صفحه 21 از 23 نخستنخست ... 1117181920212223 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 201 تا 210 , از مجموع 225

موضوع: دیوان اشعار سیف فرغانی

  1. #201
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای که ز من می‌کنی سؤال حقیقت

    من چو تو آگه نیم ز حال حقیقت


    عقل سخن پرور است جاهل ازین علم

    نطق زبان آور است لال حقیقت


    تا ز کمال یقین چراغ نباشد

    رو ننماید بجان جمال حقیقت


    بدر تمام آنگهی شوی که برآید

    از افق جان تو هلال حقیقت


    طایر میمون عشق جو که در آرد

    بیضهٔ جان را به زیر بال حقیقت


    جمله سخن حرفی از کتابهٔ عشق است

    جمله کتب سطری از مثال حقیقت


    دل که نباشد مدام منشرح از عشق

    تنگ بود اندرو مجال حقیقت


    راه خرابات عشق گیر که آنجاست

    مدرسه‌ای بهر اشتغال حقیقت


    ساقی آن میکده به جام شرابی

    لون دو رنگی بشست از آل حقیقت


    حی علی العشق گوید از قبل حق

    با تو که کردی ز من سال حقیقت ،


    گر نفسی از امام شرع مطهر

    اذن اذان یابدی بلال حقیقت


    شاخ درخت هوا چو گشت شکسته

    بیخ کند در دلت نهال حقیقت


    خط معما شوی و نقطه زند عشق

    صورت حال تو را به خال حقیقت


    هست درخشان برون ز روزن کونین

    پرتو خورشید بی‌زوال حقیقت


    کرده طلوع از ورای سبع سماوات

    اختر مسعود بی‌وبال حقیقت


    با مه دولت قران کنی چو شرف یافت

    کوکب جانت به اتصال حقیقت


    تا چو زنانش به رنگ و بوی بود میل

    مرد کجا باشد از رجال حقیقت؟


    نیست شو از خویشتن که عرصهٔ هستی

    می‌نکند هرگز احتمال حقیقت


    شمسهٔ حق‌الیقین چو چشمهٔ خورشید

    شعله زنان است در ظلال حقیقت


    سفته گر در علم گفت روا نیست

    از صدف شرع انفصال حقیقت


    تیره مکن آب او به خاک خلافی

    کز تو ترشح کند زلال حقیقت


    نشو نیابد نهالت ار ندهد آب

    شرع چو ریحانت از سفال حقیقت


    آهوی مشکین اگر شوی نکند بوی

    سنبل جان تو را غزال حقیقت


    وه که ز زاغان اهل قال چه آید

    بر سر طوطی خوش مقال حقیقت


    حصن تن او خراب شد چو سپردید

    قلعهٔ جانش به کوتوال حقیقت


    نفس شریفش رسیده بد به شهادت

    پیشتر از مرگ در قتال حقیقت


    گر دل تو از فراق جان بهراسد

    تو نشوی لایق وصال حقیقت


    جان و جهان را چو باد و خاک شماری

    گر بوزد بر دلت شمال حقیقت


    در کف صراف شرع سنگ و ترازوست

    معدن جود است در جبال حقیقت


    بر در آن معدن از جواهر عرفان

    سود کند جان به راس مال حقیقت


    والی ملک است شرع تند سیاست

    در ملکوت‌آ ببین جلال حقیقت


    کوس شریعت کند غریو به تشنیع

    گر تو بکوبی برو دوال حقیقت


    شرع که در دست حکم قاضی عدل است

    مسند او هست پای مال حقیقت


    گرمی و سردی امر و نهی دهد پشت

    روی چو بنماید اعتدال حقیقت


    عقلک شبهه طلب که با دو ورق علم

    دمدمه می‌کرد در جدال حقیقت،


    رستم آن معرکه نبود، از آنش

    پنجه بهم در شکست زال حقیقت


    جمله شرایع اگر زبان تو باشند

    و آن همه ناطق به قیل و قال حقیقت،


    تا به ابد گر بیان کنی نتوان داد

    شرح یکی خصلت از خصال حقیقت


    مسله‌ای مشکل است یک سخن از من

    بشنو و دم در کش از مقال حقیقت


    محرم این سر، روان پاک رسول است

    جان وی است آگه از کمال حقیقت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #202
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای مرد فقر! هست تو را خرقهٔ تو تاج

