ده تن را كشت و نزد پدر برگشت و گفت پدر جان تشنه ام حسين فرمود شكيبا باش پسر جانم جدت بجامى لبالب تو را سيراب كند، برگشت و نبرد كرد تا چهل و چهار تن از آنها كشت و شهيد شد صلى اللّه عليه . پس از او قاسم بن حسن بن على بميدان رفت و ميگفت :بى تاب مشو جانم هر زنده بود فانى امروز بهشت خلد از بهر تو ارزانى
و سه كس را كشت و او را از اسب در انداختند (رضي الله عنه ). حسين به راست و چپ نگريست و كسى را نديد سر به آسمان برداشت فرمود خدايا مى بينى با پيغمبرزاده ات چه ميكنند؟ بنو كلاب راه فرات را بر او بستند و تيرى بگلوگاهش رسيد و از اسبش بزمين افتاد و تير را بر آورد و بدور انداخت و كف زير خون گرفت و چون پرشد سر و ريش با آن آلوده كرد و گفت من خدا را ستم ديده و خون آلود برخورم و بگونه چپ روى خاك افتاد و دشمن خدا سنان ايادى و شمر بن ذى الجوشن عامرى با جمعى از شاميان آمدند و بالاى سر او ايستادند و بيكديگر گفتند چه انتظارى داريد اين مرد را راحت كنيد سنان بن انس ايادى فرود آمد و ريش حسين را گرفت و با شمشير بگلويش ميزد و ميگفت بخدا من سر تو را جدا ميكنم و مى دانم كه تو زاده رسول خدا (ص) و بهترين مردمى از جهت پدر و مادر و اسب حسين آمد و يال و كاكل خود را بخون او آغشته و مى دويد و شيهه ميكشيد چون دختران حسين شيهه او را شنيدند بيرون دويدند و اسب بى صاحب ديدند و دانستند كه حسين (ع) كشته شده ، ام كلثوم دختر حسين دست بر سر نهاد و شيون سرداد و ميگفت وا محمداه اين حسين است كه در بيابانست و عمامه و ردايش بغارت رفته . سنان سر حسين را نزد عبيد اللّه زياد آورد و ميگفت :بار كن از سيم و زر شترانم قاتل خير بشر بام و ببابم
قاتل شاهنشه دو جهانم آنكه بود در نسب به از همه مردم
عبيد اللّه باو گفت واى بر تو اگر ميدانستى بهتر مردم است در پدر و مادر چرا او را كشتى ؟ دستور داد گردن او را زدند و روحش بدوزخ شتافت ابن زياد پيكى نزد ام كلثوم دختر (دختر ظ) حسين فرستاد و پيام داد حمد خدا را كه مردان شما را كشت در آنچه با شما شد چه نظر دارى ؟ فرمود اى پسر زياد اگر چشم تو بكشتن حسين روشن شد چشم جدش دير زمانى بديدار او روشن بود او را ميبوسيد و لبانش ميمكيد و بشانه خودش سوارش ميكرد جواب جد او را آماده كن كه فردا طرف تو است .
مجلس سى و يكم روز يك شنبه عاشورا دهم محرم 368
1- امام پنجم فرمود:
حسين بن على (ع) كشته شد و سيصد و بيست و چند زخم نيزه و شمشير و تير در او يافتند و روايت شده كه همه در جلو تنش بود چون پشت بدشمن نميداد.
2- فاطمه دختر حسين فرموده :
غارتگران بر خيمه ما هجوم كردند و من دختر خردسالى بودم و خلخال طلا بپايم بود مردى آنها را مى ربود و مى گريست گفتم دشمن خدا چرا گريه ميكنى ؟ گفت چرا گريه نكنم كه دختر رسول خدا را لخت ميكنم گفتم مرا واگذار گفت ميترسم ديگرى آن را بربايد فرمود هر چه در خيمه هاى ما بود غارت كردند تا اينكه چادر از دوش ما برداشتند.
