جدايي

ديگر دستهامان همديگر را نمي شناسند

به ياد نمي آورم

نام مرا چه سان بر زبان مي آوردي

هر روز ساعت ها سكوت و تنها چهره تو در انتهاي خياباني

كه خود را در آن مي جويم

نمي دانم

فكر يكديگر هچنان آزارمان مي دهد

يا با آن كنار آمده ايم در جدايي