صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 52

موضوع: تسنيم تفسير قرآن كريم

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    محمد بن جرير طبرى حديثى را به اين مضمون از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند: مادر حضرت مسيح (عليه السلام ) فرزندش ‍ عيسى را به مكتب برد تا از آموزگار فن كتابت آموزد . معلم گفت : بنويس ‍ بسم الله . عيسى (عليه السلام ) فرمود: بسم چيست ؟ معلم گفت : نمى دانم . عيسى فرمود: باء بهاء خداست ، سين سناى اوست و ميم مملكت او . آنگاه طبرى مى گويد: مى ترسم گزارشگر نادرست نقل كرده باشد و منظور معلم ب ، س و م بوده است ؛ آن طورى كه كودكان را در مكتب حروف ابى جاد (اءبجد) مى آموزند . شايد راوى حديث اشتباه كرده و حروف سه گانه مزبور را به هم پيوسته به صورت بسم نقل كرد؛ زيرا تاءويل منقول ياد شده هرگز با كلمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) بر موازين لغت عرب هماهنگ نيست . (519)
    محى الدين عربى متعلق حرف جر را در هر سوره اى كه آغاز آن حمد است فعلى از ماده حمد مى داند؛ مانند: حمدته يا اءحمده . (520) مولى عبدالرزاق كاشانى نيز متعلق آن را اءبدء و اءقرء مى داند . البته وى مراد از اسم را صورت نوعى انسان كامل جامع رحمت رحمانى و رحيمى مى داند كه مظهر ذات الهى و اسم اعظم است . (521)
    در برخى از نصوص ، چنانكه در مبحث روايى خواهد آمد، چنين وارد شده است : معنى قول القائل بسم الله ، اءى اءسم نفسى بسمة من سمات الله عزوجل و هى العبادة (522) بنابراين ، متعلق محذوف حرف جر مشتق از ماده اسم است و گوينده يا نويسنده درصدد آن است كه خود را به نشانه بندگى خداوند موسوم سازد . برخى مفسران گفته اند: در اين خبر تنبيهى است بر اين كه شايسته است گوينده (بسم الله ...) در حين اين گفتار كوشا باشد تا نمونه اى از اوصاف الهى را در خود ايجاد كند . (523)
    به هر تقدير، اگر متعلق باء از ماده قرائت يا هر ماده مناسب ديگر باشد، چون اسم داراى مراتب است ، قرائت يا كار مناسب ديگر نيز داراى درجات خواهد بود و گوينده (بسم الله ) با هر درجه اى كه شروع كند مطابق همان مرتبه ، كار خود را ادامه مى دهد؛ چنانكه وارد شده : اقراء وارق (524)؛ بخوان و بالا برو .
    نكته شايان توجه اين كه ، قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداوند است و متكلم آن با ايجاد اين حروف و كلمات ، كتاب تدوينى را فراهم ساخت ، صبغه تعليم دارد و از آن جهت كه بندگان خدا آن را تلاوت مى كنند و معانى آن را فرا مى گيرند و با عمل به محتواى آن تزكيه مى شوند، صبغه تعلم دارد . بر اين اساس ، هنگامى كه خداوند مى فرمايد: (بسم الله ) نبايد متعلق آن را استعانت و مانند آن دانست يا معناى حرف جر را استعانت توهم كرد؛ اما هنگامى كه بندگان خدا آن را تلفظ مى كنند متعلق آن مى تواند ماده استعانت و نظير آن باشد؛ چنانكه معناى حرف جر نيز مى تواند استعانت باشد . البته اين مطلب به معناى جمع دو استعانت نيست ؛ زيرا حتما بايد از جمع آن دو پرهيز كرد .
    به هر تقدير، چون كلمه (بسم الله ) جز سوره و نيز جزء قرآن است ، اگر براى استعانت يا عنوان ديگر قرائت شود، گرچه از لحاظ لفظ شامل حال خود نمى شود، ولى از جهت ملاك ، خود را نيز در بر مى گيرد؛ يعنى استعانت از خداوند همان طور كه نسبت به ساير اجزاى سوره و همچنين ساير كلمات قرآن مجيد محقق است ، نسبت به خود (بسم الله ) نيز محقق خواهد بود . حتى در ابتداى به نام خداوند، بايد نام الهى را سرآغاز افتتاح و ابتداء و تسميه و بسمله دانست . آرى اگر (بسم الله ) جزو سوره نبود و خارج از قرآن بود مى توانست به عنوان ابتداء به نام خدا قرار گيرد و با افتتاح آن ، سوره شروع شود . به هر حال تسميه الهى مفتاح هر در بسته و كليد هر مخزن است . (525)
    اشتراك لفظى و تغاير معنوى
    آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه سر فصل 113 سوره قرآن كريم است و در سوره مباركه نمل افزون بر آغاز سوره ، طليعه نامه حضرت سليمان (عليه السلام ) به ملكه سباء نيز آمده است ، (526) 114 بار نازل شده است ، نه اين كه يك بار نازل شده باشد و به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سرفصل سور قرآنى قرار گرفته باشد .
    در عصر نزول وحى ، فرود آمدن آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) به عنوان اولين آيه سوره جديد، نشانه پايان پذيرفتن سوره پيشين و آغاز نزول سوره پس از آن بود: و انما كان يعرف انقضاء السورة نزول (بسم الله الرحمن الرحيم ) ابتداء للاءخرى (527)
    نزول مكرر آيه (بسم الله ...) نشانه اختلاف معنا و تفسير آن در هر سوره است . آيات (بسم الله ...) در سراسر قرآن كريم گرچه از نظر لفظى يكسان است ، ليكن از نظر معنوى و تفسيرى گوناگون و در نتيجه مشترك لفظى است . (528)
    اختلاف معنوى و اشتراك لفظى آيات (بسم الله الرحمن الرحيم ) از آن روست كه بسم الله هر سوره جزئى از آن سوره و با محتواى آن هماهنگ و به منزله عنوان و تابلو آن سوره است و چون مضامين و معارف سوره هاى قرآن با يكديگر متفاوت است ، معناى بسم الله نيز در سوره ها مختلف خواهد بود و در هر سوره درجه اى از درجات و شاءنى از شئون الوهيت خداى سبحان و رحمانيت و رحيميت او را بازگو مى كند و از اين جهت همانند اسماى خداوند در پايان آيات است كه با محتواى آيات هماهنگ و به منزله برهانى بر محتواى آن است . بر اين اساس ، اگر محتواى سوره اى به خوبى تبيين شود، تفسير بسم الله آن سوره نيز روشن خواهد شد .
    توضيح اين كه ، در آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) هم سخن از الله است كه اسم جامع و اعظم (529) خداى سبحان است و ساير اسماى حسناى الهى را زير پوشش داشته ، در هر سوره ظهورى خاص دارد و هم سخن از رحمت رحمانيه است كه همه صفات خداى سبحان زير پوشش آن است و در هر مظهرى با اسمى خاص ظهور مى كند؛ در سوره هايى كه محتوايى مهرآميز دارد و اوصاف جماليه خداوند را مطرح مى كند، در چهره جمال و در سورى كه مضامينى قهرآميز دارد و غضب الهى را بازگو مى كند؛ در چهره جلال تجلى مى كند (530) و از اين رو برخى گفته اند: كلمه الرحمن نيز همانند كلمه الله اسم اعظم است . بنابراين ، تفسير بسم الله ... به اختلاف سوره ها متفاوت است .
    احكام فقهى آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) نيز شاهد اشتراك لفظى اين آيه است مانند اين كه :
    1 حرمت قرائت سوره عزائم بر صاحبان عذر، شامل تلاوت بسم الله ... به قصد سوره هاى مزبور نيز مى شود .
    2 بسم الله ... هر سوره ، در نماز بايد به قصد همان سوره اى باشد كه نمازگزار قصد تلاوت آن را دارد .
    3 در صورت عدول نمازگزار از سوره اى به سوره ديگر، بايد بسم الله ... را به قصد سوره جديد تكرار كند .
    لزوم تلاوت بسم الله هر سوره به قصد همان سوره ، نشانه تعدد مقصود است ؛ زيرا تعدد قصد، تابع تعدد و تكثر مقصود است و گرنه مقصودى كه هيچ كثرتى در آن نيست تا هر يك از واحدهاى آن نشانه خاصى داشته باشد و با آن نشانه ، از واحدهاى ديگر متمايز گردد، قصد نمى تواند فارق و منشاء تكثر آن باشد؛ مگر اين كه قصد، خود مقصود آفرين باشد . بنابراين ، بسم الله ... هر سوره معنا و تفسيرى ويژه خود دارد و با معناى بسم الله در ساير سوره ها متفاوت است .
    رحمت فراگير و رحمت ويژه
    خداى سبحان دو گونه رحمت دارد: رحمتى مطلق ، فراگير و بى قابل ، و رحمتى خاص كه كه در برابر غضب اوست و چنانكه گذشت ، الرحمن بر رحمت مطلق و فراگير و الرحيم بر رحمت متناهى و خاص الهى دلالت دارد .
    رحمت رحمانيه خداوند همه چيز (كل شى ء) را زير پوشش دارد: دنيا و آخرت و مؤ من و كافر و رحمتى است نامتناهى ؛ همانند آفتابى كه بر زندگى همه مى تابد و بارانى كه بر هر سرزمين مى بارد: و رحمتى وسعت كل شى ء (531)، (ربنا وسعت كل شى ء رحمة ) (532) و برحمتك التى وسعت كل شى ء (533)، يا من سبقت رحمته غضبه (534)
    بنابراين ، مقابل چنين رحمت فراگيرى عدم است ، نه غضب ؛ زيرا تقابل آن با غضب الهى موجب خروج غضب از پوشش رحمت رحمانيه و تقييد رحمت مطلقه خواهد بود .
    اما رحمت رحيميه در مقابل عذاب و سخط الهى قرار دارد و متناهى (535) و محدود است ؛ همان گونه كه سخط الهى محدود است . توفيق يارى دين و فراگيرى معارف الهى ، انجام دادن عمل صالح در دنيا و رسيدن به بهشت و رضوان الهى در آخرت ، از مظاهر بارز رحمت رحيميه است . (536)
    رحمت رحمانيه و رحيميه در قرآن
    در برخى از آيات قرآن كريم تنها رحمت خاص الهى مطرح شده است ؛ مانند:
    1 يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون (537) . در اين آيه كريمه ، رحمت الهى در برابر عذاب او قرار گرفته است و چنين رحمتى همان رحمت خاص الهى است .
    2 و لا تفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمة الله قريب من المحسنين (538) رحمتى كه به محسنان نزديك است ، رحمت خاص است و گرنه نيكوكار و تبهكار، هر دو شمول رحمت مطلق خدا هستند .
    در بعضى از آيات نيز تنها به رحمت مطلق اشاره شده است ؛ مانند:
    1 ءاءتخذ من دونه الهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيئا و لا ينقذون (539) با اين كه در اين آيه سخن از عذاب است از خداى رحمان ياد شده است ، نه از خداى قهار و منتقم ؛ زيرا رحمت رحمانيه خداوند شامل عذاب نيز هست .
    2 (الرحمنَ علم القران ) (540) در سوره مباركه الرحمن پس از ذكر نام شريف الرحمن ، در شمار نعمتها و رحمتهاى الهى ، همانند: تعليم قرآن و نعيم بهشتى ، از جهنم ياد كرده ، مى فرمايد: هذه جهنم التى يكذب بها المجرمونَ يطوفون بينها و بين حميم ءانَ فباءى الاء ربكما تكذبان (541) .
    جهنم كمالى وجودى و در رديف بهشت و ساير آلاء خداى سبحان ، زير پوشش رحمت مطلق اوست .
    3 فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة و لا يرد باءسه عن القوم المجرمين (542). رحمتى كه در كنار تكذيب كافران و تعذيب مجرمان ذكر شده است ، رحمت مطلقه است . (543)
    در برخى از آيات نيز هر دو قسم رحمت آمده است ؛ مانند: و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة انا هدنا اليك قال عذابى اءصيب به من اءشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساءكتبها للذين يتقون و يؤ تون الزكوة و الذين هم باياتنا يؤ منون (544)
    خداى سبحان در پاسخ حضرت موساى كليم (عليه السلام ) كه تثبيت حسنه (رحمت خاص ) را در دنيا و آخرت مسئلت مى كند، اصول سه گانه زيرا را تبيين مى كند:
    1 عذاب الهى بر اساس مشيت حكيمانه اش بر افرادى خاص نازل مى شود (عذاب خاص )
    2 گستره رحمت فراگير الهى همه چيز (حتى عذاب ) را شامل مى شود (رحمت مطلق )
    3 در عين فراگيرى رحمت ، آن را به مؤ منان پرهيزكار عطا مى كند (رحمت خاص ) .
    رحمتى كه تنها بهره پرهيزكاران است ، رحمت خاص (رحيميه ) است ، نه رحمت عام و مطلق (رحمانيه ) كه هم پرهيزكار و هم تبهكار را زير پوشش ‍ دارد .
    تذكر: بحث در تفاوت و امكان تفكيك رحمان و رحيم ، فرع بر آن است كه هر كدام تعين خاص و وصف مخصوص را در برداشته باشد؛ اما بنابراين كه مجموع هر دو، اسم خاص باشد مانند بعلبك و رامهرمز، چنانكه برخى از بزرگان اهل معرفت (545) برآنند، نتيجه اين است كه پرورش نظام هستى امكانى بر محور تلفيق و جمع رحمت عام و خاص است و براى تفكيك مجالى نيست .
    لطايف و اشارات
    1 ادب الهى در شروع كار
    سوره مباركه حمد كه اولين سوره كتاب خداست ، با آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه حاوى اسم ذات و برخى اسماى صفات الهى است ، آغاز مى شود . بنابراين ، بسم الله هم در طليعه سوره و هم در آغاز كتاب الهى آمده است و اين گونه ، خداى سبحان ادب دينى ورود به كار و شروع عمل را به ما مى آموزد .
    پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز در مقام تبيين همين ادب دينى فرمودند، هر كارى كه با نام خدا آغاز نگردد ابتر است : كل اءمر ذى بال لم يبداء فيه باسم الله فهو اءبتر (546) ابتر به معناى منقطع الآخر و بى فرجام است و چون فاعل با پايان يافتن كارحمة الله عليه به هدف خود مى رسد، كارى كه به هدف نرسد، ابتر است و از اين رو به زيركى و هوشى كه در راه حق به كار نيايد، چون به هدف اصيل خويش نرسيده است ، فطانت بتراء (زيركى بى فرجام ) گفته مى شود .
    آغاز كردن كار با نام خدا و ابتداى به اسم الله اشارتى لطيف و رمزگونه به لزوم حق بودن فعل و پاك بودن فاعل ، يعنى جمع بين حسن فعلى و حسن فاعلى دارد . بنابراين ، كارى را مى توان با نام خدا آغاز كرد كه هم حسن فعلى داشته باشد و هم حسن فاعلى ؛ يعنى هم حق باشد و هم از قلب پاك و نيت خالص فاعل برخاسته باشد و اگر عملى فاقد هر دو حسن يا يكى از آن دو باشد، قابل شروع با نام خدا نيست و به مقصد نيز نمى رسد؛ زيرا كار باطل به باطل ختم مى شود. پس براى منتهى شدن كار به مقصد اصيل خود كه حق است و مصونيت از نافرجامى كه آفت فعل است ، بايد كار را با نام خدا و به حق آغاز كرد و از اين رو خداى سبحان مسئلت ورود صادقانه به كار و خروج پيروزمندانه از آن را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى آموزد و قل رب اءدخلنى مدخل صدق و اءخرجنى مخرج صدق ... (547) انسانى كه با نام خدا وارد كارى شد و در حدوث و بقا آن نام را حفظ كرد، هرگز در بين راه نمى ماند: و من يتق الله يجعل له مخرجاَ و يرزقه من حيث لا يحتسب (548) خداى سبحان در اين سوره به ما مى آموزد كه حتى حمد و عبادت او نيز اگربا اسم الله آغاز نگردد، گرچه حسن فعلى دارد، ولى چون فاقد حسن فاعلى است ، ابتر است .
    در فرهنگ دينى ، ابتر بودن و نافرجامى هم به فعل اسناد داده شده است ؛ مانند آنچه در حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گذشت ، و هم به فاعل ؛ مانند: (ان شانئك هو الاءبتر ) (549) انسان آلوده اى كه كار باطل مى كند، يعنى هم قبح فعلى دارد و هم قبح فاعلى ، ابتر است و هرگز به مقصد نمى رسد .
    مراد از ابتر بودن فاعل تنها انقطاع نسل نيست . فاجعه دردبار آن است كه انسان به مقصد و مقصود اصيل آفرينش خود دست نيابد و گرنه عقيم شدن و انقطاع نسل فاجعه بار نيست ؛ به ويژه در جهان آخرت كه سخنى از روابط نسبى نيست : (فلا اءنساب بينهم يومئد ...) (550) و هر كس مهمان عقايد، اخلاق و كارهاى خويش است .
    حاصل آن كه ، خداى سبحان با آغاز كردن كتاب وحى به نام خود، ادب دينى در آغاز كردن كارها را به ما مى آموزد .
    تذكر: الف : ادب دينى شروع كار با نام خدا، تنها ره آورد پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم نيست ، بلكه از طليعه نامه حضرت سليمان (عليه السلام ) به ملكه سباء بر مى آيد كه ساير پيامبران نيز كارها و مكتوبات خود را با كلمه طيبه (بسم الله الرحمن الرحيم ) آغاز مى كردند: قالت يا اءيها الملاء انى اءلقى الى كتاب كريمَ انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم (551) و از روايات اهل بيت (عليهم السلام ) استفاده مى شود كه همه كتب آسمانى با مضمون اين كريمه آغاز شده است : ما اءنزل الله من السماء كتابا الا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحيم (552) و اين سيره مشترك همه پيامبران الهى بوده است ؛ زيرا مهمترين خط حاكم بر رسالت همه مرسلان الهى ، دعوت به الله بوده است و در نامه كريمانه حضرت سليمان (عليه السلام ) نيز پس از نام خدا، دعوت به پذيرش ‍ توحيد مطرح شده است : (اءلا تعلوا و اءتونى مسلمين ) (553) و نبايد پنداشت كه در اين نامه توحيدى ، سليمان پيامبر نام خود را بر نام خدا مقدم داشته است : انه من سليمان و انه بسم الله ...؛ زيرا جمله (انه من سليمان ...) ادامه سخن گزارشگر (ملكه سباء ) است ، نه طليعه نامه حضرت سليمان .(554)
    ب : سر نافرجامى كارى كه با نام خداى سبحان آغاز نگردد و جامع حسن فعلى و فاعلى نباشد آن است كه بقا تنها از آن وجه خداست : كل من عليها فانَ و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (555) ( كل شى ء هالك الا وجهه ) (556) و اگر كارى براى وجه خدا نبود و از بقا سهمى ندارد.
    وجه خدا همان فيض اوست كه در همه عوالم هستى ظهور دارد و بدون آن نه فاعل از بقا سهمى دارد و نه فعل او .
    قرآن كريم با تبيين انحصار بقا در وجه الله ، هم راز حيات جاودانه كار نيك و هم رمز هلاكت و فناى كار باطل را بيان مى كند . هلاكت و فناى ماسواى وجه الله تنها مربوط به آينده نيست ، بلكه هم اكنون جز وجه خدا همه چيز هالك و فانى است . (557) بنابراين ، در جهان هستى تنها وجه الله و آنچه به نام او و براى وجه اوست باقى است و آنچه به نام او و براى او نيست ، هم اكنون هالك و فانى است و چنين نيست كه جز وجه الله حقيقت مستقل ديگرى به نام آسمان ، زمين و ... نيز باشد؛ زيرا آنچه از هستى بهره اى دارد وجه و آيت الهى است : (اءينما تولوا فثم وجه الله ) (558) . بنابراين ، اگر آيت وجه الله بودن از چيزى گرفته شود، آن چيز ديگر باقى نيست .
    قرآن كريم ، هلاكت ماسواى وجه الله را با چند مثل گويا ترسيم كرده است :
    1 و الذين كفروا اءعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفاه حسابه و الله سريع الحساب (559) رهگذر تشنه در بيابان ، سراب را آب مى پندارد و براى دستيابى به آن مى شتابد، ولى هر چه پيش مى رود به مقصود خود نمى رسد . كافران كه همواره در پى سراب باطلند، در هنگام مرگ در مى يابند كه كارشان از آغاز هدر بوده است ، نه اين كه كارهاى آنان سهمى از بقا داشته باشد، ولى در آن هنگام كارشان را نابود كنند .
    2 و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (560)از اعمال تبهكاران در اين آيه كريمه به هباء منثور (ذرات پراكنده در هوا ياد شده است ؛ زيرا پراكنده شدن ذرات هر چيزى در هوا، مايه زوال صورت آن چيز است در حالى كه خصوصيت هر چيزى به صورت طبيعى آن است .
    3 يا اءيها الذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاءذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يؤ من بالله و اليوم الآخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاءصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا و الله لا يهدى القوم الكافرين (561)
    اعمال رياكاران منكر مبداء و معاد، همانند تخته سنگ لغزانى است كه قشرى از خاك آن را پوشانده باشد و بارانى درشت قطره بر آن ببارد و در لحظه اى آن را شسته ، به صورت سنگى روشن درآورد .
    كسى كه ابتر بودن كار خود را در دنيا نمى بيند، همانند تيراندازى است كه در تاريكى شب هدفى را نشانه مى گيرد و به گمان اصابت ، شادمان است ؛ اما همين كه روز برآمد، مى بيند تير او به هدف و كارش به مقصد نرسيده است . در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است ، نافرجامى كارهاى باطل ظهور مى كند .
    حاصل اين كه ، آنچه با وجه الله پيوندى ندارد هم اكنون ابتر، فانى و هالك است و آنچه براى خداست تا ابد از گزند مرگ مصون است .
    2 قداست و بركت نام خدا
    قرآن كريم معارف و احكامى را براى اسماى خداى سبحان بيان مى كند؛ مانند اين كه نام خدا همانند ذات اقدس او منزه و مقدس و همچنين مبداء و منشاء بركات فراوانى است و بر اين اساس ، انسانها را با دو وظيفه اى كه در برابر نام خدا دارند آشنا مى كند:
    وظيفه اول تسبيح نام خداست : (فسبح باسم ربك العظيم ) (562) (سبح اسم ربك الاعلى ) (563) . تسبيح ، تقديس و تنزيه نام خدا آن است كه نه آن را در امور باطل به كار برند و نه در كار حق از آن غفلت كنند و نه در كنار آن نام ديگرى را ياد كنند . همان گونه كه مقتضاى تسبيح و تقديس ذات اقدس ‍ الهى آن است كه هر نقصى را از حريم او سلب كنند و آن ذات را مبداء مستقل هر اثر و منتهاى بالذات هر صيرورت بدانند و در كنار ذات او هيچ ذاتى را مستقل ندانند .
    همان طور كه خداى سبحان در مقام ذات خود منزه از هر عيب و نقص ‍ است و بايد تنزيه شود، در مقام اسم نيز كه نشانه ذات اقدس اوست بايد تقديس و تنزيه شود و يكى از مراتب تنزيه اسم خدا آن است كه نه در عرض نام او نامى ذكر شود و نه در طول آن . بنابراين ، هم آنچه برخى منحرفان مى گفتند: به نام خدا و به نام خلق ... نارواست و هم آنچه ناآگاهان مى گويند: اول به نام خدا بعد به نام ... چنين ذكرى از نام خداوند، توهين است ، نه تنزيه .
    پس از نزول آيه كريمه (فسبح باسم ربك العظيم ) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: آن را در ركوع نماز قرار دهيد: اجعلوها فى ركوعكم و پس از فرود آمدن كريمه (سبح اسم ربك الاءعلى ) فرمودند: آن را در سجود نماز بگذاريد: اجعلوها فى سجودكم (564) و از اين رو در ركوع نماز سبحان ربى الاءعلى و بحمده به عنوان ذكر و تسبيح تشريع شد و اين نيز نشانه اى از اهميت تقديس نام خداى سبحان است .
    وظيفه دوم انسانها در برابر نام خدا، مبارك دانستن آن و تبرك جستن به آن است : تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام (565) . قرآن كريم اسم خدا را منشاء بركات و نشانه هستى صرفى مى داند كه همه بركات وجودى از ناحيه اوست . كسى كه به حقيقت اسم خدا واصل شد و آن را تلفظ كرد او با اسم الله كارى مى كند كه خود خداوند سبحان با كن انجام مى دهد و از اين رو اهل معرفت گفته اند: بسم الله الرحمن الرحيم از عبد به منزله كن از مولاى اوست . خداى سبحان هر چيزى را اراده كند و با فرمان كن تحقق آن را بخواهد، آن شى ء تحقق مى يابد: انما اءمره اذا اءراد شيئا اءن يقول له كن فيكون (566)؛ همان گونه كه حضرت نوح (عليه السلام ) با اسم خدا بر آن طوفان سهمگين و امواج كوه گونه آب استيلا يافته ، كشتى معروف خود را با نام خدا حركت مى داد و آرام مى كرد: (بسم الله مجريها(567) و مرسيها) (568)
    سر اين كه عبد كامل با بسم الله از امواج آتش گلستانى مى آفريند و يا كشتى عظيمى را در طوفانى سهمگين و بر روى امواجى كوه مانند، سير و سكون مى دهد، آن است كه خواسته ها و اراده هايش در مشيت حكيمانه الهى فانى شده است و نشانه اين فنا آن است كه جز خواست خداى حكيم ، هيچ خواسته اى ندارد . البته چنين كارى از عهده بندگان و اولياى خاص ‍ خدا بر مى آيد، نه هر گوينده بسم الله .
    اين گونه آثار در روايات براى اسم اعظم نيز آمده است و نبايد پنداشت كه اسم اعظم از سنخ لفظ يا مفهوم است تا با لفظ و مفهوم بتوان در تكوين اثر كرد و مثلا مرده اى را زنده كرد يا از آتشى شعله ور بوستانى سرسبز آفريد؛ زيرا آفرينش تكوينى با مقام انسانى تاءمين مى شود، نه با لفظ و مفهوم . بنابراين ، جستجوى اسم اعظم در ميان الفاظ يا مفاهيم براى تاءثير بر جهان عينى ، كارى افسانه اى است و قرين كاميابى نيست ؛ چون جهان هستى با حقيقت اداره مى شود، نه با افسانه . بسم الله نيز اگر از قلب موحدى كامل نشئت گرفت به اذن آفريدگار هستى مى تواند بر عالم عينى تاءثير بگذارد و از اين رو امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد: بسم الله الرحمن الرحيم به اسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيدى آن نزديكتر است : ان بسم الله الرحمن الرحيم اءقرب الى اسم الله الاءعظم من سواد العين الى بياضها (569)
    اگر كسى همانند پيامبران و امامان (عليهم السلام ) به پايگاه رفيع ولايت باريافت و در كارهاى خير نام خدا را بر زبان آورد و در عين رعايت نظام علت و معلول ، هرگز به قدرت خويش و ساير اسباب و علل عادى تكيه نكرد، بلكه تنها مؤ ثر مطلق در جهان را خداى سبحان ديد، آنگاه آثار اسم اعظم در كنار بسم الله او ظهور مى كند؛ چنانكه عصا با دست موسوى و انگشتر با انگشت سليمانى مؤ ثر بود:
    خود گرفتى اين عصا در دست راست
    دست را دستان موسى از كجاست ؟ (570)
    گر انگشت سليمانى نباشد
    چه خاصيت دهد نقش نگينى (571)
    هنگام تبعيد حضرت ابوذر (رضوان الله عليه ) به ربذه ، با اين كه حكومت وقت بدرقه اش را ممنوع كرده بود، حضرت اميرالمؤ منين و حسنين (عليهم السلام ) و برخى از صحابه خاص ، مانند عقيل و عمار، حضور داشتند . حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در آن جمع ، در نصيحتى به ابوذر فرمود: به خدا سوگند اگر درهاى آسمانها و زمين بر روى بنده اى بسته باشد و او تقواى الهى پيشه كند، خداوند برايش راهى مى گشايد . پس تو جز با ياد حق ماءنوس و جز از باطل نگران نباش : و الله لو كانت السماوات و الاءرض على عبد رتقا ثم اتقى الله عزوجل جعل منها مخرجا فلا يؤ نسك الا الحق و لا يوحشك الا الباطل . (572) پس هرگز نبايد به وسايل و اسباب عادى ، كه مجارى فيض الهى است ، اعتنا و تكيه كرد . اين گونه اعتماد به رزاقيت خداى سبحان ، نشانه توجه و توكل كامل بر خداست و كسى كه به اين مرحله از مقام انسانى برسد شيرينى اسم اعظم را در حد توان خود خواهد چشيد .
    نكته اساسى آن است ، كه گرچه نظام هستى بر محور نظام علت و معلول اداره مى شود، نه صرف جريان عادة الله ، ليكن علل شناخته شده براى معلولهاى معين هرگز علتهاى منحصر نيست تا با فقدان برخى از شرايط آنها تحقق معلول ممتنع باشد؛ زيرا ممكن است تحقق آن به استناد شرايط و اوضاع غير عادى باشد؛ يعنى كرامت خرق عادت است ، نه خرق عليت و فارق اين مطلب با آنچه از اشاعره منقول است در جاى خاص خود بازگو مى شود .
    3 عينيت يا مغايرت اسم با مسما
    اختلاف متكلمان پيشين بر سر عينيت يا مغايرت اسم با مسما، ناظر به اسماى حقيقى و تكوينى ذات اقدس الهى است ، نه اسماى لفظى او؛ چون هيچ موحدى الفاظ يا مفاهيم نامهاى خداوند را عين ذات مسماى به آنها نمى داند .
    توضيح اين كه ، اسم ، چنانكه در بحث تفسيرى گذشت ، معانى مختلفى دارد؛ در عرف و لغت بر لفظ دال بر مسما اطلاق مى شود و در اصطلاح اهل معرفت به معناى ذات همراه با تعين است و بنا بر اين اصطلاح خاص ، نامهاى لفظى ذات و صفات خداى سبحان اسم اسم الاسم است ؛ مانند اسمايى كه در قرآن كريم و روايات و ادعيه ، نظير دعاى جوشن كبير آمده است و مفاهيم نامهاى لفظى اسم الاسم است .
    آثار و بركاتى كه در برخى روايات و ادعيه مانند دعاى سمات براى اسماى الهى ذكر شده ، مانند گسترده شدن زمين ، بر افراشته شدن كوهها و يا آفرينش عرش ، كرسى و ارواح ، نتيجه اسماى لفظى نيست ؛ زيرا همان گونه كه گذشت هرگز با لفظ و يا مفهوم نمى توان بر جهان عينى اثر گذاشت ، بلكه منظور از آن اسماء همان ذات خداوند با تعين خاص است كه با آن تعين اين امور آفريده مى شود: و بكل اسم رفعت به سماءك و فرشت به اءرضك و اءرسيت به الجبال و اءجريت به الماء و سخرت به السحاب و الشمس و القمر و النجوم و الليل و النهار و خلقت الخلائق كلها (573) باسمك الذى خلقت به عرشك ... (574)
    نكته : در برخى روايات ، احصاى نامهاى خداى سبحان عامل ورود به بهشت معرفى شده است : ان لله تسعة و تسعين اسما من اءحصيها فقد دخل الجنة (575) مراد از احصاى اسماء، بر شمارى و استخراج رقم و عدد اسماء نيست ، بلكه منظور، متخلق شدن به حقايق آنهاست و گرنه شمارش و تلفظ اين نامهاى مقدس ، عبادتى لفظى است و آنچه مايه راهيابى به بهشت است ، تخلق به حقايق اين نامها و اوصاف است .
    4 الله اسم اعظم الهى
    در ميان اسماى لفظى خداى سبحان اسم مبارك الله ، اسم جامع و اعظم است و ساير اسماى الهى با واسطه يا بى واسطه ، زير پوشش اين نام مقدس است ؛ مثلا اسم شافى كه از اسماى جزئيه است زير پوشش ‍ رازق و رازق تحت پوشش خالق و خالق زير پوشش قادر و قادر زير پوشش اسم جامع و اعظم الله است .
    بنابراين ، اسم الله نسبت به نامهاى ديگر خداوند ( كه زير پوشش آن است ) اسم اعظم است و اگر آيه اى مشتمل بر اسم اعظم حق بود،
    سيد آيات به شمار مى رود و از اين رو در برخى روايات ، آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) به گراميترين و بزرگترين آيه قرآن وصف شده است : سرقوا اءكرم آية فى كتاب الله : (بسم الله الرحمن الرحيم ) (576)؛ عمدوا الى اءعظم آية فى كتاب الله ... و هى (بسم الله الرحمن الرحيم ) (577)
    تذكر: نام شريف الله در بسيارى از آيات قرآن كريم آمده است و سر اين كه آيه (بسم الله الرحمن الرحيم ) سيد آيات به شمار مى رود اختلاف معنوى و تفسيرى كلمه الله در بسم الله و ساير آيات است . (578)
    5 رسالت نامهاى خدا در سوره حمد
    سه اسم از اسماى حسناى خداوند سبحان در آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) آمده است . همين نامها در دو آيه بعد نيز ذكر شده است ( الله در آيه دوم و الرحمن و الرحيم در آيه سوم ) و نبايد پنداشت كه اين ، تكرار است ؛ زيرا اسماى الهى گاهى در چارچوبى محدود و فضايى بسته مطرح مى شود و رسالت آنها تبيين همان محدوده مرزبندى شده است ؛ چنانكه اگر به عنوان دليل ذكر شده باشد، مدلول خاص خود را برهانى مى كند؛ ولى گاهى چنين محدوديتى ندارد و از اين قيود رها و آزاد است .
    اسماى حسناى الله ، الرحمن و الرحيم در آيه كريمه بسم الله ... از قبيل قسم دوم است و آنچه در آيات بعد آمده است از قبيل قسم اول ؛ زيرا نام الله ، در آيه دوم ، با اشاراتى كه به ذات جامع صفات كمالى دارد و الرحمن و الرحيم ، در آيه سوم ، با اشعارى كه به رحمت مطلق و مخصوص الهى دارد، هر يك حد وسط برهانى بر انحصار حمد در خداى سبحان است و در پى تبيين و تثبيت محمود بودن خداوند است و نه مهروب عنه بودن او . مثلا با اين كه آن ذات اقدس مورد رهبت خدا ترسان نيز هست : (و اياى فارهبون ) (579) اما اين نامها در آيه بسم الله چنين چارچوب و محدوده اى ندارد، بلكه باز و بى مرز است
    6 تحيرى شور افكن و ممدوح
    چنانكه گذشت ، نام مقدس الله در اصل اله بوده و اله به معناى ماءلوه يعنى معبود يا متحير فيه است . ماءلوه بودن خداى سبحان از آن روست كه همه عقلها و دلها درباره آن ذات اقدس متحير و سرگردانند .
    حضرت امام سجاد (عليه السلام ) در زيارت امين الله به خداى سبحان عرض مى كند: بار خدايا، دلهاى خاشعان و خداترسان واله و حيران توست : اللهم ان قلوب المخبتين اليك والهة (580) . تحير در ذات حق تعالى ، تحيرى ممدوح و زيباست . تحير و سرگشتگى براى انسان راه نپيمودده ، رنج آور و براى سالك به مقصد رسيده شيرين و لذت بخش ‍ است .
    تحير انسان به مقصد نرسيده مانند تحير رهگذر تشنه اى است كه در دامنه كوه سرگردان است و به چشمه هاى آب كوهستان دسترسى ندارد، اما تحير سالك و اصل همانند تحير رهپويى است كه با راهنمايى راه بلدى آشنا، چشمه ساران كوهستان را يافته ، با مشاهده چشمه هاى فراوان ، اكنون متحير است از كدامين چشمه بنوشد و تن تب زده از عطش خود را به كدامين چشمه بسپارد .
    اين تحير شورانگيز، ويژه ره يافتگان و واصلان است و از اين رو رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مناجات خود با خداى سبحان عرضه مى داشت : بارخدايا، تحيرم را درباره ذات خودت افزون كن : رب زدنى فيك تحيرا و اين همان تحير ره يافتگان و واصلان است كه در حيرتند كه از كدام نام خداى سبحان تبرك جويند و از كدامين چشمه سار زلال فيض ‍ الهى بنوشند .
    7 نزاهت صفات الهى از حدود
    اوصافى كه به خداى سبحان اسناد داده مى شود منزه از حدود نقص آميز است . بنابراين ، لوازم امكانى كه صفات انسانى را همراهى مى كند، به حريم پاك او راه ندارد و تنها اصل اين كمالات براى خداوند ثابت است ، بدون لوازم و حدود نقص آميز آن ؛ مثلا رحمت در انسان همراه با تاءثر قلبى و انفعال درونى در برابر امور رقت بار است . انسان در پى چنين انفعال و تاءثرى به يارى دردمند و محرومى مى شتابد، ولى آنچه مايه كمال آدمى است ، همان رسيدگى به بيچارگان است و تاءثر و انفعال درونى ، ناشى از كاستيهاى وجودى خود انسان است كه نبايد كمال پنداشته شود .
    يارى محروم در روابط بشرى ، نقص ديگرى نيز دارد و آن اين كه بيشتر دستگيران درصدد رفع تاءثر قلبى خويشند، نه در پى امتثال تكليف دينى و به تعبير ديگر كمك آنها بر اساس ترحم به درمانده است ، نه بر پايه احترام به همنوع . زدودن تاءثر قلبى با يارى كردن محروم نيز جزو حقيقت و گوهر رحمت نيست ، بلكه ناشى از نقص آدمى است و معناى مبرات بودن رحمت الهى از لوازم نقص آميز، آن است كه خداوند بدون انفعال ، تاءثر و تحول ، نياز نيازمندان را برطرف مى كند .
    علم خداى سبحان نيز از نظر نزاهت همين گونه است ؛ زيرا علم بشرى هم سابقه جهل دارد: و الله اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا (581) و هم لاحقه نسيان لكيلا يعلم من بعد علم شيئا (582) و جهل و نسيان از نقصهاى علم بشرى است و علم الهى از آنها منزه است ، ولى گوهر كمالى علم كه همان ظهور و حضور و كشف و شهود معلوم است به خداى سبحان اسناد دارد .
    در رحمت رحمانيه و رحيميه نيز اصل گوهر كمالى رحمت براى خداوند ثابت است ، بدون لوازم نقص آميز مانند دلسوزى ، انعطاف و تاءثر و اين نقايص در گوهر رحمت و در معناى آن ماءخوذ نيست تا اطلاق رحيم بر خداى سبحان ، فرشتگان و انسانهاى كامل ، كه رحمت آنان نيز از اين نقصها مبراست ، مجاز يا از باب اشتراك لفظى باشد .
    انسان كامل كه قلبش متيم به حب و مالامال از عشق خداست ، در يارى مسكين سخن از انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا (583) دارد و يارى او نه ناشى از ترحم و تاءثر است و نه براى پاداش و تشكر . چنين قلبى غير خدا را به خود راه نمى دهد و احسان به مسكين و يتيم و اسير تنها به خاطر امتثال امر خداست ، نه از سر دلسوزى به آنان . او خود گرسنه مى ماند، ولى مسكين را اطعام مى كند و كارش تنها براى وجه خدا است ، نه براى ارضاى غريزه ترحم .
    8 معيار تفكيك صفات ذات و فعل
    صفات خداى سبحان برخى ذاتى و برخى فعلى است . صفات ذاتى عين ذات و همچون ذات ، نامحدود بوده ، در مقابل آنها هيچ وصف كمالى قرار ندارد؛ مانند: علم و حيات و قدرت و چون مقابلهاى اين صفات ( نادانى ، مرگ ، ناتوانى ) براى خداوند ممتنع است ، خداى سبحان به آنها متصف نمى شود .
    اما صفات فعل صفاتى است كه از مقام فعل خداوند انتزاع مى شود و در برخى موارد مقابل دارد و با داشتن مقابل خداوند به مقابلهاى آنها نيز متصف مى شود؛ مانند اراده ، رضا، احياء و بسط كه مقابلهاى آنها ( كراهت ، سخط، اماته ، قبض ) نيز صفات فعل خداى سبحان است .
    بر اساس همين فرق بين صفات ذات و صفات فعل ، حضرت امام رضا (عليه السلام ) به شخصى كه در محضر ايشان گفت : خدا را حمد مى كنم تا آن جا كه مرز علم اوست : الحمد لله منتهى علمه ، فرمودند: اين گونه تعبير نكن ؛ زيرا علم خدا كه عين ذات نامحدود اوست ، حدى ندارد . گوينده پرسيد: خدا را چگونه حمد كنم ؟ آن حضرت فرمودند: بگو الحمد الله منتهى رضاه (584) . چون رضاى خدا محدود است . او از ايمان و مؤ من راضى است ، ولى از كفر و كافر ناخشنود است : ( و لا يرضى لعباده الكفر ) (585) در جهان آخرت نيز بهشت و نعيم آن گستره رضاى خدا و جهنم و عذابهايش محدوده غضب اوست . (586)
    تذكر: كارهاى خداوند، تنها به اوصاف كمالى فعل متصف خواهد شد و هرگز به اوصاف نقصى آن متصف نمى شود؛ مثلا اگر كارى از خداوند صادر شد حتما عدل و وفاست و هيچ گاه ظلم و جفا نخواهد بود . پس اتصاف به دو طرف مقابل به معناى موصوف شدن ذات اقدس الهى به اوصاف نقصى آن نيست .
    9 احكام فقهى نام خدا
    قداست و بركت نام خدا منشاء اعتبار احكامى فقهى براى اسماى لفظى خداى سبحان شده است . برخى از اين احكام عبارت است از:
    الف : حرمت تنجيس و آلوده كردن آن .
    ب : وجوب تطهير آن ، در صورت آلوده شدن .
    ج : حرمت هتك آن ، به هر نحو .
    د: حرمت مس آن بدون طهارت .
    ه . ممنوع بودن جدال با آن ( سوگند به صورت لا و الله و بلى و الله ) در احرام عمره و حج .
    و: لزوم ذكر و تسبيح آن در ركوع و سجود نماز .
    ز: اشتراط ذبح و تذكيه حيوان به آن .
    ح : مشروط بودن حليت صيد به ذكر آن .
    ط: احكام سوگند .
    ى : استحباب شروع كار با ذكر آن .
    برخى از اين احكام از سنت معصومان (عليهم السلام ) و برخى از قرآن كريم استفاده مى شود؛ مثلا قرآن كريم هم ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوان را توصيه مى كند: (فاذكروا اسم الله عليها) (587) و هم از خوردن گوشت حيوانى كه بدون ذكر نام خدا صيد يا ذبح يا نحر شده است ، منع مى كند و لا تاءكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه (588) اثر اسماى لفظى خداى سبحان به پايه اى است كه حيوان پاك و حلال ، اگر بدون ذكر نام او كشته شود، مردار، حرام و آلوده مى شود . پس نام خدا با نامهاى ديگر يكسان نيست تا ذكر و عدم ذكرش تفاوتى نداشته باشد و يا تنها نيت و خطور ذهنى آنها كافى و كارساز باشد .
    تذكر: برخى براى فرق بين يمين كه فقط به الله حاصل مى شود و بين تيمن كه به اسم الله تحقق مى يابد، نكته تبرك به نام خدا را ذكر كرده اند؛ يعنى سوگند بر اساس حكم فقه ، به الله حاصل مى شود، نه به اسم الله ، ليكن تبرك به اسم الله حاصل مى شود، چه رسد به ذات الله (589)
    بحث روايى
    1 معناى بسم الله
    عن الرضا (عليه السلام ): معنى قول القائل بسم الله اءى اءسم نفسى بسمة من سمات الله عزوجل و هى العبادة . قال : فقلت له : ما السمة ؟ قال : العلامة . (590)
    اشاره : همان طور كه در نظام تكوينى انسان مانند ديگر پديده ها نشانه خالق خويش است ، در نظام تشريع نيز لازم است ، انسان سالك وسمه و علامت عبادت خدا را در جهان خود بنهد تا روح او در عبادت آفريدگار خويش ‍ موسوم و نشاندار گردد . چنين انسان سالكى به خوبى آية الله خواهد بود؛ زيرا علامت معبود، يعنى عبادت در جان او ظهور كرده است .
    2 مبداء اشتقاق الله و معناى ماءلوه
    عن الصادق (عليه السلام ): و الله اله كل شى ء (591)
    عن هشام بن الحكم اءنه ساءل اءبا عبدالله (عليه السلام ) عن اءسماء الله عزوجل و اشتقاقها، فقال : الله هو مشتق من اله و اله يقتضى ماءلوها ... (592)
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): الله ... هو الذى يتاءله اليه عند الحوائج و الشدائد كل مخلوق عند انقطاع الرجاء من جميع من دونه ... (593)
    اشاره : ربط تكوينى موجودى كه عين فقر است ، تنها به خدايى است كه عين غناست و اين پيوند گرچه در حال عادى محجوب و مستور است ، ليكن در حالت اضطرار مكشوف و مشهود خواهد بود و در همه احوال تنها ملجاء هر مخلوق فقط خداوند است و در حال عادى كه فيض به وسيله اسباب و علل ظاهرى به مخلوق نيازمند مى رسد، همه آن وسايط، مجارى فيض است ، نه فياض .
    خلاصه آن كه ، توحيد رجاء و توحيد التجاء به اين معناست كه تنها مرجو و ملجاء خداست و اگر تفاوتى هست به لحاظ مقام اثبات است ، نه ثبوت . همان طور كه به مقتضاى بطلان تسلسل ، يك متفكر به سرآغاز سلسله علل ، كه همان خداست ، پى مى برد و آنگاه معلوم مى گردد كه سبب حقيقى هر مسببى خداوند است و علل ديگر، آيات اوست ، در مورد رجاء و التجاء نيز اين چنين است كه گرچه در صورت قطع اميد از ماسوى الله آنگاه به خداوند التجا مى كنند، ليكن در حقيقت تكيه گاه اصلى همه رجاها و التجاها خداست .
    3 بسم الله اولين آيه هر سوره
    عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ):كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقرؤ ها [ بسم الله الرحمن الرحيم ] و يعدها آية منها ... (594)
    و التمسية فى اءول كل سورة آية منها و انما كان يعرف انقضاء السورة بنزولها ابتداء للاءخرى و ما اءنزل الله كتابا من السماء الا و هى فاتحته (595)
    عن ابى داود عن ابن عباس قال : كان النبى صلى الله عليه و آله و سلم لا يعرف فصل السورة حتى ينزل عليه (بسم الله الرحمن الرحيم ) (596)
    اشاره : مقصود آن است كه چون با آغاز سوره جديد، سوره قبلى منقضى مى شد، نازل شدن بسم الله ...، كه اولين آيه سوره بعدى است ، نشانه انقضاى سوره قبلى بود، نه آن كه بسم الله ، آيه پايانى سوره قبلى باشد و گرنه لازم بود براى انقضاى آخرين سوره قرآن نيز بسم الله ... نازل گردد.
    4 تبيين رحمت رحمانيه و رحيميه
    عن الصادق (عليه السلام ): الرحمن بجميع خلقه و الرحيم بالمؤ منين خاصة (597)
    الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحيم اسم عام بصفة خاصة (598)
    عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اءن عيسى بن مريم قال : الرحمن رحمن الدنيا و الرحيم رحيم الآخرة (599)
    عن الرضا (عليه السلام ) اءنه قال فى دعائه : ... رحمن الدنيا و الآخرة و رحيمهما ... (600)
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): الرحمن الذى يرحم ببسط الرزق علينا (601)
    الرحمن ... العاطف على خلقه بالرزق لا يقطع عنهم مواد رزقه و ان انقطعوا عن طاعته (602)
    ... و اءما الرحمن فهو عدن لكل من آمن و هو اسم لم يسم به غير الرحمن تبارك و تعالى و اءما الرحيم فرحم من عصى و تاب آمن و عمل صالحا (603)
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اشاره : چون رحمان به معناى مبداء رحمت بى كران است : (رحمتى وسعت كل شى ء) (604) همه اشيا و اشخاص ملكى و ملكوتى ، مرحوم خواهند بود، نه رحمان ؛ از اين رو نام رحمان براى هيچ كس جز خداوند شايسته نيست . اما رحيم ، چون بى كرانى رحمت در آن ماءخوذ نيست ، ممكن است موجود محدودى كه خود نيز مرحوم رحمان است ، از جهتى مصداق رحيم قرار گيرد و برخى از حقوق از دست رفته خود را عفو كند، ليكن رحيم حقيقى خداوند است ؛ زيرا همه حقوق و احكام مختص اوست و اگر تضييعى رخ دهد، نسبت به حقوق الهى رخ داده است .
    5 شروع كار با نام خدا
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): فقولوا عند افتتاح كل اءمر صغير اءو عظيم : بسم الله الرحمن الرحيم (605)
    ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حدثنى عن الله عزوجل اءنه قال : كل اءمر ذى بال لم يذكر بسم الله الرحمن الرحيم فهو اءبتر (606)
    عن الصادق (عليه السلام ): لا تدع بسم الله الرحمن الرحيم و ان كان بعده شعر (607)
    ولر بما ترك بعض شيعتنا فى افتتاح اءمره بسم الله الرحمن الرحيم فيمتحنه الله عزوجل بمكروه لينبهه على شكر الله تبارك و تعالى عليه و يمحق عنه و صمة تقصيره عند تركه بسم الله ... (608)
    اشاره : چنانكه آغاز هر چيز، خداوندى است كه (هو الاءول ) است ؛ ثمر دادن هر كارى نيز رهين آغاز كردن آن با نام خداست و گرنه آن كار با واقعيت خاص خود هماهنگ نخواهد شد و به ثمر نرسيده ، ابتر مى گردد . در اين حال ، خداى سبحان برخى افراد را از راه آزمونهاى مخصوصى بيدار مى كند تا نقص تقصير و عيب تفريط خود را ترميم كنند؛ مگر اين كه خداوند آنان را به حال خود واگذار كرده باشد .
    6 بركات آيه كريمه بسم الله ...
    عن الباقر (عليه السلام ): ... و ينبغى الاتيان بها (بسم الله ) عند افتتاح كل اءمر عظيم اءو صغير ليبارك فيه (609)
    عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ): ان العبد اذا اءراد اءن يقراء اءو يعمل عملا فيقول بسم الله الرحمن الرحيم فانه تبارك له فيه (610)
    اشاره : كارى كه با نام خداوند شروع شد نه تنها ابتر نيست و به ثمر مى رسد، بلكه مورد بركت نيز قرار گرفته ، بيش از مقدار متوقع ، نتيجه مى دهد و معناى بركت در هر چيزى ، ظهور خداوند سبحان با وصف مبارك بودن خود در آن است و هر جا كه صفت فعلى مبارك بودن خداوند تجلى كند آن جا بيش از اندازه پيش بينى شده ثمر مى دهد .
    از برخى احاديث مرسل چنين بر مى آيد كه اشتغال به قرائت (بسم الله ...) مايه نجات است گرچه به عنوان شروع در كارى نباشد؛ مانند آنچه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه آن حضرت فرمود: هر كه خواهد كه حق تعالى او را از زبانيه دوزخ كه نوزده اند نجات دهد، بايد كه به قرائت (بسم الله الرحمن الرحيم ) اشتغال نمايد؛ زيرا كه آن نوزده حرف است ، تا حق تعالى هر حرف از آن را سپرى و حاجبى گرداند از جهت رفع هر يك از ايشان چه آن نوزده زبانه نشانه غضب الهى اند ... (611) نوزده نفر بودن از آيه (عليها تسعة عشر ) (612) استفاده مى شود .
    7 مغايرت اسماى لفظى با مسماى آنها
    عن الصادق (عليه السلام ): ... و الاسم غير المسمى ... لله عزوجل تسعة و تسعون اسما فلو كان الاسم هو المسمى لكان كل اسم منها هو اله و لكن الله عزوجل معنى يدل عليه بهذه الاءسماء و كلها غيره (613)
    اشاره : همان طور كه الفاظ، كه اسماى مفاهيم ذهنى است ، غير از هويت مطلق الهى است ، معانى ذهنى نيز خارج از ذات خداوند است و اگر معناى ذهنى اسماى الهى عين مسما باشد، گذشته از آن كه از تعدد اسم ، تعدد مسما لازم آمده ، از توحيد خارج خواهد شد، محذور اكتناه واجب را نيز در پى دارد؛ زيرا ذهن كاملا مفهوم ذهنى اسماء را ادراك و به آن احاطه حاصل مى كند، در حالى كه خداوند نامحدود، هرگز مورد اكتناه ممكن محدود قرار نمى گيرد .
    8 تاءثير تكوينى بسم الله
    عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : بسم الله الرحمن الرحيم اسم من اسماء الله الاءكبر و ما بينه و بين اسم الله الاءكبر الا كما بين سواد العين و بياضها (614)
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... اسم الله فانه اسم فيه شفاء من كل داء و عون على كل دواء (615)
    اشاره : در مباحث پيشين روشن شد كه مضمون هر اسمى ، مقامى از مقامهاى تكوينى است و هرگز با صرف لفظ يا تصور مفهوم ذهنى نمى توان در نظام هستى تاءثير على داشت و واقعيت خارج را تسخير كرد؛ هر چند ممكن است بر اثر ادراك صحيح معناى اسماى الهى و انبعاث روحى به سمت مصداق آنها زمينه مستعدى براى دريافت فيض از مبادى عالى فراهم كرد .
    9 اسم اعظم در اسماى لفظى
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... ان قولك الله ، اءعظم اسم من اءسماء الله عزوجل (616)
    اشاره : گاهى تعبير اعظم به معناى نسبى و اضافى و با عنايت و تسامح است ؛ نظير اءكبر من كل كبير (617) و گاهى به معناى نفسى و واقعى و بدون تسامح است ؛ مانند: الله اءكبر من اءن يوصف (618) . كه در اين گونه موارد، تكبير به تسبيح و تنزيه بر مى گردد .
    10 نزاهت صفات خدا از نقص
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): رحيم لا يوصف بالرقة (619)
    عن الصادق (عليه السلام ): ان الرحمة و ما يحدث لنا منها شفقة و منها جود و ان رحمة الله ثوابه لخلقه و للرحمة من العباد شيئان اءحدهما يحدث فى القلب الراءفة و الرقة لما يرى بالمرحوم من الضر و الحاجة و ضروب البلاء و الآخر ما يحدث منا بعد الراءفة و اللطف على المرحوم و المعرفة منا بما نزل به ... و قد يقول القائل : انظر الى رحمة فلان و انما يريد الفعل الذى حدث عن الرقة التى فى قلب فلان ... و انما يضاف الى الله عزوجل من فعل ما حدث عنا من هذه الاءشياء و اما المعنى الذى فى القلب فهو منفى عن الله كما وصف عن نفسه فهو رحيم لا رحمة رقة (620)
    و اءما الغضب فهو منا اذا غضبنا تغيرت طباعنا و ترتعد اءحيانا مفاصلنا و حالت اءلواننا ثم نجى ء من بعد ذلك بالعقوبات فسمى غضبا، فهذا كلام الناس المعروف و الغضب شيئان اءحدهما فى القلب و اءما المعنى الذى هو فى القلب منفى عن الله جل جلاله و كذلك رضاه و سخطه و رحمته على هذه الصفة (621)
    اشاره : اوصاف فعلى خداوند كه از مقام فعل خارجى او انتزاع مى شود، خارج از ذات خداوند است و تغير در خارج از ذات الهى محذورى ندارد، ليكن اوصاف ذاتى كه مبداء پيدايش اوصاف فعلى است از هر گونه تحول مصون است . رضا و غضبى كه در انسان پديد مى آيد منشاء نفسانى داشته ، تحول اوضاع نفسانى را به همراه دارد، ليكن در ذات خداوند هيچ گونه تحولى راه ندارد و چون اين گونه تحولها از خصوصيت برخى مصاديق است و در مفهوم جامع رضا يا غضب ماءخوذ نيست ، اطلاق اين اسماء درباره خداوند نه از باب مجاز است و نه مشترك لفظى .
    11 معارف قرآن در بسم الله ...
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ) انا نقطة تحت الباء (622)
    ان كل ما فى القرآن فى الفاتحة و كل ما فى الفاتحة فى بسم الله الرحمن الرحيم و كل ما فيه فى الباء و كل ما فى الباء فى النطقة و اءنا نقطة تحت الباء (623)
    اشاره : برخى از مفسران گفته اند:
    سوره مباركه حمد جامع همه معارف قرآن كريم است و معارف اين سوره نيز در آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم )و معارف بسم الله در حرف باء آن جمع شده است و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقطه باى بسم الله است (624)
    بعضى از مفسران اين سخن را نامعقول و نوعى غلو دانسته اند (625) و برخى نيز اشتمال باى بسم الله بر معارف قرآن را همانند جاى گرفتن نظام كيانى با زمين و آسمان خود، در پوست تخم مرغ بدون بزرگ شدن تخم مرغ يا كوچك شدن كيان پنداشته اند (626)
    در پاسخ اين مفسران بايد گفت : قرآن كريم جامع همه حقايق و اسرار عالم است ؛ اما اين معارف گسترده تنها از ظواهر آن استفاده نمى شود، بلكه مستفاد از خواص حروف يا بطون قراوان قرآن كريم است كه تنها در دسترس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت طاهرين (عليهم السلام ) است . سخن حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز كه فرمود: علم آينده و حديث گذشته در قرآن است و من سخنگوى قرآنم . اشارتى به همين واقعيت است : ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اءخبركم عنه . اءلا ان فيه علم ما ياءتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم (627)
    خداى سبحان براى قرآن كريم كه تنها تنزيل و ظاهرش در دسترس ماست ، كتاب ديگر و مقام مكنونى بيان مى دارد: انه لقرآن كريمَ فى كتاب مكنونَ لا يمسه الا المطهرون (628) . پس اين كتاب در كتابى ديگر است و قرآن در ظواهر آن خلاصه نمى شود .
    راه فهم اين گونه معارف روايى باز و شواهد آن نيز آشكار است و آنان كه توفيق فهم چنين اسرار و حقايقى را نيافته اند، نبايد به آن بپردازند، بلكه بايد علمش را به اهلش واگذارند تا به ورطه انكار نيفتد .
    اما داستان قرار گرفتن زمين در پوست تخم مرغ ، چون سؤ ال كنندگان از قدرت خدا بر چنين كارى ، در يك سطح نبودند، پاسخهايى كه به آنان داده شده مختلف است : در يك پاسخ ، حضرت امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد: خداوند آسمان و زمين را در ظرفى كوچكتر از تخم مرغ جاى مى دهد و آن هنگامى است كه تو با گشودن چشم خود آسمان و زمين را مشاهده مى كنى : جاء رجل الى الرضا (عليه السلام ) فقال : هل يقدر ربك اءن يجعل السماوات و الاءرض و ما بينهما فى بيضة ؟ قال : نعم و فى اءصغر من البيضة و قد جعلها فى عينك و هى اءقل من البيضة لاءنك اذا فتحتها عاينت السماء و الاءرض و ما بينهما ولو شاء الله لاءعماك عنها (629)
    اين گونه پاسخها تنها براى متوسطان از انسانها نافع است . در پاسخى ديگر، حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: خدا عاجز نيست ، اما آنچه تو پرسيدى ناممكن است : قيل لاءميرالمؤ منين (عليه السلام ): هل يقدر ربك اءن يدخل الدنيا فى بيضة من غير اءن تصغر الدنيا اءو تكبر البيضة ؟ قال : ان الله تبارك و تعالى لا ينسب الى العجز و الذى ساءلتنى لا يكون . (630)
    قدرت بى كران خداى سبحان به هر چيز (كل شى ء) تعلق مى گيرد: (ان الله على كل شى ء قدير ) (631)، اما محالات و ممتنعات شى ء نيست تا قدرت خدا به آنها تعلق گيرد .
    تذكر: نقد سخن منقول از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به اين كه خط رايج عصر نزول ، خط كوفى بود و خط مزبور فاقد نقطه است ، چنين پاسخ داده مى شود كه بر فرض پذيرش هر دو مقدمه ياد شده و قبول آن كه به دست خود حضرت على (عليه السلام ) اعجام و اعراب حاصل نشد، بالاخره براى امتياز حروف از يكديگر علامتهاى ويژه اى وجود داشت تا مثلا (خر) را از جر و حر امتياز دهد و براى حرف باء نيز علامت ويژه اى بود كه آن نشانه مخصوص در حديث مزبور بر فرض ‍ صحت آن ، مراد بوده است .
    الحمد لله رب العالمين 2
    گزيده تفسير
    ستايش هر ستايشگرى ، در برابر هر كمال و جمالى ، در حقيقت حمد خداست و جز او هيچ كس سزاوار ستايش نيست . خداى سبحان رب هر عالم است و آن را به سوى كمال مناسبش سوق مى دهد و عالم چيزى است كه به وسيله آن علم حاصل شود( ما يعلم به ) و چون در جهان هستى هر موجودى نشانه خداوند است ، پس هر موجودى در حد خود يك عالم است و با ربوبيت خداى سبحان به سوى كمال خود پيش مى رود . اين كريمه جامعترين تعبير از حمد خداست و با تبيين الوهيت و ربوبيت انحصارى خداوند، مفيد اختصاص حمد به اوست ؛ خدايى كه همه كمالات را دارد (الله ) و پروراننده همه چيز است (رب العالمين )، شايسته ستايش است و چون ستايش در برابر بخشش كمال و جمال است و اين نيز در انحصار خداست ، پس حمد ويژه اوست و خداوند، يگانه محمود است .
    خداى سبحان نه تنها يگانه محمود، كه يگانه حامد نيز هست ؛ زيرا حمد حقيقى بدون شناخت ولى نعمت و همه كمالات و نعمتهاى او ميسور نيست و غير خدا چنين شناختى ندارد.
    تفسير
    حمد: در مقابل قدح و ذم ، و به معناى ستايش در برابر كمال و كار اختيارى (632) زيباست ؛ خواه اثر آن كمال به غير نيز برسد يا نه و در صورت وصول به غير، خواه دريافت كننده همان شخص حامد باشد يا غير او و چه از صاحب انديشه باشد يا از غير ذوى العقول .
    حمد خداى سبحان نيز در برابر اسماى حسناى جمالى يا جلالى اوست ؛ خواه اين اسماء كمالاتى كه اثر آن به غير نيز مى رسد، همانند خالقيت و رازقيت يا به غير نمى رسد، مانند تجرد از ماده و ماهيت و چه به لحاظ كلمات تكوينى او: الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض (633) و چه به لحاظ كلمات تدوينى اش : الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب (634)
    الفاظ حمد، مدح ، ثناء و شكر گرچه از نظر معنا به هم نزديك است ، ولى مرادف نيست و تفاوت دقيقى با يكديگر دارد؛ چنانكه در زبان فارسى نيز واژه سپاس كه معادل شكر است با واژه ستايش ‍ كه معادل حمد است ، فرق ظريفى دارد؛ گرچه مرادف پنداشته مى شود .
    فرق حمد و مدح :
    مشهور اين است كه حمد و مدح همتا و همانند است ، همان گونه كه دو واژه مقابل اينها، قدح و هجو نيز همتا و همانند است ، (635) ولى اين دو واژه كه دو ريشه متفاوت دارد، داراى دو معناى مختلف است و از اين رو از نظر كاربرد و موارد استعمال نيز يكسان نيست ؛ حمد تنها در برابر صاحب كمالى است كه داراى عقل و انديشه باشد، ولى مدح (قول حاكى از عظمت حال ممدوح ) كه در مقابل ذم است ، درباره غير عاقل نيز به كار مى رود؛ مثلا، درباره گوهرى زيبا و ارزشمند مى توان گفت ممدوح است ، ولى نمى توان گفت محمود است : يقال مدحت اللؤ لؤ على صفائه و لا يقال حمدته على صفائه (636)
    تفاوت ديگر حمد و مدح آن است كه حمد تنها در برابر كارهاى اختيارى است ، اما مدح درباره امور خارج از اختيار نيز به كار مى رود؛ مثلا بلندى قامت و زيبايى چهره در انسان با اين كه اختيارى نيست قابل مدح است ، ولى قابل حمد نيست ، بر خلاف انفاق و علم آموزى او كه هم ممدوح است و هم محمود . پس هر حمدى مدح است ،اما چنين نيست كه هر مدحى حمد باشد . (637)
    برخى گفته اند: در مفهوم حمد، وصول اثر كمال محمود به غير نهفته است و به اصطلاح حمد آن است كه نه تنها از فضايل ، بلكه از فواضل نيز باشد، بر خلاف مدح كه از اين جهت نيز اعم است (638) . اين سخن تام نيست ؛ زيرا در قرآن كريم و برخى ادعيه ، خداى سبحان بر كمالاتى كه اثر آن به غير نمى رسد نيز حمد شده است ؛ مانند: اوليت ، آخريت ، تجرد و ... الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل (639) الحمد لله الاءول بلا اءول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده ، الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين و عجزت عن نعته اءوهام الواصفين (640) و معلوم است كه بى آغاز بودن در اوليت و بى انجام بودن در آخريت ، تجرد، نداشتن فرزند و ولى و شريك و مانند آن از كمالاتى نيست كه اثر آن به ديگرى برسد .
    برخى نيز گفته اند: حمد تنها در ستايش به حق به كار مى رود، اما مدح در ستايشهاى باطل نيز به كار مى رود (641)؛ مانند اءحثوا فى وجوه المداحين التراب (642) اين فرق نيز تام نيست ؛ زيرا حمد در مورد ستايش باطل نيز به كار رفته است ؛ مانند و يحبون اءن يحمدوا بما لم يفعلوا (643) ( و ابتلى بحمد من اءعطانى ) (644)، و تبتغى فى قولك للعامل باءمرك اءن يوليك الحمد دون ربه ... (645)
    فرق حمد و شكر
    شكر كه در مقابل كفران است به معناى سپاس در برابر كارى است كه اثر آن به غير برسد و دريافت كننده اثر نيز همان شخص شاكر باشد و به عبارتى ديگر: شكر، سپاس بر نعمتى است كه از منعم به شاكر مى رسد، نه بر كمالاتى كه اثرش به ديگران نمى رسد يا به غير شاكر مى رسد . بنابراين در شكر، هم وصول اثر به غير نقش دارد و هم اتحاد متنعم و شاكر؛ در صورتى كه هيچ يك از اين دو قيد در حمد مطرح نيست و از اين رو شكر از دو جهت اخص از حمد است و هر شكرى حمد است ، ولى چنين نيست كه هر حمدى شكر باشد .
    آنچه در فرق ميان حمد و شكر گفته شد، ويژگيهايى است كه اهل لغت براى فرق گذارى ميان اين دو واژه گفته اند؛ اما با عنايت به كاربردهاى قرآنى واژه شكر بايد گفت : وصول اثر نعمت و كمال به غير، مقوم شكر نيست و گرنه اطلاق شكر بر خداى سبحان مجاز خواهد بود .
    توضيح اين كه ، شاكر بودن گاهى به برخى از اسماى حق اسناد داده مى شود و مراد از آن تاءثير اسماى الهى در يكديگر است . در اين صورت قيد وصول اثر به غير مى تواند در قوام شكر نقش داشته باشد؛ اما اگر شاكر بودن به ذات اقدس خداوند كه كامل محض و غنى صرف است اسناد داده شد، وصول اثر نقشى در گوهر شكر ندارد؛ زيرا ذات خداى سبحان نه تنها به غير خود نيازمند و از او متاءثر نيست ، كه به خود نيز نيازمند نيست و از خود نيز اثر نمى پذيرد . او غنى محض است ، نه مستغنى و خودكفا، تا با فيض خود نياز خويش را تاءمين كند: الهى تقدس رضاك اءن تكون له علة منك فكيف تكون له علة منى . الهى اءنت الغنى بذاتك اءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (646)
    بنابراين ، وصول اثر به غير ويژگى برخى از مصاديق شكر است و نه مقوم گوهر شكر و اگر در تعريف شكر مطرح مى شود از باب زيادت حد بر محدود است .
