صفحه 3 از 20 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 199

موضوع: رمان الهه ناز ( جلد اول )-(جلد دوم)

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بازنگاه عميق تحسين آميز ، من اونو نزدم، مادرم زده
    خب مادر كه دوساله به اتاق شما نيومدن مي تونستين برش دارين چرا برنداشتين؟
    نخواستم جاي قاب روي ديوار بمونه
    اولا اين خونه پارسال رنگ شده، پس ميتونستين بعد از رنگ، ديگه اون قاب رو نزنين . دوما گمان نكنم در بند تجملات باشين و در و ديوار براتون مهم باشه
    اينها رو ديگه از كجا مي دونين ؟
    ثريا خانم گفتن .امروز گفتن آقا از بس تميزي رو دوست دارن هرسال خونه رو رنگ مي كنن و من فهميدم پارسال اين خونه رنگ شده . ديروز هم گفتن آقا دربند تجملات نيستن و سادگي رو بيشتر دوست دارن . مجبورن ظواهر مادي زندگي رو رعايت كنن
    چه جالب ثريا حسابي غيبت منو كرده ؟
    اگر بيان خوبيها رو غيبت مي دونين ، بايد بگم بله .
    يعني اينجا از صبح تا شب تعريف خوبيهاي بنده‌س؟
    اونها واقعايت رو ميگن
    شما محبت دارين جايزه بزرگي پيش من دارين خانم ، چون ماشاءا..... استادين ، دقيق، تميز، باهوش و با درايت
    لطف دارين
    ادامه بدين
    چيه از موعظه ام خوشتون اومده
    راستش آره. دوست دارم پاي صحبتهاتون بشينم
    خب پس خوب گوش كنين . شما هنوز خدا رو دوست دارين چون سالهاست تو قلبتون ريشه كرده ولي بخاطر مصيبتهايي كه بهتون وارد شده، دارين ازش فرار مي كنين و باهاش لجبازي مي كنين . به اصلتون برگردين جناب متين تا آرامش بگيرين . ياد خدا آرامبخش دلهاست . فكر مي كنين من چطور آرومم؟ فقط با ياد اون .مي دونين؟ مصيبتهايي كه به من وارد شده بمراتب درد آورتره، ولي خدا رو از ياد نبردم . اين دختر حساسي كه روبه‌روي شما نشسته، غم غصه زيادي تو دلشه ، اما حتي عوض اينكه براي پرداخت اجاره خونه‌ش گريه كنه مي خنده، چون هم اميدواره و ميدونه خدا رو داره و هم ، ديگه اشكي براي ريختن نداره . چون..................
    بغض ديگر به من مجال صحبت نداد .نزديك بود بزنم زير گريه و براي اينكه نپرسد پس اين اشكها چيست ، بلند شدم و گفتم : ببخشيد مهندس ، با اجازه و بطرف اتاق حركت كردم در پاگرد نگاهي به مهندس انداختم . سرش را به مبل تكيه داده بود ، پا روي پا انداخته بود، دستش را زير گونه اش گذاشته بود و به من خيره شده بود .
    روي تختم افتادم ومدتي اشك ريختم . آخه تو كجا طاقت داشتي ببيني برادرت با دستهاي خودش ، خودش رو حلق آويز كرده ، اونهم از ميله بارفيكسي كه هميشه براي تقويت عضلات ازش استفاده ميكرد .تو كجا ميتونستي ببيني پدرت با اونهمه دبدبه و كبكبه ، مسخره عام و خاص شده و پرت و پلا ميگه .چطور ميتونستي ببيني مادرت جلوي چشمات از غصه ذره ذره آب شه و بميره .چطور از شهر و ديارت آواره شدي چطور غرورت رو زير پا گذاشتي . ولي نه، با اينهمه بدبختي و غم باز هم خدا رو مي پرستم و عاشقشم ، دوستش دارم و به اميد لطفش زندگي مي كنم . بدبختيها را ما خودمون به سر خودمون مي آريم
    بعد از اينكه گريه هايم تمام شد به اتاق مادرجون رفتم
    حالتون چطوره مادر؟ ميايين قدم بزنيم؟
    خب،پس يه چيزي براتون بيارم بپوشين كه سرما نخورين .حوصله غرغر مهندس رو ندارم
    وقتي ژاكت تن او ميكردم به چشمهايم خيره شد. انگار فهميد گريه كرده ام . دستش را بالا آورد و روي چشمم كشيد ، باز چشمهايم پر از اشك شد. نتوانستم خود را كنترل كنم و اشكهايم سرازير شدند . با مهرباني اشكهايم را پاك كرد . سرم را روي دامنش گذاشتم وگريستم .دست نوازشش را روي سرم كشيد .مي دانستم دلش ميخواهد بداند چرا گريه ميكنم .گفتم : دلم براي مادرم،پدرم و برادرم تنگ شده .احساس مي كنم خيلي تنهام مادرجون .نگران آينده هستم .
    دو ضربه به در خورد و در باز شد .مهندس در چهارچوب در نمايان شد و با تعجبي وصف ناپذير گفت: چي شده خانم؟ چرا گريه مي كنين؟
    بلند شدم . گفتم: متاسفم ، نتونستم مهارشون كنم
    نوازش مادر رو يا اشكها رو
    هردو . مادر دنياي محبتند و من نيازمند اون محبت
    اينطور پيش بره ، فكر كنم يا بايد مادر رو ببريم تيمارستان ، يا مادر پرستار شما بشن
    لبخند تلخي زدم .
    براي اولين بار حسوديم شد خانم رادمنش. مي خواين مادر رو ببرين بيرون هواخوري كه ژاكت تنشون كردين؟
    بله، هوش كرديم كمي قدم بزنيم
    مراقب باشين سرما نخوره.مادر مدتهاست از خونه خارج نشده
    يعنس داخا باغ هم نرفتن ؟!
    فكر نمي كنم
    شما هم ازشون نخواستين
    فكر نميكردم قبول كنه
    ولي مي بينين كه قبول كردن .امتحانش ضرر نداشت مهندس.والـله، آدم سالم پيش شما مريض ميشه. واي بحال بيمار
    فكر ميكنم شما مهره مار داشته باشين، اما من ندارم خوش بحالتون
    اين مهره مار در وجود هر آدمي هست فقط بايد بروزش بده
    با لبخند گفت: خب مامان جان، حالتون چطوره؟
    مادر لبخند زد
    از اينكه اومدين احوالشون رو بپرسين تشكر ميكنه مهندس
    وظيفه‌م بود . ميخواين كمكتون كنم بريم پايين مامان؟
    مادر بلند شد و بطرف مهندس رفت تا با هم پايين برويم سر پله ها گفتم: من مي برمشون مهندس
    لطف مي كنين پس با اجازه
    دوباره ايستاد و گفت : راستي بالاخره نفهميدم چرا گريه كردين خانم رادمنش
    با لبخند گفتم : گفتم كه نيازمند محبت بودم مهندس نگاهي عجيب به من كرد و بعد با لبخند نگاهش را از من برگرفت و بطرف اتاقش رفت. لابد پيش خودش مي گفت: اگه باز هم نياز به محبت داشتي بيا پيش خودم و سرت رو بذار روي پاي خودم
    با مادر به باغ رفتيم و كمي قدم زديم كمي هم آقا نبي از باغ براي ما گفت روي صندلي نشسته بوديم كه صداي متسن به گوشم رسيد :بهتره برين تو، سرما ميخورين
    بعد رو به آقا نبي كرد و گفت:آقا نبي لطف در رو باز كنين ، ميخوام برم بيرون
    بله آقا الساعه
    خوش مي گذره؟
    بله مهندس. زيباتر از اين باغ كجاست؟ كم كم بهار هم داره از راه مي رسه قشنگتر هم ميشه
    بله انشاءا...... اگر سعادت داشته باشيم و ارديبهشت هم اينجا باشين مي بينين چه گلهاي قشنگي داريم
    انشاءا.........
    با اجازه
    بفرمايين خوش بگذره
    برين تو، سرما ميخورين.
    چشم


    بطرف ماشين ها رفت .بيچاره!انگار بر سر دو راهي مانده بود كه كدام ماشين را انتخاب كند.ماشين سفيد را كه يك بنز كوپه است .يا ماشين سياه را كه يك بنز دويست و سي است، يا ماشين قرمز را كه سقف ندارد و نمي دانم اسمش چيست ، ولي خيلي خوشگل است .آخيش الان اگه علي زنده بود مي گفت خيلي مامانه.بالاخره تصميم گرفت ماشين سفيد را سوار شود . گفتم: مي بيني مادر؟ به چيزي تظاهر مي كنه ولي چيز ديگه اي در دل داره انتخاب رنگ سفيد نشونه صلح و دوستي و دل روشن و صافه ، مگه نه مادر؟
    مادر چند بار سرش را بالا و پايين كرد و لبخند زد
    امروز از من مي پرسيد شما دوستش دارين يا نه، منم گفتم معلومه، وجود شما براشون حياتيه درست گفتم مادر؟
    نگاه پر از مهرش را به من دوخت
    خب بهتره بريم تو مادرجون تا سرما نخوردين. ميترسم اين صلح و دوستي آخرش به دعوا و دشمني تبديل بشه . مهندس قابل پيش بيني نيست . اونوقت منم بايد برم ليسانسم رو عوض قاب گِل بگيرم
    خانم متين لبخند زيباتري زد و با هم داخل منزل رفتيم
    ساعت هشت و نيم مهندس بازگشت .ما در سالن نشسته بوديم و با ثريا صحبت مي كرديم .صفورا و محبوبه هم كه ساعت هفت رفته بودند .براي صرف شام مادر را سر ميز بردم .مهندس هم نشست .من برخاستم كه بروم . ( با اجازه)
    كجا تشريف مي برين خانم؟
    شما راحت باشين من آشپزخونه غذا ميخورم
    خيلي جدي گفت: بفرمايين بنشينين خانم، چرا انقدر تعارف مي كنين؟
    تعارف نمي كنم ميخوام شما راحت باشين
    خيلي خب، پس ما هم ميايم تو آشپزخونه
    مثل اينكه بايد بشينم تا بيشتر شرمنده نشم
    شما مزاحم نيستين لطفا بنشينين. يك صندلي براي من بيرون كشيد و من بين آنها نشستم . ثريا براي سرو غذا آمد ، وقتي ديس كريستال پر از كتلتهاي خوشمزه و هوس انگيز را روي ميز گذاشت گفتم: ثريا خانم پس سفارش من چي شد؟
    كدوم سفارش خانم؟ شما كه غذايي سفارش ندادين
    بجاي گلدان كه خالي بود اشاره كردم و گفتم : خواستم يه چيزي توش بذارين، نه اينكه خودش رو هم بردارين
    مهندس با تعجب به ما نگاه ميكرد .ثريا گفت: آه معذرت ميخوام گيتي خانم .الان ميارم .بردم گل توش گذاشتم ، يادم رفت بيارم . الان ميارم
    مهندس اصلا نپرسيد موضوع چيست . ثريا با گلدان سفيد پر از گلهاي رز صورتي و سفيد به سالن آمد و گفت: ببخشيد گيتي خانم ، فراموش كردم
    متين نگاهي به گلدان روي ميز انداخت لبخند قشنگي زد و نگاهي پر معنا به من كرد و گفت: خودتون گليد خانم
    خواهش مي كنم
    بفرمايين ، غذاتون سرد شد
    مشغول صرف غذا شديم . متين آنقدر آرام غذا ميخورد كه كيف كردم . خانم متين هم كه همانطور آرام غذا ميخورد،مصرف داروها كندترش هم كرده بود
    خانم رادمنش شما حتما امشب مي خواين برين ؟
    اگه اجازه بدين
    خواهش مي كنم، ولي صبح سر وقت بياين كه مجبور نشم دوباره پوزش بخوام و افتخار كسب كنم
    هر دو لبخند عميقي به هم زديم.
