ادامه ...
قاسم(ع) در میدان این رجز را خواند:
"اگر مرا نمی شناسید،من فرزند حسن مجتبی(ع) هستم،نواده پیامبر برگزیده و امین پروردگار. مرگتان باد. این حسین(ع) است که چونان اسیر در بند شماست. شما مردمانی که از نزول باران سیرابی تان مباد. من قاسم(ع) از نسل علی(ع) هستم،ما و خانواده ما به پیامبر(ص) نزدیکتر و شایسته تر از شمر بن ذی الجوشن ابن زیاد ناپاک دامن هستیم".
قاسم(ع) در کارزار تیغ می چرخاند. 35 تن کشته شدند. پس از نبردی سنگین بازگشت. امام،انگشتر خود را در دهانش گذاشت. قاسم(ع) گفت: "وقتی عمویم انگشتر در دهانم گذاشت،گویا چشمه آبی در دهانم جاری گشت".
قاسم(ع) به میدان بازگشت و این رجز آغاز کرد: "لا تجزعی نفسی فکل فانی و الیوم تلقین ذوی الجنان : ای نفس بی تابی مکن که مرگ همه راست و امروز هنگامه دیدار صاحب بهشت است". گلبرگ باغ حسن(ع) در طوفان شمشیر و نیزه و سنگ قرار گرفت. ناگهان صدایش برخاست که: "یا عماه ادرک یا عماه ادرکنی".
در زیارت ناحیه به تفصیل به شهادت او،غارت زره و سوگواری اباعبدالله(ع) در کنارش اشاره شده است.
قاتل قاسم(ع) به دست امام حسین(ع) کشته شد. امام در کنار قاسم(ع) گفت: "به خدا سوگند بر عمویت گران است که صدایش زنی و پاسخت نگوید یا پاسخ بگوید ولی سودمند نباشد. دور باد از رحمت الهی قومی که تو را کشت. خدایا شمارشان را بکاه و آنان را هرگز نیامرز".
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)