صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 38

موضوع: ترجمه امالى شيخ صدوق

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ده تن را كشت و نزد پدر برگشت و گفت پدر جان تشنه ام حسين فرمود شكيبا باش پسر جانم جدت بجامى لبالب تو را سيراب كند، برگشت و نبرد كرد تا چهل و چهار تن از آنها كشت و شهيد شد صلى اللّه عليه . پس از او قاسم بن حسن بن على بميدان رفت و ميگفت :بى تاب مشو جانم هر زنده بود فانى امروز بهشت خلد از بهر تو ارزانى

    و سه كس را كشت و او را از اسب در انداختند (رضي الله عنه ). حسين به راست و چپ نگريست و كسى را نديد سر به آسمان برداشت فرمود خدايا مى بينى با پيغمبرزاده ات چه ميكنند؟ بنو كلاب راه فرات را بر او بستند و تيرى بگلوگاهش رسيد و از اسبش بزمين افتاد و تير را بر آورد و بدور انداخت و كف زير خون گرفت و چون پرشد سر و ريش با آن آلوده كرد و گفت من خدا را ستم ديده و خون آلود برخورم و بگونه چپ روى خاك افتاد و دشمن خدا سنان ايادى و شمر بن ذى الجوشن عامرى با جمعى از شاميان آمدند و بالاى سر او ايستادند و بيكديگر گفتند چه انتظارى داريد اين مرد را راحت كنيد سنان بن انس ايادى فرود آمد و ريش حسين را گرفت و با شمشير بگلويش ميزد و ميگفت بخدا من سر تو را جدا ميكنم و مى دانم كه تو زاده رسول خدا (ص) و بهترين مردمى از جهت پدر و مادر و اسب حسين آمد و يال و كاكل خود را بخون او آغشته و مى دويد و شيهه ميكشيد چون دختران حسين شيهه او را شنيدند بيرون دويدند و اسب بى صاحب ديدند و دانستند كه حسين (ع) كشته شده ، ام كلثوم دختر حسين دست بر سر نهاد و شيون سرداد و ميگفت وا محمداه اين حسين است كه در بيابانست و عمامه و ردايش بغارت رفته . سنان سر حسين را نزد عبيد اللّه زياد آورد و ميگفت :بار كن از سيم و زر شترانم قاتل خير بشر بام و ببابم
    قاتل شاهنشه دو جهانم آنكه بود در نسب به از همه مردم

    عبيد اللّه باو گفت واى بر تو اگر ميدانستى بهتر مردم است در پدر و مادر چرا او را كشتى ؟ دستور داد گردن او را زدند و روحش بدوزخ شتافت ابن زياد پيكى نزد ام كلثوم دختر (دختر ظ) حسين فرستاد و پيام داد حمد خدا را كه مردان شما را كشت در آنچه با شما شد چه نظر دارى ؟ فرمود اى پسر زياد اگر چشم تو بكشتن حسين روشن شد چشم جدش دير زمانى بديدار او روشن بود او را ميبوسيد و لبانش ميمكيد و بشانه خودش سوارش ميكرد جواب جد او را آماده كن كه فردا طرف تو است .
    مجلس سى و يكم روز يك شنبه عاشورا دهم محرم 368
    1- امام پنجم فرمود:
    حسين بن على (ع) كشته شد و سيصد و بيست و چند زخم نيزه و شمشير و تير در او يافتند و روايت شده كه همه در جلو تنش بود چون پشت بدشمن نميداد.
    2- فاطمه دختر حسين فرموده :
    غارتگران بر خيمه ما هجوم كردند و من دختر خردسالى بودم و خلخال طلا بپايم بود مردى آنها را مى ربود و مى گريست گفتم دشمن خدا چرا گريه ميكنى ؟ گفت چرا گريه نكنم كه دختر رسول خدا را لخت ميكنم گفتم مرا واگذار گفت ميترسم ديگرى آن را بربايد فرمود هر چه در خيمه هاى ما بود غارت كردند تا اينكه چادر از دوش ما برداشتند.
    3- حاجب عبيد اللّه زياد گفته :
    چون سر حسين (ع) را براى ابن زياد آوردند دستور داد آن را در طشتى طلا برابرش نهادند و با چوب دستى بدندانهايش ميكوفت و ميگفت زود پير شدى اى ابا عبد اللّه مردى از حاضران گفت من رسول خدا را ديدم كه جاى چوب دستى تو را ميبوسيد جواب گفت امروز عوض روز بدر است سپس دستور داد على را بزنجير كشيدند و با زنها و اسيران بزندان بردند و من همراهشان بودم بهر كوچه رسيديم از زن و مرد پر بود و همه سيلى به رخ ميزدند و ميگريستند، آن ها را بزندان افكندند و در به روى آنها بستند.
    سپس ابن زياد (لع ) على بن الحسين و زنان را با سر حسين احضار كرد و زينب دختر على با آنها بود ابن زياد گفت حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و احاديث شما را دروغ در آورد زينب فرمود حمد خدا را كه ما را بمحمد گرامى داشت و بخوبى پاكيزه كرد همانا فاسق رسوا شود و فاجر دروغ گويد، گفت خدا با شما خاندان چه كرد؟ گفت سرنوشت آنها شهادت بود و ب آرامگاه خود برآمدند و محققا خدا تو را با آنها جمع كند و نزد او محاكمه شويد، ابن زياد خشم كرد و قصد كشتن زينب نمود و عمرو بن حريث او را آرام ساخت ، زينب فرمود آنچه از ما كشتى تو را بس است مردان ما را كشتى و ريشه ما را كندى و حريم ما را مباح شمردى و زنان ما را اسير كردى با كودكان ما اگر مقصودت شفا دادن دل بود تو را كافى است ابن زياد دستور داد آنها را بزندان باز بردند و مژده كشتن حسين را باطراف نوشت و دستور داد اسيران را با سر حسين بشام برند جمعى كه با آن سر رفته بودند باز گفتند كه شبها نوحه جن را تا صبح بر حسين ميشنيدند گفته اند چون بشام رسيديم روز روشن زنان و اسيران را روى باز وارد كردند و اهل شام ميگفتند ما اسيرانى بدين زيبائى نديديم شما كيانيد؟ سكينه دختر حسين فرمود ما اسيران خاندان محمديم آنها را بر پلكان مسجد كه توقفگاه اسيران بود بازداشتند و على بن الحسين كه جوانكى بود با آنها بود شيخى از شاميان آمد و گفت حمد خدا را كه مردان شما را كشت و آشوب را خاموش كرد و هر چه توانست به آنها بد گفت چون سخن خود تمام كرد على بن الحسين (ع) باو فرمود تو قرآن نخواندى ؟ گفت چرا گفت اين آيه خواندى (شورى 23) بگو از شما مزدى نخواهم جز دوستى خويشان - گفت آرى فرمود ما آنهائيم ، فرمود اين آيه خواندى كه بذى القربى حقش را بده ؟ گفت آرى فرمود ما آنهائيم فرمود اين آيه خواندى (احزاب ) همانا خدا خواسته پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را بى نهايت پاكيزه كند؟ گفت آرى فرمود ما آنهائيم آن شامى دست به آسمان برداشت و گفت خدايا من بدرگاهت توبه كردم تا سه بار خدايا من بتو بيزارم از دشمن آل محمد و از قاتلان اهل بيت ، من قرآن را خواندم و تا كنون متوجه اين آيات نشدم سپس زنان حسين را نزد يزيد بن معاويه بردند و زنان آل يزيد و دختران معاويه و خاندانش شيون و وا ويلا كردند و ماتم برپا نمودند و سر حسين را برابر يزيد گذاشتند سكينه گفت سختدل تر و كافرتر و مشرك تر از يزيد نديدم و جفاكارتر، ب آن سر نگاه كرد و مى گفت :كاش اشياخ بدر مى ديدند ناله خزرج از دم شمشير

    سپس دستور داد سر حسين را بر در مسجد دمشق آويختند از فاطمه بنت الحسين نقل شده كه چون ما را در برابر يزيد نشانيدند اول بار بر ما رقت كرد و با ما ملاطفت نمود يك شامى سرخگون برخاست و گفت يا امير المؤمنين اين دخترك را بمن ببخش مقصودش من بودم كه دختركى خوشرخسار بودم من ترسيدم و بهراس افتادم و گمان كردم اين كار ميكند دامن خواهر بزرگتر و فهميده تر خود را گرفتم او بشامى گفت دروغ گفتى و ملعون شدى اين حق را نه تو دارى و نه او، يزيد خشم كرد و گفت تو دروغ گفتى بخدا اگر بخواهم ميكنم فرمود نه بخدا خدايت اين حق را نداده مگر آنكه از ملت و دين ما بيرون روى يزيد خشم كرد و گفت با من چنين گوئى همانا پدر و برادرت از دين بيرون شدند در جوابش گفت به دين خدا و دين پدر و برادر و جد من تو و جد و پدرت هدايت شديد گفت اى دشمن خدا دروغ گفتى فرمود امير را ببين كه ستمكارانه دشنام مى دهد و بسلطنت خود طرف را مقهور ميكند گفت گويا شرم كرد و خاموش شد و شامى در خواست خود را باز گفت كه اين دخترك را بمن ببخش يزيد گفت گم شو خدا يك مرگ قطعى بتو بخشد.
    4- فاطمه دختر حسين (ع) گفت :
    سپس يزيد دستور داد زنان حسين را با امام بيمار در زندانى جا دادند كه از سرما و گرما جلوگيرى نداشت تا چهره هايشان پوست گذاشت و در بيت المقدس سنگى برنداشتند جز آنكه خون تازه زيرش بود و مردم خورشيد را بر ديوارها سرخ ديديد مانند پتوهاى رنگين
    تا على بن الحسين با زنان بيرون شد و سر حسين را بكربلا برگرداند.
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    چون حسين بن على (ع) را با تيغ زدند و شتافتند تا سرش را ببرند منادى از طرف رب العزت ندا داد از ميانه عرش و گفت ايا امت جبار ستمكار پس از پيغمبر خود خدا توفيق عيد قربان و عيد روزه را بشما ندهد گويد سپس ‍ امام صادق فرمود از اين رو بخدا موفق نشدند و هرگز موفق نشوند تا خونخواه حسين (ع) قيام كند.
    مجلس سى و دوم 12 محرم 368
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    روز قيامت خداى عز و جل مردم را در يك سرزمين جمع كند و موازين نهاده شود و خون شهداء را بامداد علماء بسنجند و مداد علماء بر خون شهداء بچربد.
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    شش چيز است كه مؤمن پس از مرگ خود از آن سود برد، فرزند صالح كه برايش آمرزش خواهد قرآنى كه خوانده شود، چاه آبى كه بكند و درختى كه بكارد و صدقه آبى كه مجرى سازد و روش نيكى كه از آن پيروى شود.
    3- مالك بن انس فقيه مدينه گويد:
    من خدمت امام صادق مى رسيدم يك بالش بمن تقديم ميكرد و از من احترام مى نمود و ميفرمود اى مالك من تو را دوست دارم و من از اين اظهار او خرسند ميشدم و خدا را حمد ميكردم گويد مردى بود كه فارغ از يكى از سه خصلت نبود يا روزه مى داشت يا نماز ميخواند يا ذكر مى گفت ، از بزرگان عباد و اكابر زهاد بود كه از خداى عز و جل مى ترسند بسيار حديث مى كرد و خوش مجلس بود و پرفائده چون ميفرمود رسول خدا (ص) گفته يك بار سبز ميشد و يك بار زرد و رنگش ديگر گون ميشد تا شناخته نميشد سالى با او بحج رفتم و چون موقع احرام بر مركب نشست و ميخواست تلبيه گويد گلوگير ميشد و نزديك بود از مركب خود بزير افتد گفتنم يا ابن رسول اللّه بگو بايد بگوئى فرمود اى پسر ابى عامر چگونه جرأ ت كنم بگويم لبيك اللهم لبيك مى ترسم كه خداى عز و جل فرمايد لا لبيك و لا سعديك .
    4- امام صادق فرمود:
    عجب دارم از بخيل بمال دنيا و دنيا رو بدو دارد يا پشت بدو كرده باشد نه
    انفاق با رو كردن دنيا زيان دارد و نه با پشت دادن آن سود دهد مالك بن انس ‍ گويد از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود به امير المؤمنين (ع) گفتند چرا اسب نجيبى نميخرى ؟ فرمود نيازى بدان ندارم زيرا از هر كه بمن رو كند نگريزم و بهر كه از من گريزد حمله نكنم .
    5- امام پنجم فرمود:
    چون اين آيه نازل شد (يس ) هر چيز را در امام مبين آمار كرديم - دو مرد في المجلس برخاستند و گفتند يا رسول اللّه آن توراتست ؟ فرمود نه گفتند آن انجيل است ؟ فرمود نه گفتند آن قرآنست ؟ فرمود نه ، امير المؤمنين على بن ابى طالب آمد رسول خدا (ص) فرمود آن اين است براستى او است امامى كه خداى تبارك و تعالى علم هر چيز را بر او شمرده
    6- وهب گويد در يكى از كتب خدا يافتم كه :
    چون ذو القربين از عمل سد پرداخت پيش رفت تا به پيره مردى رسيد كه نماز ميخواند با لشكر خود نزد او ايستاد تا فارغ شد ذو القرنين باو گفت از اين همه لشكرم نترسيدى ؟ گفت من با كسى راز مى گفتم كه از تو لشكر بيشترى دارد و سلطان عزيزترى و نيروى سخت ترى و اگر بتو رو ميكردم حاجت خود را از او نميگرفتم ذو القرنين گفت با من همراه شو تا جان خود از تو دريغ نكنم و ببرخى كارهاى خود از تو كمك گيرم گفت بشرطى كه چهار چيز از من تعهد كنى نعمتى بى زوال و تندرستى بى درد، جوانى بى پيرى و زندگى بى مرگ ذو القرنين گفت كدام مخلوق بر اينها تواناست شيخ گفت من همراه آنم كه آنها را و تو را داراست سپس بمرد دانشمندى گذشت او بذى القرنين گفت بمن خبر ده از دو چيزى كه از آنگاه خدا آنها را آفريده برپايند و دو چيزى كه هميشه روانند و دو چيزى كه در رفت و آمدند و دو چيزى كه با هم دشمنند؟ ذو القرنين گفت آن دو كه برپايند آسمانها و زمينند و آن دو كه روانند خورشيد و ماهند و آن دو كه در رفت و آمدند شب و روزند و آن دو كه با هم دشمنند مرگ و زندگيند گفت برو كه تو دانشمندى ذو القرنين بگردش بلاد ادامه داد تا بشيخى رسيد كه كدوى سر مردگان را زير و رو ميكرد با لشكر خود بر او ايستاد و گفت بمن بگو چرا اينها را زير و رو ميكنى ؟ گفت تا شريف را از وضيع و غنى را از فقير تشخيص دهم و بيست سال است كه مشغولم و فرق آنها را ندانستم ذو القرنين از او گذشت و گفت مقصود تو پند من بود، در راه خود ناگاه بطائفه دانشمند از قوم موسى رسيد كه بحق هدايت شده و عدالت ميورزند چون آنها را ديد گفت از وضع خود مرا آگاه كنيد زيرا من زمين را دور زدم از شرق و غرب و دريا و صحرا و هموار و كوه و روشن و تاريك و مانند شما را نديدم بمن بگوئيد چرا گور مرده هاتان بدر خانه ها است گفتند براى آنكه مرگ را فراموش ‍ نكنيم و يادش از دل ما نرود:
    چرا عمارات شما در ندارد؟ ميان ما دزد و متهم نيست و همه امينند.
    چرا ميان شما حاكم و قاضى نيست ؟ چون مرافعه و خصومت نداريم .
    چرا سلطان نداريد؟ براى آنكه فزون طلب نيستيم .
    چرا در زندگى كم و زياد و تفاوت نداريد؟ چون با هم ترحم كنيم و مواساة نمائيم .
    چرا نزاع و اختلاف نداريد؟ چون دلهاى ما متحد و با هم بر سر سازشيم .
    چرا بهم دشنام ندهيد و ستيزه نكنيد؟ چون تصميم ما بر طبع ما غلبه كرده و خود را اسير حلم و بردبارى ساختيم .
    چرا با هم يك قول هستيد و يك روش داريد؟ چون دروغ و فريب ميان ما نيست و از هم بدگوئى نكنيم .
    بگوئيد بدانم چرا گدا ميان شما نيست ؟ چون ما را بالسويه تقسيم كنيم .
    چرا بدخلق و سخت گير ميان شما نيست ؟ چون خوى تواضع و فروتنى داريم .
    چرا خدا عمر درازتر بشما داده ؟ چون بحق عمل كنيم و بحق حكم كنيم .
    چرا قحطى ميان شما نيست ؟ چون از استغفار غفلت نداريم .
    چرا غم نداريد؟ چون خود را آماده بلا ساختيم و خويش تسليت داديم .
    چرا آفت بشما نميرسد؟ چون بر غير خدا توكل نداريم و بموسمها و ستاره ها طلب باران نكنيم گفت بمن باز گوئيد اى مردم كه پدران خود را هم چنين دريافتيد كه عمل ميكردند؟ گفتند شيوه پدران اين بود كه بمسكين خود ترحم ميكردند و با درويشان همدردى مينمودند و از ستمكار خود ميگذشتند و بهر كه ب آنها بد ميكرد احسان ميكردند و براى بدكاران خود استغفار مينمودند و صله رحم ميكردند و امانت را ميپرداختند و دروغ نميگفتند خدا باين سبب امر آنها را اصلاح كرد. ذو القرنين تا دم مرگ نزد آنها ماند و پانصد سال عمر داشت .
    7- امام پنجم فرمود:
    رسول خدا (ص) خالد بن وليد را بتيره بنى المصطلق فرستاد كه از جذيمه بودند و ميان آنها و بنى مخزوم در دوران جاهليت كينه اى بود چون بر آنها وارد شديد پيرو رسول خدايند و از او عهدنامه اى دارند خالد گفت اذان نماز گفتند و نماز صبح را با آنها خواند و دستور داد آنها را غارت كردند و جمعى از آنها را كشت عهد نامه خود را برداشتند و خدمت پيغمبر (ص) آمدند و از جنايات خالد بن وليد گزارش دادند آن حضرت رو بقبله كرد و گفت خدايا از آنچه خالد بن وليد كرده است من بتو بيزارم سپس جامه و كالائى از غارت خدمت رسول خدا (ص) آوردند و آن حضرت بعلى فرمود تو نزد بنى جذيمه تيره بنى مصطلق برو و از آنچه خالد عمل كرده رضايت آنها را بعمل آور و دو گام خود برداشت و فرمود اى على قضاوت جاهليت را زير دو پاى خود گذار على (ع) نزد آنها آمد در باره آنها بحكم خدا دستور داد و چون برگشت فرمود اى على (ع) گزارش بده كه چه كردى ؟ گفت :
    يا رسول اللّه هر خونى را ديه دادم هر جنين كه سقط شده بود بعوض بنده يا كنيزى دادم و هر مالى تلف شده بود عوض دادم و مبلغى زياد آمد كه بحساب كاسه سگها و ريسمان گله بانان آنها دادم باز هم زياد آمد بجبران ترس زنان و هراس كودكان آنها دادم و باز هم چيزى مانده بود باحتياط از دانسته و ندانسته ب آنها دادم و قسمت زيادى آخرين را هم ب آنها دادم تا از شما راضى شوند فرمود على ب آنها عطا دادى كه از من راضى شوند خدا از تو راضى باشد اى على همانا تو نسبت بمن چون هرون باشى نسبت بموسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نباشد.
    مجلس سى و سوم روز جمعه نيمه محرم 368
    1- رسول خدا فرمود:
    خداى تبارك و تعالى فرمايد فاتحة الكتاب را ميان خودم و بندگانم دو نيمه كردم نيمه اى از من است و نيمه اى از بنده من و از آن بنده منست آنچه خواهش كند گاهى كك بنده گويد بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ خداى جل جلاله فرمايد بنده ام بنامم آغاز كرد و بر من لازمست امورش را تمام كنم و احوالش را مبارك سازم چون گويد الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ فرمايد بنده ام ستايشم كرد و دانست هر نعمتى دارد از منست و هر بلا از او بگردد بفضل من است شما گواه باشيد نعمت آخرت را بنعمت دنيايش افزودم و بلاهاى آخرت را از او گردانيدم چنانچه بلاى دنيا را، چون گويد الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فرمايد گواهى داد من رحمان و رحيمم شما گواه باشيد كه من بهره وافر رحمتم و عطاى شايانم باو دهم چون گويد مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ فرمايد گواه باشيد كه چون اعتراف كرد من مالك روز جزايم حسابش را آسان كنم و حسناتش را بپذيرم و از بد كرداريش درگذرم ، چون گويد إِيّاكَ نَعْبُدُ فرمايد بنده ام راست گفت تنها مرا پرستد گواه باشيد كه باو ثواب عبادتش را بدهم ثوابى كه هر كه مخالف عبادت او رفته بر او رشك برد، چون گويد وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ فرمايد از من كمك خواست و بمن پناه برد گواه باشيد كه او را در كارش كمك كنم و در سختيها بفريادش رسم و روز گرفتارى دستش را بگيرم ، چون گويد اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ تا آخر سوره فرمايد اين از بنده منست و بنده من هر چه خواهد از آن او است و براى بنده ام اجابت كردم و آنچه آرزو داشت باو دادم و از آنچه ترسيد او را آسوده ساختم بامير المؤمنين عرض شد اى آقا بما خبر ده كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ جزء فاتحة الكتابست ؟ فرمود آرى پيغمبر آن را ميخواند و يك آيه از آن ميشمرد و ميفرمود فاتحة الكتاب سبع مثانى است .
    2- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يك آيه از سوره حمد است و متمم آن بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ است ، از رسول خدا شنيدم ميفرمود كه خداى عز و جل بمن فرمود اى محمد بتو داديم سبع مثانى و قرآن بزرگ و فاتحة الكتاب را جدا بر من منت نهاد و در برابر همه قرآنش قرار داد و آن شريفترين چيزيست كه در گنجهاى عرش بوده و خداى عز و جل محمد را بدان مخصوص كرده و شرافت داده و احدى را با او از پيغمبران خود شريك نكرده جز سليمان (ع) را كه فقط بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را باو داده ، نمى بينى كه در داستان بلقيس آورده است كه گويد بمن نامه اى گرامى افكنده اند كه از طرف سليمانست و در آنست بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هلا هر كه آن را بخواند با عقيده بدوستى و پيروى محمد و آل پاكش ، و مطيع امرشان باشد و مؤمن بظاهر و باطنشان خدا بهر حرف آن حسنه اى باو عطا كند كه بهتر از دنيا و ما فيها است از انواع اموال و خيراتش و هر كه گوش كند بكسى كه آن را ميخواند سه يك ثواب خواننده آن را دارد بايد هر كدام از اين خير دسترس هر چه تواند بگيرد كه غنيمت است مبادا وقتش بگذرد و حسرتش در دل شما بماند.
    3- امام پنجم فرمود:
    چون اين آيه (سوره فجر) نازل شد كه دوزخ را بياورند در باره آن از رسول خدا (ص) پرسيدند فرمود روح الامين بمن خبر داده كه خداى يگانه چون اولين و آخرين را جمع آورد دوزخ را بياورند كه با هزار مهارش ميكشند و هر مهارى را صد هزار فرشته غلاظ و شداد بدست دارد براى آن بنك و اشتلم و نفس آتشينى باشد و چنان نفس آتشينى كشد كه اگر خدا مردم را براى حساب از آن عقب نكشد همه را هلاك كند سپس يك زبانه آتش از آن برآيد كه گرد همه مردم را از خوب وبد بگيرد و خلقى نماند تا فرشتگان و پيغمبران كه فرياد زند پروردگارا بداد من برس و تنها تو اى پيغمبر خدا فرياد كنى بداد امتم برسيد سپس بر آن پلى نهند از دم شمشير برنده تر كه بر آن سه گذرگاه باشد يكى براى امانت و رحم و ديگرى براى نماز و سومى ميزان عدل رب العالمين است كه معبود حقى جز او نيست بمردم تكليف شود از آن بگذرند رحم و امانت آنها را نگهدارند و اگر از آن نجات يابند نماز آنها را نگهدارد و اگر از آن نجات يابند بمحاسبه پروردگار جهان گرايند و اينست گفتار او تبارك و تعالى (سوره فجر) براستى پروردگارت در كمينگاهست مردم بر صراط باشند بعضى آويزان و برخى لغزان و جمعى پابرجا و فرشتگان گرد آنها جار كشند اى حليم بيامرز، درگذر و بفضل خود متوجه باش و سالم دار سالم دار مردم چون پروانه خود را بر آن اندازند و چون كسى نجات يابد برحم خداى عز و جل بر آن نگردد و گويد حمد خدا را كه مرا از آن نجات داد پس از نوميدى بمن و فضل خودش براستى پروردگار ما آمرزنده شكرگزار است .
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    مردم بر صراط گذرند بطبقات مختلف ، صراطى كه از مو باريكتر و از شمشير برنده تر است بعضى چون برق از آن گذرند و برخى چون اسب تند رو و بعضى بر سر و دست و بعضى چون پياده رو و برخى بر آن آويزان باشند و آتش مقدارى از آنها را گرفته است .
    5- امام صادق فرمود:
    چون خداى عز و جل خواهد خلق را مبعوث كند چهل روز آسمان بر زمين ببارد تا رك و پيها جمع شوند و گوشت برويد.
    6- امير المؤمنين (ع) يكى از شيعيانش را پس از دير زمانها ديدار كرد سن او گذشته بود و چابك راه ميرفت باو فرمود:
    پير شدى اى مرد گفت در طاعت تو اى امير المؤمنين فرمود چابك ميروى
    گفت بقصد دشمنانت اى امير المؤمنين فرمود هنوز در تو توانى مانده عرض كرد تقديم آستانت يا امير المؤمنين ، ريان بن صلت راوى اين حديث از امام رضا (ع) گويد آن حضرت از عبد المطلب اين اشعار را برايم خواند:مردم همه از زمان خود عيب كنند عيبى نبود زمانه را جز خود ما
    ما عيب زمان كنيم و عيب از خود ماست گر نطق كند زمانه هجوش بر ما است
    از گوشت گرگ ، گرگ پرهيزد و ما از گوشت هم خوريم عيان و بس ‍ بى پروا

    7- على (ع) فرمود:
    در نااميدى اميد بيشتريست موسى بن عمران (ع) رفت براى خاندانش ‍ آتش آرد خداى عز و جل با او سخن گفت و با مقام نبوت برگشت ، ملكه سبا از كشور خود بيرون رفت و بشرف اسلام و همسرى سليمان (ع) رسيد، جادوگران مصر رفتند عزتى از فرعون بدست آرند و بشرف ايمان رسيدند.






  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    8- مفضل بن عمر گويد:
    امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق (ع) فرمود پدرم از پدرش باز گفت كه حسن بن على بن ابى طالب (ع) اعبد و ازهد و افضل اهل زمانش بود و هميشه پياده بحج ميرفت و بسا با پاهاى برهنه بود و هميشه چون ياد مرگ ميكرد ميگريست و چون ياد قبر ميكرد ميگريست و چون ياد قيامت و نشور ميكرد ميگريست و چون ياد گذشت بر صراط ميكرد ميگريست و چون ياد ملاقات با خدا ميكرد ناله اى ميزد كه از آن بيهوش ميشد و چون بنماز ميايستاد برابر خدا لرزه بر اندامش مى افتاد و چون ياد بهشت و دوزخ مى افتاد چون مار گزيده پريشان ميشد و از خدا بهشت ميخواست و باو از دوزخ پناه ميبرد و هميشه آيه از قرآن نميخواند كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا داشت جز آنكه ميگفت لبيك اللهم لبيك و در هر حال كه ديده ميشد ذكر خداى سبحانه ميكرد و از همه مردم راست گفتارتر و شيواتر بود يك روز بمعاويه گفتند كاش بحسن بن على بن ابى طالب فرمان ميكردى بمنبر برآيد و سخنرانى كند تا نقص او بمردم عيان گردد او را خواست و گفت بمنبر برآ و سخنانى بگو كه ما را پند دهى برخاست بالاى منبر رفت حمد خدا و ستايش او نمود و فرمود ايا مردم هر كه مرا ميشناسد ميشناسد و هر كه مرا نمى شناسد من حسن بن على بن ابى طالبم و زاده بانوى زنان جهانيان فاطمه دختر رسول خدا (ص) منم پسر خير خلق اللّه منم پسر رسول خدا (ص) منم صاحب فضايل منم صاحب معجزات و دلائل منم پسر امير المؤمنين منم كه از حق خود بر كنارم من و برادرم حسين دو سيد جوانان اهل بهشتيم منم پسر ركن و مقام منم پسر مكه و منى منم پسر مشعر و عرفات . معاويه گفت اى ابا محمد اين سخن را بگذار و وصف خرما را بگو فرمود بادش بدمد و گرمايش برساند و سرمايش گوارا سازد سپس بسخن خود برگشت و فرمود منم امام خلق خدا و زاده محمد (ص)، معاويه ترسيد از گفتارش شورشى پديد آيد ميان مردم گفت اى ابا محمد آنچه گفتيد بس ‍ است پائين بيا آن حضرت فرود آمد.
    مجلس سى و چهارم سه شنبه يازده روز از محرم مانده سال 368
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه مسجد را جاروب كند خدا ثواب آزاد كردن بنده اى در نامه عملش ‍ نويسد و هر كه از آن باندازه خاشاك چشمى بيرون برد خداى عز و جل دو بهره از رحمتش باو دهد.
    2- امام صادق (ص) فرمود:
    در حالى كه موسى بن عمران با پروردگار خود عز و جل راز مى گفت مردى را در سايه عرش خدا نگريست عرض كرد پروردگارا اين كيست كه در سايه عرش تو است ؟ فرمود اينست كه بپدر و مادر خوشكردار بوده و سخن چينى نكرده است .
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    در شگفتم از كسى كه از خوراك پرهيز ميكند براى ترس از درد چرا از گناهان نپرهيزد براى ترس از دوزخ .
    4- رسول خدا (ص) سه بار فرمود:
    بار خدايا خليفه هاى مرا رحم كن گفتند يا رسول اللّه كيانند خليفه هايت ؟ فرمود آن كسانى كه حديث و سنت مرا تبليغ كنند و بامت من بياموزند.
    5- امام صادق (ص) فرمود:
    عيسى بن مريم دنبال حاجتى ميرفت و سه تن اصحابش همراهش بودند بسه خشت طلا گذشت كه بر سر راه بودند عيسى بهمراهانش فرمود اينها مردم را ميكشند و گذشت يكى از آنها ببهانه كارى برگشت و ديگرى و ديگرى هم باين بهانه برگشتند و هر سه بر سر خشتهاى طلا بهم رسيدند دو تن آنها بسومى گفتند برو خوراكى براى ما بخر رفت خوراكى خريد و در آن زهر ريخت تا آن دو را بكشد و شريك او نباشند در طلاها آن دو هم با هم سازش كرده بودند كه چون بر گردد او را بكشند و طلاها را بخود اختصاص ‍ دهند چون در رسيد اين دو برخاستند او را كشتند و آن خوراك زهر آلود را خوردند و مردند چون عيسى (ع) برگشت هر سه را گرد طلاها مرده يافت و باجازه خدا آنها را زنده كرد و فرمود نگفتم اينها مردم را ميكشند.
    6- على بن سرى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود خداى عز و جل روزى مؤمنان را از جايى كه گمان ندارند مقرر كرده براى آنكه چون بنده اى وسيله روزى خود را نداند بسيار دعا مى كند.
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    يكدرهم از ربا پيش خدا بزرگتر است از سى بار زنا با محرمانى چون خاله و عمه .
    8- فاطمه بنت محمد (ص) فرمود:
    رسول خدا (ص) شب عرفه نزد ما آمد و فرمود براستى خداى تبارك و تعالى بشما مباهات دارد همه شما را عموما و بخصوص على را آمرزيده و من رسول خدايم بسوى شما و از راه دوستى و خويشاوندى نيست اين جبرئيل است كه بمن خبر مى دهد سعادتمند كامل كسى است كه على (ع) را دوست دارد در زندگى او و پس از مرگش و شقى تمام كسى است كه على را در زندگى و مردگى دشمن دارد.
    9- انس بن مالك از مادرش نقل كرده كه :
    فاطمه (ع) نه خون حيض ديد و نه خون زائيدن .
    10- امام پنجم فرمود:
    چون مرگ پدرم در رسيد مرا بسينه چسبانيد فرمود پسر جان همان سفارشى را بتو كنم كه پدرم هنگام مرگش بمن كرد و گفت پدرش باو سفارش كرده و گفته پسر جان مبادا بكسى ستم كنى كه جز خدا يارى ندارد. 11- حرث بن مغيره نصرى گفت :
    شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود هر كه پس از نماز واجب پيش از آنكه پاى خود را بلند كند چهل بار بگويد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و اللّه اكبر هر چه از خدا خواهد باو عطا كند.
    12- رسول خدا فرمود:
    شبى كه مرا بمعراج بردند جبرئيل دستم را گرفت و بهشتم برد و بر يكى از مسندهاى بهشتم رسانيد و يك دانه بمن داد و چون او را دو نيم كردم يك حوريه از آن بيرون آمد كه مژگان چشمش چون پرهاى جلو كركس بود بمن گفت درود بر تو اى احمد، اى رسول خدا، اى محمد گفتم خدايت مهربان باشد تو كيستى ؟ گفت منم راضيه و مرضيه جبار مرا از سه جنس آفريده پائين تنم از مشك است و بالاى آن از كافور و ميانه ام از عنبر و با آب زندگى خمير شدم و حضرت جليل فرمود باش و من بودم و آفريده شدم براى پسر عم و وصى و وزير تو على بن ابى طالب .
    13- امام صادق از قول پدرانش فرمود:
    رسول خدا بيرون شد و عبائى سياه با دو تيره در بر داشت و فرمود اين عبا را در بر من كرده است دوستم ، صفيم ، خاصه ام زبده ام آنكه از طرف من ادا ميكند و وصى و وارث و برادر من است پيش از همه مؤمنان مسلمان شده و در ايمان از همه مخلص تر است و از همه باسخاوت تر است و پس از من سيد بشر است و بيشر و دست و روسفيدان است و امام اهل زمين است كه على بن ابى طالب باشد و از شوق او پياپى گريست تا ريگ از اشگش تر شد.
    14- حبيب بن جهم گويد:
    چون على بن ابى طالب (ع) ما را ببلاد صفين ميبرد در دهى بنام صندود (صندودا خ ب ) منزل كرد ولى دستور داد از خود ده گذشتيم و ما را در بيابان بى آبى فرود آورد؟
    مالك بن حرث اشتر ب آن حضرت عرض كرد يا امير المؤمنين ما را در محل بى آب منزل ميدهى ؟ فرمود اى مالك براستى خداى عز و جل بزودى در اينجا ما را از آبى سيراب كند كه شيرين تر از شكر و نرم تر از كره صاف و سردتر از برف است و زلالتر از ياقوت ، ما تعجب كرديم ولى گفتار امير المؤمنين تعجبى نداشت ، سپس فرمود رداء از دوش برداشت و شمشير بدست داشت و آمد سر يك تيكه زمين لخت ايستاد و بمالك گفت با همراهانت اينجا را بكنيد مالك گويد آنجا را كنديم و سنگ سياه بزرگ داراى حلقه سيمگونى نمايان شد فرمود آن را دور كنيد با صد مرد بدان چسبيديم و نتوانستيم آن را از جاى خود بجنبانيم امير المؤمنين نزديك آمد و دست بدعا برداشت و ميفرمود طاب طاب مر يا عالم طيبو ثاثوبه شتميا كو باحه حانوثا توديثا برحوثا آمين آمين رب العالمين رب موسى و هرون و آن را كشيد و از جا كند و چهل ذراع دور انداخت ، مالك بن حارث اشتر گويد چشمه آبى شيرين تر از عسل و خنك تر از برف و پاكتر از ياقوت براى ما پديد شد از آن نوشيديم و آب برداشتيم و همان سنگ را روى آن نهاد و بما دستور داد خاك بر آن انباشتيم و از آنجا كوچ كرد و اندكى رفتيم گفت كدام شما جاى چشمه را ميداند؟ گفتيم يا امير المؤمنين همه ميدانيم برگشتيم و هر چه جستجو كرديم جان آن را ندانستيم ، گمان كرديم امير المؤمنين بسيار تشنه است و باطراف نگران شديم و صومعه راهبى عيان شد، نزديك آن رفتيم راهبى بود كه از پيرى ابروانش بر چشمانش افتاده بود، گفتيم اى راهب آبى دارى كه بمولاى خود بنوشانيم گفت آبى دارم كه دو روز است آن را خوشگوار كردم آبى براى ما آورد تلخ و بدمزه ، گفتيم دو روز است كه براى شيرين كردن آن صرف وقتى كردى و هنوز باين بدمزه ايست كاش از آن آبى نوشيده بودى كه سرور ما بما داد و داستان آن را برايش باز گفتيم ، گفت اين سرور شما پيغمبر است گفتيم نه ، وصى پيغمبر است پس از آنكه از ما وحشت داشت نزد ما فرود آمد و گفت مرا نزد سرور خود بريد او را برديم چون امير المؤمنين او را ديد فرمود شمعون ، راهب گفت آرى من شمعونم و مادرم مرا بدان ناميده و جز خدا كسى آن را نميدانست و تو هم دانستى از كجا دانستى ؟ اكنون نشانه امامت را تكميل كن تا من هم ايمان خود را بتو تكميل كنم فرمود اى شمعون چه ميخواهى ؟ گفت داستان اين چشمه و نامش را، فرمود اين چشمه را حوما نام دارد و از بهشت است و سيصد و سيزده وصى از آن نوشيده اند و من آخر اوصيائى هستم كه از آن نوشيدم راهب گفت در همه كتابهاى انجيل چنين ديده ام و گواهى ميدهم كه معبود حقى جز خدا نيست و محمد رسول خداست و تو وصى محمدى و آن راهب با امير المؤمنين كوچيد تا بجبهه صفين و در عاندين نزول كرد وقتى دو لشكر بهم زدند اول كس بود كه شربت شهادت نوشيد امير المؤمنين بالينش آمد و اشك از ديدگانش سرازير بود و ميفرمود هر مردى با كسى است كه او را دوست دارد، اين راهب روز قيامت رفيق
    بهشت من است .
    15- امام چهارم فرمود:
    ما امامان مسلمانان و حجتهاى خدا بر عالميان و سادات مؤمنان و پيشواى دست و روسفيدان و سروران اهل : ايمانيم : امان اهل زمين هستيم چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند، مائيم كه خدا بوسيله ما آسمان را نگاهداشته تا بر زمين نيفتد جز باجازه او و براى ما آن را نگهداشته تا بر اهلش موج نزند و براى ما باران ببارد و رحمت خويش نشر كند و زمين بركات خود را بيرون دهد و اگر امام در زمين نباشد زمين اهل خود را فرو برد سپس فرمود از روزى كه خدا آدم را آفريده خالى از حجت نيست كه يا ظاهر و مشهور بوده است و يا غايب و مستور و تا قيامت هم خالى نماند او حجت خداست و اگر چنين نباشد خدا را نپرستند، سليمان راوى حديث گويد از امام صادق (ع) پرسيدم چگونه مردم بامام غائب بهره مند شوند؟ فرمود چنانچه ب آفتاب پس ابر بهره مند شوند.
    شيخ ما ابو جعفر صدوق اين شعرها را براى ما خواند كه شاعرى بنظم آورده :داناى خردمند بخود موجود است از علم ز جنسيت خود مستغنى است
    آن را كه بديگرى گرامى دارى از آنكه بخود، تا بچه اندازدنى است

