صفحه 2 از 46 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا

    در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا


    شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده

    توجفا کرده و من داشته معذور ترا


    صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش

    که به جز دیده‌ی پاکان ندهد نور ترا


    گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت

    سر مویی نفروشند به صد حور ترا


    ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی

    چه غم از حال ستم‌دیده‌ی رنجور ترا؟


    تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز

    سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا


    اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان

    که دلارام ترا دارد و منظور ترا



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    من چه گویم جفا و جنگ ترا؟

    جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟


    ز دل و جان نشانه ساخته‌ام

    ناوک چشم شوخ شنگ ترا


    ای نوازش کم و بهانه فراخ

    لب لعل و دهان تنگ ترا


    صلح را خود ببین که ما چه کنیم؟

    که به جان می‌خریم جنگ ترا


    دل بدزدی و زود بگریزی

    ما بدانسته‌ایم ننگ ترا




    اوحدی، تا بدید رنگ ترا



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

    کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟


    بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟

    به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟


    هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد

    تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟


    خون من ریزی و چشم تو روا می‌دارد

    بوسه‌ای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟


    شهریان را به غریبان نظری باشد و من

    دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟


    من و زلف تو قرینیم به سرگردانی

    من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟


    دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول

    اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

    گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟


    دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر

    در بر من، شکر گویم دولت پیروز را


    گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست

    زانکه شبها از خدا می‌خواستم این روز را


    همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم

    تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را


    روز وصل از غمزه‌ی او جان سر گردان من

    چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟


    با وصال او دلم را نیست پروای بهشت

    در چنان عیدی کسی یاد آورد نوروز را؟


    دوش می‌آمد سوار از دور و من نزدیک بود

    کز سرشادی ببوسم پای اسب بوز را


    مدعی را دل ببرد از چشم مست شیرگیر

    هر که باشد شیرگیر آسان بگیرد یوز را


    اوحدی، گر قبله‌ی اقبال خواهی سجده کن

    آفتاب روی آن شمع جهان‌افروز را



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را

    راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را


    ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن

    نقل حضور صوفی پشمینه پوش را


    جامی بیار، ساقی، از آن بادهای خام

    وز عکس او بسوز من نیم جوش را


    بر لوح دل نقوش پریشان کشیده‌ایم

    جامی بده، که محو کنیم این نقوش را


    ما را به می بشوی، چنان کز صفای ما

    غیرت بود مشایخ طاعت فروش را


    بر ما ملامت دگران از کدورتست

    صافی ملامتی نکند در نوش را


    با مدعی بگوی که: ما را مگوی وعظ

    کاگنده‌ایم سمع نصیحت نیوش را


    ای باد صبح، نیک خراشیده خاطریم

    لطفی بکن، به دوست رسان این خروش را


    گرمی کند به خلوت ما آن پری گذر

    بگذار تا گذار نباشد سروش را


    شد نوش ما چو زهر ز هجران او، ولی

    زهر آن چنان خوریم به یادش که نوش را


    ای اوحدی، بگوی سخن، تا بداندت

    دشمن، که بی‌بصر نشناسد خموش را



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پیش‌آر، ساقی، آن می چون زنگ را

    تا ما براندازیم نام و ننگ را


    امشب زرنگ می برافروز آتشی

    تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را


    بی‌روی او چون عود می‌سوزد تنم

    مطرب، تو نیز آخر بساز آن چنگ را


    با فقیه از عقل می‌گوید سخن

    عقلی نبودست این فقیه دنگ را


    بی‌او نباشد دور اگر گریان شوم

    دوری بگریاند کلوخ و سنگ را


    ای همرهان، پیش دهان تنگ او

    یاد آورید این عاشق دلتنگ را


    وی ساربان، طاقت نداری پای ما

    سرباز کش یک لحظه پیش آهنگ را


    ناچار باشد هر فراقی را اثر

    وانگه فراق یار شوخ شنگ را


    ای آنکه کردی رخ به جنگ اوحدی

    او صلح می‌جوید، رها کن جنگ را


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

    ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را


    مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

    اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را


    رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

    اگر دعوی کند وقتی کسی دور تسلسل را


    تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو

    رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را


    نباید گوش مالیدن مرا در عشق و نالیدن

    اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را


    قرنفل در دهان داری، که هنگام سخن گفتن

    به صحرا می‌برد ز آن لب صبابوی قرنفل را


    برآید ناله‌ی «دل دل» ز هر سو چون برانگیزی

    به روز کشتن و غارت غبار نعل دلدل را


    نمی‌گفتی: به فضل خود ببخشایم بسی بر تو؟

    کنون وقت آمد انعام و احسان و تفضل را


    ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستم

    و گر باور نمی‌داری بیار آن ساغر مل را


    جمالش کرد حیرانم، چه ماهست آن؟ نمی‌دانم

    که چشم از کشف ماهیت نمی‌بندد تامل را


    بهل، تا می‌کند خواری، که با او هم کند یاری

    چو جانم میل او دارد نهادم دل تحمل را



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را

    فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را


    باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه

    چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را


    روزی همی باید مرا، مانند ماهی، تا درآن

    پیش تو تقریری دهم شرح شب چون سال را


    شاگرد عشقم، گر سخن گویم درین معنی سزد

    چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را


    در بازجست سر ما چندین مکوش، ای مدعی

    گر حالتی داری چون من، تا با تو گویم حال را


    گر صرف مالی می‌کنی در پای او منت منه

    جایی که باشد جان فدا، قدری ندارد مال را


    دل چو ببندم در رخش سر چون کشم؟ کان بی‌وفا

    دام دل من ساختست آن زلف همچون دال را


    نشگفت اگر بال دلم، بشکست ازین سودا، که من

    مرغی نمی‌دانم که او این جا نریزد بال را


    با او چو گفتم درد دل، گفت: اوحدی، این شیوه تو

    بسیار می‌دانی، ولی حدیست قیل و قال را



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گر وصل آن نگار میسر شود مرا

    از عمر باک نیست، که در سر شود مرا


    تسخیر روی او به دعا می‌کند دلم

    تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا


    روزی که کاسه‌ی سرم از خاک پر کنند

    از بوی او دماغ معطر شود مرا


    آن نور هر دودیده اگر می‌دهد رضا

    بگذار تا دودیده به خون تر شود مرا


    هر ساعتم چنان کند از غصه پایمال

    کز دست او فعان به فلک بر شود مرا


    مشکل شکفته گرددم از وصل او گلی

    لیکن چه خارها که به دل در شود مرا!


    این درد سینه سوز، که در جان اوحدیست

    از تن شگفت نیست که لاغر شود مرا



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    به خرابات گرو شد سر و دستار مرا

    طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا


    بفغانند مغان از من و از زاری من

    شاید از پیر مغان هم ندهد بار مرا


    ساخت اندر دل ما یار خراباتی جای

    ز خرابات به جایی مبر، ای یار، مرا


    اندر آمد شب و تا صومعه، زین جا که منم

    راه دورست، درین میکده بگذار مرا


    مستم از عشق و خراب از می و بیهوش از دوست

    دستگیری کن و امروز نگه دار مرا


    رندیی کان سبب کم زنی من باشد

    به ز زهدی که شود موجب پندار مرا


    جای من دور کن از حلقه‌ی این مدعیان

    که بدیشان نتوان دوخت به مسمار مرا


    برتن از عشق چو پر فایده بندی دارم

    پند بی‌فایده در دل نکند کار مرا


    گر از این کار زیانم برسد، باکی نیست

    اوحدی، سود ندارد، مکن انکار مرا


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 46 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/