صفحه 22 از 46 نخستنخست ... 1218192021222324252632 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 211 تا 220 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #211
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    از بامداد جوانی

    يك‌ رودخانه‌ تحرك‌ يك‌ بامداد جواني‌

    يك‌ آفتاب‌ درخشش‌ يك‌ ماه‌ نقره‌ فشاني‌

    دل‌ با هزار كبوتر در جنبش‌ و تپش‌ و شور

    تن‌ با هزار تمنا در التهاب‌ نهاني‌

    يك‌ اتفاق‌ كه‌ هرگز از خاطرم‌ نگريزد

    يك‌ اعتماد و از آن‌ پس‌ آني‌ كه‌ افتد و داني‌

    لب‌ با هزار شراره‌، شب‌ با هزار ستاره‌

    بر گيسوان‌ من‌ و شب‌ از بوسه‌ مانده‌ نشاني‌

    عريان‌ دو روح‌ كه‌ بوديم‌ در هم‌ تنيده‌ دو اندام‌

    چون‌ دو لپه‌ بادام‌ تفسير اين‌ دو هماني‌

    اي‌ ذهن‌ خسته‌ مدد كن‌، گويي‌ به‌ عالم‌ خوابم‌

    از روي‌ آينه‌ بزداي‌ گردي‌ اگر بتواني‌

    امشب‌ كجاي‌ جهانم‌? وضع‌ و مقام‌ ندانم‌

    اي‌ عشق‌ گمشده‌ من‌، امشب‌ كجاي‌ جهاني‌?

    اي‌ چتر پيچك‌ پرگل‌ با عطر زرد و سپيدت‌

    كو راه‌ چاره‌ كه‌ ما را در سايه‌ ات‌ بنشاني‌

    مطرب‌ به‌ سيم‌ جنونت‌ آهنگ‌ جامه‌ دران‌ كن‌

    كامشب‌ زحسرت‌ عشقي‌، ماييم‌ و جامه‌ دراني‌
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #212
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    وقتي‌ زمانه‌ جوان‌ است‌

    وقتي‌ زمانه‌ جوان‌ است‌ حس‌ مي‌كنم‌ كه‌ جوانم‌

    آبم‌ كه‌ روشن‌ و لغزان‌ در رودخانه‌ روانم‌

    حس‌ مي‌ كنم‌ كه‌ سراپا شور و تلاش‌ و نشاطم‌

    موجم‌ كه‌ در دل‌ دريا جاني‌ پر از هيجانم‌

    فواره‌ام‌ كه‌ به‌ صورت‌، همتاي‌ بيد بلورم‌

    رقصان‌ و شاد و غزلخوان‌ پيوسته‌ در فورانم‌

    دارم‌ هواي‌ دويدن‌ همپاي‌ باد سبكپوي‌

    بر آن‌ سرم‌ كه‌ برآيم‌ از آزمون‌ توانم‌

    صد بوسه‌ دارم‌ و يك‌ لب‌، كو آنكه‌ غنچه‌ بچيند?

    مات‌ از بلوغ‌ بهاري‌ در برگريزان‌ خزانم‌

    سياره‌ يي‌ كه‌ زمين‌ است‌ خواهم‌ كه‌ سعد بچرخد

    وز نحس‌ دور بماند اين‌ جرم‌ و آن‌ دگرانم‌

    چشمم‌ به‌ راه‌ كه‌ پيكي‌ با صلحنامه‌ درآيد

    جنگ‌ يهود و مسلمان‌ آتش‌ فكنده‌ به‌ جانم‌

    من‌ جز يگانه‌ نديدم‌ پروردگار جهان‌ را

    هم‌ جز يگانه‌ نباشد در ديده‌ خلق‌ جهانم‌

    اي‌ هركه‌ نام‌ و به‌ هرجا، پيشاني‌ از تو لب‌ از من‌

    بگذار از دل‌ تنگت‌ شیطان وکینه برانم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #213
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    رگبار بوسه

    اي باتو در آميخته چون جان، تنم امشب!

    لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب

    مريم صفت از فيض توـ اي نخل برومند!ـ

    آبستن رسوايي فردا، منم امشب

    اي خشكي پرهيز كه جانم زتو فرسود!

    روشن شودت چشم، كه تر دامنم امشب

    مهتابي و پاشيده شدي در شب جانم

    از پرتو لطف تو چنين روشنم امشب

    آن شمع فروزنده عشقم كه برد رشك

    پيراهن فانوس، به پيراهنم امشب

    گلبرگ نيم شبنم يك بوسه بسم نيست

    رگبار پسندم ، كه زگل خرمنم امشب

    آتش نه، زني گرم تر از آتشم اي دوست!

    تنها نه به صورت، كه به معني زنم امشب

    پيمانهً سيمين تنم، پر مي عشق است

    زنهار از اين باده، كه مرد افكنم امشب!...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #214
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    بم داغ سرخ تاریخ است

    بم،شهر نخل و نارنگی،زرع و نبات و اشجارش
    تالیف خشتی و سنگی،برج و کلات و آثارش
    مغرور قرن ها "بودن"،کوشیدن و نیاسودن
    جنگ و جدال و فرسودن،تاریخ تلخ و تکرارش
    با قصه های آشفته،از آن" سلام ناگفته"
    شرم فصول تاریخ است،غوغای زند و قاجارش.

    طاقی نمانده اما باد،با هوی خویش می آرد
    آن قیل و قال سودا را،در زیر طاق بازارش
    گردش کجا؟ولی روزی،در چشم های آبی شان
    می تافت شعله تحسین،گردشگران عیارش
    در مهد کودکان اینک،کس جز کلاغ و کرکس نیست
    کودک چه شد؟معلم کو؟،غم هست و نیست غمخوارش.

    سگ دوست دارد انسان را،با او به مهربانی باش
    بگذار مرده یا زنده،بیرون کشد ز آوارش

    دیروز "آتشی جان" گفت:،شریان پاره را،سیمین!
    با شیر آبیاری کن،سر زنده کن دگربارش
    افسوس شیر من خشک است!،با شعر می توان اما،
    هر نبض خفته را جان داد،وز خواب کرد بیدارش.

    بم را دوباره باید ساخت؛ آری دوباره می سازیم
    اما نمی روند از یاد،قربانیان بسیارش.
    بم،شهر نخل و نارنگی،شد سنگلاخ دلتنگی
    بم داغ سرخ تاریخ است،ایران! به یاد بسپارش...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #215
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    توضیح : این قطعه شعر زیبا از خانم بهبهانی ، توسط آقای همایون شجریان

    در کاست نسیم وصل با همان اسم هوای گریه خوانده شده است .


    نبسته ام به کس دل
    نبسته کس به من دل
    چو تخته پاره بر موج
    رها رها رها من

    ز من هر آن که او دور
    چو دل به سينه نزديک
    به من هر آنکه نزديک
    از او جدا جدا من

    نه چشم دل به سويي
    نه باده در سبويي
    که تر کنم گلويي
    به ياد آشنا من

    ستاره ها نهفته
    در آسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست
    هواي گريه با من
    هواي گريه با من
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #216
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    هديه ي نقره...