    مجلس سى و پنجم روز جمعه هشت روز از محرم سال 368 مانده
    1- از حسن بن على بن ابى طالب (ع) روايت شده كه :
    چند تن از يهود خدمت رسول خدا (ص) آمدند و گفتند اى محمد توئى كه معتقدى رسول خدائى و آنى كه باو وحى شود چنانچه بموسى بن عمران پيغمبر؟ خدايم بشما همه ، اعلم آنها گفت اى محمد من ده كلمه از تو ميپرسم كه خدا هنگام مناجات در بقعه مبارك بموسى بن عمران عطا كرده و آنها را جز پيغمبر مرسل يا فرشته مقرب نميداند، پيغمبر فرمود بپرس از من گفت :
    1- بمن خبر ده از كلماتى كه خدا براى ابراهيم برگزيد چون خانه كعبه را ساخت ؟
    آنها سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر بودند.
    براى چه خانه كعبه را چهار گوش ساخت ؟ براى همين چهار كلمه .
    چرا نام آن را كعبه نهادند؟ چون وسط دنيا بود.
    بمن خبرده از تفسير سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر؟ خدا دانست كه بنى آدم بخدا دروغ مى بندند فرمود سبحان اللّه براى بيزارى از آنچه ميگويند و اما گفتار او الحمد للّه براى آنست كه ميداند بندگان شكر نعمتش را ادا نكنند و خود را ستود پيش از آنكه او را بستانيد آن اول كلام است و اگر آن نباشد خدا نعمتى بكسى ندهد و گفته او لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ يگانه پرستى است و خدا عمل را نپذيرد جز بواسطه آن كلمه كه كلمه تقوى است و خدا روز قيامت موازين را بدان سنگين كند و اما گفته او و اللّه اكبر، برترين كلماتست و محبوبترين آنها نزد خدا يعنى چيزى بزرگتر از من نيست ، نماز جز بدان آغاز نشود بمقامى كه نزد خدا دارد و آن نام اكرم او است يهودى گفت اى محمد راست گفتى پاداش گوينده آن چيست ؟ فرمود چون بنده گويد سبحان اللّ ه هر چه زير عرش است با او تسبيح گويد و بگوينده آن ده برابر عطا شود و چون گويد الحمد للّه خدا نعمت دنيا را پيوست با نعمت آخرت باو عطا كند و آن كلمه ايست كه بهشتيان هنگام ورود بهشت گويند و هر كلامى در دنيا داشتند منقطع شود جز الحمد للّه اينست گفتار خداى عز و جل (يونس 10) دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و اما گفته لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ را بهشت پاداش است و اينست معناى قول خداى عز و جل (الرحمن 60) آيا پاداش احسان جز احسانست ميفرمايد آيا پاداش لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ جز بهشت است ؟ يهودى گفت راست فرمودى اى محمد جواب يكى از مسائل مرا دادى ، اجازه ميدهى دومى را بپرسم ؟ فرمود از هر چه خواهى بپرس جبرئيل سمت راستش بود و ميكائيل سمت چپش و جواب را باو تلقين ميكردند، يهودى گفت براى چه تو را محمد ناميدند و احمد و ابا القاسم و بشير و نذير و داعى ؟ پيغمبر فرمود محمد براى آنكه در زمين ستوده باشم و احمد براى آنكه در آسمان ستوده باشم و أ بو القاسم براى آنكه خداى عز و جل روز قيامت دوزخ را تقسيم كند و هر كه از اولين و آخرين بمن كافر است در دوزخ است و بهشت را تقسيم كند و هر كه مقر بنبوت من است در بهشت است ، داعى براى آنكه مردم را بدين پروردگارم دعوت كنم نذير براى آنكه هر كه نافرمانيم كند بدوزخ بترسانم و بشير براى آنكه هر كه پيرويم كند ببهشت مژده دهم گفت راست گفتى اى محمد بمن خبرده چرا خدا بامتت پنج نماز در پنج وقت شبانه روز واجب كرد.
    فرمود وقتى آفتاب بزوال رسد حلقه اى دارد كه در آن درآيد و زوال خورشيد باشد و هر چيزى زير عرش است تسبيح گويد براى ذات پروردگارم و آن ساعتى است كه رحمت بر من فرستد در آن پروردگارم خداى عز و جل بر من بر امتم در آن نماز را فرض كرده و فرموده (اسراء 78) نماز را بپا دار از زوال آفتاب تا سرخى اول شب و آن ساعتى است كه در آن روز قيامت دوزخ را آورند مؤمنى نباشد كه در اين ساعت توفيق يابد ساجد يا راكع يا در نماز باشد جز آنكه خدا تنش را بر آتش حرام كند نماز عصر در ساعتى است كه آدم از درخت خورد و او را از بهشت بيرون كرد و بذريه اش ‍ دستور داد تا روز قيامت اين نماز را بخوانند و آن را براى امتم اختيار كرد و آن محبوبترين نماز است نزد خداى عز و جل و بمن سفارش كرد آن را از ميان نمازها حفظ كنم و نماز مغرب در ساعتى است كه خدا توبه آدم را قبول كرد و فاصله خوردن آدم از شجره تا قبول توبه اش سيصد سال بود از ايام دنيا و نسبت ب آخرت روزى چون هزار سال است و همان فاصله از مغرب تا عشاء است آدم سه ركعت نماز خواند يك ركعت براى گناه خود و يك ركعت براى گناه حواء و ركعتى هم براى توبه اش و خدا اينسه ركعت را بر امتم فرض كرد، و اين ساعتى است كه دعا در آن مستجابست و پروردگارم بمن وعده داده كه هر كه در آن دعا كند اجابت نمايد اينست نمازهائى كه پروردگارم بمن فرمانداده و فرموده (روم 17) منزه است خدا هنگامى كه بامداد كنيد و هنگام پسين شما، نماز عشاء براى آنست كه گور تاريكست و قيامت تاريكى دارد و خدا مرا و امتم را باين نماز فرمانداده در اين وقت تا گورشان روشن گردد و بر صراط نورى ب آنها عطا شود و هر گامى كه براى نماز عشاء بر دارند خدا تن آنها را بر آتش حرام كند و اين نمازيست كه خدا براى رسولان پيش از من مقرر كرده بود، نماز فجر براى اينست كه آفتاب بر دو شاخ شيطان برآيد و خدا بمن دستور داده آن را بخوانم پيش از آفتاب زدن و پيش از آنكه كافران براى آن سجده كنند امتم براى خدا سجده كنند و شتاب در آن پيش خدا محبوبتر است و آن نمازيست كه فرشتگان شب و روز بر آن گواهند گفت اى محمد راست گفتى بمن بگو چراى برا نماز اين چهار موضع تن كه نظيفترين مواضع بدنست بايد شست ؟ فرمود چون شيطان آدم را وسوسه كرد و او نزديك درخت رفت و ب آن نگاه كرد تا آبرويش ريخت سپس برخاست و اول كس بود كه بگناه گام برداشت و دست دراز كرد و آن را بسيد و از آن خورد و زيور و جامه از تنش پريد و دست بر فرق سر نهاد و گريست و چون خداى عز و جل توبه اش را پذيرفت وضوى اين چهار عضو را بر نژادش لازم كرد باو دستور داد روى بشويد چون بدرخت نگاه كرد و دو ساعد بشويد تا مرفق براى آنكه آن را بدرخت دراز كرد و سر را مسح كند كه دست پشيمانى بر آن نهاد و پاها را مسح كند كه بسوى گناه رفتند و بر امت من آب در دهان گردانيد را سنت نمود تا دل از حرام پاك شود و آب در بينى نمودن را تا بو و گند دوزخ بر آنها حرام گردد، يهودى گفت اى محمد راست گفتى پاداش عمل كننده بدان چيست ؟
    فرمود اول بار كه ب آب دست زند شيطان از او دور شود و چون در دهن گرداند خدا دل و زبانش را بحكمت نورانى كند و چون در بينى كند خدا از آتش امانش دهد و بوى بهشتش روزى كند و چون رويش بشويد خدا سفيد رويش كند روزى كه چهره هائى سفيد و چهره هائى سياهست و چون دو دست شويد خدا بندهاى آتشين را بر او حرام كند و چون سرش را مسح كند خدا گناهانش ببرد و چون بر دو پا مسح كند خدا بر صراطش عبور دهد روزى كه قدمها بر آن بلغزد، گفت اى محمد راست گفتى مرا از پنجمين خبر ده كه براى چه غسل را از جنابت لازم كرده و از بول و غايط واجب نكرده ؟
    رسول خدا فرمود چون آدم از درخت خورد در همه رگهايش و مو و تنش ‍ روان شد و چون با اهل خود جماع كرد از هر رگ و موئى آب در آمد و خدا بر نژادش واجب كرد تا قيامت از جنابت ، غسل كنند ولى بول همان فضله نوشابه انسانست و غائط فضله خوراك او و از آنها همان وضوء واجب است ، يهودى گفت اى محمد راست گفتى بمن خبر ده جزاء كسى كه از جنابت حلال غسل كند چيست ؟
    فرمود چون مؤمن با زنش جماع كند هفتاد هزار فرشته پر گشايند و رحمت فرو ريزد و چون غسل كند خدا از هر قطره خانه اى در بهشت بسازد و آن سريست ميان خدا و خلق او يعنى غسل جنابت يهودى گفت اى محمد راست گفتى ، بمن خبر ده از ششمين ، در تورات پنج چيز نوشته است كه خدا ببنى اسرائيل دستور داد در آنها از موسى پيروى كنند پس از او.
    فرمود تو را بخدا اگر از آنها بتو اطلاع دادم بمن اعتراف كنى ؟ يهودى گفت آرى اى محمد پيغمبر فرمود در تورات نوشته است مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ و بعبرانى طاب ضبط شده و پس از آن اين آيه را (اعراف 157) در يابند آن را مكتوب نزد خود در تورات و انجيل (صف 4) مژده بخش برسولى پس از خود بنام احمد- و در سطر دوم نام وصيش على بن ابى طالب و در سوم و چهارم دو سبطش حسن و حسين و در پنجم مادرشان فاطمه بانوى زنان جهانيان ، در تورات ، نام وصيم اليا و نام دو سبطم شبر و شبير و اين دو نور فاطمه اند، يهودى گفت راست گفتى اى محمد بمن خبر ده از فضل اهل بيت . فرمود من بر همه انبياء برترى دارم هر پيغمبرى بز قوم خود دعا كرد و من دعاى خود را پس انداختم براى امتم كه در قيامت از آنها شفاعت كنم و فضل اهل بيت و ذريه ام بر ديگران چون فضل آبست كه بدان حيات هر چيزيست ، دوستى اهل بيت و نژادم كمال دين است و اين آيه خواند (مائده 3) امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دين شما پسنديدم تا آخر آيه يهودى گفت اى محمد راست گفتى از هفتمين بمن خبر ده مردان را بر زنان چه برتريست ؟
    فرمود چون برترى آسمان بر زمين و آب بر زمين زنده است و بمردان زنان زنده اند اگر مردها نبودند زنها خلق نميشدند براى گفته خداى عز و جل (نساء 34) مردها سرپرست زنها باشند براى آنكه خدا برخى را بر ديگرى برترى داده يهودى گفت اين براى چه ؟ فرمود خدا آدم را از گل آفريد و از فزونى و مانده آن حواء خلق شد اول كس كه پيروى زن شد آدم بود و خدايش از بهشت بيرون كرد، برترى مردها بر زنها در دنيا روشن است نبينى كه چطور زنها حيض شوند و براى پليدى از عبادت باز مانند و مردها حيض ‍ ندارند يهودى گفت راست گفتى اى محمد بمن بگو چرا خدا سى روزه بر امت تو واجب كرده و در امت هاى ديگر بيشتر واجب كرده .
    فرمود چون آدم از درخت خورد سى روز در شكمش ماند و خدا سى روز گرسنگى و تشنگى بر نژادش فرض كرد و آنچه در شب خورند از تفضل خداست بر آنها همين بر آدم فرض بوده و و بر امتم فرض شده است سپس ‍ اين آيه را خواند (بقره 183) بر شما روزه نوشته شده چنانچه بر زنها كه پيش ‍ از شما بودند شايد تقوى شعار كنيد چند روز شمرده يهودى گفت اى محمد راست گفتى پاداش آنكه آن را روزه دارد چيست ؟
    فرمود مؤمنى نباشد كه ماه رمضان را بحساب خدا روزه دارد جز آنكه خدا بر او هفت خصلت واجب كند:
    1- حرام تنش آب شود 2- برحمت خدا نزديك شود 3- گناه پدرش آدم را كفاره داده .
    4- سكرات موت بر او آسان شود
    5- امان از گرسنگى و تشنگى قيامت باشد 6- خدا برائت آتش باو دهد.
    7- از ميوه هاى بهشت باو بخوراند، گفت :
    اى محمد راست گفتى از نهمين بمن خبر ده چرا خدا دستور وقوف بعرفات داده پس از عصرها؟ فرمود عصر همان ساعتى است كه آدم گناه كرد خدا را و خدا بر امتم فرض كرد وقوف و زارى و درخواست در بهترين جاها را و براى آنها ضامن بهشت شد و ساعتى كه مردم از عرفات برگردند همان ساعت است كه خدا كلماتى ب آدم تلقين كرد و توبه او را پذيرفت و او است پر توبه پذير و مهربان سپس پيغمبر فرمود ب آن كه مرا به راستى بشير و نذير مبعوث كرده كه براى خدا بابى است در آسمان دنيا كه باب الرحمة ، باب التوبه ، باب الحاجات ، باب التفضل ؟ باب الاحسان ، باب الجود، باب الكرام ، باب العفوش نامند و هر كه در اين وقت در عرفات جمع آيد مستحق اين خصال گردد و خداى عز و جل را صد هزار فرشته است و با هر كدام صد و بيست هزار ديگر و براى خدا بر اهل عرفات رحمت است و چون برگردند خدا ملائكه خود را گواه گيرد كه اهل عرفات از دوزخ بر كنار و بهشت بر آنها واجب است و جارچى حق فرياد كند آمرزيده بر گرديد مرا خشنود گرديد و از شما خشنودم يهودى عرضكرد راست گفتى اى محمد مرا از دهمين خبر ده هفت خصلت كه خدا در ميان انبياء بتو داده و در ميان امتها بامتت ؟
    فرمود (ص) خداى عز و جل بمن فاتحة الكتاب و اذان و جماعت در مسجد و روز جمعه و جهر در سه نماز داده بامتم براى دردها و سفر رخصت داده و نماز بر ميت و شفاعت براى اهل كبائر را از امتم يهودى گفت راست گفتى اى محمد ثواب كسى كه فاتحة الكتاب بخواند چيست ؟
    فرمود هر كه فاتحة الكتاب بخواند خدا بشماره هر آيه كه از آسمان نازل شده ثوابى باو دهد و اما اذان براستى مؤ ذنان امتم با انبياء و صديقان و شهداء و صالحان محشور شوند، نماز جماعت ، صفوف امتم چون صفوف ملائكه باشد در آسمان و يك ركعت در جماعت برابر بيست و چهار ركعت است كه هر ركعتى محبوبتر است نزد خداى عز و جل از عبادت چهل سال در روز قيامت كه خدا اولين و آخرين را جمع كند براى حساب ، مؤمنى نباشد كه بجماعت رفته مگر آنكه خدا هراسهاى روز قيامت او را تخفيف دهد و دستور بهشت براى او فرمايد بلند خواندن نماز باندازه اى كه آوازش ‍ رود از دوزخ دور شود از صراط بگذرد و شاد باشد تا وارد بهشت شود.
    ششم اينست كه خداى عز و جل هراسهاى روز قيامت را از امتم تخفيف دهد چنانچه در قرآنست ، مؤمنى نباشد كه نماز بر جنازه اى خوانده است جز آنكه خدا بهشت را برايش واجب كند مگر منافق يا عاق والدين باشد شفاعت من نسبت باهل كبائر از امتم باشد جز آنها كه مشرك شوند يا ظلم كنند گفت راست گفتى اى محمد و من گواهم كه معبود حقى جز خدا نيست و تو بنده و رسول او باشى و خاتم انبياء و امام متقيان و رسول پروردگار عالميانى چون مسلمان پاكى شد دفتر سفيدى در آورد كه آنچه پيغمبر گفته بود در آن بود و گفت يا رسول اللّه ب آن كه تو را براستى مبعوث كرده آن را از الواحى كه خدا براى موسى بن عمران فرستاده نسخه گرفته ام من در تورات فضل تو را تا آنجا خواندم كه در آن شك كردم و چهل سال نامت را از تورات محو ميكردم و باز بر جايش ميديدم و در تورات خواندم كه اين مسائل را جواب ندهد جز تو و در ساعتى كه بر تو عرضه شود جبرئيل در سمت راست تو و ميكائيل در سمت چپ تو و وصى تو برابر تو است رسول خدا (ص) فرمود راست گفتى اين جبرئيل در سمت راست من و ميكائيل در سمت چپ من و اين وصيم على بن ابى طالب برابرم آن يهودى ايمان آورد و اسلامش خوب بود.






  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مجلس سى و ششم سه شنبه 4 روز از محرم مانده 368
    1- امام صادق فرمود:
    خداى تبارك و تعالى بداود وحى كرد چرا من تو را تنها بينم ؟ گفت بخاطر تو مردم را ترك كردم و مرا ترك كردند فرمود چرا خاموشت بينم ؟ گفت ترست مرا خاموش كرد. فرمود چرا تو را در رنج بينم ، گفت دوستى تو مرا به رنج انداخته ، فرمود چرا تو را فقير بينم با آنكه تو را بهره مند ساخته ام ؟ گفت قيام بحقت مرا فقير كرده ، فرمود چرا تو را خوار بينم ؟ گفت بزرگى جلال فوق وصف تو مرا خوار كرده و اى آقايم اين حق تو است ، خداى جل جلاله فرمود مژده فضل از من بگير روزى كه مرا ملاقات كنى با مردم بياميز و از اخلاق آنها بر كنار باش و از كردارشان دورى كن تا روز قيامت بدان چه خواهى برسى امام صادق (ع) فرمود خدا بداود وحى كرد اى داود بمن خوش باش و بياد من لذت جو و بمناجات من نعمت گير كه بزودى خانه را از فاسقان حالى كنم و لعنت را خاص ظالمان سازم .
    2- بسند امام صادق از امير المؤمنين (ع) فرمود:
    چون خداى تبارك و تعالى خواست روح ابراهيم را بگيرد ملك الموت را فرو فرستاد گفت اى ابراهيم درود بر تو او جواب داد و فرمود براى دعوت آمدى يا براى مرگ گفت براى مرگ و بايد اجابت كنى ، ابراهيم گفت ديدى دوستى كه دوست خود بميراند؟ ملك الموت برگشت و برابر خداى جل جلاله ايستاد و عرضكرد معبودا شنيدى خليل تو ابراهيم چه گفت ، خطاب رسيد برو و باو بگو دوستى را ديدى كه ملاقات دوست را بد دارد براستى هر دوستى خواهان ملاقات دوست است .
    3- از حذيفة بن اسيد غفارى كه رسول خدا (ص) فرمود:
    اى حذيفه براستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابى طالب است كفر باو كفر بخداست ، شرك باو شرك بخداست ، شك در او شك در خداست و الحاد در او الحاد در خداست ، انكار او انكار خداست ايمان باو ايمان بخداست زيرا او برادر رسول خدا و وصى او و امام امت او و سرور آنها است و او است حبل اللّه المتين و عروة الوثقائى كه بر بدن ندارد و دو كس در باره او هلاك شوند و او تقصير ندارد دوست غلوّكننده و مقصر، اى حذيفه از على جدا مشو كه از من جدا شوى و با او مخالفت مكن كه مخالف من باشى على از منست و من از على هر كه خشمش آرد مرا بخشم آرد و هر كه خشنودش كند مرا خشنود كرده .
    4- امام باقر (ع) فرمود:
    موسى بن عمران عرضكرد پروردگارا رضا بقضاوتت دهيم سالمندان را ميميرانى و خردسالان را ميگذارى ، خداى جل جلاله فرمود اى موسى نپسندى كه من خود روزى ده و كفيل آنها باشم و عرضكرد چرا پروردگارا تو چه خوب وكيل و كفيلى باشى .
    5- امام صادق فرمود:
    خداى عز و جل بيكى از پيغمبران بنى اسرائيل وحى كرد كه اگر دوست دارى فردا در حظيرة القدس مرا ديدار كنى در دنيا وحيد و غريب و مهموم و محزون و هراسناك باش از مردم چون يك دانه پرنده كه در بيابانى خالى از سكنه بسر برد و از برگ درختان بخورد و از چشمه ها بنوشد و شب هنگام تنها ميارامد و با پرندگان نياسايد و با پروردگار خود انس كند و و از پرندگان بهراسد.
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه هنگام آرميدن در بسترش صد بار لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ گويد خدا در بهشت خانه اى برايش بسازد و هر كه در آن وقت صد بار استغفار كند گناهانش ‍ بريزد چنان كه برگ از درخت بريزد.
    7- انس بن مالك از پيغمبر در تفسير كُلِّ جَبّارٍ عَنِيدٍ نقل كرده كه فرمود:
    مقصود كسى است كه ابا دارد بگويد لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ.
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه دعاى خود را با جمله
    ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه
    پايان دهد دعايش مستجاب گردد.
    9- امام باقر (ع) فرمود:
    فرشته اى بمردى گذشت كه بر در خانه ايستاده بود باو گفت اى بنده خدا براى چه بر در اين خانه ايستادى ؟ گفت برادرى در آن دارم كه ميخواهم باو سلام دهم ، گفت با او خويشى نزديك دارى يا با او نيازى دارى ؟ گفت نه خويشى دارم و نه نيازى باو دارم برادر دينى منست و باحترام او ميخواهم از او احوال پرسى كنم و باو سلام دهم براى خدا پروردگار عالميان ، آن فرشته گفت من از طرف خدا بتو فرستاده شدم و او بتو سلام فرستاده و ميفرمايد همانا مرا خواستى و از من پژوهش كردى من بهشت را بتو واجب كردم و از خشمم معاف ساختم و از دوزخ امانت دادم .
    10- رسول خدا فرمايد:
    چون خدا نگرد كه مردم يك قريه در نافرمانى از حد گذرانيده و سه مؤمن در ميان آنهاست ب آنها ندا كند اى گنهكاران اگر نبود در ميان شما مؤمنان دوستدار بجلالم و آباد كن زمين و مساجدم بنماز خودشان و آمرزشجويان در سحر از ترسم عذابم را بشما فرود مى آوردم و باكى نداشتم .
    11- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه از گناه خودش بدش آيد و كار ثوابش او را شاد كند مؤمن است .
    12- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه بر من صلوات فرستد و بر آلم نفرستد بوى بهشت را نبويد كه از مسافت پانصد سال بوئيده شود.
    13- امام صادق از پدرش از جدش كه :
    يك عرب بيابانى خدمت رسول خدا آمد و آن حضرت با عباى گلى رنگش ‍ او را پذيرفت عرضكرد يا محمد چون جوانى نزد من آمدى ؟ فرمود آرى منم فتى پسر فتى برادر فتى ، عرضكرد يا محمد خود جوانى درست چگونه پسر جوانى و برادر جوان ؟ فرمود نشنيدى قول خداى عز و جل را كه ميفرمايد (انبياء 60) شنيدم جوانى آنها را ياد ميكند بنام ابراهيم و من پسر ابراهيم هستم و اما برادرم فتى است زيرا روز احد منادى از آسمان ندا كرد نيست شمشير جز ذو الفقار نيست جوان جز على على برادر منست و من برادر او.
    14- مردى بحسين بن على (ع) نوشت :
    مرا از خير دنيا و آخرت آگاه كن ، باو نوشت بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اما بعد هر كه رضاى خدا جويد در برابر خشم مردم خدا امورش را كفايت كند و هر كه رضاى مردم جويد در برابر خشم خدا، خدا او را بمردم واگذارد و السلام .
    15- عبد الرزاق گويد:
    كنيزكى از امام چهارم آب بدست او مى ريخت كه براى نماز وضوء سازد ابريق از دست آن كنيزك به روى آن حضرت افتاد و آن را مجروح كرد امام سر بلند كرد بجانب او، كنيزك گفت خدا ميفرمايد (آل عمران 134) آنها كه خشم خود از مردم فرو خورند، فرمود خشم خود را فرو خوردم كنيزك گفت و آنها كه از مردم درگذرند فرمود خدا از تو بگذرد عرضكرد خدا محسنان را دوست دارد فرمود برو كه تو آزادى .
    16- حسين بن على (ع) فرمود:
    از جدم رسول خدا (ص) شنيدم بمن ميفرمود، بواجبات خدا عمل كن تا پرهيزكارترين مردم باشى ، بدان چه خدا قسمت كرده خشنود باش تا توانگرترين مردم باشى و از محرمات خدا خود را نگهدار تا باورع ترين مردم باشى و خوش همسايه باش تا مؤمن باشى و با همصحبتان خود نيكو رفتار كن تا مسلمان باشى .
    17- ابن عباس فرمود:
    اول پول نقره و طلائى كه در زمين سكه زدند مورد نظر ابليس شد و چون آنها را ديد برداشت و بر دو ديده گذاشت و بسينه چسبانيد و فريادى زد و باز بسينه چسبانيدشان و گفت شما دو تا نور چشم من و ميوه دل منيد من باك ندارم كه چون بنى آدم شما را دوست داشتند ديگر بت را نپرستند بس ‍ است مرا از بنى آدم كه شما را دوست دارند،
    18- امام باقر (ع) فرمود:
    قرآن خوانان سه دسته اند، مردى قرآن خواند و آن را كالاى خود سازد و شاهان را بخود جلب كند و بر مردم گردن فرازى نمايد، مرديكه قرآن خواند و آن را حفظ كند ولى بمقرراتش عمل نكند و مرديكه قرآن خواند و آن را داروى خود سازد شب براى آن بيدارى كشد و روز تشنگى بخود دهد و در مساجد بقرائت آن قيام كند و از بستر آسايش خود دورى گزيند باينها است كه خداى عز و جل دفع بلا كند و بدانها دشمنان را سركوب نمايد و بدانها باران از آسمان فرو بارد بخدا اين قرآن خوانان از كبريت احمر كميابترند.
    19- امام باقر از پدرانش نقل كرده كه :
    رسول خدا بمردى گذشت كه در باغش درخت ميكاشت فرمود تو را راهنمائى نكنم بكشت درختى كه بيخ آن برجاتر و ميوه اش زودرس تر و خوشمزه تر و و در انفاق پاياتر باشد؟ عرضكرد چرا يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت ، فرمود در بامداد و پسين بگو سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر كه اگر آن را بگوئى بهر تسبيحى ده درخت از انواع ميوه ها در بهشت داشته باشى و آنها باقيات و صالحاتند آن مرد عرض كرد يا رسول اللّه تو گواه باش اين باغ من وقفى است در تصرف داده شده براى فقراء مسلمانان كه در صفه اند خداى تبارك و تعالى نازل كرد (سوره الليل - 5) و اما هر كه عطا كرد و پرهيزكار شد و تصديق بثواب كرد او را آماده آسانى سازيم .
    20- رسول خدا (ص) فرمود:
    كه على بن ابى طالب خليفه خدا و خليفه من و حجت خدا و حجت من و باب خدا و باب من و صفى خدا و صفى من و حبيب خدا و حبيب من و خليل خدا و خليل من و شمشير خدا و شمشير منست و رفيق و وزير و وصى منست ، دوستش دوست من و دشمنش دشمن من و جنگ با او جنگ با من و سازش با او سازش با من و گفته او گفته من و فرمانش فرمان من و همسرش دختر من و فرزندش فرزند منست و او سيد اوصياء و بهترين امت منست .
    مجلس سى و هفتم روز جمعه سلخ محرم 368
    1- ابن عباس گويد:
    چون سى سال از عمر عيسى گذشت خدا او را ببنى اسرائيل مبعوث كرد ابليس در گردنه بيت المقدس بغام افيق او را ديد و باو گفت اى عيسى توئى كه از بزرگى ربوبيت خود بدون پدر به وجود آمدى ؟ گفت بزرگى از آنست كه مرا آفريد و آدم و حواء را چنين آفريد ابليس گفت توئى كه از بزرگى ربوبيت خود در گهواره بحال كودكى سخن گفتى ؟ فرمود عظمت آن از آنست كه مرا در خردى بسخن آورد و اگر ميخواست مرا لال ميكرد ابليس ‍ گفت توئى كه از بزرگى ربوبيت خود از گل شكل پرنده سازى و بپرواز آيد، فرمود عظمت از آن خدائيست كه مرا آفريد و آنچه مسخر من كرده آفريده ابليس گفت توئى كه از بزرگى ربوبيت خود بيماران را شفابخشى ، فرمود بزرگى از آن آنست كه باجازه او شفا دهم آنها را و اگر خواهد مرا هم بيمار گرداند ابليس گفت توئى كه از بزرگى ربوبيت خود مرده ها را زنده كنى ، فرمود بزرگى از آن كسيست كه باجازه او آنها را زنده كنم و بناچار آنچه را زنده كنم بميراند و مرا هم بميراند، ابليس گفت توئى كه از بزرگى ربوبيت خود از دريا بگذرى و دو پايت تر نشود و در آب فرو نرود فرمود بزرگى از آنست كه آن را برايم رام كرده و اگر ميخواست غرقم ميكرد، ابليس گفت توئى كه روزى آيد همه آسمانها و زمين و هر كه در آنها است فروتر از تو است و تو برتر از اين همه تدبير كار كنى و تقسيم روزى نمائى عيسى اين گفتار ابليس لعين را عظيم شمرد و فرمود منزهست خدا بر آسمانها و زمينش و كشش كلماتش و به وزن عرشش و رضاى خودش چون ابليس ‍ لعين آن را شنيد بيخودانه پيش رفت تا در لجه خضراء افتاد، ابن عباس گفت زن جنيه اى بيرون شد و در كناره دريا ميرفت و ناگاه چشمش بر ابليس افتاد كه بر سنگ سختى در سجده است و اشكش بر دو گونه روانست و از روى تعجب نگران ابليس شد و گفت واى بر تو اى شيطان از اين سجده طولانى چه اميدى دارى ؟ گفت اى زن خوب و دختر مردى خوب اميدوارم كه چون خدا بسوگند خود عمل كرد و مرا بدوزخ برد به رحمت خود مرا از آن خلاص كند.
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    چون روز قيامت شود خداى تبارك و تعالى رحمت خود را چنان پراكنده كند كه ابليس در رحمت او طمع كند.
    3- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه بد خلقى كند خود را عذاب كرده .
    4- امام باقر (ع) فرمود:
    هر كه را كج خلقى نصيب است ايمان از وى دريغست .
    5- ابى سخيله گويد:
    نزد ابو ذر رفتم و گفتم اى ابو ذر اختلافى پديدار بينم مرا چه فرمائى ؟ فرمود ملازم اين دو باش ، كتاب خدا و حضرت استاد على بن ابى طالب زيرا من از رسول خدا (ص) شنيدم كه او اول كسى است كه بمن ايمان آورد و اول كسى است كه روز قيامت با من دست دهد و او است صديق اكبر و فاروق كه ميان حق و باطل را جدا كند.
    6- امام صادق از گفته پدرانش فرمود:
    كه مردى از زنان خود شكايت كرد و امير مؤمنان اين سخن را ايراد نمود، ايا مردم بهيچ وجه مطيع زنان نباشيد و آنها را امين بر مال ندانيد و نگذاريد سرپرست عيال باشند زيرا آنها بدلخواه خودشان واگذارى بمهلكه گرايند و از دستور مالك تجاوز كنند زيرا ما دريافتيم كه هنگام نياز پرهيز ندارند و گاه شهوت شكيبا نيستند بزك را تا گاه پيرى ترك نكنند و عجوزه هم كه شوند از خود بينى دست باز نكشند شكر نعمت فراوان را براى جلوگيرى اندكى فراموش كنند خوبى را از ياد برند و بدى را بخاطر سپارند چون پروانه به بهتان شتابند و بطغيان گرايند و دنبال شيطان برآيند بهر حال با آنها مدارا كنيد و بزبان خوش با آنها گفتگو كنيد شايد خوش كردار شوند.
    7- ابن عباس گويد:
    روزى رسول خدا (ص) دست على بن ابى طالب را گرفت و بيرون شد و ميفرمود اى معشر انصار اى معشر بنى هاشم اى معشر فرزندان عبد المطلب منم محمد منم رسول خدا هلا من از گل رحمت شده بهمراه چهار كس از خاندانم آفريده شدم خودم و على و حمزه و جعفر يكى گفت يا رسول اللّه اينها روز قيامت با تو سوار باشند؟ فرمود مادرت بعزايت نشيند در آن روز كسى سوار نباشد جز چهار تن من و على و فاطمه و صالح پيغمبر خدا من بر براق سوارم و فاطمه دخترم بر ناقه عضباء من و صالح بر آن اشترى كه پى شد و على بر يكى از ناقه هاى بهشت كه مهارش ياقوتست و بر او دو حله سبز باشد و ميان بهشت و دوزخ بايستد و در آن روز مردم از عرق تن مهار شده اند بادى از طرف عرش بوزد و عرق آنها را خشك كند فرشتگان مقرب و صديقان گويند اين ملكى است مقرب يا پيغمبرى است مرسل منادى از طرف عرش ندا كند ولى او على بن ابى طالب برادر رسول خداست در دنيا و آخرت .
    8- امام دهم على بن محمد- در مصاحبه موسى با خداى عز و جل :
    موسى ، معبودا پاداش كسى كه گواهى دهد من رسول و نبى و هم سخن توام چيست ؟
    خدا: فرمود فرشتگانم بيايند نزد او مژده بهشت باو دهند.
    س معبودا پاداش كسى كه برابرت بايستد و نماز بخواند چيست ! ج - نزد فرشتگانم باو مباهات كنم در سجده و ركوع و قيام و قعودش و هر كه چنين باشد او را عذاب نكنم .
    س - پاداش كسى كه مسكين را بخاطر تو اطعام كند چيست .
    ج - روز قيامت دستور دهم منادى جار كشد كه فلانى پسر فلان از آزاد كرده هاى خداست از دوزخ . س - معبودا پاداش كسى كه صله رحم كند چيست ؟
    ج - عمرش را دراز كنم و سكرات موت را بر او آسان كنم و خازنان بهشت او را فرياد كنند بشتاب نزد ما و از هر در خواهى وارد شو.
    س - پاداش كسى كه آزار خود را از مردم باز دارد و به آنها خوبى كند چيست ؟
    ج - دوزخ روز قيامت باو فرياد زند كه بتو راهى ندارم .
    س - پاداش كسى كه تو را با زبان و دل ياد كند چيست ؟
    ج - او را روز قيامت در سايه عرشم پناه دهم در حمايت خود گيرم .
    س - پاداش آنكه حكمت تو را نهان و آشكار بخواند چيست ؟
    ج - چون برق بر صراط بگذرد.
    س - پاداش كسى كه بر آزار و دشنام مردم بخاطر تو شكيبا شود چيست ؟
    ج - در ترسهاى روز قيامت باو كمك كنم .
    س - پاداش كسى كه چشمانش از ترس تو اشگين شوند چيست ؟
    چهره اش را از سوز آتش نگهدارم و از فزع اكير آسوده اش سازم .
    معبودا- كسى كه از شرم تو ترك خيانت كند چه پاداشى دارد؟
    ج - روز قيامت در امانست .
    معبودا- كيفر كسى كه عمدا مؤمنى را بكشد چيست ؟
    روز قيامت باو نظر كنم و از لغزشش در نگذرم .
    معبودا- پاداش كسى كه كافرى را با سلام دعوت كند چيست ؟
    روز قيامت براى هر كه خواهد باو اجازه شفاعت دهم .
    معبودا پاداش كسى كه نمازها را بوقت بخواند چيست ؟
    هر چه درخواست كند باو دهم و بهشتم را بر او مباح كنم .
    معبودا پاداش كسى كه از ترست وضوء را تمام گيرد چيست ؟
    روز قيامتش كه مبعوث كنم نورى ميان دو چشمش بدرخشد.
    معبودا- پاداش كسى كه ماه رمضان را بخاطر تو روزه دارد چيست ؟
    روز قيامت بمقامى وادارمش كه ترسى ندارد.
    معبودا- پاداش كسى كه ماه رمضان را بخاطر مردم روزه دارد چيست ؟
    ثواب كسى دارد كه آن را روزه نداشته .
    9- نوف بكالى گويد:
    در آستان مسجد كوفه خدمت امير المؤمنين (ع) رسيدم و گفتم السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة اللّه و بركاته فرمود و عليك السلام يا نوف و رحمة اللّه و بركاته ، گفتم يا امير المؤمنين پندم بده فرمود اى نوف خوبى كن تا با تو خوبى شود، گفتم يا امير المؤمنين بيفزا فرمود رحم كن تا رحمت كنند گفتم يا امير المؤمنين بيفزا فرمود خوب بگو تا بخوبى يادت كنند عرضكردم بيفزا فرمود از غيبت اجتناب كن كه خورش سگان دوزخ است سپس فرمود اى نوف دروغ گفته آنكه گمان دارد حلال زاده است و بغيبت كردن گوشت مردم را ميجود، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان از اولاد من است ، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و زنا را دوستدارد يا بر نافرمانى خدا شب و روز دلير است اى نوف سفارش مرا بپذير سر دسته و كدخدا و گمركچى و راهدار مباش اى نوف صله رحم كن تا خدا عمرت را بيفزايد و خوش خلق باش تا حسابت را سبك گيرد اى نوف اگر خواهى روز قيامت با من باشى كمك ستمكاران مشو اى نوف هر كه ما را دوستدارد روز قيامت با ما است و اگر مردى سنگى را دوستدارد با او محشور گردد اى نوف مبادا خود را براى دم جلوه دهى و بنافرمانى با خدا برآئى تا خدا روزى كه ملاقاتش كنى رسوايت كند اى نوف آنچه بتو گفتم نگهدار تا بخير دنيا و آخرت رسى .
    10- انس بن مالك گفت :
    از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود از اين در خير اوصياء و سيد الشهداء بر شما در آيد و كسى كه مقامش نزديكتر بانبياء است و على بن ابى طالب در آمد و رسول خدا (ص) فرمود اى أ بو الحسن چرا چنين نگويم با اينكه تو صاحب حوضى و وفاكننده پيمان منى و پرداخت كن وام از من .
    مجلس سى و هشتم روز سه شنبه چهارم صفر 368
    1- عبد اللّه بن على گويد:
    كالائى از بصره بمصر ميبردم در راه به پيره مردى بلند قد و گندم گون اصلع كه سر و ريشش سفيد بود و دو جامه يكى سياه و ديگرى سفيد در برداشت برخوردم و گفتم اين كيست ؟ گفتند بلال مؤ ذن رسول خداست (ص) دفترهاى خود را برداشتم و نزدش آمدم و گفتم السلام عليك اى شيخ جوابداد گفتم رحمك اللّه بدان چه از رسول خدا (ص) شنيدى مرا بازگو گفت چه دانى من كيم ؟ گفتم تو بلال مؤ ذن رسول خدائى ، گريست و گريستم تا مردم دور ما جمع شدند و گريه ميكرديم سپس بمن گفت اى پسرك تو اهل كجائى ؟ گفتم عراق گفت به به لختى بياسود و گفت بنويس ‍ اى برادر عراقى بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ من از رسول خدا شنيدم ميفرمود مؤ ذنها امين مردمند بر نمازشان و روزه شان و گوشتشان و خونشان از خدا چيزى نخواهند جز ب آنها عطا شود و شفاعتى نكنند جز آنكه پذيرفته باشد گفتم بيفزا برايم رحمك اللّه گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود هر كه چهل سال اذان گويد براى خدا روز قيامت با كردار چهل صديق خوش كردار پذيرفته كار محشور گردد، گفتم رحمك اللّه بيفزا گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود هر كه بيست سال اذان گويد خداى عز و جل او را روز قيامت محشور كند و نورى دارد چون نور آسمان دنيا، گفتم بيفزا رحمك اللّه ، گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود هر كه ده سال اذان گويد خدا او را در بهشت با ابراهيم در گنبد و درجه او سكنى دهد، گفتم بيفزا رحمك اللّه ، گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ رسول خدا (ص) ميفرمود هر كه يك سال اذان گويد خدا روز قيامت هر چه هم گناه داشته باشد او را آمرزيده محشور كند اگر چه گناهانش به وزن كوه احد باشد، گفتم بيفزا رحمك اللّه فرمود آرى حفظ كن و عمل كن و بحساب آور شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود هر كه در راه خدا براى يك نماز از روى ايمان و خدا خواهى و تقرب بحق اذان گويد خدا گناهان گذشته اش را بيامرزد و نسبت ب آينده عمرش او را نگهدارى كند و ميان او و شهيدان در بهشت جمع كند، گفتم خدايت رحمت كند بهترين آنچه شنيدى برايم بازگو گفت واى بر تو اى پسرك بند دلم را بريدى و گريست و من هم گريستم تا بخدا دلم باو سوخت سپس گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود چون روز قيامت شود و خدا مردم را در يك سرزمين جمع كند خدا فرشتگانى از نور با پرچم و علمهاى نور نزد مؤ ذنها بفرستد كه با آنها اسبهائيست كه مهارشان از زبرجد سبز و خورجين ترك آنها از مشك ازفر است مؤ ذنها بر آنها سوار شوند و بر سر پا ايستند و فرشته ها مهارشان را بكشند و آنان ب آواز بسيار بلند اذان گويند سپس سخت گريست تا بناله افتادم و گريستم و چون آرام شد گفتم براى چه گريه كنى ؟ گفت واى بر تو بيادم آوردى آنچه را از صفى و حبيب خود شنيدم كه ميفرمود ب آن كه مرا به راستى مبعوث بنبوت كرده براستى آنها سر پا روى اسب بر مردم بگذرند و گويند اللّه اكبر اللّه اكبر و چون چنين گويند امتم غوغا كنند.
    اسامة بن زيد پرسيد آن غوغا چيست ؟ فرمود تسبيح ، حمد و لا اله الا اللّه است چون گويند اشهد ان لا اله الا اللّه امتم گويند، بس او را در دنيا پرستيديم گفته شود راست گويند چون گويند اشهد ان محمد رسول اللّه امتم گويند اينست كه از طرف پروردگار ما به رسالت آمده ما نديده باو معتقد بوديم گويند راست گفتيد هم او است كه بشما اداى رسالت كرد از پروردگار شما و شما باو مؤمن بوديد و حق است بر خدا كه شما را با پيغمبرتان جمع كند و آنها را بمنزلهايشان رسانند كه در آنست آنچه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل بشرى گذشته سپس بمن نگاه كرد و گفت اگر توانى و توانى جز بخدا نيست كه نميرى جز مؤ ذن بدان عمل كن گفتم رحمك اللّه بر من تفضل كن و خبرده كه من محتاجم بمن برسان آنچه را از رسول خدا (ص) شنيدى زيرا تو او را ديدى و من نديدم براى من بهشت را چنان وصف كن كه رسول خدا (ص) برايت وصف كرده گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از رسول خدا شنيدم ميفرمود باروى بهشت خشتى از طلا و خشتى از نقره و خشتى از ياقوتست و ملاطش ‍ مشك اذفر و كنگره هايش از ياقوت سرخ و سبز و زرد است ، گفتم حلقه آن چيست ؟ فرمود واى بر تو دست از من بدار كه تكليف ناهنجارى بمن كردى گفتم دست بر ندارم از تو تا بمن برسانى آنچه از رسول خدا (ص) شنيدى در اين باره گفت بنويس بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اما در صبر دريست كوچك يك لنگه اى و از ياقوت سرخست و حلقه ندارد در شكر از ياقوت سفيد است دو لنگه دارد و ميان آنها پانصد سال راهست و غوغا و ناله اى دارد، ميگويد بار خدايا اهل مرا برايم بياور گفتم در هم سخن كند؟ فرمود آرى خداى ذو الجلالش بسخن آرد، در بلا گفتم مگر در صبر هم همان در بلا نيست ؟






