آن که می بینی آسمان نیست...پس به آن بالاها نگاه نکن.
آسمان همینجا روی زمین است...پس خیلی دور هم نرو.
می دانم که برای تو سخت است که پیدایش کنی...پس خودت را خسته هم نکن.
راحتت کنم...آسمان اینجاست...پشت پلک های باران زده ی من...
و حالا این تو نیستی که نگاهش می کنی....این آسمان است که تو را از چشم من می بیند.
پس مطمئن باش که آن توهم آبی رنگی که آن بالاها می دیدی٬آسمان نبود.
آسمانی که یک روز آفتابی باشد و یک روز بارانی.....یک روز آبی و یک روزخاکستری.....
آسمانی که هر روز رنگ عوض کند که آسمان نیست....
آسمانی که نه به ستاره اش وفا می کند و....نه به ماه و خورشید....
آسمانی که کبوتر و باز را با هم در خود جای بدهد....
که آسمان نیست....
من آسمانی را که باریدنش بهانه ای نباشد٬برای اینکه من و تو٬
زیر سقف یک چتر٬با هم بودن را تمرین کنیم٬نمی خواهم...قبول ندارم....
پس به آن بالاها نگاه نکن...روبروی من بایست...و برای لحظه ای٬
چشمان مهربانت را به چشمانم هدیه کن.....تا چشمهایم به تو بگویند....
آسمان دل من است که همین حالا به حرمت لحظه های این ماه عزیز قسم می خورد....
که گلایه ها را به دست باد بسپارد....
آسمان دل من است که همیشه یک رنگ است٬نه آبی...نه خاکستری....نه.....
بلکه به رنگ عشق...رنگ تو....
و حالامرد ترانه و احساس٬تنها یک چیز را از یاد مبر....از یاد مبر....
که چتر من باز باشد یا بسته....آسمان دلم بی تو همیشه ابریست....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)