صفحه 2 از 11 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مى خوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود: ((ايّاكم و خضراء الدّمن ، قيل يا رسول اللّه و من خضراء الدّمن قال صلّى اللّه عليه وآله و سلّم : اءلمرئة الحسناء فى منبت السّوء؛ از گياهان (زيبايى كه ) بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض ‍ كردند اى رسول خدا! گياهان زيبايى كه بر مزبله ها مى رويد اشاره به چه كسى است ؛ فرمود: زن زيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش ‍ يافته !))(115)
    اين تشبيه بسيار گويا مى تواند اشاره به تاءثير محيط خوب و بد در شخصيّت انسان باشد و يا اشاره به مساءله وراثت به عنوان يك وسيله زمينه ساز و يا هر دو.
    در آيه دوم سخن از قوم بنى اسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسى على السّلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتندو معجزات مهمّ الهى را همچون شكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان ، بطور خارق العاده با چشم خود ديدند؛ امّا همين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدّس ، با گروهى بت پرست برخورد كردند، چنان تحت تاءثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند: ((ياموسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة ؛اى موسى براى ما بتى قرار بده همان گونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند!))
    موسى از اين سخن بسيار متعجّب و خشمگين شد و گفت : ((به يقين شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!)) (قال انّكم قوم تجهلون )
    سپس بخشى از مفاسد بت پرستى را براى آنها شرح داد.
    و عجب آنكه بنى اسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السّلام نيز اثر منفى آن محيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليه السّلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريّت آن گروه نادان را به دنبال خود بكشاند و از توحيد به شرك و بت پرستى ببرد.
    اين موضوع بخوبى نشان مى دهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مى تواند در مسائل اخلاقى و حتّى عقيدتى اثر بگذارد؛ شك نيست كه بنى اسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بت پرست ، زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت پرست ، براى اين موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقّه اى بود كه زمينه هاى قبلى را فعّال كرد؛ و به هر حال ، همه اينها دليل بر تاءثير محيط در افكار و عقائد انسان است .
    نوح ، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خود را مستدل كرد؛ عرض كرد: ((خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى ، بندگانت را گمراه و جُز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آيد!)) (انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا الّا فاجرا كفّارا)
    هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مى يابد، آلوده مى شوند.
    در چهارمين و پنجمين آيه ، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است ؛ در چهارمين آيه خداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مى گويد: ((زمين من گسترده است تنها مرا بپرستيد)) (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الّذين آمنوا انّ اءرضى واسعة فايّاى فاعبدون )
    و در پنجمين آيه ، به كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت نكرده اند هشدار مى دهد و مى گويد عذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست ؛ مضمون آيه چنين است : ((كسانى كه فرشتگان قبض ارواح ، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند؛ به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اين كه مسلمان بوديد در صف كفّار جاى داشتيد) آنها در پاسخ گفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود چرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنّم و سرانجام بدى دارند (انّ الّذين توفّيهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الاءرض قالوا اءلم تكن اءرض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماءويهم جهنّم و ساءت مصيرا)
    اصولا مساءله هجرت كه از اساسى ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده ، فلسفه هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاءثيرات سوءِ آن است .
    هجرت ، بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر و زمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائد يا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنها مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :((من فرّ بدينه من اءرض الى اءرض و ان كان شبرا من الاءرض ‍ استوجب الجنّة و كان رفيق محمّد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ابراهيم عليه السّلام (دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهد بود!))(116)
    تكيه بر مقدار شِبر (مقدار يك وجب ) دليل بر اهمّيّت فوق العاده اين مساءله است كه به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ابراهيم عليه السّلام حاصل خواهد شد.
    كوتاه سخن اين كه ، در هر عصر و زمان ، محيط در ساختن شخصيّت و اخلاق انسانها مؤ ثر بوده است و پاكى و ناپاكى محيط، عامل تعيين كننده اى محسوب مى شود؛ هر چند مساءله ، جنبه جبرى ندارد. بنابراين ، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكاتِ فاضله ، يكى از مهمترين امورى است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، مساءله پاكسازى محيط است .
    و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرت نمود.
    آيا هنگامى كه حيات مادّى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جا هجرت نمى كند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادّى ارزشمندتر است به خظر افتد، به عذر اينكه اين جا زادگاه من است ، تن به انواع آلودگيهاى خود و خانواده و فرزندانش ‍ بدهد و مهاجرت نكند!
    بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه هاى مؤ ثرى براى پاكسازى محيط بينديشند؛ چرا كه بدون آن ، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.
    2- نقش معاشران و دوستان
    موضوع ديگرى كه تاءثير عميق آن به تجربه ثابت شده و همه علماى اخلاق و تعليم وتربيت اتّفاق نظر دارند، مساءله معاشرت و دوستى است . غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاك شده اند؛ عكس ‍ آن نيز صادق است ، زيرا بسيارى از افراد پاك قوىّالاراده توانسته اند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساءله دارد با هم مى شنويم :
    1- و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين - وانّهم ليصدّونهم عن السّبيل و يحسبون اءنّهم مهتدون - حتّى اذا جاءنا قال ياليت بينى و بينك بُعدالمشرقين فبئس القرين .(117)
    2- قال قائل مّنهم انّى كان لى قرين - يقول اءءنّك لمن المصدّقين - اءءذامتنا و كنّا ترابا و عظاما اءءنّالمدينون - قال هل اءنتم مطّلعون - فاطّلع فراه فى سواء الجحيم - قال تاللّه ان كدتّ لتردين - ولولا نعمة ربّى لكنت من المحضرين .(118)
    3- ويوم يعضّ الظّالم على يديه يقول ياليتنى اتّخذت مع الرّسول سبيلا - ياويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا - لقد اءضلّنى عن الذّكر بعد اذجآءنى و كان الشّيطان للانسان خذولا.(119)
    ترجمه :
    1- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست - و آنها (=شياطين ) اين گروه را از ياد خدا بازمى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند!- تا زمانى كه (در قيامت ) نزد ما حاضر شود مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشينى بود!
    2- كسى از آنها مى گويد: ((من همنشينى داشتم - كه پيوسته مى گفت آيا(به راستى ) تو اين سخن را باور كردى - كه وقتى ما مُرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم ، (بار ديگر) زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد؟!- (سپس ) مى گويد آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟- اينجاست كه نگاهى مى كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند - مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى !- و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضارشدگان (در دوزخ ) بودم !
    3- و (به خاطرآور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت ) به دندان مى گزد و مى گويد: ((اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم !- اى واى بر من ، كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !- او مرا از يادآورى (حق ) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود!)) و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است !
    تفسير و جمع بندى
    نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست ، ولى تاءثير همنشين بد در اخلاقيّات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى سازد.
    نخست مى فرمايد: ((هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلّط مى سازيم كه همواره قرين و همنشين او باشد!(و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين )(120)))
    سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مى كند كه آنها، يعنى شياطين ، راه هدايت و حركت به سوى خداوند را به روى آنها مى بندد و آنها را از رسيدن به اين هدف مقدّس باز مى دارد و غم انگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مى كنند كه هدايت يافته اند!(وانّهم ليصدّونهم عن السّبيل و يحسبون اءنّهم مهتدون )!
    سپس به نتيجه آن پرداخته و مى گويد: روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مى شوند و پَرده ها كنار مى رود و حقايق فاش مى شود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شيطانش كرده ، مى گويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشين بدى هستى ! (حتّى اذا جاءنا قال ياليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس ‍ القرين )
    از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه همنشين بد مى تواند انسان را بكلّى از راه خدا منحرف سازد؛ پايه هاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيّتها را چنان دگرگون نشان دهد كه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايت يافتگان ببيند؛ و به يقين در چنين حالى هدايت و بازگشت به صراط مستقيم غير ممكن است ؛ و زمانى بيدار مى شود و به هوش مى آيد كه راه برگشت بكلّى بسته شده ؛ حتّى از تعبير آيه استفاده مى شود كه اين همنشينان بد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى او شده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما با هم سرنوشت مشتركى داريد! (و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم آنّكم فى العذاب مشتركون ).(121)
    شبيه آيات فوق ، آيه 25 سوره فصّلت مى باشد كه مى گويد: ((وقيّضنا لهم قرنآء فزيّنوا لهم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و حقّ عليهم القول فى امم قدخلت من قبلهم من الجنّ والاءنس اءنّهم كانوا خاسرين ؛ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت ) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند؛ و فرمان الهى درباره آنان تحقّق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ و اءنس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند؛ آنها مسلّما زيانكار بودند!))
    در بخش دوم از اين آيات ، از كسانى سخن مى گويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مى كوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانسته اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تالب پَرتگاه پيش رفته بودند؛ در اينجا نيز سخن از تاءثير فوق العاده همنشين بد در شكل گيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش ، خويشتن را نجات دهد؛ مى فرمايد: ((در روز قيامت بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مى گويد من در دنيا همنشينى داشتم كه پيوسته به من مى گفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده اى كه وقتى ما مُرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم ، بار ديگر زنده مى شويم و به جزاى اعمال خود مى رسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسه هاى او نشدم و در ايمان خود ثابت قدم ماندم !) (فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم اءنّى كان لى قرين - يقول ءانّك لمن المصدّقين - ءاءذامتنا و كنّا ترابا وعظاما ءانّا لمدينون (122)))
    در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مى افتد و به جستجو برمى خيزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى افكند و ناگهان او را در وسط جهنّم مى بيند (فاطّلع فراه فى سوآء الحجيم )
    به او مى گويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت بكشانى و همچون خودت بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخ احضار مى شدم (قال تاللّه ان كدتّ لتردين ولولا نعمت ربّى لكنت من المحضرين ).
    مجموع اين آيات بخوبى نشان مى دهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى برد و اگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى كند!
    در سومين بخش از آيات مورد بحث ، سخن از تاءسّف و تاءثّر عميق ستمگران در قيامت است كه از انتخاب دوستان ناباب تاءسّف مى خورند؛ چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت با آنان مى بينند؛ مى فرمايد: ((و (به خاطرآور) روزى را كه ظالم دست خويش را از (شدّت حسرت ) به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش (با رسول خدا) راهى برگزيده بودم ! اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !او مرا از يادآورى (حق ) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود!و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است !(ويوم يعضّ الظّالم على يديه يقول ياليتنى اءتّخذت مع الرّسول سبيلا - ياويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا - لقد اءضلّنى عن الذّكر بعد اذجآءنى و كان الشّيطان للانسان خذولا)))
    به اين ترتيب ، ستمگران در قيامت ، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاءسّف مى كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد؛ و بعد با صراحت ، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرّفى مى كنند! و حتّى تاءثير آنها را بالاتر از تاءثير پيامهاى الهى (البتّه در بيماردِلان ) مى شمرند؛ و از تعبير آخرين آيه ، استفاده مى شود كه دوستان بد جزء لشكر شيطانند؛ و يا به تعبير ديگر، از شياطين اُنس محسوب مى شوند.
    قابل توجّه اين كه ، در اين آيات تاءسّف اين گروه را با جمله ((يعضّ الظّالم على يديه ؛ ظالم هر دو دست خود را به دندان در آن روز مى گزد)) بيان فرموده ؛ و اين آخرين مرحله تاءسّف است ؛ و اين در موارد ضعيفتر، انسان انگشت خود را به دندان مى گيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مى گزد و در مراحل شديد هر دو دست خود را يكى بعد از ديگرى به دندان مى گزد؛ و در حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دست خود وسائل بدبختى خويش ‍ را فراهم كردم !
    آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى شود اين است كه دوستان و معاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاءثير فوق العاده اى دارند؛ نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاءثير قرار مى دهند، كه در شكل گيرى عقائد آنها مؤ ثّرند؛ اينجاست كه يك استاد اخلاق بايد همواره با دقّت تمام افراد تحت تربيت خود را از اين نظر مورد توجّه قرار دهد؛ مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورت وحشتناكى درآمده و يكى از سرچشمه هاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مى دهد.
    نقش معاشران در روايات اسلامى
    در اين زمينه احاديث بسيار گويايى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام به ما رسيده است .
    در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم تا آنجا به اين مساءله اهمّيّت داده شده كه مى فرمايد: ((انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مى كند؛ اءلمرء على دين خليله و قرينه))(123)
    همين معنى را امام صادق عليه السّلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كرده است ؛ مى فرمايد: ((لاتصحبوا اءهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عندالنّاس كواحد منهم قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم : اءلمرء على دين خليله و قرينه ؛با بدعت گذان رفاقت نكنيد و با آنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسول خدا فرمود: انسان پيرو دين دوست و رفيقش ‍ مى باشد!))(124)
    همين معنى در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام به صورت تاءثير متقابل بيان شده است ؛ مى فرمايد: ((مجالسة الاءخيار تلحق الاءشرار بالاءخيار و مجالسة الاءبرار للفجّار تلحق الاءبرار بالفجّار؛همنشينى با خوبان ، بدان را به خوبان ملحق مى كند؛ و همنشينى نيكان با بدان ، نيكان را به بَدان ملحق مى سازد!)) و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده ، مى فرمايد: ((فمن اشتبه عليكم اءمره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه ؛ كسى كه وضع او بر شما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشين با دوستان خداست او را از مؤ منان بدانيد؛ و اگر با دشمنان حق است ، او را از بَدان بدانيد!)(125)
    در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مى فرمايد: ((صحبة الاءشرار تكسب الشّرّ كالرّيح اذا مرت بالنّتن حملت نتنا؛ همنشينى با بدان موجب بدى مى گردد؛ همچون بادى كه از جايگاه متعفّن و آلوده مى گذرد؛بوى بد را با خود مى برد.(126)
    از تعبيرات بالا بخوبى استفاده مى شود همان گونه كه معاشرت با بدان زمينه هاى بدى را فراهم مى سازد، معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى افزايد.
    در حديثى از امير مؤ منان مى خوانيم :((عمارة القلوب فى معاشرة ذوى العقول ؛ آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است !))(127)
    و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است : ((معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب ؛ همنشينى با ارباب فضيلت ، مايه حيات دلها است !))(128)
    تاءثير مجالست و همنشينى و روحيّات دوستان در انسان به اندازه اى است كه در حديثى از حضرت سليمان عليه السّلام مى خوانيم : ((لاتحكموا على رجل شى ء حتّى تنظرواالى من يصاحب فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اءقرانه ؛ و ينسب الى اءصحابه و اءخدانه ؛دراره كسى قضاوت نكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است ؛ چرا كه انسان را به وسيله دوستان و همنشين هايش مى توان شناخت ؛ و او نسبتى با اصحاب و يارانش ‍ دارد.))(129)
    در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مى كرد، مى خوانيم : ((يابنىّ صاحب العلماء، واءقرب منهم ، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم ، فلعلّك تشبههم فتكون معهم ؛ فرزندم با دانشمندان دوستى كن ! و به آنها نزديك باش ! و همنشينى كن ! و به زيارت آنها در خانه هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى ، و با آنها (در دنيا و آخرت ) باشى !))(130)
    كوتاه سخن اين كه ، دراحاديث اسلامى ، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاءثير و تاءثّر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم ، مى خوانيم كه اگر تمام آنها گِردآورى شود، بحث مشروحى را تشكيل مى دهد.
    براى حُسن خِتام ، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السّلام پايان مى دهيم ؛ امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود:
    ((قارن اءهل الخير، تكن منهم ، وباين اءهل الشّرّ تبن عنهم ؛ با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى ! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى !))(131)
    تاءثير معاشرت در تحليلهاى منطقى
    مى گويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است ؛ در موضوع مورد بحث ، مشاهده نمونه هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است .
    اين تشبيه قديمى ، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است ، كه به سرعت به نزديكان و همنشينان سرايت مى كند، تشبيه صحيح گويايى است ، مخصوصا در مواردى كه بر اثر كمى سنّ و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى ، زمينه هاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است ، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سمّ مهلك و كشنده اى است .
    بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلّى دگرگون شده ، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است ؛ و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:
    1- از جمله مسائلى كه روانكاران در مطالعات خود به آن رسيده اند وجود روح محاكمات در انسانها است ؛ يعنى ، افراد، آگاهانه يا ناآگاه ، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى بينند، حكايت مى كنند؛ افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى پاشند و ((افسرده دل افسرده كند انجمنى را)).
    افراد ماءيوس ، دوستان خود را ماءيوس ، و افراد بدبين ، همنشينان خود را بدبين بار مى آورند، و همين امر سبب مى شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاءثير بگذارند.
    2- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن ، از قبح آن مى كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مى آيد؛ و مى دانيم يكى از عوامل مؤ ثّر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است .
    3- تاءثير تلقين در انسانها غيرقابل انكار است ؛ و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مى گيرند و همين امر سبب مى شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان ، تزيين يابد و حسّ تشخيص را بكلّى دگرگون سازد.
    4- معاشرت با بدان ، حسّ بدبينى را در انسان ، تشديد مى كند و سبب مى شود كه نسبت به همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است . در حديثى از امير مؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((مجالسة الاءشرار تورث سوء الظّنّ بالاءخيار؛ همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى شود.))(132)
    حتّى در حديثى ، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در اين حديث مى فرمايد: ((اءربع يمتن القلب ... و مجالسة الموتى ؛ فقيل له يا رسول اللّه و ماالمؤ تى ؟ قال صلّى اللّه عليه وآله و سلّم : كل غنىّ مسرف ؛ چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند... از جمله همنشينى مردگان است ، عرض شد: منظور از مردگان كيست ؟ اى رسول خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است .))(133)
    روشنى اين موضوع ، يعنى سرايت حُسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و اُدبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب دادِ سخن بدهند.
    در يك جا مى خوانيم :
    كم نشين با بدان كه صحبت بد گرچه پاكى ، تو را پليد كند
    آفتاب از چه روشن است آن را پاره اى ابر ناپديد كند
    در جاى ديگر آمده است :
    با بدان كم نشين كه بدمانى خوپذير است نفس انسانى
    و نيز گفته اند:
    صحبت نيك را زدست مده كه و مِه به شود زصحبت به
    اعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مى دهيم :
    گِلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم
    بدو گفتم مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم
    بگفتا من گِلى ناچيز بودم وليكن مدّتى با گُل نشستم
    كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    3- تاءثير تربيت خانوادگى و وراثت در اخلاق
    همه مى دانيم كه اوّلين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است ، و بسيارى از زمينه هاى اخلاقى در آنجا رشد و نموّ مى كند؛ محيط سالم يا ناسالم خانواده تاءثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى ، يا رشد رذائل دارد؛ و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.
    اهمّيّت اين موضوع ، زمانى آشكار مى شود كه توجّه داشته باشيم اولا كودك ، بسيار اثرپذير است ، و ثانيا آثارى كه در آن سنّ و سال در روح او نفوذ مى كند، ماندنى و پابرجاست !
    اين حديث را غالبا شنيده ايم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمود: ((اءلعلم (فى ) الصّغر كالنّقش فى الحجر؛ تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى شود!)) (كه ساليان دراز باقى و برقرار مى ماند.)(134)
    كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مى گيرد؛ شجاعت ، سخاوت ، صداقت و امانت ، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى كنند؛ و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى عفّتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى نمايند.
    افزون بر اين ، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مى شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است ؛ ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان ، منتقل مى شود، هر چند بعدا قابل تغيير و دگرگونى است ، و جنبه جبرى ندارد تا مسئوليّت را از فرزندان بطور كلّى سلب كند.
    به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى گذارند، از طريق تكوين و تشريع ، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مى شود،و منظر از تشريع ، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى گيرد، و منشاء پرورش صفات خوب و بد مى شود.
    درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه ساز صفات و روحيّات انسانها است ، و بسيار با چشم خود ديده ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان ، افرادى مانند خودشان بوده اند و بعكس ، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده ايم . بى شك اين مساءله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى دهد تاءثير اين دو عامل (وراثت و تربيت ) تاءثير جبرى غيرقابل تغيير نيست . با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است ، مورد بررسى قرار مى دهيم .
    1- انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا الّا فاجرا كفّارا (سوره نوح ، آيه 27)
    2-فتقبّلها ربّها بقبول حَسن و اءنبتها نباتا حَسنا و كفّلها زكريّا؛ (سوره آل عمران ، آيه 37)
    3- اءنّ اللّه اءصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرّيّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم (سوره آل عمران ، آيه 33 و 34)
    4- يا اءيّها الّذين آمنوا اءنفسكم و اءهليكم نارا و قودها النّاس و الحجارة (سوره تحريم ، آيه 6)
    5- يا اءخت هارون ما كان اءبوك اءمرء سوء و ما كانت امّك بغيّا (سوره تحريم ، آيه 28)
    ترجمه
    1- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورد!
    2- خداوند، او (مريم ) را به طرز نيكويى پذيرفت ؛ و بطور شايسته اى ، (نهالِ وجودِ) او را رويانيد (و پرورش داد)؛ و كفالت او را به ((زكريّا)) سپرد.
    3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
    آنها فرزندان (و دودمانى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت ) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالتِ خود، آگاه مى باشد).
    4- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!
    5- اى خواهر هارون ! نَه پدرت مَرد بدى بود و نَه مادرت زن بدكاره اى !
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه مورد بحث ، باز سخن از قوم نوح است ، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى سازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متوّلد نمى شود (اءنّك اءن تذرهم يظلّوا عبادك و لايلدوا اءلاّ فاجرا كفّارا).
    اين سخن اين كه نشان مى دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت ، حقّ حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه ، تربيت خانوادگى ، و حتّى عامل وراثت مى تواند در اخلاق و عقيده مؤ ثّر باشد.
    قابل توجّه اين كه نوح عليه السّلام بطور قاطع مى گويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن ، كار آسانى نبود؛ نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى اختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفته اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده ، كه به نوح فرمود: ((اءنّه لن يؤ من من قومك اءلاّ من قد آمن ؛ جز آنها كه (تا كنون ) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!)) (سوره هود، آيه 36)
    ولى روشن است اين آيه ، شامل نسل آينده آنها نمى شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت به نسل آينده بر اساس امور سه گانه اى كه گفته شد (محيط، تربيت خانوادگى و عامل وراثت ) قضاوت كرده باشد.
    در بعضى از روايات ، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حدّ تميز مى رسيد، او را نزد نوح عليه السّلام مى بردند، و به كودك مى گفتند اين پيرمرد را مى بينى ، اين مَرد دروغگويى است ، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين اءمر سفارش كنى )!
    و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس ديگرى مى آمدند و مى رفتند.(135)
    در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السّلام زنى كه از مهمترين و با شخصيّت ترين زنان جهان است ، تعبيرات آمده كه نشان مى دهد مساءله وراثت و تربيت خانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيّات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تاءثير اين امور توجّه داشت .