3- حاجب عبيد اللّه زياد گفته :
چون سر حسين (ع) را براى ابن زياد آوردند دستور داد آن را در طشتى طلا برابرش نهادند و با چوب دستى بدندانهايش ميكوفت و ميگفت زود پير شدى اى ابا عبد اللّه مردى از حاضران گفت من رسول خدا را ديدم كه جاى چوب دستى تو را ميبوسيد جواب گفت امروز عوض روز بدر است سپس دستور داد على را بزنجير كشيدند و با زنها و اسيران بزندان بردند و من همراهشان بودم بهر كوچه رسيديم از زن و مرد پر بود و همه سيلى به رخ ميزدند و ميگريستند، آن ها را بزندان افكندند و در به روى آنها بستند.
سپس ابن زياد (لع ) على بن الحسين و زنان را با سر حسين احضار كرد و زينب دختر على با آنها بود ابن زياد گفت حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و احاديث شما را دروغ در آورد زينب فرمود حمد خدا را كه ما را بمحمد گرامى داشت و بخوبى پاكيزه كرد همانا فاسق رسوا شود و فاجر دروغ گويد، گفت خدا با شما خاندان چه كرد؟ گفت سرنوشت آنها شهادت بود و ب آرامگاه خود برآمدند و محققا خدا تو را با آنها جمع كند و نزد او محاكمه شويد، ابن زياد خشم كرد و قصد كشتن زينب نمود و عمرو بن حريث او را آرام ساخت ، زينب فرمود آنچه از ما كشتى تو را بس است مردان ما را كشتى و ريشه ما را كندى و حريم ما را مباح شمردى و زنان ما را اسير كردى با كودكان ما اگر مقصودت شفا دادن دل بود تو را كافى است ابن زياد دستور داد آنها را بزندان باز بردند و مژده كشتن حسين را باطراف نوشت و دستور داد اسيران را با سر حسين بشام برند جمعى كه با آن سر رفته بودند باز گفتند كه شبها نوحه جن را تا صبح بر حسين ميشنيدند گفته اند چون بشام رسيديم روز روشن زنان و اسيران را روى باز وارد كردند و اهل شام ميگفتند ما اسيرانى بدين زيبائى نديديم شما كيانيد؟ سكينه دختر حسين فرمود ما اسيران خاندان محمديم آنها را بر پلكان مسجد كه توقفگاه اسيران بود بازداشتند و على بن الحسين كه جوانكى بود با آنها بود شيخى از شاميان آمد و گفت حمد خدا را كه مردان شما را كشت و آشوب را خاموش كرد و هر چه توانست به آنها بد گفت چون سخن خود تمام كرد على بن الحسين (ع) باو فرمود تو قرآن نخواندى ؟ گفت چرا گفت اين آيه خواندى (شورى 23) بگو از شما مزدى نخواهم جز دوستى خويشان - گفت آرى فرمود ما آنهائيم ، فرمود اين آيه خواندى كه بذى القربى حقش را بده ؟ گفت آرى فرمود ما آنهائيم فرمود اين آيه خواندى (احزاب ) همانا خدا خواسته پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را بى نهايت پاكيزه كند؟ گفت آرى فرمود ما آنهائيم آن شامى دست به آسمان برداشت و گفت خدايا من بدرگاهت توبه كردم تا سه بار خدايا من بتو بيزارم از دشمن آل محمد و از قاتلان اهل بيت ، من قرآن را خواندم و تا كنون متوجه اين آيات نشدم سپس زنان حسين را نزد يزيد بن معاويه بردند و زنان آل يزيد و دختران معاويه و خاندانش شيون و وا ويلا كردند و ماتم برپا نمودند و سر حسين را برابر يزيد گذاشتند سكينه گفت سختدل تر و كافرتر و مشرك تر از يزيد نديدم و جفاكارتر، ب آن سر نگاه كرد و مى گفت :كاش اشياخ بدر مى ديدند ناله خزرج از دم شمشير
