صفحه 21 از 43 نخستنخست ... 1117181920212223242531 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 201 تا 210 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

    از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد


    گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

    بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد


    شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

    چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد


    در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش

    ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد


    با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش

    مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد


    هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست

    کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد


    صاحب نظران این نفس گرم چو آتش

    دانند که در خرمن من بیشتر افتاد


    نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع

    کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد


    سعدی نه حریف غم او بود ولیکن

    با رستم دستان بزند هر که درافتاد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد

    دودش به سر درآمد و از پای درفتاد


    مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد

    فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد


    رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد

    یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد


    وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید

    کارش مدام با غم و آه سحر فتاد


    زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان

    مست از شراب عشق چو من بی‌خبر فتاد


    بسیار کس شدند اسیر کمند عشق

    تنها نه از برای من این شور و شر فتاد


    روزی به دلبری نظری کرد چشم من

    زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد


    عشق آمد آن چنان به دلم درزد آتشی

    کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد


    بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق

    مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد


    سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی

    چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    پیش رویت قمر نمی‌تابد

    خور ز حکم تو سر نمی‌تابد


    آتش اندر درون شب بنشست

    که تنورم مگر نمی‌تابد


    بار عشقت کجا کشد دل من

    که قضا و قدر نمی‌تابد


    ناوک غمزه بر دل سعدی

    مزن ای جان چو بر نمی‌تابد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد

    کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد


    گر در خیال خلق پری وار بگذری

    فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد


    افتاده تو شد دلم ای دوست دست گیر

    در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد


    در رویت آن که تیغ نظر می‌کشد به جهل

    مانند من به تیر بلا محکم اوفتد


    مشکن دلم که حقه راز نهان توست

    ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد


    وقتست اگر بیایی و لب بر لبم نهی

    چندم به جست و جوی تو دم بر دم اوفتد


    سعدی صبور باش بر این ریش دردناک

    باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نه آن شبست که کس در میان ما گنجد

    به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد


    کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای

    که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد


    ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل

    عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد


    مرا شکر منه و گل مریز در مجلس

    میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد


    چو شور عشق درآمد قرار عقل نماند

    درون مملکتی چون دو پادشا گنجد


    نماند در سر سعدی ز بانگ رود و سرود

    مجال آن که دگر پند پارسا گنجد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد

    بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد


    سماع انس که دیوانگان از آن مستند

    به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد


    میسرت نشود عاشقی و مستوری

    ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد


    چنان فراخ نشستست یار در دل تنگ

    که بیش زحمت اغیار در نمی‌گنجد


    تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد

    که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد


    دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم

    که با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد


    خبر که می‌دهد امشب رقیب مسکین را

    که سگ به زاویه غار در نمی‌گنجد


    چو گل به بار بود همنشین خار بود

    چو در کنار بود خار در نمی‌گنجد


    چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست

    که سعی دشمن خون خوار در نمی‌گنجد


    به چشم دل نظرت می‌کنم که دیده سر

    ز برق شعله دیدار در نمی‌گنجد


    ز دوستان که تو را هست جای سعدی نیست

    گدا میان خریدار در نمی‌گنجد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    کس این کند که ز یار و دیار برگردد

    کند هرآینه چون روزگار برگردد


    تنکدلی که نیارد کشید زحمت گل

    ملامتش نکنند ار ز خار برگردد


    به جنگ خصم کسی کز حیل فروماند

    ضرورتست که بیچاره وار برگردد


    به آب تیغ اجل تشنست مرغ دلم

    که نیم کشته به خون چند بار برگردد


    به زیر سنگ حوادث کسی چه چاره کند

    جز این قدر که به پهلو چو مار برگردد


    دلم نماند پس این خون چیست هر ساعت

    که در دو دیده یاقوت بار برگردد


    گر از دیار به وحشت ملول شد سعدی

    گمان مبر که به معنی ز یار برگردد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر که می با تو خورد عربده کرد

    هر که روی تو دید عشق آورد


    زهر اگر در مذاق من ریزی

    با تو همچون شکر بشاید خورد


    آفرین خدای بر پدری

    که تو فرزند نازنین پرورد


    لایق خدمت تو نیست بساط

    روی باید در این قدم گسترد


    خواستم گفت خاک پای توام

    عقلم اندر زمان نصیحت کرد


    گفت در راه دوست خاک مباش

    نه که بر دامنش نشیند گرد


    دشمنان در مخالفت گرمند

    و آتش ما بدین نگردد سرد


    مرد عشق ار ز پیش تیر بلا

    روی درهم کشد مخوانش مرد


    هر که را برگ بی مرادی نیست

    گو برو گرد کوی عشق مگرد


    سعدیا صاف وصل اگر ندهند

    ما و دردی کشان مجلس درد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

    ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد


    ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

    پیغام وصل جانان پیوند روح دارد


    سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

    فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد


    باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را

    ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد


    هم عارفان عاشق دانند حال مسکین

    گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد


    زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین

    بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد


    پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی

    گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد


    مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق

    در روز تیرباران باید که سر نخارد


    بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی

    الا دمی که یاری با همدمی برآرد


    دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت

    کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

    که عیش خلوت بی او کدورتی دارد


    که را مجال سخن گفتنست به حضرت او

    مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد


    ستیزه بردن با دوستان همین مثلست

    که تشنه چشمه حیوان به گل بینبارد


    مرا که گفت دل از یار مهربان بردار

    به اعتماد صبوری که شوق نگذارد


    که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود

    مرا تمام یقین شد که سهو پندارد


    حرام باد بر آن کس نشست با معشوق

    که از سر همه برخاستن نمی‌یارد


    درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق

    که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد


    به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار

    کس این کند که دل دوستان بیازارد


    بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی

    نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد


    حکایت شب هجران که بازداند گفت

    مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 21 از 43 نخستنخست ... 1117181920212223242531 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/