    حاصل اين كه ، بر اساس اين تحليل در فرق حمد و شكر بايد گفت : اگر مقصود امتياز حمد از شكر در مورد موجودهاى امكانى باشد، فرق آن است كه در حمد، وصول اثر كمال محمود به حامد شرط نيست ، ولى در شكر وصول اثر مشكور به شاكر معتبر است و اگر مقصود اعم از موارد وجوب و امكان باشد به طورى كه شاكر بودن خداوند هم منظور باشد، شايد از اين جهت ، شكر به لحاظ مصداق همان حمد باشد، بدون تفاوت .
    لام در الحمد: براى استغراق يا جنس است و مفادش آن است كه هر حمدى از هر حامدى و براى هر محمودى واقع شود، در واقع حمد خداى سبحان است و جز او هيچ كس مالك حمد نيست . بنابراين ، او حميد محض و محمود صرف است .
    احتمال ديگر در الف و لام آن است كه براى عهد باشد و مراد از حمد معهود، حمد كاملى است كه خداى سبحان از خود دارد . (647)
    لام در الله : يا براى مالكيت است و يا اختصاص . خداوند مالك هر حمدى است ، يا هر حمدى ويژه اوست .
    رب : ربوبيت ، سوق دادن شى ء به سمت كمال آن است و رب كسى است كه شاءن او سوق دادن اشيا به سوى كمال و تربيت آنها باشد و اين صفت به صورتى ثابت در او باشد .
    مفاهيمى همچون : مالكيت ، مصاحبت ، سيادت ، قيمومت ، ملازمت ، تداوم بخشيدن ، برآوردن حاجت ، تعليم يا تغذيه ، همه از لوازم و آثار ربوبيت و هر يك در موردى و به اقتضاى موارد گوناگون است و هر يك مصداقى از مصاديق متفاوت تربيت است ، نه معناى آن و اخذ هر كدام از آنها در معناى رب از باب زيادت حد( به معناى عام ) بر محدود، و نشانه اين زيادت آن است كه در سوره ناس كلمه ملك و كلمه اله هر دو بعد از كلمه رب ذكر شده است و اگر تعبير (رب الناس ) مفهوم ملك و اله را به همراه داشت ، لازم نبود كه (ملك الناسَ اله الناس ) جداگانه ذكر شود، و چون معناى ملك با معناى مالك در عين تفاوت ، مباين نيست ، از اين رو نكته مزبور به عنوان شاهد ياد شد .
    كلمه رب بدون قيد و به طور مطلق ، جز بر ذات مقدس خداوند اطلاق نمى شود، ولى به صورت مضاف و مقيد بر غير خداوند نيز اطلاق مى شود؛ مانند: رب الدار و رب الابل و اگر كلمه ارباب به طور جمع استعمال شده است ، مانند (ءاءرباب متفرقون ) (648) به لحاظ باورهاى باطل و ثنيين است و گرنه در جهان هستى بيش از يك رب نيست .
    تذكر: در مصدر باب تفعيل از رب نبايد به جاى تربيت ، تربيت به كار برد؛ زيرا رب از نظر صرفى مضاعف و مربى ناقص واوى است و مربى از ريشه ربو به معناى رشد و زيادت است .
    عالمين : اين كلمه جمع عالم است و غالبا الفاظى كه بر وزن فاعل است ، بر ابزار و آلت دلالت مى كند؛ مانند: خاتم ، طابع و قالب كه به معناى ما يختم به ، ما يطبع به و ما يقلب به است . عالم نيز به معناى ما يعلم به است ؛ يعنى آنچه به وسيله آن علم حاصل مى شود و سر تسميه عالم بدين نام آن است كه هر عالمى آيت و نشانه خداى سبحان است و به وسيله آن علم به خداوند حاصل مى شود و چون در نظام هستى هر موجودى از موجودات آيت و نشانه خداوند است و هر ذره اى از ذرات هستى علامت آن ذات اقدس است ، هر موجودى يك عالم است و بر اين اساس درباره اطلاق عالم بر مجموع موجودات يا بر مجموعه اى خاص از موجودات بايد گفت : اگر مجموع (افزون بر جميع واحدهاى آن )، وجود مستقلى داشته باشد، اطلاق عالم بر آن حقيقى است و آن نيز مانند هر يك از واحدهايش يك عالم است و تحت تدبير رب العالمين خواهد بود و اما اگر وجود مستقلى نداشته باشد، اطلاق عالم بر مجموع اشيا يا مجموعه اى خاص از اشيا، مجاز است و تنها اطلاق عالم بر هر يك از واحدها حقيقت خواهد بود .
    عالم و علامت همان كلمه علم (اسم خاص ) است كه در كلمه اول بعد از حرف عين الفى به آن افزوده شده و در واژه دوم الفى بعد از حرف لام آمده و به تاء مختوم شده است .
    عالم همه بر تمامى موجودات اطلاق مى شود، مانند: عالم وجود و هم بر ماسوى الله ؛ مانند: حدوث عالم و فناى عالم و هم بر هر نوعى از انواع موجودات ؛ مانند: عالم جماد و عالم انسان و هم بر هر صنفى از اصناف ؛ مانند: عالم عرب و عالم غير عرب .
    كلمه العالمين شامل همه عوالم پيش از دنيا، عالم دنيا و عوالم پس از دنيا (برزخ و قيامت ) و همچنين عالم انسان ، عالم فرشتگان و ساير عوالم هستى خواهد شد .
    كلمه عالمين در قرآن كريم گاهى به معناى همه جوامع انسانى است ؛ مانند: ان اءول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (649) (ليكون للعالمين نذيرا ) (650) ما سبقكم بها من اءحد من العالمين (651) و گاهى به معناى همه عوالم امكانى است ؛ مانند: قال فرعون و ما رب العالمينَ قال رب السموات و الاءرض و ما بينهما ... ربكم و رب ابائكم الاءولينَ ... رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون (652) . مراد از كلمه عالمين در آيه حمد همه نظام هستى امكانى است ، نه خصوص جوامع انسانى كه با قرينه هدايت يا انذار در آيه آل عمران و آيه فرقان اراده شده است ؛ از اين رو معادل فارسى عالمين ، جهانها است ، نه جهانيان .
    تذكر: كلمه جهانها نيز معادل مناسبى براى واژه عالمين نيست ؛ زيرا واژه عالم ، چنانكه گذشت ، به معناى نشانه و علامت است ؛ در حالى كه واژه جهان به معناى جهنده است و اطلاق آن بر عالم ، بر اثر اشتمال عالم بر حركت و جهش است و از اين رو بايد گفت اطلاق واژه جهان بر عوالمى كه در آن نشانى از حركت و جهش نيست ، نادرست است .
    اختصاص حمد به خداى سبحان
    قرآن كريم سراسر عوالم هستى امكانى را مخلوق خداوند سبحان مى داند و همه را نيكو و زيبا مى شمارد: (قل الله خالق كل شى ء) (653) الذى اءحسن كل شى ء خلقه (654) . بنابراين ، هر چه مصداق شى ء است ، يعنى سراسر عوالم وجود امكانى ، نيكو و زيباست و چون حمد در برابر كمال ، جمال و نعمت بخشى است ، پس حمد مطلق ازلى و ابدى از آن خداست : (الحمدلله ) و هيچ كس مالك حمد نيست . علل وسطيه نيز مجارى فيض الهى است و سرآغاز سلسله فيض تنها ذات اقدس الهى است .
    آيه كريمه (الحمد لله رب العالمين ) مشتمل بر دو برهان بر اثبات و اختصاص حمد براى خداى سبحان است :
    برهان اول كه از نام مقدس الله استفاده مى شود (655) اين است كه الله جامع همه كمالات وجودى است (ذات مستجمع جميع كمالات ) و چون حمد در برابر كمال بوده و هر كاملى محمود است ، پس خداى سبحان محمود است . آيه كريمه (الحمدلله ...) با تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است مفيد چنين برهانى است .
    توضيح اين كه ، اگر گفته مى شد: الحمدله (حمد براى اوست ) مدعايى بودند كه برهانى به همراه نداشت و برهان مى طلبيد و برهانش نيز اين بود كه خداوند سبحان بر اثر جامعيت كمالاتش شايسته حمد است . اما در الحمدلله حكم (ثبوت حمد) بر وصف (الله ) تعليق شده كه موضوع ، خود دليل را به همراه دارد و در مواردى كه متعلق حكم ، خود در بردارنده سبب و علت ثبوت محمول براى موضوع باشد، نياز به استدلال نيست ؛ همان طور كه در جمله الجنة للمطيعين و النار للملحدين وصف خود محمول (اطاعت و الحاد ) بيانگر علت ثبوت بهشت براى اهل طاعت و آتش براى ملحدان است . در الحمدلله نيز جامعيت كمال كه سبب ثبوت و اختصاص حمد است در موضوع الله قرار دارد .
    برهان دوم كه حد واسط آن ربوبيت خداى سبحان است و از تعبير (رب العالمين ) استفاده مى شود، بدين تقرير است : خداوند رب سراسر عوالم هستى امكانى است و هيچ شريكى در ربوبيت ندارد ( و از اين رو كلمه عالمين به صورت جمع آمده است ) و چون حمد در برابر نعمت ربوبيت (سوق دادن هر موجود به كمال لايق آن ) است ، پس حمد مخصوص ذات اقدس اوست و هيچ شريكى در حمد ندارد . از اين رو در بحث ادبى گذشت كه الف و لام در كلمه الحمد براى استغراق و يا جنس است و مفادش اين است كه هر حمدى از هر حامدى براى هر محمودى در واقع حمد خداست . براهينى چند بر انحصار و اختصاص ‍ حمد به خداى سبحان اقامه شده است كه برخى از آنها در بخش لطايف و اشارات اين آيه بيان مى شود .
    لطايف و اشارات
    1 جامعترين تعبير از حمد
    حمد خداى سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است :
    الف : سوره حمد: (الحمد لله رب العالمين )
    ب : سوره انعام : الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض و جعل الظلمات و النور ... .
    ج : سوره كهف : الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب ...
    د: سوره سباء: الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ...
    ه : سوره فاطر: الحمد لله فاطر السموات و الاءرض ... .
    آنچه در طليعه سوره مباركه حمد آمده جامعترين آنهاست ؛ زيرا كلمه العالمين شامل عالم تكوين ( اعم از آسمانها و زمين و عالم مجردات و ماديات ) و عالم تشريع و تدوين مى شود . (656)
    2 ناتوانى متنعمان از اداى حق شكر
    توفيق حمد و شكر ذات اقدس الهى از بزرگترين نعمتهاى خداوندى و به بيان امام سجاد (عليه السلام ) فوز و فلاح است : يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكره فوز للشاكرين (657) و متنعمان از شكر و سپاس ‍ اين فوز و نعمت عاجزند؛ زيرا هر حمدى حمد ديگر مى طلبد و هر شكرى لزوم شكر ديگر را در پى دارد:
    ... فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك اءن اءقول لك الحمد (658) بنابراين ، شكر شاكر، خود بهره مندى از نعمت است ، نه اداى حق .
    از اين رو قرآن كريم در تبيين حكمت لقمان حكيم مى فرمايد: شكر خدا نعمتى است كه نصيب شاكر مى شود؛ همان گونه كه زيان كفر كافران ، تنها دامنگير خود آنان است : و لقد اتينا لقمان الحكمة اءن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد (659)
    جمله (فان الله غنى حميد ) در ذيل آيه به منزله تعليل براى هر دو مدعاست ؛ نه شكر شاكران براى خدا سودمند و نه كفر كافران براى او زيانبار است ؛ زيرا خدا از هر چيزى بى نياز و محمود بالذات است و محمود بالذات نه نيازمند شكر حامد است و نه كفر كافر به او آسيبى مى رساند و لازم است به نكته عنايت كامل شود كه چون خداوند هستى محض و غنى صرف است از هر چيزى ، حتى از خودش بى نياز است ؛ زيرا اگر محتاج به خود باشد و با كوشش خود، نياز خود را برطرف كند، غنى بالذات نخواهد بود . از اين رو حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در دعاى عرفه به خدا عرض مى كند: الهى ... اءنت الغنى بذاتك اءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (660)
    تذكر: عجز متنعم از اداى شكر نعمت با برهانى ديگر نيز قابل اثبات است كه در بحث اختصاص حامديت به خداوند و بحث روايى خواهد آمد .
    3 تغاير و وحدت حمد و تسبيح
    در مباحث گذشته اشاره شد كه حمد تنها در برابر منعم بودن خدا نيست ، بلكه همه اسماء و صفات و كلمات تكوينى و تدوينى او را نيز شامل مى شود؛ خواه اثر و مقتضاى آن اوصاف به غير برسد يا نرسد و بازگشت اين مطلب به آن است كه حمد تنها در برابر جمال خدا نيست ، بلكه شامل جلال او نيز مى شود . از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد: ستايش از آن خدايى است كه از فرزند، شريك و مددكار منزه و مبراست : و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا (661) . به بيان ديگر، افزون بر آن كه كمال و جمال خداى سبحان قابل ستايش است ، مقدس و منزه بودن او نيز جاى حمد دارد .
    تحميد نه تنها از چنين گستره اى برخوردار است ، بلكه همه مصاديق تسبيح ، تهليل و تكبير را نيز شامل مى شود . پس تسبيح ، تهليل و تكبير خداى سبحان ، همه از مصاديق تحميد و ستايش اوست ؛ چنانكه در مقابل تحميد، تهليل و تكبير، همه از مصاديق تسبيح ذات اقدس خداوند است .
    توضيح اين كه ، تسبيح ، تحميد، تهليل و تكبير گرچه با هم اختلاف مفهومى دارد، ولى از وحدت مصداقى برخوردار است . يكى از شواهد اين وحدت مصداقى آن است كه به مجموع اينها در اذكار نماز به تسبيحات اءربعه موسوم است . شاهد ديگر، اقتران حمد و تسبيح در قرآن كريم است : و ان من شى ء الا يسبح بحمده (662) . سومين شاهد، رواياتى است كه در تبيين الله اءكبر ، آن را به تسبيح بازگردانده است : عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : قال رجل عنده : الله اكبر . فقال : الله اكبر من اءى شى ء؟ . فقال : من كل شى ء . فقال اءبوعبدالله (عليه السلام ): حددته . فقال الرجل : و كيف اءقول ؟ فقال : الله اءكبر من اءن يوصف (663)
    نكته ديگر اين كه ، چون محمود حقيقى هم مبداء كمال و فيض است و هم منزه از نقص و عيب ، پس اگر در موردى عنوان محمود به طور مطلق ذكر شد و قيد خاصى نداشت ، مى توان آن را بر معناى جامعى حمل كرد . از اين رو ممكن است از آيه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا (664) استفاده شود كه انسان با تهجد و نماز شب نه تنها بالعرض مبداء فيض مى شود و خير او به ديگران مى رسد، بلكه بالعرض از نقص نيز مى رهد و در نزاهت از عيب نيز مظهر هو الحميد مى شود. البته وصول انسان به كمال و رهايى او از نقص و عيب ، بالعرض ‍ است ، نه بالذات و محدود است ، نه مطلق و به عنوان آيت كمال و نزاهت الهى است ، نه جز آن .
    4 راز اختصاص حمد به خدا
    خداى سبحان در آياتى چند از قرآن كريم خود را به عنوان حميد مى ستايد . حميد هم به معناى محمود به كار مى رود و هم به معناى حامد . بر اين اساس هم تمامى حمد و ستايشهاى موجودات از آن اوست و هم حامد حقيقى فقط ذات اقدس اوست و تنها اوست كه مى تواند حق ستايش ‍ خود را ادا كند و در الحمدلله احتمال هر دو معنا (انحصار محموديت و انحصار حامديت در خدا) هست و در دو بخش بايد بيان شود:
    الف : انحصار محموديت
    اختصاص محموديت به خداى سبحان با براهينى چند قابل اثبات است ؛ مانند:
    برهان يكم : حمد در برابر نعمت است و چون منعم حقيقى و بالذات ذات اقدس الهى است و همه نعمتها (با واسطه يا بى واسطه ) از آن اوست : ( و ما بكم من نعمة فمن الله ) (665)؛ پس محمود حقيقى تنها اوست . (666)بر همين اساس در قرآن كريم هر جا سخن از حمد خدا (الحمد لله ) مطرح است نعمتى از نعم الهى و فيضى از فيوضات او به عنوان دليل و حد وسط برهان بيان مى شود؛ مانند اين كه در سوره مباركه حمد بعد از حمد، ربوبيت مطلقه : (رب العالمين )، رحمت مطلقه : (الرحمن )، رحمت خاصه : (الرحيم ) و مالكيت مطلقه خدا: (مالك يوم الدين ) مطرح شده و هر يك حد وسط برهانى براى اختصاص حمد براى خدا قرار گرفته است كه هم ناظر به نظام تكوين است و هم نظام تشريع . چنانكه در سوره مباركه فاطر نيز نوپديد كردن آسمانها و زمين (فاطر السموات و الاءرض ) و در سوره انعام ، خلقت آسمانها و زمين و پديد آوردن نور و ظلمت و در سوره سباء مالكيت آنچه در آسمانها و زمين است ، حد وسط برهان واقع شده است ، كه ناظر به نظام تكوين است و در سوره مباركه كهف ، فرو فرستادن كتاب آسمانى بر پيامبر حد وسط برهان قرار گرفته است كه ناظر به نظام تشريع و كلمات تدوينى خداوند است .
    از ملاحظه موارد حمد در قرآن كريم بر مى آيد كه افزون بر آن كه مجموعه آيات تكوينى يا تدوينى خداوند يك جا حد وسط برهان اختصاص حمد براى خداوند واقع مى شود، نظير: (الحمد لله رب العالمين ) و الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب (667) هر يك از آيات تكوينى و تدوينى نيز (668) به طور مستقل حد وسط برهان قرار مى گيرد؛ مانند الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الاءرض (669) نسبت به نظام تكوين و الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله (670) نسبت به نظام تكوين و تدوين (671)؛ تا ثابت شود كه هر يك از اين موجودات فقير و ممكن و نيازمند فاعل و خالق هستند و تنها ذات اقدس الهى است كه غنى محض است . پس همه حمدها از آن اوست و محمود حقيقى تنها اوست .
    برهان دوم : همان گونه كه در بحث تفسيرى گذشت ، از ديدگاه قرآن كريم ، سراسر عوالم هستى امكانى از آن جهت كه آفريده خداست ، زيبا و نيكوست ؛ پس همه جمالها از آن خداى سبحان است و چون حمد همان ثنا و ستايش در برابر كار زيباست ، از اين رو همه حمدها از آن خداوند جميل جمال آفرين است .
    لازم است به اين نكته نيز توجه شود كه زيبايى كارهاى خدا، مطلق است ، نه نسبى تا تنها نسبت به خود آن ذات اقدس يا برخى اشيا خوب و زيبا باشد . فعل خدا سراسر جمال و جمال او جميل مطلق و كمال او كامل صرف است : و كل جمالك جميل ، و كل كمالك كامل (672) بر خلاف كارهاى نيك ديگران كه نسبت به خود آنان خوب است ، گرچه ممكن است برخى از آنها براى ديگران خوب نباشد .
    برهان سوم : كه حد وسط آن ربوبيت مطلقه خداوند بر سراسر عوالم هستى است و در بحث تفسيرى به اجمال گذشت ، اين است كه بر اساس تحليلى دقيق ، بر پايه ربوبيت مطلقه خداى سبحان و توحيد افعالى ، در اسناد فعل به فاعل ، سهمى براى غير خدا نمى ماند؛ زيرا تنها فيض الهى است كه همه عوالم هستى را اداره مى كند و كارهايى كه به ديگران اسناد داده مى شود، جز ظهور و تجلى فيض و فعل خدا نيست . (673)
    از اين رو قرآن كريم ، پيروزى رزمندگان در ميدانهاى نبرد حق در برابر باطل را از آنان نفى و به خداى سبحان اسناد مى دهد؛ چه رزمندگان بشرى : (فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم ) (674) و چه جنود نامرئى آسمانى كه قرآن كريم با تعبير لطيف (و اءنزل جنودا لم تروها) (675)از آنان ياد مى كند . درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى فرمايد: و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى (676)؛ زيرا تنها فيض خداست كه همه هستى و از جمله ميدانهاى نبرد حق با باطل را اداره مى كند . (677)

  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    بيان مطلب اين كه ، بر اساس توحيد افعالى و ربوبيت مطلق خداى سبحان اعمال صالح و سعى مشكور بندگان صالح خداوند، چيزى جز ظهور و تجلى فعل خدا نيست و شكر و حمد نسبت به آن در حقيقت حمد و شكر در برابر فعل خداست . از سوى ديگر شكر خدا از سعى انسانها و حمد او از مقام آنان ، خود نعمتى از نعمتهاى الهى است كه در برابر آن نيز، حمد و شكر لازم است . پس كسى كه به ديد ابتدايى مشكور و محمود خداست ، به ديد نهايى بايد به خاطر مشكور و محمود خدا بودن ، خدا را ستايش كند و سپاس گويد . از اين رو بهشتيان در برابر نعمتهاى بهشتى (كه شكر عملى خداى سبحان از سعى آنان است ) خدا را حمد مى كنند ... و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله لقد جائت رسل ربنا بالحق و نودوا اءن تلكم الجنة اءورثتموها بما كنتم تعملون (693) . توفيق يارى دين خدا (در دنيا) و پاداش اخروى آن (در آخرت ) هر دو، رحمت و نعمتى از جانب خداى سبحان است و عبد شاكر، خدا را بر هر دو نعمت سپاس مى گزارد: له الحمد فى الاءولى و الاخرة . (694)
    6 حمد بهشتيان
    بهشتيان كه جز به اذن ذات اقدس الهى سخن نمى گويند: لا يتكلمون الا من اءذن له الرحمن و قال صوابا (695) همواره به ياد نعمتهاى الهى هستند و به حمد و شكر او زبان مى گشايند . قرآن كريم در تبيين اوصاف اهل بهشت در آياتى چند، از حمد مكرر آنان در برابر نعمتهاى الهى ياد مى كند:
    الف : در برابر تطهير دلهايشان از كينه ، كه از بهترين نعمتهاى معنوى است و جريان نهرهاى بهشتى كه از نعم ظاهرى است و بدون وحى و تنها با تكيه بر عقل راهيابى به آن هرگز ميسور نيست ، خدا را حمد مى كنند . خداوندى كه هم نعمت سنگين وحى و رسالت و تشريع را به بشر ارزانى داشت (هدايت تشريعى ) و هم نعمت توفيق معرفت و عمل را عطا كرد (هدايت تكوينى ): و نزعنا ما فى صدورهم من غل تجرى من تحتهم الاءنهار و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله . (696)
    ب : از صدق وعده الهى و نعمتهاى بهشتى ، كه شكر عملى خداوند در برابر كار آنان است ، سخن گفته ، خدايى را حمد مى كنند كه زمين بهشت را به آنان سپرد تا در هر نقطه اى از آن بخواهند ماءوى گزينند و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اءورثنا الاءرض الاءرض نتبواء من الجنة حيث نشاء فنعم اءجر العالمين (697)
    ج : خداى را بر زدودن هر گونه اندوهى از دلهايشان سپاس مى گويند: و قالوا الحمد لله الذى اءذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور (698)
    د: آخرين سخن اهل بهشت نيز حمد و سپاس پروردگار جهان است : دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم اءن الحمدلله رب العالمين (699)
    سر حمد مكرر بهشتيان اين است كه عوامل و موجبات حمد ( كه حد وسط براهين اثبات حمد براى خداى سبحان قرار گرفت )، مانند جامع كمالات بودن ، ربوبيت مطلق و انعام و رحمت خدا بر بندگان ، همگى در بهشت ظهور و تجلى روشن و فراگيرترى دارد .
    7 حامدان و مسبحان خدا
    بر اساس آيه و ان من شى ء الا يسبح بحمده ... (700) حمد و تسبيح اختصاص به متنعمان ندارد، بلكه خود نعمتها نيز مسبح و حامد خدايند؛ چنانكه حمد حامدان ، تسبيح مسبحان و ذكر ذاكران نيز حامد، مسبح و ذاكر خدايند؛ زيرا همه اينها مصداق و زير پوشش عنوان شى ءاند، و هر شيئى ، حامد و مسبح خداست ، برخى از اهل معرفت گفته اند:
    حمد مراتبى دارد و ظاهرترين مراتب آن ، مرتبه افعال الهى و نيز اسماء فعلى خداوند است كه متعلق آن اسماء، مرتبه فعل است ؛ حمد در مرتبه صفات الهى و اسمائى كه متعلق آنها اوصاف است مدح خواهد بود و حمد اصطلاحى نيست .... حمد متعلق به خود ذات واجب حمد خود حمد است ؛ يعنى وصف به تمام هستى خود موصوف خويش را ثنا مى گويد و ذات خود را كه عين ذات موصوف است مى ستايد . (701)
    8 جايگاه توحيد ربوبى و براهين آن
    مدار تبليغ پيامبران و محور درگيرى آنان با دشمنان توحيد ربوبى است برخى از معارف دينى كه از مقوله جهان بينى است ، تنها ثمره علمى دارد، اما برخى ديگر داراى ثمره عملى است . اعتقاد به وجود واجب الوجود و توحيد خالقيت از قسم اول است . از اين رو وثنيين حجاز از پذيرش توحيد خالقى ابايى نداشتند . آنان مى گفتند: جهان را الله آفريده ، ولى پس از آفرينش ، با آن كارى ندارد و انسان نيز در مقابل او پاسخگو نيست . آنان گرچه ربوبيت مطلق خدا را نسبت به مجموع جهان مى پذيرفتند (702)، اما ربوبيت جزئى ، مانند رب الانسان و رب الاءرض را نمى پذيرفتند و آن را به بتها، ستارگان و يا قديسان بشر نسبت مى دادند و براى آنها مظاهر و مجسمه هايى مى ساختند و براى دستيابى به شفاعتشان ، مظاهر آنها را مى پرستيدند .
    بنابراين ، پذيرش خالقيت و ربوبيت مطلق خداى سبحان نسبت به جهان هستى آسان است ، اما پذيرش ربوبيت جزئى است كه انسان را در برابر رب خود مسئول مى كند و سخن پيامبران اين بود كه انسان در برابر خداى خالق مسئول است و بايد از او اطاعت كند و آن كه خالق است ، همو مى پروراند .
    قرآن كريم نيز توحيد ربوبى را با دو برهان ثابت مى كند:
    برهان يكم : بر اساس تحليلى عقلى ، ربوبيت گونه اى از خلقت است و پذيرش خالقيت خدا در حقيقت همان قبول ربوبيت اوست .
    بيان مطلب اين كه ، ربوبيت در واقع همان ايجاد روابط بين مستكمل و كمال است ؛ پروراندن ، چيزى جز اعطاى كمال و وصف به موصوف نيست ؛ مثلا، پروراندن درخت ، چيزى جز رشد دادن و به بارنشاندن آن نيست . همان طور كه پروراندن انسان از نظر جسمى همان اعطاى كمالات بدنى به اوست و رب كسى كه روابط بين كمالات و مستكملها را مى آفريند و كمال را به مستكمل و مستعد عطا مى كند و چون خالق فقط الله است پس رب نيز تنها اوست .
    از اين رو قرآن به شيوه احسن ، براى احتجاج بر ربوبيت ، درباره خالقيت خداى سبحان از مشركان اقرار مى گيرد . مشركان كه ربوبيت جزئى را منكر بودند، مى گفتند خداوند به ما چيزى نمى دهد تا او را عبادت كنيم و در برابر او مسئول باشيم و تنها خود را در برابر بتها، كه آنها را ارباب جزئى مى پنداشتند، مسئول مى دانستند و آنها را مى پرستيدند . (703)
    برهان دوم اين كه بين خالقيت و ربوبيت تلازم است ؛ يعنى لزوما آفريدگار است كه مى تواند پروردگار باشد . آن كه خالق چيزى نيست از سازمان هستى آن بى خبر است و قدرت تدبير و پرورش آن را نيز ندارد؛ پس تنها خالق جهان هستى رب آن است .
    پرورش دهنده هر چيز بايد به همه اسرار درونى آن آگاه باشد، آنچه اين شى ء با آن مرتبط است را بشناسد و توان ايجاد پيوندهاى لازم را نيز داشته باشد و چنين آگاهى با خالقيت ملازم است ؛ زيرا تنها خالق است كه مطلوب هر شى ء و ارتباط و هماهنگى يا ناسازگارى آن را با ساير موجودات مى داند. از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: تدبير و پرورش جهان فقط صفت آفريدگار است : ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (704)
    قرآن كريم به شيوه جدال احسن با تكيه بر خالقيت خداى سبحان ، كه مورد پذيرش مشركان بود، ربوبيت خداوند را اثبات مى كند .
    بنابراين ، ربوبيت با دو تحليل به خالقيت بر مى گردد و آيات خلقت با همين دو تقرير سند اثبات ربوبيت است .
    با اثبات توحيد ربوبى ، توحيد عبادى نيز ثابت مى شود؛ اگر جز خدا ربى براى عالم نيست ، جز او معبودى هم وجود ندارد؛ زيرا اگر منشاء عبادت ، هراس از ضرر و ترك تدبير و انعام ، يا طمع و شوق دريافت عطا باشد، تنها نسبت به پرورنده و مبداء تدبير رواست ؛ چنانكه اگر منشاء آن ، شوق ديدار معبود باشد، باز درباره منعم و مبداء كمال ، صادق است .
    بحث روايى
    1 جايگاه تحميد خداى سبحان
    عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اءول من يدعى الى الجنة الحمادون الذين يحمدون الله فى السراء و الضراء (705)
    لو اءن الدنيا كلها لقمة واحدة فاءكلها العبد المسلم ، ثم قال : الحمد لله لكان قوله ذلك ، خيرا من الدنيا و ما فيها (706)
    اشاره : سر برترى تحميد از دنيا و متاع آن ، اين است كه تحميد راستين از كلم طيب محسوب مى گردد و هر چه كلم طيب بود به طرف خداى منزه از جهت و حيز صعود مى كند و هر چه به طرف خداوند بالا رفت ، عنداللهى مى شود و هر چه عنداللهى شد از گزند زوال مصون است : ما عندكم ينفد و ما عند الله باق (707) در نتيجه چيزى كه باقى و ابدى است از چيزى كه محدود و زودگذر است حتما بهتر خواهد بود . از اين رو حمد مؤ من بهتر از دنياى زودگذرى است كه محبت آن راءس هر خطيئه است .
    2 ادب شروع كلام و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تحميد
    عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : كل كلام لا يبداء فيه بالحمد فهو اءقطع (708)
    عن الصادق (عليه السلام ): كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اذا اءصبح قال : الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ، ثلاثماءة و ستين مرة و اذا اءمسى قال مثل ذلك (709)
    ... و كان النبى صلى الله عليه و آله و سلم اذا اءصبح و طلعت الشمس ‍ يقول : الحمد لله رب العالمين حمدا كثرا طيبا على كل حال ، يقولها ثلاثماءة و ستين مرة شكرا (710)
    اشاره : گرچه اثبات عدد مذكور آسان نيست ، ولى شايد نكته آن بر فرض ‍ ثبوت عدد، اين باشد كه در هر بامداد و شامگان به عدد روزهاى سال تقريبا خدا را سپاس مى كرد و شايد عناصر محورى بدن انسان يا نظام كيهانى به رقم مزبور باشد؛ كه در برابر هر كدام از آنها، كه نعمتى از نعمتهاى بيكران الهى است ، يك بار حمد و شكر به عمل مى آمد؛ و العلم عندالله .
    3 جامعترين تعبير در حمد و شكر
    عن الصادق (عليه السلام ): ما اءنعم على عبد بنعمة صغرت اءو كبرت فقال : الحمدلله الا اءدى شكرها (711)
    عن حماد بن عثمان قال : خرج اءبوعبدالله (عليه السلام ) من المسجد و قد ضاعت دابته فقال : لئن ردها على لاءشكرن الله حق شكره . قال : فما لبث اءن اءتى بها فقال : الحمدلله . فقال قائل له : جعلت فداك اءليس ‍ قلت : لاءشكرن الله حق شكره ؟ فقال اءبوعبدالله : اءلم تسمعنى قلت : الحمدلله . (712)
    عن الصادق (عليه السلام ): الشكر للنعم اجتناب المحارم و تمام الشكر قول الحمد لله رب العالمين (713)
    ... ان رجلا جاء الى اءميرالمؤ منين (عليه السلام ) فقال اءخبرنى عن قول الله تعالى : (الحمد لله رب العالمين ) ما تفسيره ؟ فقال : الحمد لله هو اءن عرف عباده بعض نعمه عليهم جملا اذ لا يقدرون على معرفة جميعها بالتفصيل لاءنها اءكثر من اءن تحصى اءو تعرف . فقال لهم الحمدلله على ما اءنعم به علينا رب العالمين ... (714)
    اشاره : برخى كلمات از لحاظ شمول ، جزو جوامع الكلم به شمار مى آيد و حمد مزبور از اين قبيل است . حصر جنس حمد يا حصر همه افراد حمد براى خداوند اداى حق تحميد بوده ، فراگير است .
    4 عجز متنعم از شكر نعمت
    عن السجاد (عليه السلام ): اللهم ان اءحدا لا يبلغ من شكرك غاية الا حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا و لا يبلغ مبلغا من طاعتك و ان اجتهد الا كان مقصرا دون استحقاقك بفضلك ... و تثيب على قليل ما تطاع فيه حتى كاءن شكر عبادك الذى اءوجبت عليه ثوابهم و اءعظمت عنه جزائهم ، اءمر ملكوا استطاعة الامتناع منه دونك فكافيتهم . اءولم يكن سببه بيدك فجازيتهم بل ملكت يا الهى اءمرهم قبل اءن يملكوا عبادتك و اءعددت ثوابهم قبل اءن يفيضوا فى طاعتك و ذلك اءن سنتك الافضال و عادتك الاحسان و سبيلك العفو، فكل البرية معترفة باءنك غير ظالم لمن عاقبت و ... (715)
    امام سجاد (عليه السلام ) به خداى سبحان عرض مى كند: بارالها!هيچ كسى به درجاتى از شكر تو دست نمى يابد، مگر اين كه نعمت توفيق عرض ادب ، وى را به شكر ديگرى بر مى گمارد و احدى در فرمانبرداريت ، هر چند بكوشد، به جايى نمى رسد، مگر اين كه در برابر استحقاق تو، با آن همه احسانت ، عاجز و ناتوان است ...؛ به گونه اى بر طاعت كم و ناچيز پاداش ‍ مى دهى كه گويى شكر بندگان كه در برابر آن ثواب مقدار داشتى و جزايشان را بزرگ داشتى امرى است كه آنان مى توانند از آن سرباز زنند .
    آيا زمام كار به دست تو نبود و اينان از خود چيزى داشتند؟ بلكه پيش از آن كه توفيق عبادتت را بيابند و به درگاه تو بار يابند، زمان كارشان به دست تو بود و تو مالك آنها و همه شئون هستيشان بودى و پيش از آن كه كارى كنند، ثوابشان را آماده كردى و براى اين كه آنان را به ثوابى برسانى بهانه اى به نام عبادت به دست آنان دادى و اين همه ، بر اثر آن است كه سنت تو تفضل و عادت تو احسان و راه تو راه عفو و گذشت است . همگان معترفند كه اگر تبهكاران را كيفر كنى ستمكار نيستى و ...
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): الحمد لله الذى يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يؤ دى حقه المجتهدون ، الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن (716)
    اشاره : حمد از آن خدايى است كه نه حمد و مدح او از عهده كسى بر مى آيد، نه نعمتهايش قابل شمارش است و نه حق او را تلاشگران مى توانند ادا كنند . نه شاهين بلند پرواز انديشه و همت حكيمان را توان رسيدن به اوج قله شناخت اوست و نه عارف غواص درياى دل را ياراى استخراج گوهر شناخت اكتناهى آن ذات متعالى است .
    چون حمد حقيقى ذات اقدس خداوند مبتنى بر شناخت عميق و دقيق ولى نعمت و همه نعمتهاى اوست و چنين شناختى براى غير خداوند حاصل نيست ، بنابراين ، هيچ متنعمى قادر بر اداى شكر و حمد او نخواهد بود و تنها حامد حقيقى خداى سبحان ، خود آن ذات مقدس است .
    5 حمد در برابر جمال و جلال خدا
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه (717) نحمده على ما اءخذ و اءعطى و على ما اءبلى و ابتلى . (718)
    اشاره : ابتلا و آزمون الهى نيز از نعمتها و رحمتهاى اوست كه به پاس آن نيز بايد او را ستود . از اين رو در برخى از دعاهاى ايام هفته آمده است : اللهم لك الحمد اءن خلقت فسويت و قدرت و قضيت و اءمت و اءحييت و اءمرضت و شفيت و عافيت و اءبليت و ... (719) بارخدايا تو را بر همه كارهايت مى ستاييم ؛ بر ... ميراندن و زنده كردن ، بيمار كردن و شفا بخشيدن و عافيت دادن و مبتلا ساختن . همه كارهاى خدا خير است و چون حمد در برابر كار خير است ، همه كارهاى خدا محمود است .
    6 اختصاص حمد به خدا
    عن السجاد (عليه السلام ): و لو دل مخلوق مخلوقا من نفسه على مثل الذى دللت عليه عبادك منك كان محمودا فلك الحمد (720)
    : عن الباقر (عليه السلام ): ... و اءنت جمال السماوات و الاءرض فلك الحمد و اءنت زين السماوات و الاءرض فلك الحمد (721)
    عن اءبى الحسن الاءول (عليه السلام ): اذا فرغت من صلاة الليل فقل : اللهم ما عملت من خير فهو منك لا حمد لى فيه و ما عملت من سوء فقد حذرتنيه ، لا عذر لى فيه . اللهم انى اءعوذبك اءن اءتكل على ما لا حمد لى فيه . (722)
    ... و لك الحمد ... و استخلصت الحمد لنفسك و جعلت الحمد من خاصتك و رضيت بالحمد من عبادك و فتحت بالحمد كتابك و ختمت بالحمد قضائك و لم يعدل الى غيرك و لم يقصر الحمد دونك ، فلا مدفع للحمد عنك و لا مستقر للحمد الا عندك و لا ينبغى الحمد الا لك (723)
    اشاره : هر يك از اين كلمات نورانى حاوى برهانى بر اختصاص حمد به خداى سبحان است . در حديث اول امام سجاد (عليه السلام ) پس از برشمردن نعمت هدايت الهى و علوم ارزشمندى كه بدون تعليم الهى ، بشر را ياراى رسيدن به آن نيست ، به خداى سبحان عرض مى كند: بارخدايا گر مخلوقى بتواند از جانب خود چنين هدايتها و معارفى را در اختيار ديگران بگذارد، آن گونه كه تو خلق خود را هدايت و تعليم مى كنى ، او نيز سزاوار حمد خواهد بود، ليكن چون همه نعمتها و علوم از جانب توست ، پس ‍ ستايش نيز ويژه توست . در جمله فلك الحمد با تقديم لك بر الحمد، حمد در خداى سبحان حصر شده است . اين حديث ناظر به برهانى است كه حد واسط آن انعام الهى است .
    حديث دوم اشاره به برهانى دارد كه حد وسط آن جمال است و در براهين اختصاص حمد بدين شرح بيان شد: سراسر عوالم هستى امكانى از آن جهت كه مخلوق خداى سبحان است ، زيبا و نيكوست و چون حمد در برابر جمال و كار زيباست ، حمد ويژه جميل جمال آفرين است .
    در حديث سوم بر اساس توحيد افعالى همه كارهاى نيك آدمى را از خداى سبحان و هر حمدى بر هر كار نيكى را از او مى داند . بر اساس توحيد افعالى و ربوبيت مطلق خداى سبحان ، كارهاى نيك صالحان نيز جز ظهور و تجلى فيض و فعل او نيست و از اين رو محمود حقيقى تنها ذات اقدس الهى است .
    چهارمين حديث نيز با تصريح به اين كه حمد جز حريم و ساحت قدس ‍ خداى سبحان هيچ قرارگاهى ندارد و حمد جز براى او سزاوار نيست ، به روشنى بر انحصار حمد در خداى سبحان دلالت دارد.
    تذكر: اگر بعضى از نصوص دينى ظهور دارد كه حمد غير خدا رواست ، ولى حمد خدا بهتر است ، اين گونه ظواهر را بايد به معناى تعيين حمد خدا تفسير كرد، نه تفضيل حمد وى ؛ مانند آنچه در طليعه دعاى سحر امام سجاد (عليه السلام ) به نقل ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالى ) آمده است : ... فربى اءحمد شى ء عندى و اءحق بحمدى (724)
    7 حامد حقيقى
    عن الصادق (عليه السلام ): اللهم انى اءفتح القول بحمدك و اءنطق بالثناء عليك و اءمجدك و لا غاية لمدحك و اءثنى عليك و من يبلغ غاية ثنائك و اءمد مجدك و اءنى لخليفتك كنه معرفتك مجدك ؟ (725)
    اشاره : در بحث تفسيرى گذشت كه نه تنها محمود حقيقى ذات اقدس ‍ خداوند است ، بلكه حامد حقيقى او نيز جز خود او نيست ؛ زيرا حمد حقيقى بدون شناخت حقيقى نعمتهاى الهى و پى بردن به حقيقت همه نعمتهاى او ميسور نيست و جز ذات اقدس او احدى قادر بر معرفت اكتناهى نعمتهايش نيست .
    8 رابطه تحميد با تربيع كعبه
    روى عن صادق (عليه السلام ) اءنه سئل لم سميت الكعبه ؟ قال : لاءنها مربعة . فقيل له : و لم صارت مربعة ؟ قال : لاءنها بحذاء البيت المعمور و هو مربع . فقيل له : و لم صار بيت المعمور مربعا؟ قال : لانه بحذاء العرش و هو مربع . فقيل له : و لم صار العرش مربعا؟ قال : (لاءن الكلمات التى بنى عليها الاسلام اءربع : سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اءكبر . (726)
    اشاره : حضرت امام صادق (عليه السلام ) سر تربيع كعبه را محاذات آن با بيت معمور مربع و راز تربيع معمور را محاذى بودن آن با عرش مربع و رمز تربيع عرش را تربيع اصول اوليه دين سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اءكبر مى داند .
    در اين كلام بلند كه امام صادق (عليه السلام ) سخن را از تربيع كعبه به اصول اوليه دين پيوند مى دهد، عظمت تحميد بيان شده است ؛ زيرا پايگاه تحميد چنان رفيع استع كه در كنار تسبيح ، تهليل و تكبير از اصول بنيادين دين و پايه هاى آغازين آفرينش جهان قرار گرفته است ؛ زيرا عرش خداوند كه همان مقام فرمانروايى اوست ، بر اين اصول استوار است .
    همچنين اختصاص حمد به خداى سبحان از اين حديث استفاده مى شود؛ همان طور كه اختصاص تسبيح و تهليل و تكبير به خداوند نيز از آن استظهار مى شود؛ زيرا اگر ريشه هاى اصلى دين تسبيح ، تحميد، تهليل و تكبير است ، پس در جهان چيزى به غير خدا ارتباط ندارد تا به سبب آن ، غير خدا محمود حامدان قرار گيرد .
    غير خدا در صورتى مى تواند ملجاء و محمود ديگران باشد كه اولا از خود كمالى داشته باشد و ثانيا بتواند با كمال خود نياز غير را برطرف و تاءمين كند؛ در حالى كه تسبيح و تحميد خداى سبحان وقتى با تهليل او قرين گردد، پيامش آن است كه خداى سبحان تنها موجودى است كه ناقص نيست و همه نقصها را نيز او برطرف مى كند و در نتيجه ، در جهان از غير او كارى بر نمى آيد؛ اما تسبيح و تحميد بى تهليل پيامش فراتر از اين نيست كه خداى سبحان ناقص نيست و بر تاءمين نياز و رفع نقايص ديگران نيز قادر است و اين ، تنها اثبات شى ء است ، نه نفى ما عدا.
    بنابراين ، تسبيح ، تحميد، تهليل و تكبير، همه از آن خداى سبحان است و اگر مقام يا شخصى محمود است ، در حقيقت شاءنى از شئون فاعليت خداى سبحان است ؛ همانند مقام محمود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم .
    9 پايان سخن بهشتيان
    عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم ، الكلمة التى يقولها اءهل الجنة اذا دخلوها و ينقطع الكلام الذى يقولونه فى الدنيا ما خلا الحمد لله و ذلك قوله : دعويهم فيها... و اخر دعويهم اءن الحمد لله رب العالمين (727)
    اشاره : بهشتيان هنگام ورود به بهشت و مشاهده تحقق وعد الهى خدا را حمد مى كنند و هر چه را خواستند به صرف تسبيح خداوند براى آنها حاصل است و نيازى به اسباب و وسايل ندارند و بعد از بهره ورى از نعمت بهشت ، خدا را حمد مى كنند و چون نعمتهاى بهشت عطاى غير مجذوذ و غير منقطع است ، از اين رو حمد بهشتيان نيز منقطع نخواهد شد و معناى آخر در آيه مزبور، نسبى است ، نه نفسى .
    10 بازگشت ربوبيت به خالقيت
    عن الرضا (عليه السلام ): ... رب العالمين توحيد له و تحميد و اقرار باءنه هو الخالق المالك لا غير (728)
    عن الصادق (عليه السلام ): ... رب العالمين ، قال : خلق المخلوقين . (729)
    اشاره : همان گونه كه در بحث لطايف و اشارات آيه مورد بحث گذشت ، ربوبيت با تحليل به خالقيت بر مى گردد و در اين احاديث نيز به آن اشاره شده است .
    11 ويژگيها و آثار حمد
    عن السجاد (عليه السلام ): الحمد لله الاءول بلا اءول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده ، الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين و عجزت عن نعته اءوهام الواصفين ... و الحمد لله الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما اءبلاهم من مننه المتتابعة و اءسبغ عليهم من نعمه المتظافرة لتصرفوا فى مننه ، فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه ، فلم يشكروه و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حد البهيمية فكانوا كما وصف فى محكم كتابه : (ان هم الا كالاءنعام بل هم اءضل سبيلا ) (730) و الحمدلله ...
    حمدا نعمر به فيمن حمده من خلقه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه ،
    حمدا يضى ء لنا به ظلمات البرزخ و يسهل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا عند مواقف الاءشهاد يوم تجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ... حمدا يرتفع منا الى اءعلى عليين فى كتاب مرقوم يشهده المقربون ، حمدا تقربه عيوننا اذا برقت الاءبصار و تبيض به وجوهنا اذا اسودت الاءبشار، حمدا نعتق به من اءليم نارالله الى كريم جوار الله ، حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به اءنبيائه المرسلين فى دار المقامة التى لا تزول و محل كرامته التى التى لا تحول ... و الحمدلله ... فكيف نطيق حمده اءم متى نؤ دى شكره ؟ لا متى ؟ ...
    و الحمدلله بكل ما حمده به اءدنى ملائكته اليه و اءكرم خليقته عليه و اءرضى حامديه لديه ، حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربنا على جميع خلقه ، ثم له الحمد مكان كل نعمة له علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين عدد ما اءحاط به علمه من جميع الاءشياء و مكان كل واحدة منها عددها اءضعافا مضاعفة اءبدا سرمدا الى يوم القيامة ، حمدا لا منتهى لحده و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لاءمده ، حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته و طريقا الى جنته و خفيرا من نقمته و اءمنا من عضبه و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تاءدية حقه و وظائفه ،، حمدا نسعد به فى السعداء من اءوليائه و نصير به فى نظم الشهداء بسيوف اءعدائه انه ولى حميد (731)
    اشاره : امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد: حمد ويژه خدايى است كه در اوليت بى آغاز و در آخريت بى انجام است ؛ خدايى كه ديده كوتاه بين اهل نظر توان رؤ يت و مشاهده او را ندارند و اوهام و انديشه هاى واصفان را ياراى وصف او نيست .
    ستايش از آن خدايى است كه اگر توفيق شناخت حمد خود را از بندگانش ‍ دريغ مى كرد و به انسانها نمى آموخت تا در برابر نعمتهاى پياپى او حمد كنند، در نعمتهايش تصرف كرده ، از آن بهره مند مى شدند و او را حمد نمى كردند و بدون هيچ گونه سپاسى ، از رزق الهى به طور گسترده بهره بردارى مى كردند و با چنين كفرانى از حدود (732) انسانيت خارج و به مرز بهيميت (733) مى رسيدند؛ آنگاه همانند چهارپايان يا فروتر از آنها مى شدند .
    و حمد خداى را ...؛ حمدى كه خداى سبحان با آن ، ما را هم زيست حامدان و شاكران قرار دهد و با آن ، به سوى رضايت و عفو ذات اقدس ‍ الهى از ديگران سبقت گيريم ؛ حمدى كه تاريكيهاى برزخ (734) با آن زدوده شود و پيمودن راه برزخ به سوى قيامت كبرا و رستاخيز عمومى با آن آسان گردد و جايگاه ما در نزد شاهدان اعمال ( پيامبران ، امامان و فرشتگان ) با آن شريف و گرامى شود؛ در روزى كه هر كس برابر ره آوردش جزا داده شود و بر هيچ كس ستمى نرود؛ حمدى كه ما را به برترين مقام عليين برساند؛ حمدى كه در روز خيره شدن چشمها، ديده ما بدان روشن گردد (735) و در روز سياه شدن سطح اندامها روى ما به آن سفيد گردد؛ (736) حمدى كه مايه رهايى از آتش دردناك الهى و عامل نيل به جوار كريمانه حق باشد؛ حمدى كه با آن به عالم فرشتگان مقرب راه يافته با آنان رقابت كنيم (737) و با آن به پيامبران مرسل بپيونديم ، در جايگاه بى زوال ابدى و محل كريمانه و تحول ناپذير (738) ... و ما چگونه مى توانيم حمد او به جاى آوريم و از عهده شكرش به در آييم ؟ هرگز چنين توانى نداريم ...
    حمد و سپاس خداى را به سان حمد نزديكترين فرشتگان و كريمترين بندگان و پسنديده ترين حامدانش ؛ حمدى كه همانند برترى خدا بر همه آفريدگان ، از همه سپاسها برتر است (739) (يعنى تفاوت حمدها مانند تفاوت محمودها باشد ) .
    و سپاس خداى را در برابر نعمتهايى كه به ما و گذشتگان عطا كرد و به آيندگان مى بخشد؛ حمدى به گستردگى آنچه علم خدا به آن احاطه دارد و به ميزان چندين برابر هر يك از آنها؛ حمدى جاويدان تا روز قيامت (740)؛ حمدى به آن گستردگى كه نه مرزپذير است و نه شمارش بردار؛ نه پايانى براى امتداد آن و نه تماميتى براى زمان آن است ؛ حمدى كه عامل رسيدن به طاعت و عفو او باشد و سبب رضايتش و وسيله مغفرتش و راهى براى بهشتش و رهاننده از عذابش و مايه ايمنى از خشم او و پشتيبانى بر طاعت او و مانعى در برابر معصيت و دستيارى بر اداى حقش ؛ حمدى كه با آن در رديف اولياى سعادتمند خدا و در سلك شهيدان (741) راه او قرار گيريم ؛ زيرا او سرپرستى ستايش شده است . (742)
    حضرت سجاد (عليه السلام ) در اين دعا، حمد را با توحيد خداى سبحان آغاز و پس از بيان رازقيت خدا، محاسبه اعمال و كيفر تبهكاران و پاداش ‍ نيكوكاران ، به بيان ويژگيها و آثار حمد در دنيا، برزخ و قيامت و مقام و پايگاه رفيعى كه با حمد مى توان به آن دست يافت و همچنين برخى از آثار ترك حمد مى پردازد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
    الف : حمد فصل مقوم انسان است : فيلسوفان نطق را فصل مقوم و مرز انسانيت انسان مى دانند . نطق ، به معناى سخن گفتن باشد يا ادراك كلى ، بيانگر حد انسانيت نيست . در فرهنگ قرآن و عترت ، انسان به معناى حيوان ناطق نيست ، بلكه معنايش حيوان ناطق حامد است .
    بنابراين ، اگر كسى حامد نبود يا تنها در حد زبان اهل حمد بود نه در قلب و از روى ايمان ، گرچه بر خلاف ساير حيوانات كه ساكتند، او حيوان ناطق و گوياست اما از حدود انسانيت خارج شده ، به مرز بهيميت پيوسته است ؛ زيرا چهارپايان از نعمتها بهره مى برند، ولى معرفت حمد ندارند .
    شايان ذكر است كه ، آنچه فارق بين انسان و ساير حيوانات است مرتبه كامل حمد است كه امام سجاد (عليه السلام ) در اين دعا و دعاى پنجاه و يكم صحيفه بيان كرده اند و گرنه همه موجودات مسبح و حامد ذات اقدس الهى هستند: ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (743)
    سر اين كه خداى سبحان درباره برخى انسانها مى فرمايد: همانند چهارپايان ، بلكه از آنها نيز پست ترند: (اولئك كالاءنعام بل هم اءضل ) (744)، اين است كه حيوانات نيز مرتبه ضعيف شكر را دارند، ولى چون از عقل بهره اى ندارند به كمال حمد معقول نمى رسند؛ اما انسان با داشتن كمال عقلى ، اگر عقل خود را در خدمت شهوت و غضب درآورد ، از حيوان نيز پست تر خواهد بود . حيوان تنها در محدوده شعور حيوانى ، در پى ارضاى شهوت و غضب است ؛ اما انسان عقل و انديشه را نيز در خدمت شهوت و غضب به كار مى گيرد و با داشتن چراغ ، بيراهه مى رود . چنين عقلى در اسارت هوسهاست : كم من عقل اءسير تحت هوى اءمير (745) .
    ب : حمد عامل همزيستى با پيامبران و فرشتگان و ره توشه اى براى سرعت و سبقت به سوى رضايت و عفو الهى است .
    ج : حمد روشنى بخش تاريكيهاى عالم برزخ و هموار كننده راه انسان به سوى رستاخيز است ؛ تاريكى برزخ بر اثر گناه است و نور آن با طاعت تاءمين مى شود . با روشن شدن برزخ ، راه انسان به سوى قيامت كبرا هموار مى شود و پيمودن اين راه كه براى برخى انسانها، همانند ورود از دنيا به برزخ بسيار دشوار است ، آسان مى گردد .
    بيان مطلب اين كه ، حقيقت مرگ از نظر دين ، انتقال از عالمى به عالم ديگر است : لكنكم تنتقلون من دار الى دار (746) . اما مرگ به معناى قطع نفس و سرد شدن بدن ، مرگى است كه در دانش ‍ زيست شناسى مطرح است . انتقال از دنيا به برزخ ، براى برخى انسانها بسيار آسان و براى گروهى بسيار دشوار است .
    رزمنده اى كه صبحگاهان در ميدان نبرد هدف تير دشمن قرار مى گيرد و تا شامگاه در خون خود مى غلتد، گرچه پنداشته مى شود كه با فشار مرگ دست به گريبان است ، اما او ديگر توجهى به دنيا ندارد و همانند تشنه بى تابى است كه در هواى گرم و سوزان ، چشمه سارى از آب خنك و زلال مى يابد و تن به آن مى سپارد . از اين رو امام باقر (عليه السلام ) در پاسخ اين پرسش كه شهيدان كربلا در برابر رگبار تيرها چه احساسى داشتند؟ فرمودند: همان احساسى كه شما از فشار دادن يكى از انگشتان خود با دو انگشت ديگر داريد (747)
    مرگ سرخ و انتقال از دنيا به برزخ براى شهيد لذت بخش است ، نه رنج آور. اما تبهكارى كه به سرعت جان مى دهد، گرچه به ظاهر فشار جان دادن ندارد، ليكن جدا شدن روح او از تعلقات دنيا و انتقال به برزخ برايش بسيار دشوار است . قرآن كريم دشوارى مرگ و انتقال تبهكاران به عالم برزخ را اين گونه وصف مى كند: و لو ترى اذا يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و اءدبارهم و ذوقوا عذاب الحريق (748) فكيف اذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و اءدبارهم (749)
    سر زدن چهره و پشت آنان شايد اين باشد كه فرشتگان ماءمور دنيا كه انسان تبهكار را تهى دست در حال رفتن مى بينند، با زدن بر پشت او، وى را از دنيا سوق داده ، بيرون مى رانند، ماءموران برزخ نيز چون او را تهى دست در حال آمدن مشاهده مى كنند بر صورتش مى كوبند و اين گونه از او استقبال مى كنند و اين خود گونه اى از عذاب و فشار قبر است و بر اين اساس كه عالم قبر همان عالم برزخ است ، انسان تبهكار گرچه در فضاى باز آسمان يا دريا بميرد فشار قبر دارد . كسى كه توانست به آسانى از دنيا به برزخ راه يابد، راه برزخ به سوى قيامت نيز هموار و آسان است .
    سر اين كه حمد پيمودن راه برزخ به قيامت را آسان مى كند، آن است كه انسان حامد و شاكر، خدا را ولى نعمت خود مى داند و كسى كه ولى نعمت خود را به خوبى بشناسد، مى تواند او را حمد كند و او هرگز تفكر قارونى ندارد تا بگويد: انما اءوتيته على علم عندى (750)
    كسى كه نعمت را از ناحيه غير خدا مى داند و طلبكارانه مى گويد: با تلاش ‍ خود به آن رسيده ام ، گرچه به زبان الحمد لله رب العالمين بگويد، تنها حمد زبانى دارد و روح او حامد نيست . بنابراين ، كسى كه طلبكارانه نعمت را دسترنج خود مى داند، به حقيقت حمد نرسيده و ولى نعمت خود را نشناخته است .
    دنيا گرايان پس از مرگ ، همانند حال خواب ، يك سلسله خاطرات دارند و بسيارى از آنان از انتقال به جهانى ديگر آگاه نيستند و پس از شنيدن تلقين ميت و مشاهده امورى ، در مى يابند كه به عالم برزخ منتقل شده اند و چون حقيقت مرگ انتقال است و انسان وابستگيهاى فراوانى به دنيا دارد، تا همه تعلقات خود را از دنيا قطع نكند وارد برزخ نمى شود . براى گسستن همه اين پيوندها نيز زمانى طولانى لازم است .
    انسان شيفته دنيا همانند معتادى است كه در بازداشتگاه به سر مى برد، كه اعتيادش باقى است ، ولى مواد مورد اعتيادش در دسترس او نيست و از اين رو به عذابى دردناك گرفتار است . انسان دنياگرا با قلبى آكنده از تعلق با دنيا وداع مى كند و اين علاقه تا مدتها او را مى سوزاند تا به تدريج و بر اثر اشتغال به عقبات برزخ ، علاقه اش از دنيا بريده شود؛ زيرا آن جا راه درمانى وجود ندارد .
    د: حمد جايگاهى شرافتمندانه نزد گواهان قيامت به انسان مى بخشد .
    ه : حمد عامل ترفيع انسان به اعلى عليين ، مايه روشنى چشم و روسفيدى در قيامت است .
    از اين كلام بر مى آيد كه حمد، تنها گفتن الحمدلله و مانند آن نيست ، بلكه حمد عقيده و اخلاق و عملى است كه اگر كسى به آن آراسته شد، به آن مقام رفيع مى رسد . حامد بايد هم با قلب و هم با زبان ، خدا را ستايش ‍ كند و هم نعمتهاى الهى را شناخته ، همه آنها را از خدا بداند و سپس آنها را در جاى خود صرف كند .
    و: حمد عامل رهايى از عذاب دردناك آتش و رهيابى به جوار كريمانه حق است .
    ز: حمد وسيله اى براى رقابت با فرشتگان و پيوستن به پيامبران در بهشت است .
    ح : حمد عامل دستيابى انسان به طاعت ، عفو، رضوان ، و مغفرت حق است .
    ط: حمد راهى به سوى بهشت لقاى حق ، و نگهبانى در برابر انتقامها و عقوبتهاى الهى و مايه ايمنى از خشم خداوند است .
    ى : حمد حاجز و مانعى در برابر عصيان و دستيارى بر اداى حق خداست . ك : حمد عامل عروج به اوج سعادت اوليا و پيوستن به سلك شهيدان راه خداست .
    نكته : از لطايف دعاى حمد حضرت سيد الساجدين (عليه السلام ) اين است كه با حمد آغاز و با حمد پايان مى پذيرد .
    12 مرتبه كامل حمد
    عن السجاد (عليه السلام ): فاءنت عندى محمود و صنيعك لدى مبرور. تحمدك نفسى و لسانى و عقلى حمدا يبلغ الوفاء و حقيقة الشكر حمدا يكون مبلغ رضاك عنى فنجنى من سخطك (751)
    اشاره : انسان داراى درك ، كار و كلام است و حامد حقيقى كسى است كه در مقام درك بفهمد كه همه نعمتها از جانب خداى سبحان است ، در مقام عمل هر نعمتى را در جاى خودش صرف كند و با زبان نيز اعتراف كند كه همه نعمتها از آن اوست . چنين حمدى مقوم انسانيت انسان است و گرنه اصل حمد در هر موجودى يافت مى شود . پس مرتبه كمال حمد، فصل مقوم انسان است و كسى كه فاقد آن مرتبه كمال است ، از حد انسان معقول و مقبول نازل است .
    13 تفسير عالمين و كثرت عوالم
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): رب العالمين و هم الجماعات من كل مخلوق من الجمادات و الحيوانات ... (752)
    عن اءبى جعفر (عليه السلام ) : ... لعلك ترى اءن الله خلق هذا العالم الواحد اءو ترى اءن الله لم يخلق غيركم . بلى و الله لقد خلق اءلف اءلف عالم و اءلف اءلف آدم ، اءنت فى آخر تلك العوالم و اءولئك الآدميين (753)
    اشاره : موجود مادى گذشته از حدوث ذاتى محكوم به حدوث زمانى است و حدوث زمانى براى هر موجود طبيعى ، ذاتى (به معناى متن هويت نه به معناى ماهيت ) است ؛ زيرا بر اساس حركت جوهرى ، هيچ موجود مادى بقا و ثبات ندارد، چه رسد به دوام و قدم ؛ ليكن براى فضل و فيض خداى سبحان حدى نيست و تكرر عوالم و تعدد جهانهاى امكانى كه لازمه دوام فيض خداست ، هرگز با حدوث مستفيض منافات ندارد و همان طور كه قبلا بيان شد، مراد از كلمه عالمين همه مراحل و انحاى وجود و موجود امكانى است ، نه خصوص عوالم انسانى ؛ زيرا قرآن كريم رب العالمين را به پروردگار همه نظام گسترده كيهانى و انسانى معنا كرده است و به تعبير ديگر هر جا قلمرو رحمت خداست ، مشمول عالمين است و چون رحمت خدا همه اشيا را در بردارد (رحمتى وسعت كل شى ء) (754)، مراد از عالمين ، سراسر نظام امكانى است .
    الرحمن الرحيم 3
    گزيده تفسير
    رحمت فراگير الهى (رحمت رحمانيه ) و رحمت خاص او (رحمت رحيميه ) در اين آيه كريمه دو دليل بر انحصار حمد به خداوند است ؛ زيرا رحمت فراگير كه مؤ من و كافر را در بر مى گيرد و همچنين رحمت خاص كه ويژه مؤ من است ، در انحصار خداست و چنين رحمتى سبب استحقاق حمد است . پس پرورش دهنده موجودات ، خدايى است كه رحمتى فراگير براى همه و رحمتى ويژه براى مؤ منان دارد و چنين پرورش و پرورنده اى سزاوار ستايش است .
    تفسير
    از آيه كريمه (الحمد لله رب العالمين ) دو برهان بر اختصاص حمد به خداى سبحان استفاده شد . آيه كريمه (الرحمن الرحيم ) نيز حاوى دو برهان ديگر بر محمود بودن ذات اقدس الهى و ربوبيت مطلق او و حصر حمد در اوست ؛ زيرا دو صفت جمالى الرحمن و الرحيم ، هر يك مى تواند حد وسط برهانى بر اختصاص حمد براى ذات مقدس ‍ پروردگار قرار گيرد .
    اين دو صفت بيانگر آن است كه ربوبيت خداى سبحان ، ربوبيتى شايسته تحميد است و تحميد، حق انحصارى اوست ؛ زيرا رحمت رحمانيه كه همان رحمت مطلق است و مخصوص خداست و چنين رحمتى سبب محمود بودن خداى رحمان است و نيز رحمت رحيميه كه ويژه مؤ منان است در انحصار خداى سبحان است و چنين رحمت ويژه اى نيز سبب استحقاق حمد براى خداست .
    ربوبيت ممدوح و مذموم
    رب ، گاهى مربوب خود را عالمانه ، عادلانه و رحيمانه اداره مى كند و گاهى جاهلانه و ظالمانه ؛ قسم اول ربوبيت محمود و قسم دوم ربوبيتى مذموم و ناپسند است . براى اثبات اين كه ربوبيت خداوند از قسم اول است ، آيه مورد بحث برخى از صفات جمالى حق را ياد كرده ، مى فرمايد: رب و پرورش دهنده عوالم هستى امكانى خدايى است كه رحمتى فراگير و مطلق دارد (رحمت رحمانيه ) و رحمتى مخصوص ( رحمت رحيميه ) .
    قرآن كريم گاهى با صفات سلبيه و با زبان نفى ، نقص و ظلم را از حريم ذات اقدس الهى دور مى كند: ( و لا يظلم ربك اءحدا ) (755) ( و ما ربك بظلام (756) للعبيد) (757) و گاهى با لسان اثبات مى فرمايد: پرورنده جهان هستى رحمان و رحيم است و بر اساس رحمت فراگير خود جهان را تدبير مى كند و چون تربيت و تدبير او بر اساس رحمت است و در ربوبيت او نيز ستم راه ندارد ( و گرنه بر محور رحمت نبود ) ، پس ربوبيتى محمود و ممدوح است .
    قرآن كريم دو گونه ربوبيت ترسيم مى كند: روبوبيت ممدوح و ربوبيت مذموم و در مواردى سخن از ربوبيت مذموم دارد؛ مانند سخن فرعون كه خود را رب برتر بنى اسرائيل معرفى كرد: (فقال اءنا ربكم الاءعلى ) (758) و يا سخن حضرت يوسف (عليه السلام ) به مصاحب خود در زندان : (اذكرنى عند ربك ) و كلام خداى سبحان : (فاءنسيه الشيطان ذكر ربه ) (759) كه درباره ربوبيت مذموم عزيز مصر است و يا سخن ديگر حضرت يوسف (عليه السلام ) كه ربوبيت مذموم ارباب متفرق را نفى مى كند: يا صاحبى السبحن ءاءرباب متفرقون خير اءم الله الواحد القهار (760) اما ربوبيت خداى سبحان كه بر اساس رحمت است محمود و پسنديده است .
    لطايف و اشارات
    1 رسالت نامهاى خدا در سومين آيه حمد
    چنانكه در بخش لطايف و اشارات آيه كريمه بسم الله ... گذشت (761)، اسماى حسناى الرحمن و الرحيم كه سومين آيه سوره حمد را تشكيل مى دهد، تكرار همان نامها در اولين آيه اين سوره نيست ؛ زيرا اين نامهاى شريف در آيه مقيد بوده ، عهده دار اثبات حصر حمد در خداى سبحان و تبيين محمود بودن ربوبيت آن ذات اقدس است ، ولى در آيه اول سوره در فضايى باز قرار گرفته ، چنين محدوديتى ندارد .
