صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 40

موضوع: دانستنی های ادبیات

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    رومانتیسیسم آثار ادبي و هنري نيمه اول قرن نوزدهم فرانسه، جريان فرهنگي را نشان مي دهد كه مكتب «رومانتيسم» ناميده مي شود. «شاتوبريان» و «مادام دواتسال» با ترجمه آثار نويسندگان و شعراي انگليسي و آلماني، مكتب رومانتيسم را به فرانسه وارد و معرفي كردند. در واقع رومانتيسم فرانسه تحت تأثير رومانتيسم انگلستان و آلمان به وجود آمد، ولي با وجود اين، در فرانسه به صورت مكتبي وسيع و منسجم درآمد، چنانكه به تدريج ادبيات اروپا تحت تأثير ادبيات رومانتيك فرانسه قرار گرفت. در فرانسه، اين مكتب بين سالهاي ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ جريان داشت. حدود سال ،۱۸۲۴ نوديه (Nodieh) نويسندگان جوان رمانتيك را در گروهي به نام سناكل (Cenacle) به دور هم جمع كرد. از سال ،۱۸۲۷ هوگو سرپرستي اين گروه را به عهده گرفت و به اين ترتيب به عنوان سردسته و رهبر رومانتيكها برگزيده شد. او با انتشار درام معروف خود به نام «نبرد ارناني» (Hernani) در سال ،۱۸۳۰ اين مكتب را به اوج خود رساند كه در اين نمايشنامه، هوگو عليه عقايد كلاسيكها برخاسته است. بعد از سال ،۱۸۳۰ رومانتيكها به دو دسته محافظه كار و آزاديخواه تقسيم شدند كه هوگو و وينيي در گروه محافظه كار و استاندال در دسته آزاديخواه جاي گرفتند. به تدريج اختلاف و غرض ورزيهاي نويسندگان با يكديگر و روي آوردن آنان به سياست و عقايد باعث شد كه در نيمه دوم قرن نوزده، كم كم چراغ اين مكتب بي فروغ شود.
    رومانتيك و رومانتيسم چيست؟
    صنعت «رومانتيك» در ابتدا در معناهاي خيالي، افسانه اي، شاعرانه، قهرمان وار و جالب توجه به كار مي رفت. اما در آغاز قرن نوزدهم، اين كلمه معناي مدرن و امروزي خود را به دست آورد و براي توصيف مناظر زيبا و دلرباي طبيعت به كار برده شد كه تأمل و تخيل بيننده را بر مي انگيخت.
    كلمه «رومانتيسم» طي نيمه اول قرن نوزدهم به عنوان برچسبي بر جريان ادبي به كار مي رفت كه سعي داشت ادبيات جديدي را احيا كند كه مغاير با قوانين كلاسيك بود. قوانيني كه به تقليد و پيروي از قدما هنوز هم در آن زمان لازم الاجرا و متداول بودند. به همين دليل به اين مكتب «مكتب ضد كلاسيك» نيز گفته مي شود. از جمله تضادهاي بين كلاسيسم و رومانتيسم اين است كه كلاسيكها ايده آليست (آرمانگرا) بودند، يعني تنها جنبه هاي زيبا را در هنر بيان مي كردند، ولي رومانتيكها، رئاليستها (واقعگرا) هستند، يعني به عقيده آنان، حقايق چه خوب و چه بد، بايد بيان شوند. ديگر اينكه كلاسيكها عقل گرا ولي رمانتيكها احساسي و خيال پرداز هستند. رومانتيسم يك مبارزه است. اين مبارزه به تضاد بين نسلها مربوط مي شود. رمانتيكها جوان و جسور هستند كه با افراط گري و نوآوري در طرز لباس پوشيدن و رفتار خود باعث تعجب نسل پيش از خود يعني محافظه كاراني مي شوند كه مي خواهند هنر و ادبيات محافظه كارانه كلاسيكها را حفظ كنند.
    رومانتيسم «درد قرن» است. اين عبارت، حالت شك و ترديد و نارضايتي دو نسل اول قرن نوزدهم را نشان مي دهد كه به دليل شور و هيجان رسيدن به عشق، در كنار شكست و ناكامي در راه رسيدن به هدف به وجود مي آيد كه در نهايت غم و اندوه و احساس دلتنگي و اضطراب را در رومانتيكها به وجود مي آورد. به همين دليل به اين مكتب «مكتب سرخوردگي ها» نيز گفته مي شود.
    رومانتيكها تصوير قهرمان آثار خود را بسيار خوب، زيبا، جذاب، معتقد و عاشق نشان مي دهند. قهرمان رومانتيك، عاشقي آزاد است كه احساس مي كند مالك سرنوشت خود نيست و اين دنياي فاني مكان مناسبي براي بيان احساسات و تحقق رؤياهاي او نيست، به همين دليل معتقد به دنياي لايتناهي است و در آرزوي رسيدن به اين دنياي برتر انتظار مي كشد.
    بيانيه هاي اين مكتب : يكي از بيانيه هاي اين مكتب، كتاب «راسين و شكسپير» (Racine et Shakespear) اثر استاندال است. در اين كتاب، استاندال تئاتر خشك و مقيد كلاسيك راسين را با تئاتر آزاد، احساسي و رومانتيك شكسپير مقايسه مي كند و آنها را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد.
    ويكتور هوگو در سال ۱۸۲۷ با مقدمه اي كه بر درام «كرامول» (Cromwell) خود نوشت، يكي ديگر از بيانيه هاي اين مكتب را ارايه داد و به اين ترتيب «درامه» رومانتيك را آنطور كه بايد باشد، تعريف كرد. او در اين بيانيه تئاتر شكسپير را به عنوان تئاتري كاملاً رومانتيك تأييد و تصديق مي كند.
    عقايد رمانتيكها :
    ۱ـ آزادي : رومانتيسم «مكتب آزادي خواهي در هنر» است. از شعارهاي پيروان اين مكتب «آزادي انديشه» و «آزادي بيان» است. در قرن هجدهم، تئاتر و شعر تابع قوانين سختي بود كه از كلاسيكها به جا مانده بود، اما به عقيده رومانتيكها، بايد قوانين دست و پاگير و خشك كلاسيك را از بين برد. ادبيات نبايد براي بيان احساسات و عشق و علاقه نويسنده حد و مرزي قايل شود، تا اينكه او بتواند بي قيد و بند و با آزادي تمام سخن بگويد.
    ۲ـ هيجان و احساسات: در اين مكتب ابراز احساسات و هيجان يك اصل است. به عقيده آنان، عقل و منطق در هنر جايي ندارد و اين احساس است كه بر روح بشر تسلط دارد. بنابراين، بايد احساسات و هوسهاي روح را در محدوده رعايت مسائل اخلاقي بيان كرد. رمانتيكها مي گويند: «بايد هيجانهاي شاعر يا نويسنده بيان شود تا بتواند هيجان خواننده را برانگيزد.»
    ۳ـ گفتن از «خود»: يكي از مشخصات بارز آثار ادبي رمانتيكها، در قالب شعر يا رمان، استفاده مكرر از كلمات «من» و «خود» است كه به اين وسيله رمانتيكها مي خواهند خواننده را با عشق و علاقه، درد و دلتنگي، اضطراب و بطور كلي احساسات دروني خود آشنا كنند. آنان اوضاع و احوال و حالتهاي روحي خود را مانند درد دلي براي خواننده خود بيان مي كنند و باعث برانگيختن احساسات او مي شوند. قهرمان آثار رومانتيكها «خود» اوست. به اين ترتيب آثار اين مكتب را تقريباً مي توان سرگذشت نويسندگان آن به حساب آورد.
    ۴ـ گريز و سفر: سفر واقعي يا خيالي، سفر تاريخي يا جغرافيايي، از نظر رومانتيكها به هرحال بايد از زمان «حال» گريخت. بايد از ناكامي، دلتنگي، اندوه و سرخوردگي ها فرار كرد. فرار به رؤيا، فرار به گذشته، فرار به سرزمينهاي ديگر، فرار به تخيلات.
    ۵ـ احياي زبان: رومانتيكها با استفاده از كلمات بديع و جالب، استعاره و تشبيه و ديگر صنايع ادبي به دنبال نوع آوري و رسيدن به زباني جديد براي بيان افكار خود هستند.
    ۶ـ كشف ناشناخته ها: رومانتيكها به دنبال چيزهاي ناشناخته و موضوعات جديد هستند. آنان با تصويرسازي در ذهن، كاوش در جهان رؤيا و كشف عصر فراموش شده، هنر خود را خلق مي كنند.
    ۷ـ مذهب: دوران كلاسيسيم و قرن ،۱۸ قرون عقل و منطق بود، ولي در قرن ۱۹ رومانتيكها به دين و مذهب روي مي آورند. رومانتيكها براي جنبه هاي معنوي و روح انسان اهميت زيادي قايل هستند.
    قالبهاي رومانتيسم
    ۱ـ شعر غنايي: شعر قالبي مناسب براي بيان احساسات و ابراز هيجان و همچنين بيان اندوه و دلتنگي شاعر رمانتيك است. او با ملايم كردن قواعد فن شعر، ارجحيت دادن به موزيك و آهنگ دروني و به كار بردن عبارات تعجبي و دعايي، شعر غنايي رمانتيك را خلق مي كند. «تفكرات شاعرانه» اثر لامارتين، كتابي براي نسلهايي بود كه منتظر نو و احيا شدن شعر بودند.
    ۲ـ تئاتر: رومانتيكها تقسيم بندي كلاسيك درامه را به دو دسته كمدي و تراژدي قبول نداشتند. به عقيده آنان، تمام جنبه هاي زندگي بشر، خوب يا بد، زيبا يا زشت، مسخره يا جدي و هر آنچه كه در زندگي انسان وجود دارد، بدون سانسور بايد آن را بر صحنه تئاتر آورد. برخلاف كلاسيكها كه تنها جنبه هاي زيباي زندگي را در هنر نمايش مي دادند.
    ۳ـ رومان: رومان در اين مكتب، انعكاس روح نويسنده رمانتيك در قالب داستان است. رومان رومانتيك مقدمه اي بر رومان رئاليستها است.
    موضوع و مضمون آثار رمانتيك
    رومانتيسم بيشتر به موضوع (Sujet) مي پردازد تا به مضمون (thژme).
    يكي از موضوعهاي اصلي آثار رمانتيك طبيعت است. رومانتيكها براي تسلي اضطراب دروني خود به طبيعت پناه مي برند. آنان ساحل دريا، توفان، آبشار، بيشه، اعماق دريا و جنگلها را محرم راز دل خود مي دانند. آنان در دنياي رؤيا و تخيل به دنبال موضوعهاي بكر و تازه مي گردند.
    از ديگر موضوعات رومانتيسم مي توان زوال، اندوه و هيجان را نام برد.
    «پاييز» با رنگهاي متنوع واندوه برگهاي مرده خود، دلتنگي «غروب» و غم انگيزي آن، تاريكي «شب» و سكوتش، از نمادهاي بيان كننده حالات روحي رومانتيكها هستند. اينها دردهاي پنهاني است كه در متنهاي رومانتيك نفوذ كرده اند.


    سايت ادبي و هنري فاختـــه

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نقد ادبی چیست؟ (قسمت اول) /مقاله/هدی صادقی مرشت

    نوشته‌ای كه پيش رو داريد به نيت آشنا شدن دوستداران وادی ادبيات داستانی و بويژه محافل ادبی و ايجاد الفت و انس ميان ايشان و اقيانوس بی ‌انتها و شگفتی ‌آفرين نقد ادبی است.
    در اين سطور سعی بر اين بوده است كه مشتاقان قلم ـ بطور خلاصه و به زبانی ساده اما علمی ـ با نقد ادبی آشنا شوند:
    تعريف نقد ادبی در نزد قدما با آنچه امروزه از آن استنباط می شود متفاوت است. در نزد قدما مراد از نقد معمولاً براين بوده است كه معايب اثری را بيان كنند و مثلاً در اين كه الفاظ آن چه وضعی دارد يا معنی آن برگرفته از اثر ديگری است و بطور كلی از فراز و فرود لفظ و معنی سخن گويند. و اين معنی از خود لغت نقد فهميده می ‌شود زيرا نقد جدا كردن سره از ناسره است. توضيح اينكه در ايام باستان پول كلاً دو نوع بود. پول نقره (درم) و پول طلا (دينار). گاهی در دينار تقلب می ‌كردند و به آن مس می ‌آميختند و در اينصورت عيار طلا پايين می ‌آمد. در روزهای نخست تشخيص مس ممزوج با طلا با چشم ميسر نبود. البته بعد از گذشت مدتی، مس اندک اندک سياه می‌شد، چنان كه حافظ گويد:

    خوش بود گر مِحَکِِ تجربه آيد به ميان

    تا سيه روی شود هر كه در او غِش باشد

    به سكه تقلبی زر مغشوش و ناسره و امثال اين می ‌گفتند، چنان كه حافظ فرموده است:

    يار مفروش به دنيا كه بسی سود نكرد

    آنكه يوسف به زرِ ناسره بفروخته بود

    بدين ترتيب چنانكه اشاره شد، كار منتقدان باستان بيشتر نشان دادن نقاط ضعف بوده است. جامی در «سبحه الابرار» به منتقدان می ‌گويد:

