دیباچه موسیقی
درخسرو و شيرين نظامي مي خوانيم :
نشسته باربد بربط گرفته
جهان را چون فلك در خط گرفته
نكيسا نام مردي بود چنگي
نديم خاص خسرو پير زنگي
از اين سو باربد چون بلبل مست
زديگر سو نكيسا چنگ در دست
نكيسا بر طريقي كان صنم خواست
فرو خواند اين غزل در پردة راست
شكفته چون گل نوروز خوش رنگ
به نوروز اين غزل در ساخت با چنگ
به آواز حزين چون عذرخواهان
روان كرد اين غزل را در سپاهان
در آن پرده كه خواندندش حصاري
چنين بكري برآورد از عماري
نكيسا در ترنم جادوئي ساخت
پس آنگه اين غزل در راهوي ساخت.
بشرازتاريخ زندگي خويش درمسائل گوناگون فرهنگي اجتماعي ودرجهت پيشرفت زندگي خويش بهره جسته است. موسيقي نيزبه مثابه عنصري از پديدهاي فرهنگي داراي تاريخي بوده است به بلندي عمرانسان که موسيقي عصر حاضر راتحت تاثير قرار داده وبه آن شکل بخشيده است. امروز به امکانات نامحدود و ازطريق فن آوري جديد ميتوان به انواع موسيقي بومي وملي وسبک هاي مختلف دسترسي پيدا کرد .اين موسيقي هابر يکديگر تاثير گذاشته ودر شکل گيري موسيقي جديد دخيل هستند. همانگونه که آدمي وقتي بزرگ مي شود از والدين خود جدا شده وراه نويني را در زندگي پيش ميگيرد آهنگسازان نيز گاه در طول تاريخ سبک آثار گذاشته را تغيير داده و سبکهاي جديدي را پايه گذاري ميکنند. اگر بخواهيم بدانيم چرا يک موسيقي به شکلي که آن را ميشنويم ساخته شده بايد به تاريخ موسيقي مراجعه کنيم. به طور مثال با وجودي که از آثار بتهوون لذت ميبريم ليکن نميتوانيم بدون شناخت از موسيقي هايدن يا باخ آنرا درک کرده وستايش کنيم اين مسئله در مورد آهنگسازان قرن بيستم الينگتون واستراوينسکي نيز صدق ميکند. مبناي موسيقي الينگتون بر اساس ملودي محزون و جاز آفريقايي و همينطورموسيقي سنتي اروپاست . استراوينسکي از گذشتگان روس خود و همينطور ازآثار گيوم دوماشو( موسيقي دان مطرح فرانسوي قرن ۱۴) که فقط براي مخاطبين عصر خود قابل شنيدن بود الهام گرفت....
بسيار نواخته ام آن روزها را ،كه باغ پر از خشكي بود. باغ پُر از بي برگي.
پُر از نشانه هاي غريب عشق در لهيب سوزان تمّنا براي رسيدن و باليدن و براي شدن.
بسيار نواخته ام آن روزها را،كه نشسته بوديم در انتظار ماه و آئينه و آفتاب و تنها چشم بر
روزنه اي كه چشم انداز دنيائي بود، ناممكن و دور ناممكن و غريب.
بسيار نواخته ام آن روزها را، در غربت و تنهائي خويش و جز تو كسي نشنيد آن نغمه هاي غريب را، كه از دوردستهاي وجودم مي آمد از آنجا كه هيچ پيدا نبود. جائي بود ميان شب و روز و انگار كه از زير طاق ايوان شبستاني قديمي مي آمد. نغمه اي بود كه مي آمد وجودم را مي انباشت از دردهاي كهن هزار ساله. دردهائي را كه نه كس را ياراي گفتن بود و نه كس را تاب شنيدن.
بسيار نواخته ام آن روزها را، براي انديشيدن و براي ايستادن در گذر از كوچه هاي خيس و خلوت عاشقي. در مسير پروراندن لحظه هائي دور كه تو را و مرا به آنجائي برساند كه جهاني است پر از شگفتي و راز و سرآغازي است براي باليدن .
راستي بياد مي آوري آن روزها را. استاد مرا گفت : هان چه ميگوئي پسر؟
دلم لرزيد. گفتم استاد بر من عشق بياموز!
چه راه غريبي بود در گذر از رهگذار باريك و تنگ آن سالها.
واينك از پس آن روزهاي رفته نغمه ها وآواهاي غريب و ژرفي است كه همواره مرا ميخواند.
اينك نشسته ام بر آستان آن باغ همان باغي كه بي بار بود و بي برگ و امروز پيچيده در غبار آن تمنّا و تازه تازه بهار را از نو تجربه ميكند. رفته رفته و آرام به بار مي نشيند تا كه لحظه هايمان آبي شود به رنگ خدا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)