    مطمئن باشين نمي ذارم به غرورتون بر بخوره مهندس . و چنگال را كنار قاشقم گذاشتم و تشكر كردم
    همين غذاي شماست ، خانم؟
    بله، من نميتونم زياد بخورم . سير شدم
    اين غذاي يه دختر بيست وچهار ساله نيست . ضعيف مي شين
    الان ضعيفم مهندس؟
    اندام خوش تركيبي دارين و اين بخاطر اينه كه رعايت مي كنين ، اما از درون ضعيف مي شين زياد بخورين ولي با ورزش و پياده روي مصرفش كنين
    بخاطر فرمايش شما چشم و يك كتلت ديگر برداشتم . بعد به شوخي گفتم: پس فردا نگيد ما پرستار چاق و بد هيكل نمي خوايم مهندس .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    همه زديم زير خنده حتي مادر جون
    با اين كتلت چاق نمي شيد فقط قوي مي شيد. در ضمن انقدر از دست من حرص وجوش مي خورين كه همه آب ميشه . پرستارهاي ديگه توپ مي اومدن ، ني قليون مي رفتن
    دوباره زديم زير خنده . مهندس بعد از اينكه غذايش تمام شد ، كه آن هم فقط سه كتلت با كف دستي نان بود ، از سرميز بلند شد . من منتظر ماندم تا مادرجون هم غذايش را تمام كند تا با هم برويم .
    كمي در سالن نشيمن نشستيم .صداي آهنگ زيبايي كه مهندس انتخاب كرده بود، پخش مي شد و ما مشغول صحبت شديم. بعد از صرف چاي مادر را به اتاقش بردم .كمي پيشش نشستم .داروهايش را دادم كه ثريا وارد شد وگفت: محبوبه سفارش كرده بود ملحفه را عوض كنم .اشكالي نداره؟
    نيازي نيست ثريا خانم منظور من تنوع رنگ بود. باشه وقتي مهندس ملحفه ها رو تهيه كردن
    بله خانم، پس امري نيست؟
    عرضي نيست ، بفرمايين
    شب بخير
    شب بخير
    خب مادر شما بخوابين . منم ميرم و صبح ميام .امروز ازم راضي بودين؟
    دو دستش را جلو آورد . دستم را گرفت و فشرد و به من با لبخند نگاه كرد
    من كاري براي شما نكردم ، فقط وظيفه‌م رو انجام دادم . او را بوسيدم و بطرف در آمدم و گفتم : شب بخير مادر!
    مادر سرش را بعلامت احترام پايين آورد . از اتاق خارج شدم به اتاقم رفتم .كيفم را برداشتم و پايين آمدم .مهندس كنار شومينه نشسته بود و مطالعه ميكرد .آهنگ ملايمي كه نواخته ميشد فضا مملو از آرامش كرده بود. عينكي كه به چشم زده بود خيلي به صورتش مي آمد و جذاب ترش كرده بود .
    مهندس متين؟!
    سرش را بلندكرد و عينك را از چشمش برداشت وگفت: بله خانم و بلند شد ايستاد . دارين تشريف مي برين؟
    با اجازه تون
    مادر خوابيدن؟
    براي خواب آماده شدن
    حالا كه ساعت دهه، بفرمايين بشينين
    تا خونه برسم طول ميكشه
    مي گم مرتضي شما رو برسونه يازده تشريف ببرين
    هرطور شما بخواين . وبه تعارفش روي مبل مقابلش نشستم.كتاب و عينك را روي ميز گذاشت و رو به رويم نشست
    امروز خسته شدين
    نخير ابدا روزي خوبي بود
    اميدوارم امروز بعد از دوسال، خونه ما شده بود مثل اون موقعها ازتون ممنونم
    من كاري نكردم
    ميخوام بدونم درخواست دومتون چي بود كنجكاوم
    حالا در خواست اولم رو پاسخ بدين تا به دوميش برسع
    قول مي دم انجام بدم . فردا ظهر ملحفه ها رو ميارن
    ممنون.اما اجازه بدين چند روز ديگه خواسته دومم را مطرح كنم
    باشه ميتونم بپرسم چرا امروز سرتون رو روي پاي مادرم گذاشتين و گريه كردين ؟ نكنه از من شكايت مي كردين؟
    نه هنوز به اونجا نرسيده
    پس چي؟
    دلم گرفته بود
    از چي؟
    از روزگار ، از غصه ها ، از دلتنگي ها
    ميخوام بدونم
    اگه موندني شدم بهتون مي گم . دلم نميخواد دلتون برام بسوزه و نگهم دارين .
    من آدم دل نازكي نيستم ، در ضمن كار واحساس رو قاتي نمي كنم
    هستين ، بيشتر از اونچه كه فكرشو مي كنين
    چطور؟
    از اونجا كه گريه من روي شما اثر گذاشته و حس كنجكاوي شما رو برانگيخته ، پس بهتره صبر كنيم . شما هم به مطالعه علاقمندين؟
    بله مطالعه باعث ميشه كمتر فكر كنم و سرم گرم شه. تنهايي خيلي بده
    حرفتون رو مي فهمم. مي بخشين ولي بنظر من بهتره تشكيل خونواده بدين
    نگاهي طولاني به من كرد وگفت: كه يكي ديگه رو بدبخت كنم؟ خودم مي كشم بسه، خانم رادمنش
    شايد خوشبخت شد
    شايد رو رها كنيد .من حوصله مادرم رو هم ندارم ، چه برسه به يه زن غريبه
    اون زن شريك زندگي شما مي شه، شريك غمها و شاديهاي شما ، پس غريبه نيست
    شايد نبود اونوقت چي؟
    خب شما فرد عاقلي هستين درست انتخاب كنين
    شما چطور؟ قصد ازدواج ندارين؟ مطمئنم خواهان زياد دارين
    نه من قصد ازدواج ندارم .خيلي كارها هست كه بايد انجام بدم. در ضمن اول خواهرم. از بچگي هميشه دوست داشتم در سن بيست و هفت سالگي ازدواج كنم .چرا آدم خودش رو زود اسير كنه . شانس اينكه آدم خوب گير بياد خيلي كمه.نبايد ريسك كرد
    پس فقط مي خواين بنده رو تو هچل بندازين؟
    با تبسم گفتم : شما سي وچهار سالتونه و دقيقا چهارسال از سن ازدواجتون گذشته.در ضمن تجربه دارين و درست انتخاب مي كنين من هنوز خيلي جوونم ، ميترسم انتخاب درستي نكنم
    فكر نمي كنم بذارن شما تا سه چهار سال ديگه مجرد بمونين
    نظر لطف شماست، ولي بنده اختيارم دست خودمه نه ديگران
    اگه در اين سن بخواين ازدواج كنين دوست دارين شوهرتون چه خصوصيات اخلاقي داشته باشه؟ چند ساله باشه؟
    براي من ايمان از هر چيزي مهم تره، بعد هم تحصيلات .كسيكه ايمان داره، همه چيز داره. در مورد سنش هم هميشه دوست داشتم شوهرم آدم پخته اي باشه و مسن تر از من
    پنجاه شصت ساله چطوره؟
    يه كم جوونه
    زديم زير خنده

    پنجاه شصت ساله كه نه ولي سي خوبه. شما چطور مهندس؟
    من به زيبايي خيلي اهميت مي دم، بعد تميزي، بعد اخلاق ورفتار،بعد خونواده و تحصيلات، سنش مهم نيست البته هر چي جوونتر بهتر.
