صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد سوّم )

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    يكى از طبقات اجتماعى كه براساس ضرورت هاى زندگى ، شكل مى گيرد، وام خواهان و بستانكارانند. به طور طبيعى اين طايفه نيز به نوعى با بدهكاران خود پيوند و رابطه دارند. همان طور كه در آغاز اين حقوق بيست گانه اخير - از حق همنشين - گفتيم ، امام سجاد عليه السلام در مقام ذكر حقوق اصناف و طبقات مختلف اجتماعى هستند؛ كه هر يك به طريقى با ديگران ارتباط دارند. اينك نوبت بستانكاران رسيده ، اگرچه ضرورت و نياز، عامل به وجود آمدن اين طايفه است ، اما آنها هم مثل ديگر طبقات جامعه ، واقعيت اجتماعى و حقوقى دارند كه بايد رعايت شود.
    حقوق بستانكاران نسبت به افراد
    نكته جالب توجه ، ظرفيت هايى است كه از منظر معارف ما درباره اين طبقه اجتماعى معنا پيدا مى كند و آن پيدايش حوادث و ضرورت ها است ؛ يعنى يك طبقه اصيل اجتماعى نيستند كه ريشه اصالت حقيقى داشته باشند، اما واقعيتى است كه وجود دارد.
    اين نكته بسيار مهمى است كه معارف ما، حتى از اين نكات دقيق و ظريف هم غفلت نكرده و ريزترين امورى كه ممكن است در اجتماع و روابط انسان ها اتفاق بيفتد، مورد دقت و محاسبه قرار داده و مطالبى را براى آداب و شيوه معاشرت و زندگى با آنها بيان فرموده است . بنابراين در بيان اين حق ، چند موضوع قابل بحث است :
    1 - وام دادن ؛
    2 - پرهيز از وام خواستن و قرض گرفتن ؛
    3 - اداى دين به هنگام قدرت و توانايى ؛
    4 - حسن برخورد و خوش رفتارى به هنگام نادارى و ناتوانى ؛
    1 - وام دادن
    به مناسبت هاى مختلف ، درباره موضوع وام دادن و قرض دادن بحث شد كه يكى از مصاديق آن ، گره گشايى و اهتمام به امور ديگران ، به ويژه مسلمانان بود، ولى براى اين كه اين بحث ما هم خالى از توجه و تذكر به اين نكته نباشد، يكى دو روايت با توضيح مختصرى ارائه مى كنيم .
    روايتى را مرحوم شيخ حرّ عاملى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى فرمايد، كه حضرت فرمودند:
    و مَن اءَقرضَ اءَخاهُ المسلمَ كانَ له بكلِّ درهَم اءَقرضَهُ وَزنَ جَبَلِ اءُحد مِن جِبالِ رَضوَى و طورِ سَيناءَ حسَنَات و ان رَفَقَ به فى طَلبهِ تعدَّى به على الصِّراط كالبَرقِ الخَاطِفِ الَّامِع بغيرِ حساب و لا عذَاب و مَن شَكا اليه اءَخوهُ المسلمُ فَلَم يُقرضهُ حَرَّم الله عزّوجلّ عليه الجَنَّةَ يوم يَجزِى المحسنين (407).
    اين روايت جامعى است كه نياز انسان ها به يكديگر را هنگام گرفتارى ، يك حقيقت غيرقابل انكار مى داند كه در طول زندگى با آن مواجه مى شوند. در اين موارد، گره گشايى از كار يكديگر، آن هم به صورت مقطعى كه خسرانى به كمك كننده وارد نشود، قرض الحسنه يا وام دادن ناميده اند.
    بنا به فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر كسى به برادر مسلمانش ‍ قرض بدهد، در قبال هر درهم خداوند به اندازه كوه احد(408) به او حسنه عنايت مى كند.
    اين را مكرر بيان كرديم كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام اغراق و زياده گويى نيست . اگر وعده اى هست اين وعده به يقين محقق خواهد شد. خدا در قبال هر درهم - يعنى كم ارزش ترين واحد پولى - به اندازه كوه احد به انسان حسنه عنايت مى كند. اين يك مرتبه از گره گشايى است . حال اگر به كسى قرض داد و او قادر به پرداخت نبود، اگر او رفق و مدارا پيشه كرد و به او مجال داد، در قيامت ، مانند برق جهنده اى ، بدون حساب و عذاب ، از صراط عبور خواهد كرد.
    حال اگر برادر مومنش به سراغش آمد و حاجتى طلبيد، اما در حالى كه مى توانست ، به او قرض نداد، خدا بهشت را بر او حرام خواهد كرد. وقتى كه سخن از قرض ، وام و قرض الحسنه به ميان مى آيد، آنچه به ذهن متبادر مى شود، مساءله ربا و رباخوارى است كه يكى از محرماتى است كه با شدت و غلظت با آن برخورد شده است كه در هيچ يك از محرمات چنين نهى و برخوردى را نمى بينيم .
    امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    درهم ربا اءَشَدُّ عندَ الله عزّوجلّ مِن ثلاثينَ زَنيَة كلُّها بذاتِ مَحرَم مثلَ الخَالَةِ والعَمَّةِ(409).
    ((نزد خداوند متعال ، گناه يك درهم ربا بالاتر از سى بار زنا آن هم با محارمى مثل عمه و خاله است )).
    قبح اين كار، بسيار زياد و واضح است ؛ به طورى كه هر انسانى ، زشتى آن را درك مى كند. رباخوارى و ربا گرفتن از انسان هاى مسلمان چنين قبح و استهجانى دارد.
    شايد اين سؤ ال به ذهن بيايد كه آيا يك درهم ، يك ريال يا يك تومان اين قدر مهم است كه براى انسان چنين عقاب و عذابى را به ارمغان بياورد؟ جواب اين است كه يك درهم اين قدر قيمت ندارد، بلكه اين جزاى تجرى و فراتر رفتن از قواعد شرعى است ؛ وقتى انسان تجرى پيدا كرد كه حكم خدا را بشكند، فرقى نمى كند كه اين حرمت شكنى در مقابل يك تومان باشد، يا در مقابل چند ميليارد دلار.
    مانند آيه شريفه اى كه در قرآن مى فرمايد:
    مَن قَتَلَ نفسا بغيرِ نفس اءَو فساد فى الاءَرض فكَاءَنَّما قَتَلَ النَّاس ‍ جميعا(410).
    ((هركس ، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته است )).
    نكته اى كه در كلام وحى استظهار مى شود اين است كه وقتى انسان دست به خون ريزى زد و قانون شكنى و حرمت شكنى كرد، تفاوت ندارد كه يك حرام مرتكب شود، يا چند حرام . بنابراين ، وقتى براى علت حرمت ربا به روايات مراجعه مى كنيم ملاحظه مى شود كه همه تاءكيد شارع مقدس ، به همين جهت بوده است . راوى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه :
    انِّى رَاءَيتُ اللهَ تعالى قد ذَكَرَ الرِّبا فى غيرِ آية و كَرَّرَهُ فقال اءَ وَ تدرى لِمَ ذَاكَ قلتُ لا قال لِئَلّا يَمتنِع النَّاس مِنِ اصطنَاعِ المعروف (411).
    ((من در محضر امام عليه السلام بودم كه فرمودند: من در آيات كريمه قرآن ، زياد مى بينم كه ربا ذكر و تكرار شده است . امام عليه السلام به من فرمودند: مى دانى چرا؟ گفتم : من نمى دانم . حضرت فرمودند: براى اين كه مردم از كار معروف و خيررسانى به ديگران دست برندارند)).
    2 - پرهيز از وام خواستن
    وام گرفتن يعنى خواستن پول و يا متاعى از ديگران به عنوان قرض ، همراه با نوعى ذلت و خوارى .
    اگر كسى بدون نياز و احتياج و فقط از روى زياده خواهى يا احساس نيازى كه برخاسته از زياده طلبى است ، دست نياز پيش ديگران دراز كند مذموم و ناپسند است . حتى فقهاى ما، فتوا به كراهت اين عمل داده اند؛ چون نوعى حقارت و ذلت براى انسان به همراه دارد.دست طلب چو پيش كسى مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

    در معارف ما، عزت و آبروى مومن مورد احترام فراوان است و هر چه كه با اين عزت و آبرو منافات داشته باشد، مجاز شمرده نمى شود. علاوه بر آنچه گفته شده ، اساسا براى انسان مشكلاتى را نيز به همراه مى آورد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    ايَّاكم والدَّين فانَّه هَمّ باللَّيل و ذُلّ بالنَّهار(412).
    ((از قرض گرفتن دورى كنيد كه در روز باعث ذلت و در شب موجب ناراحتى فكرى مى شود)).
    بنابراين ، به دو علت از وام خواستن مذمت و نهى شده است : يكى اين كه موجب حقارت انسان مى شود و ديگر اين كه موجب اشتغال فكرى و غم و اندوه او مى شود. در روايتى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده و راوى آن ابوسعيد خدرى است ، مى گويد:
    سَمِعتُ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقولُ اءَعوذُ بالله مِنَ الكُفر و الدَّين قيلَ يا رسول الله اءَ تَعدلُ الدَّين بالكفرِ قال نَعَم (413).
    ((شنيدم كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: به خدا پناه مى برم از كفر و از دين . پرسيدند: يا رسول الله ! آيا نزد شما نفرت از دين به اندازه كفر است ؟ حضرت فرمودند: آرى )).
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه :
    ايَّاكم والدَّين فانَّه شَين للدِّين (414).
    ((سعى كنيد خود را گرفتار دين و قرض نكنيد كه موجب نقص در دين مى شود)).
    گاهى انسان نزد افرادى دست نياز دراز مى كند كه نسبت به معتقدات و دين او سوء نيت داشته و مساعات و همراهى خود را مشروط به دست برداشتن از بعضى از اعتقادات انسان مى كنند؛ اين نقص آشكار دين و اعتقادات انسان است و در اين صورت مومن ، ارزش واقعى خود را از دست خواهد داد؛ زيرا ارزش او به ايمان و دينش است . اگر مومن تحقير شود، دين و اميان تحقير شده و لطمه خورده است . در مواردى كه نياز انسان واقعى و حقيقى است ، قرض گرفتن مى تواند بهترين راه حل باشد.
    گاه انسان در شرايطى قرار مى گيرد كه واقعا مشكل عظيمى در زندگى او رخ مى دهد. مريضى ، ويرانى منزل يا از همه بالاتر، خطر گرسنگى متوجه خانواده و فرزندان معصوم او شده است . در اين موارد براى حل مشكل ، دست نياز به سمت دوستان مومنش دراز مى كند كه قرض بگيرد. اين مساءله اى است كه نه تنها اجازه داده شده ، بلكه امام عليه السلام قرض دادن ديگران را به چنين افرادى شديدا توصيه فرموده است .
    در آيات و روايات ، توصيه شده است كه اگر مشكل پيدا كرديد، وام بگيريد و به ديگران نيز سفارش شده تا از نظر روحى نيز اين افراد را تقويت نمايند تا احساس ضعف نكنند؛ به عنوان نمونه به بعضى از اين روايات اشاره مى كنيم ؛ روايتى از امام هفتم ، موسى بن جعفر عليهماالسلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن طلبَ هذا الرِّزق مِن حِلِّه لِيَعودَ به على نفسه و عِيالهِ كان كالمُجاهدِ فى سبيل الله عزّوجلّ فان غُلِبَ فَليَستَدن على الله و على رسوله ما يَقوتُ به عيالَه (415).
    ((ثواب تلاش در راه تامين روزى حلال خانواده ، ثواب جهاد مجاهدان فى سبيل الله است . اگر كسى مغلوب شرايط روزگار شد و نتوانست درآمدى كسب كند به اندازه اى كه قوت خانواده اش را تامين كند، قرض بگيرد)).
    روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    انِّى لَاءُحبُّ لِلرَّجل اءَن يكونَ عليه دَين يَنوِى قضَاءَه (416).
    ((من دوست دارم مردى را كه قرض مى گيرد و نيت پرداخت دينش را نيز دارد)).
    شيوه اهل بيت عليهم السلام هم اين چنين بود كه اگر برايشان مشكلى پيش ‍ مى آمد و در زندگى با سختى هايى مواجه مى شدند، قرض مى گرفتند. در روايتى هست كه :
    ضَاق على علىِّ بن الحسينِ عليهماالسلام ضيقَة فَاءَتى مَولى له فقالَ له اءَقرِضنى عَشَرةَ آلاف درهم الى مَيسَرة (417).
    ((امام سجاد عليه السلام در شرايط وخيم و نامساعدى قرار گرفتند. سراغ دوستى از دوستان خود رفتند و فرمودند: ده هزار درهم به من قرض بده ، تا وقتى كه متمكن شوم و دين تو را ادا كنم )).
    حضرات معصومين عليهم السلام كه وام خواستن و قرض گرفتن را مذمت مى فرمودند، گاهى براى حفظ عزت و تامين نيازهايشان وام مى گرفتند. چنان كه قبلا هم اشاره كرديم ، وقتى امام مجتبى عليه السلام شنيدند كه در بين مردم شايعه شده است كه حضرت بى پول و فقير شده اند، مبلغ قابل توجهى را قرض كردند و به مامور صدقات دادند كه بين مردم تقسيم كند تا اين ذهنيت از بين برود. چون مامور صدقات مثل اداره دارايى است كه اگر كسى پولى را پرداخت مى كرد، همه متوجه مى شدند كه او پولدار شده است . قرض گرفتن امام عليه السلام براى اين بود كه عزت حضرت حفظ شود و اصلا كلام در اين است كه عزت مومن محفوظ بماند. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    لَقَد قُبضَ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و انَّ دِرعَهُ لَمرهُونَة عندَ يَهودىّ مِن يهودِ المَدينَةِ بِعشرينَ صاعا مِن شَعير استَلَفَها نَفَقَة لِاءَهله (418).
    ((وقتى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفتند، زره شان را نزد يك يهودى رهن گذاشته ، بيست صاع جو گرفته بودند تا زندگى خود را اداره كنند)).
    معلوم مى شود كه حضرت در شرايطى بحرانى به سر مى برده اند. از امام محمدباقر عليه السلام درباره اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    قُبضَ علىّ عليه السلام و عليه دَين ثَمَانُمِائَةِ اءَلفِ درهَم فبَاعَ الحسنُ عليه السلام ضَيعَة له بِخَمسمائَةِ اءَلف فقَضَاها عنهُ و باعَ ضَيعَة له بِثَلاثِمِائَةِ اءَلف فقَضَاها عنهُ(419).
    ((وقتى اميرالمؤ منين على عليه السلام به شهادت رسيدند، هشتصد هزار درهم دين بر ذمه او بود. اما دو مزرعه داشتند كه امام مجتبى عليه السلام يكى را به پانصد هزار درهم و ديگرى را به سيصد هزار درهم فروختند و قرض آن حضرت را ادا كرد)).
    باز امام باقر عليه السلام نقل مى فرمايند:
    اءَنَّ الحسينَ عليه السلام قُتِلَ و عليه دَين و اءَنَّ علىَّ بن الحسين عليه السلام باعَ ضَيعَة له بثلاثَمائَة اءَلفِ درهَم لِيَقضىَ دَينَ الحسين عليه السلام و عِدات كانت عليهَ(420).
    ((سيدالشهدا عليه السلام كه به شهادت رسيدند بدهكار بودند و امام سجاد عليه السلام مزرعه آن حضرت را به سيصدهزار درهم فروختند و دين پدر بزرگوارشان حضرت سيدالشهدا عليه السلام را ادا كردند)).
    بنابراين همان طور كه از سيره اهل بيت عليهم السلام نمونه هايى ذكر شد وام گرفتن اگر در حال ضرورت باشد، مانعى ندارد. حتى در روايات افرادى را كه براى وام گرفتن احساس ضعف مى كنند، دلدارى داده اند كه نترسيد، خدا كمك مى كند، وام شما هم ادا مى شود.
    گذشته از آنچه بيان شده ، به طور كلى وام خواهى امرى مستحسن و ممدوح نيست ؛ به خصوص اگر فرد در شرايط بى نيازى باشد؛ چون انسانى كه نياز ندارد، از عِرض و آبروى خود مايه مى گذارد و خود را حقير مى كند. به همين دليل در روايات و كلمات اهل بيت عليهم السلام نسبت به اين كار، واكنش منفى نشان داده شده است . در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه :
    بئسَ القِلادةُ قِلادةُ الدَّين (421).
    ((قرض ، قلاده اى است كه انسان را به حقارت واداشته ، اختيار وى را به دست ديگرى مى دهد)).
    يا در تعبير ديگرى فرموده اند:
    كثرَةُ الدَّين تُصيِّرُ الصادقَ كاذبا و المُنجِزَ مُخلفا(422).
    ((زياده روى در قرض ، انسان صادق را كاذب و خوش پيمان را متخلف از وعده مى سازد)).
    روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    الدَّين رِقّ، القَضاء عِتَق (423).
    ((قرض گرفتن ، نوعى بردگى است و قضاى دين ، نوعى آزادى و گشايش )).
    بنابراين ، اگر انسان واقعا احساس نياز نمى كند و يا نياز او كاذب است ، نبايد خود را به قرض و بدهكارى آلوده كند.
    3 - اداى دين به هنگام قدرت و توانايى
    سومين مطلبى كه در كلام امام سجاد عليه السلام آمده ، لزوم اداى دين به هنگام توانايى و قدرت است . در كلام امام سجاد عليه السلام به بستانكار توصيه شده است كه در هنگام توانايى قرض خود را ادا كند؛ چرا كه مالى از ديگرى نزد او است و ممكن است او نيز دچار مشكل مشابه باشد و بدان مال نيازمند باشد. تعبير امام عليه السلام اين است :
    فان كُنتَ مُوسرا اءَوفَيتَه و كَفَيتَه و اءغنَيته .
    وفا در مقابل حق است . و كلمه ((كفيته )) نيز ناظر به اين معنا است كه ممكن است در كار او گرهى باشد و تو با اداى دين و حق او اين گره را بگشايى .
    تعبير سوم ((اغنيته )) است ؛ يعنى ممكن است او در شرايطى كه پول خود را به تو داده ؛ محتاج نبوده ، ولى الان نيازمند است و تو مى توانى او را بى نياز كنى .
    بنابراين وقتى او به هنگام احتياج و نياز دست تو را گرفته و يارى كرده ، الان شايسته نيست كه او را با معطل كردن پاداش دهى . او احسان كرده و پاداش ‍ احسان ، احسان است . پاداش نيكى ، نيكى است ؛ نه ظلم . تعبير امام سجاد عليه السلام به استناد فرمايش جدشان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين است :
    و لم تَردُده و تَمطُله فانَّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال مَطلُ الغنىِّ ظُلم .
    ((معطل كردن از ناحيه انسانى كه توانمند است ، نوعى ظلم است )).
    او صاحب حق است و ندادن حق او، ظلم به او است ؛ چرا كه عدل عبارت است از: اعطاءُ كلِّ ذى حقّ حقَّهُ دادن حق هر صاحب حق .
    تخلف از اين قاعده ظلم است ؛ به ويژه كه با نوعى سر دواندن نيز همراه باشد. اين تعبير بسيار مناسب و بجايى است و امام صادق عليه السلام از قول رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    مَن يَمطُل على ذى حقّ حقَّه و هو يَقدرُ على اءَداءِ حقِّه فَعَلَيه كلَّ يوم خَطيئَةَ عَشَّار(424).
    ((اگر كسى اداى حق صاحب حق را كه هم اكنون قادر به اداى آن است به تاخير بياندازد، هر روز گناه يك عشار نوشته مى شود)).
    زمانى در قبايل و طوايف ، سنت اين بود كه يك دهم مال را به زور و بدون هيچ قاعده و قانونى از مردم مى گرفتند و به كسانى كه مامور وصول اين پول بودند عشار مى گفتند. منظور امام عليه السلام از چنين تعبيرى اين است كه انسانى كه قدرت دارد بدهى و حق مردم را بدهد و نمى دهد، گناهش مانند كسى است كه پولى را به زور از مردم مى گيرد.
    تعبيرات ديگرى هم در معارف و روايات ما هست كه اشاره به يكى از خصايص درونى انسان مى كند كه فرد بدهكار، تصور مى كند با دادن بدهى اش ، نقصانى در سرمايه اش حاصل مى شود؛ بنابراين سعى مى كند آن را به تاخير بيندازد و حق مردم را نپردازد، امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
    مَن حَبَسَ حقَّ امرِى مُسلم و هو يَقدرُ على اءَن يُعطيَه ايَّاهُ مَخَافَةَ مِن اءَنَّه ان خَرَجَ ذلكَ الحقُّ مِن يدهِ اءَن يَفتَقِرَ كانَ الله عزّوجلّ اءَقدَرَ على اءَن يُفقِرَه منهُ على اءَن يُغنىَ نفسَه بِحَبسه ذلكَ الحقَّ(425).
    ((اگر كسى در حالى كه قادر است ، حق مسلمانى را به خاطر ترس از فقر، ادا نكند، بايد بداند كه خدا قادرتر است كه او را فقير كند تا اين كه او بخواهد غناى خود را با ندادن حق ديگران تامين كند)).
    منظور امام عليه السلام اين است كه اثر وضعى نپرداختن بدهى و ندادن حق صاحب حق ، اين است كه انسان در نهايت ، محتاج و فقير مى شود.
    از جمله تعابير ديگرى كه در روايات به كار رفته اين است كه اگر بدهكار در اداى دين ، مسامحه كند، آبرو و حيثيت خود را در معرض خطر قرار داده است ؛ يعنى علاوه بر اثر وضعى آن كه فقر دنيوى و عقوبت اخروى است ، موجب مى شود كه آبروى او در معرض خطر قرار بگيرد. امام رضا عليه السلام در روايتى از پدرشان و ايشان از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    لَىُّ الواجدِ بالدَّينِ يُحِلُّ عِرضَهُ و عُقُوبتَه ما لَم يكُن دَينُهُ فيما يَكرَه الله عزّوجلّ(426).
    ((مسامحه و سستى انسانى كه توانايى پرداخت دين را دارد، علاوه بر عقوبتى كه دارد عرض و آبروى او را در معرض خطر قرار مى دهد)).
    نكته مهم ديگر اين است كه :
    مَطلُ الغنىِّ ظُلم
    ((معطل كردن انسان توانمند در اداى دين خود، ظلم است )).
    اين ظلم نه تنها تجاوز به حق بستانكار و صاحب مال است ، بلكه نوعى تعدى و تجاوز به حقوق عمومى نيز مى باشد؛ چرا كه باعث بسته شدن باب خير و انصراف افراد خير به دادن قرض مى شود؛ به خصوص اگر اين كار در منظر ديگران اتفاق بيفتد. بنابراين خطاى اين شخص ، تنها تجاوز به حق صاحب مال نيست ، بلكه باعث مى شود كه اصلا باب خير مسدود شود و افراد خير را از اقدامات خيرخواهانه منصرف و پشيمان كند.
    در حق معروف و حق ذى المعروف درباره اين مطلب به تفصيل بيان شده كه فاعل شر بدتر از خود شر بوده و يكى از زشت ترين قبايح ، جلوگيرى از فعل معروف است ؛ زيرا طبيعى است وقتى كه انسان به ديگران خدمت مى كند و آنها نه تنها پاداش احسان را نمى دهند، بلكه حق اصلى او را نيز از بين مى برند و در نتيجه روح خيرخواهى ، خدمت گزارى ، نوع دوستى و گره گشايى در او مى ميرد.
