صفحه 21 از 27 نخستنخست ... 11171819202122232425 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 201 تا 210 , از مجموع 261

موضوع: اشعار زنده یاد مهدی اخوان ثالث

  1. #201
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    قصه ای از شب

    شب است
    شبی آرام و باران خورده و تاریک
    کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
    فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور
    به کرداری که گویی می شود نزدیک
    درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد
    زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
    دود بر چهره ی او گاه لبخندی
    که گوید داستان از باغ رؤیای خوش ایندی
    نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در سکوت پر درد
    گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
    کنار دخمه ی غمگین
    سگی با استخوانی خشک سرگرم است
    دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
    دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
    شب است
    شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
    نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
    و لیکن چون شکست استخوانی خشک
    به دندان سگی بیمار و از جان سیر
    زنی در خواب می گرید
    نشسته شوهرش بیدار
    خیالش خسته ، چشمش تار

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #202
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    اندوه

    نه چراغ چشم گرگی پیر
    نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
    مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
    زیر بارانی که ساعتهاست می بارد
    در شب دیوانه ی غمگین
    که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
    در شب دیوانه ی غمگین
    مانده دشت بیکران در زیر باران ، آهن ، ساعتهاست
    همچنان می بارد این ابر سیاه سکت دلگیر
    نه صدای پای اسب رهزنی تنها
    نه صفیر باد ولگردی
    نه چراغ چشم گرگی پیر

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #203
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مشعل خاموش

    لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
    رخساره پر غبار غم از سالهای دور
    در گوشه ای ز خلوت این دشت هولناک
    جوی غریب مانده ی بی آب و تشنه کام
    افتاده سوت و کور
    بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
    پیک و پیام روشن و پکی نیامده ست
    وین جوی خشک ، رهگذر چشمه ای که نیست
    در انتظار سایه ی ابری و قطره ای
    چشمش به راه مانده ، امدیش تبه شده ست
    بس سالها گذشته که آن چشمه ی بزرگ
    دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
    خشکیده است ؟ یا ره دیگر گرفته پیش ؟
    او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
    و کنون که نیست ، ساز و سرود و ترانه نیست
    در گوشه ای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
    بر بستر زوال و فنا ، در جوار مرگ
    با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
    آن همنشین تشنه ، چنار کهن ، که نیست
    بر او نه آشیانه ی مرغ و نه بار و برگ
    آنجا ، در انتظار غروبی تشنه است
    کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
    چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
    بر شاخه ی برهنه ی خشکش ، غریب وار
    سر زیر بال برده ، شبی را سحر کند
    این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
    همسایه است با وی و همراز و همنشین
    وز سالهای سال
    در گوشه ای ز خلوت این دشت یکنواخت
    گسترده است پیکر رنجور بر زمین
    ای جوی خشک ! رهگذر چشمه ی قدیم
    وقتی مه ، این پرنده ی خوشرنگ آسمان
    گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
    ایا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
    از گردش زمانه و نیرنگ آسمان ؟
    من خوب یادم اید ز آن روز و روزگار
    کاندر تو بود ، هر چه صفا یا سرور بود
    و آن پاک چشمه ی تو ازین دشت دیولاخ
    بس دور و دور بود ، و ندانست هیچ کس
    کز کوهسار جودی ، یا کوه طور بود
    آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
    آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
    آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
    روشن چو چشم دختر من ، پاک چون بهشت
    دوشیزه چون سرشک سحر ، سرد چون تگرگ
    من خوب یادم اید ز آن پیچ و تابهات
    و آنجا که آهوان ز لبت آب خورده اند
    آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
    آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
    و آنجا که دختران ده آب از تو برده اند
    و کنون ، چو آشیانه متروک ، مانده ای
    در این سیاه دشت ، پریشان وسوت و کور
    آه ای غریب تشنه ! چه شد تا چنین شدی
    لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
    رخساره پر غبار غم از سالهای دور ؟
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #204
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    فریاد

    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #205
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    فراموش