    هديه ات ، اي دوست !‌ديشب تا سحر
    ارم بود و با من راز گفت
    بي زبان با صد زبان شيرين و گرم
    قصه ها در گوش جانم بز گفت
    قصه ها از آرزو هاي دراز
    كز تباهي شان كسي آگه نشد
    نقل ها از اشك ها كاندر خفا
    جز نثار خاك سر در ره نشد
    من ، درين نقش و نگار دلفريب
    رازتلخ زندگاني ديده ام
    چشم هاي خسته از اندوه و رنج
    چهره هاي استخواني ديده ام
    دديه ام آن كارگاه تيره را
    با فضاي تنگ دود آلود او.
    رنگ دارد نفرت آور دود او
    درد دل ها ناله ها تك سرفه ها
    همصداي تق تق ابزار كار
    مي كند برپا هياهوي عجيب
    سينه سوز و جانگداز و مرگبار
    دديه ام آن قطره ي خوني كه ريخت
    بر درخشان نقره يي از سينه يي
    پاره يي دل بود و خونش كرده بود
    بيم فردايي ،‌ غم دوشينه يي
    سايه ي ترسي به چهري نقش بست
    واي !‌ اگر دانند از بيماريم
    كودكان را از كجا ناني برم
    روزگار تنگي و بيكاريم ؟
    ديده ام آن طفل كارآموز را
    با رخ در كودكي پژمرده اش
    گاه ، همچون اخگري سوزان شود
    چهر از استاد سيلي خورده ا ش
    اشك ريزد اشك دردي جانگداز
    زان دو چشم چون دو الماس سياه
    بيم عمري زندگي با درد و رنج
    مي تراود زان توانفرسانگاه
    آب و رنگ هديه ات اي نازنين
    از سرشك ديده و خون دل است
    بازگرد و بازش از من بازگير
    زانكه بهر من قبولش مشكل است
    گرچه بود اين هديه زيبا و ظريف
    چشم ظاهر بين سيمين كور بود
    وانچه را با چشم باطن ديد او
    آوخ آوخ ، از ظرافت دور بود
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #217
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    هَوو!!

    شب نخفت و تا سحر بيدار ماند،
    نفرتي ذرّات جانش را جويد.
    كينه يي، چون سيلي از سُرب مذاب،
    در عروق دردمند او دويد:
    همچو ماري، چابك و پيچان و نرم
    نيمه شب بيرون خزيد از بسترش،
    سوي بالين زني آمد كه بود
    خفته در آغوش گرم همسرش.
    زير لب با خويش گفت: «آن روزها
    همسر من همدم اين زن نبود -
    اين سليماني نگين تابناك
    اين چنين در دست اهريمن نبود!»
    «آه! اين مردي كه اين سان خفته گرم
    در كنار اين زن آشوبگر،
    جاي مي داد اندر آغوشش مرا
    روزگاري گرم تر، پرشورتر..»
    «زير سقف كلبه يي تاريك و تنگ
    زيستن نزديك دشمن، مشكل است.
    من سيه بخت و غمين و تنگدل
    او دلش از عشق روشن، مشكل است...»
    «آن چه كردم از دعا و از طلسم،
    رو سياهي بهر او حاصل نشد!
    آن چه جادو كرد او از بهر من،
    با دعاي هيچ كس باطل نشد!»
    «طفل من بيمار بود، اما پدر
    نقل و شيريني پي اين زن خريد!
    من به سختي ساختم تا بهر او
    دستبند و جامه و دامن خريد!»
    «وه، چه شب ها اين دو تن سر مست و شاد
    بر سرشك حسرتم خنديده اند!
    پيش چشمم همچو پيچك هاي باغ
    نرم در آغوش هم پيچيده اند!»
    لحظه يي در چهر آن زن خيره ماند...
    ديده اش از كينه آتشبار بود،
    در سياهي، چهر خشم آلوده اش
    چون مس ِ پوشيده از زنگار بود!
    دست لرزانش به سوي آب رفت؛
    گَرد ِ بي رنگي ميان جام ريخت.
    قطعه هاي گرم و شفاف عرق
    از رخ آن ديو خون آشام ريخت؛
    «بايد امشب، بي تزلزل، بي دريغ
    كار يك تن زين دو تن يكسر شود
    يا مرا همسر بماند بي رقيب
    يا رقيب سفله بي همسر شود.»
    پس به آرامي به بستر بازگشت
    سر نهان در زير بالاپوش كرد:
    ديده را بر هم فشرد اما به جان
    هر صدايي را كه آمد، گوش كرد...
    ساعتي بگذشت و كس پنداشتي
    جام را بگرفت و بر لب ها نهاد...
    جان ميان بستر از جسمش گريخت
    لرزه بر آن قلب بي پروا فتاد.
    ديده را بگشود تا بيند كدام
    جامه ي مرگ و فنا پوشيده بود:
    همسرش را با رقيبش خفته ديد!
    ليك طفلش... جام را نوشيده بود!...
    چون سپند از جاي و جست و، بي درنگ
    مانده هاي جام را، خود سركشيد،
    طفل را بر دوش افكند و دويد،
    نعره ها از پرده ي دل بر كشيد:
    «واي!... مَردم! مادري فرزند كُشت!
    رحم بر چشمان گريانش كنيد!
    طفل من نوشيده زهري هولناك -
    همتي! شايد كه درمانش كنيد...»
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #218
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    رقاصه