    4 - حسن برخورد به هنگام ناتوانى
    حق ديگر بستانكار ضرورت خوشرفتارى بدهكار با او به هنگام ناتوانى است . تعبير امام عليه السلام اين است :
    ان كُنتَ مُعسرا اءَرضيتَه بحُسن القول و طَلَبتَ اليه طَلَبا جميلا وَرَدتَه عن نفسكَ رَدّا لطيفا.
    ((اگر توان اداى دين و پرداخت مال بستانكارى را ندارى ، موظفى كه با خوش زبانى او را راضى كنى و با لطافت و نرمش از او مهلت بخواهى و مدت قرض را تمديد كنى و او را با لطافت از خود رد كنى )).
    در ابتدا توصيه اى به بستانكار و وام دهنده شده كه قرآن هم بدان اشاره كرده است :
    وان كانَ ذو عُسرَة فَنَظِرَة الى مَيسَرَة (427).
    ((اگر بدهكار واقعا ناتوان است و قادر به پرداخت نيست ، به او مهلت دهيد تا براى او ميسر شود)).
    نكته ديگرى هم در روايت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است :
    كَمَا لا يَحِلُّ لِغَريمِكَ اءَن يَمطُلَكَ و هوَ مُوسر فكذَلكَ لا يَحِلُّ لكَ اءَن تُعسرَهُ اذا عَمِلتَ اءَنَّه مُعسِر(428).
    ((همان طور كه بدهكار غنى حق ندارد بستانكار را معطل كند، بستانكار هم حق ندارد بدهكار را به مشقت و زحمت بياندازد)).
    يعنى وقتى مى داند او قادر به اداى دين در وقت مقرر نيست ، حق ندارد او را در فشار قرار دهد.
    پس از اين توصيه ، به بدهكار هم سفارش مى شود كه اگر توانايى پرداخت دين خود را ندارد، بايد زبان ليّن و ادب داشته باشد و با حرمت ، لطافت و احترام او را راضى كند و از او فرصت بخواهد.
    توصيه به بدهكاران
    در مجموع چند توصيه به بدهكاران شده است :
    1 - قصد پرداخت دين را داشته باشد.
    امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَنِ استَدانَ دَينا فَلَم يَنوِ قَضَاهُ كانَ بِمَنزِلَةِ السَّارقِ(429).
    ((اگر كسى پولى از ديگرى قرض كند و بنا نداشته باشد آن را بپردازد به منزله دزد است )).
    يعنى احكام دزد بر او مترتب است و عقابى كه خداوند متعال در قرآن براى سارق مقرر فرموده ، شامل او نيز مى شود. در اين توصيه ، شرع مقدس به تصحيح انديشه و فكر اهتمام دارد و انسان را از نظر فكرى هدايت مى كند.
    2 - با معسر بودن ، دِين از گردن او ساقط نمى شود.
    انسان بدهكار بايد توجه داشته باشد كه دين و بدهكارى ، هرگز ساقط نمى شود. يعنى هر چند او، معسر و ناتوان باشد و انسان مومن و خوبى هم باشد، اينها هيچ كدام ملاك سقوط دين نيست ، حتى در روايات درباره شهيد گفته شده است كه بدهى و حق مالى از ديگران از ذمه اش ساقط نمى شود؛ چون حق الناس است . امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
    أول قطره من دم الشهيد كفاره لذنوبه الا الدين فان كفارته قضاؤه.(*)
    ((اولين قطره خون شهيد كه به زمين مى‏ريزد، كفاره گناهان او است؛ مگر دين كه كفاره آن فقط اداى آن است.))
    بنابراين، اگر شهيد بدهى داشته باشد، بايد در دنيا ادا كند وگرنه در قيامت عذاب مى‏شود و بر اين اساس، از نظر فقهى نيز ورثه او موظفند اين حق را بپردازند و ذمه او را مبرا كنند.
    3 - هنگام توانايى دين خود را ادا كند
    در فتواى مشهور علما وارد شده است كه اگر در حال نماز بستانكار طلب خود را از كسى مطالبه كند و وقت نماز موسع باشد، وظيفه دارد كه نماز را بشكند و دين او را ادا كند.(**)
    4 - معسر مالى بايد داراى اخلاق حسنه باشد
    اگر بدهكار قادر به اداى دين خود نيست و اصطلاحا معسر مالى است، نبايد معسر اخلاقى نيز باشد؛ يعنى از نظر اخلاقى بايد داراى اخلاق حسنه بوده و با لطافت و نرم خويى تقاضاى مهلت كند.
    چگونگى درخواست بدهى توسط بستانكار
    مرحوم صاحب وسايل الشيعه روايتى را از رسول گرامى اسلامى صلى‏الله عليه و آله نقل مى‏كند كه حضرت فرمودند:
    لَيسَ مِن غَريم يَنطَلقُ مِن عندِ غَرِيمِه راضِيا الا صَلَّت عليهِ دَوَابُّ الاءَرضِ و نُونُ البَحرِ و ليسَ مِن غَريم يَنطَلِقُ صاحبُهُ غَضبَانَ هوَ مَلِىّ الا كَتَبَ الله عزّوجلّ بكلِّ يوم يَحبِسُهُ و لَيلَة ظُلما(430).
    ((اگر بستانكارى از بدهكارش راضى جدا شود، همه جنبدگان زمين و دريا به او درود مى فرستند و هر بدهكارى كه بستانكارش او را با خشم و غضب ترك كند، خداوند به اندازه هر روز و شبى كه اين مال نزد او مى ماند، براى او يك گناه ظلم ، محاسبه خواهد كرد)).
    رضايت بستانكار به دو صورت حاصل مى شود: يكى اين كه پولش را به او بپردازد؛ ديگر اين كه با مهربانى و لطافت از او خواهش كند كه به او مهلت بيشتر بدهد و او نيز راضى شود. در چنين حالى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: همه جنبندگان روى زمين و همه موجودات دريا به او درود مى فرستند.
    البته تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه بستانكار هم بايد اهل رفق و مدارا باشد و نبايد مطالبه او طورى باشد كه باعث رنجش و آزردگى خاطر بدهكار شود.
    مرحوم صاحب وسايل الشيعه از مرحوم كلينى نقل مى كند كه حماد بن عثمان گفت :
    دَخَلَ رَجُل على اءَبى عبدِالله عليه السلام فَشَكا اليهِ رجلا مِن اءَصحابهِ فَلَم يَلبَثُ اءَن جاءَ المَشكوُّ فقالَ له اءَبوعبدالله عليه السلام ما لِفُلان يَشكوكَ فقال له يَشكونى اءَنِّى استَقضَيتُ منه حقِّى قال فَجَلسَ اءَبوعبدالله عليه السلام مُغبِضا ثمَّ قال كَاءَنَّكَ اذا استَقض يتَ حقَّكَ لم تُسِى اءَ رَاءَيتَ ما حَكَى الله عزّوجلّ فى كتابِهِ يَخافون سوءَ الحساب (431) اءَ تَرى اءَنَّم خافوا الله اءَن يَجورَ عليهم لا واللهِ ما خافوا الا الاستِقضاءَ فَسَمَّاهُ الله عزّوجلّ سوءَ الحسابِ فَمَنِ استَقضَى بهِ فَقَد اءَساءَ(432).
    ((فردى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و از يكى از اصحاب امام عليه السلام كه آن جا نشسته بود، شكايت كرد. امام صادق عليه السلام به او فرمودند: چرا اين شخص از تو شكايت مى كند؟ آن مرد گفت : شكايت او براى اين است كه من از او طلبكار بودم و حقم را از او مطالبه كردم . عثمان مى گويد: امام عليه السلام با ناراحتى و غضب نشستند و بعد فرمودند: تو گمان مى كنى كه وقتى رفتى حقت را مطالبه كنى ، كار بدى نكرده اى ؟ آيا فكر مى كنى آنچه را خداوند متعال در قرآن نقل مى كند كه : مؤ منان از سوءالحساب مى ترسند، اين سوءالحساب را خدا فراهم مى كند و در حساب آنان ستم مى كند؟ به خداوند سوگند كه آنها از مطالبه حق مى ترسند كه خداوند آن را سوءالحساب ناميده است پس هركس مطالبه حق كند كار بدى كرده است )).
    آنچه كه مؤ منان از آن در روز محاسبه مى ترسند و خدا در قرآن نيز به آن اشاره مى كند، همان مطالبه خدا از آنها است ، صرف مطالبه ، آزاردهنده است . مطالبه نبايد طورى باشد كه موجب آزار بدهكار شود، بلكه بايد با احترام و ادب حق خود را مطالبه كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    ليسَ هذَا طريقَ التَّقاضى و لكِن اذَا اءَتَيتَه اءَطِلِ الجُلوسَ وَالزَمِ السُّكوتَ قال الرَّجلُ فمَا فَعَلتُ ذلك الا يَسيرا حتَّى اءَخَذتُ مالِى (433).
    راه وصول طلب اين نيست كه داد و فرياد راه بيندازى ، يا در حضور ديگران از او مطالبه دين كنى ؛ هر وقت براى وصول مطالبه ات رفتى ، زياد بنشين و سكوت كن ، هيچ نگو كه او چند روز متوالى ، تو را در خانه يا در محل كسبش ‍ ببيند، حيا مى كند و بدهى تو را مى دهد. شخصى كه اين روايت را نقل مى كند مى گويد: من اين كار را كردم و بعد از چند روز مالم را گرفتم . اين راهى است كه امام عليه السلام به افراد بستانكار ياد دادند.
    در روايت ديگرى آمده است كه وقتى شخصى از امام عليه السلام درباره سوءالحساب سؤ ال مى كند، امام عليه السلام جوابى را كه در روايت گذشته بيان كرديم ، بيان مى فرمايند كه طلب مال كردن يك نوع سوءالحساب است . بايد حرمت انسان ها را نگه داشت و آنها را در مضيقه قرار نداد(434). روايتى را امام صادق عليه السلام از جدشان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    مَن اءَرادَ اءَن يُظِلَّه الله فى ظِلِّ عرشِهِ لا ظِلَّ الا ظِلُّهُ فَليُنظِر مُعسِرا اءَو لِيَدَع له مِن حقِّهِ(435).
    ((اگر كسى دوست دارد روز قيامت در سايه عرش الهى قرار بگيرد، سعى كند به انسان هاى ناتوان مهلت بدهد)).
    روايت ديگرى هم از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    مَن اءَنظَرَ مُعسِرا كانَ له على اللهِ فى كلِّ يوم صَدَقَة بمثلِ مَا لهُ عليه حتّى يَستَوفىَ حقَّه (436).
    ((كسى كه به فرد گرفتار مهلت بدهد، به اندازه هر روزى كه به او مهلت مى دهد، به اندازه مالش به حساب او صدقه گذاشته مى شود تا اين كه حق خود را بازستاند)).
    ملاطفت و خوشرفتارى با بستانكار
    نكته اى هم كه اين جا بايد به آن اشاره كنيم اين است كه گاهى افراد ناتوانى هستند كه واقعا قادر به پرداخت دين خود نيستند. در اين موارد شرع مقدس ‍ اداى دين آنها را بر عهده بيت المال گذاشته است و حكومت بايد بدهكارى اين افراد را بپردازد. به هر حال ، هيچ يك از اين امور، وظيفه بدهكار را در لزوم اداى دين ، به هنگام توانايى و ضرورت لطافت و حسن رفتار را عوض ‍ نمى كند و اگر انسان بدهكار، با خشونت و بى ادبى برخورد كند و موازين انسانى و برخورد صحيح را رعايت نكند، در تعبير امام سجاد عليه السلام از او به لئيم ياد شده است :
    و ان كُنتَ معسرا اءرضَيتَه بِحُسن القَول و طَلَبتَ اليهِ طَلَبا جميلا و رَدَدتَه عن نَفسكَ رَدّا لطيفا و لم تَجمَع عليهِ ذَهَاب مالِهِ و سوءَ مُعامَلَتِهِ فانَّ ذلكَ لُؤ م .
    امام عليه السلام در اين بخش مى فرمايند: بدهكار نبايد از پرداخت مال بستانكار خوددارى كند و همچنين نبايد با او برخوردى نامناسب داشته باشد چرا كه در اين صورت او انسان پستى خواهد بود. جالب اين است كه پستى اين انسان ؛ كاشف از استعداد روح او براى همه زشتى هاى اخلاقى است . اميرالمؤ منين عليه السلام در سخنى مى فرمايند:
    اللُّؤ م مُضادّ لسائِرِ الفضائل و جامِع لجميع الرذائل و السَّوءاتِ والدَّنايا(437).
    ((پستى با همه فضايل انسانى در تضاد و با همه رذايل ، بدى ها و پست فطرتى ها سازگار است )).
    و يا حضرت در بيان ديگرى مى فرمايند:
    اللُّؤ م اءُسُّ الشَّرِّ(438).
    ((دنائت و پستى زيربناى همه شرهاى اخلاقى است )).
    از مظاهر پستى ، برخورد نامناسب با ديگران و يا پيمان شكنى است ؛ حضرت در كلام ديگرى مى فرمايند:
    مِن علاماتِ اللُّؤ مِ الغَدرُ بالمواثيقُ(439).
    ((از علامت هاى پستى ، مكر با ميثاق و پيمان هايى است كه با ديگران بسته است )).
    اگر كسى پيمان بست مال مردم را بدهد و اكنون با اين كه توانايى اداى آن را دارد، از بازگرداندن آن امتناع مى كند و يا در صورت ناتوانى ، بدرفتارى و بدزبانى مى كند، علامت پستى و دنائت او است . در روايت ديگرى آمده است :
    عادةُ اللِّئام المكافاةُ بالقبيحِ عن الاحسانِ(440).
    ((عادت انسان هاى پست اين است كه جزاى احسان را با عمل قبيح و زشت مى دهند)).
    گاهى انسان طلبكار به سراغ بدهكار خويش مى رود تا مالش را بازستادند؛ او به جاى اين كه دين خود را ادا كند يا با زبان خوش او را راضى كند و از او مهلت بخواهد، اصل بدهكارى را انكار مى كند.
    عادةُ اللِّئام الجُحُود(441).
    ((انكار، عادت انسان هاى پست است )).
    اين انكار هم شامل احسان و تفضل هاى الهى به بندگان است و هم نيكى هاى مردم نسبت به اين فرد، كه عدم سپاس از آنها مى تواند به منزله انكار باشد. انسان وقتى پست فطرت و لئيم شد، دست به هر زشتى و سيئه اخلاقى ديگر مى آلايد. بنابراين ، در ((غررالحكم )) به تعبيرات مختلف آمده است كه حضرت مى فرمايند:
    اللُّؤ م يُوجبُ الغَشَّ(442).
    ((لئامت و بدى موجب غش خواهد گرديد)).
    انسان لئيم و پست فطرت ، غش و برخورد دوگانه انجام مى دهد.
    از ديگر نشانه هاى پستى و دنائت ، بدهمسايگى و بدمعاشرتى با ديگران است .
    از ديگر نشانه هاى انسان لئيم ، هزينه كردن از آبروى خود در مقابل مال است ؛ يعنى حاضر است از آبروى خود بگذرد، اما از مال خود نگذرد.
    مَنَ اللُّؤ م اءن يَصونَ الرَّجلُ مالَهُ و يَبذُلَ عِرضَهُ(443).
    ((از نشانه هاى پستى و دنائى اين است كه انسان مالش را حفظ مى كند، اما آبرويش را مى بخشد)).
    نشانه ديگر اين كه :
    مِن اللُّؤ م سوءُالخُلق (444).
    ((بدخلقى ، ناشى از پستى فرد است )).
    بداخلاقى و بدرفتارى با ديگران يكى از زشت ترين سيئات اخلاقى است كه نشات گرفته از همان دنائت و پستى فطرت است .
    نشانه هاى انسان لئيم و پست
    حال كه ما به بهانه اين تعبير امام سجاد عليه السلام درباره اين سيئه اخلاقى جملاتى ذكر كرديم ، بد نيست به بعضى از ظرايف اين مطلب هم اشاره كنيم . حضرت مى فرمايند:
    اللَّئيمُ يَجفُو اذا استُضعفَ، و يَلينُ اذا عُنِّفَ(445).
    ((وقتى با انسان هاى لئيم و فرومايه با نرمش و مهربانى رفتار مى شود، زبان مهربانى را نمى شناسند، جفا مى كنند و قساوت نشان مى دهند؛ و اگر با خشونت و تندى با آنها برخورد شود، نرم مى شوند)).
    يعنى اصلا افراد لئيم زبان خير نمى شناسند. طبيعى است اگر احيانا به كسى خدمتى كرده باشند، خودشان را از ديگران طلبكار مى دانند.
    اللَّئيم يَرى سؤ ال فَ احسانِهِ دَينا لهُ يَقتَضيهِ(446).
    ((انسان پست و فرومايه ، احسان گذشته خود را نسبت به ديگران دين مى داند و مى خواهد پس بگيرد)).
    اما نقطه مقابل آن فرد كريم است كه :
    الكريمُ يَرى مكارمَ اءفعالِه دَينا عليه يَقضِيه (447).
    ((انسان كريم ، كرامت هاى اخلاقى را وظيفه خود مى داند)).
    از ديگر نشانه هاى انسان لئيم و پست اين است كه اصلا حيا ندارد. افراد پست وقتى نفس خود را كوچك مى بينند، ديگر برايشان عزت و حرمت اجتماعى مطرح نيست . به هر كارى دست مى زنند، اما به هنگام نياز، انسان هاى خاضعى هستند. وقتى احتياجشان برطرف شد، باز قساوت پيدا مى كنند. بنابراين ، با اين انسان ها بايد به شيوه هاى خاصى برخورد كرد.
    از نشانه هاى ديگر اين افراد اين است كه وقتى كمى از مرتبه خود بالا رفتند، حال و احوالشان با گذشته فرق مى كند. يعنى اگر به مال يا مرتبه اى رسيدند و يا به قدرتى دست يافتند و به عزت ظاهرى رسيدند، روحياتشان با گذشته فرق مى كند.
    اذا بلغَ اللَّئيمُ فوقَ مقدارِهِ تَنَكَّرَت احوالُهُ(448).
    ((

  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    حكومت بنى اميه و بنى مروان سختى ها و مشقت هايى براى عموم مسلمانان خاصه شيعيان و دوستداران اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايجاد كرده و تنگناها و سختى هايى براى عموم مردم به وجود آورده بودند، در ميان مردم ذهنيتى منفى نسبت به دستگاه حاكم ايجاد شده بود و مردم دنبال راه گريزى مى گشتند تا از شر اين حكومت نجات يابند. آنچه كه براى مردم فوق العاده ايده آل مى نمود، اين بود كه از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه حكومت حق آنها است ، كسى به حكومت برسد و مشكلات آنها را حل كند. در اين شرايط بنى عباس با شعار الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم وارد صحنه شدند و با اين خدعه و نيرنگ ، گروه ها و طبقات مختلف اجتماعى را در شهرهاى دور و نزديك به دور خود جمع كردند و آز آنان براى استحكام پايه هاى قدرت خود سوءاستفاده كردند. جالب اين است كسانى را كه در اين مسير آنها را يارى كرده بودند به تدريج از پا درآوردند؛ افرادى مثل ابومسلم خراسانى و غيره (451).
    اين روش هاى مكارانه و شيوه هاى فريبنده در رسيدن به قدرت ، روشى كهن و باسابقه است . وقتى منافقان مى بينند مسير حركت فكرى عموم مردم به سمتى است ، خود را همراه و هماهنگ با آن جريان عمومى نشان مى دهند؛ اما در باطن چيز ديگرى در سر مى پرورانند؛ گرچه اين مكنونات ، براى هميشه پنهان نمى ماند.
    در طول تاريخ انسان هاى زيادى دچار اين فريبكارى ها شده اند، اما هيچ گاه اين فريب و نيرنگ هاى تاريخى ، باعث بيدارى و تنبه ديگران نشده است .
    زشت تر از اين حركت منافقانه آن است كه انسانى با صلاحيت و لياقت منصب حكومت و خدمت گزارى مردم را به دست آورد، اما بعد به جاى خدمت گزارى به مردم ، به فكر تحكيم پايه هاى حكومت خود براى انتفاع و بهره بردارى مادى و جاه طلبى و امثال آن باشد. چنين افرادى هم در روابطشان از در مكر و حيله و غش بيرون مى آيند.
    مرحوم مجلسى اين قصه را در ((بحارالانوار)) نقل كرده است كه : وقتى منصور دوانيقى به كرسى حكومت تكيه زد، اضطراب داشت و مى خواست آرام گيرد؛ بنابراين ، فردى به نام مهاجر را مامور رفتن به مدينه كرد تا اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را فريب دهد و از آنها نامه بگيرد كه منصور در مقام تشكيل حكومت است . اساس انسان منافق ، هميشه مريب (452) است . رفتار انسان ، نشات گرفته از انديشه و پايه هاى ذهنى و فكرى او است ، و از آن جا كه منصور هم منافق و هم شكاك و بدبين بود روش هاى عملى او منافقانه بود. بنابراين ، اين فرد را با پول گزافى به مدينه فرستاد كه بگويد به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم علاقه مندم .
    ابن مهاجر به محضر امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت با علم ولايى پى به قصد او بردند و پذيراى او نشدند و او به ناچار نزد يكى ديگر از اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به نام عبدالله بن حسن رفت و آن پول را به او داده ، از او مدرك كتبى گرفت . جالب اين است كه امام صادق عليه السلام آن فرد - ابن مهاجر - را بعدا ملاقات كردند و به او فرمودند:
    يابنَ مهاجر! اتَّقِ الله و لا تَغُرَّنَّ اءَهلَ بيت محمَّد صلى الله عليه و آله و سلم فانَّهُم قَرِيبو العَهدِ بِدَولَةِ بَنى مروانَ و كُلُّهُم مُحتاج (453).
    ((اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را فريب نده . ما تازه از زير بار فشار بنى مروان نجات يافته ايم )).
    بنى مروان طورى عمل مى كردند كه اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در نهايت فقر زندگى مى كردند. عبدالله بن حسن هم گرچه داعيه حكومت داشت ، اما به خاطر نادارى ، اين پول را كه فكر مى كرد از ناحيه شيعيان رسيده ، پذيرفت و مدرك داد و قرار بود كه منصور از اين مدرك عليه او استفاده كند.
    حكومت هايى كه از اين روش ها استفاده كردند، از ثبات و دوام بهره مند نبودند؛ چون ثبات حكومت دايرمدار ثبات شخصيت هيات حاكم است و اگر شخصيت حاكم و يا هيات حاكم گرفتار نفاق و تلوّن و چندرويى شد، به صورت طبيعى دوام و ثباتش در معرض زوال و نابودى قرار خواهد گرفت .
    37 - حق معاشر
    و اءمَّا حقُّ الخَليطِ فاءَن لا تَغُرَّهُ و لا تَغُشَّه و لا تُكَذِّبَه و لا تُغفِلَه و لا تَخدَعَه و لا تَعملَ فى انتفاضِهِ عَمَلَ العَدُوِّ الَّذى لا يُبقى على صاحبِهِ و انِ اطمَاءَنَّ اليكَ استَقصَيتَ له على نفسِكَ و عَمِلتَ اءَنَّ غَبنَ المُستَرسِلِ رِبا و لا قُوَّةَ الا باللهِ
    ((و اما حق معاشر اين است كه او را فريب ندهى ، با او نيرنگ نكنى ، به او دروغ نگويى ، او را اغفال نكنى و با او از در مكر و خدعه وارد نشوى و همانند دشمنى كه حد نگه نمى دارد، عليه او كارشكنى ننمايى و اگر به تو اعتماد كرد، به نفع او بكوشى و بدانى كه مغبون كردن او و سوءاستفاده از اعتماد او مانند ريا است )).
