صفحه 29 از 43 نخستنخست ... 1925262728293031323339 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 281 تا 290 , از مجموع 428

موضوع: دل ت ن گ ی

  1. #281
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
    زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
    پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
    پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
    نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
    بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
    ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
    بر رویمان ببست به شادی در بهشت
    او میگشاید … او که به لطف و صفای خویش
    گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
    طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
    کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
    چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
    زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
    ماییم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
    ماییم … ما که جامه تقوا دریده ایم
    زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
    زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
    آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
    گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
    دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
    نام گناهکاره رسوا نداده بود
    بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
    در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جریده عالم دوام ما


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #282
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    خسته ام از قصه های شومتان ...
    آه!در شهر شما یاری نبود


    قصه هایم را خریداری نبود!!!


    وای!رسم شهرتان بیداد بود...


    شهرتان از خون ما آباد بود...


    از درو دیوارتان خون می چکد ...


    خون من ، فرهاد ، مجنون می چکد...


    خسته ام از قصه های شومتان ...


    خسته از همدردی مسمومتان ...


    این همه خنجر دل کس خون نشد ...


    این همه لیلی ، کسی مجنون نشد ...


    آسمان خالی شد از فریادتان ...


    بی ستون در حسرت فرهادتان ...


    کوه کندن گر نباشد پیشه ام ...


    بویی از فرهاد دارد تیشه ام ...


    عشق از من دور و پایم لنگ بود ...


    قیمتش بسیار و دستم تنگ بود ...


    گر نرفتم هر دو پایم خسته بود ...


    تیشه گر افتاد دستم بسته بود ...


    هیچ کس دست مرا وا نکرد ؟ نه...


    فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه...


    هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه...


    هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه...


    هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...


    هر که با ما بود از ما میگریخت ...


    چند روزی است حال و روزم دیدنیست...


    حال من از این و آن پرسیدنیست...


    گاه بروی زمین زل می زنم...


    گاه بر حافظ تفائل میزنم


    حافظ دیووانه فالم را گرفت...


    یک غزل آمد که حالم را گرفت:



    ما ز یاران چشم یاری داشتیم



    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #283
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    كــوچـــه



    بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،


    همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،


    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،


    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.


    در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد


    باغ صد خاطره خنديد،


    عطر صد خاطره پيچيد:



    يادم آمد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم


    پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم


    ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.



    تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.


    من همه، محو تماشاي نگاهت.



    آسمان صاف و شب آرام


    بخت خندان و زمان رام


    خوشة ماه فروريخته در آب


    شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب


    شب و صحرا و گل و سنگ


    همه دل داده به آواز شباهنگ



    يادم آيد، تو به من گفتي:


    از اين عشق حذر كن!


    لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،


    آب، آيينة عشق گذران است،


    تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،


    باش فردا، كه دلت با دگران است!


    تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



    با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم


    سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،


    نتوانم!



    روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،


    چون كبوتر، لب بام تو نشستم


    تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...



    باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم


    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم


    حذر از عشق ندانم، نتوانم!



    اشكي از شاخه فرو ريخت


    مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...



    اشك در چشم تو لرزيد،


    ماه بر عشق تو خنديد!



    يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم


    پاي در دامن اندوه كشيدم.


    نگسستم، نرميدم.



    رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،


    نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،


    نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...



    بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!