    انشاءا..... به خواسته تون برسين
    نه خانم، فعلا از اين دعاها نكنين، چون قصد ازدواج ندارم
    اگه مادرتون سرحال بودن ، قطعا تا حالا نوه هم داشتن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    باور كنين اگه روزي ازدواج كنم صرفا بخاطر همينه . بخاطر اينكه فرزند داشته باشم،يه وارث .بالاخره اين همه ثروت رو بايد به كسي بدم كه دوستش داشته باشم
    اگه اينطوره كه اصلا ازدواج نكنين ، چون هم شما عذاب مي‌كشين هم خانمتون ، يه بچه بي سرپرست بيارين بزرگ كنين .ثواب هم مي برين زندگي بدون عشق يعني مرگ ، يعني تباهي
    شايد هم اين كار رو كردم .مي دونين ، دخترهايي كه مامان براي من مي پسنديد همه زيبا، ازخودراضي،قرتي،متكبر ورقاص بودن. يه موقع ها فكر ميكنم بيماري مادر حكمتش اين بوده كه منو بدبخت نكنه
    خدا عالمه .خب اجازه مرخصي مي فرمايين؟
    افتخار بدين بريم دربند .يه ساعت ديگه با دوستان قرار داريم خوش مي گذره
    ممنونم جاي من بين شما و دوستاتون نيست مهندس،خوش بگذره
    بيايد بريم، نيمه شب شما رو به منزل مي رسونم
    نه متشكرم ، خواهرم منتظره
    تعارف مي كنين؟
    نه چه تعارفي. واز جايم بلند شدم .با اجازه براي همه چيز ممنونم خدا نگهدار .
    بلند شد و گفت : ما ممنونيم خانم، لطف كردين.خدانگهدار. وتا بيرون مرا بدرقه كرد.بعد در ماشين را باز كرد و يك بوق زد.
    من خودم مي رم مهندس
    ديگه چي خانم؟ اين موقع شب تنها كجا بريد؟
    چه هواي خوبي!
    بله ، اگه مي اومدين دربند هواي بهتري هم تنفس مي كردين
    ممنونم انشاءا.... در فرصت ديگه اي
    مدتي بعد مرتضي آمد .
    مرتضي! خانم رو به منزلشون برسون
    سوار شدم و خداحافظي كردم .مرتضي قد بلند و سبزه ، چشم و ابرو مشكي، با موهاي خوش حالت بود. پسر با شخصيتي بنظر مي آمد .از آينه نگاهي به من كرد وگفت: فكر مي كنين بتونين با اين خونواده كنار بيايين خانم؟
    انشاءا.... آدمهاي خوبي هستن. آدم بايد قلق رفتار ديگران رو بدست بياره ، اونوقت خيلي راحت ميتونه باهاشون كنار بياد
    بله، آقاي مهندس و مادرشون خيلي مهربونن
    همينطوره شما درس نمي خونين آقا مرتضي؟
    چرا خانم ، من سال آخر مهندسي صنايع غذايي هستم
    جدا؟چه عالي!خوش بحال ثريا خانم و آقا نبي
    وقتي ديپلم گرفتم جناب مهندس بهم گفتن اگه صنايع غذايي يا حسابداري بخونم منو تو شركتشون استخدام مي كنن .منم چسبيدم به درس و الحمدالـله موفق شدم .سال آخرم ، ديگه چيزي نمونده
    انشاءا.... موفق باشين
    مادرم از شما خيلي تعريف ميكنه و خيلي خوشحاله كه شما به اين خونه اومدين
    ممنونم منم ثريا خانم رو خيلي دوست دارم
    از خدا خواستم عمري بهم بده كه بتونم رحمتهاي پدر ومادرم رو جبران كنم
    انشاءا.... عمري طولاني همراه سلامتي داشته باشين .آقا مرتضي روزي رو مي بينم كه كساني خدمت شما و خونواده شما رو مي كنن
    اي خانم ، همينكه دستمون به دهنمون برسه كافيه ، اهل تجملات نيستيم .
    چند سالتونه آقا مرتضي؟
    بيست وشش سال.دير تصميم گرفتم درس بخونم وگرنه الان بايد شاغل باشم عوضش سربازيم رو رفتم
    دير نشده نگران نباشين
    پس از مدتي بخانه رسيدم
    ماشاءا... چه باهوشين! با يه دفعه اومدن، خونه ما رو ياد گرفتين؟
    شما ومنزلتون فراموش شدني نيستيد ، گيتي خانم . و از توي آينه نگاه قشنگي به من كرد
    ممنونم شما لطف دارين، بفرمايين منزل
    ممنون به خواهر سلام برسونين
    تشكر وخداحافظي كردم .مرتضي ايستاد تا وارد منزل شدم، بعد رفت
    گيسو در را باز كرد .
    سلام خسته نباشي خانم دكتر
    سلام گيسو جان ، تو هم همينطور
    ممنون
    چكار كردي تنهايي؟
    تماشا كردن در وديوار، فكر كردن، غصه خوردن
    تو اهل يه گوشه نشستن نيستي گيسو.راستش رو بگو
    صبح يه سر رفتم پيش طاهره خانم. بعد از ظهر هم با نسرين رفتيم چند جا دنبال كار
    دنبال كار براي چي؟ مهندس استخدامت كرده ديگه
    فكر نكنم تو موندگار باشي
    خدا رو چه ديدي،فعلا كه روزاي اول بخير گذشت
    متين چطور آدميه؟
    مردخوبيه سربه زير وزيرك، دقيق ومحتاط،مهربان،ولي جدي و با جذبه
    ازش خوشت مياد؟
    اين ديگه چه سواليه گيسو؟
    همينطوري، آخه تو از اين تيپ آدمها خوشت مياد
    نمي دونم،شايد! چرا تا حالا بيدار موندي؟
    خب دلم برات تنگ شده بود
    منم همينطور. ميخواستم بهت تلفن كنم ، ولي روم نشد
    مسئله اي نيست چند روز اول من بهت زنگ ميزنم چيزي ميخوري برات بيارم؟
    نه ميل ندارم.خسته‌م.ميخوام بخوابم. از بس با پرستيژ رفتار كردم بدنم درد گرفته
    برو بگير بخواب
    لباسم را عوض كردم،مسواك زدم و بعد از كمي صحبت با گيسو به اتاق خوابم رفتم و روي تخت ولو شدم .بي اختيار به متين فكر ميكردم. نكنه از او خوشم اومده؟ولي نه، اون به درد من نمي خوره، ميخواد بخاطر بچه ازدواج كنه! چه فكر احمقانه اي! خدايا الناز كيه ، چه شكليه؟ الان با مهندس رفتن دربند و دارن صفا مي كنن. چرا از من هم دعوت ميكرد؟ لولوي سرِ خرمن مي خواست؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گيتي بلند شو. ساعت هشت شد . ميخواي خرخره‌تو بجوه؟
    پريدم و بساعت نگاه كردم .دستم را روي قلبم گذاشتم وگفتم: خدا ذليلت نكنه گيسو، ترسيدم!ساعت يك ربع به هفته ، ميگي هشته؟ داشتم خوابهاي خوب مي ديدم
    معلومه خيلي جذبه داره ها! حالا چه خوابي ديدي؟
    مامان رو خواب مي ديدم .سرحال بود .انگار خانم متين هم بود. با مادر حرف مي زد
    چي مي گفت؟
    نذاشتي ديگه !
    نكنه خانم متين رو ميخواي بفرستي اون دنيا پيش مامان
    تو خواب تو هم بودي گيسو
    چي كار ميكردم؟
    داشتي سفره پهن ميكردي
    آره ديگه ، ما يكسره در حال كلفتي هستيم .تو خواب هم كارها رو گردن من مي اندازي، بدجنس!
    بلند شدم مسواك زدم .صبحانه خورديم .شلوار لي و پليور آبي نيلي پوشيدم .گيسو موهايم را تيغ ماهي بافت وگفت: مردم ميخوان دلبري كنن موهاشونو افشون مي كنن، تو مي بندي؟
    آخه عشقم اينطوري دوست داره
    پس بالاخره دونستي دوستش داري يا نه؟
    ولم كن گيسو، باز شروع كردي.
    پس فردا نياي بگي گيسو دوستش دارم كمكم كن ها!
    با برس آرام زدم تو سر گيسو وگفتم: نه ميگم بيا منو بكش كه راحت بشم. خب من رفتم .كاري نداري؟
    نه بسلامت
    گودباي آبجي
    خارجي ودهاتي رو باهم قاتي كردي از تاثيرات عشقه؟
    چه كنيم ديگه ، عاشقيم .راستي به طاهره خانم زنگ بزن كه به زري خانم بسپاره يه وقت بروز ندن كه پدر زنده‌س بگو به ثريا هم سفارش كنه
    باشه دروغگو خانم ، مي گم بگه پدرمون مرده
    يه دروغ گفتم توش موندم گيسو .كاش نمي گفتم
    هميشه كه نميشه صادقانه رفت جلو
    خداحافظ
    بسلامت
    با لبخند از منزل خارج شدم .بسم اللهي گفتم و راهي شدم .بمنزل متين كع رسيدم، تو پله ها مهندس را ديدم كه پايين مي آمد ، كت وشلوار كرم ، پيراهن قهوه اي وكراوات شيري قهوه اي، كيفش را به آن دستش داد
    سلام مهندس صبح بخير
    سلام خانم رادمنش ، صبح شما هم بخير
    و تغيير مسير داد و با من بالا آمد
    مادرم صبحونه خوردن ولي داروهاشون رو شما بدين
    حالا شدين فرزند صالح .البته اگه ايشون رو بوسيده باشين كه ديگه جاتون تو بهشته.
    سري تكان داد ولبخند زد وگفت: پس حتما جام طبقه اول بهشته ، چون ايشون رو بوسيدم ، هم با هم صبحونه خورديم
    خيلي عاليه خوشحالم كردين .ديشب خوش گذشت؟
    جدا جاتون خالي بود .اونجا يادتون بودم
    نگاهي با خجالت به او انداختم و تشكر كردم .در زذيم ووارد اتاق مادر شديم
    سلام مادر جون .صبحتون بخير
    با لبخند و نگاه عميقي از من پذيرايي كرد .جلو رفتم او را بوسيدم .او هم مرا بوسيد
    اين يكي دو روز اينجا بوسه بارون شده
    با خنده گفتم : مگه بده مهندس؟
    نه خانم كاش همه بارونها ، بارون بوسه باشه ، نه بدبختي . با من كاري ندارين؟
    نه بفرمايين
    خداحافظ
    خدانگهدار
    مادر لبخند زد.