    در اين گفتار از حقوق كسى بحث مى كنيم كه به نحوى با انسان معاشر است و دايره اين عنوان (خليط و معاشر) وسيع تر از همنشين ، همسايه ، دوست و شريك در كسب مى باشد. شامل همه كسانى مى شود كه انسان به نوعى با ايشان آميزش و رابطه قهرى دارد. در انطباق عنوان هاى سابق ؛ مثل همنشين ، همسايه و دوست ، شايد بتوانيم قدرت انتخاب را شرط بدانيم كه انسان ، همسايه ، دوست ، همسايه و شريك را خود انتخاب مى كند؛ اما در حق معاشر چنين نيست و انسان قدرت انتخاب ندارد؛ مثلا كسى كه در وسيله نقليه عمومى براى مدت زمانى كوتاه با انسان همراه مى شود، يا در كلاس درس با وى هم درس مى شود و امثال آن ، معمولا از محدوده انتخاب و دايره اختيار انسان خارج است . با اين حال ، صرف رابطه با معاشر، براى او حقوقى به وجود مى آورد كه انسان بايد اين حقوق را رعايت كند.
    موارد نهى شده در معاشرت
    درباره حقوق معاشر، به جز يك مورد، بيشتر به نبايدها توجه شده است و بايدهاى حقوق معاشر در هر يك از عنوان هاى خاص ؛ مثل حق همنشينى شريك ، همسر و دوست به تفصيل بيان شد.
    روشهاى منفى كه در كلام امام عليه السلام به آن اشاره شده ؛ عبارتند از:
    لا تَغُرَّه ؛ غرور در اين جا به معناى خَدَعَهُ و اءطمَعَه بالباطلِ(454) است ؛ يعنى نوعى فريبكارى و ديگران را به طمع انداختن ؛ تا به كار ناشايسته و باطلى اقدام كرده ، به آن تن در دهند.
    لا تَغُشَّه ؛ غش به معناى اءَظهَرَ له خِلافَ ما اءَضمَرَه و زَيَّنَ له غيرَ المصلحةِ(455)؛ يعنى نوعى نيرنگ بازى و پرده پوشى و بر مفسده و صالح نمايى و سالم نمايى .
    لا تُكَذِّبَه ؛ كذب به معناى عدمُ مطابقةِ القولِ مع الضميرِ والواقعِ(456). گفتارى كه هم با واقع خارجى و هم با ضمير گوينده مطابقت ندارد.
    لا تُغفِلَه ؛ اغفال و غفلت به معناى سهو يَعتَرى الانسانَ مِن قِلَّةِ التحفُّظِ و التَيَقُّظِ(457) ديگرى را اغفال نمودن و از حقايق بى خبر نگه داشتن .
    لا تَخدَعَه ؛ خدعه به معناى انزالُ الغيرِ عمّا هو بِصَدده باءمر يُبديه على خلافِ ما يُخفيهِ(458) با تظاهر به خير، ديگرى را از مسير صحيح به انحراف كشيدن ؛
    اين تعابير كه در كلام امام سجاد عليه السلام مورد نهى واقع شده است ، ناظر به مفهومى است كه موارد استعمال مختلفى دارد. دروغ ، همان غرور و فريب و غش است ولى اين در گفتار است و آنها در رفتار.
    نهايتا كسانى كه با ديگران مراوده دارد، نبايد از هيچ يك از روش هاى فريب كارانه در رفتار و گفتار استفاده كند؛ چرا كه استفاده از آنها نشانه آلودگى انسان به گناه ، و انحراف از مسير صحيح انسانيت و حاكى از پستى نفس و لئامت او است ، چون عمل او موجب ضرر رسيدن به افراد و جوامع انسانى است و از منظر معارف ما، هر گفتار و رفتارى كه موجب خسران و زيان معنوى ديگران شود ممنوع و حرام است .
    كاربرد اين حربه ها و ابزار زمانى است كه انسان در سنگر و جايگاه نفاق پناه جويد؛ يعنى مى توان گفت ؛ آنان كه از اين ابزار استفاده مى كنند، چهره واقعى خود را در پس پرده نفاق پنهان كرده اند كه اگر آن نفاق آشكار شود، بالطبع اين حربه كارايى خود را از دست خواهد داد. سخن دروغ را وقتى از كسى مى پذيرند كه درباره او گمان راست گويى باشد. وقتى در راه خطا و انحراف با كسى همراه مى شوند؛ كه او را امين و بلد راه بپندارند؛ اما اگر انسان بداند كه اين شخص خلاف مى گويد و قصد اغفال و فريب دارد، هرگز ادعاى او را نخواهد پذيرفت و با او همراه نخواهد شد.
    نشانه هاى نفاق از ديدگاه اسلام
    بدترين فريب كارى و نيرنگ آن است كه موجبات انحراف انديشه و فكر را فراهم آورد؛ چرا كه در نهايت به انحراف اعتقادى انسان منتهى مى شود. برخلاف نفاق كه براى انديشه بشر، از هر خطرى ، تهديدآميزتر است ، كفر آشكار نمى تواند هيچ تهديدى براى اعتقادات صحيح و سالم انسان ها باشد؛ به همين دليل است كه در شرع گفته مى شود آزادى انديشه ، حق است ، اما آزادى خدعه ، نفاق و نيرنگ ممنوع است ؛ چون كفر اگر آن گونه كه هست خود را نشان بدهد، احتمال انحراف به وسيله آن بسيار ضعيف است ؛ چرا كه بطلان كفر آشكار و روشن است و با مسير فطرت و طبيعت سالم و اوليه انسان تعارض و تضاد كامل دارد. يعنى فطرت صحيح بشر، كفر را نمى پذيرد. اما اگر همين كفر در پس پرده نفاق عرضه شود، خطرناك است .
    شايد سر اين كه در قرآن ، منافقان را در فريب كارى منافقانه با خدا معرفى مى كند، همين نكته باشد؛ يعنى آنان در خدعه با خداى خويشند؛ قرآن مى گويد:
    انَّ المُنافقينَ يُخادعونَ اللهَ(459).
    ((منافقان از در نيرنگ با خدا وارد مى شوند)).
    چون منافقان قادر به پنهان كردن خود در پس پرده نفاق هستند، معلوم مى شود از استعداد فوق العاده اى برخوردارند. اين خيلى بعيد است كه آنها ندانند خدا را نمى توانند فريب بدهند. در قرآن انتساب فريبكارى و خدعه با خدا از باب اهميت اين مساءله است كه منافقان وقتى با مؤ منان ساده انديش ، مكر و خدعه مى كند، گويى باب خدعه و فريب را با خدا گشوده اند.
    مهم توجه به اين مطلب است كه روشهاى مذكور كه در حق معاشر مورد نهى واقع شده است ، ريشه در نفاق دارد و كاربرد و تاثير آنها تا زمانى است كه پرده و حجاب نفاق وجود داشته باشد؛ وگرنه اگر دشمن با چهره واقعى خود به ميدان بيايد، طبعا انسان ها از او پرهيز داشته ، از معاشرت با او خوددارى مى كنند و به يقين دچار آثار منفى و ارتباطات سوئى كه حاصل همنشينى با دشمن است ، نمى شوند.
    اين خطرها جايى است كه دشمن در چهره دوست و انسانى كه نسبت به او گمان دشمنى نيست ، جلوه كند. قرآن نيز از نفاق به بيمارى تعبير مى كند:
    اذ يَقولُ المنافقونَ والَّذينَ فى قلوبِهم مرَض (460).
    ((منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند...)).
    در تعاليم ائمه عليهم السلام هم ، چون برگرفته از وحى است به همين معانى تاءكيد شده است . اميرالمؤ منين عليه السلام در مذمت منافق مى فرمايند:
    ما اءقبحَ بالانسانِ باطنا عَليلا و ظاهِرا جَميلا(461).
    ((چه زشت است كه انسان باطن بيمارى داشته باشد اما اين چهره را با ابزار فريبنده و گول زننده تغيير داده ، زيبا جلوه دهد)).
    حال علت اين بيمارى كه هم قرآن و هم اميرالمؤ منين عليه السلام به آن اشاره مى كنند چيست ؟ تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام از علت بيمارى اين است :
    نِفاقُ المَرءِ مِن ذُلّ يَجدُهُ فى نفسِهِ(462).
    ((منشا نفاق ، ذلت و حقارتى است كه انسان در ضمير خود احساس ‍ مى كند)).
    همچنين از تعبيرات حضرت است كه مى فرمايند:
    النفاقُ مَن اَثافى الذُّلِّ(463).
    ((نهال نفاق در سرزمين ذلت و حقارت جوانه مى زند)).
    ريشه بيمارى نفاق همان احساس ذلت ، حقارت و زبونى نفس است . وقتى انسان تشخيص مى دهد در اجتماع آن طور كه مى خواهد مطرح نيست ، آن گونه كه دوست دارد او را پذيرا نيستند، با اين كه شايستگى ها و صلاحيت هاى لازم را ندارد تا مطرح شود، خود را چنان جلوه مى كند كه گويا واجد ارزش و شايستگى هايى است . اين همان نفاق است . در سخنان معصومين عليهم السلام براى نفاق و منافق علايمى ذكر كرده اند؛ مثلا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    للمنافِقِ ثَلاثُ علامات اذَا حَدَّثَ كَذَبَ و اذَا وَعَدَ اءَخلَف و اذَا ائتُمِنَ خَانَ(464).
    ((منافق داراى سه نشانه است : هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد؛ وقتى به ديگران وعده مى دهد، از وعده تخلف مى كند؛ اگر مورد اطمينان واقع شد، خيانت مى كند)).
    فريب كارى و غش ، خدعه و نيرنگ ، همه خيانت به انسان ها است . وقتى كسى به فروشنده اى اطمينان كرد كه كالاى خوب عرضه مى كند، اگر او كالاى نامرغوب را با مرغوبيت ظاهرى عرضه كند، غش كرده و فريب داده است .
    اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    انّى اءخافُ عليكم كلَّ عَليمِ اللِّسانِ، مُنافقِ الجَنانِ، يقولُ ما تعلمون و يفعل ما تُنكرونَ(465).
    ((من بر شما مردم مى ترسم ، از انسان دانا زبان و منافق دلى كه آنچه را شما پسنديده مى دانيد مى گويد؛ و آنچه را ناپسند مى دانيد عمل مى كند)).
    يعنى فعل و قول او با هم منطبق نيست ، از همين در وارد شده ، با ديگران انس مى گيرد، به آنها مى پيوندد و با تزوير و خدعه ، آنان را فريب مى دهد. ادعاى دين دارى مى كند، در حالى كه در باطن از دين گريزان است .
    نمونه هاى تاريخى از نفاق
    جالب اين كه همه حوادث تلخ و شومى كه در تاريخ بشريت ، هنوز هم كام انسان را مى آزارد و بعد از گذشت قرن ها، براى انسان ها ناگوار مى نمايد، حوادثى است كه در پس پرده نفاق و به وسيله منافقان تحقق پيدا كرده است . واقعه صفين و فريب و نيرنگ معاويه - كه از نظر تاريخ ، مسلم است كه كفر محض بود - در پى پرده نفاق و دين دارى صورت گرفت و آن شكست دردناك را بر پيكر اسلام وارد آورد.
    بالا بردن قرآن ها بر نيزه توسط لشكر معاويه ، براى پذيرفتن حكميت باعث عقب نشينى افرادى شد كه با قرآن انس داشتند، اما ساده انديش بودند.
    نمونه ديگر واقعه اى است كه در عاشورا به وجود آمد. در حادثه شهادت سيدالشهداء عليه السلام بسيارى از افراد ساده انديش را به بهانه اين كه امام حسين عليه السلام در مقابل اميرالمؤ منين وقت خروج كرده است ، به ميدان كشيدند و در آخر نيز آن حوادث دردناك شهر شام و استقبال بسيار ناگوار از اهل بيت سيدالشهداء عليه السلام را آفريدند.
    انسان ها بايد از اين روش هايى كه در كلام امام سجاد عليه السلام نهى شده ، به دور باشند. به خصوص حاكمان در روابطشان با مردم و مردم با حاكمان . كسى كه در منصب و جايگاه حكومت بر مردم قرار مى گيرد، آنچه كه از او پسنديده و مطلوب است و عقل و شرع نيز آن را توصيه مى كنند خيرخواهى و يك رنگى در رابطه با مردم است . در غير اين صورت چنان كه تاريخ نشان داده منجر به شكست حكومت ها و از بين رفتن ملت ها خواهد شد.
    سرنوشت دول اسلامى براى ما بسيار عبرت آموز است . وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام به خلافت رسيدند، گروه هايى كه از در فريب و نيرنگ و دغل وارد شدند، عوارض سوئى از آنها بر جاى ماند كه به مراتب بيشتر از حوادث ديگر در تاريخ نمايان است . نمونه آن ماجراى طلحه و زبير است . آنها با اميرالمؤ منين عليه السلام از در نيرنگ وارد شدند و بعد از اين كه مطمئن شدند، اميال و مطامع آنها توسط اميرالمؤ منين عليه السلام برآورده نخواهد شد. به قصد عمره ، از اميرالمؤ منين عليه السلام جدا شدند و بعد هم مردم را به خون خواهى خليفه مقتول تحريك كرده و به راه انداختند. بعد كه جنگ شروع شد، در بحبوحه جنگ ، مروان طلحه را با تير زد. ديدند مروان مى گويد: انَّ دَمَ عثمانَ عندَ هذا قسم به خدا كه خون عثمان نزد اين مرد است و دامن او به خون عثمان آلوده است (466).
    خلاصه آنهابه عنوان يك شهروند و تابع ، به جاى اين كه منافع عمومى را در نظر بگيرند، مطامع شخصى خود را در نظر گرفتند و از باب فريب و اغفال مردم وارد شدند و باب فريب كارى را با حكومت بازكردند.
    فرد ديگرى كه از نظر تاريخى در نيرنگ و فريب برجستگى دارد، معاوية بن ابى سفيان است كه او هم به خون خواهى عثمان وارد عرصه شد و آن مصائب ناگوار را براى آن مقطع تاريخ و مسلمان ها به وجود آورد.
    جالب است كه براى بعضى اين سؤ ال پيش آمده بود كه اين فريب كارى ها و حركت هايى كه از معاويه و اصحاب او به خصوص عمروعاص سر مى زند، به دليل اين است كه از استعداد و هوش سرشارى برخوردارند كه امام و پيشواى ما توانايى مقابله با آنها را ندارد. اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره فرمودند:
    لَولا التُّقى لَكُنتُ اءَدهَى العَرَبِ(467).
    ((قسم به خدا كه اگر حصار پرهيزگارى نبود، من از همه مردم زيرك تر و باهوش تر بودم )).
    در تعبير ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    لَولا اءَنَّ المَكرَ والخَديعَةَ فى النَّارِ لَكُنتُ اءَمكَرَ النَّاسِ(468).
    ((اگر اين نبود كه نتيجه مكر و فريب كارى با ديگران ، آتش است ، من از هر كس ديگرى ، به راه و رسم حيله آشناترم )).
    جالب اين است كه آن حضرت براى اين كه انسان ها را از استفاده از اين حربه هاى مذموم بازدارد، مى فرمايند:
    آفةُ الذُّكاءِ المكرُ(469).
    ((آفت زيركى ، مكر و حيله است )).
    كسانى كه با خدعه و نيرنگ قصد رسيدن به هدفى را دارند، با اين بيمارى به مرور آن ذكاوت و زرنگى خود را از دست خواهند داد. ما به هيچ شكل و توجيهى مجاز نيستيم كه باب خدعه و حيله گرى را با ديگران بگشاييم .
    غشّ، نشانه پستى و دنائت
    درباره موارد مختلفى كه در كلام امام سجاد عليه السلام به عنوان مصداق حيله و نيرنگ آمده ، تعبيرات تندى نيز در مذمت استفاده از اين شيوه ها و روش ها وارد شده است . امام صادق عليه السلام در روايت مستندى مى فرمايند:
    لَيسَ منَّا مَن غشَّنَا(470).
    ((كسى كه باب غش با ما را بگشايد - با امام و پيشواى خود باب فريب را بگشايد - از ما نيست )).
    يا در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه :
    نَهَى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن اءَن يُشابَ اللَّبَنُ بالمَاءِ للبَيعِ(471).
    ((رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از مخلوط كردن شير با آب براى معامله نهى فرموده اند)).
    اگر كسى قصد فروش شير دارد، مجاز نيست آن را با آب مخلوط كند؛ چون نوعى غش در معامله است . روايت هاى زيادى نيز در اين باب وجود دارد؛ در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين مطلب بهتر بيان شده است :
    مَن غشَّ مُسلما فى شِرَاء اءَو بَيع فَلَيسَ مِنَّا و يُحشَرُ يَومَ القيامَةِ معَ اليَهودِ لاءَنَّهم اءَغَشُّ الخَلقِ للمُسلمينَ(472).
    ((كسى كه در خريد و فروش با مسلمان غش در معامله كند، از ما نخواهد بود و در روز قيامت با قوم يهود برانگيخته خواهد شد؛ به خاطر اين كه آنها باب فريب كارى با مسلمانان را بازكردند)).
    عجيب اين است كه در روايت ها تعبير قابل توجهى را از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى يابيم كه مى فرمايند:
    مَن باتَ و فى قَلبِهِ لِاءَخيهِ المُسلمِ بَاتَ فى سَخَطِ الله و اءَصبحَ كذلكَ و هوَ فى سَخَطِ الله حتَّى يَتوبَ و يُراجِعَ و ان مَاتَ كذلكَ مَاتَ على غيرِ دِينِ الاسلامِ(473).
    ((اگر كسى صبح كند در حالى كه در خيال فريب كارى برادر مسلمانش را در سر مى پرورانده ، خود را با سخط و خشم خدا همراه كرده است ؛ مگر توبه كند و پشيمان شود. چنانچه در اين انديشه بميرد، مسلمان از دنيا نرفته است )).
    معارف و دستورات تربيتى ما به تصحيح فكر و انديشه و سلامت روحى انسان ها اهتمام وافرى دارند. حتى انسان نبايد اجازه بدهد كه در مخيله او فريب كارى ، خدعه و نيرنگ با ديگران ريشه كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الغِشُّ مِن اءخلاقِ اللِّئامِ(474).
    ((غش و فريب كارى ، علامت پستى و دنائت روحى است )).
    اگر كسى به كرامت انسانى خود پايبند باشد، و براى خود، شخصيت و هويت انسان قائل باشد، به طور طبيعى نبايد در روابط خود از اين روش ها استفاده كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى فرموده اند كه :
    الغِشُّ شرُّ المَكرِ(475).
    ((بدترين مكر و فريب ، غش است )).
    از اين تعبير امام عليه السلام استفاده مى شود كه اين نوع مكر، زننده تر و ناپسندتر از ساير موارد است . و در نهايت بايد گفت كه منشا همه اين رذايل اخلاقى ، روح دنائت و نفاق است .
    پرهيز از خدعه و نيرنگ در معاشرت
    روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    ايَّاكَ والخَديعَةَ فانَّها مِن خُلُقِ اللَّئيمِ(476).
    ((از خدعه و نيرنگ دورى نما، زيرا كه خدعه كار انسان هاى پست و لئيم است )).
    تعبيرهاى حضرت بيشتر براى تربيت انسان هاى مومن است . بنابراين مى فرمايند كه بر شما مسلمان ها فرض است كه از خدعه و فريب كارى پرهيز كنيد.
    بهره جويى از اين روش در زندگى از خصوصيات انسان هاى پست و فرومايه است .
    انسان مسلمان و مومن هرگز نمى تواند به سوى پستى و دنائت حركت كند.
    صرف نظر از اين كه خدعه ، نشانه پستى و دنائت نفس است ، نوعى خودفريبى است . از تعبيرات حضرت است كه مى فرمايند:
    غَرَّ عقلَهُ مَن اءَتبَعَه الخُدَعَ(477).
    ((كسى كه عقل را وسيله فريب كارى ديگران قرار مى دهد، در واقع عقل خود را فريب داده است )).
    تعبيرى ديگر، آن مثال معروف است كه در كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    مَن حَفَرَ بِئرا لِاءَخيهِ وَقَعَ فيها(478).
    ((اگر انسان براى برادرش چاهى بكند - كه او را گرفتار سازد - خود در آن خواهد افتاد)).
    اگر كسى به پشتوانده هوش و استعداد خود، در صدد فريب ديگران برآيد، واقعا عقل خود را فريب داده است و وقتى انسان عقل خود را فريب دهد، معنى اش اين است كه نتوانسته از آن نيروى خدادادى خود استفاده بهينه كند. تعبير ديگرى از حضرت به اين مضمون آمده است كه :
    لا دينَ لِخَدَّاع (479).
    ((خدعه كننده ، دين ندارد)).
    كسى كه زندگى اش بر خدعه و نيرنگ استوار است ، به يقين نمى تواند خود را در حصار و چهارچوبه دين و دين دارى نگه دارد. ناچار بايد پا را از اين محدوده بيرون بگذارد؛ چون لازمه فريب كارى ، ارتكاب بسيارى از محرمات شرعى است : بايد دروغ بگويد؛ به ديگران تهمت بزند، نمامى كند، به اموال ديگران تجاوز كند و همه آنچه را كه شرع مقدس ممنوع كرده است ، انجام دهد، اين انسان به دنبال فريب كارى است و مبناى روابط اجتماعى و زندگى شخصى او بر اساس نيرنگ و فريب قرار داده شده است ، از اين رو نمى تواند در حصار دين زندگى خود را ادامه بدهد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    المَكرُ سَجِيَّةُ اللِّئام (480).
    ((حيله ، روش بخيلان افراد پست است )).
    براى عده اى مكر و حيله ، به صورت سجيه درمى آيد؛ ملكه اخلاقى مى شود. اين ملكه در كسى رسوخ پيدا ميكند كه ابتدا تن به پستى و لئامت داده باشد. وقتى پستى اخلاقى را پذيرفت ، مكر هم از جمله ملكه هاى اخلاقى او مى شود.
    نفس گناه و اخلاق سوء در هر جا و نسبت به هر كس ، ناپسند و زشت و مذموم است ؛ به خصوص اگر كسى به انسان اطمينان پيدا كند و از آن اطمينان سوءاستفاده كند. در بعضى از تعبيرات آمده است كه :
    المَكرُ بِمَن ائتَمَنَكَ كُفر(481).
    ((مكر با كسى كه به تو اطمينان كرده ؛ و تو را امين دانسته ، كفر است )).
    براساس اين روايت ، گناه برخورد مكارانه و فريبنده با كسى كه به انسان اطمينان كرده ، با گناه انكار توحيد برابرى مى كند. طبعا به اهل فضل و ادرا ك هم توصيه شده كه مكاران و حيله گران را مشاور خود قرار ندهيد و امانتى به آنها نسپاريد چرا كه نمى توانند امين باشند.
    لا اءمانةَ لِمَكور(482).
    ((براى بسيار مكركننده امانتى نيست )).
    نكته ديگر روايت اين كه اگر كسى در روابط خود با مردم ، از در فريب كارى وارد شود و باب مراودات خود را با مكر و حيله و فريب بگشايد، خداوند اثر وضعى اين عمل را چنين مقرر فرموده كه همه مكر و حيله ، به خود او برمى گردد:
    مَن مكَر بالناسِ رَدَّ الله سبحانَه مكرَه فى عُنُقه (483).
    ((هركه نسبت به مردم مكر نمايد، خداوند سبحان مكرش را به او بازمى گرداند)).