    از جمله روحيّات مادر اوست كه از زمان باردارى ، پيوسته او را از وسوسه هاى شيطان به خدا مى سپرد، و آرزو مى كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتّى براى اين كار نذر كرده بود.
    آيه فوق مى گويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته اى گياه وجودش را پرورش داد (فتقبّلها ربّها بقبول حَسن و اءنبتها نباتا حسنا).
    تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت ، و باغبان نيز بايد بطور مرتّب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤ ثّر است ، و هم تربيت خانوادگى و هم محيط.
    و قابل توجّه اين كه در ذيل اين جمله مى افزايد و كفّلها زكريّا؛ و خداوند زكريّا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم ) برگزيد(136) پيداست حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيم الشاءنى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است .
    و جاى تعجّب نيست كه با چنين تربيت عالى ، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده : ((كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اءنّى لك هذا قالت هو من عنداللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب ؛ هر زمان زكريّا وارد محراب او شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى ديد؛ از او پرسيد اى مريم ! اين را از كجا آورده اى ؟ گفت : اين از سوى خداست ؛ خداوند به هر كس ‍ بخواهد، بى حساب روزى مى دهد.))
    آرى آن تربيت بهشتى نتيجه اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است !
    در سومين آيه مورد بحث كه در واقع مقدّمه اى براى آيه مربوط به مريم و كفالت زكريّا محسوب مى شود، باز سخن از تاءثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است ؛ مى فرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد؛ آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت ، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (اءنّ اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم ).
    گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است ، و يا تربيت خانوادگى و يا هر دو،و در هر حال شاهد گويايى براى مساءله مورد بحث ، يعنى تاءثير وراثت و تربيت در شخصيّت و تقوا و فضيلت است .
    در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است ، به اين معنى اشاره شده (137) و به هر حال دلالت آيات فوق ، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساءله وراثت ، تاءثير عميقى در شايستگيها و لياقتها او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خَلق دارد، قابل انكار نيست ، و هرگز نمى توان ، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرست برخوردار بوده اند، مقايسه كرد.
    در چهارمين آيه ، خداوند مؤ منان را مخاطب ساخته و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست ، بركنار داريد!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا و قودها النّاس و الحجارة )
    اين آيه ، به دنبال آياتى است كه در آغ از سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هشدار مى دهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند؛ سپس مطلب را به صورت يك حُكم عام مطرح نموده و همه مؤ منان را مخاطب ساخته است .
    بديهى است ، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است ، و دور داشتن از آن ، جز از طريق تعليم و تربيت خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود؛ و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست خانواده را نسبت به خانواده تحت سرپرستى خود روشن مى سازد، و هم تاءثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى .
    اين برنامه است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدّمات ازدواج ، سپس نخستين لحظه تولّد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقّت تعقيب شود.
    در حديثى مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ مى كنيم ؟
    فرمود:
    ((تاءمرهم بما اءمر اللّه و تنهاهم عمّا نهاهم اللّه اءن اءطاعوك كنت قد وقيتهم ، و اءن عصوك كنت قد قضيت ما عليك ؛ آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن ، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده اى !))(138)
    اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است ؛ و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه هاى عملى ، روانى و قولى كمك گرفت ؛ حتّى بعيد نيست آيه ، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود؛ مثلا به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشدتا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش ، همه آنها را شامل مى شود.
    پنجمين و آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به داستان مريم و توّلد حضرت مسيح عليه السّلام بدون پدر مى كند و مى گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجّب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى ((اى خواهر هارون ! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى )!)) (يا اخت هارون ما كان اءبوك اءمراء سوء و ما كانت امك بغيّا)
    اين تعبير (مخصوصا با توجّه به اين كه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحّه نهاده ) نشان مى دهد كه تاءثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى برخلاف آن مى ديدند تعجّب مى كردند.
    از مجموعه آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عوامل مؤ ثّر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه هاى مثبت و چه در جنبه هاى منفى مى باشد.
    رابطه اخلاق و تربيت خانوادگى در احاديث اسلامى
    بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست ، و در همين جااست كه نخستين درسهاى فضيلت يا رذيلت را مى آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از ((تكوينى)) و ((تشريعى)) در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحِم مادر و صُلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى گذارد، و زمينه ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى سازد.
    در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى شود:
    1- على عليه السّلام فرمود: ((حُسن الاخلاق برهان كرم الاءعراق ؛ اخلاق پاك و نيك ، دل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است)).(139)
    به همين دليل در خانواده هاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مى يابد و بعكس افراد شرور غالبا در خانواده هاى شرور و آلوده اند.
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((عليكم فى طلب الحوائج بشراف النّفوس و ذوى الاصول الطيّبة فانّها عندهم اءقضى و هى لديهم اءزكى ؛ در طلب حوائج به سراغ مردم شريف النّفس كه در خانواده هاى پاك و اصيل پرورش يافته اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مى شود و پاكيزه تر صورت مى گيرد!))(140)
    3- در عهد نامه مالك اشتر در توصيه اى كه على عليه السّلام به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مى كند، چنين مى خوانيم : ((ثمّ الصق بذوى المروءات و الاحساب و اهل البيوتات الصالحة و السّوابق الحسنة ثمّ اءهل النّجدة و الشّجاعة و السّخاء و السّماحة فانّهم جماع من الكرم و شعب من العرف ؛ سپس پيوند خود را با شخصيّتهاى اصيل و خانواده هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.))(141)
    4- تاءثير پدر يا مادر آلوده در شخصيّت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((اءيّما اءمراءة اءطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كان لها من الخطايا بعدد نجوم السّماء، و كلّ مولود يلد منه فهو نجس ؛ هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولّد مى شود آلوده خواهد بود!))(142)
    در روايات متعدّد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مَرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است .(143)
    5- تاءثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است :
    ((كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون اءبواه هما اللّذان يهوّدانه و ينصّرانه ؛ هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام ) متولّد مى شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيّت وارد كنند))(144)
    جائى كه تربيت خانوادگى ، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟
    6- همين امر سبب شده است كه مساءله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود؛ در حديث نبوى صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :
    ((حقّ الولد على اءن يحسن اسمه و يحسن اءدبه ؛ حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند))(145)
    روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤ ثّرى در روحيّه فرزندان دارد؛ نام شخصيّتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت ، انسان را به آنها نزديك مى كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت ، انسان را به سوى آنها مى كشاند؛ در اسلام حتّى از اين مساءله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است .(146)
    7- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((ما نحل والد ولده اءفضل من اءدب حَسن ؛ بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش ‍ مى گذارد، همان ادب و تربيت نيك است .))(147)
    8- امام سجّاد علىّ بن الحسين عليه السّلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مى فرمايد: ((واءنّك مسؤ ول عمّا ولّيته به من حُسن الاءدب و الدّلالة على ربّه عزّوجلّ و المعونة له على طاعته ؛ تو در برابر آنچه ولايتش بر عهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان ) مسؤ ول هستى نسبت به تربيت نيكوى آنها و هدايت به سوى پروردگار و اعانت او براطاعتش .))(148)
    9- امير مؤ منان على عليه السّلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى دهد كه خُلق و خُوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى رسد؛ مى فرمايد: ((خير ما ورّث الآباء الابناء الاءدب ؛ بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است .))(149)
    10- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السّلام در نهج البلاغه پايان مى دهيم :
    امام عليه السّلام به هنگام شرح شخصيّت و بيان موقعيّت خود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مى كردند مى فرمايد: ((و قد علمتم موضعى من رسول اللّه بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و اءنا وليد يضمّنى الى صدره ... يرفع لى كلّ يوم علما من اخلاقه و ياءمرنى بالاقداء؛ شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و منزلت خاصّم را نزد آن حضرت بخوبى مى دانيد؛ كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مى نشاند و به سينه اش مى چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى افراشت و مرا امر مى كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خُلق و خُوى من زائيده آن تربيت است .)
    جالب اين كه امام در لا به لاى همين سخن هنگامى كه از خُلق و خُوى پيغمبر اكرم بحث مى كند، چنين مى فرمايد: ((و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه وآله و سلّم من لدن اءن كان فطيما اءعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره ؛ از همان زمان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را ماءمور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.))(150)
    بنابراين پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خود نيز از تربيت يافتگان فرشتگان بود.
    درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او برمى خيزد و با اراده او شكل مى گيرد ولى انكار نمى توان كرد كه زمينه هاى متعدّدى براى شكل گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى است ؛ و اين مساءله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى ، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست .
    به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مساءله وراثت خانوادگى و تربيت هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش ‍ مادر مى بينند توجّه داشت و اهمّيّت اين دوران در ساختار شخصيّت انسانها را هرگز فراموش نكرد.
    4- تاءثير علم و آگاهى در تربيت
    ديگر زمينه هاى پرورش اخلاق بالابردن سطح علم و معرفت افراد است ، چرا كه هم با دليل منطقى و هم با تجربه هاى فراوان و ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت و دانش الهى انسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مى شود؛ و بعكس ، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مى سازد و سطح اخلاق را تنزّل مى دهد.
    در آغاز اين كتاب در بحث رابطه ((علم)) و ((اخلاق)) بحث فشرده اى درباره پيوند اين دو داشتيم ، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كرده اند كه گفته اند ((علم مساوى است با اخلاق)).
    و به تعبير ديگر، علم و حكمت سرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده ) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است .
    مثلا، انسانهاى متكبّر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده اند كه از آثار شوم و زيانهاى حسد و تكبّر بى خبرند؛ آنها مى گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمى رود.
    بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مى كند.
    هر چند اين سخن مبالغه آميز است ، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است ، ولى اين واقعيّت را نمى توان انكار كرد كه علم ، يكى از عوامل زمينه ساز اخلاق است و به همين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليّت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كه داراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائى دارند!
    به همين دليل ، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه او مبعوث شد تا ((آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهان پاكسازى كند. (هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين )(سوره جمعه ، آيه 2)
    و به اين ترتيب ، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم و كتاب و حكمت فراهم است كه بى شك نشانه روشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است .
    در جلد اوّل از دوره اوّل پيام قرآن ، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت ، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت با رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به دَه نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى كنيم :
    1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است ! در آيه 55 سوره نمل مى خوانيم كه لوط پيامبر بزرگ خدا به قوم منحرفش فرمود: ((انّكم لتاتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل اءنتم قوم تجهلون ؛ آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد؟! شما قومى نادانيد!))
    در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده است .
    2- جهل سبب بى بندوبارى جنسى است ! در آيه 33 سوره ((يوسف)) مى خوانيم كه آن حضرت در كلام خودش بى بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى شمارد: ((قال رب السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه والّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين ؛ او (يوسف ) گفت : پروردگارا! زندان نزد كم محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى ، به آنها متمايل مى شوم و از جاهلان خواهم بود!))
    3- جهل يكى از عوامل حسادت است ! در آيه 89 سوره يوسف مى خوانيم : (در آن زمان كه او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس ‍ در برابر برادرانش كه براى تحويل گرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد؛) چنين گفت : ((قال هل علمتم مافعلتم بيوسف و اءخيه اذا اءنتم جاهلون ؛ آيا دانستيد با يوسف و برادرانش (بنيامين ) چه كرديد، آنگاه كه جاهل بوديد!))
    يعنى جهل شما سبب آن حسادت شد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    4- جهل سرچشمه تعصّب و لجاجت است ! در آيه 26 سوره فتح تعبيرى به چشم مى خورد كه نشان مى دهد تعصّب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى گرفت : ((اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة ؛ (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصّب جاهليّت را قرار دادند.))
    5- رابطه جهل و بهانه جوئى : تاريخ انبياء پُر است از بهانه جوئيهائى كه امّتهاى نادان در برابر آنها داشتند؛ در قرآن مجيد مكرّر به آن اشاره مى كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى گذارد؛ از جمله در آيه 118 سوره بقره مى خوانيم : ((و قال الّذين لايعلمون لولا يكلّمنا اللّه اءو تاءتينا آية كذلك قال الّذين من قلبهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم ؛ افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى كند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند؛ دلها و افكارشان شبيه يكديگر است .))
    در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه جويى شده است ، و نشان مى دهد كه اين انحراف اخلاقى ، رابطه نزديكى با جهل دارد، همان گونه كه تجربيّات فراوان نيز آن را نشان مى دهد.
    6- رابطه سوءظن و بدبينى با جهل : در آيه 154 سوره آل عمران در مورد جنگجويان اُحُد مى خوانيم : ((ثمّ اءنزل عليكم من بعد الغمّ اءمنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمّتهم اءنفسهم يظنّون باللّه غير الحقّ ظنّ الجاهليّة ؛ سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست اُحُد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فراگرفت ؛ امّا جمع ديگرى در فكر خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت ) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليّت داشتند!))
    بى شك سوءظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامعه است ؛ در اينجا رابطه ميان جهل و سوءظن به روشنى بيان شده است .
    7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 4 سوره حجرات ، غالب كسانى را كه نسبت به مقام والاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم احترام لازم را نمى كردند، افراد كم فكر و نادان مى شمرد؛ مى فرمايد: ((انّ الّذين ينادونك من وراء الحجرات اءكثرهم لايعقلون ؛ كسانى كه از پشت حجره ها (ى خانه ات ) بلند صدا مى زنند، اكثرشان نمى فهمند.))
    اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى وقت ، پشت در خانه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى آمدند و بلند صدا مى زدند: ((يا محمّد! يا محمّد! اخرج الينا!؛ اى محمّد! اى محمّد! بيرون بيا (با تو كار داريم )!))
    پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از بى ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان ، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حُجب و حيا سكوت مى كرد، تا اين كه آيه 4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را شرح داد.
    تعبير به اءكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى فهمند) اشاره لطيفى است به اين كه اين خُلق و خُوى زشت (جسارت و بى ادبى ) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مى گيرد.
    8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنّم مى شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيله اند؛ و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است ؛ و با توجّه به اين كه قرآن ، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى كند بخوبى روشن مى شود كه رابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است .
    در آيه 179 سوره اعراف مى خوانيم :
    ((ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها، و لهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون ؛ به يقين گروه بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم ؛ آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى كه با آن نمى بينند؛ و گوشهايى كه با آن نمى شوند؛ آنها همچون چهارپايانند؛ بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!))
    در اين آيه و بسيارى از آيات قرآن ، رابطه اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است .
    9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى گيرد! در آيه 65 سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند؛ مى فرمايد:
    ((يا اءيّها النّبى حرّض المؤ منين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين و ان يكن منكم ماءة يغلبوا اءلفا من الّذين كفروا بانّهم قوم لايفقهون ؛ اى پيامبر! مؤ منان را به جنگ (با دشمن ) تشويق كن ! هرگاه بيست نفر بااستقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند؛ و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!))
    آرى ، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى شود؛ و آگاهى مؤ منان ، سبب استقامت و پايمردى مى گردد؛ تا آنجا كه يك نفر از آنها با دَه نفر از سپاه دشمن ، مى تواند مقابله كند.
    10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 14 سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مى كند (يهودبنى نظير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند؛ مى فرمايد: ((لايقاتلونكم جميعا الّا فى قرى محصّنة اءو من وراء جدر باءسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتّى ذلك باءنّهم قوم لايعقلون ؛ آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است ، (امّا در برابر شما ضعيف !) آنها را متّحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است ؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!))
    به اين ترتيب ، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مى شمرد.
    نتيجه
    آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از اياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى تواند ما را به واقعيّت اين رابطه محكم آشنا سازد.
    به تجربه روزمرّه خود نيز اين مساءله را بسيار ديده ايم كه افراد جاهل و ناآگاه ، مرتكب اعمال زشتى مى شوند و داراى صفات رذيله اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبداء و معاد بالاتر مى رود، بكلّى آن اعمال و صفات را رها كرده ، يالااقل به مقدار زيادى از آن مى كاهند.
    دليل منطقى اين مساءله نيز روشن است ؛ زيرا حركت به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه اى دارد؛ بدون شك يكى از بهترين انگيزه ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است ، و نيز آگاهى بر مبداء و معاد، و آشنائى با برنامه هاى مكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
    ناگفته پيداست كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادّى نيست ؛ چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده ترند؛ بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيّه است .
    رابطه ((علم)) و ((اخلاق)) در احاديث اسلامى
    احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى ، با فضائل اخلاقى ؛ و جَهل و بى خبرى و ناآگاهى ، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونه هائى از آن را در ذيل مى خوانيد:
    1- در رابطه معرفت با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السّلام چنين روايت شده است :
    ((ثمرة المعرفة عن الدّنيا؛ ميوه درخت معرفت ، زهد در دنيا است .))(151)
    2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى خوانيم : ((يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا؛ مختصر معرفت و آگاهى ، موجب زهد در دنيا است .))(152)
    در اينجا معرفت مى تواند اشاره به معرفتة اللّه باشد كه در برابر ذات پاك بى نهايتش همه چيز كوچك و بى ارزش است ، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مى باشد، و اين خود از اسباب زهد و بى اعتنايى و زرق به برق دنيا است . يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى كند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
    3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت ، از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((من سكن قلبه العلم باللّه سبحانه ، سكنه الغنى عن الخلق ؛ هر كس معرفت خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نياز از خَلق در قلبش جايگزين خواهد شد.))(153)
    روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بى نياز مى داند، تنها بر او توكّل مى كند و از غير او خود را مستغنى و بى نياز مى بيند.
    4- در ارتباط معرفة اللّه با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام ؛ در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الكلام ، و بطنه من الطّعام ؛ كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست ) باز مى دارد، و شكمش را از غذا (ى حرام )!))(154)
    5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((من عرف اللّه خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدّنيا؛ كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات ) او مى ترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبت به رزق و برق دنيا، بى اعتنا مى شود!))(155)
    6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة اللّه ، در حديثى از امام اميرالمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((اءعرف الناس باللّه اءعذرهم للنّاس و اءن لم يجد لهم عذرا؛ آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده اند، معذور دارد، هر چند عذر(موجّهى ) براى آنها نيابد.))(156)
    (بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى ).
    7- در ارتباط معرفة اللّه با ترك تكبّر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم ((و اءنّه لاينبغى لمن عرف عظمة اللّه اءن يتعظّم ؛ شايسته نيست براى كسى كه از عظمت خدا آگاه است ، بزرگى بفروشد!))(157)
    8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلّى با علم و دانش ، على عليه السّلام در حديث ديگرى مى فرمايد: ((لن يزّكى العمل حتّى يقارنه العلم ؛ هرگز اعمال آدمى پاك نمى شود، مگر اين كه قرين با علم و معرفت گردد!))(158)
    پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست .
    9- در همين رابطه ، در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((بالعلم يطاع اللّه و يعبد و بالعلم يعرف اللّه و يوحّد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام ، و العلم امام العمل ؛ و به وسيله علم و معرفت خداوند اطاعت و عبادت مى شود؛ و به وسيله علم خدا شناخته و يكتا شمرده مى شود؛ و نيز به وسيله آن صله رَحم ، برقرار مى گردد؛ و حلال و حرام شناخته مى شود؛ و علم پيشواى عمل است !))(159)
    در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت شمرده شده است .
    10- همين معنى با صراحت بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ثمرة العقل مداراة النّاس ؛ ميوه درخت عمل ، مُدارا و نرمخوئى با مردم است !))(160)
    در برابر احاديثى كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى ، نشان مى دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مى كند كه آن هم تاءكيدى است بر موضوع مورد نظر، از جمله :
    1- در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم : ((الجهل اءصل كلّ شرّ؛ جَهل و نادانى ريشه هر شرّ و بدى است !))(161)
    در حديث ديگر از همان حضرت مى فرمايد: ((الحرص و الشّره و البُخل نتيجة الجهل ؛ حرص و طمع و بُخل ، نتيجه جهل و نادانى است !))(162)
    چرا كه شخص حريص و طمّاع ، غالبا به سراغ چيزهايى مى رود كه بيش از نياز زندگى اوست ؛ و در واقع ، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادّى يك علاقه غير منطقى و غيرعقلانى است ؛ و همچنين بخيل با بُخل ش ، چيزهايى را براى خود نگهدارى مى كند كه هرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نيست ، بلكه آن را براى ديگران وا مى گذارد و مى رود!
    3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت ، رابطه جهل با رذائل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است ؛ مى فرمايد: ((الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضرّ عودها! و اءرض لايظهر عشبها!؛ جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى شود؛ و درختى است كه شاخه هايش ‍ سبز نمى گردد؛ و زمينى است كه گياهى از آن نمى رويد!))(163)
    4- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهل هميشه يا در طرف افراط است ،يا در طرف تفريط؛ فرمود: ((لاترى الجاهل الاّ مفرطا او مفرّطا؛(164)
    با توجّه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حدّ وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مى شود، از حديث فوق بخوبى مى توان اين حقيقت رادريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است .
    5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى ، اصلاح زبان مى دانند؛ و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جَهل و نادانى با آلودگى زبان ، اشاره شده است ؛ در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السّلام مى خوانيم : ((الجاهل اءسير لسانه ؛ جاهل اسير زبان خويش است !))(165)
    كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه ، و جهل و اخلاق سيّئه ، آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى دهد كه يكى از طريق مؤ ثّر تهذيب نفوس ، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش ‍ آگاهى ، و شناخت مبداء و معاد، و اطّلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است .
    اين افزايش معرفت ، در واقع دو شاخه دارد:
    يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است ؛ درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال موادّ مخدّر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى گردد؛ بنابراين ، همان گونه كه براى مبارزه با موادّ مخدّر و مشروبات الكلى ، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت ؛ همچنين براى نبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل ، بايد عيب و حُسن آنها را برشمرد؛ و افراد را از آن آگاه نمود؛ هر چند هيچ كدام از اين دو، علّت تامّه نيست ولى بى شك زمينه ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى سازد.
    شاخه دوّم ، بالا بردن سطح معرفت بطور كلّى است ؛ يعنى ، هنگامى كه معارف الهيّه نسبت به مبداء و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل ، بالا برود؛ انسان نسبت به فضائل اخلاقى ، علاقه مند و از رذائل ، متنفّر مى گردد.
    و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جَهل در امور اعتقادى ، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى سازد، در حالى كه افزايش آگاهى ، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت ، مهيّا مى كند.
    5- تاءثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل
    فرهنگ ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان ، شكل مى دهد و انگيزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف ، فراهم مى سازد.
