105-108
«نیس» برگزار شده بود و وی در سمت پیشخدمت در آنجا حضور داشت حکایت می کرد،هزینه این مهمانی،دویست هزار فرانک شده بود و داستان آن ماهها نقل محافل و مجالس بود.
پس،نباید به حال پیشخدمت هتل و رستوران تاسف خورد.گاهی که در رستورانی نشسته اید و نیم ساعت پس از ساعت تعطیل هنوز مشغول خوردن هستید،حس می کنید پیشخدمت خسته که در کنارتان ایستاده است حتما پیش خود به شما ناسزا می گوید.اما چنین نیست.او در حالیکه نگاهتان می کند نمی گوید که«چه مرد پرخوری است»می گوید«روزی که پول کافی پس انداز کرده باشم منهم از همین شخص تقلید خواهم کرد».وی به فکر نوعی لذت و خوشی است که کاملا آنرا درک می کند و می ستاید.بهمین جهت هم پیشخدمتها بندرت سوسیالیست می شوند،و اتحادیه مفید و کارآمدی هم ندارند،همگی روزی دوازده ساعت کار می کنند حتی در کافه های زیادی هفته هفت روز و روزی پانزده ساعت مشغول کار هستند.اینان«خودگنده بین»اندو چاکر صفتی را هم از مقضیات کار خود می دانند.
ظرفشوها هم عالمی مخصوص بخود ئارند.کارشان دورنمائی ندارد و بسیار خسته کننده است،در عین حال نشان و اثری از لزوم مهارت در این شغل نیست که علاقمندی آنان را به کار برانگیزد،این کاری است که باید زنان،اگر نیروی بدنی کافی داشته باشند،بدان بپردازند.اینان باید همواره بحال دو در رفت و آمد باشند و ساعتهای زیاد با کار و جو خفقان آور بسازند.ظرفشویان راه گریز از این زندگی ندارند،زیرا نمی توانند حتی دیناری از دستمزد خود را پس انداز کنند،افزون بر آن هفته شصت یا یکصد ساعت کار دیگر رمقی برایشان باقی نمی گذارد.تنها امیدشان این است که شاید روزی بتوانند به کار سبکتری مانند نگهبانی شب یا تصدی دستشویی و توالت اشتغال ورزید.
با اینحال ظرفشوها هم،با اینکه شغل محقری دارند،احساس نوعی غرور و مباهات می کنند؛و آن غرور «جان کنی» است.در این سطح و طبقه تنها برتری شخص در سخت کوشی است.ظرفشو می خواهد که او را«آتشپاره»بنامند.آتشباره کسی است که اگر کار غیرممکنی را هم از او بخواهند به نحوی آنرا انجام دهد.یکی از ظرفشوهای هتل ایکس مردی آلمانی که معروف به«آتشپاره»بود.شبی یک لرد انگلیسی به هتل آمد و هلو خواست.پییشخدمتها دست و پای خود را گم کردند زیرا در هتل هلو موجود نبود،دیر وقت بود و همه مغازه ها بسته بودند.آلمانی گفت«نگران نباشید من تهیه می کنم».از هتل بیرون رفت و ده دقیقه دیگر با چهار عدد هلو برگشت.وی هلوها را از رستوران مجاور دزدیده بود.معنای «آتشپاره»این است.لرد انگلیسی برای هر هلو بیست فرانک پرداخت.
ماریو،متصدی چاپخانه،هم بسیار زحمت کش بود و از هیچ کار سنگینی و پرزحمت رو گردان نمی شد.چهارده سال کار در زیرزمین او را مثل فولاد آبدیده کرده بود.اگر کسی از مشقت کار شکایت می کرد او می گفت«باید مقاوم بود».گاهی ظرفشوها طوری لاف استحکام و مقاومت بدنی می زدند که گوئی سربازند نه کلفت مذکر.