    عقاب بسيارى از حقوق الناس ، اثر سريع دنيوى است كه گويى قيامتى در همين دنيا برپا مى شود و او به مكافات عمل خود مى رسد. از آن جمله عقاب مكر و حيله با مردم است .
    نكته ديگرى كه در كلام امام عليه السلام نهى شده اين است كه فرد علاوه بر فريب كارى رفتار، نبايد فريب كارى در گفتار داشته باشد. دروغ نگويد، غيبت نكند، تهمت نزند، نمامى نكند و... پروا و پرهيز از اين رذايل نيز لازم است . با اين كه قبح و زشتى اين امور در ميان همه انسان ها، پذيرفته شده است ، در جوامع امروزى عمل به آن خيلى كم رنگ است . امام حسن عسكرى عليه السلام درباره دروغ چنين مى فرمايند:
    حُطَّتِ الخَبائثُ فى بَيت و جُعِلَ مِفتاحُهُ الكَذِبَ(484).
    ((همه زشتى ها و رذايل و سيئات اخلاقى را در خانه اى ذخيره كرده اند و كليد ورود به آن را دروغ قرار داده اند)).
    اگر كسى خود را به گناه دروغ آلوده كند، احتمال هرگونه خطا درباره او منتفى نيست . حتى قتل نفس ، تجاوز به نواميس ، ترك همه كرامت هاى اخلاقى و... بنابراين اصل از انسان كذاب به عدوّالله تعبير مى شود. دشمنى خدا، كليد بسيارى از گناهان است در واقع بسيارى از گناهان در اعمال عبادى انسان تاثير آن چنانى ندارد؛ اما دروغ در بعضى از اعمال عبادى اثر منفى مى گذارد. دروغ بستن به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام توسط روزه دار، باعث بطلان روزه او مى شود، بنابراين امام عليه السلام علاوه بر اين كه از خدعه و نيرنگ در روابط نهى مى فرمايند، در روابط اجتماعى ، بهره گيرى از حربه و ابزار دروغ را هم منع مى كنند.
    كارشكنى نكردن در معاشرت
    عبارت ديگرى كه امام سجاد عليه السلام در قسمت پايانى حق معاشر ذكر فرموده اند اين است :
    و لا تَعملَ فى انتفاضِهِ عَمَلَ العَدُوِّ الَّذى لا يُبقى على صاحبِهِ
    ((در كار معاشر خود، مانند دشمنى كه اصلا بناى دوستى با او ندارى ، كارشكنى نكن )).
    اين تعبير امام عليه السلام عجيب است . در واقع مثال مى آورند و مى فرمايند: مبادا حتى در ارتباط كوتاه با ديگران ، چنين تصور كنى كه او دشمن تو است و بنا نداشته باشى هرگز با او رفاقت كنى و بپندارى كه در بقيه عمر او را نخواهى ديد و بر اين اساس با فريب او منافع خود را تامين كنى . انسان موظف است روابط كوتاه مدت را به دوستى هاى ريشه دار تبديل كند؛ كثرت دوستان و ايجاد رابطه با انسان هاى ديگر، هرچه بيشتر باشد، فوايد و منافع دنيوى و اخروى بيشترى در بر خواهد داشت .
    كسانى كه دوستان بيشترى دارند، مى توانند در مشكلات زندگى از افراد متعدد و مختلفى استمداد كنند. روابط وسيع ، منافع بيشترى درپى دارد. علاوه بر آن ، بر اساس معارف اسلامى ، در آخرت هم آثار مثبتى به همراه دارد. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
    استَكثروا مِنَ الاخوانِ فانَّ لكُلِّ مؤ مِن شَفَاعة و قالَ اءَكثِروا مِن مُؤَاخاةِ المؤ منين فانَّ لهُم عندَ اللهِ يَدا يُكَافِئُهُم بها يومَ القيامَةِ(485).
    ((براى خود برادران بيشترى برگزينيد كه هر مومنى حق شفاعت در قيامت دارد. برادران دينى خود را زياد كنيد تا در قيامت نزد خداوند كمك كار داشته باشيد)).
    امام رضا عليه السلام دراين باره مى فرمايند:
    مَنِ استَفادَ اءَخا فى اللهِ استَفَادَ بَيتا فى الجَنَّةِ(486).
    ((اگر كسى در دنيا يك برادر داشته باشد، از يك خانه در بهشت برخوردار خواهد بود)).
    حال با توجه به اين توصيه هاى مؤ كّد اگر انسان بخواهد در ملاقات و برخورد مقطعى ، كسى را فريب دهد تا از جانب او منفعتى ببرد، استفاده ابزارى از ديگران بوده و اصرار به اين رفتار، سيئه اخلاقى و غيرمشروع است .
    عدم خيانت در معاشرت
    امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    و انِ اطمَاءَنَّ اليكَ استَقصَيتَ له على نفسِكَ و عَمِلتَ اءَنَّ غَبنَ المُستَرسِلِ رِبا
    ((اگر او در ارتباط كوتاه و ابتدايى ، به تو اطمينان كرد، كوشش كن كه نام او را لكه دار نكنى و به اعتماد او خيانت نكنى و بدانى اگر با خيانت به او منفعتى به دست آوردى ، اين منفعت ، به منزله رباخوارى خواهد بود)).
    در مباحث قبل ، درباره خيانت ، مواردى بيان شد؛ اين جا نيز به چند نكته ديگر اشاره مى كنيم :
    اگر انسان ، ديگران را وسيله رسيدن به منافع خود قرار دهد، مرتكب ريا شده است . همان گونه كه نقل كرديم يكى از زشت ترين پديده هاى اقتصادى ، ربا در اشكال مختلف آن است .
    علت ممنوعيت ربا اين است كه روح خيرخواهى ، مروت و مردانگى را سلب مى كند و هر چيزى كه منتهى به نابود كردن روح خيرخواهى ديگران شود، مورد نهى واقع شده است . اين جا هم اگر كسى به انسان اعتماد كند و انسان به اعتماد او خيانت يا بى اعتنايى كند و اعتقاد او اين باشد كه براى او هر اتفاقى افتاد، بيفتد، فقط به منافع ما لطمه اى وارد نشود، به نوعى باعث نابودى روح معروف خواهى و خيرطلبى مى شود.
    تعبير امام عليه السلام اين است كه اگر كسى با بى اعتنايى به اعتماد ديگران و عدم كوشش براى حفظ اعتماد آنها منافعى به دست آورد، اين منافع به منزله ربا است و به همان دليلى كه ربا حرام و مذموم است ، اين عمل نيز حرام است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لا تَخُن مَنِ ائتَمَنَكَ و ان خَانَكَ(487).
    ((اگر كسى كه تو را امين خود مى داند به تو خيانت كرد، تو حق خيانت ندارى )).
    از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
    اذا ظَهَرتِ الخياناتُ ارتَفَعتِ البَرَكاتُ(488).
    ((اگر خيانت رايج شود، خداوند بركاتش را از ميان امت برمى دارد)).
    اين اثر وضعى خيانت است . جالب اين است كه در كلام ديگرى اميرالمؤ منين عليه السلام تصريح فرموده اند:
    الخيَانَةُ رَاءسُ النِّفاقِ(489).
    ((خيانت ، ريشه در نفاق دارد)).
    قوام و دوام نفاق در دل ، موقوف به قوت خيانت انسان ها است .
    همه نكاتى كه از فرمايش امام عليه السلام ذكر كرديم ، روش هاى ناپسندى است كه در برخورد با ديگران نبايد به كار گرفته شود و امام عليه السلام استفاده از اين ابزار و روش ها را در معاشرت با ديگران - شخصى يا اجتماعى ، فردى يا گروهى ، مسلمان يا غيرمسلمان و در هر صنف و شغلى - ممنوع و حرام دانسته اند.
    احتمالا كسانى كه اين حقوق - حقوق همنشين ، همراه ، همسايه ، معاشر و طبقات مختلف - را مطالعه مى كنند، تصور كنند كه چون رعايت اين حقوق ، بسيار مشكل است ، بهتر است از جامعه دورى كنيم و ارتباطات خود را كم كرده يا بسته نگه داريم . اين تفكرى ناپسند است ؛ چون در اسلام ، به توسعه روابط و حضور فعال در جامعه توصيه شده است .
    حضور در جامعه و معاشرت با ديگران ، همراه با رعايت قواعد و قوانين معاشرت و زندگى مهم است وگرنه اگر انسان در خانه بنشيند و رهبانيت و گوشه نشينى و انزوا اختيار كند، كمال نفسانى نخواهد بود. انسان زمانى به كمال مى رسد كه در متن اجتماع و يا مردم ، در خوشى ها و ناخوشى ها و لذت ها و آلام همراه باشد؛ وگرنه ، مثل كسى است كه سعدى در شعر خود به او اشاره دارد:بديدم عابدى در كوهسارى بدو گفتم به شهر اندر نيايى ؟ بگفت آن جا پرى رويان نغزند قناعت كرده از دنيا به غارى كه بارى بند از دل برگشايى چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند

    38 و 39 - حق طرفين دعوا
    و اءَمَّا حقُّ الخَصمِ المُدَّعى عَليكَ فان كَانَ ما يَدَّعى عليكَ حَقّا لَم تَنفَسِخ فى حُجَّته و لَم تَعمل فى ابطَالِ دَعوَته و كُنتَ خَصمَ نَفسكَ لَه والحاكِمَ عليهَا والشَّاهدَ له بِحَقِّه دونَ شهَادَةِ الشُّهودِ فانَّ ذلكَ حقُّ اللهِ عليكَ و ان كانَ ما يَدَّعيهِ باطِلا رَفَقتَ به و رَدَعتَه و نَاشَدتَه بدِينِه و كَسَرتَ حِدَّتَه عنكَ بذِكرِ اللهِ و اءَلقَيتَ حَشوَ الكَلامِ و لَغطَهُ الَّذى لا يَرُدُّ عنكَ عادِيَةَ عدوِّكَ بَل تَبُوءُ باءِثمِه و بهِ يَشحَذُ عليكَ سَيفَ عَدَاوَتِهِ لِاءَنَّ لَفظَةَ السُّوءِ تَبعَثُ الشَّرَّ والخَيرُ مَقمَعَة للشَّرِّ و لا حولَ و لا قُوَّةَ الا باللهِ.
    و امَّا حقُّ الخَصمِ المدَّعى عَليه فان كَانَ ما تَدَّعيهِ حَقّا اءَجمَلتَ فى مُقَاوَلَتهِ بِمَخرَجِ الدَّعوَى فانَّ للدَّعوَى غِلظَة فى سَمعِ المُدَّعى عليهِ و قَصَدتَ قَصدَ حُجَّتكَ بالرِّفقِ و اءَمهَلِ المُهلَةِ و اءَبيَنَ البَيَانِ و اءَلطَفَ اللُّطفِ و لَم تَتَشَاغَل عن حُجَّتكَ بِمُنازِعَتهِ بالقيلِ و القَالِ فَتُذهبَ عنكَ حُجَّتكَ و لا يكونَ لكَ فى ذلكَ دَرَك و لا قوَّةَ الا باللهِ
    ((و اما حق خصمى كه نسبت به او ادعا دارى اين است كه اگر تو راست مى گويى ، براى خاتمه و خروج از دعوا، نيكو سخن بگويى ؛ زيرا ادعا، درشتى و سنگينى در گوش طرف به وجود مى آورد. پس برهان خود را به نرمى و آرامى بگو و از بيان روشن و ملاطفت و متانت در گفتارت بهره گير؛ چون فرياد و ستيز در منازعه ، دليل و برهان تو را از تو مى گيرد و بعد از آن نمى توانى جبران كنى و اگر در ادعايت ، دروغ مى گويى ، از خداى عزّوجلّ حيا و توبه كن و دعوا را رها نما)).
    از جمله گروه هايى كه در طول زندگى و به حكم ضرورت در برابر انسان قرار مى گيرند و بخشى از عمر و گاه سراسر عمر و زندگى را به خود مشغول مى كنند، كسانى هستند كه با انسان تضاد منافع پيدا مى كنند كه اين تضاد سير عادى زندگى را مختل مى كند و انسان را از مهمات زندگى بازمى دارد.
    بر اين اساس مى بينيم مكتب تربيتى اسلام از ابتدا طورى در تربيت انسان اهتمام نموده است ، كه روح زياده خواهى و چشم داشت به مال و منافع ديگران در آنها شكل نگيرد و از هر نوع حرص و آز و تجاوز به حقوق ديگران دور باشند؛ كه اگر از اين مكتب تربيتى درست بهره جوييم ، طبعا آن مدينه فاضله تحقق يافته ، زمينه تضاد و تعارض و اصطكاك منافع از بين مى رود؛ در نتيجه اختلافى نيز پيدا نمى شود. ولى از آن جا كه اسارت بسيارى از انسان ها در بند طمع و زياده خواهى ، واقعيت تلخ و غيرقابل انكارى است ، طبعا آثار مخرب آن ، در روابط با ديگران تاثيرگذار است . بنابراين نمى توانيم فقط به توصيه هاى اخلاقى ايده آل و پيش گيرى صرف بسنده كنيم .
    مكتبى جامعيت دارد كه علاوه بر ارشادات اخلاقى ، راهكارى موثر را در حل منازعات و مشكلات قهرى زندگى اجتماعى ، به جامعه انسانى هديه كند.
    قضا در اسلام
    اگر مكتبى ، مدعى جامعيت باشد، اما در قبال حوادث و پيشامدهاى قهرى زندگى اجتماعى ، برنامه و قوانين مدونى نداشته باشد، ادعاى صرف كرده است . از همين رو است كه باب قضا در فقه اسلامى عهده دار حل و فصل خصومات بوده و داراى جايگاه ويژه اى است . در اسلام از انواع قضاوت ها، فقط يك نوع آن مورد تاييد بوده ، ضامن سعادت قاضى است كه در كلام امام صادق عليه السلام به آن اشاره شده است ؛ حضرت مى فرمايند:
    القُضاةُ اءَربَعة ثَلاثة فى النَّارِ و واحد فى الجَنَّةِ رَجُل قَضى بِجَور و هو يَعلَمُ فهوَ فى النَّار و رَجُل قَضى بِجَور و هو لا يَعلَمُ فهو فى النَّار و رَجُل قَضَى بالحقِّ و هو لا يَعلَمُ فهو فى النَّار و رَجُل قَضَى بالحَقِّ و هو يعلمُ فهوَ فى الجَنَّةِ(490).
    ((قُضات ، چهار دسته اند: دسته اول ، كسانى كه عالمانه حكم به ستم مى كنند. جايگاه ايشان آتش است ؛ دسته دوم ، كسانى كه جاهلانه حكم به ستم مى كنند، جايگاه اين عده نيز آتش است ؛ دسته سوم ، كسانى كه جاهلانه حكم به عدل مى كنند. جايگاه اين دسته نيز آتش است ؛ دسته چهارم ، كسانى كه عالمانه حكم به عدل مى كنند، اين عده تنها كسانى هستند كه سعادتمندند و جايگاهشان بهشت است )).






  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    با توجه به روايت ، دو نكته بسيار اساسى وجود دارد كه سنگ بناى امر قضا در اسلام است . يعنى اساسا در مكتب فقهى و حقوقى اسلام ساختمان و بنيان امر قضا و فصل خصومت ، بر دو پايه صلاحيت و شايستگى قاضى و روش استنتاج حكم ، بنا شده است .
    الف - صلاحيت و شايستگى قاضى
    اما در ركن اول كه صلاحيت و شايستگى قاضى است ، بايد بگوييم كه از منظر فقه اين مرتبه و جايگاه از قداست خاصى برخوردار است كه اميرالمؤ منين عليه السلام به شريح مى فرمايند:
    قَد جَلَستَ مَجلسا لا يَجلِسُه الا نَبِىّ اءَو وَصِىُّ نَبِىّ اءَو شَقِىّ(491)
    ((در جايگاهى نشسته اى كه فقط جاى نبى و وصى يا انسان شقى و بدبخت است )).
    اين جايگاه ، منحصرا جايگاه انبيا و اوصياى الهى است كه داراى مقام عصمت و علم از ناحيه وحى اند و يا جايگاه اشقيايى كه شايستگى و صلاحيت آن را ندارند.
    در مثالى محسوس ، قاضى مانند راننده اى است كه هدايت وسيله نقليه برعهده او است . كسى مى تواند از جاده پرپيچ و خم و خطرناك در كمال صحت و سلامت به مقصد برسد كه به فنون رانندگى وقوف كامل داشته باشد؛ وگرنه سقوط او به قعر دره قطعى است .
    بنابرآنچه بيان شد، اهميت و قداست اين جايگاه اقتضا مى كند كسى بر اين كرسى بنشيند كه داراى مقام نوبت و يا داراى مقام وصايت باشد؛ چرا كه انبيا و اوصيا دو ويژگى ممتاز دارند:
    ويژگى اول اين كه مستقيما به منبع علم الهى دسترسى دارند.
    ويژگى دوم اين كه در مقابل خطا و لغزش از مصونيت و معصوميت برخوردارند.
    اگر غير از اين دو طبقه ، طبقه ديگرى در اين جايگاه قرار بگيرد، مصداق همان تعبير سوم كلام اميرالمؤ منين عليه السلام ؛ يعنى شقى خواهد بود.
    ب - روش استنتاج احكام
    نكته ديگرى كه گذرا به آن اشاره مى شود روش هايى است كه قاضى بايد در صدور حكم به آنها واقف بوده و توجه كند. ضرورى است كه بدانيم در امر قضا، پاره اى از قضاوت ها درباره دعاوى شخصى است و برخى ديگر مربوط به حقوق عمومى و نقض آنها. قاضى بايد به همه اين حوزه ها احاطه كامل داشته باشد؛ مثلا بداند در دعاوى ، مدعى و منكر را چگونه شناسايى كند؟ مدعى در چه شرايطى ادعايش پذيرفته مى شود؟ به چه وسيله اى ادعاى او اثبات مى شود؟ منكر چگونه مى تواند از خود دفاع كند؟ ابزار دفاع منكر چه مى تواند باشد؟ حاكم در برخورد با متخاصمان چه شيوه هايى را بايد به كار بگيرد؟ و...
    امروز كه پ يغمبر و وصيى در ميان ما نيست و از طرفى امر قضا از ضرورت هاى اجتماعى غيرقابل انكار بوده و تعطيل بردار نيست ، احراز اين منصب و قرار گرفتن در اين جايگاه ، شرايط و صلاحيت هايى را مى طلبد كه بدون آنها نمى توان بر اين منصب تكيه زد.
    شرايط قاضى
    با احصائى كه در منابع فقهى ما انجام گرفته است و از همان عصر معصومين عليهم السلام و بعد در كلمات فقها و علماى بزرگوار شيعه و عامه مسلمين بيان شده است ، شرايط قاضى به اين شرح است :
    1 - بلوغ
    شرط اول ، بلوغ است . كسى كه در منصب قضا و حل خصومت و حكميت ميان مردم قرار مى گيرد، بايد به حد بلوغ رسيده باشد. صرف نظر از ادله شرعى اين ضرورتى عقلانى است كه در ميان عقلاى عالم ، هرگز امور مهم يك جامعه به كودكان واگذار نمى شود.
    در اسلام ، بلوغ - كه مرز تكليف الهى است و بسيارى از آثار ديگر بر آن مترتب است - با ساير مكتب ها و فرهنگ هاى مختلف ، كاملا متفاوت است . در اسلام اين مرز، پايان پانزده سالگى است .
    علاوه بر اين ، در آيين مقدس اسلام منصب قضا يك امتياز نيست ، بلكه تكليف است .
    چنان كه در لغت آمده تكليف مشتق از ((كلفت ))، به معناى سنگينى و بار است و خداوند متعال ، از كودكان رفع تكليف كرده است ؛ يعنى سنگينى و بار مسووليتى بر عهده كودكان و اطفال قرار نداده است . بنابراين كودك هر چند حايز صلاحيت هاى ديگرى كه بحث خواهد شد باشد، اما به دليل اين كه قضاوت تكليف سنگينى است ، مكلف به آن نشده است .
    اطفال حتى مالك اموال خود نيستند و درباره آنها اِعمال ولايت مى شود و شرع مقدس اولياى آنها را نيز تعيين كرده است .
    2 - عقل
    شرط دوم ، عقل است كه در بين عمه عالم پذيرفته شده است و برهان قطعى عقلى دارد. ادله شرعى تصريح مى كنند كسانى كه تعادل عقلى ندارند و از اين نعمت خداوند، به حد لازم و ضرورى برخوردار نيستند، نه تنها منصب قضا، بلكه همه تكاليف از آنها ساقط است . بالطبع ديگران نيز مجاز نيستند كه اين امور را به عهده آنها بگذارند.
    بنابراين ، كودكان ، مجنون ها و افرادى كه فاقد نعمت عقل هستند، حق تصدى اين امر بسيار مهم را ندارند.
    3 - اسلام
    شرط سوم ، اسلام به معناى واقعى ، يعنى پذيرش دين مبين اسلام و التزام به همه مبانى آن است . روشن است كه آيين مقدس اسلام ، هرگز نمى پذيرد كه كسى در منصب قضا قرار بگيرد و اختيار صادر كردن حكم به او داده شود و او نسبت به مال و جان مردم صاحب ولايت و قدرت باشد، اما تقيد به موازين اسلام نداشته باشد. اين يك قانون الهى و شرعى است كه :
    لن يَجعَلَ اللهُ للكافرينَ على المؤ منين سَبيلا(492).
    ((خداوند هرگز كافران را بر مؤ منان تسلطى نداده است )).
    خداوند متعال ، سلطنت و اقتدار كافر را بر مسلمانان نمى پذيرد. علاوه بر اين ، حكومت منصبى است كه ويژه انبيا و اوصياى الهى است و در جامعه اسلامى كسى كه به قوانين اسلام مقيد نباشد، شايستگى نشستن بر اين مسند را نخواهد داشت .
    4 - ايمان
    شرط چهارم ، پايبندى به ولايت اهل بيت عليهم السلام است كه اين شرط را از روايت هايى استفاده مى كنيم كه منبع غنى استخراج احكام است ؛ روايت هاى متعددى در اين باب نقل شده كه بنا به مضمون يكى از آنها كه در عصر امام صادق عليه السلام افرادى به حضور ايشان شرفياب مى شدند و مخاصمات و اختلافات ميان شيعيان را به محضر آن امام بزرگوار عرضه و چاره جويى مى كردند كه ما چگونه دعاوى و مرافعات ميان خود را حل و فصل كنيم ؟ امام صادق عليه السلام صريحا فرمودند:
    انظُرُوا الى رَجُل مِنكُم يَعلمُ شَيئا مِن قَضائِنَا فَاجعَلوهُ بينكم فانِّى قَد جَعَلتُه قَاضيا فَتَحَاكَموا الَيهِ(493).
    ((از جمع خود به كسى مراجعه كنيد كه بر احكام الهى وقوف و آشنايى دارد و او را در بين خود قاضى قرار دهد كه ما قضاوت او را تاييد مى كنيم )).
    از طرف ديگر روايت هاى متعددى است كه منصوبان از سوى حكومت هاى غير معتقد به ولايت را طاغوت مى نامند و امام صادق عليه السلام نيز به شيعيان خود سفارش كردند كه به اين افراد كه از سوى خلفاى غاصب بنى اميه و بنى عباس به كار قضاوت گمارده شده اند، مراجعه نكنيد؛ حضرت مى فرمايند:
    مَن تَحَاكَمَ الى الطَّاغوتِ فَحَكَمَ لهُ فانَّما سُحتا و ان كانَ حَقُّه ثَابِتا(494).