    خب مادرجون حالتون چطوره؟ اجازه بدين كمي پنجره رو باز كنم كه هواي خوب بيرون رو تنفس كنين
    داروهاي مادر را دادم، پنجره را بستم و بعد خواندن كتاب را از سر گرفتيم صفورا آمد ملحفه ها را عوض كرد و رفت
    يكساعت بعد به مادر گفتم : مادرجون ؟ نگاهم كرد
    شما رنگ مو تو منزل دارين؟
    مادر بلند شد بطرف كشو ميز توالتش رفت و با دو سه تا جعبه رنگ مو برگشت
    چه عالي!قهوه ايه. اين رنگها رو خيلي وقته دارين؟
    دو انگشتش را به من نشان داد
    دو ساله؟ شايد فاسد شده باشن. ولي فكر نمي كنم .حالا امتحان مي كنيم اگه رنگ نگرفت مي ريم مي خريم .
    مادر هنوز نمي دانست من رنگ مو را براي كي ميخواهم
    گفتم: ميخوام موهاي شما رو رنگ كنم
    مثل اينكه بدش نيامد. اجازه مي دين؟
    لبخند رضايت بر لبانش نشست .پس من برم از ثريا خانم پلاستيك بگيرم و بيام .
    پايين كه رفتم ديدم دو نفر براي رنگ كردن در و پنجره ها آمده اند و ميخواهند كار را شروع كنند .با خودم گفتم امروز همه رنگ كاري دارند .وقتي برگشتم مادر يك كيسه روي ميز گذاشته بود. آنرا باز كردم .لوازم كامل رنگ مو در آن بود، كلاه، فرچه، اكسيدان وشانه هاي مختلف
    خلاصه موهاي مادر را رنگ كردم .صفورا و محبوبه و ثريا هم آمده بودند تماشا ميكردند .انگار آرايشگاه باز كرده بودم .گفتم: اگه خواستين من حاضرم موهاي شما رو هم رنگ كنم ، بي تعارف مي گم
    تشكر كردند
    مادر سرش را شست وخشك كرد .موهايش را سشوار كشيدم رنگ قشنگي از آب در آمده بود. قهوه اي طلايي متوسط.خودش خيلي خوشش آمده بود ومرتب به موهايش دست مي كشيد و در آينه خودش را تماشا ميكرد .معلوم بود در اين زمينه حرفه اي است. لباسش را هم عوض كرد.كمي رژ و ريمل براي مادر زدم و حسابي ترگل ورگل شد ثريا آمد وگفت: به به،ماشاءا....! خانم شد مثل همون موقع ها .دستتون درد نكنه گيتي خانم
    خواهش ميكنم من كاري نكردم .مادرجون خودش زيباست
    ناهار رو بياريم؟
    نه ثريا خانم.صبر مي كنيم آقاي مهندس هم تشريف بيارن.
    به اتاقم رفتم ، كمي وضعم را مرتب كردم و تا صداي بوق ماشين مهندس را شنيدم به اتاق خانم متين رفتم تا با هم برويم پايين .دلم ميخواست ببينم عكس العمل مهندس نسبت به مادرش چيست .از پله ها پايين رفتيم و در سالن نشيمن روي مبل نشستيم .مادر پشتش به در ورودي سالن بود مهندس وارد سالن شد .
    جلو رفتم و سلام كردم :سلام مهندس خسته نباشين
    سلام خانم ممنونم بعد وقتي خانمي را ديد كه موهاي قهوه اس طلايي بلند و سشوار كشيده اي داشت ، آهسته پرسيد: مهمون داريم؟
    مهمون كه نيستن ، صاحبخونه اند
    به مادر سپرده بودم كه برنگردد و نگاه نكند تا كمي سربه سر پسرش بگذاريم . مهندس با تعجب جلو رفت .
    كنار خانم متين كه رسيد گفت : سلام خانم .
    مادرجون برگشت و به مهندس نگاه كرد و لبخند زد و سرش را براي جواب تكان داد. قيافه متين ديدني بود . من و ثريا از خنده غش كرده بوديم .كم كم قيافه بهت زده اش خندان شد و گفت : ماشاءا....!مامان شمايين؟ من فكر كردم مهمون داريم ، خيلي قشنگ شدين، چقدر فرق كردين . شماها هم كه به ريش من ساده مي خندين .خانم رادمنش، جدا خيلي شيطونيد .
    با لبخند بطرف آنها آمدم و روي مبل نشستم .مهندس هم روي مبل نشست وگفت: درست مثل اون موقع ها شدين مامان .حتما اين هنر خانم رادمنشه

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اختيار داريت
    خيلي ممنون ، آرايشگر ماهري هستين
    مادرجون خودشون زيبا هستن
    نه، مثل اينكه واقعا مي خواين ما رو به اصلمون برگردونين
    انشاءا....
    من برم دست و صورتم رو بشورم .لباسهام رو عوض كنم ، بيام ناهار بخورم كه خيلي گرسنه هستم
    بله، عجله كنين، چون ما هم خيلي گرسنه ايم مهندس
    شما هم غذا نخوردين؟
    نخير، منتظر شما بوديم
    ممنونم الان ميام
    مشغول صرف غذا بوديم كه به من گفت: رنگ پليورتون خيلي قشنگه ، خانم رادمنش.
    چشماتون قشنگ مي بينه
    به درد اتاق من ميخوره
    زديم زير خنده پرسيد: خودتون موهاتون رو بافتين؟
    گاهي اوقات آرايشگرها هم نياز به آرايشگر دارن، مهندس
    آرايشگر شما كي بوده كه انقدر ماهر بوده؟
    هم سلوليم ، گيسو
    بهتون مياد، بزنم به تخته كه چشم نخورين
    ممنونم
    حالا تا چند روزي بوي رنگ مياد .وامصيبتا!
    عوضش قشنگ و تميز ميشه .درو پنجره هاي سفيد اين خونه رو دلبازتر مي كنه.
    بله همينطوره
    غذا را صرف كرديم و كمي در سالن نشستيم و بعد براي استراحت به اتقهايمان رفتيم . عصر كه مهندس بيرون رفت ، كاست شادي را داخل ضبط صوت گذاشتم .خودم كه رقصم گرفته بود ، خانم متين را نمي دانم . ولي افسوس كه خجالت مي كشيدم بلند شوم برقصم .ثريا خانم وارد سالن شد تا بساط پذيرايي را جمع كند كه گفت: آخيش خانم، خدا خيرتون بده ! دلشادمون كردين مدتهاست تو اين خونه از اين آهنگها نشنيديم
    بهتر ديدم يقه ثريا خانم را بگيرم ، گفتم: پس خواهش ميكنم كمي برامون برقصين
    اوا، خدامرگم بده ! من با اين سن وسال برقصم
    مگه چه عيبي داره؟
    شما خودتون بلند شين برقصين ، ما فيض ببريم
    با اينكه خيلي دلم مي خواست گفتم: اول شما، حق تقدم با بزرگترهاست
    رقص ما جوونهاست، گيتي خانم بلند شين
    صداي شاد موسيقي محبوبه خانم را هم به سالن كشيد
    محبوبه خانم افتخار بدين
    من؟اوا! خاك عالم! و با دست تو صورتش زد
    بيايين وسط، آهنگ تموم شد
    من بلد نيستم
    مگه مي شه كسي رقص بلد نباشه
    آخه جلو خانم خوب نيست
    ايشون ناراحت نمي شن. مگه نه مادرجون؟
    مادر با لبخند سر تكان داد و با دست به محبوبه تعارف كرد كه وسط بيايد .بالاخره محبوبه خانم وسط آمد. حالا بايد يكي را پيدا ميكرديم كه خانم را بنشاند .ثريا وصفورا را هم رقصيدند .كم كم خودم هم بلند شدم و رقصيدم و مادر را هم بلند كردم .آرام و زيبا مي رقصيد .خلاصه ساعت شادي را ترتيب داديم و روحيه ما عوض شد كه ناگهان مهندس وارد شد و با تعجب به ما چشم دوخت .از خجالت مرديم و زنده شديم .آنقدر صداي ضبط صوت را بلند كرده بوديم كه صداي ماشينش را نشنيديم . اصلا فكر نميكردم به اين زودي برگردد.مهندس با لبخند به يك يك ما نگاه ميكرد كه حالا هركدام گوشه اي ايستاده بوديم .نمي دانم از شدت فعاليت بود يا خجالت كه آنقدر سرخ شده بودند وعرق كرده بودند .خيلي خودم را كنترل كردم كه نخندم ، ولي نتوانستم .مادرجون آرام وخونسرد رفت روي صندلي نشست .من هم خواستم بروم بالا كه گفت: ادامه بدين چرا متوقف كردين؟ به او قشنگي داشتين مي رقصيدين ، خانم رادمنش!
    يه ساعتي بود مي رقصيديم .ديگه كافيه مهندس .ببخشيد با اجازه و با لبخند بالا رفتم تا چند پله با نگاهش مرا بدرقه كرد شنيدم به مادر مي گفت: كاش قايم مي شدم .برم به آقا نبي بگم كلاهش رو بذاره بالاتر . و زد زير خنده
    يك ساعت بعد شام را صرف كرديم و آخرشب هم دوباره با مرتضي بمنزل برگشتم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شش روز است كه در منزل متين استخدام شده ام.از كارم راضي ام.احساس مي كنم مادر روحيه بهتري دارد .خودش جلو آينه مي رود و به سر وصورتش مي رسد پزشكش كه به ديدنش آمد گفت همينطور پيش بره به زودي داروهاي مادر را كم مي كند .البته اگر همينطور پيش برود .امروز ميخواهم با مهندس راجع به خواسته دومم صحبت كنم .