  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    گفت نه گفتم بلا چيست ؟ گفت مصائب و دردها و بيماريها و خوره و آن دريست از ياقوت زرد يك لنگه اى و اندكند كسانى كه از آن در آيند گفتم خدا رحمت كند بيفزا و بر من تفضل كن كه من محتاجم گفت تو بمن تكليف ناروا كنى باب اعظم كه از آن بندگان صالح در آيند كه اهل زهد و ورع و مشتاق خدا و مأ نوس باويند گفتم خدا رحمتت كند وقتى ببهشت در آيند چه كنند؟ فرمود بر كشتيها روى دو نهر سير كنند كه پاروهائى دارند از لؤ لؤ فرشتگانى در آنها باشند از نور و جامه هاى بسيار سبز در بردارند، گفتم رحمت خدا بر تو مگر نور هم سبز دارد؟ گفت جامه ها سبزند و نور از پرتو رب العالمين است جل جلاله بر دو كناره نهر گردش كنند گفتم نام آن نهر چيست ، گفت جنة الماوى گفتم در ميان چيز ديگرى است ؟ گفت آرى جنت عدن كه ميانه بهشتها است جنت عدن باروئى دارد از ياقوت سرخ و ريگ آن لؤ لؤ است گفتم در آن در ديگرى است ؟ گفت آرى جنت الفردوس ، گفتم باروى آن چگونه است گفت واى بر تو دست از من بدار مرا سرگردان كردى گفتم بلكه تو مرا سرگردان كردى من دست از تو بر ندارم تا وصف را بكمال رسانى و مرا از باروى آن خبر دهى گفت بارويش نور است گفتم غرفه ها كه در آنست ؟ گفت از نور رب العالمين است گفتم بيفزا خدايت رحمت كند گفت واى بر تو تا اينجا رسول خدا (ص) فرموده خوشا بر تو اگر ببرخى از اين كه وصف شد برسى و خوشا بر كسى كه بدان معتقد باشد گفتم خدايت رحمت كند بخدا من از معتقدان ب آنم گفت واى بر تو كسى كه ايمان آرد و باور كند اين حقيقت را و روش را رغبت بدنيا و زيور آن نكند و حساب خود را نگهدارد گفتم من بدان معتقدم گفت راست گفتى و بايد خود را نزديك كنى و محكم سازى و نااميد نباشى و عمل كنى و تقصير نكنى و اميدوار باشى و بترسى و بر حذر باشى سپس سه ناله كشيد كه گمان كرديم مرد و فرمود پدر و مادرم قربان شما اگر محمد (ص) شما را ميديد چشمش بشما روشن ميشد كه از اين اوصاف پرسش ميكرديد سپس گفت نجات ، نجات ، شتاب ، شتاب كوچ ، كوچ ، عمل ، مبادا تقصير كنيد. مبادا تقصير كنيد سپس فرمود واى بر شما مرا از آنچه تقصير كردم حلال كنيد گفتم تو از آنچه تقصير كردى بحلى خدا پاداش بهشت بتو دهد چنانچه ادا كردى و بجا آوردى آنچه بر تو واجب بود سپس مرا وداع كرد و گفت : بپرهيز از خدا و برسان بامت محمد آنچه را من بتو رساندم گفتم عمل كنم ان شاء اللّه گفت دين و امانت تو را بخدا سپارم خدا توشه و تقوى و كمك بر طاعت و خواست خود بتو عطا كند.
    2- امام صادق فرمود:
    هر كه شنيد مؤ ذن ميگويد اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه و بگويد من باور دارم و قبول دارم كه نيست معبود حقى جز خدا و محمد رسول خدا است و كفايت كنم هر كه سرباز زند و انكار كند و يارى كنم بدان هر كه اقرار كند و گواه باشد ثواب برد بشماره همه منكران و جاحدان و بشماره هر كه اقرار كند و شهادت دهد.
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    بر عرش نوشته منم خدا نيست معبود حقى جز من شريك ، ندارم محمد بنده و رسول منست او را بعلى كمك دادم خداوند نازل كرد (انفال ) او است كه تأ ييد كرد تو را به يارى خود و با مؤمنان و مقصود از نصر على است و داخل مؤمنان هم هست و از هر دو وجه مورد اين آيه است .
    4- ابى حمزه ثمالى گويد:
    امام پنجم فرمود اى ابا حمزه على را از مقامى كه خدا باو داده پائين نياوريد و از آن بالاتر نبريد براى على همين بس كه با اهل كرة نبرد ميكند و اهل بهشت را تزويج مينمايد.
    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    شب معراج ديدم بر يكى از ستونهاى عرش نوشته منم خدا معبود حقى نيست جز من تنهايم بهشت عدن را بدست خود آفريدم محمد برگزيده خلق منست او را با على تأ ييد كردم و با او يارى نمودم .
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    پنج چيز بمن عطا شده كه بكسى پيش از من عطا نشده زمين برايم مسجد و طهور مقرر شده و غنيمت بر من حلال شده و بهراس يارى شدم و كلمات پر معنى بمن عطا شده و شفاعت بمن عطا شده .
    7- امام پنجم از قول پدرانش كه :
    رسول خدا (ص) فرمود دامن اين انزع يعنى على را بگيريد كه او صديق اكبر و فاروق ميان حق و ناحق است هر كه دوستش دارد خدا هدايتش كرده و هر كه دشمنش دارد خدا او را دشمن دارد و هر كه از او تخلف كند خدا نابودش كند و از او است دو سبط اين امت حسن و حسين و آن دو دو پسر منند و از حسين است امامان رهبر كه خدا ب آنها علم و فهم مرا داده آنها را دوست داريد و پشتيبانى جز آنها نگيريد تا خشم خدا بر شما فرود آيد و هر كه مورد خشم پروردگارش شود مسلما سقوط كرده و زندگى اين دنيا نباشد جز كالاى فريب .
    مجلس سى و نهم روز جمعه هفتم صفر 368
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه جنازه مؤمنى را تشييع كند تا بخاك سپرده شود خداى عز و جل هفتاد هزار فرشته موكل كند او را تشييع كنند و برايش آمرزش خواهند چون از گورش در آيد.
    2- امام صادق (ع) از پدرش فرمود:
    نماز گذار بر هر كه بميرد از اهل قبله و حسابش با خداى عز و جل است . 3- امام باقر (ع) فرمود:
    هر كه جنازه مرد مسلمانى را تشييع كند روز قيامت چهار شفاعت باو داده شود و چيزى نگويد جز آنكه فرشته اى گويد از آن تو باد مانند آن .
    4- معمر بن راشد گويد:
    شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود يك يهودى خدمت پيغمبر آمد و تند ب آن حضرت نگاه ميكرد، فرمود اى يهودى چه حاجت دارى ؟ عرضكرد تو برترى يا موسى بن عمران پيغمبر كه خدا با او سخن گفت و تورات و عصا باو داد و دريا را برابرش شكافت و با ابر بر سرش سايه انداخت ، پيغمبر فرمود خوب نيست كسى خود را ستايد ولى گويم كه چون آدم گناه كرد توبه اش اين بود كه گفت خدايا تو را بحق محمد و آل محمد خواهش كنم مرا بيامرزى و خدايش آمرزيد و چون نوح سوار كشتى شد و از غرق ترسيد گفت خدايا از تو خواهم بحق محمد و آل محمد كه مرا از غرق نجات دهى و خدا او را نجات داد و چون ابراهيم را ب آتش افكندند گفت خدايا بحق محمد و آل محمد مرا از آن نجات ده و خدا آن را بر او سرد و سلامت كرد و چون موسى عصا افكند و از آن ترسيد گفت خدايا از تو خواهم بحق محمد و آل محمد كه مرا امان دهى و خداى جل جلاله فرمود مترس تو برترى اى يهودى اگر موسى مرا ادراك ميكرد و بمن ايمان نمياورد ايمانش سودى نداشت و نه نبوتش اى يهودى از ذريه من است آن مهدى كه چون ظهور كند عيسى بن مريم براى ياريش فرود آيد و او را پيش دارد و پشت سرش ‍ نماز گذارد.
    5- طاوس يمانى گويد:
    بحجر ميگذشتم و ديدم شخصى راكع و ساجد است در او تامل كردم على بن الحسين (ع) بود با خود گفتم مردى شايسته از اهل بيت نبوتست بخدا دريافت دعايش غنيمتى است انتظار بردم تا از نمازش فارغ شد و دو كف دست بلند كرد و ميگفت سيدى ، سيدى اين دو دست منست كه پرگناه بدرگاهت برآوردم و اين دو چشم منست كه پر از اميد بتو خيره است ، آنكه به پشيمانى و خوارى بدرگاهت دعا كند حق دارد كه بكرم و تفضل پاسخش ‍ دهى اى سيد من مرا بدبخت آفريدى تا گريه طولانى كنم يا خوشبخت تا مژده اميد بخش دريابم سيد من اعضاى مرا براى گرز خوردن آفريدى يا روده هايم را براى نوشيدن حميم ، سيد من اگر بنده اى ميتوانست از مولاى خود بگريزد من اول گريزان از تو بودم ولى من ميدانم كه از دست تو بيرون نميروم ، سيد من اگر شكنجه كشيدن من در ملك تو ميافزود من از تو خواستار صبر بر آن بودم جز آنكه ميدانم در ملك تو نيفزايد طاعة مطيعان و از آن نكاهد نافرمانى عاصيان : سيد من من كه باشم و چه اعتبارى دارم ؟ مرا بفضل خود ببخش و بستر خود بپوشان و از توبيخم بكرامت آبرويت در گذر، معبودا، سيدا، بمن رحم كن كه بر بستر افتاده ام و بدست دوستانم پهلو بپهلو ميشوم ، بمن رحم كن كه روى سنگ غسالخانه افكنده شده و همسايگان نيكم مرا غسل ميدهند و بمن رحم كن كه جنازه ام بر دوش ‍ خويشان حمل مى شود و در خانه تاريك گور به وحشت و غربت و تنهائيم رحم كن .
    طاوس گويد من گريستم تا ناله ام بلند شد و آن حضرت بمن توجه كرد و فرمود اى يمانى چرا گريه ميكنى مگر اين موقعيت گنهكاران نيست گفتم حبيبم بخدا شايسته است كه تو را رد نكند با آنكه جدت محمد است گويد در اين ميان جمعى از اصحاب حضرت آمدند و ب آنها رو كرد و فرمود اى جمع يارانم شما را ب آخرت سفارش كنم نه بدنيا زيرا نسبت بدنيا سفارش ‍ داريد و بدان آزمند و متمسكيد اى ياران من دنيا محل گذر و آخرت خانه پايندگى است از گذرگاه خود براى آسايشگاه خود توشه گيريد و پرده را نزد كسى كه از اسرار شما آگاهست ندريد دل خود را از دنيا بيرون كنيد پيش از آنكه تنهاى شما را از آن بيرون برند آيا نديديد و نشنيديد كه مردم پيش از شما از امم گذشته و روزگاران ديرين چگونه غافلگير شدند نديديد چگونه رسوا شدند و خوارى بر آنها باريد و شادى آنها پس از زندگى خوش و رفاه عوض شد و درو داس بلا شدند و نمونه عبرت گرديدند اين را گفتم و براى خود و شما آمرزشخواهم .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    در مدينه مردى بود دلقك كه مردم را ميخندانيد، گفت اين مرد را نتوانستم بخندانم مقصودش على بن الحسين (ع) بود فرمود على (ع) ميگذشت دو غلام همراهش بود چون چشم آن دلقك باو افتاد رداى آن حضرت در بر گرفت و رفت و آن حضرت توجهى نكرد آن مسخره را دنبال كردند و رداء را از او گرفتند و آوردند و بدوش او انداختند ب آنها فرمود اين كيست ؟
    گفتند مرديست دلقك كه مردم را ميخنداند، فرمود بگوئيد براى خدا روزيست كه در آن مردم بيهوده زيان كارند.
    7- امير مؤمنان (ع) فرمود:
    اهل دين نشانه هائى دارند كه بدان شناخته ميشوند، راست گفتارى ، امانت دارى وفاء بعهد صله ، رحم ، رحم بر ناتوان كم ، آميختن با زنان ، بذل معروف ، خوش خلقى ، خوش برخوردى ، پيروى از دانش و آنچه بخدا نزديك كند طوبى از آنها است و سرانجام نيك ، طوبى درختى است در بهشت بيخ آن در خانه پيغمبر است و در خانه هر مؤمن شاخه اى از آنست و هر چه بخواهد آن شاخه براى او بياورد اگر سوار تندرو صد سال در سايه اش بدود از آن بيرون نرود و اگر كلاغى از پاى آن بپرد تا از پيرى سقوط كند ببالايش نرسد هلا در اين نعمت رغبت كنيد، مؤمن بخود مشغول است و مردم از او در آسايشند و چون شب شود رو بر خاك نهد و برابر خدا سجده كند با اعضاى محترم خود با آنكه او را آفريد، براى آزادى خود راز گويد، هلا چنين باشد.
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    خداوند رسول خدا (ص) را بمكارم اخلاق مخصوص ساخت خود را بدان بيازمائيد و اگر در شما باشد خدا را حمد كنيد و فزونى آن را بخواهيد و آن را ده شمرد: يقين ، قناعت ، صبر، شكر، حلم ، حسن خلق ، سخاوت ، غيرت ، شجاعت . مروت .
    9- امام هشتم بسند پدرانش فرمود:
    چون مرگ امام مجتبى در رسيد گريست باو گفتند شما با اين نزديكى برسول خدا گريه كنيد با آنچه كه او در باره شما گفته است و بيست بار بحج پياده رفتيد و مال خود را سه بار تا برسد به نعلين با خدا قسمت كرديد؟ فرمود براى دو چيز گريه كنم هراس ملاقات خدا و دورى از دوستان .
    10- خداى جل جلاله فرمود:
    منم خدا معبود حقى جز من نيست بتوان خود خلق را آفريدم و هر كه از پيغمبران را خواستم از آنها برگزيدم و از ميان آنها محمد حبيب و خليل و صفى خود را بر گزيدم و او را بخلق خود مبعوث كردم و على را براى او برگزيدم و برادر و وصى و وزير و ادا كن بعد از او بخلقم ساختم و خليفه خود بر بندگانم نمودم تا قرآن مرا براى آنها بيان كند و در ميان آنها بحكم من سير كند، او را علم رهبر از گمراهى و باب خود كه از او در آيند و خانه خود كه هر كه وارد شود از دوزخم در امانست نمودم و او است دژ من كه هر كه بدان پناهد از بد دنيا و آخرت محفوظ است و وجه من است كه هر كه بدو رو كند از او رو نگردانم و حجت منست در آسمانها و زمين بر هر كه در آنها است از خلقم نپذيرم كردار هيچ عاملى را جز با اقرار به ولايت او و نبوت احمد رسولم ، او است دو دست گشاده ام بر بندگانم او است نعمتى كه بهر كه دوست داشتم دادم و او را ولى و شناساى او نمودم و هر كه از بندگانم را دشمن دارم براى آنست كه از شناسائى و ولايتش روگردانست و بعزت خود سوگند خوردم و بجلالم قسم خوردم كه هيچ كدام بندگانم على را دوست ندارند جز آنكه آنها را از دوزخ بركنار دارم و ببهشت وارد كنم و دشمن ندارد او را كسى و از ولايتش رو نگرداند جز آنكه او را دشمن دارم و در دوزخ درآرم كه چه بد سرانجامى است .
    مجلس چهلم روز سه شنبه شب يازدهم صفر سال 368
    1- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
    پيغمبر مرا خواست و بيمن فرستاد تا ميان آنها اصلاح كنم گفتم يا رسول اللّه آنها مردم بسيارى هستند و پيره مردانى دارند و من جوانى نورسم فرمود اى على چون بر گردنه افيق بر آمدى ب آواز بلند فرياد كن اى شجر اى كلوخ اى خاك محمد رسول خدا شما را درود ميدهد فرمود رفتم و چون بر آن گردنه بر آمدم و سرازير يمن شدم ديدم همه رو آورده اند بسوى من با نيزه هاى افراشته و پيكان زده و كمان بر دوش و تيغهاى برهنه ب آواز بلند پيغام پيغمبر را به شجر و كلوخ و خاك رساندم شجرى و كلوخى و خاكى نماند مگر آنكه هم آواز فرياد كشيدند بر محمد رسول خدا (ص) و بر تو درود، همه آن مردم پريشان شدند و دلها و زانوهايشان لرزيد اسلحه از دستشان افتاد و شتابان نزد من آمدند و ميان آنها اصلاح كردم و برگشتم .
    2- على (ع) فرمود يهود نزد زنى يهوديه بنام عبده آمدند و گفتند:
    تو ميدانى كه محمد پشت بنى اسرائيل را شكسته و يهوديت را ويران كرده همه اشراف يهود اين زهر را آماده كردند بنرخ گرانى و مزد شايانى بتو ميدهند كه اين گوسفند را با آن زهرناك كنى و باو بخورانى عبده آن گوسپند را بريان كرد و همه رؤ ساى بنى اسرائيل را بخانه خود دعوت كرد و نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت يا محمد تو خود ميدانى چه مرا بايست است همه رؤ ساى يهود بمنزل من آمدند و تو هم با يارانت مرا سرافراز كن ، رسول خدا همراه على و ابو دجانه و ابو ايوب و سهل بن حنيف و جمعى از مهاجرين بمنزل او آمدند و چون وارد شدند و گوسفند بريان را آوردند يهودان بينى هاى خود را با پشم بستند و بپاى ايستادند و بعصاهاى خود تكيه زدند رسول خدا (ص) فرمود بنشينيد گفتند چون پيغمبرى بديدن ما آيد ما بخود اجازه نشستن نميدهيم و بد داريم كه نفس ما باو برسد و او را آزار دهد دروغ گفتند و بينى خود را از ترس نفوذ بخار زهر بسته بودند، چون گوسفند را خدمت رسول خدا (ص) گذاشتند شانه مسموم آن بسخن در آمد و گفت دست باز دار اى محمد مرا مخور من مسموم رسول خدا (ص) عبده را خواست و فرمود براى چه مرتكب اين عمل شدى ؟ گفت با خود گفتم اگر پيغمبر است باو زيانى نرسد و اگر دروغگو و يا جادوگر است قوم خود را از دست او راحت كرده ام جبرئيل فرود شد و گفت خدا سلامت ميرساند و ميفرمايد بگو بنام خدا آن نامى كه هر مؤمنى او را بدان مينامد و هر مؤمنى بدان عزيز است و بنور او كه آسمانها و زمين بدان تابنده شده و بتوانائى او كه هر جبار عنيد براى آن خاضعست و هر شيطان متمرد برايش ‍ سربزير است از شر زهر و جادو و هر بدى بنام خداى والا و ملك و يكتائى كه جز او معبود حقى نيست و فرو فرستاد يا از قرآن آنچه براى مؤمنان شفاء و رحمت است و نيفزايد ستمكاران را جز زيان پيغمبر آن را گفت و بياران خود هم تلقين كرد و گفتند و فرمودند همه بخوريد و سپس دستور داد حجامت كردند.
    3- حارث اعور گويد:
    در اين ميان كه با امير المؤمنين على (ع) در حيره ميرفتيم يك ديرانى ناقوس ميزد على (ع) فرمود اى حارث ميدانى اين ناقوس چه ميگويد؟ گفتم خدا و رسول و پسر عمش داناترند، فرمود آن مثل دنيا و ويرانى آن را مينوازد و ميگويد لا اله الا اللّه حقا حقا صدقا صدقا براستى دنيا ما را فريب داد، سرگرم كرد؟ دل ما را ربود، ما را گمراه كرد، اى پسر دنيا آرام آرام ، اى پسر دنيا بكوب بكوب اى پسر دنيا جمع كند جمع كن دنيا فانى شود قرن بقرن ، روزى از عمر ما نگذرد جز آنكه ركنى از ماست گردد، ضايع كرديم خانه پاينده را و وطن گرفتيم خانه فانى را نميدانيم چه تقصيرى كرديم در آن جز وقتى بميريم ، حارث گفت يا امير المؤمنين خود نصارى اين را ميدانند؟ فرمود اگر ميدانستند مسيح را در برابر خدا پرستش نميكردند گويد من نزد ديرانى رفتم و گفتم تو را بحق مسيح چنانچه مينواختى ناقوس را بنواز گويد او نواخت و من كلمه بكلمه گفتم تا رسيد بجمله آخر گفت بحق پيغمبرتان قسم كى شما را باين خبر داده ؟ گفتم اين مرديكه ديروز با من بود، گفت ميان او و پيغمبر خويشى است ، گفتم پسر عم او است گفت بحق پيغمبرتان آن را از پيغمبر شما شنيده ؟ گفتم آرى ، مسلمان شد و گفت بخدا من در تورات خواندم كه در پايان انبياء پيغمبرى باشد كه آنچه ناقوس گويد تفسير كند.
    4- انس گويد:
    من با دو مرد ديگر از اصحابش در شب بسيار تاريكى خدمت رسول خدا (ص) بوديم رسول خدا (ص) فرمود بدر خانه على برويد در خانه على آمديم و سبك در را زديم على (ع) با ازارى از صوف و ردائى مانندش ‍ شمشير رسول خدا را در دست داشت و بيرون آمد و فرمود تازه ايست ؟ گفتم خير است رسول خدا (ص) بما دستور داد آمديم و خود او هم دنبال است رسول خدا هم رسيد و فرمود اى على گفت لبيك فرمود آنچه را ديشب برايت پيش آمد باصحابم خبر بده عرضكرد يا رسول اللّه شرم دارم فرمود خدا را از حق شرم نيايد على گفت يا رسول اللّه ديشب جنب شدم از فاطمه دختر رسول خدا (ص) و آب خواستم در خانه كه غسل كنم آب نبود حسن را از طرفى فرستادم و حسين را از طرفى و دير كردند من بپشت خوابيده بودم كه هاتفى از تاريكى خانه آواز داد برخيز اى على اين سطل آب را بگير و غسل كن ديدم سطل پر آب است و حوله اى از سندس بر آنست سطل را برداشتم غسل كردم و با آن حوله خود را خشك كردم و آن را روى سطل انداختم سطل بهوا برخاست و از آن جرعه اى چكيد بفرق سرم رسيد و دلم از آن خنك شد پيغمبر فرمود به به اى پسر ابى طالب صبح كردى و جبرئيل خادم تو بود و آن آب از نهر كوثر بود و سطل و منديل از بهشت بود سه بار فرمود جبرئيل بمن چنين خبر داد.
    5- رسول خدا فرمود:
    برادرت را آشكارا شماتت مكن تا خدا باو رحم آورد و تو را مبتلا كند.
    6- ابو ذر گويد:
    گفتم يا رسول اللّه مردى براى خود كار كند و مردم او را دوست دارند فرمود اين مژده نزديك و فورى مؤمنانست .
    7- رسول خدا (ص) فرمود:
    صلاح اول اين امت بزهد و يقين است و هلاك آخرشان به بخل و آرزو.
    8- اصبغ بن نباته گويد:
    در اين ميان كه روزى در مسجد كوفه كه گرد امير المؤمنين (ع) بوديم فرمود اى اهل كوفه خدا بشما بخششى داده كه باحدى نداده نماز خانه شما را فضيلت داده آن خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس و نمازخانه ابراهيم خليل و برادرش خضر و نمازخانه منست اين مسجد شما يكى از چهار مسجديست كه خدا برگزيده براى اهل آن گويا مى بينم در روز قيامت دو جامه در بر دارد شبيه محرم و براى اهل خود و هر كه در آن نماز خوانده شفاعت كند و شفاعتش رد نشود روزگارى نگذرد كه حجر الاسود را در آن نصب كنند و زمانى بر آن درآيد كه مهدى از فرزندانم در آن نماز بخواند و نمازخانه هر مؤمنى است ، در روى زمين مؤ منى نباشد جز در آن درآيد يا دلش در هواى آن باشد او را ترك نكنيد و با نماز در آن بخدا تقرب جوئيد و رغبت كنيد در قضاى حوائج خودتان اگر مردم ميدانستند چه بركتى در آنست از اقطار زمين بدان مى آمدند گرچه با سر دست روى برف باشد،
    9- على بن ابى طالب فرمود:
    خرد زنان از جمال آنها است و جمال مردان در خرد آنها.
    10- على (ع) در تفسير قول خداى عز و جل (سوره قصص 77):
    فراموش مكن بهره خود را از دنيا فرمود فراموش مكن تندرستى خود و توانائى و فراغت و جوانى و نشاط خود را كه طلب آخرت كنى .
    11- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) دست حسن و حسين (ع) را گرفت و فرمود هر كه اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد با من روز قيامت همراه و همدرجه است .
    12- امام چهارم فرمود:
    خداى عز و جل ميفرمايد هر كه از خلقم مرا بشناسد و نافرمانى من كند بر او مسلط كنم كسى را كه مرا نشناسد.
    13- محمد بن حرب هلالى امير مدينه گفت :
    از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود عافيت نعمتى است پنهان كه چون يافت شود فراموش باشد و چون ناياب شود بياد آيد گويد شنيدم ميفرمود عافيت نعمتى است كه شكر آن نتوان كرد.
    14- ابو زيد نحوى انصارى گويد:
    از خليل بن احمد عروض پرسيدم چرا مردم ترك كردند على را با آن قرابتى كه برسول خدا (ص) و مقامى كه در ميان مسلمانان داشت و رنجى كه در اسلام كشيد؟
    گفت بخدا نورش بر نور همه چيره بود و در هر منقبتى بر آنها سبقت داشت ولى مردم بهم شكل خود تمايل بيشتر دارند نشنيدى شاعر نخست گفته :هر شكل بشكل خود در آميخت فيل از بر فيل مر نديدى