    ((اگر كسى طاغوت را حاكم دعوا قرار دهد، اگر چه به حق مسلمى براى او حكم كند، حق تصرف در آنچه را گرفته ، ندارد و آن سُحت و مال حرام است اگرچه حق مسلم او باشد)).
    اين مطلب ، تاءكيدى است بر روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شد؛ حضرت فرمودند:
    رَجُل قَضَى بِجَوز و هوَ لا يَعلَمُ فهوَ فى النَّارِ(495).
    ((كسانى كه جاهلانه حكم به ستم مى كنند، جايگاهشان آتش است )).
    بنابر فرموده امام صادق عليه السلام اگرچه قاضى حكم عادلانه كرده است ، اما چون شايستگى نشستن بر اين كرسى را ندارد؛ لذا بردن دعاوى نزد او جايز نيست .
    از منظر ادله ، اين قانونى تعبدى است - چون در كلام معصوم عليه السلام آمده است - و ما بايد بپذيريم كه براى قضاوت و فصل خصومت نزد كسى نرويم كه از نظر اعتقادى پايبندى به ولايت اهل بيت عليهم السلام ندارد.
    5 - عدالت
    شرط پنجم ، عدالت است . عدالت يكى از ملكاتى است كه شرع مقدس آن را براى احراز بسيارى از منصب ها و جايگاه ها شرط دانسته است . از آن جمله در امام جماعت ، شاهد در محكمه ، شاهد بر طلاق ، مجتهد و حتى اطبا و پزشكان و حتى مراجعه به متخصصان ديگر، ملكه عدالت شرط شده است .
    صرف نظر از اين تاءكيد و اهتمام شرعى ، عقلاى عالم نيز تاييد مى كنند كه افراد در صورت التزام و تعبد به روش و منش صحيح انسانى و از آن جمله عدالت است كه شايستگى مراجعه و فصل خصومت در هر رشته را پيدا مى كنند. مثلا اگر پزشكى در رشته و فن تخصصى خود شايسته ترين باشدى ولى براى بيماران ، دروغگويى و عدم التزام اخلاقى يا بى پروايى او نسبت به جان انسان ها احراز شود يقينا هيچ انسان عاقلى به خود اجازه نمى دهد كه براى درمان بيمارى خود به او مراجعه كند.
    بنابراين ، گذشته از اين كه شرط عدالت در احراز بسيارى از منصب ها يك شرط شرعى است ، شرط عقلى نيز هست كه عقل به آن حكم مى كند و آن را الزامى مى داند.
    هرچند شارع مقدس و قوانين فقهى ما، حيازت منصب قضا و تصدى آن را يك ضرورت مى دانند، اما يقينا كسى كه متخلق به ملكه ارزشمند عدالت نشده باشد، شايستگى و حق احراز آن را ندارد.
    تذكر اين نكته ضرورى است كه صرف نظر از منصب قضا كه نوعى اعمال ولايت است ، در مساءله مرجعيت تقليد و رجوع جاهل به عالم براى اخذ احكام شرعى هم عدالت يك ضرورت است ؛ زيرا تا انسان اين ملكه را در فرد احراز نكند، هرگز اطمينان پيدا نمى كند و مطمئن نمى شود كه آنچه مى گويد، به دور از اميال و هواهاى نفسانى است . بر اساس همين موازن دقيق عقلى و شرعى است كه مى توان گفت مناقشاتى كه امروزه در بعضى از كلمات روشنفكرنمايان ديده مى شود، در نگاه دقيق عقلى نيز باطل است .
    از دلايل عقلى ضرورت وجود ملكه عدالت در قاضى اين است كه او بايد به عدالت حكم كند و دفع ظلم كند، فردى كه داراى اين شايستگى و صلاحيت (عدالت ) نيست ، چگونه مى تواند به عدالت قضاوت كند. كسى كه خود متصف به صفت عدالت نباشد، بالطبع ظالم است و ظالم نمى تواند بين متخاصمان ، به عدالت حكم كند و يا در امرى عمومى حكم عادلانه صادر كند.
    البته اين بحثى است كه از نظر تعريف و تبيين هم مورد ردّ، ايراد و آراى مختلف قرار گرفته كه چگونه ما آن را تعريف كنيم ؟ آنچه كه متيقن است اين است كه به كسى عادل مى گوييم كه از زشتى ها و ناپسندى هاى اخلاقى و آنچه كه در تغيير شارع مقدس حرام دانسته شده است ، بپرهيزد و نسبت به همه ضروريات دين و واجبات اخلاقى هم التزام داشته باشد.
    بعضى ، از اين التزام ، به ملكه تعبير كرده اند و بعضى هم به التزام عملى بسنده كرده اند. هر يك از اين دو تعبير را كه برگزينيم ، ضرورت اين التزام و يا ملكه براى هيچ عاقلى جاى تامل نيست .
    چون درصدد بيان فنى مسائل قضا نيستيم ، فقط به برخى از شرايط لازم ، اشاره كرده ، به همين مقدار اكتفا مى كنيم .
    6 - حلال زاده
    شرط ششم ، طهارت مولد است كه اكثر فقهاى شيعه به اين مطلب تصريح فرموده اند كه حلال زاده بودن و پاكيزگى مولد از شرايط احراز منصب قضاوت است .
    دليل عمده اى كه براى اين شرط، ذكر شده است ، اجماع است و اجماع هم چون مستند به روايت هاى وارده است ، از نظر فقهى چندان نمى تواند مورد استناد قرار بگيرد و علاوه بر آن روايت هاى اين مساءله هم از نظر سند، ضعيف دانسته شده اند، اما در عين حال ، بايد به نكته ظريفى توجه كرد؛ كسانى كه طهارت مولد و حلال زاده بودن ، را شرط دانسته اند، ناخواسته شخصى را كه مولود زنا و پيوند نامشروع است مقصر دانسته اند؛ در حالى كه او مقصر نيست . در جواب اين شبهه بايد گفت كه در ابواب مختلف فقه و از جمله قضاوت ، امامت جماعت ، شهادت عادل و... به اين مطلب توجه شده است كه برخى از شرايط و اجزاء، شرط صحت عملند و يك سلسله از شرايط و اجزاء، شرط كمال . گاهى شروط كمال در يك فرد به دست خود او از بين مى رود و گاهى فرد در از دست دادن شروط كمال مقصر نيست و ديگران باعث اين نقص و اشكال شده اند، اما در عين حال آثار وضعى آن پابرجا است . به طور طبيعى اگر انسانى ، خود را از بالاى بلندى و ارتفاع به زير بيفكند، استخوان او مى شكند و حتما مقصر است ؛ چون با اراده و اختيار خود به آن مبادرت كرده است ، ولى اگر كسى او را از مكان مرتفعى به زير بيفكند، به طور طبيعى اين شكستگى و نقصان پديد مى آيد و كسى كه داراى اين نقصان است ، قدرت راه رفتن ندارد؛ گرچه مقصر نيست .
    در قوانين تكوين ، حقيقت هاى غيرقابل انكارى وجود دارد و هيچ مانعى ندارد كه ما در شرع مقدس وجود اين كمالات را ضرورى بدانيم ؛ گرچه نقصان اين شرط، در اثر تقصير ديگرى باشد.
    بنابراين ، طهارت مولد، كمالى است كه آيين مقدس اسلام براى قاضى شرط دانسته است . اگر كسى درباره شرط طهارت مولد بگويد كه اين ظلم به فرد حرام زاده است ، بايد در مورد مجنون هم همين را بگويد؛ چون او هم به طور غيرارادى از اين شايستگى محروم شده است ؛ در حالى كه عدم صلاحيت مجنون براى احراز منصب قضا مورد پذيرش عقلا است .
    7 - مرد بودن
    شرط هفتم ، ذكور بودن است . در شرط اول درباره ممنوعيت منصب قضا براى اطفال بحث كرديم و بيان كرديم كه در ادله ما از قضاوت به عنوان تكليف ياد مى شود و همان طور كه از معناى لغوى كلمه تكليف ، سختى و دشوارى استفاده مى شود، قضاوت ، نوعى فشار و سختى است كه بر انسان مكلف تحميل مى شود و اين سختى و دشوارى از عهده زنان برداشته شده است و در اصل نه تنها نقصى براى ايشان نيست بلكه نوعى ارفاق و لطف است .
    همان طور كه خداوند وظيفه تامين معاش يك خانه را به عهده مرد گذاشته و از اين بابت ، وظيفه اى متوجه زنان نيست ، قضاوت نيز از عهده آنها برداشته شده است . اما در رفع تكليف تامين معاش ، شاهد هيچ اعتراضى نيستيم ؛ چرا كه منفعت مملوس و قابل دركى در آن هست كه مانع اعتراض مى شود. در اين جا نيز منافعى نهفته است كه به علت غيرمملوس بودن كمتر به آن توجه مى شود.
    البته روايت هايى كه اين مشقت را نفى مى كند، از نظر سند، نوعا اتقان لازم را ندارد. در فقه قاعده اى داريم كه وقتى مشهور فقها به روايتى عمل كردند و آن روايت مقبول همه فقها بود، بى توجهى به آن مشكل آفرين مى شود.
    8 - علم
    شرط هشتم كه وجود آن براى قاضى ضرورى است ، علم است . عالم بودن به اين معنا است كه قاضى بايد همه روش هاى صحيحى را كه منتهى به صدور حكم عادلانه مى شود، بداند و به آن احاطه داشته باشد.
    در ضرورت اين شرط، جاى هيچ تامل و ترديدى نيست ؛ زيرا در حكومت هاى معمول جهان امروز، كسى كه در منصب قضا و فصل خصومت قرار مى گيرد، بايد به همه قوانين و قواعد قضاوت و آنچه كه براى حكم كردن بدان نياز دارد، وقوف و احاطه داشته باشد. اگر كسى فاقد اين توانايى علمى باشد، گذشته از اين كه م ستند و پشتوانه اى براى صدور حكم نخواهد داشت ، طبعا در عرف عقلا صلاحيت قضاوت نخواهد داشت .
    نكته اى كه در فقه شيعه به آن تاءكيد شده ، اين است كه به حفظ مطالب و استفاده از افهام ديگران علم نمى گويند، بلكه آگاهى از روى نظر و تامل را علم مى گويند. بنابراين ، نوعا فقهايى كه در باب شرايط و صفات قاضى اظهارنظر فرموده اند، استنادشان به روايت هايى است كه در باب قضا وارد شده است ؛ از آن جمله اين روايت كه مى فرمايند:
    اتَّقوا الحُكومَةَ فانَّ الحكُومَةَ انَّما هىَ للاءِمامِ العَالِم بالقَضَاءِ العادِلِ فى المسلمينَ لِنَبىّ اءَو وصِىِّ نَبىّ(496).
    ((از صادر كردن حكم بپرهيزيد كه اين منصب مختص امام عالم به علم قضاوت است كه عدالت دارد. اين منصب مختص نبى يا وصى و جانشين نبى است )).
    تعبير حكومت در اين جا معناى اصطلاحى فرمانروايى يا رياست اجرايى نيست ، بلكه به معناى فصل خصومت و صادر كردن حكم است و براساس ‍ اين تعبير به كسى كه كتب فقه اسلامى يا كتب قانون را مطالعه كرده و به حافظه سپرده ، عالم نمى گويند؛ بلكه او فقط ناقل و حامل علم ديگران است . به كسى عالم مى گويند كه از نظر فنى در رشته خود صاحب نظر باشد و بتواند با قدرت استنباط نكته هاى دقيق حقوقى و نتايج آن را از مقدمات منطقى استخراج كند. در فقه ما به چنين فردى ، فقيه مى گويند. بنابراين ، در برخى روايت ها و از آن جمله در مقبوله عمربن حنظله ، امام عليه السلام مى فرمايند:
    يَعلَمُ شَيئا مِن قَضَايَا(497).
    ((چيزى از علوم ما را بداند)).
    9 - اجتهاد
    شرط نهم از شرايط احراز منصب قضاوت ، اجتهاد است . براساس همين شرط است كه به هيچ مقلدى ، اجازه قضاوت داده نمى شود.
    در زمان غيبت ، فقط مجتهدان جامع الشرايط مى توانند بر منصب قضاوت بنشينند، اما امروزه بنا به ضرورت هاى اجتناب ناپذيرى چون جريان امور مسلمانان و جامعه كه بر وجود قاضى موقوف است و در فقدان محاكم و دستگاه هاى قضايى ، به هم ريختگى و هرج و مرج پديد مى آيد، بعضى از فقها اجازه داده اند كه مقلدان نيز با احراز شرايطى بتوانند، به قضاوت بپردازند.
    البته اين ضرورت و اغماض از اين شرط، به معناى منتفى دانستن ساير شرايط نيست ، بلكه وجود بقيه شرايط ضرورى است . كسى كه اين شرايط را دارد با توجه و احاطه به فتاواى ديگر مجتهدان و كسانى كه منصب ولايت و حاكميت را حيازت كرده اند، مى تواند در اين جايگاه و منصب قرار بگيرد.
    البته اين مباحث از نظر فنى به تحليل و تفسير مفصل دارد كه در اين مختصر نمى گنجد.
    آنچه گفته شد، علاوه بر آن كه شرايط لازم براى قضاوت و قاضى است ، شرط كمال نيز هست ؛ مثلا اگر چند قاضى در شرايط قضاوت با هم مساوى اند، كسى ترجيح دارد كه از نظر علمى برجسته تر است ؛ چرا كه علم ، شرط كمال است .
    يا اگر همه از نظر عدالت و علم مساوى اند، كسى اولويت دارد كه عدالت ، پرهيز و تورع او حتى در مكروهات بيشتر است . البته اين به معناى عدم صلاحيت بقيه افراد نيست .
    حقوق كسى كه ادعاى باطلى كرده است
    اكنون كه شرايط قاضى را بيان كرديم خوب است كه به حق دو طرف دعوا در كلام مبارك امام سجاد عليه السلام بپردازيم . در فرمايش امام سجاد عليه السلام هميشه از مدعى به خصم تعبير شده است ؛ يعنى كسى كه عليه انسان ادعايى دارد و بر انسان حقوقى .
    درباره مدعى دو صورت متصور است : يا كسى است كه در ادعاى خود، صاحب حق است و راست مى گويد و ما هم مى دانيم كه ادعاى او درست است . حق اين فرد آن است كه برهان او را باطل نكنيم و ادعاى او را انكار نكنيم . تعبير امام عليه السلام در اين جا قابل تامل است ؛ مى فرمايند:
    كُنتَ خَصمَ نَفسكَ لَه والحاكِمَ عليهَا والشَّاهدَ له بِحَقِّه دونَ شهَادَةِ الشُّهودِ.
    ((عليه خود دشمنى كن و با منافع و اميال خود بستيز. به نفع او حكم كن و بدون اين كه او براى اثبات حق خود نيازمند شاهد باشد، تو بر درستى ادعاى او گواه باش )).
    چنان كه در حقوق كذشته هم اشاره شد، اگر واقعا كسى در مكتب تربيتى اسلام به اين دقايق تربيتى توجه كند و خود را با اين دستورات ، تطبيق دهد و جامعه نيز بر اساس اين دستورات شكل بگيرد، آيا مى توان تصور كرد كه در چنين جامعه اى دعوا، نزاع و اصلا تضاد منافعى به وجود بيايد؟
    1 - انصاف در گفتار و عمل
    اگر در بعد شخصى ، هر كسى به حق خود قانع باشد و از محدوده حقوق خويش تجاوز نكند، هيچ منازعه اى پيش نخواهد آمد. امام عليه السلام هميشه مى خواهد به انسان هاى مومن مسلمان ، روح تسليم و رضا و توقف در محدوده حقوق شرعى و قانونى را بياموزد تا از اين حدود تجاوز نكنند. در واقع مى خواهد انسان هاى منصفى تربيت كند:
    الانصافُ يَرفعُ الخِلافَ و يوجِبُ الايتِلافَ(498).
    ((انصاف (دادن حق طرف مقابل به خودش ) اختلاف را برطرف ساخته ، باعث الفت مى گردد)).
    امام عليه السلام هميشه به انسان هاى مومن و مسلمان مى فرمايند كه اگر خصلت انصاف در افراد تقويت شود و همه انسان هاى جامعه منصف شوند، طبيعى است كسى با ديگران نزاع نخواهد داشت . از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    غايةُ الانصافِ ؟ن يُنصفُ المرءُ نَفسَه (499).
    ((بالاترين درجه انصاف اين است كه انسان نسبت به خود منصف باشد)).
    اگر كسى به حق خود، قناعت نورزد و منافع ديگران را نيز براى خود بخواهد، بر اين بى انصافى آثار عجيبى مترتب است ؛ از آن جمله ، اثرى است كه حضرت به آن اشاره كرده و فرموده اند:
    مَن مَنَع الانصافَ سَلَبَهُ اللهُ الامكانَ(500).
    ((اگر كسى عدل و انصاف را نسبت به ديگران رعايت نكند، خداوند آن مكنت را از او سلب مى كند)).
    نقطه مقابل آن ، اگر كسى واجد خصلت پسنديده انصاف شد و روح خود را بدان تربيت كرد، شامل اين روايت مى شود كه فرمودند:
    مَن تَحَلِّى بالانصافِ بلغ مَراتبَ الاءشرافِ(501).
    ((اگر كسى خود را به خلق و خى زيباى عدل و انصاف زينت دهد، به عالى ترين مرتبه شرافت و بزرگوارى دست مى يابد)).
    2 - پرهيز از ظلم
    بنابرآنچه بيان شد، نكته مهم در فرمايش امام سجاد عليه السلام اين است كه فردى كه طرف مخاصمه قرار گرفته و عليه او ادعايى شده است ، بايد ببيند انصاف چه اقتضا مى كند، نفس خود را حكم قرار بدهد؛ اگر طرف دعوا راست مى گويد، قبل از اين كه در هر دادگاهى عليه او حكم صادر شود، خود عليه خويش حكم صادر كند.
    در غير اين صورت ظلم خواهد بود. ظلم هم بغى و سركشى بر ديگران و تجاوز از حد و حدود بوده ، آثار منفى بسيارى دارد و از آن جمله افق زندگى را براى انسان تاريك مى كند.
    اياك والظّلمَ فَمَن ظلم كَرُهَت اءيّامُهُ(502).
    (( از ظلم بپرهيز؛ چرا كه روزگار كسى كه ظلم مى كند تاريك مى شود)).
    از طرفى تا فردى دچار طغيان نشود، عليه او ادعايى صورت نمى گيرد. اين طغيان ، سركشى و ستمگرى عليه ديگران باعث مى شود انسان در زندگى ، دچار بسيارى از نقمت ها و مصيبت ها شود. در كلامى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    اءعجَلُ شى ء صَرعة البَغىُ(503).
    ((از سريع ترين چيزهايى كه انسان را به زمين مى زند، سركشى و عدوان نسبت به ديگران است )).
    در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    انَّ القُبحَ فى الظُّلم بقدر الحُسنِ فى العدلِ(504).
    ((به همان اندازه كه عدل زيبا است ، ظلم زشت است )).
    مراد امام عليه السلام از بيان اين حق اين است كه اصلا از همان اول ، منازعه و دعوايى شكل نگيرد و اگر به اشتباه نزاعى پيش آمد، فرد منصف كه مى بيند طرف مقابل بنا به اشتباه او، مدعايى دارد و حق هم با او است ، سعى بر ابطال ادعاى او نداشته باشد.
    امروزه وجهه همت برخى از افراد اين است كه ، باطل را به جاى حق جلوه مى دهند.بسيار مشاهده مى شود كه اين افراد به اين دليل با قانون آشنا مى شوند كه بهتر مى توانند به حقوق ديگران تجاوز كنند، اين از زشت ترين و قبيح ترين روش هاى استفاده از علم حقوق است ؛ روشى متداول كه ظرايف و دقايق محاكم كشورها را ياد مى گيرند تا بهتر حقوق ديگران مورد تجاوز و اموال آنان را مورد تعرض قرار بدهند. اما امام سجاد عليه السلام به متخاصمان مى فرمايند كه اگر طرف دعوا راست مى گويد، حقى كه خدا به عهده او نهاده اين است كه گفته و ادعاى او را بپذيرد و قبل از شهادت شهود، خود عليه خود حكم كند.
    3 - رفق و مدارا با مدعى
    امام سجاد عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
    و ان كانَ ما يَدَّعيهِ باطلا رَفَقتَ بهِ و وَرَدَعتَهُ و ناشَدتَهُ بدينِهِ و كَسَرتَ حِدَّتَهُ عنكَ بِذِكرِ اللهِ.
    اگر مدعى دروغ مى گويد، يا واقعا خطا كرده است ، قصد سوئى ندارد و دچار توهم شده و عليه اين فرد ادعايى كرده است ، بايد با رفق و مدارا او را به اشتباهش متنبه كرد. البته لازمه اين تنبه رفق و مدارا است . در روايت هاى تعبيرهاى ديگرى نيز داريم كه به طور عام ، رفق و مدارا با مردم و به خصوص درباره طرف دعوا را، رمز موفقيت دانسته اند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    دارِ الناسَ تَاءمَن غَوائِلَهم و تَسلَم مِن مكايدِهِم (505).
    ((اگر با مردم مدارا كردى ، از حوادثى كه آنها مى آفرينند در امان مى مانى و از كيد و حيله و دام هايى كه احيانا مى گسترند، مصون مى مانى )).
    از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تعبير ديگرى نيز نقل شده است كه مى فرمايند:
    سَلامَةُ العَيشِ فى المُداراةِ(506).
    ((آرامش و رفاه زندگى در مداراى با ديگران است )).
    حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى فرمايند:
    اءُمرتُ بمُداراةِ النّاسِ كما اءُمرتُ بتبليغِ الرّسالةِ(507).
    ((همان طور كه مامور به ابلاغ رسالت به مردم شده ام ، مامور به مداراى با ايشان هم شده ام )).
    بر اساس اين روايت در كنار تبليغ رسالت كه يكى از وظايف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بود، مدارا با مردم نيز از وظايف آن حضرت بوده است . بنابراين ، رفق و مدارا، از اوامر ذات ذوالجلال الهى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ؛ گويى كه رمز موفقيت تبليغ به رسالت در مدارا با مردم نهفته است . از طرف ديگر آرامش و رفاه زندگى و دورى از حادثه ها، كيد و حيله ها در گرو مدارا است .
    نكته ديگرى كه از روايت ها درباره مدارا استفاده مى شود، مطلبى است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به آن اشاره فرموده اند:
    انَّ فى الرِّفقِ الزِّيادةَ البَرَكَةَ و مَن يُحرَمِ الرِّفقَ يُحرَمِ الخَيرِ(508).
    ((زيادى و بركت در مداراى با مردم است . كسى كه از رفق و مدارا محروم باشد، از خير و سعادت محروم شده است )).
    4 - پرهيز از منازعه و دعوا
    فراموش كردن و بى توجهى به رفق و مدارا و انتخاب شيوه حدت و تندى ، انسان را از همه خيرات زندگى محروم مى كند. اگر كسى عليه انسان به اشتباه ادعايى كرد، بايد با رفق و مدارا، و با بيان لين او را متنبه به اشتباهش ‍ آگاه كرد؛ اما اگر او انسان پستى است كه نيت زورگويى و ظلم دارد، نبايد با او درگير شده ، خود را اسير برخورد با فردى لئيم كرد. در روايت ها سفارش ‍ شده است كه انسان بايد سعى كند از هر نوع برخوردى با اين افراد پرهيز داشته باشد و با آنها وارد دعوا نشود. در تعبيرى از امام اميرالمؤ منين عليه السلام بيان شده است كه مى فرمايند:
    مُنازَعَةُ السَّفَلِ تَشينُ السَّادَةَ(509).