    مجموعه عقائد، تاريخ ، آداب و رسوم جامعه ، ادبيّات و هنر، همان فرهنگ جامعه است .
    درباره تاءثير بعضى از اين امور، مانند: تاءثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه سازى فضائل و رذائل ، در گذشته صحبت شد؛ در اينجا به سراغ تاءثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايه هاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه ، سخن مى گوييم .
    يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مى سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى سازد.
    در آيات قرآن ، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى شود و نشان مى دهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين ، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به درّه هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند؛ به عنوان نمونه :
    1- ((و اءذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و اللّه اءمرنا بها قل اءنّ اللّه لاياءمر بالفحشاء، اءتقولون على اللّه مالا تعلمون ؛ و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم ؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است ! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد!)) (سوره اعراف ، آيه 28)
    2- ((و اءذا قيل لهم اءتّبعوا ما كان اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آبائنا اءولوكان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون ؛ و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه كه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مى گويند: نه ! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم . آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟))) (سوره بقره ، آيه 170)
    3- ((اذ قال لايه و قومه ما هذه التّماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين ؛ آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند.)) (سوره انبياء، آيه 52 و 53)
    4- ((و كذالك ما اءرسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها اءنّا وجدنا آبائنا على امّة و اءنّا على آثارهم مقتدون ؛ و اين گونه در هيچ شهر و ديارى ، پيش از تو، پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مَست و مغرورِ آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم !)) (سوره زخرف ، آيه 23)
    5- ((و ما كان جواب قومه الاّ اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اءنّهم اناس ‍ يتطهّرون ؛ ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما، همصدا نيستند)!)) (سوره اعراف ، آيه 82)
    6- ((و اذا بشّر اءحدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به اءيمسكه على هون اءم هون اءم يدسّه فى التّراب الاساء ما يحكمون ؛ در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده ، صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود و بشدّت خشمگين مى گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده ، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند!)) (سوره نحل ، آيه 58 و 59)
    7- ((محمّد رسول اللّه و الّذين معه اءشدّاه على الكفّار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السّجود؛ محمد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرستاده خداست ؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است .)) (سوره فتح ، آيه 29)
    تفسير و جمع بندى
    سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملّتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كننده اى دارد؛ فرهنگهاى عالى و شايسته ، افرادى با صفات عالى پرورش مى دهد، و فرهنگهاى مُنحط و آلوده ، عامل پرورش ‍ رذائل اخلاقى است ؛ و آيات فوق اشارات پُرمعنايى به هر دو قسمت دارد.
    در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت به ميان مى آورد كه وقتى عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند، اگر از دليل آن سؤ ال شود مى گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
    بلكه پا را از اين هم فراتر مى نهند و مى گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (و اللّه اءمرنا بها)
    به اين ترتيب ، سنّت پيشينيان را دليلى بر حُسن عمل ، و حتّى دليلى بر حكم الهى مى گرفتند؛ و نَه تنها از قباحت و زشتى عمل ، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مى كردند.
    در دومين آيه ، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده ، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مى شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبّر مى گفتند: نه ! ما اين كار را انجام نمى دهيم ، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم - و به اين ترتيب ، سنتّهاى جاهلى و رذائل اخلاقى ، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بيّنات قرآنى بود - (و اءذا قيل لهم اتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا)!
    قرآن اضافه مى كند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال ، سنّت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدّم مى داريد - (اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون
    در سومين آيه باز به تاءثير سنّت و فرهنگ غلط در اعمال ضدّاخلاقى برخورد مى كنيم ؛ در بيانى شبيه آيات گذشته ، در داستان ابراهيم عليه السّلام و بت پرستان بابل مى خوانيم :
    هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسّمه هاى بى روح را پرستش مى كنيد (و از اين كار اَبلهانه دست برنمى داريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مى ديديم كه آنها را عبادت مى كنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التّماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين )!
    در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت : بطور مسلّم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بودند (قال لقد كنتم اءنتم و آبائكم فى ضلال مبين )!
    ولى متاءسّفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى شد و به صورت فرهنگى در مى آمد، و نه تنها قبح آن از بين نمى رفت ، بلكه تبديل به يك افتخار مى شد.
    در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه رو مى شويم :
    در پاسخ اين سؤ ال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى شعور را پرستش مى كنيد، مى گويند: ((ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما در پرتو آثار آنها هدايت يافتيم))! (بل قالوا اءنّا وجدنا آبائنا على امة و اءنّا على آثار هم مهتدون )
    آنها اين كار اَبلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى شمردند بلكه هدايتى مى دانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده ، و در آيه متعاقب آن ، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مَست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى شمرد (و كذالك ما اءرسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها اءنّا وجدنا آبائنا على امة و اءنّا على آثارهم مقتدون ).
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مى كرد، عوامل زيادى داشت ؛ ولى بى شك ، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنّت و فرهنگ ديرپا بوده است .
    و نيز همين معنى در آيه 103 و 104 سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاى اَبلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند؛ غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحريم مى كردند، و حرامهايى را بر خود حلال مى شمردند، و چنان به اين سنّت غلط چسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بى رنگ مى پنداشتند و در مقابل آن مى گفتند: ((حَسبنا ما وجدنا عليه آبائنا؛ آنچه را از پدران خود يافته ايم ما را بَس است !))
    و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مى شود كه تا چه حد سنّتهاى غلط مى تواند زمينه ساز اعمال ضدّاخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست و صواب معرفى كند.
    در پنجمين آيه به مطلب تازه اى در زمينه تاءثّير سنّتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى ، برخورد مى كنيم ، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده ، (و با نهايت تاءسّف در جاهليّت عصر ما در مراكز تمدّن غربى ، به صورت بدتر از گذشته و در شكل قانونى بروز و ظهور نموده است ) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى و تقوا بطور مكرّر شنيدند ناراحت شدند، و فرياد زدند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، اينها آدمهايى هستند كه مى خواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند) (و ما كان جواب قومه الاّ اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اءنّهم اناس يتطهّرون ).
    محيط آلوده ، سنّتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كه پاكى و تقوا، جرم محسوب مى شد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!
    بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى يابد و فضائل كمرنگ و بى رنگ مى شود.
    در ششمين آيه ، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليّت ، به خاطر خُو گرفتن به يك سنّت غلط مى باشد.
    عرب جاهلى تولّد دختر را ننگى براى خود مى پنداشت ، و هرگاه به او خبر مى دادند دخترى نسيب تو شده است ، چنان خشمگين مى شد كه صورتش ‍ از شدّت ناراحتى كبود و سياه مى شد!(166)
    و گاه روزها يا هفته ها خود را پنهان مى كرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگه دارد يا در زير خاك پنهانش سازد؛ و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايى بخشد (و اذا بشّر اءحدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به اءيمسكه على هون اءم يدسّه فى التّراب الاساء ما يحكمون ).
    بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشت ترين كارها است ولى سنّتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مى برد كه به صورت يك فضيلت و افتخار در مى آيد.
    از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساءله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده ، اين است كه نوشته اند دفن كردن در زير خاك يكى از طرق نابود كردن آنها بود، گاه دختران را در آب مى انداختند و غرق مى كردند و گاه از بالاى كوه پَرتاب مى نمودند و گاهى آنها را سر مى بريدند!(167)
    در اين كه از چه زمانى اين سنّت ننگ آلود در ميان عرب جاهلى رايج شد و انگيزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصّلى است كه اين جا، جاى آن نيست .(168)
    سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنّتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اَشكالش هموار مى سازد؛ و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مى دهد؛ و اين گواه ديگرى است بر اين كه فرهنگ قوم و ملّت ، يكى از انگيزه هاى مهّم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان كه مى خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.
    شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى كنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگ عرب جاهلى ، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است به عنوان نمونه : در يك كنفرانس بزرگ جهانى كه در سالهاى اخير در پِكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمى از كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانس جاى گيرد: آزادى روابط جنسى زنان ؛ مشروع بودن همجنس گرايى آنان ؛ و آزادى سقطِجنين ؛ كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به رو شد.
    بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملّتها از اين گونه كارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى براساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مى گردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مساءله تهذيب اخلاق ، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مى شود.
    در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است ، سخن از ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ميان آمده و نشان مى دهد كه آنها در سايه فرهنگى كه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت بالا رفتند؛ مى فرمايد: محمّد فرستاده خداست و آنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجسته اند) در برابر كفّار سرسخت و در ميان خود مهربانند؛ همواره آنهادر حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت ) مى بينى ، كه فضل و رضاى پروردگار را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمّد رسول اللّه و الّذين معه اءشدّاء على الكّفار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السّجود).
    بديهى است منظور از و الّذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست ؛ بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنّتها و فرهنگ خاصّ الهى اوست .
    رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى
    در اسلام اهمّيّت فوق العاده اى به مساءله ايجاد سنّتهاى صالحه و مبارزه با سنّتهاى سيّئه داده شده است ؛ و اين مساءله بازتاب گسترده اى در احاديث اسلامى دارد؛ و از مجموع اين احاديث بخوبى روشن مى شود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنّتهاى نيك ، زمينه هاى اعمال اخلاقى فراهم گردد؛ و بعكس ، زمينه هاى رذائل برچيده شود؛ از جمله روايات زير است كه هر كدام نكته خاصّ خود دارد.
    1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود: ((خَمس لا اءدعهنّ حتّى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصّوف و التّسليم على الصّبيان ، لتكون سنّة من بعدى ؛ پنج چيز است كه تا آخر عُمر آن را رها نمى كنم ؛ غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بُز ماده با دست خودم ، و پوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلام كردن به كودكان ، تا به صورت سنّتى براى بعد از من در آيد.))(169)
    هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضع از گردن فرازان به صورت سنّتى در آيد و مردم به آن اقتدا كنند.
    در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((من سنّ سنّة حَسنة عمل بها من بعده كان له اءجره و مثل اجورهم من غير اءن ينقص من اجورهم شيئا، و من سنّ سنّة سيّئة فعمل بها بعده كان عليه وزره و مثل اءوزارهم من غير اءن ينقص من اءوزارهم شيئا؛ كسى كه سنّت نيكى را در ميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام كسانى كه به آن عمل مى كنند؛ بى آن كه چيزى از پاداش آنها را كاهد؛ و كسى كه سنّت بدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن ، همانند كيفر كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.))(170)
    شبيه همين مضمون را مرحوم علّامه مجلسى در بحار آورده است .
    اين حديث كه به تعبيرهاى مختلف از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام نقل شده نشان مى دهد كه فراهم آوردن زمينه ها براى اعمال اخلاقى ، تا آن حد اهمّيّت دارد كه پديد آورنده اش در تمام آثار آن شريك است ؛ همچنين فراهم آوردن زمينه هاى رذائل با ايجاد سنّتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.
    3- روى همين جهت ، اميرمؤ منان على عليه السّلام از سفارشهاى مؤ كّدى كه به مالك اشتر مى كند، همان حفظ سنّتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست ؛ مى فرمايد: ((لاتنقص سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة و اجتمعت بها الالفة و صلحت عليها الرّعيّة ، و لاتحدثنّ سنّة تضرّ بشى ء من ماضى تلك السّنن فيكون الاجر لمن سنّها و الوزر عليك بما نقضت منها؛ هرگز سنّت پسنديده اى را كه پيشوايان اين امّت به آن عمل كرده اند و امّت اسلامى به آن انس و الفت گرفته ، و امور رعيّت ، به وسيله آن اصلاح شده ، نقض مكن ! و سنّت و روشى را كه به آن سنّتهاى صالحه پيشين زيان آور سازد، ايجاد منما! كه اجراى آن براى كسى خواهد بود كه آن سنّتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنّتها را شكسته اى !))(171)
    در واقع سنّتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مى كند، داخل در تحت عنوان اعانت بر خير است و ايجاد يا احياى سنّتهاى شَر، مصداق معاونت بر اثم محسوب مى شود؛ و مى دانيم معاونان ، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شَر، سهيم و شريكند بى آن كه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.
    اهمّيّت سنّت حَسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : عبدالمطّلب جدّ گرامى پيامبر اسلامى صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پنج سنّت قبل از اسلام در ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد: همسر پدر را بر فرزند تحريم كرد؛ و در ديه قتل ، صد شتر قرار داد؛ و در دور خانه خدا هفت شوط طواف مى كرد؛ و گنجى پيدا كرد خُمس آن را ادا مى نمود؛ و زمزم را در آن روز كه از نو حفر كرد، ((سقاية الحاج)) ناميد (كانت لعبد المطّلب خَمسا من السّنن اءجريها اللّه عزّوجلّ فى الاسلام حرّم نساء الاباء على الابناء، و سنّ الدّية فى القتل ماءة من الابل و كان يطوف بالبيت سبعة اءشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخُمس ، و سمّى زمزم حين حفرها سقاية الحاجّ).
    از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است بخوبى استفاده مى شود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملّت اثر تعيين كننده اى در اخلاق و اعمال آنها دارد؛ و به همين دليل ، اسلام اهمّيّت فوق العاده اى به اين مساءله مى دهد و حفظ سنّتهاى حسنه را لازم مى شمرد و ايجاد يا حفظ سنّتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگ معرّفى مى كند.
    6- رابطه عمل و اخلاق
    درست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مى گيرد و خُلق و خُوهاى درونى در لا به لاى اخلاق نمايان مى شود، بطورى كه مى توان گفت ، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خُلق و خُوى درونى اوست ؛ ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبه خود به اخلاق او شكل مى دهد؛ يعنى ، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالت درونى مى شود و ادامه آن سبب پيدايش يك مَلكه اخلاقى مى گردد، خواه فضيلت باشد يا رذيلت ؛ به همين دليل ، يكى از راههاى مؤ ثّر براى تهذيب نفوس ، تهذيب اعمال است ، و مبادا تكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!
    به همين دليل ، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه كنند؛ يعنى ، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديل به يك اخلاق رذيله گردد!
    بعكس ، دستور داده شده است كه كارهاى نيك ، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادت شود.
    با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم ، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، مورد بررسى قرار دهيم :
    1- كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطفّفين ، آيه 14)
    2- كذالك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس ، آيه 12)
    3- اءفمن زيّن له سوء عمله فرآد حَسنا (سوره فاطر، آيه 8)
    4- وجدتها وقومها يسجدون للشّمس من دون اللّه و زيّن لهم الشّيطان اءعمالهم ... (سوره نمل ، آيه 24)
    5- قل هل ننبّئكم بالا خسرين اءعمالا الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون اءنّهم يحسنون صنعا (سوره كهف ، آيه 103)
    6- اءنّما التّوبة على اللّه للّذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليما حكيما (سوره نساء، آيه 17)
    7- خذ من اءموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها (سوره توبه ، آيه 103)
    ترجمه :
    1- چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه اَعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است .
    2- اين گونه براى اسرافكاران اَعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را دَرك نمى كنند).
    3- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى بيند همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى يابد.
    4- او و قومش را ديدم كه براى غيرخدا - خورشيد - سجده مى كنند و شيطان اَعمالش را در نظرشان جلوه داده ...
    5- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند؛ آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گُم (و نابود) شده با اين حال مى پندارند كار نيك انجام مى دهند.
    6- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مى دهند، سپس بزودى توبه مى كنند؛ خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است .
    7- از اموال آنها صدقه اى (زكات ) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى !
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه ، اشاره به آثارى شده است كه اَعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مى گذارد؛ صفا و نورانيّت را از آن مى گيرد، و تاريكى و ظلمت به جاى آن مى نشاند؛ مى فرمايد: ((چنين نيست كه آنها (كم فروشان ) مى پندارند، بلكه اَعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته ؛كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون .
    جمله ((ما كانوا يكسبون)) كه از فعل مضارع در آن استفاده شده است و دلالت بر استمرار دارد، دليل روشنى بر اين معنى است كه اَعمال بد تغييرات مهمّى در دل و جان ايجاد مى كند، و همچون زنگارى كه آئينه را از نورانيّت و صفا مى اندازد، روح را كِدر و تاريك مى كند؛ و به اين ترتيب ، صفت رذيله قساوت و بى حيايى و بى تفاوتى در برابر گناه ، و به تعبير ديگر، ظلمتِ شقاوت و بى تقوايى را بر قلب انسان چيره مى كند.
    رَيْن (بر وزن عَين ) زنگارى است كه روى اشياءِ قيمتى مى نشيند؛ و به تعبير ديگر، قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مى شود، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن فلزّات است .
    انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است ، كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامى است خواهد آمد.
    در دوّمين آيه به مرحله اى فراتر از مرحله رَيْن (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است ؛ به اين ترتيب كه تكرار عملِ سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مى شود؛ يعنى ، روح انسان چنان با آن هماهنگ مى گردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مى پندارد؛ مى فرمايد:((اين چنين اَعمال مُسرفان در نظرشان جلوه داده شده است ؛كذلك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون)).
    جمله ((ما كانوا يعملون)) و همچنين تعبير به ((مُسرفين)) دليل روشنى بر تكرار گناه از سوى آنهاست ؛ يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قُبح و زشتى آنها از بين مى رود بلكه تدريجا به صورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خودنمايى مى كند؛ و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقى است كه نتيجه شوم تكرار اَعمال گناه آلود است .
    در اين كه چه كسى اَعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مى دهد سخن بسيار است .
    در بعضى از آيات ، اين كار به خداوند نسبت داده شده است ؛ و در واقع مجازاتى است كه خداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اِصرار مى ورزند قرار داده است ؛ چرا كه وقتى اَعمال زشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آنها مى روند، و خود را در دنيا و آخرت رسواتر و بدبخت تر مى كنند؛ مى فرمايد:((ان الّذين لا يؤ منون بالآخرة زيّنّا لهم اَعمالهم ؛ كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اَعمالشان را در نظرشان زينت مى دهيم .))(172) در جاى ديگر، اين كار به شيطان نسبت داده شده ، چنان كه در آيه 43 سوره اَنعام درباره گروهى از كفّار لجوج و اندرزناپذير، مى فرمايد:((ولكن قست قلوبهم و زيّن لهم الشّيطان ما كانوا يعملون ؛ ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان ، كارهايى را كه انجام مى دادند در نظرشان زينت داد.))
    و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده ، مى فرمايد:((و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اءولادهم و شركاؤ هم ...؛ اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مى كردند و افتخار مى نمودند).))(173)
    و گاه چنان كه در آيه مورد بحث آمده - اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده ، مى فرمايد: ((اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مى دادند زينت داده شده است .))
    با كمى دقّت روشن مى شود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمّل يكديگرند؛ گاه عامل زينت ، تكرار عمل است ، زيرا تكرار يك عمل زشت ، كم كم از قبح آن مى كاهد و به مرحله اى مى رسد كه نسبت به آن بى تفاوت مى گردد، و اگر باز ادامه يابد به صورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مى كند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد واجازه خروج از اين دام را به او نمى دهد؛ و اين مطلبى است كه هر كس ‍ مى تواند با مطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.
    در موارد ديگرى ، وسوسه هاى نَفْس از درون ، و وسوسه هاى شيطان از بُرون عمل زشتى را در نظر انسان تزيين مى كند، بى آن كه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جايى مى رسد كه يك گناه بزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مى شود، و مى گويد شخص فلان مثلا واجب الغيبه است - در حالى كه شخص مزبور گناهى نداشته ، بلكه عامل حَسد، چنين كارى را در نظر غيبت كننده جلوه داده است ؛ و تاريخ پُر است از كار كسانى كه مرتكب جنايات هولناكى مى شدند و چون مطابق هواى نَفس و وسوسه هاى شيطانى بود نه تنها آن را قبيح نمى شمردند بلكه به آن افتخار مى كردند.
    گاه خداوند مى خواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرزناپذيرى مجازات كند، يكى از طُرُق مجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مى دهد تا رسوايى بيشتر به بار آورند و مجازات سنگين تر.
    اين نكته نيز قابل توجّه است كه مطابق توحيد اَفعالى ، هر كار و هر اثرى را در اين عالم ميتوان به خدا نسبت داد؛ چرا كه علّت العلل ، ذات پاك اوست ، هرچند اين امر مانع مصونيّت افراد در برابر اَعمالشان نخواهد بود؛ حمد و ثنا براى خداست كه قوّت و قدرت بخشيده ، و لَعن و نفرين براى كسانى است كهاين قدرت و قوّت را در راه گناه مصرف مى كنند.
    گاه طبيعت آفرينشِ چيزى نيز اقتضا مى كند كه فريبنده و داراى زَرق و برق باشد؛ چنان كه در آيه 14 سوره آل عمران مى خوانيم :
    ((زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة ...؛ محبّت به امور مادّى : زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره ... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند))) .
    يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند، تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثر مى گذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مى سازد همان گونه كه تكرار اَعمال نيك تدريجا به صورت ملكه اى در درون جان انسان در مى آيد و مبدّل به اخلاق فاضله مى شود؛ بنابراين ، براى تهذيب نُفوس و پرورش فضائل اخلاقى ، بايد پويندگان اين راه ، از تكرار اَعمال نيك كمك بگيرند، و از تكرار اَعمال سوء بر حَذَر باشند كه اوّلى مُعين و مددكار است و دوّمى دشمن غدّار.
    در سوّمين آيه باز سخن از تزيين اَعمال بد در نظر انسانها است ؛ مى فرمايد: آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى بيند (همانند كسى است كه واقعيّتها را همان گونه كه هست مى بيند)؛((افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسنا)).
    همان گونه كه در تفسير آيه قبل گفته شد: يكى از عوامل تزيين اَعمال سوء، تكرار و خوگرفتن با آنها است ، كه تدريجا در برابر اين گونه اَعمال بى تفاوت و سپس به آن علاقه مند مى شود، و كار خوبى مى پندارد و به آن افتخار مى كند.
    جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤ ال را مطرح مى كند: ((آيا كسى كه زشتى عملش ، در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مى بيند...)) نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمى كند، گويا مى خواهد به شنونده مَجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مى تواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خويش مجسّم كند و بيشتر بفهمد؛ مى خواهد بگويد آيا چنين كسى همانند افراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مى بينند؟ آيا چنين كسى همانند افراد پاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خوگرفتن به زشتيها دور مى مانند و...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: بر حال اينها تاءسّف مخور و جان خود را به خطر نيفكن ! خدا هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را بخواهد هدايت مى كند (فانّ اللّه يضلّ من يشاء فلاتذهب نفسك عليهم حسرات انّ اللّه عليم بما يصنعون )!
    در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت ، جسور هستند، مى گيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.