    گفت رياشى از عباس بن احنف اين شعر را در اين معنا خواند:يكى گفت چونان جدا گشته از هم بگفتم جوابى بانصاف ملزم
    ز شكلم بند گشتم از وى جدا كه مردم بهم شكل باشند مدغم

    حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ
    مجلس چهل و يكم روز جمعه چهاردهم صفر 368
    1- عبد الرحمن بن قاسم گويد:
    ما يك روز نزد رسول خدا (ص) بوديم فرمود من ديشب عجايبى ديدم عرضكردم يا رسول اللّه چه ديدى ؟ براى ما نقل كن قربانت جان ما و اهل و اولاد ما، فرمود مردى از امتم را ديدم كه ملك الموت آمده بود جانش را بگيرد و احسان به پدر و مادر آمد و او را بازداشت ، مردى از امتم را ديدم كه عذاب قبر بر او چنگال گشوده وضويش آمد و آن را بازداشت ، مردى از امتم را ديدم كه شياطين گردش را گرفته بودند ذكر خداى عز و جل آمد از ميان آنها نجاتش داد، مردى از امتم را ديدم كه فرشته هاى عذاب دوره اش كرده بودند و نمازش آمد و جلو آنها را گرفت ، مردى از امتم را ديدم كه از تشنگى له له ميزد و بهر حوضى ميرسيد ممنوع ميشد، روزه ماه رمضانش آمد و او را سيراب كرد، مردى از امتم را ديدم كه بهر حلقه اى از انبياء نزديك ميشد او را ميراندند و غسل جنابتش آمد دست او را گرفت و پهلوى منش نشانيد، مردى از امتم را ديدم كه از شش جهت در تاريكى فرو بود حج و عمره اش ‍ آمدند و او را از تاريكى در آوردند و بروشنى رسانيدند، مردى از امتم را ديدم كه با مؤمنان سخن ميكرد و با او سخن نميكردند و صله رحمش آمد و گفت اى گروه مؤمنان با او سخن كنيد كه او صله رحم ميكرد مؤمنان با او سخن كردند و دست دادند و با آنها همراه شد، مردى از امتم را ديدم كه دست و روى خود را سپر شراره آتش كرده بود، صدقه اش آمد سرپوش سر و سپر روى او شد، مردى از امتم را ديدم كه ماموران دوزخ او را از هر سو درگرفته بودند و امر بمعروف و نهى از منكرش آمدند و او را از دست آنها رها كردند و بملائكه رحمت سپردند، مردى از امتم را ديدم كه بزانو در آمده و ميان او و رحمت خدا پرده ايست حسن خلقش آمد و او را وارد رحمت خدا كرد، مردى از امتم را ديدم كه نامه عملش از سمت چپ روان بود خوف او از خدا آمد و نامه عملش را گرفت و بدست راستش داد، مردى از امتم را ديدم كه ميزانش سبك بود و بسيارى از نمازها را خوانده بود آمد و ميزانش را سنگين كرد، مردى از امتم را ديدم كه بر پرتگاه دوزخ بود و اميد او بخدا آمد و او را نجات داد، مردى از امتم را ديدم در آتش سرازير بود اشكها كه از خوف خدا ريخته بود آمدند او را در آوردند، مردى از امتم را ديدم چون شاخه خرما در برابر باد سخت بر صراط ميلرزيد خوش گمانى او بخدا آمد و او را آرام كرد و از صراط گذشت ، مردى از امتم را ديدم روى صراط گاهى سينه ميكشيد و گاهى سر دست ميرفت و گاهى آويزان ميشد صلواتى كه بر من فرستاده بود آمد و او را بر پا داشت و از صراط گذشت ، مردى از امتم را ديدم كه بدرهاى بهشت ميرفت و بهر درى ميرسيد بروى او بسته ميشد شهادت او بيگانگى خدا از روى راستى آمد و درهاى بهشت را بروى او گشود.
    2- عماره گويد بامام صادق عرضكردم :
    مرا از وفات موسى بن عمران آگاه كن فرمود چون مرگش رسيد و عمرش ‍ تمام شد و خوراكش بريد ملك الموت نزد او آمد و گفت درود بر تو اى كليم خدا، موسى گفت بر تو درود تو كيستى ؟ گفت من ملك الموتم ، گفت براى چه آمدى ؟ گفت آمدم جانت را بگيرم موسى گفت از كجا جانم را ميگيرى ؟ گفت از دهانت ، گفت چطور؟ من با آن يا خداى عز و جل سخن گفتم ، گفت از دو دستت گفت چطور؟ من با آنها حمل تورات كردم ، گفت از دو پايت گفت چطور؟ من آنها را بر طور سينا نهادم گفت از دو چشمت ، گفت چطور من آنها را باميد بسوى پروردگار گشودم ، گفت از دو گوشت فرمود من با آنها كلام خدا را شنيدم ، خداى تبارك و تعالى بملك الموت وحى كرد جانش را مستان تا خودش درخواست كند ملك الموت برگشت و حضرت موسى تا خدا خواست در دنيا ماند و يوشع بن نون را خواست و باو وصيت كرد و سفارش كرد كار خود را مكتوم دارد و براى پس از خود وصى بر گمارد و از قوم خود كناره كرد و نهان شد در زمان غيبت خود بمردى گذشت كه گورى ميكند گفت ميخواهى بتو كمك دهم آن مرد گفت آرى او را كمك كرد تا گور ساخته و لحد پرداخته شد و موسى بن عمران در آن خوابيد تا گور را امتحان كند و پرده از چشمش برداشته شد و جاى خود را در بهشت ديد عرضكرد خدايا مرا بسوى خود قبض روح كن ملك الموت جانش را همان جا گرفت و در همان گور بخاكش سپرد و آنكه گور را ميكند فرشته اى بود كه بصورت آدمى در آمده و آن در بيابان تپه بود يك هاتفى از آسمان آواز داد كه موسى كليم اللّه مرد و كدام كس است كه نميرد پدرم از جدم از پدرش برايم بازگفت كه محل قبر موسى را از رسول خدا (ص) پرسيدند كه كجا است ؟ فرمود كنار شاهراه نزد تل ريگ سرخ .
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    مادر حضرت سليمان بن داود باو گفت پسر جانم مبادا در شب پريخوابى كه كه پرخوابى شب مرد را روز قيامت فقير ميدارد.






  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    4- مردى برسول خدا (ص) عرضكرد:
    زود پير شدى ، فرمود سور هود، واقعه و مرسلات عرفا و عم يتسائلون مرا پير كردند.
    5- جبرئيل نزد پيغمبر آمد و عرضكرد:
    اى محمد هر چه خواهى زنده باش كه آخر ميميرى هر كه را خواهى دوست دار كه از او جدا ميشوى هر چه خواهى بكن كه پاداش آن بينى و بدان كه شرافت مرد عبادت او است در شب و عزت او به بى نيازى او است از مردم .
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    اشراف امتم حاملان قرآن و شب خيزان باشند.
    7- محمد بن قيس گفت :
    شيوه پيغمبر بود كه چون از سفرى باز ميگشت اول بفاطمه وارد ميشد و مديد مدتى نزد او ميماند، بسفرى رفت و فاطمه در غياب او دو دست بند نقره و گلوبند و دو گوشواره و پرده درى ساخت كه پذيرائى پدر و شوهرش ‍ باشد چون رسول خدا (ص) برگشت و داخل خانه فاطمه (ع) شد يارانش ‍ در خانه ماندند و ندانستند بمانند يا بروند چون بسيار مكث ميكرد از خانه فاطمه رسول خدا فورا بيرون آمد و خشم در روى او عيان بود و نزد منبر نشست و فاطمه حس كرد كه اين عمل رسول خدا (ص) بخاطر دستبند و گلوبند و گوشواره ها و پرده است آنها را از خود برآورد و پرده را از در كند و نزد رسول خدا (ص) فرستاده خود گفت بگو دخترت بتو سلام ميرساند و خواهش دارد اينها را در راه خدا صرف كنيد چون فرستاده نزد رسول خدا (ص) آمد فرمود چنين كرد سه بار فرمود پدرش قربانش دنيا از محمد و آل محمد نيست ، اگر دنيا پيش خدا باندازه بال پشه اى ارزش داشت شربتى از آب آن بكافرى نميداد سپس برخاست و نزد فاطمه (ع) رفت .
    8- اسحق بن راهويه گويد:
    چون أ بو الحسن الرضا (ع) به نيشابور آمد و خواست از آنجا نزد مأ مون كوچ كند اصحاب حديث جمع شدند و باو عرضكردند يا ابن رسول اللّه از نزد ما ميروى و حديثى نميفرمائى كه ما از شما استفاده كنيم حضرت در هودج نشسته بود سر خود بيرون آورد و فرمود شنيدم از پدرم موسى بن جعفر ميگفت شنيدم از پدرم جعفر بن محمد ميگفت شنيدم از پدرم محمد بن على ميگفت شنيدم از پدرم على بن الحسين ميگفت شنيدم از پدرم حسين بن على ميگفت شنيدم از پدرم امير المؤمنين على بن ابى طالب ميگفت شنيدم از رسول خدا (ص) ميگفت شنيدم از جبرئيل ميگفت شنيدم از خداى عز و جل ميفرمايد لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ حصن منست و هر كه در حصن من در آيد از عذابم در امانست چون راحله براه افتاد و گذشت فرياد كرد بما كه با شروط آن و من هم از شروط آنم .
    9- پيغمبر از جبرئيل از ميكائيل از اسرافيل از لوح از قلم گفته است كه :
    خداى تبارك و تعالى ميفرمايد ولايت على بن ابى طالب حصن من است و هر كه در حصن من در آيد از دوزخ من در امانست .
    10- رسول خدا (ص) فرمود:
    من و على از يك نور آفريده شديم .
    11- از پيغمبر (ص) كه فرمود:
    خداى عز و جل يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آفريد و من گرامى ترين آنهايم نزد خدا و نبالم و آفريد يك صد و بيست و چهار هزار وصى و على گرامى تر و برتر آنها است نزد خدا.
    شيخ بزرگوار صدوق اين حديث را بسند ديگر نقل كرده است .
    مجلس چهل و دوم دوازده شب از صفر سال 368 مانده
    1- امام صادق ميفرمود:
    بر آوردن حاجت مؤمن بهتر است از هزار حج مقبول با همه اعمالش و از آزاد كردن هزار بنده براى خدا و از تقديم هزار اسب زين و مهار كرده در راه خدا.
    2- امام صادق فرمود:
    زمستان بهار مؤمن است ، شبش بلند است و كمك عبادتست ، روزش كوتاه است و كمك روزه است .
    3- زيد بن على فرمود:
    هر كه بزيارت قبر حسين (ع) آيد با معرفت بحقش خدا گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد.
    4- عتبة بن بجاد عابد گفت :
    چون اسماعيل بن جعفر بن محمد مرد و ما از جنازه او فارغ شديم امام صادق نشست و ما گردش نشستيم آن حضرت سر بزير داشت و سر برداشت و فرمود اى مردم اين دنيا خانه جدائى و خانه پيچيدگى و كجى است نه خانه استقامت با اينكه جدائى از هم الفتها جگرسوزى است بى چاره و دلگدازيست بى برگشت مردم بر يك ديگر برترى دارند در خوب عزا داشتن و درست انديشه كردن هر كه داغ برادر نبيند برادرش داغ او بيند، هر كه فرزندش پيش مرگش نشود او پيش مرگ وى شود و سپس باين شعر ابى خراش هذلى مثل زد كه در نوحه برادرش گفته :گمان مدار كه عهدش زياد خود بردم و ليك صبر چو من اى اميم (نام معشوق اوست ) نيك بود

    5- مردى خدمت رسول خدا (ص) آمد چون كه جامه اش كهنه بود دوازده درهم ب آن حضرت داد، حضرت فرمود:
    اى على اين پولها را بگير و جامه برايم بخر تا بپوشم على گويد ببازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم و نزد رسول خدا (ص) آوردم باو نگاه كرد و فرمود جامه ديگرى نزد من دوست تر از آنست بنظر تو صاحبش آن را پس ‍ ميگيرد، گفتم نميدانم فرمود برو ببين من آمدم نزد صاحبش و گفتم رسول خدا (ص) آن را خوش ندارد و جامه ارزانترى ميخواهد آن را پس گرفت و پول را داد و نزد رسول خدا (ص) آوردم و با من ببازار آمد تا پيراهنى بخرد ديد يك كنيزى ميان راه نشسته گريه ميكند باو فرمود چرا گريه ميكنى گفت يا رسول اللّه كسانم چهار درهم بمن دادند كه حوائجى براى آنها بخرم و آن را گم كردم و جرأ ت ندارم برگردم حضرت چهار درهم از آن را باو داد و فرمود برگرد نزد كسانت رسول خدا ببازار رفت و پيراهنى خريد بچهار درهم و پوشيد و حمد خدا كرد و بر گشت مرد برهنه اى را ديد كه ميگفت هر كه مرا بپوشاند خدا جامه هاى بهشت باو پوشد رسول خدا (ص) پيراهنى كه خريده بود در آورد و ببر آن سائل كرد و به بازار برگشت و با آن چهار درهم باقى پيراهن ديگر خريد و پوشيد و حمد خدا كرد و بمنزلش ‍ برميگشت ديد همان كنيزك بر سر راه نشسته گريه ميكند رسول خدا (ص) فرمود چرا نزد كسانت نميروى ؟ عرضكرد يا رسول اللّه دير كردم و ميترسم بزنندم فرمود جلو من برو و مرا بكسان خود راهنمائى كن رسول خدا آمد بر در خانه آنها ايستاد و گفت اى اهل خانه سلام عليكم جواب نداند تا بار سوم گفتند بر تو سلام اى رسول خدا و رحمت و بركات او فرمود چرا بار اول و دوم جواب مرا نداديد؟ گفتند از بار اول شنيديم ولى خواستيم بيفزائيد، رسول خدا فرمود اين كنيزك دير كرده است براى شما از او مؤ اخذه مكنيد، گفتند يا رسول اللّه بخاطر آمدن شما آزاد است ، رسول خدا (ص) فرمود من دوازده درهمى با بركت تر از اين نديدم كه دو عريان را پوشانيد و بنده اى را هم آزاد كرد.
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    چون بنده اى نيمه شب برابر پروردگار جل جلاله بپاخيزد و چهار ركعت نماز در دل شب تار بخواند و پس از آن سجده شكر كند و صد بار ما شاء اللّه گويد خدا از فراز او را فرياد كشد بنده ام تا چند گوئى ما شاء اللّه منم پروردگارت خواست با منست برآمدن حاجت تو را خواسته ام هر چه خواهى از من درخواست كن .
    7- نزد امام صادق (ع) مذاكره شومى را كردند فرمود:
    شومى در سه چيز است در زن و در مركب و خانه و اما شومى زن مهر سنگين و ناسپاسى شوهر است و شومى مركب بد خلقى او و چموشى و بدى خانه تنگى حياط و بدى همسايه هايش و بسيارى چشمها در آن (يعنى چشم انداز آن بسيار باشد).
    8- حسن بن جهم گويد:
    بحضرت رضا عرضكردم قربانت اندازه توكل چيست ؟ گفت اينست كه با توجه بخدا از احدى نترسى گويد عرضكردم اندازه تواضع چيست ؟ گفت اينست كه بمردم بدهى آنچه را دوست دارى بتو بدهند گويد عرض كردم دوست دارم بدانم من بنظر شما چيستم ؟ فرمود ببين من در نظر تو چيستم ؟
    9- امير المؤمنين (ع) ميفرمود:
    اصل انسان درون و خرد و دين او است و مردانگيش باندازه همت او است و روزگار دست بدست ميگردد و مردم تا ب آدم مانند همند.
    10- ابى بصير گويد بامام صادق (ع) عرض كردم :
    آل محمد كيانند؟ فرمود نژاد او گفتم اهل بيتش كيانند؟ فرمود ائمه و اوصياء، گفتم عترتش كيانند؟ گفت اصحاب عباء، گفتم امتش كيانند؟ فرمود مؤ منانى كه تصديق كردند بدان چه از طرف خداى عز و جل آورده و متمسكند به ثقلين كه خدا دستور تمسك ب آنها را داده كه كتاب خدا و عترتند همان اهل بيتش كه خدا پليدى را از آنها برده و بخوبى پاكشان كرده و آن دو خليفه بر امتند پس از رسول خدا (ص).
    11- اسيد بن صفوان صاحب رسول خدا (ص) گويد:
    روزى كه امير المؤمنين از دنيا رفت سراسر كوفه را گريه از جا كند و چون روزى كه رسول خدا (ص) وفات كرد مردم همه بيخود و هراسان بودند و مردى گريان و شتابان آمد إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ گفت و اين نطق را ايراد كرد كه امروز ز خلافت نبوت منقطع شد و آمد بر در آن خانه اى كه امير المؤمنين بود ايستاد و گفت ، درود بر تو اى أ بو الحسن در اسلام از همه پيش ‍ بودى و در ايمان مخلصتر و در يقين سخت تر و از خداى عز و جل ترسان تر و رنجبرتر و نسبت برسول خدا (ص) نگاهدارتر و بر اصحابش امين تر و در مناقب از همه برتر و در سوابق درخشان تر و بلند درجه تر و به رسول خدا نزديكتر و در روش و خلق و سيماء و كردار بدو مانندتر و در منزلت شريف تر و نزد او گراميتر خدا تو را از اسلام و از رسول اسلام و از مسلمانان پاداش نيك دهد و تو نيرومند بودى آنجا كه اصحابش ناتوان بودند و بميدان ميرفتى آنجا كه برجا ميماندند و قيام ميكردى آنجا كه سستى ميكردند و به راه رسول خدا چسبيدى آنجا كه ديگران كج دلى كردند تو خليفه بر حق و بى منازع و بى همتاى اوئى برغم منافقان و خشم كافران و بد آمد حسودان و كينه ورزى فاسقان تا قيام بكار كردى گاهى كك سست شدند و سخن كردى گاهى كك در ماندند و بنور حق پيش رفتى گاهى كك توقف كردند و پيروى تو كردند تا ره يافتند، تو از همه نرم آوازتر و سرفرازتر و كم سخنتر و درست گفتارتر و پرنظرتر و دلدارتر و سخت يقين تر و خوش ‍ كردارتر و بامور شناساتر بودى تو بخدا اول مدافع دين بودى گاهى كك از هم پاشيدند و آخرين مدافع وقتى كه شل ميشدند، تو پدر مهربان مؤمنان بودى گاهى كك زمامدار آنها شدى و بر دوش گرفتى مسئوليتى كه از آن ناتوان بودند و حفظ كردى آنچه را ضايع كردند و بخاطر سپردى آنچه را اهمال كردند و دامن همت بكمر زدى گاهى كك اجتماع كردند و سربلندى كردى وقتى زبونى كردند و شكيبا بودى وقتى شروع بكار كردند و تو بمقصد رسيدى گاهى كك در راه ماندند و بوسيله تو رسيدند ب آنچه گمان نميبردند براى كافران عذابى آشكار بودى و براى مؤمنان باران رحمت و فرا پريدى بخدا تا كنگره ناپيداى آن و كامجو شدى ببخشش آن و سوابق آن را محرز كردى و فضائل آن را در بردى دليلت نارسا نبود و دلت كج نشد و بينائيت ناتوان نگرديد و دلت نترسيد و خيانت نكردى چون كوهى بودى كه گردبادش نجنباند و طوفانش از جا نكند و بودى چنانچه پيغمبر فرمود ناتوان در تن و نيرومند در امر خدا و متواضع در باره خود و بزرگ بدرگاه خداى عز و جل و والا در زمين و سرور در نظر مؤمنين براى احدى جاى اشاره و بدگوئى در تو نبود و نه طمع در تو و نه مسامحه كارى ، ناتوان خوار نزد تو توانا و عزيز بود تا حقش را بگيرى و تواناى عزيز نزد تو خوار و ناتوان بود تا حق را از او بگيرى خويش و بيگانه از نظر عدالت در پيش تو برابر بودند شيوه ات درستى و راستى و نرمى و گفته ات حكم و حتم و دستورت طبق حكم و حزم و رأ يت دانش و عزم بود تو كفر را از بن كندى و راه تا پاك و سختى هموار شد و آتش خاموش گرديد، دين بتو استوار شد و اسلام بتو نيرومند گرديد و هم مؤمنان ، بسيار پيش رفتى و جا گيران خود را در رنج فراوان انداختى تو والاتر از گريه و مصيبت تو در آسمان بزرگ و براى مردم پشت شكن است إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.
    راضى هستيم بقضاى خدا و تسليم امر اوئيم بخدا مسلمانان داغدار چون تو هرگز نشوند براى مؤمنان پناهگاه و دژى بودى و نسبت بكفار سختى و خشم ، خدا تو را به پيغمبرش برساند و ما را از از مزد عزادارى تو محروم نكند و پس از تو گمراه نسازد، همه مردم خاموش بودند تا سخنش به پايان رسيد و گريست و اصحاب رسول خدا را گريانيد سپس ناپديد شد و او را جستند و نيافتند.
    12- جابر بن عبد اللّه گفت :
    روز بدر و حنين فرشتگان خورسند شدند كه على (ع) قشون كفر را از برابر پيغمبر راند و شكست داد هر كه به ديدار على خرسند نباشد بر او باد لعنت خدا.
    13- على (ع) فرمود:
    هميشه هر گاه از رسول خدا (ص) پرسش ميكردم جواب ميداد و چون خاموش بودم آغاز سخن ميكرد با من .
    14- حفص بن غياث در نقل حديث از امام صادق ميگفت :
    بهترين جعفرها، جعفر بن محمد برايم باز گفت .
    15- رسول خدا (ص) فرمود:
    براستى خداى تبارك و تعالى مردمى را مبعوث كند كه چهره اى از نور دارند و بر كرسى نورند و جامه نور در بردارند و در سايه عرشند چون انبياءند و انبياء نيستند، چون شهيدانند و شهدا نيستند، مردى گفت يا رسول اللّه من از آنهايم ؟ فرمود نه ، ديگرى گفت يا رسول اللّه من از آنهايم ؟ فرمود نه عرض شد آنها كيانند يا رسول اللّه ، آن حضرت دست بر سر على (ع) نهاد و فرمود اينست و شيعيانش .
    مجلس چهل و سوم روز جمعه نه روز از سفر 368 مانده
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    حكيمى هفتصد فرسنگ دنبال حكيم ديگر رفت براى هفت كلمه و چون باو رسيد گفت اى فلانى چه چيز از آسمان بلندتر و از زمين پهناورتر و از دريا غنى تر و از سنگ سخت تر و از آتش سوزان تر و از زمهرير سردتر و از كوههاى بلند سنگين تر است ؟ گفت اى مرد حق از آسمان بلندتر است و عدالت از زمين پهناورتر است و نفس متكى بر خود از دريا غنى تر است و دل كافر از سنگ سخت تر و حريص طمع كار از آتش سوزان تر و نوميدى از رحمت خداى عز و جل از زمهرير سردتر و بهتان بر بيگناه از كوههاى بلند سنگين تر است .
    2- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه متصدى يكى از كارهاى مردم شود و عدالت كند و در خانه اش را باز كند و پرده را بالا زند و در كارهاى مردم نظر كند بر خداى عز و جل حق است كه روز قيامت دل ترسانش را آرام كند و او را ببهشت برد.
    3- امام صادق (ع) فرمود:
    چون خداى عز و جل خير رعيت خواهد سلطانى مهربان ب آنها عطا كند و وزير عادلى براى او مقرر ميدارد.
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    امانت را پس بدهيد گرچه بكشنده حسين (ع) باشد.
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    از خدا بپرهيزيد و هر كس بشما امانتى داد باو رد كنيد و اگر قاتل امير المؤمنين مرا امانتى سپارد باو رد كنم .
    6- امام چهارم بشيعيان خود ميفرمود:
    بر شما باد باداى امانت ، سوگند ب آن كه محمد را بحق بپيغمبرى مبعوث كرده اگر قاتل پدرم حسين همان شمشيرى كه با آن پدر مرا كشته بمن امانت سپارد آن را به وى رد كنم .
    7- ابن عباس گويد:
    چون قحطى ب آل يعقوب رسيد پسرهاى خود را جمع كرد گفت بمن خبر رسيده كه در مصر گندم خوبى ميفروشند و صاحبش مرد خوبى است و مردم را معطل نميكند برويد از او گندمى بخريد كه بشما احسان خواهد كرد ان شاء اللّه بار بستند و بمصر رفتند و بيوسف (ع) وارد شدند آنها را شناخت و وى را نشناختند ب آنها گفت شما كيانيد؟ گفتند فرزندان يعقوب بن اسحق بن خليل الرحمن ساكن كوه كنعان ، يوسف گفت سه پشت شما پيغمبر است و خود شما سبكسر و بى وقار و نترس شايد جاسوس بعضى ملوك باشيد كه بكشور من آمديد؟ گفتند پادشاها ما نه جاسوسيم و نه نظامى و اگر پدر ما را ميشناختى بخاطر او ما را گرامى ميداشتى زيرا او پيغمبر و پيغمبر زاده است و غمناكست گفت با اينكه پيغمبر و پيغمبر زاده است چرا غمناكست با اينكه بهشت ميرود و شما فرزندانى را مينگرد با اين عدد و توانائى شايد غم او از سبكسرى و نادانى و دروغ و نيرنگ و مكر شما باشد؟ گفتند پادشاها ما نه سبكسريم و نه نادان و غمش از ما نيست پسر كوچكترى از ما بنام يوسف داشت با ما بشكار آمد و گرگ او را خورد و از آن تاريخ افسرده و غمناك است ، فرمود شما همه از يك پدريد گفتند پدر ما همه يكى است ولى مادران متعدد داريم ، فرمود چرا پدر شما همه را فرستاد و يكى را نگهداشت كه با او انس گيرد و استراحت كند؟ گفتند چنين كرده است كوچكتر از ما را نگه داشته است ، فرمود چرا او را از ميان شما اختيار كرده ؟ گفتند چون بعد از يوسف او محبوبترين فرزندانش ميباشد، يوسف فرمود من هم يكى از شما را نگه مى دارم شما نزد پدر برگرديد و سلام مرا باو برسانيد و بگوئيد آن پسر خود را كه ميگوئيد نگهداشته براى من فرستد تا بمن از سبب غم او و شتاب در پيرى او و از سبب گريه و رفتن ديد او خبر دهد چون چنين گفت ميان خود قرعه زدند بنام شمعون در آمد دستور داد او را بازداشت كردند و چون او را وداع كردند گفت اى برادرها ملاحظه كنيد چه گرفتارى شدم و بپدرم از جانب من سلام برسانيد او را وداع كردند و بشام برگشتند و بر يعقوب وارد شدند و سلام سستى دادند، به آنها گفت فرزندانم چرا سست سلام ميدهيد و آواز محبوبم شمعون را نميشنوم گفتند پدر جان ما از نزد بزرگترين پادشاهى آمديم كه مردم مانند او را در علم و حكمت و خشوع و سكينه و وقار نديدند و اگر براى تو مانندى باشد او است ولى ما خاندان براى بلا خلق شديم پادشاه ما را متهم كرد و اظهار داشت ما را تصديق نكند تا ابن يامين را بعنوان ايلچى نزد او بفرستى تا باو از سبب غم و سرعت پيرى و گريه و رفتن ديد تو خبر دهد يعقوب پنداشت اين هم نيرنگى است فرمود بد شيوه اى داريد بهر سو ميرويد يكى از شما گم مى شود من او را با شما نميفرستم چون بارهاى خود را گشودند ديدند كالائى كه بمصر بردند ب آنها برگشته خشنود نزد پدر آمدند و گفتند ملكى بمانند او نيست براى پرهيز از گناه كالاى ما را بمارد كرده و اين كالاى ما است كه بما برگشته ما براى خاندان خود خواربار مى آوريم و برادر خود را نگهدارى ميكنيم و يك بار شتر اضافه ميستانيم اين اندكى است كه آورديم .
    يعقوب فرمود شما ميدانيد پس از يوسف ابن يامين محبوبتر شما است نزد من و انس و آرام من از همه شما باو است او را نفرستم با شما تا پيمان الهى بمن دهيد كه او را با خود بياوريد جز آنكه همه گرفتار شويد يهودا ضمانت او را كرد و بمصر نزد يوسف برگشتند، فرمود پيغام مرا رسانديد؟
    گفتند آرى جواب آن را با اين پسرك آورديم هر چه خواهى از او بپرس ‍ فرمود چه پيغامى از پدرت برايم دارى ؟ گفت مرا فرستاده بتو سلام برسانم و ميگويد فرستادى از من بپرسى چرا غمنده ام و زود پير شدم و گريه و رفتن ديدم از چيست بدان كه سخت تر غم و ترس از كسيست كه بيشتر بياد قيامت است و من بياد قيامت زود پير شدم و گريه و رفتن ديد من از فراق محبوبم يوسف است و بمن خبر دادند كه تو از غم من غمينى و توجه بكار من دارى خدا بتو پاداش و ثواب دهد تو بهترين خشنودى مرا در ارسال پسرم ابن يامين بدان كه پس از يوسف محبوبتر اولاد منست كه باو انس دارم تنهائى خود را باو جبران كنم و زودتر خواربارى براى عيالم بفرست چون چنين گفت يوسف را گريه گرفت و نتوانست خوددارى كند برخاست و باندرون رفت و ساعتى گريست و نزد آنها آمد و دستور داد غذا براى آنها آوردند و گفت هر برادرى پهلوى برادر مادرى خود نشيند ابن يامين تنها ماند و باو گفت تو چرا ننشينى گفت من برادر مادرى ندارم ، گفت تو از مادرت برادر نداشتى ؟ گفت چرا فرمود چه شد؟ گفت اينها گمان دارند كه گرگ او را خورده گفت چه اندازه در غم اوئى ؟ گفت پس از او دوازده پسر بمن روزى شده كه نام همه را از نام او بازگرفتم فرمود پس از او زنان را در آغوش گرفتى و بوى فرزندان شنيدى ؟ گفت من پدر نيكى دارم كه فرمود زن بگير شايد خداى عز و جل از تو نسلى آورد كه زمين را با تسبيح خود سنگين سازد.
    يوسف فرمود بيا سر سفره من بنشين ، برادران گفتند خدا يوسف را تا آنجا برترى داد كه برادر او همسفره و جليس پادشاه شد يوسف دستور داد پيمانه خزانه شاهى را دربار ابن يامين نهادند و چون بار بستند و كوچ كردند جارچى فرياد كرد اى كاروان شما دزديد رو باو كردند و گفتند چه از شما گم شده ؟ گفتند پيمانه پادشاه و هر كه بياورد يك بار شتر باو داده شود و من متعهد آنم ، گفتند بخدا شما ميدانيد كه ما نيامديم در زمين فساد كنيم و دزد نيستيم قانون در نزد آنها اين بود كه دزد را بنده كنند نه دستش را ببرند پرسيدند جزاى آن دزد چيست ؟ اگر شما دروغگو باشيد، گفتند جزاى هر كه پيمانه دربارش درآيد اينست كه خود او را بگيرند ما ستمكاران را چنين مجازات كنيم ، شروع ببازرسى بارهاى برادران كردند و آن را از بار ابن يامين درآوردند و وى را بازداشت كردند برادران ابن يامين كه ديدند پيمانه از بار او درآمد گفتند اگر دزدى كرد برادر او هم در پيش دزدى كرده يوسف اين اظهار را در نهاد خود نهفت و اظهارى نكرد و ب آنها گفت موقعيت شما بدتر از اينهاست و خدا داناتر است بدان چه وصف كند، گفتند اى عزيز او پدر پيرى دارد يكى از ماها را بجاى او بگير ما تو را خوشرفتار مى بينيم ، گفت پناه بخدا كه ما كسى را بگيريم جز آنكه مال خود را نزد او يافتيم ، در اين هنگام خود ما از ستمكارانيم ، چون از او نوميد شدند جلسه خصوصى ترتيب داده و بزرگ آنها گفت نميدانيد پدر از شما پيمان گرفته بگواهى خدا كه ابن يامين را بر گردانيد و بيشتر هم با يوسف چه تقصيرى كرديد من از اين زمين نروم تا پدرم اجازه دهد يا خدا حكمى كند برايم كه بهترين حاكمانست شما نزد پدر برگرديد و بگوئيد پسرت دزدى كرد و ما گواهى ندهيم جز بدان چه دانيم و حافظ غيب نبوديم بپرس از شهرى كه در آن بوديم و از كاروانى كه با آن آمديم و محققا ما راستگوئيم چون نزد پدر برگشتند و چنين گفتند فرمود محققا پسرم دزدى نميكند و نفس شما است كه كارى ناشايست را در نظر شما جلوه داد و من شكيبائى نيك خود را دنبال كنم اميد است خدا همه را با هم نزد من آورد براستى او دانا و حكيمست سپس دستور داد پسرانش آماده براى مصر شوند، بمصر رفتند نزد يوسف و نامه محبت آميزى از يعقوب برايش بردند كه در آن خواسته بود فرزندانش را باو برگرداند.
    چون چشم يوسف بنامه او افتاد گريه اش گرفت و نتوانست خوددارى كند و برخاست باندرون رفت و ساعتى گريست و بيرون آمد اولاد يعقوب گفتند ايا عزيز بما و خاندان ما سختى رسيده و كالاى اندكى آورديم تو كيل تمامى بما بده و بما تصدق كن براستى خدا نيكوكاران را پاداش دهد، يوسف گفت ميدانيد با يوسف و برادرش چه كرديد وقتى نادان بوديد، گفتند گويا تو خود يوسفى ؟ گفت ها من يوسفم و اين برادر منست محققا خدا بما منت نهاده هر كه تقوى و صبر پيشه كند خدا اجر محسنان را ضايع نسازد، گفتند بخدا كه خدا تو را بر ما برگزيد و ما خطاكار بوديم فرمود باكى بر شما نيست امروز خدا شما را بيامرزد و او ارحم الراحمين است ، سپس دستور داد نزد يعقوب برگردند و گفت اين پيراهن مرا هم ببريد بروى او افكنيد تا بينا شود و همه خاندان خود را نزد من آوريد جبرئيل بيعقوب نازل شد و گفت بتو دعائى نياموزم كه خدا ديده ترا برگرداند و فرزند ترا بتو برگرداند؟ گفت چرا گفت همان را بگو كه پدرت آدم گفت و خدا توبه اش پذيرفت ، نوح گفت كشتى او بر جودى استوار شد و از غرق نجات يافت و پدرت ابراهيم خليل الرحمن وقتى در آتشش افكندند گفت و خدا آن را بر او سرد و سالم ساخت ، يعقوب گفت جبرئيل آن چيست ؟ گفت بگو پروردگارا از تو خواهم بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه يوسف و ابن يامين مرا باهم بياورى و چشمم را بمن برگردانى هنوز دعاى يعقوب تمام نشده بود كه بشير آمد و پيراهن يوسف را بر او افكند و بينائى او برگشت و به آنها گفت بشما نگفتم من از جانب خدا چيزى ميدانم كه شما نميدانيد گفتند پدر جان براى ما آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكاريم فرمود محققا از پروردگار خود براى شما آمرزش جويم كه او آمرزنده و مهربانست .