سپس دستور داد سر حسين را بر در مسجد دمشق آويختند از فاطمه بنت الحسين نقل شده كه چون ما را در برابر يزيد نشانيدند اول بار بر ما رقت كرد و با ما ملاطفت نمود يك شامى سرخگون برخاست و گفت يا امير المؤمنين اين دخترك را بمن ببخش مقصودش من بودم كه دختركى خوشرخسار بودم من ترسيدم و بهراس افتادم و گمان كردم اين كار ميكند دامن خواهر بزرگتر و فهميده تر خود را گرفتم او بشامى گفت دروغ گفتى و ملعون شدى اين حق را نه تو دارى و نه او، يزيد خشم كرد و گفت تو دروغ گفتى بخدا اگر بخواهم ميكنم فرمود نه بخدا خدايت اين حق را نداده مگر آنكه از ملت و دين ما بيرون روى يزيد خشم كرد و گفت با من چنين گوئى همانا پدر و برادرت از دين بيرون شدند در جوابش گفت به دين خدا و دين پدر و برادر و جد من تو و جد و پدرت هدايت شديد گفت اى دشمن خدا دروغ گفتى فرمود امير را ببين كه ستمكارانه دشنام مى دهد و بسلطنت خود طرف را مقهور ميكند گفت گويا شرم كرد و خاموش شد و شامى در خواست خود را باز گفت كه اين دخترك را بمن ببخش يزيد گفت گم شو خدا يك مرگ قطعى بتو بخشد.
4- فاطمه دختر حسين (ع) گفت :
سپس يزيد دستور داد زنان حسين را با امام بيمار در زندانى جا دادند كه از سرما و گرما جلوگيرى نداشت تا چهره هايشان پوست گذاشت و در بيت المقدس سنگى برنداشتند جز آنكه خون تازه زيرش بود و مردم خورشيد را بر ديوارها سرخ ديديد مانند پتوهاى رنگين
تا على بن الحسين با زنان بيرون شد و سر حسين را بكربلا برگرداند.
5- امام صادق (ع) فرمود:
چون حسين بن على (ع) را با تيغ زدند و شتافتند تا سرش را ببرند منادى از طرف رب العزت ندا داد از ميانه عرش و گفت ايا امت جبار ستمكار پس از پيغمبر خود خدا توفيق عيد قربان و عيد روزه را بشما ندهد گويد سپس امام صادق فرمود از اين رو بخدا موفق نشدند و هرگز موفق نشوند تا خونخواه حسين (ع) قيام كند.
مجلس سى و دوم 12 محرم 368
1- امام صادق (ع) فرمود:
روز قيامت خداى عز و جل مردم را در يك سرزمين جمع كند و موازين نهاده شود و خون شهداء را بامداد علماء بسنجند و مداد علماء بر خون شهداء بچربد.
2- امام صادق (ع) فرمود:
شش چيز است كه مؤمن پس از مرگ خود از آن سود برد، فرزند صالح كه برايش آمرزش خواهد قرآنى كه خوانده شود، چاه آبى كه بكند و درختى كه بكارد و صدقه آبى كه مجرى سازد و روش نيكى كه از آن پيروى شود.
3- مالك بن انس فقيه مدينه گويد:
من خدمت امام صادق مى رسيدم يك بالش بمن تقديم ميكرد و از من احترام مى نمود و ميفرمود اى مالك من تو را دوست دارم و من از اين اظهار او خرسند ميشدم و خدا را حمد ميكردم گويد مردى بود كه فارغ از يكى از سه خصلت نبود يا روزه مى داشت يا نماز ميخواند يا ذكر مى گفت ، از بزرگان عباد و اكابر زهاد بود كه از خداى عز و جل مى ترسند بسيار حديث مى كرد و خوش مجلس بود و پرفائده چون ميفرمود رسول خدا (ص) گفته يك بار سبز ميشد و يك بار زرد و رنگش ديگر گون ميشد تا شناخته نميشد سالى با او بحج رفتم و چون موقع احرام بر مركب نشست و ميخواست تلبيه گويد گلوگير ميشد و نزديك بود از مركب خود بزير افتد گفتنم يا ابن رسول اللّه بگو بايد بگوئى فرمود اى پسر ابى عامر چگونه جرأ ت كنم بگويم لبيك اللهم لبيك مى ترسم كه خداى عز و جل فرمايد لا لبيك و لا سعديك .
