اینه را دوست دارم
زیباترین راست گوی دنیاست
که بیکلام حقیقتترین ها را برایمان میگوید
اینه را دوست دارم
زیباترین راست گوی دنیاست
که بیکلام حقیقتترین ها را برایمان میگوید
هرزمان
به ایینه نگاه می کنم
کدر می شود
مثل اینکه
تکراری شده ام
که
از شرم نگاه من
چهره اش مه الود می شود
تا
خودم را
در خطوط بریده ی نگاهش
چاک چاک نبینم ...
آی آیینه دار من! نگذار غصه ها خون به شیشه ات بکنند
پیش چشمان تنگِ آهوها، شیر محزون بیشه ات بکنند
کمر کوه هم اگر باشد غم شیرین عشق می شکند
کوهکن ها ببین که می خواهند زخمی تیغ و تیشه ات بکنند!
بوی پیراهن تو را دارند قهرمان های قصه های همه
من زلیخای خون جگر نشدم، داستان ها کلیشه ات بکنند
سروها ایستاده می میرند در زمینی که سایه کم دارد
سایه گستر بمان! اگر حتی بی بر و برگ و ریشه ات بکنند
ای به دل نازکی آیینه، رسم آیینهها شکستن نیست
خاطرت را کدر نکن هرقدر غصه ها خون به شیشهات بکنند
به این امید به پشت سرت نظر کردی
که یک بهانه به دستت دهد که برگردی
ولی نگاه ترا جای خالی اش پر کرد
دلت گرفت، نشستی، چه گریه ای کردی
صدای زنگ در آمد،پریدی:آمد....نه!
کسی نبود به غیر گدای بی دردی
که دست خالی خود را حواله ات می کرد
و جیبهاش پر از سکه های ولگردی
ـ ولی چه خوب شد آمد وگرنه می مردم ـ
یواش گفتی با خود و سکه زردی،
به دستهاش سپردی و بازگشتی و بعد
به من که آینه بودم پناه آوردی
نگاه کردی در من که از تو پر بودم
تو گریه کردی و من هم برای همدردی...
تو در مقابل من بودی و تک و تنها
تمام روز در آیینه گریه می کردی....
سالها گذشت و من بزرگ شدم ؛
اما هر وقت که جلوی آیینه می ایستم ؛
سایه ای از شیری را می بینم که تنها دلخوشی زندگیش اینست که هر روز غروب ؛
در بکرترین نقطه رؤیاهایش به بهانه خوردن آب ؛
تنها آهوی باقی مانده بیشه خیالش را ببیند...
کنار آن رودخانه
به آینه نگاه کردم
و معمولی بودم
کم بودم
امروز حال خودم را دیدم
از دست رفته بودم
همه چیزم را بخشیده بودم
من عاشقش شده ام !
امضا میکنم
شما هم می توانید امضا کنید
باید تمام دنیا شهادت بدهند
که عاشقش شده ام
و امضا می کنم !
اگر به کسی نگویی
من برای شب و سکوت و سردرد آینه،
شفای نور و مرهم گفتگو آورده ام!
تمام سرانگشتان سوخته من
لبریز از حرف رؤیا و لمس علاقه اند...
نمی خواهم باور کنی!
فقط....
میدانم که می فهمی...!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)