  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    در خبرى از امام صادق است كه براى استغفار آنها منتظر سحر شد- يعقوب بمصر آمد و يوسف از او استقبال كرد و خواست باحترام او پياده شود و ابهت شاهى مانعش شد و پياده نشد جبرئيل باو نازل شد و گفت اى يوسف خداى عز و جل ميفرمايد چرا جلو بنده صالحم پياده نشدى بواسطه مقامى كه دارى دستت را بگشا آن را گشود و نورى از ميان انگشتانش بيرون شد گفت اى جبرئيل اين چه بود؟
    گفت براى آن بود كه از پشت تو هرگز پيغمبرى برنيايد براى آنچه با يعقوب كردى و پياده نشدى يوسف - گفت همه آسوده وارد مصر شويد و پدر و مادرش را بر سر تخت برآورد و همه برابرش رو بر خاك نهادند و بپدر گفت پدر جان اين بود تاويل خواب كه پيشينم كه خدا آن را برجا نمود تا اينكه گفت خدايا مرا مسلمان بميران و بنيكان برسان .
    در خبرى از امام صادق (ع) روايت شده كه يوسف دوازده ساله بود كه بزندان رفت و در آنجا هجده سال ماند و پس از آن هم هشتاد سال زيست و اين صد و ده سال شد و در اين روز بعد از جلسه حديث ديگرى ذكر شد كه مسيب بن نجيبه از على (ع) روايت كرده كه ب آن حضرت عرض شد كه احوال اصحاب محمد را براى ما بازگو، بگو ابو ذر چگونه بود، فرمود دانش ‍ آموخت و آن را در انبان كرد و سرش را محكم بست گفتند حذيفه چطور؟ فرمود نام منافقان را فرا گرفت ، گفتند عمار ياسر را بگو، فرمود تا استخوان گردن پر از ايمان بود و فراموش ميكرد ولى چون بيادش مى آوردند ياد آور ميشد، از عبد اللّه بن مسعود پرسيدند، فرمود قرآن را خوب خوانده بود و نزد او نازل شده بود گفتند از سلمان فارسى بازگو، گفت دانش اول و آخر را آموخت و دريائى بود كه تمام نميشد و از ما خانواده است گفتند از خودت بازگو، فرمود من هر گاه ميپرسيدم بمن ميداند و هر گاه خاموش بودم با من آغاز سخن ميشد.
    مجلس چهلم و چهارم روز سه شنبه 5 روز از صفر سال 368 مانده
    1- امام باقر (ع) ميفرمود:
    چه اندازه حسنات پس از سيئات خوبست و چه اندازه سيئات پس از حسنات زشت است .
    2- امام باقر (ع) فرمود:
    ستم سه گونه است ستمى كه خدا مى آمرزد و ستمى كه خدا نيامرزد و ستمى كه وانگذارد، آنكه خدا نيامرزد شرك بخداست و آنكه بيامرزد ستم بر نفس است و آنكه وانگذارد حق بندگانست بر يك ديگر، فرمود آنچه مظلوم از دين ظالم بستاند بيشتر از آنست كه ظالم از دنياى مظلوم ميستاند.
    3- امام باقر (ع) فرمود:
    بمردى اى فلانى با توانگران منشين زيرا بنده خدا معتقد است كه خدا باو نعمت داده و از بر آنها برنخيزد مگر آنكه اين عقيده از او سلب شده .
    4- امام باقر (ع) در تفسير قول خدا قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً فرمود:
    بمردم بهتر آنچه را بگوئيد كه دوست داريد بشما گويند زيرا خداى عز و جل لعن كننده دشنام گو و طعنه زن بر مؤمنان را دشمن دارد آنكه فحش ‍ دهد و هرزگى گويد و پر توقع و پر اصرار است و دوست دارد شرمگين و بردبار و عفيف و آبرومند را.
    5- امام باقر (ع) فرمود:
    كارهاى خوب از مرگهاى بد نگهدارى كند و هر خوش رفتارى صدقه است و اهل خوش رفتارى در دنيا خوش رفتاران در آخرتند و زشتكاران دنيا زشتكاران آخرتند اول كسى كه ببهشت رود خوش رفتارهايند و اول كسى كه بدوزخ رود بدكارانند.
    6- امام باقر (ع) فرمود:
    در تورات ضمن آنچه خداى عز و جل با موسى بن عمران راز گفته نوشته است اى موسى از من در نهان كار خود بترس تا تورا نسبت بعيوبت حفظ كنم ، در خلوت و هنگام مسرت خود بياد من باش تا در هنگام غفلت تو تو را ياد كنم ، از هر كه تو را بر او اختيار دادم خشم خود را ملاحظه كن تا خشمم را از تو بازدارم ، سر نهان مرا در درون خود حفظ كن و در آشكارت با دشمن من و خودت از خلق مدارا كن و مرا نزد آنها در معرض دشنام مياور باظهار سر نهانم تا با دشمن خودت و دشمنم در دشنام بر من شريك باشى .
    7- اصبغ بن نباته گويد:
    امير المؤمنين (ع) در سجودش ميگفت اى آقايم با تو راز گويم چنانچه بنده ذليل با مولاى خود راز گويد و از تو خواستارم بمانند كسى كه ميداند تو عطا ميكنى و از آنچه نزد تو است كم نيايد و از تو آمرزشجويم مانند كسى كه جز تو گناه را نيامرزد و بتو توكل دارم چون كسى كه ميداند تو بر هر چيز توانائى . 8- امام صادق (ع) فرمود هر كه بعد از نماز عصر هفتاد بار استغفار كند خدا در آن روز هفتصد گناه او را بيامرزد و اگر نداشته باشد گناه پدرش را بيامرزد و اگر نه گناه مادرش را و اگر او هم نداشته باشد گناه برادرش را و اگر او هم نداشته باشد گناه خواهرش را و اگر او هم ندارد از خويشان نزديكتر را بترتيب .
    9- جابر گويد بامام باقر (ع) عرض كردم :
    مردمى باشند كه چون آيه قرآنى بياد آنها آرى يا از آن بازگوئى براى آنها از خود بيخود ميشوند تا آنجا كه بنظر مى آيد اگر دو دست و دو پاى آنها را ببرند خبردار نميشوند، فرمود سبحان اللّه اين حالت از شيطانست بدان دستور ندارند همانا اثر قرآن نرمى و رقت قلب و اشك و ترس است .
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه نمازهاى واجب را در اول وقت بخواند و درست ادا كند فرشته آن را پاك و درخشان ب آسمان رساند و آن نماز فرياد زند خدا نگهت دارد چنانچه نگهم داشتى و تو را بخدا سپارم چنانچه مرا سپردى بفرشته اى كريم و هر كه بى عذرى بى وقت آن را بخواند و درست ادا كند فرشته آن را سياه و تاريك بالا برد و آن نماز فرياد كشد خدا ضايعت كند چنانچه ضايعم كردى و رعايتت نكند چنانچه رعايتم نكردى سپس امام صادق (ع) فرمود چون بنده برابر خدا ايستد اول پرسش او از نمازهاى واجب و از زكاة واجب و از روزه واجب و از حج واجب و از ولايت ما خاندانست و اگر معترف به ولايت ما خاندان باشد و بر آن عقيده بميرد نماز و روزه و زكاة و حج او پذيرفته است و اگر برابر خدا اعتراف به ولايت ما نكند خدا چيزى از اعمال او نپذيرد بهمين سند امام صادق (ع) فرمود چون نماز واجبى ميخوانى در وقت بخوان و با آن وداع كن كه گويا كه ميترسى بدان برنگردى و ديده بجاى سجده ات بينداز، اگر بدانى كسى طرف راست يا چپ تو است خوب نماز ميخوانى بدان كه تو برابر كسى هستى كه تو را مى بيند و او را نميبينى .
    11- امام صادق از پدرش در تفسير (سوره هل اتى آيه 7):
    وفا ميكنند بنذر، فرمود حسن و حسين كه كودك بودند بيمار شدند رسول خدا (ص) با دو مرد بعيادت آنها آمد يكى از آنها گفت اى أ بو الحسن اگر براى دو فرزندت نذرى ميكردى خدا آنها را شفا ميداد فرمود سه روز بشكرانه خدا روزه ميدارم و فاطمه (ع) هم چنين گفت و حسن و حسين هم گفتند ما هم سه روز روزه ميداريم و كنيزشان فضه هم چنين نذرى كرد خدا جامه عافيت ببر آنها نمود صبح نيت روزه داشتند و طعامى نداشتند على (ع) نزد همسايه يهودى خود شمعون كه شغل پشم داشت رفت و فرمود ميتوانى مقدارى پشم بمن بدهى كه دختر محمد برايت بريسد و سه صاع جو در عوض آن بدهى گفت آرى : مقدارى پشم با جو ب آن حضرت داد و او بفاطمه خبر داد و قبول كرد و اطاعت نمود و يكسوم پشم را رشت و يك صاع جو را برداشت آسيا كرد و خمير كرد و پنج قرص نان از آن پخت براى هر تن قرصى على نماز مغرب را با پيغمبر خواند و بمنزل آمد و سفره گستردند و هر پنج نشستند افطار كنند اول لقمه را كه على (ع) برداشت مسكينى بدر خانه ايستاد و گفت درود بر شما اى اهل بيت محمد من مسكينى از مساكين مسلمانم مرا اطعام كنيد از آنچه ميخوريد خدا از طعام بهشت بشما بخوراند لقمه را از دست نهاد و فرمود:فاطمه اى صاحب مجد و يقين اى دخت خير الناس كل اجمعين
    بر در نبينى بينوا يك مسكين ايستاده مى نالد زار و غمين
    دارد شكايت با خدا آن كمين هر كه كند خير بگردد سمين
    موعد او هست بهشت برين كرده خدايش به بخيلان حرام
    صاحب بخل است مدامى حزين آتش دوزخ بردش در سجين

    نوش حميم است و همى با غسلين
    فاطمه رو بعلى (ع) كرد و گفت :اى ابن عم امر تو سمع و طاعت مرا نه پستى است و نى ملامت
    تو را خوراك از خرد و براعت مرا اميد است از اين مجاعت
    پيوست با نيكان و با جماعت روم بفردوس ابا شفاعت

    و هر چه در سفره بود برداشت و بمسكين داد و گرسنه خوابيدند و جز آب نچشيدند و سپس ثلث دوم پشم را برداشت و رشت و صاعى از جو بر گرفت و آسيا كرد و خمير كرد و پخت و پنج قرص نان فراهم كرد و براى هر سرى قرصى و على (ع) نماز مغرب را با پيغمبر خواند و بمنزل آمد و چون سفره گستردند و پنج تن نشستند و على اول لقمه برگرفت يتيم مسلمانى بر در خانه ايستاد و گفت درود بر شما خانواده محمد، من يتيم مسلمانيم از آنچه خود ميخوريد بمن بدهيد خدا بشما از خوراك بهشت عطا كند على لقمه از دست نهاد و فرمود:فاطمه دخت سيد كريمان دخت پيمبرى نه از لئيمان
    باشد بخيل دائم از ذميمان ميكشدش ب آتشى چه سوزان

    مينوشد از صديد و از حميمان
    فاطمه رو باو كرد و ميفرمود:ميدهمش بيباك من عطا را برمى گزينم بر همه خدا را
    شب را گرسنه باشند اين دو شبل ما را كشته شود كوچكترش فكارا
    در كربلا ربوده گردد زارا بر قاتلش صد واى و صد خسارا
    دوزخ كشد او را بته ز نارا پندش بود سنگين تر از نصارى

    سپس هر چه در سفره بود به آن يتيم داد، قسمت سوم پشم را رشت و آخرين صاع جو را آسياب كرد و خمير نمود و پنج قرص ديگر براى هر سرى قرصى از آن پخت على نماز مغرب را با پيغمبر خواند و بمنزل آمد و سفره گستردند و اول لقمه را كه على برگرفت اسيرى از مشركان از در خانه آواز داد اى خاندان محمد ما را اسير كنيد و در بند نمائيد و خوراك ندهيد، على (ع) لقمه را از دست بر زمين نهاد و فرمود:فاطمه اى دخت نبى احمد دخت نبى سيد مسدد
    آمد اسيرى بر درت بى مسند در بند ناتوانيش مقيد
    دارد شكايت از مجاعه بيحد اطعام امروزت بيابى در غد
    نزد خداى واحد موحد زارع درو كند هر آنچه كارد

    بده تو مگذار كه گردد فاسد
    فاطمه ميفرمود:زان جو نمانده است غير صاعم كه نان كند دو دست و هم ذراعم
    شبلان من گرسنه در كنارم وامگذارشان خداى كردگارم
    كه بابشان در خير شد پناهم با دست نيرومند او براهم
    نه معجزم بسر نه بر كف آهم بجز عبا كه بافته ام بصاعى

    هر چه در سفره بود برگرفتند و به آن اسير دادند و همه گرسنه خوابيدند و صبح را روزه نبودند و چيز خوردنى هم نداشتند.
    شعيب در حديث خود گويد على حسن و حسين را نزد رسول خدا (ص) آورد و چون جوجه از گرسنگى ميلرزيدند چون پيغمبر آنها را باين حال ديد فرمود اى أ بو الحسن بسختى مرا بد آيد آنچه بر شما بنظر آيد برو نزد دخترم فاطمه ، برويم ، و همه نزد فاطمه آمدند و او در محرابش بود و از گرسنگى شكمش به پشتش چسبيده بود و چشمهايش بگودى رفته بود چون رسول خدا (ص) او را ديد در آغوشش كشيد و گفت بخدا استغاثه كنم كه شما سه روز است باين حاليد، جبرئيل فرود آمد و گفت اى محمد بگير آنچه را خدا براى خاندانت آماده كرده است ، فرمود چه بگيرم ؟ گفت هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ- گذشته است بر انسان دورانى كه بياد نبوده تا رسيد باينجا كه إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً- اينست پاداش شما و كوشش شما مورد قدردانى است - حسن بن مهران در حديث خود گفته پيغمبر از جا جست و بمنزل فاطمه رفت و فكارى آنها را ديد و آنها را جمع كرد و بر سر آنها خم شد و ميگريست و ميفرمود شما از سه روز در اين وضع بوديد و من متوجه نبودم جبرئيل اين آيات را آورد (هل اتى - 5) به راستى خوش كرداران از جامى نوشند كه ممزوج از كافور است ، از چشمه اى كه بندگان خدا از آن نوشند و بخوبى آن را بجوش آرند، فرمود اين چشمه ايست در خانه پيغمبر كه روان شود تا خانه انبياء و مؤمنين ، وفا كند بنذر مقصود على و فاطمه و حسن و حسين و كنيز آنها است و بترسند از روزى كه شر آن پرانست يعنى عبوس و زشت چهره است و بخورانند خوراك را با فرط نياز بدان يعنى با اشتهاى ب آن و آن را ايثار كنند بمسكينى از مساكين مسلمان و يتيمى از مسلمانها و اسيرى از اسراى مشركان و چون به آنها بخورانند بگويند همانا اطعام كنيم شما را براى خدا نخواهيم از شما پاداش و نه قدردانى ، گفت بخدا اين جمله را براى آنها بزبان نياوردند ولى در دل گرفتند و خدا از آن خبر داد گويند عوضى از شما نخواهيم و قدردانى بذكر ثنا توقع نداريم تنها براى خدا بشما اطعام كرديم و ثواب او خواهيم خداى تعالى فرمود آنها را خدا از شر اين روز بر كنار داشت و از خرمى چهره و شادى دل برخوردار كرد براى شكيبائى آنان عوض بهشت داد كه در آن ساكن شوند و فرش حرير كه بگسترانند و بپوشند و بر تختها تكيه كنند مقصود از اريكه تختى است كه بر آن حجله باشد نه آفتاب سوزانى در آن بينند و نه سرماى زمهريرى .
    ابن عباس گويد در اين ميان كه اهل بهشت در آن آرميدند تابشى از خورشيد بينند كه بهشت را درخشان كند گويند پروردگارا تو در قرآن گفتى كه در آن آفتاب نبينند خداى جل اسمه جبرئيل را نزد آنها فرستد و اعلام كند كه اين درخشانى از خورشيد نيست ولى على و فاطمه خنديدند و بهشت از نور خنده شان درخشان شد و سوره هل اتى تا آيه كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً تلاش ‍ شما قدردانى شده در باره آنها نازل شده
    مجلس چهل و پنجم روز جمه دو شب از صفر 368 مانده
    1- ابو طالب از عبد المطلب باز گفت كه :
    در اين ميانه كه در حجر اسماعيل بخواب بودم خوابى ديدم كه بهراس ‍ انداختم نزد كاهنه قريش رفتم يك روپوش خز در برداشتم و گيسوانم روى شانه هايم ريخته بود چون بمن نظر كرد و آشفتگى مرا ديد خود را آماده كرد و من آن روز سيد قوم خود بودم گفت چه شده كه سيد عرب رنگ پريده است آيا از ناگواريهاى روزگار بدو رخ داده ؟ گفتم آرى من امشب در حجر خوابيدم و خواب ديدم كه درختى از پشتم روئيد كه سرش به آسمان رسيد و شاخه هايش در مشرق و مغرب برآمد و نورى از آن برتافت كه هفتاد برابر نور خورشيد بود و ديدم عرب و عجم در برابر آن بخاك افتادند و هر روز بر بزرگى آن ميافزود و جمعى از قريش آهنگ بريدن آن داشتند و چون بدان نزديك ميشدند جوانى از همه مردم خوش روتر و پاك جامه تر آنها را ميگرفت و پشتشان را ميشكست و چشمان را در مى آورد و دست برداشتم تا شاخه اى از آن برگيرم و جوان بمن بانك زد دست بدار كه تو را از آن بهره اى نيست گفتم بهره از كيست و درخت از من است گفت بهره از اينها است كه بدان در آويختند و باز بدان برگردد من از خواب هراسان بر خاستم و رنگم پريده بود، ديدم رنگ آن كاهنه پريد و گفت اگر راست گوئى از پشت تو فرزندى آيد كه مالك شرق و غرب گردد و در ميان مردم پيغمبرى كند، از اين تعبير غم از دلم رفت اى ابو طالب بنگر شايد آن تو باشى ابو طالب پس ‍ از بعثت پيغمبر اين حديث ميگفت و ميفرمود آن درخت بخدا ابو القاسم امين است .
    2- عباس بن عبد المطلب باز گفت كه :
    چون عبد اللّه براى عبد المطلب زاده شد در چهره اش نورى بود كه ميدرخشيد چون نور خورشيد پدرم گفت اين فرزند را مقام خواهد بود، گويد در خواب ديدم كه از سوراخ بينى او پرنده سفيدى درآمد و پريد تا بمشرق و مغرب رسيد و سپس بر گشت و بر خانه كعبه افتاد و همه قريش ‍ برايش بخاك افتادند و در اين ميان كه مردم باو نظر ميكردند نورى شد ميان مشرق و مغرب كشيد و بدانها رسيد چون بيدار شدم و از كاهنه بنى مخزوم پرسش كردم گفت اى عباس اگر خوابت راست باشد از پشت او فرزندى در آيد كه اهل مشرق و مغرب پيرو او گردند، پدرم گفت وضع عبد اللّه مورد اهميت من بود تا با آمنه كه زيباترين زنان قريش بود تزويج كرد و چون عبد اللّه مرد و آمنه رسول خدا را در آورد آمدم و آن نور را در ميان دو ديده او ديدم ميدرخشيد و در رويش تفرس كردم از آن بوى مشك يافتم و در من اثر كرد تا يك قطعه مشك شدم از بوى خوش آن و آمنه برايم گفت كه چون درد زائيدن مرا گرفت و كارم سخت شد غوغا و سخنى شنيدم كه مانند سخن آدميان نبود و پرچمى از سندس ديدم بر تيره اى از ياقوت ميان آسمان و زمين زده اند و نورى از سرش تتق كشيد تا ب آسمان رسيد و كاخهاى شام را ديدم كه گويا، مشعله اى از آتش است و نور ميدهد و در اطراف خود از پرنده هاى قطاة امر بزرگى ديدم كه پرهاى خود را گرد من پراكنده اند و ديدم شعيره اسديه بر من گذشت و گفت اى آمنه كاهنان و بت ها از دست پسر تو چه ميكشند و مردى جوانى ديدم كه از همه مردم بلندتر و سفيدتر و خوش ‍ لباس تر بود و بگمانم عبد المطلب بود نزد من آمد و او را از من گرفت و آب دهان بدهانش انداخت و طشتى از طلا داشت كه زمردنشان بود و شانه اى از طلا و شكم او را شكافت و دلش را بيرون آورد و شكافت و نقطه سياهى از آن برآورد و دور انداخت سپس دستمالى از حرير سبز بدر آورد و گشود و در آن گرد سفيدى بود و دلش را از آن پر كرد و بجاى خودش گذاشت و دست بر شكمش كشيد و او را بزبان آورد و نفهميدم آن كودك چه گفت جز آنكه آن مرد گفت در امان و نگهدارى و پرستارى خدا من دلت را از ايمان و حلم و علم و يقين و خرد و شجاعت انباشتم توئى خير البشر خوشا بر كسى كه پيرويت كند و واى بر كسى كه مخالف تو گردد سپس بسته ديگرى از حرير سفيد برآورد و گشود و در آن خاتمى بود و بكتف او مهر نهاد و گفت خدا بمن دستور داده است كه بتو از روح القدس بدمم در او دميد و پيراهنى بر او پوشيد و گفت اين امان تو است از آفات دنيا، اى عباس اينها است كه من بچشم خود ديدم عباس گفت من آن روز خواندن ميتوانستم جامه اش را بالا زدم ديدم مهر نبوت ميان دو شانه او است و وضع را نهان داشتم و اين حديث از يادم رفت و تا روزى كه مسلمان شدم بيادم نيامد تا رسول خدا (ص) خودش آن را بياد من آورد.
    3- امام صادق (ع) از قول پدرش فرمود:
    دعا را در پنج موضع غنيمت شماريد هنگام خواندن قرآن ، وقت اذان ، هنگام نزول باران و گاه برخورد دو صف لشكر براى شهادت و گاه نفرين ستمديده كه تا عرش پرده جلو آن نيست
    4- رسول خدا (ص) فرمود:
    دعاى چهار كس رد ندارد و درهاى آسمان برابر آن گشاده است تا بعرش ‍ رسد دعاى پدر براى فرزندش و دعاى ستمكشيده بر ستمكاراش و عمره كننده تا برگردد و روزه دار تا افطار كند.
    5- على (ع) ميفرمود:
    هيچ گرفتارى شايسته تر بدعا نيست هر چه هم بزرگ باشد گرفتاريش از با عافيتى كه ايمن از گرفتارى نيست .
    6- چون رسول خدا ميوه تازه ميديد:
    ميبوسيد و بر دو ديده و لب مينهاد و ميفرمود خدايا چنانچه نو بارش را در عافيت بما نمودى آخرش را هم با عافيت بما بنما.
    7- مالك جهنى گويد:
    گلى بامام صادق (ع) تقديم داشتم گرفت و بوئيد و بر دو ديده نهاد و فرمود هر كه گلى را گيرد و بويد بر ديده گان نهد و گويد اللهم صلى على محمد و آل محمد بر زمين نرسد تا آمرزيده گردد.
    8- على (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) بمن آموخت كه چون جامه نوى پوشم گويم حمد خدا را كه زيورى بر من پوشانيد و چيزى كه در ميان مردم مايه تجمل باشد خدايا آن را جامه بركت كن كه در آن رضاى تو جويم و ب آبادى مساجدت پويم ، زيرا هر كه چنين كند آن را نپوشد تا آمرزيده شود.
    9- امام صادق ميفرمود:
    هر كه هنگام شنيدن اذان صبح گويد خدايا از تو خواهم ب آمدن روزت و رفتن شبت و حضور نمازت و آوازهاى دعا بدرگاهت كه توبه مرا پذيرى زيرا تو پر توبه پذيرى و مهربانى و هنگام شنيدن اذان مغرب آن را گويد و در آن شبانه روز بميرد تائب است .
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه جامه نو برد و سى و شش بار إِنّا أَنْزَلْناهُ، بخواند و چون بكلمه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ برسد آب كمى بر آن جامه بباشد و دو ركعت نماز در آن بخواند و بدرگاه پروردگارش دعا كند و در دعايش گويد حمد خدا را كه بمن روزى كرد آنچه را با آن ميان مردم آراسته باشم و عورتم بپوشانم و در آن براى پروردگارم نماز بخوانم و حمد خدا كند هميشه در وسعت باشد تا آن جامه كهنه گردد.
    11- امام صادق از پدرانش فرمود:
    كه پيغمبر فرمود هر كه يهودى يا ترسا يا گبر يا نامسلمانان ديگر كه بيند گويد حمد خدا را كه مرا بتو باسلام برترى داد كه دينم باشد و با قرآن كه كتابم باشد و با محمد (ص) كه پيغمبرم باشد و با على كه امامم باشد و با مؤمنان كه برادرانم باشند و با كعبه كه قبله ام باشد خدا هرگز ميان او و آن نامسلمان در دوزخ جمع نكند.
    12- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه ب آفت زده يا عضو بريده يا گرفتارى كه نظر كند در دل خود بدون آنكه باو شنواند سه بار گويد حمد خدا را كه مرا عافيت داده از آنچه تو را بدان گرفتار كرده و اگر ميخواست با من هم چنين ميكرد هرگز آن بلا بدو نرسد
    13- رسول خدا (ص) بمسجد در آمد و بناگاه مردم بر گرد مردى در آمده بودند فرمود:
    اين چيست ؟
    گفتند علامه است ، فرمود علامه كدامست ؟ گفتند داناترين مردم بانساب عرب و حوادث و ايام دوران جاهليت و باشعار و عربيت ، پيغمبر فرمود اين دانشى است كه زيان ندارد نادانيش و سودى ندهد دانستن آن .
    14- امام صادق (ع) فرمود:
    اسلام بر پنج ستون سازمان شده بر نماز بر زكاة بر روزه و حج و ولايت امير مؤمنان و امامان از فرزندانش .
    15- رسول خدا (ص) فرمود:
    ايمان اعتراف بزبان و معرفت بدل و عمل با اعضاء است .
    16- رسول خدا (ص) فرمود:
    اسلام برهنه است جامه آن شرم و زيورش وفا و مردانگيش كار شايسته و ستونش ورع است هر چيزى بنيادى دارد و بنياد اسلام دوستى ما خاندانست .
    18- مردى حضور رسول خدا (ص) آمد و عرضكرد:
    يا رسول اللّه هر كه بگويد لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ مؤمن است ؟ فرمود دشمنى ما بيهود و نصارى ميرساند شما ببهشت نرويد تا مرا دوست داريد و دروغ گويد كسى كه معتقد است مرا دوست داشته اين را يعنى على را دشمن دارد.
    18- رسول خدا (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود:
    اى على من شهر دانشم و تو در آنى و بشهر نيابند جز از درش دروغگويد كسى كه معتقد است مرا دوست داشته و تو را دشمن دارد زيرا تو از منى و من از تو، گوشتت گوشت منست و خونت خون من روحت روح منست و درونت درون من و آشكارت آشكار من ، تو امام امت منى و خليفه من پس ‍ از من خوشبخت است آنكه فرمانت برد و بدبخت آنكه نافرمانيت كند سودمند آنكه دوستت دارد و زيانمند آنكه دشمنت دارد كاميابست آنكه ملازم تو است و هلاك است آنكه از تو جداست مثل تو و امامان پس از تو چون كشتى نوح است و هر كه بر آن سوار شد نجات يافت و هر كه واافتاد غرق شد و نمونه شما چون ستارگانست هر گاه ستاره نهان شود ستاره اى عيان گردد تا بروز قيامت .
    مجلس چهل و ششم دو شب از ربيع الاول 368 گذشته
    1- امام صادق (ع) ميفرمود:
    هر كه برادرش بكارى اندر است كه بدش باشد و او را با قدرت بر جلوگيرى از آن باز ندارد باو خيانت كرده و هر كه از رفاقت احمق دورى نكند بسا باشد هم خلق او گردد.
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    براستى خداى عز و جل مرا با على بن ابى طالب برادر ساخت و دختر مرا از بالاى آسمان باو تزويج كرد و فرشتگان مقربش را بر آن گواه گرفت و او را براى من وصى و و جانشين نمود على از من است و من از او دوستش ‍ دوست من و دشمن او دشمنم و فرشتگان بدوستى او بخدا تقربجويند.
    3- امام صادق (ع) فرمود:
    خداى تبارك و تعالى اسلام را دين شما پسنديد با آن بسخاوت و حسن خلق و خوشرفتارى همراهى كنيد.
    4- رسول خدا (ص) فرمود:
    شوخى بسيار آبرو را ميبرد و خنده بسيار ايمان را نابود ميكند و دروغ خرمى را بر مياندازد.






  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه مسلمانست نبايد نيرنگ و فريب كند زيرا من از جبرئيل شنيدم ميفرمود نيرنگ و خدعه در آتش است سپس فرمود از ما نيست كسى كه مسلمانى را گول زند، از ما نيست كسى كه بمسلمانى خيانت كند سپس فرمود جبرئيل روح الامين از نزد رب العالمين بمن نازل شد و گفت اى محمد بر تو باد بحسن خلق زيرا بد خلقى خير دنيا و آخرت را ميبرد هلا مانندتر شما بمن خوش خلق تر شماها است .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه نماز واجب را بخواند و دنبالش سى بار تسبيح گويد از گناهانش ‍ چيزى نماند جز آنكه فرو ريزد.
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    جمعى اسير خدمت پيغمبر (ص) آوردند و دستور داد همه را بكشند جز يك مرد از آنها، آن مرد عرض كرد اى محمد پدرم قربانت و مادرم چطور مرا از ميان آن همه آزاد كردى فرمود جبرئيل بمن خبر داد از طرف خداى عز و جل كه در تو پنج خصلت خدا پسند است و رسولخواه غيرت سخت بر حرمت و سخاوت و حسن خلق و راستگوئى و شجاعت چون آن مرد اين سخن شنيد مسلمان شد از روى عقيده و بهمراه رسول خدا (ص) بسختى نبرد كرد تا شهيد شد.
    8- عبد اللّه بن سليمان كه كتابها را خوانده بود گفت :
    در انجيل خواندم ، اى عيسى در امر من كوشا باش و ياوه مسرا بشنو و فرمان بر اى زاده طاهره طهر بتول تو بى فحل آمدى من تو را براى نشانى همه جهانيان آفريدم مرا تنها بپرست و بر من توكل كن نيرومندانه كتاب را بدست گير و سير كن در اهل سوريا بزبان سريانى در پيش رويت تا هر جا تبليغ كن كه منم خداى هميشه اى كه زوال ندارم تصديق كنيد به پيغمبر امى صاحب شتر و جوشن و تاج كه همان عمامه است و نعلين و هراوه كه همان چوبدستى است صاحب دو چشم نجلاء و پيشانى بلند و دو گونه روشن و بينى برآمده و دندانهاى شمرده و گردنى سيمين و بلند و گلوگاهى طلائى و يك رشته مو از سينه تا ناف و شكم و سينه صاف و بى مو سيه چرده و باريك انگشت و سطبر كف و قدم چون روى بجائى كند با همه بدن باشد و چون راه رود گويا از وقار قدم از سنگ برآرد و از بلندى بزير آيد و چون با جمعى برآيد بر آنها بيفزايد عرق چهره اش چون مرواريد غلطان است و از او بوى مشك پراكنده گردد مانند او پيش از او ديده نشده و پس از او ديده نشود خوشبو و پر ازدواج و كم نسل است همانا نسلش از دخترى مباركه است كه در بهشت خانه اى دارد يكپارچه بدون ترك و ركچين او را در آخر الزمان كفالت نمايد چنانچه زكريا مادرت را كفالت كرد، دو فرزند دارد كه هر دو شهيد شوند سخنش قرآن است ، دينش اسلام و منم سلام خوشا بر كسى كه دورانش را دريابد و روزگارش ببيند و سخنش را بشنود عيسى عرض كرد پروردگارا طوبى چيست ؟ فرمود درختى در بهشت كه من آن را كشتم همه بهشت را سايه دهد بيخش از رضوان است و آبش از تسنيم كه چون كافور خنك است و مزه زنجبيل دارد هر كه از آن چشمه بنوشد هرگز تشنه نشود، عيسى عرض كرد بمن از آن بنوشان فرمود اى عيسى بر نوع بشر حرامست از آن بنوشند تا آن پيغمبر از آن بنوشد و بر امتها حرامست از آن بنوشند تا امت او از آن بنوشند من تو را نزد خود برآورم و در آخر الزمان فرود كنم تا از امت اين پيغمبر عجائبى بينى و ب آنها در دفع دجال لعين كمك كنى تو را وقت نماز فرود كنم تا با آنها نماز گذارى كه امت مرحومه اند.
    9- مردى از ابن عباس پرسيد:
    خدا چه چيز بهشت را نهان داشته با اينكه از ازواج و خدم و طيب و و شراب و ميوه آن خبر داده و خدا امر او را بيان كرده و در قرآنش نازل نموده ؟ فرمود آنچه نهان داشته جنت عدن است كه روز جمعه آفريده و بر آن سرپوش نهاده و هيچ آفريده از اهل آسمان و زمين آن را نديده و نبيند تا اهلش وارد آن شوند و خدا باو سه بار فرمايد سخن كن گويد طوبى للمؤمنين خداى جل جلاله فرمايد طوبى براى مؤمنان است و براى تو، مقاتل بنقل از ضحاك گفته كه ابن عباس فرمود پيغمبر فرمود هلا هر كه شش ‍ خصلت دارا باشد از آنها است راستگويد و بوعده وفا كند. امانت را رد كند و به والدين خود احسان كند و صله رحم نماى و از گناهانش آمرزشخواهد او مؤمن است .
    10- مردى نزد امير المؤمنين آمد و گفت :
    يا امير المؤمنين من بتو حاجتى دارم فرمود آن را بر زمين بنويس من بدحالى تو را آشكارا مينگرم بر زمين نوشت من فقير و نيازمندم على (ع) فرمود اى قنبر دو جامه باو بپوشان و او شروع بسرودن نمود و ميگفت :گرم تو جامه زنخ داده اى كه كهنه شود بپوشمت ز ستايش هزارها جامه
    ستايشم ز براى تو حرمتى باشد كه جاى آن نپذيرى هزار پيژامه
    شود ز مدح و ثنا زنده نام صاحب آن چنو كه زنده شود كوه و دشت از باران
    بعمر خويش ز احسان بكس كناره مكن كه بنده راست جزا طبق آنچه كرده عيان

