در همان قصر با همان تشريفات و به همان روش زندگى مى كرد؟!
من به كشورهاى انقلابى جنوب آفريقا- كه پنج شش كشورند - رفته ام و با رهبران انقلابى اينها ديدار كرده ام و خانه ها و قصرها و زندگى و ذهنشان را ديده ام و ساعتها با آنها حرف زده ام و درست تجربه شان كرده ام . ديدم همان گونه كه ما انتظار داريم - كه بيش از آن ، اصلا نمى شود انتظار داشت - يك گروه با تفكر چپ ، يك كودتاى نظامى كرده اند و يك حركت نظامى چريكى يا منظم انجام داده اند، بعد هم قدرت را در دست گرفته اند و جاى قدرتمندان قبل از خودشان نشسته اند.
قصرى كه قبلا حاكم پرتغالى در كشور موزامبيك در آن استقرار داشت و حكومت مى كرد، همان قصرى بود كه ((سامورا ماشل ))، رهبر انقلابى موزابيك - كه بعد هم كشته شد - در آن جا زندگى مى كرد. او از من هم در همان قصر پذيرايى كرد و من ديدم كه وضع با گذشته فرق نكرده است . در آن جا فرشى بود كه من مشغول نگاه كردن به آن شدم . گفت : اين ، از آن فرشهايى است كه از زمان پرتغاليها مانده است . ديدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگى و در همان تشريفات زندگى مى كردند، بلكه به همان روش هم زندگى مى كردند! انگار نه انگار كه اينها يك گروه انقلابى و مردميند؛ كه واقعا مردمى هم نبودند و اصلا در آن جا از مردم خبرى نبود.
ما وقتى مى خواستيم وارد سالن ميهمانى بشويم ، ديديم كه در كنار در بزرگى كه اين سالن را به سالن پذيرايى وصل مى كرد، دو نفر ايستاده اند؛ درست مثل غلامهاى افسانه يى در دربار سلاطين كه در آن ، حاكم پرتغالى هم همان طور زندگى مى كرده است . واقعا دو نفر غلام سياه بودند. حالا اين دو نفر، سياه بودند؛ اما ديگر غلام نبودند؛ چون خود حاكم هم از همان گروه بود. اين دو نفر ماءمور با لباسهاى مشخصى ، غلامگونه دو طرف در ايستاده بودند و بايد طورى عمل مى كردند كه وقتى سلطان - يعنى همين رهبر انقلابى - با ميهمانش كه من بودم ، در مقابل اين در مى رسيديم ، اين اين دولت در به طور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اينها در حال تعظيم باشند و همين كار را هم كردند! من لبخند مى زدم و نگاه مى كردم ؛ بعد هم با او - كه خودش را مثل همان حاكم پرتغالى ، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن ميهمانى شديم . همه جا همين طور بود.
مسافرتهايى كه من به خارج كشور مى كردم ، غالبا به همين كشورهايى بوده است كه به اصطلاح در آن جاها انقلابى اتفاق افتاده است . مثلا ليبى ، الجزاير، موزامبيك ، زيمبابوه ، چين و كره شمالى ، غالبا از اين قبيل بوده است . ما زندگى و تفكر و رابطه ى رجال و رهبران انقلابى با مردم را از نزديك ديده ايم و لمس كرده ايم . هيچ كدام از اينها، مصداقى براى آن مفهومى كه از يك انقلاب و حكومت مردمى در ذهنمان هست ، نيست . لذا وقتى هم مى ميرند، تشييع جنازه شان ، همان تشييع جنازه يى است كه براى سلاطين انجام مى گيرد، و نه چيزى بيشتر. از مردم خبرى نيست . مردم در هيچ قضيه يى از قضاياى اين كشورها، نقش و حضور ندارند؛ چون در انقلابشان ، مردم نقش و حضور نداشتند. كودتايى شده ، حزبى سر كار آمده ، قدرت را به دست گرفته ، رقبايش را از بين برده و گاهى سالها با هم رقابت كرده اند و جنگ قدرت به راه انداخته اند.(21)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)