    بعد از ناهر وقتي مادر به اتاقش رفت ، پيش مهندس رفتم وگفتم: آقاي مهندس وقت دارين؟
    بله بفرمايين
    ممنونم
    ميخوام درخواست دومم رو بگم
    امر بفرمايين. ما شش روزه منتظريم
    ميخوام محبت كنين رنگ پرده و مبلمان وموكت اتاق مادر رو عوض كنين
    مثل ترقه پريد وگفت: بله خانم؟
    ببخشيد، مثل اينكه شوك شديدي بود
    آخه انتظار هرچيزي رو داشتم جز اين. حالا ميتونم بپرسم براي چي؟
    رنگ قرمز براي اعصاب خوب نيست .روز اول متوجه شدم مادر رنگ سبز دوست دارن .اينه كه ميخوام تنوعي ايجاد كنم
    ولي مادر خودش اون رنگ رو انتخاب كرده .
    اون رنگ مربوط به دوسال پيشه كه مادر بقول شما شاد وسرزنده بودن نه حالا كه نياز به آرامش دارن
    حرف شما درست ولي اگه اينكار رو كرديم و تاثيري در روحيه مادر نكرد چي؟
    مطمئنم موثره
    ببينيد خانم رادمنش ، بنظر من مادر رو بايد بحال خودش رها كنين و بيشتر از اين با اعصابش بازي نكنين
    منظورتون اينه كه تا حالا هرچه كردم به ضرر مادرتون بوده؟
    نخير روحيه مادر بهتره .اما خودتون رو زياد اذيت نكنين . فقط كارهاي عادي روزمره اش رو براش انجام بدين .اينكار هاي شما بي فايده‌س. بهترين پزشكهاي متخصص مادر رو تحت نظر داشتن ، نتونستن كاري بكنن .اونوقت شما با چهارسال تحصيل در رشته روانشناسي مي خواين مادر رو مداوا كنين؟
    اگه براي هزينه‌شه، از حقوق من كم كنين
    نگاه گله مندي به من كرد . سيگاري روشن كرد و گفت: فكر كردين هزينه مبلمان و موكت و پرده براي من رقمي‌يه؟ اون مبلغ، پول توجيبي منه
    اگه ميخواين منم بمونم بايد كارهايي رو كه مي گم انجام بدين. اگر هم نمي خواين كه من از فردا صبح نميام .
    خودتون مي دونين ، من كه دوست دارم شما به كارتون ادامه بدين
    پس تو ذوقم نزنين ومخالفت نكنين. اگه من مسئوليت مادر شما رو بر عهده دارم بايد به هدفم برسم. اگر هم براتون زحمته ، شما فقط به من اجازه بدين بقيه‌ش با خودم.
    شما ملحفه ها رو تغيير دادين چه تاثيري داشت؟ گلدون روي ميز رو پر از گل كردين چه تاثيري داشت؟ موهاي مادر رو رنگ كردين، زدين ، رقصيدين چه فايده اي داشت ؟
    موثر بوده
    من كه احساس نمي كنم
    واقعا تغييرات رو حس نمي كنين؟
    اگه مادرم با من حرف زد مي فهمم موثر بوده. مادر فقط از تنهايي در اومده وخوشحاله
    پس كاري رو كه خواستم انجام نمي دين؟
    دستي با كلافگي به موهايش كشيد وگفت: باشه ترتيبش رو مي دم، خانم
    ممنونم يه خواهش ديگه!
    فقط نگاهم كرد.
    نه بگذريم
    حرفتون رو بزنين
    والـله از نگاهتون ترسيدم اين بار حتما سرم رو مي برين
    يزيد كه نيستم خانم
    ميخوام خواهش كنم اجازه بدين عصر خودم برم رنگ پرده رو انتخاب كنم .شما متناسب با اون موكت ومبلمان رو تهيه كنين
    نيازي نيست شما به زحمت بيفتين .بگيد چه رنگي مي خواين من ترتيبش رو مي دم
    گفتم ميخوام خودم برم
    دو دستش را به علامت اصلا به من چه بالا آورد وگفت: خودتون بريد.
    و ميخواهم مادرجون رو هم ببرم . و زير چشمي نگاهش كردم
    پاهايش را با كلافگي كنار هم جفت كرد وگفت: چكار مي كنيد؟
    ميخوام مادر رو ببرم. هم حال و هواشون عوض شه و هم خودشون انتخاب كنن
    خانم تو رو خدا ول كنين. شما دارين زيادي احساسات بخرج مي دين، انقدر شلوغش نكنين
    خب چرا اين همه هزينه كنبم اونوقت باب ميل مادر نباشه؟
    مي گم كاتالوگ بيارن اينجا خوبه؟
    نه
    خانم عزيز، مادر من دوساله پاشو از خونه بيرون نذاشته .متوجه هستين يا نه؟
    خب حالا مي ذاره .اينكه مسئله اي نيست روحيه‌ش هم عوض ميشه
    روحيه،روحيه ديگه حالم داره به هم ميخوره
    شما هيچ متوجه شدين روحيه خودتون هم بهتر شده اين رو من نمي گم اهل خونه مي گن.
    حتما منظورتون اينه كه از بركت وجود شماست
    نخير، منظورم اينه كه در اثر برقراري ارتباط با مادرتون روحيه تون بهتر شده منظورم چيزي كه شما گفتين نبود .
    سكوت كرد .سيگارش را خاموش كرد .بطرف پنجره رفت، دستي داخل موهايش كشيد بعد دو دستش را داخل جيبش كرد
    از رفتار وگفتارش ناراحت شدم. طوري برخورد ميكرد كه انگار براي خودم اين چيزها را ميخواهم .آرام بدون اينكه متوجه بشود بسمت پله ها رفتم .آنقدر در فكر بود كه اصلا متوجه من نشد .
    با اتاقم رفتم وعصبي روي مبل نشستم .شيطان مي گفت جل وپلاسم را جمع كنم و بروم .بخودم لعنت فرستادم كه چرا اين تقاضاها را از او كرده ام كه چند ضربه به در خورد
    بفرمايين در بازه .
    تا ديدمش از جا پريدم. با جذبه آمد داخل وگفت: ببينيد خانم رادمنش، ميتونين با مادر برين ولي اگه اتفاقي براي مادر بيفته از چشم شما مي بينم . در ضمن اگه تجويزهاي شما تا سرماه جواب نده اينجا رو ترك مي كنين، چون نه هر روز حوصله بحث كردن دارم ، نه حوصله ناز كشيدن و انجام فرمايشات شما رو . خودم هزارتا گرفتاري دارم خانم. و عصباني در را بست و رفت .
    چه بد اخلاق! ترسيدم بابا! ولي معلومه كه طاقت قهر ونازم رو نداري! خوش بحال كسي كه زن تو بشه .جگر طلا ! چرا مي گي بدبخت ميشه ، بنظر من كه خيلي هم خوشبخت ميشه!
    كمي استراحت كردم ، كمي مطالعه كردم ، كمي فكرهاي جورواجور كردم و ساعت يك ربع به پنج به اتاق مادر رفتم بيدار بود .
    سلام مادرجون امروز يه خبر خوب براتون دارم .البته اميدوارم خودتون مخالفت نكنين .از آقاي مهندس با بدبختي اجازه گرفتم كه من و شما با هم بريم رنگ ومدل پرده رو انتخاب كنيم .نظرتون چيه؟ دستم را فشرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پس بلند شين تا پشيمون نشدن .آقاي مهندس خيلي شما رو دوست دارن ها.برام خط ونشون كشيدن اگه بلايي سر شما بياد بيچاره‌م مي كنن .تاز گفتن اگه تا سرماه صحبت نكنين عذرم رو ميخوان .من شما رو دوست دارم مادرجون دلم نميخواد از پيشتون برم، حداقل تا وقتيكه ببينم كاملا خوب شدين
    نگاهي پر از مهر و سپاس به من كرد . لبخند زد. او را بوسيدم .از داخل كمد باراني شيكي برايش آوردم تا بپوشد .پايين آمديم مهندس مشغول نوشيدن چاي بود. به احترام نيم خيز شد.
    عصرتون بخير!
    عصر شما هم بخير خانم.مامان! فكر نميكردم قبول كنين كه بيرون برين
    مادر رو حرف من حرف نمي زنن
    ما هم كه همين كار رو كرديم خانم
    از شما هم سپاسگزارم.ولي اي كاش اونطوري برام خط ونشون نمي كشيدين
    گاهي اوقات لازمه
    به نازكشي بعدش مي ارزه؟
    گاهي اوقات بله .عصبانيت دست خود آدم نيست
    قبول ندارم
    خب كجا مي رين و كي بر مي گردين؟
    كجاش رو نمي دونم ولي تا ساعت هشت ونيم برميگرديم
    كمي دير نيست؟
    فرصت انتخاب كه به ما مي دين؟
    من هم باهاتون ميام
    لازم نيست مهندس، شما به كارتون برسين
    پس نمي خواين من بيام؟
    نخير با عرض معذرت.ميخوام مادر كمي احساس استقلال كنه
    ثريا؟!
    بله آقا. وبا سيني چاي وارد شد
    به مرتضي بگو مادرو خانم رادمنش ميخوان برن بيرون خريد. اونها رو برسونه
    چشم آقا. وبا تعجب به ما چشم دوخت
    ثريا خانم، شما چيزي نياز ندازين؟
    نه، ممنون گيتي خانم.
    واگه مهندس اجازه بدن ما مزاحم آقا مرتضي نمي شيم خودمون مي ريم
    خانم عزيز، ماشين و راننده جلو خونه‌س اونوقت ميخواين با تاكسي برين؟
    نخير با ماشين شما مي ريم
    شما كه گفتين نمي خواين همراهتون بيام
    منظورم اينه كه خودم مادر رو ميبرم
    مگه رانندگي بلدين؟
    با اجازه شما!
    سر بيني اش را خاراند.جا خورده بود ولي به رو نياورد .گفت: چه تضميني مي دين؟
    من كه دزد نيستم آقاي محترم
    سوء تفاهم نشه ، منظورم اينه كه چه تضميني مي دين كه گواهينامه دارين؟
    من حرفم تضمينه
    ولي مرتضي باشه خيالم راحت تره
    باشه ، اگه اطمينان ندارين اصرار نمي كنم .عقده رانندگي كه ندارم
    بلند شدم.باراني وشالم را پوشيدم .مادر هم بلند شد و بطرف در آمد . مهندس آمد و گفت: اين كارت پرده فروشي آشناييه كه ما هميشه كارهامون رو بهش سفارش مي ديم. اگه دوست دارين برين اينجا .من بعد باهاشون حساب مي كنم .اگر هم ميخواين جاي ديگه برين.صبر كنين براتون پول بيارم
    گمان نمي كنم اطمينان كنين .مي ريم همون پرده فروشي خوتون. و كارت را از او گرفتم .