    عيب جويی هنــر خود كردی عيب ناديده يكی صد كردی

    گاه برراســت ‌كشی خط گزاف گاه بر وزن زنی طعن زحاف

    گاه برقافيه كــان معـلول است گاه برلفــظ كه نامقبول است

    گاه نـابرده ســـوی معنــی پی خرده گيری ز تعصب بــروی

    اما در دوران جديد مراد از نقد ادبی نشان دادن معايب اثر نيست (هر چند ممكن است به اين امر هم اشاراتی داشته باشد) زيرا نقد ادبی به بررسی آثار درجه يک و مهم ادبی می ‌پردازد و در اينگونه آثار بيش از اينكه نقاط ضعف مهم باشد نقاط قوت مطرح است. لذا منتقد ادبی می ‌كوشد با تجزيه و تحليل آن اثر ادبی اولاً ساختار و معنی آن را برای خوانندگان روشن كند و ثانياً قوانينی را كه باعث اعتلای آن اثر ادبی شده است توضيح دهد. لذا نقد ادبی از يک سو بكار گرفتن قوانين ادبی در توضيح اثر ادبی است و از سوی ديگر كشف آيين‌های تازه ممتازی است كه در آن اثر مستتر است.
    بدين ترتيب می ‌توان به اهميت نقد ادبی در گسترش ادبيات و متعلقات آن پی برد زيرا با نقد ادبی اولاً همواره ادبيات و علوم ادبی متحول و زنده می ‌ماند زيرا منتقد در بررسی آثار والا از آن بخش از ابزارهای ادبی استفاده می ‌كند كه كارآمد است و خود به خود برخی از ابزارهای علمی و فنی فرسوده از دور خارج می ‌شوند و ثانياً با بررسی آثار والا معايير و ابزارهای جديدی را كشف می ‌كند و به ادبيات كشور خود ارزانی می ‌دارد. خوانندگان به كمک منتقدان ادبی معاييری بدست می آورند كه آثار والا را بشناسند و بدين ترتيب به آثار سطحی وقعی ننهند و اين باعث می ‌شود كه جريانات فرهنگی و ادبی در مسير درست خود حركت كنند و صاحبان ذوق و انديشه و رای و نبوغ مقام شايسته خود را بازيابند.
    نقد ادبی هميشه به معنی ديگرگونه خواندن اثر نيست. گاهی به معنی دقيق‌تر خواندن يا هوشيارانه‌تر مطالعه كردن اثر است. فرماليست‌ها1 می ‌گفتند دقت در متن و ژاک دريدا می ‌گويد: تأكيد در دقت. در همان حال و هوای سنتی هم دقيق‌تر خواندن اثر مهم است. هنرهای نهفته در آن را بازنمودن و اهميت اثر را نشان دادن و گاهی ارتباط آن را با مسائل اجتماعی وسياسی دوران متن بازنمودن (گرايشی كه در نحله‌های جديد نقد مطمح نظر نيست). به هرحال، در مورد نقد ادبی آنقدر سخن گفته‌اند كه امروزه يكی از شاخه‌های مطالعات ادبی، نقدشناسی و و بحث در مورد خود نقد است. عيب اثری را گفتن، اثری را وصف كردن، تجزيه و تحليل اثر ادبی، ديگرگونه خواندن اثری، تأثر خود را از اثری بيان كردن و... اين تلقيات و انتظارات اولاً در هر دوره‌ای فرق می ‌كند و ثانياً بستگی به فلسفه يا سليقه منتقد دارد. مثلاً ميشل فوكو در مقاله معروف «مؤلف چيست» نقد را چنين تعريف می ‌كند: «كار نقد، آشكار ساختن مناسبات اثر با مؤلف نيست و نيز قصد ندارد تا از راه متون، انديشه يا تجربه‌ای را بازسازی كند، بلكه می ‌خواهد اثر را در ساختار، معماری، شكل ذاتی و بازيِ مناسبات درونی ‌اش تحليل كند. در اينجا، مسأله‌ای پيش می ‌آيد: اثر چيست؟»
    در مورد نثر نقد ادبی بد نيست به این نکته اشاره شود که بايد ساده و روشن و علمی باشد. در ايران مرسوم است كه در ستايش از نثرهای ادبی و انشايی و در عيب‌جويی از طنز استفاده می ‌كنند. حال آنكه نقد ادبی اولاً در اساس ربطی به ستايش و عيب جويی ندارد و گاهی هدف فقط تحليل اثر است و ثانياً در مواقع مدح و هجو هم بايد سخن روشن و جنبه استدلالی داشته باشد. فرنگيان به نثر نقد ادبی، Expository prose می ‌گويند يعنی نثری كه توصيفی و ارتباطی است و جنبه استدلالی دارد يعنی با ذكر جزئيات مطلب را قدم به قدم جلو می ‌برد.
    نقد ادبی كاری خلاق است و گاه منتقد ادبی به اندازه صاحب اثر بايد دارای ذوق و خلاقيت باشد، با اين فرق كه نويسنده و شاعر ضرورتآ اهل فضل و بصورت خود آگاه آشنا به همه فوت و فن ‌های علوم ادبی نيست. حال آنكه منتقد ادبی بايد دقيقاً به علوم ادبی آشنا باشد تا از آنها بعنوان ابزاری در تجزيه و تحليل عوامل علوّ آن اثر ادبی بهره گيرد. از سوی ديگر منتقد گاهی به عنوان واسط‌ بين نويسنده و خواننده عمل می ‌كند و باعث می ‌شود تا خواننده متون طراز اول را به سبب برجستگی و تازگيشان كه معمولاً با ابهام و اشكال همراهند فهم كند. معمولاً آثار ادبی والا را فرهيختگان می ‌ستايند و عوام ‌الناس به تبع ايشان به آن آثار و نويسندگانشان احترام می ‌نهند. اما خود دليل ارزش آنها را نمی ‌دانند. منتقد در تجزيه و تحليل‌های خود علل برجستگی اين آثار را براي مردم توضيح می ‌دهد و در اين صورت گويی غير مستقيم به مردم می ‌فهماند كه چه آثاری فاقد ارزشند. در نتيجه در كشورهايی كه نقد ادبی رواج و اهميت بيشتری دارد وضع نويسنده و شاعر و نشر و مطبوعات و جريانات فرهنگی معمولاً بسامان است، معمولاً حق به حقدار می ‌رسد و متقلبان فرهنگی كمتر مجال سوء استفاده می ‌يابند.
    منتقد ادبی علاوه بر آشنايی با نحله‌های مختلف نقد ادبی و علوم ادبی بايد فرد كتاب خوانده‌ای باشد و با بسياری از دانش‌های ديگر چون سياست و مذهب و جامعه شناسی و روانشناسی و تاريخ آشنا باشد زيرا آثار بزرگ ادبی ـ برخلاف آنچه امروزه مي‌گويند ـ فقط به لحظ ادبی بودن نيستند كه شهرت و قبول می‌ يابند. بلكه هزار نكته باريک ‌تر از مو اينجاست. به قول اليوت (در مقاله مذهب و ادبيات) معيارهای ادبی فقط مشخص می كند كه اثری ادبی است ولی عظمت يک اثر فقط با معايير ادبی مشخص نمی ‌شود. آيا اهميت شاهنامه فقط به لحاظ مسائل ادبی است؟
    نقد ادبی كلاً بر دونوع است:
    1ـ نقد نظری
    2ـ نقد عملی
    نقد نظری (Theoretical criticism )
    كه مجموعه منسجمی از اصطلاحات و تعاريف و مقولات و طبقه‌بندی ‌هايی است كه می ‌توان آنها را در ملاحظات و مطالعات و تفاسير مربوط به آثار ادبی بكار برد. همينطور محک ‌ها و قواعدی را مطرح می ‌كند كه با استعانت از آنها می ‌توان آثار ادبی و نويسندگان آنها را مورد قضاوت و ارزيابی قرار داد و به اصطلاح ارزش ‌گذاری كرد.
    نقد نظری در حقيقت فقط بيان قواعد و فنون ادبی و نقد ادبی است اما ممكن است آن را در اثری پياده نكنيم. مثلاً می گوييم در نقد بايد توجه داشت كه متن تحت‌الشعاع زندگی و آرای نويسنده قرار نگيرد، اما از اين ديدگاه خاص به بررسی اثری نمی ‌پردازيم و فقط بيان نظريه كرده‌ايم.
    كتاب آی.ا.ريچاردز موسوم به اصول نقد ادبی (Principles of Literary Criticism)كه در سال 1924 نگاشته شد و كتاب نورتروپ فرای موسوم به تشريح نقد ادبی (Anatomy of Criticism)كه به سال 1957 نوشته شد از آثار معتبر در نقد نظری هستند.
    نقد عملی يا تجربی (Practical criticism)
    اين نوع نقد به بررسی تقريباً تفصيلی اثر خاصی می ‌پردازد؛ يعنی استفاده عملی از قواعد و فنون ادبی براي شرح و توضيح و قضاوت اثری. در نقد عملی بايد از اصول نظری نقد ـ كه طبيعتاً بر تجزيه و تحليل‌ها و ارزشگذاری منتقد نظارت و حاكميت دارند ـ بطور ضمنی و غير صريح استفاده كرد. به زبان ساده در عمل از مفاد آنها استفاده شود نه اين كه بصورت نقل قول، نقد را تحت‌الشعاع قرار دهند. بعبارت ديگر بايد بصورت توصيه‌هايی، گاه به گاه و مناسب مقام مورد رجوع و استفاده قرار بگيرند. در نقد ادبی بحث اين است كه «فلان اثر (شعر) تا چه حد خوب‌است؟». اما برای اينكه متوجه شويم فلان اثر (شعر) تا چه حد خوب است بايد مسائل مختلفی را در مد نظر داشته باشيم. مثلاً بايد نسبت به صحت متن مطمئن باشيم و لذا وارد مباحث زبان شناسی و تاريخی شويم. و اليوت هم اشاره كرده است كه عظمت آثار فقط با معايير ادبی تبيين نمی ‌شود. پس اشراف به نظام‌های ديگر علوم انسانی چون روانشناسی و جامعه شناسی و تاريخ و امثال اينها برای منتقد بصير لازم است.
    در ميان آثار بزرگ نقد ادبی انگلستان در اين حوزه، می ‌توان از مقالات درايدن، دكتر جانسون، برخی از فصولی كه كالريج در كتاب تراجم ادبی (Biographia Literaria) در باب شعر وردزورث نوشته است. سخنرانی او در باب شكسپير، كتاب ماتيو آرنولد موسوم به مقالاتی در نقد ادبی (Essays in Criticism) و سرانجام از گزيده مقالات (Selected Essays ) تي.اس.اليوت نام برد.


    وبلاگ کافه داستان

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    زیر سبک‌های ادبیات فانتزی نوشته: سالار قطاع



    سبك فانتزي زير شاخه هاي نويني دارد كه بر خلاف رسم روايت هاي فانتزي سنتي هيچ قريني در اسطوره و يا فولكلور ندارند. اگرچه الهام گيري از اسطوره و فولكلور هنوز به عنوان يك اصل پا بر جا است. از زمان طلوع فانتزي در قرن بيست ميلادي اين سبك به چند زير شاخه تقسيم شده است:


    تاریخ موازی:

    تاریخ موازی نوعی از ادبیات خیالی است که در دنیایی به وقوع می‌پیوندد که تاریخش با تاریخ شناخته شده تفاوت دارد. این سبک این سوال را مطرح می‌کند: «اگر تاریخ به گونه‌ای دیگر رخ می‌داد چه می‌شد؟»

    بیشتر کارهای تاریخ موازی بر اساس رخدادهای واقعی تاریخ استوار هستند؛ اما موضوعات سیاسی، اجتماعی و صنعتی به گونه‌ای دیگر ادامه می‌یابند.

    اگر چه اکثر تاریخ‌های موازی زیر سبک علمی‌تخیلی تلقی می‌شوند، اما بعضی از آن‌ها که با جادو و موجودات جادویی سر و کار دارند به عنوان فانتزی طبقه‌بندی می‌شوند. ویژگی مهمی که آن را از فانتزی تخیلی و فانتزی معاصر جدایی می‌بخشد این است که این نوع از ادبیات فانتزی، هم تفاوت‌ها و هم پیوستگی‌هایی با تاریخ و جغرافیا دارد.

    فانتزی بنگزی:

    فانتزی بنگزی به نام «جان کدریک بنگز» نام‌گذاری شد که کارهایش در مورد وقایع پس از مرگ افراد معروف بود. این زیر سبک همان گونه که از جمله‌ی پیشین پیداست به وقایع پس از مرگ می‌پردازد.


    فانتزی مضحک:

    این زیر سبک ایده‌های مذکور و همچنین ایده‌های خارج از سبک را در روشی نوین به سخره می‌گیرد. فانتزی مضحک از نظر لحن و سبک خنده‌دارش در مقابل فانتزی غلیظ قرار می‌گیرد که از نظر سبک بسیار جدی و خشن است. «رنگ جادو» نوشته‌ی «تری پرچت» در این زیر سبک طبقه‌بندی می‌شود.