    در تفسير ((فى ظلال)) آمده است : كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيّت و اعمالش ) مى خواهد، در قلبش حسّاسيّت و توجّه و حساب خاصّى در برابر اعمال سوء قرار مى دهد؛ چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى ، هرگز خود را در امان نمى بيند؛ و همچنين از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز؛ به همين دليل ، دائما حسابگرى مى كند؛ دائما از شيطان بر حذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است ؛ و اينجا محلّ جدايى راههاى هدايت و ظلالت و رستگارى و هلاكت است .(174)
    يكى از ياران امام كاظم عليه السّلام (يا امام على بن موسى الرضا عليه السّلام ) مى گويد: از آن حضرت پرسيدم آن عُجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مى كند، چيست ؟ فرمود: ((العجب درجات منها اءن يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب اءنّه يحسن صنعا؛عُجب و خودپسندى درجاتى دارد؛ يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيين شود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكى انجام داده است .))(175)
    در چهارمين آيه ، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هُدهُد از سرزمين آنها براى سليمان آورد؛ گفت : من ملكه و ملّت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مى كنند، و غير خدا را پرستش مى نمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها و قومها يسجدون للشّمس من دون اللّه و زيّن لهم الشّيطان اعمالهم ).
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پربركت و حياتبخش است ، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحوّل و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مى دهد كه اين موجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش ‍ است و از خود كمترين اراده اى را ندارد؛ و به همين دليل ، هرگز شايسته پرستش نيست ؛ ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنّت نياكان و نيز تكرار عمل سبب مى شود كه قبح و زشتى آن ، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.
    در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدّسى هستند كه گروهى آنها را پرستش مى كنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مى دهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بيننده خالى الذّهن را به خنده وامى دارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافه هاى جدّى آن اعمال را مرتكب مى شوند و به آن افتخار مى كنند؛ چرا ديگران مى خندند و آنها افتخار مى كنند؟ يكى از دلائل آن ، اين است كه تكرار عمل ، قبح و زشتى آن را از ميان بُرده و عادت كردن به آن ، حجابى در برابر زشتيها مى شود.
    درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كه شيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خوگرفتن به آنهااست .
    در پنجمين آيه مورد بحث ، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازه اى به چشم مى خورد؛ روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده مى فرمايد: بگو آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟ - آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده در حالى كه گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند (قل هل ننبّئكم بالاخسرين اءعمالا الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون اءنّهم يحسنون صنعا).
    در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايه هاى مهمّ زندگى خود را از قبيل عمر و جوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مى دهند، در حالى كه مى پندارند كار نيكى انجام مى دهند و خوشحالند و افتخار مى كنند.
    چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مى افتند؟ دليلش خوگرفتن به زشتيها و بديها و هواپرستى و خودخواهى و خودبينى است كه همچون پرده هاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرومى افتد و از ديدن حقايق بازمى مانند، و واقعيّتها را غير از آنچه هست تصوّر مى كنند.
    نتيجه اين گرفتارى و بدبختى ، همان است كه در آيه بعد از آن آمده است ؛ مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشان حبط و نابود گشته است !)) (اولئك الّذين كفروا بايات ربّهم و لقائه و حبطت اءعمالهم ).
    در روايات اسلامى در تفسير آيه فوق تعبيراتى ديده مى شود كه هر يك بيان مصداق روشنى از مصداقهاى اين آيه است ، و همه در آن جمعند؛ در بعضى از روايات ، به منكران ولايت امير مؤ منان على عليه السّلام تفسير شده ، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى ، يعنى مردان و زنان تارك دنيا كه چشم از همه لذّات دنيا پوشيده اند، در حالى كه در راه انحرافى گام برمى دارند.
    و در بعضى از روايات به بدعت گذاران از مسلمين ، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعت گذاران يهود و نصارى تفسير شده است ؛ همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقع زشت و آميخته به گناه و جنايت بوده در حالى كه خود را بر طريق حقّ و صواب مى پنداشتند.
    قابل توجّه اين كه جمله ((حبطت اءعمالهم)) كه در ذيل آيه بعد آمده بود از ماده ((حبط)) (بر وزن سبد) مى باشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى ، علف زياد يا احيانا علفهاى مضرّ و مسموم بخورند و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد؛ بديهى است بادكردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوّت او نيست ؛ بلكه نشانه بيمارى و چه بسا مقدّمه مرگ اوست ، هر چند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوّت بپندارند.
    گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مى شوند، تمام تلاش و كوشش خود را در طريق بدبختى خويش به كار مى گيرند در حالى كه گمان مى كنند در مسير خوشبختى گام برمى دارند.
    در ششمين آيه مورد بحث سخن از مساءله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرّفى مى كند كه
    اولا از روى جهل و نادانى ، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجام داده اند؛
    و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا بازمى گردند؛ اينها هستند كه مشمول رحمت الهى مى گردند و خدا توبه آنان را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است (انّما التّوبة على اللّه للّذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليهم و كان الله عليما حكيما).
    روشن است كه منظور از ((جهالت)) در اين آيه ، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست ؛ زيرا در زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد؛ بلكه منظور جهل نسبى است يعنى آگاهى كامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.
    و امّا جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسّران به معنى قبل از مرگ است ، در حالى كه اطلاق كلمه ((قريب)) به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مى كشد مناسب به نظر نمى رسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريّه به آن استدلال كرده اند اشاره اى به تفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانه اى است .(دقّت كنيد)
    ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته اند - يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا بازگردد؛ زيرا توبهّ كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلّى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكى طبيعت ثانوى درآيد) از آن پشيمان شود؛ در غير اين صورت ، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبه اى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه ((قريب)) از نظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.
    در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث ، در مورد مساءله زكات و آثار آن دستور مى دهد (( از مؤ منان زكات بگير!)) (خذ من اءموالهم صدقة))
    سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مى فرمايد: ((تو با اين عمل ، آنها را پاك مى كنى ، و نموّ و رشد مى دهى !)) (تطهّرهم و تزكّيهم بها)
    آرى ! پرداختن زكات آنها را از دنياپرستى و بُخل و امساك ، پاك مى كند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجّه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش ‍ مى دهد.
    اضافه بر اين ، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميّت به وجود مى آيد، با انجام اين فريضه الهى برچيده مى شود و صحنه اجتماع از آن پاك مى گردد؛ بنابراين زكات ، هم رذائل اخلاقى را از ميان مى برد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مى كند، و اين همان چيزى است كه ما در اين بحث به دنبال آن هستيم ؛ يعنى ، تاءثير عمل نيك و بد در پرورش ‍ فضائل و رذائل اخلاقى .
    همين تعبير به صورت ديگرى در آيه حجاب به چشم مى خورد؛ مى فرمايد: ((و اذا سئلتموهنّ متاعا فاسئلوهنّ من وراء حجاب ذلكم اءطهر لقلوبكم و قلوبهنّ؛ هنگامى كه از آنها (همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت ) مى خواهيد، از پشت پرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است !))(176)
    اين تعبير نيز نشان مى دهد كه رعايت عفّت در عمل ، باعث پاكى قلب است و بعكس ، تَرك عفّت ، قلب و روح انسان را آلوده مى كند و مايه پرورش ‍ رذائل اخلاقى است .
    نتيجه :
    هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاءثير اَعمال را در اخلاق و شكل گيرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازيم ؛ و از مجموع آنها چنين مى توان نتيجه گرفت كه براى خودسازى و تهذيب نَفس بايد مراقب اَعمال خود بود؛ زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قُبح اَعمال را از بين مى برد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مى كند، و تدريجا به صورت ملَكات رذيله رُسوخ پيدا مى كند به گونه اى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آن افتخار مى كند!
    چگونگى تاءثير ((عمل)) در ((اخلاق)) در روايات اسلامى
    آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيز به وضوح ديده مى شود،از جمله :
    1- در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:((ما من عبد الّا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اءذنب ذنبا خرج فى النّكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السّواد، و ان تمادى فى الذّنوب زاد ذلك السّواد حتّى يغطّى البياض ، فاذا غطّى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا، و هو قول اللّه عزّوجلّ: كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مى كند و او را به سوى سعادت و فضيلت فرا مى خواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مى شود، در آن نقطه روشن ، نقطه سياهى پيدا مى شود؛ اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مى گردد؛ و اگر به گناهان خويش ادامه دهد، پيوسته آن سياهى رو به فُزونى مى رود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند؛ هنگامى كه نقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمى گردد؛ و اين همان است كه خداوند عزّوجل فرموده : چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه اَعمالشان همچون زنگارى بر دلهايشان نشسته است !))(177)
    اين روايت بخوبى نشان ميدهد كه تراكم گناهان ، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائل است ، تا آنجا كه روح به كلّى تاريك مى شود و پلهاى پشت سر ويران مى گردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت !
    2- در وصيّتنامه معروف اميرمؤ منان على عليه السّلام به فرزند رشيدش امام حسن عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ الخير عادة ؛نيكى عادت است !))(178)
    همچون مضمون در كنزالعمّال از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود:((الخير عادة و الشّرّ لجاجة ؛ نيكى عادت است و شر لجاجت است !))(179)
    باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجّاد علىّ بن الحسين عليه السّلام ديده مى شود، فرمود:((احبّ لمن عوّد منكم نفسه عادة من الخير اءن يدوم عليها؛ دوست دارم كسى كه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!))(180)
    از اين روايات مى توان استفاده كرد كه تكرار عمل اَعَم از نيك و بد سبب مى شود كه حالتى در نَفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود؛ يا به تعبير ديگر، خُلق و خوى خاصّى از آن شكل گيرد و همان خُلق و خوى در آينده مبداء اَعمال مشابه مى شود؛ در نتيجه ، هم اَعمال نيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مى گذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اَعمال نيك و بد مؤ ثر است (تاءثير متقابل ).
    3- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام در همان وصيّتنامه معروف امام حسن عليه السّلام مى خوانيم : ((و عوّد نفسك التّصبّر على المكروه ، و نعم الخُلق التّصبّرفى الحقّ؛ خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده ! و چه نيك است شكيبايى در طريق حق !))(181)
    در اينجا نيز به روشنى رابطه ((عادت)) كه زاييده تكرار عمل است با خُلق و خوى شكيبايى و صبر ديده مى شود.
    4- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه ، تعجيل كرد و از ((تسويف)) يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل به يك خُلق و خو شود؛ در حديثى از امام جواد عليه السّلام مى خوانيم : ((تاءخير التّوبة اغترار، و طول التّسويف حيرة ... والاءصرار على الذّنب اءمن لمكر اللّه ؛تاءخير توبه موجب غرور و غفلت ، و امروز و فردا كردن سبب حيرت ، و اصرار بر گناه موجب بى اعتنايى به مجازات الهى است .))(182)
    تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است ، ديده مى شود، مى فرمايد: ((من تاب ، تاب اللّه عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه ، و بقاع الاءرض اءن تكتم عليه و انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه ؛ كسى كه توبه كند و به سوى خدا بازگردد، خداوند به سوى او باز مى گردد؛ و به اعضاء و جوارح او دستور داده مى شود كه گناه را مكتوم دارند و به نقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده ) نيز همين دستور داده مى شود، و فرشتگان نويسنده اعمال ، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مى سپارند.))(183)
    اين تعبير نشان مى دهد كه توبه ، آثار گناه را مى شويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را بازمى گرداند.
    همين معنى بطور آشكارتر در حريث علوى آمده است ، مى فرمايد: ((اءلتّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب ؛ توبه قلبها را پاك مى كند و گناهان را مى شويد!))(184)
    اين تعبير نيز بخوبى نشان مى دهد كه گناه آثارى بر قلب مى گذارد كه تدريجا به صورت خُلق و خوى باطنى درمى آيد و توبه اين آثار را مى شويد و اجازه نمى دهد تشكيل خُلق و خوى دهد.
    تعبير به ((طهور)) بودن ((توبه)) در روايات متعدّد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطه گناه و تشكيل حالات زشت درونى است .(185)
    در مناجاتهاى پانزده گانه معروف و بسيار پرمعناى امام علىّ بن الحسين عليه السّلام ، در مناجات اوّل كه مناجات توبه كنندگان است ، چنين آمده است : ((واءمات قلبى عظيم جنايتى فاءحيه بتوبة منك يا اءملى و بغيتى ؛ خداوندا! جنايت بزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مى خواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من !))(186)
    آرى ! گناه روح و جان انسان را آلوده تر مى كند و بر اثر تكرار چنان مى شود كه گويى مرده است ؛ و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مى شود!
    بنابراين ، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى اللّه ، براى تحكيم پايه هاى فضائل اخلاقى بايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچ عملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مى گذارد؛ اگر اعمال پاك و نيك است ، روح را به رنگ خود درمى آورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است ، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مى كشاند.
    7- رابطه ((اخلاق)) و ((تغذيه))
    شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مى تواند تغذيه در اخلاق و روحيّات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط به روح ، ولى با توجّه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است ، جايى براى اين تعجّب باقى نمى ماند.
    بسيار مى شود كه يك حالت بحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدّت كوتاهى ، ضعيف و پژمرده و ناتوان مى سازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوّت و توان را از دست و پا مى گيرد؛ عكس اين مساءله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مى گذارد، روح را شاداب و فكر را قوّت مى بخشد.
    از قديم الايّام تاءثير غذاها بر روحيّات اخلاق انسانى مورد توجّه دانشمندان بوده است و حتّى اين مطلب جزء فرهنگ توده هاى مردم شده است ؛ مثلا، خونخوارى را مايه قساوت و سنگدلى مى شمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است .
    در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانه هاى روشنى براى اين معنى ديده مى شود.
    از جمله در آيه 41 سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيل جاسوسى بر ضدّ اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مى فرمايد:
    ((آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الّذين لم يرداللّه اءن يطهّر قلوبهم ...)!))
    و بلافاصله در آيه بعد مى فرمايد: ((سمّاعون للكذب اءكّالون للسّحت ؛ آنها بسيار به سخنان تو گوش فرامى دهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مى خورند!))
    اين تعبير نشان مى دهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى ، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است ؛ زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافى را براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله ((لم يرداللّه اءن يطهّر قلوبهم)) نداشته باشد.
    و از اين جا روشن مى شود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است .
    در آيه 91 سوره مائده درباره شراب و قمار مى فرمايد: (شيطان مى خواهد در ميان شما به وسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند؛ انّما يريد الشّيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر)).
    بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيه بالا رابطه ميان آن و نوشيدن شراب ذكر شده ، و اين نشان مى دهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شراب مى تواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزه جويى و عداوت و دشمنى اثر بگذرد.
    در آيه 51 سوره مؤ منون مى خوانيم : ((اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد؛ يا اءيّها الرّسل كلوا من الطّيبات و اعملوا صالحا)).
    بعضى از مفسّران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح ) پشت سر يكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است ، و اشاره به اين است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك ، روح را پاك مى كند و سرچشمه عمل صالح مى شود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مى گردد.(187)
    در تفسير ((روح البيان)) بعد از اشاره به ارتاط عمل صالح با بهره گيرى از غذاى حلال به اشعار زير استناد شده است :
    علم و حكمت زايد از لقمه حلال عشق و رقّت آيد از لقمه حلال !
    لقمه تخم است و برش انديشه ها لقمه بحر و گوهرش انديشه ها
    و در شعر ديگرى نقل مى كند:
    قطره باران تو چون صاف نيست گوهر درياى تو شفّاف نيست !(188)
    در تفسير اثنى عشرى ، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيّت قلب و اعمال صالح با تغذيه حلال شده است .(189)
    رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى
    گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است ، و تنها اشاراتى به چشم مى خورد؛ ولى اين معنى (رابطه اخلاق و تغذيه ) در روايات اسلامى دامنه گسترده اى دارد كه نمونه هايى از آن را در ذيل از نظر مى گذرانيم :
    در يك سلسله از روايات ، به رابطه تغذيه با سوءِاخلاق اشاره شده است از جمله :
    1- در روايات متعدّدى مى خوانيم : يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام ؛از جمله در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و عرض كرد: ((احبّ اءن يستجاب دعائى ؛ دوست دارم دعاى من مستجاب شود!)) پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((طهّر ماءكلك ولاتدخل بطنك الحرام ؛ غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!))(190)
    همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است ، مى فرمايد: ((من اءحبّ اءن يستجاب دعائه فليطيّب مطعمه و مكسبه ؛ كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسب خود را از حرام پاك كند!))(191)
    با توجّه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ اللّه لايستجيب دعاء بظهر قلب قاس ؛ خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمى كند!))(192) مى توان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام ، قلب را تاريك و قساوتمند مى كند؛ و به همين دليل ، دعاى حرامخواران مستجاب نمى شود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكى درون و نغذيه حرام وجود دارد، مى توان پى برد.
    در حديث معروف امام حسين عليه السّلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آن سخنان داغ و پرمحتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه ، هنگامى كه ملاحظه كرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود: (آرى ! شما حاضر به شنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئت بطونكم من الحرام فطبع اللّه على قلوبكم ؛ شكمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است ، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مُهر زده است (و هرگز حقايق را درك نمى كنيد!))) (193)
    2- در روايات ديگرى آمده است ؛ كه رابطه اى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات ، وجود دارد؛ از جمله ، در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من اءكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اءربعين ليلة ، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كل لحم ينبته الحرام فالنّار اءولى به و انّ اللّقمة الواحدة تنبت اللّحم ؛ هر كسى لقمه اى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى شود، و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى گردد؛ و هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش ‍ دوزخ براى آن سزاوارتر است ؛ و حتّى يك لقمه نيز باعث روييدن گوشت مى شود!))(194)
    بديهى است براى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است ، از جمله حضور قلب و پاكى دل ، امّا غذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مى گيرد.
    3- در روايات متعدّد ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام آمده است كه : ((من ترك اللّحم اءربعين صباحا ساء خلقه ؛ كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، اخلاق او بد مى شود!))(195)
    از اين احاديث بخوبى استفاده مى شود كه در گوشت مادّه اى است كه اگر براى مدّت طولانى از بدن انسان قطع شود، در روحيّات و اخلاق او اثر مى گذارد، و كج خلقى و بد اخلاقى به بار مى آورد.
    البتّه استفاده زياد از گوشت حيوانات نيز در بعضى از روايات مذموم شمرده شده ، ولى از ترك آن براى مدّت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است .
    4- در روايات زيادى كه در كتاب ((اءطعمه و اءشربه)) آمده است ، رابطه اى ميان بسيارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه :
    در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((عليكم بالزّيت فانّه يكشف المرّة .... و يحسّن الخلق ؛ بر شما لازم است كه از زيت (زيت به معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايع است ) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مى برد... و اخلاق انسان را نيكو مى كند!))(196)
    5- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : كه از كلام پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل مى كند ((من سرّه اءن يقلّ غيظه فلياءكل لحم الدّراج ؛ كسى كه دوست دارد خشم او كم شود گوشت دُرّاج را بخورد!))(197)
    از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه رابطه اى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجود دارد.
    6- در روايت مشروحى از تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده درباره اين كه چرا خداوند خون را حرام كرده مى فرمايد: ((و اءمّا الدّم فانّه يورث الكلب و قسوة القلب و قلّة الرّافة و الرّحمة لا يؤ من اءن يقتل ولده و والديه ....؛ اين كه خداوند خوردن خون را حرام كرده به خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود راءفت و مهربانى مى شود... تا آنجا كه ممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!))
    در بخش ديگرى از اين روايت مى فرمايد: ((و اءمّا الخمر فانّه حرّمها لفعلها و فسادها و قال اءنّ مدمن الخمر كعابد الوثن و يورث اءرتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروّته ؛ و امّا شراب ، خداوند آن را به خاطر تاءثّير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائم الخمر مانند بت پرست است بدنش لرزان مى شود، و نور (معنويّت ) او را از بين مى برد، و شخصيت او را ويران مى سازد!))(198)
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    7- در روايات متعدّدى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور و بر طرف شدن غم و اندوه ديده مى شود؛ از جمله ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((شَكى نبىّ من الاءنبياء الى اللّه عزّوجلّ الغمّ فاءمره اللّه عزّوجلّ باكل العنب ؛ يكى از پيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى ) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد؛ خداوند متعال به او دستور داد كه انگور بخورد!))(199)
    اين حديث تاءكيد بيشترى است بر مساءله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى .
    8- در احاديث متعدّدى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسه هاى شيطانى و به وجود آمدن نورانيّت قلب ديده مى شود؛ از جمله ، در حديث معتبرى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((من اءكل رمّانة على الرّيق انارت قلبه اربعين يوما؛ كسى كه يك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى كند.))(200)
    9- در روايات متعدّدى در باب ((خوردن)) تعبيراتى ديده مى شود كه همه نشانه ارتباط تغذيه با روحيّات و مسائل اخلاقى است ؛ از جمله ، در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به جعفر (ابن ابى طالب ) فرمود: ((يا جعفر كل السّفرجل فانّه يقوّى القلب و يشجع الجبان ؛ اى جعفر! ((بِه)) بخور قلب را تقويت مى كند و ترسو را شجاع مى سازد!))(201)
    10- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرش موعظه ديده مى شود؛ از جمله ، در كتاب ((اعلام الدّين)) از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود: ((ايّاكم و فضول المطعم فانّه يسم القلب بالقسوة و يبطى ء بالجوارح عن الطّاعة و يصمّ الهمم عن سماع الموعظة ؛ از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پُر از قساوت مى كند و از اطاعت حق تنبل مى سازد و گوش را از شنيدن موعظه كَر مى نمايد!))
    فضول الطّعام (غذاى اضافى ) ممكن است اشاره به پُرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده ، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مى دهد.
    همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنّت از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است .(202)
    از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد: قساوت مى آورد؛ انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى كند؛ و گوش ‍ شنوا را در برابر مواعظ از انسان مى گيرد!
    اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مى خورد عبادات را به زحمت به جا مى آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كم مى خورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حال مطالعه و عبادت دارد.
    همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مى گيرد رقّت قلب پيدا مى كند و آمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مى شود؛ بعكس هنگامى كه شكم پُر است فكر انسان درست كار نمى كند و خودش را از خدا دور مى بيند.
    11- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب ، از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((العسل شفاء من كلّ داء و لا داء فيه يقّل البلغم و يجّلى القلب ؛ عسل شفاء تمام بيماريها است و در آن بيمارى نيست ، بلغم را كم مى كند و قلب را صفا مى بخشد.))(203)
    نتيجه
    از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آن به طول مى انجامد بخوبى استفاده مى شود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيّات و اخلاقيّات وجود دارد، هرگز نمى گوئيم غذاها علّت تامّه براى اخلاق خوب و بد است ، بلكه همين اندازه مى دانيم كه طبق روايات بالا يكى از عوامل زمينه ساز پاكى و اخلاق ، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.
    دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديده هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كه غّده هاى بدن تراوش مى كند و تراوش غدّه ها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد؛ بر همين اساس ، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است ، و از طريق غدّه ها و تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى كنند اثر مى گذارد. گوشت درندگان انسان را درنده خُو مى كند، و گوشت خوك صفت بى بندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوان است به خورنده آن منتقل مى سازد.
    اين از نظر رابطه طبيعى و مادّى ، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غير قابل انكار است ، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى كند و فضائل اخلاقى را ضعيف مى سازد.
    اين سخن را با ذكر يك داستان تاريخى كه مورّخ معروف مسعودى در ((مروج الذّهب)) آورده پايان مى دهيم :
    او از ((فضل بن ربيع)) نقل مى كند كه ((شريك ابن عبداللّه)) روزى وارد بر ((مهدى)) خليفه عبّاسى شد، مهدى به او گفت بايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى ، شريك سؤ ال كرد كدام سه كار؟ گفت يا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را بر عهده بگيرى ، و يا غذائى (با ما) بخورى ! شريك فكرى كرد و گفت سومى از همه آسانتر است ، مهدى او را نگه داشت و به آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.
    هنگامى كه ((شريك)) از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام ) فارغ شد، آشپز روبه خليفه كرد و گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيع مى گويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبداللّه بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت .(204)
    صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى
    مى دانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد؛ يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است ، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوه است .
    به همين دليل ، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست ؛ مثلا، نفاق كه از صفات رذيله است ، ريشه اى در عمق جان انسان دارد و از شخصيّت دوگانه و ضدّ توحيدى او، حكايت مى كند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مى شود.
    حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبت به نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شده است رشك مى برد، همين صفت خود را در لابه لاى اعمال خرابكارانه ، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مى دهد.
    ((كبر)) و ((غرور)) خودبرتربينى ، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خويش مى باشد، و يا كمى ظرفيّت در برابر مواهب الهى ، امّا همين صفت درونى در لابه لاى اعمال بخوبى خود را آشكار مى سازد، و از طريق بى اعتنايى ، پرخاشگرى ، هتّاكى و تحقير ديگران ، ظاهر مى شود.
    و شايد به همين دليل ،علماى اخلاق در كتب اخلاقى ، معمولا اين دو را از هم جدانكرده اند، گاه به سراغ ريشه و درون مى روند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون ، از اوّلى به ((صفات اخلاقى)) تعبير مى شود و از دومى به ((اعمال اخلاقى)).
    البتّه اعمال اخلاقى ، موضوع مباحث فقهى است ، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحث مى كنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مى گويند، البتّه ديدگاه عالم اخلاق با فقيه متفاوت است ، فقيه از نظر پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه ) و احيانا ثواب و عقاب ، به اين افعال مى نگرد، ولى عالم اخلاق ، از اين نظر كه نشانه كمال روح يا انحطاط و نقص آن است به آن نگاه مى كند.
    و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشن مى گردد.
    فصل دوازدهم : گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى
    در اين فصل به سراغ امورى مى رويم كه زمينه را براى پرورش ((فضائل اخلاقى)) فراهم مى سازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مى سازد، و اين بحث اهمّيّت فوق العاده اى در علم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مى كند:
    گام اوّل : توبه
    بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى اللّه را ((توبه)) شمره اند، توبه اى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را مبدّل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.
    مرحوم ((فيض كاشانى)) در آغاز جلد هفتم ((المحجّه البيضاء)) كه در واقع آغازگر بحثهاى اخلاقى است چنين مى گويد:
    ((توبه از گناه و بازگشت به سوى ستّارالعيوب و علّام الغيوب آغاز راه سالكين و سرمايه پيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقه مندان و مطلع برگزيدگان و برگزيده مقربان است))!
    سپس اشاره به اين حقيقت مى كند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مى شوند و با اشاره به لغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه ) مى گويد: چه اشكالى دارد كه همه فرزندان آدم به هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير محض ، كار فرشتگان است ، و آمادگى براى شرّ بدون جبران ، خوى شياطين است ، و بازگشت به خير بعد از شرّ، طبيعت آدميان است ؛ آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و انجام شرّ به خير بازگردد، حقيقتا انسان است !
    در واقع توبه اساس دين را تشكيل مى دهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جداشدن از بديها و بازگشت به خيرات دعوت مى كند؛ و با توجّه به اين حقيقت ، لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.))(205)
    به تعبير ديگر، بسيار مى شود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و سلوك الى اللّه لغزشهايى سر مى زند، اگر درهاى بازگشت به روى او بسته شود بكلّى ماءيوس مى گردد و براى هميشه از پيمودن اين راه بازمى ماند؛ به همين دليل ، در مكتب تربيتى اسلام ، ((توبه)) به عنوان يك اصل مهّم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى كند كه براى اصلاح خويش ‍ و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد شوند.
    اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليه السّلام در مناجات تابئين با زيباترين صورتى بيان شده ، ((الهى اءنت الّذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سمّيته التّوبة فقلت توبوا الى اللّه توبّة نصوحا، فما عذر من اءغفل دخول الباب بعد فتحه ، معبود من ! تو كسى هستى كه به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده اى و نامش را توبه نهاده اى ، و فرموده اى باز گرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص ! حال كه اين در رحمت باز است ، عذر كسانى كه از آن غافل شوند چيست))؟(206)
    جالب اين كه خداوند علاقه فوق العاده اى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز تمام خوشبختيهاى انسان است . در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((اءنّ اللّه تعالى اءشدّ فرحا بتوبة عبده من رجل اءضلّ راحلته و زاده فى ليلة ظلماء فوجدها؛ خداوند از توبه بنده اش بسيار شاد مى شود، بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان (خطرناكى ) در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.))(207)
    اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصّى آميخته است ، نشان مى دهد كه در واقع توبه ، هم مركب است و هم توشه راه ، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشت سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانيّت برسد.
    به هر حال ، در بحث ((توبه)) مسائل زيادى مطرح است كه اهمّ آنها، امور زير است :
    1- حقيقت توبه
    2- وجوب توبه
    3- عموميّت توبه
    4- اركان توبه
    5- قبولى توبه عقلى است يا نقلى
    6- تبعيض در توبه
    7- دوام توبه
    8- مراتب توبه
    9- آثار و بركات توبه
    1- حقيقت توبه
    ((توبه)) در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص گنهكارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در اين صورت به معنى بازگشت به رحمت است ، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب گناه از گنهكار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى گردد و به همين دليل يكى از نامهاى خدا، ((توّاب)) (يعنى بسيار بازگشت كننده به رحمت يا بسيار توبه پذير) است .
    در واقع واژه ((توبه)) مشترك لفظى يا معنوى است ميان ((خدا)) و ((بندگان)) (ولى هنگامى كه به بنده نسبت داده شود با كلمه ((الى)) متعدّى مى شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با كلمه ((على)))(208)
    در ((المحجة البيضاء)) درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد، نخست ((علم)) و دوم ((حال)) و سوم ((فعل)) كه هر كدام علّت ديگرى محسوب مى شود.
    منظور از ((علم)) شناخت اهمّيّت ضرر و زيانهاى گناهان است ، و اين كه حجاب ميان بندگان و ذات پاك محبوب واقعى مى شود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك كند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى شود و چون مى داند عمل او سبب اين امر شده ، نادم و پشيمان مى گردد؛ و اين ندامت سبب ايجاد اراده و تصميم نسبت به گذشته و حال و آينده مى شود.
    در زمان حال آن عمل را ترك مى گويد، و نسبت به آينده تصميم بر ترك گناهى كه سبب از دست دادن محبوب مى گردد مى گيرد، و نسبت به گذشته در صدد جبران بر مى آيد.
    در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مى شود كه سرچشمه ندامت است ، و آن ندامت سبب موضعيگريهاى سه گانه نسبت به گذشته و حال و آينده مى گردد.(209)
    اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كرده اند، و مى گويند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر در برنامه هاى خود مى كند.
    2- وجوب توبه
    تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتّفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد كرارا به آن اءمر شده است ؛ در آيه 8 سوره تحريم مى خوانيم : ((يا اءيّها الّذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا عسى ربّكم اءن يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنّات تجرى من تحتها الانهار؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد توبه كنيد، توبه اى خالص و بى شائبه ، اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است داخل كند.))
    همه انبياء الهى هنگامى كه براى هدايت امّتهاى منحرف ماءموريت مى يافتند، يكى از نخستين گامهايشان دعوت به توبه بود؛ چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه ، جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست .
    پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السّلام از نخستين سخنانش اين بود: ((و يا قوم استغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه ؛ اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد و توبه نماييد!)) (سوره هود، آيه 52)
    پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السّلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار مى دهد و مى گويد: ((فاستغفروه ثمّ توبوا اليه ؛ از او طلب آمرزش ‍ كنيد و به سوى او بازگرديد توبه كنيد!)) (سوره هود، آيه 61)
    حضرت شعيب عليه السّلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت ، و گفت : ((واستغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه انّ ربّى رحيم ودود؛ از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه كاران ) است !)) (سوره هود، آيه 90)
    در روايات اسلامى نيز بر مساءله وجوب فورى توبه تاءكيد شده است ، از جمله :
    1- در وصيّت اميرمؤ منان على عليه السّلام به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام مى خوانيم :
    ((وان قارفت سيّئة فعجّل محوها بالتّوبة ؛ اگر مرتكب گناه شدى ، آن را به وسيله توبه هرچه زودتر محو كن !))(210)
    البتّه با توجّه به اين كه امام مرتكب گناه نمى شود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبه است .
    2- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: ((يابن مسعود لاتقدّم الذّنب ولاتؤ خّر التّوبة ، ولكن قدّم التّوبة و اءخّر الذّنب ؛ اى ابن مسعود! گناه را مقدّم مشمار، و توبه را تاءخير مينداز، بلكه توبه را مقدّم كن و گناه را به عقب بينداز (و ترك كن )!))(211)
    3- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاءجل على اءعظم الخطر؛ كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به تاءخير بيندازد، در برابر بزرگترين خطر قرار مى گيرد، (كه عمرش پايان گيرد در حالى كه توبه نكرده باشد)!))(212)
    4- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم كه از جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل مى كند: ((ليس شى ء اءحبّ الى اللّه من مؤ من تائب اءو مؤ منة تائبة ؛ چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زنى با ايمانى كه توبه كند نيست !))(213)
    اين تعبير مى تواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين امور در نزد خدا شمرده شده است .
    علاوه بر اين ، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم آن اين كه عقل حاكم بر اين است كه در برابر عذاب الهى - خواه يقين باشد يا احتمالى - بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت ، و با توجّه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است ، عقل آن را واجب مى شمرد؛ چگونه افراد گناهكار خود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مى توانند محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكرده باشند.
    آرى ! توبه واجب است ، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و هم دليل عقل ، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلّم و قطعى است .
    بنابراين ، ادلّه ، اربعه بر وجوب توبه دلالت مى كند، و اين وجوب فورى است زيرا مقتضاى ادلّه چهارگانه اى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مى باشد، و در علم اصول اين مساءله بيان شده كه تمام اوامر ظاهر در فوريّت است ، مگر اين كه دليل برخلاف آن قائم شود.
    عموميّت توبه
    ((توبه)) مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست ، و شخص و اشخاص معيّنى را شامل نمى شود، و زمان محدودى ندارد، و سنّ و سال و عصر و زمان خاصّى در آن مطرح نيست .
    بنابراين ، توبه از تمام گناهان است و نسبت به همه اشخاص و در هر زمان و هر مكان مى باشد، همان گونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.
    تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده اين است كه اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدّمات انتقال او از دنيا فراهم شده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و در ميان امواج نيل در حال غرق شدن بود) پذيرفته نمى شود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زيرا اگر كسى در آن حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و تواءم با ميل و رغبت ؛ قرآن مى گويد:
    ((و ليست التّوبة للّذين يعملون السيّئات حتّى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الآن و لا الّذين يموتون و هم كفّار اولئك اءعتدنا لهم عذابا اليما؛ توبه كسانى كه كارهاى بدى انجام مى دهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد: الآن توبه كردم ، پذيرفته نيست و نه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند (و در عالم برزخ توبه مى كنند) اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده است !))(214)
    در داستان فرعون مى خوانيم : هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل دريا شدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت : ((امنت اءنّه لااله الاّ الّذى امنت به بنواسرائيل و اءنا من المسلمين ؛ من ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند نيست ، و من از مسلمين هستم !))(215)
    ولى بلافاصله جواب شنيد: ((آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ؛ الان ايمان مى آورى ؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبه ات در اين حال پذيرفته نيست )!))(216)
    درباره بعضى از اقوام گذشته نيز مى خوانيم : ((فلمّا راءوا باءسنا قالوا آمنّا باللّه وحده و كفرنا بما كنّا به مشركين ؛ هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتايى او مى شمرديم كافر شديم !))
    قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا راءوا باءسنا سنّة اللّه الّتى قد خلت فى عباده و خَسر هنالك الكافرون ؛ امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت ، اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند.))(217)
    و به همين دليل ، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگيرشدن و گرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات ، توبه كند، توبه اش پذيرفته نيست ؛ چرا كه اين گونه توبه ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير موضع مجرم ندارد.
    بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساءله از شكل اختيارى بودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.
    بعضى چنين پنداشته اند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست :
    اوّل در مورد شِرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((اءنّ اللّه لايغفر اءن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء؛ خداوند (هرگز) شِرك را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مى بخشد!))(218)
    ولى اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست ، بلكه سخن از ((عفو بدون توبه)) است ، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شِرك توبه كردند و مسلمان شدند توبه آنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه كنند و رو به اسلام آورند به اتّفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مى شود، ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شِرك از دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيا بروند، ولى مرتكب گناهانى شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آيه فوق همين است .
    كوتاه سخن اين كه ، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤ منان مى شود، امّا توبه سبب آمرزش همه گناهان حتّى شِرك خواهد شد.
    دوم و سوم اين كه ، بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصله هاى دور، و نيز بايد از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت ، به دليل اين كه هر دو مطلب در آيه 17 سوره نساء آمده است :
    ((اءنّماالتّوبة على اللّه للّذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليما حكيما؛ توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند سپس بزودى توبه مى كنند، خداوند توبه چنين اشخاص را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است .))
    ولى اين نكته قابل توجّه است كه بسيارى از مفسّران اين آيه را بر توبه كامل حمل كرده اند زيرا مسلّم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى شوند سپس از مركب لجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذيرفته مى شود، و در تاريخ اسلام نمونه هاى فراوانى براى اين گونه افراد است كه نخست در صفّ دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس بازگشتند و از دوستان مخلص شدند.
    همچنين مسلّم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و حقيقتا توبه و جبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در حديث معروفى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: هر كس يكسال قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد، سپس فرمود يكسال زياد است ، كسى كه يك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد سپس افزود يك ماه نيز زياد است ، كسى كه يك جمعه (يك هفته ) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد قبول خداوند واقع مى شود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را پذيرا مى شود، باز فرمود يك روز نيز زياد است ! كسى كه يك ساعت قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مى پذيرد، سپس افزود يك ساعت هم زياد است ! كسى كه قبل از آن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد!))(219)
    البتّه منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد؛ مثلا، اگر حقوق افرادى ضايع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه كند.
    آيات فروانى از قرآن نيز دليل بر عموميّت توبه و شمول آن نسبت به جميع گناهان است ؛ از جمله :
    1- در آيه 53 سوره زُمر مى خوانيم : ((قل يا عبادى الّذين اءسرفوا على اءنفسهم لاتقنطوا من رّحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعا انّه هو الغفور الرّحيم ؛ بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است .))
    2- در آيه 39 سوره مائده مى خوانيم : ((فمن تاب من بعد ظلمه و اءصلح فانّ اللّه يتوب عليه انّ اللّه غفور رحيم ؛ امّا آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران نمايد خداوند توبه او را مى پذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است .))
    درست است كه اين آيه بعد از بيان حدّ سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گسترده اى كه شامل همه گناهان مى شود.
    3- در آيه 54 سوره انعام آمده : ((انّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فاءنّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح نمايد، مشمول رحمت خدا مى شود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .))
    در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرامى گيرد، قابل توبه و بازگشت ذكر شده است .
    4- در آيه 135 سوره آل عمران چنين آمده است : ((والّذين اذا فعلوا فاحشة اءو ظلموا اءنفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذّنوب الّا اللّه و لم يصرّوا على مافعلوا و هم يعلمون ؛ و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند، و بر گناه اصرار نمى ورزند با اين كه مى دانند.))
    در اين جا نيز با توجّه به اين كه ظلم و ستم ، هرگونه گناهى را شامل مى شود، چرا كه بعضى از گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن ، و در اين آيه نسبت به همه آنها وعده پذيرش توبه داده شده است ، عموميّت توبه نسبت به تمام گناهان اثبات مى شود.
    5- در آيه ديگرى (آيه 31 سوره نور) همه مؤ منان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: ((وتوبوا الى اللّه جميعا اءيّها المؤ منون لعلّكم تفلحون ؛ اى مؤ منان همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد.))
    واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است ، و اگر توبه داراى شمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست .
    اين نكته قابل دقّت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساءله اسراف تكيه شده و در مورد ديگر ظلم ، و در مورد ديگر عمل سوء، و وعده آمرزش همه اين عناوين بطور گسترده ، در صورت توبه داده شده است ؛ بنابراين ، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خويشتن از انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد.
    در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنّت نقل شده كه درهاى توبه تا آخرين لحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است .
    اين روايات را مى توانيد در كتابهاى : بحارالانوار(220) و اصول كافى (221) و درّالمنثور(222) و كنزالعمّال (223) و تفسير فخر رازى (224) و تفسير قرطبى (225) و تفسير روح البيان (226) و تفسير روح المعانى (227) و كتب ديگر مطالعه فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتر است .
    اركان توبه
    همان گونه كه در بالا آمد حقيقت توبه ، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است ، كه ناشى از پشيمانى و ندامت نسبت به اعمال گذشته مى باشد و لازمه اين پشيمانى و علم به اين كه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مى گردد، تصميم بر ترك آن در آينده و همچنين جبران مافات است ؛ يعنى ، تا آنجا كه در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون خويش برچيند، و اگر حقوق از دست رفته اى است و قابل جبران است ، جبران نمايد. به همين دليل ، در قرآن مجيد در آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را بااصلاح و جبران همراه ساخته .
    1- در آيه 160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و مجازات سخت آنها مى فرمايد: ((الّا الّذين تابوا و اءصلحوا و بيّنوا فاولئك اءتوب عليهم و اءنا التّوّاب الرّحيم ؛ مگر كسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبه آنها را مى پذيريم ، و من توّاب رحيم هستم .))
    2- و در آيه 89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساءله ارتداد (كافر شدن بعد از ايمان ) و مجازات سخت آنها مى افزايد: ((الّا الّذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فانّ اللّه غفور رحيم ؛ مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران برآيند) زيرا خداوند آمرزنده و بخشنده است .))
    3- و در آيه 146 سوره نساء، بعد از ذكر منافقان و سرنوشت شوم آنها مى فرمايد: ((الّا الّذين تابوا و اءصلحوا واعتصموا باللّه و اءخلصوا دينهم للّه ؛ مگر آنها كه توبه كنندو جبران و اصلاح نمايند و به ذيل عنايت الهى چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص نمايند.))
    و در آيه 5 سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (واردكردن اتّهام زنا و مانند آن به ديگرى ) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت ، مى افزايد: ((الّا الّذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فانّ اللّه غفور رحيم ؛ مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را) مى بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است .))
    5- و سرانجام به صورت يك قانون كلّى در همه گناهان ، در آيه 119 سوره نحل مى خوانيم : ((ثمّ انّ ربّك للّذين عملوا السّوء بجهالة ثمّ تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا انّ ربّك من بعدها لغفور رحيم ؛ امّا پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت بدى كرده اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران برآمده اند خداوند بعد از آن آمرزنه و مهربان است .))
    6- شبيه همين معنى در آيه 82 سوره طه نيز آمده است آن جا كه مى فرمايد: ((و اءنّى لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدى ؛ من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايت شود مى آمرزم و مى بخشم .))
    در اين جا علاوه بر مساءله بازگشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته ) كه دو ركن اساسى توبه است ، به مساءله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است .
    در واقع گناه نور ايمان را كم مى كند و انسان را از طريق هدايت منحرف مى سازد؛ به همين دليل ، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايت بازگردد.
    7- باز شبيه همين معنى در آيه 54 سوره انعام نيز آمده كه مى فرمايد: ((اءنّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فانّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح (جبران ) نمايد (مشمول رحمت خدا مى شود چرا كه ) او آمرزنده مهربان است .))
    از مجموع آيات فوق ، منطق قرآن در مساءله توبه كاملا آشكار مى شود، كه توبه حقيقى تنها به گفتن استغفار و حتّى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده نيست ، بلكه افزون بر اين بايد كوتاهى هايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه امكان دارد جبران گردد و شستشوى كامل حاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه تنها گفتن استغفراللّه ! نكته ديگرى كه در اين جا شايان توجّه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر توبه در آيات بالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گسترده اى دارد كه هرگونه جبران مافات را شامل مى شود، از جمله :
    1- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده است به آنها باز گرداند؛ اگر در حيات هستند به خودشان ، و اگر از دنيا رفته اند به وارثان آنها برساند.
    2- اگر حيثيّت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكّه دار كرده باشد بايد از او حليّت بطلبد، و اگر از دنيا رفته است به تلافى حيثيّت برباد رفته ، كار خير براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
    3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كَفّاره دارد (مانند ترك روزه عمدا و شكستن عهد و نذر) كَفّاره آن را بدهد.
    4- با توجّه به اين كه گناه قلب را تاريك مى سازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى كند تا ظلمت دل را با نور اطاعت برطرف سازد.
    جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصار اميرمؤ منان على عليه السّلام در نهج البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل آمده است .
    كسى در محضر آن حضرت گفت :اءستغفر اللّهَ گويى امام از طرز سخن او و يا سولبق و لواحق اعمالش مى دانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى ، به همين جهت از اين استغفار بر آشفت و فرمود:
    ((ثكلتك امّك اءتدرى ما الاءستغفار؟ الاءستغفار درجة العلّيّين ؛ مادرت براى عزاى تو بگريد، آيا مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است !))
    سپس افزود: ((و هو اسم واقع على ستّة معان ؛ استغفار يك كلمه است امّا شش معنى (و مرحله ) دارد.))
