صفحه 22 از 57 نخستنخست ... 1218192021222324252632 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 211 تا 220 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #211
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رؤيا


    با امیدی گرم و شادی بخش
    با نگاهی مست و رؤيائی
    دخترك افسانه می خواند
    نيمه شب در كنج تنهائی:


    بی گمان روزی ز راهی دور
    می رسد شهزاده ای مغرور
    می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
    ضربه سم ستور بادپيمايش


    می درخشد شعله خورشيد
    بر فراز تاج زيبايش
    تار و پود جامه اش از زر
    سينه اش پنهان به زير رشته هائی از در و گوهر


    می كشاند هر زمان همراه خود سوئی
    باد ... پرهای كلاهش را
    يا بر آن پيشانی روشن
    حلقه موی سياهش را

    مردمان در گوش هم آهسته می گويند،
    «آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»
    «در جهان يكتاست»
    «بی گمان شهزاده ای والاست»

    دختران سر می كشند از پشت روزن ها
    گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
    سينه ها لرزان و پرغوغا
    در طپش از شوق يك پندار

    «شايد او خواهان من باشد.»

    ليك گوئي ديده شهزاده زيبا
    ديده مشتاق آنان را نمی بيند
    او از اين گلزار عطرآگين
    برگ سبزی هم نمی چيند

    همچنان آرام و بی تشويش
    می رود شادان براه خويش
    می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
    ضربه سم ستور بادپيمايش

    مقصد او خانه دلدار زيبايش
    مردمان از يكديگر آهسته می پرسند
    «كيست پس اين دختر خوشبخت؟»

    ناگهان در خانه می پيچد صدای در
    سوی در گوئی ز شادی می گشايم پر
    اوست . . . آري . . . اوست

    «آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤيائی
    نيمه شب ها خواب می ديدم كه می آئی.»

    زير لب چون كودكی آهسته می خندد
    با نگاهی گرم و شوق آلود
    بر نگاهم راه می بندد

    «اي دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زيبائی
    ای نگاهت باده ئی در جام مینائی
    آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرائی
    ره بسی دور است
    ليك در پايان اين ره . . . قصر پر نور است.»

    می نهم پا بر ركاب مركبش خاموش
    می خزم در سايه آن سينه و آغوش
    می شوم مدهوش.

    باز هم آرام و بی تشويش
    می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
    ضربه سم ستور بادپيمايش
    می درخشد شعله خورشيد
    برفراز تاج زيبايش.


    می كشم همراه او زين شهر غمگين رخت.
    مردمان با ديده حيران
    زير لب آهسته می گويند
    «دختر خوشبخت! . . .»
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #212
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شوق


    ياد داری كه ز من خنده كنان پرسيدی
    چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
    چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
    اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نياز

    چه ره آورد سفر دارم ای مايه عمر؟
    سينه ای سوخته در حسرت يك عشق محال
    نگهی گمشده در پرده رؤيائی دور
    پيكری ملتهب از خواهش سوزان وصال

    چه ره آورد سفر دارم ... ای مايه عمر؟
    ديدگانس همه از شوق درون پر آشوب
    لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نياز
    بوسه ای داغتر از بوسه خورشيد جنوب

    ای بسا در پی آن هديه كه زيبنده تست
    در دل كوچه و بازار شدم سرگردان
    عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هديه كنم
    پيكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان

    چو در آئينه نگه كردم، ديدم افسوس
    جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشيد
    دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
    عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشيد

    حاليا ... اين منم اين آتش جانسوز منم
    ای امید دل ديوانه اندوه نواز
    بازوان را بگشا تا كه عيانت سازم
    چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #213
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه تنهايي



    پشت شيشه برف می بارد
    پشت شيشه برف می بارد
    در سكوت سينه ام دستی
    دانه اندوه می كارد

    مو سپيد آخر شدی ای برف
    تا سرانجامم چنين ديدی
    در دلم باريد ... ای افسوس
    بر سر گورم نباريدی