    فانتزی معاصر:

    فانتزی معاصر شامل داستان‌هایی می‌شود که در دنیای معاصر و واقعی اتفاق می‌افتد و در آن جادو و موجودات جادویی وجود دارد. تمام عناصر فانتزی باید در این دنیای وجود داشته باشد یا به زور وارد شود. داستان‌هایی که در آن‌ها شخصیت‌ها از دنیای واقعی بدون هیچ جادویی به دنیای تخیلی می‌روند به عنوان فانتزی غلیظ شناخته شده‌اند. همچنین عناصر جادویی در این دنیاها باید به گونه‌ای باشد که از دید مردم مخفی بماند. در غیر این صورت داستان به تاریخ موازی تبدیل می‌شود.

    از معروف‌ترین داستان‌ها در این زیر سبک می‌توان هفت گانه «هری پاتر» را نام برد.

    فانتزی اهریمنی:

    فانتزی اهریمنی زیر سبکی است با عناصر سبک ترس؛ اما در دنیایی به وقوع می‌پیوندد که زمان و مکانش به فانتزی غلیظ و شمشیر و جادو شباهت دارد. فانتزی اهریمنی با جرأت‌تر می‌باشد و وحشیگری‌ در آن از جایگاه خاصی بر خوردارند. ترس به صورتی ماوراطبیعه به تصویر کشیده می‌شود و لزوماً در دنیای مخصوص خودش اتفاق نمی‌افتد.

    به طور کلی‌تر فانتزی اهریمنی می‌تواند مترادفی برای سبک ترس ماوراطبیعه باشد. برای مثال داستانی در مورد یک مومیایی یا خون آشام که از مرگ برمی خیزد، به عنوان فانتزی اهریمنی یا ترس ماوراطبیعه شناخته می‌شود. در حالی که داستانی در مورد جنایتکاری زنجیره‌ای فقط ترس است.


    فانتزی پریان:

    فانتزی پریان از روی استفاده‌ی زیاد از طرح‌ها و موضوعات از فرهنگ عام قابل تشخیص است. گاهی این کارها دنیاسازی فانتزی را به کل کنار می‌گذارند. از بزرگ‌ترین نمونه‌های آن می‌توان از داستان «شاهزاده خانم و جن» نوشته پدر ادبیات فانتزی «جورج مک دانولد» نام برد.


    فانتزی پهلوانی:

    زیر سبکی که فانتزی حماسه‌ای و شمشیر و جادو را در هم می‌آمیزد.


    فانتزی غلیظ:

    فانتزی غلیظ زیرسبکی است که به جنگ حماسه‌ای خیر و شر در دنیایی تخیلی می‌پردازد، دنیایی مستقل یا به طور موازی با دنیای ما. «کمد، شیر، جادوگر» و «یاران حلقه» از نمونه‌های بارز این زیرسبک به شمار می‌روند.

    فانتزی تاریخی:

    این زیرسبک دو نوع متفاوت دارد. یکی مربوط به داستان‌هایی است که در گذشته‌ای تاریخی رخ می‌دهد، مانند فانتزی معاصر که در این عصر روی می‌دهند. نوع دوم به داستان‌هایی اشاره دارد که در دنیایی متفاوت اما با ارتباطاتی تاریخی و جغرافیایی با دنیای ما رخ می‌دهند.


    فانتزی نوجوان:

    زیر سبکی مخصوص خوانندگان نوجوان که از نمونه‌های مشهور آن می‌توان کتاب‌های هری پاتر، نارنیا و جادوگر شهر اُز را نام برد.


    فانتزی رقیق:

    فانتزی رقیق را نمی‌توان در واقع یک سبک مجزا دانست. آثار این سبک، در مقابل فانتزی غلیظ قرار می‌گیرد. هم‌چنین کارهایی که تأکید کمتری بر روی جادو دارند و بیشتر به واقعیت میدان می‌دهند، همچون فانتزی اهریمنی.


    فانتزی رفتارها:

    فانتزی رفتارها که گاه پانک-رفتار نامیده می‌شود، مدلی فانتزی از کمدی رفتارها است. مهم‌ترین امر در این زیر سبک نوع برخورد افراد جامعه با یکدیگر است.


    داستان اسطوره‌ای:

    داستان اسطوره‌ای عنوانی نوین برای فانتزی دنیای واقعی است که شخصیت‌ها، مفاهیم و نمادهای اسطوره‌ای در آن استفاده می‌شود. اگر چه این داستان‌ها برداشتی کاملاً آزاد از اسطوره‌ها دارند، کاملاً با داستان‌های افرادی مانند تالکین متفاوتند که اسطوره و فرهنگ عام خود را آفریدند.

    فانتزی عاشقانه:

    طرح این نوع داستان دور روابط عاشقانه‌ی قهرمانان می‌گردد و عناصر فانتزی آن را شکل می‌دهند. اگرچه فانتزی عاشقانه می‌تواند جزوی از هر کدام از زیر سبک‌های فانتزی باشد؛ اما این سبک بیش از فانتزی بر عشق تمرکز می‌کند. در بسیاری از آثار فانتزی عاشقانه زنان دلاور به عنوان عنصر استوار بر جای هستند.


    فانتزی علمی:

    تلفیقی از فانتزی و علمی‌تخیلی با سفرهای فضایی و دیگر موضوعات علمی‌تخیلی که در آن بر جادو بیش موضوعات علمی توجه می‌شود. یکی از مشهورترین آثار این زیر سبک «جنگ ستارگان» است.


    شمشیر و جادو:

    نوعی از فانتزی غلیظ که بیش از جادو بر جنگ تأکید دارد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    كتاب خوب براي كودكان چه كتابي است ؟


    پاسخ به اين پرسش مستقيما به سن كودك شما بستگي دارد. براي مثال كتاب بچه‌هاي بسيار كم سن و سال بايد پر از تصاوير با رنگ‌هاي شاد و براق باشد و نوشته‌هاي كمي‌داشته باشد در حالي كه كتابي كه براي كودكان بزرگ‌تر طراحي و نوشته مي‌شود، مثلا بچه‌هاي 10 ساله، بايد نوشته‌هاي زيادي داشته باشد و نيازي نيست حتما تصاوير رنگارنگي داشته باشد البته در هر صورت وجود تصاوير هيجان‌انگيز در كتاب، براي هر سني جالب توجه است. يك تصوير بهتر از 1000 كلمه منظور را مي‌رساند.
    قبل از انتخاب كتاب براي كودكان بهتر است نكاتي را در نظر بگيريد. اول از همه، كتاب بايد محتواي خلاقانه‌اي داشته باشد و خواندن آن براي كودك هيجان انگيز باشد، علاوه بر اين بايد توالي اتفاقات در داستان سريع باشد، شخصيت‌هاي داستان بايد به خوبي معرفي شده باشند و براي كودك باورپذير باشند. مشكلات شخصيت‌هاي داستان بايد مشابه مشكلاتي باشد كه كودك در آن سن با آنها مواجه مي‌شود. وجود صحبت‌هاي خنده دار و جوك‌هاي با مزه در لا به لاي گفتگوي شخصيت‌ها ضروري است. تقسيمات كتاب بايد به گونه‌اي باشد كه خواندن كتاب را براي كودك آسان‌تر كند. فونت نوشته‌هاي كتاب بايد به چشم كودكان آشنا باشد، اين نكته به فهم و شناخت بيشتر كلمات توسط كودك كمك مي‌كند.

    بهتر است كتاب با اطلاعات كمي ‌شروع شود، فقط اطلاعات ضـروري مانند اطلاعات كلي در مورد شخصيت اصلي داستان، اسامي‌و محل زندگي آنها بايد در ابتداي كتاب باشد. اطلاعات زايد كودك را خسته مي‌كند و او ديگر ميلي براي خواندن نخواهد داشت علاوه بر اين انتهاي كتاب بسيار مهم است. در انتها همه مشكلات بايد حل شده باشند و كتاب پايان خوشي داشته باشد خصوصا اگر خوانندگان كتاب كودكان خردسال هستند. تعداد صفحات كتاب هم از اهميت خاصي برخوردار است، كتاب‌هايي كه نوشته و عكس با هم دارند بايد بين 34-25 صفحه باشند و كتاب‌هاي مصور نبايد بيش از 16 صفحه داشته باشند. كتاب‌هاي با جلد مقوايي دوام بيشتري خواهند داشت و حتما دقت داشته باشيد كه گوشه صفحات كتاب گرد باشد تا مانع از آسيب رسيدن به كودك شود.

    يك واقعيت روانشناسي در مورد كودكان اين است كه به نظر مي‌رسد آنها به دو دنياي متفاوت تعلق دارند. يكي دنياي خارجي و اتفاقاتي است كه در آن روي مي‌دهد و ديگري دنياي دروني، زندگي احساسي و افكار و دريافت‌هاي آنها است. كتاب‌هاي مصور به هر دو اين دنياهاي موازي اشاره مي‌كنند چون دسترسي به دنياي دروني كودكان و فهم محتواي آنها دشوار است استفاده از عناصر زندگي روزانه به ماكمك مي‌كند تا دنياي پنهان آنها را بهتر بشناسيم.

    كودكان عاشق داستان‌هاي تخيلي هستند و آنها را به كتاب‌هايي با داستان‌هاي واقعي ترجيح مي‌دهند. آنها عاشق شخصيت‌ها و اتفاقات تخيلي هستند بطور كلي هر آنچه كه قوه تخيل و كنجكاوي آنها را تحريك كند و مرموز باشد. البته داستان بايد داراي محتواي آموزنده قوي باشد. يك داستان خوب بايد به كودك نكات اخلاقي، فرهنگي و ارزش‌هاي مذهبي را آموزش دهد. براي اين كه كودك آينده درخشان و شادي داشته باشد بايد قدرت عشق را بشناسد، در مورد صداقت، شجاعت، عدالت، احساس همدردي با ديگران و فرق بين خوب و بد شناخت پيداكند.

    يك كتاب خوب براي كودكان، بايد شخصيت‌هايي داشته باشد كه بتواند در شرايط سخت ، درست تصميم بگيرند، شجاعانه براي زنده بودن و زندگي تلاش كنند و در تمام مراحل از اصول صحيح اخلاقي پيروي كنند.



    منبع:چاردیواری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گفتگو با مايكل كانينگهام
    ادبيات دشمنان زيادي دارد

    100955903652
    مايكل كانينگهام (متولد 6 نوامبر 1952) پيش از آن كه با رمان خوش‌ساخت «ساعات» برنده جايزه پوليتزر شود نويسنده شناخته شده‌اي بود، ولي رمان ساعات و پس از آن هم ساخته شدن يك فيلم خوش‌ساخت براساس آن بر شهرت او چند برابر افزود. كانينگهام از كارگاه نويسندگي آيووا مدرك كارشناسي هنر‌هاي زيبا دارد و در حال حاضر استاد نويسندگي خلاق در دانشگاه بروكلين است. كانينگهام پس از رمان ساعات، رمان جديدي به نام «روز‌هاي نمونه‌اي» نوشت كه مورد توجه منتقدان قرار نگرفت. كانينگهام سال گذشته براساس رمان «غروب» اثر «سوزان مينوت» يك فيلمنامه نوشت كه فيلمي هم براساس آن با بازي توني كولت و مريل استريپ ساخته شد؛ اين فيلم بدون آن كه سر و صدايي بكند آرام آمد و رفت. گفتگوي زير براي علاقه‌مندان به داستان‌نويسي نكات جالب و آموزنده‌اي دارد.
    وقتي شخصيت‌هاي مورد نظر شما در ذهنتان شكل گرفت، صحنه‌ها را چگونه بسط و گسترش مي‌دهيد و سكانس‌بندي مي‌كنيد؟

    به همان شيوه‌اي كه هميشه كار مي‌كنم يعني سعي و خطا. هميشه نويسنده با اين سوال درگير است كه بهترين سبك و شيوه نوشتاري براي كتابي كه مي‌خواهد بنويسد، چيست. من هرگز كتابم را براساس ديدگاه‌ها و عقايد از پيش تثبيت شده نمي‌نويسم. فقط سعي مي‌كنم بفهمم كتابي كه مي‌خواهم بنويسم در چه موردي است و چگونه مي‌توانم آن را به بهترين شكل ممكن تعريف كنم. من يقينا اين مساله را در «خانه‌اي ته دنيا» پيدا كردم. داستان اين كتاب در ابتدا از منظر «بابي» تعريف كردم. مي‌خواستم كتابي درباره دوستي بنويسم، يك دوستي بزرگ و تمام‌عيار و حتي فاجعه‌آميز كه من تا به حال نديده‌ام خيلي در موردش داستان نوشته شده باشد.
    اين گونه است: عشق: 10 هزار؛ دوستي: يك. از اين نظر، احساس نمي‌كنم كه ادبيات به‌طور كلي روي گستره تجربياتم تاثيري داشته باشد. باور كنيد، من طرفدار عشقم، در هر شكل و صورتي كه باشد. فقط احساس مي‌كنم چيزي كه در دنياي عشق و عاشقي رخ مي‌دهد مي‌تواند بين دو دوست هم رخ بدهد.

    عشق هم در واقع يك جور دوستي شارژ شده است.

    بله. دوستي يك جور رابطه عاشقانه تصعيد يافته است. من ابتدا كتاب را با صداي دو راوي نوشتم، ولي بعد عملا ديدم اگر اين دو پسر هي قربان و صدقه هم بروند مشمئزكننده و كمي خفقان‌آور مي‌شود. من هميشه مسائل عاطفي را سبك و سنگين مي‌كنم ولي اينجا ديگر كار سنگيني را در اين زمينه پيش رو داشتم. احساس مي‌كردم كه بايد كار را بگشايم و يك منظر ديگر را وارد آن بكنم، يعني ديدگاه ساير مردم را درباره اين دو پسر و شيوه زندگي‌شان وارد روايت كنم. يك مدتي براي انتخاب صداي راوي بد جور دچار سرگيجه شدم. هر شخصيتي براي خودش يك صدا داشت. حتي وسايل و شايا هم براي خود شان صدا داشتند! تا اين كه سرانجام صداي راويان را به 4 شخصيت كاهش دادم.