    ((اءوّلها النّدم على ما مضى ؛ نخست ، پشيمانى از گذشته است .))
    ((والثّانى العزم على ترك العود اليه اءبدا؛ دوّم ، تصميم بر ترك آن براى هميشه است .))
    ((والثّالث اءن توءدّى الى المخلوقين حقوقهم حتّى تلقى اللّه اءملس ‍ ليس عليك تبعة ؛سوم اين كه حقوق را كه از مردم ضايع كرده اى به آنها بازگردانى ، به گونه اى كه هنگام ملاقات پروردگار حقّ كسى بر تو نباشد.))
    ((والرّابع اءن تعمد الى كلّ فريضة عليك ضيّعتها فتؤ دّى حقّها؛ چهارم اين كه هر واجبى كه از تو فوت شده حقّ آن را به جا آورى (و قضا يا كَفّاره آن را انجام دهى ).))
    ((والخامس اءن تعمد الى اللّحم الذّى نبت على السّحت فتذيبه بالاءحزان حتّى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد؛ پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام براندامت روئيده ، با اندوه بر گناه آب كنى ، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن برويد.))
    ((والسّادس اءن تذيق الجسم اءلم الطّاعة كما اءذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول اءستغفر اللّه ؛ ششم آن كه به همان اندازه كه لذّت و شيرينى گناه را چشيده اى درد و رنج طاعت را نيز بچشى ، و پس از طىّ اين مراحل بگو استغفراللّه !))(228)
    همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است كه عرضه مى دارد: ((يا اءميرالمؤ منان العبد يصيب الذّنب فيستغفراللّه منه فما حدّ الاستغفار؟؛ اى اميرمؤ منان ! انسان گناهى مى كند و از آن استغفار مى نمايد، حدّ استغفار چيست ؟))
    امام فرمود: ((يا بن زياد، التّوبة ؛ اى كميل بن زياد! حدّ آن توبه است .))
    كميل مى گويد: ((قلت بس (229)؛ گفتم ، همين كافى است !))
    ((قال : لا؛ فرمود: نه))
    ((قلت فكيف ؟؛ عرض كردم پس چگونه است ؟))
    ((قال اءنّ العبد اذا اءصاب دنبا يقول اءستغفر اللّه بالتّحريك ؛ فرمود: هنگامى كه انسان گناهى مرتكب مى شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى كند.))
    ((قلت و ماالتّحريك ؛ عرض كردم منظور از حركت چيست ؟))
    ((قال : الشّفتان و اللّسان يريد اءن يتبع ذلك بالحقيقة ؛ فرمود: لبها و زبان به گردش در مى آيد و مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.))
    ((قلت و ما الحقيقة ؟؛ عرض كردم حقيقت چيست ؟))
    ((قال تصديق فى القلب ، و اضمار اءن لايعود الى الذّنب الذّى اءستغفر منه ؛ فرمود: منظور تصديقى است كه در دل (نسبت به قبح و زشتى گناه ) حاصل شود و تصميم بگيرد كه هرگز به گناهى كه از آن استغفار كرده است بازگشت نكند.))
    كميل مى گويد عرض كردم : ((فاذا فعل ذلك فانّه من المستغفرين ؛ هنگامى اين كار را انجام دهد در زمره توبه كنندگان است ؟))
    ((قال : لا؛ امام فرمود: نه))
    كميل مى گويد گفتم : ((فكيف ذاك ؛ پس توبه حقيقى چگونه است ؟))
    امام فرمود:((لانّك لم تبلغ الى الاءصل بعده ؛ اين به خاطر آن است كه تو هنوز به اساس و ريشه توبه نرسيده اى !))
    كميل عرض مى كند: ((فاصل الاستغفار ما هو؛ پس اصل استغفار، چيست ؟))
    امام فرمود: ((الرّجوع الى التّوبة من الذّنب الّذى استغفرت منه و هى اوّل درجة العابدين ؛ بازگشت به توبه از گناهى كه استغفار از آن كردى ، و اين نخستين درجه عابدان است .))
    سپس امام افزود: ((و ترك الذّنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ستّ؛ ترك گناه و استغفار اسمى است كه شش معنى و مرحله دارد:
    سپس همان مراحل ششگانه اى را كه در كلمات قصار نهج البلاغه آمده بود، با كمى تفاوت بيان فرمود.(230)
    ممكن است گفته شود: اگر توبه اين است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين حديث بيان فرموده ، كمتر توبه كارى مى توان پيدا كرد.
    ولى بايد توجّه داشت كه بعضى از شرايط شش گانه بالا شرط توبه كامل است ، مانند شرط پنجم و ششم ، امّا چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است . و به تعبير بعضى از محقّقان ، قسمت اوّل و دوّم از اركان توبه است ، و قسمت سوّم و چهارم از شرايط لازم ، و قسمت پنجم و ششم از شرايط كمال است .(231)
    در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((اءمّا علامة التّائب فاربعة : النّصيحة للّه فى عمله ، و ترك الباطل ، و لزوم الحقّ، و الحرص على الخير؛ علامت انسان توبه كار چهار چيز است : نخست خيرخواهى براى (آيين و بندگان ) خدا، و ترك باطل و ملازمت حق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.))(232)
    اين نكته نيز قابل توجّه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران شده مانند تبليغات سوء؛ بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا از طريق كتابت و نوشته ها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى شود كه تمام افرادى را كه به خاطر عمل او به انحراف كشيده شده اند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست .
    و از اين جا روشن مى شود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام كسانى كه مايه گمراهى مردم مى شوند، تا چه حدّ توبه آنها سخت و سنگين است .
    اين صحيح نيست كه يك نفر در ملاء عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشيند و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبه اى هرگز مقبول نيست !
    همچنين كسانى كه در حضور جمعيّت و ملاء عام ، افرادى را به دروغگويى و بى عفّتى و امثال اين امور متّهم مى سازند، و بعد خصوصى نزد طرف مى آيند و حلّيت مى طلبند، يا در غياب آنها در خانه خلوت توبه مى كنند، بى شك توبه آنها نيز قبول نيست ، مگر اين كه طرف آنها را ببخشد، يا در ملاء عام سخنان خود را باز پس بگيرند.
    به همين دليل ، در روايات متعدّدى مى خوانيم افرادى كه تهمت به مردم مى زنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مى دهند، بعد از اجراى حدّ شرعى ، در صورتى توبه آنها قبول مى شود كه سخنان خود را باز پس گرفته ، و خود را تكذيب كند.
    در حديث معتبرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه از حضرتش ‍ سؤ ال كردند: آيا كسى كه حدّ الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش ‍ مقبول است ؟ فرمود: ((اذا تاب و توبته اءن يرجع ممّا قال و يكذّب نفسه عند الامام و عند المسلمين ، فاذا فعل فانّ على الامام اءن يقبل شهادته بعد ذلك ؛ (آرى ) هنگامى كه توبه كند و توبه اش به اين است كه از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنين كند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد (و توبه اش قبول است )))(233)
    در حديث ديگرى مى خوانيم : ((اوحى اللّه عزّوجلّ الى نبىّ من الانبياء قل لفلان و عزّتى لو دعوتنى حتّى تنقطع اءوصالك ، ما اءستجيب لك ، حتّى تردّ من مات الى مادعوته اليه فيرجع عنه ؛ خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به عزّتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى كه بنده هاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى كنم (و توبه ات را نمى پذيرم )، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو منحرف شده اند و از دنيا رفته اند زنده كنى و از راه خطا بازگردند!))(234)
    اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه مساءله احسان و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت .
    آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر انبوه گناهان تنها به ذكر استغفار قناعت مى كنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را تحصيل نمايند گويى خود را به سخريّه مى كِشند و يا توبه و استغفار را استهزا مى نمايند.
    به همين دليل ، در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((التّائب من الذّنب كمن لاذنب له ، و المقيم على الذّنب و هو مستغفر منه كالمستهزء؛ كسى كه از گناه خويش توبه (كامل و جامع الشّرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى از او سرنزده ، امّا كسى كه گناه را ادامه مى دهد در حالى كه از آن استغفار مى كند، مانند كسى است كه استهزاء مى نمايد.))(235)
    5- قبولى توبه عقلى است يا نقلى ؟
    همه علماى اسلام اتّفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشّرايط باشد در پيشگاه خداوند مقبول است . و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مى كند، ولى در اين كه آيا قبول توبه عقلى يا عقلانى يا نقلى است ، بحثهايى وجود دارد.
    جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه ، جنبه تفضّل دارد؛ اگر خداوند اراده كند بعد از توبه گناه بنده اش را نبخشد كاملا ممكن است همان گونه كه در ميان مردم نيز معمول است كه اگر كسى در حقّ ديگرى ظلم كند، سپس عذرخواهى نمايد، مى تواند او را ببخشد يا نبخشد.
    در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانسته اند، حتّى عدم پذيرش او را بعد از عذرخواهى مجرم ، زشت و ناپسند مى دانند، و اين كار مسلّما بر خداوند روا نيست .
    ممكن است در اينجا نظر سومى را پذيرفت ، و آن اين كه لزوم قبول توبه ، امر عقلايى است ، يعنى اگر چه عقل ، پذيرش توبه و عذرخواهى را واجب و لازم نمى شمرد ولى بناى عقلاى جهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذرخواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه اى كه گويى هيچ چيز از ميان نرفته است ، اگر حيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود،
    و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق را بطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا ناراحت شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از ميان بُرد؛ در چنين شرايطى ، بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه عذر و توبه را مى پذيرند، و اگر كسى نپذيرد، او را كينه توز و خارج از موازين انسانيّت و اخلاق مى شمرند.
    بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در اين گونه موارد، توبه و عذرخواهى توبه كاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف نظر كند.
    بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت ، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متّكى بر ((قاعده قبح نقض غرض)) دانست .
    ((توضيح اين كه : مى دانيم خداوند از عبادات و اطاعت بندگان بى نياز است و تكاليف الهى الطاف او براى تكامل و تربيت بندگان است ؛ نماز و روزه و ساير عبادات ، روح و جان ما را پرورش مى دهد و روز به روز به خدا نزديكتر مى سازد؛ ساير واجبات و محرّمات هر كدام به نحوى در تكامل ما تاءثّير دارد.
    درباره حج مى خوانيم : ((ليشهدوا منافع لهم))؛ مردم ماءمور به زيارت خانه خدا هستند تا از منافع مادّى و معنوى آن بهره مند شوند))(236)
    در آيات ديگر قرآن ، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر(237)و روزه سبب تقوا(238) و زكات مايه پاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است .(239)
    در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك ، و نماز سبب پيراستن انسان از كبر... و حج مايه وحدت مسلمين ، و جهاد سبب عزّت اسلام ، و... شمرده شده است .(240)
    به اين ترتيب ، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه هاى تكامل او محسوب مى شوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش ‍ انسان و رسيدن به مقام عبوديّت قرب به خداست (و ما خلقت الجنّ و الانس الاّليعبدون )(241)
    بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقه هاى تكامل است چرا كه انسان به هر حال معصوم نيست و خطاهايى از او سرمى زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشايند، به يقين از تكامل باز مى ماند ولى اگر به او اعلام شود كه اگر خطايى از تو سَر زد به سوى خدا بازگَرد، و تمام آنچه را در گذشته ضايع كردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى پذيرد؛ چنين كسى به سعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
    نتيجه اين كه : عدم پذيرش توبه ، سبب نقض غرض مى شود، چون هدف از تكاليف و طاعات ، تربيت و تكامل انسان بوده ، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مى زند، و خداوند حكيم هرگز نقض غرض نمى نمايد. كوتاه سخن اين كه : توبه داراى فلسفه اى است كه با تكامل انسان ارتباط نزديك دارد؛ اگر دَرهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل از بين مى رود؛ بلكه انسان به عقب برمى گردد، چرا كه تصوّر مى كند راه نجاتى براى او نيست و در اين صورت چه دليلى دارد كه گناهان ديگر را ترك كند؛ و درست به همين دليل ، تمام مربّيان بشرى خواه آنها كه پايبند به اديان الهى هستند و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربيت باز مى گذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركت به سوى كمال در آنها خاموش ‍ نگردد.
    و به اين ترتيب ، قبول توبه تواءم با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات ، ثابت و مسلّم است بلكه به حُكم عقلا و عقل ، نيز اءمرى ثابت و غير قابل انكار مى باشد.
    6- تبعيض در توبه
    آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى مى شود؛مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدنى شراب و هم غيبت مردم مى شود، تصميم گرفته است ، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبت چنين تصميمى را نگرفته است .
    گاه گفته مى شود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه كند، زيرا همه آنهابازگشت به مخالفت با پروردگار مى كند، و شكستن حريم مولاى حقيقى ؛ كسى كه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه اين كه از گناهى توبه كند و گناهى ديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.
    ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم ((نراقى)) در ((معراج السّعاده)) نيز به اين معنى تصريح كرده است و از قول پدرش نيز آن را نقل نموده ).
    زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، يا در پيشگاه خداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد؛ و به همين جهت ، از آن گناه توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى كه قبحش ‍ كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا آگاهى او نسبت به مفاسد و زيانهايش كمتر است مى شود.
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است ، غالبا از گناهان خاصّى توبه مى كنند، در حالى كه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم يا امامى از امامان عليه السّلام يا عالمى از علماى اسلام اين گونه توبه ها را بى اعتبار بشمرد، و تاءكيد كند كه بايد توبه از همه گناهان باشد.
    در آيات متعدّدى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در توبه ديده مى شود.
    مثلا، در مورد رِباخواران مى خوانيم كه مى فرمايد: ((و اءن تبتم فلكم رئوس اءموالكم ؛ اگر توبه كنيد (توبه شما پذيرفته مى شود و) سرمايه هاى شما از آن شماست . (سوره بقره ، آيه 279)
    و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مى فرمايد: ((اولئك جزائهم اءنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و النّاس اءجمعين ... الّا الّذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فانّ اللّه غفور رحيم ؛ كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم ، همگى بر آنها است ... مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند آمرزنده و بخشنده است .)) (سوره آل عمران ، آيات 87و89).
    و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مى شوند بعد از ذكر مجازات شديد آنها مى فرمايد: ((الّا الّذين تابوا من قبل اءن تقدروا عليهم فاعلموا اءنّ اللّه غفور رحيم ؛ مگر كسانى كه پيش از دست يافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد (خدا توبه آنها را مى پذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است .)) (سوره مائده ، آيه 34).
    و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مى شوند، بعد از ذكر مجازات آنها، مى فرمايد: ((فان تابا و اءصلحا فاءعرضوا عنهما انّ اللّه كان توّابا رحيما؛ و اگر توبه كنند و اصلاح نمايند، از آنها درگذريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است .)) (سوره نساء، آيه 16).
    و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك ، قتل نفس و زِنا، و بيان مجازات سنگين آنها، مى فرمايد: ((الّا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات ؛ مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنها را مبدّل به حَسنات مى كند.)) (سوره فرقان ، آيه 70)
    گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله توبه است ، ولى پيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد؛ اگر توبه در مجازاتهاى دنيوى فبول شود، به يقين در مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.
    كوتاه سخن اين كه : جداسازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزان آگاهيها، تفاوت انگيزه ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان ) مانعى ندارد، ولى بى شك توبه كامل توبه اى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته باشد.
    7- دوام توبه
    توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد؛ از يك سو، هر زمان خطايى از انسان بر اثر وسوسه هاى ((نفس امّاره)) سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله ((نفس لوامه)) درآيد تا زمانى كه به مرحله ((نفس ‍ مطمئنه)) رسد و ريشه هاى وسوسه ها از بيخ كنده شود.
    و از سوى ديگر، از هر گناهى توبه مى كند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه آن توبه را نشكند و بر تعهّد خود در پيشگاه خدا نسبت به ترك آينده باقى بماند. و به تعبير ديگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگيزه هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده بايد با آن به مبارزه برخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش قرار دهد و به اين ترتيب هم در صفّ تائبان باشد و هم در صفّ مجاهدان .
    بعضى از علماى اخلاق بحث بى نتيجه يا كم نتيجه اى را در اينجا دنبال كرده اند كه آيا مقام توبه كارِ جهادكننده در برابر ريشه هاى گناه اَفضل است يا توبه كارى كه ريشه هاى گناه را از سرزمين قلب خويش برانداخته است .(242)
    اين مهم نيست كه كداميك از آن دو اَفضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه دستوراتى را بايد به كار بندد؛ براى اين امر رعايت امورى لازم است :
    1- جداسدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت ، چرا كه توبه كار در آغاز امر آسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته ،و اگر بر پاى خود به مناطق آلوده به ميكروبهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدّد او به بيمارى فراوان است ؛ همچون معتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدّر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، به سرعت آلوده مى شود.
    2- بايد در دوستان و معاشران خود تجديدنظر كند؛ هرگاه در گذشته كسانى بوده اند كه او را تشويق به گناه مى كردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.
    3- هر زمان وسوسه ها و انگيزه هاى آن گناه در او پيدا مى شود، به ذكر خدا روى آورد، چرا كه : ((ذكر خدا مايه آرامش دلهااست ؛ اءلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )) (سوره رعد، آيه 28).
    4- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار رانصب العين خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات مرگبار آن گناه ، بار ديگر انگيزه ها در آن رشد كند، و وسوسه ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
    5- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناههاى مختلف گرفتار مصائب دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتّى در حالات انبياء و پيامبران معصومى كه گاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند، مطالعه كند؛ مثلا، ببيند كه چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد خشم قرار گيرد، و به زندان شكم ماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب ، پيامبر بزرگ خدا، به درد جانفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آيد.
    مطالعه اين امور بى شك وسوسه هاى گناه را كم مى كند، و به توبه دوام و ثبات مى بخشد.
    6- به عقوبتها و مجازاهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و اين احتمال را از نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات شديدترى داشته باشد.
    و نيز به الطاف و عنايات الهيّه كه در انتظار توبه كاران است و شامل حال او شده است توجّه كند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش ، اين عنايات و الطاف را حفظ كن ، و اين مقام والايى كه خداوند نصيب تو كرده است به آسانى از دست مده !
    7- بايد وقت شبانه روزى خود را با برنامه هاى صحيح پركند، برنامه تلاش ‍ براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى هاى سالم ؛ زيرا بى كارى و خالى ماندن اوقات از برنامه ، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى وسوسه هاى بازگشت به گناه فراهم مى سازد.
    از دانشمندان پرسيدند تفسير حديث اءلتّائب حبيب اللّه (توبه كننده دوست خداست ) چيست ؟(243) گفت : منظور كسى است كه مصداق اين آيه شريفه باشد: ((اءلتّائبون العابدون الحامدون السّئحون الرّاكعون السّجدون الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنكر و الحافظون لحدوداللّه و بشّر المؤ منين ؛ (مؤ منان ) توبه كنندگان ، عبادت كاران ، حمد خداگويان ، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان كانونهاى اطاعت خدا رفت و آمد دارند) ركوع كنندگان ، ساجدان ، آمران به معروف ، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (اين چنين ) مؤ منان را!))(244)
    8- مراتب توبه
    علماى اخلاق براى توبه و توبه كاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كرده اند.
    از يك نظر توبه كاران را مى توان به چهار گروه تقسيم كرد:
    گروه اوّل كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مى كنند ولى بعد از مدّتى توبه را مى شكنند و به گناه بازمى گردند بى آن كه تاءسّف و ندامتى از كار خويش داشته باشند، اينها در واقع در مرحله نفس امّاره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها كاملا مبهم و پرمخاطره است ، چرا كه ممكن است يكى از مراحل توبه و بازگشت به سوى خدا مقارن با پايان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبه شكنى همراه گردد، و پايانى اءسف انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاح ((عاقبت به شرّ)) از دنيا بروند.
    گروه دوم كسانى هستند كه از گناهان خود توبه مى كنند، و راه اطاعت و بندگى حق را ادامه مى دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى شود و توبه را مى شكنند چون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكرده اند؛ ولى با اين حال ، از توبه شكنى نادم و پشيمانند و پيوسته به خود مى گويند اى كاش چنين گناهى را نكرده بوديم ، و انشاءاللّه بزودى توبه خواهيم كرد.
    اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس امّاره اند ولى اميد نجاتشان زيادتر است .
    گروه سوم توبه كارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مى كنند، و نسبت به اصول طاعات پايبندند، ولى گاه گرفتار بعضى از گناهان مى شوند، بى آن كه بطور عمد قصد توبه شكنى داشته باشند،امّابلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس خويشتن مى پردازند و عزم خويش را بر توبه جزم مى كنند، و سعى دارند از اسباب گناه فاصله بگيرند.
    اين گروه در مرحله عالى از نفس لوّامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنّه نزديك مى شوند و اميد نجات براى آنها بسيار زياد است .
    گروه چهارم توبه كارانى هستند كه بعد از توبه با اراده اى محكم و آهنين راه اطاعت و بندگى خدا را پيش مى گيرند و پابرجا مى مانند.
    درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در آنها به قدرى زياد است كه بر هواى نفس چيره شده و آن را مَهار زده است .
    اين گروه صاحبان نَفس مطمئنّه اند كه در سوره فجر، آيه 27 تا 30، مخاطب والا و پُر افتخارى هستند كه : ((يا اءيتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضية مرضيّة ؛تو اى روح آرام يافته ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .))
    سپس لباس افتخار: ((فادخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى ؛سپس ‍ در سِلك بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.)) در بر مى كنند.
    از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.
    مرحله اوّل : توبه از كُفر به ايمان .
    مرحله دوّم : توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سُست به ايمان تحقيقى و محكم .
    مرحله سوّم : توبه از گناهان كبيره و خطرناك .
    مرحله چهارم : توبه از گناهان صغيره .
    مرحله پنجم : توه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
    هر گروهى از بندگان خدا توبه اى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و لحظه اى عدم توجّه در درون به خدا) است .
    و توبه برگزيدگان از نَفَسى است كه به غير ياد او مى كِشند.(245)
    و توبه اولياءُاللّه از امور نامناسبى است كه از فكر آنها مى گذرد.
    و توبه خَواص از اشتغال به غير خداست .
    و توبه عَوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است .(246)
    9- آثار و بركات توبه
    توبه هر گاه حقيقى و واقعى باشد، و از اَعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد، به يقين مقبول درگاه خدا مى شود، و آثار و بركاتش نمايان مى گردد.
    شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است ، و از آنچه از نافرمانى ها و عُصيان از او سَر زده نادِم و پشيمان است .
    توبه كاران واقعى ، خود را از مجالس گناه دور مى دارند و از عواملى كه گناه را وسوسه و تَداعى مى كند، بر حَذَر مى باشند.
    توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مى بينند، و همواره در صدد كسب رضاى او هستند.
    با اين علائمى كه گفته شد توبه كنندگان حقيقى را از تظاهُركنندگان به توبه بخوبى مى توان شناخت .
    بعضى از مفسّران در تفسير آيه شريفه ((يا اءيّها الّذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص)) (سوره تحريم آيه 8).
    در توضيح معنى ((نصوح)) چنين گفته اند: مراد از توبه نصوح ، توبه اى است كه مردم را نصيحت مى كند كه مانند آن را به جا بياورند، چرا كه آثار آن در توبه كار ظاهر شده ، يا شخص توبه كار را نصيحت مى كند كه گناهان را ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص ‍ تفسير كرده ، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از مادّه نصاحت به معنى دو زندگى گرفته اند، چرا كه رشته هاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مى دوزد يا توبه كار را كه از اولياءُاللّه جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى گرداند.(247)
    بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به آنها اشاره شده است .
    از جمله اُمور زير است :
    1- گناهان را محو و نابود مى كند همان گونه كه در ذيل آيه يا اءيّها الّذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا آمده است : ((عسى ربّكم اءن يّكفّر عنكم سيّئاتكم ؛ اميد است (با اين كار) پرودگارتان گناهانتان را بپوشاند.)) (سوره تحريم آيه 8)
    2- بركات زمين و آسمان را بر توبه كاران نازل مى كند، چنان كه در آيات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است : ((فقلت اسْتغفروا ربّكم انّه كان غفّارا - يرسل السّماء عليكم مدرارا - و يمددكم باءموال و بنين و يجعل لّكم جنّات و يجعل لّكم انهارا؛ به آنها (قوم نوح ) گفتم از پروردگار خويش آمرزش ‍ بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى درپى بر شما بفرستد، و اءموال . فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.))
    3- نه تنها گناه را مى پوشاند و از بين مى برد، بلكه آن را مبدّل به حَسَنه مى كند، همان گونه كه در آيه 70 سوره فرقان آمده است كه مى فرمايد: ((الّا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاءولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات ؛ مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند.))
    4- هر گاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى پوشاند كه در حديث آمده حتّى فرشتگانى را كه ماءمور ثبت اَعمال او هستند به فراموشى وامى دارد و به اعضاء و پيكر او كه ماءمور گواهى بر اَعمال وى در قيامتند دستور مى دهد كه گناهان او را، مستور دارند، و به زمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در قيامت است نيز فرمان مى دهد كه آن را كتمان كند به گونه اى كه روز قيامت هنگامى كه در صحنه رستاخيز حضور مى يابد، هيچ كس و هيچ چيز بر ضدّ او گواهى نخواهد داد. متن حديث چنين است :
    امام صادق عليه السّلام فرمود:
    ((اذا تاب العبد توبة نصوحا اءحبّه اللّه و ستر عليه فى الدّنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه ؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذّنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه ، و يوحى الى بقاع الاءرض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذّنوب فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذّنوب .))(248)
    5- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبّت پروردگار قرار مى گيرد كه حاملان عرش الهى نيز براى او استغفار مى كنند، و تقاضاى ورود او و خانواده اش را در بهشت بَرين و جنّات عَدْن مى نمايند.
    در حديثى مى خوانيم كه :((انّ اللّه عزّوجلّ اءعطى التّائبين ثلاث خصال ، لو اءعطى خصلة منها جميع اهل السّموات و الاءرض لنجوا بها؛ خداوند به توبه كنندگان (واقعى ) سه فضيلت داده است كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه نجات آنها است .))
    سپس به آيه شريفه ((انّ اللّه يحبّ التوّابين و يحبّ المتطهّرين ؛ خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست دارد!))(249) اشاره كرده مى فرمايد:((فمن اءحبّه اللّه لم يعذبه ؛ هركس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.))
    بعد به آيه شريفه ((الّذين يحملون العرش و من حوله يسبّحون بحمد ربّهم و يؤ منون به و يستغفرون للّذين آمنوا ربّنا وسعت كلّ شى ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم - ربّنا و اءدخلهم جنّات عدن اءلّتى و عدتهم و من صلح من آبائهم و اءزواجهم و ذرّيّاتهم انّك اءنت العزيز الحكيم - وقهم السّيّئات و من تق السّيّئات يومئذ فقد رحمته و ذالك هو الفوز العظيم ؛ فرشتگان كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند، و بهاو ايمان دارند، و براى مؤ منان استغفار مى كنند (و مى گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است ؛ پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار - پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدانِ بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن ، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان ، هر كدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى ! - و آنان را از بديها نگاه دار، و هركس را در آن روز از بديها نگاه دارى ، مشمول رحمتت ساخته اى و اين است همان رستگارى عظيم !(250)))(251)
    به اين ترتيب مى رسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق ؛ يعنى گام توبه ، هر چند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث جداگانه و مستقلّى درباره توبه است .
    آرى ! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن راه تهذيب اخلاق و سِيرِ سُلوك الى اللّه و رسيدن به جوار قُرب پروردگار و غرق شدن در نور هدايت و جذبه هاى وصف ناپذير عرفانى ، غيرممكن است .
    اين نخستين منزلگاه است ، منزلگاهى كه از همه سرنوشت سازتر و مهمتر است و جز با نيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى ، گذشت از آن ممكن نيست .
    گام دوّم : مشارطه
    در مورد گامهاى سِير و سُلوك ، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راه مشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفته ايم ، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل را با تكيه بر آيات و روايات به گونه اى مبسوط گسترده تر بيان كنيم .
    نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كرده اند، همان ((مشارطه)) است ، و منظور از آن شرط كردن با نفس خويش است با تذكّرات و يادآورى هايى كه همه روز تكرار شود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيّت به انوار اين عبادت بزرگ الهى دانسته اند.
    به اين طريق ، كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او يادآور شود كه من جز سرمايه گرانبهاى عمر كالايى ندارم ، و اگر از دست برود تمام هستيم از دست رفته ، و با يادآورى سوره شريفه ((والعصر انّ الانسان لفى خسر)) به نفس خويش بگويد: با از دست رفتن اين سرمايه ، من گرفتار خسران عظيم مى شوم ، مگر اين كه كالايى از آن گرانبهاتر به دست آورم ، كالايى كه در همان سوره در ادامه آيات آمده است : ((الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش ‍ كرده و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نموده اند!
    بايد به خود بگويد: ((فكر كن عمر تو پايان يافته ، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و ديدن حقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مى شود سخت پشيمان شده اى و فرياد برآورده اى ((ربّ ارجعون لعلّى اءعمل صالحا فيما تركت ؛ اى (فرشتگان ) پروردگار، شما را به خدا مرا بازگردانيد تا عمل صالح انجام دهم در برابر كوتاهيهايى كه كردم !)) (سوره مؤ منون ، آيه 100)
    باز فرض كن پاسخ منفى ((كلّا)) را از آنهانشنيدى و به درخواست تو عمل كردند و امروز به جهان بازگشته اى ، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته مى خواهى انجام دهى ؟!
    سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه ، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و فرج (252) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آيا مى دانى جهنّم هفت دَر دارد، و از هر دَرى گروه خاصّى از مردم وارد مى شوند؟ و آيا مى دانى كه اين دَرهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و با كنترل دقيق اين اعضاء دَرهاى دوزخ را به روى خود ببند، و دَرهاى بهشت را به روى خود بگشا!
    و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در طريق معصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار دهد.
    از بعضى از دعاهاى امام سجّاد عليه السّلام در صحيفه سجّاديّه بر مى آيد كه آن بزرگوار نيز عنايت خاصّى به مساءله ((مشارطه)) داشته اند.
    در دعاى سى ويكم ، دعاى معروف توبه ، در پيشگاه خداوند عرض مى كند: ((ولك يا ربّ شرطى اءلّا اءعود فى مكروهك ، و ضمانى اءن لااءرجع فى مذمومك و عهدى اءن اءهجر جميع معاصيك ؛ پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كرده ام كه به آنچه دوست ندارى ، بازنگردم ، و تضمين مى كنم به سراغ آنچه را تو مذمّت كرده اى نروم و عهد مى كنم كه از جميع گناهانت دورى گزينم .))
    از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم درباره مسائل مهم با خدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است ، در آيه 23 سوره احزاب مى خوانيم : ((من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوااللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من يّنتظر و ما بدّلوا تبديلا؛ در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!(253)))
    اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مى بستند و شرط مى كردند و آن را مى شكستند. در همان سوره احزاب ، در آيه 15، چنين مى خوانيم : ((ولقد كانوا عاهدوا اللّه من قبل لايولّون الاءدبار و كان عهداللّه مسئولا؛ (گروهى كه در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از ميدان تشويق مى كردند) پيش از آن با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤ ولند)!))
    در حديثى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من لم يتعاهد النّقص من نفسه غلب عليه الهوى ، و من كان فى نقص فالمؤ ت خير له ؛ كسى كه بررسى نقصان نفس خويش نكند، هواى نفس بر او چيره مى شود؛ و كسى كه پيوسته در حال سقوط و نقصان است ، مرگ براى او بهتر است !))(254)
    كوتاه سخن اين كه : ((مشارطه)) از گامهاى مهمّى است كه براى تهذيب اخلاق برداشته مى شود؛ و بدون آن ، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم خود را بر دل و جان آدمى مى افكند، و نجات او بسيار مشكل است .
    گام سوم : مراقبه
    ((مراقبه)) از ماده ((رقبه)) به معنى ((گردن))، گرفته شده و از آنجا كه انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چيزى گردن مى كشد، و اوضاع را زير نظر مى گيرد، اين واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقيق و زير نظرگرفتن چيزى ، اطلاق شده است .
    اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد ((مراقبت از خويشتن)) به كار مى رود، و مرحله اى است بعد از ((مشارطه)) يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با خويش براى طاعت فرمان الهى و پرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط و پيمانها به هم بريزد.
    البتّه پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند؛ قرآن مجيد مى فرمايد: ((و انّ عليكم لحافظين ؛ بى شك حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (كه اعمال شما را به دقّت زير نظر دارند)!)) (سوره انفطار، آيه 10)
    در اينجا منظور از ((حافظين)) همان حافظان و مراقبان اعمال است به قرينه آيات بعد كه مى فرمايد: ((يعلمون ماتفعلون ؛ آنها مى دانند شما چه مى كنيد.))(255)
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    و در آيه 18 سوره ق مى فرمايد: ((مايلفظ من قول الّا لديه رقيب عتيد؛ انسان هيچ سخنى را تلفّظ نمى كند مگر اين كه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماءموريت است .))
    و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است .
    در آيه 1 سوره نساء، مى خوانيم : ((انّ اللّه كان عليكم رقيبا؛ به يقين خداوند مراقب شماست !))
    همين معنى در آيه 52 سوره احزاب نيز آمده است ؛ مى فرمايد: ((و كان اللّه على كلّ شى ء رقيبا؛ و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است !))
    و در آيه 14 سوره عَلَق مى خوانيم : ((اءلم يعلم باءنّ اللّه يرى ؛ آيا انسان نمى داند كه خداوند (همه اعمالش را) مى بيند؟!))
    و در آيه 21 سوره سبا آمده است : ((و ربّك على كلّ شى ء حفيظ؛ پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چيز است .))
    ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس گام برمى دارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.
    و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مى جوشد، نه از برون ؛ و به همين دليل ، تاءثير آن ، بسيار زياد، و نقش آن فوق العاده مهم است . البتّه توجّه به ((مراقبت از برون)) سبب مى شود كه پايه هاى ((مراقبت از درون)) محكم گردد.
    در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مى ماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است و از يك بازار آشفته مى گذرد، و مى خواهد با آن بهترين متاعها را براى خود تهيّه كند در حالى كه اطرافش را دزدان و شيّادان گرفته اند، چنين كسى اگر لحظه اى از سرمايه نفيس خويش غافل گردد، آن را به غارت مى برند، و او مى ماند و يك عالم اندوه و افسوس .
    دقيقا همين گونه است ، شياطين جنّ و انس در اين جهان انسان را احاطه كرده اند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مى خوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غات مى رود و دست خالى از اين جهان به سراى ديگر منتقل خواهد شد.
    در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبت به اين مرحله آمده است ؛ از جمله :
    1- در آيه 14 سوره عَلَق مى خوانيم : ((اءلم يعلم باءنّ اللّه يرى ؛ آيا انسان نمى داند كه خدا او و اعمالش را مى بيند)) كه هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت به اعمال انسان است ، و هم اين كه او بايد مراقب خويش ‍ باشد.
    و در جاى ديگر خطاب به مؤ منان مى فرمايد: ((يا اءيّها الّذين آمنوا اءتّقوااللّه و لتنظر نفس ماقدّمت لغد و اءتّقوااللّه انّ اللّه خبير بما تعملون ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .)) (سوره حشر، آيه 18)
    جمله و لتنظر نفس ماقدّمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى رساند.
    همين معنى در جاى ديگر قرآن ، در شكل محدودترى بيان گرديده ، مى فرمايد: ((فلينظر الانسان الى طعامه ؛ انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه آيا از طريق حلال آنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام )!)) (سوره عبس ، آيه 24)(256)
    2- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در نفسير احسان (در آيه شريفه انّ اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان ) فرمود: ((اءلاحسان اءن تعبد اللّه كاءنّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك ؛ نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را پرستش كنى كه گويى او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.))(257)
    بديهى است كه توجّه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان ، ناظر و شاهد و مراقب اعمال مااست ، روح مراقبت را در ما زنده مى كند، تا پيوسته مراقب اعمال خويش باشيم .
    3- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ينبغى اءن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه ، مراقبا قلبه ، حافظا لسانه ؛ سزاوار است انسان بر خويشتن مسلّط و هميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!))(258)
    4- در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است : ((من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشّهوة و عقله عن الجهل ، فقد دخل فى ديوان المتنبّهين ، ثمّ من رعى عمله عن الهوى ، و دينه عن البدعة ، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصّالحين ؛ كسى كه مراقب قلبش در برابر غفلت ، و نفسش در برابر شهوت ، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بيداران و آگاهان ثبت مى شود، و آن كسى كه مراقب عملش از نفوذ هواپرستى و دينش از نفوذ بدعت ، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است .))(259)
    5- در حديث قدسى مى خوانيم خداوند مى فرمايد: ((يابؤ سا للقانطين من رحمتى ، و يابؤ سا لمن عصانى و لم يراقبنى ؛ بدا به حال كسانى كه از رحمت من ماءيوس شوند، و بدا به حال كسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.))(260)
    6- در يكى از خطيب اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((فرحم اللّه امرء راقب ربّه و تنكّب ذنبه ، و كابر هواه ، و كذّب مناه ؛ خدا رحمت كند كسى را كه (در اعمال خويش ) مراقب پروردگارش باشد، و از گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.))(261)
    7- در نهج البلاغه نيز آمده است : ((فاتّقوااللّه عباداللّه تقيّة ذى لبّ شغل التّفكّر قلبه ... و راقب فى يومه غده ؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا، تقواى انديشمندى كه تفكر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قيامت ) خويش است .))(262)
    آرى ! ((مراقبت)) از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه به يك معنى است ؛ يعنى ، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن ، و نظارت دقيق بر آن داشتن ، و همه روز و در همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مى زند، توجّه كند.
    كوتاه سخن اين كه : رهروان راه حق و سالكان طريق الى اللّه بايد بعد از ((مشارطه))، يعنى عهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حقّ و تهذيب نفس ، بطور مداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست همانند طلبكارى كه از همپيمانانش ‍ مطالبه پرداخت ديون مى كند، از نفس خويش مطالبه وفاى به اين عهد الهى را بنمايد؛ بديهى است هرگونه غفلت سبب عقب ماندگى و ضرر و زيان فاحش است ، همان گونه كه اگر انسان در مطالبات مادّى اش كوتاهى كند، به آسانى سرمايه هاى خود را از دست مى دهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.
    گام چهارم : محاسبه
    چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كرده اند، محاسبه است ؛ و منظور اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در در زمينه خوبى ها و بدى ها، اطاعت و عصيان ، خداپرستى و هواپرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روز يا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى پردازد و سود زيان خويش را از دفاتر تجارى بيرون مى كشد و ترازنامه و بيلان تنظيم مى كند، به يك محاسبه الهى و معنوى دست زند و همين كار را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.
    روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد: اگر صورتحساب ، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحّت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آن است ؛ و هر گاه زيان مهمّى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و يا خطاكار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه بايد هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع كوشيد.
    در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پُرمعنايى ديده مى شود.
    آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش ‍ مى دهد، و انسانها را به دقّت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مى كند؛ از جمله ، مى فرمايد:
    ((والسّماء رفعها و وضع الميزان - اءن لاتطغوا فى الميزان ؛ آسمان را برافراشت و ميزان و قانون در آن گذاشت ، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب منحرف نشويد)!)) (الرّحمن ، آيات 7 و 8).
    در جاى ديگر مى خوانيم : ((و كلّ شى ء عنده بمقدار؛ و هر چيز نزد او (خدا) مقدار معينى (حساب روشنى ) دارد..)) (سوره رعد، آيه 8).
    و نيز مى فرمايد: ((و اءن من شى ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم ؛ و خزائن همه چيز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمى كنيم .)) (سوره حجر، آيه 21)
    از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعدّدى از حساب دقيق روز قيامت خبر داده است ؛ از جمله ، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مى كند: ((يا بنىّ اءنّها ان تك مثقال حبّة من خردل فتكن فى صخرة او فى السّموات او فى الاءرض ياءت بها اللّه اءنّ اللّه لطيف خبير؛ پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خَردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه اى ) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب ) مى آورد؛ خداوند دقيق و آگاه است !)) (سوره لقمان ، آيه 16).
    و نيز مى فرمايد: ((و ان تبدوا ما فى اءنفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه ؛ اگر آنچه را در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى كند.)) (سوره بقره ، آيه 284).
    اين مساءله بقدرى مهمّ است كه يكى از نامهاى روز قيامت ، ((يوم الحساب)) است : ((اءنّ الّذين يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ؛ كسانى كه از راه خدا منحرف مى شوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!)) (سوره ص ، آيه 26)
    مساءله حساب در قيامت بقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس خودش مى سازند، و به او گفته مى شود: ((اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا؛ (در آن روز به انسان گفته مى شود) نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى !)) (سوره اسراء، آيه 14).
    با اين حال و با توجّه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است ، چگونه انسان مى تواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند؛ او كه بايد فردا به حساب خود برسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد؛ او كه مى داند همه چيز در اين جهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور دارد؟! بنابراين ، مجموعه آيات فوق و مانند آن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد كه هرگز محاسبه را فراموش ‍ نكنيد، اگر مى خواهيد بار شما فردا سبك باشد، در اين جهان به حساب خويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.
    در روايات اسلامى ، مساءله از اين هم گسترده تر است ؛ از جمله :
    1- در حديث معروف رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((حاسبوا اءنفسكم قبل اءن تحاسبوا و زنوها قبل اءن توزنوا و تجهّزوا للعرض الاكبر؛ خويشتن را محاسبه كنيد پيش از آن كه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن كنند! (و ارزش خود را تعيين كنيد پيش از آن كه ارزش شما را تعيين نمايند) و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت )!))(263)
    2- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى خوانيم : ((يا اباذر حاسب نفسك قبل اءن تحاسب فانّه اءهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل اءن توزن ...؛ اى ابوذر! به حساب خويش برس ، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب فرداى قيامت تو آسانتر است ، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنن !))(264)
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((ما اءحقّ للانسان اءن تكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه ، فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها؛ چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت ، محاسبه خويش كند و بنگرد چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.))(265)
    در اين حديث بوضوح مساءله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغت بطور كامل حاصل باشد، آمده است ؛ و اين امر از شايسته ترين امور براى انسان شمرده شده است .
    4- همين معنى در حديث امام صادق عليه السّلام به شكل ديگرى آمده است ، مى فرمايد: ((حقّ على كلّ مسلم يعرفنا، اءن يعرض عمله فى كلّ يوم و ليلة على نفسه ، فيكون محاسب نفسه ، فان راءى حسنة اءستزاد منها و اءن راءى سيّئة اءستغفر منها لئلّا يخزى يوم القيامة ؛ بر هر مسلمانى كه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را در هر روز و شب ، بر خويشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد؛ اگر حسنه اى مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند و اگر سيّئه اى ملاحظه نمود از آن استغفار نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!))(266)
    5- همين معنى از امام كاظم عليه السّلام به گونه ديگرى روايت شده است ؛ فرمود: ((ياهشام ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كلّ يوم فان عمل حسنة اءستزاد منه و اءن عمل سيّئا اءستغفر اللّه منه و تاب ؛ كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست ، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد) و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!))(267)
    روايات در اين زمينه فراوان است ، علاقه مندان مى توانند براى توضيح بيشتر به مستدرك الوسائل ، كتاب الجهاد، ابواب الجهاد النفّس ، مراجعه نمايند.(268)
    اين روايات بخوبى نشان مى دهد كه مساءله محاسبه نفس در اسلام از اهمّيّت والائى برخوردار است ، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه اهل بيت عليه السّلام محسوب نمى شود!
    در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار مى تواند مايه فزونى حسنات ، و جلوگيرى از سيّئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بى خبرى جلوگيرى كند.
    راستى چرا ما با امور مادّى و معنوى حدّاقل يكسان برخورد نكنيم ؟! امور مادّى ما حساب و كتاب و دفتر روزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد، ولى براى امور معنوى حتّى حاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم ، در حالى كه امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادّى نيست ! به همين دليل ، در حديث پُر معنايى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((لايكون العبد مؤ منا حتّى يحاسب نفسه اشدّ من محاسبة الشّريك شريكه ، و السيّد عبده ؛ انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شد مگر اين كه در حسابرسى خويش سختگير باشد؛ حتّى سختگيرتر از حساب شريك نسبت به شريكش و مولى نسبت به غلامش !))(269)
    اين موضوع به اندازه اى مهم است كه حتّى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع ((محاسبة النّفس)) نوشته اند، از جمله محاسبة النّفس مرحوم سيّد بن طاووس حلّى (متوفّاى سنه 664 ه . ق ) و محاسبه النفّس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى ) و محاسبه النفّس فى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على حائرى مرعشى (متوفّاى 1344 ه .ق ) و محاسبه النفّس سيد على مرعشى (متوفّاى 1080 ه .ق ) است .(270)
    در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مى رسد:
    1- در اين كه چگونه بايد نفس را ((محاسبه)) كرد و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد؛ بهترين طريق همان است كه در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه بعد از نقل حديث پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كه فرمود: ((اءكيس ‍ الكيّسين من حاسب نفسه ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش بپردازد)) مردى از آن حضرت پرسيد ((يا اميرالمؤ منين و كيف يحاسب الرّجل نفسه ؛ اى اميرمؤ منان !انسان چگونه نفس خويش ‍ را محاسبه كند؟))
    امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود:
    ((هنگامى كه صبح را به شام مى رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد: اى نفس ! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى گردد، و خداوند از تو درباره آن سؤ ال مى كند كه در چه راه آن را سپرى كردى ؟ چه عملى در آن انجام دادى ؟ آيا به ياد خدا بودى ، و حمد او را به جا آوردى ؟ آيا حقّ برادر مؤ من را ادا كردى ؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى ؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى ؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى ؟ آيا با استفاده از آبروى خويش ، جلو غيبت برادر مؤ من را گرفتى ؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى ؟ راستى چه كار (مثبتى ) امروز انجام دادى ؟!))
    سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى آورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از او سر زده ، حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده به جا مى آورد، و اگر معصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى طلبد و تصميم بر ترك آن در آينده مى گيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد صلوات بر محمّد و آل پاكش ، و عرضه بيعت با اميرمؤ منان عليه السّلام برخويشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش ، محو مى كند؛ هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل ) را انجام داد، خداوند مى فرمايد: ((من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنيت با دشمنانم (و محاسبه جامعى كه با نفس خويش داشتى ) در مورد گناهانت به تو سختگيرى نمى كنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت !))(271)
    آرى اين است بهترين طرز محاسبه نفس !
    2- آثار محاسبه نفس چيست ؟ از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، ولى بسيار بجاست ، از تعبيراتى كه از احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم :
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه ، و استقال الذّنوب و اصلح العيوب ؛ كسى كه محاسبه نفس خويشتن كند، بر عيوب خويش واقف مى شود، و از گناهانش با خبر مى گردد (و به دنبال آن ) از گناه توبه مى كند، و عيوب را اصلاح مى نمايد))(272)
    و نيز از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((من حاسب نفسه سعد؛ كسى كه به محاسبه خويشتن پردازد، سعادتمند مى شود.))(273)
    و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((ثمرة المحاسبة صلاح النّفس ؛ ميوه درخت محاسبه اصلاح نفس ‍ است .))(274)
    بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه ، چنين گفته اند كه مانند محاسبه با شريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده ، سهم خود را از شريك بگيرد و تشكّر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آينده كند.
    سرمايّه مهمّ انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است ؛ سود آن كارهاى خير، و خسران آن گناه است ؛ و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او در معامله ، نفس امّاده است .
    نخست درباره فرائض مطالعه كند، اگر انجام يافته خدا را شُكر گويد، و خويشتن را به ادامه اين راه ترغيب كند، و اگر فريضه اى از دست رفته ، قضاى آن را مطالعه كند، و اگر انجام يافته ولى بطورى ناقص بوده ، وادار به جبران از طريق نوافل كند، و اگر معصيّتى مرتكب شده ، او را باز خواست كند و جبران آن را بطلبد؛ درست همان گونه كه تاجر با شريكش محاسبه مى كند، كه حتّى جزئى ترين امور، و كمترين مبلغ را در حساب فروگذارى نمى كند، تا در معامله مغبون نگردد؛ بخصوص كه انسان در برابر نفس امّاره قرار گرفته كه خدعه گر است نيرنگباز، و مكّار و افسونگر...!
    در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامت با او انجام مى دهند و او در دنيا با خويشتن انجام دهد؛ و حتّى به هنگام محاسبه ، افكارى كه در مغز او خطور كرده ، و قيام و قعود و خوردن آشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤ ال كند چرا فلان جا ساكت شدى ؟ و چرا در فلان مورد تكّلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خويشتن را روز به روز، و ساعت به ساعت انجام دهد و گرنه رشته كار از دست او بيرون مى رود)؛ هرگاه انسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام مى دهد، سنگى در حيات خانه خود بيندازد، بزودى حياط خانه او پُر مى شود؛ عيب كار اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مى كند ولى دو فرشته اى كه ماءمور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مى كنند؛ و بالاتر از همه ، خداوند همه را احصاء مى فرمايد؛ همان گونه كه قرآن مى گويد: ((احصاه اللّه و نسوه ؛ خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كرده اند!)) (سوره مجادله ، آيه 6)(275)
    به عنوان حُسن ختام ، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از آن مى توان روش محاسبه دنيا را فراگرفت پايان مى دهيم :
    رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتّى يسئل عن اربع : عن عمره فى ما آفناه و عن شبابه فى ما اءبلاه ، و عن ماله من اءين اكتسبه و فى ما اءنفقه و عن حبّنا اهل البيت ؛ در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم برنمى دارد تا از چهار چيز سؤ ال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده ، و از جوانى اش كه در چه راهى آن راكهنه كرده ، و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده ، و از محبّت ما اهل بيت عليه السّلام (كه آيا حقّ آن را ادا كرده يا نه .)))(276)
    گام پنجم : معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن )
    پنجمين گام كه به از ((محاسبه)) انجام مى گيرد، مساءله معاتبه و معاقبه يعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است ؛ زيرا اگر انسان حساب كند، و در مقابل كارهاى خلاف ، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه معكوس خواهد شد؛ و به تعبير ديگر، باعث جراءت و جسارت نفس است .
    همان گونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر مى كند و از آنها تخلّفها و نادرستيها در حساب مى بيند، در برابر آن واكنش نشان مى دهد و به نوعى آنها را كيفر مى دهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاى مختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمى دارند و به سير و سلوك مشغولند، نيز در برابر نفس ‍ سركش بايد چنين باشند؛ در غير اين صورت ، محاسبه نتيجه معكوس ‍ مى دهد؛ يعنى ، موجب جراءت و جسارت بيشتر مى شود.
    قرآن مجيد تا آن حد به اين مساءله اهمّيّت داده كه به نفس ((لوّامه)) سوگند ياد مى كند و مى فرمايد:
    ((و لا اقسم بالنّفس اللّوّامة (277)))(278) و مى دانيم نفس ‍ لوّامه همان وجدان بيدارى است كه صاحبش را به هنگام ارتكاب كار خلاف ملامت و سرزنش مى كند، كه اين خود نوعى معاقبه و مجازات خويشتن است .
    روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد كه از ملامت شروع مى شود، سپس به مراحل شديدتر مانند محروم كردن خويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدّت معيّن منتهى مى شود.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلّفان جنگ تبوك اشاره شده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پس ‍ از باز گشت از جنگ ، به مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند؛ پس از مدّتى خداوند توبه آنها را پذيرفت ، و اين آيه را نازل فرمود: ((وعلى الثّلاثة الّذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الاءرض بما رحبت و ضاقت عليهم اءنفسهم و ظنّوا اءن لّاملجاء من اللّه الاّ اليه ثمّ تاب عليهم ليتوبوا اءنّ اللّه هو التّواب الرّحيم ؛ (همچنين ) آن سه نفر را كه (در مدينه ) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلملنان را از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتّى ) جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند، و دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست ، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت ، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنهارا پذيرفت ) كه خداوند توبه پذير و مهربان است .)) (سوره توبه ، آيه 118)
    جمله ((و ضاقت عليهم اءنفسهم ؛ نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد)) ممكن است اشاره به همان مساءله ((معاقبه نفس)) باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنها را پذيرفت .
    در شاءن نزول آيه 102 سوره توبه : ((و آخرون اءعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا عسى اللّه اءن يّتوب عليهم اءنّ اللّه غفور رحيم ؛ و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .)) داستانى درباره ((ابولبابه انصارى)) نقل شده ، كه از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بود، ولى بر اثر سستى ، از شركت در جنگ تبوك خوددارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت ؛ به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و خود را به يكى از ستون ها كه امروز به ((ستون ابولبابه)) يا ((ستون توبه)) معروف است بست ، و سوگند ياد كرد كه خود را باز نكند، مگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بيايد و گِره را بگشايد؛ يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدّتى بر اين حال ماند، سپس آيه فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.
    روشن است كه اقدام ابولبابه ، نوعى ((معاقبه)) و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، و نشان مى دهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و در ميان ياران او نيز وجود داشته است .
    جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيز مى توان اشاره به اين معنى باشد.
    در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساءله معاقبه ديده مى شود؛ از جمله :
    1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در اوصاف برجسته متّقين و پرهيزكاران كه در نهج البلاغه آمده است ، در شرح يكى از اوصاف آنها مى فرمايد:اءن اءستصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤ لها فى ما تحبّ؛((هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خودش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى سازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند).))(279)
    منظور اين است كه در برابر سركشى نفس ، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك و استراحت است ، از او دريغ مى دارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگرى به راه عصيان و نافرمانى حق نرود.
    2- در حديث ديگرى كه در ((غررالحكم)) از آن حضرت آمده است ، چنين مى خوانيم : ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذّل لك ؛ هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!))
    3- و نيز از آن حضرت آمده است : ((من ذمّ نفسه اءصلحها، من مدح نفسه ذبحها؛ آن كس كه نفس خويشتن را مذمّت (و سرزنش ) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده ، و آن كس كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است .))(280)
    4- باز در حديثى از همان امام همام ، اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود:((دواءالنّفس الصّوم عن الهوى ، و الحمية عن لذّات الدّنيا؛ داروى نفس (سركش ) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذّات دنيا است .))(281)
    در حالات صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و علماى بزرگ و مؤ منان پاكدل ، نمونه هاى فراوانى از اين مطلب ديده مى شود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى ، خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى دادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقوام مى نمودند؛ از جمله :
    1- در حالات ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه يكى از اصحاب به نام ((ثعلبه))(282)
    كه از طايفه انصار بود؛ با ((سعيد بن عبدالرّحمن)) (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت ؛ در يكى از غزوات ((سعيد)) به همراهى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ميدان جهاد شتافت ، و ((ثعلبه)) در مدينه ماند و به دوست خود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مى كند، و از همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مى آورد و در حلّ مشكلاتشان مى كوشيد.روزى زن ((سعيد)) درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى گفت ، هواى نفس بر او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دست بداد و گام پيش ‍ نهاد و دست دراز كرد و زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چه مى كنى ؟ آيا روا است برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت به همسرش قصد خلاف داشته باشى ؟!
    اين سخن ، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت ، و به گريه زارى مشغول شد و مى گفت : ((الهى اءنت المعروف بالغفران و اءنا الموصوف بالعصيان ؛ خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم !))
    به اين ترتيب او خود را به محروميّت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبت به خطايى كه از او سرزده بود قرار داد؛ سرانجام طىّ داستان فصّلى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش ‍ را عرضه نمود، و آيه 135 سوره آل عمران در حقّ او نازل شد، و توبه اش ‍ مقبول درگاه الهى افتاد ((والّذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا اءنفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذّنوب الاّ اللّه و لم يصرّوا على ما فعلوا و هم يعلمون ؛ و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش ‍ مى كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى ورزند، با اين كه مى دانند!))(283)
    2- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه ، مرحوم آيت اللّه بروجردى (قدّس سرّه الشّريف ) نقل شده كه هرگاه عصبانى مى شد، و احيانا به بعضى طُلّاب درس ‍ خود پَرخاش مى كرد، با اين كه اين پَرخاش همانند پَرخاش پدر نسبت به فرزندش بود، بلافاصله از همين پَرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران برمى آمد، و طبق نذرى كه داشت ، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مى گرفت ؛ خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مى فرمود.
    3- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى كرد كه يكى از آقايان اهل منبر مى گفت : من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السّلام مى كنم و جواب مى شنوم ، اگر جواب نشنوم منبر نمى روم ! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم ، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم ! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فرد خطا و خيال باطل ) اين نورانيّت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت ، مى شنوم .(284)
    كوتاه سخن اين كه : مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساءله ((معاقبه)) و كيفرهاى مناسب ، نسبت به نفس امّاره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد و گرنه تاءثّير آن بسيار ضعيف خواهد بود.
    ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم ، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پاره اى از كلمات ((غزّالى)) در ((احياء العلوم)) آمده است صحّه بگذاريم كه مثلا انسان براى رضايت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده ، دست به اعمال خشونتبار نسبت به خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانه اى نسبت به خود انجام دهد، بلكه منظور از ((معاقبه)) كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مى باشد، مانند روزه گرفتن ، تعطيل كردن برنامه هايى كه در معرض هوى و هوس است ، و محروم ساختن خويشتن از پاره اى لذّات مادّى و امثال آنها.
    به گفته مرحوم نراقى در معراج السّعاده : ((اگر كار خلافى از او سر زد در مقام تنبيه خود برآيد؛ مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوست بدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده ، مدح او كند يا با سكوت ، خود را تنبيه ، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد؛ اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبت به او توهين كرده ، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبت به ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران بر آيد.))(285)
    ((نيّت)) و ((اخلاص نيّت))
    بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از ((نيّت)) و ((اخلاص نيّت)) به ميان آورده اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته اند؛ نيّت را چيزى و اخلاص نيّت را چيزى ديگر شمرده اند؛ ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده اند و مباحث خلوص نيّت را در بحث نيّت آورده اند، به گونه اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است .
    براى تفكيك اين دو، مى توان چنين گفت : منظور از ((نيّت)) همان عزم راسخ و اراده محكم براى انجام كار است ، قطع نظر از اين كه انگيزه الهى در آن باشد يا انگيزه هاى مادّى .
    بديهى است كار هنگامى به ثمر مى رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شوند؛ تحصيل دانش ، تجارت ، زارعت ، كارهاى توليدى ، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى رسد كه با ترديد و دودلى آغاز نشود؛ و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامه اى كه مى خواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد؛ از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلّع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود، و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
    در طريق تهذيب اخلاق و سير و سلوك الى اللّه نيز اراده و نيّت قاطع لازم است . افراد سست اراده هرگز به جايى نمى رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى مانند؛ اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مى كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مى نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى آورد.
    اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به ((عزم)) شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان ((اولواالعزم)) ناميده شده اند.(286)
    قرآن خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: ((فاذا عزمت فتوكّل على اللّه ؛ (نخست با يارانت مشورت كن ) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكّل بر خدا كن !)) (سوره آل عمران ، آيه 159)
    در مورد حضرت آدم عليه السّلام مى فرمايد: ((ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى نجد له عزما؛ ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد، و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم .)) (سوره صه ، آيه 115)
    در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحضه اى به اين معنى شده است :
    از جمله ، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم : ((و قد علمت اءنّ اءفضل زاد الرّاحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الاءرادة قلبى ؛ من بخوبى مى دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است .))(287)
    و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّما قدّر اللّه عون العباد على قدر نيّاتهم فمن صحّت نيّته تمّ عون اللّه له ، و من قصرت نيّته قصر عنه العون بقدر الّذى قصّره ؛ خداوند به قدر نيّتهاى بندگان به آنها كمك مى كند، كسى كه نيّت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيّتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حقّ او كم خواهد شد.))(288)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم : ((ما ضعف بدن عمّا قويت عليه النّيّة ؛ هنگامى كه نيّت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.))(289)
    اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى برد و به انسان نيرو و توان مى بخشد.
    يكى از ديگر از معانى ((نيّت)) تفاوت انگيزه ها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است ؛ مثلا، انسانى كه به جهاد مى رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همان گونه كه ممكن است نيّت او يارى آئين حق و دفع ظلم و ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.
    در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى گيرد، حركت به سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن ، ولى اين دو نيّت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
    روى همين جهت ، دستور داده شده است كه در ابتداى راه ، انسان بايد نيّت خود را روشن سازد و اصلاح كند.
    سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيّت خود توجّه داشته باشند؛ آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبه هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى اللّه است يا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى باشد.
    حديث معروف انّما الاعمال بالنّيّات اشاره به همين معنى است ، چرا كه دقّت در ذيل حديث ، مفهوم و معنى آن را روشن مى سازد؛ در بحارالانوار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل شده است كه فرمود: ((انّما الاعمال بالنّيّات و انّما لكلّ اءمرء مانوى فمن كانت هجرته الى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امرآة يتزوّجها فهجرته الى ما هاجر اليه ؛ ارزش اعمال بستگى به نيّتها دارد و بهره هر كس از علمش مطابق نيّت اوست ، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده است . و كسى كه به خاطر رسيدن به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى ، هجرت كند بهره اش همان چيز است كه به سوى آن هجرت كرده است .))(290)
    حديث ((على قدر النّيّة تكون من اللّه عطيّة ؛ عطاياى الهى به اندازه نيّت انسان است .))(291)
    كه از على عليه السّلام نقل شده مى تواند اشاره اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.
    از مجموع آنچه در اين حديث آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هر كار و رسيدن به مقصود - وخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيّت و قوّت اراده لازم است ، و تا اين معنى حاصل نشود، سعى و تلاش انسان بى حاصل يا كم حاصل است .
    آنها كه مى خواهنددر طريق اصلاح نفس و تهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. بايد با اراده آهنين كار را شروع كنند؛ و با توكّل بر خداوند بزرگ پيش بروند.
    در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه قوّت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه بدست مى آيد؟
    پاسخ اين سؤ ال روشن است ، راه اصلى آن انديشه و تفكّر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است ؛ هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمّيّت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده اى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مى نهد.
    هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى اللّه نمى باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
    در يك جمله بايد گفت : اراده هاى قوى ، از معرفت كامل و توجّه به اهمّيّت هدف سرچشمه مى گيرد.
    اخلاص
    منظور از ((اخلاص)) همان خلوص نيّت است ، و منظور از خلوص ‍ نيّت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس .
    ممكن است كسانى داراى اراده هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادّى باشد؛ امّا سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيّت ، و برخاسته از انگيزه هاى الهى است .
    در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى ، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص ‍ نيّت اهمّيّت داده شده است . در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين عليه السّلام سخن از اخلاص نيّت به ميان آمده ، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است ؛ و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص نيّت بى ارزش است . اين از يك سو.
    از سوى ديگر، مساءله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه اى كه تنها اولياء اللّه و بندگان خاصّ خدا به اخلاص كامل مى رسند، هر چند اخلاص در هر مرحله اى محبوب و مطلوب است .
    بهتر است در اينجا نخست به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه اى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصّى دارد از نظر بگذرانيم :
    در آيات متعدّدى در قرآن ، سخن از مخلِصين (خالصان ) يا مخلَصين (خالص شدگان !) به ميان آمده ، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پُرمعنى توصيف و تمجيد مى كند، از جمله :
    1- در آيه 5 سوره بيّنه مى خوانيم : ((و ماامروا الاّ ليعبدوا اللّه مُخلصين له الدّين حنفاء و يقيموا الصّلواة و يؤ توا الزّكوة و ذلك دين القيّمة ؛ به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شِرك به توحيد بازگردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند؛ و اين است آيين مستقيم و پايدار!))
    با توجّه به اين كه دين مفهوم گسترده اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى شود، و با توجّه به اين كه ضمير ((ما امروا)) به همه پيروان مذاهب آسمانى برمى گردد، و با توجّه به اين كه : اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است ، اهمّيّت اين موضوع كاملا روشن مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى گيرد.
    2- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى فرمايد: ((فادعوا اللّه مُخلصين له الدّين و لو كره الكافرون ؛ خداوند (يگانه ) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند.)) (سوره غافر، آيه 14)
    3- در جاى ديگر، شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى دهد: ((قل انّى امرت اءن اءعبد اللّه مُخلصا لّه الدّين ؛ بگو من ماءمورم خدا را پرستش كنم ، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم !)) (سوره زمر، آيه 11)
    از اين آيات و آيات متعدّد ديگر كه همين معنى را مى رساند بخوبى استفاده مى شود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است .
    درباره مخلَصان (خالص شدگان ) كه تفاوت آن را با مخلِصين (خالصان ) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى شود:
    1- در آيه 39 و 40 سوره حجر مى خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سَرى عرض مى كند: ((ولاغوينّهم اءجمعين - الاّ عبادك منهم المُخلَصين ؛ من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!))
    اين تعبير نشان مى دهد كه موقعيّت بندگان مخلَص آن چنان تثبيت شده است كه حتّى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است .
    2- در آيه 39 و 40 سوره صافّات ، وعده پاداش فوق العاده اى كه جز خدا از آن آگاه نيست به آنان داده شده ، مى فرمايد: ((وما تجزون الاّ ما كنتم تعملون - الاّ عباد اللّه المخلَصين ؛ شما جز به آنچه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه اى ميان اعمال و جزاى آنها نيست ، و بر سرِ خوان نعمت الهى بى حساب پاداش ‍ مى گيرند.)))
    3- در آيه 127 و 128 همين سوره (صافّات ) مقام مخلَصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى شوند!)
    4- در آيه 159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلَصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است ، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است ؛ مى فرمايد: ((سبحان اللّه عمّا يصفون - الاّ عباد اللّه المخلَصين ؛ منزّه است خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند، مگر (توصيف ) بندگان مخلص خدا!))
    5- در آيه 24 سوره يوسف ، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه هاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مى آورد، مى فرمايد: ((كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصين ؛ اينچنين كرديم ، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم ؛ چرا كه او از بندگان مخلَص ما بود.))
    در اين كه ميان ((مخلِص)) و ((مخلَص)) ( ((خالصان)) و ((خالص شدگان))) چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است ؛ ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه ((مخلِصان)) كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه هاى غير الهى ، و رذائل اخلاقى گام مى نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى روند؛ امّا ((مخلِصان)) كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربّانى ، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مى برند، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى شوند.
    توضيح اين كه : ناخالصيها در وجود انسان در واقع دوگونه است :
    گونه اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى شود، و توان برطرف ساختن آن را دارد، و در اين راه مى كوشد و تلاش مى كند و موفّق به اخلاص ‍ نيّت و عقيده و عمل مى شود.
    امّا گونه اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص ، و در صورت تشخيص ، توانايى بر پاكسازى آن ندارد؛ همان گونه كه در روايت معروف نبوى وارد شده است : ((انّ الشّرك اءخفى من دبيب النّمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء؛ شرك (و نفوذ آن در عمل ) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك !))(292)
    در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صَعبُالعُبور گذر نخواهد كرد، و در ناخالصيها مى مانند؛ امّا گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلِصان را مخلَص كند.
    هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى شود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجز مى كند.
    اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى حساب بهره مى گيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى گيرد، و طبيعى است كه در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مى شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده اند.
    اين همان است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام طبق بعضى از خطب نهج البلاغه بدان اشاره كرده ، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى فرمايد: ((قد اءخلص للّه فاستخلص ؛ يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده ، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است ).(293)
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 2 از 11 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/