پرویز با نرمش گفت:
- چرا میگی نه مادر به نظر من تفاوت سنی در ازدواج چندان مهم نیست مهم عشق و علاقه است.
- میدونستی سرگرد دوباره داره ازدواج می کنه؟
- چه ربطی به من داره مادر؟ اینا رو میگی منو منصرف کنی؟ نکنه فکر می کنی من بچه ام؟ مادر من از فروغ خوشم اومده اشتباه کردم؟ اگه اینطوریه بگو به دل صاب مرده ام بد و بیراه بگم
- اخه میترسم اشتباه کنی مادر . آخه فروغ ...چطور بگم ... هنوز پخته نشده
- زیر دست مشا پخته میشه
- حالا پاشو لباساتو عوض کن هنوزم باورم نمی شه اینطور یک دفعه...
- همچین یک دفعه هم نیست من مدتیه که زیر نظرش دارم.
- فکر نمی کردم پسرای من انقدر تودار باشند
- دلخور نشو مادر نمیتونستم قبل از اینکه مطمئن نشدم حرفی بزنم
- می ترسم سرگرد سنگ رو یخم کنه
- بخاطر منم حاضر نیستی امتحان کنی مادر؟
- اول باید با توران صحبت کنم ولی قولی بهت نمیدم
- شک ندارم که بهترین مادر دنیایی.
توران که کاملا ً گیج شده بود به قصد آوردن چای از جا بلند شد که شمسی مچش را گرفتv
- کجا توران جون؟ جوابمو ندادی؟
توران دوباره نشست و مستاصل گفت:
- میرم چای بیارم خاله از کی تا حالا با دهن خشک نشستین
ای ناقلا تو هم خوب بلدی از زیر جواب در بری.
توران دستش را به دست گرفت و با صدایی بغض الود به صورتش چشم دوخت
- کی بهتر از شما خاله ؟ ولی آخه.. آخه من تازه پوران رو فرستادم خونه ی شوهر
- لابد میخواستی نگهش اری ترشی بندازیآره؟
- آخه فروغ بچه است شما می دونین که!
- چه حرفها جلوش این حرفو نزنی ها
- والا به خدا می ترسم شرمنده ام کنه فروغ واسه پرویز خان بچه است. اینجوری که شما میگین باید پونزده شونزده سالی فرقشون باشه.............................
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)