    2 اختلاف نطاق در براهين حصر حمد
    گرچه همه براهينى كه از اسماى حسناى الله ، رب ، الرحمن ، و الرحيم بر حصر حمد براى خداى سبحان استفاده مى شود، در پى اثبات محموديت انحصارى ذات اقدس الهى است ، ولى نطاق و مرز هر برهان متناسب با موضوع و حد وسط خاص همان برهان است ؛ مثلا برهانى كه حد وسط آن ربوبيت مطلق خداى سبحان بر عوالم هستى است ، انحصار حمد و مدحى را اثبات مى كند كه از ناحيه ربوبيت خداوند است و برهانى كه حد وسط آن رحمت رحيميه و فيض خاص الهى است ، حصر ستايشهاى مربوط به چنين رحمتى را اثبات مى كند . پس محدوديت حد واسط هر برهانى ، نطاق و قلمرو برهان مزبور را مشخص مى كند .
    3 استتار وصف غضب در الله و الرحمن
    چون رحمت خدا هم بيشتر از غضب اوست و هم پيشتر از آن : سبقت رحمته غضبه (762)، تسعى رحمته اءمام غضبه (763)، از اين رو وصف غضب الهى هم در نام شريف الله و هم در وصف جامع الرحمن مستور شد، نه مشهور و همان استتار غضب باعث شد تا از غضب شدگان با فعل مجهول ياد شود نه به صورت معلوم ؛ يعنى گفته شود: (مغضوب عليهم )، نه غضبت عليهم و اگر هيچ گونه قهر و غضبى در اسم الله يا در وصف الرحمن نمى بود، هرگز مجالى براى طرح مغضوب عليهم نبود .
    بحث روايى
    عن الرضا (عليه السلام ) اءنه قال بعد اءن شرح رب العالمين : الرحمن الرحيم استعطاف و ذكر لالائه و نعمائه على جميع خلقه (764)
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اشاره : گرچه واژه رحمان و رحيم در ترجمه هاى فارسى به بخشايشگر و بخشنده معنا مى شود، ليكن بخشش معادل فارسى رحمان و رحيم نيست ، بلكه معادل هبه ، جود و سخاوت و هيچ يك از اين الفاظ مفهوم رحمان را بيان نمى كند؛ زيرا در كلمه رحمان ، غير از اعطا چيز ديگرى كه از مبادى رحمت است اشراب شده است كه حديث مزبور به آن اشاره مى كند و آن انعطاف و مهر است . خداوند كه خود را رحمان و رحيم معرفى مى كند بدين معناست كه بخشش من با عاطفه و مهر همراه است و اگر بنده خداوند خود را به اين اسماى حسنى مى خواند، گذشته از جذب جود و عطا درصدد جلب انعطاف و گرايش مهربانانه اوست . در حقيقت ، رحمان دو چيز مى دهد: يكى اصل خواسته انسان ، مانند شفاى بيمارى يا مال و ديگرى مهر و عاطفه ، كه امرى معنوى است و بسيارى از كمبودهاى روانى با آن جبران مى شود .
    ملك يوم الدين 4
    گزيده تفسير
    خداى سبحان مالك مطلق جهانها و جهانيان است و چنين مالكيت نامحدودى در قيامت ظهور مى كند، نه آن كه در معاد حادث شود . خداوند كه مدبر و مربى انسانهاست با برپا كردن قيامت ، راه تكامل نهايى انسانها را مى گشايد و با اعتقاد به قيامت كه بهترين عامل رهايى انسان از تباهى است او را مى پروراند و در قيامت كه ظرف ظهور مالكيت مطلق خداست و در آن روز همگان به مالكيت حق اعتراف مى كنند ، انسانها را پاداش مى دهد و چنين خدايى محمود است .
    يوم در اين آيه به معناى ظهور است ، نه پاره اى از زمان و در قيامت همه ابعاد دين مانند توحيد، اسماى حسناى خدا و اسرار و حقايق ديگر آشكار خواهد شد .
    اين آيه كريمه با تبيين نظام غايى آفرينش ، دليلى ديگر بر انحصار حمد به خداوند است ؛ چنانكه سندى براى معبود و مستعان بودن خداوند است و از اين رو با آيات گذشته و آينده مرتبط است .
    تفسير
    مالك :
    مالك ، ملك و مليك ، سه اسم از اسماى حسناى خداى سبحان است كه داراى ريشه واحد (ملك يا ملك ) و به معناى سلطه خاصى است كه زمينه ساز هر گونه تصرف در شى ء مملوك باشد؛ همانند سلطه اى كه انسان بر مال خود دارد يا استيلا و سلطه اى كه حاكمان بر مردم دارند ( و به آن ملك گفته مى شود) ملك اعم از ملك است و از اين رو راغب مى گويد:
    ملك كسى است كه تصرف آمرانه و ناهيانه در توده هاى مردم داشته باشد ... و ملك مانند جنس است براى ملك . پس هر ملكى ملك است ، ولى چنين نيست كه هر ملكى ملك باشد . (765)
    معناى ديگرى كه در فرهنگهاى لغت براى ملك ذكر شده ، مانند، قوت ، شدت ، عزت و ... همه از لوازم و آثار سلطه مالكى است و نه معناى اصلى ملك .
    نامهاى مالك ، ملك و مليك ، هر سه در قرآن كريم آمده است : قل اللهم مالك الملك (766) (فتعالى الله الملك الحق ) (767) فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (768)
    يوم :
    يوم در عرف به معناى پاره اى محدود از امتداد زمان است ؛ كم باشد يا زياد و از اين رو هم بر فاصله بين طلوع و غروب خورشيد اطلاق مى شود و هم بر مقاطع وسيعترى از زمان . در قرآن كريم يوم به معناى ظهور نيز آمده است ؛ مانند: (كل يوم هو فى شاءن ) (769) در اين آيه كريمه يوم به معناى متعارف آن نيست ؛ زيرا خود يوم به معناى متعارف نيز شاءن جديد فيض ‍ خداست و چون الفاظ براى ارواح معانى وضع شده است ، اين گونه استعمال حقيقى است ، نه مجازى .
    الدين :
    دين خضوع و انقياد در برابر برنامه يا مقرراتى معين است . بنابراين ، در معناى دين دو قيد معتبر است : يكى انقياد و خضوع و ديگرى اين كه آن انقياد در برابر برنامه خاصى باشد و اما مفاهيمى مانند: طاعت ، تعبد، محكوميت ، مقهوريت ، تسليم ، قانون يا جزا، معناى اصلى كلمه دين نيست ، گرچه به آن نزديك و از لوازم آن است .
    برهانى ديگر بر اختصاص حمد
    آيات دوم و سوم سوره مباركه حمد مشتمل بر چهار برهان بر اختصاص ‍ حمد به خداى سبحان بود . آيه كريمه (مالك يوم الدين ) نيز با بيان اسمى ديگر از اسماى حسناى خداوند سبحان ، برهانى ديگر بر ضرورت حمد و اختصاص به ذات اقدس الهى است . تقرير برهان بدين گونه است :
    خداى سبحان مالك مطلق سراسر عوالم هستى است و مالكيت مطلق او در آن روز ظهور مى كند و چون صاحب چنين سلطه و مالكيتى محمود و مشكور است ، بنابراين خداى سبحان محمود و مشكور است .
    توضيح اين كه ، خداى سبحان مدبر و مربى انسانهاست و چون بدون حيات جاويد ابدى راه كمال انسانى مسدود خواهد بود، با برپا كردن قيامت ، راه تكامل نهايى انسان را باز مى كند و چون رها كردن انسانها به حال خود، عامل تباهى آنان خواهد شد، آنان را به خود وا نمى گذارد، بلكه با اعتقاد به قيامت و ياد معاد كه بهترين عامل رهايى انسان از تباهى است (770)، آنان را مى پروراند و سرانجام نيز در قيامت پاداش كار نيك آنان را مى دهد .
    بنابراين ، خداى سبحان اولا: با برپا كردن قيامت ، راه تكامل انسان را باز و هموار مى كند . ثانيا، با اعتقاد به قيامت و يا معاد آنان را تطهير مى كند و ثالثا، در قيامت پاداش نيكوكاران را به آنان عطا مى كند . از اين رو خداى سبحان ، محمود و مشكور است .
    آيه كريمه (مالك يوم الدين ) افزون بر آن كه برهانى بر ضرورت حمد خداى سبحان است و از اين جهت با گذشته مرتبط است ، سندى براى معبود و مستعان بودن خداوند نيز هست و از اين جهت با آيه بعد ارتباط دارد .
    اختلاف مفسران در لفظ و معناى آيه
    در آيه كريمه (مالك يوم الدين ) دو مسئله مورد اختلاف است :
    1 مفسران اختلاف دارند كه آيا كلمه مالك مى تواند همچون رب العالمين ، الرحمن و الرحيم صفت براى اسم معرفه اى ماننند الله باشد يا نه (771) .برخى گفته اند: در كلمه مالك زمان حال يا استقبال مطرح نيست ، بلكه استمرارى است و اسم فاعل استمرارى با اضافه شدن مى توان صفت براى اسم معرفه اى مانند الله قرار گيرد. (772) برخى ديگر اين سخن را ناتمام دانسته ، گفته اند: چون قيامت هم اكنون موجود نيست ، از اين رو مالك در اين آيه كريمه معناى استقبالى دارد و به معناى يملك است و چنين اسم فاعلى با اضافه ، كسب تعريف نمى كند و از اين رو صفت براى الله كه معرفه است قرار نمى گيرد . (773)
    در اين اختلاف حق با گروه نخست است ؛ زيرا مالك در اين جا صفت مشبهه است و بر استمرار دلالت دارد؛ چون قيامت هم اكنون موجود است و با برچيده شدن نظام دنيا انسان وارد قيامت مى شود . تفصيل و اثبات اين مطلب در بخش لطايف و اشارات همين آيه خواهد آمد .
    2 كلمه مالك را بيشتر قاريان ملك قرائت كرده اند و بسيارى از مفسران نيز همين قرائت را ترجيح داده اند؛ گرچه قرائت مالك اكنون مشهورتر است . مالك از ملك ، و ملك از ملك مشتق است و مالك بودن خداوند همان قيوميت او نسبت به موجودات و تقوم موجودات به اوست . ملك بودن خداوند نيز همان سلطنت ، نفوذ و فرمانروايى او بر اشياست .
    هر يك از طرفداران قرائت ملك و مالك براى ترجيح قرائت مورد نظر خود ادله اى اقامه كرده اند:
    دليل قائلان به ترجيح قرائت ملك ، اضافه آن به ظرف زمان (يوم ) است ؛ مالك به زمان اضافه نمى شود؛ بر خلاف ملك كه در تعبيراتى همچون ملك عصر ملك دهر و ... به زمان اضافه مى شود؛ اما گفته نمى شود: مالك عصر .
    پاسخى كه به اين استدلال داده شده ، اين است كه فرق ميان مالك و ملك در اضافه به زمان ، در مالكيتهاى اعتبارى است . نه حقيقى ؛ اما خداى سبحان كه مبداء و منشاء حقيقى اشياست همان گونه كه تعبير ملك درباره او درست است تعبير مالك نيز صحيح است و خداى سبحان منشاء هستى هر موجودى است ؛ چه زمان و چه غير زمان و همه معلول او هستند؛ پس ملك و ملك همه اشيا، زمان و غير زمان ، از آن اوست . او هم مالك زمان است و هم مالك غير زمان .
    طرفداران قرائت مالك مى گويند: يكى از وجوه ترجيح قرائت مزبور وسعت مفهومى آن است ، به گونه اى كه ملك را نيز در بر مى گيرد زيرا خداى سبحان هم مالك بدنه موجودات امكانى است و هم مالك نفوذ و سلطه بر آنها و هم مالك نفوذ و سلطه ديگران : لله ملك السموات و الاءرض (774) قل اللهم مالك الملك (775) . سلطه صاحبان سلطه ، حق باشد يا باطل ، عطيه خداست ، با اين تفاوت كه سلطه حق پاداش است و سلطه باطل مهلت و استدراج خداى منتقم و قهار: و لا يحسبن الذين كفروا اءنما نملى لهم خير لاءنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين (776) پس هر نفوذى عطيه خداست و خدا بر اين نفوذها نيز سلطه مالكى دارد .
    قرآن كريم هم ملك آسمانها و زمين را از آن خدا دانسته ، مى گويد سلطنت به دست اوست : (تبارك الذى بيده الملك ) (777)، كه اين ملك نفوذ و فرمانروايى ، بر بدنه اشياست و هم ملكوت نفوذ و فرمانروايى را به دست خداى سبحان مى داند، كه بر ارواح و باطن اشياست : فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء (778) . با اين امتياز كه آن جا سخن از ملك است از اسماى جماليه به عنوان تبارك و آن جا كه سخن از ملكوت است از اسماى جلاليه به نام سبحان ياد مى كند .
    ترجيح قرائت مالك
    كلمه يوم و يومئذ در بيشتر استعمالهاى قرآنى آن ، مربوط به جهان آخرت (برزخ و قيامت ) است و در همه آن موارد به صورت ظرف مطرح شده است ، نه مملوك و اين زمينه اى است براى استيناسى قرآنى كه بر اساس آن مى توان در آيه كريمه (مالك يوم الدين ) نيز آن را ظرف دانست ، نه مملوك ؛ مانند اين كه گفته شود: قاضى يوم الدين ، شفيع يوم الدين ؛ پس سخن در اين نيست كه خدا مالك يوم الدين و يوم الدين مملوك خداوند است ، بلكه سخن در اين است كه مالكيت مطلق خداى سبحان نسبت به همه اشيا در آن ظرف خاص ظهور مى كند و اين معنا با قرائت مالك سازگارتر است .
    بنابراين ، معناى آيه كريمه (مالك يوم الدين ) اين است كه در آن روز خدا مالك اشياست و مالكيت او در آن روز بر همگان ظاهر مى شود، نه به اين معنا كه خداوند مالك آن روز است . (779)
    معناى مالك يوم الدين بنا بر ترجيح قرائت مالك ، بيانگر چهره اثباتى همان حقيقتى است كه آيه كريمه يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (780) چهره سلبى آن را بيان مى كند .
    گرچه مالكيت مطلق خداى سبحان بر اشيا، اختصاصى به جهان آخرت ندارد، ولى چون اين حقيقت در آن روز به خوبى بر همگان رخ مى نمايد و همه به آن اعتراف مى كنند، يوم الدين به صورت ظرف مالكيت الهى در آيات قرآن كريم مطرح شده است .
    يوم در قرآن
    همان گونه كه گذشت ، مراد از يوم در بيشتر استعمالهاى قرآنى آن ، جهان آخرت است ، مانند (يوم الدين )، (اليوم الاخر ) (781) (يوم يقوم الروح ... ) (782)، يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (783) و به معناى روز در مقابل شب يا در برابر ماه و سال نيست . همچنين به معناى مجموع شب و روز هم نيست . (784)، بلكه به معناى ظهور است ؛ همان گونه كه در آيه شريفه (كل يوم هو فى شاءن ) (785) مقصود اين نيست كه خداوند در هر شبانه روز يا در هر روز ( در مقابل شب ) كارى دارد؛ زيرا خود روز هم شاءنى از شئون الهى و كارى از كارهاى اوست . پس (كل يوم ) به معناى كل ظهور است و روز قيامت به معناى ظهور بودن آن است .
    در قيامت همه كثرتها به وحدت بازگشته ، براى همگان معلوم مى شود كه يك واحد است كه عالم را اداره مى كند و با ظهور توحيد، پندار تثنيه و تثليث رخت بر مى بندد؛ بر خلاف آغاز آفرينش كه چون روز ظهور كثرت از وحدت است ، سخن از (يومين )، (اءيام ) و (ستة اءيام ) است . (786) پس روز در مقابل شب ، شبانه روز و سال و ماه نيست ؛ زيرا وقتى آسمانها و زمين طومار گونه برچيده شد، ديگر حركت وضعى و انتقالى زمين يا كره ديگر مطرح نيست تا از آن شب و روز و سال و ماه پديد آيد، بلكه بساط متحرك و حركت برچيده مى شود .
    بنا بر اين كه روز در يوم الدين و آيات مربوط به قيامت به معناى ظهور باشد، بايد بيان شود كه ظهور چه چيزى مراد است .
    از آيات فراوانى كه قيامت را (يوم الدين ) معرفى مى كند، بر مى آيد كه قيامت ، روز ظهور دين است ؛ مانند: و ان الفجار لفى جحيمَ يصلونها يوم الدينَ و ما هم عنها بغائبين (787) و از آن جا كه دين معانى و مصاديق فراوان و گوناگونى از جمله جزا دارد، به قيامت روز جزا نيز گفته مى شود، ولى جزا، تنها بخشى از دين ( به معناى جامع آن ) است كه در آيه (ان الدين عند الله الاسلام ) (788) و مانند آن استعمال شده است . در قيامت دين با همه ابعادش ظهور مى كند .
    لطايف و اشارات
    1 نقش ياد معاد در هدايت و تربيت
    قرآن كريم كتاب هدايت و تربيت انسان است : ذلك الكتاب لا ريب فيه ، هدى للمتقين (789) و چون مهمترين عامل در هدايت انسان ، اعتقاد به قيامت و ياد معاد است و فراموشى روز حساب اساسى ترين عامل تبهكارى و مبتلا شدن به عذاب است : لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (790)، در بسيارى از آيات قرآن كريم ، سخن از معاد و قيامت به ميان آمده است .
    با فراموش كردن روز حساب ، حتى اعتقاد به ربوبيت مطلق خداى سبحان و اين كه او سراسر عالم را مى پروراند نيز در تهذيب روح مؤ ثر نيست ؛ اما اگر انسان خود را در برابر رب العالمين مسئول دانست و معتقد بود كه روزى بايد پاسخ گوى همه كارهايش باشد، اين اعتقاد، در تهذيب و تزكيه جان او مؤ ثر است .
    در سوره مباركه حمد، در كنار رحمت الهى سخن از مالكيت يوم الذين است تا انسانها را بين خوف و رجا بپروراند . اگر خداى سبحان تنها به عنوان رحمان و رحيم معرفى شود و همواره سخن از رحمت حق باشد، زمينه تجرى و غرور انسان فراهم مى شود، اما اگر خداى رحمان و رحيم با صفت (مالك يوم الدين ) نيز شناخته شود، انسان در ميان بيم و اميد حركت مى كند؛ زيرا مى داند روز پاداش ، هم بهشتى سراسر رحمت داردو هم جهنمى سوزان كه هيچ رحمتى در آن نيست : دار ليس فيها رحمة . (791)
    خداى سبحان انسانها را بين خوف و رجا مى پروراند . از اين رو در مقام تشويق به فراگيرى دانش نيز ابتدا از مدح علم و نابرابرى عالمان و جهال سخن نمى گويد، بلكه از قنوت ، نيايش ، ابتهال و ناله در دل شب و سجود و قيام در آن سخن مى گويد و از ترس آخرت و دل بستن به رحمت پروردگار ياد مى كند و آنگاه مى فرمايد: آيا عالمان با جاهلان برابرند؟ : اءمن هو قانت اناء اليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (792) . علم ابزار كار است ، نه هدف و ارزش و حرمت آن بعد از تهذيب و وارستگى است و وارستگى نيز با حركت بين خوف و رجا حاصل مى شود .
    انسان هرگز نمى تواند به پايان كار خود اميدوار بوده ، بر اين اميد تكيه كند؛ زيرا اگر كسى مراقب خويش نبود و خود را به خدا نسپرد، ممكن است در لحظه اى (793) ايمانش بر باد رود و كافر گردد؛ چنانكه ممكن است بر اثر بيدارى ، در واپسين لحظه ها، دلى متوجه حق ، و كافرى به خدا مؤ من گردد . پس بايد از عاقبت كار خويش ترسيد و به رحمت خداوند نيز اميد داشت .
    آيه ديگرى كه پرورش الهى انسان بر اثر حركت بين خوف و رجا را بازگو مى كند اين است : قل اءغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الاءرض و هم يطعم و لا يطعم قل انى اءمرت اءن اءكون اءول من اءسلم و لا تكونن من المشركينَ قل انى اءخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم (794)
    اين دو آيه كريمه بيانگر همان تثليثى است كه درباره عابدان ، در روايات مطرح شده است : گروهى از عابدان ، خدا را از خوف دوزخ عبادت مى كنند و دسته اى به شوق بهشت و گروه سوم كه آزادگانند از روى عشق .
    در اين آيه ابتدا سخن از گروه سوم ، يعنى احرار است كه خدا را چون (فاطر السموات و الاءرض ) است به عنوان ولى بر مى گزينند، نه چون به آنان نعمتى داده يا در صورت مخالفت و عصيان ، كيفرشان مى كند . اين عبادت آزادگانى است كه تحت ولايت الله به سر مى برند .
    گروه دوم خدا را با تعبير (و هم يطعم و لا يطعم ) ياد مى كنند و او را از آن روى كه مربوب خود را چه در دنيا و چه در بهشت ، با اطعام و انعام مى پروراند، عبادت مى كنند و اين عبادت بر اثر شوق نعمت و علاقه به بهشت است .
    گروه سوم كه عبادتى خائفانه و بردگانه دارند مى گويند: اگر اهل معصيت باشيم از عذاب روز بزرگ قيامت مى هراسيم .
    بنابراين ، در تعليم دينى خوف و رجا در كنار هم ذكر مى شود . ديگر اسماى حسناى خدا مانند (رب العالمين )، (الرحمن ) و (الرحيم ) براى انسان شوق انگيز است ، ولى (مالك يوم الدين ) هراس آور؛ زيرا نشانه آن است كه اگر كسى راه عصيان پيش گرفت و تن به آلودگى داد گرفتار كيفرى است كه در قيامت ظهور مى كند و كيفر او به دست خدايى است كه خود را جهت تهديد و تخويف (795)، به قائلان الوهيت عيسى (عليه السلام ) اين گونه معرفى مى كند: لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان اءراد اءن يهلك المسيح ابن مريم و اءمه و من فى الاءرض ‍ جميعا (796) آنان كه مسيح پسر مريم را خدا پنداشتند كافر شدند . بگو اگر خداوند بخواهد عيسى و مادرش و همه اهل زمين را يك جا از بين ببرد چه كسى را ياراى ايستادگى در برابر اوست ؟ غرض آن كه ، از خدايى كه مالكيت مطلقش در قيامت اين گونه ظهور مى كند و سراسر نظام كيهانى را برق آسا دگرگون مى كند بايد ترسيد .
    حاصل اين كه ، اسم مبارك ( مالك يوم الدين ) افزون بر اين كه حد وسط برهان براى اثبات حصر حمد براى خداى سبحان و نيز رابطى براى آيات قبلى با بعدى است ، در كنار (الرحمن الرحيم ) ذكر شد، تا عبادتها و گرايشهاى انسان يك جانبه نباشد، بلكه همواره بين خوف و رجا حركت كند .
    2 مالكيت حقيقى و اعتبارى
    ملك كه مبداء اشتياق مالك است ، اقسامى دارد؛ در نتيجه مالكيت هم انحاى متعدد دارد:
    قسم يكم ، مالكيت اعتبارى است ؛ مانند مالكيت انسان نسبت به لباس و خانه خودش . اين مالكيت در حوزه امور اعتبارى و در حيطه قراردادهاى عقلايى است و با خريد و فروش و ساير معاملات ، قابل تغيير است ؛ چنانكه مالك خانه ، پس از فروش ، تنها مالك عوض آن است و ديگر مالك خانه نيست .
    قسم دوم كه برتر از قسم نخست است مالكيت حقيقى محدود است ؛ مانند مالكيت انسان نسبت به اندام و جوارح خويش . انسان با اراده مى تواند در جوارح خود، مانند چشم و گوش ، تصرف كند . اين مالكيت حقيقى است . اما چون خود انسان موجود محدودى است ، مالكيت وى نيز محدود خواهد بود .
    قسم سوم كه برتر از دو قسم گذشته است ، مالكيت حقيقى مطلق است و آن مالكيت نامحدود خداى سبحان نسبت به عالم است . همان گونه كه علت تامه ، مالك همه شئون هستى معلول خويش است ، خداى سبحان نيز قيوم سراسر نظام هستى و مالك همه شئون آن است و همه موجودات ، ملك و معلول و متقوم به او هستند .
    مالكيتى كه در روابط اجتماعى انسانها مطرح است و به انسانها اسناد داده مى شود، مانند: (لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ) (797)، همان مالكيت اعتبارى است و اعتبار آن براى نظم امور اجتماعى است ؛ اما وقتى سخن از رابطه انسان با خداست ، مالكيت حقيقى نامحدود مطرح است . از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: از اموالى كه خداى سبحان شما را در آن خليفه خود ساخت انفاق كنيد و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (798) و اتوهم من مال الله الذى اتاكم (799) پس مال حقيقتا از آن خداست كه آن را در اختيار انسان گذاشته است و انسان در مورد اموال ، خليفه خداست . استفاده اين مطلب از آيه اول اگر دشوار باشد، از آيه دوم آسان است .
    بنابراين ، در مسائل اقتصادى كه بر پايه روابط اجتماعى تنظيم مى شود، هر كس از راه مشروع مالى كسب كند، مالك آن است و ديگران بدون اذن او نمى توانند در آن تصرف كنند؛ اما در رابطه انسانها با خداى سبحان ، ملك و مالك ، همه ملك خدا هستند .
    امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تفسير (لا حول و لا قوة الا بالله ) مى فرمايد: خداوند مالك است و او ما را مالك كرده است . پس مادامى كه مال او در اختيار ماست تكليفى داريم و با بقاى آن تمليك ، اين تكليف باقى است : انا لا نملك مع الله شيئا و لا نملك الا ما ملكنا فمتى ملكنا ما هو اءملك به منا كلفنا و متى اءخذه منا وضع تكليفه عنا (800)
    3 ظهور مالكيت مطلقه در قيامت
    قرآن كريم در آياتى چند ملك و ملك جهان آفرينش را به خداى سبحان نسبت مى دهد؛ مانند اءلم تعلم اءن الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير (801)، و ما اءدريك ما يوم الدينَ ثم ما اءدرئك ما يوم الدينَ يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (802) . آيه نخست درباره فرمانروايى خدا بر آسمانها و زمين است و آيه دوم كه ملك و ملك يوم الدين را به طور مطلق براى خدا ثابت مى كند، با تعبيرهايى مشعر بر عظمت قيامت ، مى گويد: در آن روز مالكيت براى احدى در هيچ موردى نيست ؛ نه كسى مالك كارهاى خويش است و دستور وى در آنها نافذ است و نه مالك كارهاى ديگران و يا مسلط بر شئون آنان خواهد بود، بلكه مالكيت همه كارها و اداره همه امور از آن خداست .
    بنابراين ، چه در يوم الدين و چه در غير آن ، ملك و ملك مخصوص خداى سبحان است و احدى با او شريك و سهيم نيست و چنين نيست كه در مقام ثبوت ، ملك يا ملك تقسيم و تقسيط شده باشد، بلكه اين حديث تنها مربوط به مقام اثبات است ؛ يعنى امروز ما نمى دانيم كار به دست كيست ، ولى در قيامت كه روز ظهور حق است : (ذلك اليوم الحق ) (803)، معلوم خواهد شد كه كار به دست ديگرى بود و انسان گاهى به عنوان اعتماد به نفس خود را فريب مى داد و گاهى به عنوان تشكر از مخلوق به ديگران پناهنده مى شد، ولى فردا مى فهمد كه كار تنها به دست خدا بوده و هست و علل و اسباب ظاهرى همه از شئون فاعليت خداى سبحان است . ما تنها اواسط سلسله را مى بينيم و از آغاز آن غافليم .از اين رو خود يا ديگران را فاعل مى پنداريم و براى آن كه به اعتماد به غير خدا رنگ دينى بدهيم به عنوان اين كه بى تشكر از مخلوق نمى توان شاكر خالق (804) بود از ديگران تشكر مى كنيم .
    بر اين اساس ، يومئذ در (و الاءمر يومئذ لله )، ظرف انكشاف حق است ، نه ظرف اختصاص يا مالكيت و اين آيه ناظر به مقام اثبات و كشف است ، نه ثبوت و تحقق و اين همان مسلك توحيد افعالى است كه به مقتضاى آن ، انسان و هر فاعل ديگر درجه اى از درجات و شاءنى از شئون فاعليت خداى سبحان است ؛ آب و غذا كه برطرف كننده تشنگى و گرسنگى است و آتش كه حرارت بخش و دارو كه شفابخش است ، همه از شئون فعلى و درجات فاعليت خداوند است و هيچ گونه استقلالى در تاءثير و فاعليت ندارد؛ زيرا كارها به آنها سپرده نشده است و فاعليت و مقام فعل حق تعالى امرى نامحدود است واز اين رو مى توان همه كارها و از جمله شفا را به او نسبت داد: ( و اذا مرضت فهو يشفين ) (805)؛ زيرا خداى سبحان ، در مقام فعل ( و نه در مقام ذات ) با دارو به بيمار شفا مى دهد . انسان نيز در كارهاى خود درجه اى از درجات فاعليت خداى سبحان است . (806)
    پس در قيامت آشكار مى شود كه خداى سبحان فرمانرواى مطلق بوده ، هست و خواهد بود و اين مطلب از آيات ديگرى نيز استفاده مى شود، مانند:
    الف : يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (807) در آن روز سؤ ال مى شود كه ملك و سلطنت از آن كيست و اين بدان معنا نيست كه ديروز از آن ديگرى بوده است و پاسخ اين است كه فرمانروايى مخصوص خداى واحد قهار است .
    ب : (فتعالى الله الملك الحق ) (808) . اين آيه كريمه خداوند را به طور مطلق ملك معرفى مى كند و بر اين اساس فرض ندارد كه او در دنيا ملك و نافذ الكلمه نباشد . او كه مالك ملك و سلطنت است ، گاه اين سلطنت را مى دهد و گاهى مى گيرد؛ مثلا انسان را مالك چشم و گوش مى كند: اءمن يملك السمع و الاءبصار (809) . مالك حقيقى چشم و گوش انسان ، خداى سبحان است و مالكيت انسان نسبت به اندام و جوارح خود به اعطاى الهى است و در لحظه اى كه اراده كند آن را بستاند، ديگر اجازه بستن چشم گشوده را نيز به انسان نخواهد داد و با اين كه ساده ترين كارها به ظاهر، همين بستن چشم است ، گروهى در هنگام احتضار از انجام اين عمل نيز عاجزند و با چشم باز مى ميرند .
    بنابراين ، نفوذ و تسلط مطلق خدا در قيامت ظاهر مى شود، نه حادث ؛ گرچه براى برخى انسانها امروز نيز اين حقيقت آشكار است . موحد كامل آنچه را ديگران پس از مرگ مى بينند، هم اكنون مشاهده مى كند. ادعيه امامان معصوم (عليهم السلام ) نشانه آن است كه آنان حقيقت (و الاءمر يومئذ لله ) را در دنيا مى ديدند و اين اثر توحيد افعالى است . حضرت امام رضا (عليه السلام ) در سجده نماز به خدا عرض ‍ مى كرد: در احسانهايى كه بر من روا داشتى نه خود نقش داشتم و نه ديگران ... و هر نيكى كه به من رسيد از جانب تو بود: لك الحمد ان اءطعتك و لا حجة لى ان عصيتك و لا صنع لى و لا لغيرى فى احسانك و لا عذر لى ان اءساءت ، ما اءصابنى من حسنة فمنك يا كريم اغفر لمن فى مشارق الاءرض و مغاربها من المؤ منين و المؤ منات (810)
    ج : لله ملك السموات و الاءرض (811)
    آيات گذشته مالكيت و فرمانروايى خداى سبحان را به زبان اثبات بيان مى كرد . برخى از آيات نيز همين حقيقت را به لسان نفى بيان مى كند؛ مانند:
    الف : و لم يكن له شريك فى الملك (812) . اگر از آياتى همچون (لله ملك السموات و الاءرض ) كه به لسان اثبات است ، انحصار ملك و ملك در خداى سبحان را استفاده نكنيم ، از آياتى مانند و لم يكن له شريك فى الملك به خوبى استفاده مى شود .
    ب : خداى سبحان درباره مؤ منان و موحدان راستين مى فرمايد: اينان كسانى هستند كه به هيچ نحو براى خدا شريك قائل نيستند يعبدوننى لا يشكرون بى شيئا (813) و چون خدا هيچ شريكى در ملك ندارد، قهرا ملك و سلطنت و نفوذ تنها از آن اوست .
    ج : خداى سبحان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: بگو من مالك هيچ سود و زيانى براى خودم نيستم (چه رسد براى شما)، مگر آنچه را خداوند بخواهد: قل لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله (814) اين آيه كه صريحتر از آيات گذشته است به خوبى بر اختصاص مالكيت مطلق به خداى سبحان دلالت دارد. (815)
    د: قرآن كريم خطاب به بت پرستان مى فرمايد: اگر از غير خدا در نظام تكوين كارى ساخته باشد چهارگونه قابل تصوير است :
    يكم اين است كه مستقلا مالك ذره اى از ذرات جهان هستى باشد .
    دوم اين كه با خدا در مالكيت چيزى شريك باشد .
    سوم آن كه در تدبير امور، پشتيبان و دستيار خداوند باشد، نه مالك يا شريك .
    چهارم آن كه به عنوان شفيع ، تنها حق تضرع داشته باشد و با شفاعت بتواند در عالم كارى انجام دهد . آنگاه سه فرض اول را محال و فرض چهارم را روا مى شمارد، آن هم به اذن خداى سبحان و به وسيله كسانى چون پيامبران ،
    اوليا و فرشتگان : قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكون مثقال ذرة فى السموات و لا فى الاءرض و ما لهم فيها من شرك و ما له منهم من ظهيرَ و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اءذن له (816)؛ به بت پرستان بگو بتهايى را كه به جاى خدا مى پرستيد بخوانيد كه اينان مالك هيچ ذره اى در آسمانها و زمين نيستند ( نفى فرض اول ) و در آسمان و زمين سهمى نيز براى خدايان شما نيست (نفى فرض دوم ) و هيچ يك از آلهه زمينى يا آسمانى شما پشتيبان خدا نيز نخواهد بود ( نفى فرض سوم ) .
    پس غير خدا نه بالاستقلال نه بالاشتراك و نه بالمظاهرة مالك ذره اى نيست ؛ اما راه شفاعت براى كسانى كه از جانب خداوند ماءذونند، گشوده است ؛ به اين معنا كه بر اثر ابتهال و تضرع شفيع ، عدل الهى با رحمتش ضميمه و حساب انسانها با شفع جفت شدن عدل و رحمت ، رسيدگى مى شود و گرنه تحمل عدل محض خداى سبحان دشوار است . از اين رو در دعا مى گوييم اللهم عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك ؛ بار خدايا با اسم حسن عدل و فضل با ما رفتار كن ، نه با عدل تنها . پس شفاعت و وساطت برخى موجودهاى جهان امكان به اذن خداى سبحان محال نيست و خداى سبحان به پيامبران ، امامان و اوليايش چنين اذنى داده است ، نه به بتهايى كه كارى از آنها ساخته نيست .
    حاصل اين كه ، خدا هم در دنيا مالك است و هم در آخرت و در قيامت اين حقيقت ، كاملا آشكار مى شود و قيامت ظرف ظهور مالكيت خداست ، نه ظرف تملك او .
    با توجه به آياتى كه تاكنون مطرح شد روشن مى شود كه معناى آيه كريمه فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا (817)نيز اين هست كه شما تنها در قيامت نسبت به يكديگر مالك نفع و ضررى نيستيد و در دنيا مالك بوديد، بلكه بدين معناست كه در قيامت ، حقيقت مالكيت مطلق خدا و نزاهت او از شريك در ملك ، بر همگان آشكار خواهد شد . گرچه در همين دنيا نيز اين حقيقت مسلم براى گوينده لو كشف الغطاء من ازددت يقينا (818) و شاگردان راستين او مكشوف و بى پرده است .
    بنا بر آنچه بيان شد، سخن نارواى فرعون درباره فرمانروايى خود (اءليس لى ملك مصر ) (819)، نشانه آن است كه او رب العالمين را نشناخته بود و هر كس بگويد: امروز كار در اختيار ما و فردا به اختيار خداست ، انديشه اى فرعونى دارد، نه توحيدى ؛ زيرا مالكيت خدا نسبت به امروز و فردا يكسان است و اين حقيقتى است كه در قيامت بر همگان آشكار خواهد شد و فهم آن در دنيا براى گروهى دشوار است (820) و با تحليل معلوم مى شود كه بسيارى از انديشه ها و عقايد انحرافى فرعونى است .
    كسى كه خود را در شاءنى از شئون ، مالك يا ملك دانست ، او موحد نيست . موحد كسى است كه با خدا بيعت كند و بيعت بدين معناست كه جان و مال خود را به خدا بفروشد و آنگاه بگويد: لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعافروختن چيزى با مالك بودن آن پس از فروش سازگار نيست . همان گونه كه پس از فروش كالا، ديگر خود را مالك آن نمى دانيم ، پس از بيع و بيعت خويش با خدا نيز نبايد خود را مالك خويش بدانيم .
    موحدى كه خود را مالك هيچ نفع و ضررى نمى داند، اگر در شئون هستى خود مانند چشم و گوش نيز بخواهد تصرف كند، بايد از مالك حقيقى اجازه بگيرد؛ زيرا آن فروخته و خود را مالك نمى داند و گرنه چنين تصرفى در ملك غير و بدون اذن مالك خواهد بود . البته تعبيرهاى بيع ، شراء، اجر و مانند آن در متون دينى ، تشويقى است و گرنه ، ما نه بالاصاله مالك چيزى هستيم تا آن را به خدا بفروشيم و نه از او طلبى داريم تا از او بستانيم و نه به سواد او كارى كرده ايم تا شايسته اجر و پاداش از او باشيم .
    تذكر: قيامت نه تنها ظرف ظهور مالكيت خداوند، بلكه ظرف ظهور همه اوصاف اوست ؛ چه اوصاف جمالى ، مانند ملك و چه اوصاف جلالى ، مانند قدوس . در قيامت آشكار مى شود كه خداى سبحان همواره قدوس ، سلام ، مؤ من ، مهيمن و ... بوده و هست .
    خداى سبحان در قيامت هم در چهره اءرحم الراحمين ظهور مى كند و هم در چهره (اءشد الماقبين . البته معرفت اكتناهى همه اسماى حسناى الهى مقدور كسى نيست ، ليكن اصل توحيد و نزاهت خداوند از هر گونه شريك ، در قيامت كاملا معلوم مى شود .
    4 قيامت ، هم اكنون موجود است
    در بحث تفسيرى گذشت كه قيامت هم اكنون موجود است . اين مدعا با براهين عقلى و شواهد نقلى قابل اثبات است كه به برخى از شواهد نقلى آن اشاره مى شود:
    يكم : قرآن كريم از بى توجهى تبهكاران نسبت به معاد، به غفلت تعبير مى كند: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (821) . تبهكار را در محكمه عدل الهى حاضر كرده ، او را به قيامت و عذابش آگاه مى كنند و مى گويند: تو از اين حقيقت ، يعنى انقطاع اسباب و انساب و رجوع همه اشيا به مبداء قهار در قيامت ، غافل بودى . خود آنان مى گويند: يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا (822) غفلت در جايى است كه چيزى موجود باشد، اما مورد التفات نباشد و گرنه درباره معدوم ، تعبير غفلت درست نيست .
    در جاى ديگر نيز مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون (823)؛ دنياگرايان تنها به ظاهر كه حيات دنياست چشم دوخته اند و از باطن آن كه آخرت است غافلند .
    دوم : آيه كريمه كلا لو تعلمون علم اليقينَ لترون الجحيمَ ثم لترونها عين اليقين (824) به صراحت بر مشاهده دوزخ براى صاحبان علم اليقين دلالت دارد و اين ناظر به شهود در دنياست و گرنه پس از مرگ ، همه مردم آن را مشاهده مى كنند؛ چه در دنيا علم اليقين دست يافته باشند يا نه .
    حجابى كه مانع رسيدن به علم اليقين و شهود بهشت و دوزخ است همان حجاب گناه است و اهل باطن كه از گناه مبرا هستند، جهنم و بهشت و نيز غوطه ور بودن تبهكاران در جهنم و تنعم بهشتيان در آغوش نعمتهاى بهشتى را هم اكنون مى بينند . همچنين آنان نجات جهنمى از جهنم بر اثر توبه و آتش خوارى غاصبان مال يتيم را هم اكنون مى بينند ان الذين ياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا (825)
    سوم : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج بهشت و جهنم را از نزديك ديد و به خوردنيها و نوشيدنيهاى هر يك از پرهيزكاران و تبهكاران آگاه شد . اگر بهشت و جهنم پيش از برچپده شدن نظام دنيا موجود نباشد، آن حضرت در معراج اين حقايق را مشاهده نمى كرد . در برخى روايات عترت طاهرين (عليهم السلام ) نيز آمده است كه از ما نيست كسى كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ باشد: ما اءولئك منا و لا نحن منهم ... (826)
    چهارم : حارثة بن مالك در جواب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه از او پرسيدند: كيف اءصبحت ، عرض كرد: اءصبحت موقنا . آنگاه حضرت پرسيدند: علامت يقين تو چيست ؟ عرض كرد: ... گويا اهل بهشت را مشاهده مى كنم كه از نعمتهاى الهى بهره مى برند ... و گويا اهل جهنم را مى نگرم كه در آن معذبند و فرياد بر مى آورند . گويا اكنون صداى نعره آتش در گوشهايم مى پيچيد ... پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز با تعبير عبد نور الله قلبه سخنان او را تاءييد و وى را دعا كرد . (827) گرچه در تعبير حارثه كاءن آمده است ، نه اءن ، ولى بايد توجه داشت كه راجع به معدوم (كاءن ) نيز نمى توان گفت ؛ زيرا معدوم نه محققا مشهود است نه گويا مشهود . (828)
    پنجم : برزخ كه عالمى بين دنيا و قيامت است ، قطعا بين دو امر موجود قرار دارد و اگر جهان سوم (قيامت ) معدوم بود و تنها دو عالم (دنيا و برزخ ) وجود داشت در اين صورت برزخ حقيقتا برزخ نبود؛ زيرا بين دو عالم قرار نگرفته بود .
    برزخ سرپلى است كه دنيا را به قيامت كبرا پيوند مى زند و حقيقت آن يا اثرى است از امواج آتش جهنم و يا نسيمى از بوستانهاى بهشت . پس ‍ وجود فعلى برزخ بما هو برزخ ، خود نشانى از وجود بالفعل قيامت است و بر اين اساس در بسيارى از آيات قرآن كريم ، سخن از اعداد و آماده سازى بهشت و جهنم است ؛ مانند و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الاءرض اءعدت للمتقين (829)، فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ، اعدت للكافرين (830)
    تعبير آماده سازى ، ظهور در موجود بودن دارد و چون اعداد در قالب فعل ماضى بيان شده است و حمل آن بر مضارع به صورت مجاز و با اين توجيه كه مستقبل محقق الوقوع در حكم ماضى است ، قرينه خارجى ندارد، از آن بر مى آيد كه بهشت و دوزخ هم اكنون موجود است .
    ششم : در حالات امام سجاد و امام صادق (عليهما السلام ) آمده است كه در حال تلاوت سوره حمد، بر اثر تكرار آيه كريمه (مالك يوم الدين ) بيهوش ‍ مى شدند . با انضمام اين مقدمه كه گاهى بعد از نماز مى فرمودند: آتش ‍ بزرگ مرا به خود مشغول كرده بود (831) و اين حاكى از مشاهده (يوم الدين ) و نار الله الموقدةَ التى تطلع على الاءفئدة (832) است و گرنه لفظ و مفهوم را بيهوش نمى كند و هنر همين است كه انسان جهنم را هم اكنون ببيند، نه اين كه بر وجود قيامت دليل عقلى اقامه كند:
    خود هنردان ديدن آتش عيان
    نى گپ دل على النار الدخان
    حاصل اين كه ، بهشت و دوزخ بالفعل موجود است ، ولى ما از نظر سير زمانى ، هنوز به آن نرسيده ايم و نرسيدن ما دليل بر نبودن آن نيست . آنان كه زمين و زمان و گذشته و آينده را در نورديده اند، پيش از برچيده شدن نظام دنيا نيز قيامت را به خوبى مشاهده مى كنند و ما نيز به تدريج به طرف آن در حركت هستيم . تعبيرات قرآنى و روايى نيز اگر ظهور در حدوث قيامت در آينده دارد، به اين معناست كه انسانها بعد به قيامت مى رسند، نه اين كه قيامت هم اكنون معدوم است و بعد يافت مى شود .
    5 قيامت ، روز ظهور دين
    خداى سبحان در دنيا ظواهر دين ، همانند لزوم اطاعت و پرهيز از معصيت را به انسانها نمايانده است ، ولى از اسرار دين ، تنها به بخش ناچيزى اشاره كرده است ؛ مانند اين كه غيبت را نان خورش سگهاى دوزخ معرفى كرده است : اياكم و الغيبة فانها ادام كلاب النار (833) و در قيامت حقيقت و باطن غيبت و ساير گناهان و بلكه همه حقيقت دين ، اعم از جزا و غير آن ، ظهور خواهد كرد؛ زيرا عنوان دين ، در موارد متعدد به معناى شريعت الهى و ملت كه جامع عقيده ، اخلاق و عمل است استعمال شده است .
    از اين رو در قرآن كريم روز قيامت روز دين معرفى شده است ؛ مانند: و ان الفجار لفى جحيمَ يصلونها يوم الدينَ و ما هم عنها بغائبينَ و ما اءدرئك ما يوم الدينَ ثم ما اءدريك ما يوم الدينَ يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (834) (ان الدين لواقع ) (835)، (يسئلون اءيان يوم الدين ) (836) . آيات مزبور وقوع دين (قيامت ) را حتمى و واقعى معرفى مى كند و دين افزون بر جزا، حقايق فراوانى دارد، مانند توحيد، نبوت ، ولايت ، باطن انسانها و باطن تكليف و اسرار عبادت و در قيامت باطن همه اين مجموعه ظهور مى كند .
    خداى سبحان درباره ظهور باطن قرآن در قيامت مى فرمايد: (يوم ياءتى تاءويله ) (837) و تاءويل قرآن همان حقيقت عينى و خارجى آن است . معارف گسترده قرآن كريم در قيامت به گونه اى ظهور مى كند كه زمينه اختلاف در هيچ امرى باقى نمى ماند . قهرا بطلان همه مكاتب روشن مى شود و از ميان فتاواى مختلف ، فتواى حق و از ميان مكاتب گوناگون ، مكتب حق ظاهر مى گردد؛ چنانكه در آن روز جايى براى كفر و شرك نيز نمى ماند؛ در دنيا ممكن است كسى در عين مراجعه به محكمه اسلامى ، ناراضى برگردد و امر بر او مشتبه شود كه آيا قاضى به حق داورى كرده است يا نه ، ولى در قيامت همه حجابها زايل مى شود و واقعيت امر بر كسى مشتبه نمى شود .
    ظهور همه معارف قرآن و همه ابعاد دين در قيامت همان است كه در قرآن كريم با تعبير توفيه دين مطرح شده است : يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءن الله هو الحق المبين (838) .توفيق دين حق ، آشكار كردن همه اسرار درون دين بر همگان است . اگر دين تنها به معناى جزا بود در ذيل اين آيه كريمه به جاى يعلمون اءن الله هو الحق المبين مى فرمود: و يعلمون اءن الله هو القهار المنتقم ؛ يعنى در قيامت به قهر و انتقام خدا آگاه مى شوند . در قيامت انسانها مى فهمند كه خداوند، حق روشنى بود، ولى آن را نمى ديدند . گرچه حق در دنيا نيز روشن است ؛ زيرا خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است ؛ يعنى ظهور آسمانها و زمين به اوست : (الله نور السموات و الاءرض ) (839)، حجابى ندارد و حرمان از شهود او بر اثر پرده اى است كه انسان بر خود آويخته است . (840) از اين رو قرآن كريم چشمهاى كافران جهنمى را در غطاء و حجاب مى داند: الذين كانت اءعينهم فى غطاء عن ذكرى (841) و چشم باطن گروهى را كور معرفى مى كند: لا تعمى الاءبصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (842)
    يادآورى اين نكته قرآنى نيز در پايان اين بحث سودمند است كه اختلاف در دنيا پايانى ندارد و حتى در زمان ظهور حضرت ولى عصر (سلام الله عليه ) نيز اختلاف هست ؛ زيرا كفر، نفاق و يهوديت و مسيحيت ، گر چه خاموش و زير سلطه حكومت اسلامى است و يهوديان و مسيحيان جزيه مى پردازند، اما حضور و اقدام نيز دارند و سرانجام نيز حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به دست مخالفان تبهكار به شهادت مى رسد .
    بقاى يهوديان و مسيحيان تا روز قيامت از برخى آيات قرآن كريم استفاده مى شود: فاءغرينا بيهنم العداوة و البغضاء الى يوم القيمة (843) و اءلقينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيمة (844) . بنابراين ، روز ظهور مصلح كل نيز روز ظهور كامل حق نيست ، بلكه تنها در صحنه قيامت است كه خداوند همه حقيقت دين را توفيه مى كند؛ به گونه اى كه همگان حق را آشكارا مشاهده مى كنند .
    بحث روايى
    1 معناى دين و گستره مالكيت خدا
    عن الصادق (عليه السلام ) ... (مالك يوم الدين )، قال : يوم الحساب (845)
    عن الرضا (عليه السلام ): (مالك يوم الدين ) اقرار له بالبعث و الحساب و المجازاة (846)
    (مالك يوم الدين ) ... و ايجاب ملك الآخرة له كايجاب ملك الدنيا (847)
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اشاره : دين به معناى جزاى مطلق است و شامل جزاى دنيا و جزاى آخرت خواهد شد؛ گرچه شيوع جزا و كمال و تمام آن در قيامت است ، ليكن مطلق ، شامل فرد غير شايع هم خواهد شد، هر چند بر خصوص آن حمل نمى شود . نتيجه آن كه ، آيات فراوانى در قرآن راجع به جزاى نيك پرهيزكاران و همچنين جزاى زشت تبهكاران نازل شده است ، مانند آيه 146 سوره انعام و آيات 80 و 105 و 110 و 121 و 131 سوره صافات و مالك چنين روزى غير از خداوند نيست . پس معناى (مالك يوم الدين ) جامع جزاى هر دو جهان است .
    2 اولياى خدا و مالك يوم الدين
    عن الزهرى ، قال : كان على بن الحسين (عليه السلام ) اذا قرء (مالك يوم الدين ) يكررها حتى يكاد اءن يموت (848)
    عن داود بن فرقد، قال : سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام ) يقراء مالا اءحصى (ملك يوم الدين ) (849)
    عن السجاد (عليه السلام ): لو مات من بين المشرق و المغرب لما استوحشت لوكان القرآن معى ، و اذا قراء من القرآن (مالك يوم الدين ) كررها و كان اءن يموت مما دخل عليه من الخوف . (850)
    3 قرائت ملك و مالك
    عن داود بن فرقد، قال : سمعت اءباعبدالله (عليه السلام ) يقراء ما لا اءحصى (ملك يوم الدين ) (851)
    عن محمد بن على على الحلبى عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) اءنه كان يقرء (مالك يوم الدين ) (852)
    اياك نعبد و اياك نستعين 5
    گزيده تفسير
    شناخت و پذيرش اسماى حسناى خداوند (الوهيت ، ربوبيت ، رحمانيت ، رحيميت ، مالكيت ) انسان غايب از خدا را به محضر او آورده ، شايسته خطاب با وى مى كند و از اين رو عبد سالك پس از معرفت خدا و اعتقاد به اسماى حسناى او، خود را در محضر خدا يافته ، با التفات از غيبت به خطاب مى گويد: بار خدايا تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو مدد مى جوييم (حتى براى پرستش ) و جز تو كسى شايسته خضوع نيست .
    خداى سبحان يگانه معبود و يكتا مستعان جهان آفرينش است ؛ زيرا او تنها مبدئى است كه همه كمالات را دارد: (الله )، هر موجودى را مى پروراند: (رب العالمين ) و رحمتى بى كران براى همه و رحمتى ويژه براى مؤ منان دارد: (الرحمن الرحيم ) و او تنها مرجعى است كه سلطه مالكانه اش در قيامت بر همگان آشكار مى شود و در آن روز بر اساس عدالت و حكمت پاداش و كيفر مى دهد: (مالك يوم الدين ) .
    تفسير
    اياك : ضمير منفصل مفعولى است كه براى افاده حصر، بر فعل خود (نعبد) مقدم شده است . گذشته از آن كه در خصوص مقام ، نكته مهمى هم ملحوظ خواهد بود و آن تقدم معبود بر عابد و عبادت است ؛ چنانكه در اثناى بحث روشن مى شود كه توحيد ناب مقتضى حصر مشهود در معبود است ، به طورى كه نه عابد ديده شود و نه عبادت او، تا هم از گزند تثليث در مشهود پرهيز شود و هم از تثنيه در آن .
    نعبد: عبد به معناى انسانى است كه مملوك غير باشد و اگر اين كلمه را از ويژگيهاى انسانى تجريد كنيم به معناى موجود با شعورى است كه ملك غير باشد و به اين اعتبار بر همه موجودات با شعور اطلاق مى شود: ان كل من فى السموات و الارض الا اتى الرحمن عبدا (853) . واژه عبادت نيز همين معنا را افاده مى كند؛ گرچه بر حسب اشتقاقهاى گوناگون و اختلاف موارد، تغييراتى در معناى آن حاصل مى شود برخى از اهل لغت گفته اند: اصل عبوديت به معناى خضوع است (854)، ليكن اين معناى لغوى كلمه كلمه نيست ، بلكه لازم معناست ؛ زيرا خضوع با لام متعدى مى شود؛ مانند: ظلت اءعناقهم لها خاضعين (855)، ولى كلمه عبادت خود متعدى است . پس عبادت به معناى خضوع نيست .
    عبادت خدا ارائه و نشان دادن مملوكيت خود به پروردگار است و از اين رو با استكبار جمع نمى شود: ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين (856) .
    نستعين : استعانت طلب معونت و عون است و عون به معناى مطلق نصرت و يارى كردن است .
    واژه هاى معاونت ، مساعدت ، مظاهرت و معاضدت ، همه به معناى كمك كردن است ، اما در هر يك جهتى خاص مورد نظر است ؛ مثلا كارى كه عده اى با ساعدهاى خويش انجام مى دهند، مساعدت ناميده مى شود؛ چنانكه اگر با عضد و بازوهاى خود انجام دهند، معاضدت نام مى گيرد و اگر پشت به پشت همديگر داده و قدرت برترى را ايجاد كنند، مظاهرت گفته مى شود و اين عناوين از جوارح مايه گرفته است و اما در عون و معاونت تنها تقويت كردن مورد نظر است ، بدون عنايت به هر ويژگى ديگر و از اين رو به مطلق كمك كردن تعبير مى شود .
    سر التفات از غيبت به خطاب
    در آيات آغازين سوره مباركه حمد، سخن به لفظ غيبت بود و در بخش پايانى آن ، كه با آيه مورد بحث آغاز مى شود، به لسان خطاب و حضور است . اين تغيير سياق در علوم ادبى (بديع ) التفات از غيبت به خطاب ناميده مى شود و تنها تفننى ادبى و براى زيباسازى كلام است و زمام آن نيز به دست متكلم است ؛ گوينده براى ايجاد تنوع در كلام و آراستن آن ، گاهى شخصى را غايب فرض كرده ، گاهى مخاطب قرار مى دهد .
    اما در اين آيه كريمه ، التفات از غيبت به خطاب تنها يك تفنن ادبى نيست تا زمام آن به دست متكلم باشد و او به اختيار خود خداى سبحان را گاهى غايب و گاهى حاضر فرض كند، بلكه زمام كار به دست مخاطب است .
    توضيح اين كه ، درك و پذيرش اسماى حسنايى كه در آغاز اين سوره آمده براى فرا خواندن انسان غايب به محضر خداست . اگر براى كسى ثابت شد كه خداى سبحان جامع همه كمالات وجودى است : (الله )، بر سراسر عوالم هستى امكانى ربوبيتى مطلقه دارد: (رب العالمين )، رحمت مطلقه او بر هر چيزى سايه انداخته : (الرحمن ) و رحمت مخصوصى براى مؤ منان و سالكان راهش دارد: (الرحيم ) و سرانجام مالكيت بى مرز او در يوم الدين ظهور مى كند: (مالك يوم الدين ) و جز او هيچ موجودى شايسته خضوع و خطاب نيست و آنگاه به همه اين معارف ايمان آورد، چنين كسى كه تاكنون غايب بود از غيبت به حضور آمده ، خود را در محضر خداى سبحان مى بيند و لياقت تخاطب مى يابد . پس تفاوت در متكلم است كه از غيبت به حضور آمده است ، نه مخاطب كه هرگز غايب نيست ؛ ولى كسى كه اين اسماى حسنى را درك نكرد يا نپذيرفت ، شايسته تخاطب نيست و حق قرار گرفتن در محضر خدا را ندارد؛ زيرا او غايب است ؛ گرچه خداوند مشهود مطلق است .
    براهين حصر عبادت و استعانت
    آيه كريمه (اياك نعبد و اياك نستعين ) به روشنى مفيد حصر عبادت و استعانت در خداى سبحان است و اسماى حسناى الله ، رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم و مالك يوم الدين كه در آيات قبل آمده ، علاوه بر اين كه هر يك حد وسط برهانى بر اثبات حمد و حصر آن در خداى سبحان است ، حد وسط برهان بر حصر عبادت و حصر استعانت در او نيز خواهد بود؛ مثلا با استفاده از اسم الله برهانى بدين تقرير اقامه مى شود: ذات اقدس خداوند، جامع و در بردارنده همه كمالات وجودى است (857) و چنين موجود كاملى تنها معبود و تنها مستعان سراسر عوالم هستى است ، بنابراين عبادت و استعانت ويژه اوست . همچنين ساير اسماى حسناى مذكور در صدر سوره ، هر يك حد وسط برهانى بر حصر عبادت و استعانت در خداست .
    تفاوتى كه ميان براهين مذكور وجود دارد در اين است كه برخى همانند براهينى كه حد وسط آنها (جامعيت كمال ، ربوبيت مطلق ، رحمت فراگير و رحمت خاص است ، ناظر به نظام فاعلى جهان آفرينش و صدور موجودات از سرچشمه هستى است و برخى ديگر مانند برهانى كه حد وسط آن مالكيت يوم الدين است ، ناظر به نظام غايى و رجوع موجودات به خداى سبحان است ، البته رجوع مراتبى دارد كه مرحله نهايى آن در قيامت كبراست و گرنه برخى از مراحل نظام غايى ، قبل از قيامت كبرا نيز حاصل مى شود .
    از برخى آيات قرآن كريم نيز برهانى استفاده مى شود كه ناظر به هر دو نظام فاعلى و غايى است ؛ مانند و لله غيب السموات و الاءرض و اليه يرجع الاءمر كله فاعبده و توكل عليه و ما ربك بغافل عما تعملون (858)؛ نه تنها ظاهر آسمانها و زمين ، كه غيب و باطن آنها نيز از آن خداست و همه امر به سوى او باز مى گردد . پس همه چيز از او به سوى اوست و از اين رو نه تنها انسان ، بلكه هر موجودى بايد بگويد: (انا لله و انا اليه راجعون ) (859) .
    محتمل است معناى رجوع امر به خداوند همان بازگشت تدبير و اداره كارهاى نظام كيهانى باشد . به هر تقدير تنها خداوند كه در قوس نزول ، مالك درون و بيرون آسمانها و زمين است و در قوس صعود نيز همه امور به او باز مى گردد، شايسته عبادت است . از اين رو در پايان اين آيه كه بخش اول آن بيانگر نظام فاعلى و بخش پايانى آن ناظر به نظام غايى است ، با فاء تفريع مى فرمايد: پس او را عبادت و بر او توكل كن .
    انسان موحد باشد يا ملحد، ضعيف و نيازمند است : (خلق الانسان ضعيفا) (860)، ليكن موحد برآورنده نيازهايش را خدا مى داند و ملحد طبيعت را رافع حاجت مى پندارد . مفاد اين آيه كريمه آن است كه چون زمام امور در نزول و صعود به دست خداى سبحان است ، در عبادت و توكل تنها به او پناه ببر .
    در نظام هستى هيچ موجودى نه مى تواند در جاى خود راكد بوده بايستد و به سوى خدا حركت نكند و نه مى تواند براى سير وجودى خود راه ديگرى برگزيند كه به مهر يا قهر الهى منتهى نگردد . حال موجودى كه خواه ناخواه بايد سير كند، شايسته است كه به جايگاه اصلى خود كه آغوش رحمت الهى است بازگردد .
    جمله ( و ما ربك بغافل عما تعملون ) در ذيل آيه مزبور نيز برهانى است بر اين كه عبادت عابدان و توكل متوكلان ، همه محفوظ است . غافل نبودن خداى سبحان از عبادت و توكل بندگان ، هم عامل تشويق انسان به عبادت و توكل است و هم دليلى بر محفوظ بودن عبادت و توكل آنان .
    در برخى از آيات قرآن كريم افزون برجامعيت كمالات و ربوبيت ، خالقيت خداوند نيز حد وسط برهان بر ضرورت عبادت و توكل و حصر آن در خداى سبحان قرار گرفته است : ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شى ء فاعبدوه و هو على كل شى ء وكيل (861)؛ انسانه بايد رب و خالق خود را عبادت و بر او توكل كند و خداوند تنها رب و خالق انسان است ؛ پس او تنها معبود و تنها تكيه گاه انسان است .
    تذكر: آيه كريمه (اياك نعبد و اياك نستعين ) نكات و لطايف ادبى و معرفتى فراوانى دارد؛ مانند: التفات از غيبت به خطاب ، افراد ضمير در اياك ، افاده حصر با تقديم مفعول ، جمع آوردن فعل نعبد و نستعين )، تكرار اياك ، بيان حصر استعانت پس از حصر عبادت و ... برخى از اين نكات در بحث تفسيرى بيان شد و برخى در بخش لطايف و اشارات اين آيه بررسى خواهد شد و به پاره اى ديگر به اجمال اشاره مى كنيم :
    1 سر افراد ضمير در اياك اين است كه خداى سبحان شريكى ندارد و بر اساس ادب توحيدى و بر خلاف آداب و تشريفات عرفى ضمير را مفرد مى آوريم (اياك ) نه جمع (اياكم ) تا موهم شرك نباشد .
    2 براى اثبات حصر عبادت و حصر استعانت در خداوند بايد كلمه اياك تكرار شود و دو حصر با يك اياك ثابت نمى شود؛ زيرا اگر گفته شود: اياك نعبد و نستعين به اين معناست كه مجموع عبادت و استعانت ، با وصف مجموع بودنش منحصر به خداست ؛ در حالى كه ما در پى اثبات حصر جميع هستيم ، نه تنها حصر مجموع .
    لطايف و اشارات
    1 اسرار تقديم اياك بر نعبد
    حصر عبادت و استعانت در ذات اقدس الهى با تعبيراتى چون لا نعبد الا اياك يا نعبدك و لا نعبد غيرك نيز قابل تبيين بود، اما در اين آيه كريمه با تقديم مفعول (اياك ) بيان شده است . در گزينش اين سياق خاص ‍ اسرارى نهفته است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
    الف : موحدى كه ذات اقدس الهى را جامع و منشاء همه كمالها و جمالها مى داند و براى او ربوبيت و مالكيت مطلق قائل است ، در آغاز و پيش از هر چيز او را مشاهده مى كند و با تقديم اياك عبادت را حق انحصارى او مى داند .
    انسانى كه حجاب غفلت را دريد، تنها او را مى بيند و از اين رو ابتدا از او سخن مى گويد و به همين دليل كلمه شهيد در آيه كريمه اءولم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد (862) به معناى مشهود است ، نه شاهد؛ يعنى انسان در نگرش به هر چيز ابتدا خدا را مى بيند و سپس ‍ غير را كه آيت اوست و چون خداوند مشهودى است فائق بر همه مشهودها از اين رو با كلمه على استعمال شده است .
    ب : عابدى كه ابتدا معبود را مى بيند و او را به عنوان جمال محض و كمال صرف مى شناسد، سختى و سنگينى عبادت برايش آسان مى شود . عبادت براى سالكان و راهيان كوى حق در آغاز، دشواريهايى دارد و بر اين اساس ، صبر بر طاعت از بهترين فضايل و راءس ايمان است : فان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد . (863)
    خداى سبحان از نماز به عنوان امرى بزرگ و سنگين ياد كرده است و اين براى كسانى است كه به پايگاه خشوع راه نيافته اند: و انها لكبيرة الا على الخاشعين (864) . گرچه اقامه نماز فرصت چندانى نمى خواهد، اما گروههاى فراوانى از آن ، سرباز مى زنند؛ چون خودخواهى به انسان اجازه اقرار و اظهار بندگى نمى دهد و بر خاك ساييدن پيشانى براى انسان مدعى استقلال دشوار است ، ولى خاشعانى كه جمال و زيبايى معبود را مشاهده كرده اند، اظهار بندگى سهل و عبادت بر ايشان شيرين و آسان است .
    كسى كه با دشوارى نماز مى گزارد، گرچه به تكليف خويش عمل كرده است ، ولى نماز براى او لذت بخش نيست ؛ اما شاهدان جمال معبود، به حق از آن لذت و از هجران آن رنج مى برند . از اين رو مى گويند: اگر همه عمر دنيا يك شب بود همه را به سجده يا ركوع سپرى مى كرديم (865)
    رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه همواره مستغرق در شهود جمال خداى سبحان بود و فراق خداوند براى او مايه رنج بود، نماز را مايه روشنى چشم خود مى دانست : جعلت قرة عينى فى الصلاة (866)، و هنگام نماز به مؤ ذن مخصوص خود بلال حبشى مى فرمود: اءرحنا يا بلال . (867)
    ج : شيطان گرچه در همه حالات ، انسان را وسوسه مى كند، ولى در حال نماز با بسيج همه نيروهايش مى كوشد تا مانع حضور قلب نمازگزار گردد . وسوسه و مزاحمت شيطان در كارهاى عادى چندان جدى نيست ، ولى وقتى انسان در مسير عبادت قدم نهاد، او همه جنود و ذريه اش را براى اغفال عابد سالك آماده مى كند . براى مصونيت از اين تهاجم همه جانبه ، ابتدا بايد معبود را تعيين كرد و آنگاه از عبادت سخن گفت تا شيطان براى انسان ، معبود سازى نكند و اگر قبل از تعيين معبود، از عبادت سخن بگوييم شيطان با القاى خاطراتى براى ما معبودى دروغين مى سازد .
