صفحه 3 از 68 نخستنخست 12345671353 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 680

موضوع: •°•(¯`·._ متن ها و شعرهای عاشقانه _.·´¯)•°•

  1. #21
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    صدای پایی از انتهای کوچه می آیدکسی آرام مرا می خواند
    بیا امشب ستاره بچینیم
    آسمان منتظر است
    و
    دریا بی تاب
    ابر سیاهی بر دلت خیمه زده می دانم
    بیا
    تا از ستاره ها برایت
    فانوسی درست کنم دریایی
    تا به حقیقت زلال چشمه برسی
    که آن وقت تو دریایی
    و بی نیاز
    ای مسافر!!
    حرکت کن
    راه دراز است و پر خم
    و تو کوله باری ازعشق داری
    همین کافی است
    که عشق مر کب سفر است
    نه مقصد حرکت.



  2. #22
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    تقصير از ما نيست؛
    تمامي قصه هاي عاشقانه
    اينگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.
    تصوير مجنون بيدل و فرهاد کوه کن
    نقش‌هاي آشناي ذهن ماست.
    و داستان حسرت به دل ماندن زُليخا به پند و اندرز، آويزۀ گوشمان شده ‌است.
    غافلانه سرخوشيم
    و عاجزانه ظالم؛
    و عاشق، محکوم است به مدارا،
    تا بينوا را جاني و دلي هنوز ، مانده باشد...
    اگر جان داد ، شور عشق‌مان افسانه ديگري آفريده‌است.
    اگر تاب نياورد ، لياقت عشق‌مان را نداشته‌است.
    يکديگر را مي‌آزاريم.
    ياد گرفته‌ايم که معشوق هر چه غدارتر، عاشق شيداترست.
    و عاشق هر چه خوارتر شود، عشق افسانۀ ماندگارتري خواهد شد

  3. #23
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    میان ناله ی جیرجیرک
    میان شکست سکوتم
    ترا دوباره می خوانم
    ای همیشگی
    ای سبز
    صدایت را از دورها می شنوم
    اشنایی
    مثل روز بر پوست آفتاب سوخته ام
    تو نزدیکتر از آنی که می گویند
    میان تب تند مهربانی
    که دوسه روزیست سینه پهلو کرده
    ترا می شنوم
    اغوش خاطره ز داغی دستانت
    هنوز گر گرفته است
    اشک در التماس لحظه
    مانده است
    و فریاد در کوجه پس کوچه های
    فراموشی
    خاطره ات را می بوسم
    خاطره ات را ...

  4. #24
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    يك مرد عاشق

    هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی من را نگــاه کــن دو دقــیقــه که با مـنی
    من با تو حـرف مـی زنـم امـا تو زیر لـب
    می خوانی و هزار و یک آهنگ می زنی؟
    هی پایه های صندلی ات را عقب نکش
    با ساعـتـت نگــو که فقـط فکر رفتـنـی
    این سایه ی مچاله که اینجا نشسته است
    یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی!
    آخـر کـدام گوشه ی دنـیا شنـیـده ای
    مردی چنین کشاله شود در پی زنی؟
    ::
    کافه شلوغ شد...چه بگویم؟..بلند شو...
    ........

  5. #25
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    نمانده فاصله از چشم هاي تو تا من
    ببين تو خيره در آيينه ام شدي يا من
    به لطف چشم تو فصل پرنده نزديک است
    به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من
    براي ديدن زيباترين منظره ها
    هميشه نوبت همسايه بود ، حالا من
    چه چشمهاي قشنگي ! خدا به خير کند
    دچار اين همه زيبايي تو تنها من
    شروع وسوسه در ذهن خام آدم : تو
    نيازمند همين حيله هاي حوا : من
    به اوج بوسه و لبخند و شعر خواهي رفت
    تو مي روي و خدا شاهد است اما من
    فقط سلام مرا پاسخي مطمئن ترباش
    جواب مساله ي عشق و نان و گل با من

  6. #26
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من
    از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من
    رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟
    چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من
    چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟
    پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من
    دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب
    خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من
    از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا
    چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من

