وقتی خواستم زندگی کنم،راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم،گفتند خرافات است
وقتی خواستم عاشق شوم،گفتند دروغ است
وقتی خواستم بخندم،گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید،می خواهم پیاده شوم!
وقتی خواستم زندگی کنم،راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم،گفتند خرافات است
وقتی خواستم عاشق شوم،گفتند دروغ است
وقتی خواستم بخندم،گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید،می خواهم پیاده شوم!
من برای سال ها مینویسم ......
سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند.......
افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود......
همیشه یکی بود یکی نبود
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
قلمی خواهم ساخت از نی باغ بهشت ، جوهر از شیشه ی ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حیات
تا بنویسم همه جا نام زیبای تو را
چشمانم بی تو باريد چون نديدنت را باور نداشت
قلبم بی تو از تپش افتاد چون تنها ناباوريش ناباوری تو بود
برو به سلامت
وقتی که چشم های تو باشد
حتی اگر بهار نیاید
حتی اگر بهار
غمی نیست
وقتی که چشم های تو…اما
حتی اگر بهار بیاید
زیبا…
هوای حوصله ابری ست
با خلوت مهتاب در نجوا
در شبستان خیال خویش بیرون از زمین و آسمان بودم
بانگ زنگ کاروان روزگاران
خواب نوشین مرا آشفت
تا گشودم چشم
رفته بود آن کاروان و مانده بود از او
گرد انبوهی پریشان
این شب ها چشم های من خسته است
گاهی اشک ،گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
منو ببخش...
روزهای باقی مانده را جمع می کنم
درون پاکت می گذارم
پست می کنم
به نشانی دلم .
دعا می کنم
پستچی، پیدایش کند...
وصله می زنم
تکه پاره های دوستی را
و می دانم این پیرهن
دیگر بر تنم
برازنده نیست...
زیر رگبار گریه های سرد ،
زیر شلاق لحظه های تلخ،
باز هم ،
ستاره ای برایت خواهم چید و
به نیت هوای شرجی چشمانت ،
آنرا وقف آسمانم خواهم کرد
اگر مرا ببخشی ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)