    چون نهالی سست می لرزد
    روحم از سرمای تنهائی
    می خزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنيای تنهائی

    ديگرم گرمی نمی بخشی
    عشق، ای خورشيد يخ بسته
    سينه ام صحرای نومیديست
    خسته ام، از عشق هم خسته

    غنچه شوق تو هم خشكيد
    شعر، ای شيطان افسونكار
    عاقبت زين خواب دردآلود
    جان من بيدار شد، بيدار

    بعد از او بر هر چه رو كردم
    ديدم افسون سرابی بود
    آنچه می گشتم به دنبالش
    وای بر من، نقش خوابی بود

    ای خدا ... بر روی من بگشای
    لحظه ای درهای دوزخ را
    تا به كی در دل نهان سازم
    حسرت گرمای دوزخ را؟

    ديدم ای بس آفتابی را
    كاو پياپی در غروب افسرد
    آفتاب بی غروب من!
    ای ديغا، درجنوب! افسرد

    بعد از او ديگر چه می جويم؟
    بعد از او ديگر چه می پايم؟
    اشك سردی تا بيفشانم
    گور گرمی تا بياسايم

    پشت شيشه برف می بارد
    پشت شيشه برف می بارد
    در سكوت سينه ام دستی
    دانه اندوه می كارد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #214
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    قصه ای در شب

    چون نگهبانی كه در كف مشعلی دارد
    می خرامد شب میان شهر خواب آلود
    خانه ها با روشنائی های رؤيايی
    يك به يك درگيرودار بوسه بدرود

    ناودان ها ناله ها سر داده در ظلمت
    در خروش از ضربه های دلكش باران
    می خزد بر سنگفرش كوچه های دور
    نور محوی از پی فانوس شبگردان

    دست زيبائی دری را می گشايد نرم
    می دود در كوچه برق چشم تبداری
    كوچه خاموشست و در ظلمت نمی پيچد
    بانگ پای رهروی از پشت ديواری

    باد از ره می رسد عريان و عطر آلود
    خيس، باران می كشد تن بر تن دهليز
    در سكوت خانه می پيچد نفس هاشان
    ناله های شوقشان لرزان و وهم انگيز

    چشم ها در ظلمت شب خيره بر راهست
    جوی می نالد كه «آيا كيست دلدارش؟»
    شاخه ها نجوا كنان در گوش يكديگر
    «ای دريغا ... در كنارش نيست دلدارش»

    كوچه خاموشست و در ظلمت نمی پيچد
    بانگ پای رهروی از پشت ديوار
    می خزد در آسمان خاطری غمگين
    نرم نرمك ابر دودآلود پنداری

    بر كه می خندد فسون چشمش ای افسوس؟
    وز كدامین لب لبانش بوسه می جويد؟
    پنجه اش در حلقه موی كه می لغزد؟
    با كه در خلوت بمستی قصه می گويد؟

    تيرگی ها را بدنبال چه می كاوم؟
    پس چرا در انتظارش باز بيدارم؟
    در دل مردان كدامین مهر جاويد است؟
    نه ... دگر هرگز نمی آيد بديدارم

    پيكری گم می شود در ظلمت دهليز
    باد در را با صدائی خشك می بندد
    مرده ای گوئی درون حفره گوری
    بر امیدی سست و بی بنياد می خندد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #215
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    شكست نياز


    آتشی بود و فسرد
    رشته ای بود و گسست
    دل چو از بند تو رست
    جام جادوئی اندوه شكست

    آمدم تا بتو آويزم
    ليك ديدم كه تو آن شاخه بی برگی
    ليك ديدم كه تو به چهره امیدم
    خنده مرگی

    وه چه شيرينست
    بر سر گور تو ای عشق نيازآلود
    پای كوبيدن
    وه چه شيرينست
    از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور
    چشم پوشيدن

    وه چه شيرينست
    از تو بگسستن و با غير تو پيوستن
    در بروی غم دل بستن
    كه بهشت اينجاست
    بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست

    تو همان به كه نينديشی
    بمن و درد روانسوزم
    كه من از درد نياسايم
    كه من از شعله نيفروزم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #216
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ديوار



