صفحه 3 از 90 نخستنخست 12345671353 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را

    جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را


    من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب

    با یکی افتاده‌ام کو بگسلد زنجیر را


    چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن

    آرزویم می‌کند کماج باشم تیر را


    می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن

    گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را


    کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن

    شکر از پستان مادر خورده‌ای یا شیر را


    روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست

    نقد را باش ای پسر کفت بود تأخیر را


    ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز

    هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را


    زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار

    پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را


    سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی

    همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را

    ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را


    امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست

    آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را


    دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

    باری حریفی جو که او مستور دارد راز را


    روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی

    بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را


    چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می‌زنند

    یا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را


    شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن

    در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را


    شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت

    ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را


    من مرغکی پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام

    گر زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را


    سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دام آورده‌ام

    مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

    تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


    شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

    کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را


    وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

    تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را


    گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

    جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را


    کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

    بر زمستان صبر باید طالب نوروز را


    عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند

    این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را


    عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

    کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را


    دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

    ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را


    سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

    در میان این و آن فرصت شمار امروز را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    وه که گر من بازبینم روی یار خویش را

    تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را


    یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند

    بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را


    مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

    دوستان ما بیازردند یار خویش را


    همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر

    مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را


    رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی

    ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را


    هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند

    گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را


    عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن

    ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را


    گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش

    قبله‌ای دارند و ما زیبا نگار خویش را


    خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار

    من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار خویش را


    دوش حورازاده‌ای دیدم که پنهان از رقیب

    در میان یاوران می‌گفت یار خویش را


    گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی

    ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را


    درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود

    به که با دشمن نمایی حال زار خویش را


    گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار

    ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را


    ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن

    تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را


    دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق

    تا میان خلق کم کردی وقار خویش را


    ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم

    هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

    یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را


    یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

    ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را


    هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل

    کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را


    گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی

    جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را


    چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد

    بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را


    سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان

    ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را

    بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را


    هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود

    توحید بر ما عرضه کن تا ب***یم اصنام را


    می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

    تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را


    از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود

    ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را


    زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد

    کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را


    غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی

    باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را


    جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد

    ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را


    دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل

    نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را


    دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

    جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را


    باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد

    با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را


    سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود

    صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

    سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا


    نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

    تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا


    شربتی تلختر از زهر فراقت باید

    تا کند لذت وصل تو فراموش مرا


    هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

    روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا


    بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

    به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا


    سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

    بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را

    چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را


    سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند

    عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را


    دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت

    سر من دار که در پای تو ریزم جان را


    کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن

    تا همه خلق ببینند نگارستان را


    همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی

    تا دگر عیب نگویند من حیران را


    لیکن آن نقش که در روی تو من می‌بینم

    همه را دیده نباشد که ببینند آن را


    چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب

    گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را


    گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن

    که محالست که حاصل کنم این درمان را


    پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم

    غایت جهل بود مشت زدن سندان را


    سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات

    غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را


    سر بنه گر سر میدان ارادت داری

    ناگزیرست که گویی بود این میدان را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را

    یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را


    اول پدر پیر خورد رطل دمادم

    تا مدعیان هیچ نگویند جوان را


    تا مست نباشی نبری بار غم یار

    آری شتر مست کشد بار گران را


    ای روی تو آرام دل خلق جهانی

    بی روی تو شاید که نبینند جهان را


    در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت

    حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را


    آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل

    شهد لب شیرین تو زنبورمیان را


    زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست

    ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را


    یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح

    یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را


    وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده

    تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را


    سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست

    کز شادی وصل تو فرامش کند آن را


    ور نیز جراحت به دوا باز هم آید

    از جای جراحت نتوان برد نشان را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کمان سخت که داد آن لطیف بازو را

    که تیر غمزه تمامست صید آهو را


    هزار صید دلت پیش تیر بازآید

    بدین صفت که تو داری کمان ابرو را


    تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی

    که روز معرکه بر خود زره کنی مو را


    دیار هند و اقالیم ترک بسپارند

    چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را


    مغان که خدمت بت می‌کنند در فرخار

    ندیده‌اند مگر دلبران بت رو را


    حصار قلعه باغی به منجنیق مده

    به بام قصر برافکن کمند گیسو را


    مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر

    چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را


    لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم

    سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را


    بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست

    چنان که معجز موسی طلسم جادو را


    به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد

    که بخت راست فضیلت نه زور بازو را


    به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی

    که احتمال کند خوی زشت نیکو را


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 90 نخستنخست 12345671353 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/