    با شما هستم من ، ای ... شما
    چشمه هایی که ازین راهگذر می گذرید
    با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور
    مست و مستانه هماهنگ سکوت
    به زمین و به زمان می نگرید
    او درین دشت بزرگ
    چشمه ی کوچک بی نامی بود
    کز نهانخانه ی تاریک زمین
    در سحرگاه شبی سرد و سیاه
    به جهان چشم گشود
    با کسی راز نگفت
    در مسیرش نه گیاهی ، نه گلی ، هیچ نرست
    رهروی هم به کنارش ننشست
    کفتری نیز در او بال نشست
    من ندیدم شب و روزش بودم
    صبح یک روز که برخاستم از خواب ، ندیدم او را
    به کجا رفته ، نمی دانم ، دیری ست که نیست
    از شما پرسم من ، ای ... شما
    رهروان هیچ نیاسودند
    خوشدل و خرم و مستانه
    لذت خویش پرستانه
    گرم سیر و سفر و زمزمه شان بودند
    با شما هستم من ، ای ... شما
    سبزه های تر ، چون طوطی شاد
    بوته های گل ، چون طاووس مست
    که بر این دامنه تان دستی کشت
    نقشتان شیرین بست
    چو بهشتی به زمین ، یا چو زمینی به بهشت
    او بر آن تپه ی دور
    پای آن کوه کمر بسته ز ابر
    دم آن غار غریب
    بوته ی وحشی تنهایی بود
    کز شبستان غم آلود زمین
    در غروبی خونین
    به جهان چشم گشود
    نه به او رهگذری کرد سلام
    نه نسیمی به سویش برد پیام
    نه بر او ابری یک قطره فشاند
    نه بر او مرغی یک نغمه سرود
    من ندیدم شب و روزش بودم
    صبح یک روز نبود او ، به کجا رفته ، ندانم به کجا
    از شما پرسم من ، ای شما
    طاوسان فارغ و خاموش نگه کردند
    نگی بی غم و بیگانه
    طوطیان سر خوش و مستانه
    سر به نزدیک هم آوردند
    با شما هستم من ، ای شما
    اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ
    شب که اید ، چو هزاران گله گرگ
    چشم بر لاشه ی رنجور زمین دوخته اید
    واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک
    سکه هایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف
    حیله بازانه نگه داشته ، اندوخته اید
    او در آن ساحل مغموم افق
    اختر کوچک مهجوری بود
    کز پس پستوی تاریک سپهر
    در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز
    با دلی ملتهب از شعله ی مهر
    به جهان چشم گشود
    نه به مردابی یک ماهی پیر
    هشت بر پولکش از وی تصویر
    نه بر او چشمی یک بوسه پراند
    نه نگاهی به سویش راه کشید
    نه به انگشت کس او را بنمود
    تا شبی رفت و ندانم به کجا
    از شما پرسم من ، ای ... شما
    گرگها خیره نگه کردند
    هم صدا زوزه بر آوردند
    ما ندیدیم ، ندیدیمش
    نام ، هرگز نشنیدیمش
    نیم شب بود و هوا سکت و سرد
    تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود
    تازه زندان من از پرتو پر الهامش
    کز پس پنجره ای میله نشان می تابید
    سایه روشن شده بود
    و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت ، هنوز
    همچنان در طلبش غمزده بود
    ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی
    با سر انگشت مرا داد نشان
    کاین همان است ، همان گمشده ی بی سامان
    که درین دخمه ی غمگین سیاه
    کاهدش جان و تن و همت و هوش
    می شود سرد و خموش
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #206
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سگها و گرگها

    1
    هوا سرد است و برف آهسته بارد
    ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
    زمین را بارش مثقال ، مثقال
    فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
    سرود کلبه ی بی روزن شب
    سرود برف و باران است امشب
    ولی از زوزه های باد پیداست
    که شب مهمان توفان است امشب
    دوان بر پرده های برفها ، باد
    روان بر بالهای باد ، باران
    درون کلبه ی بی روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان
    آواز سگها
    زمین سرد است و برف آلوده و تر
    هواتاریک و توفان خشمناک است
    کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
    ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
    کنار مطبخ ارباب ، آنجا
    بر آن خاک اره های نرم خفتن
    چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
    عزیزم گفتن و جانم شنفتن
    وز آن ته مانده های سفره خوردن
    و گر آن هم نباشد استخوانی
    چه عمر راحتی دنیای خوبی
    چه ارباب عزیز و مهربانی
    ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
    بلی ، اما تحمل کرد باید
    درست است اینکه الحق دردناک است
    ولی ارباب آخر رحمش اید
    گذارد چون فروکش کرد خشمش
    که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
    شمارد زخمهامان را و ما این
    محبت را غنیمت می شماریم
    2
    خروشد باد و بارد همچنان برف
    ز سقف کلبه ی بی روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان
    زمستان سیاه مرگ مرکب
    آواز گرگها
    زمین سرد است و برف آلوده و تر
    هوا تاریک و توفان خشمگین است
    کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
    زمین و آسمان با ما به کین است
    شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
    شب و صحرای وحشتناک و سرما
    بلای نیستی ، سرمای پر سوز
    حکومت می کند بر دشت و بر ما
    نه ما را گوشه ی گرم کنامی
    شکاف کوهساری سر پناهی
    نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
    در آن آسود بی تشویش گاهی
    دو دشمن در کمین ماست ، دایم
    دو دشمن می دهد ما را شکنجه
    برون : سرما درون : این آتش جوع
    که بر ارکان ما افکنده پنجه
    دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
    برون جست از کمین و حمله ور گشت
    سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
    نه پای رفتن و نی جای برگشت
    بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
    که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
    که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
    که این خون ، خون فرزندان صحراست
    درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
    دویم آسیمه سر بر برف چون باد
    ولیکن عزت آزادگی را
    نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #207
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سه شب