    سلطان تویی که نیست به سلطانت احتیاج


    تو داد بندگی خداوند خود بده

    و آنگاه از ملوک جهان می‌ستان خراج


    گر طاعتی کنی مکنش فاش نزد خلق

    چون بیضه‌ای نهی مکن آواز چون دجاج


    محبوب حق شدن به نماز و به روزه نیست

    این آرزوت اگرچه کند در دل اختلاج


    چون هر چه غیر اوست به دل ترک آن کنی

    بر فرق جان تو نهد از حب خویش تاج


    در نصرت خرد که هوا دشمن وی است

    با نفس خود جدل کن و با طبع خود لجاج


    گر در مصاف آن دو مخالف شوی شهید

    بیمار را به دم چو مسیحا کنی علاج


    چون نفس تند گشت به سختیش رام کن

    سردی دهد طبیب چو گرمی کند مزاج


    با او موافقت مکن اندر خلاف عقل

    محتاج نیست شب که سیاهش کنی به زاج


    مردانه گنده پیر جهان را طلاق ده

    کز عشق بست با دل تو عقد ازدواج


    هستی تو چو زیت بسوزد گرت فتد

    بر دل شعاع عشق، چو مصباح در زجاج


    ز اندوه او چو مشعلهٔ ماه روشن است

    شمع دلت، که زنده به روغن بود سراج


    مر فقر را امین نبود هیچ جاه جوی

    چون تخت شه نشین نشود هیچ پیل عاج


    گوید گلیم پوش گدا را کسی امیر؟

    خواند هوید پوش شتر را کسی دواج؟


    گر در رهش زنی قدمی، بر جبین گل

    از خاک ره چو قطرهٔ شبنم فتد عجاج


    خود کام را چنین سخن از طبع هست دور

    محموم را بود عسل اندر دهان اجاج


    گر دوستی حق طلبی ترک خلق کن

    در یک مکان دو ضد نکند با هم امتزاج

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #203
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

    هم رونق زمان شما نیز بگذرد


    وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

    بر دولت آشیان شما نیز بگذرد


    باد خزان نکبت ایام ناگهان

    بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد


    آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

    بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد


    ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

    این تیزی سنان شما نیز بگذرد


    چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

    بیداد ظالمان شما نیز بگذرد


    در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

    این عوعو سگان شما نیز بگذرد


    آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

    گرد سم خران شما نیز بگذرد


    بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

    هم بر چراغدان شما نیز بگذرد


    زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

    ناچار کاروان شما نیز بگذرد


    ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

    تأثیر اختران شما نیز بگذرد


    این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

    نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد


    بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

    بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد


    بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

    تا سختی کمان شما نیز بگذرد


    در باغ دولت دگران بود مدتی

    این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد


    آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه

    این آب ناروان شما نیز بگذرد


    ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

    این گرگی شبان شما نیز بگذرد


    پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

    هم بر پیادگان شما نیز بگذرد


    ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف

    یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #204
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چه خواهد کرد با شاهان ندانم

    که با چون من گدایی عشقت این کرد


    از اول مهربانی کرد و آنگاه

    چو با او مهر ورزیدیم کین کرد


    گدایی بر سر کویت نشسته

    به رفتن آسمانها را زمین کرد


    چو اسبان کرهٔ تند فلک را

    سر اندر زیر پای آورد و زین کرد


    ز ما هرگز نیاید کار ایشان

    چنان مردان توانند این چنین کرد


    نه صاحب طبع را عاشق توان ساخت

    نه شیطان را توان روح الامین کرد


    کسی کز غیر تو دامن بیفشاند

    کلید دولت اندر آستین کرد


    تویی ختم نکویان و ز لعلت

    نکویی خاتم خود را نگین کرد


    چو از تو سیف فرغانی سخن راند

    همه آفاق پر در ثمین کرد


    غمت را طبع او زینسان سخن ساخت

    که گل را نحل داند انگبین کرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #205
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خسروا خلق در ضمان تواند