بشرحی که در بالا دیدیم هر کس در هتل احساس غرور مخصوص بخود داشت.وقتی فشار زیاد می شد ما همکاری و هماهنگی شدیدی از خود نشان می دادیم تا آن فشار را برطرف سازیم.کشمکش مداوم بین بخشهای مختلف نیز سبب بهره وری کار بود،زیرا هر کس به کار خود می چسبید و از طفره رفتن دیگران جلوگیری می کرد.
این یک جنبه مثبت کار هتل است.هتل ماشین عظیم و پیچیده ای است که با پرسنل کم و غیر کافی اداره می شود،زیرا هر کس طبقه و شغل مشخص و معینی دارد و آنرا با دقت و وسواس انجام می دهد.اما این وضع نقطه ضعفی هم دارد و آن این است که کاری که کارکنان انجام می دهند لزوما همان نیست که مشتریان بابت آن پول می پردازند.مشتری بابت سرویس خوب پول می دهد،و حقوق و دستمزدی که کارکنان دریافت می کنند بابت سرویس خوب کاذب است.گر چه هتلها معجزۀ دقت و وقت شناسی هستند،ولی همانطور که دیدیم باطنا از هر خانه خصوصی بد،بدتراند.
مثلا نظافت را نظر بگیریم.کثافت هتل ایکس در بخشهای سرویس نفرت انگیز و غیرقابل وصف بود.در کنار گوشه های چایخانه من زباله و کثافت یک ساله وجود داشت،و ظرف نان خشک پر از سوسک بود.روزی به ماریو پیشنهاد کردم که این حشرات را بکشیم.وی به طعنه گفت«چرا این جانوران بیچاره را نابود کنیم؟».وقتی می خواستم دستم را پیش از برداشتن کره بشویم دیگران به من می خندیدند.اما جایی که لازم بود ما تمیز و نظیف بودیم.مرتبا میزها را تمیز می کردیم و برنج آلات را صیقل می دادیم،زیرا چنین مقرر شده بود،ولی دستور نداشتیم که واقعا و اصالتا نظیف باشیم،بعلاوه وقتی هم برای این نوع نظافت نبود.ما فقط وظائفمان را انجام می دادیم،و چون اولین وظیفه ما وقت شناسی بود لزا با عدم رعایت نظافت در وقت صرفه جوئی می کردیم. کثافت آشپزخانه بدتر و بیشتر بود.این که می گویم حرف نیست بلکه بیان واقعیت است.آشپز فرانسوی توی سوپ تف می کند(اگر غذای خودش نباشد).وی یک هنرمند است اما هنرش نظافت نیست حتی می توان گفت که چون هنرمند است،کثیف است،زیرا غذا برای اینکه خوش منظره باشد مستلزم اعمال بعضی کارهای کثیف است.مثلا وقتی یک تکه گوشت کبابی را برای بازرسی پیش سرآشپز می برند،او آنرا با چنگال آزمایش نمی کند،بلکه با دستش برمی دارد و سر جایش پرت می کند،شستش را به دور بشقاب می کشد و برای چشیدن مزه آبگوشت آنرا می لیسد،سپس،مانند هنرمندی که به نقاشی خود بنگرد،از دور به تکه گوشت نظاره کرده و با انگشتان گوشت آلودش که صدها بار آنها را لیسیده است آن را دست مالی می کند.چون رضایتش حاصل شود،با دستمالی جای انگشتان را از بشقاب پاک کرده و آنرا تحویل پیشخدمت می دهد.پیشخدمت هم البته انگشتش را توی آبگوشت فرو می برد.انگشتان کثیف و چرب که مکرر آنها را در موهای«بریانتین»زده اش فرو برده است.اگر کسی در پاریس مثلا،بیشتر از ده فرانک برای یک وعده خوراک گوشت پرداخته باشد باید یقین حاصل کند که غذایش آنگونه دستمالی شده است.در رستورانهای خیلی ارزان وضع تفاوت دارد،در آنجاها با غذا طور دیگر رفتار می کنند.گوشت را با چنگال از ماهی تابه بر می دارند و توی بشقاب می گذارند بدون اینکه دستمالی کنند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)