    نخستین

    روزنه ای از امید ، گرم و گرامی
    روشنی افکنده باز بر دل سردم
    دایم از آن لذتی که خواهم آمد
    مستم و با سرنوشت بد به نبردم
    تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش
    کای دله دل ! چشم ازین گناه فرو پوش
    یاد گناهان دلپذیر گذشته
    بانگ برآرد که : ای شیطان ! خاموش
    وسوسه ی تو به در دلم نکند راه
    توبه کند ، آنکه او گنه نتواند
    گرگم و گرگ گرسنه ام من و گویم
    مرگ مگر زهر توبه ام بچشاند دومین


    باز شب آمد ، حرمسرای گناهان
    باز در آن برگ لاله راه نکردیم
    وای دلا ! این چه بی فروغ شبی بود
    حیف ، گذشت امشب و گناه نکردیم
    ای لب گرم من ! ای ز تف عطش خشک
    باش که سیرت کنم ز بوسه ی شاداب
    از لب و دندان و چهره ای که بر آنها
    رشک برد لاله و ستاره و مهتاب
    اخترکان ! شب بخیر ، خسته شدم باز
    بسترم از انتظار خسته تر از من
    خسته ام ، اما خوشم که روح گناهان
    شاد شود ، شاد ، تا شب دگر از من آخرین

    مست شعف می روم به بسترم امشب
    بر دو لبم خنده ، تا که خنده کند روز
    باز ببینم سعادت تو چه قدر است
    بستر خوشبختم ! ای ... بستر پیروز
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #208
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    به مهتابی که به گورستان می تابید

    1
    حیف از تو ای مهتاب شهریور ، که ناچار
    باید بر این ویرانه محزون بتابی
    وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
    افسوس ، ای مهتاب شهریور، نیابی
    یک شهر گورستان صفت ، پژمرده ، خاموش
    بر جای رصب و جام می سجاده ی زرق
    گوران نهادستند پی در مهد شیران
    بر جای چنگ و نای و نی هو یا اباالفضل
    با ناله ی جانسوز مسکینان ، فقیران
    بدبختها ، بیچاره ها ، بی خانمانها
    2
    لبخند محزون زنی ده ساله بود این
    کز گوشه ی چادر سیاه دیدم ای ماه
    آری زنی ده ساله بشنو تا بگویم
    این قصه کوتاه ست و درد آلود و جانکاه
    وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
    شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
    از یک ده گیلان به سودای زیارت
    آن مادراک ناگاه مرد و دخترک ماند
    و اینک شده سرمایه ی کسب و تجارت
    نفرین بر این بیداد ، ای مهتاب ، نفرین
    بینی گدایی ، هر بگامی ، رقت انگیز
    یاد هر بدستی ، عاجزی از عمر بیزار
    یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
    هر یک به روی بارهای شهر سربار
    چون لکه های ننگ و ناهمرنگ وصله
    3
    اینجا چرا می تابی ؟ ای مهتاب ، برگرد
    این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
    جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
    در دام یک زنجیر زرین ، دیدنی نیست
    می خندی اما گریه دارد حال این شهر
    ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
    با بانگ محزون و کهنسال نقاره
    دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
    از ابروی خورشید ، تا چشم ستاره
    وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
    از زندگی اینجا فروغی نیست ، الک
    در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
    خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
    با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
    واندر سرود بامدادیشان فشرده ست
    زینجا سرود زندگی بیرون تراود
    همراه گردد با بسی نجوای لبها
    با لرزش دلهای ناراضی همآهنگ
    آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
    وین است تنها پرتو امید فردا
    4
    ای پرتو محبوس ! تاریکی غلیظ است
    مه نیست آن مشعل که مان روشن کند راه
    من تشنه ی صبحم که دنیایی شود غروق
    در روشنیهای زلال مشربش ، آه
    زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #209
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    نظاره

