زنگ انتظار
قبل از رفتن
در دل اقیانوس شب
که فلس های نقره ای
می درخشیدند چه
کم نور،
زنی در دالانی بلند و بی انتها
پرسه می زد تنهای
تنها...
نیم نگاهی به ساعت دیواری
انداخت
نیمه های شب بود ،
کو کو ی ساعت
بیرون پرید و
سه بار خواند :
کو کو
کو کو
کو کو...
ناگهان صدایی شنید
صدای زنگ ،
زینگ
زینگ
زینگ...
گوشی تردید را برداشت
خودش بود
صدایش
خنده هایش ،
حتی داستانی گفت از
مصر باستان
در آن آرامش شب...
هر لغتی
هر کلمه ای
هر جمله ای،
از پشت سوراخ های گوشی
بوسه ای بود برایم...
از آن شب پر ستاره
بی قراره شب های انتظارم
تا دگر بار
کو کوی خانه ی کوچک ساعت ،
سه بار بخواند
و
همان " زنگ انتظار "
در دل سیاهی شب
سکوت سنگین دالان را بشکند
تا از لابلای سوراخ های گوشی ،
آبشار بوسه هایم را
نثارش کنم.
زمستان ۸۶
گلی امیر اصلانی.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)