4- امام صادق فرمود:
عجب دارم از بخيل بمال دنيا و دنيا رو بدو دارد يا پشت بدو كرده باشد نه
انفاق با رو كردن دنيا زيان دارد و نه با پشت دادن آن سود دهد مالك بن انس گويد از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود به امير المؤمنين (ع) گفتند چرا اسب نجيبى نميخرى ؟ فرمود نيازى بدان ندارم زيرا از هر كه بمن رو كند نگريزم و بهر كه از من گريزد حمله نكنم .
5- امام پنجم فرمود:
چون اين آيه نازل شد (يس ) هر چيز را در امام مبين آمار كرديم - دو مرد في المجلس برخاستند و گفتند يا رسول اللّه آن توراتست ؟ فرمود نه گفتند آن انجيل است ؟ فرمود نه گفتند آن قرآنست ؟ فرمود نه ، امير المؤمنين على بن ابى طالب آمد رسول خدا (ص) فرمود آن اين است براستى او است امامى كه خداى تبارك و تعالى علم هر چيز را بر او شمرده
6- وهب گويد در يكى از كتب خدا يافتم كه :
چون ذو القربين از عمل سد پرداخت پيش رفت تا به پيره مردى رسيد كه نماز ميخواند با لشكر خود نزد او ايستاد تا فارغ شد ذو القرنين باو گفت از اين همه لشكرم نترسيدى ؟ گفت من با كسى راز مى گفتم كه از تو لشكر بيشترى دارد و سلطان عزيزترى و نيروى سخت ترى و اگر بتو رو ميكردم حاجت خود را از او نميگرفتم ذو القرنين گفت با من همراه شو تا جان خود از تو دريغ نكنم و ببرخى كارهاى خود از تو كمك گيرم گفت بشرطى كه چهار چيز از من تعهد كنى نعمتى بى زوال و تندرستى بى درد، جوانى بى پيرى و زندگى بى مرگ ذو القرنين گفت كدام مخلوق بر اينها تواناست شيخ گفت من همراه آنم كه آنها را و تو را داراست سپس بمرد دانشمندى گذشت او بذى القرنين گفت بمن خبر ده از دو چيزى كه از آنگاه خدا آنها را آفريده برپايند و دو چيزى كه هميشه روانند و دو چيزى كه در رفت و آمدند و دو چيزى كه با هم دشمنند؟ ذو القرنين گفت آن دو كه برپايند آسمانها و زمينند و آن دو كه روانند خورشيد و ماهند و آن دو كه در رفت و آمدند شب و روزند و آن دو كه با هم دشمنند مرگ و زندگيند گفت برو كه تو دانشمندى ذو القرنين بگردش بلاد ادامه داد تا بشيخى رسيد كه كدوى سر مردگان را زير و رو ميكرد با لشكر خود بر او ايستاد و گفت بمن بگو چرا اينها را زير و رو ميكنى ؟ گفت تا شريف را از وضيع و غنى را از فقير تشخيص دهم و بيست سال است كه مشغولم و فرق آنها را ندانستم ذو القرنين از او گذشت و گفت مقصود تو پند من بود، در راه خود ناگاه بطائفه دانشمند از قوم موسى رسيد كه بحق هدايت شده و عدالت ميورزند چون آنها را ديد گفت از وضع خود مرا آگاه كنيد زيرا من زمين را دور زدم از شرق و غرب و دريا و صحرا و هموار و كوه و روشن و تاريك و مانند شما را نديدم بمن بگوئيد چرا گور مرده هاتان بدر خانه ها است گفتند براى آنكه مرگ را فراموش نكنيم و يادش از دل ما نرود:
چرا عمارات شما در ندارد؟ ميان ما دزد و متهم نيست و همه امينند.