    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #284
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ديگر زمين تهي ست ...
    ديگر زمين تهي ست ...
    خوابم نمي ربود
    نقش هزارگونه خيال از حيات و مرگ ،
    در پيش چشم بود .
    شب ، در فضاي تار خود آرام مي گذشت
    از راه دور ، بوسه سرد ستاره ها
    مثل هميشه ، بدرقه مي كرد خواب را .
    در آسمان صاف ،
    من در پي ستاره خود مي شتافتم .
    چشمان من به وسوسه خواب گرم شد ...
    ناگاه ، بندهاي زمين در فضا گسيخت !
    در لحظه اي شگرف ، زمين از زمان گريخت !
    در زير بسترم ،
    چاهي دهان گشود ،
    چون سنگ ، در غبار وسياهي رها شدم .
    مي رفتم آنچنان كه ز هم مي شكافتم !
    دردي گران به جان زمين اوفتاده بود
    نبضش به تنگاي دل خاك مي تپيد
    در خويش مي گداخت
    از خويش مي گريخت
    مي ريخت ، مي گسست ...
    مي كوفت ، مي شكافت ...
    وزهر شكاف ، بوي نسيم غريب مرگ
    در خانه مي شتافت !
    انگار ، خانه ها و گذرهاي شهر را
    چندين هزار دست
    غربال مي كنند !
    مردان و كودكان و زنان مي گريختند
    گفتي كه اين گروه ز وحشت رميده را
    با تيغ هاي آخته دنبال مي كنند !
    آن شب زمين پير
    اين بندي گريخته از سرنوشت خويش
    چندين هزار كودك در خواب ناز را ،
    كوبيد و خاك كرد !
    چندين هزار مادر محنت كشيده را ،
    در دم هلاك كرد !
    مردان رنگ سوخته ار رنج كار را ،
    در موج خون كشيد .
    وز گونه شان ، تبسم شوق و اميد را ،
    با ضربه هاي سنگ و گل و خاك ، پاك كرد !
    در آن خرابه ها
    ديدم كه مادري به عزاي عزيز خويش
    در خون نشسته بود
    در زير خشت و خاك
    بيچاره بند بند وجودش شكسته بود
    ديگر لبي كه با تو بگويد سخن نداشت
    دستي كه در عزا بدرد پيرهن نداشت !
    زين پيش ، جاي جان كسي در زمين نبود ،
    زيرا كه جان ، به عالم جان بال مي گشود !
    اما دراين بلا ،
    جان نيز فرصتي كه برآيد ز تن نداشت !
    شب ها كه آن دقايق جانكاه مي رسد ،
    در من نهيب زلزله بيدار مي شود
    در زير سقف مضطرب خوابگاه خويش ،
    با هر نفس ، تشنج خونين مرگ را
    احساس مي كنم .
    آوار بغض و غصه و اندوه ، بي امان
    ريزد به جان من
    جز روح كودكان فرو مرده در غبار
    تا بانگ صبح نيست كسي همزبان من .
    آن دست هاي كوچك و آن گونه هاي پاك
    از گونه سپيده دمان پاك تر ، كجاست ؟
    آن چشم هاي روشن و آن خنده هاي مهر
    از خنده ”بهار“ طربناك تر ، كجاست ؟
    آوخ ! زمين به ديده من بيگناه بود !
    آنجا هميشه زلزله ظلم بوده است .
    آنها هميشه زلزله از ظلم ديده اند !
    در زير تازيانه جور ستمگران
    روزي هزار مرتبه در خون تپيده اند
    آوار جهل و سيلي فقر است و خانه نيست
    اين خشت هاي خام كه بر خاك چيده اند !
    ديگر زمين تهي ست ...
    ديگر به روي دشت ،
    آن كودكان ناز
    آن دختران شوخ
    آن باغ هاي سبز
    آن لاله هاي سرخ
    آن بره هاي مست
    آن چهره هاي سوخته از آفتاب نيست
    تنها در آن ديار ،
    ناقوس ناله هاست ، كه در مرگ زندگي ست!
    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #285
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    سرود گل
    با همين ديدگان اشك آلود ،
    از همين روزن گشوده به دود ،
    به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !
    به شكوفه ، به صبحدم ، به نسيم ،
    به بهاري كه مي رسد از راه ،
    چند روز دگر به ساز و سرود .
    ما كه دل هاي مان زمستان است ،
    ما كه خورشيدمان نمي خندد،
    ما كه باغ و بهارمان پژمرد ،
    ما كه پاي اميدمان فرسود ،
    ما كه در پيش چشم مان رقصيد ،
    اين همه دود زير چرخ كبود ،
    سر راه شكوفه هاي بهار
    گريه سر مي دهيم با دل شاد
    گريه شوق ، با تمام وجود !
    سال ها مي رود كه از اين دشت
    بوي گل يا پرنده اي نگذشت
    ماه، ديگر دريچه اي نگشود
    مهر ، ديگر تبسمي ننمود .
    اهرمن مي گذشت و هر قدمش ،
    ضربه هول و مرگ و وحشت بود !
    بانگ مهميزهاي آتش ريز
    رقص شمشيرهاي خون آلود !
    اژدها مي گذشت و نعره زنان
    خشم و قهر و عتاب مي فرمود .
    وز نفس هاي تند زهرآگين ،
    باد ، همرنگ شعله بر مي خاست،
    دود بر روي دود مي افزود .
    هرگز از ياد دشت بان نرود
    آنچه را اژدها فكند و ربود
    اشك در چشم برگ ها نگذاشت
    مرگ نيلوفران ساحل رود .
    دشمني ، كرد با جهان پيوند
    دوستي ، گفت با زمين بدرود ...
    شايد اي خستگان وحشت دشت !
    شايد اي ماندگان ظلمت شب !
    در بهاري كه مي رسد از راه ،
    گل خورشيد آرزوهامان ،
    سر زد از لاي ابرهاي حسود .
    شايد اكنون كبوتران اميد ،
    بال در بال آمدند فرود ...
    پيش پاي سحر بيفشان گل
    سر راه صبا بسوزان عود
    به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !
    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #286
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    اي هميشه خوب