    شيطان با القائات خود براى كافران و بت پرستان بت مى تراشد و براى مؤ منان ، نجات از آتش سوزان جهنم و دستيابى به نعيم بهشتى را معبود قرار مى دهد . (868)
    د: عبادت سه ركن دارد: معبود ، عابد و عمل عبادى ، و ركن اصيل از اين اركان سه گانه معبود است . عابد اگر هم خود را ديد و هم عبادت و هم معبود را، گرفتار تثليث است و از توحيد ناب كه مقام فناى محض است بهره اى نبرده و اگر عبادت و معبود را ديد و خود را نديد، گرفتار ثنويت و دو گرايى است و به مرحله فنا نايل نيامده است و در هر صورت موحد ناب و فانى نيست ؛ ولى اگر خود و عبادت خود را نديد و تنها معبود را مشاهده كرد، فانى و موحد ناب است . (869)
    با تقديم اياك نمازگزار تنها معبود را مى بيند و ديگر سخن از عابد و عبادت نيست ؛ زيرا همه همت او متوجه لقاى معبود شده است و ديدن عابد و عبادت نيز تحت الشعاع مشاهده معبود است .
    ه : هر گفتگويى سه ركن دارد: متكلم ، مخاطب و خطاب .از اين اركان سه گانه ، گاهى متكلم اصيل است و دو ركن ديگر فرعى و گاهى مخاطب اصل است و گاهى مانند خطابهاى عادى بين دو انسان هم سطح ، متكلم ، خطاب و مخاطب همه در عرض هم و در يك سطحند .
    در خطابهاى اعتبارى براى رعايت ادب ، ابتدا مخاطب را ذكر مى كنند . اين كه ما در محاورات عرفى براى حفظ حرمت مخاطب ابتدا نام او را مى بريم ، امرى قراردادى و اعتبارى است ، ولى در خصوص خطاب به خداى سبحان ، حرمت و اصالت مخاطب ريشه اى تكوينى دارد و مخاطب اصل است و خطاب و متكلم فرع . اين خطاب اعتبارى ، محصول خطابى تكوينى است كه در آن ، متكلم اصل است و خطاب و مخاطب فرع .
    توضيح اين كه ، در خطابهاى اعتبارى ، اول متكلم است و سپس خطاب و در مرحله سوم ، ديگرى با خطاب متكلم به عنوان مخاطب متصف مى شود، ولى در خطابهاى تكوينى در آغاز متكلم و خطاب اوست و آنگاه مخاطب بر اثر خطاب پيدا مى شود ؛ زيرا خطاب تكوينى ، خود مخاطب آفرين است : انما اءمره اذا اءراد شيئا اءن يقول له كن فيكون (870)؛ امر خدا چنين است كه اگر اراده ايجاد چيزى كند به آن مى گويد: باش !(كن ) و آن چيز، موجود مى شود (يكون ). در خطاب تكوينى ، خطاب متكلم و ((كن و آن چيز، موجود مى شود (يكون ) . در خطاب تكوينى ،خطاب متكلم و كن ايجادى او مخاطب آفرين است ، نه اين كه خداى سبحان به مخاطب موجود بگويد: كن : انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاءه و مثله (871)
    پس چون خطابهاى اعتبارى ما در نماز و مانند آن مسبوق به خطاب حقيقى است ريشه اى تكوينى دارد؛ يعنى ابتدا ما با خطاب تكوينى خداوند آفريده شده ايم و آنگاه آفريننده خود را مخاطب قرار مى دهيم . پس او اصل است و هستى ما فرع و از اين رو بايد در سخن گفتن با خداى سبحان ادب را رعايت كرده ، ابتدا نام او را ببريم ، نه اين كه از خود شروع كرده ، بگوييم : من با تو سخن مى گويم . پس چون در تكوين ، كن يعنى دستور ايجاد بر يكون مقدم است و در خطاب اعتبارى نيز ادب اقتضا مى كند كه مخاطب خود را، يعنى همان متكلم و آمرى كه با كن وجودى ما را آفريد، مقدم ياد كنيم و چنين سخنى گفتنى محصول هماهنگى امور اعتبارى با تكوينى است .
    و: همه نعمتها بى استثنا از جانب خداى سبحان است : و ما بكم من نعمة فمن الله (872) و هر كار خيرى كه عبد انجام مى دهد و در پى آن ، پاداشى دريافت مى كند، پوشيده به دو نعمت پيشين و پسين است ؛ زيرا توفيق تشخيص وظيفه و انجام آن نعمتى بوده از جانب خداى سبحان ، پاداشى نيز كه در پى عمل به وظيفه نصيبش مى شود، نعمت ديگرى است كه آن هم از ناحيه خداست . پس انسان در هر كار نيك و از جمله عبادت ، در ميان دو نعمت قرار دارد و هر دو نعمت از خداست و براى عبد سهمى نمى ماند و بر اساس اين تحليل ، انسان هيچ استحقاقى در برابر نعمت اطاعت و انقياد الهى ندارد .
    در قرآن كريم اين اصل كلى بر موارد خاصى تطبيق شده است ؛ مثلا توبه عبد را محفوف و محاط به دو نعمت مى داند: يكى نعمت توفيق توبه و ديگرى نعمت پذيرش آن و از هر دو نعمت نيز تعبير به توبه شده است . پس هر توبه اى از عبد محفوف به دو توبه خداست .
    قرآن كريم درباره توبه اول مى فرمايد فتلقى ادم من ربه كلمات فتاب عليه (873)؛ حضرت آدم (عليه السلام ) از پروردگار خود كلماتى را تلقى كرد؛ پس خدا بر او توبه كرد؛ يعنى خدا با لطفش بر او رجوع كرد . لطف الهى ، عبد را به راه مى آورد و بر اثر آن توفيق توبه مى يابد . همچنين مى فرمايد: لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الاءنصار (874)؛ خداوند در هنگامه عسرت و تنگناى سختى ، بر پيامبر و مهاجران و انصار توبه كرد . اين توبه در استعمالات قرآنى با على (استعلائيه ) همراه است و به اين معناست كه لطف مولا از بالا بر عبد افاضه مى شود .
    درباره توبه دوم خداوند نيز مى فرمايد: اءن الله هو يقبل التوبة عن عباده . (875) از مجموع سه توبه ، يعنى يك توبه عبد و دو توبه خدا نيز در اين آيه كريمه ياد شده است : و على الثلاثة الذين خلفوا... ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم (876)
    حاصل اين كه ، انسان همواره محفوف و محاط به نعمتهاى خداوندى است و اگر نمى تواند به هم پيوستگى نعمتها را دريابد از آن روست كه او خود را مى بيند و گرنه چيزى بين واحد گسترده نعمت الهى فاصله نيست جز خود انسان . همان گونه كه بين خالق و مخلوق هيچ حجابى جز خود خلق نيست : ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه احتجب بغير حجاب و استتر بغير ستر مستور (877) . اگر انسان خود را نبيند به هر سوى كه بنگرد جز وجه خدا چيزى نمى بيند: (فاءينما تولوا فثم وجه الله )(878)
    پس چون توفيق عبادت از خداى سبحان است ، ادب عبادى ايجاب مى كند كه ما نام خود را بر نام معبود مقدم نكنيم . اوست كه با يك فيض انسان را تشنه مى كند و با فيضى ديگر، انسان تشنه را به چشمه كوثر مى رساند و جز تشنگى ، چيزى به انسان اسناد ندارد و از اين رو در ادعيه آمده است : منتك ابتداء (879)، كل نعمك ابتداء (880)؛ نعمتهاى تو ابتدايى است و از ما كارى ساخته نيست تا استحقاق پاداش داشته باشيم .
    از آنچه به عنوان سر تقديم اياك بر نعبد گذشت مى توان راز تقديم اياك بر نستعين را نيز استنباط كرد .
    2 عبادت راه تقرب به خدا
    عبادت تنها راه تقرب به خداى سبحان است و از اين رو در قرآن كريم و روايات و ادعيه اهل بيت (عليهم السلام ) در مقام بيان سمتها و مقامات گوناگون پيامبران و اوليا ابتدا سخن از عبادت آنان است . در تشهد نماز نيز پيش از شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عبادت و بندگى آن حضرت ذكر مى شود: و اءشهد اءن محمدا عبده و رسوله ؛ زيرا عبادت ، نسبت عبد با مولا، و رسالت چهره ارتباطى عبد با ساير بندگان خداست و چون ارتباط انسان با خدا برتر و مقدم بر ارتباط او با انسانهاست ، بندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر رسالتش ‍ فضيلت دارد؛ چنانكه كمالات ساير پيامبران نيز ثمره عبادت آنهاست .
    قرآن كريم همان گونه كه به نقش عبادت در بعد اثباتى آن عنايت دارد و به نماز و نمازگزاران بها مى دهد، از بعد سلبى آن نيز با شدت سخن مى گويد: فويل للمصلينَ الذين هم عن صلاتهم ساهونَ الذين هم يراءون (881)؛ واى بر نمازگزارانى كه از نماز خود غافلند؛ آنان كه براى نشان دادن به ديگران ، عبادت مى كنند . اينان تنها در مقام تلفظ، معبود و مستعان خود را خدا مى دانند، ولى سيره علمى و عملى آنان حصر عبادت و استعانت در خداى سبحان نيست .
    3 عبادت ، هدف آفرينش و راه يقين
    قرآن كريم در تبيين عبد و عبادت ، عبادت را هدف آفرينش او مى داند: و ما خلقت الجن و الانس لا ليعبدون (882) . انسان همانند هسته اى است كه هدف متوسط آن درخت شدن و هدف بالاتر آن به بار نشستن است و هدفهاى ديگرى نيز در پيش دارد .
    گرچه بر اساس برخى آيات قرآن كريم عبادت هدف آفرينش انسان است ، اما اين هدفى است متوسط، نه نهايى ؛ زيرا هدف برتر كه عبادت نسبت به آن وسيله محسوب مى شود نيل به يقين است : و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (883) و در هر صورت عبادت هدف مخلوق است ، نه خالق . چنين نيست كه خداوند براى رسيدن به هدفى مانند معبود شدن ، بشر را خلق كرده باشد تا با عصيان عاصيان ، او به هدف نرسيده باشد؛ چون خداى سبحان غنى محض است و محال است بى نياز محض كارى را براى رسيدن به هدفى انجام دهد . از اين رو در قرآن كريم تصريح شده است كه اگر همه انسانها و ديگر عابدان زمين به خدا كفر ورزند، بر دامن كبريائيش ‍ گردى نخواهد نشست : ان تكفروا اءنتم و من فى اءلارض جميعا فان الله لغنى حميد (884)
    توضيح اين كه ، فعل هر فاعلى براى نيل به كمالى است . خود آن كمال نيز اگر نامحدود نبود در پى كمالى برتر است و همچنين اين سلسله ادامه مى يابد تا به هدفى منتهى گردد كه خود، كمال نامحدود است . حال اگر كامل صرف ، كارى انجام دهد، فرض درستى ندارد كه براى رسيدن به هدف و مقصدى باشد و كمالى را دنبال كند؛ زيرا خود، كمال صرف و يگانه مقصد و هدف نهايى همه رهپويان كمال است . اگر چنين موجودى براى رسيدن به به كمالى كه فاقد آن است كارى انجام دهد، معنايش اين است كه آنچه را ما كمال محض فرض كرده بوديم ، كمال محض نبوده ، بلكه موجودى محدود است كه براى جبران نقص خود و دستيابى به كمال مفقود كار مى كند . بيرون از كمال نامحدود كمالى نيست تا بخواهد به وسيله كارى به آن برسد . از اين رو قرآن كريم ، خداى سبحان را مبداء فاعلى و هدف نهايى خلقت معرفى كرده است : (هو الاءول و الاخر) (885) همان طور كه او فاعل ديگرى ندارد، غايت و هدفى نيز در وراى او نيست .
    حاصل اين كه ، از ديدگاه قرآن كريم عبادت ، هدف آفرينش است و چون هر لحظه فيض خالقيت خدا به ما سوا مى رسد: يسئله من فى السموات و الاءرض كل يوم هو فى شاءن (886) عبادت نيز مرزى ندارد و همان گونه كه حدوث عبادت به حدوث خلقت است ، بقاى آن نيز به بقاى خلقت وابسته است و انسانى كه در مسير كمال خود عبادت را ترك كند، همانند درختى است كه از نمو و تناور شدن مانده است و چنانكه به اجمال گذشت ، عبادت هدف نهايى آفرينش انسان نيست ؛ همان گونه كه درخت شدن براى هسته ، هدف نهايى نيست ، بلكه هدفى متوسط است و هدف نهايى آن به بار نشستن و ثمر دادن است ، عبادت نيز براى انسان هدف متوسط است ، نه نهايى و هدف از عبادت نيز دستيابى به يقين است : و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (887) عبادت راه رسيدن به يقين است و انسان تا به يقين نرسد، در معرض زوال و دگرگونى است ، اما وقتى به يقين رسيد، مى آرمد .
    انسان بر اثر عبادت به مقام رفيع يقين بار مى يابد و تا بر عبادت تكيه دارد، اهل يقين است و اگر لحظه اى عبادت را ترك كند به عصيان آلوده مى گردد و اگر عبادت را انكار كرد به كفر و ارتداد و محروميت ابدى دچار مى شود . معناى آيه كريمه و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين نيز اين نيست كه انسان با رسيدن به يقين ، نيازى به عبادت ندارد؛ زيرا كلمه حتى در اين آيه كريمه براى بيان منفعت و بركت عبادت است ، نه حد آن ، تا با رسيدن به آن عبادت متوقف گردد.اين آيه راه رسيدن به نعمت يقين را بيان مى كند .
    عبادتى كه هدف آفرينش است ، عبادتى است كه محصولى چون يقين داشته باشد و عابدانى كه از نورانيت و صفاى باطن و شهود بى بهره اند، چنين عبادتى ندارند . اينان همانند درختانى هستند كه تناور شده و به برگ نشسته اما به بار ننشسته اند كه قرآن كريم درباره آنان مى فرمايد: (فويل للمصلين ) (888)؛ كسى كه نماز را براى رفع تكليف مى خواند گرفتار اين ويل است ، اما تاركان نماز ويل سنگين ترى دارند .
    حاصل اين كه ، معناى هدف نهايى اين نيست كه با نيل به آن ، اصل عبادت ترك شود؛ زيرا آن هدف اصيل بر پايه عبادت استوار است . پس چگونه با ترك عبادت ، آن هدف والا مى ماند؟ مانند ثمر شجر كه دوام آن به بقاى درخت است . معناى هدف نهايى بودن ميوه اين نيست كه با پديد آمدن ميوه ، درخت از بين برود و در صورت امتياز بين حد عدمى و هدف ، اصل مطلب به خوبى روشن مى شود . البته اگر منظور از كلمه حتى در آيه مزبور، حد عدمى عبادت باشد، حتما مراد از يقين همان مرگ خواهد بود و با اين تحليل معناى احاديث وارد در باب روشن مى شود .
    4 يقين عبادى و آثار آن
    در بحث گذشته با استناد به آيه كريمه و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (889) بيان شد كه يقين ، محصول و فايده عبادت است ، نه مرز عدمى آن . اكنون بايد به تبيين اين حقيقت بپردازيم كه يقين حاصل از عبادت با يقين فراهم آمده از كار علمى و يا مشاهده معجزه متفاوت است .
    يقين از راههاى گوناگون حاصل مى شود و يقينهاى حاصل از عوامل و اسباب مختلف يكسان نيست ؛ مثلا يقينى كه براى فرعون و اطرافيان وى با مشاهده معجزه عصاى موسى حاصل شد، يقينى نبود كه آنان را از ظلمتها به نور هدايت كند . وقتى عصاى موسى به اژدهايى دمان تبديل شد و سحر ساحران را به كام خود كشيد، حقانيت حضرت موسى (عليه السلام ) براى فرعون و فرعونيان آشكار شد، اما آنان با داشتن چنين يقينى آيات روشن و روشنگر حق را انكار كردند: وجحدوا بها و استيقنتها اءنفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين (890) . همچنين يقين علمى عالمان بى عمل ،بى اثر است ، اما نور يقينى كه با چراغ عبادت پديد آيد و بر جان عابد پرتو افكند، كارساز است و عابد را نجات مى دهد .
    منشاء و سر تبهكارى انسان و تن دادن وى به گناه اين است كه لعابى شيرين از لذتها بر روى گناهان كشيده شده است و انسان عادى و خام ،لعاب بيرونى را مى بيند، ولى از ديدن درون آن عاجز است و به شوق ظاهر شيرين آن پيش مى رود و به دام درونش مى افتد . آنان كه با عبادت به نور يقين رسيدند، قدرت شهود درون و بيرون را دارند و هرگز به گناه كه درونش سم كشنده و آتش سوزان است دست نمى آلايند .
    آنان كه با عبادت به علم اليقين دست يافتند، به تصريح قرآن كريم قدرت شهود آتش دوزخ را خواهند يافت : اءلهيكم التكاثر ... كلا لو تعلمون علم اليقينَ الترون الجحيم (891)
    آنان كه از دام تكاثر رهيدند (892) و به علم اليقين كه محصول عبادت است (و نه استدلال و برهان )، آراسته شدند، هم اكنون جهنم را مى بينند؛ همان گونه كه ياران سيدالشهداء (عليه السلام ) در شب عاشورا پس از آن كه بر يارى آن حضرت مصمم شدند، با ارائه آن حضرت ، قرارگاه خود را در بهشت مشاهده كردند (نه اين كه براثر شهود و براى رسيدن به آن جنگيده باشند).
    پس يقين حاصل از عبادت همان شهود است و چون درجات آن نيز بى نهايت است ، هدف نهايى عبادت نيز بى نهايت خواهد بود .
    5 گسستره ضمير جمع در نعبد
    گستره ضمير جمع در كلمه نعبد به مرتبه معرفت نمازگزار وابسته است ؛ مراد نمازگزار متوسط از (اياك نعبد)، خود اوست ، با جميع شئون ادراكى و تحريكى اش ، آن هم در صورتى كه همه حواس ظاهرى و باطنى او، در عبادت حضور داشته باشند . برتر از او نمازگزارى است كه مرادش از نعبد، اعم از خود و ديگر نمازگزاران است . اما نمازگزارى كه همه عوالم هستى را مربوب خداى سبحان و همه را در حال عبادت او مى داند، از دريچه ضمير متكلم مع الغير در نعبد گستره همه عوالم هستى را مى نگرد .
    قرآن كريم سراسر جهان را عبد خداى سبحان معرفى مى كند ان كل من فى السموات و الاءرض الا اتى الرحمن عبدا (893) . در قيامت كه همه موجودات آسمانى و زمينى ، بنده وار به پيشگاه خداى رحمان مى آيند، عبد بودن آنان آشكار مى شود .
    اگر انسان اين حقيقت را دريافت كه هر موجودى مربوب خداست و رابطه اش با خدا رابطه عبد و مولاست ، نه تنها خود و همه اعضا و جوارحش ، بلكه همه عوالم هستى را در حال عبادت يافته و خود را هماهنگ با كاروان بزرگ عابدان مى بيند . چنين نمازگزارى براى رسيدن به رفاهى خاص مانند بهره ورى از بهشت و يا رهايى از رنجى مخصوص ‍ همانند آتش دوزخ ، خدا را عبادت نمى كند؛ زيرا او بهشت و جهنم را نيز مربوب رب العالمين و عبد مولاى مطلق مى داند، كه با كاروان بزرگ عابدان حق تعالى هماهنگ و همراهند . از اين رو از خدا تنها لقاى او را مى خواهد و اين همان دين خالصى است كه ويژه خداى سبحان است : (لله الدين الخالص ) (894)، قل الله اءعبد مخلصا له دينى (895)
    6 توحيد عبادى و اطاعت از رسول
    همه پيامبران الهى انسانها را به توحيد عبادى فرا مى خواندند؛ چنانكه حضرت هود (عليه السلام ) به قوم خود فرمود: يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره (896) . گرچه لسان جمله (اعبدوالله ) حصر نيست ، اما جمله (ما لكم من اله غيره ) بيانگر حصر عبادت ، در حق خداى سبحان و مفسر گوياى لا اله الا الله است . (897)
    حضرت صالح (عليه السلام ) نيز همين سخن را با قوم خود گفت : يا قوم اعبدوا ما لكم من اله غيره . (898) همچنين درباره شعيب (عليه السلام ) مى فرمايد: و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا ما لكم من اله غيره (899) و در دستورى جامع ، خداى سبحان به رسولش ‍ مى فرمايد: (قل الله اءعبد مخلصا له دينى ) (900) اين جمله كه با تقديم مفعول بر فعل مفيد حصر است ، همان لسان (اياك نعبد) را دارد و كلمه (مخلصا) مؤ كد همان معنايى است كه از حصر استفاده مى شود .
    تذكر: تقديم مفعول بر فعل ، همواره براى افاده حصر نيست ؛ زيرا گاهى اهتمام و مانند آن مايه تقديم مى شود، ليكن در اين گونه از موارد كه شواهد لبى متصل از يك سو و خطوط كلى ره آورد وحى از سوى ديگر راهنمايى مى كند، نكته اساسى تقديم ، همان افاده حصر است .
    اثر توحيد عبادى آن است كه انسان در هيچ امرى ، مطيع غير خدا نخواهد بود و دستور اطاعت از پدر و مادر يا رسول و اءولوالاءمر، هرگز با توحيد عبادى خداى سبحان منافاتى ندارد؛ زيرا اطاعت از آنها در حقيقت ، اطاعت از خداى سبحان و پاسخى به فرمان اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (901) است . اطاعت و عبادت خدا شريك بردار نيست تا انسان در برخى امور مطيع خدا و در بعضى ديگر مطيع قانون ، اءولوالاءمر يا پدر و مادر باشد، بلكه لزوم اطاعت در همه اين موارد محصول فرمان خداست .
    اطاعت انسان از انسانهاى ديگر، به وسيله اطاعت خدا مرزبندى شده است : لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق (902) . هم اصل اطاعت از ديگران ، مشروط به دستور خداست و هم مرز آن تا جايى است كه به حدود الهى آسيبى نرسد و از اين رو اطاعت از مخلوق در معصيت خالق جايز نيست . پس همه اطاعتها منحصر در اطاعت خداى سبحان است و حصر مستفاد از (اياك نعبد) و همچنين اصل كلى (ان الحكم الا الله ) (903) بى تخصيص بر اطلاق خود باقى است .
    7 آفات توحيدى عبادى
    قرآن كريم كه شفاى دردهاى درونى انسانهاست (شفاء لما فى الصدور) (904)، آفات توحيد عبادى را معرفى مى كند . توحيد در عبادت ، دشمنى درونى و دشمنى بيرونى دارد . دشمن درونى كه به تعبير برخى روايات دشمن ترين دشمنان است : اءعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك (905) هوا و هوس انسان است . هوا و هوس نه تنها انسان را از تحصيل كمال باز مى دارد، بلكه آرام آرام چنان او را از پاى در مى آورد كه محصول عمرش چيزى جز افسوس و حسرت نباشد و سر اين كه اءعدى عدو انسان نام گرفته ، آن است كه هيچ دشمنى با انسان چنين بد رفتارى نمى كند . هواى نفس انسان را با افراط در خوردن ، خوابيدن و سخن گفتن چنان زمين گير مى كند كه ديگر قدرت حركت نداشته باشد .
    اما دشمن بيرونى توحيد عبادى شيطان است . البته دشمن بيرونى با تصرف در مجارى ادراكى و تحريكى نفس انسان ، او را اغوا مى كند . از اين رو بازگشت اين دو دشمن به دو سبب طولى است ، نه عرضى ؛ يعنى دشمن بيرونى (شيطان ) از راه دشمن درونى (هواى نفس ) انسان را به تباهى مى كشاند و ابزار اغواى او وسوسه نفس است . شيطان درباره راه نفوذش در دلها مى گويد: ( و لاءضنهم و لاءمنينهم ) (906)؛ از راه امنيه (آرزو و هوس ) انسانها را گرفتار مى كنم . شيطان بدون واسطه نمى تواند كسى را گمراه كند، بلكه همچون زهر كشنده اى است كه از راه دستگاه گوارش ، انسان را از پا در مى آورد . سمى كه خورده نشود و يا دستگاه گوارش آن را جذب نكند، عامل مسموميت نيست .
    عابدى كه به اين دو دشمن گوش بسپارد، در عبادت موحد نيست اگر در نماز بگويد: (اياك نعبد)، او كاذب است . چنين انسان رهايى در درون خود بتكده اى ساخته ، سرگرم بت پرستى است ، نه توحيد .
    قرآن كريم ، خطر هر دو عامل را گوشزد كرده ، درباره عامل نزديك و درونى مى فرمايد: اءفراءيت من اتخذ الهه هواه واضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة (907) كسى كه به دلخواه خود كار مى كند و رها است ، مطيع هواى خويش است و نه تابع قانون خدا و در واقع هواى خود را عبادت كرده است . پس اله او هواى اوست و او عبدالهوى است ، نه عبدالله .
    اما در مورد عامل بعيد و بيرونى مى فرمايد اءلم اءعهد اليكم يا بنى ادم اءن لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (908) اگر كسى با فريب عامل قريب يا بعيد شرك ، گرفتار بت پرستى شد، مشمول توبيخ حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام ) است كه فرمود: اءف لكم و لما تعبدون من دون الله (909)
    قرآن كريم از يك سو گروهى را هواپرست مى داند و از سوى ديگر از زبان خليل خدا مى فرمايد: اءف بر پرستندگان غيرخدا ، و اين اف نفرينى مقطعى و زود گذر نيست تا موعد آن سپرى شده باشد؛ زيرا اين سخن از همان قرآنى است كه چونان مهر و ماه همواره زنده و در جريان است : يجرى كما يجرى الشمس و القمر (910) بنابراين ، امروز هم ، سخن حجت عصر، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به هواپرستان اين است : اءف لكم و لما تعبدون من دون الله
    انسان از طرفى بر اثر عبادت خدا به مقام بلند و اوج ولايت مى رسد و مورد قبول واقع مى شود و از ديگر سوى بر اثر عبادت هوا به حضيض ضلالت سقوط مى كند و مستحق خطاب تحقيرآميز مزبور مى گردد . انسان با مهار اين دو دشمن درونى و بيرونى (هوا و شيطان ) به توحيد راستين راه مى يابد.
    قرآن كريم در مقام تبيين ويژگيهاى موحدان راستين و ستايش آنان مى فرمايد: وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الاءرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا (911)؛ موحدان راستين اگر به قدرت دست يافتند، نه تنها خدا را عبادت مى كنند، بلكه هيچ شريكى نيز براى او قرار نمى دهند .
    گرچه جمله (يعبدوننى ) مفيد حصر نيست ، اما از جمله (لا يشركون بى شيئا) كه نكره در سياق نفى دارد، حصر استفاده مى شود و چون جمله دوم بدون حرف عطف در كنار جمله اول قرار گرفت مفيد آن است كه توحيد عبادى و نفى شرك دو معناى جداى از هم نيست و اگر با نكره در سياق نفى ، همه گونه هاى شرك منتفى شد، عبادت براى خدا خالص خواهد شد و اين همان مضمون (اياك نعبد) است .
    اوصاف مزبور، مربوط به مؤ منان صالحى است كه به قدرت رسيده اند و منحصر به مرسلان و امامان معصوم (عليهم السلام ) نيست و از اين رو دستيابى به اين مقام براى هر انسانى ميسور است .
    حاصل اين كه ، خداى سبحان از يك سو عبادت ، پروا، و رهبت را در خود منحصر مى كند: (اياك نعبد)، (اياى فارهبون ) (912) و از سوى ديگر دشمنان و آفات توحيد عبادى را بر مى شمارد و راه علاج را بيان مى كند و از سوى سوم همگان را به آنها مكلف مى كند و از سوى چهارم محورهاى اصلى تكليف را آسان دانسته و به دور از عسر و حرج معرفى مى كند . نتيجه آن كه تحصيل چنين كمالى مقدور، بلكه آسان است .
    8 وابستگى انسان در بندگى
    انسان در هيچ شاءنى از شئون خود حتى در بندگى نيز مستقل نيست و هرگز جاى اين توهم نيست كه گرچه بشر در هيچ يك از امور عادى خود استقلال ندارد، اما در بندگى مستقل است ؛ زيرا استقلال در بندگى ، تفويض ‍ است كه در بطلان ، همتاى جبر يا فروتر از آن است .
    و بر اين اساس ، چون در جمله (اياك نعبد) عبادت خدا را به عابد اسناد داده شده و از اين راه جبر ابطال شده است ، براى اين كه توهم تفويض نيز ابطال شود و معلوم گردد كه در مقام بندگى نيز ما مستقل و صاحب سمتى نيستيم و امر عبادت نيز به ما تفويض نشده است ، پس از آن بايد بگوييم : ( و اياك نستعين )؛ يعنى تنها تو را عبادت مى كنيم و در اين عبادت نيز با استعانت تو كار مى كنيم .
    رابطه عبوديت و مالكيتى كه بين بندگان و خداست در دو جهت با رابطه عبيد و موالى عرفى متفاوت است : يكى اين كه ارتباط مزبور حقيقى است ، نه اعتبارى و قرار دادى و ديگرى اين كه مطلق است ، نه محدود .
    خداوند سبحان همه شئون عبد را به طور مطلق مالك است و مالكيت او مشوب به ملك غير نيست و مملوك او در بندگى تبعيض بردار نيست ؛ بر خلاف موالى عرفى كه تنها مالك كارهاى اختيارى عبد خود هستند و نسبت به بسيارى از اوصاف ، خصايص و خاطرات عبد نه تنها مالك نيستند، بلكه از آن بى خبرند . پس بندگان آنها هرگز عبد مطلق مولاى خود نيستند .
    موحدى كه خداوند سبحان را مالك حقيقى و رب مطلق زندگى ، مرگ ، آثار، اعمال ، اوصاف و حتى خاطرات نفسانى خود مى داند، در چنين پايگاه رفيع فكرى و اعتقادى مى گويد: وجهت وجهى للذى فطر السموات و الاءرض حنيفا و ما اءنا من المشركين (913)، ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين (914) . چنين موحدى كه با فرمان : موتوا قبل اءن تموتوا (915) مرگ اختيارى برگزيده است ، پيش از مرگ طبيعى ، حقيقت ان كل من فى السموات و الاءرض الا اتى الرحمن عبدا (916) را مشاهده مى كند و بر اثر چنين شهودى در هيچ شاءنى از شئون خود بر غير خدا ( خود يا ديگران ) تكيه نمى كند؛ چون وقتى ربوبيت مطلق خدا و عبوديت مطلق ما سوى الله ثابت شد، براى انسان جز عبوديت مطلق باقى نمى ماند و عبادت عبد نيز همواره با توفيقى از جانب خداى سبحان است و بر اين اساس بر اثر هر حمد، حمدى ديگر بر انسان لازم مى شود .
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در اين مورد مى فرمايد: خداوند طلبكارى است كه هرگز حقش ادا نمى شود: و الله سبحانه غريم لا يقضى دينه (917) . با اين همه ، اگر انسان در شاءنى از شئون يا مرحله اى از مراحل چيزى را براى خود ديد با توحيد ناب سازگار نيست و بر اين اساس ، جايى براى بحث كلامى معروف كه جزا و پاداش بر اساس ‍ استحقاق است يا از سر تفضل ) باقى نمى ماند؛ چون بر اساس آنچه بيان شد، جايى براى توهم استحقاق پاداش نمى ماند و همه پاداشها به فضل الهى است و كسى كه توفيق عمل خيرى مى يابد خدا را به پاس اين توفيق بستايد .
    9 حصر استعانت و استمداد از غير خدا
    حصر استعانت در خداى سبحان همانند حصر عبادت ، تخصيص ناپذير است ؛ زيرا هر چه براى رفع نياز مورد استفاده قرار مى گيرد، همه و همه از شئون فاعليت خداى سبحان و از سربازان آماده الهى است : لله جنود السموات و الاءرض (918) كه هر يك در نظام آفرينش ماءمور كارى هستند . از اين رو موحدى چون حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) كه در اصل مسئله توحيد مى گويد: انى وجهت وجهى الذى فطر السموات و الاءرض (919)، در امور عادى نيز مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدينَ و الذى هو يطعمنى و يسقينَ و اذا مرضت فهو يشفين . (920)
    انسان موحد خالق ، هادى ، مطعم ، ساقى و شفادهنده را خداى سبحان مى داند و اگر كسى معتقد باشد كه خداوند مايه هاى اوليه طعام و دارو و مانند آن را براى ما آفريده و تركيب و صورت سازى آن بالاستقلال از ماست ، اين تفويض باطل است كه با ربوبيت مطلق خداى سبحان بر سراسر عوالم هستى سازگار نيست .
    پس سير و سيراب كننده و شفادهنده انسان خداست . البته خداى سبحان از راه اسبابى خاص فاعل اين امور است و مسبب الاءسباب نيز خود اوست و بر اين اساس ، به ما آموختند تا در ادعيه بگوييم : و قرب فيه و سيلتى اليك من بين الوسائل (921) . اسباب امور در عرض سببيت خداوند نيست و هيچ سببى در سببيت خود استقلال ندارد . سيركننده خداست ، نه غذا و اگر سيركننده غذا مى بود جهنميان گرسنه نيز با خوردن ضريع (922) سير مى شدند؛ در حالى كه آنان هرگز با خوردن ضريع ، سير نمى شوند: ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من جوع (923)
    خداوند همه امور را اداره مى كند و دستور گفتن باسم الله اءموت و اءحيى (924) در هنگام خوابيدن و گفتن الحمد لله الذى اءحيانى بعد ما اءماتنى و اليه النشور (925) در هنگام بيدار شدن ، آموزش دعاى توحيدى است تا سراسر زندگى انسان موحدانه و در جهت نفى شرك باشد . حصر استعانت در خداوند ايجاب مى كند كه انسان نه از غير خدا مدد بجويد و نه خود را معين و مددكار كسى بپندارد؛ زيرا تنها خدا مستعان است : ( و الله مستعان ) (926)
    تذكر: برخى آيات قرآن كريم دستور كمك به يكديگر مى دهد و موهم آن است كه هم مددجويى و مستعين شدن رواست و هم مددكارى و مستعان بودن ؛ مانند: تعاونوا على البر و التقوى (927)
    در پاسخ اين توهم بايد گفت : به مقتضاى توحيد افعالى همه كارهاى نيك نيكوكاران از آن خداست و همه فاعلها از درجات و شئون فاعليت خداى سبحان هستند . خداوند همان طور كه غذا و آب را آفريده و به آنها خاصيت سير و سيراب كردن بخشيده ، انسان مددكار را نيز آفريده و به او توان امداد و گره گشايى را عطا كرده است و در حقيقت او آيت خداست و اين كارها همه از اوصاف فعلى خداست كه از مقام فعل او انتزاع مى شود و زايد بر ذات است ، نه از اوصاف ذاتى كه از مقام ذات خداى سبحان انتزاع مى شود.پس استعانت از هر چيزى استعانت از وجه خدا و فيض اوست ،نه غير آن و هيچ معينى در اعانت خود مستقل نيست و كسى كه توفيق كارهاى خير نيز مى يابد بايد خود را شاءنى از شئون الهى در مقام فعل حق بداند . پس تعاون ، استعانت و اعانت ، در محور فعل است ، نه ذات و چون همه جهان را رب العالمين اداره مى كند با حصر استعانت در خدا هم منافاتى ندارد و با اين بيان جايى براى اين تفكيك نمى ماند كه (اياك نستعين ) در مورد عبادت است و (تعاونوا على البر و التقوى ) در مورد مسائل اجتماعى .
    اما گناه چون نقص و امر عدمى است به خداى سبحان ارتباطى ندارد . منشاء هر معصيتى يا جهل است يا عجز يا ساير امور عدمى و خدا از همه آنها منزه است . خداوند وسايل را در اختيار همگان ، چه دنياخواهان و چه آخرت طلبان قرار مى دهد من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحوراَ و من اءراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاءولئك كان سعيهم مشكوراَ كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (928)؛ گروهى از انسانها به دنبال عاجله ، يعنى دنياى زودگذرند و گروهى آخرت طلب و آجله خواه ، و خدا هر دو گروه را مدد مى كند و عطاى خود را از هيچ كس دريغ نمى دارد . اما امداد الهى به دنياطلبان براى اتمام حجت است : (ليهلك من هلك عن بينة ) (929)؛ زيرا اگر ابزار و وسايل كار در اختيار تبهكاران نباشد، زمينه آزمون آنها فراهم نمى شود. البته امدادهاى غيبى الهى ويژه مؤ منان است و درباره معصيت معنا ندارد ؛ زيرا معصيت به عالم غيب بر نمى گردد و از نشئه تجرد و باطن عالم هرگز گناه نازل نمى شود .
    حاصل اين كه ، ربوبيت نامحدود خداى سبحان جا براى استقلال هيچ فاعلى نمى گذارد و با نگرش توحيدى همه كارهاى خير كار اوست . با بيان گذشته شبهه ناهماهنگى استعانت از صبر و نماز نيز، كه در آيه كريمه (استعينوا بالصبر و الصلوة ) (930) آمده است ، با حصر استعانت در خدا، پاسخ داده مى شود؛ زيرا استمداد از نماز و ساير عبادات ، استعانت به شاءنى از شئون الهى و فعلى از افعال خدا و ارتباط با وجه الله است ، نه بيگانه . صبر و نماز سر پلى است كه ما را به مقصد مى رساند و گرنه اينها در يارى و اعانت استقلال ندارد .
    10 استعانت راستين و دروغين
    حصر عبادت و استعانت در خداى سبحان گاهى تنها در محدوده لفظ و مفهوم است و گاهى فراتر از آن ، همه شئون اعتقادى ، اخلاقى و عملى گوينده (اياك نعبد و اياك نستعين ) را در بر مى گيرد . راه آزمودن استعانت راستين اين است كه انسان همه شئون هستى خود را محاسبه كند؛ اگر در هيچ يك از شئون خود به غير خدا تكيه نكرد، او در نماز نيز صادقانه و به حق مى گويد: (اياك نعبد و اياك نستعين ) . اما اگر در هر پيش آمد و رخداد حادثه اى ابتدا به غير خدا نظر دارد و پس از سرماخوردگى و نااميدى از همه راهها، به فكر دعا و نيايش مى افتد، معلوم مى شود او در نماز و دعا نيز صادق نيست و اگر در بين دعا نيز عاملى او را فريب دهد، دست از نيايش بر مى دارد .
    مرحوم حكيم سبزوارى راستى را به صدق در قول و فعل تقسيم كرده مى گويد:
    الصدق بالقول و بالقصود
    و الفعل كالوفاء بالعهود
    يكذب مستعين حق اذ قرى
    ثم اذا المهم جا غيرا يرى (931)
    گوينده (اياك نستعين ) اگر هنگام رخداد حادثه ، اولين ملجاءى كه خاطرش ‍ بدان مى پيوندد و اولين برقى كه در قلبش مى جهد (نور السموات و الاءرض ) بود كه همه نظام را روشن مى كند، در پرتو آن راه را مى يابد؛ اما اگر غير حق ، مانند قدرت خود يا قبيله اش را ديد او در ادعاى حصر استعانت كاذب است و همانند مسافر راه گم كرده اى است كه در تاريكى شب با برقى جهنده ، كه لحظه اى بيش فضا را روشن نمى كند، راه مى جويد: ليس فى البرق الخاطف مستمع لمن يخوض فى الظلمة (932) . غير خدا اگر نورى هم داشته باشد (كه ندارد ) مانند برقى جهنده است در بيابانى تاريك كه هرگز جايگزين (نور السموات و الاءرض ) نخواهد بود .
    از وصاياى امامان معصوم (عليهم السلام ) به عزيزترين بازماندگانشان در آستانه ارتحال ، پرهيز از ستم به مظلومانى است كه پناهگاهى جز خدا براى خود نمى بينند و اولين برقى كه در ذهنشان مى جهد برق استعانت از خداى سبحان است و قلب خود را به فكر استعاننت از بيگانه نمى آلايند: اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله (933) . چنين متوكلى چون دعايى خالص دارد، يقينا دعايش مستجاب است . آه مظلوم بى پناه ، بى هيچ مانعى تا ساحت قدس ربوبى بالا مى رود و از اين رو حضرت امام حسن (عليه السلام ) در خردسالى در پاسخ به پرسشى درباره (فاصله زمين و آسمان فرمودند: دعوة المظلوم و مد البصر (934)؛ اگر پرسش تو درباره فاصله زمين با آسمان ظاهرى است تا آن جا كه چشم مى بيند و اگر از غيب آسمانها مى پرسى دعا و آه مظلوم كه تا ساحت ربوبى پيش مى رود . اگر كسى جز از خدا چيزى طلب نكرد به يقين خداوند ناصر اوست .
    11 مراتب استعانت
    همان گونه كه عبادت درجات گوناگونى دارد و به اقسامى مانند عبادت بردگانه ، تاجرانه و عاشقانه تقسيم مى شود، استعانت نيز درجات و مراتبى متفاوت دارد؛ گاهى انسان ابتدا خود را ديده ، مى گويد: من از خدا يارى مى طلبم . اين نازلترين مرتبه استعانت است . اگر انسان كارى را خود انجام دهد، ولى كمبودش را ديگرى جبران و ترميم كند، ديگرى ناصر، معاون و شفيع اوست و كار با نصرت و معاونت و شفاعت انجام گرفته است ، نه ولايت ؛ ولى اگر انسان خود را صاجب هيچ سهمى نداند و همه شئون را به خدا بسپارد تحت ولايت خداست : (الله ولى الذين امنوا) . (935)
    فرزند بالغ كه كارهايش را خود برعهده مى گيرد، ولى كمبودهايش را پدر جبران مى كند، نقش پدر نسبت به او نقش ناصر و معين و شفيع است ، ولى نوزادى كه قدرت بر هيچ كارى ندارد، تحت ولايت پدر است .
    درجات استعانت با مراتب عبادت به هم پيوسته است و به هر ميزان كه عابد در عبادت موحد و در توحيد صادق باشد، استعانتش نيز ظريفتر خواهد بود؛ اگر عبادت به مرحله برين راه يافت ، استعانت نيز به مرحله ولايت مى رسد و در استعانت مولى عليه از ولى ، عون كامل از آن ولى است كه بر همه شئون مولى عليه اشراف دارد . راه رسيدن عبادت به مرحله برين نيز اين است كه عابد نه خود را ببيند و نه عبادت خود را و خود را كاملا محجور ببيند؛ زيرا ولايت ولى همواره با حجر مولى عليه همراه است و اگر انسان در عبادت خود را محجور يافت ، استعانتش در (اياك نستعين ) صورت استيلاء (ولايت پذيرى ) پيدا مى كند و گرنه موجودى كه خود را مستقل مى بيند تحت ولايت كسى نيست . البته مراد از اين حجر، حجر رايج در فقه اصغر نيست ، بلكه مقصود محجور بودن موجود رابط در برابر موجود مستقل است ؛ هر چند آن موجود رابط، خود ولى الله باشد و اگر راه تسبيح و كوبيده و هموار شده را طريق معبد گفته اند، براى همان فروتنى تكوينى و ذلول بودن طبيعى آن است .
    12 استعانت ، توكل ، تفويض
    خداى سبحان به متوسطان از اولياى خود و كسانى كه در نيمه راه سلوكند، دستور توكل مى دهد و لله غيب السموات و الاءرض و اليه يرجع الاءمر كله فاعبده و توكل عليه (936) . انسان نيازمندى كه در رفع نياز خود نيز عاجز است بايد براى تاءمين نيازهايش وكيل بگيرد وكيل او كسى است كه در قوس نزول ، غيب و شهود آسمانها و زمين از آن اوست و در قوس صعود همه چيز به او باز مى گردد .
    اما آنان كه به مقصد نزديكتر شده اند فراتر از توكل به مقام تفويض و تسليم (امور به خدا) بار يافته اند؛ زيرا معناى وكيل گرفتن اين است كه هنوز انسان خود و خواسته ها و كارهاى خود را مى بيند و آنگاه براى تاءمين خواسته هايش وكيل مى گيرد؛ اما كسى كه به مقام تفويض و تسليم مى رسد، خود و كار خود را نمى بيند تا براى انجام آن وكيل بگيرد، بلكه همه كارها را به دست خدا مى داند . پس گرچه متوكلان و اهل تفويض هر دو محبوب خدا هستند اما متوكلان به پايگاه محبتى كه بهره اهل تفويض است راه نيافته اند، ليكن آنان كه به مقام تفويض رسيده اند مقام توكل را نيز دارند .
    توكل گرچه از تفويض فروتر است اما در سنجش با استعانت از آن فراتر است ؛ (937) چون در استعانت انسان ، خودش كار مى كند و از خدا مدد مى گيرد، ولى در توكل كار را به خدا وا مى گذارد و در مرتبه بالاتر كه تفويض ‍ است عبد اصلا خود و كار خود را نمى بيند تا نوبت به واگذارى آن به خدا برسد .
    كسى كه به هيچ يك از اين مراتب سه گانه (استعانت ، توكل ، تفويض ) راه نيافت ، در وسط جاده دين نيست ، بلكه در حاشيه آن و در لبه پرتگاه و در معرض سقوط از دين است به گونه اى كه اگر نفعى به او رسيد در دين مى ماند و اگر نفعى نبرد يا اندك آسيبى ديد، از دين دست مى شويد: و من الناس من يعبد الله على حرف فان اءصابه خير اطماءن به و ان اءصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخرة (938) او دين را براى تاءمين دنياى خود مى خواهد، نه براى آخرت و نه براى دنيايى حسن تا بگويد: (ربنا اتنا فى الدنيا حسنة ) (939)، بلكه مى گويد: (ربنا اتنا فى الدنيا) (940) . پس اگر نفعى عايدش نشد، هم دنيا را از دست مى دهد و هم آخرت را؛ همانند بت پرستان حجاز كه به جهان آخرت عقيده نداشتند و بتها را نيز تنها براى شفاعت نزد خدا، در جهت بهره ورى از دنيا عبادت مى كردند، نه براى شفاعتى در جهت بهره هاى اخروى و معنوى ؛ زيرا به آخرت معتقد نبودند .
    بحث روايى
    1 مراتب عبادت
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاءحرار (941)
    عن الصادق (عليه السلام ): العبادة ثلاثة : قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادة الاءجراء و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له ، فتلك عبادة الاءحرار و هى اءفضل العبادة (942)
    ان الناس يعبدون الله عزوجل على ثلاثة اءوجه : فطبقة يعبودنه رغبة فى ثوابه ، فتلك عبادة الحرصاء و هو الطمع و آخرون يعبدونه فرقا من النار فتلك عبادة العبيد و هى رهبة و لكنى اءعبده حبا له عزوجل ، فتلك عبادة الكرام و هو الاءمن لقوله عزوجل : ( و هم من فزع يومئذ امنون ) (943) و لقوله عزوجل : (قل ان كنتم تحبون الهل فاتبعونى يحببكم و يغفر لكم ذنوبكم ) (944) فمن اءحب الله عزوجل اءحبه و من اءحبه الله كان من الآمنين (945)
    ان الناس يعبدون الله على ثلاثة اءصناف : صنف منهم يعبدونه رجاء ثوابه فتلك عبادة الخدام ، وصنف منهم يعبدونه خوفا من ناره فتلك عبادة العبيد، وصنف منهم يعبدونه حبا له فتلك عبادة الكرام (946)
    (اياك نعبد) ... يعنى لا نريد منك غيرك و لا نعبدك بالعوض و البدل كما يعبدك الجاهلون بك المغيبون عنك . (947)
    عن السجاد (عليه السلام ): انى اءكره اءن اءعبد الله و لا غرض لى الا ثوابه فاءكون كالعبد الطمع المطمع : ان طمع عمل ، و الا لم يعمل ، و اءكره اءن [ لا] اءعبده الا لخوف عقابه فاءكون كالعبد السوء ان لم يخف لم يعمل . قيل : فلم تعبده ؟ قال : لما هو اءهله باءياديه على و انعامه (948)
    اشاره : عبادت شاكرانه و پرستش محبانه ، كه بالاترين مرتبه عبادت است ، مقام مكنونى است كه نيل به آن بدون طهارت معنوى ميسور نيست و طهارت معنوى در برابر قذارت معنوى است و بر اساس تعرف الاءشياء باءضدادها ، مى توان تعريف هر كدام را از تعريف ديگرى استنباط كرد . خداوند در قرآن كريم ، شرك را قذارت دانسته ، مشركان را نجس معرفى كرده است : (انما المشركون نجس ) (949) و چون توحيد در مقابل شرك و موحد در مقابل مشرك است در نتيجه توحيد، طهارت معنوى بوده و موحد داراى طهارت باطنى است و چون برخى از توحيدها ناب و برخى مشوب به شرك است ، چنانكه از آيه كريمه و ما يؤ من اءكثرهم بالله الا و هم مشركون (950) بر مى آيد كه اكثر اهل ايمان گرفتار شركند، پس ‍ آنان كه از توحيد ناب برخوردارند و از لوث هر گونه شركى طاهرند، جزو مطهران واقعى هستند؛ چنين گروهى در عبادت خداوند غير از خود معبود، چيز ديگرى از او تمنا ندارند و التذاذ به حلواى بهشت را نصيب كسانى مى دانند كه لذت محبت خداوند را نچشيده باشد .
    2 مشاهده معبود در عبادت
    عن الصادق (عليه السلام ): ... و من زعم اءنه يعبد بالصفة لا بالادراك فقد اءحال على غائب و من زعم اءنه يعبد بالصفة و الموصوف فقد اءبطل التوحيد لاءن الصفة غير الموصوف و من زعم اءنه يضيف الموصوف الى الصفة فقد صغر بالكبير و ما قدروا الله حق قدره (951)
    اشاره : ذات خداوند سبحان هويت مطلق است كه نه علم حصولى حكيم و متكلم را به كنه آن راه است و نه علم شهودى عارف را به آن مجال ؛ چنانكه از هيچ كسى چنين تكليف محالى خواسته نشده است . اما ادراك خداوند به مقدار توان عقل و قلب بشر، ممكن و لازم است و چنين معرفتى بايد با اعتراف به عجز از رسيدن به عمق آن همراه باشد .
    مطلب مهم در تبيين اين گونه از احاديث غرر اين است كه :
    الف : معبود بايد مشهود باشد، نه غايب . از اين رو كسى كه خداوند را با وصف او مى شناسد او را غايب مى پندارد و گرنه حاضر و مشهود، به خودش شناخته مى شود، نه به وصف ؛ چنانكه اگر كسى وصف و موصوف هر دو را بپرستد، گرفتار شك خواهد شد و اگر كسى موصوف (ذات ) را كه مهمتر از وصف است ، به وصف اضافه كند، ذات را كه بزرگ است كوچك شمرده ، مشمول : ( و ما قدروا الله حق قدره ) (952) خواهد شد . پس اصل آن است كه معبود، بالاصاله مشهود باشد و در پرتو او صفاتش مورد مشاهده قرار گيرد .
    ب : چنانكه در اشاره قبل مبسوطا بيان شد، هدف عبادت تام و كامل ، لقاى خود معبود است ، نه برخوردارى از نعمتهاى بهشت يا رهايى از دوزخ .
    3 استعانت نشانه بطلان تفويض
    اجتمع اءبوعبدالله (عليه السلام ) مع رجل من القدرية عند عبدالملك بن مروان ، فقال القدرى لاءبى عبدالله (عليه السلام ): سل عما شئت . فقال له : اقرء سورة الحمد . قال : فقراءها . فقال الاءموى و اءنا معه : ما فى سورة الحمد علينا، (انا لله و انا اليه راجعون ) . قال : فجعل القدرى يقراء سورة الحمد حتى بلغ قول الله تبارك و تعالى (اياك نعبد و اياك نستعين ) . فقال له جعفر: (قف !من تستعين ؟ و ما حاجتك الى المعونة ؟ الى الاءمر اليك . فبهت الذى كفر و الله لا يهدى القوم الظالمين (953)
    اشاره : تفويض و قدر همانند جبر باطل است ؛ زيرا موجود ممكن ، خواه در مقام حدوث و خواه در مقام بقا، عين ربط و نياز به مبداء غنى است و اين فقر عين ذات (هويت ، نه ماهيت ) اوست . بنابراين ، ممكن نيست كارهاى موجود فقير محض به خود او يا به موجود ديگرى مانند او واگذار شود و درخواست كمك عبد از رب كه از آيه مزبور استفاده مى شود نشانه هماهنگى دليل نقلى با عقلى است ؛ چنانكه مايه بهت قدرى شده است .
    4 استعانت از معين ملكوتى
    عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): و اءكثر الاستعانة بالله يكفك ما اءهمك و يعنك على ما ينزل بك (954)، و اءحمد الله و اءستعينه على مداحر الشيطان و مزاجره (955)، اءحمده شكرا لاءنعامه و اءستعينه على وظائف حقوقه (956)، و نستعينه على رعاية حقوقه (957)
    اشاره : انسان مانند موجودهاى طبيعى ديگر در معرض رخدادهاى ناگوارست ؛ زيرا در جهان طبيعت همگى در تكاپو و كوششند و قهرا تزاحمى رخ مى دهد كه مايه آسيب ديدن برخى خواهد شد و اگر معين و معاونى براى كمك مصدوم حضور پيدا نكند، موجود آسيب ديده از بين خواهد رفت .
    انسان ، گذشته از سوانح سهمگين طبيعى ، مبتلا به دشمن كينه توز ديگرى به نام شيطان است كه هماره به سعادت ابدى او طمع كرده ، درصدد اغواى اوست . بنابراين ، انسان بيش از هر موجود ديگرى نيازمند به استنصار از ناصر غيبى و استعانت از معين ملكوتى است و چون خداوند سبحان خود را به عنوان كافى معرفى كرده است : (اءليس الله بكاف عبده ) (958) و در برخى از نصوص دينى آمده است : يا من يكفى من كل شى ء و لا يكفى منه شى ء اكفنى ما اءهمنى (959)، از اين رو استعانت به ذات اقدس خداوند مايه كفايت از هر مهم و پايه نجات از اهريمن درون و بيرون مى گردد . از اين جهت امام اميرالمؤ منين (عليه السلام )، خداوند را در برابر نعمت او سپاسگزارى مى كند و از او كمك مى خواهد تا وظايف حقوقى را كاملا ايفا كند؛ چون اگر بنده اى به عهد خويش وفا كرد، خداوند حتما به عهد خود وفادار خواهد بود: اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم (960)
    اهدنا الصراط المستقيم 6
    گزيده تفسير
    عبد سالك براى رسيدن به لقاى خداى سبحان نيازمند صراطى است كه از آسيب كجى و اعوجاج و از دستبرد شيطان مصون باشد و محتاج نور هدايتى است كه راه را به وى نموده ، او را تا رسيدن به مقصد نهايى رهبرى كند .
    عبد سالك در اين آيه هدايت به صراط مستقيم را از خدا درخواست مى كند و اين هدايت همان هدايت تكوينى است ؛ زيرا گوينده (نمازگزار يا قارى قرآن ) پس از شناخت خداوند و ايمان به او، نور هدايت مى طلبد تا در پرتو آن راه و پرتگاه را بشناسد و چون پويايى انسان دائمى است و راه حق نيز مراحل فراوانى دارد، عبد سالك بايد همواره هدايت به صراط مستقيم را از خدا بخواهد .
    صراط بزرگراهى است كه از يك سو به خداى سبحان مرتبط است ( و از اين رو واحد است ، نه كثير ) و از سوى ديگر در فطرت يكايك انسانها قرار دارد و از نهاد آنها آغاز مى شود و از اين رو پيمودن آن دشوار نيست و هر كس آن را بپيمايد به لقاء الله مى رسد .
    تفسير
    اهدنا: هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد است و آن دو گونه است : يكى نشان دادن راه دستيابى به مقصد، كه به آن ارائه طريق مى گويند و ديگرى رساندن راهيان به هدف كه از آن به ايصال به مطلوب تعبير مى شود .
    صراط: بزرگراه وسيع و روشن است . راغب مى گويد:
    اين واژه در اصل سراط بوده كه به معناى بلعيدن است و چون جاده باز و عمومى با فراخى و وضوحى كه دارد، گويا سالك را در كام خود مى كشد و او را به پيش مى برد، به آن صراط گفته مى شود . (961)
    برخى از پژوهشگران لغات قرآنى اين راءى را ناصواب دانسته ، صراط را واژه اى مستقل و غير مبدل مى دانند؛ زيرا سراط مشتقات گوناگونى دارد، در حالى كه صراط چنين مشتقاتى ندارد . (962)
    مستقيم : اين واژه از ماده ق وم است و بر اثر هيئت خاص باب استفعال ، بر طلب قيام دلالت مى كند . از آن جا كه انسان در حال قيام ، قادر بر بيشترين كارهاى خويش است ، واژه قيام را نام بهترين حالت هر شى ء قرار داده است ؛ چنانكه بهترين حالت درخت آن است كه بر ساقه خود ايستاده و ريشه در زمين داشته باشد و از اين رو چنين حالتى را قيام درخت مى نامند .
    استقامت طلب قيام از شى ء است و طلب قيام كنايه از ظهور و حصول آثار و منافع هر چيز است و چون آثار و منافع راه در مستوى بودن ، نداشتن اعوجاج و گمراه نكردن سالك است ، چنين حالتى را قيام آن مى دانند . پس ‍ راه مستقيم راهى است كه نداشتن اعوجاج از آن مطلوب و اين مطلوب حاصل باشد . از اين رو صفت مستقيم براى صراط، توضيحى است ، نه احترازى .
    راه نور و راهيان نورانى
    انسان كه موجودى پويا و سالك است ، براى آن كه مقصد و غايت سلوكش ‍ لقاى مهر رب العالمين باشد، نيازمند مسلك و صراطى است كه از آسيب اعوجاج مصون و از دستبرد اهريمن ماءمون باشد و محتاج نور هدايتى است كه راه را به وى نموده ، او را قدم به قدم تا به مقصد راهنمايى كند .
    خداى سبحان راه سلوك و وصول سالكان كويش را ترسيم كرده ، همگان را به حركت در آن براى وصول به اوصاف جمالى خود فرا خوانده است .
    عبد سالك در اين آيه كريمه ، به تعليم خداى سبحان ، هدايت به صراط مستقيم را مسئلت مى كند و هدايت بر دو گونه است : تشريعى و تكوينى . (963)
    هدايت تشريعى عبارت است از ارائه قانون سعادت بخش ، تعليم معارف ، تبليغ احكام دين و امر به فضايل و نهى از رذايل از طريق وحى و رسالت كه از آن به ارائه طريق ياد مى شود؛ اما هدايت تكوينى آن است كه پروردگار، نيروهاى علمى انسان را از بينش خاص و نيروهاى عملى او را از كشش و كوشش مخصوص برخوردار كند تا فهم يا مشاهده معارف الهى و پيمودن راه و نيل به هدف نهايى به وفق مراد حاصل شود و به عبارتى ديگر دستگيرى قدم به قدم از عبد سالك و رساندن او به مقصد . از اين رو به ايصال به مطلوب موسوم است .
    هدايتى كه در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم )، از خداى سبحان مسئلت مى شود هدايت تكوينى است ، (964)، نه تشريعى ؛ زيرا گوينده آن (نمازگزار يا قارى قرآن ) پس از شناخت خدا، دريافت معارف و احكام دين و گرويدن به آن ، از خداوند هدايت مى طلبد . پس او در پى كسب و تحصيل حاصل نيست ، بلكه او هدايتى نورانى مى طلبد كه در پرتو آن هم راه را به خوبى ببيند و هم پرتگاههاى اطراف آن را بشناسد: اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة (965)
    سر اين كه عبد سالك همواره بايد هدايت به صراط مستقيم را از خداى سبحان بخواهد ( در نماز يا تلاوت قرآن )، اين است كه راه انسان به سوى خدا مقاطع و مراحل فراوانى دارد و انسان به هر مرحله از مراحل كمال كه نايل شد، گرچه فعلا نسبت به آن مرحله نورانى و بيناست ، ليكن دوام آن كمال و بقاى آن حال نيازمند به دوام افاضه است ؛ چنانكه نسبت به مراحل برتر، تاريك و نابيناست . حتى اولياى الهى كه بسيارى از مراحل كمال را پيموده اند، باز ممكن است بسيارى از حقايق را نديده ، همچون موساى كليم (عليه السلام ) سخن از (رب اءرنى اءنظر اليك ) (966) داشته باشد . از اين رو هر كس به مرتبه اى از كمال در معرفت و عمل دست يافت ، از سويى بايد ثبات قدم در آن مرتبه كمالى را از خدا بخواهد: (لا تنزع منا صالحا اءعطيتنا) (967)، (فلا تسلب منى ما اءنا فيه ) (968)، و از سوى ديگر براى رسيدن به مراتب برتر، نور هدايت بخواهد، تا حدوث كمال به بقاى آن متصل گردد و مراحل ابتدايى آن به مقاطع نهايى بپيوندد؛ چنانكه در تطبيق حكم كلى بر مصداق و تشخيص وظيفه ، نياز به هدايت است .
    هدايت تشريعى و آشنايى با معارف دين گرچه لازم و مايه تماميت حجت است ، ليكن گاهى به تنهايى براى رسيدن به مقصد كافى و كارساز نيست ؛ چنانكه بسيارى از عالمان دين و دانايان احكام و حكم شريعت بر اثر حرمان از شهود باطن نفرت انگيز گناه ، بدان دست آلودند . اين هدايت تكوينى و نور بصيرت درونى است كه به عبد سالك مصونيت مى بخشد .
    نمازگزار در اين بخش از سوره حمد ضمن اين كه توفيق نگهبانى و نگهدارى يافته هاى پيشين را مى طلبد، وصول به مراتب برتر، از جمله شهود باطن عالم و حقيقت و درون گناه را مى طلبد . اين هدايت و شهود در برابر عمى و كورى باطن است . هدايت نه تنها دانش دل بلكه بينش دل است و مهتدى كسى است كه نه تنها حق را بداند بلكه آن را ببيند . قرآن كريم دانشى را هدايت مى داند كه به بينش منتهى گردد و به بار عمل بنشيند و گرنه دانشمند فاقد بينش ، مبتلاى به نوعى كورى است .
    خداى سبحان درباره قوم ثمود مى فرمايد: آنان را راهنمايى كرديم ، ولى آنان كورى را بر هدايت ترجيح دادند و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى (969) . بنابراين ، كسى كه تنها، حق را مى داند اما نه آن را مى بيند و نه راهى را طى مى كند كور است و اين ، كورى دل و چشم سر است ، نه نابينايى چشم سر: لا تعمى الاءبصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (970) و آنان كه كورى را بر هدايت ترجيح دادند به عذاب ذلت گرفتار مى شوند: فاءخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون (971) و عذاب ذلت عذابى معنوى است كه قلب روح را مى گذارد و بدتر از عذاب جسمانى است كه با بدن سرو كار دارد: كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها ليذقوا العذاب (972) .
    پس هدايت ، نور باطن و ضلالت كورى باطن است و (اهدنا الصراط المستقيم ) درخواست بينش از خداى سبحان است .
    انسان در برابر امورى كه حقيقت آنها برايش به خوبى مكشوف و آشكار است ، مانند خودسوزى و خوردن سم ، مصون نسبى است و اولياى الهى كه همه گناهان را اين گونه بى پرده مى بينند، معصوم مطلقند. با چنين بينشى انسان هر گناهى را آتش سوزان و سم كشنده ديده ، از آن مى پرهيزد و جايگاه اين بينش عميق ، قلب مجرد است ، نه چشم مادى ظاهر . اگر انسان باطن گناه را كه سخت نفرت انگيز است با بصيرت درون ببيند و به شهود دريابد، از گناه آن گونه منزجر مى شود كه از لجن گنديده و بدبو متنفر است .
    مؤ منان و صالحانى كه از نور هدايت تكوينى بهره مند شدند، هم در دنيا نورانى هستند و هم در آخرت ؛ قرآن كريم درباره دنيايشان مى فرمايد: و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (973)، و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (974) و اين نور ثمره علوم حصولى نيست ؛ زيرا بسيارى از منحرفان نيز از علوم حصولى بهره مندند، ولى مؤ من با اين نور هم خود به خوبى مى بيند و هم به جامعه انسانى بينش مى دهد . درباره آخرت آنان نيز مى فرمايد: نورهم يسعى بين اءيديهم و باءيمانهم (975)؛ نور مؤ منان بهشتى هم پيشاپيش آنان مى دود و هم اطرافشان را روشن مى كند .
    تذكر: هدف نهايى و اصلى رسالت رسولان خارج كردن انسانها از تاريكيها و نورانى كردن آنان است : كتاب اءنزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد (976)، و قيام به قسط كه در آيه كريمه لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (977) آمده است ، هدفى است متوسط، نه نهايى . نورى كه رسيدن به آن ، هدف نهايى رسالت است ، در آغاز، نور هدايت تشريعى و سپس نور هدايت تكوينى است .
    معيت خدا با سالكان صراط
    قرآن كريم درباره مجاهدان راه خدا، هم اين حقيقت را بيان مى كند كه خداوند نيازى به مجاهدت آنان ندارد و اين انسان است كه از جهاد بهره مى برد: و من جاهدنا فاءنما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين (978) و هم به آنان وعده هدايت تكوينى و همراهى ويژه اى مى دهد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (979) . خداى سبحان كه صاحب راه است (سبلنا) لحظه به لحظه از راهيان دستگيرى مى كند؛ زيرا همواره با آنان است .
    خداى سبحان دو گونه معيت دارد: يكى معيت قيوميه مطلق كه همه كس و همه چيز را زيرپوشش دارد: ( و هو معكم اءينما كنتم ) (980) و محصول آن نيز هدايتى عمومى و فراگير است : ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى . (981) و ديگرى معيت خاص كه هدايت خاصى را به همراه دارد و هدايت خاص تكوينى مورد بحث همان هدايت ويژه اى است كه محصول معيت خاص است : ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون (982) . معيت مطلق اختصاص به مؤ منان ندارد، بلكه براى تبهكاران نيز به صورت (ان ربك لبالمرصاد) (983) ظهور مى كند .
    درخواست هدايت در آيه (اهدنا الصراط المستقيم ) مسئلت معيت و همراهى ويژه اى است كه خداى سبحان با محسنان و صالحان دارد و محصول آن همين هدايت خاص تكوينى است .
    ملاقات انسان با خدا
    يكى از ويژگيهاى سلوك الى الله اين است كه هدف و مقصد نهايى آن ، خداى نامتناهى است و بنابراين ، راه به سوى او نيز نامحدود خواهد بود و انسان در هر راهى گام بردارد به خدا مى رسد، ليكن او اسماى حسناى فراوانى دارد؛ هم اءرحم الراحمين است و هم اءشد المعاقبين . برخى از انسانها به لقاى مهر اءرحم الراحمين وگروهى از راهيان به لقاى قهر اءشد المعاقبين مى رسند .
    قرآن كريم درباره ملاقات همه انسانها با خدا مى گويد: يا اءيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيهَ فاءما من اءوتى كتابه بيمينهَ فسوف يحاسب حسابا يسيراَ و ينقلب الى اءهله مسروراَ و اءما من اءوتى كتابه وراء ظهرهَ فسوف يدعوا ثبوراَ و يصلى سعيرا (984)؛ گروهى كه نامه عملشان به دست راستشان سپرده شده با سهولت از موقف حساب گذشته ، به سوى هم فكران خود باز مى گردند و گروه ديگر كه نامه عمل خود را از پشت سر دريافت مى كنند، به آتشى افروخته افكنده مى شوند. اينان همان تبهكارانى هستند كه در دنيا قرآن را پشت سر انداختند: (نبذوه وراء ظهورهم ) (985) و دريافت كتاب از پشت سر، تمثل اعمال آنان در دنياست . پس چنين نيست كه انسان به لقاى خدا نرسد؛ منتها بايد بكوشد به لقاى جمال خداى غفار و ستار برسد، نه به لقاى جلال خداى قهار .