چرا ميان شما حاكم و قاضى نيست ؟ چون مرافعه و خصومت نداريم .
چرا سلطان نداريد؟ براى آنكه فزون طلب نيستيم .
چرا در زندگى كم و زياد و تفاوت نداريد؟ چون با هم ترحم كنيم و مواساة نمائيم .
چرا نزاع و اختلاف نداريد؟ چون دلهاى ما متحد و با هم بر سر سازشيم .
چرا بهم دشنام ندهيد و ستيزه نكنيد؟ چون تصميم ما بر طبع ما غلبه كرده و خود را اسير حلم و بردبارى ساختيم .
چرا با هم يك قول هستيد و يك روش داريد؟ چون دروغ و فريب ميان ما نيست و از هم بدگوئى نكنيم .
بگوئيد بدانم چرا گدا ميان شما نيست ؟ چون ما را بالسويه تقسيم كنيم .
چرا بدخلق و سخت گير ميان شما نيست ؟ چون خوى تواضع و فروتنى داريم .
چرا خدا عمر درازتر بشما داده ؟ چون بحق عمل كنيم و بحق حكم كنيم .
چرا قحطى ميان شما نيست ؟ چون از استغفار غفلت نداريم .
چرا غم نداريد؟ چون خود را آماده بلا ساختيم و خويش تسليت داديم .
چرا آفت بشما نميرسد؟ چون بر غير خدا توكل نداريم و بموسمها و ستاره ها طلب باران نكنيم گفت بمن باز گوئيد اى مردم كه پدران خود را هم چنين دريافتيد كه عمل ميكردند؟ گفتند شيوه پدران اين بود كه بمسكين خود ترحم ميكردند و با درويشان همدردى مينمودند و از ستمكار خود ميگذشتند و بهر كه ب آنها بد ميكرد احسان ميكردند و براى بدكاران خود استغفار مينمودند و صله رحم ميكردند و امانت را ميپرداختند و دروغ نميگفتند خدا باين سبب امر آنها را اصلاح كرد. ذو القرنين تا دم مرگ نزد آنها ماند و پانصد سال عمر داشت .
7- امام پنجم فرمود:
رسول خدا (ص) خالد بن وليد را بتيره بنى المصطلق فرستاد كه از جذيمه بودند و ميان آنها و بنى مخزوم در دوران جاهليت كينه اى بود چون بر آنها وارد شديد پيرو رسول خدايند و از او عهدنامه اى دارند خالد گفت اذان نماز گفتند و نماز صبح را با آنها خواند و دستور داد آنها را غارت كردند و جمعى از آنها را كشت عهد نامه خود را برداشتند و خدمت پيغمبر (ص) آمدند و از جنايات خالد بن وليد گزارش دادند آن حضرت رو بقبله كرد و گفت خدايا از آنچه خالد بن وليد كرده است من بتو بيزارم سپس جامه و كالائى از غارت خدمت رسول خدا (ص) آوردند و آن حضرت بعلى فرمود تو نزد بنى جذيمه تيره بنى مصطلق برو و از آنچه خالد عمل كرده رضايت آنها را بعمل آور و دو گام خود برداشت و فرمود اى على قضاوت جاهليت را زير دو پاى خود گذار على (ع) نزد آنها آمد در باره آنها بحكم خدا دستور داد و چون برگشت فرمود اى على (ع) گزارش بده كه چه كردى ؟ گفت :
يا رسول اللّه هر خونى را ديه دادم هر جنين كه سقط شده بود بعوض بنده يا كنيزى دادم و هر مالى تلف شده بود عوض دادم و مبلغى زياد آمد كه بحساب كاسه سگها و ريسمان گله بانان آنها دادم باز هم زياد آمد بجبران ترس زنان و هراس كودكان آنها دادم و باز هم چيزى مانده بود باحتياط از دانسته و ندانسته ب آنها دادم و قسمت زيادى آخرين را هم ب آنها دادم تا از شما راضى شوند فرمود على ب آنها عطا دادى كه از من راضى شوند خدا از تو راضى باشد اى على همانا تو نسبت بمن چون هرون باشى نسبت بموسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نباشد.