    طالب سایهٔ امان تواند


    غافل از کار خلق نتوان بود

    که بسی خلق در ضمان تواند


    ظلمها می‌رود بر اهل زمان

    زین عوانان که در زمان تواند


    چون نوایب هلاک خلق شدند

    این جماعت که نایبان تواند


    هیچ کس را نماند آسایش

    تا چنین ناکسان کسان تواند


    مایه بستان ازین چنین مردم

    کز پی سود خود زیان تواند


    بر کن آتش چو پیهشان بگداز

    ز آنکه فربه به آب و نان تواند


    با تو در ملک گشته‌اند شریک

    راست، گویی برادران تواند


    دست ایشان ز ملک کوته کن

    ور چو انگشت تو از آن تواند


    رومیان همچو گوسپند از گرگ

    همه در زحمت از سگان تواند


    همچو سگ قصد نان ما دارند

    گربگانی که گرد خوان تواند


    یا چو سگ پای آدمی گیرند

    همچو سگ سر بر آستان تواند


    کام خود می‌کنند شیرین لیک

    عاقبت تلخی دهان تواند


    مردم از سیم و زر چو صفر تهی

    از رقوم قلم زنان تواند


    به زبانشان نظر مکن زنهار

    که به دل دشمنان جان تواند


    دعوی دوستی کنند ولیک

    دوستان تو دشمنان تواند


    تو به رفعت، سپاه تو به اثر

    آسمانی و اختران تواند


    در زمین مشتری اثر بایند

    اخترانی کز آسمان تواند


    نیکویی کن که نیکوان به دعا

    از حوادث نگاهبان تواند


    در زوایای مملکت پیران

    داعی دولت جوان تواند


    ناصحان همچو سیف فرغانی

    سوی فردوس رهبران تواند


    آن که منبر نشین موعظتند

    به سوی خلد نردبان تواند


    تا که بر نطع مملکت ای شاه

    دو سه استیزه‌رو رخان تواند


    اسب دولت به سر درآید زود

    کاین سواران پیادگان تواند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #206
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هر که همچون من و تو از عدم آمد به وجود

    همه دانند که از بهر سجود آمد وجود


    تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز

    مرد، همکاسهٔ نعمت نشود با محمود


    هر که مانند خضرآب حیوة دین یافت

    بهر دنیا بر او نیست سکندر محسود


    ای که بر خلق حقت دست و ولایت داده‌ست

    خلق آزرده مدار از خود و حق ناخشنود


    آتش اندر بنهٔ خویش زدی ای ظالم

    که به ظلم از دل درویش برآوردی دود


    گرچه داری رخ چون آتش و اندام چو آب

    زیر این خاک از آن آتش و آب افتد زود


    ور چه در کبر به نمرود رسیدی و گذشت

    من همی گویمت از پشه بترس ای نمرود


    زبر و زیر مکن کار جهانی چون عاد

    که به یک صیحه شوی زیر و زبر همچو ثمود


    تا گریبان تو از دست اجل بستانند

    ای که از بهر تو آفاق گرفتند جنود


    پیش ازین بی‌دگران با تو بسی بود جهان

    پس ازین با دگران بی‌تو بسی خواهد بود


    گرچه عمر تو دراز است، چو روزی چند است

    هم به آخر رسد آن چیز که باشد معدود


    ورچه خوش نایدت از دنیی فانی رفتن

    نه تویی باقی و خالد، نه جهان جای خلود


    نرم بالای زمین رو که به زیر خاک است

    سرو سیمین قد و رو و گل رنگین خدود


    این زر سرخ که روی تو ز عشقش زرد است

    هست همچون درم قلب و مس سیم اندود


    عمر اندر طلبش صرف شود، آنت زیان !

    دگری بعد تو ز آن مایه کند، اینت سود!