    در دل ميخانه سخت ولوله افتاد
    دختر رقاص تا به رقص در آمد
    گيسوي زرين فشاند و دامن پر چين
    از دل مستان ز شوق ، نعره برآمد
    نغمه ي موسيقي و به هم زدن جام
    قهقهه و نعره در فضا به هم آميخت
    پيچ وخم آن تن لطيف پر از موج
    آتش شوقي در آن گروه برانگيخت
    لرزه ي شادي فكند بر تن مستان
    جلوه ي آن سينه ي برهنه ي چون عاج
    پولك زر بر پرند جامه ي او بود
    پرتو خورشيد صبح و بركه ي مواج
    آن كمر همچو مار گرسنه پيچان
    صافي و لغزنده همچو لجه ي سيماب
    ران فريبا ز چاك دامن شبرنگ
    چون ز گريبان شب ، سپيدي ي مهتاب
    رقص به پايان رسيد و باده پرستان
    دست به هم كوفتند و جامه دريدند
    گل به سر آن گل شكفته فشاندند
    سرخوش و مستانه پشت دست گزيدند
    دختر رقاص ليك چون شب پيشين
    شاد نشد ، دلبري نكرد ، نخنديد
    چهره به هم در كشيد و مشت گره كرد
    شادي ي عشاق خسته را نپسنديد
    ديده ي او پر خمار و مست و تب آلود
    مستي ي او رنگ درد و تلخي ي غم داشت
    باده در او مي فروزد ، گرم و شرر خيز
    حسرت عمري نشاط و شور كه كم داشت
    اوست كه شادي به جمع داده همه عمر
    ليك دلش شادمان دمي نتپيده
    اوست كه عمري چشانده باده ي لذت
    خود ، ولي افسوس جرعه يي نچشيده
    اوست كه تا نالهاش غمي نفزايد
    سوخته اندر نهان و دوخته لب را
    اوست كه چون شمع با زبانه ي حسرت
    رقص كنان پيش خلق ، سوخته شب را
    آه كه بايد ازين گروه ستمگر
    داد دل زار و خسته را بستاند
    شايد از اين پس ، از اين خرابه ي دلگير
    پاي به زنجير بسته را برهاند
    بانگ بر آورد اي گروه ستمگر
    پشت مرا زير بار درد شكستيد
    تشنه ي خون شما منم ، منم آري
    گل نفشانيد و بوسه هم نفرستيد
    گفت يكي ،‌ زان ميان كه : دختره مست است
    مستي ي او امشب از حساب فزون است
    آه ببين چهره اش سياه شد از خشم
    مست ... نه ، اين بينوا دچار جنون است
    باز خروشيد دخترك كه : بگوييد
    كيست ؟ بگوييد از شما چه كسي هست ؟
    كيست كه فردا ز خود به خشم نراند
    نقد جواني مرا چو مي رود از دست ؟
    كيست ؟ بگوييد ! از شما چه كسي هست
    تا ز خراباتيان مرا برهاند ؟
    زندگيم را ز نو دهد سر و سامان
    دست مرا گيرد و به راه كشاند ؟
    گفته ي دختر ، ميان مجمع مستان
    بهت و سكوتي عجيب و گنگ پراكند
    پاسخ او زان گروه مي زده اين بود
    از پي لختي سكوت .... قهقهه يي چند
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #219
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    معلم و شاگرد