    1
    با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
    پهلوی دیوار ترک خورده ای سپید
    بر لب یک پله چوبین نشسته ام
    با سری آشفته ، دلی خالی از امید
    می گذرد بر تن دیوار ، بی شتاب
    در خط زنجیر ، یکی کاروان مور
    نامتوجه به بسی یادگارها
    می شود آهسته ز مد نظاره دور
    گویی بر پیرهن مورثی به عمد
    دوخته کس حاشیه واری نخش سیاه
    یا وسط صفحه ای از کاغذ سپید
    با خط مشکین قلمی رفته است راه
    اندکی از قافله ی مور دورتر
    تار تنیده یکی عنکبوت پیر
    می پلکد دور و بر تارهای خویش
    چشم فرو دوخته بر پشه ای حقیر
    خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست ، هیچ
    بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت
    نیست به از وزوز این پشه نغمه ای
    عیش همین است و همین : کار و خورد و خفت
    از چمن دلکش و صحرای دلگشا
    گفت خوش الحان مگسی قصه ای به من
    خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست ، هیچ
    جمله فریب است و دروغ است آن سخن
    2
    پنجره ها بسته و درها گرفته کیپ
    قافله ی نور نمی خواندم به خویش
    بر لب این پله چوبین نشسته ام
    قافله ی مور همی ایدم به پیش
    پند دهندم که بیا عنکبوت شو
    زندگی آموخته جولاهگان پیر
    که ت زند آن شاهد قدسی بسی صلا
    که ت رسد از نای سروشی بسی صفیر
    من نتوانم چو شما عنکبوت شد
    کولی شوریده سرم من ، پرنده ام
    زین گنه ، ای روبهکان دغل ! مرا
    مرگ دهد توبه ، که گرگ درنده ام
    باز فتادم به خراسان مرگبار
    غمزده ، خاموش ، فروخفته ، خصم کامل
    دزدی و بیداد و ریا اندر آن حلال
    حریت و موسقی و می در آن حرام
    3
    پهلوی دیوار ترک خورده ای که نوز
    می گذرد بر تن او کاروان مور
    بر لب یک پله ی چوبین نشسته ام
    با نگهی گمشده در خاطرات دور
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #210
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    هر جا دلم بخواهد

    چون میهمانان به سفره ی پر ناز و نعمتی
    خواندی مرا به بستر وصل خود ای پری
    هر جا دلم بخواهد من دست می برم
    دیگر مگو : ببین به کجا دست می بری
    با میهمان مگوی : بنوش این ، منوش آن
    ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
    بگذار مست مست بیفتم کنار تو
    بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
    هر جا دلم بخواهد ، آری ، چنین خوش است
    باید درید هر چه شود بین ما حجاب
    باید شکست هر چه شود سد راه وصل
    دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
    گه می چرم چو آهوی مستی ، به دست و لب
    در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
    گه می پرم چو بلبل سرگشته با نگاه
    بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن
    هر جا دلم بخواهد ، آری به شرم و شوق
    دستم خزد به جانب ********** نرم تو
    واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
    چون ببنم آن دو گونه ی گلگون ز شرم تو
    تو خنده زن چو کبک ، گریزنده چون غزال
    من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
    وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
    هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است
    چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
    بر پیکر برهنه ی پر نور و صاف تو
    بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
    بر روی و ران و گردن و ********** و ناف تو
    کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
    گلدیس پاک و پردگی نازپرورت
    هر جا دلم بخواهد من دست می برم
    ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
    تو شوخ پندگوی ، به خشم و به ناز خوش
    من مست پند نشنو ، بی رحم ، بی قرار
    و آنگه دگر تو دانی و من ، وین شب شگفت
    وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 21 از 27 نخستنخست ... 11171819202122232425 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/