    رو هواگیر چو آتش که ز بهر نان مرد

    تا درین خاک بود آب خورد خون آلود


    عاقبت بد به جزای عمل خود برسید

    خار می‌کاشت از آن گل نتوانست درود


    نیک بختان را مقصود رضای حق است

    بخت خود بد مکن و باز ممان از مقصود


    گر درم داری با خلق کرم کن زیرا

    «شرف نفس به جودست و کرامت به سجود»


    سیف فرغانی در وعظ چو سعدی زین سان

    سخنی گفت و بود دولت آنکس که شنود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #207
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود

    چیزی طلب که زندگی جان به آن بود


    هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار

    تا در زمین جسم تو آب روان بود


    آن کس رسد به دولت وصلی که مرورا

    روح سبک ز بار محبت گران بود


    چون استخوان مرده نیاید به هیچ کار

    عشقی که زنده‌ای چو تواش در میان بود


    معشوق روح بخش به اول قدم چو مرگ

    از هفت عضو هستی تو جان ستان بود


    آخر به عشق زنده کند مر تو را که اوست،

    کب حیوة از آتش عشقش روان بود


    از تو چه نقشهاست در آیینهٔ مثال

    دیدند و گر تو نیز ببینی چنان بود


    این حرف خوانده‌ای تو که بر دفتر وجود

    لفظی‌ست صورت تو که معنیش جان بود


    با نور چشم فهم تو پنهان لطیفه ای‌ست

    جان تو آیتی‌ست که تفسیرش آن بود


    ای دل ازین حدیث زبان در کشیده به

    خود شرح این حدیث چه کار زبان بود؟


    خود را مکن میان دل و خلق ترجمان

    تا سر میان عشق و دلت ترجمان بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #208
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

    کآمدن من به سوی ملک جهان بود؟!


    بهر عمارت مسعود را چه خلل شد؟!

    بهر خرابی نحوس را چه قران بود؟!


    بر سر خاکی که پایگاه من و تست

    خون عزیزان بسان آب روان بود


    تا کند از آدمی شکم چون لحدپر

    پشت زمین همچو گور جمله دهان بود


    این تن آواره هیچ جای نمی‌رفت

    بهر امان، کاندر او نه خوف به جان بود


    آب بقا از روان خلق گریزان

    باد فنا از مهب قهر وزان بود


    ظلم بهر خانه لانه کرده چو خطاف

    عدل چون عنقا ز چشم خلق نهان بود


    رایت اسلام سر شکسته، ازیرا

    دولت دین پیر و بخت کفر جوان بود


    بر سر قطب صلاح کار نمی‌گشت

    چرخ که گویی مدبرش دبران بود


    مردم بی‌عقل و دین گرفته ولایت

    حال بره چون بود چو گرگ شبان بود؟


    بنگر و امروز بین کزآن کیان است

    ملک که دی و پریر از آن کیان بود!