  7. #27
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم// نقشی به یاد روی تو بر آب می زدم
    ابروی یار در نظر و خرقه سوخته// جامی به یاد گوشه محراب می زدم
    هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست// بازش ز طره تو به مضراب می زدم
    روی نگار در نظرم جلوه می نمود// وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
    چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ// فالی به چشم و گوش در این باب می زدم..
    نقش خیال تو تا وقت صبحدم// بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
    ساقی بصوت این غزلم کاسه می گرفت//میگفتم این سرود و می ناب میزدم
    خوش بود بوقت حافظ و فال مراد و کام//بر نام عمر و دولت احباب می زدم




  8. #28
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ساده بودیم ‚ ساده بودیم ‚ مثل قلب عاشق
    مثل ساحل یه دریا چش براهه خط قایق
    ساد ه بودیم ساده بودیم خونه مون جای صدا بود
    یه نمکدون شکسته ‚ میون سفرۀ ما بود
    از عزیزترین عزیزا دم به دم دشنه می خوردیم
    وقت خواب جای ستاره ‚ زخمامون رو می شمردیم
    قصه ‚ قصۀ سفر بود
    روی تیغۀ یه دشنه
    زندگی فقط همین بود
    دریا دور و لبا تشنه
    ساده بودیم اما هیچکس حرفای ما رو نفهمید
    هیچ کسی پولک نور رو ، رو شبای ما نپاشید
    ساده بودیم که بفهمیم معنی حادثه ها رو
    بچشیم از این رفیقا ! طعم تلخ پشت پا رو
    هر چی بودیم هر چی هستیم ‚ هنوزم مثل قدیمیم
    اهل این حال و هواییم مهمون همین گلیمیم
    قصه ‚ قصۀ سفر بود
    روی تیغۀ یه دشنه
    زندگی فقط همین بود
    دریا دور و لبا تشنه!

  9. #29
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    وفادار


    يه روزي، جك و جو كه دو تا دوست بودن بار و بنديلشون رو جمع كردن تا به يه سفر دور و دراز برن. جو وسايل زيادي همراهش نداشت. در واقع فقط به خاطر جك داشت مي رفت. اصلا حوصله سفر نداشت. اما جك كوله پشتي اش رو بست. مادر جك خيلي نگران پسرش بود. پس صورت جو رو بين دو تا دستاش گرفت و ازش خواهش كرد كه خيلي مواظب جك باشه. اما مادر جو چنين چيزي از جك نخواست.
    اون دوتا راه افتادن. از ميون دره هاي تاريك و جنگلهاي انبوه و كوه هاي سر به فلك رسيده!!
    جو همه جا جلوتر مي رفت. زمين رو نگاه مي كرد كه مبادا توش گودالي باشه و جك بيفته توش. شب ها كه جك توي جنگل مي خوابيد، جو بيدار مي موند و به چشماي جك نگاه مي كرد و مواظبش بود. جك حتي يه بار هم از جو به خاطر اين همه محبت تشكر نمي كرد. اما جو ناراحت نميشد.
    تا يه روز وسطاي ظهر، يهو جو ايستاد. جك هم به روبرو نگاه كرد. يه خرس گنده سر راه اونا سبز شده بود. خرس روي دوپا ايستاد و شروع به نعره زدن كرد و خواست به جك حمله كنه! اما جو به طرف خرس پريد و اون رو به زمين انداخت و باهاش درگير شد. فقط به خاطر جك. جك هم از اين فرصت استفاده كرد و از يه درخت بالا رفت. جو با خرسه حسابي دعوا كردن. هر دوشون زخمي و خسته شدن. اما در نهايت اين خرسه بود كه با ضربه چنگالش جو رو كشت. جو يه آه بلند كشيد و به زمين افتاد. چشماش باز هم به طرف جك بود. مثل اينكه نگرانش بود. مثل اين كه از خرسه مي خواست كاري به كار جك نداشته باشه. آخه مادر جك اون رو دست جو سپرده بود.
    خرس هم حسابي خسته بود. بعد از اينكه جو رو كشت، راهش رو گرفت و رفت. حال يه دعواي ديگه نداشت.
    جك يواش يواش از درخت پايين اومد. به طرف جو رفت. دستي به سرش كشيد و گفت: حيف شد. سگ خوبي بود!!!