مجلس سى و سوم روز جمعه نيمه محرم 368
1- رسول خدا فرمود:
خداى تبارك و تعالى فرمايد فاتحة الكتاب را ميان خودم و بندگانم دو نيمه كردم نيمه اى از من است و نيمه اى از بنده من و از آن بنده منست آنچه خواهش كند گاهى كك بنده گويد بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ خداى جل جلاله فرمايد بنده ام بنامم آغاز كرد و بر من لازمست امورش را تمام كنم و احوالش را مبارك سازم چون گويد الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ فرمايد بنده ام ستايشم كرد و دانست هر نعمتى دارد از منست و هر بلا از او بگردد بفضل من است شما گواه باشيد نعمت آخرت را بنعمت دنيايش افزودم و بلاهاى آخرت را از او گردانيدم چنانچه بلاى دنيا را، چون گويد الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فرمايد گواهى داد من رحمان و رحيمم شما گواه باشيد كه من بهره وافر رحمتم و عطاى شايانم باو دهم چون گويد مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ فرمايد گواه باشيد كه چون اعتراف كرد من مالك روز جزايم حسابش را آسان كنم و حسناتش را بپذيرم و از بد كرداريش درگذرم ، چون گويد إِيّاكَ نَعْبُدُ فرمايد بنده ام راست گفت تنها مرا پرستد گواه باشيد كه باو ثواب عبادتش را بدهم ثوابى كه هر كه مخالف عبادت او رفته بر او رشك برد، چون گويد وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ فرمايد از من كمك خواست و بمن پناه برد گواه باشيد كه او را در كارش كمك كنم و در سختيها بفريادش رسم و روز گرفتارى دستش را بگيرم ، چون گويد اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ تا آخر سوره فرمايد اين از بنده منست و بنده من هر چه خواهد از آن او است و براى بنده ام اجابت كردم و آنچه آرزو داشت باو دادم و از آنچه ترسيد او را آسوده ساختم بامير المؤمنين عرض شد اى آقا بما خبر ده كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ جزء فاتحة الكتابست ؟ فرمود آرى پيغمبر آن را ميخواند و يك آيه از آن ميشمرد و ميفرمود فاتحة الكتاب سبع مثانى است .
2- امير المؤمنين (ع) فرمود:
كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يك آيه از سوره حمد است و متمم آن بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ است ، از رسول خدا شنيدم ميفرمود كه خداى عز و جل بمن فرمود اى محمد بتو داديم سبع مثانى و قرآن بزرگ و فاتحة الكتاب را جدا بر من منت نهاد و در برابر همه قرآنش قرار داد و آن شريفترين چيزيست كه در گنجهاى عرش بوده و خداى عز و جل محمد را بدان مخصوص كرده و شرافت داده و احدى را با او از پيغمبران خود شريك نكرده جز سليمان (ع) را كه فقط بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را باو داده ، نمى بينى كه در داستان بلقيس آورده است كه گويد بمن نامه اى گرامى افكنده اند كه از طرف سليمانست و در آنست بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هلا هر كه آن را بخواند با عقيده بدوستى و پيروى محمد و آل پاكش ، و مطيع امرشان باشد و مؤمن بظاهر و باطنشان خدا بهر حرف آن حسنه اى باو عطا كند كه بهتر از دنيا و ما فيها است از انواع اموال و خيراتش و هر كه گوش كند بكسى كه آن را ميخواند سه يك ثواب خواننده آن را دارد بايد هر كدام از اين خير دسترس هر چه تواند بگيرد كه غنيمت است مبادا وقتش بگذرد و حسرتش در دل شما بماند.