    ماهي هميشه تشنه ام


    در زلال لطف بيكران تو .


    مي برد مرا به هر كجا كه ميل اوست


    موج ديدگان مهربان تو



    زير بال مرغكان خنده هات


    زير آفتاب داغ بوسه هات


    - اي زلال پاك ! -


    جرعه جرعه جرعه مي كشم تو را به كام خويش


    تا كه پر شود تمام جان من ز جان تو !



    اي هميشه خوب !


    اي هميشه آشنا !


    هر طرف كه مي كنم نگاه ،


    تا همه كرانه هاي دور ،


    عطر و خنده و ترانه مي كند شنا


    در ميان بازوان تو !



    ماهي هميشه تشنه ام


    اي زلال تابناك !


    يك نفس اگر مرا به حال خود رها كني


    ماهي تو جان سپرده روي خاك !




    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #287
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    كوچ
    بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
    به كوه خواهد زد !
    به غار خواهد رفت !
    تو كودكانت را ، بر سينه مي فشاري گرم
    و همسرت را ، چون كوليان خانه به دوش
    ميان آتش و خون مي كشاني از دنبال
    و پيش پاي تو ، از انفجارهاي مهيب
    دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
    و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
    و آشيان ها بر روي خاك خواهد ريخت
    و آرزوها در زير خاك خواهد مرد !
    خيال نيست عزيزم ! ...
    صداي تير بلند است و ناله ها پيگير
    و برق اسلحه ، خورشيد را خجل كرده ست !
    چگونه اين همه بيداد را نمي بيني ؟
    چگونه اين همه فرياد را نمي شنوي ؟
    صداي ضجه خونين كودك عدني ست ،
    و بانگ مرتعش مادر ويتنامي ،
    كه در عزاي عزيزان خويش مي گريند ،
    و چند روز دگر نيز نوبت من و توست ،
    كه يا به ماتم فرزند خويش بنشينيم !
    و يا به كشتن فرزند خلق برخيزيم !
    و يا به كوه ، به جنگل ، به غار ، بگريزيم !
    - پدر ! چگونه به نزد طبيب خواهي رفت ؟
    كه ديدگان تو تاريك و راه باريك است
    تو يك قدم نتواني به اختيار گذاشت .
    تو يك وجب نتواني به اختيار گذاشت !
    كه سيل آهن در راه ها خروشان است !
    تو ، اي نخفته شب و روز ، روي شانه اسب ،
    - به روزگار جواني - به كوه و دره و دشت ،
    تو اي بريده ره از لاي خار و خارا سنگ
    كنون كنار خيابان ، در انتظار بسوز !
    درون آتش بغضي كه در گلو داري ،
    كزين طرف نتواني به آن طرف رفتن !
    حريم موي سپيد تو را كه دارد پاس ؟
    كسي كه دست تورا يك قدم بگيرد ، نيست
    و من - كه مي دوم اندر پي تو - خوشحالم
    كه ديدگان تو در شهر بي ترحم ما
    به روي مردم نامهربان نمي افتد !
    پدر ، به خانه بيا ، با ملال خويش بساز !
    اگر كه چشم تو بر روي زندگي بسته ست
    چه غم كه گوش تو، و پيچ راديو باز است :
    - ” ... هزار و ششصدو هفتادو يك نفر امروز
    به زير آتش خمپاره ها هلاك شدند !
    و چند دهكده دوست را هواپيما ،
    به جاي خانه دشمن گلوله باران كرد ! ...“
    گلوي خشك مرا بغض مي فشارد تنگ
    و كودكان مرا لقمه در گلو مانده ست
    كه چشم آنها ، با اشك مرد ، بيگانه ست .
    چه جاي گريه ، كه كشتار بي دريغ حريف
    براي خاطر صلح است و حفظ آزادي !