    على (ع) فرمود صد دينار طلا باو دادند باو عرض شد يا على او را توانگر ساختى ، فرمود من از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود از مردم قدردانى كنيد سپس على فرمود كه من از مردمى در شگفتم كه بپول خود بنده ها را ميخرند و آزادان را باحسان خود نميخرند.
    11- دو مرد قريشى خدمت امام چهارم آمدند فرمود:
    حديثى از رسول خدا (ص) براى شما باز گويم ؟ گفتند آرى فرمود از پدرم شنيدم ميفرمود سه روز پيش از مرگ پيغمبر جبرئيل بر او نازل شد و عرض ‍ كرد اى احمد خدا مرا باحترام تو براى احوالپرسى تو فرستاده و با اينكه بهتر از تو ميداند ميفرمايد حالت چونست ؟ پيغمبر (ص) گفت غمگين و گرفتارم روز سوم جبرئيل و ملك الموت و فرشته اى بنام اسماعيل با هفتاد هزار فرشته آمدند جبرئيل پيش از آنها خدمت پيغمبر رسيد و عرضكرد خدا بطور خصوصى مرا براى احوالپرسى شما فرستاده ميفرمايد حالت چونست اى احمد؟ فرمود غمگين و گرفتارم اى جبرئيل ، در اينجا ملك الموت اجازه ورود خواست جبرئيل گفت يا احمد اين ملك الموتست كه اجازه دخول ميطلبد و پيش از تو از كسى اجازه ورود نخواسته و پس از تو هم از كسى نخواهد فرمود باو اذن بده جبرئيل باو اذن داد و آمد برابر پيغمبر ايستاد و گفت اى احمد خدا مرا خدمت شما فرستاده كه هر طور امر فرمائيد عمل كنم اگر فرمائى جانت را بگيرم و اگر نخواهى دست بكشم پيغمبر فرمود اى ملك الموت هر چه گويم عمل كنى ؟ گفت آرى من مامور باطاعتم جبرئيل ب آن حضرت عرض كرد اى احمد خدا مشتاق ملاقات تو است رسول خدا فرمود اى ملك الموت بدان چه مامورى عمل كن جبرئيل گفت اين آخرين دفعه است كه پاى بر زمين نهادم و مقصودم تو بودى در اين دنيا، چون رسول خدا وفات كرد و براى تسليت آمدند شخصى آمد كه آوازش را ميشنيدند و خودش را نميديدند و گفت درود بر شما و رحمت خدا و بركاتش هر نفسى مرگ را چشنده است و همانا روز قيامت مزد خود را دريابيد براستى نظر بخداى عز و جل دل آرامى از هر مصيبت و جانشين از هر دست رفته است و جبران هر فوت شده بخدا وثوق داشته باشيد و باو اميدوار باشيد زيرا مصيبت زده كسى است كه از ثواب محروم باشد و السلام عليكم و رحمت اللّه و بركاته على بن ابى طالب (ع) فرمود ميدانيد اين كيست ؟ اين خضر (ع) است .
    12- فاطمه (ع) به رسول خدا (ص) گفت :
    پدر جان روز موقف اعظم و روز فزع تو را كجا ديدار كنم ؟ فرمود اى فاطمه بر در بهشت كه لواء حمد بامنست و من بدرگاه پروردگار شفيع امتم باشم ، عرضكرد پدر جان اگر آنجا خدمتت نرسم ؟ فرمود سر حوض مرا ديدار كن كه امتم را سيراب ميكنم عرضكرد اگر آنجا ديدارت نكردم ؟ فرمود بر صراط مرا ملاقات كن كه ايستاده ام و ميگويم پروردگارا امتم را سالم دار عرضكرد آنجا هم نشد فرمود مرا پاى ميزان ديدار كن ، كه ميگويم پروردگارا امتم را سالم دار، عرضكرد آنجا هم نشد فرمود مرا بر پرتگاه دوزخ برخورد كن كه زبانه و شعله اش را از امتم جلو گيرم فاطمه از اين خبر شاد شد.
    13- على (ع) فرمود:
    آيه اى از قرآن نازل نشده مگر آنكه ميدانم كجا نازل شده در باره كى نازل شده و در چه موضوعى نازل شده ، در دشت است يا كوه گفتند در باره خودت چه نازل شده ؟ فرمود اگر از من نميپرسيديد بشما نميگفتم در باره من اين آيه نازل شده (رعد- 7) همانا تو منذرى و براى هر قومى رهبرى . رسول خدا منذر است و من رهبر بدان چه آورده است .
    مجلس چهل و هفتم روز جمعه پنجم ماه ربيع الاول سال 368
    1- محمد بن فرج رخجى گويد:
    بامام دهم نوشتم و از او پرسيدم از آنچه هشام بن حكم راجع بجسم گفته و هشام بن سالم راجع بصورت ، در پاسخ نوشت سرگردانى حيران را از سر بگذار و پناه بر بخدا از شيطان رجيم قول درست آن نيست كه دو هشام گفته اند.
    2- صقر بن دلف گويد:
    از امام دهم (ع) راجع بتوحيد پرسيدم و باو گفتم كه من معتقد بقول هشام بن حكمم ، در خشم شد و فرمود تو را بگفته هشام چكار او از ما نيست هر كه معتقد است كه خدا جسم است ما از او بيزارم در دنيا و آخرت اى پسر دلف جسم حادث است و خدا او را پديد كرده و جسم ساخته .
    3- على بن مهزيار گويد:
    بامام نهم نوشتم قربانت پشت سر كسى كه بجسم معتقد است و همعقيده يونس است يعنى پسر عبد الرحمن نماز بخوانم ؟ در جواب نوشت پشت سر آنها نماز نخوانيد و زكاة ب آنها ندهيد و از آنها بيزار باشيد خدا از آنها بيزار است .
    4- عبد اللّه بن سنان از پدرش نقل كرده كه :
    حضور امام باقر (ع) بودم يكى از خوارج خدمتش رسيد و گفت اى ابا جعفر چه را پرستى ؟ فرمود خدا را گفت او را ديدى ؟ فرمود ديده ها عيانش ‍ نبينند و دلها بحقيقت ايمانش دريابند بسنجش نتوانش شناخت و بمردم مانند نيست بنشانه ها ستوده گردد و بعلامتها شناخته است در حكمش جور نيست آنست خدا نيست معبود حقى جز او، گويد آن مرد بيرون شد و ميگفت خدا داناتر است كه كجا رسالت خود را بنهد.
    5- امام هشتم (ع) ميفرمود:
    هميشه خداى تبارك و تعالى دانا و توانا زنده و قديم ، شنوا و بينا بوده است فضل بن سليمان كوفى گويد عرضكردم يا بن رسول اللّه مردمى گويند هميشه خدا دانا است بعلم و تواناست بقدرت و زنده است بحيات و قديم است بقدم و شنواست بسمع و بيناست ببصر، فرمود هر كه چنين گويد و بدان معتقد باشد با خدا خدايان ديگر شريك كرده و با ولايت ، ما سر و كارى ندارد سپس فرمود هميشه خدا بذات خود دانا توانا زنده و قديم و شنوا و بيناست و برتر است از آنچه مشركان و مشبهه گويند بى اندازه .
    6- محمد بن عماره از پدرش گفته است كه :
    از امام صادق (ع) پرسيدم يا ابن رسول اللّه بمن خبرده
    كه خدا را رضا و سخط باشد؟ فرمود آرى ولى نه مانند مخلوق خشم خدا عقاب او است و رضايش ثواب او.
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    براستى خداى تبارك و تعالى متصف بزمان و مكان و حركت ، و انتقال و سكون نيست بلكه او است خالق زمان و مكان و حركت و سكون و انتقال برتر است از آنچه ظالمان گويند بى اندازه .
    8- امام صادق (ع) فرمود:
    من نه معتقد بجبرم و نه بتفويض .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    براستى خداى جل جلاله بدنيا خطاب كرد كه خادم خود را برنج افكن و تارك خود را خدمت كن و چون بنده در نيمه شب تار با آقاى خود خلوت كند و راز گويد خدا نور را در دلش برجا دارد چون گويد يا رب يا رب جليل جل جلاله او را ندا كند لبيك عبد من بخواه تا بتو بدهم بر من توكل كن تا تو را كفايت كنم سپس خداى جل جلاله بملائكه خود فرمايد اى ملائكه ببينيد بنده مرا كه در دل شب تار با من خلوت گرده و بيهودگان در بازى و غفلتند و بخواب اندرند گواه باشيد كه من او را آمرزيدم پس از آن فرمود بر شما باد به ورع و كوشش و عبادت و بى رغبت باشيد در اين دنيا كه بشما بى رغبت است زيرا كه پرفريب دهنده است خانه فنا و زوال است بسيار كسى كه فريب آن خورد و نابودش كرد و بدان تكيه زد خيانتش نمود و بسيار كسى كه بدان اعتماد كرد و فريبش داد و او را وانهاد، بدانيد كه در پيش شما راهيست هراسناك و سفريست دراز و گذشت شما بر صراط است و بناچار مسافر را توشه بايد و هر كه بى توشه سفر كند در رنج افتد و هلاك شود و بهترين توشه تقوى است سپس ياد كنيد وقوف خود را در برابر خداى جل جلاله كه او حاكم عادل است و آماده جوابش شويد در موقع بازپرسى او از شما كه بناچار از شما بازپرسى كند نسبت بهر چه كرديد (در آنجا ميان شما بجا نهادم خ ب ) از ثقلين پس از من كه كتاب خدا و خاندان منند و ملاحظه كنيد كه نگوئيد كتاب را تغيير داديم و تحريف نموديم و اما از خاندان جدا شديم و آنها را كشتيم كه در اين موقع پاداش شما جز دوزخ نباشد هر كدام شما كه خواهد از هراس اين روز بركنار باشد بايد پيرو ولى من و تابع وصى و خليفه بعد از من على بن ابى طالب (ع) باشد كه او صاحب حوض من است و دشمنانش را از آن طرد كند و دوستانش را از آن سيراب نمايد و هر كه از آن ننوشد هميشه تشنه است و هرگز سيراب نشود و هر كه از آن شربتى نوشد هرگز تشنه نشود و براستى على بن ابى طالب صاحب پرچم من است در آخرت چنانچه صاحب پرچم من است در دنيا و اول كس باشد كه در بهشت درآيد زيرا جلو من لواء حمد را ميكشد كه زيرا آن آدم و پيغمبران ديگرند.
    10- مردى خدمت امام صادق (ع) آمد و عرضكرد:
    يا ابن رسول اللّه مرا بمكارم اخلاق مطلع كن ، فرمود گذشت از كسى كه بتو ظلم كرده و صله با آنكه از تو ببرد و عطاى بكسى كه تو را محروم كند و گفتار حق و گرچه بر زيان خودت باشد.
    11- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه از زوال پنجشنبه تا ظهر جمعه بميرد از مؤمنان خدا او را از فشار قبر پناه دهد.
    12- مردى بامام صادق (ع) گفت :
    بمن سفارش كن فرمود بنه خود را آماده ساز و توشه سفر طولانى خود را پيش فرست و خود وصى خود باشد و ديگرى را امين مدان كه آنچه تو را اصلاح كند برايت بفرست .
    13- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه سى بار گويد سبحان اللّه و بحمده سبحان اللّه العظيم و بحمده رو بتوانگرى كرده و پشت بفقر داده و در بهشت را كوبيده .
    14- امام باقر (ع) فرمود:
    بخدا شيوه على (ع) بود كه چون بندگان خوراك ميكرد و بر زمين مى نشست و دو پيراهن سنبلانى ميخريد و خدمتكار او باختيار خود بهتر آنها را برميداشت و خود آن ديگر را مى پوشيد و اگر آستينش از انگشتانش ‍ بلندتر بود آن را قطع ميكرد و اگر دامنش از كعب ميگذشت آن را مى چيد پنج سال خليفه بود نه آجرى بر آجرى گذاشت و نه خشتى بر خشتى و نه دهى مالك شد و نه پول نقره يا طلا بجاى خود گذاشت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزل
    برميگشت و نان جو با زيت و سركه ميخورد و هر گاه با دو كار خدا پسند روبرو ميشد سخت تر آنها را انتخاب ميكرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد كه در آن دستش خاك آلود شده و چهره اش عرق ريخته بود و كسى را تاب كار و كرد او نبود او در شبانه روز هزار ركعت نماز ميخواند و مانندترين مردم باو على بن الحسين بود و كسى بعد از او توان كار او را نداشت ، مردى از تابعين از انس بن مالك شنيد كه اين آيه در باره على بن ابى طالب نازل شده (زمر- 9) آيا كسى كه عبادت كند در آناى شب با سجده و قيام براى حذر از آخرت و اميد برحمت پروردگارش .
    آن مرد گويد نزد على (ع) رفتم تا عبادت او را بنگرم خدا گواه است هنگام مغرب نزد او بودم و ديدم با يارانش نماز مغرب ميخواند و چون فارغ شد به تعقيب مشغول بود تا برخاست نماز عشاء را خواند و بمنزلش آمد من با او وارد منزل شدم و در تمام شب نماز ميخواند و قرآن ميخواند تا سپيده دميد و تجديد وضوء كرد و بمسجد آمد و با مردم نماز خواند و مشغول تعقيب شد تا آفتاب برآمد و مردم بدو مراجعه كردند و دو مرد نزد او بمحاكمه مينشستند و چون فارغ ميشدند دو مرد ديگر جاى آنها را ميگرفتند تا براى نماز ظهر بپا خواست و وضوء تازه كرد و با اصحابش نماز ظهر را خواند و مشغول تعقيب بود تا نماز عصر را با آنها خواند و موقع مراجعه مردم رسيد و دو مرد نزد او مى نشستند و چون بر ميخاستند دو مرد ديگر جاى آنها را مى گرفت و او ميان آنها قضاوت مى كرد و فتوى ميداد تا آفتاب غروب كرد و من گفتم خدا را گواه دانم كه اين آيه در باره او نازل شده .
    15- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه مؤمنى را در گرسنگى اطعام كند خدايش از ميوه هاى بهشتى اطعام كند و هر كه او را از برهنگى بپوشاند خدايش از استبرق و حرير بپوشاند و هر كه او را شربت آبى بنوشاند در تشنگى خدايش از رحيق مهر زده بنوشاند و هر كه او را يارى كند يا گرفتارى او را برطرف كند خدا او را در سايه عرش ‍ خود جاى دهد روزى كه سايه اى جز سايه او نيست .
    16- اصبغ بن نباته گفت :
    مال خراجى كه براى امير المؤمنين مى آوردند، وارد بيت المال مسلمانان ميكرد و مستحقان را جمع ميكرد و با دست خود به راست و چپ پهن ميكرد و ميفرمود اى پول هاى زرد و سفيد مرا نفريبيد ديگرى را بفريبيد.هذا جناى و خياره فيه اذ كل جان يده الى فيه

    اين است ميوه كه من چيدم و خوبش در آنست و هر كه ميوه چيند با دست خود بدهان گذارد- سپس بيرون نميرفت تا هر چه در بيت المال مسلمانان بود قسمت ميكرد و دستور ميداد آن را جاروب ميكردند و آب ميپاشيدند و دو ركعت نماز در آن ميخواند و دنيا را سه طلاق ميداد و بعد از سلام نماز ميفرمود اى دنيا بمن مياويز و مرا بخود تشويق مكن و فريب مده كه من تو را سه طلاق دادم و بتو رجوع نتوانم .
    17- از امام هشتم پرسيدند عقل چيست ؟ فرمود:
    غصه خوردن و با دشمنان مسامحه كردن و با دوستان مدارا نمودن .
    18- امام صادق (ع) فرمود:
    چون روز قيامت شود خدا خلق اولين و آخرين را در يك زمين گرد آورد و تاريكى سختى همه را فراگيرد و بپروردگار خود بنالند و گويند پروردگارا اين تاريكى را از ما برطرف كن فرمود جمعى آيند و نورى برابر آنهاست كه عرصه قيامت را روشن كرده حاضران قيامت گويند اينان پيغمبران خدايند، از خدا ندا رسد كه اينان پيغمبر نيستند همه گويند اينها فرشته اند ندا رسد از جانب خدا اينان فرشته نيستند همه گويند اينان شهيدانند ندا رسد كه از خود آنها بپرسيد كيانند؟ همه گويند شما كه باشيد؟ گويند ماها علويه و ذريه محمد رسول خدا (ص) و اولاد على ولى خدائيم مائيم مخصوص ‍ بكرامت خدا در آسايش و در اطمينان هستيم ب آنها از طرف خدا ندا رسد كه دوستان و شيعيان خود را شفاعت كنيد و هر كه را بايد شفاعت كنند، 19- يك روز رسول خدا (ص) باصحابش فرمود معاشر اصحاب من براستى خداى جل جلاله دستور ميدهد بشما به ولايت على بن ابى طالب و پيروى او كه ولى و امام شما است پس از من مخالفت او نكنيد
    تا كافر شويد و از او جدا نشويد تا گمراه گرديد به راستى خدا جل جلاله على را نشانه ميان نفاق و ايمان ساخته هر كه او را دوست دارد مؤمن است و هر كه دشمنش دارد منافقست براستى خداى جل جلاله على را وصى و نوربخش پس از من نموده او سر نگهدار و گنجينه علم من و خليفه بعد از منست در خاندانم بخدا از ظالمان به وى شكايت كنم ؟
    مجلس چهل و هشتم نهم ربيع الاول 368
    1- امام صادق (ع) فرمود:
    ابليس تا آسمان هفتم را در مينوشت و چون عيسى (ع) زاده شد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار ديگر ميرفت و چون رسول خدا (ص) متولد شد از هفت آسمان ممنوع شد و شياطين را با تير ميزدند، قريش گفتند اين قيام همان كسى است كه ميشنيديم اهل كتاب او را نام ميبردند، عمرو بن اميه كه ستاره شناس تر مردم جاهليت بود گفت بستاره ها توجه كنيد كه راهنما بودند و وقت زمستان و تابستان با آنها شناخته مى شود اگر آنها سقوط كنند همه چيز هلاك شود و اگر آنها برجايند و ستاره هاى ديگرى سقوط ميكنند امر تازه ايست ، در صبح روز ولادت پيغمبر همه بتها سرنگون شدند و برو بر خاك افتادند، در آن شب طاق كسرى شكست برداشت و چهارده كنگره از آن فروريخت و درياچه ساوه خشك شد و وادى ساوه پر از آب شد و آتشكده فارس كه از هزار سال فروزان بود خاموش گرديد و مؤ بدان در خواب ديدند كه شتران سختى اسبان عربى را يدك دارند و از دجله گذشتند و در بلاد عجم منتشر شدند و طاق كسرى از وسط شكست و رود دجله عريان بر آن مسلط شد و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و تا مشرق تتق كشيد و تخت همه سلاطين وارونه شد و خودشان لال شدند و در آن روز نتوانستند سخن گويند دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد و كاهنه هاى عرب از همزاد شيطانى خود ممنوع شدند و قريش در ميان عرب آل اللّه ناميده شدند.
    امام صادق فرمود آنها را آل اللّه گفتند براى آنكه در بيت اللّه بودند آمنه گفت بخدا چون فرزندم سقوط كرد دست بر زمين نهاد و سر ب آسمان برآورد و بدان نگريست و نورى از من تابيد كه همه چيز را روشن كرد و در آن نور شنيدم كه گوينده ميگفت تو سيد عرب را زادى و او را محمد بنام و عبد المطلب آمد كه او را ديدار كند و آنچه مادرش گفته بود شنيده بود او را در دامن گرفت و گفت حمد خدا را كه اين پسر را بمن داد كه اندامى خوشبو دارد و در گهواره بر همه پسران آقا است و باركان كعبه او را پناهيد و اشعارى در باره او سرود و ابليس در ميان اعوان خود فرياد كشيد و همه ابليسان گردش را گرفتند و گفتند آقاى ما تو را چه بهراس افكنده ؟ گفت واى بر شما از ديشب وضع آسمان و زمين را ديگرگون بينيم در زمين تازه عجيبى رخ داده كه از زمان ولادت عيسى تا كنون سابقه نداشته برويد و خبرى از اين پيش آمد تازه بگيريد همه پراكنده شدند و برگشتند و گفتند ما تازه اى نديديم ابليس گفت من خود بايد خبر گيرم در دنيا بگردش پرداخت تا بناحيه حرم مكه رسيد ديد فرشتگان گرد آن را گرفتند و خواست وارد آن شود باو بانك زدند و بر گشت و چون گنجشكى گرديد و از طرف غار حرى برآمد كه جبرئيل باو نهيب زد برو اى ملعون گفت اى جبرئيل از تو سخنى پرسم بگو كه از ديشب تا كنون چه تازه اى رخ داده ؟ گفت محمد (ص) متولد شده ، گفت مرا در او بهره اى است ؟ گفت نه گفت در امتش چطور؟ گفت آرى ؟
    گفت خشنودم .
    2- خداى جل جلاله فرمايد:
    هر كه گناه بزرگ يا كوچكى كند و در نظر ندارد كه من ميتوانم او را عذاب كنم يا از او درگذرم هرگز از او درنگذرم نسبت ب آن گناه و اگر معتقد است من ميتوانم او را عذاب كنم يا از او گذشت كنم از او درميگذرم .
    3- ام ايمن خدمت رسول خدا (ص) رسيد و چيزى در چادر داشت ، رسول خدا (ص) فرمود چه دارى ؟ گفت :
    فلانه را عروس كردند و بر او نثار ريختند و من از نثار او برگرفتم سپس ام ايمن گريست و گفت يا رسول اللّه فاطمه را تزويج كردى و چيزى بر او نثار نكردى ؟ فرمود ام ايمن چرا دروغ گوئى براستى خداى تبارك و تعالى چون فاطمه را بعلى تزويج كرد دستور داد كه درختان بهشت بر اهل آن از زيور و جامه و ياقوت و در و زمرد و استبرق نثار كردند و آنچه را ندانند از او برگرفتند و خدا درخت طوبى را بخشش فاطمه نمود و آن را در منزل على (ع) نهاد.
    4- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه را خوش آيد كه چون برق جهنده بر صراط گذرد و بى حساب ببهشت رود بايد ولايت ورزد با ولى و وصى و رفيق و خليفه من بر خاندان و امتم على بن ابى طالب (ع) و هر كه را خوش آيد بدوزخ رود ترك ولايتش كند بعزت و جلال پروردگارم كه او است باب اللّه كه جز از آن نيايند و او است صراط مستقيم و او است كه روز قيامت از ولايتش پرستش شود.
    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    خدا رحمت كند كسى را كه كمك پدرش كند در احسان باو و رحمت كند پدرى را كه كمك فرزندش كند در احسان باو خدا رحمت كند همسايه اى را كه بهمسايه اش كمك كند در احسان باو خدا رحمت كند رفيقى را كه برفيقش كمك كند در احسان باو خدا رحمت كند همصحبتى را كه بهم صحبت خود كمك كند در احسان باو خدا رحمت كند كسى را كه بسلطان خود كمك كند در احسان باو.