    ((اگر كسى با افراد پست و فرومايه وارد دعوا شود، سيادت و عزت خود را لكه دار كرده است )).
    لا تُنازِعِ السُّفَهاءَ... فانَّ ذلك يُزرى بالعُقلاءِ(510).
    ((با افراد پست و نادان وارد منازعه مشو؛ چون موجب معيوب شدن عقل مى شود)).
    معيوب شدن عقل ، به چند طريق مى تواند بروز كند: گاه اعتبار اجتماعى فرد زير سؤ ال مى رود و گاه درگير شدن طولانى با نادان ، آرامش و متانت فرد را از بين برده ، كم كم هم رنگ او مى شود. بنابراين همواره بايد سعى شود از آنها پرهيز و دورى كند و با آنها از در رفق و مدارا درآيد.
    5 - يادآورى دين و اعتقاد او
    تعبير ديگر امام سجاد عليه السلام اين است كه :
    و نَاشَدتَهُ بِدِينِهِ.
    ((او را به دينش قسم بده )).
    يعنى به اون يادآورى كن كه تو به هر حال انسان متدين و صاحب اعتقادى هستى .
    نظامُ الدِّينِ خَصلَتانِ: انصافُكَ مِن نفسِكَ، و مُواساةُ اخوانِكَ(511).
    ((نظام مندى و قوام دين به دو خصلت است : نسبت به خود منصف بوده و با برادرانت همراهى و مواسات داشته باشى )).
    نظام ، به معناى رشته اى است كه نظم يك سلسله را حفظ مى كند. دين پاره اى از اعتقادات است و آنچه آن را حفظ مى كند، انصاف با خود و مواسات با ديگران است و اگر اين دو خصلت نباشد، نظام دين متلاشى مى شود. امام سجاد عليه السلام در اين حق مى فرمايند اگر اين دو خصلت در انسانى وجود دارد، او را به دينش تنبه بده و او را آگاه كن كه دين تو چه مى گويد؟ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الدِّين يَعصِمُ(512).
    ((دين ، عاصم و نگهبان انسان است )).
    مِلاكُ الدِّينِ مُخالفةُ الهوى (513).
    ((نشانه ديندارى ، مبارزه با هواهاى نفسانى است )).
    انسان ديندار، اسير هواهاى نفسانى و ملاكات دنيوى نمى شود. بايد به طرف دعوا توجه داد كه تو چگونه مى توانى مدعى ديندارى باشى ، در عين حال به حقوق ديگران هم تجاوز كنى ؟ اگر تو دين را قبول دارى ، انسان متدين ، بايد عادل باشد و از تجاوز به حقوق ديگران بپرهيزد. بايد بدانى كه اگر براى جلب نعمت وسايل الشيعه ، منافع ، به دنبال اين مدعا هستى ، با ظلم نمى توان جلب نعمت و منفعت كرد چرا كه :
    الظُّلمُ يَطرُدُ النِّعَمَ(514).
    ((ظلم ، نعمت ها را از انسان دور مى كند)). يكى از شيوه هاى مرسوم در محاكمه ها كه در بسيارى از نظام هاى حقوقى متعارف است ، آن است كه وقتى قاضى بينه ، برهان و حتى شاهد ضعيفى نيز در اختيار ندارد كه بتواند به دعوا خاتمه بدهد، در نهايت به قسم متوسل مى شوند. در شرع مقدس ‍ اسلام نيز اين شيوه ، مرسوم است .
    امام عليه السلام در اين عبارت خود مى فرمايند: قبل از اين كه دعوا نزد قاضى مطرح شود، او را به دين و اعتقاداتش قسم بده ، تا او توجه پيدا كند و به خطاى خود آگاه شود؛ چرا كه گاهى منافع دنيوى ، افراد را از دينشان غافل مى كند و اين از حقوق خصم است كه او را به دنيش ، متنبه كنى .
    6 - يادآورى نام و ياد خدا
    تعبير ديگر امام عليه السلام اين است كه :
    و كَسَرتَ حِدَّتَه عنكَ بذِكرِ اللهِ.
    ((با يادآورى نام و ياد خدا، از تندى او بكاهى )).
    به هر حال كسى كه عليه انسان اقامه دعوا مى كند، طبيعى است كه از او عصبانى شده و خشم باعث شده است تا به قاضى مراجعه و شكايت كند. سفارش حضرت اين است كه آن حدت و عصبانيتش را با ياد و نام خدا كاهش بده ؛ آنچه مسلم است ، نام و ياد خدا آرام بخش دلها است :
    اَلا بِذِكرِ الله تَطمَئنَّ القُلوب (515).
    ((آگاه باشيد كه دل به ياد خدا آرام مى گيرد)).
    كسى كه ادعاى باطلى كرده باشد و خود هم به بطلان آن واقف باشد، وقتى ياد و نام خدا را بشنود يا در دل او زنده شود، حال او تغيير مى يابد. در قرآن نيز آمده است :
    انَّمَا المؤ مِنونَ الَّذينَ اذا ذُكِرَ اللهُ و جِلَت قُلوبُهُم و اذا تُلِيَت آياتُهُ زادَتهُم ايمَانا وَ عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلونَ(516).
    ((به درستى كه مؤ منان ، كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى كه آيات خدا براى آنان خوانده مى شود، ايمانشان افزون تر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توكل دارند)).
    براى همه ما پيش آمده است كه گاهى به منافع موهوم ، ماديات و مكنت دنيا فكر مى كنيم و از امور مهم تر غافل مى شويم . اين امرى طبيعى است ؛ ولى اگر كسى در همان حال غفلت ، به ما هشدار و تنبه دهد و ذكر و ياد خدا را براى ما زنده كند، اين منافع موهوم و خيالى ، تحت الشعاع قرار گيرد. امام سجاد عليه السلام به عنوان معلم روح و روانشناس جامع ، به انسان ياد مى دهد كه هر چند الان منفعت دنيا چشم مدعى را پر كرده و باطل در او قوت پيدا كرده ، اما سعى كن با ياد و نام خدا او را بيدار و هشيار كنى .
    7 - پرهيز از زياده گويى و بدگويى
    امام عليه السلام در ادامه كلام مباركشات مى فرمايند:
    و اءَلقَيتَ حَشوَ الكَلامِ و لَغطَهُ الَّذى لا يَرُدُّ عنكَ عادِيَةَ عدوِّكَ.
    ((سعى كن كه از نارواگويى و زياده گويى پروا كنى ! اين كار او را از دشمنى تو بازمى دارد)).
    امام صادق عليه السلام به نقل از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    ايّاكُم و جِدالَ كلِّ فَتون (517).
    ((از مجادله با انسانى كه اهل فتنه است بپرهيزيد)).
    چرا كه هيچ تاثيرى نخواهد داشت . بايد فقط با اينها مدارا كرد و اگر مساءله اى به محكمه كشيده شد، با او از در مجادله وارد مشو و زبانت را كنترل كن ؛ چرا كه اگر وارد مجادله شدى ، اثرهاى منفى متعددى دارد.
    حضرت عليه السلام ، خيلى زيبا منظره درگيرى دو طرف را كه راه دين و عقل را رها كرده اند، ترسيم مى كند. آن كه ادعاى باطل كرده ، راه دين و عقل را گم كرده است ؛ زيرا طبيعتا انسان متدين ، عاقل ، عالم و آگاه هيچ وقت عليه كسى ادعاى باطل نمى كند؛ و آن كه با او درگير مى شود وبدزبانى مى كند نيز راه دين و عقل را رها كرده ؛ چرا كه انسان عاقل ، زبان خود را با درگيرى با اين انسان ها آلوده نمى كند و وقت گرانبهاى خود را براى اين كار از دست نمى دهد.
    امام عليه السلام مى فرمايند كه اين پرگويى ، بدگويى و نارواگويى باعث نمى شود كه دست از دشمنى با تو بردارد و براى تو فايده اى نخواهد داشت . چه بسا ضررهاى ديگرى نيز در برداشته باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    احفَظ رَاءسَكَ مِن عَثرَةِ لِسانِكَ(518).
    ((سرت را از لغزش زبانت حفظ كن )).
    حضرت در كلام ديگرى مى فرمايند:
    اللِّسانُ سَبُع ان اءطلَقَتَهُ عَقَرَ(519).
    ((زبان ، درنده اى است كه اگر آزادش بگذارى ، انسان را پاره مى كند)).
    اگر در مقابل مدعى باطل ، زبان به بدگويى گشودى ، نه تنها او را از كرده خود پشيمان نخواهى كرد، چه بسا دشمنى او را عميق تر و او را در اين دشمنى راسخ ‌تر كرده اى .
    8 - با بدزبانى آلوده به گناه مدعى نشدن
    از طرف ديگر امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    بَل تَبوءُ باءِثمِهِ.
    ((وقتى كه بدزبانى كردى ، تو هم به گناه او آلوده مى شوى )).
    در مقابل ادعاى باطل مدعى ، تندى كردن و ناروا گفتن نه تنها نتيجه دنيوى ندارد، بلكه گناه و وبال اخروى هم به وجود مى آورد. علاوه بر همه آنها همان طور كه اشاره كرديم :
    و به يَشحَذُ عليكَ سَيفَ عَدَاوَتِهِ.
    ((بدين وسيله حربه دشمنى او را تيزتر كرده اى . در واقع او را در اين ادعاى باطلى كه كرده ، راسخ ‌تر كرده اى )).
    فرض كنيد كسى عليه انسان ، ادعاى باطلى مى كند و تصور مى كند شايد در محكمه پيروز شود، در اين صورت دشمنى او يك دليل دارد؛ اما مجادله و نارواگويى ، باعث مى شود دشمنى او بيشتر شود.
    9 - گفتار نيك و شايسته
    امام عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
    لِاءَنَّ لَفظَةَ السُّوءِ تَبعَثُ الشَّرَّ والخَيرُ مَقمَعَة للشَّرِّ .
    ((بدزبانى ، فتنه انگيز و شرآفرين است و گفتار نيك شربرانداز)).
    ريشه بسيارى از مفاسد، فتنه ها، خون ريزى ها، آبروريزى ها، قتل نفس ها و غصب و غارت اموال به يك گفتار سوء برمى گردد و نقطه مقابل آن ، زبان خير و گفتار نيك ، مى تواند ريشه بسيارى از شرها و فتنه ها را بركند و خشك نمايد. چه بهتر كه تو به جاى بدزبانى ، زبان به گفتار نيك بگشايى و با رفق و مدارا رفتار كنى و اگر چنين كردى بدان كه موفق هستى .
    حقوق كسى كه ادعاى حقى كرده است
    آنچه بيان شد درباره كسى بود كه ادعاى باطلى كرد. اما امام عليه السلام درباره كسى كه انسان عليه او ادعاى درستى مى كند:
    1 - بيان سخن نيكو
    امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    اءَجمَلتَ فى مُقَاوَلَتهِ بِمَخرَجِ الدَّعوَى .
    ((براى پايان دادن به دعوا، بهترين راه اين است كه زبان و سخن نيكو برگزينى و با گفتار مليح و بيان لطيف وارد شوى )).






  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    امام عليه السلام مى فرمايند كه در ادعا كردن عليه كسى ، نوعى غلظت و تندى وجود دارد و همين كافى است كه او را نگران و متاثر كند، حال اگر انسانى ادعايى را كه براى او تاثرآور است ، با كلمات تند و زشت و اهانت آميزى همراه كند، اين دعوا، هرگز پايان نخواهد پذيرفت و اگر چه انسان در محكمه به حقش برسد، اما بذر كينه و نفاق با بدزبانى كاشته شده است و نمى تواند اين بذر كينه و نفاق را از بين ببرد.
    پس بهترين راه اين است كه انسان در برخورد با او هم اصل رفق ، مدارا، بيان لطيف و گفتار نيكو را فراموش نكند.
    2 - پرهيز از تندى و خشونت
    امام عليه السلام به يك نكته بسيار مهم توجه مى دهند و مى فرمايند كه صاحب حق ، برهان و حجت دارد و نبايد حجت و برهان خود را با تندى ، فرياد و ستيز از دست بدهد و بعد هم نتواند جبران كنند.
    و لَم تَتَشَاغَل عن حُجَّتكَ بِمُنازِعَتهِ بالقيلِ و القَالِ فَتُذهبَ عنكَ حُجَّتكَ و لا يكونَ لكَ فى ذلكَ دَرَك .
    تندى و خشونت در گفتار و افراط در بيان و كلام ، قوت برهان و استدلال را از بين مى برد. امام عليه السلام توصيه مى فرمايند كه همه توجه و همت تو به برهان و دليلت باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير بسيار زيبايى مى فرمايند:
    دَعِ الحِدَّةَ و تَفكَّر فى الحُجَّةِ و تَحَفَّظ مِن الخَلَلِ تَاءمَنِ الزَّلَلِ(520).
    ((عصبانيت را كنار بگذار، در برهان دليلت فكر كن و خود را از امور بيهوده و فاسد حفظ كن و از بيهوده گويى و آوردن حرف فاسد به زبان بپرهيز - چرا كه اگر عصبانى نشوى ، بيهوده گويى نمى كنى و به دليل و برهانت مى انديشى - در نتيجه از لغزش مصون مى مانى و خطا نمى كنى و نهايتا به نتيجه مى رسى )).
    امام سجاد عليه السلام به اين نكته تاءكيد مى فرمايند كه وقتى با تندى رفتار كردى و به ستيزه جويى برخاستى ، طبيعتا طرف مقابل با تو درگير مى شود و به بدگويى ، منازعه لفظى و جدال مشغول مى شود و در اين ميان حجت و برهان گم مى شود و در نتيجه اگر اين منازعه به محكمه كشيده شود، نمى توانى بر او غالب شوى ؛ چرا كه قوام حكم در محكمه و دادگاه ، در برهان و حجت است ، وقتى انسان گرفتار ستيزه ، پرخاش و خشونت شد، حجت و برهان را از دست مى دهد. طبعا محكمه هم به راحتى نمى تواند به نفع او حكمى صادر كند؛ گرچه حق با او باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به اين نكته توجه داده مى فرمايند:
    قوَّةَ سلطانِ الحجَّةِ اءعظمُ مِن قوَّةِ سلطانِ القدرةِ(521).
    ((اقتدار دليل و برهان ، هميشه قوى تر از قوت قدرت است )).
    قدرت امرى است كه دوام ندارد، امروز براى كسى هست اما فردا نيست .
    ممكن است طرف دعوا، انسانى قدرتمند باشد و محكمه هم خداى ناكرده مرعوب قدرت او شود و عليه انسان حكمى صادر كند، ولى انسان نبايد به منازعه ، پرخاش و ستيز برخيزد. در چنين شرايطى بايد به حجت و دليلش ‍ فكر كند؛ چرا كه قدرت او زائل شدنى است ، اما دليل و برهان از بين رفتنى نيست .
    در اين كلام ، امام سجاد عليه السلام به افرادى كه صاحب حقند تذكر مى دهند كه براى رسيدن به حقشان راه هاى مناسب و موزونى را انتخاب كنند و سعى نكنند از بيراهه براى رسيدن به حق استفاده كنند؛ زيرا ممكن نيست از بيراهه به حق برسند. وقتى به حق نرسيدند، خسارت كرده اند و اين خسارت قابل جبران نيست .
    3 - عدم بيان ادعاى باطل
    اما اگر ادعاى او باطل بوده ، يا منفعت و يا توهم فايده او را وادار كرده است عليه ديگرى ادعاى باطل كند، در اين جا هم امام عليه السلام مى فرمايند كه :
    اتَّقَيتَ اللهَ عزّوجلّ و تُبتَ اليهِ و تَرَكتَ الدَّعوى (522).
    ((از خدا بترس كه عليه ديگران ادعاى باطل كنى ، برو توبه كن و دعوا و مخاصمه را رها كن كه به دين و دنياى تو ضرر مى رساند)).
    در اين دو حق كه به علت پيوند تنگاتنگ و نزديكشان يك جا مورد بحث قرار گرفت ، همه تلاش امام سجاد عليه السلام به عنوان يك معلم و مربى اخلاق فرد و اجتماع و آموزگار ديانت و انسانيت ، معطوف به اين است كه طورى انسان را تربيت كند، كه اصلا دعوا و نزاعى شكل نگيرد و مرافعات و منازعات در همان آغاز تكوين از بين برود.
    مى توان اين موضوع را از جهات و زوايات مختلفى بررسى كرد. يكى از اين جهات ، جهت فقهى مساءله است كه از حوصله و استعداد بحث ما خارج است .
    عمدتا ما از زاويه اخلاقى به اين مباحث مى نگريم و امام سجاد عليه السلام هم در مقام تعليم موازين اخلاقى به متخاصمان و طرفين دعوا هستند.
    بر اساس معارف ما دشمنى و عداوت براى سعادت انسان ها بسيار مضر است و تلاش بزرگان دين همواره بر اين تعلق گرفته كه دشمنى و عداوتى شكل نگيرد؛ چه بر سر مقام ، چه بر سر عز و آبرو و چه بر سر امور دنيا.
    پرهيز از مشاجره و آثار آن
    مرحوم مجلسى از خصال نقل مى كنند كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به بعضى از فرزندانشان فرمودند:
    يا بَنِىَّ! ايَّاكُم و مُعادَاةَ الرِّجالِ فانَّهم لا يَخلون مِن ضَربَينِ مِن عاقل يَمكُرُ بكم اءَو جاهِل يَعجَلُ عليكُم والكَلامُ ذَكَر والجَوَابُ اءُنثَى فاذَا اجتَمَعَ الزَّوجَانِ فلابُدَّ مِنَ النِّتَاجِ(523).
    ((از دشمنى با ديگران بپرهيزيد! چرا كه آنان دو دسته اند: يا انسان هاى عاقلى هستند كه در صورت دشمنى از راه هوش و ذكاوت وارد مكر مى شوند و تو را گرفتار مى كنند و يا انسانهاى جاهلى هستند كه با عجله تو را گرفتار مى كنند؛ دشمنى اين گونه آغاز مى شود كه تو چيزى مى گويى و او پاسخى مى دهد، گفته تو جنس مذكر و پاسخ او جنس مونث است . مولود اين دو دشمنى است . بنابراين سعى كنيد از گفتار زشت با ديگران بپرهيزيد)).
    امام باقرعليه السلام از جدشان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى فرمايند:
    لَم يَزَل جَبرَئيلُ عليه السلام يَنهَانى عن مُلاحَاةِ الرِّجالِ كما يَنهَانى عن شُربِ الخَمرِ و عبادَةِ الاءَوثانِ(524).
    ((جبرئيل عليه السلام مرتب مرا از يك چيز نهى مى كند و آن مشاجره با ديگران است . همان طور كه از شرب خمر و بت پرستى نهى مى كرد)).
    امروزه در محاكم ما نيز مشهود است ، آنچه كه ريشه اصلى برخى از دشمنى ها و عداوت ها است ، گفتگوهاى ابتدايى است كه منتهى به دعواهاى جدى و اساسى مى شود. اگر انسان خير ديگران را بخواهد، هرگز وارد مشاجره و مخاصمه با آنها نمى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    و لا يَقبَلُ الله مِن مُؤ من عَملا و هو مُضمِر على اءَخيهِ المؤ مِنِ سوءا(525).
    ((اگر مومنى ، نسبت به مومن ديگر نيت بدى داشته باشد - چه بسا كه آن انديشه را به مخاصمه ظاهرى هم تبديل نكند - خدا اعمال عبادى او را قبول نمى كند)).
    همان طور كه مشاهده مى شود، تلاش معارف ما اين است كه از فرد يك انسان واقعى ، وارسته ، مومن ، به دور از هر نوع بدانديشى و فكر سوء بسازد. اگر چنين شد، آيا در آن جامعه ديگر نزاع و مخاصمه اى روى مى دهد؟ هرگز! بنابراين تلاش امام عليه السلام در اين دو حق ، تعليم و تربيت انسان ها است ؛ طورى كه اساسا اجازه ندهند بذر دشمنى ، مرافعه و منازعه ، در دلهايشان كاشته شود.
    اصلاح در جامعه اسلامى
    در پايان تذكر يك مطلب ضرورى است و آن حقى است كه دو طرف دعوا بر ساير مسلمانان دارند. نكته اى كه از مجموع معارف ما استفاده مى شود اين است كه در صورت دشمنى و نزاع ؛ كوچك و كم اهميت ، يا بسيار بزرگ و شديد؛ ميان دو نفر يا دو گروه ؛ ساير مسلمانان وظيفه دارند كه بين آنها صلح و دوستى برقرار كنند و اگر يكى از دو طرف از آن سرباز زد با تندى ، حق و عدالت را برپا كنند. قرآن در سوره مباركه حجرات مى فرمايند:
    و ان طَائِفتانِ مِنَ المؤ منين اقتَتَلوا فَاءَصلِحوا بينَهما فَاءِن بَغَت احدَاهما على الاءُخرى فَقَاتلوا الَّتى تَبغِى حتَّى تَفِى ءَ الى امرِ الله فاءِن فَآءَت فاءَصلحوا بينهما بالعدلِ و اءَقسطوا انَّ الله يُحبُّ المقسطين (526).
    ((اگر دو طايفه از مؤ منان به جنگ و جدال با يكديگر برخاستند، بايد ميان آنها صلح برقرار كنيد؛ و اگر يكى از آنها با تخلف ، راه و رسم طغيان پيشه كرد و از پيروى حق ، كه همان صلح و صفا است ، اجتناب ورزيد و راه و رسم خودسرى پيشه كرد، با او بجنگيد و آنگاه حق را حاكم كنيد و در برقرارى حق ، بين آنها به عدالت رفتار كنيد)).
    دستور الهى است كه خداوند متعال ، ساير مسلمانان را موظف مى كند كه در منازعات و مناقشات ديگران بى تفاوت نباشند؛ بلكه براى حل و فصل منازعات و رفع خصومت ها و برقرارى حق به يارى هم بشتابند و صرفا به حل خصومت و مصالحه دو طرف بسنده نكنند؛ براى برقرارى حق و تداوم آن بكوشند. آيه شريفه تصريح مى كند كه :
    فاءِن فآءَت فاصلحوا بينهما بالعدلِ(527).
    ((هرگاه زمينه صلح برقرار شد، در ميان آنان به عدالت صلح برقرار كنيد)).
    اين دستورالعمل در مقطعى از تاريخ اسلام به خوبى مورد عمل قرار گرفت و آن در زمان اميرالمؤ منين عليه السلام در هر سه جنگى بود كه براى آن حضرت اتفاق افتاد.
    گروهى از مسلمان ها؛ مثل طلحه و زبير و بعضى ديگر رو در روى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ايستادند و به منازعه و مخاصمه برخاستند و حتى عليه حضرت لشكركشى كردند و به بصره آمدند. حضرت صرف نظر از نصايح گذشته ، از صبح تا ظهر، هم سران اين سپاه و هم نفرات آن را به حق دعوت فرمودند و آنها نپذيرفتند.
    در نهايت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: چه كسى حاضر است اين آيه را - آيه 9 سوره مباركه حجرات - بر اين جماعت تلاوت كند؟ فردى به نام مسلم مجاشعى برخاست و گفت : من اين كار را انجام مى دهم . حضرت به او فرمودند: دستان تو قطع مى شوند و در اين راه به شهادت مى رسى ! مسلم گفت : اينها در راه خدا آسان است . قرآن را برداشت و به سوى اين جماعت معاند رفت . قرآن را در دست راست گرفته بود كه دست راست او را قطع كردند. قرآن را به دست چپ گرفت آن را نيز قطع كردند. نهايتا قرآن را به دندان گرفت تا به شهادت رسيد. دقيقا همان چيزى كه حضرت فرموده بودند اتفاق افتاد(528).