    و هر گلوله كه بر سينه اي شرار افشاند
    غنيمتي است كه : دنيا بهشت !! خواهد شد .
    پدر ، غم تو مرا رنج مي دهد ، اما
    غم بزرگ تري مي كند هلاك مرا :
    بيا به خاك بلا ديده اي بينديشيم
    كه ناله مي چكد از برق تازيانه در او
    به خانه هاي خراب
    به كومه هاي خموش
    به دشت هاي به آتش كشيده متروك
    كه سوخت ، يك جا ، برگ و گل و جوانه در او !
    به خاك مزرعه هايي كه جاي گندم زرد
    لهيب شعله سرخ
    به چار سوي افق مي كشد زبانه در اور
    به چشم هاي گرسنه
    به دست هاي دراز
    به نعش كودك دهقان ميان شاليزار
    به زندگي ، كه فرومرده جاودانه در او !
    بيا ، به حال بشر ، هاي هاي گريه كنيم
    كه با برادر خود هم نمي تواند زيست
    چنين خجسته وجودي كجا تواند ماند ؟ !
    چنين گسسته عناني كجا تواند رفت ؟
    صداي غرش تيري دهد جواب مرا :
    به كوه خواهد زد !
    به غار خواهد رفت !
    بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #288
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    با گريه مي خوابم
    و آن قدر خواب تو را مي بينم
    که تعبيرش بايد
    آمدن تو باشد ...
    بعد اما
    تنها نسيمي از پنجره
    نسيمي از تو بي خبر.
    حالا مي توانم روبروي پنجره
    بنشينم و گريه کنم
    تا خوابم ببرد
    و خواب تو را ببينم ...
    آن قدر که تعبيرش بايد ...


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #289
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    سكوت صداي گامهايم را باز پس مي دهد
    با شب خلوت به خانه مي روم
    گله اي كوچك ازسگها برلاشهء سياه خيابان مي دوند
    خلوت شب آنها را دنبال مي كند
    و سكوت نجواي گامهاشان را مي شنود
    من او را به جاي همه بر مي گزينم
    و او مي داند كه من راست مي گويم
    او همه را به جاي من بر مي گزيند
    و من مي دانم كه همه دروغ مي گويند
    چه مي ترسد از راستي و دوست داشته شدن ، سنگدل
    بر گزيننده ء دروغها
    صداي گامهاي سكوت را مي شنوم
    خلوتها از با همي سگها به دروغ و درندگي بهترند
    سكوت گريه كرد ديشب
    سكوت به خانه ام آمد
    سكوت سرزنشم داد
    و سكوت ساكت ماند
    و سرانجام
    چشمانم را اشك پركرده است.
    مهدي اخوان ثالث


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #290
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گوش کن.
    جاده صدا مي زند از دور قدمهاي تو را.
    چشم تو زينت تاريکي نيست.
    پلکها را بتکان. کفش به پا کن و بيا.
    وبيا تا جايي
    که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد.
    و زمان روي کلوخي بنشيند با تو.
    و مزامير شب اندام تو را
    مثل يک قطعهء اواز به خود جذب کند.
    پارسايي است در آنجا که تو را خواهد گفت:
    بهترين چيز رسيدن به نگاهيست که از حادثهء عشق تر است.
    سهراب سپهري


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  16. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 29 از 43 نخستنخست ... 1925262728293031323339 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/