    نگاه گله مندي به من كرد وگفت: چند لحظه صبر كنين الان برميگردم . و از پله ها بالا رفت و با دو دسته اسكناس برگشت . اين پول پيشتون باشه. شايد از پرده فروشي مورد نظر چيزي باب ميلتون نبود وخواستين جاي ديگه خريد كنين.
    پول را گرفتم و در كيفم گذاشتم .آقا مرتضي ماشين سفيد را آماده كرده بود ومنتظر ما بود
    خدانگهدار مهندس
    بسلامت .مواظب باشين . بعد لبخند ظريفي تحويلم داد وگفت: آقا مرتضي سوييچ رو بدين خانم.خودشون رانندگي مي كنن
    مرتضي سوييچ را به من داد .تشكر كردم .وقتي سوار شديم گفتم: از اينكه بهم اطمينان كردين ممنونم . وبراي اينكه كاملا مطمئن بشيد ، بفرمايين اين گواهينامه منه .چهار سال پيش گرفتم و دو سال هم پشت ماشين پدرم نشستم .خيالتون راحت باشه
    لبخند زد وگفت: بريد گيتي خانم، ديرتون نشه.من هشت ونيم منتظرتونم .
    از اينكه براي اولين بار اسم كوچكم را صدا كرد تعجب كردم وتا آمدم دنده را جابه‌جا كنم پرسيد: ماشين پدرتون چي بود؟
    بي ام و.
    بله ديگه. عتيقه فروشي و بي ام و سواري
    اي بابا مهندس، خدا عاقبت آدم رو به خير كنه
    انشاءا.... كنه .براي اين پرسيدم كه اگه به دنده اتوماتيك عادت دارين قرمزه رو سوار شين
    نه ممنون، با همين راحتترم .رنگ سفيد نشانه صلح و دوستيه . رنگ قرمز هم آدم رو آتشي ميكنه و هم رنگ عاشقاست
    مگه شما عاشق نيستين؟
    وقتش رو ندارم.خدانگهدار.
    بسلامت خانم روانشناس .مادر مواظب خودتون باشين ، از گيتي خانم جدا نشين
    دنده عقب گرفتم و از آقا نبي كه در را باز ميكرد خداحافظي كردم و راه افتاديم
    مادر جون تند كه نمي رم؟ سر تكان داد. محو خيابانها شده بود. چطور پسري هستي كه مادرت رو دو ساله بيرون نبردي؟ باريكلا به غيرتت!
    به كارت پرده فروشي نظري انداختم و گفتم: مادر خودمونيم من خيابونها رو بلد نيستم . ولي دل و جراتم زياده و پرسون پرسون مي ريم . و جالب اينجا بود كه مادر با اشاره دست مرا راهنمايي ميكرد . به مغازه رسيديم . صاحب مغازه خانم متين را شناخت و چاق سلامتي جانانه اي كرد و گفت: خب امرتون
    پرده سبز رنگ مي خوايم كه مناسب اتاق خواب ايشون باشه
    كاتالوگ پرده را روي ميز گذاشت و گفت: انتخاب بفرمايين . ببخشيد شما عروس خانم متين هستين ؟
    نخير ، خيلي بهشون علاقه مندم .
    مادر لبخند زد .
    مثل اينكه الحمدالـله حالتون بهتر شده خانم متين ، مهندس چطورن؟
    گفتم : الحمدالـله خوبن ، سلام رسوندن
    مادر كاتالوگ را بطرف من چرخاند تا من انتخاب كنم . من هم دوباره آن را بطرف خودش چرخاندم و گفتم: اتاق شماست . خودتون هم بايد انتخاب كنين . اگر هم رنگ ديگه اي دوست دارين ، رنگ ديگه اي انتخاب كنين
    مادر يكي از نمونه را نشان داد.
    خيلي قشنگه اتفاقا نظر منم همين بود. خب، حالا مدل رو هم انتخاب كنين .
    صاحب مغازه كاتالوگ مدلها را جلوي ما گذاشت و بالاخره يك مدل را انتخاب كرديم . اندازه در و پنجره ها را دادم و قرار شد تا آخر هفته براي نصب پرده بيايند . از صاحب مغازه خداحافظي كرديم و چون يكساعت وقت داشتيم به مادر پيشنهاد كردم به پارك نياوران برويم و كمي قدم بزنيم . آب ميوه اي گرفتم و روي نيمكت نشستيم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مي دونين مادر، وقتي سيزده چهارده ساله بودم تا حوصله ام سر مي رفت ، با مامانم و گيسو پارك مي رفتيم . مدام در حال گردش بوديم . جمعه ها هم گاهي بند و بساطمون رو جمع مي كرديم و مي رفتيم پيك نيك . يادش بخير ! چه روزهايي بود ! هنوز باورم نميشه كه به اين زودي خونواده ام رو از دست دادم . تو اين دنياي به اين بزرگي يه خواهر برام مونده و يه دل پر از ياد و خاطره ، يه دل پر از غصه . ولي روحيه ام رو شاد نگه مي دارم . دنيا همينه ديگه ، ارزش غصه خوردن نداره . بعد دستش را گرفتم و ادامه دادم : من مي دونم شما خوب مي شين ولي دلم ميخواد اگه من از پيشتون رفتم با ديگران حرف بزنين ، باهاشون ارتباط برقرار كنين . اونها نتونستن با شما ارتباط برقرار كنن . نه اينكه نخواستن ، فكر مي كنن شما اينطوري راحت ترين. شما بايد بهشون بفهمونين كه ارتباط رو دوست دارين . شما هنوز سني ندارين ، پنجاه وپنج يا شش درسته ؟ سرش را بعلامت مثبت تكان داد .
    ماشاءا.... هنوز زيباييد، خوش انداميد ، كمي به خودتون برسين معركه مي شين مادرجون . فقط بايد بخواين و اين سكوت رو بشكنين . اگر هم فعلا دوست ندارين با كسي حرف بزنين ، پنهاني با من حرف بزنين ، من به كسي نمي گم . ولي شما حرفهاي دلتون رو بيرون بريزين تا سبك شين
    نگاهي پر از رضايت به من كرد و چشمهايش پر از اشك شد . چند روز پيش داخل كاستها به كاستي برخوردم كه روش نوشته شده بود صداي همسر عزيزم مرجان . مرجان شما هستين؟
    چشمانش را بست ، در حاليكه قطرات اشك روي صورتش مي غلطيدند .
    چه اسم قشنگي دارين مادر و چه صداي قشنگي . با ويولن مي خوندين . من به اون نوار گوش كردم . محشر بود . شما يه هنرمندين . معلومه همسرتون خيلي به شما علاقه داشتن و عاشق صداتون بودن . دلم ميخواد ببينم كه شما باز هم مي خونين . شوهرتون مي نواختند؟
    سرش را بعلامت منفي تكان داد . بغضش شكست . دستش را روي چشمانش گذاشت و گريست . دستمالي از كيفم بيرون آوردم و به او دادم كه اشكهايش را پاك كند . او را بوسيدم و گفتم: گريه نكنيد مادر، ساعت هشت و ده دقيقه‌س. بريم كه مهندس دفعه ديگه هم به ما اجازه بيرون اومدن بده
    بخانه برگشتيم . فكر ميكنم مهندس بدجوري انتظار مي كشيد كه تا صداي تك گاز ما را شنيد از ساختمان بيرون آمد . پيراهن ليمويي،ژاكت مشكي اسپرت و شلوار سفيدش را قلبم لرزاند . چقدر خوشگل شده بود. سيگارش را در باغچه انداخت .
    سلام مهندس، سر وقت رسيديم؟
    سلام ، خوش گذشت؟
    جاي شما خالي.
    مارو كه نبردين ! هرچي التماس كرديم، دلتون نسوخت . و بطرف مادرش رفت تا كمكش كند .
    مادر وماشين سالم تحويل شما
    ما نگران شما هم بوديم
    شما لطف دارين
    مادر خودش بطرف ساختمان رفت . متين ايستاد تا پياده شوم . شيشه ها را بالا كشيدم و پياده شدم . در را قفل كردم .سوييچ را بطرف مهندس گرفتم وگفتم: بفرمايين از لطفتون ممنون . ببخشيد جسارت كردم
    افتخاري بود كه نصيب ماشين ما شد
    خواهش ميكنم
    ببخشيد بعد از ظهر عصباني شدم
    مهم نيست ، مهندس . من براي سلامتي مادر همه چيز تحمل ميكنم، براي بدست آوردن هر چيز بايد بهايي پرداخت
    وارد ساختمان شديم
    پرده خريدين؟
    بله سفارش داديم. تا آخر هفته حاضره
    مبارك باشه .مبلمان وموكت رو هم لازمه مادر انتخاب كنه؟
    لازم هست ولي كافي نيست . شما هم بايد برين
    زديم زير خنده و روي مبل نشستيم
    شما رو كه داريم غم نداريم گيتي خانم
    لطف دارين ولي جدا اينبار بايد خودتون برين
    سه نفري مي ريم اينطوري بهتره
    لبخند زدم و پول را از كيفم در آوردم و مقابلش گذاشتم
    ناقابله
    اختيار دارين.