3- امام پنجم فرمود:
چون اين آيه (سوره فجر) نازل شد كه دوزخ را بياورند در باره آن از رسول خدا (ص) پرسيدند فرمود روح الامين بمن خبر داده كه خداى يگانه چون اولين و آخرين را جمع آورد دوزخ را بياورند كه با هزار مهارش ميكشند و هر مهارى را صد هزار فرشته غلاظ و شداد بدست دارد براى آن بنك و اشتلم و نفس آتشينى باشد و چنان نفس آتشينى كشد كه اگر خدا مردم را براى حساب از آن عقب نكشد همه را هلاك كند سپس يك زبانه آتش از آن برآيد كه گرد همه مردم را از خوب وبد بگيرد و خلقى نماند تا فرشتگان و پيغمبران كه فرياد زند پروردگارا بداد من برس و تنها تو اى پيغمبر خدا فرياد كنى بداد امتم برسيد سپس بر آن پلى نهند از دم شمشير برنده تر كه بر آن سه گذرگاه باشد يكى براى امانت و رحم و ديگرى براى نماز و سومى ميزان عدل رب العالمين است كه معبود حقى جز او نيست بمردم تكليف شود از آن بگذرند رحم و امانت آنها را نگهدارند و اگر از آن نجات يابند نماز آنها را نگهدارد و اگر از آن نجات يابند بمحاسبه پروردگار جهان گرايند و اينست گفتار او تبارك و تعالى (سوره فجر) براستى پروردگارت در كمينگاهست مردم بر صراط باشند بعضى آويزان و برخى لغزان و جمعى پابرجا و فرشتگان گرد آنها جار كشند اى حليم بيامرز، درگذر و بفضل خود متوجه باش و سالم دار سالم دار مردم چون پروانه خود را بر آن اندازند و چون كسى نجات يابد برحم خداى عز و جل بر آن نگردد و گويد حمد خدا را كه مرا از آن نجات داد پس از نوميدى بمن و فضل خودش براستى پروردگار ما آمرزنده شكرگزار است .
4- امام صادق (ع) فرمود:
مردم بر صراط گذرند بطبقات مختلف ، صراطى كه از مو باريكتر و از شمشير برنده تر است بعضى چون برق از آن گذرند و برخى چون اسب تند رو و بعضى بر سر و دست و بعضى چون پياده رو و برخى بر آن آويزان باشند و آتش مقدارى از آنها را گرفته است .
5- امام صادق فرمود:
چون خداى عز و جل خواهد خلق را مبعوث كند چهل روز آسمان بر زمين ببارد تا رك و پيها جمع شوند و گوشت برويد.
6- امير المؤمنين (ع) يكى از شيعيانش را پس از دير زمانها ديدار كرد سن او گذشته بود و چابك راه ميرفت باو فرمود:
پير شدى اى مرد گفت در طاعت تو اى امير المؤمنين فرمود چابك ميروى
گفت بقصد دشمنانت اى امير المؤمنين فرمود هنوز در تو توانى مانده عرض كرد تقديم آستانت يا امير المؤمنين ، ريان بن صلت راوى اين حديث از امام رضا (ع) گويد آن حضرت از عبد المطلب اين اشعار را برايم خواند:مردم همه از زمان خود عيب كنند عيبى نبود زمانه را جز خود ما
ما عيب زمان كنيم و عيب از خود ماست گر نطق كند زمانه هجوش بر ما است
از گوشت گرگ ، گرگ پرهيزد و ما از گوشت هم خوريم عيان و بس بى پروا
7- على (ع) فرمود:
در نااميدى اميد بيشتريست موسى بن عمران (ع) رفت براى خاندانش آتش آرد خداى عز و جل با او سخن گفت و با مقام نبوت برگشت ، ملكه سبا از كشور خود بيرون رفت و بشرف اسلام و همسرى سليمان (ع) رسيد، جادوگران مصر رفتند عزتى از فرعون بدست آرند و بشرف ايمان رسيدند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)