    بايد گفت كه شيوه روايت اين كتاب در مقايسه با فيلمي مثل «كانيون بزرگ» يك جور چند صدايي به نظر مي‌رسد.

    بله. يكي از چيز‌هايي كه من هميشه در حين نوشتن و خواندن نسبت به آن آگاه هستم اين واقعيت است كه هر شخصيتي در هر رماني كه من مي‌نويسم و اصلا هم مهم نيست كه اين رمان چقدر كوچك و كم اهميت باشد، از يك رماني كه متعلق به خودش است از اين رمان ديدن مي‌كند. البته اين رمان نوشته نشده است ولي دست كم در حد فرض، يك رمان جذاب و گيرا درباره شور و هيجان و ناكامي‌ها و كمدي و تراژدي زندگي يك شخص واقعا وجود دارد، شخصي كه فقط تا آن مدت در رمان من حضور دارد كه راننده تاكسي باشد و در رمان حتي يك خط هم به او اختصاص داده نشده است. من سعي مي‌كنم تا آنجا كه جا داشته باشد شخصيت‌هاي مختلف را وارد رمانم كنم.

    شما با نوشتن رمان «ساعات» گام بزرگي برداشتيد. در اين رمان هم غناي خاصي وجود دارد. در مقايسه با ديگر كتاب‌هاي شما بايد گفت كه زندگي شخصيت‌هاي اين كتاب به شكل بسيار متفاوتي در هم گره خورده است. منشاء نوشتن اين كتاب چه بود؟

    توضيح مي‌دهم. من اولين بار نوشته‌هاي ويرجينيا وولف را موقعي كه در دبيرستان بودم خواندم... در جنوب كاليفرنيا. يك دانش‌آموز معمولي بودم. اهل كتاب خواندن نبودم و فقط چيز‌هايي را مي‌خواندم كه مجبورمان مي‌كردند. بيشتر به فيلم‌هاي سينمايي و موسيقي علاقه داشتم. داشتم خودم را آماده مي‌كردم تا ستاره موسيقي راك بشوم و اصلا هم خبر نداشتم كه در زمينه موسيقي هيچ استعدادي ندارم. فقط دلم مي‌خواست شلوار چرم بپوشم و موهايم را آتش بزنم. چه كسي هست كه اين كار‌ها را نكند؟ يك روز داشتم با دختري كه از خودم بزرگ‌تر بود حرف مي‌زدم، او ملكه دزدان دبيرستان ما بود، تمام دبيرستان‌ها آدمي مثل او را داشتند. او قد بلند و زيبا و بدجنس و با هوش بود. داشتم ور مي‌زدم كه از نظر من «لئونارد كوئن» نسبت به «باب ديلن» شاعر بهتري است و او هم به من گفت، «آيا تا به حال با خودت فكر كرده‌اي كه حماقت خودت را كمتر كني؟» من در اين مورد فكر كرده بودم و از ميزان حماقت خودم راضي بودم. ولي او گفت، «چرا كتاب نمي‌خواني؟ چرا اليوت و ويرجينيا وولف نمي‌خواني؟» من البته يك ابله تمام‌عيار نبودم. اليوت و وولف را مي‌شناختم، فقط فكر نمي‌كردم كه روزي بخواهم نوشته‌هاي آنها را بخوانم. ولي به كتابخانه رفتم، از اين كتابخانه‌هاي سيار كه با تريلر آن را اين ور و آن ور جابه‌جا مي‌كنند، ولي آنها كتابي از اليوت نداشتند. فقط يك كتاب از ويرجينيا وولف داشتند به اسم «خانم دالووي» كه هيچ كس به جز من سراغش را نگرفته بود! سعي كردم آن را بخوانم. نمي‌دانستم موضوع آن چيست. واقعا نمي‌دانستم چه اتفاقاتي در كتاب دارد مي‌افتد. ولي پيچيدگي و دشواري جملات كتاب توجه من را جلب كرده بود و يادم هست با خودم گفتم، «كاري كه او با زبان كرد مثل كاري بود كه جيمي هندريكس با يك گيتار مي‌كند.» من از اين قياس دفاع مي‌كنم. به نظر من وولف و هندريكس بيشتر از اين كه به هم بي‌شباهت باشند به هم شبيه‌اند و اين موضوع مرا واقعا به هيجان مي‌آورد. البته من آن موقع خانم دالووي را تمام نكردم، چون خسته شدم و خواستم يك چرتي بزنم. ولي آنقدر خوانده بودم تا ببينم كه او چه جملات حيرت‌انگيزي به كار برده و چه توصيفات اعجاب‌آوري در مورد لندن به كار برده است. من به جايي كه در آن زندگي مي‌كردم نگاهي انداختم و ديدم تصور كردن حومه‌اي در جنوب كاليفرنيا با آن خانه‌هاي ويلايي كوچك و چمنزار‌هاي كوچك و تكه زمين‌هايي پوشيده از علف قهوه‌اي و نخل‌هاي كوچك پراكنده، كار سختي است. ولي در هر حال اين دنياي من بود. اينجا جايي بود كه من در آن زندگي كرده بودم و با خودم گفتم، آيا كاري كه وولف با لندن در كتابش كرد من نمي‌توانم با اينجا بكنم؟ تصميم گرفتم دنياي خودم را خلق كنم، دنيايي كه خيلي ساده و سر راست بود ولي در عين حال جادويي و حيرت‌انگيز.

    از اينجا بود كه شروع به نوشتن كرديد؟

    نه، نه. تا چند سال به اين موضوع فكر كردم. من يكي دو سالي بود كه ديگر به دانشكده نمي‌رفتم و سرانجام در كلاس‌هاي كارگاه نويسندگي شهر «آيووا» ثبت‌نام كردم.

    وقتي كه سرانجام تصميم گرفتيد روي رمان «خانم دالووي» ويرجينيا وولف كار كنيد چگونه خودتان را آماده كرديد؟ بازتاب‌هاي زيادي از زبان وولف و زندگي شخصيت‌هاي او در رمان «ساعات» شما وجود دارد، براي من جالب است بدانم كه شما چگونه موفق به انجام اين كار شديد.

    كاري كه من تصميم گرفتم انجام بدهم اين بود كه رمان خانم دالووي را چند بار بخوانم و همچنين تقريبا تمام آثار وولف و چند تا از بيوگرافي‌هاي او را و بعد هم تمام آن كتاب‌ها را بستم و بدون آن كه نگاهي به آنها بيندازم شروع به نوشتن كردم، طوري كه براساس آنچه در حافظه‌ام داشتم درباره زندگي وولف و خانم دالووي نوشتم.

    نمي‌خواستم توازن دقيقي بين نوشته من و نوشته‌هاي وولف وجود داشته باشد.

    آيا كتابتان وقتي گسترش پيدا مي‌كرد خود شما را به تحير وامي‌داشت؟

    بله، فلانري اوكانر يك بار گفته بود، «اگر نويسنده خودش از اتفاقات كتابش حيرت نكند چطور مي‌توان انتظار داشت كه خواننده حيرت كند؟» من بي‌وقفه از حوادث كتاب حيرت مي‌كردم. حقيقتا از بين كتاب‌هايي كه نوشته‌ام، اين تنها كتابي بود كه در تمام مراحل نوشتن، احساس مي‌كردم كه هيچ كاري انجام نمي‌دهم و انگار معلوم نبود مقصد آن كجاست. انگار فقط چند تكه بودند كه كنار هم قرار نمي‌گرفتند.

    پس از همان ابتدا كارتان را آغاز نكرديد؟

    نه، در واقع اين كار را كردم. من به نقطه‌اي رسيدم كه با خودم گفتم مي‌خواهم درباره 3 روز از زندگي سه زن مختلف بنويسم، ولي نمي‌دانستم آنها را چگونه به هم ربط بدهم.

    يعني وقتي نوشتن رمان «ساعات» را شروع كرديد نمي‌دانستيد اين سه زن چگونه با هم ارتباط پيدا مي‌كنند؟

    نه، اين موضوع در ادامه كار برايم مشخص شد. در مراحل اوليه كار فقط در اين فكر بودم كه كمربندهايم را محكم ببندم! مي‌خواستم فقط بنويسم تا ببينم نتيجه كار چه مي‌شود. آدم يك سري غرايز دارد، هرچند آدم هرگز نمي‌داند كه آيا مي‌تواند به غرايزش اعتماد كند يا نه. ولي در هر حال غريزه‌ات به تو مي‌گويد كه يك اتفاقي مي‌افتد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کریسمس در ادبیات جهان کریسمس و نویسندگان کلاسیک جهان

    کریسمس بیشتر از هر چیزی مرا یاد داستان‌های «چارلز دیکنز» می‌اندازد. «چارلز دیکنز» هم مثل خیلی از کلاسیک‌های دیگر ادبیات دنیا از آن دسته نویسندگانی‌است که بیشتر از آن‌که کتاب‌هایش را بخوانیم یا خوانده باشیم، درباره‌اش حرف می‌زنیم. همه «چارلز دیکنز» را می‌شناسند اما کمتر کسی را می‌توان یافت که «آرزوهای بزرگ»، «الیور توئیست»، «دیوید کاپرفیلد» و حتی «داستان دو شهر» را خوانده باشد. داستان‌هایی که بدنه‌ی اصلی ادبیات‌ کلاسیک را تشکیل می‌دهند و ما کم‌کم خواندنشان را فراموش کرده‌ایم. گاهی احساس می‌کنیم که «بابا گوریو»ی «بالزاک» دیگر خیلی قدیمی شده و خواندنش دیگر فایده‌ای ندارد و باید بیشتر روی آثار نویسنده‌های تازه‌تر وقت بگذاریم. تصور می‌کنم که نه‌تنها در کشور ما، بلکه در کشورهای دیگر جهان نیز همین پدیده اتقاق می‌افتد، یعنی در فرانسه و انگلیس هم بیشتر از آن‌که کلاسیک‌ها را بخوانند، درباره‌اش حرف می‌زنند. در چند سال اخیر که به طور مداوم صفحات ادبی روزنامه‌ها و نشریاتی چون گاردین، نیویورک‌تایمز، لوموند، مگزین لیته‌رر و حتی نیویورکر را می‌خوانم، کمتر به یادداشت یا مقاله‌ای برخورده‌ام که مثلا درباره‌ی «ویکتور هوگو»، «استاندال» یا حتی خود «بالزاک» و چه بسا «چارلز دیکنز» و «مارک تواین» و نظیر آن‌ها نوشته شده باشد. همه به‌طور پیش‌فرض فکر می‌کنند که آثار کلاسیک‌ها خوانده شده.

    تصور می‌کنم امروز همه نام «بینوایان» را شنیده باشند و همین توهم باعث شده که تعداد زیادی از آدم‌ها به سراغ خود اثر نروند. خودمان هم باورمان شده که «بینوایان» را خوانده‌ایم، باورمان شده که «الیور توئیست» را خوانده‌ایم. گاهی تصور می‌کنم که خیلی از ادب‌دوستان و علاقه‌مندان به شعر فارسی نیز نسبت به بزرگانی چون حافظ، سعدی و مولانا همین توهم را دارند. لااقل بسیاری از هم‌نسلی‌های من دچار این توهم‌اند که حافظ را خوانده‌اند، حال آن‌که با «سیلویا پلات» دوست‌داشتنی آشنا‌ترند. این توهم شناخت و آگاهی به تصور من، نمود آشکارتر و خطرناک‌تری نیز در عرصه وبلاگستان دارد و خود من نیز از دامش رها نیستم. وبلاگستان به خاطر امکانات ساده‌ی انتشار آثار خیلی‌ها را دچار این توهم کرده که شاعرند یا داستان‌نویس‌اند و یا منتقدند. به راحتی می‌توان بر زیر مطلب استاد «داریوش آشوری» در وبلاگش نظر گذاشت، چیزی که پیش از این به واسطه‌ی نبود دسترسی به وی و انتشار آثارش در نشریات چاپی امکانش نبود. امروز خیلی‌ها در قضاوت خودشان درباره‌ی خودشان دچار مشکل شده‌اند و به گونه‌ای به خود دروغ می‌گویند و این یکی از خطرناک‌ترین ضررهای وبلاگستان است. دیگر نمی‌توانیم به راحتی نقدی بخوانیم و به آن اعتماد کنیم، چرا که همه نقد می‌نویسند، همه داستان منتشر می‌کنند و همه شعر می‌سرایند. به راستی تشخیص خوب از بد در چنین محیطی سخت شده و این موضوع ما را از خواندن نقدهای خوب چاپی، داستان‌های ناب و به‌یادماندنی و شعرهای زیبا محروم کرده است. گاهی توهم داریم که کتاب می‌خوانیم، توهم داریم که فیلم می‌بینیم. به واقع کدام فیلم، کدام داستان و کدام فیلم خوب و کدام بد است؟ به چه کسی اعتماد کنیم؟