    در گذشت پر شتاب لحظه هاي سرد
    چشم های وحشی تو در سكوت خويش
    گرد من ديوار می سازد
    می گريزم از تو در بيراه های راه


    تا ببينم دشت ها را در غبار ماه
    تا بشويم تن به آب چشمه های نور
    در مه رنگين صبح گرم تابستان
    پر كنم دامان ز سوسن های صحرائی
    بشنوم بانگ خروسان را ز بام كلبه دهقان


    می گريزم از تو تا در دامن صحرا
    سخت بفشارم بروی سبزه ها پا را
    يا بنوشم شبنم سرد علف ها را


    می گريزم از تو تا در ساحلی متروك
    از فراز صخره های گمشده در ابر تاريكی
    بنگرم رقص دوار انگيز توفان های دريا را


    در غروبی دور
    چون كبوترهای وحشی زير پر گيرم
    دشت ها را، كوه ها را، آسمان ها را
    بشنوم از لابلای بوته های خشك
    نغمه های شادی مرغان صحرا را


    می گريزم از تو تا دور از تو بگشايم
    راه شهر آرزوها را
    و درون شهر ...
    قفل سنگين طلائی قصر رؤيا را


    ليك چشمان تو با فرياد خاموشش
    راه ها را در نگاهم تار می سازد
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد من ديوار می سازد


    عاقبت يكروز ...
    می گريزم از فسون ديده ترديد
    می تراوم همچو عطری از گل رنگين رؤياها
    می خزم در موج گيسوی نسيم شب
    می روم تا ساحل خورشيد
    در جهانی خفته در آرامشی جاويد

    نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ
    پنجه های نور می ريزد بروی آسمان شاد
    طرح بس آهنگ


    من از آنجا سر خوش و آزاد
    ديده می دوزم به دنيائی كه چشم پر فسون تو
    راه هايش را به چشمم تار می سازد
    ديده می دوزم بدنيائی كه چشم پر فسون تو
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد آن ديوار می سازد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #217
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ستيزه



    شب چو ماه آسمان پر راز
    گرد خود آهسته می پيچد حرير راز
    او چو مرغی خسته از پرواز
    می نشيند بر درخت خشك پندارم
    شاخه ها از شوق می لرزند

    در رگ خاموششان آهسته می جوشد
    خون يادی دور
    زندگی سر می شكد چون لاله ای وحشی
    از شكاف گور
    از زمین دست نسيمی سرد
    برگ های خشك را با خشم می روبد


    آه ... بر ديوار سخت سينه ام گوئی
    ناشناسی مشت می كوبد
    «باز كن در ... اوست
    باز كن در ... اوست»


    من به خود آهسته می گويم:
    باز هم رؤيا
    آنهم اينسان تيره و درهم
    بايد از داروی تلخ خواب
    عاقبت بر زخم بيداری نهم مرهم
    می فشارم پلك های خسته را بر هم
    ليك بر ديوار سخت سينه ام با خشم
    ناشناسی مشت می كوبد
    «باز كن در ... اوست
    باز كن در ... اوست»
    دامن از آن سرزمین دور برچيده
    ناشكيبا دشت ها را نورديده
    روزها در آتش خورشيد رقصيده
    نيمه شب ها چون گلی خاموش
    در سكوت ساحل مهتاب روئيده
    «باز كن در ... اوست»
    آسمان ها را به دنبال تو گرديده
    در ره خود خسته و بی تاب
    ياسمن ها را به بوی عشق بوئيده
    بال های خسته اش را در تلاشی گرم
    هر نسيم رهگذر با مهر بوسيده
    «باز كن در ... اوست
    باز كن در ... اوست»
    اشك حسرت می نشيند بر نگاه من
    رنگ ظلمت می دود در رنگ آه من


    ليك من با خشم می گويم:
    باز هم رؤيا
    آنهم اينسان تيره و درهم
    بايد از داروی تلخ خواب
    عاقبت بر زخم بيداری نهم مرهم
    می فشارم پلك های خسته را بر هم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #218
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ترس