    در صفين و ماجراى نهروان و خوارج هم دقيقا همين طور بود. آنها هم طايفه اى از مسلمين بودند كه رو در روى جماعت ديگرى از مسلمانان صف كشيدند. اميرالمؤ منين عليه السلام در هر دو ماجرا باز هم افرادى را به عنوان واسطه انتخاب كردند. در ماجراى خوارج ، ابن عباس بود كه نقش ‍ واسطه را به عهده گرفت (529).
    در آيه بعد مى فرمايد:
    انَّما المؤ منونَ اخوَة فاءَصلحوا بين اءَخَوَيكم و اتَّقوا الله لعلَّكم تُرحَمون (530).
    ((مؤ منان برادر يكديگرند، پس اگر بين شما شكاف و اختلافى بود، بايد به اصلاح آن اختلاف برخيزيد و از خدا پروا كنيد تا مورد مهر و محبت و رحمت او واقع شويد)).
    در سوره مباركه انفال هم قريب به همين مضامين آمده است :
    فاتَّقوا اللهَ و اءَصلحوا ذاتَ بينكُم (531).
    ((پس از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد؛ و خصومت هايى را كه در ميان شماست ، اصلاح كنيد)).
    بى اعتنايى به حكم اصلاح ذات البين ، مخالف تقوا است . هر دو آيه ، ضرورت ايجاد صلح و صفا را همراه با يادآورى پيوند ريشه دار و برادرى متذكر مى شود؛ يعنى ضرورت صلح و صفا را برخاسته از حيث اخوت و برادرى افراد مى داند. همان گونه كه بسيار بعيد است دو برادر با يكديگر از در مخاصمه و دشمنى در آيند - چون دو برادر به طور طبيعى در منافع و مضار خود مشتركند - مؤ منان نيز مثل برادرند و نبايد با هم از در مخاصمه و نزاع درآيند.
    اهميت اصلاح اجتماعى ، در روايات
    علاوه بر آيات كريمه قرآن ، در روايات ارزشمندى كه از اهل بيت عليهم السلام برجاى مانده ، به اصلاح ذات البين تاءكيد فراوانى شده است . ائمه اطهار عليهم السلام با بيانات مختلف ، مسلمانان را موظف و تشويق به اصلاح ذات البين كرده اند.
    مرحوم كلينى روايتى را در اصول كافى از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايند:
    صَدَقَة يُحبُّها اللهُ اصلاحُ بينِ النَّاسِ اذا تَفَاسَدوا و تَقَارُبُ بينهِم اذا تبَاعَدوا(532).
    ((صدقه اى كه خداوند آن را دوست دارد اين است كه اگر ميان مردم مفسده و دشمنى است آن را اصلاح كنيد و اگر بين مردم دورى است آنها را به هم نزديك كنيد)).
    روايت قابل توجه ديگرى را مرحوم كلينى از قول راوى نقل مى كند:
    مَرَّ بنَا المُفَضَّلُ و اءَنا وَخَتَنى نَتَشَاجَرُ فى ميرَاث فَوَقَف ساعَة ثمَّ قال لَنا تَعالَوا الى المَنزِلِ فاءَتَيناهُ فَاءَصلَحَ بينَنَا بِاءَربَعِمِائَةِ درهَم فَدَفَعَها الينَا مِن عندِه حتَّى اذا استَوثَقَ كلُّ واحِد مِنَّا مِن صاحبِهِ قال اءَمَا انَّها ليسَت مِن مالِى و لكِن اءَبوعبدالله عليه السلام اءَمَرَنى اذا تَنَازَعَ رَجُلانِ مِن اءَصحابِنَا فى شَى ء اءَن اءُصلِحَ بينَهُما و اءَفتَديَهَا مِن مالِهِ فهَذَا مِن مالِ اءَبى عبدالله عليه السلام (533).
    ((من و دامادمان در مورد ارث با هم اختلافى داشتيم ، مفضل بن عمر از كنار ما عبور مى كرد، مقدارى ايستاد و بعد گفت كه بياييد با من به خانه برويم . ما را صلح داد و اختلافى را كه بر سر مال و ميراث پيش آمده بود با چهارصد درهم حل كرد و تذكر داد كه اين مال از من نيست ، بلكه امام صادق عليه السلام به من دستور داده اند كه هرگاه ميان مسلمانان و شيعيان تنازعى بود، تو با اين پول و فديه آن را حل كن !)).
    تعبير فديه هم در اين جا، تعبير لطيفى است ؛ يعنى تو مسلمانان و شيعيان را بخر و آزاد كن . فديه معمولا در مورد خريد بردگان و آزاد كردن آنها اطلاق مى شود و در اين جا يعنى تو با اين كسى كه به اسارت اختلاف و منازعه درآمده و برده مخاصمه و جنگ شده است ؛ از قيد اين اسارت آزاد كن .
    بنابراين اصلاح ذات البين ، مورد تاءكيد شرع مقدس است و اگر بخواهيم همه آنچه را كه در اين باره ذكر شده است ، بيان كنيم ، سخن به درازا مى كشد.
    نكته مهمى كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام آمده اين است كه حضرت در بيان حقوق متخاصمين طورى زمينه سازى اخلاقى مى فرمايند كه اصلا منازعه و جدالى ميان مسلمانان واقع نشود؛ اگر واقع شد، هر يك از دو طرف دعوا را طورى به موازين اخلاقى دعوت و راهنمايى مى كنند كه ريشه اين مخاصمه خشكيده شود.
    40 - حق مستشير
    و اءَمَّا حقُّ المستَشيرِ فان حَضَرَكَ لهُ وَجهُ رَاءى جَهَدتَ له فى النَّصيحَةِ و اءَشَرتَ اليه بمَا تَعلمُ اءَنَّكَ لو كُنتَ مَكانَه عَمِلتَ به ذلكَ لِيَكُن منكَ فى رحمَة وَلِين فانَّ اللِّينَ يُؤ نِسَ الوَحشَةَ و انَّ الغِلَظَ يوحِشُ مَوضِعَ الاءُنسِ و ان لم يَحضُركَ له رَاءى و عَرَفتَ له مَن تَثِقَ بِرَاءيِهِ و تَرضَى به لِنفسِكَ دَلَلتَهُ عليهِ و اءَرشَدتَهُ اليهِ فَكُنتَ لم تَاءلُهُ خيرا و لم تَدَّخِرهُ نُصحا و لا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((اما حق كسى كه با تو مشورت مى كند اين است كه اگر نظر روشن و پسنديده اى دارى ، در نصيحت او بكوشى و او را آگاه سازى و آنچه كه اگر خود به جاى او بودى چنان مى كردى ؛ و بايد نصيحت تو همراه با نرمش ‍ باشد كه سبب مى شود وحشت و هراس او به انس تبديل شود، همان طور كه خشونت و سخت گيرى ، آرامش را به وحشت تبديل مى كند. اگر چيزى نمى دانى ، او را به كسى راهنمايى كنى كه محل اعتماد و اطمينان تو است ، و براى مشورت در امور خود به او مراجعه مى كنى ، و از خيرانديشى و نصيحت كوتاهى نكنى )).
    مشورت ، وصف ممتاز مسلمانان نسبت به ساير اديان است كه داراى پيامدهاى مثبت و قابل توجهى مى باشد.
    مشورت ؛ از منظر آيات و روايات
    خداوند متعال در دو سوره قرآن ، از اصل شورا ياد كرده است : يكى در سوره مباركه شورى هنگامى كه مؤ منان را توصيف مى كند و ديگرى در سوره آل عمران .
    در سوره شورا وقتى اوصاف مؤ منين را ذكر مى كند، چنين مى فرمايد:
    والَّذينَ استَجابوا لِرَبِّهم و اءَقاموا الصَّلاةَ و اءَمرُهم شورَى بينَهم و ممَّا رزَقناهم يُنفُقون# والَّذينَ اذا اءَصابهمُ البَغىُ هم يَنتَصرونَ(534).
    ((كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده ، نماز را برپا مى دارند و كارهايشان را با مشورت انجام مى دهند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند و كسانى كه هرگاه ستمى به آنها رسد، تسليم ظلم نمى شوند و يارى مى طلبند)).
    آيه ديگر در سوره مباركه آل عمران است كه مى فرمايد:
    فبِما رَحمَة مِّنَ اللهِ لِنتَ لهم و لو كُنتَ فظّا غليظَ القلبِ لانفَضُّوا مِن حولِكَ فاعفُ عنهم واستغفِر لهم و شاوِرهم فى الاءَمرِ فاذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل على اللهِ انَّ الله يُحبُّ المَتَوَكِّلينَ(535).
    ((به بركت رحمت الهى ، در برابر مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در كارها، با آنان مشورت كن ؛ اما هنگامى كه تصميم گرفتى ، قاطع باش و بر خدا توكل كن ؛ زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد)).
    اين دو آيه ، موضوع شورا و مشورت را مطرح مى كنند كه از ماده ((شورا)) است . اشاره هم از همين ماده مشتق و به معناى علامت و نشان ياب است كه براى دسترسى به مجهول و يا بهترين گزينه از ميان چند گزينه به كار مى رود.
    با توجه به آثار و پيامدهاى مثبت مشاوره ، عقلا، مشاوره را امرى پذيرفته و ممدوح مى دانند و شرع هم به راه هاى مختلف به آن توصيه و به بعضى از آثار مفيد آن تصريح كرده است .
    مرحوم مجلسى روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمودند:
    لا مُظاهَرَةَ اءَوثَقُ منَ المُشاوَرَةِ(536).
    ((هيچ تكيه گاهى مطمئن تر و موثق تر از مشاوره نيست )).
    در روايات متعددى ، مى بينيم كه سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام حتى در امور جارى و عادى زندگى مشاجره بوده است . كه در حد ممكن به برخى از آنها، اشاره مى كنيم :
    يكى از راويان جليل القدر و از اصحاب خاص امام هشتم ، حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام ، معمربن خلاد است ؛ وى مى گويد:
    هَلَكَ مَولى لاءبى الحسَنِالرضاعليه السلام يُقالُ له سَعد فقالَ اءَشِر علىَّ بِرَجُل له فَضل و اءَمانَة فَقُلتُ اءَنا اءَشيرُ عليكَ فقالَ شِبهَ المُغضِبِ انَّ رسولَ الله صلى الله عليه و آله و سلم كانَ يَستَشيرُ اءَصحابَهُ ثمَّ يَعزِمُ على ما يُريدُ(537).
    ((امام عليه السلام خادمى داشتند كه نامش سعد بود و از دنيا رفت . بعد از وفات او امام عليه السلام فرمودند: كسى را به من معرفى كن كه هم آدم شايسته اى باشد و هم امانتدار. معمربن خلاد مى گويد با تعجب پرسيدم : ايا من لياقت مشاوره شما را ندارم ؟ حضرت رضا عليه السلام مانند انسانى كه غضب كرده باشد، فرمودند: اين چه سخنى است كه تو مى گويى ؟ چرا تو تعجب مى كنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اصحابشان مشورت مى فرمودند؛ منتها بعد از مشورت آنچه كه مرضى خدا بود، تصميم گرفته و عمل مى كردند)).
    مرحوم برقى روايتى را از ابن ابى عمير نقل مى كند كه :
    استَشارَنِى اءَبوعبدالله عليه السلام مَرَّة فى اءَمر فَقُلتُ اءَصلَحَكَ الله مِثلى يُشيرُ على مثلِكَ قال نعَم اذا استَشَرتُكَ(538).
    ((يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام مى گويد: امام عليه السلام در موضوعى مرا مورد مشورت قرار دادند. به حضرت گفتم : آيا شايسته است كسى مانند من به شما مشورت بدهم ؟ حضرت فرمودند: هنگامى كه از تو مشورت بخواهم ؛ آرى )).
    اين كار نزد ائمه عليهم السلام متعارف بوده است ؛ مورد ديگر، حسن بن الجهم يكى از روات و از اصحاب امام هشتم عليه السلام است ، مى گويد:
    كُنَّا عندَ اءَبى الحسنِ الرضاعليه السلام فَذَكَرَ اءَبَاهُ عليه السلام فقالَ كانَ عقلُهُ لا تُوازَنُ به العُقولُ و رُبَّما شَاوَرَ الاءَسوَدَ مِن سُودَانِهِ فقيلَ له تُشاورُ مثلَ هذا فقالَ انَّ الله تبارَكَ و تعالى رُبَّما فَتَحَ على لسانِهِ قال فكانوا رُبَّما اءَشاروا عليه بالشَّى ء فَيَعملُ به مِنَ الضَّيعَةِ و البُستانِ(539).
    ((نزد امام هشتم عليه السلام نشسته بوديم و يادى از پدر بزرگوار ايشان ، موسى بن جعفر عليه السلام شد. حضرت فرمودند: عقل پدر من با هيچ عقلى قابل مقايسه نبود. در عين حال چه بسا حضرت با غلامان سياه خود هم مشورت مى كردند. بعضى به حضرت مى گفتند: آيا با فردى مثل او مشورت مى نماييد؟ حضرت مى فرمودند: اگر خدا بخواهد چه بسا راه را با زبان او مى گشايد. امام هشتم عليه السلام اضافه فرمودند كه همين غلام ها و خادم ها در مورد باغ و مزارعى كه حضرت داشتند، به حضرت مشاوره مى دادند و موسى بن جعفر عليه السلام مطابق نظر آنها عمل مى كردند)).
    نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بعضى از جنگ ها به نظرهاى مشورتى اصحاب ، ترتيب اثر مى دادند. از آن ميان مى توان به جنگ خندق و ماجراى عمل به نظر مشورتى سلمان اشاره كرد.
    آثار و فوايد مشاوره
    امام صادق عليه السلام روايتى را از جدشان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه :
    لا مُظاهَرَةَ اءَوثَقَ مِنَ المشاوَرَةِ(540).
    ((هيچ پشتوانه اى استوارتر و مستحكم تر از مشاوره نيست )).
    بنابراين روايت ، فايده اولى كه بر مشورت مترتب است ، پشت گرمى و قوت در اقدام به كارها است . ممكن است كسى در اقدام به كارى ترديد داشته باشد، ولى نظر ديگران را كه به دست آورد و تشخيص داد كه نظر مطلوبى است ، قدرت پيدا مى كند و از حالت ترديد و تحير خارج مى شود.
    فايده دومى كه از روايات استفاده مى شود و عقل هم بدان اذعان دارد، پيدا كردن راه صحيح ارشاد و هدايت است كه اين تعبير در روايات ما خيلى زياد آمده است . مكررا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الاستِشارَةُ عَينُ الهِدايَةِ(541).
    ((مشورت كردن ، انسان را راهنمايى و هدايت مى كند)).
    فايده سومى كه براى مشاوره مترتب است اين كه انسان ، به وسيله مشاوره ، از انديشه و فكر ديگران بهره مند مى شود. از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    مَن شاوَرَ الرِّجالَ شارَكَها فى عُقُولِها(542).
    ((اگر كسى با ديگران مشورت كند، در عقل و انديشه آنها شريك شده است )).
    طبيعى است كه شريك از سهم الشراكة بهره مند مى شود. و در مشورت ، عقل و فكر سهم الشراكة است .
    فايده چهارمى كه از روايات استفاده مى شود اين است كه اگر كسى با ديگران مشورت كند، به اشكالات و عيوب خود اطلاع پيدا مى كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عرَفَ مواقِعَ الخطَاءِ(543).
    ((اگر كسى از آرا و نظرات ديگران استقبال كند، مى توان محل خطا و اشتباه را كاملا بشناسد)).
    فايده پنجم مشورت كه از روايات استفاده مى شود اين است كه انسان را از مخاطرات و احيانا هلاكت نجات مى دهد. در روايتى ديگر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    خَاطَرَ بِنَفسه مَنِ استَغنَى برَاءيِهِ(544).
    ((كسى كه خويش را بى نياز از راى و نظر ديگران بداند، خود را در معرض ‍ مخاطره قرار داده است )).
    طبعا كسى كه از نظر ديگران استفاده كند، از مخاطره و هلاكت نجات پيدا مى كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    ما ضَلَّ مَن استَشارَ(545).
    ((كسى كه مشاوره كند، هلاك نمى شود)).
    مَن شاوَر ذَوى الالبابِ دَلَّ على الرِّشادِ(546).
    ((اگر كسى با انسان هاى خردمند مشورت كند، راه را پيدا مى كند)).
    منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرموده اند:
    مُشاوَرَةُ العَاقِلِ النَّاصِحِ رُشد و يُمن و تَوفيق مِنَ اللهِ(547).
    ((مشورت با افراد عاقل و دلسوز، راهنمايى و مباركى در پى داردو براى انسان ، توفيق الهى فراهم مى كند)).
    خداوند توفيق خود را به كسانى عنايت مى كند كه از انديشه ديگران استمداد و استفاده مى كنند، يعنى خداوند در استفاده از انديشه ديگران ، بركت و توفيق قرار مى دهد و اين تاءكيد و تعبيرى است كه امام سجاد عليه السلام در حق مشورت و مشير ذكر فرموده اند.
    حضرت فرمودند: اگر كسى از شما نظرخواهى و مشورت كرد، او را به چيزى راهنمايى كنيد كه خود مى پسنديد و بعد هم به او بگوييد كه اگر من جاى تو بودم چنين مى كردم ؛ چون انسان هنگام انجام دادن كارهاى مهم ، وحشت و هراس دارد و براى اين كه كار او متوقف نماند و از هراس و وحشت رهايى يابد، به طور طبيعى ، نيازمند نظر و راى ديگران است .
    امام عليه السلام به مشاور راهنمايى مى كنند و مى فرمايند حقى كه مستشير بر تو دارد، اين است كه او را دلگرم كنى ؛ وقتى كه به او گفته مى شود كه اگر من جاى تو بودم چنين مى كردم ، گذشته از اين كه نوعى مهربانى و عطوفت است ، وحشت او را تقليل مى دهد.
    امام عليه السلام مى فرمايند: در اعلام نظر و مشاوره سخت گيرى مكن ؛ چرا كه آرامش و آمادگى شخص در انجام كار از بين مى رود. بهتر است وقتى انسان مورد مشاوره قرار مى گيرد، اين وظايف را به خوبى انجام دهد و حق آن شخص را ادا كند.
    حق ديگر انى است كه اگر فرد راى و نظرى ندارد و كسى را مى شناسد كه مى تواند مشاور خوبى باشد، به صراحت بگويد من نظرى ندارم و او را به سوى وى راهنمايى كند. تاءكيد مى كنيم وى را به كسى راهنمايى كند كه مورد اطمينان او است و واقعا اگر خود نيز چنين مشكلى داشت ، با آن شخص مشورت مى كرد.
    فايده ششم مشاوره اين است كه هم مى توان دشمن را شناخت و هم ميزان عداوت و دشمنى او را. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    استَشِر اءعداءَكَ تَعرِف من راءيِهم مقدارَ عداوتِهم و مواضِع مقاصدِهم (548).
    ((با دشمنانت مشورت كن ؛ چرا كه مى توانى از نظرشان ميزان دشمنى آنها را بسنجى و بر مقاصد، انديشه ها و افكارى كه آنها عليه تو دارند آگاهى پيدا كنى )).
    انسان وقتى با دشمن خود مشاوره كرد، لازم نيست به نظر او ترتيب اثر عملى بدهد؛ بلكه مى تواند براى اطلاع از تصميمات و فكر او با وى مشاوره كند.
    فايده هفتمى كه براى مشورت مى توان بيان كرد شيوه استنباط راه حلهاى دقيق و تضارب آرا در امور زندگى است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اضرِبوا بَعضَ الرَّاءى ببعض يَتَوَلَّد منهُ الصَّوابُ(549).
    ((آراى مختلف را كنار هم قرار دهيد، تا از اين مجموعه آنها، انديشه صواب و صحيح را به دست آوريد)).
    مشاوره علاوه بر اين كه در امور روزمره زندگى كاربرد دارد، در امور عملى نيز به انسان كمك مى كند تا راه رسيدن به نظرات صحيح و پخته علمى را پيدا كند.
    فايده هشتم اين كه با مشورت مى توان نظرات خالص و آلوده نشده به خواهش هاى نفسانى را به دست آورد؛ چون معمولا خواهش هاى نفسانى و اميال انسانى در تصميمات اثر گذاشته ، فرد را به سمت و سويى هدايت مى كند كه واقعا مصلحت او نيست . گاه ممكن است شدت علاقه انسان به انجام كارى ، آثار و پيامدهاى منفى آن را از نظر او پنهان كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    انَّما خُضَّ على المشاورَةِ لاءنَّ رَاءىَ المُشيرِ صِرف و رَاءى المستشيرِ مشُوب بالهَوى (550).
    ((انسان به مشاوره تشويق شده است ؛ چون انسانى كه مورد مشاوره قرار مى گيرد، نظرش خالص است ؛ اما نظر مستشير با هواهاى نفسانى آميخته شده است )).
    بنابراين ، فقط كسى مى تواند اظهارنظر بى شايبه كند كه در اين ماجرا ضرر و منفعتى ندارد. مثلا اگر كسى مى خواهد خانه اى بخرد يا پيوند ازدواجى ببندد، ممكن است به خاطر شدت تعلقى كه به آن خانه دارد يا علاقه زيادى كه به اين ازدواج دارد، اشكالات و عيوب را خوب نبيند؛ اما كسى كه مورد مشاوره قرار مى گيرد، نسبت به اين خانه علقه اى ندارد و نكاح و ازدواج نيز، براى او منفعت و ضررى ندارد، بنابراين ، مى تواند نظرى عارى از اميال و هواهاى نفسانى ارائه كند.
    فايده نهم اين كه مشاوره به منزله فكر و انديشه قبل از عمل است و همان طور كه كار با تامل و انديشه ، موزون است ، مشاوره نيز باعث توازن در عمل مى شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    شاوِر قبلَ اءَن تَعزِمَ، و فَكِّر قبلَ اءَن تُقدِمَ(551).
    ((قبل از تصميم ، مشورت كن و قبل از عمل ، فكر و انديشه )).
    فايده دهم مشاوره اين است كه انسان را از پشيمانى و ملامت ديگران مصون نگه مى دارد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    المشاورةُ حِرز مِن النَّدامةِ و اءمن من الملامةِ.(552)
    ((مشاوره ، حصار حفظ انسان از پشيمانى و عامل مصون ماندن او از ملامت است )).
    علاوه بر آنچه بيان شد، همان آثارى كه در آموختن علم و پند گرفتن از تجارب ديگران نهفته است ، بر مشاوره هم مترتب است . به نص صريح قرآن كه مى فرمايد عالِم با جاهل ، قابل مقايسه نيست :
    هل يَستوى الَّذينَ يَعلمونَ والَّذينَ لا يعلمونَ(553).
    ((آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند، يكسانند)).
    كسى كه از تجربه انسان هاى مجرب ، استفاده مى كند، يقينا با كسى كه بدون هيچ آگاهى و تجربه وارد كارى مى شود، تفاوت دارد. همين طور انسانى كه امور زندگى اش را با مشاوره انجام مى دهد، با كسى كه بدون مشورت به كارى اقدام مى كنند، قابل مقايسه نيست . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    حقّ على العاقلِ اءن يُضِيفَ الى راءيهِ راءىَ العُقلاءِ و يَضُمَّ الى عِلمِه عُلومَ الحُكَماءِ(554).