    بیست و پنجم دسامبر هر سال نیز مصادف با کریسمس است و در این بین سال‌ها پیش نویسندگان زیادی آن را موضوع داستان‌های خود قرار داده‌اند. نمی‌توان گفت کدام نویسنده برای نخستین بار درباره‌ی کریسمس داستان نوشته اما بی‌تردید «چارلز دیکنز» نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم یکی از معدود کسانی‌‌است که اول از همه به ذهنمان می‌رسد. «چارلز دیکنز» به کریسمس علاقه ویژه‌ای داشته و در داستان‌های مختلفش کریسمس را به تصویر کشیده است. در این میان رمان «سرود کریسمس» معروف‌ترین کتاب کریسمسی «دیکنز» است. «سرود کریسمس» به قول «توماس هوود» شاعر معروف انگلیسی مفهوم کریسمس را نزد مردم انگلیس و جهان تغییر داده است. یعنی بیشتر از آنکه «چارلز دیکنز» مدیون کریسمس باشد، کریسمس مدیون «چارلز دیکنز» است. وی در همین باره می‌گوید: «مراسم و سنن قدیمی کریسمس در حال فراموشی بود و دیگر کسی به آن‌ها توجهی نمی‌کرد اما کتاب سرود کریسمس خطر این نابودی را از بین برد و بار دیگر جانی دوباره به آن بخشید.» «چارلز دیکنز» پیش از نوشتن «سرود کریسمس» اوضاع اقتصادی خوبی نداشت و به‌منظور پرداخت قرض‌ها و بدهی‌هایش تصمیم می‌گیرد که در مدت زمان شش هفته رمانی درباره‌ی کریسمس بنویسد. «دیکنز» در نهایت این کتاب را در تاریخ ۱۹ دسامبر سال ۱۸۴۳ و به فاصله دو هفته پیش از شروع سال میلادی جدید راهی بازار کتاب انگلستان کرد. کتاب «سرود کریسمس» با استقبال خوبی روبرو شد و «دیکنز» را از بحران مالی نجات داد. سال‌ها گذشت و علاقه‌مندان این داستان بیشتر شدند. «دیکنز» نیز پس از این رمان، چهار کتاب دیگر درباره‌ی کریسمس نوشت اما هیچ‌کدام به اندازه‌ی «سرود کریسمس» بر این جشن مسیحی تمرکز نداشتند. امروزه نیز تاریخ‌شناسان زیادی معتقدند انتشار «سرود کریسمس» نقش زیادی در پایداری سنت کریسمس در جهان داشته است. این دسته از تاریخ‌شناسان معتقدند که کریسمس پس از این کتاب معنا و مفهوم مهم‌تر و عمیق‌تری برای مردم جهان پیدا کرده است. داستان «مرد شبح‌زده و تجارت ارواح» و مجموعه‌ی «درخت کریسمس» نیز از دیگر داستان‌های کریسمسی «چارلز دیکنز» است.

    «آگاتا کریستى» نیز به کریسمس علاقه زیادی داشته و تعداد زیادی از داستان‌هایش به هنگام کریسمس اتفاق می‌افتد. «کریسمس هرکول پوآرو» رمانی پلیسی است که «کریستی» آن را دقیقا ۱۹ دسامبر سال ۱۹۳۸ منتشر کرده است. این کتاب بعدها با نام «قتلی برای کریسمس» نیز منتشر شد و سپس در سال ۱۹۴۷ در آمریکا به «تعطیلاتی برای قتل» نام گرفت. این رمان درباره‌ی کارآگاه بلژیکی معروف «هرکول پوآرو» است که با داستانی از نوع «راز اتاق بسته» مواجه است. «آگاتا کریستی» علاوه بر این رمان، داستان کوتاه «ماجراهای پودینگ کریسمس» و داستان «تراژدی کریسمس» را نیز درباره‌ی کریسمس نوشته است. «سر آرتور کانن دویل» پدر فراموش‌نشدنی «شرلوک هولمز» نیز به کریسمس علاقه داشت و آن را در تعدادی از داستان‌هایش به تصویر کشید. «یاقوت آبی» یکی از داستان‌های کوتاهی‌است که کریسمس به خوبی در آن دیده می‌شود. «ویلیام سیندی پورتر» معروف به «اُهنری» که داستان‌کوتاه‌نویس معروف آمریکایی قرن نوزده و ابتدای قرن بیست بود، نیز مشخصا چند داستان درباره‌ی کریسمس دارد. داستان کوتاه «هدیه‌ای برای مگی» که بعضی‌ها از آن به‌نام «هدیه کریسمس» نام می‌برند اصولا درباره‌ی کریسمس است. کریسمس» را به «هدیه کریسمس» هرچند داستان کوتاهی است اما در ذهن بسیاری از علاقه‌مندان ادبیات و خوانندگان آمریکایی همچون شعری به‌یادماندنی جاویدان شده. مجموعه داستان «نامه‌هایی از طرف پاپا نوئل» نوشته‌ی «تالکین» نویسنده شاهکار «ارباب حلقه‌ها» نیز نمونه‌ی خوبی از داستان‌های کریسمسی است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بررسی جایگاه عشق در اشعار عطار نیشابوری پير اسرار، عـارف‌ ن*****يرت‌ و خوب‌ كردار آن‌ شـاعر نيك‌ گوي و نـغز گفتـار فريدالدين‌ محمد عطـار در
    سـال‌ ٥٤٠ ه‌. ق‌ در نيشــابور بــه‌ دنيــا آمد. پدر و مــادرش‌ هر دو اهل‌ زهد و تقوي بودند. در كودكــي‌ و
    جوانـي‌ بـا علم‌ و ادب‌ آشنـايـي‌ يـافت‌. ظـاهرا شــغلش‌ دارو فروشــي‌ و طبــابت‌ بوده‌ است‌. چون‌ از ثروت‌
    بــهره‌ اي داشت‌ هرگز نــاچـــار نشد كـــه‌ شـــعر را وسيلـــه‌ كسب‌ روزي و امرار مـــعـــاش‌ خود قرار دهد.
    فريدالدين‌ عطـار قسمتـي‌ از عمر خود را بـه‌ رسم‌ سـالكــان‌ طريقت‌ در سفر گذرانيد تــا آن‌ گــاه‌ كــه‌ بــه‌
    خدمت‌ شيـخ‌ مجدالدين‌ بـغدادي رسيد و در طول‌ سـالـهـا و بـه‌ جـايـي‌ رسيد كــه‌ در طــي‌ طريقت‌ يگــانــه‌
    روزگار و در شوق‌ و نياز و سوز و گداز، شمع‌ زمانه‌ خود گرديد.
    اگر خواستـه‌ بـاشيم‌ مقـام‌ عطـار را در شـاعري و بلندي مرتبـه‌ اش‌ را در عـارفـي‌ بدانيم‌ همين‌ بس‌ كــه‌
    مولانا جلال‌ الدين‌ محمد بلخي‌ خود را در سخن‌ گفتن‌ غلام‌ شيخ‌ عطار مي‌ خواند.
    شيخ‌ محمود شبستري كه‌ به‌ مقام‌ شامـخ‌ عطـار در عرفـان‌ و شـعر پـي‌ برده‌ بود دربـاره‌ اش‌ چنين‌ گفتـه‌
    است‌ در صد قرن‌ كسي‌ مانند عطار از مادر زاده‌ نخواهد شد.
    از آن‌ جايي‌ كه‌ كلام‌ وي ساده‌ و گيراست‌ و بـا عشق‌ و اشتيـاقـي‌ سوزان‌ توام‌ است‌ مـي‌ تواند در حقـايق‌
    راه‌ عشق‌ را به‌ نحوي بهتر در دلهـاي عـاشق‌ جـايگزين‌ سـازد. او هفت‌ شـهر عشق‌ را پشت‌ سر گذاشت‌ و
    همچون‌ درد كشيده‌ اي عشق‌ آزموده‌ رموز عشق‌ و عاشقي‌ را بيان‌ كرد.



    قبل‌ از پرداختن‌ به‌ نظريـات‌ مولوي خود را ملزم‌ بـه‌ آوردن‌ ديدگـاهـهـايـي‌ از چند تن‌ از بزرگـان‌ ادب‌ و
    عرفـان‌ دربـاره‌ ي عشق‌ مـي‌ كنيم‌. در اين‌ جــا گفتن‌ اين‌ نكتــه‌ ضروري مــي‌ نمــايد كــه‌ در فرهنگ‌ غرب‌
    اولين‌ منبع‌ كه‌ در آن‌ از عشق‌ بحث‌ نموده‌ رساله‌ ي مهماني‌ افلـاطون‌ (ضيـافت‌، سمپوزيوم‌) و رسـالـه‌ ي
    اخلاق‌ نيكوها خوسـي‌ ارسطو است‌ كـه‌ در آن‌ عشق‌ را بـه‌ عشق‌ جسمـانـي‌ و روحـانـي‌ تقسيم‌ نموده‌ اند.
    در اسلام‌ و سرزمينهاي اسلامـي‌ كـهن‌ ترين‌ منبـع‌ بحث‌ از عشق‌ كلـام‌ وحـي‌ يـعنـي‌ قرآن‌ مجيد است‌ كـه‌
    اگرچه‌ واژه‌ عشق‌ در آن‌ بكار نرفتـه‌ است‌ ولـي‌ بـه‌ جـاي آن‌ از كلمـاتـي‌ نظير (حب‌، محبـه‌، ود، و موده‌)
    استفـاده‌ شده‌ است‌. آيــه‌ هــاي ٥٤، ٣١ و ١٦٥ بــه‌ ترتيب‌ از سوره‌ هــاي مــائده‌، آل‌ عمران‌ و بقره‌ آيــه‌
    هايي‌ هستند كه‌ همه‌ ي عرفا در اظهار و اثبات‌ حب‌ الهي‌ در قرآن‌ كريم‌ به‌ آن‌ استناد كرده‌ اند.
    خواجـه‌ عبدا... انصـاري عشق‌ را چنين‌ توصيف‌ مــي‌ كند (عشق‌ هم‌ آتش‌ است‌ و هم‌ آب‌، هم‌ ظلمت‌ است‌
    و هم‌ آفتاب‌. عزيزالدين‌ نسفـي‌ در كتـاب‌ انسـان‌ كـامل‌ مـي‌ گويد: عشق‌ شريكـي‌ ندارد اگر عـاشق‌ دل‌ را
    خالي‌ نگرداند خود عشق‌ دل‌ را خالي‌ مي‌ كند. شيخ‌ نجم‌ الدين‌ رازي كه‌ در عصر مولانـا مـي‌ زيست‌ در
    كتـاب‌ (عشق‌ و عقل‌) مـي‌ گويد:شراره‌ آتش‌ عشق‌ زمـانـي‌ كــه‌ موجود بود نــه‌ عــالم‌ بود و نــه‌ آدم‌ و اين‌
    شراره‌ از آن‌ جا بود كـه‌ خداوند فرمود (فـاحببت‌ ان‌ اعرف‌) و بدين‌ خـاطر خلق‌ را آفريد (فخلقت‌ الخلق‌
    لاعرف‌) و شراره‌ ي عشق‌ را در دل‌ آنان‌ انداخت‌.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق‌ در ادبيات‌ منظوم‌ فارسي‌ دو جلوه‌ ي بزرگ‌ دارد كه‌ جلوه‌ ي نخستين‌ آن‌ عشق‌ جسماني‌(انسـانـي‌)
    و جلوه‌ ي دومين‌ آن‌ عشق‌ عرفــانــي‌ (روحــانــي‌) است‌. در ادبيــات‌ فـــارســـي‌ عشق‌ در نوع‌ اول‌ ابتدا در
    مثنويهاي رودكي‌ جلوه‌ مي‌ كند و بودها در مثنويهاي نظامـي‌ بـه‌ اوج‌ خود مـي‌ رسد. امـا شـاعرانـي‌ كـه‌
    بيشتر از عشق‌ عرفاني‌ سخن‌ گفته‌ اند يكي‌ سنـايـي‌ است‌ و ديگري عطـار نيشـابوري، كـه‌ اين‌ نوع‌ شـعر
    در زمان‌ عطار به‌ كمال‌ و در دوران‌ مولانا به‌ اوج‌ خود مي‌ رسد.
    عطـار هنگـامـي‌ كــه‌ از عشق‌ صحبت‌ مــي‌ كند از لفظ مــعنــي‌ پرورش‌ در مــي‌ چكد و در بــاب‌ اين‌ گونــه‌
    سخنان‌ بي‌ هم‌ تاست‌ چنان‌ كه‌ خودش‌ مي‌ گويد تا كـه‌ در بـاغ‌ سخن‌ عطـار شد طـاووس‌ عشق‌- در سخن‌
    خورشيد را در زير پر مي‌ آورد.
    امـا اين‌ عشق‌ اين‌ راح‌ روح‌، اين‌ فتـح‌ فتوح‌ و اين‌ درد بـي‌ درمــان‌ ثمره‌ اش‌ درك‌ عميق‌ (سبقت‌ رحمتــي‌
    غضبي‌) است‌ كه‌ در اين‌ مرحلـه‌ عقل‌ مـعـاش‌ انديش‌ وسـاوس‌ دنيـايـي‌ را كنـار مـي‌ گذارد و نقد جـان‌ را
    فداي معشوق‌ مي‌ سازد.