  10. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دور نمای عمر!
    طی شد این عمر ، تو دانی به چه سان.
    پوچ و بس تند چونان باد دمان .
    همه تقصیر من است ، اینکه خود میدانم ،که نکردم فکری ،که تعمق ننموذم روزی ،
    ساعتی یا آنی که چه سان میگذرد عمر گران !

    کودکی رفت به بازی ،فراغت به نشاط
    فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات .
    همه گفتند کنون تا بچه است ،بگذارید بخندد شادان ،که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،بایدش نالیدن.
    من نپرسیدم هیچ ،که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟
    نتوان فارغ و آسوده زغم همه شادی دیدن ،همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن ،سر هر بام که شد خوابیدن .
    من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن ؟

    هیچ کس نیز نگفت : زندگی چیست ؟ چرا می آییم ؟بعد از این چند صباح ،به کجا باید رفت به چه سان باید رفت ؟
    با کدامین توشه سفر باید رفت؟

    نوجوانی سپرس گشت،به بازی به فراغت ، به نشاط، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات .
    بعد از این باز نفهمیدم هیچ ،که چه سان دی بگذشت.
    لیک گفتند ،که جوان است هنوز ،بگذارید جوانی بکند ،بهره از عمر برد ،کامروایی بکند.
    بگذارید که خوش باشد و مست ،بعد از باز ورا عمری هست.

    یک نفر بانگ برآورد که او از هم اکنون باید فکر فردا بکند.
    دیگری آوا داد که چو فردا بشود ،فکر فردا بکند.
    دیگری گفت :همانطور که رفت دیروزش ،بگذرد امروزش ،بگذرد فردایش .
    با همه این احوال ،من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟

    آن همه قدرت ونیروی عظیم به چه ره مصرف گشت ؟
    نه تفکر ،نه تعمق ، نه اندیشه دمی،عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی.
    چه توانی که ز کف دادم مفت . من نفهمیدم وکس مرا هیچ نگفت.
    قدرت عهد شباب ،می توانست مرا تا به خدا پیش برد.
    لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات .
    آن کسانی که نمیدانستند زندگی یعنی چه راهنمایم بودند.
    عمرشان طی می گشت ،بی خود و بیهوده و مرا میگفتند که چو آنان باشم .
    چو آنان دایم فکر خوردن باشم ،فکر گشتن ،فکر تامین معاش ،فکر ثروت باشم .
    کس مرا هیچ نگفت ،زندگی خوردن نیست ،زندگی ثروت نیست ،زندگی داشتن همسر نیست ،زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل زجهان بودن نیست.
    ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم.

    حال من می فهمم ،هدف از زیستن این است رفیق:

    من شدم خلق که با عزمی جزم ،پای از بند هواها گسلم ،پای در راه حقایق بنهم ،با دلی آسوده ،فارغ از شهوت و آزو حسد و کینه و بخل ، مملو از عشق و جوانمردی و زهد،در ره کشف حقایق کوشم.
    شربت جرات وامید وشهامت نوشم.
    زره جنگ برای بد و نا حق پوشم .
    ره حق پویم وحق گویم حق جویم و پس حق گویم.
    آنچه آموخته ام بر دگران گویم با شعله خویش .
    ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم.
    من شدم خلق که مثمر باشم .
    نه چنین زائد بی جوش و خروش.
    عمر بر باد و به حسرت خاموش .
    ای صد افسوس ،که چون عمر گذشت ،معنی اش فهمیدم.
    حال می پندارم کین دو سه روز از عمرم ،به چه ترتیب گذشت.

    کودکی بی حاصل ،نوجوانی باطل ووقت پیری غافل.

    به زبانی دیگر :

    کودکی در غفلت ،نوجوانی در شهوت ودر کهولت حسرت

صفحه 3 از 68 نخستنخست 12345671353 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/