صفحه 20 از 29 نخستنخست ... 10161718192021222324 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد

    وین جگر سوخته را از گذر او چه رسد


    از برم رفت و من بیدل ودین بر سر راه

    مترصد که پیامم ز بر او چه رسد


    شد بچین سر زلف تو و این عین خطاست

    تا من دلشده را از سفر او چه رسد


    خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم

    بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد


    جز غبار دل شوریده من خاکی را

    نیست معلوم که از خاک در او چه رسد


    آنکه هر لحظه رسد خون جگر بر کمرش

    کس چه داند که بکوه از کمر او چه رسد


    چشم او ناظر دیوان جمالست ولیک

    تا بملک دل ما از نظر او چه رسد


    چو از آن تنگ شکر هیچ نگردد حاصل

    بمن خسته نصیب از شکر او چه رسد


    گشت خواجو هدف ناوک عشقش لیکن

    تا ز پیکان جفا بر جگر او چه رسد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان می‌رسد

    وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان می‌رسد


    مجنون صاحب درد را لیلی عیادت می‌کند

    فرهاد شورانگیز را شیرین بمهمان می‌رسد


    امروز دیگر ذره را خور مهربانی می‌کند

    وین لحظه گوئی بنده را تشریف سلطان می‌رسد


    آید سوی بین الحزن از مصر بوی پیرهن

    جان عزیز من مگر دیگر به کنعان می‌رسد


    دل می‌دهد جان را خبر کارام جان می‌پرسدت

    جان مژدگانی می‌دهد دل را که جانان می‌رسد


    مرغان نگر باز از هوا مانند بلبل در نوا

    گوئی که بلقیس از سبا سوی سلیمان می‌رسد


    شاه بتان بربری نوئین ملک دلبری

    با احتشام قیصری از حضرت خان می‌رسد


    ای بلبل گلبانگ زن خاموش منشین در چمن

    بنواز راه خار کن چون گل ببستان می‌رسد


    خواجو که می‌آید که جان قربان راهش می‌شود

    گوئی ز کرمان قاصدی سوی سپاهان می‌رسد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

    بنفشه نسخهٔ آن نوبهار بنویسد


    نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

    به مشک بر ورق لاله زار بنویسد


    بسا رساله که در باب اشک ما دریا

    بدیده بر گهر آبدار بنویسد


    بروزگار تواند اسیر قید فراق

    که شمه‌ئی ز غم روزگار بنویسد


    بیاد لعل تو هر لحظه چشم من فصلی

    برین دو جلد جواهر نگار بنویسد


    سواد خط تو یاقوت اگر دهد دستش

    بر آفتاب بخط غبار بنویسد


    حدیث خون دلم هر دم ابن مقلهٔ چشم

    روان بگرد لب جویبار بنویسد


    فلک حکایت خوناب دیدهٔ فرهاد

    بلعل بر کمر کوهسار بنویسد


    کسی که قصهٔ منصور بشنود خواجو

    به خون سوخته بر پای دار بنویسد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد

    بر سر و چشم من دلشده جایت باشد


    پای اگر بر سر من مینهی اینک سر و چشم

    سرم آنجا بود ایدوست که پایت باشد


    بنده چون زان تو و بنده سراخانهٔ تست

    هر زمان از چه سبب عزم سرایت باشد


    بیگهست امشب و وقتی خوش و یاران سرمست

    در چنین وقت تمنای کجایت باشد


    چون وصالت بتضرع ز خدا خواسته‌ام

    نروی امشب اگر ترس خدایت باشد


    خواب اگر می‌بردت حاجت پرسیدن نیست

    تکیه فرمای هر آنجا که رضایت باشد


    ور حجابی کنی از همنفسان شرم مدار

    خانه خالی کنم ار زانکه هوایت باشد


    ور دگر رای شرابت نبود باکی نیست

    آنقدر نوش کن از باده که رایت باشد


    دل بجور تو نهادم چو روا می‌داری

    که روانم هدف تیر بلایت باشد


    گر سر وصل گدائی چو منت نیست رواست

    پادشاهی تو چه پروای گدایت باشد


    گوش کن نغمهٔ خواجو و سرائیدن مرغ

    گر سر زمزمهٔ نغمه سرایت باشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    درد غم عشق را طبیب نباشد

    مکتب عشاق را ادیب نباشد


    کشور تحقیق را امیر نخیزد

    خطبهٔ توحید را خطیب نباشد


    با نفحات نسیم باد بهاران

    در دم صبح احتیاج طیب نباشد


    در گذر از عمر آنکه پیش محبان

    عمر گرامی بجز حبیب نباشد


    ایکه مرا باز داری از سر کویش

    ترک چمن کار عندلیب نباشد


    ساکن بتخانه‌ئی ز خرقه برون آی

    معتکف کعبه را صلیب نباشد


    از تو به جور رقیب روی نتابم

    کشته غم را غم از رقیب نباشد


    هر که غریبست و پای بند کمندت

    گر تو بتیغش زنی غریب نباشد


    منکر خاجو مشو که هر که بمستی

    دعوی دانش کند لبیب نباشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شام شکستگان را هرگز سحر نباشد

    وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد


    هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد

    وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشد


    پیر شرابخانه از بادهٔ مغانه

    تا بیخبر نگردد صاحب خبر نباشد


    در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد

    در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد


    هر کو رخ تو جوید از مه سخن نگوید

    وانکو قد تو بیند کوته نظر نباشد


    در اشک و روی زردم سهلست اگر ببینی

    زانرو که چشم نرگس بر سیم و زر نباشد


    یک شمه زین شمائل در شاخ گل نیابی

    یک ذره زین ملاحت در ماه و خور نباشد


    مطبوع‌تر ز قدت سرو سهی نخیزد

    شیرین تر از دهانت تنگ شکر نباشد


    چون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض

    یعنی قمر به عقرب روز سفر نباشد


    گفتم دل من از خون دریاست گفت آری

    همچون دل تو بحری در هیچ بر نباشد


    گفتم که روز عمرم شد تیره گفت خواجو

    بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    روی نکو بی وجود ناز نباشد

    ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد


    راه حجاز ار امید وصل توان داشت

    بر قدم رهروان دراز نباشد


    مست می عشق را نماز مفرمای

    کانکه نمیرد برو نماز نباشد


    مطرب دستانسرای مجلس او را

    سوز بود گر چه هیچ ساز نباشد


    حیف بود دست شه به خون گدایان

    صید ملخ کار شاهباز نباشد


    بنده چو محمود شد خموش که سلطان

    در ره معنی بجز ایاز نباشد


    پیش کسانی که صاحبان نیازند

    هیچ تنعم ورای ناز نباشد


    خاطر مردم بلطف صید توان کرد

    دل نبرد هر که دلنواز نباشد


    کس متصور نمی‌شود که چو خواجو

    هندوی آن چشم ترکتاز نباشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مردان این قدم را باید که سر نباشد

    مرغان این چمن را باید که پر نباشد


    آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی

    وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد


    در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی

    زیرا که هیچ راهی بی راهبر نباشد


    تیر بلای او را جز دل هدف نشاید

    تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد


    هر کو قدح ننوشد صافی درون نگردد

    وانکو نظر نبازد صاحب نظر نباشد


    گر وصل پادشاهی حاصل کند گدائی

    با دوست ملک عالم سهلست اگر نباشد


    جز روی ویس رامین گل در چمن نبیند

    پیش عقیق شیرین قدر شکر نباشد


    چون طرهٔ تو یارا دور از رخ تو ما را

    آمد شبی که آنرا هرگز سحر نباشد


    از بنده زر چه خواهی زآنرو که عاشقانرا

    بیرون ز روی چون زر وجهی دگر نباشد


    هر کان دهن ببیند از جان سخن نگوید

    وانکو کمر ببیند در بند زر نباشد


    افتاده‌ئی چو خواجو بیچاره‌تر نخیزد

    و آشفته‌ئی ز زلفت آشفته‌تر نباشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ز حال بی‌خبرانت خبر نمی‌باشد

    بکوی خسته دلانت گذر نمی‌باشد


    ز اشک و چهره مرا سیم و زر شود حاصل

    ولیک چشم تو بر سیم و زر نمی‌باشد


    سری بکلبهٔ احزان ما فرود آور

    گرت ز نالهٔ ما دردسر نمی‌باشد


    دو هفته هست که رفتی ولی بنامیزد

    مه دو هفته ازین خوبتر نمی‌باشد


    نه ز آب و خاک مجسم که روح پاکی از آنکه

    بدین لطافت و خوبی بشر نمی‌باشد


    بشب رسید مرا روز عمر بیتو ولیک

    شب فراق تو گوئی سحر نمی‌باشد


    توام جگر مخور ارزانکه من خورم شاید

    که قوت خسته دلان جز جگر نمی‌باشد


    بحسن خویش ترا چون نظر بود چه عجب

    گرت بجانب خواجو نظر نمی‌باشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    تا چین آن دو زلف سمن‌سا پدید شد

    در چین هزار حلقهٔ سودا پدید شد


    دیشب نگار مهوش خورشید روی من

    بگشود برقع از رخ و غوغا پدید شد


    زلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد

    روی چو مه نمود و ثریا پدید شد


    اشکم ز دیده قصهٔ طوفان سوال کرد

    چشمم جواب داد که از ما پدید شد


    هست آن شرار سینهٔ فرهاد کوهکن

    آن آتشی که از دل خارا پدید شد


    آدم هنوز خاک وجودش غبار بود

    کو را هوای جنت اعلی پدید شد


    از آفتاب طلعت یوسف ظهور یافت

    نوری که در درون زلیخا پدید شد


    گلگون آب دیده چو از چشم ما بجست

    مانند باد برسر صحرا پدید شد


    از دود آه ماست که ابرآشکار گشت

    و زسیل اشک ماست که دریا پدید شد


    جانم شکنج زلف ترا عقد می‌شمرد

    ناگه دل شکسته‌ام آنجا پدید شد


    خواجو اگر چه شعر تو جز عین سحر نیست

    بگذر ز سحر چون ید بیضا پدید ش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 20 از 29 نخستنخست ... 10161718192021222324 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/