    عشق‌ مهمترين‌ ركن‌ طريقت‌ و مشكل‌ ترين‌ واديي‌ است‌ كه‌ سالك‌ در آن‌ گام‌ مـي‌ نـهد لذا شرح‌ آن‌ بسيـار
    دشوار مي‌ باشد. در حقيقت‌ عشق‌ درك‌ مي‌ شود ولي‌ وصف‌ نمـي‌ شود زيرا وصف‌ عشق‌ نـه‌ در خبر و نـه‌
    در نشان‌ مي‌ گنجد، و نه‌ به‌ عبارت‌ بيان‌ مي‌ گردد. عطـار اين‌ پير اسرار كـه‌ گويد (ذره‌ اي درد از همـه‌
    عشاق‌ به‌ لفظ عشق‌ را در معني‌ حقيقي‌ آن‌ بكار برده‌ است‌ و عشق‌ را اكسير حيات‌ و مـغز كـاينـات‌ مـي‌
    خواند و مي‌ گويد (عشق‌ دريايي‌ است‌ ، قعرش‌ نـاپديد) و مـعتقد است‌ كـه‌ عشق‌ نـه‌ نـهـايتـي‌ دارد و نـه‌
    بدايتي‌. علت‌ پيدايش‌ عشق‌ را عطار در وجود شعله‌ اي مي‌ داند كه‌ از روي محبوب‌ در دل‌ تـابيده‌ است‌
    و جان‌ كـه‌ نگين‌ عشق‌ محسوب‌ مـي‌ شود عشق‌ را در درون‌ خود قرار مـي‌ دهد (يك‌ شـعلـه‌ آتش‌ از رخ‌ تو
    بر جهان‌ فتاد- سيلاب‌ عشق‌ در دل‌ مثبتي‌ خراب‌ بست‌) زمان‌ پيدايش‌ عشق‌ را هم‌ روز الست‌ مـي‌ داند:
    (در ازل‌ پيش‌ از آفرينش‌ جسم‌ جان‌ به‌ عشق‌ تو مايل‌ افتاده‌ است‌) عطار در تمامي‌ مظـاهر هستـي‌ عشق‌
    را جــاري و ســاري مــي‌ بيند (همــه‌ ذرات‌ عــالم‌ مست‌ عشق‌ اند) و همين‌ عشق‌ را در تمــامــي‌ موجودات‌
    موجب‌ تحرك‌ و حركت‌ دانستـه‌ است‌( . در سجودش‌ روز و شب‌ خورشيد و مـاه‌ - سوده‌ پيشــانــي‌ خود بر
    خاك‌ راه‌.)





    وادي عشق‌ از نظر عطار كه‌ بـه‌ گفتـه‌ خودش‌ سيمرغ‌ در دل‌ او آشيـانـه‌ دارد، يكـي‌ از مشكلترين‌ مراحل‌
    سلوك‌ است‌ كه‌ سالك‌ در آن‌ به‌ انواع‌ بلا دچار مي‌ شود و بايد رنج‌ ها و مشقت‌ ها را تحمل‌ كند تـا در
    خور معشوق‌ گردد.
    حديث‌ عشق‌ در سخنانش‌ شرح‌ احوال‌ سالك‌ در وادي عشق‌ و مشكلات‌ راه‌ و بيـان‌ شرايط عـاشقـي‌ است‌.
    وي مـعتقد است‌ كـه‌ عـاشق‌ در راه‌ عشق‌ بـايد هر چـه‌ دارد ببـازد تـا بـه‌ كمـال‌ عشق‌ دست‌ يـابد. عطــار
    خطاب‌ به‌ سالكي‌ كه‌ طـي‌ طريق‌ مـي‌ كند مـي‌ گويد: اگر در عـاشقـي‌ صـادق‌ نبـاشـي‌- تو جز بر خويشتن‌
    عاشق‌ نباشي‌.
    و در جــايــي‌ ديگر مــي‌ گويد هر كــه‌ بــا عشق‌ دمســـاز شود جـــان‌ خواهد بـــاخت‌ زيرا اول‌ قدم‌ از عشق‌
    سرانداختن‌ است‌- جـان‌ بـاختن‌ است‌ و بــا بلــا ســاختن‌ است‌ و عــاشق‌ هم‌ در وادي عشق‌ بــايد در ســه‌
    حالت‌ اشك‌ آتش‌ و خون‌ به‌ سر برد تا سرانجام‌ در خور معشوق‌ گردد.
    عطار مـعشوق‌ را هم‌ طـالب‌ عشق‌ مـي‌ بيند و مـعتقد است‌ كـه‌ عشق‌ كششـي‌ است‌ دو طرفـه‌ و ميلـي‌ است‌
    كه‌ از هر دو سو برمي‌ خيزد.
    در وادي عشق‌ براي توسن‌ عقل‌ جولـانگــاهــي‌ وجود ندارد. در آن‌ جــا عقل‌ همچون‌ دودي در برابر آتش‌
    عشق‌ است‌ پس‌ مي‌ گويد عشق‌ چون‌ آمد گريزد عقل‌ زود. زيرا در نظر عطار عقل‌ قادر نيست‌ كه‌ پي‌ بـه‌
    شيوه‌ سوداي عشق‌ برد.
    از در دل‌ چون‌ كه‌ عشق‌ آيد درون‌- عقل‌ رخت‌ خويش‌ اندازد برون‌.
    عطـار روز و شب‌ در فراق‌ مـعشوق‌ اندوه‌ و نـالـه‌ سر مـي‌ دهد و چون‌ عـاشقـي‌ زار مـي‌ گويد: از حلقـه‌ ي
    عاشقان‌ بيدل‌- يك‌ لحظه‌ به‌ در نخواهم‌ آمد و گويـي‌ كسـي‌ را عـاشق‌ تر از خود نديده‌ است‌ كو سوختـه‌
    تر كسي‌ زعطار.
    او در جايي‌ خود را مولـاي عشق‌ مـي‌ خواند و مـي‌ گويد خيز اي عطـار جـان‌ ايثـار كن‌- زانكـه‌ در عـالم‌
    تويي‌ مولاي عشق‌. اين‌ عارف‌ و شاعر درد آشنا در جايي‌ خود را همچون‌ بلبلي‌ مي‌ خواند كه‌ نـغمـه‌ ي
    عشق‌ چنين‌ سر مي‌ دهد. دلي‌ كز عشق‌ جانان‌ دردمندست‌- همو داند كه‌ قدر عشق‌ چند است‌.
    عطار شيفتـه‌ ي درد عشق‌ است‌ و بـه‌ آن‌ خدايـي‌ كـه‌ عقل‌ جملـه‌ ي عقلـا بـه‌ ذره‌ اي از آفتـاب‌ مـعرفتش‌
    نمـي‌ رسد قسم‌ مـي‌ خورد:چون‌ دلم‌ در آتش‌ عشق‌ اوفتـاد- مبتلـاي درد بــي‌ درمــان‌ شدم‌ وي مــي‌ گويد:
    ندارد درد ما درمان‌ دريغا- بماندم‌ بي‌ سر و سامـان‌ دريـغـا. و بـا اين‌ وجود هم‌ هيـچ‌ وقت‌ از اين‌ آتش‌
    عشق‌ آه‌ نكرده‌ است‌ و مي‌ گويد: ز دردت‌ كافرم‌ گر سير گردم‌ بنابراين‌ مي‌ توان‌ با آگـاه‌ شدن‌ از عقـايد
    و افكار عطار و پي‌ بردن‌ به‌ سخنان‌ وي راجع‌ به‌ تمامي‌ مراحل‌ عشق‌ اين‌ گفتـه‌ ي مولـانـا جلـال‌ الدين‌
    را تصديق‌ كرد آن‌ جا كه‌ گفت‌: هفت‌ شهر عشق‌ را عطار گشت‌- ما هنوز اندر خم‌ يك‌ كوچه‌ ايم‌

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چرا فردوسي‌ شاعر بزرگي‌ است‌ به‌ نام‌ خداوند جان‌ و خرد
    كزين‌ برتر انديشه‌ برنگذرد
    خداوند نام‌ و خداوند جاي
    خداوند روزي ده‌ رهنماي
    خداوند كيوان‌ و گردان‌ سپهر
    فروزنده‌ ماه‌ و ناهيد و مهر
    زنام‌ و نشان‌ و گمان‌ برترست‌
    نگارنده‌ برشده‌ گوهرست‌
    نيابد بدو نيز انديشه‌ راه‌
    كه‌ او برتر از نام‌ و از جايگاه‌
    ستودن‌ نداند كس‌ او را چو هست‌
    ميان‌ بندگي‌ را ببايدت‌ بست‌
    خرد را و جان‌ را همي‌ سنجد او
    در انديشه‌ سخته‌ كي‌ گنجد او
    به‌ هستيش‌ بايد كه‌ خستو شوي
    ز گفتار بيكار يكسو شوي
    پرستنده‌ باشي‌ و جوينده‌ راه‌
    به‌ فرمانها ژرف‌ كردن‌ نگاه‌
    توانا بود هر كه‌ دانا بود
    ز دانش‌ دل‌ پير برنا بود



    تاكنون‌ درباره‌ استاد بزرگ‌ توس‌ مقاله‌ ها و كتابهاي گونـاگونـي‌ نگـاشتـه‌ اند و صـاحبنظران‌ و انديشـه‌
    وران‌ از دريچه‌ هاي مختلف‌ بـه‌ نـامـه‌ سترگ‌ او نگريستـه‌ اند، آنچـه‌ در اين‌ جستـار كوتـاه‌ بدان‌ اشـاره‌
    خواهد شد از دو بعد ملي‌ و فراملي‌ است‌. پرسش‌ اسـاسـي‌ اين‌ است‌ كـه‌ در عصر انفجـار اطلـاعـات‌ چرا
    فردوسي‌ شاعر بزرگي‌ است‌ در اين‌ روزگار از شاهنامه‌ در جهت‌ اصلاح‌ جامعه‌ جهاني‌ چه‌ بـهره‌ هـايـي‌
    مي‌ توان‌ برگرفت‌
    مقاله‌ حاضر مي‌ كوشد تا پـاسخـي‌ هر چند كوتـاه‌ و فراخور در اين‌ بـاره‌ بـه‌ اين‌ پرسش‌ بدهد. نويسنده‌
    بر اين‌ بـاور است‌ كـه‌ استـاد توس‌ در روزگـار حـاضر از دو جـهت‌ براي مـا ارزشمند است‌ نخست‌ از بـعد
    ملي‌ و ديگر از بعد جهاني‌ يا فراملي‌.
    الف‌) ارزش‌ فردوسي‌ در بعد ملي‌:
    فردوسي‌ در زمانـي‌ بـه‌ سرودن‌ شـاهنـامـه‌ اقدام‌ كرد كـه‌ قيـامـهـاي نظـامـي‌ بر ضد غزنويـان‌ اشـغـالگر و
    خونريز بجايي‌ نرسيد. آنان‌ خاندانهاي اصيل‌ ايراني‌ چون‌ صفـاريـان‌ و مـامونيـان‌ (خوارزم‌) و شـاران‌ و
    فريغونيان‌ و سامانيان‌ و چغانيان‌ را كه‌ مشوق‌ علم‌ و ادب‌ و هنر به‌ زبان‌ فارسـي‌ بودند، برانداختند و
    شعر فروشان‌ درباري نيز همه‌ اين‌ سياهكـاريـهـا را بـا مدايـح‌ خود روپوش‌ مـي‌ گذاردند و دگرگون‌ جلوه‌
    مي‌ دادند.
    فردوسي‌ در روزگاري بسر مي‌ برد كه‌ سرزمين‌ كهنسال‌ ايران‌ پايمال‌ چكمه‌ غزنويـان‌ فـاتـح‌ بود و آنـان‌
    سرمست‌ و مغرور از پيروزيهـاي بـه‌ دست‌ آمده‌ اشـعـار نديمـان‌ خود را در مدح‌ خويش‌ مـي‌ شنودند و بـه‌
    شادي اين‌ فيروزيها جامهاي سيكي‌ مي‌ نوشيدند. آنان‌ پـارسيـان‌ را برنمـي‌ كشيدند و زبـان‌ فـارسـي‌ در
    دربار ايشان‌ رواج‌ نداشت‌.
    شـاعران‌ دربـاري جنـايـات‌ شـاه‌ را خدمت‌ و كشتـارهـاي او را غزو و مصــادره‌ اموال‌ مردم‌ را مبــارزه‌ بــا
    قرمطيگري مـي‌ نـاميدند و براي خوشـايند شـاه‌ و دريـافت‌ بيشتر صلـه‌ بـه‌ تحقير آداب‌ و رسوم‌ ايرانــي‌
    مـي‌ پرداختند و قـهرمـانـان‌ حمـاسـه‌ ملـي‌ و فرهنگ‌ برآمده‌ از آن‌ را بــه‌ منظور خوش‌ آمدن‌ قوم‌ پيروز و
    مسلط، كوچك‌ مي‌ شمردند و شـاهنـامـه‌ را سراسر دروغ‌ و افسـانـه‌ مـي‌ خواندند و افسوس‌ و صد افسوس‌
    كــه‌ اين‌ همــه‌ تحقير و سرافكندگــي‌ خويش‌ را در برابر مشتــي‌ زر بجــان‌ مـــي‌ پذيرفتند و بـــه‌ آن‌ مـــي‌
    نازيدند.