    انسانها در رسيدن به لقاى الهى همانند آبهايى هستند كه به سوى دريا روانند؛ رودخانه هاى بزرگ تا به عمق دريا به پيش مى روند ولى جويباران كوچك فقط به اوايل آن مى رسند .
    هيچ كس نمى تواند از لقاى خدا سر باز زند و او را عاجز و ناتوان كند: و الذين يسعون فى اياتنا معاجزين اءولئك فى العذاب محضرون (986)، و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا (987) كافران نيز به هر سو كه رو كنند با عذابى مواجهند كه از هر عذابى دردناكتر است : فيومئذ لا يعذب عذابه اءحدَ و لا يوثق وثاقه اءحد (988)؛اما در ميان همه راههايى كه به او منتهى مى شود، يك راه ، مستقيم و ديگر راهها انحرافى است : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل (989) جز راهى كه انسان را به خداى رحمان مى رساند و نمازگزار در اين آيه كريمه هدايت به آن را مى طلبد، ديگر راهها همه گمراهى و ضلالت است و به خداى منتقم منتهى مى شود . انسان گمراه و گم شده نيز به مقصد نهايى خود (جهنم ) هدايت مى شود: (فاهدوهم الى صراط الجحيم ) . (990) گمراهان جمال خدا را ملاقات نمى كنند: كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (991)، اما جلال و قهر الهى را ملاقات مى كنند؛ چون خود مى گويند: (ربنا اءبصرنا و سمعنا ) (992)
    معنا و مصداق صراط مستقيم
    معناى صراط مستقيم همان راه استقامت و در برابر راه اعوجاج است . راه معوج آن است كه همراه با تخلف و اختلاف است و صراط مستقيم راهى است كه از اين دو آسيب مصون باشد . اما مصداق صراط مستقيم از نظر قرآن كريم همان دين قيم است : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا (993)
    و دين قيم دينى است كه خود ايستاده است و ديگران را نيز برپا مى دارد و سر اين كه از دين قيمى كه همان صراط مستقيم است به ملت ابراهيم ياد مى شود و دين به روش او نسبت داده مى شود اين است كه برجسته ترين روش را ابراهيم خليل (عليه السلام ) ارائه كرده است و حنيف به معناى كسى است كه در متن راه حركت مى كند و در مقابل جنيف و متجانف ، يعنى كسى است كه به راست يا چپ گرايش دارد .
    صراط مستقيم و سبل انحرافى
    صراط و سبيل از نظر معنا به هم نزديك است ، اما در قرآن كريم كلمه صراط همه جا به صورت مفرد به كار رفته است ، بر خلاف سبيل كه هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع سبل آمده است : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل (994) . سر تعدد ناپذيرى صراط آن است كه به خدا استناد دارد و راه مستقيم الهى يكى بيش نيست و هر چه بر خلاف آن باشد، سبيل الغى است ؛ اما راههاى انحرافى سبل فراوان است . اين بزرگراه محفوظ كه يكى بيش نيست از يك سو به خداى سبحان مرتبط است و از سوى ديگر در فطرت يكايك انسانها قرار دارد و هر كس آن را طى كند به لقاى مهر خدا مى رسد .
    صراط مستقيم ، بزرگراهى است كه ورود به آن ، ورود به حوزه امنيت ، سلامت و هدايت است و از اين رو در روايات بر قرآن و امام معصوم (عليه السلام ) تطبيق شده است و همچنين در زبان عربى از بزرگراه به اين جهت كه رهرو در آن از گم شدن مصون است ، به امام تعبير مى شود: ( و انهما لبامام مبين ) (995)حركت به دنبال قرآن و امام معصوم (عليه السلام ) نيز گام نهادن در اين بزرگراهى است كه يقينا به مقصد منتهى مى شود و صراط،
    همين بزرگراه است .
    صراط مستقيم و سبل الهى
    قرآن كريم در برابر راههاى انحرافى كه از پيروى آنها نفى شده است : ( و لا تتبعوا السبل ) (996)، از سبل الله نيز ياد مى كند و وعده هدايت هل مجاهدت به سبل مزبور را مى دهد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (997) . سبل الله همان راههاى كوچكى است كه به بزرگراه (صراط ) مى پيوندد و اگر سبيلى به صراط منتهى نشد، همان راههاى ضلالتى است كه انسانها از پيروى آن نهى شده اند؛ زيرا به پرتگاه منتهى مى شود .
    دستورهاى صحيح اخلاقى ، فقهى ، حقوقى راههاى فرعى است كه به صراط مستقيم توحيد مرتبط است ؛ چنانكه راههاى انحرافى اخلاقى و مانند آن سبيلهاى فرعى است كه به شرك مرتبط است .
    سبل الله كه كثير است از صراط مستقيم كه واحد است جدا نيست و رابطه سبل الله با صراط مستقيم به دو گونه قابل تصوير است :
    الف : اين كه سبل راههايى فرعى باشد كه به صراط مى پيوندد؛ همانند نورهاى ضعيف گوناگون كه به خورشيد منتهى مى شود .
    ب : اين كه صراط مستقيم با وحدت انبساطى و گسترده اى كه دارد راههاى فرعى (سبل ) را نيز زير پوشش خود داشته باشد . بر اساس اين تصوير راههاى فرعى نيز در حقيقت متن صراط است و از مراحل اصلى آن محسوب مى شود .
    استقامت و استواى صراط
    صراط الهى در اين آيه كريمه به استقامت و در آيه فستعلمون من اءصحاب الصراط السوى ... (998) به استواء وصف شده است و هر دو تعبير ناظر به آن است كه صراط الهى هيچ گونه اعوجاجى ندارد و هيچ شيطانى را بدان دسترسى نيست ، تا در آن تخلف يا اختلافى پديد آورد. تخلف آن است كه در يك سلسله ، مثلا، حلقه اى مفقود باشد و اختلاف آن است كه به جاى حلقه اصلى ، حقله اى كاذب و بدلى قرار گيرد . مقاطع و حلقات مستقيم از هر دو آسيب مصون است ؛ يعنى نه حلقه هاى آن بريده و گسسته است و نه در جاى حلقات اصيل آن ، حلقه اى كاذب و بدلى نشسته است ؛ ولى راههاى انحرافى ، مبتلاى به هر دو آسيب يا دست كم يكى از آنهاست .
    مصونيت صراط مستقيم از دستبرد شيطان ، به روشنى در قرآن كريم آمده است . شيطان پس از رانده شدن ، به خداوند گفت : رب بما اءغويتنى لاءزينن لهم فى الاءرض و لاءغوينهم اءجمعينَ الا عبادك منهم المخلصينَ قال هذا صراط على مستقيم (999)؛ خدايا چون مرا گمراه كردى زشتيها را در زمين براى انسانها مى آرايم و همه را به كام گمراهى مى كشانم ، مگر بندگان مخلص تو را كه نسبت به آنان تزيين و اغوا ندارم . انسان كه زيباپسند و گرفتار خواسته هاى دل است ، فريفته اين زيباييها شده ، از حركت به سوى خدا باز مى ماند . خداوند سبحان در پاسخ فرمود: خود عهده دار حفظ اين راه بوده ، به دست تو نمى سپارم .
    ممكن است شيطان ، سالكان صراط مستقيم را مجذوب كرده ، از راه باز دارد، اما هرگز توان دسترسى به اصل راه را ندارد؛ زيرا مصاديق صراط مستقيم در جهان عينى همان دين ، قرآن و پيشوايان معصوم هستند و اينها از دسترس شيطان مصونند . در همين آيه كريمه نيز جمله ( الا عبادك منهم المخلصين ) اعتراف به عجز از دستبرد به صراط است ؛ زيرا صراط مستقيم مسير همان عباد مخلص است .
    پس ، از طرفى شيطان را به صراط مستقيم راهى نيست و از سوى ديگر پيامبر و خدا بر صراط مسقيمند . خداى سبحان به رسول خود مى فرمايد: تو بر صراط مستقيمى : (انك على صراط مستقيم ) (1000) و كارهاى خود را نيز بر صراط مستقيم معرفى مى كند: ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (1001) . بنابراين ، انحراف مربوط به راهيان است ، نه خود راه ؛ آن هم راهيانى كه به مرتبه اخلاص ( الا عبادك منهم المخلصين ) نرسيده باشند و گرنه شيطان را به حريم پاك وجود مخلصان راهى نيست .
    تذكر: مستقيم بودن صراط، گذشته از مضمون قبلى ، مطلب ديگرى را كه همان استقامت و پايدارى سالك باشد به همراه دارد: الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا (1002)
    لطايف و اشارات
    1 ستايش و خواهش در سوره حمد
    همان گونه كه سوره مباركه حمد از نظر غيبت و خطاب به دو بخش تقسيم شد، (1003) از نظر محتوا نيز تقسيم ديگرى دارد و آن تقسيم به ستايش و خواهش است ؛ بخش اول سوره ، ستايش عبد نسبت به مولاست و او را با اوصافى چون الله ، رب العالمين ، الرحمن ، الرحيم و مالك يوم الدين مى ستايد و اين اوصاف را نشانه محمود بودن او مى داند . بخش دوم كه از آيه مورد بحث آغاز مى شود، خواهش و مسئلت عبد از مولاست و از او هدايت به صراط مستقيم را مى طلبد .
    2 راهيابى يا هدفدارى ؟
    هدايت دو مقابل دارد: يكى ضلالت و ديگرى غوايت . هدايتى كه در برابر ضلالت است مربوط به راه است . كسى كه راه را به درستى شناخته ، آن را درست مى پيمايد، ره يافته و مهتدى است و كسى كه آن را نشناخته يا به درستى طى نمى كند گمراه و ضال است . اما هدايت در برابر غوايت مربوط به هدف است و بنابراين ، هدايت به اين معنا همان هدفدارى ، و غوايت بى هدفى است . غى و غاوى انسان بى هدف است .
    بر اين اساس كسانى كه هدف دارند، ولى راه رسيدن به آن را نمى دانند ضال و آنان كه مقصد و مقصود را نمى شناسند غاوى هستند .
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    هدايتى كه در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم ) مطرح است ، چون از طرفى در برابر ضلالت قرار گرفته است : ( ... و لا الضالين ) و از سوى ديگر هدايت به صراط است ، از نوع اول و مربوط به راه و به معناى راهيابى است ، ليكن قيد استقامت با وصف سالكان مخصوص كه بعدا بازگو مى شود، مستلزم هدفمند بودن است .
    3 هدايت تكوينى در قرآن كريم
    در بحث تفسيرى گذشت كه هدايت تشريعى همان راهنمايى از طريق وحى و قانونگذارى است و راه مشخص و محدود آن دريافت قانون از قرآن كريم و سنت معصومان (عليه السلام ) براى آگاهى به حلال و حرام الهى است و به آن ارائه طريق ، يعنى نشان دادن راه گفته مى شود . اما هدايت تكوينى كه از آن به ايصال به مطلوب ، يعنى رساندن به مقصود و مقصد تعبير مى شود مرز محدودى ندارد . اكنون به برخى از آيات قرآن كريم كه ناظر به هدايت تكوينى است اشاره مى شود:
    الف : (و من يؤ من بالله يهد قلبه ) (1004) . از اين آيه كريمه بر مى آيد كه هدايت تكوينى آنگاه نصيب انسان مى شود كه بخشى از راه را پيموده باشد .
    ب : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (1005) . هدايتى كه پس از ايمان به خدا و مجاهدت در راه او نصيب مؤ منان مجاهد مى گردد همان هدايت تكوينى است .
    ج : و الذين اهتدوا زادهم واتيهم تقويهم (1006) . خداى سبحان به هدايت يافتگانى كه اهل سلوك و عمل باشند پاداش مى دهد و پاداش آنان نيز هدايت است و اين هدايت دوم هدايت تكوينى و پاداشى است كه با آن ، پيمودن بقيه راه آسان مى شود و به صورت كشش و جذبه اى است كه گاهى انسان آن را در درون خود مى يابد و او را مجذوب كار نيك مى كند .
    گاهى نيز خداوند به هدايت تكوينى خود به عنوان پاداش مؤ من ، دلهاى ديگران را به او گرايش مى دهد ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (1007) و آنگاه او، هم محبوب خداست و هم محبوب خلق خدا و از اين رو بندگان خدا كه محب اويند برايش دعا مى كنند و دعاى دل علاقه مند مؤ ثر است .
    در مقابل پاداشى كه به صورت هدايت تكوينى به مهتديان و مجاهدان داده مى شود، اگر كسى پس از بينايى كورى را برگزيد: فاستحبوا العمى على الهدى (1008) و مستكبرانه با دين برخورد كرد و پس از مهلتى كه براى توبه به او داده مى شود بازنگشت ، توفيق فهم آيات الهى و پذيرش حق از او گرفته مى شود: ساءصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الاءرض بغير الحق (1009) و هم سفرى ابدى برايش تعيين و به ولايت او سپرده مى شود: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (1010)
    د: قد جائكم من الله نور و كتاب مبينَ يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام (1011) . اين آيه كريمه به خوبى بيانگر تفاوت هدايت تكوينى و تشريعى است ؛ زيرا از يك سو سخن از نور و كتاب مبينى دارد كه براى هدايت همه انسانها از جانب خداى سبحان نازل شده است و در آياتى مانند (هدى للناس ) (1012)، (ليكون للعالمين نذيرا ) (1013) و (ذكرى للبشر) (1014) مطرح شده است و از سوى ديگر سخن از هدايت مؤ منان تابع و طالب رضوان دارد؛ آنان كه هر كارى را براى خدا انجام مى دهند و راهيان راه او هستند . خداى سبحان تكوينا در مرحله بقا از اينان دستگيرى كرده ، آنها را به سلامت و سهولت از گذرگاه پرخطر دنيا عبور مى دهد .
    (سبل السلام ) همان سلامت در نشئه هاى سه گانه ميلاد، موت و مبعث است كه درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) وارد شده و نيز در سخن حضرت يحياى شهيد با اندك تفاوتى آمده است : و السلام على يوم ولدت و يوم اءموت و يوم اءبعث حيا . (1015) كسى كه با سلامت زيسته ، با سلامت مى ميرد و كسى كه با سلامت مرده باشد، در قيامت به سلامت برانگيخته مى شود و اين همان هدايت به صراط مستقيم است : و يهديهم الى صراط مستقيم (1016)
    هدايت به سبل السلام كه با سلامت به مقصد رساندن است و ويژه طالبان رضوان الهى است ، همان هدايت تكوينى است و گرنه هدايت تشريعى كه فرستادن پيامبران و تبليغ احكام به وسيله آنان است اختصاص ‍ به مؤ منان ندارد .
    تذكر: هدايت تكوينى به معناى با سلامت به مقصد رساندن ويژه مؤ منان است و گرنه به معناى عام آن (ايصال به مطلوب ) عمومى است و اختصاصى به مؤ منان ندارد؛ زيرا خداى سبحان با هدايت تكوينى خود همه را به مقصد مى رساند، هدف سلك الهى باشد يا شيطانى . هدايت تكوينى كافران و فاسقان به سوى جهنم نيز به امر الهى و به وسيله فرشتگان است : فاهدوهم الى صراط الجحيم (1017)؛ زيرا يكى از عذابهاى كافران در قيامت گم كردن راه مقصودشان (جهنم ) است و پس از حيرت و سرگشتگى ، گروهى از فرشتگان آنان را به جهنم مى رسانند . هدايت به جهنم بدون ترديد هدايتى تكوينى است ؛ زيرا در آن روز بسط تشريع ، تكليف و عمل اختيارى مكلفانه برچيده مى شود؛ چنانكه هدايت بهشتيان به بهشت نيز به هدايت تكوينى است : (الحمدلله الذى هدانا لهذا) . (1018)
    ه : و لقد مننا على موسى و هرونَ و ونجيناهما و قومهما من الكرب العظيمَ و نصرناهم فكانوا هم الغالبينَ و اتيناهما الكتاب المستبينَ و هديناهما الصراط المستقيم (1019)؛ بر موسى و هارون (عليهما السلام ) منت (1020) نهاديم و در جنگ پيروزشان كرديم و به آنان تورات داديم و به راه راست هدايتشان كرديم . اين هدايت تشريعى نيست ، زيرا اگر هدايت تشريعى بود مخصوص موسى و هارون (عليهما السلام ) نبود، بلكه همه بنى اسرائيل را شامل مى شد .
    و: فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاءسلام و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون (1021)؛ آنان كه خدا هدايتشان را بخواهد، دلهاشان را مى گشايد و قلب گشاده و مشروح توان درك معارف بلند را دارد: ان هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها (1022) و هر كه را بخواهد گمراه كند قلبش را تنگ مى كند.هدايت گروه اول و اضلال گروه دوم هر دو تكوينى است ؛ زيرا در نظام تشريع ، راه براى همه باز است و سخن از هدايت جهانيان مطرح است و اين هدايت تكوينى است كه پس از هدايت عمومى و همگانى ، براى راهيان راه راست به صورت گشادگى سينه و براى منحرفان به صورت تنگ جانى ظهور مى كند .
    سينه گشاده و جان مشروح همانند دريايى عظيم است كه اگر چيزى بر آن وارد شود دگرگونش نمى كند و اگر چيزى از آن برگرفته شود از آن نمى كاهد . قلب مشروح نه با حادثه اى تلخ اندوهگين و نه با پديد آمدن نعمتى گوارا، شادمان مى شود؛ زيرا هر دو را آزمون الهى مى داند .
    ز: نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتية امنوا بربهم و زدناهم هدى ؛ (1023) اصحاب كهف رادمردان و جوانمردانى بودند كه به خدا گرويدند و خداوند بر هدايتشان افزود . هدايتى كه پس از هدايت آغازين افزوده مى شود، تبيين احكام نيست ، بلكه آسان كردن سلوك و رهپويى به سوى خداست كه همان هدايت تكوينى است .
    ح : و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد (1024) . هدايت بهشتيان به سخن نيك و پاكيزه نيز هدايت تكوينى است و گرنه خداى سبحان در هدايت تشريعى به همه فرمان نيكو سخن گفتن و پرهيز از سخنان گزنده داده است .
    ط: انك لا تهدى من اءحببت و لكن الله يهدى من يشاء (1025) . از اين آيه كريمه امتياز هدايت تكوينى بر تشريعى به خوبى استفاده مى شود . همين مضمون در آيه ديگر به اين صورت آمده است و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا . (1026)
    هدايتى كه شامل گروهى خاص ( من يشاء) مى شود، هدايت تكوينى است و گرنه هدايت تشريعى براى همه انسانهاست . كار پيامبر تبليغ احكام دين به همه انسانهاست : ( و ما على الرسول الا البلاغ (1027) و تنها گروه خاص ‍ بر اثر پذيرش هدايت تشريعى دلهايشان نورانى و به صراط مستقيم هدايت مى شوند. گروههاى فراوانى نيز از پذيرش هدايت تشريعى سرباز مى زنند؛ همان گونه كه در غدير خم ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس ‍ يا اءيها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (1028) خلافت و ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام ) را به مردم ابلاغ كرد، ولى جز گروهى اندك همه از آن روى گردان شدند.
    تذكر: همان گونه كه خداى سبحان در پاسخ عبد مستعين : (اياك نستعين )، راه برخوردارى از استعانت را بيان كرده است : (استعينوا بالصبر و الصلوة ) (1029)، در پاسخ عبد سالكى كه طالب هدايت تكوينى است : (اهدنا الصراط المستقيم ) نيز راههاى وصول و دستيابى به هدايت تكوينى را بيان كرده است كه همان بهره بردن از هدايت تشريعى و گرويدن به آن و سپس ‍ اطاعت ، عبادت ، انابه و مانند آن است :
    ( و من يؤ من بالله يهد قلبه ) (1030)، (و ان تطيعوه تهتدوا) (1031)، (يهدى اليه من اءناب ) (1032)، (يهدى اليه من ينيب ) (1033)، نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (1034)
    4 هادى بالذات و شئون هدايتى او
    همان گونه كه دستور اطاعت از رسولان الهى و اولوالاءمر با توحيد عبادى و معبود بالذات بودن خداى سبحان منافاتى ندارد و دستور استعانت از صبر و نماز و مانند آنها با حصر استعانت در خدا هماهنگ است ، (1035) اسناد هدايت به قرآن كريم يا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز با هادى بالذات بودن خداى سبحان سازگار است ؛ زيرا اسناد هدايت به قرآن يا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اسناد به وجهى از وجوه الهى است و غير خدا هرگز در هدايت مستقل نيست .
    توضيح اين كه ، هدايت در قرآن كريم گاهى به خداى سبحان اسناد داده مى شود: و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (1036) و گاهى به غير خدا؛ مانند اسناد آن به قرآن : ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم (1037)، يا به پيامبران : (و جعلناهم ائمد يهدون باءمرنا ) (1038)، يا به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم انك لتهدى الى صراط المستقيم (1039) و يا به عالمان و شايستگان بشرى : و من قوم موسى اءمة يهدون بالحق و به يعدلون (1040)
    اسناد هدايت به خدا، اسناد آن به هادى اصيل و بالذات است و اما اسنادش به ديگران اسناد به شئون هدايتى آن هادى بالذات است ، نه اسناد به هادى ديگرى از خداى سبحان ؛ زيرا محال است خدا رب بالذات و معبود و مستعان بالذات و محض باشد، ولى ديگرى هادى مستقل يا شريك هدايت الهى باشد .
    بر اساس توحيد افعالى ، هر فاعلى (در هدايت يا غير آن ) درجه اى از درجات و شاءنى از شئون فاعليت خداى سبحان است و قرآن كريم براى تبيين اين حقيقت همان گونه كه در آياتى چند، هدايت را به هاديانى مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى دهد، در برخى آيات نيز به صراحت هدايت را از غير خدا نفى مى كند و بر آن برهانى نيز اقامه مى كند: قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل الله يهدى للحق اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون (1041)؛ خداست كه به حق هدايت مى كند، نه ديگران . آيا كسى كه به حق هدايت مى كند او شايسته اطاعت و پيروى است يا آن كه تا خود هدايت نشود، توان هدايت ديگران را ندارد .
    ترديد در ذيل اين آيه كريمه بين دو هادى به حق است ، نه بين هادى و مضل ، ولى چون يكى از دو هادى به حق ، يعنى خداى سبحان منشاء و سرچشمه هدايت و هادى بالذات است و ديگرى از خود چيزى ندارد، ابتدا بايد خود مهتدى شود تا توان هدايت ديگران را بيابد . از اين رو هادى بالذات شايسته (1042)پيروى است .
    بنابراين ، هادى بالذات خداست و نمازگزاران هنگام قرائت كريمه (اهدنا الصراط المستقيم ) هدايت را از او كه هادى بالذات است مى طلبند و او كه هادى بالذات است به وسيله قرآن ، پيامبر و اوليايش كه ابتدا خود مهتدى شده اند و سپس به اذن خدا هاديند، جامعه انسانى را هدايت مى كند: قد جائكم من الله نور و كتاب مبينَ يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام (1043) .
    كسى كه مهتدى و بر محور حق نباشد نمى تواند هادى ديگران باشد، البته بين كسى كه مهتدى ، حق محور و مع الحق (با حق ) است ، مانند اولياى الهى : على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار (1044) و آن كه حق از اوست و حق از او نشئت گرفته و فاعل و سبب ظهور آن است : (الحق من ربك ) (1045) فرق روشنى است ؛ امام حق محورى است كه ابتدا خود مهتدى و سپس هادى غير مى شود، ولى خداى سبحان منشاء حق و هادى بالذات است و او كه همه نظام آسمانها و زمين سربازان آماده اويند: لله جنود السموات و الاءرض (1046) به خوبى مى داند چگونه هدايت كند و چه كسانى را ابتدا مهتدى و سپس هادى ديگران قرار دهد.
    تذكر: 1 چنين نيست كه هدايت الهى همواره از طريق مسجد و مدرسه و از طريق استاد به شاگرد باشد، بلكه گاهى از طريق همكار و همسايه و نيز گاهى از طريق شاگرد به استاد است . از اين رو بسيارى از بزرگان علم ، فيضهاى فراوانى را به وسيله شاگردان و پرسشهاى آنان دريافت مى كنند و راه تحقيق در مسايل علمى با احتمالاتى كه پرسشهاى شاگردان القا مى كند، بر ايشان گشوده مى شود .
    2 خداى سبحان كه هادى بالذات است ، چنانكه قبلا بيان شد، گاهى با وحى و قانونگذارى كه هدايت تشريعى است انسانها را از منافع پيمودن صراط مستقيم آگاه مى كند و از خطرات سقوط از آن با خبر مى سازد؛ گاهى نيز با هدايت تكوينى ، دست انسان را گرفته او را به مقصد و مقصود مى رساند .
    5 شهود ملكوت با نور هدايت
    برخى از مراحل هدايت تكوينى كه مطلوب ما در سوره حمد است ، شهود اسرار و حقايقى است كه بار يافتگان به پايگاه رفيع شهود ملكوت از آن بهره مند شده ، خود را در برابر گناه مصونيت بخشيده اند . قرآن كريم و روايات اهل بيت (عليهم السلام ) از بخش ناچيزى از اين حقايق پرده بر مى دارد و معرفت آن را به انسانها ارزانى مى دارد؛ مثلا درباره خوراك اهل جهنم مى فرمايد: فليس له اليوم هيهنا حميمَ و لا طعام لا من غسلينَ لا ياءكله الا الخاطون (1047) و به كسانى كه جز چرك پليد (غسلين ) خوراكى ندارند، خطاب مى شود كه اين خوراكها ظهور همان تبهكاريهاى شماست : هل تجزون الا ما كنتم تعملون . (1048)
    اولياى الهى درون گناه را در دنيا اين گونه مى بينند و از اين رو از آن منزجرند و هرگز به آن دست نمى آلايند؛ همان گونه كه حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رشوه را معجونى منفور كه گويا با زهر افعى آميخته شده مى بيند و مى فرمايد: و اءعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كاءنما عجنت بريق حية اءو قيئها . فقلت : اءصلة اءم زكاة اءم صدقة فذلك محرم علينا اءهل البيت . فقال : لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية . فقلت : هبلتك الهبول اءعن دين الله اءتيتنى لتخدعنى اءمختبط اءنت اءم ذوجنة اءم تهجر ... (1049)؛ شگفت آورتر از اين (داستان عقيل ) سرگذشت كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيده نزد ما آورد، ولى در آن ظرف معجونى بود كه من از آن متنفر شدم ؛ گويا با آب دهان يا قى مار خمير شده بود . به او گفتم : اين صله است يا زكات يا صدقه ؟ كه اينها بر ما اهل بيت حرام است . گفت : نه اين است و نه آن ، بلكه هديه است . به او گفتم : زنان فرزند مرده بر تو بگريند!آيا از راه آيين خدا وارد شده اى تا مرا بفريبى ؟ آيا رشته عقل و ادراكت از هم گسيخته و مختبطى يا ديوانه وار هذيان مى گويى ؟ ...
    اين سخنان ، تشبيهى شاعرانه و يا سخنى از سر اغراق و مبالغه نيست ، بلكه تبيين حقيقتى است كه امروز مشهود اولياى خدا و فردا مشهود همگان خواهد بود .
    حديث شريف معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز بخش ‍ ديگرى از اين حقايق را تبيين مى كند. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج گروهى را مشاهده كردند كه با داشتن غذايى نيكو، گوشت مردار مى خورند و در پاسخ سؤ ال آن حضرت ، درباره آنان گفته شد: اينان كسانى هستند كه در دنيا با امكان دستيابى به طعامى حلال ، به غذاى حرام آلوده شدند . (1050)
    قرآن كريم در آيات فراوانى از جمله آيات سوره مباركه واقعه ، از اين اسرار پرده بر مى دارد و شايسته است اگر از همت و توفيق دستيابى به مرتبت رفيع مشاهده اين حقايق بى بهره ايم ، دست كم از اصل معارف قرآنى در اين زمينه غافل نباشيم .
    6 هدايت پيامبران و امامان (ع )
    پيامبران و امامان (عليهم السلام ) هدايت به صراط مستقيم را از خداى سبحان طلب مى كردند و هدايتى كه بهره ايشان مى شد به وسيله نزول فرشتگان خاص و وحى هاى تكوينى بود، نه تشريعى .
    قرآن كريم با اشاره به هدايت پيامبران گذشته ، به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: اءولئك الذين هدى فبهداهم اقتده (1051)؛ زيرا آنان بعد از اصل اهتدا و دريافت وحى تشريعى و اعتقاد به ره آورد فرشتگان و عمل به آن ، از خداوند سبحان هدايت به راه راست را مسئلت مى كردند؛ چون وسيله اهتداى آنان افراد بشر نيستند . از اين رو آنان با دريافت فيض ويژه كه امر تكوينى خداست به مقصد مى رسيدند . البته اختيار آنان در همه احوال محفوظ بود .
    7 راه بى تزاحم
    در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم ) هدايت همه انسانها از خداى سبحان مسئلت مى شود . همان طور كه در آيه (اياك نعبد و اياك نستعين ) نيز تنها سخن از عبادت و استعانت شخص متكلم نيست .
    سر مسئلت هدايت عمومى اين است كه جامعه امن و بى تزاحم تنها با هدايت همگانى و حركت همه به يك سو، تاءمين مى شود؛ اما اگر هر گروه به سمتى حركت كنند، يا گروهى به سمتى روانه باشند، ولى برخى ديگر از آن سمت بازگردند، چنين جامعه اى گرفتار تزاحم و از امنيت مطلوب محروم است .
    واحد بودن مقصد و نبودن مزاحم ، شرط سالم به مقصد رسيدن است . راهيان صراط مستقيم با يكديگر رفيق حسن و هماهنگ هستند: و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1052)؛ زيرا آنان مددكار يكديگرند، نه مزاحم و اين ويژگى صراط مستقيم است كه راهيان آن به تعليم و هدايت الهى ، هدايت همگان را در پيمودن راه مسئلت مى كنند .
    اگر رهرو تنها باشد و ديگران همراه و هم مسلك او نباشند، راه را با دشوارى مى پيمايد؛ زيرا با مزاحمتهاى فراوانى روبروست ، ولى اگر همه در يك مسير باشند نه تنها مزاحمتى نيست ، بلكه همه يار يكديگرند و اين همان مدينه فاضله الهى است .
    تذكر: گرچه امتثال احكام در مرحله طبيعت بر اثر محدود كردن امكانات مادى ، مورد تزاحم قرار مى گيرد، ليكن دين چون صراط مستقيم است براى صورت تزاحم نيز حكم خاص دارد كه آن نيز در متن صراط جا دارد . از اين جهت طالب حق و ثواب در هيچ مرحله اى در تنگنا قرار نمى گيرد .
    8 وحدت و كثرت صراط
    در بحث تفسيرى گذشت كه صراط مستقيم ، بر خلاف سبيل ، واحد است ، نه كثير و سر كثرت ناپذيرى صراط اين است كه از خداست و به طرف اوست و آنچه از خداست و به سوى خداست واحد است و اختلاف ، تخلف و تناقض نمى پذيرد؛ (1053) مثلا، قرآن كريم چون از خداى سبحان است ، سراسر آن هماهنگ و منسجم است و برهان مصونيت قرآن از اختلاف نيز همين است كه از جانب خداست : اءفلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (1054) . پس آنچه از نزد خداست اختلاف بردار نيست ؛ همان گونه كه آنچه از نزد غير خداست وحدت پذير نخواهد بود و اين دو مطلب يكى از مفهوم و ديگرى از منطوق اين آيه كريمه استفاده مى شود .
    آنچه از نزد خداست اگر كثرتى هم داشته باشد، كثير هماهنگ است و آنچه از نزد غير خدا و محصول هوا و هوس است گرچه به ظاهر متحد باشد در واقع مختلف است و بر همين اساس حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خطاب به هواپرستان فرمودند: اءيها الناس !المجتمعة اءبدانهم المختلفة اءهوائهم . (1055) هوا در برابر خداست . از اين رو گرچه به ظاهر مجتمع باشد، در حقيقت مختلف است . بر اين اساس كثرتى كه در قرآن كريم براى صراط مطرح است ، مزاحم با وحدت آن نيست ، بلكه كثرت آن نظير كثرت قواى نفسانى و حواس ظاهرى و باطنى اوست كه در عين تعدد، بر اثر وحدت روح ، منسجم و هماهنگند و همه در پى برآوردن خواسته هاى انسانند.
    توضيح اين كه ، صراط در قرآن كريم ، گرچه تثنيه و جمع ندارد، ولى با تعبيرى مانند كل تعدد و كثرت آن مطرح شده است ؛ مثلا در نقل سخنان حضرت شعيب (عليه السلام ) خطاب به قومش مى فرمايد: (و لا تقعدوا بكل صراط) (1056)؛ بر هر صراطى ننشيند، تا مردم بتوانند راه خدا را بپيمايند . (1057)
    بر اساس بحث گذشته ، صراط يك واحد هماهنگ است ؛ همانند نور آفتاب كه اشيا و مكانهاى مختلف و متكثر را روشن مى كند اما يك نور است ؛ زيرا مراد از اين وحدت ، خصوص وحدت عددى نيست تا با تعدد منافات داشته باشد؛ چون ممكن است چيزى داراى وحدت انبساطى و گسترده باشد كه بر اثر برخورد با قوابل متعدد كثير گردد، ليكن وحدت واقعى آن محفوظ است . بنابراين ، كثرتى كه از عنوان كل صراط استفاده مى شود يا ناظر به شئون ، مقاطع ، منازل و مراحل همان صراط واحد مستقيم است و يا معناى سبيل را به همراه دارد كه تعددپذير است .
    قرآن كريم پيروى از صراط مستقيم را عامل وحدت و نجات از تفرقه ، و پيروى از سبل انحرافى را مايه تشتت معرفى مى كند: و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (1058) . صراط مستقيم هر گونه كثرت و پراكندگى را منسجم مى كند و سبل متفرق هرگز اتحادپذير نبوده ، به يك جا نخواهد رسيد، همان گونه كه اهل جهنم اتحادى ندارند: كلما دخلت اءمة لعنت اءختها (1059)؛ آنان پيوسته همتايان خود را لعنت مى كنند؛ اما بهشتيان كه خداى سبحان هر گونه اختلاف و غل را از سينه هايشان زدوده است : و نزعنا ما فى صدورهم من غل (1060)، در بهشت هيچ گونه اختلافى با هم ندارند و خدا را بر زدودن اندوه از دلهايشان سپاس مى گويند: الحمد لله الذى اءذهب عنا الحزن (1061) و اصحاب صراط مستقيم در دنيا همان اصحاب جنت در آخرتند: قل كل متربص فتربصوا فستعلمون من اءصحاب الصراط السوى و من اهتدى (1062)
    9 اولين سفر سلوكى
    آغاز و انجام صراط مستقيم ، خداى سبحان است و سوره مباركه حمد به ما مى آموزد كه سفر سالك بايد از رب العالمين تا مالك يوم الدين باشد و اين سفر از خدا به خداست ؛ زيرا آغاز راه جز رب العالمين و پايانش ‍ جز مالك يوم الدين نيست . بنابر اين اولين سفر از اسفار چهارگانه سلوكى سالكان الى الله ، سفر از حق به حق است ، نه از خلق به حق و حقيقت هستى ، از خدا آمدن و به سوى او رفتن است : (انا لله و انا اليه راجعون ) (1063) و بين اين مبداء و منتها چيزى جز صراط عزيز حميد فاصله نيست .
    صالحان و طالحان همه از رب العالمين اند و به سوى مالك يوم الدين نيز باز مى گردند؛ منتها نيكوكاران با اسماى جمالى او محشور مى شوند و تبهكاران با اسماى جلالى و قهر و انتقام او: (انا من المجرمين منتقمون ) (1064)
    راه انسانها از رب العالمين تا مالك يوم الدين گوناگون است و از اين راهها يكى صراط مستقيم و ديگر راهها اعوجاجى و بيراهه است . كسى كه صراط مستقيم را شناخت نزديكترين و بهترين راه را دريافته است و كسى كه آن را نشناخت نيز سرانجام به مالك يوم الدين مى رسد و مى گويد: (ربنا اءبصرنا و سمعنا) (1065)؛ چون خداى سبحان هستى نامحدود است و بريدن از او و پيوستن به غير او در تكوين ، به معناى بيرون رفتن از هستى نامحدود است كه استحاله آن بديهى است .
    تذكر: در خلال بحثهاى گذشته روشن شد كه از لحاظ سير تكوينى هيچ موجودى از صراط مستقيم بيرون نيست ؛ زيرا زمامدار و قائد همگان خداوند است و كار خداى سبحانن نيز بر متن صراط مستقيم است . اين دو مطلب از آيه مباركه ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (1066)، استنباط مى شود، و در اين جهت بين انسان و حيوان ، و موحد و ملحد فرقى نيست ؛ اما از نظر سير تشريعى برخى بر صراط مستقيمند و بعضى از آن خارجند .
    10 لغزش از صراط و رهزنى راهيان
    قرآن كريم درباره لغزش از صراط دو گونه تعبير دارد؛ گاهى صراط، عمودى ترسيم شده و خارج شدن از آن به هوى تعبير مى شود: و لا تطغوا فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى (1067) . در اين آيه كريمه به صورت قياسى منطقى مى فرمايد: طغيان و تجاوز نكنيد؛ زيرا غضب خدا بر طاغيان لازم و حتمى مى شود و هر كه غضب خدا بر او حتمى شد سقوط مى كند . هوى (مصدر فعل هوى ) به معناى سقوط و فرو افتادن و نشانه آن است كه راه كمال انسانى عمودى و به سمت بالاست ؛ چون سقوط، در مسير عمودى مطرح است . تعبير به صعود در آيه كريمه (اليه يصعد الكلم الطيب ) (1068) نيز بر همين معنا دلالت دارد .
    گاهى نيز مسير، افقى ترسيم شده و خروج از آن به صورت نكوب و انحراف تعبير شده است : و انك لتدعوهم الى صراط مستقيمَ و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون (1069)؛ پس بازماندگان از صراط يا اهل نكوبند يا اهل هوى .
    اگر انحراف يا سقوط دامنگير كسى شد و توان توبه داشت باز مى گردد و راه را ادامه مى دهد، اما اگر همه قواى خود را تباه كرد و قدرت بازگشت از او سلب شده ، براى رهزنى بر سر راه مى نشيند و اين گونه ، كسى كه براى رهروى صراط آفريده شده بود، به رهزنى در آن مى پردازد . اينان حتى اگر موفق به توبه نيز بشوند پذيرش توبه آنان دشوار است ؛ زيرا شرط سنگين پذيرش توبه آنان هدايت همه منحرفانى است كه به دست آنان از راه لغزيده اند: الا الذين تابوا و اءصلحوا و بينوا فاءولئك اءتوب عليهم و اءنا التواب الرحيم (1070) و اين كارى بس دشوار است ؛ زيرا قبل از هر چيز بايد به خطاى خود اعتراف و سپس منحرفان را به راه باز آورند .
    آنان كه خود از راه بازماندند و توان حركت از آنان گرفته شد و مانع حركت ديگرانند، همان شياطين الانس اند كه حضرت شعيب (عليه السلام ) آنان را از كمين كردن بر سر راه هدايت انسانها و بازداشتن از راه خدا با وعده هاى تهى و تهديدهاى بيجا نهى مى كند: و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من امن به و تبغونها عوجا (1071)؛ زيرا كمين كردن بر سر راه هدايت كار شيطان است : لاءقعدن لهم صراطك المستقيم (1072)
    حاصل اين كه ، اگر كسى صراط مستقيم را نپيمود و از حركت مستقيم ، به انحراف يا به سقوط، بازماند خود راهزن ديگران مى شود و همان گونه كه راهيان راه خدا با اولياى الهى محشور مى شوند: و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1073)، رهزنها نيز با شياطين محشور مى شوند: فوربك لنحشرنهم و الشياطين (1074)
    تذكر: سر درخواست هدايت صراط مستقيم براى خود و ديگران (به صورت متكلم مع الغير ) علاوه بر وجوهى كه در سر تعبير به جمع در كلمه نعبد و نستعين آمده ، اين است كه رهبرانى كه استقامت پيروان آنان در نجاح قيام آنها مؤ ثر است : فاستقم كما اءمرت و من تاب معك (1075)، هدايت و استقامت همراهانه خود را از خداوند مسئلت مى كنند؛ چنانكه براى خود آنان ، يعنى پيشوايان دين (عليهم السلام )، بقاى هدايت و دوام آن از يك سو و تكامل و مزيد اهتدا از سوى ديگر قوس ‍ صعود قابل طرح است .
    11 زمامدار صاعد و ساقط
    هر موجودى در نظام هستى قبله اى دارد كه به سوى آن متوجه است و راه وصول به آن را مى پويد . در مسائل عبادى نيز برخى به سوى مشرق ، بعضى به طرف مغرب گروهى به سوى كعبه كه نسبت ساكنان نقاط مختلف كره زمين به آن متفاوت است ، متوجهند .
    زمامدار و محرك راهيان همه راهها و ره آورندگان به همه قبله ها خداى سبحان است : ( و لكل وجهة هو موليها) (1076) . گزينش جهت حركت و انتخاب قبله با رهپويان است ، ولى پس از انتخاب ، رساننده ديگرى است و ملاقات همه نيز در پايان راه با خداست ؛ گروهى با مهر او و گروهى نيز با قهر او ملاقات خواهند كرد . گرچه در دنيا راه خير بر چهره همه گشوده است و همه به سرعت و سبقت در آن دعوت شده اند، ولى برخى پذيراى اين دعوت نبوده به بيراهه مى روند: فاستبقوا الخيرات اءين ما تكونوا ياءت بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير (1077) و خداوند همه را در حشر اكبر جمع خواهد كرد؛ چون او بر هر كارى هم دانا و هم تواناست .
    پس محرك هر متحرك خداست . حال اگر متحرك راه خوب را برگزيد خداوند او را در همان راه بالا مى برد و به درجاتى رفيع مى رساند: يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات (1078) و اگر راه سقوط به طرف دركات را در پيش گرفت و از راه خداى سبحان و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فاصله گرفت باز هم مولى و محرك او در اين راه خداى سبحان است و او را تا به مقصدش كه همان دوزخ است مى رساند: و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا . (1079)
    روشن است كه انسان در حدوث و بقا مختار است ، ولى حد اختيار او تا انتخاب راه و عمل است و عمل او را خدا به ثمر مى رساند و عبادت عبد سالك را به صورت (جنات تجرى من تحتها الاءنهار) (1080) و كفر و نفاق و عصيان تبهكاران را به صورت (نارا اءحاط بهم سرادقها) (1081) درآورده مؤ منان را به بهشت و كافران و منافقان را به جهنم واصل مى كند . بر اين اساس در هر دو مورد، فعل اختيارى را به انسان نسبت داده ، مى فرمايد: در هر صورت انسانها را يارى مى كنيم : كلا نمد هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء رب

  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض تسنيم جلد 2

    تسنيم جلد 2

    next page

    fehrest page

    پيشگفتار سوره
    سنام قرآن در نگاه برگزيدن بشر
    سوره مباركه بقره در سخنان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و اهل بيت آن حضرت ، با اوصافى ستوده شده كه حاكى از جايگاه بلند اين سوره است .
    در احاديث نبوى گاهى از اين سوره به سنام قرآن ، يعنى قله رفيع قرآن ، ياد شده : ان لكل شى ء سنام القرآن سوره البقره ( 1) و گاهى با عنوان سيد قرآن ( 2) يا عنوان فسطاط قرآن ، يعنى خيمه و سراپرده قرآن (3) از آن تعبير شده است .
    همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: سوره هاى طولانى قرآن به جاى تورات به من عطا شده است ؛ ( 4) چنانكه مئين به جاى انجيل و مثانى به جاى زبور به من عطا شده و با دريافت مفصل (كه تقريبا 67 سوره است ) بر ديگران برترى يافتم ( 5) و در پاسخ پرسش از برترين سوره قرآن ، از سوره بقره نام بردند: سئل النبى (صلى الله عليه وآله ) اى سور القرآن افضل ؟ قال : البقره ( 6)
    گرچه برخى سوره هاى ديگر قرآن ، مانند حمد، نيز برترين سوره معرفى شده ، ولى با افضل بودن سوره بقره نيز منافى ندارد؛ زيرا برترى هر يك ، از جهتى است و افضل بودن در اين گونه موارد نسبى است ، نه مطلق و نفسى ؛ مثلا، برترى سوره حمد از آن روست كه با وجود ايجاز و اختصار مشتمل بر عصاره معارف قرآن است و به همين جهت به ام الكتاب موسوم شده است . ( 7)
    برترى سوره بقره نيز از نظر جامعيت آن است ؛ اين سوره گسترده ، جامع اصول معارف ، اخلاق ، حقوق و احكام فقهى فراوانى است و از اين جهت در ميان سوره ها بى همتاست . از اين رو برخى در صدر اسلام مدت هشت سال كوشيدند تا آن را فرا گيرند. ( 8)
    سوره بقره در نگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) از چنان عظمتى برخوردار بود كه به جوانترين فرد يك لشكر بر اثر فراگيرى اين سوره ، سمت فرماندهى داد: روى ان النبى (صلى الله عليه وآله ) بعث بعثاثم تتبعهم يستقرئهم . فجاء انسان منهم فقال : ماذا معك من القرآن ؟ حتى اتى على احدثهم سنا، فقال : ماذا معك من القرآن ؟ قال كذا و كذا و سوره البقره . فقال (صلى الله عليه وآله ): اخرجوا و هذا عليكم امير. قالوا: يا رسول الله (صلى الله عليه وآله ) هو احدثنا سنا. قال : معه سوره البقره ( 9)
    سفارش موكد اهل بيت (عليهم السلام ) درباره تلاوت اين سوره نيز، حاكى از عظمت آن در نگاه آن برگزيدگان است .
    اين سوره مشتمل بر آياتى برجسته و نورانى مانند آيه الكرسى است كه از آن به ذروه قرآن يعنى قله رفيع قرآن و يا گنج عرشى ياد شده است : ان لكل شى ء ذروه القرآن آيه الكرسى ( 10) ، اعطيت آيه الكرسى من كنز تحت العرش ولم يوتها نبى كان قبلى . ( 11)
    تعبير گنج عرشى درباره آيات پايانى اين سوره نيز آمده است : اعطيت لك و لامك كنزا من كنوز عرشى فاتحه الكتاب و خاتمه سوره البقره ( 12)
    نامها و اوصاف سوره
    سوره بقره به نامها و صفاتى موسوم شده است ، مانند:
    1- بقره : شهرت سوره به اين نام بر اثر اشتمال آن بر داستان گاو بنى اسرائيل است كه در آيات 67 تا 73 اين سوره آمده و اين نام مشهور، علم بالغبه است و كاربرد آن در احاديث معصومين (عليهم السلام ) از باب همراهى با مصطلح توده مردم است ، نه از باب تسميه ، زيرا اولا، نام گذارى سوره ها توقيفى نيست و هيچ دليلى نيز در دست نيست كه اين سوره را معصومين (عليهم السلام ) به نام بقره ناميده باشند و ثانيا، بعيد است چنين سوره اى كه معارفى والا و حكمى عميق و احكامى فراوان در بر دارد به نام حيوانى ناميده شود و يا سوره انعام كه مشتمل بر چهل احتجاج توحيدى است به نام چهارپايان موسوم شده باشد و يا سوره نمل كه معارف عميق و قصص بسيارى از پيامبران (عليهم السلام ) را در بر دارد به نام مورچه و همچنين سوره مباركه مائده كه بر اثر اشتمال آن بر آيه ولايت شايسته نام سوره ولايت است به سبب تبيين سفره بنى اسرائيل به مائده موسوم شده باشد.
    برخى مفسران شيعه و اهل سنت نيز به همين دليل ، از عنوان سوره البقره احتراز جسته ، به جاى آن ، عنوان السوره التى يذكر فيها البقره را برگزيده اند. ( 13) در برخى روايات نيز از اين سوره به عنوان السوره التى ... ياد شده و از گفتن سوره البقره نهى شده است . ( 14) جناب آلوسى مى گويد:
    ممكن است گفتن سوره البقره در صدر اسلام بر اثر استهزاى كافران ، مكروه بوده است و بعد از ساطع شدن نور اسلام ، نهى مزبور برطرف شده و بدون انكار، شيوع يافته و حديث هم در جواز آن وارد شده است . ( 15)
    2 و 3 - ذروه و سنام قرآن : ( 16) ذروه و سنام به معناى نقطه برجسته ، ممتاز و نمايان يك شى ء است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) از اين سوره با اين دو نام ياد كرده اند: البقره سنام القرآن و ذروته . ( 17)
    4- فسطاط قرآن : ( 18) وصف سوره بقره با عنوان خيمه قرآن بر اثر اشتمال آن بر اصول اعتقادى و فروع عملى فراوان است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) اين سوره با اين وصف ستوده است : السوره التى يذكر فيها البقره ، فسطاط القرآن . ( 19)
    5- سيد قرآن : ( 20) چون توحيد داراى بلندترين جايگاه در معارف الهى است ، اين سوره بر اثر اشتمال بر آيات برجسته توحيدى ، مانند آيه الكرسى ، بدين صفت موصوف شده است . از سوى ديگر چون سيد هر مجتمعى مئونه و هزينه آنان را تحمل مى كند و معونه و كمك به آنان را به همراه ( 21) دارد و از جهت ديگر، سيد هر گروهى خادم آنهاست ( 22) و اين سوره طولانى هزينه نيل به معانى بسيارى از سوره ها را تحمل كرده ، در ادراك ره آورد آنها خدمت به سزايى دارد، مى تواند سيد آنها باشد.
    6- زهراء: در برخى روايات سوره بقره و آل عمران با نام الزهروان ، يعنى دو سوره درخشان و تابناك ياد شده است . ( 23)
    تعداد آيات
    سوره بقره كه از سور طوال قرآن و طولانى ترين آنهاست ، بر اساس ‍ عدد اهل كوفه 286 آيه دارد. ( 24)
    ويژگى عدد اهل كوفه آن است كه از اميرالمومنين على (ع ) گرفته شه و از اين رو معتبرترين اعداد است و مصحفهاى رايج نيز بر اساس آن تنظيم شده است .
    اقوال ديگر، درباره شمار آيات اين سوره ، 284، 285، 287 آيه است . ( 25)
    غرر آيات
    آيات برجسته و ممتاز سوره بقره ، آيه الكرسى و سه آيه پايانى اين سوره و همچنين آيات ناظر به مقام منيع خلافت الهى و تعليم اسماء و حقايق اشيا به انسان كامل است . تنها سوره اى كه از خلافت انسان كامل تعليم اسماء در آن بحث شده همين سوره است .
    اوصاف ويژه آيه الكرسى در روايات معصومين (عليهم السلام ) نشانه جايگاه ممتاز آن در سوره بقره است و برجستگى آيه الكرسى بر اثر محتواى توحيدى ويژه آن است . برخى از اوصاف مزبور بدين قرار است :
    1- ذروه قرآن : امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: هر چيزى را قله اى است و قله قرآن آيه الكرسى است : ان لكل شى ء ذروه و ذروه القرآن آيه الكرسى . ( 26)
    2- سيد سوره بقره : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمودند: ...سيد سخنها قرآن و سيد قرآن سوره بقره و سيد سوره بقره ، آيه الكرسى است . ( 27)
    3- گنج عرشى : رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: آيه الكرسى از گنجى در زير عرش به من عطا شده است : اعطيت آيه الكرسى من كنز تحت العرش . ( 28)
    4- برترين آيه سوره بقره : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ پرسش ‍ از برترين آيات سوره بقره فرمودند: آيه الكرسى : سئل النبى (صلى الله عليه وآله )...اى آى البقره افضل ؟ قال (صلى الله عليه وآله ) آيه الكرسى . ( 29) در وصاياى ابوذر نيز آمده است كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) پرسيدند: برترين آيه اى كه بر تو نازل شده چيست ؟ فرمودند: آيه الكرسى : فى وصيه ابى ذر انه سئل النبى (صلى الله عليه وآله ): اى آيه انزلها الله عليك اعظم ؟ قال : آيه الكرسى ( 30)
    درباره آيات پايانى سوره بقره نيز به گنج عرشى تعبير شده است :
    اعطيت لك ولامتك كنزا من كنوز عرشى : فاتحه الكتاب و خاتمه سوره البقره . ( 31)
    خطوط كلى معارف سوره ( 32)
    1- نبوت عامه ، تحريف كتب آسمانى پيشين ، تحدى ، اعجاز و عظمت قرآن كريم .
    2- تاريخ پيامبران بزرگ الهى ، مانند حضرت ابراهيم و حضرت موسى (عليهما السلام ).
    3- خلافت الهى انسان و خضوع فرشتگان در برابر انسان كامل .
    4- اوصاف پرهيزكاران ، منافقان و كافران به ويژه يهود و كارشكنى هاى آنان در برابر اسلام .
    5- ارزش و جايگاه شهيد و شهادت .
    6- احكام عبادى ؛ مانند نماز (و تحويل قبله )، روزه (و ماه مبارك رمضان ).
    7- احكام خانواده ؛ مانند رضاع ، طلاق ، وصيت و ارث .
    8- احكام اقتصادى ، مانند انقاق ، تجارت ، دين ، ربا و تنظيم اسناد مالى .
    9- احكام اجتماعى ؛ مانند جهاد و دفاع ، نفى اكراه در دين و...
    10- احكام كيفرى ؛ مانند قصاص .
    11- احكام خوراكيها؛ مانند تحريم گوشتهاى حرام و شراب .
    قرطبى از ابن العربى نقل مى كند:
    از بعضى مشايخ خود شنيدم كه مى گفت : در سوره بقره هزار امر، هزار نهى ، هزار حكم و هزار خبر وجود دارد. ( 33)
    هدف سوره
    گرچه آيات اين سوره به تدريج نازل شده و مشتمل بر موضوعات گوناگون است ، ولى از آنجا كه هر سوره به منزله فصلى از فصول قرآن كريم و در نتيجه داراى هدف و پيام واحد است ، اين سوره نيز داراى غرض واحد و جامعى خواهد بود.
    هدف واحدى كه مى توان از مباحث متنوع اين سوره انتزاع كرد اين است كه مقتضاى بندگى خداى سبحان ، ايمان به همه پيامبران و همه كتابهاى آسمانى است و بر اين اساس ، كافران و منافقان را بر اثر نداشتن ايمان مذمت مى كند و اهل كتاب را به خاطر بدعتهايشان ، از جمله تفرقه در دين خدا و فرق گذاشتن بين پيامبران ، ملامت مى كند و احكامى را كه ايمان به آنها مقتضاى اسلام بيان مى كند.
    انسجام و هماهنگى صدر و ذيل سوره بقره شاهد اين مدعاست ، در اولين آيات آن سخن از ايمان پرهيزكاران به غيب و كتابهاى آسمانى و كفر و انكار كافران و منافقان نسبت به اين حقايق است و در پايان سوره نيز سخن از ايمان رسول و مومنان به وحى ، فرشتگان و رسولان الهى و عدم تفريق بين مرسلين است .
    فضيلت فراگيرى و تلاوت
    در فضيلت فراگيرى و تلاوت اين سوره احاديثى در جوامع روايى آمده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
    1- پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به ابى بن كعب فرمودند: پاداش ‍ قرائت سوره بقره درود و رحمت الهى و اجراى همسان اجرا يك سال مرزبانى در راه خداست .
    اى ابى !مسلمانان را به فراگيرى اين سوره فراخوان كه در فراگيريش بركت و در رها ساختن آن حسرت است . من قراها فصلوات الله عليه و رحمه و اعطى من الاجر كالمرابط فى سبيل الله سنه ... يا ابى مر المسلمين ان يتعلموا سوره البقره ، فان تعلمها بركه و تركها حسره . ( 34)
    2- امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: سوره بقره و آل عمران در روز قيامت مانند دو قطعه ابر بر سر قارى خود سايه مى افكند: من قرا البقره و آل عمران جاء تا يوم القيامه تظلانه على راسه مثل الغامتين ...( 35)
    3- پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: هر كس يك روز، سوره بقره را در خانه خود قرائت كند، سه روز آن خانه از گزند اهريمن مصون است و همچنين اگر يك شب آن را در خانه خود تلاوت كند، سه شب آن خانه از آسيب شيطان محفوظ است و شيطان به آن جا در نمى آيد: من قراها فى بيته نهارا لم يدخل بيته شيطان ثلاثه ايام و من قراها فى بيته ليلا لم يدخله شيطن ثلاث ليال ( 36)
    4- در برخى روايات آمده است : تهى ترين خانه ها از خير، خانه اى است كه در آن سوره بقره تلاوت نشود: ان اصفر البيوت من الخير بيت لا يقرا فيه سوره البقره ( 37)
    5- در برخى روايات به تلاوت آيات خاصى از اين سوره ، مانند: چهار آيه اول ، آيه الكرسى و سه آيه پايانى آن ترغيب شده است . ( 38)
    6- اميرالمومنين (عليه السلام ) در خصوص آيه الكرسى و مداومت بر قرائت آن مى فرمايد: از هنگامى كه آن را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) شنيدم ، هيچ شبى تلاوت آن را ترك نكردم : فما بت ليله قط منذ سمعتها من رسول الله (صلى الله عليه وآله ) حتى اقرئها. ( 39)
    جمعى از شاگردان مكتب رسالت و امامت نيز پس از شنيدن اين خبر بر تلاوت آن مداومت كردند. ( 40) برخى از شاعران مسلمانان نيز پس از فراگيرى سوره بقره ، شعر را ترك كردند مانند: لبيد بن ربيعه كه از شاعران نامدار جاهليت بود و اسلام را به خوبى پذيرفت و شعر را به كنارى نهاد. عمر در زمان خلافت خود از او شعر خواست و او سوره بقره را خواند. عمر به او گفت : من از تو شعر خواستم ، لبيد گفت : بعد از آن كه خداوند سوره بقره و آل عمران را به من آموخت ، هيچ شعر نمى گويم : ما كنت لاقول بيتا من الشعر بعد اذ علمنى الله البقره و آل عمران . ( 41)
    تذكر1- در جوامع روايى ، احاديث فراوانى درباره تاثير تلاوت سوره بقره و نيز خصوص آيه الكرسى در درمان بيماريهاى جسمى ، فقرزدايى و تامين نيازهاى دنيوى نقل شده است . ( 42)
    تبيين اين گونه فوايد و آثار در روايات معصومين (عليه السلام ) براى مومنان متوسط است و اين گونه احاديث هرگز در صدد حصر رسالت اصلى و اساسى قرآن نيست ؛ زيرا رسالت اصيل قرآن كريم خارج ساختن انسانها از تيرگيهاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى به نور هدايت و درمان دردهاى فكرى و اخلاقى جوامع بشرى و آراستن آنان به انديشه و رفتارى الهى است :... كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور) ( 43) ، (يا ايها الناس قد جاءتكم موعظه من ربكم و شفاءلما فى الصدور.) ( 44)
    از اين رو امام صادق (عليه السلام ) پس از برشمردن برخى از آثار مزبور درباره آيه الكرسى ، مى فرمايد: و من از آن براى صعود به سوى خدا و دست يافتن بر درجات برتر استعانت مى جويم : من قراه مره صرف الله عنه الف مكروه من مكاره الدنيا و الف مكروه من مكاره الاخره ، ايسر مكروه من مكاره الدنيا و الف مكروه من مكاره من مكاره الاخر؛ ايسر مكروه الدنيا الفقر و ايسر مكروه الاخر عذاب القبر و انى لاستعين بها على صعود الدرجه ، ( 45) زيرا معارف آيه الكرسى ، مصداق بارز علم الهى است كه آموختن آن و آميختن دانش حصولى آن به ايمان و عمل صالح و تحصيل زمينه علم شهودى آن ، گذشته از ارتفاع درجات : يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات ... ( 46) ، پايه صعود به سوى خداوند را فراهم مى كند، چون مضمون آن ، كلم طيب است و هر كلم طيب به سوى خداوند صعود مى كند: اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه ... ( 47) از اين رو معانى آن به سوى خدا صاعد است و چون اين كلم طيب از روح متكلمان آن ، يعنى معتقدان ، متخلقان و عاملان به آنها جدا نيست ، قهرا مايه صاعد شدن متكلمان آن ، يعنى معتقدان مزبور است و كاملترين انسانهاى صاعد اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) هستند.
    2- آنچه درباره فضيلت قرائت سوره ها و آيات وارد شده بايد با پيام قرآن از يك سو و با راهنمايى سنت اهل بيت (عليه السلام ) از سور ديگر مطابق باشد. آنچه از قرآن استنباط مى شود اين است كه استعاذه به خداوند از شيطان ، ادب تلاوت است و كسى كه به گناه آلوده است به شيطان گرايش ‍ دارد، نه اين كه از او گريزان باشد و قرآن كريم در آيات فراوانى ، كيفر تلخ تبهكارى را گوشزد مى كند. بنابراين ، نمى توان گفت اگر تبهكار قرآن را (كه گناه را تقبيح و گناهكار را توبيخ مى كند) تلاوت كند، ثواب مى برد.
    مستفاد از سنت معصومين (عليه السلام ) نيز اين است كه : رب تال القرآن والقرآن يلعنه ، ( 48) ليس القرآن بالتلاوه و لا العلم بالعروايه ولكن القرآن بالهدايه والعلم بالدرايه ، ( 49) اقراء القرآن ما نهاك فان لم ينهك فلست تقراه . ( 50) از اين جا روشن مى شود كه در احاديث وارد در فضيلت قرائت قرآن ، صرف تلاوت مطلوب نيست ، بلكه حق تلاوت آن است كه در آيه 121 سوره بقره به آن اشاره شده است : الذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يومنون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون ، زيرا همه كتابهاى آسمانى و تلاوت هر يك از آنها در اين اصل جامع يكسان است .
    بنابراين ، تلاوت قرآن بدون ايمان و عمل صالح ، سودى ندارد؛ گرچه عدالت قارى شرط صحت قرائت نيست ، بلكه شرط كمال آن است ، ليكن براى كسى كه در صراط بهره ورى از اين مائده الهى باشد. البته درجات تلاوت ممدوح به تفاوت درجات ايمان و مراتب عمل قارى صالح وابسته است كه نمونه اى از حق تلاوت در آيات 107 تا 109 سوره اسراء و آيه 58 سوره مريم و آيه 16 سوره حديد و... آمده است .
    فضاى نزول
    آشنايى با فضاى نزول هر يك از سوره هاى قرآن كريم ، راهگشاى تفسير آيات ، تشخيص هدف سوره و تبيين پيوند آيات آن سوره با يكديگر است ؛ چنانكه آشنايى با شان نزول معتبر، در كيفيت تطبيق مفهوم جامع بر مصداقها و اندراج جزئى تحت كلى فراگير موثر است . همان گونه كه بررسى دقيق مفاهيم آيات سوره ، راهنماى مناسبى براى حدس به فضاى نزول خواهد بود. بنابراين ، هم آگاهى به فضاى نزول از بيرون ، شاهد خوبى براى استنباط دقيق مضامين سوره است ، و هم اجتهاد كامل از درون ، زمينه مساعدى براى حدس فضاى نزول .
    غرض آن كه ، آشنايى با فضاى نزول سوره و همچنين شان نزول آيات ، مفسر را در گزينش مناسبترين احتمالها در تفسير هر آيه و نيز تبيين صحيح مطالب جامع و كلى سوره يارى مى كند.
    از اين رو پيش از تفسير سوره بقره ، بايد از راه جمع بندى شان نزولهاى معتبر آيات و بررسى مسائل مهم فرهنگى ، اعتقادى و تاريخى مقطع نزول سوره ، با فضاى نزول سوره آشنا شويم .
    نزول بسيارى از سوره ها مانند سوره بقره ، با رخدادهاى دوران رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) ارتباط دارد. ترسيم مجموعه شرايط، مناسبتها، حوادث و ويژگيهاى مقطع نزول سوره ، همان ترسيم فضاى نزول است .
    زمان و مكان نزول
    سوره مباركه بقره طولانى ترين سوره قرآن و اولين سوره مدنى است كه پس ‍ از هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به مدينه ، نزول آن آغاز شد. ( 51) گرچه زمان شروع نزول سوره به درستى روشن نيست و برخى گفته اند: پس ‍ از شش ماه از هجرى نبوى (صلى الله عليه وآله ) نزول آن آغاز شده ، ( 52) ولى بعيد به نظر مى رسد كه در ماههاى آغازين هجرت و در جريان وقايعى مانند ساختن مسجد و برطرف كردن اختلافهاى قومى ، آياتى از اين سوره نازل نشده باشد.
    درباره پايان نزول سوره نيز به نظر مى رسد كه نزول بخش عمده آيات آن در ماه رمضان سال دوم هجرى هم زمان با جنگ بدر پايان يافته باشد. بنابراين ، مقطع زمانى نزول سوره بقره يا هجده ماه آغاز هجرت است (از ربيع الاول سال ماه رمضان سال دوم ) و يا دوازده ماه (از ماه رمضان سال اول تا ماه رمضان سال دوم ). شواهد اين مدعا بدين قرار است :
    1- سوره مباركه انفال كه دومين سوره مدنى است ، ( 53) كمى پس از جنگ بدر ( 54) نازل شده و سياق آيات آن گواه خوبى بر مدنى بودن و نزول آن پس از جنگ بدر است ؛ زيرا برخى از اخبار جنگ مزبور را بازگو و مسايل مربوط به جهاد، غنايم جنگى و انفال را بيان مى كند. ( 55)
    استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) مى گويد:
    ارتباط اين آيات در سوره انفال و تصريح به جريان جنگ بدر نشان مى دهد كه همه آيات اين سوره درباره جنگ بدر بوده و كمى پس از جنگ نازل شده است ، تا آن جا كه ابن عباس آن را سوره بدر ناميده است . ( 56)
    نزول سوره انفال كه دومين سوره مدنى است ، نشانه پايان يافتن بخش ‍ عمده آيات سوره بقره است ؛ زيرا هر يك از سوره هاى قرآن به منزله فصى از اين كتاب الهى است كه با آيه كريمه بسم الله الرحمن الرحيم مرزبندى شده است و نزول بسم الله ... به طور قطعى نشانه آغاز سوره و فصل جديدى از قرآن بود: ...و انما كان يعرف انقضاءالسوره بنزول بسم الله الرحمن الرحيم ابتداء للاخرى ( 57) . بنابراين ، نزول آيه كريمه بسم الله ... در دوران نزول وحى نشانه پايان پذيرفتن همه يا بخش عمده آيات سوره پيشين بوده است ، به طورى كه اگر آيه اى نيز بعد به آن ملحق گردد، نظير آيه اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ( 58) كه به دستور رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) به سوره بقره ملحق شد، منافاتى با انقضاى سوره نداشته باشد.
    بنابراين ، بخش عمده آيات سوره بقره در مقطع زمانى آغاز هجرت تا ابتداى جنگ بدر، طى دوازده يا هجده ماه و بخش كمى از آن پس از جنگ بدر نازل شده است ، مانند،
    الف : آيات 196 تا 203 كه در حجه الوداع نازل شده و حج تمتع را تشريع مى كند. ( 59)
    ب : آيات 275 تا 280 كه بر حرمت ربا تاكيد دارد و چهره واقعى رباخواران را ترسيم مى كند و پس از سوره آل عمران نازل شده است . ( 60)
    ج : آيه 281 كه آخرين آيه نازل شده بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) است ( 61) .
    2- بررسى اثباتى محتوا و معارف سوره بقره نيز نشانه نزول آن در مقطع زمانى مزبور است ؛ زيرا حوادث و مناسبتهاى سالهاى اول و دوم هجرت ، مانند تحويل قبله و احتجاجهاى متقابل در تغيير آن در اين سوره منعكس ‍ است .