  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    6- امام صادق (ع) فرمود:
    نيكى كنيد با پدرانتان تا بشما نيكى كنند پسرانتان و پارسا باشيد از زنان مردم تا پارسا باشند از زنانتان .
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    ما خاندانى هستيم كه مردانگى ما در بخشش به كسى است كه بما ستم كرده است .
    8- احمد بن عمر حلبى گويد:
    بامام صادق گفتم چه خصلتى براى مرد زيباتر است ؟ فرمود وقار بى مهابت و بخشش بى درخواست و اشتغال بامر آخرت .
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه شب را خسته از طلب حلال بگذراند شب را گذرانده و آمرزيده شده . 10- احمد بن عبد اللّه گويد از امام هشتم پرسيدم ذو الفقار شمشير رسول خدا (ص) از كجا بود؟ فرمود جبرئيل آن را از آسمان آورد و نقره نشانست و پيش منست .
    11- از امير المؤمنين على بن ابى طالب پرسش شد ثبات ايمان چيست ؟ فرمود:
    به ورع است گفتند زوالش بچيست فرمود بطمع ،
    12- امام صادق (ع) فرمود:
    چون مؤمنى بميرد هفتاد هزار فرشته تا گورش او را تشييع كنند و چون بگورش درآيد منكر و نكير آيند و او را بنشانند و باو گويند پروردگارت كيست : دينت كدامست پيغمبرت كيست ؟ گويد پروردگارم خداست و محمد پيغمبر منست و اسلام دينم گورش را تا چشم رس گشاد كنند و طعام بهشت برايش آورند و روح و ريحان بر او در آورند و اينست تفسير گفته خداى عز و جل (سوره واقعه ) و اما هر كه از مقربانست روح و ريحان دارد يعنى در قبرش و جنت نعيم دارد يعنى در آخرت سپس فرمود چون كافر ميرد هفتاد هزار دوزخبان او را تا گورش همراه باشند و او فرياد كشد كه همه چيز جز جن و انس بشنود و گويد كاش برميگشتم و مؤمن ميشدم و بحاملان خود قسم دهد و گويد مرا بر گردانيد تا شايد آنچه ترك كردم عمل كنم دوزخبانان باو پاسخ دهند كه نه هرگز، اين كلمه ايست بزبان گوئى و فرشته اى ندا كند ب آنها كه اگر برگردد بدان چه نهى شده باز گردد و چون در گورش در آيد و مردم از او جدا شوند، و منكر نكير در هراسناكتر شكلى باو وارد شوند و او را بپا دارند و گويند كيست پروردگارت چيست دينت ؟ كيست پيغمبرت ؟ زبانش بطپيدن افتد و قادر بجواب نيست او را ضربتى زنند از عذاب خدا كه هر چيز از آن ترسد و لرزد باز باو گويند خدايت كيست دينت چيست پيغمبرت كيست ؟ گويد نميدانم باو گويند ندانستى و ره نيافتى و رستگار نباشى سپس درى از دوزخ بروى او باز كنند و حميم دوزخ براى آورند و اينست تفسير گفته خداى عز و جل و اما اگر از مكذبان گمراه باشد پذيرائى از حميم شود يعنى در قبر و آتش دوزخ در او گيرد يعنى در آخرت .
    13- امام صادق (ع) فرمود:
    براى خداى عز و جل سه حرمت است كه مانندى ندارد قرآن كه حكمت او است و نور او
    و خانه او كه قبله مردمش ساخته و از كسى توجه بجز سوى آن را نپذيرد و خاندان پيغمبر شما.
    14- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    در بهشت درختى است كه از بالايش جامه برآيد و از پائينش اسبان بازين و مهار و پردار كه نه سرگين كنند و نه بشاشند اولياء خدا بر آن سوار شوند و در بهشت هر جا خواهند پرواز كنند و آنان كه پست درجه تر از آنهايند گويند پروردگارا اين بندگانت از كجا باين كرامت رسيدند؟ خداى جل جلاله فرمايد اينها بودند كه شب عبادت ميكردند و روزها روزه بودند و نميخوردند و با دشمن جهاد ميكردند و نميترسيدند و صدقه ميدادند و بخيل نبودند.
    15- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه پنج چيز ندارد بهره بسيار ندهد عرض شد يا ابن رسول اللّه آنها چيست ؟ فرمود، دين ، عقل ، حياء و حسن خلق و حسن ادب و پنج چيز است كه هر كه ندارد زندگى او
    گوارائيست : تندرسى ، آسودگى ، بينيازى ، قناعت و انيس موافق .
    16- مردى از على بن ابى طالب (ع) پرسيد:
    از شب زنده دارى با قرائت قرآن فرمود مژده باد هر كه ده يك شب خود را براى رضاى خدا نماز بخواند خداى عز و جل بفرشتگانش فرمايد براى اين بنده من بشماره آنچه در نيل از برگ و درخت رويد و بشماره هر نى و خوط و چراگاه ثواب نويسند و هر كه يك شب را نماز بخواند خدا باو ده دعوت مستجاب دهد و روز قيامت نامه عملش را بدست راستش دهد و هر كه هشت يك شب نماز بخواند خدا اجر شهيد خوش نيت باو دهد و شفاعتش را در باره خاندانش بپذيرد و هر كه هفت يك شب نماز بخواند از قبرش برآيد روز بعث با چهره تابانى چون ماه شب چهارده تا بر صراط گذرد با آسودگان و هر كه يك ششم شب را نماز بخواند از براى او امان نوشته شود و هر چه گناه كرده آمرزيده گردد و هر كه پنج يك شب را نماز بخواند با ابراهيم خليل الرحمن در گنبد او هم دوش باشد و هر كه ربع شب را نماز بخواند در اول فائزان باشد تا چون باد تند بر صراط گذرد بى حساب ببهشت رود و هر كه سه يك شب را نماز بخواند فرشته اى نباشد جز آنكه بر مقام او نزد خداى عز و جل غبطه برد و باو گويند از هر كدام هشت در بهشت خواهى وارد شو و هر كه نيمى از شب را نماز بخواند اگر پر زمين طلا داده شود هفتاد هزار بار برابر، پاداش او نباشد و هر كه دو ثلث شب را نماز بخواند و تلاوت قرآن كند بشماره ريگ تپه عالج حسنه داشته باشد كه كمترين آنها ده بار سنگين تر از كوه احد است و هر كه شب را نماز بخواند و تلاوت قرآن كند و در ركوع و سجود ذكر بگذراند باو ثوابى دهند كه كمترش ‍ اينست كه از گناهان بيرون آيد چون روزى كه مادر او را زائيده و بشماره هر چه خدا آفريده حسنه برايش نويسند و مانند آن درجه و نور در قبرش ثابت باشد و گناه و حسد از دلش برود و از عذاب قبر در پناه باشد و از دوزخ برائت باو دهند از آمنين مبعوث شود و خداى تبارك و تعالى بفرشتگانش ‍ گويد اى فرشتگانم ببنده من نگاه كنيد كه شب را همه احياء كرده براى رضاى من او را ببهشت فردوس بريد كه در آن صد هزار شهر دارد و در هر شهريست هر آنچه دل خواهد و ديده لذت برد و بر خاطر كس نگذشته باشد علاوه بر آنچه از كرامت و مزيد براى او آماده شده و تقرب بحق الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و صلواته على خير خليقه محمد و آله اجمعين .
    مجلس چهل و نهم روز جمعه دوازدهم ربيع الاول 368
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    روح الامين جبرئيل از پروردگارم بمن خبر داد كه هيچ كس نميرد تا همه روزى مقدر خود را بخورد از خدا پرهيز كنيد و در طلب رزق آرام باشيد و بدانيد كه دو روزى هست يك روزى كه شما جوئيد و يك روزى كه شما را جويد، روزى خود را از حلال جوئيد كه اگر از راه حلال جوئيد آن را حلال بخوريد و اگر از راه حرام جوئيد آن را بحرامى خوريد و همان روزى شما گردد و ناچاريد آن را بخوريد.
    2- امام هشتم (ع) فرمود:
    نگاه بذريه ما عبادتست عرض شد يا ابن رسول اللّه نگاه ما بامامان از شما عبادتست يا نگاه بهمه اولاد پيغمبر؟ فرمود نگاه بهمه اولاد پيغمبر عبادتست .
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    چون در مقام محمود برآيم براى معصيت كاران گناه كبيره از امتم شفاعت كنم و خدا بپذيرد و بخدا كه در باره كسانى كه ذريه مرا آزار كرده اند شفاعت نكنم .
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    چون گناهان بنده بسيار شود و جبران آن نكند خدا او را باندوه در دنيا گرفتار سازد تا كفاره آن گردد و گر نه بيمارش كند تا كفاره گردد و گر نه در هنگام مرگ بر او سخت گيرد تا كفاره گناه او گردد و گر نه در قبر عذابش كند تا گاه ملاقات پروردگار گناهى نداشته باشد.
    5- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه منكر سه چيز باشد شيعه ما نباشد: معراج و سؤ ال قبر و شفاعت .
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    نزديك است كه فقر كفر باشد و حسد بر تقدير چهره گردد.
    7- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    چيزى با چيزى جمع نشود كه بهتر باشد از جمع حلم با علم ،
    8- امام صادق (ع) ميفرمود:
    محبوبترين بنده نزد خداى عز و جل مرديست راستگو و حافظ بر نماز و آنچه خدا بر او واجب كرده و مواظب اداء امانت سپس فرمود هر كه بر امانتى امين شود و آن را ادا كند هزار گره آتش از گردن خود گشوده ، باداى امانت پيشى گيريد زيرا هر كه امين بر چيزى شود ابليس صد شيطان مرده از يارانش بر او گمارد تا او را گمراه كنند و وسوسه نمايند تا هلاكش كنند مگر كسى كه خداى عز و جل او را حفظ كند.
    9- امام صادق (ع) فرمود:
    از جور است كه سواره بپياده گويد راه بده .
    10- رسول خدا (ص) فرمود:
    قسم بدان كه مرا براستى مبعوث كرده تا مژده ده باشم خدا هرگز يگانه پرستى را بدوزخ عذاب نكند و اهل توحيد شفاعت كنند و شفاعتشان پذيرفته گردد سپس فرمود چون روز قيامت شود خداى تبارك و تعالى دستور دوزخ صادر كند براى كسانى كه در دنيا بد كردار بودند عرض كنند خدايا چگونه ما را بدوزخ برى و ما در دار دنيا تو را يگانه شناختيم و چطور زبان ما را بسوزانى و گوياى بتوحيد تو بوده در دار دنيا و چطور دل ما را بسوزانى با اينكه علاقمند باين بوده كه نيست معبود بر حقى جز تو و چطور چهره ما را بسوزانى با اينكه براى تو بخاك نهاديم و چطور دستهاى ما را بسوزانى و بدرگاه تو بلندشان نموديم براى دعا خداى جل جلاله ميفرمايد بندگانم در دار دنيا بد كردار بودند و كيفر شما دوزخ است عرضكنند پروردگارا عفوت بزرگتر است يا خطاى ما؟ خداى عز و جل فرمايد عفو من ، گويند رحمتت پهناورتر است يا گناهان ما؟
    خداى عز و جل فرمايد رحمت من گويند اقرار ما بتوحيد تو بزرگتر است يا گناهان ما خداى عز و جل فرمايد اقرار شما بتوحيد من بزرگتر است عرض ‍ كنند پروردگارا بايد عفو و رحمت واسعه تو ما را فراگيرد، خداى جل جلاله فرمايد ملائكه من بعزت و جلالم سوگند خلقى را نيافريدم كه محبوبتر باشد نزد من از مقرين بتوحيد من و اينكه معبود حقى جز من نيست و بر من حقست كه ب آتش نسوزانم اهل توحيدم را بندگانم را ببهشت بريد.
    11- امام صادق (ع) فرمود:
    در اين ميان كه خليل الرحمن در كوه بيت المقدس دنبال چرا گاهى
    براى گوسفندان خود بود آوازى شنيد و ناگاه مردى را ديد بطول دوازده وجب كه ايستاده نماز ميخواند باو گفت اى بنده خدا براى كه نماز ميخوانى ؟ گفت براى خداى آسمان ، ابراهيم گفت از قوم تو ديگرى مانده ؟ گفت نه ، گفت از كجا غذا ميخورى ؟ گفت در تابستان ميوه اين درخت مى چينم و در زمستان ميخورم ، گفت منزلت كجا است بكوهى اشاره كرد، ابراهيم گفت مرا با خودت ميبرى تا امشب را با تو بگذرانم گفت جلو من آبى است كه نميشود در آن فروشد، گفت خودت چه ميكنى ؟ گفت من روى آن راه ميروم ، فرمود مرا با خود ببر شايد خدا آنچه را بتو روزى كرده بمن روزى كند.
    گويد عابد دستش را گرفت و باهم رفتند تا ب آبى رسيدند و بر آن راه رفت ، ابراهيم با او رفت تا بمنزل رسيدند ابراهيم باو گفت كدام روزها بزرگتر است ؟ عابد گفت روز جزا كه مردم از هم بازخواست كنند فرمود مى آئى دست برداريم بدرگاه خدا دعا كنيم كه ما را از شر آن روز آسوده دارد، گفت بدعوت مرا چه كنى بخدا من سى سال است بدرگاه خدا دعائى كنم و اجابت نشده ، گفت بتو آگاهى بدهم كه چرا دعايت حبس شده ؟ گفت چرا، فرمود براستى خدا چون بنده اى را دوست دارد دعايش را نگهدارد تا با او راز گويد و از او خواهش كند و از او بجويد و چون بنده اى را دشمن دارد زود دعايش را مستجاب كند يا بدلش نوميدى نهد سپس باو گفت چه دعائى ميكردى ؟
    گفت گله گوسفندى بمن گذشت و پسرى با آن بود و گيسوانى داشت گفتم اى پسر اين گوسفندها از كيست ؟ گفت از ابراهيم خليل الرحمن ، گفتم خدايا اگر در زمين خليلى دارى او را بمن بنما، ابراهيم فرمود خدا دعايت را مستجاب كرد من ابراهيم خليل الرحمن هستم و همديگر را در آغوش ‍ كشيدند و چون خدا محمد را مبعوث كرد مصافحه مقرر شد.
    12- رسول خدا (ص) فرمود:
    منم سيد انبياء و مرسلين و بهتر از ملائكه مقربين و اوصيايم سادات اوصياء پيغمبران و مرسلانند و ذراريم بهتر ذريه انبياء و مرسلانند و دخترم فاطمه سيده زنان عالميان است و طاهرات از زنانم امهات مؤمنانند و امتم بهترين امتى است كه براى مردم قيام كردند و من روز قيامت بيشتر از همه انبياء پيرو دارم و حوضى دارم كه پهنايش باندازه ميانه بصرى در دنيا تا صنعاء است و بعدد ستاره هاى آسمان ابريق در آنست و خليفه من بر اين حوض در آن روز خليفه منست در دنيا عرض شد آن كيست ؟ فرمود امام مسلمانان و امير مؤمنان و سرور آنها پس از من على بن ابى طالب كه دوستانش را از آن سيراب كند و دشمنانش را براند چنانچه يكى از شماها شتران بيگانه را از سر آب خود ميراند سپس فرمود هر كه على را دوست دارد و در دنيا او را اطاعت كند فردا بر حوض من وارد شود و در بهشت با من هم درجه باشد و هر كه در دنيا على را دشمن دارد و او را نافرمانى كند او را نبينم و مرا نبيند در روز قيامت و جدا از من بلرزه افتد و از سمت چپ به دوزخش برند.
    13- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
    هر كه نام خدا را بر خوراك ببرد خدا از حق نعمت آن او هرگز پرسش ‍ نكند.
    14- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه تكه نانى يا خرمائى بيابد و آن را بردارد بخورد از درونش نرود تا خدا او را بيامرزد.
    15- طاوس يمانى گويد:
    على بن الحسين سيد عابدان بود و اين دعا را ميخواند: معبودا بعزت و جلال بزرگيت اگر من از آغاز فطرتم كه عيان كردى از اول روزگار تا دوام خلود پروردگاريت تو را عبادت كنم در هر موئى بهر چشم همزدن تا سرمد ابد بحمد و شكر همه خلائق هر آينه در رسيدن بحق اداى شكر نهانترين نعمت تو مقصرم ، اگر من معادن آهن دنيا را با دندان خود بركنم و زمين هاى آن را با مژگان چشم شخم كنم و بكارم و از ترست مانند درياهاى آسمان و زمين خون و چرك بگريم همانا كه آن كم است نسبت بكثرت حق واجب تو بر من و اگر چنانچه معبودا تو پس از اينها مرا عذاب كنى بعذاب همه خلق و بزرگ كنى براى خلقت دوزخ و تن مرا و پر كنى همه دوزخ و طبقه هايش را از من تا در آن معذبى جز من نباشد و دوزخ را هيزمى جز من نبود اين نظر بعدل تو كمى است از بيش
    آنچه من مستوجب كيفر توام .
    16- رسول خدا (ص) بعلى (ع) فرمود:
    اى على تو امام مسلمانان و امير مؤمنان و قائد الغر المحجلين و پس از من حجت خدائى بر همه خلق تو سيد اوصياء و وصى سيد انبيائى اى على چون مرا ب آسمان هفتم بالا بردند و از آنجا بسدرة المنتهى رسيدم و از آنجا بحجب نور و پروردگارم جل جلاله مرا گرامى داشت بمناجات خود فرمود اى محمد گفتم لبيك ربى و سعديك تباركت و تعاليت گفت بدرستى كه على امام اولياء من و نور است براى هر كه مرا اطاعت كرده است و كلمه اى كه بايست متقيانست هر كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده ، او را بدين مژده ده (ع) عرضكرد يا رسول اللّه مقام من ب آنجا رسيده كه در آن مقام ذكر شوم فرمود آرى على پروردگارت را شكر كن على رو بر خاك نهاد و سجده كرد بشكرانه اين نعمتى كه خدا باو داده ، رسول خدا (ص) فرمود اى على سر بردار كه خدا بتو بر ملائكه خود مباهات دارد.
    مجلس پنجاهم روز سه شنبه چهارده روز از ربيع الاول 368 مانده
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    چون مرد مسلمانى عطسه كند سپس ساكت شود براى علتى كه در او است ملائكه از جانب او گويند الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و اگر خودش گويد الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ملائكه گويند خدا تو را بيامرزد.
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى جل جلاله فرمايد اى بندگان صديقم در دنيا بعبادتم متنعم باشيد كه بسبب آن در بهشت متنعم شويد.
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    ايا امت خداى تبارك و تعالى مكروه داشته براى شما بيست و چهار خصلت را و شما را از آن نهى كرده است :
    1- بازى در نماز 2- منت نهادن در صدقه .
    3- خنده در گورستان
    4- سركشى در خانه ها.
    5- نظر بفرج زنها كه باعث كوريست
    6- سخن وقت جماع كه باعث لالى فرزند است .
    7- خواب پيش از نماز عشاء آخرين
    8- حديث كردن بعد از آن .
    9- غسل زير آسمان بدون لنگ
    10- مجامعت زير آسمان .
    11- رفتن در نهر آب بى لنگ زيرا در آنها عمار و ساكنانى است از ملائكه .
    12- داخل شدن حمام بى لنگ
    13- كلام ميان اذان و اقامه در نماز صبح تا تمام شدن نماز.
    14- سفر در دريا در هنگام كولاك
    15- خوابيدن روى پشت بام بى محجر فرمود هر كه در آن بخوابد خونش ‍ بگردن خودش است .
    16- در خانه اى تنها خوابيدن
    17- آميزش با زن حائض كه بسا فرزند آورد و مبتلاى خوره يا پيسى باشد.
    18- آميزش با زن پس از احتلام و پيش از غسل كه اگر فرزند ديوانه برآيد بايد خود را سرزنش كند.
    19- سخنكردن با خوره دار مگر با يكذراع فاصله ، فرمود از او بگريز چون گريختن از شير.
    20- بول بر كنار نهر روان 21- تغوط زير درخت يا نخلى كه بار آن رسيده و ميوه دارد.
    22- پوشيدن نعلين ايستاده 23- بى چراغ وارد خانه تاريك شدن 24- پف كردن در حال نماز.
    4- امام صادق (ع) فرمود:
    خداى عز و جل بر قومى نعمت بخشيد و موهبت كرد و شكر نكردند و بر آنها وبال شد و بر قوم ديگر بلا داد و صبر كردند و بر آنها نعمت شد.
    5- ابن بكير گويد:
    حجاج دو تن از دوستان على را دستگير كرد بيكى از آنها گفت از على بيزارى جوى گفت اگر نكنم چه كنى ؟ گفت خدايم بكشد اگر تو را نكشم بريدن هر دو دست يا هر
    دو پاى خود را اختيار كن در پاسخش گفت روز قصاص ميرسد تو براى خود هر كدام خواهى اختيار كن حجاج گفت بخدا زبان تيزى دارى و گمانم ندانى كه تو را آفريده ، پروردگارت كجا است ؟ گفت در كمين هر ستمكار است دستور داد هر دو دست و هر دو پايش را بريدند و بدارش زد و ديگرى را پيش داشت و گفت تو چه گوئى ؟ گفت من هم عقيده رفيق خود هستم ، دستور داد گردنش را زدند و بدارش آويختند.
    6- پيغمبر (ص) فرمود:
    ملاحظه نماز و روزه بسيار و حج بسيار و احسان بسيار و جنجال شب آنها را نكنيد ملاحظه راستگوئى و امانت دارى آنها كنيد.
    7- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه خدا را شناخت و او را بزرگ دانست جلو گرفت دهان خود را از كلام و شكم خود را از طعام و خود را برنج افكند براى روزه و نماز گفتند پدر و مادر ما قربانت يا رسول اللّه اينان اولياء خدايند، فرمود اولياء خدا چون خاموش باشند انديشه كنند و چون سخن گويند ذكر خدا باشد و نظر آنها عبرت است و گفتارشان حكمت و مشى آنها ميان مردم بركت اگر اجل بر ايشان معين نشده بود از ترس عذاب و شوق ثواب در پوست خود نميگنجيدند.
    8- امير المؤمنين (ع) فرمود:
    هر كه خود را در معرض تهمت در آورد سرزنش نكند كسيرا كه باو بدگمانست و هر كه راز خود را بپوشد اختيار آن را دارد و هر حديثى از دو تجاوز كرد شيوع يابد، ببرادر خود خوشبين باش تا بر تو روشن شود حال او، سخن برادر خود را بد تفسير مكن تا حمل بخوبى ممكن است بر تو باد ببرادران درست و راست از آنها بسيار بدست آورد كه آنها پشت تواند در زمان آسايش و سپر تواند در گرفتارى و مشورت كن در حديث خود با كسانى كه از خدا ميترسند و دوست دار برادران را باندازه اى كه تقوى دارند از زنان بد بگريز و از زنان خوب هم در حذر باش اگر دستور خوبى هم بشما دادند با آن ها مخالفت كنيد تا طمع نكنند شما را به بزشتكارى كشند.
    9- على بن مؤ مل گويد:
    موسى بن جعفر را ديدم كه خضاب سرخى داشت گفتم قربانت اين خضاب خاندان تو نيست فرمود چرا من باوسمه خضاب ميكردم و دندانهايم لق شد هر مردى در زمان رسول خدا مسلمان ميشد خضاب ميكرد امير المؤمنين خضاب زرد رنگى كرد و به پيغمبر خبر رسيد فرمود اين اسلام است خضاب سرخ رنگى كرد و چون به پيغمبر (ص) خبر رسيد فرمود اسلام و ايمان است و با سواد خضاب كرد و چون خبر به پيغمبر (ص) رسيد فرمود اسلام و ايمان و نور است .
    10- امام صادق (ع) فرمود:
    ناخن گرفتن و شارب زدن از جمعه تا جمعه امان از خوره است .
    11- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه دوست دارد گراميترين مردم باشد بايد از خدا بپرهيزد و هر كه دوست دارد پرهيزكارترين مردم باشد بايد بر خدا توكل كند و هر كه دوست دارد غنى ترين مردم باشد بايد بدان چه نزد خداست بيشتر اطمينان كند از آنچه در دست او است سپس فرمود شما را آگاه نكنم بدترين مردم ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه ، فرمود كسى كه مردم را دشمن دارد و مردم او را دشمن دارند.
    سپس فرمود شما را آگاه نكنم ببدتر از اين ، گفتند چرا يا رسول اللّه ، فرمود كسى كه از لغزش نگذرد و عذر نپذيرد و گناهى نيامرزد سپس فرمود شما را آگاه نكنم ببدتر از آن ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه ، فرمود كسى كه از شرش ‍ آسوده نباشند و اميد بخيرش نباشند براستى عيسى بن مريم در بنى اسرائيل بپاخاست و فرمود اى بنى اسرائيل حكمت را بنادانان نياموزيد تا بدان ستم كنيد و از اهلش دريغ مداريد تا بدانها ستم كنيد و بستمكار كمك نكنيد در ستم تا فضل خود را باطل كنيد امور سه گونه است امرى كه رهيابى آن بر تو آشكار است پيرو آن باش و امرى كه گمراهيش بر تو آشكار است از آن كناره كن و امرى كه مورد اختلافست آن را بخداى عز و جل برگردان .
    12- پيغمبر (ص) فرمود:
    خداى عز و جل بداود وحى كرد اى داود چنانچه بر آفتاب تنگ نيست كه كسى در
    آن نشيند برحمت من تنگ نيست هر كه در آن درآيد و چنانچه بدفالى را زيان نرساند هر كه بد فال باشد بدفالان از فتنه بركنار نباشند و چنانچه روز قيامت نزديكترين مردم بمن اهل تواضعند و دورتر از من متكبرانند.
    13- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه از شيعيان ما چهل حديث حفظ كند خدايش روز قيامت دانشمند و فقيه محشور نمايد و عذابش نكند،
    14- رسول خدا (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود:
    اى على تو صاحب حوض منى پرچمدار منى و بر آورنده وعده هاى منى دوست دل منى وارث علم منى و امانت دار مواريث پيغمبرانى توئى امين اللّه در زمينش و حجت بر خلقش توئى ركن ايمان و چراغ هدايت و منار شب تار توئى علمى كه براى اهل دنيا برافراشتند هر كه تو را پيروى كند نجات يافته و هر كه از تو تخلف كند هلاك است توئى راه روشن توئى راه راست ، توئى قائد الغر المحجلين ، توئى سرور هر كه منش سرورم و من سرور هر مؤمن و مؤمنه ام دوستت ندارد جز پاكزاد و دشمنت ندارد جز بدزاد و پروردگارم هيچ گاه مرا ب آسمان بالا نبرد و با من سخن نگفت جز اينكه فرمود اى محمد سلام مرا بعلى برسان و باو اعلام كن كه امام اولياء و نور اهل طاعت منست گوارا باد تو را اى على اين كرامت .
    15- امام صادق (ع) فرمود:
    اى ابو بصير مائيم درخت دانش مائيم خاندان پيغمبر، در خانه ما جبرئيل فرود مى آمد، ما خزانه دار علم خدا، معادن وحى خدائيم هر كه پيرو ما باشد نجات يافته و هر كه از ما تخلف كند هلاك است اين حق بر خداست .
    16- رسول خدا (ص) فرمود:
    فقراء شيعه على و عترتش را بعد از او سبك نگيريد كه يكى از آنها مانند دو قبيله ربيعه و مضر را شفاعت كند.






  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مجلس پنجاه و يكم يازده روز از ماه ربيع الاول 368 مانده
    1- از امام باقر (ع) پرسيدند از:
    تفسير قول خداى عز و جل (سوره قيامت - 27) گفته شود كيست دعا نويس - فرمود اين گفتار آدميزاده است وقتى مرگش فرا رسد گويد آيا طبيبى هست آيا دعا نويسى هست ؟ فرمود و گمان كند كه روز فراق خاندان و دوستانست و فرمود ساق بساق پيچد يعنى دنيا ب آخرت درهم شود فرمود آن روز سرانجام بسوى پروردگار جهانيانست .
    2- امام باقر (ع) ميفرمود:
    سالى از سالى كم باران تر نيست ولى خدا آن را هر جا خواهد ببارد براستى چون مردمى نافرمانى كنند خداى جل جلاله آنچه باران براى آنها مقدر است در آن سال از آنها بديگران گرداند و به بيابان ها و دريا و كوه ببارد، براستى خدا جعل را در سوراخش بخطاى كسانى كه در محل اويند عذاب كند چون ميتواند از آنجا نقل مكان كند بمحل ديگرى كه اهل معصيت نباشند سپس امام پنجم فرمود عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت و فرمود در كتاب على يافتيم كه رسول خدا (ص) فرمود چون زنا پديدار شود مرگ ناگهانى فراوان گردد و چون كم فروشى شود خدا قحطى و كم زراعتى آرد چون زكاة ندهند زمين بركت در زراعت و ميوه و معادن ندهد و چون بناحق قضاوت كنند معاونت بر ظلم و عدوان كرده اند و چون نقض عهد كنند خدا دشمن بر آنها مسلط كند و چون قطع رحم كنند خدا مال را بدست اشرار دهد و چون امر بمعروف و نهى از منكر نكنند و پيرو نيكان خاندان من نشوند خدا بدان آنها را بر آنها مسلط كند و نيكانشان دعا كنند و مستجاب نكند.
    3- امام باقر (ع) فرمود:
    در تورات نوشته است اى موسى من تو را آفريدم و ساختم و نيرو دادم و فرمان طاعت بتو دادم و نهى از نافرمانيت كردم اگر مرا اطاعت كنى بر آن كمكت دهم و اگر نافرمانيم كنى بر آن كمكت ندهم اى موسى مرا بر تو منت است در اينكه فرمانم برى و حجت است در نافرمانيم .
    4- مسروق گويد:
    ما نزد عبد اللّه بن مسعود بوديم و قرآن مقابله ميكرديم با او كه جوانى گفت پيغمبر شما بشما سپرده كه بعد از او چند تن خليفه باشد؟ عبد اللّه گفت تو تازه جوانى و اين پرسش را كسى پيش از تو از من نكرده . آرى پيغمبر بما اعلام كرده كه بعد از او دوازده خليفه باشد بشماره نقيبان بنى اسرائيل .
    5- شعبى از عمويش قيس بن عبد روايت كرده كه :
    ما در حلقه اى كه عبد اللّه بن مسعود حضور داشت نشسته بوديم يك عرب بيابانى آمد و گفت كدام شما عبد اللّه بن مسعود باشيد عبد اللّه گفت من باو گفت پيغمبر شما بشما باز گفته كه بعد از او چند خليفه است ؟ گفت آرى دوازده تن به شماره نقيبان بنى اسرائيل .
    6- قيس بن عبد گويد:
    ما در مسجد نشسته بوديم و عبد اللّه بن مسعود با ما بود يك عرب بيابانى آمد و گفت عبد اللّه بن مسعود در ميان شما است عبد اللّه گفت آرى منم چه كار دارى ؟ گفت اى عبد اللّه پيغمبر شما بشما خبر داده كه چند تن خليفه ميان شما خواهد بود؟ گفت چيزى از من پرسيدى كه از وقتى بعراق آمدم كسى از من نپرسيده آرى دوازده تن بشماره نقباء بنى اسرائيل .
    7- اشعث از ابن مسعود روايت كرده كه :
    پيغمبر فرمود خلفاء بعد از من دوازده اند بشماره نقباء بنى اسرائيل .
    8- جابر بن سمره گويد:
    با پدرم نزد پيغمبر بودم ، شنيدمش ميفرمود پس از من دوازده امير باشد سپس آوازش نهان شد بپدرم گفتم آهسته چه فرمود؟ گفت فرمود همه آنها از قريشند.
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    هميشه امر امتم پيش ميرود و غلبه دارد تا بگذرد دوازده خليفه كه همه از قريشند.
    10- شريح قاضى گويد:
    خانه اى را بهشتاد اشرفى طلا خريدم و قباله آن را نوشتم و عدولى را گواه آن گرفتم و خبرش به امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) رسيد مولايش ‍ قنبر را فرستاد و مرا خواست و خدمتش رسيدم فرمود اى شريح خانه خريدى و قباله نوشتى و گواهان عادل گرفتى و پول آن را پرداختى ؟ گفتم آرى فرمود اى شريح از خدا بترس محققا كسى آيد كه بقباله تو نگاه نكند و بى گواه ترا از آن بيرون كند و ببرد بگورت بسپارد بى همه چيز، خوب تامل كن اين خانه را از غير مالكش نخريده باشى و مال حرامى ببهاى آن نداده باشى تا در دنيا و آخرت زيان كنى سپس فرمود اى شريح اگر من در مجلس ‍ خريد خانه ات بودم و از من خواسته بودى قباله آن را بنويسم آن را طورى مينوشتم كه بدو درهم خريدار آن نباشى ، گويد عرضكردم يا امير المؤمنين چه مينوشتى فرمود مينوشتم :
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اينست كه بنده خوارى خريده از مرده لب گورى از او خانه اى خريده در دار فريب از فناشوندگان و رو آور بقشون نابودان اين خانه چهار حد دارد اول بدواعى آفات دوم به وسائل عيوب سوم به وسائل مصيبتها و چهارم بهوس كشنده و شيطان گمراه كننده و در آن خانه از اينجا باز مى شود اين مرد فريب خورده ب آرزو خريده از اين رانده شده باجل همه اين خانه را براى بيرون رفتن از عزت قناعت و وارد شدن در ذلت تلاش و هر چه خسارت بر اين خريدار
    برسد بعهده آن كس است كه تنهاى شاهان را ميپوشاند و جان جباران را ميگيرد از قبيل خسرو و قيصر روم و تبع و حمير و هر كه مال روى هم انباشته و فراوان اندوخته و ساختمان كرده و محكم ساخته و خوب ساخته و نقاشى كرده و پس انداز نموده بعقيده خود براى فرزند كه همه بموقف قيامت روند و قضاوت قطعى و بيهودگان در آنجا زيانكارند گواه بر اينست عقلى كه از اسارت هوس بيرون آمده و اهل دنيا را بديده زوال نگريسته و شنيده كه منادى زهد در ميدان هاى آن جار ميزند چه اندازه حق براى كسى كه دو چشم باز دارد روشن است امروز يا فردا بايد كوچ كرد از اعمال نيك توشه برگيريد و آرزوها را با مرگ بسنجيد كه كوچ و زوال نزديك است .
    11- رسول خدا (ص) فرمود:
    براى خداوند در زمين فرشتگان جهانگرديست كه سلام امت را بمن ميرسانند.
    12- ابو حمزه ثمالى گويد:
    وارد مسجد كوفه شدم و برخوردم بمردى كه نزد ستون هفتم نماز ميخواند و ركوع و سجود خوبى ميكرد آمدم باو نگاه كنم زودتر بسجده رفت و شنيدم در سجده خود ميگفت خدايا اگر نافرمانيت كردم در محبوبترين چيزها تو را اطاعت كردم كه ايمان بتو است و تو در آن بر من منت دارى نه من بر تو، در بعض اشياء نزد تو نافرمانيت نكردم فرزند براى تو نتراشيدم و شريك برايت نگرفتم باز هم بمنتى كه تو بر من دارى نه من بر تو و در چيزهائى نافرمانيت كردم نه از راه فزون طلبى و مكابره و گردن فرازى از عبادتت و انكار ربوبيتت ولى پيروى هوس كردم و شيطان پس از حجت و بيان مرا خوار كرد اگر عذابم كنى براى گناهم ستم نكردى و اگر رحمم كنى از جودت باشد و رحمتت اى ارحم الراحمين سپس فارغ شد و از باب كنده بيرون رفت و دنبالش رفتم تا بميدان كلبيان بغلام سياهى بر گذشت و چيزى باو گفت كه من نفهميدم باو گفتم اين كى بود؟ گفت على بن الحسين است گفتم قربانت براى چه اينجا آمدى ؟ فرمود براى آنچه ديدى .
    13- براء بن عازب گويد:
    چون رسول خدا (ص) دستور كندن خندق را داد سنگ بزرگى و سختى در پهناى آن پديد شد كه كلنگ در آن كار نميكرد خود رسول خدا (ص) آمد و جامه خود بر زمين نهاد و كلنگ برگرفت و گفت بنام خدا و با يك ضربت ثلث آن را شكست و فرمود اللّه اكبر كليدهاى شام را بمن دادند و بخدا هم اكنون كاخهاى سرخ آن را مينگرم و پس از آن گفت بنام خدا و بار دوم زد و ثلث ديگرش را شكافت و فرمود اللّه اكبر كليدهاى فارس را بمن دادند و بخدا كاخهاى سفيد مدائن را ديدم بار سوم زد و باقى سنگ را شكافت و فرمود كليدهاى يمن را بمن دادند و من از همين جا درهاى شهر صنعاء را مينگرم .
    14- يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص) آمد و ميگفت :
    إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، رسول خدا (ص) باو فرمود اى على چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرده پيغمبر گريست و فرمود اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و بزنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت و على و حسن (ع) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد بعلى و حسن فرمود از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من و پسرم امام و ولى من .
    سپس فرمود خدايا فاطمه را بقول حق برجا دار و از قبر او بيرون آمد و چند مشت خاك روى آن پاشيد و دو دست بر هم زد و آن را تكانيد و فرمود ب آن كه جان محمد بدست او است فاطمه دست بر هم زدنم را شنيد عمار بن ياسر از جا برخاست و عرضكرد پدرم و مادرم قربانت يا رسول اللّه نمازى بر او
    خواندى كه بر احدى پيش از او نخواندى ؟ فرمود اى ابو يقظان او لائق آن بود ابو طالب فرزندان بسيار داشت و خير آنها فراوان و خير ما كم اين فاطمه مرا سير ميكرد و آنها را گرسنه ميداشت مرا جامه در بر ميكرد و آنها برهنه بودند و مرا با صابون ميشست و آنها ژوليده بودند، عرضكرد چرا چهل تكبير بر او گفتى ؟ فرمود براست خود نگريستم چهل صف فرشته حاضر بودند براى هر صفى تكبيرى گفتم ، عرضكرد بى ناله و حركت در قبر دراز كشيدى ؟ فرمود مردم روز قيامت برهنه محشور شوند و من از خدا باصرار خواستم كه او را با ستر عورت محشور كند ب آن كه جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نشدم تا ديدم دو چراغ نور بالاى سر او است و دو چراغ نور برابر او و دو چراغ نور نزد پاهاى او و دو فرشته بر قبر او موكلند كه تا روز قيامت برايش آمرزش جويند.
    15- ابى مسلم گويد:
    با حسن بصرى و انس بن مالك آمديم تا در خانه ام سلمه انس بر در خانه نشست و ما وارد شديم شنيدم حسن گفت درود بر تو اى مادرم و رحمت خدا و بركاتش ، باو پاسخ داد بر تو درود تو كيستى فرزند جانم ؟ گفت حسن بصريم گفت براى چه آمدى ؟ گفت آمدم حديثى كه از پيغمبر در باره على شنيدى برايم بازگوئى ام سلمه گفت بخدا برايت حديثى گويم كه باين دو گوشم از رسول خدا (ص) شنيدم و گر نه هر دو كر شوند و باين دو چشمم ديدم و گر نه كور شوند و دلم
    آن را حفظ كرده و گر نه مهر بر آن نهاده شود و لال شوم اگر نشنيدم كه رسول خدا (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود اى على هر بنده اى كه خدا را ملاقات كند و منكر ولايتت باشد چون پرستنده بت و صنم خدا را ملاقات كرده شنيدم حسن بصرى ميگفت اللّه اكبر گواهم كه على مولاى من و مولاى هر مؤمن است چون بيرون آمديم انس گفت چرا تكبير گفتى ؟ گفت از مادر خود ام سلمه خواستم حديثى باز گويد كه خود در باره على از رسول خدا (ص) شنيده چنين و چنان برايم گفت و من تكبير گفتم و گواهم كه على مولاى من و مولاى هر مؤمنى است گويد شنيدم انس بن مالك هم ميفرمود من بر رسول خدا (ص) گواهم كه اين را در باره على (ع) فرمود تا سه بار يا چهار بار و صلى اللّه على سيدنا محمد و آله اجمعين الطيبين الطاهرين .
    مجلس پنجاه و دوم
    1- امام باقر (ع) فرمود:
    چون عيسى بن مريم زائيده شد در يك روز باندازه دو ماه مينمود و در هفت ماهگى مادرش دست او را گرفت و نزد معلم برد و او را برابر مؤ دب نشانيد، مؤ دب باو گفت بگو بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عيسى گفت بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مؤ دب باو گفت بگو ابجد، عيسى سر بر
    داشت و باو گفت تو ميدانى كه ابجد يعنى چه ؟ او تازيانه بلند كرد او را بزند گفت اى مؤ دب مرا مزن اگر ميدانى كه هيچ و اگر نميدانى از من بپرس تا بتو بياموزم گفت تفسيرش را بمن بياموز عيسى فرمود الف آلاء خداست با بهجت خداست ج جمال
    خداست د دين خداست هوز ه هول دوزخ واو واى بر اهل دوزخ زاء زفير دوزخ حطى فرو ريختن خطاها است از مستغفران كلمن كلام خدا تبديل نشود سعفص پيمانه اى بپيمانه اى و جزاء بجزا قرشت آنان را فرو چيد و محشور كرد مؤ دب گفت اى زن فرزند ترا ببر او دانشمند است و نيازى بمؤ دب ندارد.
    2- عثمان بن عفان از رسول خدا (ص) پرسيد:
    تفسير ابجد چيست ؟ رسول خدا (ص) فرمود تفسير ابجد را بياموزيد كه همه عجائب در آنست واى بر عالمى كه تفسير ابجد را نداند عرض شد يا رسول اللّه تفسير ابجد چيست ؟ فرمود الف آلاء خداست و حرفى است از اسماء او باء بهجة خداست ج جنت و جلال و جمال خداست د دين خداست هوز ه هاويه است واى بر آنكه فرو شود در دوزخ و واى بر اهل دوزخ زاويه ايست در دوزخ و پناه بخدا از آنچه در زاويه است يعنى گوشه هاى دوزخ حطى ح فرو ريختن گناه از آمرزشجويان در شب قدر و آنچه جبرئيل فرود آورد با فرشتگان تا سپيده دم ط طوبى ب آنان و سرانجام خوش و آن درختى است كه خدايش كاشته و در آن از روح خود دميده و شاخه هايش از پشت ديوار بهشت نمايانست زيور و جامه روياند و بر دهان بهشتيان سرازير است ى يد الله بالاى همه خلق او است سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّ ا يُشْرِكُونَ كلمن كاف كلام خداست كه تبديلى در كلمات خدا نيست و نيابى هرگز جز او پناهگاهى ل المام و ورود بهشتيانست بر پيغمبر خود در زيارت و تحية و درود و ملامت دوزخيان نسبت بيكديگر م ملك خداست كه زوال ندارد دوام خدا كه فنا ندارد ن نون و القلم و ما يسطرونست كه قلم از نور است و كتاب از نور در لوح محفوظى كه مقربان بر آن گواهند و بس است خدا را براى گواه سعفص (ص) پيمانه به پيمانه و كيفر بكيفر يعنى جزاء بجزاء و چنانچه جزاء دهى جزاء داده شوى براستى خدا ستم بر بنده را نخواهد قرشت يعنى آنها را دريابد و محشورشان و منتشرشان سازد بسوى روز قيامت و بحق ميان آنها حكم كند و ستم نشوند.
    3- امام صادق (ع) فرمود:
    چون مردى ظلم بيند و شروع كند بنفرين بر ظالم خود خداى جل جلاله فرمايد در اينجا ديگريست كه از ظلم تو نفرين ميكند اگر خواهى تو را و او را اجابت كنم و اگر خواهى شما را پس اندازم تا مشمول عفوم شويد.
    4- حبيب بن عمرو گويد:
    من خدمت امير المؤمنين رسيدم در مرض موت او زخمش را باز كردند گفتم يا امير المؤمنين اين زخم شما چيزى نيست و باكى بر شما نيست فرمود اى حبيب من هم اكنون از شما مفارقت ميكنم من گريستم و ام كلثوم هم كه نزد او نشسته بود گريست باو فرمود دختر جانم چرا گريه كنى ؟ گفت جدائى شما را در نظر آوردم و گريستم فرمود دخترم گريه مكن بخدا اگر تو هم ميديدى آنچه را پدرت مى بيند نميگريستى .
    حبيب گويد باو عرضكردم چه ميبينى يا امير المؤمنين ؟ فرمود اى حبيب مينگرم كه همه فرشتگان آسمان و پيغمبران دنبال هم ايستاده اند براى ملاقاتم و اين هم برادرم محمد رسول خدا (ص) است كه نزد من نشسته است و ميفرمايد بيا كه آنچه در پيش دارى بهتر است برايت از آنچه در آن گرفتارى گويد هنوز از نزد او بيرون نشده بودم كه وفات كرد چون فردا شد بامداد امام حسن بر منبر ايستاد و اين خطبه را خواند پس از حمد و ستايش ‍ خدا فرمود ايا مردم در اين شب بود كه قرآن نازل شد و در اين شب عيسى بن مريم بالا رفت و در اين شب يوشع بن نون كشته شد و در اين شب امير المؤمنين از دنيا برفت بخدا هيچ كدام از اوصياء پيغمبران گذشته پيش از پدرم ببهشت نروند و نه ديگران و چنان بود كه رسول خدا كه او را بجبهه جهادى مى فرستاد جبرئيل از سمت راستش بهمراه او نبرد ميكرد و ميكائيل از سمت چپش و پول زرد و سفيدى از او بجا نمانده جز هفتصد درهم كه از حقوق خود پس انداز كرده بود تا خادمى براى خانواده خود بخرد.
    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    شما را آگاه نكنم از كسى كه آتش بر او حرامست ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود سست گير مأ نوس نرم سهل گير.
    6- عيص بن قسم گويد:
    بامام صادق (ع) گفتم از پدرت حديثى نقل شده كه فرموده رسول خدا (ص) هرگز نان گندم سير نخورده ؟ فرمود رسول خدا (ص) هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم سير نخورد.
    7- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى جل جلاله فرمايد اى پسر آدم در آنچه بتو فرمودم فرمانم بر و صلاح خود را بمن مى آموز.
    8- رسول خدا (ص) فرمود:
    خداى جل جلاله فرمايد اى پسر آدم يك ساعت در صبح مرا ياد كن و يك ساعت پس از عصر تا آنچه مهم دارى كفايت كنم .
    9- اين خطبه را امير المؤمنين نه روز پس از وفات پيغمبر هنگام فراغت از جمع قرآن ايراد نمود:
    سپاس خدائى را سزاست كه هر وهمى در باره او درمانده است جز اينكه هستى او را درك كند و هر خردى نارسا است از تصور كنه او چون مانند و هم شكلى ندارد بلكه او را در حاق ذات خود تفاوتى نيست (جنس و فصل ندارد) و در كمال خويش شماره پذير نيست از همه چيز جداست نه از راه اختلاف در مكان و با همه چيز برجاست نه ب آميزش با آن همه چيز را داند نه بابزار (چون چشم و گوش ..) هر چيز خود بخود پيش او دانسته است ميان او و آنچه داند دانشى فاصله نيست (علم حضورى چون علم انسان بخودش ) اگر گفته شود بود مقصود ازليت وجود او است (نه اخبار از زمان گذشته ) اگر گفته شود خواهد بود مقصود نفى نيستى مطلق از او است (نه اخبار از آينده او) منزه و برتر است از گفتار هر كه جز او را پرستد و جز او معبودى گيرد برترى بى اندازه او را سپاس گوئيم چنانچه از آفريده هاى خود پسندد و پذيرش آن را بر خود بايست داند و گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا يگانه است ، شريك ندارد و گواهم كه محمد بنده و رسول او است دو گواهى كه بالا برند و دو چندان كنند عمل را سبكست ميزانى كه از آن بردارندشان و سنگينست ميزانى كه در آن گذارندشان باين دو ببهشت كامجو شوند و از آتش رها گردند و از صراط بگذرند و بشهادتين ببهشت روند و با نماز برحمت رسند بسيار بر پيغمبر و آلش صلوات فرستيد زيرا خدا و فرشتگان بر پيغمبر صلوات دارند ايا كسانى كه ايمان آورديد رحمت طلبيد برايش و درود فراوان فرستيد ايا مردم شرفى برتر از اسلام نيست و كرمى عزيزتر از تقوى و پناهگاهى مصون تر از ورع و شفيعى ناجح تر از توبه و گنجى سودمندتر از دانش و آبروئى بلندتر از بردبارى و حسبى شيواتر از ادب و رنجى پست كننده كننده تر از غضب و زيبائى آراسته تر از خرد و زشتيى بدتر از دروغ و نگهدارى بهتر از خموشى و جامه اى زيباتر از عافيت و غايبى نزديكتر از مرگ ايا مردم هر كه روى زمين راه مى رود بشكم آن فرو مى شود، شب و روز شتاب دارند در ويران كردن عمر، هر كس را رمقى در تن است خوراكى دارد و هر دانه را خورنده ايست و تو خود خوراك مرگى و هر كه طبع زمانه را داند از آمادگى غفلت نورزد هيچ توانگرى از مرگ بمال خود نتواند رها شد و هيچ فقيرى بندارى ، ايا مردم هر كه از پروردگارش ‍ ترسد از ستم دست باز گيرد و هر كه سخنش را نسنجد ناهنجاريش پديدار گردد هر كه نيك از بد نشناسد چون جانور است هر مصيبتى بسيار كوچك است نسبت ببزرگى فاقه در فرداى قيامت هيهات هيهات اين خود نشناسى شماها براى معاصى و گناهان شما است چه اندازه نزديك است راحت بتعب و سختى بنعمت اگر بهشت دنبال باشد بدى نيست و اگر آتش دنبال باشد خوبى تصور نشود هر نعمتى برابر بهشت اندك و ناچيز است و هر بلائى برابر دوزخ عافيت است .
    11- رسول خدا (ص) فرمود:
    شما را راهنمائى نكنم بچيزى كه بدان خطاها را كفاره نمايد و بر حسنات بيفزايد؟ عرض شد چرا يا رسول اللّه فرمود وضوى كامل گرفتن در وضع بد و بسيار بمسجدها رفتن و انتظار وقت نمازها بردن ، كسى از شما نباشد كه در خانه خود تطهير كند و با مسلمانان نماز جماعت بخواند و منتظر نماز ديگر بماند جز آنكه فرشتگان گويند خدايا او را بيامرز خدايا باو رحم كن چون نماز ميخوانيد صفوف خود را راست كنيد و معتدل نمائيد و خللها را دربنديد و چون امام جماعت شما اللّه اكبر گفت شما هم بگوئيد اللّه اكبر و چون بركوع رفت ركوع كنيد و چون گفت سمع اللّه لمن حمده شما بگوئيد اللهم ربنا لك الحمد، بهترين صف مردها صف جلو است و بدتر آن صف آخر.
    10- چون موسى بن عمران خواست از خضر مفارقت كند باو گفت :
    مرا سفارشى كن ضمن سفارشات خود گفت مبادا لجاجت كنى و بى حاجت راه بروى و بى سبب بخندى ياد خطاى خود باش و از خطاى مردم چشم پوش .
    11- حذيفة بن يمانى هنگام مرگ به پسرش وصيت كرد كه :
    اى پسر جانم از آنچه در دست مردم است نوميد باش كه از آن بى نيازى ، مبادا از مردم حاجتى خواهى كه فقر حاضر است ، امروز از ديروز خود بهتر باش و چون نماز گذارى نماز وداع كننده با دنيا باشد كه گويا بدان باز نگردى مبادا كارى كنى كه عذر از آن لازمست .
    12- امام باقر (ع) فرمود:
    دوست دارد برادر مسلمانت را و دوست دار برايش آنچه براى خود دوست دارى و بد دار برايش آنچه براى خود بد دارى چون نيازمند او شدى از او خواهش كن و چون از تو خواهشى كرد باو بده و خيرى از او وامگير كه او هم خيرى از تو وانگيرد پشت او باش كه پشت تو باشد اگر غائب شود حفظ الغيب او كن و اگر حاضر تو باشد او را تعظيم و احترام كن زيرا او از تو است و تو از اوئى و اگر بر تو گله مند است از او جدا مشو تا از علت نارضايتى و آنچه در دل دارد بپرسى ، اگر خيرى باو رسد خدا را حمد كن و اگر گرفتار شود او را كمك ده و چاره جوئى كن .
    15- مخدوج بن زيد ذهلى گويد:
    چون رسول خدا (ص) مسلمانان را با هم برادر ساخت و بعلى فرمود اى على تو برادر منى و تو نسبت بمن چون هرون باشى نسبت بموسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نباشد اى على نميدانى اول كسى كه روز قيامت خوانده شود منم كه در سمت راست عرش بايستم و حله سبزى از از حله هاى بهشتى بپوشم و پس از آن پيغمبران را دنبال هم بخوانند و در دو صف سمت راست عرش در سايه آن بايستند و جامه هاى سبز بهشتى پوشند، آگاه باش اى على بتو خبر دهم كه امت من اول امتها در قيامت محاسبه شوند و تو را بشارت دهم كه تو اول كسى باشى كه دعوت شوى براى خويشى و مقامى كه نسبت بمن دارى و پرچم مرا كه پرچم حمد است بتو دهند و ميان دو صف آن را بكشى و آدم و همه خلق خدا روز قيامت در سايه پرچم من باشند كه درازاى آن هزار سال راه است و نوكش از ياقوت سرخ و نيش از سيم سپيد و دسته اش در سبزيست و سه شعبه از نور دارد يكى در مشرق و ديگرى در مغرب و سومى در وسط دنيا سه سطر بر آن نوشته :
    اول بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ دوم الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ سوم لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ طول هر سطرى هزار سال مسافت و پهناى آن هزار سال مسافت تو پرچم را بكشى و حسن سمت راست تو و حسين سمت چپ تواست تا ميان من و ابراهيم در سايه عرش بايستى و جامه سبزى از جامه هاى بهشتى
    بپوشى و منادى از عرش جار زند چه خوب پدريست پدرت ابراهيم و چه خوب برادرى است برادرت على هلا بتو مژده دهم اى على كه تو با من دعوت شوى و با من جامه در بر كنى و با من زنده شوى .
    مجلس پنجاه و سوم روز جمعه 14 روز از ماه ربيع الاول 368 مانده
    1- امام هشتم (ع) فرمود:
    اول چيزى كه خدا آفريد كه بخلق خود بشناساند نوشتن حروف الف باء بود و چون با عصا ضربتى بر سر كسى زنند و گمان رود كه توان سخن از او رفته حكمش اينست كه حروف الف را باو عرضه كنند و بقدر آنچه نتواند ادا كند باو ديه دهند و پدرم از پدرش از جدش امير المؤمنين برايم باز گفت كه الف ب ت ث الف آلاء و نعمتهاى خداست ب بهجة خداست ت تماميت كار بقائم آل محمد است ث ثواب مؤمنانست بر كارهاى خوب آنان ج ح خ جيم جلال و جمال خدا حاء حلم خدا بر گنه كاران خاء خمول ذكر گنهكاران نزد خدا د ذ، دال دين خدا ذال از ذى الجلال ر ز راء رؤ ف و رحيم زا زلازل قيامت س ش سين سناء و بلندى خدا شين خواهد خدا آنچه خواهد و اراده كند آنچه اراده كند و شما نتوانيد خواست جز آنچه خدا خواهد (ص) ص ض صادر است گفتار در بردن مردم بر صراط
    و حبس ستمكاران در كمينگاه حساب ضاد يعنى گمراه است هر كه مخالف آل محمد است (ص) ط ظ طوبى براى مؤمنانست و سرانجام خوش ظ مؤمنان بخدا خوش گمانند و كافران بدگمان ع غ عين از عالم است و غين از غنى ف ق فاء فوجى از افواج آتش و ق قرآن است و بر خداست جمع آن و قرائتش ك ل كاف از كافى و لام لغو كافران در افتراء دروغ بر خدا م ن ميم ملك خداست در روزى كه كه جز ملك او ملكى نيست و خدا فرمايد امروز ملك از كيست ؟ و فرود آيد و بزبان آرد ارواح پيغمبران و رسولان و حجج خود را و گويند ملك از آن خداى قهار است و خداى عز و جل گويد امروز هر كس جزاى كسب خود را دريابد امروز ستمى نباشد براستى خدا زود بحساب رسد نون نوال و بخشش خداست بمؤمنان و نكال و كيفر او بكافران و ه واو واى بر آنكه نافرمانى خدا كند هاء سهل است بر خدا آنكه عصيان كند لاى لام الف لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ است و آن كلمه اخلاص است هيچ بنده اى از روى اخلاص آن را نگويد جز اينكه بهشت بر او واجب شود ى دست خدا بالاى خلق است و روزى بخش است سبحانه و تعالى و عما يشركون .