    اين‌ دهگـانزاده‌ برومند كـه‌ بــا درآمد ملكــي‌ خود مــي‌ توانست‌ روزگــار بــه‌ رفــاه‌ بگذراند و بــا همسري
    مهربان‌ كه‌ در سراي داشت‌ بزم‌ ساز كند، تصميم‌ گرفت‌ نيروي جواني‌ و نقد زندگيش‌ را نثـار ايران‌ كند
    و بـه‌ كـاري دست‌ بزند كـه‌ تنـهـا از عـاشقـان‌ سـاختـه‌ است‌. براستــي‌ كــه‌ فردوســي‌ عــاشق‌ برآمدگــي‌ و
    سربلندي ايران‌ بود. فردوسي‌ بـا كـاري كـه‌ كرد هم‌ خود را جـاودانـه‌ كرد و هم‌ نـام‌ ايران‌ را بلندآوازه‌.
    امروز از آنـهمـه‌ گنجـهـايـي‌ كـه‌ محمود از هند بــه‌ ايران‌ آورد و از آن‌ همــه‌ زرهــا و پيلــهــا و كنيزان‌ و
    غلامان‌ اثري برجاي نيست‌ اما شاهنامه‌ فردوسي‌ شهره‌ آفاق‌ و ملل‌ است‌ و امروز نـامـه‌ بزرگ‌ فردوسـي‌
    گنجينـــه‌ اي سترگ‌ و ارزشمند است‌ كـــه‌ مـــي‌ تواند بـــهترين‌ دستور و يـــاور مـــا در گزينش‌ واژگـــان‌ و
    اصطلاحات‌ علمي‌ و نويني‌ باشد كه‌ هر روز بيشتر از روز پيش‌ زبان‌ فارسي‌ را در معرض‌ تهديد و خطر
    جدي قرار مي‌ دهد، بنابراين‌ در بعد ملي‌ امروز ما بيش‌ از هر زماني‌ به‌ فردوسي‌ نيازمنديم‌.
    ب‌) ارزش‌ فردوسي‌ در بعد جهاني‌ و فراملي‌:
    در بعد جهاني‌ و فراملي‌ مي‌ خواهم‌ بگويم‌ كه‌ شاهنامه‌ فردوسي‌ گنجينـه‌ حيرت‌ آوري است‌ از حكمت‌ و
    دانـايــي‌. محور انديشــه‌ هــاي فردوســي‌ بر محور جــهــان‌ بينــي‌ اصيل‌ ايرانــي‌ استوار است‌ پنــج‌ اصل‌:
    خداشناسـي‌، خردورزي، داد، نـام‌ و شـادي كـه‌ در سرتـاسر اين‌ نـامـه‌ نـامـي‌ موج‌ مـي‌ زند همـان‌ گمشده‌
    انســان‌ امروز است‌ و مــي‌ تواند دنيــا را بكــار آيد. در تمدن‌ صنــعتــي‌ امروز كــه‌ بر اثر پيشرفت‌ علم‌ و
    فنـاوري، انسـان‌ بيش‌ از هر روزگـار ديگري بر طبيــعت‌ تسلط يــافتــه‌، زندگــي‌ شگفت‌ انگيزي پيدا كرده‌
    است‌ انســـان‌ امروز بيش‌ از هر زمــــان‌ ديگري هم‌ تندرست‌ است‌ و هم‌ بيمــــار، هم‌ برخوردار است‌ و هم‌
    نيـازمند، هم‌ آسوده‌ است‌ و هم‌ مضطرب‌ و نـاآرام‌ و تـا جـايـي‌ كـه‌ تـاريـخ‌ بـه‌ يـاد دارد بــا وجود سلطــه‌
    يـافتگـي‌ بر طبيـعت‌ ريشـه‌ او در زندگـي‌ هيـچ‌ گـاه‌ بـه‌ سستـي‌ امروز نبوده‌ است‌. اين‌ سست‌ ريشگــي‌ هم‌
    جسمي‌ است‌ و هم‌ روحي‌، هم‌ مادي است‌ و هم‌ معنوي. نظم‌ نوين‌ جهـانـي‌ و فرايند جـهـانـي‌ شدن‌ تلـاش‌
    مي‌ كند تـا مـا را از درون‌ تـهـي‌ سـازد دو كفـه‌ روح‌ و جسم‌ انسـان‌ امروز متـعـادل‌ نيست‌ بشر، امروز در
    معرض‌ وسوسه‌ برون‌ است‌، عطشـي‌ فروننشستنـي‌ براي توليد و مصرف‌ در او پديد آمده‌ است‌، توليد مـي‌
    كند تا مصرف‌ كند و مصرف‌ مـي‌ كند تـا توليد كند و اين‌ چرخـه‌ بـاطل‌، زندگـي‌ او را از خود تـهـي‌ كرده‌
    است‌. نظم‌ نوين‌ جهاني‌ همواره‌ نويد مي‌ دهد و مي‌ كوشد تـا امكـانـهـا را گسترش‌ دهد و چون‌ جستجوي
    امكانات‌ غالبا در طريق‌ خواهشهاي جسماني‌ است‌ رضايتي‌ كـه‌ از آن‌ حـاصل‌ مـي‌ شود محدود و گذرنده‌
    و كم‌ ثمر است‌ مـانند مـار ضحـاك‌، هر خواهشـي‌ كـه‌ برآورده‌ شد بيدرنگ‌ خواهشـي‌ بزرگتر بر جــاي آن‌
    سر مي‌ زند.
    خلـاصـه‌ اينكـه‌ شـاهنـامـه‌ فردوسـي‌ از نيرويـي‌ بـارور و زنده‌ برخوردار است‌ در اين‌ كتــاب‌ موضوعــات‌
    بسياري پرورده‌ شده‌ كه‌ اكنون‌ به‌ همان‌ اندازه‌ مي‌ تواند ثمربخش‌ بـاشد كـه‌ مثلـا هزار سـال‌ پيش‌ بوده‌
    است‌.





    در ادبيات‌ جـهـان‌ كمتر كتـابـي‌ مـي‌ توان‌ يـافت‌ كـه‌ بـه‌ اندازه‌ شـاهنـامـه‌ فردوسـي‌ خرد را ستوده‌ بـاشد
    فردوسـي‌ كتـابش‌ را بـه‌ نـام‌ خداوند جـان‌ و خرد آغـاز كرده‌ و فصل‌ ويژه‌ اي بـه‌ ستـايش‌ خرد اختصـاص‌
    داده‌ است‌، گذشتـه‌ از آن‌ عطر خرد در سرتـاسر شـاهنــامــه‌ افشــانده‌ مــي‌ شود بدانگونــه‌ كــه‌ مــي‌ توان‌
    فردوسي‌ را شاعر خرد ناميد. پهلوانان‌ نيكوكار شاهنامه‌ چه‌ ايراني‌ و چه‌ انيراني‌ همـه‌ از خرد بـهره‌
    مندند. سيـاوش‌ كـه‌ در شمـار عزيزترين‌ پـهلوانـان‌ فردوسـي‌ و نمونـه‌ انســانــي‌ برگزيده‌ است‌ از موهبت‌
    خرد بدين‌ پايه‌ رسيده‌ است‌ و فردوسي‌ هنگامي‌ كه‌ مي‌ خواهد كمال‌ او را وصف‌ كند چنين‌ مي‌ گويد:
    بدان‌ اندكي‌ سال‌ و چندين‌ خرد
    تو گويي‌ روانش‌ خرد پرورد
    يا:
    تو گفتي‌ به‌ مردم‌ نماند همي‌
    روانش‌ خرد برفشاند همي‌
    برعكس‌، پهلوانان‌ بدكار شاهنـامـه‌، بـه‌ علت‌ بـي‌ خردي، خود و گيتـي‌ را بـه‌ تبـاهـي‌ و سيـاه‌ روزي مـي‌
    كشانند در نظر فردوسي‌ خرد مايه‌ رستگاري و سرچشمه‌ زيبـايـي‌ و شـادكـامـي‌ است‌:سخن‌ بـا خرد چون‌
    برابر شود
    روان‌ سراينده‌ راهش‌ برد
    و علم‌ بـــايد بـــا خرد همراه‌ شود تـــا از تركيب‌ آن‌ فضل‌ و بزرگمردي و ســـالـــاري پديد آيد. بـــهرحــــال‌
    خدامحوري، انديشـه‌ جـهـانـي‌ بودن‌ بشر، حكومت‌ خرد و دانش‌، برابري و برادري، تـعــادل‌ جسم‌ و روح‌،
    استغنا و قناعت‌، بي‌ آزاري از موضوعاتي‌ است‌ كـه‌ بوفور در شـاهنـامـه‌ ديده‌ مـي‌ شود. هر يك‌ از ديگر
    داستانهاي شاهنامه‌ نيز روايتگر يكي‌ از رنجهاي بشر امروز است‌. حماسـه‌ سراي نـامـي‌ ايران‌ كـه‌ خود
    اسوه‌ دينداري، رادي و راستي‌ است‌. كتابش‌ را نيز از اينگونه‌ موضوعات‌ با بهترين‌ بيان‌ انبـارده‌ است‌.
    تلفيق‌ خوشـايند و متـعـادل‌ مـاده‌ و مـعنـي‌ در سرتـاسر اين‌ گنجينـه‌ عظيم‌ موج‌ مـي‌ زند. التذاذ و تبري،
    برخورداري و بي‌ نيازي، كار و تفكر، جان‌ بيني‌ و جهـان‌ بينـي‌، دادگستري و ستم‌ ستيزي از ويژگيـهـاي
    انديشـه‌ ايرانـي‌ است‌ كـه‌ اين‌ كتـاب‌ را نيز حـاصلخيز و دلپذير كرده‌ است‌.دعوت‌ فردوسـي‌ دعوتـي‌ عـام‌
    است‌، دعوتـي‌ است‌ كـه‌ از تجربيـات‌ تلـخ‌ و شيرين‌ و نفس‌ زندگـي‌ مـايـه‌ گرفتـه‌ است‌. دعوت‌ روح‌ آدمـي‌
    است‌ به‌ توافق‌ با جسم‌ و دعوت‌ مـغز انسـان‌ است‌ بـه‌ سـازگـاري بـا دل‌. بـه‌ همين‌ دليل‌ است‌ كـه‌ دعوت‌
    فردوسي‌ رنگ‌ زماني‌ و مكـانـي‌ و ملـي‌ خود را نيز از دست‌ داده‌ و مـي‌ تواند در هر زمـان‌ و بـا وضـع‌ هر
    ملت‌ قابل‌ تطبيق‌ باشد و اگر از درسـهـاي عبرت‌ انگيز تـاريـخ‌ و فرهنگ‌ ايران‌ سرچشمـه‌ بگيرد و اگر از
    هياهو و تظاهر و خودبيني‌ پرهيز شود، بي‌ گمان‌ موثر خواهد بود.
    جهان‌ امروز تشنه‌ و نيازمند انديشه‌ هاي ايراني‌ است‌، طرح‌ گفتگوي تمدنها و استقبال‌ جامعه‌ جهانـي‌
    از آن‌ نمونه‌ كوچكي‌ است‌ از گستردگي‌ و پرمـايگـي‌ اين‌ فرهنگ‌ و تكيـه‌ بر اين‌ نكتـه‌ كـه‌ مـا نيز حرفـي‌
    براي گفتن‌ داريم‌. با تك‌ قطبي‌ شدن‌ جهان‌ و طرح‌ نظم‌ نوين‌ جهانـي‌، سردمداران‌ دنيـاي كنونـي‌ بسيـار
    مـغرور شده‌ و از يـاد برده‌ اند كـه‌ براي حل‌ مشكلـات‌ انسـان‌ امروز نيز بـايد مــانند گذشتــه‌ بــا اندكــي‌
    خلوص‌ و خضوع‌ با مسائل‌ روبرو شد و اين‌ درسي‌ است‌ كـه‌ در فرهنگ‌ و انديشـه‌ ايران‌ كـهنسـال‌ نـهفتـه‌
    است‌ و مي‌ تواند به‌ ارباب‌ زر و زور و دانش‌ بگويد كه‌:چو گويي‌ كه‌ وام‌ خرد توختم‌
    همي‌ هر چه‌ بايستم‌ آموختم‌
    يكي‌ نغز بازي كند روزگار
    كه‌ بنشاندت‌ پيش‌ آموزگار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مفهوم كلمه جام جم در غزلهاي حافظ جام جهان نماست ضمير منير دوست
    اظهار احتياج خود آنجا چه حاجت است
    باطن روشن دوست مثل جام جهان نماست آنجا حاجتي به اظهار نيازمندي نيست.
    جام جهان نما جام جمشيد است كه اسرار غيب در آن منعكس مي شده
    ضمير : وجدان ، باطن
    مي‌گويد وقتي باطن دوست مثل جام جم منعكس كننده تمنيات است نيازي نيست كه حاجب خود را بر زبان آورد
    بر آستانه ميخانه هر كه يافت رها
    زفيض جام مي اسرار خانقاه دانست
    هر كس كه راهي به درگاه ميخانه يافت به بركت جام شراب به اسرار خانقاه اطلاع يافت.
    جام مي معادل جم آمده و مراد از آن غيب نمايي است كنايه به صوفيان دارد مي گويد هركس به ضم ز اهد نمايي صوفيان از خانقاه به مي خانه آمد و راه عشق عرفاني را شناخت به بركت جام مي به زياد سالوس صوفيان آگاه كه اسرار خانقاه همين روش مزورانه صوفيان است.