    3- بررسى سلبى مضامين سوره نيز، نشانه نزول آن در اوايل هجرت است ؛ زيرا هيچ تعرضى به رخدادهاى اواسط و اواخر هجرت ، مانند مباهله ، صلح با صناديد قريش و سران طغيان ، فتح نهايى و پيروزى فراگير اسلام و حج الوداع در آن يافت نمى شود.
    تفاوت فضاى نزول سور مكى و مدنى
    قرآن كريم 114 سوره دارد كه 85 سوره آن پيش از هجرت در دوران سيزده ساله اقامت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در مكه و 29 سوره آن پس از هجرت ، در دوران ده ساله اقامت آن حضرت در مدينه نازل شده است . ( 62) سوره هاى مكى فضاى نزول ويژه اى دارد كه با فضاى نزول سوره مدنى متفاوت است و چون فضاى نزول هر سوره با محتواى آن سوره تاثير متقابل دارد، يكى از معيارهاى تشخيص مكى يا مدنى بودن هر سوره نيز بررسى محتواى آن سوره است . اكنون به بررسى تفاوتهاى اين دو فضا مى پردازيم .
    1- فضاى نزول سور مكى : اسلام به صورت پديده اى فرهنگى ابتدا در مكه ظهور كرد و چون با استقبال توده مردم مواجه نشد و زمام امور نيز به دست سران شرك و معاندان اسلام بود، شمار مسلمانان بسيار كم بود و همين گروه اندك با تحمل شكنجه هاى توانفرسا و نثار جان و مال ، از آيين نوپاى توحيد دفاع و پاسدارى مى كردند. در دوران پيش از هجرت هيچ نام و نشانى از دولت و حكومت اسلامى نبود و صناديد قريش اسلام را در مرزهاى مكه و در احوال شخصى و خانوادگر محصور كرده بودند و از نشر آن نه تنها براى خارج از مرز مكه يا مسافران برون مرزى كه وارد محدوده حرم مى شدند، جلوگيرى مى كردند، بلكه از پذيرش بوميهاى داخلى نيز مانع مى شدند.
    در اين مقطع بر اثر دعوت به توحيد و نفى بت پرستى تنها در فضاى مكه ، ناآرامى قومى حاكم بود و چون پيام اسلام از مرز مكه يا حجاز فراتر نرفته بود بحران بين المللى وجود نداشت .
    پديده نفاق در مكه مستور بود و بستر و زمينه چندانى براى ظهور و شيوع نداشت ؛ زيرا مسلمانان در اقليت و فاقد قدرت سياسى نظامى يا توانمندى اقتصادى بودند و همه امور قانونى ، اجرايى و قضايى به دست دشمنان اسلام بود و از اين رو سخنى از جهاد با كافران نيز نبود.
    در دوران مكه شرايط مساعد براى تشريع احكام دين به طور گسترده فراهم نبود و مناظره با اقليتهاى دينى (يهود و نصارا) نيز جايگاهى نداشت ، چنانكه مجال واسعى براى تهذيب و توفيق در تزكيه نفوس و تربيت ارواح نبود؛ زيرا همه كارهاى كارهاى سران ستم بر محور قانون (وقد افلح اليوم من استعلى ) ( 63) ، الحق بمن غلب و انصر اخاك ظالما او مظلوما دور مى زد.
    2- فضاى نزول سور مدنى : در دوران ده ساله مدينه فضاى ديگرى حاكم بود؛ زيرا اولا، استقبال بى نظير مردم از دين زمينه گسترش سريع اسلام را فراهم ساخته بود. ثانيا، دولت و حكومت اسلامى استقرار يافته بود. ثالثا، پيام دعوت توحيد نه تنها مكه ، بلكه حجاز را در نورديده ، به ساير ملتها و اقليتهاى دينى رسيده بود و بر اثر آن ، ناآرامى و بحران بين المللى ايجاد شده بود، به گونه اى كه هم يهوديان و مسيحيان و هم سران امپراتوريهاى ايران و روم از پيشرفت و نفوذ اسلام احساس خطر مى كردند.
    رابعا، بستر مناسبى براى تشريع صدها حكم از احكام عملى دين فراهم آمده بود. خامسا، بر اثر اقتدار روزافزون حكومت اسلامى از يك سو و انزواى دشمنان از سوى ديگر، شرايط مناسبى براى ظهور و شيوع پديده نفاق فراهم شده بود. سادسا، قدرت اسلام روز به روز افزونتر مى شد و كافران و منافقان و اهل كتاب در تنگنا و فشار بودند و موفقيتها و پيروزيهاى پى در پى مسلمانان ، منافقان را از شكست نهضت نوپاى اسلامى نااميد كرده بود و اهل نفاق با كافران و يهوديان معاند روابط پنهانى داشتند. سابعا، يهوديان معاند نيز چنان از گسترش اسلام در نگرانى و وحشت بودند كه لحظه اى از كارشكنى و اغوا و فريب مسلمانان نمى آسودند. ثامنا، جهاد با معاندان كارشكن براى اولين بار مطرح مى شد و هر روز زمينه مناسبترى براى دفاع از اسلام و دفع دشمنان آن فراهم مى گشت . تاسعا، بين پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) و علماى يهود و نصارا مناظره و حتى تحدى و دعوت به مباهله انجام مى گرفت .
    گسترش آوازه اسلام به حدى بود كه پيروان آيينهاى ديگر را وا مى داشت تا درباره اسلام تحقيق كنند و از اين رو هيئتهايى از دور و نزديك به مدينه مى آمد و با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) براى بحث آزاد و احتجاج معقول ملاقات مى كرد، چنانكه مسيحيان نجران با اعزام وفد نجران در صدد تحقيق از دين جديد برآمدند و عاشرا، و در اواخر دوران استقرار حكومت اسلامى در مدينه بود كه نامه ها و پيكها از سوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) براى رهبران مذهبى و نيز سران غير مذهبى بلاد ديگر مانند ايران و روم فرستاده مى شد.
    گرچه در مكه نيز حادثه هجرت مسلمانان به حبشه رخ داد و سران شكر نيز مسلمانان را تا حبشه دنبال كردند تا آنان را دستگير كنند و آنان پيام اسلام را به نجاشى و به برخى از مردم حبشه رساندند و نجات يافتند، ليكن آنان پيك رسمى (مانند گروههايى كه در اواخر دوران مدينه به اكناف عالم اعزام مى شدند) به حساب نمى آمدند؛ زيرا آواى پيام مكه با استنصار همراه بود، ليكن ندا و هشدار پيام مدينه با تهديد به انتصار و انتقام مقرون بود. البته روح همه تهديدهاى الهى تحبيب است ؛ چنانكه در توجيه جهاد روشن مى شود.
    غرض آن كه ، مدينه بستر مناسبى براى توانمند شدن دولت اسلامى و رشد فكرى و معنوى مسلمانان بود؛ آنان نمازهاى يوميه و نماز جمعه را به امامت شخص رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) بر پا مى داشتند و از خطابه ها و مواعظ آن حضرت بهره مند مى شدند.
    حاصل اين كه ، تشكيل دولت ، صدور پيام دعوت اسلامى ، درگيريهاى سياسى ، مبارزات فرهنگى و اعتقادى ، جنگهاى ابتدايى و دفاعى گوناگون ، رشد و گسترش و مشهور شدن پديده نفاق ، كارشكنى هاى يهود در برابر دعوت اسلامى و تشريع صدها حكم از احكام فقهى دين ، همه در مدينه مطرح بود و در چنين فضايى ، بخش وسيعى از سوره هاى قرآن كريم نازل شد.
    بنابراين ، سر تفاوت اساسى مضامين سور مكى و مدنى قرآن كريم ، اختلاف فضاى نزول آن است ، بر اين اساس ، مخاطبان سوره هاى مكى نوعا مشركان هستند و محور اساسى محتواى اين سوره ها تبيين اصول سه گانه دين و دعوت به پذيرش آنها و نفى شرك و ابطال عبادت بتهاست ، ولى مخاطبان سوره هاى مدنى نوعا مومنان يا اهل كتاب يا منافقانند. از اين رو سخن از جهاد، مناظره با يهود و نصارا و كارشكنى علنى منافقان ، تنها در سوره هاى مدنى مطرح است و سوره هاى مزبور گذشته از اشتمال بر اصول اعتقادى ، فروع فقهى و قوانين قضايى و حكومتى را در بر دارد.
    فضاى نزولسوره بقره
    پس از بررسى اجمالى فضاى عمومى نزول سوره هاى مدنى ، اكنون بايد با فضاى نزول ويژه سوره بقره كه اولين سوره مدنى است ، آشنا شويم . براى آشنايى با چنين فضايى بايد موقعيت اجتماعى و فرهنگى شهر مدينه در دوران پس از هجرت و همچنين شرايط سياسى و نظامى حاكم بر آن بررسى شود.
    دورنمايى از موقعيت فرهنگى و اجتماعى مدينه
    دهكده سر سبز يثرب كه در امتداد دره طولانى وادى القرى راه بازرگانى يمن به شام ، قرار داشت و پس از هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به آن جا، به مدينه موسوم شد، محل سكونت دو طايفه معروف اوس و خزرج بود. اينان كه از مهاجران عرب يمن (قحطانى ) بودند، از اوايل قرن چهارم ميلادى در اين منطقه مى زيستند و پس از هجرت نبوى به اسلام گرويده ، آداب جاهلى يا آيين غير اسلامى را رها كردند و پس از جنگهاى خونين يكصد و بيست ساله داخلى ، دست برادرى به يكديگر دادند.
    در كنار اوس و خزرج ، سه طايفه بزرگ و سرشناس يهود به نامهاى بنى قريظه ، بنى النضير و بنى قينقاع كه از مهاجران شبه جزيره بودند، به سر مى بردند. آنان نسبت به ديگران از جايگاه ممتازى برخوردار بودند، زيرا اين طوايف سه گانه در ميان اوسيان و خزرجيان كه از اميين عرب بودند، به عنوان اهل كتاب شناخته مى شدند و مشركان عرب با اين كه گرايشى به پذيرش دينشان نداشتند، آنان را بر اثر داشتن كتاب آسمانى ، از خود داناتر مى دانستند و اساسا يكى از زمينه هاى گرايش ‍ اوسيان و خزرجيان به اسلام ، بشارت بعثت پيامبر اسلام بود كه از آنان شنيده بودند. از اين رو براى رهايى از حقارت فرهنگى و رسيدن به ثقافت دينى و جبرن جهالتهاى گذشته ، به آينده اميدوار كننده اى رو آوردند.
    موقعيت اجتماعى و فرهنگى مدينه پس از هجرت
    پس از هجرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و استقرار حكومت اسلامى ، ساكنان مدينه چندگروه بودند:
    1- مسلمانان انصار: در سال يازدهم بعثت شش نفر از قبيله خزرج در موسم حج در مكه با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) ملاقات كرده ، به اسلام گرويدند و اينان اولين گروهى بودند كه از خارج مكه به جمع مسلمانان پيوستند. ( 64)
    بر اثر كوششهاى فرهنگى گروه مزبور، در سال دوازدهم بعثت ، دوازده نفر از مردم مدينه ، در عقبه ( 65) نخستين پيمان اسلامى را با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) بستند كه به پيمان عقبه معروف شد. با درخواست اين گروه ، اولين مبلغ اعزامى از سوى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) به نام مصعب بن عمير راهى مدينه شد ( 66) و سپس در ماه ذى الحجه سال سيزدهم بعثت ( 67) در محل عقبه پيمان ديگرى بين پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و بيش از هفتاد تن از مردم مدينه منعقد شد- به پيمان دوم عقبه موسوم گشت . گروه مزبور پيش از اين ، با تبليغ مصعب بن عمير اسلام آورده بودند.
    پس از ورود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به مدينه بيشتر اوسيان و خزرجيان مسلمان شدند و اينان بر اثر نصرت دين خدا و يارى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و پذيرش و پناه دادن مهاجران مكى در تاريخ اسلام به نام انصار شناخته شدند. از عوامل گرايش سريع آنان به اسلام ، مى توان به دريافت بشارت بعثت پيامبر جديد از يهوديان و نيز به ستوه آمدن از درگيريهاى صد و بيست ساله داخلى اشاره كرد. از اين رو آنان با اين كه از مركز انتشار اسلام (مكه ) دور بودند زودتر از مكيان به اسلام پيوستند و چند ملاقات كوتاه آنان با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از تبليغات سيزده ساله آن حضرت در مكه نسبت به مكيها موثرتر افتاد؛ زيرا حجاب معاصرت ، قوميت ، رقابت قبيله اى و منافسه هاى جاهلى شهروندان يك شهر يا روستائيان يك دهكده همواره به جاى رايزنى ، راهزنى مى كند.
    همه تيره هاى اوس و خزرج در سال اول هجرت مسلمان شدند به جز چند تيره معدود كه پس از جنگ بدر اسلام آوردند. ( 68) اوس و خزرج ، پس از اسلام ، دشمنيهاى ديرين صد و بيست ساله داخلى را رها كرده ، با اعتصام به حبل متين الهى از عدوات به مودت هجرت كردند و برادرانى ايمانى يكديگر شدند.
    2- مسلمانان مهاجر: اينان كه از اولين و خالصترين مسلمانان صدر اول اسلام بودند، بر اثر فشارهاى توان فرساى صناديد قريش و سران شرك ، خانه ها و اموال خود را رها كرده ، از مكه به پايگاه اسلام ، مدينه ، آمدند و بخشى از ساكنان اين شهر را تشكيل دادند و در آغاز هجرت به مدينه بر اثر سكونت در ايوان كوچكى در ورودى مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به اصحاب صفه معروف شدند.
    3- يهوديان : اينان در داخل و خارج شهر مدينه زندگى مى كردند و افزون بر يهوديان دو قبيله اوس و خزرج ، سه قبيله معروف بنى قريظه ، بنى النضير و بنى قينقاع را تشكيل مى دادند. آنان از ثروت و امكانات فراوانى فراوانى برخوردار بودند و در اقتصاد و تجارت مدينه نقش عمده و محورى داشتند.
    يهوديان نزد مردم امى مدينه موقعيت ممتازى داشتند؛ آنان پيش از ظهور اسلام در انتظار ظهور پيامبر جديدى بودند كه بشارت بعثت وى را از عهدين دريافت كرده بودند، تا با هدايت و رهبرى وى بر كافران (اميين عرب ) پيروز شوند، ولى پس از ورود اسلام به مدينه ، از اولين كسانى بودند كه در برابر دعوت اسلامى به مقابله برخاستند و از هرگونه دشمنى و كارشكنى نسبه به اسلام و حكومت آن دريغ نكردند: و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عروفوا كفروا به . البته گروهى از يهوديان به رسول گرامى (صلى الله عليه وآله ) ايمان آوردند و خداوند نيز با تكريمى ويژه از آنان ياد كرده است .
    اما دشمنى گروهى ديگر از يهوديان با اسلام كه طيف وسيعى را تشكيل مى دادند عوامل گوناگونى داشت ، از يك سو آنان خود را صاحب كتاب آسمانى مى دانستند و در دعوت به دين حق خود را بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مقدم مى پنداشتند و از سوى ديگر سيادتى كه بر اثر امى بودن ساير شهروندان ، مانند اوس و خزرج و اختلاف دامنه دار آنان كسب كرده بودند، با آمدن اسلام به مدينه از دست داده بودند.
    تذكر الف : در منابع تاريخى و تفسيرى بحث قابل توجهى درباره حضور نصارا در مدينه نيامده و سر آن اين است كه اولا، در آغاز اسلام تنها نقطه مسيحى نشين حجاز بخش نجران (واقع در نقطه مرزى حجاز و يمن ) بود كه ساكنان آن ، به عللى ( 69) از بت پرستى (آيين رايج حجازيان ) دست كشيده ، به آيين حضرت مسيح (عليه السلام ) گرويده بودند. البته افزون بر ساكنان نجران ، در مناطق شمالى حجاز نيز گروهى بر اثر مجاورت با منطقه تحت نفوذ روم مسيحى گرويده بودند.
    ثانيا، در ميان پيروان اديان در محدوده حجاز، نصارا نسبت به يهود در اقليت بودند و ثالثا، بر خلاف يهوديان كه كينه توزيها و كارشكنيهانشان در برابر اسلام و مسلمانان معروف است ، مسيحيان عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) رابطه خوبى با مسلمانان داشتند؛ چنانكه قرآن كريم يهود عنود را در كنار مشركان لدود از كينه توزيترين دشمنان مسلمانان مى داند، اما مسيحيان را بر اثر حضور دانشمندان و زاهدان و راهبان در ميان آنان و همچنين بى تكبر بودن آنان از مهربانترين مردم نسبت به مسلمانان مى شمارد: لتجدن اشد الناس عداوه للذين امنوا اليهود اشركوا ولتجدن اقربهم موده للذين امنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون . ب : گرچه در محدوده حجاز مسيحيت در اقليت بود، ليكن چون در مناطقى مانند حبشه و نجران و روم شمار مسيحيان فراوان بود و مسلمانان براى تبليغ دين و همچنين داد و ستد و تجارت و مانند آن با مسيحيان رابطه داشتند در سوره بقره آياتى درباره آنان نازل شد.
    4- مشركان : اينان بخشى از دو قبيله اوس و خزرج بودند كه مانند مشركان مكه با اسلام عناد داشتند و پيوند قهرآميز خود را با يهود عنود از يك سو و مشركان مكه از سوى ديگر و منافقان داخلى از سوى سوم به صورت مثلث مشئوم درآورده بودند ولى با استقرار نظام اسلامى تبديل به منافقان شدند يا از مدينه گريختند و بعد از آن اثر مشهودى از آنان ثبت نشده است .
    5- منافقان : ظهور و شيوع پديده نفاق در دوران سيزده ساله مكه جايگاه چندانى نداشت ؛ زيرا مسلمانان در اين دوران يا در شعب ابوطالب محصور بودند يا شكنجه هاى توانفرساى صناديد قريش را تحمل مى كردند و گروهى نيز به حبشه هجرت كردند و اصولا مسلمان شدن در آن دوران با حرمان از همه مزاياى زندگى برابر بود.
    به بيان ديگر، در دوران سيزده ساله مكه كسى به طمع مادى يا بر اثر هراس ‍ از قدرت نظامى يا از خوف از دست دادن موقعيت اجتماعى يا براى شكست دادن اسلام ، منافقانه اظهار اسلام نكرد؛ زيرا مسلمانان در مكه نه حكومت و اقتدارى داشتند، تا مخالفان از آن بهراسند و نه امكانات مادى ، تا گروهى به طمع دستيابى به آن ، منافقانه اظهار ايمان كنند؛ در مكه هنوز كسى قدرت اسلام را باور نداشت و آينده نهضت نوپاى اسلامى نيز براى غير مسلمانان سخت تاريك و مبهم بود و اصولا اسلام به عنوان يك پديده فرهنگى ناكام و شكست خورده تلقى مى شد.
    از اين رو در ميان 85 سوره اى كه در مكه نازل شد، هيچ نام و نشان رسمى از منافقان نيست ، جز در سوره عنكبوت كه آخرين سوره نازل شده در مكه است و عامل نفاق منافقانى كه در اين سوره از آنان ياد شده ، در كتب تفسير مذكور است ( 70) و بر اين اساس ، نمى توان ادعا كرد كه هيچ يك از علل نفاق در مكه وجود نداشت و به طور كلى نفاق در مكه فاقد بستر مناسب بود؛ ( 71) زيرا پيش بينى برخى نسبت به آينده پيروزمند اسلام خواه از راه گزارش مبشران ، خواه بر اثر اعلام كاهنان ، خواه در سايه تفرس ‍ سياستمداران جامعه شناس و خواه بر اثر شواهد و علل يا ادله ديگر، سبب پذيرش آنان نسبت به اسلام شد؛ چنانكه برخى از روايات نيز آن را تاكيد مى كند.
    اما در مدينه حكومت قدرتمند اسلامى استقرار يافت و اقتدر مسلمانان به ويژه پس از جنگ پيروزمند بدر، روزافزون و چشمگير شد به گونه اى كه بسيارى از بزرگان مدينه براى حفظ منافع موروثى خود، با اسلام سازش ‍ كردند، همانند عبدالله بن ابى بن سلول ، سركرده منافقان مدينه كه اندكى پيش از ورود اسلام به مدينه ، قوم او زمينه زمامداريش را فراهم مى ساختند. بنابراين ، پيدايش نفاق به طور گسترده ، معلول شرايط خاص ‍ دوران مدينه است ؛ شرايطى كه موجب شد آيات فراوانى از سوره هاى مدنى (كه پس از سوره بقره و بعد از جنگ بدر نازل شده است ، مانند: انفال ، آل عمران ، احزاب ، نساء، حديد، حشر، منافقون ، تحريم ، فتح و توبه ) ( 72) به منافقان و افشاى نقشه ها و دسيسه هاى تخريبى آنان و روابط پنهانى كه براى شكست نهضت اسلامى با يهوديان مدينه داشتند، اختصاص يابد.
    شرايط سياسى و نظامى مدينه در زمان نزول سوره
    با شكل گيرى حكومت اسلامى در مدينه و آغاز اقتدار مسلمانان ، خطر مهم از چهار جهت ، حكومت نوپاى اسلام و حتى اصل موجوديت آن را تهديد مى كرد:
    1- مشركان قريش و عموم بت پرستان شبه جزيره .
    2- يهوديان كه در تجارت و اقتصاد مدينه نقش محورى داشتند.
    3- منافقان كه به تدريج و همپاى افزايش قدرت سياسى ، نظامى و اقتصادى مسلمانان ، شمار آنان افزونتر و كارشكنى هاى بيشتر مى شد.
    4- از جهت تجديد دشمنى ديرين اوس و خزرج كه با اخوت اسلامى زبانه هاى آتش كينه آنان فرونشسته بود، ليكن عمده ترين خطر براى نظام اسلامى ، يهوديان بودند كه براى نفاق افكنى بين مسلمانان و شكست حكومت اسلامى سخت تلاش مى كردند و از اين رو در سوره بقرذه بيش از هر گروه مخالفى ، سخن از يهوديان است و مهمترين اقدامهاى آنان در جهت دشمنى با مسلمانان بدين قرار است :
    1- طرح شبهات براى سست كردن پايه هاى عقيده و عزم امت اسلامى .
    در اين باره سوره هاى بقره و نساء به تبيين مجادلات آنان و پاسخ به آنها پرداخته است . ( 73)
    2- كوشش در جهت برافروختن دوباره آتش دشمنى و كينه توزى داخلى بين انصار (اوس و خزرج ).
    3- برقرارى روابط پنهانى با مشركان و منافقان .
    4- همكارى با مشركان در نبردهاى مسلمانان با قريش مشرك .
    گرچه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) با يهوديان از اوس و خزرج و همچنين با سه طايفه معروف يهود (بنى قريظه ، بنى النضير و بنى قينقاع ) پيمانهاى دفاعى بست و از اين راه كوشيد تا مانع كارشكنى آنان شود، ولى دشمنيها و پيمان شكنى هاى آنان به بروز جنگهاى خونين با مسلمانان و سرانجام به نابودى يهوديان در مدينه انجاميد. نكات قابل توجه ديگر درباره شرايط سياسى و نظامى مدينه در مقطع نزول سوره ، بدين قرار است :
    1- توان نظامى و رزمى مسلمانان روز به روز افزايش مى يافت و پيمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در سال دوم ( 74) هجرت با اعزام گروههاى گشت و مراقبت به نقاط مختلف ، دست به يك سلسله مانورهاى نظامى زد كه در تاريخ ثبت شده است ؛ ( 75) مانند سريه اى كه به فرماندهى حمزه بن عبدالمطلب و همراهى سى تن از مهاجران انجام شد و آنان تا كرانه درياى سرخ ، مسير كاروانهاى تجارى قريش ، پيش رفتند و برخى از آيات سوره مباركه بقره نيز ناظر به پاره اى از اين سريه هاست . ( 76)
    هدف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) از اين مانورها كه خود نيز در برخى از آنها، مانند سفر به بواط و ذات العشيره شركت داشتند، از يك سو افزايش آمادگى دفاعى و تهاجمى مسلمانان از سوى ديگر آگاه ساختن مخالفان معاند، به ويژه مشركان مكه ، از توان نظامى و اقتدار روز افزون امت اسلامى بود.
    2- در مقطع نزول سوره بقره هيچ جنگ رسمى بين مسلمانان و مخالفان پيش نيامد. جنگ بدر نيز در ماه رمضان سال دوم هجرت ، پس از مقطع نزول سوره رخ داد و برخى از آيات جهادى اين سوره در پى زمينه سازى اين جنگ است .
    3- با الهام از معارف و تعاليم اسلامى ، مسلمانان چنان شيفته جهاد و شهادت در راه خدا شده بودند كه در سپاه بدر برخى نوجوانان نابالغ شركت كرده بودند كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از حضور آنان در صحنه كارزار مانع شد.
    نگاهى به اوضاع اقتصادى
    مردم مدينه در مقطع نزول سوره از نظر اقتصادى ، سه گروه بودند:
    1- يهوديان كه از امكانات مالى و رفاهى فراوانى برخوردار بودند و چنانكه گذشت ، محور اصلى اقتصاد مدينه در دست آنان بود و دو منبع مهم درآمد آنان تجارت و رباخوارى بود.
    2- مسلمانان انصار كه عموما زندگى متوسطى داشتند.
    3- مسلمانان مهاجر كه در نهايت فقر اقتصادى مى زيستند؛ آنان نه تنها فاقد مسكن اختصاصى بودند و به صورت جمعى در ايوان كوچكى در ورودى مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (صفه ) زندگى مى كردند، بلكه اغلب از حد اقل خوراك و پوشاك معمول نيز محروم بودند.
    تاثير متقابل فضاى نزول و معارف سوره
    فضاى نزول هر سوره با معارف آن تاثير و تاثر متقابل و دو جانبه دارد. بر اين اساس ، لازم است تاثير و تاثر متقابل مزبور در مورد سوره مباركه بقره نيز بررسى شود:
    1- تاثير فضاى نزول بر محتواى سوره : سوره بقره ، هم ويژگيهاى فضاى عمومى سور مدنى را دارد و هم با ويژگيهاى فضاى خاص مقطع نزول خود (سالهاى اول و دوم هجرت تا آغاز جنگ بدر) هماهنگ است . مواردى از هماهنگى و تاثير فضا بر محتوا به قرار زير است :
    الف . تركيب خاص اجتماعى مدينه در مقطع نزول (مسلمانان ، يهوديان ، مشركان ، و منافقان ) و همچنين حاكميت مشركان و كافران بر مكه ، زمينه ساز نزول آياتى درباره گروههاى مزبور و اوصاف و كارهاى آنان است ؛ مانند آيات 3 تا 20 كه اوصاف متقيان ، كافران و منافقان را بيان مى كند و آيات 40 تا 152 كه درباره يهود است و آيات 200 تا 207 كه ناظر به تقسيم انسانها بر اساس عقايد و اعمال آنهاست ؛ مانند اين كه براى ارج نهادن به توحيد و نفى هر گونه ارزش از شرك ، از زناشويى مسلمان با مشرك جدا جلوگيرى به عمل آمد و در آيه 221 ارزش زن با ايمان نسبت به زن آلوده به شرك و نيز ارج مرد با ايمان در برابر مرد مبتلا به بيمارى شرك هشدار داده شد.
    بب : چون يهوديان مهمترين گروه مخالف اسلام و نظام اسلامى بودند، بيش ‍ از يك سوم آيات سوره بقره (آيات 40 تا 152) درباره آنان نزل شده است ؛ در اين آيات خداى سبحان نعمتهايى كه به قوم يهود و بنى اسرائيل داده است ، برمى شمارد و همچنين از كفر، عصيان ، ناسپاسى و پيمان شكنى آنان سخن مى گويد و دوازده قصه از قصص آنان را شرح مى دهد؛ مانند: شكافتن دريا و نجات آنان از چنگال فرعونيان ، غرق ساختن فرعون و سپاهيانش در دريا، مواعده خداى سبحان با حضرت موسى (عليه السلام ) در طور، گوساله پرستى يهوديان و دستور توبه و قتل يكديگر، پيشنهاد نشان دادن خدا و گرفتار شدن آنان به عذاب صاعقه و سپس احياى آنان ، نزول من و سلوى ، دستور ذبح بقره و...
    همچنين در اين آيات سخن از پيمانهايى است كه خداى سبحان از آنان گرفت و آنان با سنگدلى همه پيمانهاى الهى را شكستند و جز تبهكارى و شقاوت ، نشانى از خود بر جاى نگذاشتند. ( 77)
    تذكر: در اثناى آيات مزبور، برخى موضوعات ديگر مطرح شده است ؛ مانند داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) (در آيات 124 تا 143) كه به تعبير استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) به منزله مقدمه و زمينه ساز آيات تغيير قبله و آيات احكام حج است . ( 78) حضرت ابراهيم (عليه السلام ) گذشته از قداست نبوت و رسالت و امامت الهى ، از حرمت ويژه اى نزد اقوام گوناگون عرب برخوردار بود. ترسيان و يهوديان هر كدام ، آن حضرت را از خود مى دانستند و نقل احتجاجهاى متنوع ابراهيم (عليه السلام ) در توحيد و معاد مى توانست سهم موثرى در پاسخ دادن به نيازهاى علمى فضاى نزول سوره داشته باشد. از اين رو سخنان آن حضرت درباره توحيد در آيه 258 و راجع به معاد در آيه 260 مطرح شد.
    ج : چون نفاق در مقطع نزول سوره بقره ، همانند دوران مكه مستور بود نه مشهور، تنها در چند آيه و آن هم با تعبير (من الناس ) از منافقان ياد شده است (نه باعنوان منافق )؛ مانند آيات 8 تا 20 و 204 تا 206. آيات مزبور از بيمارى دلهاى آفت زده آنها خبر داد و از نيرنگ و تذبذب آنان پرده برداشت و از افساد آنها در زمين و نيز از سفاهت فكرى آنان گزارش داد، ليكن تصريح به عنوان نفاق نشد.
    د: نياز شديد مسلمانان تهيدست مهاجر از يك سو، نيازهاى مالى جنگهايى كه در پيش بود از سوى ديگر و رباخوارى يهوديان ، به ويژه رباى مضاعف ، از سوى سوم ، زمينه ساز نزول آيات انفاق و قرض الحسنه بود؛ مانند آيات 195، 215، 245، 261 تا 274، كه در آنها مردم را از انفاق مال فاسد و كم ارزش بازداشت و قصد چنين كار سخيفى را ناروا دانست و از منت گذارى و آزار روحى به مستمندان و دريافت كنندگان مالهاى انفاق شده تحذير كردو پاداش بى شمارى را براى انفاق واجد شرايط مزبور ياد كرد.
    ه : توان دفاعى روز افزون مسلمانان براى حراست از كيان اسلام و نظام اسلامى و لزوم تامين زمينه مناسب براى جنگهاى آينده ، بستر مناسب نزول آيات مربوط به جهاد و شهادت ، مانند آيات 153 تا 157 و 190 تا 195 بود.
    از اين قبيل است آياتى كه براى تامين نيروى انسانى و مالى جنگ دستور انفاق مى دهد؛ مانند آيات 224 تا 252. همچنين حقيقت دفع تبهكاران و مفسدان كه به دفاع از حقوق فطرى جامعه انسانى برمى گردد در آيه 251 به عنوان رهايى زمين از فساد طاغيان معرفى شده است .
    و: فراهم شدن زمينه مناسب براى تشريع احكام فقهى بر اثر استقرار نظام اسلامى و استقبال مردم از اسلام ، متقاضى و مستدعى نزول آيات فراوانى درباره احكام فرعى بود و از اين رو مسائل عبادى ، خانوادگى اقتصادى ، اجتماعى و كيفرى فراوانى در اين سوره آمده است ، تا آن جا كه برخى مفسران از ابن عربى نقل مى كند: از برخى مشايخ خود شنيدم كه مى گفت : در سوره بقره هزار امر، هزار نهى ، هزار حكم و هزار خبر وجود دارد. ( 79)
    برخى از احكامى كه در اين سوره آمده بدين قرار است : برپاداشتن نماز (در آيه 110، 117 و...)، تحريم سحر، (102)، تحريم زناشويى مسلمان با مشرك (221)، اسلوب صحيح داد و ستد با اموال يتيمان (220)، لزوم استفاده از رزق حلال و طيب (168 تا 172)، حرمت خوردن مردار، خون و گوشت خوك (173)، قصاص (178 و 179)، وصيت (180 تا 182)، روزه دارى و برخى ديگر از احكام ماه رمضان (183 تا 187)، جهاد و دفاع (190 تا 194 و 216 تا 218)، تحريم جنگ و خونريزى در ماههاى حرام و در حرم و جواز آن به عنوان تقاص در صورت تهاجم بى حساب دشمن و رعايت نكردن حرمت مكان و زمان ويژه (191 تا 194 و 217)، حج و عمره (196 تا 203) حرمت شراب و قمار (219)، ازدواج (221)، عادت ماهيانه بانوان (222)، ايمان (سوگندها) و ايلاء(224 تا 227)، مسائل خانواده از جمله طلاق و عده و...(223 تا 242) و تحريم رشاءو ارتشاء(188)، آشنايى به احكام هلال ماه براى روزه ، حج و ساير اوقات دينى و اجتماعى (189)، حرمت كتمان شهادت و نيز تفاوت زن و مرد در عدد شاهد، و مسائل دين رهن و تنظيم اسناد مالى (282 و 283).
    تذكر1- در آيات 282 و 283 حدود 20 حكم از اصول احكام دين ، رهن و تظيم اسناد مالى آمده است .
    2- تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه و تشريع قبله جديد، بر اثر اهميت آن (به دليل جوسازى يهوديان در آغاز و جدلهاى بعدى آنان ) در آيات متعددى مطرح شده است ؛ ابتدا در آيات 124 به بعد با طرح داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) كه مورد پذيرش و تكريم اقوام گوناگون عرب ، براى تغيير قبله زمينه سازى و سپس حكم تغيير تغيير قبله در آيات 143 و 150 تشريع مى شود و آنگاه در آيه 177 به پاسخ مجادلات يهوديان در اين باره مى پردازد.
    ز: ساير آيات اين سوره با تبيين اصول و معارف اعتقادى است يا معرفى جايگاه انسان كامل در نظام هستى يا دعوت به پذيرش اصول دين يا موعظه و اندرز اخلاقى كه مورد نياز هر جامعه اى است . برخى آيات نيز مشتمل بر مباحث جانبى مربوط به موضوعات محورى سوره است ؛ مانند لزوم رعايت عهد و وفاى به آن (در آيه 40)، و تحرز از وعظ بدون اتعاظ (در آيه 44) و اجتناب از ترجيح مرجوح بر راجح و رعايت تقدم فاضل بر مفضول و پرهيز از انتخاب ناپسند در برابر پسنديده و مانند آن به عنوان (اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير...) (در آيه 61) و تحذر از هر گونه سفاهت فكرى در ترجيح مكتب باطل بر مذهب حق به عنوان (و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه نفسه ) (در آيه 130) و لزوم تطهير كعبه از لوث بت و روث شرك و دم مردار جاهلى براى طائفان و عاكفان و راكعان و ساجدان (در آيه 125) و جريان هاروت و ماروت و سحرآموزى شياطين و پيروى بدانديشان از آن و توقف تاثير سحر بر اذن تكوين خدا گرچه با نهى تشريعى خداوند همراه است ، (در آيه 102) و جريان تحريف كتاب آسمانى كه در آيه 79 آمده است .
    2- تاثير معارف سوره بر فضاى نزول : مهمترين تاثير سوره بقره جهل زدايى و جهالت روبى عصر جاهليت و سفاهت بود؛ زيرا عباب حكمت در آياتى مانند (يوتى الحكمه من يشاء) ( 80) حباب سفاهت و نادانى را زدود و راغبان از ملت خليل (عليه السلام ) را به آن راغب كردو بيماران اعتقادى و عملى را درمان بخشيد.
    از اين رو افتخار به غارتگرى و خونريزى به ابتهاج به ايثار و نثار نفس و نفيس ارتقا يافتند و از سوسمار خورى به پرهيز از غزال و هدى در حرم حال احرام نايل آمدند و از عناد با دين خدا به جهاد در راه دين او كامياب شدند و از انكار اعجاز به اقرار به آن مفتخر گشتند و از تصديه و مكاء( 81) در كنار كعبه به طواف و عكوف و ركوع و سجود هجرت كردند و از رباخوارى به قرض الحسنه منتقل شدند و از تباهى مباهات جاهلى رهايى يافته و به فخر بندگى در آستان قدس ربوبى رسيدند و منادات و مناجات كه در آيات 186 و 286 به عنوان ادب دعا و آيين نيايش به درگاه الهى آمده است ، در كام جانشان شهد شهود ريخت و درك عميقى نسبت به تثبيت مومنان و تثبيت منافقان و تبكيت يهوديان و تشتيت جمع مشركان پيدا كردند و در جنگ بدر (در ماه مبارك رمضان ) مهاجمان مشرك را كه با توطئه و تبانى منافقان و يهوديان به سوى مدينه مى آمدند، بدون كمترين ادهان و ايهان و كوچكترين ونى وهن با عزيمت تام ، هزيمت دادند؛ زيرا گرچه جنگ بدر از نزول سوره بقره اتفاق افتاده است ، ليكن اجتهاد در تقويت روحيه جهاد بايد قبلا پديد مى آمد كه اين سوره عهده دار آن بوده است .
    شايان ذكر است كه ، سوره بقره ، مانند ديگر سور قرآنى در اصل جامع بين همه آنها شريك است و آن اين كه مستعدان فروغ فرهنگ وحى الهى از بيمارى جهل و جهالت درمان شده و مى شوند و عنودان لدود و لجوجان جحود از پذيرش آن استنكاف داشته و دارند؛ چنانكه خداوند فرمود: (و ننزل من القرآن ما هو شفاءو رحمه للمومنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا.) ( 82) از اين رو سوره بقره با اشتمال بر معارف ويژه نيز با نقل معجزات فراوان از يك سو و تحدى به آوردن مثل يك سوره از قرآن از سوى ديگر، مايه سكينت مومنان گشت گرچه بهره ديگران جز سكوت چيز ديگرى نبود؛ زيرا متحجر متعصب را فرهنگ وحى شفا نمى دهد؛ چنانكه در همين سوره آمده است : (ولئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل ايه ما تبعوا قبلتك ...) ( 83)
    در پايان به دو نكته محورى در تاثير مضامين سوره در فضاى نزول آن اشاره مى شود:
    الف . دين مشترك همه انبياى الهى (عليهم السلام ) اسلام است : (ان الدين عندالله الاسلام )، ( 84) و غير از اسلام هيچ دينى مقبول خدا و مرضى او نيست :(و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه )؛ ( 85) از اين جهت اصول ارزشى جامع و فراگير همه مكتبهاى الهى در آيه 62 چنين بيان شده است : ان الذين امنوا والذين هادوا والنصارى و الصابئين من امن بالله واليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم و لا هم يحزنون .) يعنى ، تنها راه نجات براى هر ملتى همان اسلام راستين است و اسلام واقعى مجموع اعتقاد صائب و عمل صالح است واصول اعتقادى يا به مبداء برمى گردد و امامت به نيابت از نبوت و خلافت از رسالت رجوع مى كند. آنچه به مبداءبرمى گردد صريحا در آيه ذكر شد و آنچه به نبوت برمى گردد در ضمن عمل صالح بازگو شد؛ زيرا عملى در فرهنگ قرآن صالح است كه مطابق با حجت آن عصر، يعنى دين آن زمان و وحى و رسالت آن دوران بشد، نه حجت قبل از آن كه شريعت و منهاج آن منسوخ شده است . غرض آن كه ، با نزول چنين آيه جامع و فراگيرى ، اصول ارزشى حاكم بر فضاى نزول روشن شد.
    ب : همه همت دشمنان مسلمين اين بود كه آنان را از اصول ارزشى خويش ‍ منحرف و از تمدن دينى خود منصرف سازند؛ چنانكه در آيه 217 چنين آمده است : (...و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا...). از اين رو مسلمانان از چنين خطر فكرى و اعتقادى آگاه شدند و با آن به نبرد برخاستند و آتش فتنه را فرو نشاندند.
    بسم الله الرحمن الرحيم
    مباحث كلى تفسير آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) در سوره حمد گذشت و از آن جا كه تفسير خاص بسم الله هر سوره ، متناسب با محتواى همان سوره است ، تفسير ويژه بسم الله سوره مباركه بقره ، پس از تبيين محتواى آن سوره به خوبى روشن خواهد شد، و اگر در برابر هر تفسيرى ، تاويلى جداگانه باشد، براى بسم الله اين سوره نيز، تاويلى ويژه وجود دارد.
    الم (1)
    گزيده تفسير
    برخى از سوره هاى قرآن كريم با حروفى آغاز مى شود كه آن حروف چون ناپيوسته قرائت مى شود، به حروف مقطعه موسوم شده است .
    تبيين اين حروف از آغاز تاريخ تفسير تا كنون همواره توجه مفسران و قرآن پژوهان را به خود معطوف داشته و در تحليل آن دو راه پيموده اند: برخى آن را راز و رمزى ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) دانسته و از اين رو آن را غير قابل تفسير مى دانند و گروه ديگر كه بيشتر مفسران و قرآن شناسان هستند،برآنند كه اين حروف نيز مانند ساير آيات قرآن گرچه معرفت اكتناهى آن ميسور نيست ، ليكن تفسيرپذير است .
    اينان در تفسير حروف مقطعه قرآن آراى گوناگونى دارند كه چون رو در روى يكديگر نيست ، اگر آن آرا با دليل معتبر اثبات شود، همه آنها قابل پذيرش ‍ است ؛ گرچه زمينه فحص و ارزيابى نهايى درباره حروف مقطعه همچنان وجود دارد و شايد در مناسبتهاى ديگر مطرح شود.
    تفسير
    ويژگيهاى حروف مقطعه
    از آغاز تاريخ تفسير قرآن كريم تا كنون تفسير حروف مقطعه همواره اهتمام مفسران را به خود مشغول داشته و افزون بر آنچه در كتب تفسير آمده ، درباره آن كتابها و رساله هاى مستقلى نيز نگاشته اند. حروف مقطعه داراى ويژگيهايى است كه لازم است پيش از ورود به بحث تفسيرى با آنها آشنا شويم :
    1- اين حروف از مختصات قرآن كريم است و در ساير كتابهاى آسمانى مانند تورات و انجيل سابقه ندارد.
    2- اين حروف اختصاص به سوره هاى مكى يا مدنى ندارد؛ زيرا در 27 سوره مكى و در دو سوره مدنى آمده است .
    3- بيست و نه سوره اى كه داراى حروف مقطعه است به ترتيب ، عبارت است از سوره هاى : بقره ، آل عمران ، اعراف ، يونس ، هود، يوسف ، رعد، ابراهيم ، ابراهيم ، حجر، مريم ، طه ، شعراء، نمل ، قصص ، عنكبوت ، روم ، لقمان ، سجده ، يس ، ص ، مومن (غافر)، فصلت ، شورى ، زخرف ، دخان ، جاثيه ، احقاف ، ق و قلم .
    4- حروف مقطعه اوايل سوره ها، برخى يك حرفى است ؛ مانند ص ، ن و ق و برخى دو حرفى ؛ مانند: طس ، يس ، طه و حم و برخى سه حرفى ؛ مانند: الم ، الرا، و طسم و برخى چهار حرفى مانند: المص و المر و برخى پنج حرفى ؛ مانند: كهيعص و حم عسق . پس حروف مقطعه از اين جهت به پنج قسم منقسم است .
    5- برخى از حروف مقطعه در شمارش آيات سوره ها، يك آيه سوره محسوب شده غست ؛ مانند الم در سوره هاى بقره ، آل عمران ، عنكبوت ، روم ، لقمان ، سجده ، و المص در سوره اعراف و كهيعص در سوره مريم و طه در سوره طه و طسم در سوره هاى شعراءو قصص و يس در سوره يس و حم در سوره هاى مومن ، فصلت ، زخرف ، دخان ، جاثيه و احقاف .
    برخى از حروف مقطعه در شمارش آيات ، دو آيه در طليعه سوره محسوب شده است ؛ مانند: حم عسق در سوره شورى ، و در ساير موارد، جزئى از اولين آيه سوره شمرده شده ؛ مانند: الر در سوره هاى يونس ، هود، يوسف ، ابراهيم ، حجر و المر در سوره رعد و طس در سوره نمل ص در سوره ص و ق در سوره قلم . پس ، از اين جهت حروف مقطعه به سه بخش منقسم است .
    6- برخى از اين حروف اصلا تكرار نشده ، مانند ن و ق ؛ بعض ‍ از آنها دوبار تكرار شده ؛ مانند ص كه در سوره ص به طور استقلال ذكر شده و در سوره اعراف جزو المص قرار گرفته ؛ برخى از آنها شش بار تكرار شده ؛ مانند الم و بعضى از آنها هفت بار تكرار شده ؛ مانند حم و آن سوره هاى هفتگانه به حواميم سبعه موسوم است . پس ، از اين جهت حروف مقطعه به چهار بخش منقسم است .
    7- حروف مقطعه پس از حذف مكررات آنها 14 حرف است : ا، ح ، ر، س ، ص ، ط، ع ، ق ، ك ، ل ، م ، ن ، ه ، ى .
    8- در ابتداى همه سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود به استثناى سوره هاى چهارگانه مريم ، عنكبوت ، روم و قلم واژه كتاب يا قرآن آمده است و در آغاز يا متن آنها سخن از وحى و عظمت قرآن است ، ليكن با بررسى بيشتر معلوم مى شود كه در آن چهار سوره نيز سخن از وحى و رسالت و قرآن مطرح است . در سوره قلم آياتى مانند ما انت بنعمه ربك بمجنون (آيه 2) آمده و در سوره مريم ، قصه بسيارى از پيامبران ، مانند يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) ذكر شده است . پس محور مطلب سوره مريم نيز نبوت عامه و برخى از نبوتهاى خاصه است ؛ چنانكه عصاره مطالب سوره عنكبوت و روم نيز وحى و نبوت و اعجاز است .
    حاصل اين كه ، 29 سوره اى كه حروف مقطعه دارد، از جمله حواميم سبعه و طواسين ، در آغاز يا متن آنها سخن از وحى و نبوت و كتاب است و در نتيجه يكى از مطالب مشترك بين سوره هاى داراى حروف مقطعه ، نبوت و رسالت الهى است .
    9- بين حروف مقطعه هر سوره با محتواى آن سوره ارتباط خاصى است .
    بر اين اساس ، همه سوره هايى كه با حروف مقطعه همگون آغاز مى شود در خطوط كلى مضامين نيز همگون است ؛ مثلا، هفت سوره اى كه با حم آغاز مى شود (حواميم سبعه ) همه سخن از وحى و رسالت و عظمت قرآن كريم به شيوه خاص و مضمون ويژه دارد. همچنين سوره هايى كه با الم شروع مى شود همه در آغاز خود سخن از نفى ريب از قرآن دارد.
    بر همين اساس ، سوره اى كه به تنهايى داراى مجموع حروف مقطعه دو سوره ديگر است ، به تنهايى جامع محتواى آن دو سوره نيز هست ، مانند سوره اعراف كه با المص شروع مى شود و جامع معارف سوره هايى است به با الم و ص شروع مى شود و سوره رعد كه با المر شورع مى شود و جامع معارف سوره هايى است كه با الم و الر افتتاح مى شود.
    10- برخى مفسران در بيان ويژگيهاى حروف مقطعه گفته اند: با اين حروف ، پس از حذف مكررات آنها مى توان جمله هايى مانند صراط على حق نمسكه يا على صراط حق نمسكه يا على حق ، نمسك صراط ساخت .
    جمله هاى ديگرى نيز با اين حروف تاليف يافته كه در كتب علوم قرآنى آمده است . ( 86)
    اين ويژگى گرچه لطيف است ، ليكن دليل معتبر آن را تاييد نمى كند؛ افزون بر آن كه ، با اين گونه روشها نمى توان عقايد و مبانى دينى را اثبات كرد؛ زيرا شيوه اى است نقدپذير، چنانكه آلوسى مى گويد:
    از ظرايف اين است كه شيعيان براى اثبات خلافت حضرت على (عليه السلام ) از حروف مقطعه ، پس از حذف مكررات آنها، جمله صراط على حق نمسكه را ساخته اند و اهل نست نيز مى توانند براى تاييد راه خود با همين حروف جملاتى مانند صريح طريقك مع السنه را بسازند؛ يعنى ، راه و روش تو در صورت هماهنگى با سنت (برداشت خاص اهل سنت از اسلام ) صحيح است . ( 87)
    ما بايد به گونه اى سخن بگوييم كه نقدپذير نباشد؛ سخنى كه پشتوانه معقول يا منقول نداشته باشد با نقد مستدل به نحو نقص يا منع يا معارضه فرو مى ريزد.
    11- زمخشرى درباره برخى از ويژگيهاى حروف مقطعه مى گويد:
    و بدان كه تو هر گاه در حروف مقطعه اى كه خداوند در آغاز سوره ها آورده تامل كنى مى بينى آنها نيمى از حروف معجم (14 حرف ) است ...
    و سوره هايى كه با اين حروف آغاز مى شود، به تعداد حروف معجم (29 حرف ) است و اگر در 14 حرف مقطعه تامل كنى مى يابى كه مشتمل بر نصف هر يك از اجناس حروف است ... ( 88)
    مراد زمخشرى از جمله اخير اين است كه حروف اوصافى دارد؛ مانند: مهموسه ، مجهوره ، شديده ، رخوه ، مطبقه ، منفتحه ، مستعيله ، منخفصه ، قلقله و... هر يك از اينها وصف گروهى از حروف الفباست كه نيمى از حروف هر دسته در ميان حروف مقطعه يافت مى شود؛ مثلا از حروف مهموسه ، نصف آن كه ص ، ك ، ه ، (س و ح است در ميان حروف مقطعه وجود دارد.
    گرچه ممكن است هر يك از اين ويژگيها درست باشد، ليكن ضابط جامعى را اثبات نمى كند و اينها از قبيل مناسبات ذكروها بعد الوقوع است
    آراى مفسران
    مفسران و قرآن شناسان از آغاز كاوشهاى تفسيرى و قرآن شناسانه خود درباره حروف مقطعه قرآن به بحث و بررسى پرداخته ، آراء و احتمالهاى گوناگونى ابراز داشته اند كه از قول و احتمال مى گذرد. ( 89) اكنون به نقل و نقد برخى از آنها مى پردازيم .
    راى يكم
    حروف مقطعه از متشابهاتى است كه علم آن مخصوص خداى سبحان است و درك آن ميسور غير خدا نيست ، ( 90) چنانكه خداى سبحان مى فرمايد: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاءتاويله و ما يعلم تاويله و ما يعلم تاويله الا الله ... ( 91) پاسخ : حروف مقطعه قرآن را نمى توان از متشابهات به شمار آورد؛ زيرا متشابه آيه اى است كه مى تواند دلالت بر معنايى روشن داشته باشد يا مى توان از آن معنايى را استظهار كرد، ليكن آن معنا، باطل حق نما و پيروى از آن فتنه انگيز باشد، در حالى كه حروف مقطعه چنين نيست ، يعنى معنى حروف مزبور روشن نيست .
    توضيح اين كه ، در قرآن كريم واژه متشابه گاهى به معناى شبيه است ، چنانكه درباره ميوه ها مى فرمايد: متشابها و غير متشابه ؛ ( 92) ميوه هاى يك باغ با اين كه از زمين ، آب ، نور، هوا، حرارت و باغبان واحد برخوردار است ، برخى يكسان و شبيه هم است و برخى بى شباهت به يكديگر. در ابتداى سوره زمر نيز تشابه به اين معنا (همگونى و شباهت ) را وصف سراسر قرآن شمرده است : الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها؛ ( 93) آيات قرآن كريم در كلام حق بودن ، اعجاز، برهانى بودن و حكمت بودن همگون و شبيه است .
    اما تشابهى كه در طليعه سوره آل عمران مطرح است ، وصف برخى از آيات قرآن و بدين معناست كه برخى آيات قرآن داراى چند معناست كه بعضى از معانى آن سالم و بخى شبهه انگيز است و به عبارتى ديگر، باطل حق نماست ؛ چون شبيه مراد متكلم است ، ولى مراد متكلم نيست ؛ چنانكه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) درباره شبهه مى فرمايد: و انما سميت الشبهه شبهه الانها تشبه الحق .... ( 94)
    متشابه به معنايى كه ذكر شده از نسخ دلالتهاى لفظى است . بدين معنا كه لفظ گاهى در معناى حق ظهور دارد، ولى گاهى محتمل بين چند معناست كه برخى حق و برخى باطل است و حروف مقطعه چون مدلولش روشن نيست تا شبهه انگيز و پيروى آن فتنه انگيز باشد از متشابه (آيه اى كه مدلول روشنى دارد ولى باطل حق نماست ) به شمار نمى آيد.
    افزون بر اين ، حتى اگر حروف مزبور از متشابهات نيز باشد، تفسيرپذير است و نمى توان گفت از امورى است كه خداوند علم آن را براى خود برگزيده و ديگران از فهم آن عاجزند؛ زيرا مفسران مى توانند با ارجاع آنها به محكمات آنها را تفسير كنند؛ محكمات ، مادر و سامان بخش متشابهات است و هر متشابهى در دامان محكمات معناى راستين خود را باز مى يابد و تفسير مى پذيرد و آنچه علمش مخصوص ذات اقدس الهى است و غير از خدا كسى آن را نمى داند تاويل متشابه است ، نه تفسير آن : واخر متشابهات ...و لا يعلم تاويله الا الله ... ( 95)
    تذكر: امورى كه علمش مخصوص خداى سبحان يا معصومان (عليهم السلام ) است ، دو قسم است : قسم اول علومى است كه خداوند يا معصومان (عليهم السلام ) است ، دو قسم است : قسم اول علومى است كه خداوند يا معصومان (عليهم السلام ) به غير خود تعليم نكرده اند و ديگران نه توان درك آن را دارند و نه مكلف به آن هستند؛ مانند اسماء مستاثره . البته در آن تامل است كه آيا خداوند آنها را به معصومين (عليهم السلام ) تعليم كرده است يا نه . گرچه تعليم كردن آنها به معصومين (عليهم السلام ) اولى و اصرب است . ولى ديگران بر اثر عدم ظرفيت و عاء وجودى آنان را فراگيرى چنان دانشى محرومند.
    قسم ديگر علومى است كه گرچه بالاصاله از آن خداوند است ، ليكن از اسرار ويژه الهى نيست ،، بلكه خداوند آن را براى آموختن نازل كرده است ، ليكن آموختن آن ، راه ويژه اى دارد كه براى پيدا كردن راه آموزش آن بايد به خدا مراجعه كرد و مراجعه به خدا همان مراجعه به سنت آنان است ، و اين دو رجوع ملازم هم است ؛ چنانكه آن دو مرجع متلازم يكديگر است . البته مرجع بالذات يكى است .
    آنچه علمش از اسرار الهى است و اصلا به غير خدا نمى رسد، متشابه هم نيست ؛ زيرا متشابه نيز تفسيرش ميسور غير خداست . حاصل اين كه ، تشابه از اوصاف دلالت است در آياتى كه ظهور در معنايى دارد، گرچه آن معنا شبهه ناك است ، در حالى كه حروف مقطعه اصلا ظهور در معنايى خاص ‍ ندارد تا شبهه ناك باشد.
    next page

    fehrest page

  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    راى دوم
    حروف مقطعه هر سوره نام همان سوره است . ( 96) چنانكه سوره هاى يس و طه و ص و ق هر كدام به نام حروف مقطعه خود موسوم شده است . برخى سوره ها نيز اسمهاى متعددى دارد كه يكى از اسامى آنها نيز همان حروف مقطعه آغاز آن سوره هاست و در واقع نامهاى ديگر مشهور و حروف مقطعه نام مستور آن است .
    مرحوم شيخ طوسى اين راى را در تفسير حروف مقطعه بهترين راى دانسته ، مى گويد:
    اگر اشكال شود كه چرا اين حروف را اين كه نام سوره است ، جزو سوره قرار گرفته ؟ در پاسخ مى گوييم : همان طور كه كلماتى نظير بقره و آل عمران هم نام سوره است و هم جزو سوره ، الم نيز مى تواند در عين اين كه جزو سوره است نام سوره نيز باشد. ( 97)
    پاسخ : گرچه نامگذارى اشيا يا اشخاص در مواردى ارتجالى است ( 98)
    و مناسبت خاصى نمى طلبد، ليكن اثبات مدعاى مزبور در مورد خاص ‍ دليل مى طلبد؛ گرچه ما دليلى بر نفى تسميه سوره ها به اين نامها نيز نداريم ، ولى دليلى بر اثبات نيز نيست ؛ از اين رو در بوته احتمال قرار مى گيرد.
    راى سوم
    حروف مقطعه نامهاى قرآن است ؛ چنانكه فرقان و ذكر نامهاى قرآن كريم است . ( 99)
    پاسخ : گرچه اين احتمال نيز محال عقلى نيست ، ولى اثبات آن ، دليل معتبر مى طلبد و دليلى از سوى صاحبان اين راى ارائه نشده است ؛ از اين رو از محدوده احتمال تجاوز نمى كند.
    اگر اين حروف نام قرآن باشد لازمه اش آن است كه بتواند به جاى هر يك از آنها كلمه القرآن يا ساير نامهاى ، مانند فرقان يا ذكر، نهاد، مانند اين كه به جاى (كهيعص # ذكر رحمت ربك ...) ( 100) بتوانيم بگوييم : القرآن ذكر رحمت ربك .... البته تالى مزبور نزد صاحبان راى سوم باطل نيست ، چنانكه را اصل تلازم نيز مى توانند ملتزم شوند.
    راى چهارم
    هر يك از حروف مقطعه علامت اختصارى و اشاره اى به اسمى از اسماى حسناى الهى وبرخى نيز رمز اشاره به نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) است ؛ ( 101) هر يك از نامهاى الهى مركب از چند حرف است و از هر نامى حرفى گزينش شده و به صورت ناپيوسته در ابتداى برخى سوره قرآن قرائت مى شود.
    نحوه گزينش اين حروف نيز متفاوت است ؛ گاهى از ابتداى نام خدا انتخاب شده ؛ مانند الف كه از اسم الله و كاف كه از اسم كافى برگرفته شده و گاهى از حروف ميانى آن ؛ مانند حرف ى از اسمهاى عليم ، حكيم و رحيم . گاهى نيز حرف پايانى اسم گزينش شده است ؛ مانند حرف م كه از نامهاى عليم و حكيم و رحيم اتخاذ شده است .
    در تاييد اين راى گفته شده : ذكر حروف رمز اختصارى براى دلالت بر كلمات ، در فرهنگ عرب زبانان مرسوم است ؛ مانند قول شاعر:
    قلنا لها: قفى قالت : قاف لا تحسبى انا نسينا الا يجاف
    حرف ق در اين شعر حرف رمز و علامت اختصارى قد وقفت است . در حديث نيز آمده است : كفى بالسيف شا، كه شا رمز كلمه شافيا است . ( 102)
    مرحوم شيخ رئيس ابوعلى سينا نيز در رساله نوروزيه خود كه در شرح و تفسير حروف مقطعه نگاشته ، معتقد است كه هر يك از اين حروف ، رمز و علامت اختصارى كلمه اى خاص است ؛ مانند اين كه الف ناظر به بارى تعالى است و ب ناظر به عقل اول و ج ناظر به نفس كلى و د ناظر به عالم طبيعت . ( 103)
    در تاويلات كاشانى نيز آمده است :
    خداوند با اى حروف (الم ) به همه هستى اشاره كرده است ؛ زيرا الف اشاره به ذاتى است كه اول وجود است و لام اشاره به عقل فعال كه به جبرئيل موسوم است و... و ميم اشاره به محمد (صلى الله عليه وآله ) كه آخر وجود است و به او دايره هستى پايان مى پذيرد و به آغاز آن متصل مى گردد. ( 104)
    پاسخ : اين احتمال نيز محال عقلى نيست ، ولى چنانكه در پاسخ راى سوم گفته شد اثبات آن دليل مى طلبد و دليلى بر آن اقامه نشده جز رواياتى كه يا از نظر سند مرسل و يا از نظر دلالت و يا از نظر دلالت ضعيف است و در بحث روايى ذكر خواهد شد.
    اين گونه احتمالات در معنا و تفسير حروف مقطعه قرآنى ، هم فاقد دليل نقلى معتبر است و هم فاقد برهان عقلى .
    آنچه در تاييد اين احتمال از اشعار عرب ذكر شد نيز ناتمام است ؛ زيرا استفاده از حروف رمزى و اختصارى براى دلالت بر كلمات در نثر، در ميان عرب زبانان مرسوم نيست و اشعارى كه مفسران بدان استناد كرده اند؛ بر فرض صحت به جهت ضرورت شعرى است و روشن است كه آنچه در نثر و كلام عادى رواى نيست در نظم هنگام ضرورت رواست .
    اما آنچه شيخ رئيس ابوعلى سينا درباره حروف مقطعه گفته اند نيز فاقد دليل معتبر است و ذكر اين گونه تناسبها (كه چون الف در حروف ابجد اولين حرف است و بارى تعالى اولين موجود است ، پس الف اشاره و رمزى به آن ذات مقدس است ) اطمينان بخش نيست ، زيرا اوليت حق از امور تكوينى و حقيقى است و اوليت الف در حروف ابجد از امور اعتبارى ، كه به اعتبار معتبران وابسته است و امور اعتبارى نمى تواند نشانه امور تكوينى باشد؛ بين امور تكوينى و امور اعتبارى موازنه اى نيست تا يكى بر ديگرى باشد.
    افزون بر اين كه ، امور اعتبارى چون به قرارداد معتبران متكى است جايگاه آنها در ميان امتها متفاوت است ؛ حروف ابجد تنها حروف الفباى برخى از مردم روى زمين است ، نه حروف الفباى همه اقوام و ملل . در اشارات پايانى بحث روايى راه تصحيح اين گونه احتمالها مطرح مى شود.
    استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در پاسخ به اين احتمال مى گويد:
    استفاده از رمز در جايى است كه گوينده نمى خواهد جز مخاطب ، كسى به مراد او پى ببرند؛ در صورتى كه اسماى حسناى الهى - كه صاحبان اين راى ، حروف مقطعه را نشانه آن مى دانند - در موارد فراوانى از سوره هاى قرآن به تصريح يا تلويح ذكر شده است و با اين وجود، فايده اى در اشاره به آن اسماء بوسيله حروف رمزى باقى نمى ماند. ( 105)
    راى پنجم
    حروف مقطعه علامت اختصارى و رمز يكى از اسماى الهى معرفى شد، ليكن در اين قول مدعا اين است كه از تركيب اين حروف اسم اعظم پديد مى آيد؛ مانند اين كه از تلفيق حروف مقطعه الر و حم و ن الرحمن كه اسم اعظمى لفظى است پديد مى آيد؛ چنانكه براى اشاره به نام مبارك حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) از حروف مقطعه م ح م د استفاده مى شود.
    صاحبان اين راى به برخى روايات استناد كرده اند كه در بحث روايى به آن اشاره خواهد شد.
    پاسخ : اسم اعظم گاهى بر اسماى لفظى ختدا اطلاق مى شود و گاهى بر اسمهاى تكوينى او، نامهاى لفظى كلماتى است كه بر ذات و صفات الهى دلالت دارد دارد و برخى عظيم است ، مانند قدير، عليم ، حكيم ، حى و رزاق و برخى اعظم است ، مانند الله و الرحمن . سر اعظم بودن اين دو نام آن است كه ساير نامهاى خداى سبحان را زير پوشش دارد؛ چنانكه اسم شافى زير پوشش اسم رزاق است و اسم رزاق زير پوشش اسم خالق و آن زير پوشش اسم قادر و آن زير پوشش اسم جامع و اعظم الله كه بر ذات جامع همه كمالات دلالت دارد و همچنين زير پوشش نام اعظم الرحمن كه بر همه رحمتهاى الهى دلالت دارد. ( 106) شايان ذكر است كه ، غير از الله و الرحمن هر نامى كه بر نام ديگر احاطه دارد، نسبت به نام زير پوشش خود اسم اعظم نسبى است ، اما الله و الرحمن اسم اعظم مطلق است .
    گاهى نيز مراد از اسم اعظم ، اسم تكوينى است : نه لفظى و مفهومى و اين مصطلح اهل معرفت است كه از ادعيه و روايات اهل بيت (عليهم السلام ) اتخاذ شده است . در اصطلاح اهل معرفت ، اسم عبارت است از ذات حق با تعيين خاص ؛ يعنى ، ذاتى كه صفتى از صفات وى مورد نظر ما باشد.
    درباره تركيب حروف مقطعه براى دستيابى به اسم اعظم الهى ، به چند نكته بايد توجه داشت :
    1- اين وجه را به عنوان تفسير حروف مقطعه نمى توان پذيرفت ؛ زيرا فاقد هر گونه دليل معتبر است .
    2- نامهاى الله و الرحمن كه از اسماى اعظم لفظى خداوند سبحان است ، به صراحت در قرآن كريم آمده است و نيازى نيست تا از تلفيق و تركيب حروف مقطعه با آنها دست بيابيم .
    3- درباره اسم اعظم ، چنانكه در تفسير سوره حمد گذشت ، بايد گفت : اسم اعظمى كه آثار تكوينى همانند احياى مردگان و يا طى الارض دارد از سنخ لفظ نيست و توقع چنان آثارى از لفظ بر پايه پندارى نادرست درباره اسم اعظم است . همچنين اسم اعظم ، مفهومى حصولى نيست تا با فراگيرى آن بتوان مردگان را زنده كرد يا طى الارض داشت ، بلكه اسم اعظم مقامى است كه باريافتگان به آن ، گرچه هم نگويند با صرف اراده بر چنين كارهايى قادرند.
    در نظام هستى كه بر اساس حق عينى و در مدار عليت و معلوليت حقيقى اداره مى شود نمى توان با امور اعتبارى مانند لفظ و مفهوم (رابطه لفظ و مفهوم ) بر امور تكوينى اثر گذاشت ؛ در چنين نظامى هر علت موثرى بايد بر معلول خود فائق و از آن قويتر باشد. البته مى توان با نيايشهاى ويژه در قرائت آيات يا ادعيه استعداد مناسب قابلى را فراهم كرد تا مبادى فائقه كه به اذن خداوند سبب فاعلى هستند، علت پيدايش اثر تكوينى شوند، ليكن در اين حال تاثير از آن مبدا ملكوتى است ، نه لفظ يا مفهوم ذهنى شخص ‍ نيايشگر.
    انسانهاى ملكوتى و فرشته منشى كه به مقام اسم اعظم بار يافته اند بر امور ملكى فائقند و در نظام تكوينى هستى تصرف مى كنند، همانند آصف بن برخيا كه به بهره گيرى از علومى كه حضرت سليمان (عليه السلام ) به وى آموخته بود، در زمانى كوتاهتر از برهم خوردن پلك چشم ، تخت ملكه سبا را از منطقه اى دور، يعنى از يمن به فلسطين آورد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك . ( 107) انسانى كه به مقام بار نيابد از الفاظ يا مفاهيم ذهنى او كارى ساخته نيست :
    گر انگشت سليمانى نباشد
    چه خاصيت دهد نقش نگينى
    عمرو بن معدى كرب كه از سلحشور نامدار عرب بود شمشيرى موسوم به صمصامه داشت كه برندگى زبانزد بود. خليفه دوم آن را خواست و چون كارآيى مطلوب را در آن شمشير نيافت به عمرو نوشت : صمصامه تو، بر خلاف شهرتى كه دارد، برندگى لازم را ندارد. عمرو نيز در پاسخ خليفه نوشت : من شمشير برايت فرستادم ، نه ساعد، و شهرتى كه صمصامه در برندگى دارد مرهون بازوى توانمند من است . ( 108)
    الفاظ همچون صمصامه اى است كه تا در دست انسان سلحشورى قرار نگيرد موثر نيست و مقام خاص اسم اعظم تكوينى ساعدى است گاهى با صمصامه الفاظ ويژه ، در هستى تصرف مى كند.