    شب تيره و ره دراز و من حيران
    فانوس گرفته او به راه من
    بر شعله بی شكيب فانوسش
    وحشت زده می دود نگاه من


    بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند
    در بستر سبزه های تر دامان
    گوئی كه لبش به گردنم آويخت
    الماس هزار بوسه سوزان


    بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند
    من او شدم ... او خروش درياها
    من بوته وحشی نيازی گرم
    او زمزمه نسيم صحراها


    من تشنه ميان بازوان او
    همچون علفی ز شوق روئيدم
    تا عطر شكوفه های لرزان را
    در جام شب شكفته نوشيدم


    باران ستاره ريخت بر مويم
    از شاخه تكدرخت خاموشی
    در بستر سبزه های تر دامان
    من ماندم و شعله های آغوشی


    می ترسم از اين نسيم بی پروا
    گر با تنم اينچنين درآويزد
    ترسم كه ز پيكرم ميان جمع
    عطر علف فشرده برخيزد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #219
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صدا
    ارش جان واقعا مرسي...
    .................................................. .................................................. ..............
    در آنجا بر فراز قله کوه
    دو پایم خسته از رنج دویدن
    به خود گفتم که در این اوج دیگر
    صدایم را خدا خواهد شنیدن
    به سوی ابرهای تیره پر زد
    نگاه روشن امیدوارم
    ز دل فریاد کردم کای خداوند
    من او را دوست دارم دوست دارم
    صدایم رفت تا اعماق ظلمت
    بهم زد خواب شوم اختران را
    غبار آلوده و بی تاب کوبید
    در زرین قصر آسمان را
    ملائک با هزاران دست کوچک
    کلون سخت سنگین را کشیدند
    ز طوفان صدای بی شکیبم
    به خود لرزیده در ابری خزیدند
    ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
    درختان در مه سبزی شناور
    صدایم پیکرش را شستوش داد
    ز خک ره درون حوض کوثر
    خدا در خواب رویا بار خود بود
    بزیر پلکها پنهان نگاهش
    صدایم رفت و با اندوه نالید
    میان پرده های خوابگاهش
    ولی آن پلکهای نقره آلود
    دریغا تا سحر گه بسته بودند
    سبک چون گوش ماهی های ساحل
    به روی دیده اش بنشسته بودند
    صدا صد بار نومیدانه برخاست
    که عاصی گردد و بر وی بتازد
    صدا می خواست تا با پنجه خشم
    حریر خواب او را پاره سازد
    صدا فریاد می زد از سر درد
    بهم کی ریزد این خواب طلایی
    من اینجا تشنه یک جرعه مهر
    تو آنجا خفته بر تخت خدایی
    مگر چندان تواند اوج گیرد
    صدایی دردمند و محنت آلود
    چو صبح تازه از ره باز آمد
    صدایم از صدا دیگر تهی بود
    ولی اینجا به سوی آسمانهاست
    هنوز این دیده امیدوارم
    خدایا صدا را میشناسی
    من او را دوست دارم دوست دارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #220
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    سرود زیبایی
    شانه های تو
    همچو صخره های سخت و پر غرور
    موج گیسوان من در این نشیب
    سینه میکشد چو آبشار نور
    شانه های تو
    چون حصار های قلعه ای عظیم
    رقص رشته های گیسوان من بر آن
    همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
    شانه های تو
    برجهای آهنین
    جلوه شگرف خون و زندگی
    رنگ آن به رنگ مجمری مسین
    در سکوت معبد هوس
    خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
    جای بوسه های من بر روی شانه هات
    همچو جای نیش آتشین مار
    شانه های تو
    در خروش آفتاب داغ پر شکوه
    زیر دانه های گرم و روشن عرق
    برق می زند چو قله های کوه
    شانه های تو
    قبله گاه دیدگان پر نیاز من
    شانه های تو
    مهر سنگی نماز من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 22 از 57 نخستنخست ... 1218192021222324252632 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/