    قوت شبانه نیافت هر که کتب خواند

    ملک سلاطین بخورد هر که عوان بود


    ملک شیاطین شده به ظلم و تعدی

    آنچه به میراث از آن آدمیان بود


    آنک به سر بار تاج خود نکشیدی

    گرد جهان همچو پای کفش کشان بود


    گشته زبون چون اسیر هیچ کسان را

    هر که به اصل و نسب امیر کسان بود


    نفس نکو ناتوان و در حق مردم

    نیک نمی‌کرد هر کرا که توان بود


    هر که صدیقی گزید دوستی او

    سود نمی‌کرد و دشمنیش زیان بود


    تجربه کردیم تا بدیش یقین شد

    هر که کسی را به نیکوییش گمان بود


    سر که کند مردمی فتاده ز گردن

    نان که خورد آدمی به دست سگان بود


    دل ز جهان سیر گشته چون وزغ از آب

    خون جگر خورده هر که را غم نان بود


    همچو مرض عمر رنج خلق، ولیکن

    مرگ ز راحت به خلق مژده‌رسان بود


    زر و درم چون مگس ملازم هر خس

    در و گهر چون جرس حلی خران بود


    من به زمانی که در ممالک گیتی

    هر که بتر پیشوای اهل زمان بود،


    شرع الاهی و سنت نبوی را

    هر که نکرد اعتبار معتبر آن بود،


    نیک نظر کردم و بهر که ز مردم

    چشم وفا داشتم به وعده زبان بود


    ناخلف و جلف و خلف عادت ایشان

    مادر ایام را چنین پسران بود


    آب سخاشان چو یخ فسرده و هر دم

    جام طربشان به لهو جرعه فشان بود


    کرده به اقلام بسط ظلم ولیکن

    دست همه بهر قبض همچو بنان بود


    زاستدن نان و آب خلق چو آتش

    سرخ به روی و سیاه‌دل چو دخان بود


    شعر که نقد روان معدن طبع است

    بر دل این ممسکان به نسیه گران بود


    بوده جهان همچو باغ وقت بهاران

    ما چو به باغ آمدیم فصل خزان بود


    از پی آیندگان ز ماضی و حالی

    گفتم و تاریخ آن فساد زمان بود


    هفتصد و سه سال بر گذشته ز هجرت

    روز نگفتیم و لیل، مه رمضان بود


    مسکن من ملک روم مرکز محنت

    آقسرا شهر و خانه‌دار هوان بود


    حمد خداوند گوی سیف و همی کن

    شکر که نیک و بد جهان گذران بود


    سغبهٔ ملکی مشو که پیشتر از تو

    همچو زن اندر حبالهٔ دگران بود


    همچو پیمبر نظر نکرد به دنیا

    دیده‌وری کو به آخرت نگران بود


    در نظر اهل دل چگونه بود مرد

    آنکه به دنیاش میل همچو زنان بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #209
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حسن هر جا که در جهان برود

    عشق در پی چو بی‌دلان برود


    حسن هر جا به دلستانی رفت

    عشق بر کف نهاده جان برود


    حسن لیلی صفت چو حکمی کرد

    عشق مجنون سلب بر آن برود


    در پی حسن دلربا هر روز

    عشق بی‌بال جان فشان برود


    گر تو شرح کتاب حسن کنی

    مهر و مه چون ورق در آن برود


    هر چه در مکتب خبر علم است

    جمله بر تختهٔ عیان برود


    نقطهٔ عشق اگر پذیرد بسط

    بت به مسجد فغان کنان برود


    عشق خورشید و بود ما سایه است

    هر کجا این بیاید آن برود


    سر عشقم چو بر زبان آمد

    گر بگویم مرا زبان برود


    ره‌نورد بیان چو سربکشد

    ترسم از دست من عنان برود


    به سخن گفتم از دل تنگم

    انده حسن دلستان برود


    بر من این داغ از آتش عشق است

    که به آب از من این نشان برود


    دل که فرمانش بر جهان برود

    کرد حکمی که جان بر آن برود


    گرد میدان انفس و آفاق

    همچو گویی به سر دوان برود


    از نشانهای او دل است آگاه

    هر کجا دل دهد نشان برود …

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #210
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چو دلبرم سر درج مقال بگشاید

    ز پستهٔ شکرافشان زلال بگشاید


    چو مرده زنده شوم گر به خنده آب حیوة

    از آن دو شکر شیرین مقال بگشاید


    چو غنچه گل علم خویش در نوردد زود

    چو لاله گر رخ او چتر آل بگشاید


    سپید مهرهٔ روز و سیاه دانهٔ شب

    مه من ار خوهد از عقد سال بگشاید


    به روز نبود حاجت چو پردهٔ شب، زلف

    ز روی آن مه ابرو هلال بگشاید


    پرآب نغمهٔ تردست او ز رود و رباب

    هزار چشمه به یک گوشمال بگشاید


    عقیق بارد چشمم چو لعل‌گون پرده

    ز پیش لؤلؤی پروین مثال بگشاید


    بیاد دوست دل تنگ همچو غنچهٔ ماست

    چو جیب گل که به باد شمال بگشاید


    به پای شوق کنم رقص و سر بیفشانم

    چو دست وجد گریبان حال بگشاید


    به چشم روح ببینم جلال او چو مرا

    دل از مشاهدهٔ آن جمال بگشاید


    حدیث جادویی سامری حرام شناس

    به غمزه چون در سحر حلال بگشاید


    به مدح دایرهٔ روی او اگر نقطه است

    عجب مدان که دهان همچو دال بگشاید …

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 21 از 23 نخستنخست ... 1117181920212223 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/