    آثار تكوينى كه درباره سوره حمد آمده نيز، از همين قبيل است ؛ امام صادق (سلام الله عليه ) مى فرمايد: اگر قرائت سوره حمد مردگان را زنده كند شگفت آور نيست : لو قرات الحمد على ميت سبعين مره ثم ردت فيه الروح ما كان ذلك عجبا. ( 109)
    رابطه الفاظ و معانى آنها، اعتبارى و قراردادى است و از اين رو واژه هايى كه در يك فرهنگ مستعمل است ، در ساير فرهنگها مهمل و بى معنا به شمار مى آيد؛ مانند اين كه كلمه عين در زبان عربى داراى هفتاد معناست و در برخى قصايد شعرى در هفتاد بيت به هفتاد معنا آمده است ، ليكن در فرهنگهاى ديگر لفظى مهمل است . تاثير عينى الفاظ در امور تكوينى مستلزم تاثير امور اعتبارى در امور تكوينى است و بطلان اين امر بديهى است .
    حاصل اين كه ، اسم اعظم مقام است و درجاتى دارد و بار يافتگان به آن مقام گاهى بى لفظ در جهان تكوينى اثر مى گذارند و مستجاب الدعوه اند. سوره حمد نيز اگر بر زبان آنان جارى شود عامل احياى مردگان است . با اسم اعظم تكوينى كه مقام ملكوتى است مى توان در نظام هستى تصرف كرد، نه با لفظ و مفهوم اعتبارى . پس ، گرچه از تركيب برخى حروف مقطعه قرآنى اسمهاى اعظم مانند الله و الرحمن ساخته مى شود، ليكن اينها اسم اعظم لفظى است ، نه تكوينى تا آثار تكوينى داشته باشد.
    تذكر 1 - همان طور كه اشاره شد آثار تكوينى كه براى ادعيه و اذكار ذكر مى شود نيز در حقيقت آثار مقام خاص داعى است . دعاكننده بر اثر قرب خاصى كه به ذات اقدس الهى دارد، در جهان هستى اثر مى گذارد، يا آن كه با نيايش و ابتهال ، نصاب قابلى را به كمال مى رساند تا مبدا فاعلى ، آثار و يژه را ارائه كند. به هر تقدير، تاثير تكوينى به نفس قدسى داعى يا مبدا برتر باز مى گردد.
    2- از برخى ادعيه و روايات كه مراد از اسماى الهى نامهاى لفظى و مفهومى نيست ، بلكه اسمهاى تكوينى است و آنچه را ما تلفظ مى كنيم اسم الاسم است و اين اسماى لفظى اسمهاى حقيقى خداى سبحان نيست ؛ زيرا در اين ادعيه و روايات سخن از اسمى است كه اركان هر چيزى را فرا گرفته و با آن ، زمين گسترده شده يا سلسله جبال برافراشته شده يا بهشت و دوزخ سخن از لفظ عربى و غير آن نيست .
    اميرالمومنين (سلام الله عليه ) به خداى سبحان عرض مى كند: و باسمائك التى ملات اركان كل شى ء، واسالك باسمك الذى اقمت به عرشك و كرسيك ... و حملتهم (حمله العرش ) بذلك الاسم يا الله ... ( 110) همچنين رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در نيايش جامع خود به خدا عرض مى كند: اسالك باسمك الذى خلقك به مالك ، خازن النيران ... باسمك الذى غرست به اشجار الجنان ... باسمك الذى فتحت به ابواب الجنان ... النيران ... باسمك الذى فجرت به عيون الجنان ... باسمك الذى خلقت به جنه عرضها كعرض السماء والارض ... باسمك الذى خلقت به واحييت جميع خلقك بعد ان كانوا امواتا بذلك الاسم ... باسمك الذى تميت به جميع خلقك عند فناء آجالهم ... باسمك الذى تحيى به جميع خلقك للقيام بين يديك ... باسمك الذى تحشر به جميع خلقك ... باسمك الذى قذفت به الخوف فى قلوب الخائفين الراجين ... باسمك الذى تنوم به العيون ... باسمك الذى انزلته على عيون اهل الغفله فغفلوا عنك فناموا عن طاعتك ... باسمك الذى انزلته على عيون محبيك فطار عنهم النوم اجلالا لعظمه ذلك الاسم ... ( 111)
    همه آيات الهى اسماى تكوينى اوست ؛ هر موجودى كه آيه حق است سمه و علامت اوست . پس امور عينى و مقامهاى تكوينى اسماى حقيقى خداست .
    با تاملى بيشتر بايد گفت : اسمهاى لفظى اسم اسم الاسم است ؛ زيرا اسمهاى لفظى به طور مستقيم اسم و سمه (علامت ) امور عينى نيست ، بلكه نامهاى لفظى سمه معانى ذهنى است كه با علم حصولى ادراك مى شود و معانى ذهنى حصولى اسم و سمه امور عينى ، و امور عينى و مقامهاى تكوينى سمه حقيقى خداى سبحان است و همان طور كه كلام خدا همان فعل اوست :
    و انما كلامه سبحانه فعل منه ، ( 112) اسم حقيقى او نيز امور و اعيان تكوينى است ، نه امور اعتبارى . در نتيجه بايد گفت : در جهان عينى تنها از اسم حقيقى اثر تكوينى و عينى بروز مى كند، نه از اسم الاسم كه مفهوم حصولى ذهنى است و نه از اسم اسم الاسم كه كلمه لفظى است .
    مقامهاى معنوى كه نصيب احدى از عالمان ربانى مانند سيد بن طاووس ، ابن فهد حلى و سيد بحر العلوم شده ، كارساز است ، نه الفاظ و مفاهيمى كه عمر انسانهاى عادى با آنها مى گذرد و از آن طرفى نمى بندند. امام مجتبى (عليه السلام ) فرمودند: كسى كه در قلبش جز رضاى حق خطور نكرد، مستجاب الدعوه است و من ضامن آن هستم : و انا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا ان يدعو الله فيستجاب له . ( 113)
    بررسى موارد استجابت و عدم استجابت دعا از يك سو، و ارزيابى نصوص ‍ وارد، درباره شرايط استجابت نيايش و موانع آن ، مانند اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعاء( 114) از سوى ديگر نتيجه مى دهد كه تاثير ادعيه ، راجع به الفاظ اعتبارى يا مفاهيم ذهنى آنها نيست ، بلكه با تحقق معانى آنها در نفس دعا كننده نصاب قبول به تماميت مى رسد و فيض از مبدا فاعلى دريافت مى شود. البته الفاظ و مفاهيم ذهنى آنها زمينه حصول استعداد را فراهم مى كند.
    راى ششم
    حروف مقطعه سوگندهايى است كه خداوند ياد كرده است بر اين كه قرآن كلام و كتاب اوست و سر سوگند به اين حروف آن است كه حروف الفبا داراى شرافت و حرمت است ؛ زيرا كتب آسمانى و اسماى الهى از همين حروف تشكيل شده است . ( 115)
    پاسخ : اين احتمال نيز گرچه استحاله عقلى ندارد، ليكن از يك سو، هيچ گونه دليل معتبرى آن را تاييد نمى كند و از سوى ديگر، احتمال مزبور تفسير حروف حروف مقطعه محسوب نمى شود. اگر بپذيريم كه يس به معناى سوگند به يس است همچنان اين پرسش باقى است كه مراد از اين مقسم به چيست ؟ و آنچه به عنوان سر، ياد شد، اختصاصى به حروف چهارده گانه ندارد.
    آنچه در قرآن كريم بدان سوگند ياد شده ، اعم از جمادات مانند: خورشيد و ماه يا غير آنها مانند: اسماى حسناى خداوند، معنايش روشن است ، ولى معناى حروف مقطعه روشن نيست . پس در اين راى دو ابهام وجود دارد: يكى در اصل سوگند بودن حروف مقطعه و ديگرى در معناى مقسم به .
    مخاطبان سوگند بايد بدانند لفظى كه بدان سوگند ياد شده چه معنايى دارد. قسم براى كسى است كه در صحت دعوى مدعى شك داشته باشد و گوينده بخواهد با سوگند، شك او را بزدايد. رسول اكرم و ساير معصومان (عليهم السلام ) كه به راز و رمز اين حروف آگاهند، چون در صحت دعوى الهى شك ندارند نيازى به سوگند ندارند و ديگران كه بر اثر شك نيازمند اين سوگندها هستند به معناى آنها راه ندارند.
    راى هفتم
    اين حروف بر اساس حساب ابجد ( 116) اشاراتى است به مدت بقاى اقوام و امتها و اجل آنها و نعمتها و بلاها؛ ( 117) چنانكه در روايات آمده است كه المص ناظر به انقراض دولت اموى است . اين راى از برخى روايات گرفته شده است .
    پاسخ : رواياتى كه مويد اين قول است ، اعتبارش معلوم نيست . ( 118) گرچه اعتبار علم حروف و خواص هر حرف مانند علم اعداد و آثار ويژه هر عدد، نزد مدعيانش پذيرفته است و دليلى بر بطلان آنها نيست . آنچه در اين جا مطرح است اين است كه آيا مدلول حروف مقطعه اشاره به تحديد برخى اقوام و تهديد به زوال و انقراض بعضى امت هاست ؟ كه ظاهرا مدعايى بى دليل است .
    راى هشتم
    اين حروف بر اساس حساب جمل كه نوعى محاسبه است ، اشاراتى به مدت بقاى امت اسلامى ( 119) است .
    پاسخ : اين وجه نيز احتمالى صرف است و نه تنها دليل معتبرى بر آن نيست ، بلكه با قرآن كريم نيز ناهماهنگ است ؛ زيرا قرآن كريم به صراحت اعلام مى كند: هيچ فرد فرد يا امتى اجل مقدر خود را نمى داند: و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ماتدرى نفس باى ارض تموت ( 120) معصومين (عليهم السلام ) نيز به تعليم الهى از زمان ارتحال خود باخبرند، ولى ديگران چنين علمى ندارند. بنابراين ، نمى توان پذيرفت كه از يك سو خداى سبحان بگويد هيچ كس زمان مرگ خود را نمى داند و از سوى ديگر حروفى نازل كند كه با جمع بندى آنها زمان انقراض امت اسلامى معلوم شود. برخى مفسران اين راى را سخيف ترين راى درباره حروف مقطعه دانسته اند. ( 121) همان طور كه در پاسخ راى هفتم گذشت ، گرچه حساب جمل نزد مدعيانش مقبول است ، ليكن اشاره بودن مدلول جملى حروف مقطعه به آجال امم نيازمند به دليل است .
    راى نهم
    مراد از اين حروف الفباست كه به عنوان مثال و نمونه ذكر شده ( 122) و تفصيل آن در بيان راى يازدهم خواهد آمد.
    پاسخ : حتى اگر حروف مقطعه را مثال و نمونه اى از حروف الفبا بدانيم ، اين وجه را به عنوان تفسير حروف مزبور نمى توان پذيرفت ؛ مگر آن كه گفته شود از اين حروف متنوع ، بسيط و مركب هيچ معنايى اراده نشده ، و فقط به عنوان اشاره به تركيب قرآن از سنخ اين حروف نازل شده است كه در اين حال ، تفسيرى نخواهد داشت .
    راى دهم
    حروف مقطعه براى تنبيه و اسكات كافران بوده است ؛ ( 123) آنان به يكديگر سفارش مى كردند كه به قرائت قرآن پيامبر گوش فرا ندهند و با ايجاد جنجال مانع شنيدن آن شوند: لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوافيه . ( 124) گاهى نيز در هنگام تلاوت قرآن با كارهايى مانند سوت زدن ، و صداهاى دسته جمعى ، مى كوشيدند تا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) را از خواندن قرآن منصرف يا در آن دچار اشتباه كنند. از اين رو خداى سبحان در آغاز برخى سوره ها اين حروف را نازل كرد تا مشركان با شنيدن اينها كه نه نظم بود و نه نثر، و چون بى سابقه بر اعجابشان را برمى انگيخت ، ساكت شوند و گوش فرادهند.
    توضيح اين كه ، بر اساس ين راى حروف مقطعه اسم نيست (اسم اعظم يا عظيم خداوند يا اسم قرآن يا اسم سوره و يا نام پيامبر (صلى الله عليه وآله )) بلكه حروفى نظير حروف تنبيه است . جز اين كه حروفى مانند الا و ها حرف تنبيه رايج و شايع است و حروف مقطعه حروف تنبيه غير رايج است و مزيت قرآن كريم بر لغت عرب همين است كه در هر زمينه از جمله زمينه هاى ادبى نوآورى دارد؛ چنانكه فخر رازى در ذيل آيه شريفه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ( 125) ، در پاسخ شبهه اديبان و لغويان كه گفته اند وزن تفعله در مصادر ثلاثى مجرد نيامده مى گويد:
    من از تكليفات نحويان در اين گونه موارد در شگفتم ؛ زيرا آنان اگر شعرى مجهول بيابند كه شاهد مدعايشان اس ، خوشحال مى شوند و آن را دليلى محكم به شمار مى آورند در حالى كه ورود اين لفظ (تهلكه ) در كلام الهى كه موافقان و مخالفان ، همه به فصاحت آن گواهى مى دهند، دليل بهترى است بر صحت اين لفظ. ( 126)
    مراد فخر رازى اين است كه : اين اشكال براى كسى مطرح است كه وحى و كلام الله بودن قرآن براى وى ثابت نشده باشد. اما كسى كه اعجاز قرآن برايش به ثبوت رسيده است قرآن كريم خود بزرگترين منبع ادب عربى است . بنابراين ، در مورد حروف مقطعه هم پس از ثبوت اعجاز قرآن نبايد آن را با شعر و نثر شاعران يا ساربانان عرب زبان سنجيد و نمى توان گفت به دليل عدم استعمال عرب زبانان ، اينها حرف تنبيه نيست . صاحبان اين راى اختلاف كرده اند كه آيا اين حروف براى تنبيه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) است يا تنبيه مشركان .
    پاسخ : اين وجه نيز اولا، يك احتمال صرف است كه دليلى بر اثبات آن وجود ندارد، گرچه برهانى بر نفى آن نيز نيست و در بحث روايى خواهد آمد كه روايات مويد اين راى نيز اطمينان بخش نيست . ثانيا، اين وجه را به عنوان تفسير حروف مزبور نمى توان پذيرفت . ثالثا، اگر اين حروف براى اسكات باشد بايد عتايق از سور قرآنى داراى حروف مقطعه باشد و سوره هايى كه پس از هجرت نازل شده مشتمل بر آن نباشد، در حالى كه هم برخى سور اوليه فاقد آن و هم سوره هاى پس از هجرت واجد آن است ؛ حروف مزبور در عتايق سور كمتر آمده و در سور مدنى نيز يافت مى شود. رابعا، در تاريخ نقل نشده كه مشركان حجاز با شنيدن اين حروف تعجب و سكوت كرده باشند. خامسا، حتى اگر در هنگام شنيدن اين حروف سكوت كرده باشد، چرا هنگام شنيدن ساير آيات سكوت كرده باشند؛ زيرا ساير آيات براى آنان تازگى نداشت و مشابه آياتى بود كه پيش از آن شنيده بودند. البته اگر اگر طبق شواهد معتبر ثابت شود كه حروف مقطعه از نظر قرآن كريم ، حروف تنبيه است و به معناى الا و مانند آن به كار مى رود، يا اصل جعل آنها براى اسكات مخاطبان عنود بوده ، معنايى غير از هدف يا؛ شده ندارد، آنگاه مورد قبول است و نيازى به تفسير ندارد.
    نكته : اگر اين حروف براى تنبيه باشد حتما براى تنبيه ديگران است ، نه تنبيه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )، برخى مفسران گفته اند: چون پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به كارهاى دنيوى اشتغال داشت خداوند براى تنبيه آن حضرت و توجه وى به وحى اين حروف را نازل كرد. اين سخن ناصحيح است ؛ زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) قلبش متيم به حب خدا بود و خداى سبحان به او شرح صدر عطا كرده بود و هرگز دلش از ياد خدا غافل نبود؛ زيرا مردان الهى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كاملترين آنهاست چيزى آنان را از ياد خدا غافل نمى كند: رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله ( 127)
    استغفار مى كنم : انه على قلبى و انى لا ستغفر الله بالنهار سبعين مره ( 128)
    براى تعليم ديگران است ، نه براى خود آن حضرت . آن قلب مطهر، از هر غين و غبار غفلت و گناه منزه است ؛ زيرا آيه شريفه تطهير به نحو مطلق همه رجسها را از حريم قلب نفى مى كند. از سوى ديگر، اگر اين حروف براى تنبيه پيامبر باشد وجهى ندارد كه جزو متن و نص قرآن قرار گيرد، مگر آن كه نظير كلمه قل باشد كه هم خطاب به پيامبر است و هم جزو متن صحيفه دينى قرار گرفته است .
    راى يازدهم
    همان طور كه به اجمال در راى نهم بيان شد، خداى سبحان با اين حروف تحدى كرده است ( 129) و آوردن اين حروف در صدر سوره ها از قبيل شمارش و بيان حروف الفباست و بدين معناست كه شما اگر در معجزه بودن قرآن ترديد داريد؛ با همين حروفى كه قرآن از آن فراهم آمده ، كتابى همانند قرآن پديد آورديد يا ده سوره يا حداقل يك سوره مانند آن بسازيد و عجز شما از نگاشتن كتاب يا سوره اى همانند قرآن با حروفى كه با آن محاوره مى كنيد و قرآن نيز از همان حروف ساخته شده ، نشانه اعجاز قرآن كريم و استناد آن به خداى سبحان است .
    همان گونه كه انواع خوراكيها، ميوه ها و انسانها از خاك پديد آمده اند و جز خدا كسى نمى تواند از خاك انسان يا ميوه بيافريند، آيات قرآن نيز از همين حروف است ، ليكن غير خدا كسى قادر برساختن آن نيست . مويد اين وجه آن است كه ، چنانكه در بيان ويژگيهاى حروف مقطعه گذشت ، بيشتر سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود، نخستين آياتش درباره عظمت قرآن و اعجاز آن يا وحى و رسالت است ؛ چنانكه در همه سوره هايى كه با حم شروع مى شود و به حواميم سبعه موسوم است ، سخن از وحى و قرآن است و اين تناسب ، مايه تقويت اين راى است كه مراد از اين حروف تحدى است .
    پاسخ : گرچه اين وجه مانند برخى از آراى ديگر از مناسبترين وجوهى است كه درباره حروف مقطعه گفته شده و فى الجمله قابل قبول است ، ليكن دليل معتبرى آن را تاييد نمى كند.
    اين گونه وجوه كه نه دليلى بر اثبات آن است و نه برهانى بر نفى آن اقامه شده ، آنچه در جهت تقرير آن گفته شود استحسان و آنچه در نفى آن بازگو شود استبعاد است . متوسطان از انسانها از تراكم وجوه استحسانى به طمانينه مى رسند؛ زيرا آنان متراكم را علم مى پندارند و به گمان رسيدن به علم از تحقيق دست برمى دارند، ولى محققان علمى كه در كنار وجوه استبعادى را نيز مى نگرند رغبت تحقيق بيشتر مى يابند. سر تبيين وجوه استحسانى آن است كه در مراحل تحقيق به صرف آن بسنده نكنيم .
    اما آنچه در تناسب اين وجه با نخستين آيات سوره هاى داراى حروف مقطعه گفته شده ، صحيح است ؛ زيرا سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود به استثناى سوره هاى مريم ، عنكبوت ، قلم و روم ، همه در نخستين آياتش سخن از وحى و قرآن دارد و چهار سوره مزبور نيز، گرچه صدر آن متعرض عنوانهايى مانند وحى و كتاب نيست ، ليكن در اثناى آنها از وحى و قرآن سخن به ميان آمده است .
    تذكر: گرچه مردم مى دانستند قرآن به زبان عربى است و از همين حروف تشكيل شده است ، ليكن ذكر اين حروف لازمه تحدى است . خداى سبحان مى فرمايد: پيامبر يك نفر است و كتابى اعجازآميز كه از همين حروف ساخته شده آورده است و شما حتى اگر همه جن و انس را به يارى بطلبيد نمى توانيد حتى يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند.
    بر اساس اين وجه لازم نيست حروف مقطعه بر معنايى خاص دلالت كند؛ زيرا معنايش جز اين نيست كه اين مواد خام در جهان غيب و دور از دسترس شما نيست ، اگر قرآن كتابى بشرى است ، شما نيز همانند آن را پديد آوريد. يكى از وجوه تحسينى اين راى آن است كه گفته شده : همان طور كه همه اسماى حسناى الهى داراى يك يا چند حرف مقطع است ، همچنين هيچ آيه اى در قرآن يافت نمى شود كه برخى از حروف مقطعه در آن نباشد؛ يعنى حروف هر آيه يا فقط از حروف مقطعه متشكل است ، مانند: علم الانسان ما لم يعلم ، ( 130) ان مع العسر يسرا ( 131) هلك عنى سلطانيه ( 132) و... يا مركب از حروف مقطعه و غير آن است ؛ مانند: لا يمسه الا المطهرون ( 133) كه واو از حروف مقطعه نيست .
    از اين رو مى توان حدس زد كه تصدير بعضى از سور به چهارده حرف مزبور براى آن است كه حروف مقطعه در هر آيه از آيات قرآن حضور دارد و بر اين اساس ، تحدى با ذكر حروف مزبور به مورد خواهد بود.
    راى دوازدهم
    حر.وف مقطعه در اوايل سور مخصوص نشانه غلبه حروف مزبور در كلمات آن سور است ( 134) و اين خود يك معجزه است . صاحبان اين راى معتقدند كه در سوره هاى مشتمل بر حروف مقطعه ، درصد حروف مزبور نسبت به ساير حروف آن سوره ، بيشتر از همين درصد در ساير سوره هاست . مثلا حرف ق در هر يك از سوره هاى ق و حم عسق ، 57 بار تكرار شده است و با توجه به 57 بار تكرار اين حرف در سوره ق ، درصد آن نسبت به همه حروف اين سوره 782349/3 است كه در اين درصد حرف ق در سوره ق از درصد حرف ق در هر يك از سوره هاى قرآن بيشتر است به جز سه سوره شمس ، قيامت و فلق .
    مثال ديگر: سوره اعراف با حروف مقطعه المص آغاز مى شود؛ بررسى و تحليل آمارى نشان مى دهد كه تعداد حرف الف در اين سوره 2529 و تعداد حرف ل 1530 و تعداد حرف م 1164 و تعداد حرف ص 97 و مجموعا 5320 است كه درصد اين رقم نسبت به همه حروف همين سوره 558/37 است و اين درصد حروف المص اگر با درصد همين حروف در 113 سوره ديگر سنجيده شود و به مكى و مدنى بودن و طول و قصر سوره ها نيز توجه شود، المص در سوره اعراف بيشترين درصد را نسبت به همه سوره ها دارد.
    بر خلاف آنچه شهرت يافته ، صاحبان اين راى مدعى نيستند كه مثلا، حرف ق در سوره ق از ساير حروف آن سوره بيشتر است يا حرف ق در آن سوره از حرف ق ساير سوره ها بيشتر است ، بلكه مى گويند: درصد حرف ق نسبت به ساير حروف اين سوره ، بيشتر از همين درصد، در ساير سوره هاست . پس ممكن است تعداد حرف ق در سوره بقره بيشتر از تعداد آن در سوره ق باشد و اين ناقض آن مدعا نيست .
    همچنين مدعاى آنان اين نيست كه مثلا در سوره مباركه اعراف حرف الف بيش از لام و لام بيش از ميم بيش از صاد و صاد از ساير حروف الفبا بيشتر است .
    پاسخ : اگر اين وجه اثبات شود از معجزات لفظى قرآن به شمار مى رود؛ زيرا سوره اى مانند سوره بقره كه طى 12 يا 18 ماه نازل شده اگر چنين نظمى داشته باشد نشانه اعجاز آن است ؛ زيرا بشر عادى هرگز نمى تواند چنين سخن بگويد؛ چنانكه اعجاز عددى قرآن در ساير موارد نيز شگفت انگيز است ، مانند اين كه كلمه شهر در قرآن كريم دوازده بار، به عدد ماههاى سال و كلمه يوم 365 بار، به عدد روزهاى سال تكرار شده است و رقم واژه هاى دنيا و آخرت يكسان است . (هر يك 115 بار) ( 135)
    كتابى كه طى 23 سال نازل شده است و داراى چنين نظم رياضى است ، اگر اين نظم عددى در حد گمان نيز براى ما پيامى داشته باشد سودمند است .
    اما درباره تحليل آمارى حروف مقطعه بايد گفت گرچه كوشش نيكويى است ، ليكن به دليل موارد نقض آن ، هنوز قابل اعتماد نيست و لازم است قرآن پژوهان دقيقتر بررسى كنند كه آيا مدعاى مزبور تنها در سطح مجموعه هاى همسان ، مانند سوره هاى طوال ، مئين ، مفصل و... قابل ارزيابى است يا در سطح همه سوره هاى قرآن كريم ، تا نقض پذير نباشد. به هر تقدير، در اين بخش تا كنون راى قابل اعتماد و نقض ناپذيرى ارايه نشده است ، گرچه ممكن است طمانينه و روان شناختى نه اطمينان منطقى پديد آمده باشد.
    راى سيزدهم
    حروف مقطعه برى مرزبندى بين سوره ها و نشانه انقضاى سوره قبلى و شروع سوره بعدى است . ( 136)
    پاسخ : اولا، براى تفكيك سوره ها از يكديگر، آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) كافى است ، چنانكه در برخى روايات آمده است كه در عصر نزول وحى نزول اين آيه كريمه نشانه پايان يافتن سوره پيشين و آغاز نزول سوره جديد بود: و انما كان يعرف انقضاء السوره بنزول (بسم الله الرحمن الرحيم ) ابتدا للاخرى ( 137) . ثانيا، اگر اين حروف براى مرزبندى است ، بايد همه سوره ها (به استثناى اولين سوره ) داراى حروف مقطعه باشد، در حالى كه تنها در 29 سوره آمده است .
    راى چهاردهم
    اين حروف به منزله خلاصه و پيام اجمالى و محتواى سوره است . ( 138)
    پاسخ : در اين صورت بايد ساير سوره ها نيز داراى چنين عنوانى باشد؛ زيرا كتاب منسجمى مانند قرآن بايد در اين بخش نيز منسجم باشد؛ چنانكه خداى سبحان درباره همگونى همه اجزاى قرآن مى فرمايد: الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى . ( 139)
    راى پانزدهم
    حرف مقطعه مقدمه و مفتاح سوره هاست . ( 140) صاحبان اين راى به برخى روايات استناد كرده اند كه مستند آنها در بحث روايى ذكر خواهد شد. برخى نيز گفته اند: حروف مقطعه جز افتتاح سوره ها هيچ نقش ديگرى ندارد. ( 141)
    پاسخ : لازمه اين راى آن است كه همه سوره هاى قرآن داراى چنين مقدمه و مفتاحى باشد، در حالى كه 85 سوره قرآن فاقد آن است ، همچنين با توجه به ناشناخته بودن حروف مقطعه ، لازمه اين قول آن است كه حدود يك پنجم سوره هاى قرآن مبهم و ناشناخته باشد، زيرا اين حروف در آغاز يك پنجم سوره ها قرار گرفته و تا كنون معناى دقيق آنها ناشناخته است و وقتى كليد گنجيه اى روشن نبود آن گنجينه نيز مبهم است ، زيرا از در بسته نمى توان وارد شد.
    راى شانزدهم
    در مقابل راى و سخن بلند كسانى كه مى گويند حروف مقطعه ناظر به اسماى عظيم و اعظم الهى است و يا از تركيب آنها اسم اعظم خداى سبحان پديد مى آيد، برخى مستشرقان گفته اند: اين حروف ناظر به نامهاى كسانى است كه نسخه هاى قرآن را در اختيار داشتند، ( 142) مثلا س ناظر به نام سعد بن ابى وقاص و م ناظر به نام مغيره بن شعبه و ن ناظر به نام عثمان بن عفان و ه ناظر به نام ابوهريره و طه ناظر به نام طلحه و حم و ناظر به نام عبدالرحمن است كه در جمع آورى قرآن نيز نقشى داشته اند!
    پاسخ : بى پايگى اين سخن روشن است ، زيرا اولا، مبتنى بر اين اساس باطل است كه اين حروف جزء وحى و كلام خداى سبحان نيست و كلماتى است كه نص قرآنى افزوده شده و اين مخالف اجماع همه مسلمانان است كه معتقدند: قرآن كنونى ، بدون هيچ كم و كاست ، همان است كه از جهت لفظ و معنا بر قلب مطهر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نازل شده است . ثانيا، چنانكه در تاريخ ثبت شده و در روايات متعدد نيز آمده ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز اين حروف را قرائت كرده اند. ( 143) ثالثا، نامبردگان كاتبان وحى و صاحبان نسخه هاى اصلى قرآن نبوده اند؛ قرآن كريم كه به صورت متواتر از لسان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل شده در خانه آن حضرت و نزد بسيارى از صحابه بوده است .
    حديث شريف ثقلين كه قرآن كريم و عترت طاهرين (عليهم السلام ) را مرجع مسلمانان معرفى مى كند و همچنين روايات عرض على الكتاب كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است و صحت هر حديثى (اعم از متعارض و غير متعارض ) را در گرو هماهنگى با قرآن كريم مى داند، نشان مى دهد كه قرآن در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) جمع آورى شده بود؛ نه اين كه سوره هايى پراكنده باشد كه بر روى چوب و پوست و كاغذ از صحابه بود نمى توانست مرجع عمومى هدايت امت و معيار سنجش روايات باشد.
    رابعا، اگر اين حروف ناظر به نامهاى صاحبان نسخه ها باشد، بايد مانند ساير علامتهاى اختصارى در صدر نسخه يا در پشت جلد نسخه نوشته شود، نه پس از آيه بسم الله ... در حالى كه حروف مقطعه ، پس از بسم الله آمده است . خامسا، صاحبان اين راى تنها براى برخى از حروف مقطعه چنين توجيهى ارائه كرده اند، نه براى همه آنها.
    اين راى از نظر سخافت نازلترين احتمالى است كه در تفسير حروف مقطعه گفته اند، چنانكه راى كسانى كه مى كوشند تا از تلفيق اين حروف اسم اعظم بسازند، گرچه نياز به اثبات دارد، برترين احتمال است ؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
    راى هفدهم
    محتمل است اين حروف به گونه اى ناظر به تعداد آيات سوره ها باشد.
    پاسخ : اين وجه نيز از وجوه استحسانى و فاقد دليل است و چون 85 سوره قرآن حروف مقطعه ندارد پذيرش چنين وجهى دشوار است .
    راى هجدهم
    از ابوبكر تبريزى نقل شده است كه چون خداوند مى دانست گروهى از اين امت به قدم قرآن قائل مى شوند، اين حروف را در ابتداى برخى سوره ها آورد تا انسانها بدانند كه قرآن از همين حروف حادث تشكيل شده است . پس قرآن قديم نيست ؛ اگر كسى قائل شود قرآن قديم است ، بايد اين حروف را نيز قديم بداند و چون كسى اين حروف را قديم نمى داند، قرآن را نيز نبايد قديم دانست . ( 144)
    پاسخ : اين راى نيز فاقد هر گونه برهان عقلى و دليلى نقلى است . افزون بر اين كه ، قائلان به قدم قرآن ، به قدم حروف آن نيز فتوا مى دهند.
    راى نوزدهم
    استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در تفسير حروف مقطعه مى گويد:
    با تدبر در سوره هايى كه حروف مقطعه همسان دارد، مانند سوره هايى كه با (الم ، الر، طس يا حم ) شروع مى شود، درمى يابى كه سوره هاى داراى حروف مقطعه مشترك ، در مضامين و سياقها نيز با يكديگر مشابه و متناسب است و اين تشابه ويژه ميان سوره هاى مزبور با ساير سوره ها وجود ندارد.
    يكى از شواهد اين مدعا آن است كه سوره هاى داراى حروف مقطعه همسان با الفاظى همانند يا نزديك به هم آغاز مى شود، چنانكه در سوره هاى مصدر به (حم ) با (تنزيل الكتاب من الله ) يا الفاظ ديگرى كه مفيد همين مضمون است شروع مى شود و نظير اين مطلب در سوره هاى مصدر به (طس ) است و همين طور سوره هايى كه با حروف مقطع (الم ) آغاز مى شود، در آغاز آن نفى ريب از قرآن مطرح شده است .
    بر اساس شواهد مذكور مى توان حدس زد كه بين حروف مقطعه و مضامين سوره هايى كه با حروف مزبور آغاز مى شود پيوند خاصى است .
    يكى ديگر از شواهد اين مدعا، همان طور كه قبلا به اجمال اشاره شد، اين است كه هر گاه سوره اى داراى حروف مقطعه دو سوره ديگر باشد، جامع محورهاى اصلى محتواى آن دو سوره نيز خواهد بود؛ چنانكه سوره اعراف كه با (المص ) آغاز مى شود جامع محتواى سوره هايى است كه با (الم ) و (ص ) آغاز مى شود و يا سوره رعد كه با (المر) آغاز مى شود جامع محتواى سوره هايى است كه با (الم ) و (الر) شروع مى شود. حاصل اين كه ، حروف مقطعه رموزى است ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كه بر ما مستور است و فهمهاى عادى ما به آن راهى ندارد جز اين كه بدانى بين حروف مزبور و بين مضامين سوره مصدر به آنها ارتباط خاص است . ( 145)
    پاسخ : راى استاد علامه (قدس سره ) گرچه كوششى ارزشمند در جهت دستيابى به تفسير حروف مقطعه است و شواهدى نيز آن را تاييد مى كند، ليكن براى رسيدن به نصاب پذيرش نياز به بررسى و مداقه بيشترى دارد؛ يعنى ، اثبات تشابه ويژه بين سورهاى مصدر به حروف مقطعه خاص و اثبات نفى آن تناسب مخصوص در همه سور ديگر نيازمند به صبر و تبسم و تحليل فراگير است كه تنها با ادعا يا به صرف مشاهده برخى شواهد اكتفا نمى شود. البته زمينه فحص و ارزيابى كامل موجود است و شايد بتوان با رسيدگى نهايى به چنين نتيجه اى رسيد.
    البته وقتى مى توان حدس حضرت استاد علامه (رحمه الله ) را صائب دانست كه اولا جهات مشترك ويژه اى بين سوره هاى مصدر به حروف مقطعه خاص يافت شود و ثانيا وجوه مشترك در ساير سور يافت نگردد و ثالثا ساير سور با يكديگر جهات مشترك ديگر نداشته باشد و رابعا بر فرض ‍ داشتن وجوه مشترك ديگر چنين حدس زده شود كه هر گونه وجوه اشتراكى موجب يا مصحح تصدير سور به حروف مقطعه نيست ، بلكه وجوه مشترك ويژه كه در سوره هاى مصدر به حروف مقطعه است ، موجب يا مرجح آنها به حروف مقطعه مى شود. روشن است كه بعد از طى همه اين مراحل صعب بلكه ، آنگاه مى توان حدس حضرت استاد (قدس سره ) را تصويب كرد؛ ليكن تا كنون حدسى بهتر از حدس ايشان به نظر نمى رسد.
    راى بيستم
    آراء و وجوهى كه تا كنون تبيين شد، همه در جهات تفسير حروف مقطعه بود و مبناى همه آنها اين بود كه حروف مزبور تفسيرپذير است . اما راى بيستم كه در مقابل آراى پيشين قرار دارد، اين است كه حروف مقطعه رمز و سرى است ميان خداى سبحان و حبيب او، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و مراد از آن افهام ديگران نيست ، ( 146) چنانكه آلوسى مى گويد:
    درباره تفسير حروف مقطعه اقوال فراوانى است ، ولى آنچه به نظر راجح مى آيد اين است كه تفسير اين حروف علم مستور و سر محجوبى است كه عالمان از آن درك عاجزند و... از اين رو گفته اند: سر الهى است ، در پى فهم آن نرويد:
    بين المحبين سر ليس يفشيه
    قول و لا قلم للخلق يحكيه
    بنابراين ، بعد از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) جز اولياى الهى كه وارثان علوم آن حضرت هستند، كسى به اين راز پى نمى برد. ( 147)
    عده اى از بزرگان معتقدند اين حروف رمزى است ميان خدا و رسول و اولياى الهى (عليهم السلام ) و ديگران به آن دسترسى ندارند و بايد از باب ايمان به غيب آن را بپذيرند.
    بسيارى از دستورهاى دين نيز رمز و سر است و چنانكه خداى سبحان ما را به افعالى وا مى دارد كه راز و رمز آن براى ما روشن نيست ، به اقوالى نيز مامور مى كند كه فهم معناى آن ميسور ما نيست . افعال رمزى مانند رمى جمره و تعليق هدى (آويختن كفش بر گردن شتر يا گوسفند قربانى براى تحقق احرام حج قرآن ) و هروله بين صفا و مروه در حج ، و اقوال رمزى مانند حروف مقطعه قرآنى .
    بر اساس راى مزبور نبايد براى فهم معناى حروف مقطعه كوشش كرد و اين در صورتى است كه ما بخواهيم از راه علوم متعارف حصولى بدان دست يابيم ، ليكن راه رسيدن به اين راز و رمز نيز به طور كلى بسته نيست ، چنانكه اولياى الهى از راه قرب فرايض و نوافل ( 148) دستيابى به آن برايشان ميسور است . عارف نامدار، ابن عربى نيز از كسانى است كه اين حروف را رمز و سر مى داند.
    پاسخ : دستور تدبر در قرآن شامل حروف مقطعه نيز مى شود؛ زيرا حروف مزبور الفاظ مستعمل است ، نه مهمل و براى بسيط يا مركب آنها معنايى قابل فهم است و ادعاى رمز بودن آنها حتما بعد از پذيرش معنادار بودن آنهاست .
    اما ادعاى انحصار فهم آن معنا به رسول اكرم و اولياى معصوم (عليهم السلام ) گرچه ثبوتا ممكن است ، ليكن اثباتا محتاج دليل است ؛ چنانكه آياتى مانند (لا يمسه الا المطهرون ) كه حرمت مس كتابت قرآن بدون طهارت از آن مستفاد است ، شامل حروف مقطعه نيز مى شود و بدون طهارت ، مس و حتى بوسيدن حروف مقطعه نيز جايز نيست .
    رمز بودن حروف مقطعه با ذكر آن در قرآن (كتاب هدايت و بيان و تبيان )
    و با دستور تدبر در همه آيات آن (به نحو عموم يا اطلاق ) سازگار نيست ؛ قرآن كريم مى فرمايد: (افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) ( 149) و چون حروف مقطعه نيز جزو قرآن است ، امر به تدبر شامل آن نيز مى شود و رمز بودن با تدبر هماهنگ نيست و دليل معتبرى نيز اين راى را تاييد نمى كند، تا بتواند سبب تخصيص عموم يا تقييد اطلاق گردد.
    جناب آلوسى در جمع بين رمز بودن حروف مقطعه و دستور تدبر در قرآن ، دستور تدبر را شامل اين حروف نمى داند. ( 150) عدم شمول يا به انصراف است و يا به صرف و دليل ديگر. گرچه تدبر دو قسم است : تسبيبى و مباشرتى ، يعنى انسان گاه خود معناى آيه را با تدبر مى فهمد و گاهى مى فهمد براى فهم معناى آيه و تدبر در آن به چه كسى مراجعه كند، مانند اين كه مى داند بايد به اهل بيت (عليهم السلام ) كه اهل الذكر هستند رجوع شود: (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )، ( 151) ليكن درباره حروف مقطعه بنا به رمز بودن آن هيچ يك از دو طريق وجود ندارد و اين با عموم يا اطلاق تدبر در سراسر قرآن هماهنگ نيست .
    تذكر: مراد ما از اين پاسخ ، نفى هر گونه راز و رمز ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) يا ساير اولياى الهى نيست ، چنانكه خداى سبحان در معراج اسرار فراوانى به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) آموخت و آن حضرت نيز علوم فراوانى به اميرالمومنين على (عليه السلام ) به كميل بن زياد نخعى فرمودند: ها ان هيهنا لعلما جمالو اصبت له حمله ؛ ( 152) علوم فراوانى در سينه دارم كه كسى را ياراى تحمل آن نيست ، اما حروف مقطعه كه جزئى از قرآن است ، از موارد آن رموز نبوده ، يا رمز بودن آن معلوم نيست .
    اما بزرگان اهل معرفت ، همچون عارف نامدار ابن عربى ، مى توانند از راه شهود به بخشى از اسرار عالم آگاه شوند و امورى را كشف كنند، ليكن كشف آنان براى ديگران حجت نيست و ما راهى براى اثبات آن نداريم . اهل شهود اگر بتوانند مشهودات خود را معقول و برهانى كنند، براهين آنان بر ميزان صحت و سقم ، يعنى علوم متعارفه يا اصول منتهى به آن عرضه مى شود و در صورت تاييد پذيرفته خواهد شد. خلاصه آن كه ، قرآن به وصف نور بودن ستوده شده و چيزى كه نور است تا دليل بر اختصاص نورانيت آن اقامه نشود، نسبت به همه اجزاى آن نور است ، گرچه مراتب ديدن مختلف است . بنابراين ، لازم است دست كم برخى از مراتب فهم معناى حروف مقطعه بهر ديگران شود.
    لطايف و اشارات
    1- اشتراك سوره ها در عدد حروف مقطعه
    حدس صائب يا محتمل الاصابه حضرت استاد علامه طباطبايى (قدس ‍ سره ) قابل تسرى نسبت به اشتراك سور مصدر به حروف مزبور از جهت ديگر،، يعنى عدد نيز خواهد بود و آن اين كه سه سوره مشترك است و در اين كه هر كدام داراى يك حرف مقطع است و چهار سوره شركت در اين دارد كه حروف مقطع آنها دو حرفى است و سه سوره داراى حروف مقطع سه حرفى است و دو سوره چهار حرفى و دو سوره پنج حرفى است . شايد براى اشتراك در عدد، رمز خاص باشد و همچنين در ساير جهات مشترك .
    2- راه حل دو معضل
    وضع حروف اعتبارى است و با تفاوت قرار دادها متفاوت مى شود و بر اين اساس ، ممكن است حرفى در زبان قومى براى معناى ويژه نهاده شده باشد و همان حرف در زبان ملت ديگر، مهمل باشد، نه مستعمل . همان طور كه درباره اصل كلمه ، نيز چنين است ؛ زيرا اين ويژگى حروف و كلمات امرى تكوينى نيست تا اولا، براى همه اقوام و ملل يكسان باشد و ثانيا، پيوند عينى با موجودهاى تكوينى برتر مانند موجود مثالى ، عقلى و مافوق آنها داشته باشد، ليكن معضل اعتبارى بودن وضع حرف از يك سو و اعضاى پيوند اعتبار و تكوين از سوى ديگر همان طور كه درباره اصل آيات قرآن كريم مطرح است درباره حروف مقطع نيز وجود دارد و براى حل آن پاسخ معقول و مقبولى با استمداد از مبانى عرفان و استعانت از مسئله خلافت انسان كامل و تنظيم پيوند موجود اعتبارى با موجود حقيقى در محدوده هستى خليفه الله ارائه مى شود؛ يعنى ، انسان كاملى كه بر اثر قر نوافل و فرايض ، فيض خاص خداوند در همه مجارى ادراكى و تحريكى او ظهور يافته و فوز ويژه الهى در همه شئون هستى وى زهور پيدا كرده است .
    در اين صحنه ، در مرحله اول عارفان و در مرحله بعد حكيمانى كه صبغه عارفان را در سيرت خود استمرار داده اند و يا در مقطع خاص به تدوين رساله عرفانى مبادرت كرده اند از راز و رمز حروف مقطعه سخن گفته ، آن پرده نشين محجوب را براى برخى از اصحاب سر، شاهد بازارى كرده اند وا ين انزال ماوراى حجاب به بيرون ، و تنزيل سر مستور به مقام مشهور با حكم ازلى منافات ندارد زيرا گرچه حكم ازلى درباره گلاب و گل اين بود كه گلاب پرده نشين مستور و گل شاهد مشهور باشد:
    در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود
    كاين شاهد بازارى و آن پرده نشين باشد( 153)
    ليكن در همان ازل چنين ترسيم شده كه برخى اسرار افشا نشده ، مشهور شود، ولى نه براى هر كس ، بلكه براى خواص كه راهى مستور و مصون از غبار غيريت و طريقى از حبل الوريد دارند.
    سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت
    در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
    ( 154)
    آنچه حيرت زدايى كرده ، راز همين راز نگفته را فاش مى كند آن است كه : * ساقى بيا
    كه عشق ندا مى كند بلند
    كان كس كه گفت قصه ما هم ز ما شنيد ( 155)
    يعنى ، بيگانه اى دخالت نكرده و نامحرمى رازدان و رازگو نشده ، بلكه خود صاحب سر دست به افشاگرى ويژه زده است . بنابراين ، فتواى عقل حازم و خرد جازم بعد از ديدن نمونه تنزل ام الكتاب و كتاب مبين كه موجود عينى و تكوينى است در كسوت آيات و سور عربى مبين كه موجود عينى و تكوينى است در كسوت آيات و سور عربى مبين كه موجود وضعى و اعتبارى است ، اين است كه از اظهار برخى از پرده داران اسرار، ابراز شگفتى نشود و استبعاد به جاى استحاله قرار نگيرد و عدم الادراك جايگاه ادراك العدم را اشغال نكند و قول لا ادرى در مطالب معرفتى كه فوق مسائل دارج و رايج است ، ترك نگردد وگرنه در محكمه عرفان ناب به حكم اصيبت مقاتله ( 156) محكوم خواهد شد كه اين چنين محكوميت عقل در دادگاه عشق خسران عظيمى است .
    اكنون كه سورت استبعاد راى اهل معرفت شكست و صولت انكار خردورزان و انديشه پيشگان در ساحت محترمان شهود و مدعيان صعود قله عرفان تعديل شد، به نقل برخى از كلمات پيش كسوتان اين حرفه و پيش گامان اين كوى در اشارت بعد اكتفا مى شود تا پيام اصحاب بصر همراه با سخن ارباب نظر در يك صحيفه صف آرايى شود و متغذيان مائده قرآنى و مغتذيان مادبه آسمانى هر كدام برابر سعه وادى خود از سراب برهند و سر آب آيين و سيراب گردند و سائلان مسائل غيبى به وسعت هندسه وعاء خويش ساء شوند:... فسالت اوديه بقدرها... ( 157) و آن اشارت اين است :
    3- سخنان ابن عربى درباره حروف مقطعه
    محى الدين عربى درباره 29 سوره كه مصدر به 14 حرف مقطع (بعد از حذف مكرر) است به طور كلى و جامع در طليعه سوره هاى بقره و آل عمران بحث كرده و در ساير سور بيست و هفت گانه مطلبى درباره حروف مقطعه ارائه نكرده و تنها در مطلع سوره هاى يس ، ص و قلم مقدارى درباره آنچه در طليعه اين سه سوره ذكر شده ، بحث كرده است . عصاره مطالب ايشان در اين پنج سوره به شرح زير است :
    الف . حروف امتى از امم بود، مخاطب و مكلفند، و از جنس خود داراى رسولند، و در همان جا كه قرار دارند داراى نامهايى هستند و براى هر عالمى فرستاده اى از جنس خودشان است ، و آنان داراى شريعتى هستند كه به آن متعبدند و آنان دو صنف لطيف و غير ، و تنها خطابى كه متوجه آنهاست ، امر است و نزد آنها نهى وجود ندارد.
    ب : حروف داراى مراتبند. بعضى عام و برخى خاص و عده اى خاص ‍ الخاص و گروهى صفاء خلاصه خاص الخاص هستند و حروف اوايل سور از سنخ خاص و فوق عامند.
    ج : معرفت حقيقت اوايل سور يعنى حروف مقطعه بهره كسى است كه از آفرينش انسان به صورت رحمان و از خلقت آدم به صورت الهى بهره مند شده باشد و او كسى است كه به مقام خلافت و اصل آمده باشد.
    دد: بيست و نه سوره مصدر به حروف مقطعه است ؛ همانند منازل بيست و نه گانه ماه .
    هه : رقم حروف مقطعه بدون حذف مكرر 78 است و اين رقم ، مراتب كمالى ايمان است و ايمان كسى كامل نمى شود مگر آن كه همه مراحل هفتاد و اندى آن را حيات كند و اگر كسى حقيقت آن حروف را بدون تكرار بفهمد، آگاه مى شود كه خداوند در آن حروف به حقيقت ايجاد و فراوانى بودن قديم تنبه داده است .
    و: اول آن حروف در نوشتن الف است و در خواندن ، همزه است و آخر آنها نون است . الف براى وجود ذات كامل است ، چون نيازى به حركت ندارد و نون براى وجود نيمى از عالم و نصف دايره هستى است كه نيمى از آن محسوس و نيم ديگر معقول است و نقطه نشانه نيم دايره بودن است .
    ز: حروف مقطعه گاهى يك حرف و گاهى بيش از آن تا پنج حرف است و حروف پنج رقمى برخى متصل است ؛ مانند (كهيعص ) و برخى منفصل است ، مانند (حم # عسق ) و علم حروف فقط نزد اولياء الله است كه مكشوف آنهاست و حكيم ترمذى اين علم را علم الاولياء ناميد...
    ح : حروف مقطعه اجساديند كه ارواح و فرشتگان ويژه حافظان آنها هستند و هر گونه تاثيرى كه با كتابت يا تلفظ آن حروف صورت مى پذيرد مستند به آن ملائكه است ؛ هنگامى كه قرائت كننده گفت : الف ، لام ، ميم ، سه فرشته به او جواب مى دهند: چه مى گويى . هنگامى كه قرائت كننده آنچه را كه بعد از اين حروف قرار دارد بخواند، فرشتگان سه گانه مى گويند: راست گفتى ...
    ط: الف ، از (آلم ) اشاره به توحيد است . الف در قياس با ساير حروف همانند واحد، در قياس با مراتب عدد است ، همان طور كه واحد، عدد نيست ولى عدد، به سبب واحد، ظاهر مى شود. الف ، نزد كسى كه بويى از حقايق برده است ، از حروف نيست ، گرچه حروف به وسيله الف پديد مى آيد و توده مردم آن را حرف مى نامند. هنگامى كه محقق گفت : الف حرف است ، آن را به نحو مجاز در تعبير مى گويد، نه حقيقت . مقام الف ، مقام جمع است و نامى كه دارد اسم الله است و از صفات قيوميت برخوردار و واجد همه مراتب حروف است . ميم اشاره به ملك و سلطانى است كه هرگز هلاك نمى گردد و لام كه بين الف و ميم قرار دارد براى وساطت بين ذات و سلطنت پايدار است .
    تذكر: امور نه گانه مزبور برخى از مطالب تفسير ابن عربى است كه آن را در ذيل آيه اول سوره بقره مرقوم داشتند. ( 158)
    ى : مجموع حروف تهجى 29 است كه 28 از آن ، بسيط و يكى مركب است كه ، لام الف ، باشد و اين حرف مركب اشارت به عبارت از حق و عبد است ... اسم براى ، باء، جيم ، و ، جاء و حروف ديگر، ليكن معنا براى الف است ، چون الف سازنده همه حروف و حاضر و ظاهر در همه آنهاست ، نظير واحد نسبت به ارقام عدد. ( 159)
    4- راى ابن عربى درباره يس و ص
    گرچه ، يس ، طبق آنچه معروف بين مفسران است از حروف مقطعه محسوب مى شود، ليكن در تفسير ابن عربى ، اين كلمه منادى مرخم تلقى شده است .
    از اين رو در آن تفسير چنين آمده است : يس ، نداى مرخم و مراد از آن يا سيد است ؛ چنانكه مراد از يا اباهر، يا اباهريره است . ( 160) بنابراين ، يس ‍ كلمه اى است كه از حروف متصل تشكيل شده ، نه آن كه حروف آن ناپيوسته بوده ، مجموع آن حروف ، عنوان كلمه نداشته باشد.
    جناب ابن عربى از يك سو در مطلع سوره يس را منادى مرخم مى داند و از سوى ديگر در طليعه سوره بقره مجموع سور مصدر به حروف مقطعه را 29 رقن مى داند، چنانكه براى سوره هايى كه مصدر به دو حرف از حروف مقطعه است به طس ، يس ، و حم (حواميم سبعه ) و طه مثال ياد مى كند. بنابراين ، جمع ميان دو بيان مزبور قابل تامل است ؛ زيرا در ابتداى امر، ناهماهنگ به نظر مى رسد.
    ابن عربى در مطلع تفسير سوره ص مى گويد: صاد حرفى از حروف صدق ، صون و صورت است . پس حرفى است شريف و عظيم . ( 161) اين تعبير منافات با حرف مقطع بودن ص ندارد، برخلاف آنچه در طليعه تفسير سوره يس گذشت ، زيرا در سوره ص تصريح نشد كه مراد از اين حرف ، خصوص مطلب معين است كه حرف ص جزئى از اجزاى نام آن است و اما آنچه درباره ن در طليعه سوره قلم بيان كرده اند ( 162) اجمالى از آن در مطلع سوره بقره آمده ( 163) و منافاتى با حرف مقطع بودن ن ندارد.
    بحث روايى
    روايات تفسيرى حروف مقطعه قرآن به چند گروه تقسيم مى شود:
    1- رواياتى كه آنها را اجزاى اسم اعظم الهى مى داند:
    قال : (الم ) هود حرف من حروف اسم الله الاعظم فى القرآن الذى يولفه النبى و الامام الذى اذا دعى به اجيب . ( 164)
    على بن ابراهيم قال : قال : (الر) هو حرف من حروف الاسم الاعظم المقع فى القرآن ، فاذا الفه الرسول و الامام فدعا به اجيب بها ( 165)
    على بن ابراهيم قال : (طسم ) هو حرف من حروف اسم الله الاعظم المرموز فى القرآن . ( 166)
    عن اميرالمومنين (عليه السلام ) و... ان الحروف المقطعه فى القرآن اسم الله الاعظم ، الا انا لا نعرف تاليفه منها. ( 167)
    2- رواياتى كه اين حروف را به نحو غالب ناظر به اسماى الهى و به نحو اجمال ناظر به مظاهر ويژه آن مى داند:
    عن جويريه عن سفيان الثورى قال : قلت للصادق (عليه السلام ): يابن رسول الله ما معنى قول الله عزوجل : (الم والمص والر و المر و كهيعص و طس و طسم و يس و ص و حم و حمعسق وق ون ؟ قال (عليه السلام ): اما (الم ) فى اول البقره فمعناه انا الله الملك و اما (الم ) فى اول آل عمران فمعناه انا الله المجيد و المص معناه انا الله المقتدر الصادق و (الر) معناه انا الله الرؤ ف و (المر ) معنا انا الله المحيى المميت الرزاق و (كهيعص ) معناه انا الله الكافى الهادى اولى العالم الصادق الوعد واما (طه ) فاسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله ) و معناه يا طالب الحق الهادى اليه ... و اما (طه ) فاسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله ) و معناه يا ايها السامع لوحيى ... و اما (ص ) فعين تنبع من تحت العرش و هى التى توضا منها النبى () لما عرج به و... اما (حم ) فمعناه الحميد المجيد و اما (حمعسق ) فمعناه الحليم المثيب العالم السميع القادر القوى و اما (ق ) فهو الجبل المحيط بالارض و خضره السماء منه و به يمسك الله الارض ان تميد باهلها اوما (ن ) فهو نهر فى الجنه ... قال سفيان : فقلت له يابن رسول الله بين لى امر اللوح والقلم و المداد فضل بيان ...فقال : يابن سعد لولا انك اهل للجوب ما اجبتك . فنون ملك يؤ دى الى القلم و هو ملك ... ثم قال : قم يا سفيان فلا آمن عليك . ( 168)
    - عن الصادق (عليه السلام ): الالف حرف من حروف دل على قولك الله و دل باللام على قولك الملك العظيم القاهر للخلق اجمعين و دل بالميم على انه المجيد المحمود فى كل افعاله و جعل هذا القول حجه على اليهود و ذكلك ان الله لما بعث موسى بن عمران ثم من بعده من الانبياء الى بنى اسرائيل لم يكن فيهم قوم الا اخذوا عليهم العهود والمواثيق لومنن بمحمد العربى الامى المبعوث بمكه الذى يهاجر الى المدينه ياتى بالكتاب بالحروف المقطعه افتتاح بعض سوره تحفظه امته فيقرؤ نه قياما و قعودا ( 169)
    - عن الصادق (عليه السلام ) قال : ) معناه : انا الله المقتدر الصادق . ( 170)
    - قال : قلت لجعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب (صلوات الله عليهم ): ما معنى (الر) قال : انا الله الروف . ( 171)
    - قال : قلت لجعفر محمد...: يابن رسول الله ما معنى (المر)؟ قال : (المر) معناه : انا الله المحيى المميت الرازق . ( 172)
    - سفيان بن سعيد الثورى قال : قلت لجعفر بن محمد... (عليه السلام ): يابن رسول الله ما معنى (كهيعص )؟ قال : معناه انا الكافى الهادى الولى العالم الولى العالم الصادق الوعد. ( 173)
    روى عن اميرالمومنين (عليه السلام ) انه قال فى دعائه : اسالك يا (كهيعص ).( 174)
    النبى (صلى الله عليه وآله ): و اسئلك باسمك التام العالم الكامل يا الله و اسئلك باسمك (ص ) و (يس ) والصافات و (حم عسق ) و (كهيعص ) يا الله و اسالك باسمك (الم # الله لا اله الا هو الحى القيوم ) يا الله .... ( 175)
    -... قال : حضرت عند جعفر بن محمد (عليهم السلام ) فدخل عليه رجل سئله عن (كهيعص ) (عليه السلام ): كاف كاف ، هاء هاد لهم ، يا ولى لهم ، عين عالم طاعتنا، صاد صادق لهم وعده حتى يبلغ بهم المنزله وعدها اياهم فى بطن القرآن . ( 176)
    - عن الصادق (عليه السلام ) قال : (كهيعص ) هذه اسماء الله مقطعه و اما قوله (كهيعص ) قال الله هو الكافى و الهادى العالم الصادق ذوالايادى العظام الصابر على الاعادى و هو قوله كما وصف نفسه تبارك و تعالى .( 177)
    - عن الصادق (عليه السلام ) (فى قول الله عز و جل طس و طسم ) قال : و اما (طس ) فمعناه انا الطالب السميع و اما (طسم ) فمعناه انا الطالب السميع المبدء المعيد. ( 178)
    عن سفيان بن سعيد الثورى عن الصادق (عليه السلام ) قال له اخبرنى يابن رسول الله (صلى الله عليه وآله ) عن (حم ) و (حم عسق ) قال : اما (حم ) فمعناه الحميد المجيد و اما (حم عسق ) فمعناه الحليم المثيب العالم السميع القادر القوى . ( 179)
    3- رواياتى كه برخى از حروف مقطعه را ناظر به نام مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى داند:
    عن الصادق (عليه السلام ) قال : (طه ) اسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله ) و معناه يا طالب الحق الهادى اليه ... ( 180)
    - عن الصادق (عليه السلام )، قال : قال : يا كلبى كم لمحمد (صلى الله عليه وآله ) من اسم فى القرآن ؟ فقلت : اسمان او ثلاثه . فقال : يا كلبى له عشره اسماء... و (طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) و (يس ‍# والقرآن الحكيم انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم ) و (ن و القلم و ما يسطرون # ما انت بنعمه ربك بمجنون ) و.... ( 181)
    - عن ابى عبدالله وابى جعفر (عليهما السلام ) قالا: كان رسول الله (صلى الله عليه وآله ) اذا صلى قام على اصابع رجليه حتى تورمت فانزل الله تبارك و تعالى : (طه ) بلغه بنى طى ، يا محمد!(ما انزلنا عليك القرآن لتشقى . ( 182)
    - عن الصادق (عليهم السلام ) قال له : يابن رسول الله (صلى الله عليه وآله ) ما معنى قول الله عزوجل (يس )؟ قال : اسم من اسماء النبى و معناه : يا ايها السامع الوحى (والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم . ( 183)
    - عن اميرالمومنين (عليه السلام ) و قد ساله بعض الزنادقه عن آى من القرآن . فكان فيما قال له ، قوله (يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين ) فسمى الله النبى بهذا الاسم حيث قال : (يس # والقرآن ...).( 184)
    - عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : ان لرسول (صلى الله عليه وآله ) اثنى عشر اسما. خمسه فى القرآن : محمد و احمد و عبدالله و يس و نون . ( 185)
    - عن السجاد (عليه السلام ): الهى و سيدى ... و خصصته (محمد (صلى الله عليه وآله ) بالكتاب المنزل عليه و السبع المثانى الموحات اليه وسميه القرآن و اكنيته الفرقان العظيم فقلت جل اسمك : (ولقد اتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) و قلت جل قولك له حين اختصصته بما سميه من الاسماء: (طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) و قلت عز قولك : (يس # والقرآن الحكيم ) و قلت تقدست اسماؤ ك : (ص والقرآن ذى الذكر) و قلت عظمت آلاوك : (ق والقرآن المجيد).
    فخصصته ان جعلته قسمك حين اسميته و قرنت القرآن معه . فما فى كتابك من شاهد قسم والقرآن مردف به الا وهو اسمه و ذلك شرف شرفته به و فضل بعثته اليه ، تعجز الالسن و الافهام عن علم وصف مرادك به وتكل عن علم ثنائك عليه فقلت ... و قلت تباركت و تعاليت فى عامه ابتدائه : (الر تلك آيات الكتاب الحكيم ، الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت ، الر تلك آيات الكتاغب المبين ، المر تلك آيات الكتاب ، الر كتاب انزلناه اليك ، الر تلك آيات الكتاب و الم # ذلك الكتاب لا ريب فيه ).