    بعد از مدتها اولين بار بود كه احساس كردم خونه خيلي سوت و كوره . احساس تنهايي ميكردم همين كه مادر تو اتاقش هم باشه من راضي ام وجودش برام دلگرميه . به شما هم عادت كرديم
    ممنونم
    دوست داشتم فقط نگاهش كنم .خدا چرا يكباره مهر اين مرد به دلم نشسته؟ من چه ام شده؟
    ثريا آمد و گفت: سلام گيتي خانم خسته نباشين . خوش گذشت ؟
    سلام ، جاتون خالي بود
    ممنون، شام حاضره
    بله الان مياييم ثريا .خانم بفرمايين باروني تون رو در بيارين. من مي رم مادر رو ميارم
    ممنونم
    در حين صرف شام مهندس گفت:خانم تصميم ندارين كارتون رو شبانه روزي كنين؟
    شما كه بعدازظهر تهديدم كردين
    خب هنوز سرحرفم هستم .براي تستهاي روانشناسي شما يكماه فرصت خوبيه كه فقط سه هفته باقي مونده .اما ميخواستم به اين وسيله وقت بيشتري بهتون بدم . اينطور شبها هم وقت دارين .
    تو خواب چكاري از دست من برمياد مهندس متين؟
    ماشاءا..... استادين. فكر ميكنم توخواب هم كارهايي ازتون بربياد
    مسخره مي كنين ؟
    بنظر شما داشتن تحصيلات و فن سخنوري وشيرين زبوني ورانندگي ومحبت چيز مسخره ايه؟
    شما لطف دارين ، ولي من خوابم سنگينه
    من فكر كردم الان قهر مي كنين، ترسيدم
    خب بهتره قبل از اينكه صحبت كنين كمي به عاقبتش فكر كنين، مهندس
    از اون روزي كه شما اومدين سعي كردم اينطور باشم
    اين هم از خوش شانسي منه
    شايد بخاطر نيت پاك و دل مهربونتونه
    من فقط وظيفه ام رو انجام مي دم
    چيزي فراتر از وظيفه .ازتون ممنونيم
    بمادر نگاه كردم وگفتم: من مادر رو دوست دارم و هر كاري ميكنم بخاطر دل خودمه
    خوش بحال مادر. ونگاهي عجيب به من كرد .كمي قاشق را جلوي دهانم گرفتم .يعني دلش ميخواست او را هم دوست داشته باشم؟ خودش هم نمي دانست چه آتشي به قلبم زده ، گل پسر ، ولي حيف كه راهمان از هم جداست
    با دستمال دور لبش را پاك كرد و بلند شد .با اجازه اي گفت و رفت . در دلم گفتم اگه منو دوشت داشت بيشتر مي نشست .مثل من كه دوست ندارم لحظه اي از اون دور باشم .ما هم بلند شديم .مادرجون خسته بود و ميخواست استراحت كند .لباس خوابش را پوشيد و داروهايش را خورد و براي خواب آماده شد . از او خداحافظي كردم و پايين آمدم .مهندس مشغول تماشاي تلويزيون بود. با ديدن من نيم خيز شد و اداي احترام كرد .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مادر خوابيده؟
    بله
    بفرمايين بشينين
    مزاحم نمي شم
    نه خانم بفرمايين
    نشستم .
    چيزي كم وكسر ندارين؟
    نه همه چيز هست ، ممنون
    نمي خواين رنگ و وسايل اتاق شما رو هم عوض كنيم ؟ بي تعارف!
    نه من حالم خوبه، ممنونم
    با لبخند سينه اي صاف كرد وگفت: منظورم اين نبود
    مي دونم شوخي كردم
    رنگ اتاق من چي؟
    عاليه، مثل خودتون
    شما كه مي گفتين من بيمارتر از مادرم ؟
    اون قضيه مال چند روز يش بود .حالا نظرم عوض شده
    نگاه عميقي به من كرد وگفت: چرا؟
    خب با محبت شدين، به مادرتون مي رسين ، توجه مي كنين
    پس فقط پسر خوبي براي مادرم شدم
    شما مرد محترم و باشخصيتي هستين .تو اين خونه همه دوستتون دارن
    متشكرم روز جمعه مهمون داريم .خواستم خواهش كنم شما هم تشريف داشته باشين
    ولي مهندس ، جمعه روزي مرخصي منه .بخدا دلم واسه خواهرم يه ذره شده .شبها كه ميرم انقدر خسته‌م كه خوب نمي بينمش . من هم كارهايي دارم كه بايد انجام بدم
    مي دونم، براي همين خواهش كردم .مي تونين خواهرتون رو هم بيارين
    نه ممنون.ميتونم بپرسم حضور من چه ضرورتي داره؟
    خب شما بايد هواي مادر رو داشته باشين .براي اولين باره كه مادر در جمع حضور پيدا ميكنه و من نگرانم
    مادر كاملا حالشون خوبه .همه رفتارهاشون طبيعيه . فقط صحبت نمي كنن . نگراني نداره . بنظر من اين زبون آدمها‌س كه نگران كننده‌س
    خنديد وگفت:آدم براي جملات شما پاسخي نداره
    خب چون حرف منظقي مي زنم .
    بله، منم منظورم همين بود براي همين دوست دارم شما هم باشين
    چشم ، امر شما مثل خودتون متين
    ممنونم خوشحالم كردين .مهمونها اقوام دور ما هستن كمي باهاشون رودربايستي دارم .بدونين بهتره
    من بايد چطور بيام؟
    منظورتون چيه؟
    چطور لباسي بايد بپوشم؟
    شما هميشه شيك و متين لباس مي پوشين .لزومي نمي بينم نظر بدم
    ممنون
    فكر كردين گفتم باهاشون رودربايستي دارم يعني لباس خوب بپوشين؟
    سكوت كردم
    شما خيلي حساس و نكته بين هستين و مدام از جملات من يرداشتهاي منفي مي كنين
    معذرت ميخوام ، خب اجازه مرخصي مي فرمايين
    چشمهاتون خسته‌س ، اينه كه برخلاف خواسته قلبي ام اصرار نميكنم
    ممنون .خدانگهدار.
    خدانگهدار. وباز با مرتضي بخانه برگشتم
    ****************************
    امشب خواب ازچشمانم فرار كرده، انگار تحولي در درونم بوجود آمده .انگار عاشق شده ام و دوستش دارم .نمي دانم چرا از اعتراف به اين مطلب وحشت دارم .خدايا مهر منصور رو به دلم ننداز. چون مي دونم عاقبت نداره .من تا حالا عاشق نشدم .مي دونم اگه بشم نمي تونم دل بكنم .پس كمكم كن
    ******************************
    روز جمعه يك پيراهن آبي زنگاري وكفش سقيدي پوشيدم ، پيراهني با آستين هاي بلند شمشيري و دامن كلوش .يك كمربند ورني مشكي هم به كمرم بستم .جلوي آينه خودم را برانداز كردم .ايرادي نداشتم كمي عطر زدم، كمي رژ ماليدم ، يك خط كمرنگ آبي هم پشت چشمم كشيدم .الحمدالـله به ريمل هم كه نياز نداشتم مژه هايم بلند و برگشته بودند .موهايم را با سشوار صاف كردم و روي شانه هايم ريختم و بالاخره از جلوي آينه دل كندم و به اتاق مادر رفتم .مادر هم آماده بود. با تحسين لبخندي زد. تا آن موقع ، هميشه بلوز وشلوار تنم بود . ثريا وارد اتاق شد و گفت : آقا گفتن تشريف بيارين . مهمونها اومدن .
    از پله ها پايين رفتيم ووارد سالن پذيرايي شديم . با سلام من همه بلند شدند . متين چنان قد وبالاي مرا برانداز ميكرد كه اگر كسي نمي دانست فكر ميكرد تا حالا مرا نديده .رضايت از نگاهش مي باريد . جلو رفتيم و با ميهمانها دست داديم .متين گفت: ايشون خانم گيتي رادمنش يكي از دوستان جديد ما هستن . در رشته روانشناسي تحصيل كردن و به خواهش ما براي همراهي مادر اومدن و ادامه داد: ايشون آقاي مهندس فرزاد هستن . ايشون همسرشون مينا خانم . الناز خانم و الميرا خانم هم دخترشون .
    خدايا، پس الناز اين دختر خوشگل است؟ بعد از اينكه معرفي تمام شد، نشستيم .اصلا احساس خوبي نداشتم و شكست را پذيرفته بودم .شايد بخاطر زيبايي فوق العاده الناز بود. الميرا هم دختر قشنگي بود ، ولي الناز چيز ديگري بود .موهاي بلند خرمايي، چشمان خمار ناز، ابروهايي كه بطرف بالا كشيده شده بود و لبان كوچك قلوه اي با بيني كوچك كه حالت عمل شده داشت ولي خدادادي بود.
    آقاي فرزاد گفت: خانم متين مدتهاست شما رو نديديم . دلمون تنگ شده بود. مهندس مي گفتن كسالت دارين . انشاءا... كه رفع شده
    با سكوت سرش را پايين آورد . از عكس العملش خوشحال شدم .
    خانم فرزاد گفت: مرجان خانم باور كنين اين خونه بدون حضور شما سوت وكوره ، چندباري كه اومديم جاتون خالي بود .
    متين گفت: گيتي خانم، لطفا نگاه مادر رو معني كنين
    ايشون مي گن پس چرا نيومدين بالا حالي ازم بپرسين .من توي اين خونه بودم .جاي دوري نبودم مي تونستين افتخار بدين بيايين اتاقم .خوشحال ميشدم .
    نگاه پر از رضايت و تحسين خانم متين و مهندس صحت كلامم را تاييد كرد
    حق با شماست خانم متين. كوتاهي از ما بوده . به بزرگي خودتون ببخشين .ولي منصورخان مي گفتن شما به سكوت نياز دارين
    خانم مي فرماين توقعي ندارن خانم فرزاد
    الميرا گفت: چه جالب پس شما مترجم استخدام كردين مهندس، خيلي هم واردن ماشاءا...