    هر آنكه راز دو عالم زخط ساغر خواند
    رموز جام جم از نقش خاك ره دانست
    هركس به اين مقام برسد كه راز خلقت دو عالم را از خطوط گرد پياله بخواند مي تواند از نقش ساده خاك را به رموز جام جمشيد واقف شود
    خط كاغذ: خط جام گويند جمشيد در مجالس خود جامي داشته كه هفت خط موازي اطراف آن كشيده بود و به هر يك از حصار به قدر ظرفيت و استعداد آنها تاخط معيني شراب مي داده است خط جام ياخط ساغر به ادبيات ايران بعد از اسلام آمده و هر خط اسمي يافته. خاقاني مي‌گويد:
    تا خط بغداد ساغر استكاني خورده ام
    دوستان را دجله اي در جرعه دان آورده ام
    به علاوه خط ساغر كلامات قصاوري بوده كه به گرد پياله مي نوشتند
    جام جم: جامي كه به گفته افسانه ها جمشيد احوال جهان و اسرار نهان را در آن مي ديد و قسمت غيب نمايي داشته حافظ غالبا‌ً معادل دل غيب نماي عارف يا كنايه از جام شراب مي‌آورد. در اين بيت نقش خاك راه را كه نقشي كم ارزش است با خط رمز جام جم مقايسه كرده مي گويد اگر عارف در سير سلوك به مقامي رسيد كه راز دو عالم را به سهولت از خطهاي دور پياله خواند ديگر حاجتي به جام جمشيد ندارد بلكه از نقش خاكي راه مي تواند همان رموزي را بخواند كه جمشيد از جام مي خواند مقصود اين كه دل انسان مي تواند به مقامي برسد كه آنچه را كه جمشيد از خطوط جام جم مي خواند و به وسيله آن بر اسرار نهان آگاه مي‌شد از نقش خاك را بخواند.


    ساقي بيار باده و با مدعي بگوي
    انكار ما مكن كه چنين جام جم نداشت
    ساقي شراب بياور و به كسي كه با ما داعيه مخالفت دارد بگو اعتقاد ما مشو زيرا جمشيد هم چنين جامي نداشت .
    جام شراب خود را با جام جمشيد مقايسه كرده كه اسراسر عالم در آن جلوه گر مي شود و به همين مناسبت آن را جام عالم بين يا جام جهان بين نيز گفته اند به مقامي مي گويد مي بياور به مدعي بگو به علت باده نوشي منکر ايمان ما مشو زيرا در اين جام باده اسراري مي بينيم كه در جام جمشيد هم منعكس نمي شد.
    گفتم اي مسندجام جهان بينت كو
    گفت افسوس كه آن دولت پيدا نخست
    گفتم اي تكيه گاه منصب و مقام جمشيدن جام جهان بينت چه شد؟ گفت افسوس كه آن دولت اقبال از من روي گردان شده است.
    منظور دنباله بيت پيشين است، و مسند جم كنايه از جايگاه و مقام سلطنت؛ و جام جهان بين كنايه از دل روشن مي گويد به گلستان ارم گفتم آن شاهي كه مثل جام جهان بين گواهي بود دلي با صفا داشت و تخت گاهش در تو بود كجاست؟ جواب داد كه آن دستگاه دولت اقبال از ميان رفت گلستان ارم را به مسند جمشيد تشبيح كرده پس با توجه به اين كه جام جهان بين متعلق به جمشيد بوده ميان آن جام و مسند جم ملازمه اي تصور كرده به مسند جم مي گويد چرا جام جهان بينت نيست. از آنجا كه قصه هاي مربوط به جمشيد و سليمان با هم آميخته است مي گويد از مناسباتي كه با ساير اجزاء بيت پيدا مي كند بايد جمشيد و سليمان را مشخص ساخت چنين است كه مثلاً‌ مسند جم در اين بيت:
    جايي كه تخت مسند جم مي رود به باد
    گر غم خوريم خوش نبود كه مي خوريم
    به مناسبت بر باد رفتن تخت سليمان معني كرديم و در بيت مورد بحث به قرینه جام جهان بين كه به جمشيد مرتبط مي‌شود تخت جمشيد معني مي كنيد در بيت زير نيز ملازمه جام جهان بين با جمشيد طرح شده است.
    روان تشنه ما را به جرعه اي درياب
    چو مي دهند زلال خضير ز جام جمت
    چون آب زلال خضر از جام جمشيد به تو مي دهند به جان تشنة ما هم جرعه اي برسان خضره يا خضر به ضرورت شعر نام يكي از پيامبران است زلال خضر يا آب زلال خضر، آب حيات است كه خضر به جست جوي آن برآمد به تقدير الهي از آن نوشيد و عمر جاويدان يافت جام جم جمشيد كنايه از جام شراب يا جام جهان بين است كه اسرار غيب و آن منعكس مي شد آب خضر نهاد عمر جاودان و جام جم نهاد دل بيناي عارف است ميان خضر و جمشيد رابطه تاريخي وجود ندارد جز اين كه افسانه خضر و جمشيد با هم آميخته شده است. پس مفهوم از آب حيات از جام جمشيد نوشيدن كه در بيت آمده يعني شرابي مثل آب حيات جان بخش از جامي غيب نما مانند جام جم نوشيدن به كوتاه سخن حيات جاودان همراه دل روشن بين داشتن است.
    حاصل معني اين كه روان ما تشنه معرفت است تو به چنان مقامي در بينش عرفاني رسيده‌اي كه آب حيات را از جام جهان نماي جمشيد مي نوش ما را هم از آن نصيبي ده .
    آن كس كه بدست جام دارد
    سلطان جم مدام دارد
    آن كس كه جام به دست دارد براي هميشه مقام سلطنت جمشيد را داراست جام جم شراب است و مناسبت آن با جام جمشيد در مصراع دوم اينكه كشف شراب را به جمشيد نسبت داده اند چنين است كه ميان جام جم با جم هميشه نوعي ملازمه تصور شده است چنانكه بعضي جام جم با آينه جهان نماي جمشيد را نيز با همين جام باده تعبير كرده اند.
    در هر حال درباره چگونگي كشف شراب به وسیله جمشيد افسانه هاي گوناگون نقل كرده اند كه به علت توجه خاص حافظ به جمشيد و جام و كنايه و اشاره مكرر او اين افسانه شيرين را كه در جامع الحكايات عوفي آمده نقل مي كنيم. گويند كه شراب در عهد او پديد آمد و آنرا شاه دارو مي خواندند و سبب ظهور شراب آن بود كه انگور كه لطيف ترين فواكه است ـ بسبب تغيير هوا و هجوم لشكر زمستان باطل شد و در ايام شتا و فصل بهار از وي تمتع ميسر نمي شد پس خواست تا آب گيرد تا مگر از آب او هر وقت انتفاع تواند گرفت آنرا در آورندي كردند و جمشيد هر روز بيامدي و حال آن مشاهده كردي اول بقوت خود بجوشيد و ترك بينداخت، و بعد از آن ساكن شد و جمشيد هر روز آنرا مي‌چشيدي و عيار آن را بر مذاق عرضه كردي و چون از جوش باز ايستاد تلخ شد و حلاوت آن نماند. جمشيد گمان برد كه مگر ز هر قاتل شد بسبب تلخي و تغيير مزاج پس آنرا سر بستند و بگذاشتند بر ظن آنك زهري جان گذارست و جمشيد را كنيزكي بود كه خورشيد دايگي جمال او كرده بود و ماه را تهيه از كمال او گرفتند وقتي مرين كنيزك را علت شقيقه حادث شد و او از درد بما طاقت شد و بمرگ راضي گشت و با خودگفت صواب آنست كه از آن زهرتناول كنم تا بيك بار خلاصی يابم پس قدمي برداشت و ازآن قدري بخورد و اهتزاري در وي پديد آمد و درد سر كمتر شد بخانه آمد طيب النفس گشته و خواب بر وي غلبه كرد بعد از آن چند روز گذشته بود كه خواب بزيارت برگ چشم او نيامده بود يك شبانه روز بخفت و چون بيدار شد از آن زحمت خلاص يافته بود و آن حال با جمشيد تقرير كردند و جمشيد از آن بخورد و لذتي يافت و در بيشتر علل و امراض آنرا بكار مي بردند و سبب شفا مي شد پس آنرا شاه دارو نام كردند.)
    مقصود اينكه هر كسي جام شراب بدست دارد جلال و عظمتي مانند جمشيد دارد هم چنانكه جمشيد اسرار غيب را در جام جم مي ديد و اين جام مايه شكوه سلطنت او گرديده بود جام نيز كه كنايه از مستي و بي‌خودي است سبب سلطنت و بي نيازي مي گردد و به تعبير عرفاني سكو كه سبب رهايي از تعلقات مادي است مالك را به سلطنت معنوي مي رساند .
    دلي غيب نماست جام جم دارد
    ز خاتمي كه دمي گم شود چه غم دارد
    دلي كه اسرار غيب در آن نمودار است و جام جمشيد دارد براي انگشتري كه لحظه اي گم شود چه غم دارد.
    جام جم يا جام جهان بين جامي بوده كه به گفته افسانه ها اسرار غيب در آن منعكس مي شده است و صوفيه نماي دل صوفي است. استادفروزانفر نيز در تعبير آن گويد در اصطلاح صوفيان جام جم يعني دل و عده اي آن را به روح تعبير كرده اند. شيخ عطار آن را در كتاب الهي نامه روح دانسته و سياسي در طريق التحقيق و سير ابعاد آن را به دل تعبير كرده است.
    گم شدن خاتم در مصراع دوم اشاره به داستان حضرت سليمان و گم شدن انگشتري دارد قصه هاي جمشيد و سليمان چنانكه پيش از اين گفته شد در حافظ با هم مخلوط شده اند و در اين بيت نيز به خاطر يافتن خاتم سليمان از جام غيب نماي جمشيد مدد خواست.
    مي گويد كسي كه دلش آن اندازه روشن و با صفا باشد كه مانند جام جمشيد اسرار غيب در آن منعكس شود رنج زحمتي نخواهد بود كه لحظه اي انگشتر خود را گم كند زيرا مكان انگشتر براي دل غيب نماي او مكشوف مي گردد.
    با توجه به اينكه انگشتري سليمان مايه سلطنت او بود به گم شدن آن سليمان سلطنت خود را از دست داد اشاره به شاهي است كه از سلطنت افتاده است سودي مي گويد شاه منصور بوده
    سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد
    آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
    سالها دل از ما جام جم طلب مي كرد آنچه را كه خود داشت از بيگانه مي طلبيد
    از آنجا كه غزل سراسر زمينه عرفاني دارد مناسب است كه ابتدا راجع به مصطلحت عرفاني آن توضيحي كوتاه بدهيم:
    دل به تعبير عرفا اينه اي است كه انوار حق در آن تجلي مي كند ولي دلي كه مراحل سير و سلوك را طي كرده صفا و صيقل يافته و به درجه كمال رسيده باشد نه هر دلي پس فرض اين است كه استعداد و شايستگي جام جم شدن بالقوه در دل آدمي وجود دارد ولي تحقق يافتن آن موكول به تزكيه نفس و تمرين و رياضت است جام جم يا جام جهان نماكنايه از دل است در مراحل والاي معرفت دل پاك و روشن مهذب عارف است كه جلوه گاه جمال حقيقت و متجلي معشوق ازلي و آئينه تمام نماي كليه رازهاي ناگشودني و مبهم آفرينش به شمار مي رود و در تفسير آن بر اين سه بيان سنايي چيزي نمي توان افزود.
    قصه جام جم بسي شنوي انور آن بيش و كم بسي شنوي
    به يقين دان كه جام جم دل توست مستقر سرور غم دل توست
    تو تمنا كني جهان ديدن جمله اشياء در آن توان ديدن
    حاصل معني: دل من سالها در مراحل نخستين سير و سلوك بود در راه طلب گام بر مي‌داشت و از من طلب جام جم شد يعني بينش حقيقت مي كرد در حاليكه اين خاصيت بالقوه در خود او نهفته بود پس آنچه را خود داشت از ما كه وجودي بيگانه بوديم درخواست مي كرد.
    به سر جام جم آنگه نظر تواني كرد
    كه خاك ميكده كحل بصر تواني كرد
    به نكته هاي نهفته جام جم وقتي مي تواني نگاه كني كه خاك ميكده را مانند سرمه به چشم بكشي .
    جام جم جام جهان بين است و به تعبيري جام شراب جمشيد در اصطلاح عرفاني آئينه تمام نماي كليه رازهاي ناگشودني و مبهم آفرينش به شمار مي رود اسرار جهان در آن نمودار مي‌شود و مجموعاً‌ درونگري و رابطه قلبي با غيب از آن اراده مي شود
    كحل بصر: سرمه اي كه براي تقويت به چشم مي ريختند
    مي گويد وقتي مي تواني از طريق صفاي قلب به اسرار عشق و عرفان واقف شوي كه سراپاي وجود خود را تسليم عشق كني چنانكه ميكده عشق در نظر تو آنقدر عزيز شود كه سر بر خاك آن بگذاري خاك آن در چشم تو برود و چشمت را بينا كند نهايت تواضع و فروتني در برابر پير.

    ----------------------------------

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/