    و فى امثاله من السور و الطواسين و الحواميم فى كل ذلك ثنيت بالكتاب مع القسم الذى هو اسم من اختصصته لوحيك .... ( 186)
    عن الصادق (عليه السلام ): يس ) اسم رسول الله (صلى الله عليه وآله ) والدليل على ذلك قوله : (انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم . ( 187)
    عن اميرالمومنين (عليه السلام ) فى قوله عزوجل (سلام على الياسين ) قال : يس ) محمد و نحن آل يس . ( 188)
    عن الرضا (عليه السلام ) فى الايات الداله على الاصطفاء: و اما الايه السابعه فقوله تبارك و تعالى : (ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) و قد علم المعاندون منهم انه لما نزلت هذه الايه قيل يا رسول الله : قد عرفنا التسليم عليك فكيف الصلواه عليك ؟ فقال : تقولون : اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد. فهل بينكم معاشر الناس فى هذا خلاف ؟ فقالوا: لا. قال المامون هذا ما لا خلاف فيه اصلا و عليه اجماع الامه فهل عندك فى آل شى ء اوضح من هذا فى القرآن ؟ فقال ابوالحسن (عليه السلام ): نعم ، اخبرونى عن قول الله (يس قال العلماءن (يس ) محمد لم يشك فيه احد. قال ابوالحسن (عليه السلام ): فان الله اعطى محمدا و آل محمد من ذلك فضلا لا يبلغ احد كنه وصفه الا من عقله و ذلك ان الله لم يسلم على احد الا على الانبياء صلوات الله عليهم ، فقال تبارك و تعالى : (سلام على نوح فى العالمين ) و (سلام على ابراهيم ) و قال : (سلام على موسى و هرون ) و لم يقل سلام على آل نوح و لا على آل موسى و لا على آل ابراهيم و قال : (سلام على آل يس ) يعنى آل محمد (صلى الله عليه وآله . ( 189) - عن على (عليه السلام ) قال : ان رسول الله (صلى الله عليه وآله ) اسمه يس و نحن الذى قال (سلام على آل ياسين . ( 190)
    (سلام على آل ياسين ) قال : يس محمد و نحن آل محمد.( 191) - قوله (سلام على آل ياسين ) ان الله سمى النبى (صلى الله عليه وآله ) بهذا الاسم حيث قال (يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين ) لعلمه بانهم يسقطون قوله سلام على آل محمد كما اسقطوا غيره . ( 192)
    - عن ابى الحسن موسى (عليه السلام )...فقال : اما (حم ) فهو محمد (صلى الله عليه وآله ) و هو فى كتاب هود الذى انزل عليه و هو منقوص ‍ الحروف . ( 193)
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    4- رواياتى كه حروف مقطعه را ناظر به مطالبى غير از اسماء الله مى داند:
    - عن سعد بن عبدالله القمى فى حديث ليه مع ابى محمد الحسن بن على العسكرى (عليهما السلام ): ما جاء بك يا سعد؟ فقلت : شوقنى احمد بن اسحق الى لقاء مولانا. قال : والمسائل التى اردت ان تسئل عنها؟ قلت : على حالها يا مولاى : قال : والمسائل التى اردت ان تسئل عنها؟ قلت : على حالها يا مولاى : قال : فسئل قره عينى - و اومى بيده الى الغلام (عليه السلام ) - عما بدالك و ذكر المسائل الى ان قال : قلت : فاخبرنى يابن رسول الله عن تاويل كهيعص قال هذه الحروف من انباء الغيب الطلع الله عبده زكريا عليها ثم قصها على محمد (صلى الله عليه وآله ) و ذلك ان زكريا (عليه السلام ) سال ربه ان يعلمه الاسماء الخمسه فاهبط الله عليه جبرئيل (عليه السلام ) فعلمه اياها. فكان زكريا اذا ذكر محمدا و عليا و فاطمه و الحسن سرى عنه همه وانجلى كربه واذ ذكر الحسين (عليه السلام ) خنقته العبره و وقعت عليه البهره . فقال ذات يوم : الهى ما بالى اذا ذكرت اربعا منهم (عليهم السلام ) تسليت باسمائهم من همومى و اذا ذكرت الحسين تدمع عينى و تثور زفرتى ؟! فانباه تبارك و تعالى عن قصته فقال : كهيعص فالكاف اسم كربلاء والهاء هلاك العتره و الياء يزيد لعنه الله و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره فلما سمع بذلك زكريا (عليه السلام ) لم يفارق مسجده ثلاثه ايام و منع فيها الناس من الدخول عليه واقبل على البكاء والنجيب و كانت ندبته : الهى اتفجع خير خلقك بولده ؟ اتنزل بلوى هذه الرزيه بفنائه ؟... ( 194)
    عن الصادق (عليه السلام ) (فى قوله تعالى (طه )) : طهاره اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله ) ثم قرء (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. ( 195)
    عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : (حم ) حتم و عين عذاب و سين سنون كسنى يوسف (عليه السلام ) وقاف قذف و مسخ يكون فى آخر الزمان منه ، بالسفيانى واصحابه وناس من كلب ثلاثون الف يخرجون معه و ذلك حين يخرج القائم (عليه السلام ) بمكه و هو مهدى هذه الامه . ( 196)
    5- رواياتى كه برخى از حروف مقطعه را نام موجودى خاص و شريف مى داند:
    عن الصادق (عليه السلام ) (فى معنى قوله (ص )) قال : ص عين تنبع من تحت العرش و هى التى توضى منها النبى (صلى الله عليه وآله ) لما عرج به و يدخلها جبرئيل (عليه السلام ) كل يوم دخله فينغمس فيها يخرج منها فينفض اجنحته فليس من قطره قطره من اجنحته الا خلق الله تبارك و تعالى منها ملكا يسبح الله و يقدسه من قطره تقطر من اجنحته الا خلق الله تبارك و تعالى منها ملكا يسبح الله و يقدسه و يكبره و يحمده الى يوم القيامه . ( 197)
    عن اسحاق بن عمار قال : سئلت ابا الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) و ذكر صلواه النبى (صلى الله عليه وآله ) ليله المعراج ، الى ان قال : قلت : جعلت فداك و ما ص الذى امر ان يغتسل منه ؟ قال : عين تنفجر من ركن من اركان العرش يقال له ماء الحيوه و هو ماء قال الله عزوجل : (ص والقرآن ذى الذكر) انما امره ان يتوضا ويقره و يصلى . ( 198)
    - عن الصادق (عليه السلام ) و ذكر حديث الاسراء، الى ان قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله )، ثم اوحى الله لى يا محمد! ادن من صاد و اغتسل مساجدك وطهرها وصل لربك . فدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من صاد و هو ماء يسيل من ساق العرش الايمن وذكر الحديث .( 199)
    - عن يحيى بن مسيره الخثعمى عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : سمعته يقول : حم عسق عدد سنى القائم قال : و (ق ) جبل محيط بالدنيا من زمرد اخضر و خضره المساء من ذلك الجبل و علم كل شى ء فى (عسق . ( 200)
    - عن سفيان الثورى عن الصادق (عليه السلام ) و سئل عن معنى (ق ) فقال : ق فهو جبل محيط بالارض و خضره السماء منه و به يمسك الله الارض ان تميد باهلها. ( 201)
    عن الصادق (عليه السلام ) فى تفسير الحروف المقطعه فى القرآن قال : و اما ن فهو نهر فى الجنه ، قال الله عزوجل : اجمد فجمد فصار مدادا ثم قال عزوجل للقلم اكتب فسطر القلم فى اللوح المحفوظ و ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامه . ( 202)
    6-رواياتى كه حروف مقطعه را ناظر به اجل امتها مى داند:
    - عن محمد بن قيس ، قال : سمعت ابا جعفر (عليه السلام ) يحدث ان حيا وابا يا سر ابنى اخطب ونفرا من يهود اهل نجران اتوا رسول الله (صلى الله عليه وآله ) فقالواله : اليس فيما يذكر فيما انزل عليك (الم )؟ قال : بلى . قالوا: اتاك بها جبرئيل من عندالله ؟ قال : نعم . قالوا: لقد بعثت انبياء قبلك و ما نعلم نبيا منهم اخبر ما مده ملكه و ما اجل امته غيرك . قال : فاقبل حى بن اخطب على اصحابه فقال : الالف واحد واللام ثلاثون و الميم اربعون ، فهذه احدى و سبعون سنه ، قال : ثم اقبل على رسول الله (صلى الله عليه وآله ) فقال : يا محمد هل مع هذا غيره ؟ قال : نعم قال فهاته . قال (المص ). قال : هذه اثقل والطول . الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون . فهذه ماه واحدى و ستون . ثم قال لرسول الله (صلى الله عليه وآله ): فهل مع هذا غيره ؟ قال : نعم . قال هاته . قال : (المر) قال : هذه اثقل اطول ؛ الالف واحده و اللام ثلاثون والميم اربعون والرا ماتان . ثم قال : مع هذا غيره ؟ قال : نعم . قال : قد التبس علينا امرك فما ندرى ما اعطيت . ثم قاموا عنه . ثم قال ابو ياسر لحى بن اخطب اخيه . ما يدريك لعل محمدا قد جمع له هذا كله و اكثر منه . قال : فذكر ابوجعفر (عليه السلام ): ان هذه الايات انزلت فيهم (منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات ) قال وهى تجرى فى وجه آخر على غير تاويل حى وابى ياسر واصحابهما( 203)
    - جاء رجل الى ابى جعفر (عليه السلام ) فى مكه فسئله عن مسائل فاجابه فيها فذكر الحديث الى ان قال : فقال له : فما (المص )؟... فقال ابو جعفر (عليه السلام )...: امسك ، الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون . قلت : فهذه ماه واحدى و ستون . فقال : يا بالبيد اذا دخلت سنه احدى و ستون و ماه سلب الله قوما سلطانهم .( 204)
    - رحمه بن صدقه قال : اتى رجل من بنى اميه لعنهم الله و كان زنديقا الى جعفر بن محمد (عليه السلام ) فقال له : قول الله عزوجل فى كتابه (المص ) اى شى ء اراد بهذا واى شى فيه من الحلال والحرام واى شى ء فيه مما ينتفع به الناس ؟
    قال : فاغتاط (عليه السلام ) من ذلك فقا: امسك و يحك ، الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون كم معك ؟ فقال الرجل : ماه واحدى و ستون . فقال (عليه السلام ): اذا انقضت سنه احدى و ستين و ماه تنقضى ملك اصحابك . قال : فنظرنا فلما انقضت سنه احدى و ستون و ماه عاشورا دخل المسوده الكوفه و ذهب ملكهم . ( 205) - عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : يا بالبيد (ابولبيد المخزومى ) انه يملك من ولد العباس اثنى عشر يقتل بعد الثامن منهم اربعه فتصيب احدهم الذبحه فتذبحه . هم فئه قصيره ، اعمارهم ، قليله مدتهم ، خبيثه سيرتهم ، منهم الفويسق الملقب بالهادى والناطق و الغاوى .
    با بالبيد ان فى حروف القرآن المقطعه لعلما جما. ان الله تعالى انزل (الم # ذلك الكتاب ) فقام محمد (صلى الله عليه وآله ) حتى ظهر نوره و ثبتت كلمته وولد يوم ولد وقد مضى من الالف السابع ماه سنه و ثلاث سنين . ثم قال : وتبيانه فى كتاب الله الحروف المقطعه اذا عددتها من غير تكرار وليس ‍ من حروف مقطعه حرف تنقضى الايام الا وقائم من بنى هاشم عند انقضائه . ثم قال : الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون فذلك ماه واحدى و ستون . ثم كان بدء خروج الحسين على (الم # الله ...) فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عند (المص ) و يقوم قائمنا عند انقضائهاب (الر). فانهم ذلك واكتبه . ( 206)
    عن العسكرى (عليه السلام ): ... و سيسفر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى النيران لتمام (الم ) و (طه ) و (الطواسين ) من السنين . ( 207)
    7- رواياتى كه حروف مقطعه را ناظر به تحدى مى داند:
    - عن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر... (صلوات الله عليهم )... انه قال : كذب قريش واليهود بالقرآن و قالوا هذا سحر مبين تقوله . فقال الله : (الم ذلك الكتاب ) اى يا محمد!هذا الكتاب الذى انزلته اليك هو الحروف المقطعه التى منها الف و لام وميم و هو بلغتكم و حروف هجائكم (فاتوا بمثله ان كنتم صادقين ) واستعينوا بذلك بسائر شهدائكم . ثم بين انهم لايقدرون عليه بقوله : (قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا).... ( 208)
    عن الرضا (عليه السلام )... ثم قال : ان الله تبارك و تعالى انزل هذا القرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب . ثم قال : (قل لئن اجتمعت الانس ‍ والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن ...). ( 209)
    تذكر: اين حديث راجع به حروف مقطعه نيست ، ليكن مندرج در برخى از نصوص همين گروه است كه حروف مقطعه را ناظر به تحدى مى داند.
    8- رواياتى كه حروف مقطعه را مفتاح سوره ها مى داند:
    - عن حسن بن على بن محمد... (عليه السلام ) انه قال : ... كذبت قريش واليهود بالقرآن و قالوا هذا سحر مبين تقوله ، فقال الله : (الم # ذلك الكتاب ) اى ... هو القرآن الذى افتتح ب (الم ) هو ذلك الكتاب الذى اخبرت به موسى .... ( 210)
    عن الصادق (عليه السلام ): ... ان تعالى لما بعث موسى بن عمران ثم من بعده الانبياء الى بنى اسرائيل لم يكن فيهم قوم الا اخذوا عليهم العهود والمواثيق ليومنن بمحمد الامى المبعوث بمكه الذى يهاجر الى المدينه ياتى بالكتاب بالحروف المقطعه افتتاح بعض سوره .... ( 211)
    9- رواياتى كه اين حروف را رمزى ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى داند:
    عن الصادق (عليه السلام ): (الم ) رمز و اشاره بينه و بين حبيبه محمد (صلى الله عليه وآله ) اراد ان لا يطلع عليه سواهما بحروف بعدت عن درك الاعتبار و ظهر السر بينهما لا غير. ( 212)
    10- رواياتى كه اين حروف را صفوه قرآن مى داند:
    عن اميرالمومنين (عليه السلام ): ان لكل كتاب صفوه و صفوه القرآن حروف التهجى . ( 213)
    اشارت : ذكر چند نكته درباره روايات تفسيرى حروف مقطعه سودمند است :
    يكم : گرچه روايات حروف مقطعه تنويع شد، ليكن مصون از تداخل نيست ؛ زيرا گذشته از مطالب ويژه ، مطالب مشترك نيز در بين آنها مشهود است .
    دوم : اين روايات همانند رواياتى كه در ابواب گوناگون فقه مستند فروع فقهى است ، برخى صحيح و معتبر و برخى نيز فاقد نصاب حجيت است و از اين رو در بررسى آنها ابتدا بايد روايات صحيح شناسايى شود تا در بررسى تفسير حروف مقطعه مورد استناد قرار گيرد و از استناد به اسرائيلياتى كه ممكن است در ميان اين احاديث باشد احتراز شود؛ چنانكه استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) روايات ذيل حرف مقطع (ق ) را كه مى گويد: (ق ) نام كوهى است سبز رنگ كه محيط بر زمين است و سبزى رنگ آسمانها از آن است ، از اسرائيليات مى داند. ( 214)
    گرچه سر اسرائيلى بودن اين روايات چندان روشن نيست ، ليكن تفكيك و تشخيص روايات صحيح از ضعيف براى دستيابى به معارفى كه ثقل اصغر، عترت طاهرين (عليه السلام )، به بشر ارزانى داشته لازم است ؛ زيرا، حصول اطمينان به مضمون اين گونه احاديث بدون رسيدگى و تبين سندى و دلالى آنها ممكن نيست .
    سوم : روايات تفسيرى حروف مقطعه دست كم بايد اعتبار لازم در روايات فقهى را داشته باشد يعنى ، بايد صحيحه يا موثقه يا حسنه باشد. توضيح اين كه ، فقه از امور عملى و تعبدى است و تفسير از امور علمى و تفاوت اين دو، آن است كه در مسائل عملى امكان تعبد به ظن وجود دارد، در حالى كه در مسائل علمى تعبد به ظن ممكن نيست .
    ثمره خبر واحد تنها ظن است و چون تعبد به ظن تنها در عمل ممكن است ، پس خبر واحد تنها در امور عملى و تعبدى حجت است ؛ اما در مسائل علمى بر اساس خبر واحد ظن آور نمى توان متعبد شد؛ زيرا در مسايل علمى باور مطرح است و امكان تعبد نيست ؛ اگر مبادى فهم و باور نسبت به مطلب معين حاصل شد، انسان آن را مى فهمد وگرنه باور يافت نمى شود؛ علم و يقين در دست انسان نيست تا انسان بنا را بر پذيرش و باور يا رد و انكار چيزى بگذارد، بلكه زمام باور انسان در دست علم و برهان است .
    آنچه در علم اصول گفته مى شود: خبر واحد در مسائل عملى معتبر است و در امور علمى حجت نيست به همين معناست و در واقع ارشاد به نفى موضوع است ؛ بدين معنا كه در امور اعتقادى با خبر واحد علم حاصل نمى شود، نه اين كه علم حاصل مى شود، ولى حجت نيست . اصلا از خبر غير قطعى ساخته نيست كه در انديشه انسان اثر يقينى بگذارد، مگر آن كه متن آن برهانى باشد يا سند آن قطعى يا محفوف به قراين قطعى باشد.
    حاصل اين كه ، در تفسير حروف مقطعه كه از مسايل علمى و اعتقادى است ، حتى اگر تنزل كنيم و آن را در سطح مسائل عملى و تعبدى نيز محسوب كنيم ، دست كم رعايت شرايط اعتبار روايات فقهى لازم است ؛ در حالى كه بخشى از روايات تفسيرى حروف مقطعه از نظر رجال سند چنين اعتبارى ندارد. التبه اگر سند قطعى بود نظير قرآن ، بايد از لحاظ متن صريح باشد، نه ظاهر. از آنچه گذشت معلوم مى شود: اگر مضمون يك دليل نقلى برهانى بود يا سند آن مانند قرآن قطعى بود و دلالت آن نيز صريح بود مى توان يقين حاصل كرد.
    چهارم : حصول اطمينان روان شناختى نه منطقى از مراسيل و روايات ضعيف ضابطه مند نيست و براى هر كس پديد آمد مى تواند به آن اعتماد كند؛ گاهى از مجموع احاديث ضعيف اطمينان منطقى حاصل مى شود كه يكى از آنها صادر شده است . البته بايد به مضمون مشترك بين آنها اعتماد كرد، نه خصوصيت ممتاز بعضى از آنها.
    پنجم : روايات تفسيرى معتبر، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بيان مى كند و چون اينها از قبيل مثبتات است ، بدين معنا كه هر يك امرى را اثبات مى كند و هيچ يك مفاد ديگرى را نفى نمى كند، پس مطالب آنها قابل جمع است و ممكن است همه آنها درست باشد و راهى براى تخصيص يا تقييد و تصحيح نيست ؛ مثلا، اگر در تفسير (الم ) بيانهاى مختلفى در روايات بود، مانند اين كه برخى از روايات هر يك از حروف آنرا ناظر به اسمى از اسمهاى الهى مى داند؛ (مثلا، الف رمز الله است و لام رمز عليم و ميم رمز حكيم يا ملك ) و برخى از روايات همه اين سحر حرف را جزئى از اسم اعظم مى داند و برخى آن را ناظر به مدت عمر امتها مى داند و برخى آن را ناظر به تحدى مى داند و... هيچ دليلى بر بطلان اجمالى مضمون اين روايات نيست ، زيرا اينها نافى يكديگر نيست تا با هم متناقض ‍ باشد و يقين به بطلان يكى از آنها حاصل باشد، بلكه ممكن است از باب تعدد مطلوب ، ناظر به تعدد مراتب در معانى حروف مقطعه بوده ، همه آنها درست باشد.
    پس در بررسى روايات تفسيرى حروف مقطعه بايد گفت : پس از شناسايى روايات ضعيف و اسرائيليات و رها كردن آنها بقيه قابل قبول است و بر تعدد مراتب و مصاديق حمل مى شود، نه بر تعدد مفاهيم .
    ششم : از رواياتى كه ذيل حرف مقطع ص ذكر شده و مى گويد: ص نام چشمه اى است كه از عرش الهى مى جوشد و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در معراج از آن وضو گرفت و نماز گزارد، ( 215) نكاتى استفاده مى شود:
    الف . بهشت هم اكنون موجود است . ب : بهشت به عرش الهى مرتبط است . ج : آب آن نهر بهشتى باعث عروج است . دد: در بهشت ، شب نيز روز است ؛ زيرا آن حضرت در شب معراج وارد بهشت شد و در عين حال نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و همان شب نيز از معراج بازگشت .
    اين معارف ارزشمند كه از اين گونه روايات استفاده مى شود، مصداقى است از آنچه حضرت امام رضا (عليه السلام ) فرموده اند: علينا القاء الاصول اليكم و عليكم التفرع ؛ ( 216) زيرا القاى اصول و تفريع فروع اختصاص به فقه اصغر (فقه متعارف ) ندارد، بلكه شامل فقه اكبر (معارف قرآنى ، فلسفى و عرفانى ) نيز مى شود و اجتهاد و تفريع و رد فرع به اصل در همه احكام و حكم جارى است .
    هفتم : ذيل حرف مقطع ن روايتى نقل شده كه مى گويد: ن نام نهرى است در بهشت كه خداوند آن را مركب قرار داد و به قلم فرمان داد تا با آن مركب بر روى لوح بنويسد، راوى (سفيان ثورى ) از امام صادق (عليه السلام ) خواست تا درباره لوح ، قلم و مداد توضيح بيشترى بدهد. آن حضرت فرمودند: اى پسر سعيد اگر تو اهل جواب نبودى به تو پاسخ نمى دادم . ن و قلم دو فرشته از فرشتگان هستند. آنگاه به سفيان فرمودند: اى سفيان برخيز كه از تو ايمن نيستم . ( 217)
    از سخن امام (عليه السلام ) برمى آيد كه سفيان استعداد شنيدن بيش از آن را نداشت وگرنه امامان (عليه السلام ) كه ديگران را به فراگيرى معارف عميق دينى ترغيب مى كردند، اگر انسانهاى مستعد و صاحبدلى مى يافتند معارف برتر را به طور مبسوط براى آنها تبيين مى كردند؛ چنانكه در تفسير آيه شريفه (ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم ) ( 218) دو بيان ، در دو سطح متفاوت از آنان نقل شده است و حضرت درباره ذريح محاربى كه تفسير دقيقتر را از آن حضرت فرا گرفته بود به عبدالله بن سنان فرمودند: و من يحتمل ما يحتمل ذريح ؟ ( 219) و همچنين كنيه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )، ابوالقاسم ، بر اساس فهمهاى گوناگون و مخاطبان متفاوت چند گونه تفسير شده است . ( 220)
    راويانى مانند ابن سنان يا ابن مسكان تنها روايات بخشهاى فقه متعارف را نقل كرده اند و روايت عميق معارف را نقل نكرده اند و متخصصان ديگرى عهده دار ضبط و نقل آنها بوده اند.
    ذلك الكتب لاريب فيه هدى للمتققين .
    گزيده تفسير
    قرآن كريم جامعترين كتاب الهى است كه همه معارف كتابهاى آسمانى پيشين را در بر دارد و مهيمن بر همه آنهاست و هيچ شكى در حريم آن راه ندارد؛ زيرا قرآن حق محض است و زمينه شك آن جاست كه حق و باطل به هم آميخته باشد و حق نمايى باطل ، منشا ترديد گردد و اما شك منافقان و كافران در دعوى و دعوت قرآن ، خاستگاهش قلب بيمار آنان است ، چنانكه شخص نابينا، بر اثر كورى خود، درباره آفتاب روشن شك مى كند.
    قرآن كريم مايه هدايت پارسايان است ؛ گرچه هدايت تشريعى قرآن (راهنمايى ) همگانى است و اختصاص به گروهى خاص ندارد، ليكن هدايت تكوينى آن (راهبرى ) كه در اين آيه مطرح است و متاخر از هدايت تشريعى است ، ويژه پرهيزكارانى است كه سلامت فطرت خود را حفظ كرده باشند و از هدايت تشريعى قرآن نيز بهره مند باشند.
    كسانى كه فطرت خود را در گور هوسها دفن كرده باشند، از هدايت قرآن بى بهره اند.
    تفسير
    ذلك : ذلك اسم اشاره به دور است و مشاور اليه آن يا از امور محسوس ‍ است كه در مكان دور يا زمان دير قرار دارد و يا از امور نامحسوس و مجرد كه در مكانت والا تحقق دارد. مقام قرآن نه تنها به لحاظ اشتمال آن بر علوم غيبى و معارف ملكوتى و مانند آن منيع است ، بلكه از لحاظ فنون متنوع ادبى ، چنان رفيع است كه هيچ كس حتى خود رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) همتاى قرآن سخن نگفته است ؛ نه پيش از بعثت و نه پس از آن .
    الكتاب : واژه كتاب گرچه بر مطلق مكتوب اطلاق مى شود، ولى در قرآن كريم به معناى كتاب تكوينى و گاهى به معناى كتاب تدوينى به كار رفته است و اختلاف مكتوبهاى آن ، اعم از تكوين و تدوين ، مايه اختلاف مصداق (نه مفهوم ) آن شده است ؛ چنانكه در سخنان بزرگان اهل معرفت ، گاهى واژه كتاب بر انسان كامل اطلاق مى شود، همان طور كه واژه كلمه بر انسان اطلاق مى شود.
    فيض كاشانى (رحمه الله )، شعر معروف بين اهل معرفت (و انت الكتاب المبين الذى / باحرفه يظهر المضر) را از اميرالمومنين (عليه السلام ) دانسته ، چنانكه جمله مشهور نزد آنان : الصوره الانسانيه هى اكبر حجه الله على خلقه و هى الكتاب الذى كتبه الله بيده را به امام صادق (عليه السلام ) اسناد داده است ، ( 221) ليكن براى هيچ از اين دو، سند معتبرى ارائه نكرده است . به هر تقدير، عنوان كتاب در قرآن كريم براى چند مصداق به كار رفته است :
    1- جايگاه ثبت عقايد و اخلاق و اعمال انسانها: (و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمه كتابا)، ( 222) (فاما من اوتى كتابه بيمينه ). ( 223)
    2- حقيقى كه همه امور نظام هستى در آن ثبت شده است : (و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فى الارض ولا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين .) ( 224)
    3- مجموعه قوانين و احكامى كه ره آورد رسالت پيامبران اولواالعزم است و از آن به شريعت تعبير مى شود: (فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ( 225) اما مجموعه اى كه تنها مشتمل بر توصيه هاى اخلاقى و پند و اندرز باشد زبور ناميده مى شود، نه كتاب ؛ مانند آنچه به حضرت داود (عليه السلام ) داده شد: (و اتينا زبورا). ( 226)
    4- گاهى به همراه قرينه ، به قباله نكاح و تجارت ، يا دست نوشته هاى بشرى نيز كتاب گفته مى شود؛ مانند: (ولا تعزموا عقده النكاح حتى يبلغ الكتاب اجله )، ( 227) (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم ...)، ( 228) (قالت يا ايها الملوا انى القى الى كتاب كريم ). ( 229)
    تذكر: واژه كتاب مصدرى است كه از باب مبالغه ، بر مكتوب اطلاق مى شود و همين طور است واژه هاى ديگرى مانند قرآن ، فرقان و تبيان .
    ريب : حالت اضطرابى است كه بر اثر برخى شكها، مانند شك در وجود قيامت ، براى انسان پديد مى آيد. برخى شكها مانند شك در عدد كوههاى زمين براى زمين شناسان ، نگرانى زا و اضطراب آور نيست ، اما برخى شكها براى انسان ، نگرانى و اضطراب مى آورد. شك ويژه اى كه مربوط به دسته دوم است ، ريب ناميده مى شود.
    همچنين شكى كه با سوء ظن و تهمت همراه باشد ريب ناميده مى شود و چنين شكى در برابر اطمينانى است كه بر اثر ايمان حاصل مى شود.
    متقين : تقوا در اصل وقوى از ماده وفى و وقايه به معناى پناه گرفتن است . و متقى كسى است كه در جنگ با پوشيدن زره ، برداشتن سپر و مانند آن خود را در حفاظى قرار مى دهد تا از دشمن آسيب نبيند. در فرهنگ قرآن كريم نيز متقى كسى است كه با ايمان و عمل صالح براى خود ملكه اى نفسانى فراهم مى سازد تا او را از آسيبهاى درونى (هواى نفس ) و بيرونى (شيطان ) مصون دارد. قرطبى مى گويد: گفته مى شود: اصل تقوا ددر لغت به معناى قلت كلام است ، ابن فارس آن را حكايت كرد و من مى گويم : حديث التقى ملجم از همين باب است ؛ ( 230) بر فرض ‍ صحت سخن ابن فارس ، حديث مزبور گرچه مناسب آن است ليكن پيام آن ، دستور به صمت و صواب گويى است .
    اين آيه كريمه از چند جمله تشكيل يافته ، ( 231) ، مشتمل بر سه پيام كلى و معرفت محورى است :
    1- قرآن كريم تنها مصداق كتاب جامع و كامل الهى است .
    2- هيچ ريب و شكى در حريم پاك قرآن راه ندارد.
    3- اين كتاب الهى مايه هدايت پارسايان است .
    در قرآن كريم ، از واژه كتاب گاهى بدون اسم اشاره ياد شده است :
    (هواالذى انزل عليك الكتاب ) ( 232) و گاهى با اشاره نزديك : (و هذا كتاب انزلناه مبارك ) و گاهى نيز با اشاره دور: (ذلك الكتاب )، (تلك ايات الكتاب ).( 233)
    سر اين تفاوت تعبير آن است كه قرآن كريم حقيقى گسترده است كه مراحلى به هم پيوسته دارد كه مرحله نازله اش در دست انسانهاست : (انا نحن نزلنا عليك القرآن ) ( 234) و مرحله متوسط آن در دست فرشتگان بزرگوار و نيكوكار الهى : (بايدى سفره# كرام برره ) ( 235) و مرحله عاليه آن نيز نزد خداى سبحان است : (انا جعلناه قرانا عريبا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدنيا لعلى حكيم ) ( 236) و همه مراحل ياد شده با هم است و هيچ تفكيكى بين آنها راه ندارد.
    قرآن كريم همان حبل الهى است كه انسانها به اعتصام به آن فراخوانده شده اند: (واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا) ( 237) و يك سوى اين حبل ، عربى مبينى است كه در ميان انسانهاست و سوى ديگر آن در ام الكتاب ، مقامى بس والا دارد: و انى مخلف فيكم الثقلين ، الثقل الاكبر القرآن و الثقل الاصغر عترتى و اهل بيتى ، هما حبل الله ممدود بينكم و بين الله عزوجل ما ان تمسكتم به لم تضلوا سبب منه بيدالله و سبب (وفى روايه اخرى : طرف ) بايديكم .... ( 238)
    مراحل گوناگون قرآن كريم مصحح اشارات مختلف به آن حقيقت واحد است . ظاهر قرآن كه قابل خواندن و نوشتن است و انسانها در خدمت آن هستند، مشار اليه هذا و باطن و ريشه آن كه لدى الله است ، مشاراليه ذلك است و چون باطن آن از ظاهرش جدا نيست ، مى توان به همين قرآن به اعتبار مقام برتر آن اشاره بعيد كرد. بنابراين ، اوصاف و احكامى كه در اين آيه كريمه براى ذكر شده ، مانند هدايت متقين ، گرچه مربوط به مرحله نازله قرآن است ، اما مصحح اشاره به قرآن ، با اسم اشاره دور همان است كه ذكر شد؛ يعنى ، مشاراليه ، همين قرآن عالم شهادت است ، ليكن مجوز استعمال كلمه ذلك مقام منيع آن است ، نه اين كار مشار اليه خصوص مقام بالاى آن باشد.
    قرآن كريم ، كتاب يگانه و مهمين
    واژه كتاب در قرآن كريم گاهى بدون الف و لام آمده ، مانند: (قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين ) ( 239) و در مواردى با الف و لام ذكر شده است ؛ مانند آيه مورد بحث . در مواردى كه با ال آمده ، افزون بر احتمال تعريف و عهد، اين احتمال نيز مطرح است كه ال آمده ، افزون بر احتمال تعريف و عهد، اين احتمال نيز مطرح است كه ال مفيد حصر حقيقت باشد، نظير ال در جمله هو الرجل ؛ يعنى ، او يگانه مرد است . بر اساس اين احتمال ، جمله (ذلك الكتاب ) بدين معناست كه حقيقت كتاب ، منحصر در قرآن كريم است ؛ زيرا قرآن تنها كتاب آسمانى است كه همه معارف و اسرار كتابهاى آسمانى پيشين و صحف سلف را در خود دارد و مهمين بر همه آنهاست : (و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ). ( 240)
    واژه كتاب در اين آيه كريمه به معناى مجموعه اى است كه حاوى خطوط كلى معارف و شريعت و احكام و قوانين آن است (عقايد، اخلاق و احكام عملى ) و از طريق وحى بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نازل شده است : (فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و مععهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ). ( 241)
    چنين كتابى تنها پنج پيامبر اولواالعزم (حضرت نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) عطا شده است : (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ) ( 242) و اگر در آيه كريمه (جاؤ بالبينات والزبور والكتاب المنير) ( 243) سخن از اعطاى كتاب به همه پيامبران است ، به اعتبار مجموع آنهاست ، نه جميع . بدين معنا كه در ميان مجموع رسولان الهى بعضى از آنان دريافت كننده كتاب بوده اند، نه آن كه به فرد فرد آنان كتاب داده شده است .
    ساير پيامبران ، حافظان و مبلغان كتب پيامبران اولواالعزم بودند؛ مانند حضرت يحيى كه مروج و حافظ كتاب حضرت عيسى (عليهما السلام ) بود: (يا يحيى خذ الكتاب بقوه ). ( 244) گرچه برخى آن حضرت را نيز صاحب كتاب مستقل پنداشتند، ليكن اثبات آن از نظر قرآن كريم ، دشوار است .
    معناى نفى ريب از قرآن
    مراد از نفى ريب از قرآن كريم ، اين است كه در ظرف قرآن جاى هيچ ريبى نيست ؛ زيرا زمينه ريب و شك آن جاست كه حق و باطل به هم آميخته باشد و حق نمايى باطل منشا ترديد گردد. در حالى كه قرآن حق محض ‍ است : (بل هو الحق من ربك ) ( 245) و در حريم پاك آن هيچ باطلى راه ندارد: (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) ( 246) و از اين رو در قيامت كه حقيقت قرآن ظهور مى كند نه باطلى آن را همراهى مى كند و نه كسى درباره آن شكى دارد. پس نفى ريب در قرآن به معناى نفى موضوع آن است .
    نفى ريب با همين تعبير (لاريب فيه ) درباره قيامت نيز آمده است :
    (ليجمعنكم الى يوم القيمه لاريب فيه )؛ ( 247) زيرا قيامت نيز همانند قرآن ، حق محض است : (ذلك اليوم الحق ) ( 248) و جايى كه جز حق چيزى در آن حضور نداشته باشد، براى هيچ كس ، حتى براى كسانى كه در آن روز كور محشور مى شوند، ظرف شك و ريب نخواهد بود. پس در قيامت نيز زمينه ريب و موضوع آن منتفى است .
    ريب بيمار دلان درباره قرآن و قيامت
    خداوند سبحان از يك سو هر گونه ريبى را از ساحت قرآن و قيام نفى مى كند، ولى از سوى ديگر در آياتى مانند: (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا) ( 249) و (ان كنتم فى ريب من البعث ) ( 250) ، سخن از وجود ريب كافران و منافقان درباره قرآن و در مورد قيامت است . بين اين آيات هيچ گونه تنافى نيست ؛ زيرا در آيات نفى ريب سخن از آن است كه در قرآن و در قيامت اصولا زمينه و موضوع ريب نيست و در آيات اثبات ريب با تعبير (ان كنتم ) ريب را به كافران نسبت مى دهد و در جاى ديگر خاستگاه آن را قلب بيمار آنان مى داند: (وارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون ). ( 251) پس قرآن و قيامت شك بردار نيست و منشا شك ، دل بيمار و چشم نابيناى كافران و منافقان است . همان گونه كه در روز روشن ، در وجود نور آفتاب جاى هيچ شكى نيست ، ولى شخص نابينا بر اثر كورى خود در وجود آن شك مى كند: (بل ادراك علمهم فى الاخره بل هم فى شك منها بل هم منها عمون ) ( 252) و بر خلاف آنان ، مومنان درباره اين حقايق و معارف هيچ شكى ندارد: (انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا). ( 253)
    بنابراين ، نفى ريب از قرآن بدين معناست كه اين كتاب نه ظرف شك است و نه متعلق آن ؛ نه در دعوى آن ريب است و نه در دعوت آن .
    برخى از مفسران لا در (لا ريب فيه ) را لاى نفى صحت گرفته اند و در معناى آيه گفته ان : شايسته نيست در قرآن شك كنيد؛ زيرا در آن ابهامى نيست . ( 254) برخى ديگر نيز آن را به معناى لاى نهى ( 255) و از قبيل لا در آيه (فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج ) ( 256) دانسته اند. در اين صورت لا ريب فيه بدين معناست كه كسى نبايد در قرآن شك كند و عصيان كافران و منافقان ، با نهى تشريعى منافى نيست .
    ريب كافران و منافقان در دعوى و دعوت قرآن
    كافران و منافقان هم درباره دعوى قرآن ريب دارند و هم درباره
    دعوت آن . ( 257) خداى سبحان ، هم شك آنان را درباره دعوى قرآن بيان مى كند:
    (بل هم فى شك من ذكرى ) ( 258) و به آنان پاسخ مى دهد كه در استناد قرآن به خدا هيچ شكى نيست : (تنزيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين ) ( 259) و كتابى است غير قابل افترا: (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله ) ( 260) و هم براى زوال شك بى جايشان آنان را از راه دعوت به مبارزه و هماوردى با قرآن (تحدى ) هدايت مى كند: (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله وادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين # فان لم تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس والحجاره اعدت للكافرين ). ( 261)
    ريب منافقان درباره دعوت قرآن نيز، هم اصل آن بيان شده است :
    (و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ) ( 262) و هم بديهى بودن حقانيت محور دعوت ، و نفى ريب از مبدا، معاد و وحى و رسالت : (افى الله شك فاطر السموات والارض )، ( 263) (ربنا انك جامع الناس ليوم لاريب فيه )، ( 264) (ذلك الكتاب لاريب فيه ) ( 265) و همچنين براى زوال شك بى مورد آنان درباره توحيد ربوبى برهان اقامه مى كند: لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا ( 266) و از آنان نيز بر عقايد نادرستشان برهان مى طلبد: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ( 267)
    تذكر: گرچه عنوان ريب مصاديق گوناگونى دارد (دعوى و دعوت قرآن ) و بيشتر مصاديق آن در قرآن مجيد، درباره قيامت است ، ليكن چون در طليعه سوره بقره ريب مورد نفى قرار گرفت ، و در آيه 23 همين سوره ، ريب در صحت دعوى قرآن و معجزه بودن آن مطرح شد و در مورد ريب درباره معاد (كه از موارد دعوت قرآن است ) و در اين سوره گفتگو نشد، از اين رو مصداق بارز (نه منحصر) ريب در آيه محل بحث ريب درباره دعوى قرآن و اعجاز آن است .
    سر اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
    در اين آيه كريمه ، پس از بيان صفت سلبى قرآن (لاريب فيه )، صفت ثبوتى آن : (هدى للمتقين ) ذكر شده است ، همان گونه كه در آيه شريفه (الحمدالله الذى انزل على عبده الكتاب ولم يجعل له عوجا# قيما...) ( 268) ابتدا صفت سلبى (لم يجعل له عوجا) و پس از آن ، صفت ثبوتى (قيما) آمده است .
    سر تقديم صفات سلبى بر ثبوتى در اين دو آيه آن است كه قيم و هادى بودن قرآن كريم متفرع بر نفى اعوجاج و ريب از آن است .
    خداى سبحان در آياتى چند، قرآن كريم را كتاب هدايت همه انسانها معرفى مى كند: (شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس ) ( 269) ، (و ماهى الا ذكرى للبشر). ( 270) عموم و اطلاق اين گونه آيات ، مفيد همگانى و هميشگى بودن هدايت قرآنى است . افزون بر اين كه ، سيره عملى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز دعوت همگان به پذيرش اسلام بود. از سوى ديگر، گروندگان به اسلام و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز از هر گروه بودند و اسلام آنان از سوى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) پذيرفته مى شد. ولى از سوى ديگر، آياتى مانند آيه مورد بحث و عباراتى چون (هدى و رحمه للمومنين )، ( 271) (هدى و رحمه للمحسنين )، ( 272) (هدى و رحمه و بشرى للمسلمين ) ( 273) هدايت قرآن را ويژه ( 274) پرهيزكاران ، مومنان ، محسنان و مسلمانان معرفى مى كند و اين پرسش را پديد مى آورد كه با وجود ادله اى كه عمومى بودن هدايت و دعوت قرآن را اثبات مى كند، سر اختصاص آن به مومنان و پرهيزكاران و محسنان و مسلمانان چيست ؟
    در پاسخ به اين پرسش قرآنى سه بيان ارائه شده كه دقيقترين آنها بيان سوم است :
    1- برخى مفسران ، مانند امين الاسلام طبرسى ، مى گويند: ( 275) هدايت قرآن همگانى است و آيات مفيد اختصاص ، ناظر به بهره ورى از آن است . قرآن كريم در مقام هدايت تشريعى و بذر افشانى هدايت ، هيچ گونه اختصاصى به گروه مخصوص ندارد ولى انسانها در برابر قرآن دو دسته اند: برخى هدايت و دعوت قرآنى را نشنيده مى گيرند: (و ان تدعوهم الى الهدى لا يسمعوا) ( 276) و اگر هم بشنويد ترتيب اثر نمى دهند: (ولو سمعوا ما استجابوا لكم ) ( 277) و برخى نه تنها اجابت نمى كنند، بلكه وحى و نبوت و رسالت بشر را از ريشه انكار مى كنند: (و ما منع الناس ان يومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا). ( 278)
    اما پرهيزكاران و محسنان از هدايت قرآن بهره مى گيرند و آيات اختصاص ‍ هدايت ، ناظر به آنان است ، همان گونه كه انذر قرآن كريم و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز همگانى است : (ليكون للعالمين نذيرا)، ( 279) (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) ( 280) ولى تنها گروه خاصى از آن بهره مى برند: (لينذر من كان حيا)، ( 281) (انما انت منذر من يخشيها)، ( 282) . بنابراين ، قرآن گرچه دعوت و هدايتش عمومى است ، ولى تنها راهنماى كسانى است كه آن را بپذيرند و در برابر ظهور حق جدال باطل نكرده ، از احسن الاقوال پيروى كنند: (فبشر عباد# الذين يستعمون القول فيتبعون احسنه ). ( 283)
    2- استاد علامه طباطبائى (قدس سره ) مى گويد: مراد از هدايت در اين آيه كريمه ، هدايت تكوينى پاداشى است ، نه هدايت تشريعى ابتدايى و سر اختصاص مزبور، آن است كه متقين سرمايه پذيرش هدايت قرآن را كه همان سلامت فطرت است ، حفظ كرده اند. ( 284)
    آنان پيش از عمل به هدايت تشريعى ابتدايى قرآن ، از هدايت تكوينى ابتدايى فطرت بهره مى گيرند و اين تقواى فطرى زمينه ساز پذيرش هدايت تشريعى قرآن است و سپس در پرتو عمل به ره آورد وحى ، مشمول هدايت تكوينى پاداشى قرآن مى شوند.
    بنابراين ، آنان كه از هدايت تشريعى قرآن بهره مى برند مخوف به دو هدايتند: يكى هدايت تكوينى فطرى كه ابتدايى و مربوط به قبل از پذيرش ‍ هدايت قرآن است و آيه (اولئك على هدى من ) ( 285) ناظر به آن است ، و ديگرى هدايت تكوينى پاداشى كه مربوط به بعد از پذيرش هدايت تشريعى قرآن است و (هدى للمتقين ) به آن نظر دارد.
    تذكر: هدايت تكوينى فطرى همگانى است و همه انسانها از اين سرمايه هدايتى بهره مند هستند، جز اين كه عده اى نور هدايت فطرى را خاموش و فطرت حق جو و خدا طلب خو را زنده به گور مى كنند: (و قد خاب من دسيها) ( 286) و بر اثر دفن و دس فطرت ، به هلاكت مى افتند و چون چشم و گوش و زبان فطرت خود را بسته اند در مقابل هدايت تشريعى قرآن به جاى هدايت ، ضلالت مى خرند: (اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى ما ربحت تجارهم ) ( 287) و از اين رو خداى سبحان به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: اينان بر اثر كورى خاص خود، قابل هدايت نيستند: (و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ). ( 288) گرچه چشم ظاهرى آنان بيناست ولى بر اثر كورى چشم فطرتشان ، حقايق را نمى بينند: (وتريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون ). ( 289) به طورى كه آنان اهل نظرند، نه اهل بصر، و نظر بى بصر همانند شجر بى ثمر است .
    منحرفان از مسير هدايت فطرى ، همچنان مشمول دعوت و هدايت تشريعى قرآن هستند، ولى چون آن را نمى پذيرند به عنوان كيفر بر گمراهى خود مى مانند قرآن براى آنان نه تنها مايه هدايت ، شفا و رحمت نيست ، بلكه عامل خسران و ضرر است : (وننزل من القرآن ما هود شفاء ورحمه للمومنين و لا يزيد الظالمين لا خسارا) ( 290) پس كافران و منافقان نيز محفوف به دو گمراهى هستند: يكى گمراهى ناشى از دفن و دس فطرت و خروج از صراط مستقيم آن ، و ديگرى گمراهى كيفرى كه بر اثر مخالفت با هدايت تشريعى قرآن دامنگير آنان مى شود و آيه شريفه (و ما يضل به الا الفاسقين ) ( 291) اشاره به هر دو گمراهى دارد.
    حاصل اين كه ، هدايت تكوينى و پاداشى قرآن كه هدايتى ثانوى است ، بهره پارسايانى است كه سرمايه هدايت فطرى خود را نگهبانى و نگهدارى كرده باشند. آنان كه بر اثر همين نگهدارى بالفعل موصوف به وصف تقوايند.
    اين پاسخ نسبت به پاسخ اول دقيقتر است ؛ زيرا پس از پاسخ اول اين پرسش مطرح مى شود كه اگر هدايت قرآن عمومى است و بهره بردارى از آن خصوصى ، سر اين كه گروهى خاص (متقين ) از هدايت قرآنى بهره مى برند و ديگران از آن بى بهره اند چيست ؟ و آنگاه در پاسخ بدان پرسش نوبت به بيان دقيق استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) مى رسد. ولى جواب استاد علامه نيز چون مبتنى بر پذيرش اصل اشكال (تعارض ابتدايى آيات ) است ، ناتمام به نظر مى رسد و از اين رو پاسخ سوم را مى توان پاسخ صادق و بركننده بنيان اشكال دانست .
    3- مراد از هدايت ويژه پرهيزكاران در اين آيه كريمه همان هدايت تكوينى (ايصال به مطلوب ) است كه متاخر از هدايت تشريعى همگانى قرآن (ارائه طريق ) است و مراد از متقين نيز كسانى هستند كه اولا سرمايه فطرت را با شنيدن پيام فطرت حفظ كرده باشند و افزون بر تقواى فطرى ، تقواى عملى نيز داشته باشند، يعنى افزون بر بهره گيرى از هدايت فطرى ، از هدايت تشريعى قرآن نيز استفاده كرده باشند و به عبارت ديگر هم فطرت خويش را شكوفا ساخته و هم با راهنمايى قرآن ، به بخشى از راه را پيموده باشند، آنگاه هدايت پاداشى ايصال به مطلوب نصيب آنان خواهد شد.
    سر تاكيد بر زمينه سازى حيات فطرى براى پذيرش قرآن اين است كه اگر انسان با سوء اختيار خود، فطرت اصيل خويش را در گور هوا و هوس دفن كرد ديگر نمى تواند از هدايت قرآن بهره مند گردد، زيرا رسالت قرآن شفا بخشيدن به بيماران است : شبا لما فى الصدور، ( 292) نه زنده كردن مردگان و گواه اين مدعا، آيه شريفه (لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين ) ( 293) است كه با قرينه مقابله (زنده با كافر) كافر را مرده مى داند.
    اينان كسانى هستند كه خودشان مى گويند: ما را موعظه كنى يا نكنى سودى نمى بخشد: (سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين ) ( 294) و خداى سبحان نيز درباره آنان مى گويد: انذارشان كنى يا نكنى ايمان نمى آورند: (ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم لم لم تنذرهم لايؤ منون ) ( 295)
    هدايت قرآن براى فطرت مردگان كارساز نيست واصولا تعارضى بين اين دو دسته از آيات نيست ؛ زيرا مردگان فطرى در واقع انسان نيستند، بلكه شبيه حيوان و حتى كمتر و گمراهتر از آنند: (ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا). ( 296) پس با تامل معلوم مى شود كه ناس همان متقين و متقين همان ناس هستند و ديگران در حكم چهارپايان يا فروتر از آنها هستند و اگر در برخى آيات ، مانند (يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم ...) (297) اثر وحىخدا، احياى نفوس مرده دانسته شد كه بالاتر از شفاى قلوب بيمار است ، در پرتو پذيرش اصل ايمان است ؛ چنانكه عنوان آيه نيز ناظر به مومنان است ؛ آنگاه مردم با ايمان كه از حيات ابتدايى دينى برخوردارند، بر اثر پذيرش دعوت جهاد و مانند آن ، كه ظاهر سياق آيه سوره انفال ناظر به آن است ، به حيات برتر مى رسند، همان گونه كه مردم جاهليت كه از جهت روح دينى مرده بودند، به بركت وحى الهى زنده شدند، ليكن اگر كسى بعد از تماميت نصاب حجت خدا، راه طغيان و انكار را رها نكرد و حيات انسانى خود را عمدا از دست داد، ديگر شايسته هدايت نيست . يعنى ، چنين چيزى طبق عادت ، ممنوع است ، نه آن كه طبق عقل ممتنع باشد. از آيه شريفه (انما يستجيب الذين يسمعون والموتى يبعثهم الله اليه يرجعون ) (298) مى توان استنباط كرد كه كافران متعمد و منافقان ملعنت ، مردگان روحى اند و قابل اهتدا نيستند.
    تذكر: تاثير قرآن در احياى نفوس مستعد، مطلبى است كه در موارد گوناگون به ويژه ذيل آيه 24 سوره انفال مطرح خواهد شد، ليكن بايد توجه داشت كه شفاى بيمار ظاهرى ، امرى است تكوينى و عينى نه اعتبارى و قراردادى و چون الفاظ و نقوش و نيز مفاهيم اعتبارى مستفاد از آنها، طبق قرارداد است نه تكوين ، همان طور كه عمل به دستور طبيب حاذق كه بر روى نسخه با الفاظ خاص نوشته مى شود اثر تكوينى دارد، عمل به احكام مستفاد از ظواهر الفاظ قرآن ، و تعبد به مطالب مستنبط از آنها نيز، اثر عينى خواهد داشت .
    بنابراين ، اگر اشاره ذلك به همين قرآن حاضر باشد و مصحح اين اشاره دور، با نزديك بودن مشاراليه ، مقام والاى آن باشد، نه آن كه مشاراليه خصوص آن مقام برين باشد، شبهه اى وارد نخواهد شد كه چون نقوش و الفاظ و مفاهيم قرآن ، اعتبارى است ، چگونه تاثيرى در شفا يا احياى نفوس دارد، زيرا پشتوانه اين گونه از معانى اعتبارى ، حقايق تكوينى است .
    خاتمه : در پايان توجه به اين مطلب اعجازانگيز سودمند است كه برخى ( 299) مفسران ، رقم وجوه محتمل در (الم ) از جهت اشتمال بر حروف اسم اعظم و از جهت آن كه حروف مقطعه آيا محلى از اعراب دارد يا نه و صور احتمالى اعراب و نيز بررسى وجوه محتمل در اعراب (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين )، هر كدام از كلمات مزبور به تنهايى و هر يك از آنها با در نظر گرفتن وجوه محتمل كلمات ديگر تا پايان (وا ولئك هم المفلحون )، از لحاظ جمع بندى وجوه احتمالى ، مثنى و فرادى ، به يازده بيليارد و چهارصد و هشتاد و چهار ميليارد و دويست و پنج ميليون و هفصد و هفتاد هزار و دوست و چهل ، (240 / 770 / 205 / 484 / 11) خواهد رسيد.
    لطايف و اشارات
    1- مراتب قرآن ، مظاهر شئون حق
    قرآن كريم تجلى گاه خداى سبحان است : فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا راوه ( 300) و چون خدايى كه در اين كتاب تجلى كرده ، در عين اين كه بالاست : (سبح اسم ربك الاعلى ) ( 301) نزديك است : (و هو معكم اين ما كنتم ) ( 302) (واذا سالك عبادى عنى فانى قريب ) ( 303) تجلى او، يعنى قرآن كريم نيز با اين كه بعيد است ، قريب و در عين حال كه عالى است دانى كه خواهد بود و در اين جهت نيز مظهر خدايى است كه هم عالى است و هم دانى : (فى علوه دان و فى دنوه عال ). ( 304)
    البته متجلى و تجلى يكسان نيست ، چنانكه قرآن وقتى در مرحله نزديك ظهور مى كند با حواس ديده و شنيده مى شود، ولى ذات اقدس خداوند در حالى كه نزديك است نيز با حواس درك نمى شود و سر اين تفاوت آن است كه خداوند، ذاتا بسيط الحقيقه است و اين حقيقت بسيط نامتناهى است ، از اين رو در همه مراحل هستى ، ظهور بسيط و مجرد تام دارد، بر خلاف شئون و اوصاف فعلى او كه بر اثر تركب و تنزل ، محسوس هم خواهد شد.
    2- طهارت دل ، راه نيل به مراحل برتر قرآن
    خداى سبحان راه دستيابى به مراحل عاليه قرآن را طهارت دل مى داند: (انه لقرآن كريم # فى كتاب مكنون # لا يسمه الا المطهرون ) ( 305) مرجع ضمير در لا يسمه اگر كتاب مكنون باشد مراد از مس ، همان اساس عقلى و قلبى و مراد از طهارت ، طهارت باطن خواهد بود كه به گواهى آيه شريفه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) مطهرانى كه به نحو كمال و تمام با كتاب مكنون در ارتباطند، اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) هستند.
    رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و امامان (عليه السلام ) در همه مراحل قرآن حضور دارند و بين آنان و همه مراحل قرآن هماهنگى بلكه يگانگى است ؛ چنانكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: انى تارك فيكم ثقلين ... و هو كتاب الله ... و عترتى اهل بيتى لن يفترقا...، ( 306) و اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمودند: وجعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا، لا نفارقه و لايفارقنا ( 307) و از اين رو معصومين (عليهم السلام ) از آن جهت كه در اين نشئه به سر مى برند و با ديگران در احكام يكسانند با تعبير هذا الانسان به آنان اشاره مى شود و با هذا القرآن هماهنگند: (ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه ) و از آن جهت كه داراى مقام (ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى ) ( 308) هستند با ذلك الكتاب متحدند و در نتيجه ذلك الانسان خواهند بود؛ چون در مرتبه (و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )، ( 309) حتما اشاره ذلك مصحح دارد، نه هذا.
    3- بهره هاى راهيان كوى معرفت قرآن
    قرآن كريم حبل ممدود الهى است كه مراتب فراوانى دارد. انسانها نيز بر اساس مراتب گوناگون طهارت دل از مراتب متنوع قرآن بهره هاى متفاوت دارند: كتاب الله عزوجل على اربعه اشياء: على العباره والاشاره واللطائف و الحقائق ؛ فالعباره للعوام والاشاره للخواص واللطائف للاولياء والحقايق للانبياء. ( 310)
    كسانى كه با مراتب نازله قرآن (مشاراليه هذا القرآن ) ارتباط دارند، به علوم حصولى و مدرسه اى دست مى يابند كه در معرض نسيان و زوال قرار دارد، اما انسانهاى كامل كه با مراحل عاليه قرآن (مشاراليه ذلك الكتاب ) مرتبطند، حقايق قرآن را از عندالله و لدى الله فرا مى گيرند و از اين رو بهره علمى آنان به علم لدنى موسوم شده است : (وانك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم ). ( 311) هر اندازه انسان بهره مند از قرآن ، از مرحله طبيعت تنزيه شود، استفاده او از عمق قرآن بيشتر مى شود.
    4- اسم اشاره دور، براى تعظيم قرآن و خداوند
    معيار اشاره دور و نزديك ، حال متكلم است ، نه مخاطب و مستمع ، و در قرآن كريم متكلم ، خداوند سبحان است كه در همه حال براى خود حاضر است . از اين رو تعبير به اسم اشاره دور (ذلك ) براى تعليم و توجه انسانها به تعظيم مقام شامخ كتاب است وگرنه استعمال اسم اشاره دور نسبت به خداوندى كه اشاره مى كند صحيح نخواهد بود. همان گونه كه قرآن كريم هنگام اشاره به خداى سبحان ، براى تعليم و توجه بندگان به تعظيم مقام رفيع و منيع ربوبى ، تنها با اسم اشاره دور ياد مى كند: (ذلكم الله ربكم له الملك ) ( 312)
    و هرگز با اسم اشاره نزديك ، مانند هذا ياد نكرده است ، با اين كه خداوند همواره حاضر است و در اين باره مى فرمايد: (... و ما كنا غائبين ). ( 313)
    تذكر: بحث غياب و حضور در استعمال ضمير يا اسم ظاهر غير از بحث نزديك و دور در استعمال اسماى اشاره است . از اين رو در كاربرد ضمير يا اسم ظاهر، تعبير قرآن كريم درباره خداى سبحان گاهى به نحو حضور است ، با استفاده از ضمير متكلم ؛ مانند (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى ) ( 314) و يا ضمير مخاطب ؛ مانند: (اياك نعبد) ( 315) و گاهى به نحو غياب است با استفاده از اسم ظاهر؛ مانند (واعبدوا الله ) ( 316) و يا ضمير غايب ؛ مانند: (فاعبدوه هذا صراط مستقيم ) ( 317) و چون خداوند، بسيط و نامتناهى است ، همه انحاى تعبير (اشاره يا ضمير) درباره او به نحو دفعى و آنى صحيح است و نيازى به تدريج يا تناوب ندارد؛ چون حقيقت نامحدود، دورى او عين نزديكى ، حضور او عين غياب ، علو او عين دنو و بيرون بودن او عين درون بودن است ؛ زيرا با هيچ موجودى متحد نمى شوند تا حكم خاص آن را بپذيرد. از اين رو همه تعبيرها به نحو دفعى (نه تدريج و تناوب ) صحيح خواهد بود.
    5- قرآن كريم هم هدايت است هم هادى
    اطلاق قدى بر قرآن (به جاى هادى )، تنها از باب مبالغه نيست تا نظير زيد عدل باشد، بلكه نشانه آن است كه اين كتاب ، هم خود عين هدايت است و هم هادى ديگران ، نظير نور كه هم خود روشن است و هم روشنگر ديگران است ، زيرا هدايت و نور گرچه دو مفهوم جداى از هم است ، ليكن از جهت مصداق واحد است ؛ همان طور كه حمل نور بر قرآن مجازى و حمل ذو هو نيست ، حمل هدايت بر قرآن نيز اين اين قبيل است و اين ويژگى طريق معنوى است كه اتصاف آن به هدايت مجاز نيست ، بلكه حمل هدايت بر طريق حسى مجاز است ؛ زيرا راه مادى ، نشانه و راهنماست ، نه آن كه خود، عين هدايت باشد، يعنى ، طريق معنوى ، سالك را به سوى خود فرا مى خواند و بر اثر عمل به آن به مقصد راهنمايى مى كند.
    6- پناهگاه محكم راهيان راه قرآن
    در بحث تفسيرى گذشت كه تقواى فطرى و عملى شرط ضرورى بهره مندى از هدايت قرآن كريم است و شرط بودن تقوا بدان جهت است كه انسان ، دشمنى سرسخت چون شيطان دارد: (انه عدو مبين ). ( 318) شيطان دشمنى است كه انسانها را مى بيند و مى پايد و از جايى كه گمان نمى برند به آنان تهاجم مى كند، در حالى كه انسانهايى كه در معرض وسوسه و آسيب شياطين هستند، ابليس و جنود او را نمى بينند: (انه يريكم هو قبيله من حيث لا ترونهم ). ( 319)
    در اين صورت هيچ پناهگاهى جز استعاذ به ذات اقدس خداوند نيست : (و اما نيزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله ) ( 320) و خداى سبحان اين پناهگاه محكم را به رهروان راه قرآن معرفى كرده است : (فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ) ( 321) و تنها خداى سبحان است كه مى تواند انسانها را از گزند شياطين نگهدارد؛ زيرا خداوند، شيطان و جنود او را مى بيند ولى آنها خدا را بر اثر خودبينى نمى بينند: (و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظه ). ( 322) انسان در پناه ايمان و عمل صالح به آن حفاظ الهى دست مى يابد و از انحراف ، اعوجاج و پيروى از وسوسه هاى شيطانى محفوظ مى ماند.
    7- تنافى نزاهت از ريب با تحريف
    خداوند، قرآن كريم را به نزاهت از ريب و نيز به عنوان سبب هدايت ستوده است و هر يك از اين اوصاف براى قرآن مجيد بالفعل ثابت است . از اين رو شايد بتوان گفت اين كتاب از گزند هر گونه تحريف ، مانند زياده يا نقص ‍ محفوظ است ؛ زيرا كتاب محرف ، جايگاه ريب است ، نه منزه از آن و خود نيازمند به هدايت است ، نه آن كه هادى ديگران باشد.
    بحث روايى
    مراتب و درجات تقوا
    عن العسكرى (عليه السلام ): ... (للمتقين ) الذين يتقون الموبقات و يتقون تسليط السفه على انفسهم حتى اذا عملوا ما يجيب عليهم عمله عملوا بما يوجب لهم رضا ربهم . ( 323)
    - هدى )... بيان و شفاء (للمتقين ) من شيعه محمد و على انهم اتقوا انواع الكفر فتركوها و اتقوا الذنوب الموبقات فرفضوها و اتقوا اظهار اسرار الله تعالى و اسرار ازكياء عباده الاوصياء بعد محمد (صلى الله عليه وآله ) فكتموها واتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقين لها و فيهم نشروها. ( 324)
    اشاره : حقيقت تقوا، شهود علمى والتزام عملى درباره اسناد حسنات علم و آدم به خداوند و اسناد سيئات آنها به خود آنهاست ؛ يعنى ، فيض خاص ‍ خدا را وقايه حسنات قرار دادن تا به غير خدا اسناد نيابد و فقط از آن خداوند باشد و خويشتن را وقايه سيئات قرار دادن تا چيزى از قصور و نقص و عيب و ذنب از او تعدى نكند و به خداوند اسناد نيابد. كسى كه بر محور مزبور حركت مى كند، در مقام كتمان سر علوم و ستر آنها برمى آيد و آنها را از نااهل مكتوم و براى اهل منشور مى كند؛ چنين پروا پيشه اى البته در مقام عمل از گزند گناه مصون مى شود و به اوج درجات كمال راه مى يابد؛ زيرا بهترين تقوا كه همان تقواى توحيدى است بهره اوست و چون هدايت بر مدار تقواست ، عاليترين هدايت نصيب اوست .
    تذكر: گرچه تقوا رئيس اخلاق شناخته شده است : التقى رئيس ‍ الاخلاق ( 325) ، ليكن همان گونه كه غالب فضايل اخلاقى سه درجه دارد: عام و خاص واخص ، تقوا نيز همين سه مرتبه را دارد. تقواى عام پرهيز از محرمات و تقواى خاص اجتناب از مشتبهات و تقواى اخص ‍ دورى از مباحات در پرتو اشتغال به واجبات و مستحبات است ، ليكن تقوا در شهود آيات خدا و كيفيت انتساب آنها به خدا و كيفيت ظهور خداوند در آنها يا عدم شهود اصل آنها بحث خاص وجود دارد.
    الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقنهم ينفقون
    گزيده تفسير
    قرآن هادى تقوا است كه غيب (خداى سبحان و اسماى حسناى او، وحى ، فرشتگان و معاد) را باور دارند (گرچه غيب مطلق ، يعنى كنه ذات خدا نه مشهود تفصيلى عارف است و نه معقول حكيم و متكلم و نه متعلق ايمان تفصيلى هيچ مومن ).
    تقوا پيشگان هم اهل نمازند و هم حقيقت آن را بر پا مى دارند؛ آنان پيام اصلى نماز را از مدار لفظ و مفهوم آن خارج ساخته ، به وجود عينى مى رسانند، يعنى ، ابتدا در محدوده جان خويش حقيقت نماز را متمثل ساخته سپس آن را با سنت مستمر خود در جامعه متجلى مى كنند و با تبليغ و تعليم ديگران ، آنان را نيز به عنوان روح متمثل نماز پرورش مى دهند، تا حقيقت نماز كه ناهى از فحشا و منكر، و شفا بخش درد هلوع و جزوع و منوع بودن انسان خاكى است در جامعه متمثل گردد.
    آنان با انفاق آنچه خدا روزيشان كرده ، ابتدا پيوند خو را با خداوند مستحكم و در پرتو آن به تحكيم پيوند خو با بندگان خدا مى پردازند.
    انفاق پرواپيشگان منحصر بن مال نيست ؛ آنان از هر رزقى مانند مال ، علم ، عقل ، قدرت ، جاه و جان خود در راه حق نثار و ايثار مى كنند.
    تفسير
    يومنون : واژه ايمان از ريشه امن است و سر اطلاق ايمان بر عقيده آن است كه مومن اعتقاد خود را از ريب ، اضطراب و شك ، كه آفت اعتقاد است ، مى رهاند و آن را ايمن مى كند. از اين رو رسوخ و استقرار عقيده در قلب را ايمان مى گويند و براى رسيدن به آن ، علم به تنهايى كافى نيست ، گاهى انسان به چيزى عالم است ولى به آن مومن نيست : (وجحدوا به واستيقنتها انفسهم ). ( 326)
    اعتقاد علمى بايد با جان و قلب انسان معتقد و عالم عجين شود و در اوصاف نفسانى و اعمال بدنى او جلوه كند تا اطلاق ايمان بر آن درست باشد و بر اين اساس ، اطلاق مومن بر كسى كه عقيده حق را تنها بر زبان مى راند درست نيست : (من الذين قالوا امنا بافواههم ولم تومن قلوبهم )، (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون )، ( 327) عقد علمى كه قضيه ذهنى و معقول است تا با جن عالم عقد و گره ديگر نيابد، ايمان نيست .
    غيب : غيب چيزى است كه با هيچ يك از حواس عادى و يا حواس مسلح قابل درك نباشد و در مقابل حضور و شهادت است و مصاديق فراوانى دارد و اگر در بحث روايى مفسران شيعه عنوان غيب ، بر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) تطبيق شده است ، از قبيل بيان مصداق است ، نه تفسير مفهوم ، و از باب نمونه است ، نه حصر. و مستند آن نص مورد قبول اماميه است ، گرچه ديگران آن را نپذيرند. بنابراين ، آنچه آلوسى به پيروى از امام رازى گفته است : زعمت الشيعه انه القائم وقعدوا عن اقامه الحجه على ذلك ( 328) ناصواب است .
    ايمان به غيب يا به استناد برهان عقلى است و يا به استناد دليل نقلى (مواردى كه نقل حجت است ) و گاهى به استناد (وجدان كشفى ) و همان طور كه براى ارزيابى برهان عقلى يا نقلى ، معيار خاصى است كه صحت برهان مزبور با آن معيار سنجيده مى شود، براى مشاهده نيز معيار ويژه اى است كه صحت كشف ياد شده ، با آن ارزيابى مى شود.
    برخى از صاحب دلان ، برهان نظرى را همواره در معرض دخل ، قدح و عيب و نقص دانسته اند. از اين رو مى گويند: كسى كه اهل برهان است (نه عرفان و وجدان ) هرگز ايمان مخلوط دل او نخواهد شد؛ ليكن اطلاق چنين پندارى ناصواب است ؛ زيرا گرچه برهان حصولى ، همتاى عرفان صحيح حضور نيست ، ولى چنين نيست كه همه براهين در معرض نقد و قدح باشد.
    يقيمون : اقامه از قيام و قوام مشتق است و قيام گاهى در مقابل قعود و سجود و اضطجاع و استلقاء است و به معناى ايستادن ، مانند: (الذين يذكرون الله قياما وقعودا)، ( 329) ( يبيتون سجدا و قياما) ( 330) و گاهى در مقابل حركت است و به معناى توقف و سكون ؛ مانند: (كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا) ( 331) . گاهى نيز قيام در برابر انحراف و اعوجاج است و به معناى ايستادگى نه ايستادن ظاهرى ، مانند: (جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس ). ( 332)
    الصلوه : برخى برآنند كه صلوه و زكوه ، ناقص يائى است ، ولى براى تفخيم لفظى ، آنها را به صورت واو مى نگارند. ( 333) احتمال ناقص ‍ واوى بودن بودن صلوه نيز از برخى نقل شده است .
    رزقناهم : رزق انعام خاصى است كه به مقتضاى حال و بر اساس نياز مرزوق باشد. رزق ، يا قيودى كه در تعريف آن ذكر شد، با مفاهيمى همچون : احسان ، انعام اعطاء، حظ، نصيب و انفاق متمايز مى گردد. ( 334) عنوان رزق تكوينى بر هر چيزى كه انسان يا جاندار ديگر تغذيه مى كند يا از آن به نحو ديگر بهره مى برد صادق است ، ليكن رزق تشريعى بر هر مال يا منفعت و يا انتفاعى ، صادق نيست ، مگر آن كه حلال باشد، چون در نظام تكوين ، حليت و حرمت اعتبارى راه ندارد. بنابراين ، تقييد آن به قيد حلال ، ناصواب است ، ليكن در بحثهاى تشريعى ، چنين تقييدى صائب است .
    ينفقون : تامين هزينه ، خواه هزينه مالى باشد يا غير آن و خواه از دست انفاق كننده خارج گردد يا نه ، انفاق است ؛ آنچه از دست انفاق كننده خارج مى شود، مانند انفاق غير خداوند و آنچه از دست او خارج نمى شود، مانند انفاق خداوند كه در عين تامين هزينه ديگران ، در دست خداست . پس ، (بر خلاف پندار قرطبى ) ( 335) در حقيقت انفاق ، بيرون رفتن مال از دست انفاق كننده اخذ نشده است .
    برخى انفاق را از نفق به معناى لانه زير زمينى موش صحرايى دانسته اند كه داراى دو در است و هر گاه كسى از درى خواست او را صيد كند از در ديگر خارج مى شود. وجه مناسبت آن است كه انفاق ، نسبتى به خداوند بى نياز دارد و نسبتى به مخلوق محتاج . ( 336)
    در آيه كريمه مرود بحث و آيه پس از آن ، پرهيزكاران با پنج وصف ستوده شده اند كه وصف آغازين آنها ايمان به غيب است .
    ايمان همانند هدايت و تقوا حقيقت تشكيكى است و درجات و مراتبى دارد: (و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا)؛ ( 337) زيرا ايمان گاهى به اصل چيزى تعلق مى گيرد و گاهى به برخى از لوازم آن و گاهى به همه لوازمش و بر هر مرتبه اى از ايمان اثر خاص آن مرتبه مترتب استد هر چه ايمان قويتر باشد، تعلق آن به متعلق راسختر و به لوازم آن عميقتر است .
    لفظ الغيب گرچه با اطلاق خود مطلق غيب را شامل مى شود، ولى چون ايمان به غيب در آيه محل بحث ، در برابر ايمان به وحى و يقين به آخرت آمده است ، مراد از آن ذات اقدس خداوند است كه بارزترين مصداق غيب است ، ليكن مى توان گفت : مراد، غيب مطلق است و از اين رو چنين استظهار مى شود كه ايمان به اصول سه گانه دين (خدا، وحى و رسالت و معاد) در اين دو آيه از صفات متقين شمرده شده است . البته غيب مطلق (لا بشرط مقسمى ) نه مشهود تفصيلى عارف است ، نه معقول حكيم و متكلم و نه متعلق ايمان تفصيلى هيچ مومن و بدين جهت ، از بحث خارج است .
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/