    بانگ برداشتم : آه دختر
    واي ازين مايه بي بند و باري
    بازگو ، سال از نيمه بگذشت
    از چه با خود كتابي نداري ؟
    مي خرم ؟
    كي ؟
    همين روزها
    آه
    آه ازين مستي و سستي و خواب
    معني ي وعده هاي تو اين است
    نوشدارو پس از مرگ سهراب
    از كتاب رفيقان ديگر
    نيك دانم كه درسي نخواندي
    ديگران پيش رفتند و اينك
    اين تويي كاين چنين باز ماندي
    ديده ي دختران بر وي افتاد
    گرم از شعله ي خود پسندي
    دخترك ديده را بر زمين دوخت
    شرمگين زينهمه دردمندي
    گفتي از چشمم آهسته دزديد
    چشم غمگين پر آب خود را
    پا ،‌ پي پا نهاد و نهان كرد
    پارگي هاي جوراب خود را
    بر رخش از عرشق شبنم افتاد
    چهره ي زرد او زردتر شد
    گوهري زير مژگان درخشيد
    دفتر از قطره يي اشك ، تر شد
    اشك نه ، آن غرور شكسته
    بي صدا ، گشته بيرون ز روزن
    پيش من يك به يك فاش مي كرد
    آن چه دختر نمي گفت با من
    چند گويي كتاب تو چون شد ؟
    بگذر از من كه من نان ندارم
    حاصل از گفتن درد من چيست
    دسترس چون به درمان ندارم ؟
    خواستم تا به گوشش رسانم
    ناله ي خود كه : اي واي بر من
    واي بر من ، چه نامهربانم
    شرمگينم ببخشاي بر من
    ني تو تنها ز دردي روانسوز
    روي رخسار خود گرد داري
    اوستادي به غم خو گرفته
    همچو خود صاحب درد داري
    خواستم بوسمش چهر و گويم
    ما ، دو زاييده ي رنجچ و درديم
    هر دو بر شاخه ي زندگاني
    برگ پژمرده از باد سرديم
    ليك دانستم آنجا كه هستم
    جاي تعليم و تدريس پندست
    عجز و شوريدگي از معلم
    در بر كودكان ناپسندست
    بر جگر سخت دندان فشردم
    در گلو ناله ها را شكستم
    ديده مي سوخت از گرمي ي اشك
    ليك بر اشك وي راه بستم
    با همه درد و آشفتگي باز
    چهره ام خشك و بي اعتنا بود
    سوختم از غم و كس ندانست
    در درونم چه محشر به پا بود
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #220
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    فوق العاده

    نيمي از شب مي گذشت و خواب را
    ره نمي افتاد در چشم ترم
    جانم از دردي شررزا مي گداخت
    خار و سوزن بود گفتي بسترم
    بر سرشكم درد و غم مي بست راه
    مي شكست اندر گلو فرياد من
    بي خبر از رنج مادر ، خفته بود
    در كنارم كودك نوزاد من
    خيره گشتم لحظه يي بر چهره اش
    بر لب و بر گونه و سيماي او
    نقش ياران را كشيدم در خيال
    تا مگر يابم يكي ماناي او
    شرمگين با خويش گفتم زير لب
    با چه كس گويم كه اين فرزند توست ؟
    وز چه كس نالم كه عمري رنج او
    يادگار لحظه يي پيوند توست ؟
    گر به دامان محبت گيرمش
    همچو خود آلوده دامانش كنم
    ننگ او هستم من و او ننگ من
    ننگ را بهتر كه پنهانش كنم
    با چنين انديشه ها برخاستم
    جامه و قنداق نو پوشاندمش
    بوسه يي بر چهر بي رنگش زدم
    زان سپس با نام مينا خواندمش
    ساعتي بگذشت و خود را يافتم
    در گذرگاهش و در پشت دري
    شسته روي چون گل فرزند را
    با سرشك گرم چشمان تري
    از صداي پاي سنگيني فتاد
    لرزه بر اندام من ، سيماب وار
    طفل را افكندم و بگريختم
    دل پر از غم ، شانه ها خالي ز بار
    روز ديگر كودكي بازش خبر
    مي كشيد از عمق جان فرياد را
    داد مي زد : آي ! فوق العاده آي
    خوردن سگ ، كودك نوزاد را
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 22 از 46 نخستنخست ... 1218192021222324252632 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/