صفحه 24 از 46 نخستنخست ... 1420212223242526272834 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 231 تا 240 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد

    درد دل برداد و درمانم نشد

    دوش راز عشق او بر مرد و زن

    قصد آن کردم که برخوانم، نشد


    صبر از آن دلدار و دوری زان نگار

    گر چه می‌گفتم که: بتوانم، نشد


    از شکایت‌ها که هست این بنده را

    یک سخن در گوش سلطانم نشد


    نیست یک شب، کز غم آن ماهرخ

    ناله و زاری به کیوانم نشد


    کی فراموشم شود یادش ز دل؟

    نقش او چون هرگز از جانم نشد


    خود نه او پیشم نمی‌آید به روز

    شب خیالش نیز مهمانم نشد


    بارها گفتم که: گر دستم دهد

    داد ازان دلدار بستانم، نشد


    اوحدی گفت: آن پری در عشق ما

    نرم شد خیلی، ولی دانم نشد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد

    چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟

    دلی که این همه آتش درو زنند بنالد

    تنی که این همه گرمی درو کنند بخوشد


    حدیث ماه رخش آن چنان که هست نگویم

    مرا مجال نماند، ز مشتری، که بجوشد


    به کوشش از متصور شود وصال رخ تو

    به دوستی، که پشیمان شود کسی که نکوشد


    ستمگرا، ز غمت گر دلم خروش برآرد

    عجب مدار، که سنگ از چنین غمی بخروشد


    ترا به دل ز که جویم؟ گرت به ترک بگویم

    بدان درم چه ستاند؟ کسی که جان بفروشد


    مرا نصیحت بسیار می‌کنند، ولیکن

    چه سود پند رفیقان؟ چو اوحدی ننیوشد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تا دل مجروح من عاشق زار تو شد

    هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد

    لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد

    فکرم ازان روز باز روز شمار تو شد


    زنده بود عاشقی، کز هوس روی تو

    بر سر کوی تو مرد، خاک دیار تو شد


    صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب

    مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد


    از سر خاک درت دوش غباری بخاست

    باد بهشت آن بدید، خاک غبار تو شد


    طعنه زند سرمه را، چشم چو خاک تو دید

    شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد


    زمرهٔ عشاق را در شب دیدار قرب

    هر دل و جانی که بود، جمله نثار توشد


    شاکرم از دل، که او گشت شکارت، بلی

    شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد


    از همه گنجی سعید وز همه رنجی بعید

    گر تو ندانی که کیست؟ اوست که یار تو شد


    زندهٔ جاوید ماند، سکهٔ اقبال یافت

    سر که فدای تو گشت، زر که نثار تو شد


    سر ز خط اوحدی بر نگرفت آفتاب

    تا قلم فکر او وصف نگار تو شد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نه آخر دل من خراب از تو شد؟

    نه آخر دو چشمم پرآب از تو شد؟

    نه آخر تن ناز پرورد من

    گرفتار چندین عذاب از تو شد؟


    مکن خواب و چشم مرا غم بخور

    کزین گونه بی‌خورد و خواب از تو شد


    ز لب آب وصلی بدین سینه ریز

    که برآتش غم کباب از تو شد


    چو چنگم به گفتار خوش می‌نواز

    که فریاد من چون رباب از تو شد


    به یاقوت خود حال اشکم بپرس

    که بر چهره چون لعل ناب از تو شد


    متاب از بر اوحدی روی خویش

    که بیچاره در تنگ و تاب از تو شد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟

    ور به وصلش شادمان گردید غم‌خواری چه شد؟

    عاشقی گر کامیاب آمد ز معشوقی چه گشت؟

    بیدلی گر بوسه‌ای بستد ز دلداری چه شد؟


    خار غم چون در دل من می‌خلید از دیر باز

    این زمانم گر برون آمد گل از خاری چه شد؟


    عمر خود در کار او کردم به امید دمی

    گر پس از عمری میسر شد مرا کاری چه شد؟


    ای رقیب، از عشق او تا کی شوی مانع مرا؟

    بار او من می‌برم بر دل، ترا باری چه شد؟


    تشنه‌ام، گر خوردم اندر منزلی آبی چه بود؟

    کافرم، گر بستم اندر عشق زناری چه شد؟


    اوحدی گر ماجرای عشق گوید عیب نیست

    بلبلی گر ناله کرد از طرف گلزاری چه شد؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد

    کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد

    دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن

    با فراق تو کرا خواب میسر می‌شد؟


    بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک

    خانه دیگر ز خیال تو منور می‌شد


    عقل دل را ز تمنای تو سعیی می‌کرد

    عشق می‌آمد و او نیز مسخر می‌شد


    گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش

    خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر می‌شد


    شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن

    ننوشتم ، که همه عمر در آن سر می‌شد


    اوحدی را غزل امروز روانست، که شب

    صفت خط تو می‌کرد و سخن تر می‌شد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هزار قطرهٔ خونم ز چشم تر بچکد

    ز شرم چون عرق از روی آن پسر بچکد

    سرشک چیست؟ که در پای او شدن حیفست

    سواد مردمک دیده کز بصر بچکد


    خیال اوست درین آب چشم و می‌ترسم

    که وقت گریه مبادا به یک دگر بچکد!


    مرا که سینه کبابست و دل بر آتش او

    عجب نباشد اگر خونم از جگر بچکد


    یقین که خانهٔ چشمم شود خراب شبی

    اگر بدین صفت از شام تا سحر بچکد


    حلال می‌کنم، ار خون می بریزد خصم

    به شرط آنکه بر آن آستان و در بچکد


    به صورت آب حیاتی، که مرده زنده کند

    ز گوشهٔ لب شیرین او مگر بچکد


    گر از لبش بچشی شربتی، نگه نکنی

    به شربت عرق بید کز شکر بچکد


    به بوی آنکه گلی چون رخش به دست آرد

    چه خون که از دل گرم گلاب گر بچکد؟


    برابر رخش ار شمع را برافروزد

    ز شرم عارضش از پای تا به سر بچکد


    قباش بر تن نازک چو بید می‌لرزد

    ز بیم لعل لب آن پری گهر بچکد


    حدیث خوبی این دلبران آتش‌روی

    مرا رواست، که آتش ز شعر تر بچکد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد

    ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد

    هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود

    به بوی آب حیاتی کزان دهان بچکد


    ازان حدیث لبت بر زبان نمی‌رانم

    که نازکست، مبادا که از زبان بچکد


    ز شرم روی تو در باغ وقت گل چیدن

    گل آب گردد و از دست باغبان بچکد


    به حسرت رخ چون آفتابت اندر صبح

    ستاره گردد و از چشم آسمان بچکد


    مرا تنیست که گویی، همین نفس برود

    ترا رخیست که پنداری: این زمان بچکد


    معلقست دل من به طاعت تو چنان

    که گر به خونش اشارت کنی روان بچکد


    به دست خویش بیند ای بام چشم مرا

    که او خراب شود گر بدین نشان بچکد


    چه سود چاه زنخدان سرنگون که تراست؟

    چو قطره‌ای نگذاری که رایگان بچکد


    زمان زمان به زلال لب تو تشنه ترم

    اگر چه شعر بگویم، که آب از آن بچکد


    نگاه داشته‌ام خون اوحدی، تا تو

    رها کنی که: بر آن خاک آستان بچکد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    زین بیش نباید خفت، ای یار که دزد آمد

    رخت خود ازین منزل بردار، که دزد آمد

    دزدست و شب تیره، چشم همگان خیره

    گفتیم: مشوطیره، زنهار، که دزد آمد


    این دزد عسس جامه، در گرمی هنگامه

    می‌دزدد و می‌گوید: هشدار، که دزد آمد


    دزدان جهان گشته، در خرقه نهان گشته

    تا نیک بنشناسد عیار، که دزد آمد


    این طرفه که: دزد آمد، در خرقه به مزد آمد

    مزدی بده، از گفتم: بیدار، که دزد آمد


    ای اوحدی، ار با تو نقدیست، به خلوت بر

    پس بر درخلوت زن مسمار، که دزد آمد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بید بشکفت و گل به بار آمد

    لاله بر طرف جویبار آمد

    گربهٔ بید بر دریچهٔ شاخ

    پنجه بگشود و در شکار آمد


    علم خسرو چمن بزدند

    یزک لشکر بهار آمد


    زان طرف لالهای سرخ برست

    زین طرف نالهای زار آمد


    سرو آزاد بر یمین افتاد

    نرگس مست بر یسار آمد


    رفت قمری چو بلبل آمد و گل

    که یکی گر بشد هزار آمد


    از چمن نکهت صبا بدمید

    ز صبا بوی زلف یار آمد


    بید بنشست و جام باده نهاد

    باد برجست و در نثار آمد


    گل رعنا به خانه باز رسید

    بلبل مست با قرار آمد


    ز سخن ها که هر کسی گفتند

    غزل اوحدی بکار آمد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 24 از 46 نخستنخست ... 1420212223242526272834 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/