    نخير ايشون به افتخار دادن كه مدتي در خدمتشون باشيم . گيتي خانم با احساس لطيفشون نگاههاي مادر رو درك مي كنن و خيلي خوب تونستن با مادر رابطه برقرار كنن .همون كاري كه من نتونستم بكنم
    چرا مهندس متين يك كلمه نمي گفت او پرستار است ، استخدامش كرده ايم؟ اين همه احترام براي چه بود؟
    اي كاش به من مي گفتين مهندس. حتما يادتون رفته بود كه منم روانشناسي خوندم
    حواسم بود، ولي نخواستم گرفتاري تون رو بيشتر كنم
    حتما خانم رادمنش مشغله كاريشون كمه و بيكارن
    دلم ميخواست بلند شوم و خفه اش كنم .ادامه داد: فارغالتحصيل چه سالي هستيد گيتي خانم؟
    سال 53
    پس يه سال از من زودتر فارغ التحصيل شدين .كدوم دانشگاه تحصيل كردين؟
    شيراز
    آه پس تهروني نيستين
    لجم گرفت . دختره پر روي بي ترتبيت!
    نخير، خوشبختانه
    چرا خوشبختانه ؟ همه آرزو دارن تهروني باشن.
    دلم ميخواست بگويم تهراني هايي كه به تو رفته باشند به درد سطل آشغال مي خورند ، ولي پاسخ داد: خب شما تهرانيها رو دوست دارين چون تهراني هستين .منم شيرازيها رو دوست دارم چون شيرازي‌ام
    الميرا و الناز نگاهي به هم كردند ، يعني كه چه حاضر جواب!
    مهندس صحبت را عوض كرد تا مرا از فشار بار سوالات الميرا نجات بدهد و موفق هم شد . هنگام صرف ناهار متين و الناز رو به روي هم نشستند .مشخص بود بود كه الناز خيلي تلاش مي كند توجه او را بخودش جلب كند .اشتهايم كور شده بود. اگر بي ادبي نبود از سر ميز بلند مي شدم .انگار خدا هم برايم خواست كه ثريا آمد وگفت: مي بخشيد گيتي خانم، خواهرتون تماس گرفتن.گويا حالشون خوب نبود .نمي تونستن خوب صحبت كنن .خواستن خودتون رو برسونين منزل
    از جا پريدم. نگفت مشكلش چيه؟
    نخير
    مهندس گفت: نگران نباشين ، فقط سريعتر برين ببينين چه خبره.كمكمي از دست من برمياد بگين
    ممنون، ببخشيد از همگي معذرت ميخوام. با اجازه
    سريع به اتاقم رفتم .كيفم را برداشتم و از پله ها پايين آمدم و خداحافظي كردم.مهندس بلند شد و سوييچ را از داخل جيبش در آورد وگفت: بفرماييد گيتي خانم با ماشين برين. سوييچ بنز سفيده. ما رو بي خبر نذارين
    خيلي ممنون .خودم مي رم
    اين چه فرمايشيه؟ متعلق به خودتونه
    متشكرم مهندس.خدانگهدار
    مهندس تا كنار ماشين مرا همراهي كرد وگفت: من مواظب مادر هستم .خيالتون راحت
    ممنون
    احتياط كنين و ما رو بي خبر نذارين
    بله چشم. خداحافظ . باز هم معذرت ميخوام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چي شده گيسو؟ اين چه رنگ و روييه؟ · دارم مي ميرم. و بطرف دستشويي دويد و بالا آورد
    · بلند شو بريم بيمارستان .حتما مسموم شدي. چي خوردي؟
    · رفتم بيرون خريد .يه ساندويج خوردم .همين .واي دلم چقدر درد ميكنه!
    به نزديكترين مركز درماني رفتيم. به گيسو سرم تزريق كردند، كمي بهتر شد .حالش كه خوب شد پرسيد: يك هفته اي ماشين خريدي يا آقاي عمارت به نامت كرده؟
    باز حالت خوب شد؟ يه ساندويچ ديگه بهت مي خورونم ها
    نه جان من، آخه اين بنز كوپه به كجاي من و تو مياد؟
    مهندس داد كه سريعتر برسم .نگران تو بود
    نگران من؟
    آره
    مثل اينكه خوشبختي دوباره داره مياد سراغمون ، ولي اون كه هنوز منو نديده
    خب منو كه ديده . بهش گفتم گيسو مثل منه .اما خالدارش
    انگار او را آتش زده باشند ، گفت: تو غلط كردي، تو بيجا كردي،گيتي!خالدار خودتي! ببين چه آبرو و حيثيت ما رو برده .الان فكر ميكنه پر خالم
    نه بابا، گفتم يه خال روي بازوت داري .گفت جاش خوب نيست
    او هم مثل تو غلط كرد .بخند،بخند كه يه روزم من بتو مي خندم .حالا ببينم . خيلي دوستت داره؟
    نه بابا ديروز خودم به اصرار ماشين رو ازش گرفتم تا مادرو بيرن ببرم
    چقدر وقيح!خجالت نكشيدي؟
    من براي سلامتي خانم متين هركاري ميكنم. دلم ميخواد به اجتماع برگرده.احساس استقلال كنه .كم كم كاري ميكنم كه خودش بشينه پشت فرمون.خيلي حالش بهتره
    توروخدا زودتر كه ماهم بريم سركار،گيتي
    بمنزل رسيديم .
    مهندس گفته اگه تا سرماه مادرش حرف نزنه اخراجم ميكنه
    چه توقعاتي!بگو مگه من متخصص گفتاردرماني ام .حالا بايد برگردي؟
    آره .بايد ماشينش رو ببرم
    پس ديگه شب نيا.نمي ترسم
    با اين حال و روزت تنهات بذارم؟
    من ديگه حالم خوبه .خيالت راحت باشه .اصلا يه شب بمون ببين اونجا چه خبره ،مطمئنه يا نه
    آره گيسو.بي بخار بي بخاره، به فريزر گفته زكي
    از آن بترس كه سر به تو دارد گيتي خانم ، به كي تلفن مي زني؟
    همون كه سر به تو دارد گيسو خانم، كه الهي قربون او سرش برم
    واي ،دوباره يكي از افراد خونواده ما عاشق شد !خدا به دادمون برسه!الحمدالـله اينجا از بارفيكس خبري نيست
    حرف مفت نزن...........الو، سلام ثريا خانم.
    سلام گيتي خانم.گيسو خانم چطوره؟
    الحمدالـله بهتره. مسموم شده بود. بردمش درمانگاه حالا خوبه
    خب الهي شكر.آقا مرتب مي گفتن چرا تماس نگرفتين. نگران بودن
    گرفتار بودم ببخشيد .بگيد تا يه ساعت ديگه ماشين رو ميارم
    فكر كردين نگران ماشينم خانم؟
    سلام آقاي مهندس
    سلام، حالتون چطوره؟
    ممنونم
    چه مشكلي براي گيسو خانم پيش اومده بود؟
    مسموم شده بود. بردمش بيمارستان بهتر شد .تشكر مي كنن
    سلام برسونين ، من كه كاري نكردم
    اختيار دارين .ببخشيد امروز نتونستم وظيفه‌مو انجام بدم
    خواهش ميكنم، جاتون خاليه
    آه ، پس هنوز اين الناز و الميرا اونجا هستن .دوستان بجاي ما
    برنامه تون چيه؟
    من تا يه ساعت ديگه ميام
    اگه براي آوردن ماشينه كه خودتون رو ناراحت نكنين .صبح بيايين
    دلم شور ميزنه مي دونم تا صبح خوابم نمي بره
    پس اگه مياين بايد شب بمونين
    نه متشكرم، برميگردم
    پس نياين خانم
    حالا ميام بعد تصميم ميگيرم
    پس منتظريم .
    گوشي را كه گذاشتم گيسوي ذليل نشده گفت: فكر كنم ميخواد بلايي سرت بياره
    · خجالت بكش
    · هنوز تحولي رخ نداده؟
    با چشم و ابرو ناز آمدم وگفتم:چرا ازش خوشم مياد
    كف زد و گفت: مباركه،مباركه.چه شود! گيتي رادمنش همسر مهندس منصور متين
    من دارم با احساسم مبارزه مي كنم . اون به درد من نميخوره .امروز دوتا دختر قشنگ مهمونش بودن. تا اونها هستن ما جايي ندارين
    تو تورت رو بنداز و عقب نشيني نكن.حتما اونها هم مي گن كه واي چه پرستار خوشگلي استخدام كرده، حالا چكار كنيم .
    نه اين ماهي زيادي بزرگه .تورما ديگه تور محكمي نيست، پوسيده شده. ولي مي دوني گيسو امروز نگفت من پرستارم.انقدر قشنگ . با احترام منو معرفي كرد كه خجالت كشيدم .گفت از دوستان جديد ما هستن كه براي همراهي مادر اومدن .
    تو مال وثروتشو دوست داري يا خودشو گيتي؟
    بخدا خودشو گيسو.آدم عجيبيه .جدي ولي دلرحمه ، بداخلاقه اما مهربونه .سياستمداره در صورتي كه ساده‌س.
    گيسو گفت: عاقله ولي ديوونه‌س.خل نيست ولي چله .دِ بگو ديگه .
    زدم زير خنده و بلندشدم . از دست تو گيسو ، ايشاءا... يه ساندويچ مسموم ديگه بخوري.من رفتم .مواظب باش .جلوي اون شكم هميشه گرسنه ات رو هم بگير
    تو اونجا روز وشب بوقلمون و مرغ بريوني مي زني، كسي حرف ميزنه؟
    چه بخيلي!يه تيكه سوسيس لاي نون هم نميتوني ببيني ما بخوريم؟
    والـله تو كه نيستي از گلوم پايين نمي ره
    الهي قربون تو برم كه انقدر ماهي .تو نگران نباش من بخودم مي رسم .شب مياي؟
    فكر نمي كنم .بقول تو بد نيست يه شب امتحان كنم
    خداحافظ .با احتياط بروگيتي .حالا خودت به درك .منو بدهكار مهندس نكني .پول ندارم نون بخورم بنز كوپه از كجا بخرم؟
    ساعت شش ونيم بمنزل متين رسيدم. بعد از سلام و عليك با ثريا وارد سالن پذيرايي شدم و با همه سلام واحوالپرسي كردم و روي مبل نشستم و پرسيدم : مادرجون كجا هستن مهندس
    تو اتاقشون شما كه نيستين ما رو تحويل نمي گيرن

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 20 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/