  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    سپس فرمود خدا اين قرآن را با اين حروف نازل كرد كه در همه عرب متداول بود و سپس فرمود بگو اى محمد اگر انس و جن جمع شوند كه مانند اين قرآن را بياورند نتوانند آورند گرچه همه بهم كمك كنند.
    2- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه دنبال نماز جمعه يك مرتبه حمد و هفت بار قُلْ هُوَ اللّهُ و يك بار ديگر حمد و هفت قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و يك بار ديگر حمد و هفت بار قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ بخواند بلائى نكشد و فتنه اى نبيند تا جمعه آينده و اگر گويد بار خدايا مرا از اهل بهشتى گردان كه پر از بركت است و و عامرانش ‍ فرشته هايند بهمراه پيغمبر ما و ابراهيم خدا ميان او محمد و ابراهيم در دار السلام جمع كند.
    3- امام چهارم فرمود:
    مردى در بنى اسرائيل گور ميشكافت و كفن ميدزديد همسايه اش پير شد و از مرگ نگران گرديد او را خواست و گفت من با تو چطور بودم ؟ گفت بهتر همسايه بودى باو گفت من بتو نيازى دارم گفت آن را روا كنم ، دو كفن باو تمام نمود و گفت هر كدام را بهتر دانى بردار و چون مردم گور مرا مشكاف نباش سرباز زد و نگرفت و آن مرد باو اصرار كرد تا آنكه پسند او بود برداشت آن مرد مرد و نباش با خود گفت اين شخص مرد و نميفهمد كه من كفنش را ميدزدم يا نه و بايد آن را برگيرم آمد قبرش را شكافت و چون خواست كفنش را برگيرد هاتفى فرياد زد مكن نباش بهراس افتاد و او را رها كرد و از كار خود دست كشيد و بفرزندانش گفت من
    چه پدرى بودم براى شما؟
    گفتند خوش پدرى بودى گفت حاجتى بشما دارم گفتند هر چه فرمائى عمل كنيم ان شاء اللّه گفت ميخواهم چون مردم مرا بسوزانيد و چون خاكستر شدم خوب بكوبيد و در موقع باد تندى نيمى از خاكسترم را ببيابان دم باد بدهيد و نيمى را در دريا گفتند بچشم چون مرد به وصيت او عمل كردند و چون خاكسترش را پراكنده نمودند خداى عز و جل به بيابان دستور داد خاكستر او را جمع كرد و بدريا دستور داد جمع كرد و او را در برابر خود برپاداشت و باو فرمود براى چه اين وصيت را بفرزندان خود كردى ؟
    گفت بعزت تو كه از ترس تو بود خداى جل جلاله فرمود من همه طرفهاى تو را راضى كنم و ترس تو را برطرف نمودم و تو را آمرزيدم .
    4- رسول خدا (ص) فرمود:
    چون كسى كفن خود را آماده سازد هر آنگاه باو نگاه كند اجر برد.
    5- رسول خدا (ص) فرمود:
    در بهشت غرفه هائى است كه درونش از برون و برونش از درون پيداست كسانى از امتم در آن جا كنند كه خوش كلام و خوراننده طعام و آشكاركننده اسلام باشند و شب كه مردم بخوابند نماز بخوانند على (ع) فرمود يا رسول اللّه كدام امت توان اين را دارند؟ فرمود اى على ميدانى كلام خوش ‍ چيست ؟ اينست كه بامداد و پسين ده بار گويد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر ، اطعام طعام همان خرجى است كه مرد بعيال خود مى دهد، مقصود از نماز شب اينست كه هر كه نماز مغرب و عشاء و صبح را در مسجد بجماعت گذارد چنانست كه همه شب را احياء كرده و افشاء سلام اينست كه بر هيچ مسلمانى بخل بسلام نكند.
    6- امام صادق (ع) فرمود:
    هيچ تنى از انجام آنچه نيت آن كند سست نباشد،
    7- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه خود را گاهى كك مشتاق باشد و يا بترسد و يا بخواهد و يا خشم كند و يا خشنود شود نگهدارد خدا تنش را بر آتش حرام كند.
    8- از مبارك مولاى امام رضا، فرمود:
    مؤمن مؤمن نباشد تا در او سه خصلت باشد روشنى از پروردگارش و روشى از پيغمبرش و روشى از امامش ، روش پروردگارش راز پوشى است خداى جل جلاله فرمايد داناى نهانست واحدى بر راز او مطلع نشود جز رسولى كه خود پسندد روش پيغمبرش مدارا با مردم زيرا خداى عز و جل به پيغمبرش دستور مداراى با مردم داد و فرمود عفو پيشه كن و بنيكى دستور ده و از نادانان رو برگردان روش امامش شكيبائى در سختى و فكارى و گاه نبرد است خداى عز و جل ميفرمايد آنان كه شكيبايند در سختى و فكارى و گاه نبرد هم آنان باشند كه راستى كردند و هم آنهايند پرهيزكاران .
    9- رسول خدا (ص) بحسين فرمود:
    اى حسين از پشت تو مردى برآيد كه او را زيد گويند و با ياران خود روز قيامت گام بر گردن مردم نهند و رو سفيد به بهشت در آيند بدون حساب .
    10- رسول خدا (ص) دست بموى خود داشت و فرمود
    هركه يك موى مرا آزار كند مرا آزار كرده و هر كه مرا آزار كند خدا را آزرده و هر كه خدا را آزارد خدا و آسمان و زمين لعنتش كنند.
    11- عباية بن ربعى گويد:
    جوانى انصارى نزد ابن عباس مى آمد و عبد اللّه بن عباس او را گرامى داشتى و بخود نزديك كردى باو گفتند اين جوان را گرامى دارى و بخود نزديك كنى با اينكه نو سال بد كرداريست ، شبها ميرود و گورها را ميشكافت گفت در چنين وقتى بمن آگاهى دهيد آن
    جوان شبى ميان گورستان رفت و بعبد اللّه خبر دادند و او بيرون شد تا كار او را رسد در گوشه اى كه جوان او را نديدى ايستاد و باو نگاه ميكرد آن جوان در گورى كند خوابيد و فرياد كشيد واى بر من گاهى كك تنها در لحد خفتم و زمين زير بالينم بسخن آيد و گويد خوش نيامدى و اهل نباشى من تو را در پشت خود دشمن ميداشتم واى كه در دل من در آمدى واى بر من گاهى كك بانبياء بنگرم ايستاده اند و فرشتگان در صفند كى فرداى قيامت مرا از عدل تو ميرهاند و از ستمكشان نجات ميدهد و از شكنجه دوزخ پناه ميدهد، نافرمانى كردم كسى را كه نبايد نافرمانيش كرد هر بار ديگر با پروردگارم عهد بستم و از ناراستى و بى وفائى شكستم اين سخن را تكرار ميكرد و ميگريست چون از گور برآمد ابن عباس خود را باو رسانيد و او را در آغوش كشيد و گفت چه خوب گوركنى باشى چه خوب گناهان و خطاها را از گور در آرى سپس از هم جدا شدند.
    12- رسول خدا (ص) فرمود:
    روز قيامت جار كشند زين العابدين كجا است ؟ گويا مينگرم فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را كه ميان صفها راه ميرود.
    13- رسول خدا (ص) فرمود:
    يا على تو برادر منى و من برادر تو من براى نبوت بر گزيده ام و تو براى امامت من صاحب تنزيلم و تو صاحب تاويل من و تو دو پدر اين امت باشيم اى على تو وصى و خليفه و وزير و وارث منى و پدر دو فرزندم شيعيانت شيعيان منند و يارانت يارانم دوستانت دوستانم و دشمنانت دشمنانم اى على تو رفيق منى سر حوض در فرداى قيامت تو همراه منى در مقام محمود تو پرچمدار منى در آخرت چنانچه پرچمدار منى در دنيا، خوشبخت است هر كه تو را دوست گيرد و بدبخت است هر كه دشمنت دارد فرشتگان در آسمان بدوستى تو تقرب جويند و به ولايت تو، بخدا دوستدرانت در آسمان بيشترند از زمين اى على تو امين امت منى و حجت خدا بر آنها بعد از من گفتار تو گفتار منست و امرت امر من و طاعتت طاعت ، من غدقنت غدقن من و نهيت نهى من و نافرمانيت نافرمانى من و حزبت حزب من و حزب من حزب خدا، هر كه دوست گيرد خدا و رسولش و كسانى كه گرويدند براستى حزب خدا همانا آنها پيروزند.
    مجلس پنجاه و چهارم روز سه شنبه سلخ ماه ربيع الاول 368
    1- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه خوب وضوء سازد و نمازش درست بخواند و زكاة مالش را بپردازد و زبانش را نگهدارد و جلو خشمش را بگيرد و براى گناهش آمرزش جويد و براى خاندان پيغمبرش خير خواهى كند حقائق ايمان را كامل كرده و درهاى بهشت برايش باز است .
    2- رسول خدا (ص) اين خطبه را خواند:
    ايا مردم هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا روز قيامت او را يهودى مبعوث كند جابر انصارى گويد عرضكردم يا رسول اللّه اگر چه روزه دارد و نماز بخواند معتقد باشد كه مسلمانست ؟ فرمود و اگر چه روزه دارد و نماز گذارد معتقد باشد كه مسلمانست .
    3- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه از جمع مسلمانان جدا شود رشته اسلام را از گردن باز كرده عرض ‍ شد يا رسول اللّه جماعت مسلمانان كيانند؟ فرمود جماعت اهل حق گرچه كم باشند.
    4- زيد بن ارقم گويد:
    براى چند تن از اصحاب رسول خدا (ص) درهائى بود كه بمسجد باز ميشد يك روز آن حضرت فرمود درها را بجز در خانه على بگيريد در اين باره مردم سخن كردند رسول خدا (ص) برخاست و حمد خدا نمود و ستايش ‍ او كرد و سپس فرمود اما بعد من مامور شدم بسد اين درها جز در خانه على و گفته هائى گفتند و من بخدا درى را نبستم و نگشودم ولى دستورى يافتم و پيروى كردم .
    5- على بن ابى طالب (ع) گفت :
    رسول خدا (ص) فرمود براى احدى روا نيست در اين مسجد جنب شود جز من و على و فاطمه و حسن و حسين و هر كه از خاندان منست كه آنها از منند.
    6- رسول خدا (ص) فرمود:
    درهائى كه بمسجد باز مى شود همه را ببنديد جز در خانه على را.
    7- ابن عباس گفت :
    رسول خدا (ص) دستور داد كه درهاى خانه ها را از مسجد بستند جز در خانه على را:
    8- بروايت ابن عمر از پيغمبر (ص) كه فرمود:
    همه درها را بمسجد بگيريد جز در خانه على (ع) را.
    9- رسول خدا (ص) فرمود:
    بنده اى مؤمن نيست جز آنكه مرا بيش از خود دوست دارد و خاندان مرا بيش از خاندان خودش دوست دارد و ذات مرا بيش از ذاتش دوست دارد و مردى برخاست و بعبد الرحمن راوى اين حديث گفت اى ابو عبد الرحمن پياپى حديثى مى آورى كه خدا دلها
    را از آن زنده ميكند.
    10- عون بن عبد اللّه گويد:
    من با محمد بن على بن الحنفيه در آستان خانه اش بودم كه زيد بن حسن باو گذشت و چشمش باو افتاد و سپس گفت از اولاد حسين زيد بن على نامى كشته شود و در عراق به دار رود و هر كه بروى او نگرد و او را يارى نكند خدايش برو در دوزخ اندازد.
    11- زياد بن منذر گويد:
    من نزد امام باقر (ع) نشسته بودم كه زيد بن على آمد چون چشم امام بر او افتاد كه مى آيد فرمود اين سروريست در خاندان خود و خونخواه آنانست ، بسيار نجيب است مادرى كه تو را زاده است اى زيد.
    12- ابى حمزه ثمالى گويد:
    من بحج رفتم خدمت امام چهارم رسيدم بمن فرمود اى ابى حمزه برايت نگويم خوابى را كه ديدم ؟ خواب ديدم گويا ببهشت رفتم و حوريه اى كه بهتر از آن نديده بودم نزد من آوردند در اين ميان كه بر پشتى خود تكيه داشتم شنيدم يكى ميگويد اى على بن الحسين تهنيت گويم تو را بزيد مبارك باد بر تو زيد ابو حمزه گويد سال ديگر بحج رفتم نزد آن حضرت رفتم و در را زدم و باز كردند خدمتش رسيدم ديدم زيد را در آغوش دارد با پسرى در آغوش دارد
    فرمود اى ابو حمزه اين تعبير خواب منست كه پيش از اين ديدم و خدا آن را محقق ساخت .
    13- عبد الرحمن بن سيابه گويد:
    امام ششم (ع) هزار اشرفى بمن داد و دستور داد آن را ميان خانواده هاى كسانى كه با زيد بن على شهيد شده اند بخش كنم ، آن را بخش كردم و بعبد اللّه بن زبير برادر فضيل رسان چهار اشرفى رسيد.
    14- امام چهارم در تفسير قول خدا (حجر- 85):
    بخوبى صرف نظر كن - فرمود مقصود گذشت بى گله و عتاب است .
    15- سلمان فارسى گويد:
    روزى نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم كه على بن ابى طالب آمد باو فرمود بتو مژده ندهم اى على ؟ گفت چرا يا رسول اللّه ، فرمود حبيبم جبرئيل از طرف خدا جل جلاله بمن خبر ميدهد كه بدوستان و شيعيان تو هفت خصلت داده اند نرمش در هنگام مرگ ، انس گاه وحشت و روشنى در ظلمت و آسودگى نزد هراس و عدالت وقت ميزان و گذشت از صراط و رفتن بهشت پيش از مردم امم ديگر بهشتاد سال .
    16- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه در باره برادر مؤمن خود آن عيبى را گويد كه بچشمش ديده و بگوشش شنيده از آنها است كه خداى عز و جل فرمايد (نور- 20) براستى كسانى كه دوست دارند هرزگى را در مؤمنان رواج دهند براى آنهاست عذاب دردناكى در دنيا و آخرت .
    17- امام صادق (ع) فرمود:
    از غيبت است كه در باره برادرت بگوئى عيبى را كه خدا بر او پوشيده و بهتان اينست كه باو نسبت دهى آنچه در او نيست .
    18- امام باقر (ع) فرمود:
    چه بد بنده اى است آنكه دو رو و دو زبان دارد در حضور برادر خود را مدح كند و پشت سر گوشتش را بخورد اگر باو عطا شود حسود او باشد و اگر گرفتار گردد او را واگذارد.
    19- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه مردم را باروئى برخورد و بروى ديگر آنها را عيب گويد در روز قيامت بمحشر آيد و دو زبان آتشين دارد.
    20- رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كه نافرمانى سلطان كند نافرمانى خدا كرده و در نهى او وارد شده كه فرمايد (بقره 195) خود را بدست خويش در مهلكه نيندازيد.
    21- امام هفتم بشيعيانش فرمود:
    اى گروه شيعه خود را خوار نكنيد بترك طاعت سلطان خود، اگر عادل است از خدا بقاى او را خواهيد و اگر ستمكار است از خدا اصلاح او را خواهيد، صلاح شما در صلاح سلطان شما است سلطان عادل چون پدر مهربان است براى او دوست داريد آنچه براى خود دوست داريد و براى او نخواهيد آنچه بسراى خود نميخواهيد.
    22- امام صادق (ع) فرمود:
    ولد الزنا سه نشانه دارد بد اخلاقى با حاضران و اشتياق بزنا و دشمنى ما خانواده .
    23- امام صادق (ع) فرمود:
    هر كه پنج نماز شبانه روز را بجماعت ميخواند باو خوش گمان باشيد و گواهيش بپذيريد.
    24- حضرت عبد العظيم حسنى گويد:
    وارد شدم ب آقاى خود امام دهم على نقى چون چشمش بمن
    افتاد فرمود خوش آمدى اى أ بو القاسم تو براستى ولى ما هستى گويد عرضكردم يا ابن رسول اللّه من ميخواهم دين خود را بر تو عرضه نمايم و اگر پسند است تا بميرم بر آن بر جا بمانم ، فرمود بياور، گفتم من معتقدم كه خداى تبارك و تعالى يگانه است و بمانندش چيزى نيست بيرون از دو سوى نفى خدا و تشبيه او بموجودات است و معتقدم كه جسم و صورت و عرض و جوهر نيست بلكه او پديد آرنده جسمها و نقشه كش صورتها و خالق اعراض و جواهر و پرورنده هر چيز، مالك و جاعل و پديد آرنده است و معتقدم محمد بنده و رسول او و خاتم پيغمبرانست و بعد از او پيغمبرى نيست تا روز قيامت و شريعت او خاتم شريعت ها است و پس از او شريعتى نيست تا روز قيامت و معتقدم كه امام و خليفه و ولى امر پس از او امير المؤمنين على بن ابى طالب است و سپس حسن و بعد حسين بعد على بن الحسين بعد محمد بن على بعد جعفر بن محمد بعد موسى بن جعفر بعد على بن موسى بعد محمد بن على سپس شما اى مولاى من فرمود پس از من پسرم حسن و چطور باشند مردم نسبت بجانشين او؟ گويد گفتم مگر چطور است او مولاى من ؟
    گفت براى آنكه شخص او را نبينند و نامش نتوان برد تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد گويد گفتم من هم بدو اقرار دارم و ميگويم ولى آنها ولى خداست و دشمنانشان دشمن خدا و طاعتشان طاعت خدا و معصيت آنها معصيت خدا و معتقدم كه معراج حق است و سؤ ال و جواب در قبر حق است و بهشت حق و دوزخ حق و صراط حق و ميزان حق و قيامت آيد و شكى ندارد و خدا هر كه در قبرها است برانگيزد و معتقدم كه فرائض واجبه پس از ولايت نماز است و روزه و حج جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر، امام فرمود اى أ بو القاسم بخدا اين دين دين خداست كه براى بندگانش پسنديده بر آن باش خدايت بدارد بر گفتار ثابت در دنيا و آخرت .
    25- نزد امام باقر ذكر غضب شد فرمود:
    مرد بسا غضب كند و ديگر راضى نشود تا بدوزخ در آيد هر مردى بخشم شده و ايستاده بايد بنشيند كه از او تسلط شيطان برود و اگر نشسته است بر خيزد و هر مردى بر خويش خود خشم گيرد بايد برخيزد و نزد او رود و او را بسايد زيرا رحم چون سوده شود آرام گرد.
    26- مردى از انصار گويد:
    در اين ميان كه روزى بسيار گرم پيغمبر (ص) در سايه درختى آرميده بود مردى آمد و جامه خود برآورد و برهنه بر ريگ سوزان ميغلطيد يك بار پشت خود را داغ ميكرد و يك بار پيشانى خود را و ميگفت اى نفس بچش ‍ كه آنچه نزد خداست سختتر است از آنچه با تو كردم رسول خدا (ص) عمل او را مينگريست تا آن مرد جامه خود را پوشيد و آمد و پيغمبر اشاره كرد و او را خواست و باو فرمود اى بنده خدا ديدم كارى كردى كه مردم ديگر را نديدم بكنند براى چه اين كار كردى آن مرد گفت ترس از خداى عز و جل مرا بر آن واداشت و بخود گفتم اين بچش كه آنچه نزد خداى عز و جل است بزرگتر است از آنچه با تو كردم پيغمبر باو فرمود بحق از خداى خود ترسيدى و خدا بتو بر اهل آسمان مباهات كند سپس باصحابش فرمود اى گروه حاضران نزديك رفيق خود برويد تا براى شما دعا كند، نزديك او رفتند و براى آنها دعا كرد گفت بار خدايا كار ما را بر هدايت گرد آور و تقوا را توشه ما ساز و بهشت را مسكن ما كن .
    مجلس پنجاه و پنجم روز جمعه چهارم ربيع الاخر 368
    1- اصبغ بن نباته گويد:
    چون على (ع) بخلافت مستقر شد و مردم باو بيعت كردند بمسجد آمد عمامه رسول خدا را بر سر داشت و برد او را بر تن و نعلين او را در پا و شمشير او را بر كمر بالاى منبر رفت و با تحت الحنك نشست و انگشتان در هم نمود و زير شكم نهاد و فرمود اى گروه مردم از من پرسش كنيد پيش از آنكه مرا نيابيد اين سبد علم است و اين شيره دهان رسول خداست ، اينست كه رسول خدا بخوبى در ناى من فروريخته از من بپرسيد كه علم اولين و آخرين نزد من است و اگر مسند برايم بيندازند و بر آن نشينم باهل تورات از تورات خودشان فتوى دهم تا جايى كه تورات بسخن آيد و گويد درست گفت على و دروغ نگفت براستى شما را بهمان فتوى داد كه در من نازل شده و باهل انجيل از انجيل خودشان فتوا دهم تا جايى كه انجيل بسخن آيد و گويد درست گفت على و دروغ نگفت براستى شما را بهمان فتوا داد كه در من نازل شده و اهل قرآن را بقرآن فتوى دهم تا قرآن بسخن آيد و گويد على راست گفته و دروغ نگفته هر آينه بشما همان را فتوى داده كه در من نازل شده شما كه شب و روز قرآن ميخوانيد در ميان شما كسى است كه بدان چه در آن نازل شده ؟ و اگر يك آيه در قرآن نبود شما را خبر ميدادم ب آنچه بود و باشد و خواهد بود تا روز قيامت و آن اينست (رعد- 39) محو كند خدا هر چه راه خواهد و برجا دارد هر چه را خواهد و دفتر كل نزد او است :
    سپس فرمود از من پرسيد پيش از آنم كه نياييد ب آن كه دانه را شكافد و نفس كش برآرد اگر از من بپرسيد از هر آيه كه در شب نازل شده يا روز در مكه ، يا در مدينه ، در سفر يا حضر ناسخ است يا منسوخ ، محكم باشد يا متشابه تأ ويلش باشد يا تنزيل آن بشما خبر دهم .
    مردى بنام ذعلب تيز زبان و سخنور و پر دل گفت پسر ابى طالب بجاى بسيار بلندى گام نهاده من امروز او را شرمسار كنم نزد شما براى پرسشى كه از او كنم ، گفت يا امير المؤمنين آيا پروردگار خود را ديدى ؟ فرمود واى بر تو اى ذعلب من كسى نباشم كه بپرستم خدائى را كه نديدم ، گفت چطور او را ديدى براى ما وصف كن فرمود واى بر تو ديده سر برؤ يت بصر او را نتواند ديد و ليكن دلها بحقيقت ايمان او را بينند واى بر تو اى ذعلب براستى پروردگارم بدورى و نزديكى و حركت و سكون و ايستاده بر قامت و رفتن و آمدن وصف نشود تا آنجا لطيف است كه بلطفش نتوان ستود تا آنجا بزرگ است كه به وصف نيايد تا آنجا سترك است كه وصفش نشايد تا آنجا جليل است كه خشونت ندارد مهربان و رحيم است و رقت قلب ندارد، مؤمن است ولى عادت ندارد، درك كند ولى نه بحس جسمانى ، گوينده است ولى تلفظ ندارد، در همه چيز است نه بطور آميزش ، از همه چيز بيرونست ولى نه بطور جدائى بالاى همه چيز است ولى نه بفوقيت مكانى ، جلو هر چيز است ولى نگويند جلو است ، داخل هر چيز است ولى نه چون چيزى درون چيزى ، بيرون هر چيز است ولى نه چيزى برون چيزى ذعلب مدهوش شد و گفت بخدا هرگز چنين جوابى نشنيدم بخدا ديگر چنين پرسشى نكنم .
    سپس على فرمود بپرسيدم پيش از آنكه نيابيدم اشعث بن قيس برخاست و گفت اى امير المؤمنين چگونه از گبران جزيه ستانند با آنكه نه كتاب آسمانى دارند و نه پيغمبرى ؟ فرمود آرى اى اشعث خدا بر آنها كتابى نازل كرد و پيغمبرى فرستاد و پادشاهى داشتند كه شبى مست شد و دختر خود را به بستر خود كشيد و با او در آميخت صبح اينخبر بگوش ملتش رسيد و بدر كاخش جمع شدند و گفتند اى پادشاه دين ما را چركين كردى و نابود ساختى بيرون بيا تا تو را تطهير كنيم و بر تو حد بزنيم ، ب آنها گفت همه گرد آئيد و سخن مرا بشنويد اگر در آنچه كردم عذرى ندارم شما هر كارى خواهيد بكنيد وقتى جمع شدند ب آنها گفت ميدانيد كه خداى عز و جل خلقى گراميتر نزد او از پدر ما آدم نيافريده و از مادر ما حواء، گفتند راست گفتى ملكا، گفت مگر او نبود كه پسران و دختران خود را باهم تزويج كرد؟ گفتند چرا گفت پس دين همين است و بر آن قرارداد كردند و خدا آنچه دانش در سينه آنان بود محو كرد و كتاب را از آن ها برداشت و آنها كافرانند كه بى حساب بدوزخ درآيند و منافقان از آنها بدتر باشند، اشعث گفت من تا كنون چنين پاسخى نشنيدم و بخدا بسؤ الى چنان باز نگردم .
    سپس فرمود از من پرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد مردى از دورترين نقاط مسجد تكيه بر عصا گام بر مردم نهاد و آمد تا نزديك آن حضرت رسيد و عرضكرد يا امير المؤمنين مرا بكارى رهنما
    كه چون انجام دهم از دوزخ نجاتم دهد فرمود اى شخص حاضر بشنو و بفهم و يقين كن دنيا بر سه كس استوار است بدانشمند سخنورى كه بعلم خود عمل كند و بتوانگرى كه بمال خود بر دينداران بخل نورزد و بدرويش ‍ شكيبا، چون دانشمند علم خود را نهفته دارد و توانگر از مالش دريغ كند و فقير صبر نكند واى ، صد واى ، در اينجا است كه عارفان درك كنند دنيا بكفر برگشته اى پرسنده بسيارى مساجد تو را نفريبد و جماعتى كه تنشان با هم فراهم است و دلشان پراكنده ، ايا مردم همانا بشر سه قسمند زاهد و راغب و صابر زاهد نه براى دنيا شاد شود و نه بدان چه از دستش رود غمده گردد، صابر بدل آرزوى دنيا كند و اگر بچيزى از آن دست يافت رو گرداند براى اينكه بدانجامى آن را ميداند ولى راغب بدنيا باك ندارد كه از حلالش ‍ بدست آرد يا حرام ، عرضكرد يا امير المؤمنين نشانه مؤمن در اين زمان چيست ؟
    فرمود ملاحظه كند كه خدا بر او چه حقى واجب كرده و آن را دوست دارد و ملاحظه كند چه كسى با او مخالفست از آن بيزارى جويد اگر چه دوست و خويش او باشد، گفت بخدا راست گفتى يا امير المؤمنين سپس آن مرد غائب شد و ما او را نديديم و مردم دنبالش گرديدند او را نيافتند على (ع) بر منبر لبخندى زد و فرمود چه ميخواهيد او برادرم خضر بود سپس فرمود بپرسيدم پيش از آنكه مرا نيابيد كسى برنخاست خدا را حمد كرد و ستايش ‍ نمود و صلوات بر پيغمبر فرستاد و سپس فرمود اى حسن بر منبر آى و سخنى گو مبادا قريش پس از من ترا نشناسند. و گويند حسن خطبه نتواند عرضكرد پدر جان چگونه با حضور شما بالا روم و سخن گويم و تو در ميان مردم مرا بينى و سخنم بشنوى فرمود پدر و مادرم قربانت من خود را از تو پنهان كنم و سخن تو را بشنوم و تو را بينم و تو مرا نبينى حسن بر منبر بالا شد و خدا را بمحامد بليغى و شريفى ستود و صلوات موجزى بر محمد و آلش فرستاد و گفت ايا مردم من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود من شهر دانشم و على در آنست و آيا توان وارد شهر شد جز از درش ؟ و فرود آمد على برجست او را بسينه چسبانيد و بحسين فرمود پسر جانم برخيز و بمنبر بر او سخنى كن كه قريش بحال تو نادان نمانند و پس از من گويند حسين بن على چيزى نتواند و بايد دنبال سخن برادر سخن كنى حسين بمنبر رفت و حمد خدا كرد و ستايش او نمود و صلوات مختصرى بر پيغمبر فرستاد و فرمود اى مردم از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود على پس از من شهر علم است و هر كه در آن درآيد نجات يابد و هر كه از او تخلف كند هلاك شود على از جا جست و او را در آغوش كشيد و بوسيد و فرمود اى گروه مردم گواه باشيد كه اين دو، دو جوجه رسول خدايند و دو امانتى كه بمن سپرده و من آنها را بشما ميسپارم و رسول خدا از شما نسبت ب آنها بازپرسى كند.






صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/