    ((عاقل كسى است كه نظر و راى عقلا را به فكر و انديشه خود؛ و دانش و علوم علما را به علم و دانش خود اضافه كند)).
    ما مامور و موظف هستيم تا به تاريخ نيز توجه داشته باشيم . بخش عمده اى از آيات كريمه قرآن اختصاص به تاريخ گذشتگان دارد؛ چرا كه قرآن مى فرمايد:
    لَقَد كانَ فى قَصَصِهم عبرَة لاُلِى الالبابِ(555).
    ((هر آينه داستان گذشتگان براى صاحبان خرد و انديشه ، عبرت و پند است )).
    همچنين مى فرمايد:
    فاقصُص القَصَصَ لَعَلَّهم يَتَفَكَّرونَ(556).
    ((قصه ها را براى مردم باز گوى ، شايد ايشان انديشه كنند)).
    تاريخ ، معلم انسان ها است و تجارب تاريخى ، انسان را در كوران حوادث مختلف زندگى راهنمايى مى كند.
    العاقلُ مَن وَعَظَتهُ التَّجاربُ(557).
    ((عاقل كسى است كه از حوادث گذشتگان پند بگيرد)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در توصيه هاى خود به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
    اءَى بُنىَّ! انِّى و ان لَم اءَكُن عُمِّرتُ عُمُرَ مَن قَبلِى فَقد نَظَرتُ فى اءَعمالِهم و فَكَّرتُ فى اءَخبارِهم و سِرتُ فى آثارِهم حتَّى عُدتُ كَاءَحدِهم بل كَاءَنِّى بما انتَهَى الىَّ مِن اءُمورِهم قد عُمِّرتُ معَ اءَوَّلهم الى آخرهم (558).
    ((فرزندم ! اگر چه عمرى كه خدا به ما عنايت كرده به اندازه عمر همه گذشتگان نيست ، اما اگر كسى در اعمال ، احوال و آثار برجاى مانده از گذشتگان بينديشد، يكى از آنها مى شود. گويا از آغاز تاريخ بشر تا آن روزى كه دارد زندگى مى كند، همه را ديده و با آنها همراه بوده است )).
    در حق مستشير ذكر كرديم كه سنت و سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام مشاوره بوده است . آيه اى را هم از سوره مباركه آل عمران نقل كرديم كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مامور به مشورت با اصحاب مى شود:
    و شاورهم فى الاءَمرِ(559).
    ((در كارها، با آنان مشورت كن )).
    ممكن است در اين باره سؤ ال ى پيش آيد كه با توجه به اين كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم متصل و مرتبط به منبع وحى الهى است و ائمه اطهار عليهم اسلام كامل ترين انسان ها هستند و نقصانى در وجودشان نيست تا با رايزنى و مشورت از بين برود و طبعا با احاطه اى كه آنها به حقايق خلقت دارند، مجهولى براى آنها متصور نيست تا بگوييم نياز به مشاوره دارند، پس چگونه است كه اولا، مامور به مشورت شده اند؛ ثانيا، در امور مختلف خود مشورت مى كردند.
    تفاسير مختلف از امر مشورت
    به نظر مى رسد امر به مشورت درباره حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توجيهات مختلف و گوناگونى دارد كه پاره اى از اين توجيهات را صاحجب تفسير مجمع البيان مرحوم طبرسى رحمة الله ذكر فرموده اند:
    احتمال اول اين كه معنى و شاورهم فى الاءَمرِ(560). استخبار از راى مردم است . پيغمبر مامور شده اند كه از آراى آنها سؤ ال كنند اين مشاوره هم به خود مردم برمى گردد كه در حقيقت همان بها دادن به انسان ها و راى و نظر آنها است .
    پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مامور شده است كه به اصحاب و پيروان خويش به عنوان انسان هاى مسلمان شخصيت داده و مسووليت پذيرى و استقلال انديشه و فكر را در آنها باور كنند و به آنها بياموزند كه در زندگى خود بايد مستقل بينديشند و وابسته به ديگران و مقلد نباشند. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد كودكان مى فرمايند:
    الوَلَدُ سَيِّد سَبعَ سِنينَ و عبد سَبعَ سنينَ و وَزير سَبعَ سنينَ(561).
    طفل در هفت سال اول آقايى مى كند؛ هرچه فرمان مى دهد، ديگران بايد بپذيرند. در هفت سال دوم ، در واقع مستخدم خانه مى شود؛ يعنى اهل خانه امور خود را به او محول مى كنند. وقتى كودك به هفت سال سوم قدم گذاشت ؛ يعنى به مرحله بلوغ رسيد، پدر مامور است به او منصب و مقام وزارت بدهد؛ يعنى او را ياور و مشاور خود در زندگى قرار دهد.
    مشاوره با نوجوان بدان معنا نيست كه پدر در همه احوال به كمك و مشاوره او نيازمند است ، بلكه بايد به اين وسيله به او شخصيت بدهد و مسووليت پذيرى را به وى بياموزد، تا بر اين اساس تربيت شود.
    وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد كودك ، چنين توصيه اى دارند، نسبت به ساير انسان ها به طريق اولى چنين انديشه اى خواهند داشت ؛ نه اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه عليهم السلام انسان ها و اطفال را پيرو و مقلد و فاقد قدرت بدانند كه هميشه موجودات وابسته اى هستند كه منتظرند بزرگ ترى براى آنها تصميم بگيرد؛ چرا كه اين كار در افراد احساس حقارت و خودكم بينى ايجاد مى كند و يقينا قدرت خلاقيت را كه خداوند متعال در وجود آنها به وديعه نهاده است ، از رشد و پويايى بازمى دارد.
    بنابراين ، روش انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام در مشاوره با ديگران ، همان سنت آفرينش است . خداوند متعال مى توانست انسان را در خلقت مجبور قرار دهد، اما خدا به او نيروى عقل و انديشه عطا كرد و حجج ظاهرى و انبيا را قرار داد تا راه هدايت را پيش پاى او بگشايد. بعد به او اختيار داد تا با فكر و انديشه خود راه را تشخيص دهد قد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِن الغَىِّ(562). با به كارگيرى نيروهاى خلاق وجودى و راهنمايى انبيا، بتوانند خير را از شر تشخيص دهند. اين نكته بسيار مهمى است . مخصوصا كه در قرآن كريم در كنار مشاوره دستور به عفو و استغفار داده شده است .
    فَبِما رَحمَة مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُم و لو كَنتَ فَظّا غليظَ القلبِ لانفَضُّوا مِن حَولِكَ فاعفُ عنهم واستَغفِر لهم و شاوِرهم فى الاءَمرِ فاذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل على اللهِ انَّ اللهَ يحبُّ المُتَوَكِّلينَ(563).
    ((به بركت رحمت الهى ، در برابر آنان نرم و مهربان شدى . و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس با آنها مشورت كن . اما هنگامى كه تصميم گرفتى ، قاطع باش و بر خدا توكل كن ؛ زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد)).

  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مشاوره كردن با ديگران نشانه حسن خلق است و بى اعتنايى به نظر ديگران نشانه استبداد راى و استبداد راى ، نشانه سوءخلق است ؛ اين يك احتمال است .
    احتمال دوم اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام مامور به انجام مشاوره شدند تا نوعى آموزش عملى به امت باشد. آنها هم بايد با زيردستان خود چنين كنند تا اين كار در جامعه مسلمانان به صورت يك سنت درآيد. نبايد اصحاب قدرت و حاكميت ، هرچه به ذهن و فكرشان مى آيد انجام دهند.
    احتمال سوم اين كه با عنايت به احاطه اى كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام به حقايق عالم دارند، مشاوره نوعى تمايز بين دوست و غيردوست است . نظر و راى مشاور نشان مى دهد كه او دوست است يا دشمن .
    احمتال چهارم اين كه اساسا با مشاوره ، افراد خوش فكر، از افراد عليل و ناتوان متمايز مى شوند. اگر مشاور داراى نظر صائب و دقيقى باشد، ديگران هم او را به عنوان انسان خوش فكر و نيرومند در انديشه خواهند شناخت . در صورت مشاوره زمينه ظهور و بروز چنين شناختى پيدا مى شود، ولى در جوامعى كه استبداد حاكم است ، صاحبان انديشه ، زمينه بروز و رشد پيدا نمى كنند؛ و در صورت وجود چنين افرادى ، شناسايى آنها ممكن نخواهد
    احتمال پنجم اين كه مى توانيم بگوييم دستور به مشاوره ، مربوط به امورى است كه از جانب خدا فرمانى درباره آنها صادر نشده است . اگر در امرى وحى شده باشد و يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم براساس احاطه و سلامت فكر و انديشه اش كه از هواهاى نفسانى پاك است به چيزى عزم پيدا كرد، ديگران حق اظهارنظر ندارند(564).
    ((اگر پيغمبر از ناحيه خدا و يا خود نسبت به امرى حكم صادر كرد، ديگر هيچ مومنى در مقابل آن حق اظهارنظر ندارد و اگر كسى نافرمانى كند، گمراه است )).
    معنى عبارت آن است كه مشاوره در جايى معنا پيدا مى كند كه غرض ‍ دستيابى به امر مجهولى باشد.
    بر اين اساس ، گفته بعضى كه در تفسير آيه و شاوِرهم فى الامرِ(565). راه افراط پيموده اند و گفته اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از مشاوره بايد ترتيب اثر عملى بدهد، نظر دقيقى نيست ؛ چرا كه در مقابل حكم خدا و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كسى نبايد نظر ديگرى داشته باشد. اشكال ديگر اين كه اصلا اين تفسير از آيه باعث مى شود شخصيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام از يك فرد عادى هم پايين تر فرض شود. خداوند در قرآن مى فرمايد:
    فاذا عَزَمتَ فَتوَكَّل على اللهِ(566).
    ((وقتى تصميم گرفتى ، بر خدا توكل كن و كار را انجام بده )).
    41 - حق مشاور
    و امَّا حقّ المشيرِ اليكَ فلا تَتَّهمهُ بما يوقِفكَ عليه مِن رَاءيه اذا اءَشارَ عليكَ فانَّما هىَ الآراءُ و تَصَرُّفُ النَّاس فيها واختِلافُهم فكُن عليه فى رَاءيه بالخِيارِ اذا اتَّهَمتَ رَاءيه فاءَمَّا تُهَمَتُه فلا تَجورُ لكَ اذا كان عندك ممَّن يَستَحقُّ المُشاورَةَ و لا تَدَع شُكرَه على ما بَدا لكَ مِن اءِشخاصِ رَاءيه و حُسنِ مشُورتِهِ فاذا وافقَكَ حَمِدتَ اللهَ و قَبِلتَ ذلكَ مِن اءَخيكَ بالشُّكرِ و الاءِرصادِ بالمُكافَاءَةِ فى مثلها فَزَعَ اليكَ و لا قوَّةَ الا باللهِ
    ((اما حق كسى كه از او مشورت مى خواهى (مشاور) اين است كه اگر برخلاف ميل و نظر داد، او را متهم نكنى ؛ زيرا مردم در آرا و نظرهايشان يكسان نيستند. ولى اگر به راى او بدبينى ؛ مختارى كه گفته او را عمل نكنى . اما متهم نمودن او به اين كه صلاحيت مشاوره نداشته است ، صحيح نيست . تو وظيفه دارى در قبال مشورت ، وى را سپاس گويى و اگر نظرش مطابق ميل تو بود خداى را شكر نموده ، از او بپذيرى و همواره منتظر باشى تا او را به هنگام نياز پاداش دهى ))
    اين سخنان امام سجاد عليه السلام كتيبه بزرگ تربيتى است و شايسته انديشه هايى است كه به دور از غوغاى سياست و فريب دنيا به همه ظرافت هاى خلقت انسان و لغزش گاه هاى او احاطه دارند.
    حضرت در اين حق مى فرمايند: اگر انسان كسى را براى مشاوره صالح دانست و با او مشورت كرد، اما برخلاف ميل او نظر داد، نبايد در فكر و ذهن خود، او را از اعتبار ساقط كند، كه خطا كرده است .
    پرهيز از سوءظن در مشاوره
    اساس سوءظن و ديگران را در معرض اتهام قرار دادن ، از گناهان غيرقابل بخشش و از لغزش هاى بسيار زشت اخلاقى است . در سوره مباركه حجرات كه مسائل دقيق اخلاقى در آن مطرح شده است ، مى فرمايند:
    يا اءَيُّها الَّذينَ آمنوا اجتَنِبوا كثيرا منَ الظَّنِّ انَّ بعضَ الظَّن اثم (567).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ چرا كه بعضى از گمان ها گناه است )).
    اين آيه با انسان ها به ويژه مؤ منان تنبه مى دهد، كه شرط ايمان آن است كه از گمان بد بپرهيزيد.
    تعريف ظن و گمان
    در لغت به چيزى ظن مى گويند كه بر طرف ديگر رجحان و برترى داشته باشد(568). در اصطلاح ، يعنى انسان با حدس و گمان ، مسائلى را به فرد ديگ
    رى منتسب بداند. همچنين ظن در آيات قرآن كريم نيز مورد نهى قرار گرفته است .
    البته گمان و ظن دو نوع است : يكى ، حسن ظن است ، ديگرى سوءظن . آنچه مورد نهى واقع شده ، سوءظن و بدگمانى نسبت به ديگران است . بدبينى به همه چيز و همه كس يك بيمارى روانى است كه در آيه شريفه كه ذكر شد، انسان را از ابتلا به آن برحذر مى دارد. در روايتى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است ، حضرت مى فرمايند:
    مَن اءَساءَ باءَخيه الظنَّ فقد اءَساءَ بربِّه (569).
    ((كسى كه به برادر مومنش سوءظن داشته باشد، به خدايش بدگمان شده است )).
    حرمت و جايگاه مومن آنقدر مهم است كه سوءظن به او سوءظن به خدا است و واضح است كه ضرر و خسران بدگمانى به خدا، بسيار زياد است .
    چون درباره اين بيمارى روحى در مباحث قبل به قدر كافى تامل نكرديم سعى مى كنيم در اين حق ، كمى بيشتر به تحقيق بپردازيم . امام صادق عليه السلام از جدشان اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    ضَع اءَمرَ اءَخيكَ على اءَحسنِه حتَّى ياءتيَكَ ما يَغلِبكَ منهُ و لا تَظُنَّنَّ بِكَلمة خَرَجَت مِن اءَخيكَ سوءا و اءَنتَ تَجدُ لها فى الخَيرِ مَحملا(570).
    ((هرچه در برادر مسلمانت ديدى آن را به خوبى و نيكى تعبير كن تا جايى كه اين گمان غلبه كند و به يقين تبديل شود و نياز به توجيه و تاويل نداشته باشد. حتى اگر در كلام ، كلمه زشتى از دهان او خارج شد، مادامى كه قابل توجيه و تاويل به خير و خوبى است ، بدان گمان بد مبر)).
    در فقه قاعده اى داريم به نام ((اصالة الصحة )) يا حمل بر صحت ؛ يعنى تا آنجا كه امكان دارد، هيچ چيزى را نبايد حمل بر بدى و سوء كرد. سوءظن و بدگمانى بيمارى است ؛ مانند ساير بيمارى هاى روحى كه قبل از آن كه ديگران را آزاد بدهد، بيمار را مى آزارد. كسى كه به اين بيمارى دچار است ، خود بيشتر از ديگران در رنج و عذاب است . طبيعتا اين افراد مى توانند جامعه را هم آلوده كنند.
    جالب اين است اگر در آيه كريمه سوره حجرات دقت كنيم ، مى بينيم منشا همه بيمارى هايى كه در اين آيه ذكر شده ، سوءظن است .
    يا اءَيُّها الَّذينَ آمنوا اجتَنِبوا كثيرا منَ الظَّنِّ انَّ بعضَ الظَّن اثم و لا تَجَسَّسوا و لا يَغتَب بعضكم بعضا(571).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ چرا كه بعضى از گمان ها گناه است . هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد و هيچ يك از شما از ديگرى غيبت نكند)).
    در اين آيه ، اول از سوءظن و گمان زدن نهى شده ؛ سپس از تجسس و جاسوسى ، و در آخر از غيبت . به نظر مى رسد اين دو بيمارى اخير؛ يعنى تجسس در كار ديگران و يا بيمارى بدگويى از ديگران ، معلول همان سوءظن است . دليل آن مى تواند تقديم اجتناب از ظن بر آن دو بيمارى در جمله ان بعض الظَّن اثم (572). باشد.
    انسان هايى كه به بيمارى سوءظن مبتلا هستند، گرفتار بيمارى تجسس نيز مى شوند؛ چرا كه اگر انسان به ديگران سوءظن نداشته باشد، دليلى ندارد كه در كار آنها دخالت و جاسوسى يا پشت سر آنها بدگويى كند در روايات تصريح شده است كه :
    مَن كثُرَت رَيبَتُه كَثُرَت غيبتُه (573).
    ((هر كه ترديد او زياد شد، غيبت كردنش زياد مى شود)).
    كسى كه گمان و ترديد او زياد باشد آدم بدگمانى مى شود، چنين انسانى مى خواهد با غيبت اين بيمارى را علاج كند و اين حالت روحى را التيام بخشد.
    سوءظن و پيامدهاى آن
    بسيارى از اين بيماريهاى اخلاقى كه مولود سوءظن است ، با مردانگى و جوانمردى سازگار نيست .
    مُجانبَةُ الرَّيبِ مِن اءَحسَنِ الفُتُوَّةِ(574).
    ((پرهيز از بدگمانى ، از بهترين مصاديق مردانگى است )).
    سخن گفتن در غياب انسانى كه حضور ندارد، مثل اين است كه انسان قدرتمندى ، طفل صغير و ناتوانى را مورد ضرب و جرح قرار دهد. چطور مى توانيم اين كار را خلاف فتوت و مردانگى ندانيم ؟ غيبت نيز چنين حالتى دارد. مثال مذكور چون امرى ملموس و مصداق عينى است ، آن را نوعى ظلم و ناجوانمردى مى دانيم ؛ اما غيبت چون ملموس و عينى نيست ، زشتى آن را درنمى يابيم . بدتر از آن تهمت زدن است ، كه اين بيمارى نيز مولود سوءظن است . به راستى چه ناجوانمردى و ظلمى بالاتر و بدتر از تهمت زدن ؟ در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    الرَّيبةُ توجِبُ الظِنَّةَ(575).
    ((بدگمانى موجب تهمت زدن به افراد مى شود)).
    1 - بدبينى و سوءنيت
    يكى ديگر از بيمارى هايى كه علت آن سوءظن است ، بدبينى و سوءنيت درباره ديگران است ؛ يعنى كسى نسبت به ديگران انديشه و نيت بد داشته باشد. اين رذيله اخلاقى معارض با تعاليم ناب اسلام است ؛ زيرا دين همواره سفارش مى كند كه نسبت به ديگران حتى انديشه و نيت بد نيز نداشته باشيد.
    انَّ الله سُبحانهُ يُحبُّ اءن تكونَ نيَّةُ الانسانِ للناس جَميلة (576).
    ((خداى سبحان دوست دارد كه نيت افراد نسبت به ديگران زيبا باشد)).
    انسان بايد براى ديگران هميشه خير و خوبى بخواهد و در فكر، انديشه و درونش براى ديگران آرامش ، آسايش و خوشى آرزو كند. از اين رو همواره به مومن سفارش شده است كه در حق ديگر مؤ منان دعا كند.
    كسانى كه به بيمارى سوءظن مبتلا مى شوند، در دل خود براى ديگران نيت سوء مى پرورند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن حَسُنَت ظنُّه حَسُنَت نيَّتُه (577).
    ((كسى كه گمانش را در مورد افراد، نيكو كند نيتش هم در مورد ديگران خير خواهد بود)).
    وقتى انسان نسبت به كسى سوءظن نداشته باشد و ديگران را خوب ببيند؛ طبيعتا براى او دعا و آرزوى خير مى كند، اما اگر به آنها بدگمان باشد، از آنها متنفر مى شود. وقتى بذر نفرت و عداوت در دلش كاشته شد، طبعا براى آنها آرزوهاى نامطلوب خواهد كرد.
    2 - اضطراب روانى
    بيمارى ديگرى كه منشا آن سوءظن و واقعا آزاردهند است ، اضطراب روحى و عدم آرامش است .
    امروز در جوامع اسلامى و حتى كشور ما، يكى از مشكلات حاد اجتماعى ، بيمارى روحى است كه از آن به استرس و فشارهاى روانى تعبير مى كنند. گاهى اين فشارهاى روحى و اضطراب ها فراگير شده و علاوه بر محيط خارج از خانه به محيط خانه نيز سرايت مى كند. مرد كه به خانه مى آيد، چنان از اضطراب و عدم اعتدال رنج مى برد كه همه اهل خانه را آزار مى دهد.
    بسيارى از افراد اجتماع ، گرفتار اين ناراحتى هاى روانى هستند و بيمارى هايى مانند پريشانى و اضطراب دارند كه موجب و موجد بسيارى از بيمارى ها و عوارض ديگر است .
    بيمارى هاى روانى مى توان دمعلول بسيارى از علل ، مثل مسائل اقتصادى ، مشكلات زندگى و يا معضلات فرهنگى باشد. ولى يكى از عوامل مهم آن سوءظن و بدگمانى است كه باعث اضطراب و پريشانى است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن لَم يُحسِن ظَنَّه استَوحَشَ مِن كلِّ اءحَد(578).
    ((كسى كه گمانش را اصلاح نكند، از هر كسى وحشت خواهد داشت )).
    حضرت در جاى ديگرى مى فرمايند:
    حُسنُ الظّنِّ راحةُ القلبِ و سلامةُ الدّينِ(579).
    ((حسن ظن ، موجب راحتى فكر و سلامت دين است )).
    اين كه انسان بدگمان نباشد، موجب آرامش دل مى شود؛ در نتيجه روح او، آرامش پيدا مى كندو طبعا اضطرابى بر روح و روان او حاكم نخواهد شد.
    روح پاكيزه و حساس انسان ، درست مثل آيينه روشنى است كه با غبارى اندك تيره مى شود. اين روح ، بسيار حساس است و اگر بيمارى سوءظن متوجه آن شود، به يقين اضطراب نيز بر او حاكم مى شود و اعتدال ، آرامش ‍ و طمانينه او را بر هم مى زند. امام عليه السلام در بيان روح افزاى خويش ‍ حسن ظن را باعث سلامت دين مى دانند؛ يعنى سلامت دين در گرو حسن ظن است .دل آيينه صورت غيب است و ليكن شرط است كه بر آيينه زنگار نباشد

    3 - ترس و ناتوانى
    يكى ديگر از بيماريهايى كه از سوءظن نشات مى گيرد، ترس ، جبن و احساس ناتوانى در امور است .
    ترس و جبن ، انسان را از پرداختن به امور مهم فردى و اجتماعى بازمى دارد. ترس كودك از تاريكى ، حاصل القاى سوئى است كه از تاريكى در ذهن او ايجاد شده است . به تاريكى سوءظن پيدا كرده و مى ترسد.
    جوان جرات و جسارت درس خواندن دارد، چون به توان خود سوءظن پيدا كرده است كه آيا قادر به درس خواندن هست يا نه .
    امروزه وقتى بسيارى از جوان ها را به تشكيل توصيه مى كنند، معمولا ترس ‍ از ناتوانى در اداره زندگى را دليل خود در عدم تشكيل خانواده مى دانند اين ترس ناشى از سوءظن است . سوءظن به آينده ، به توانايى ها و به قدرت هاى بالقوه اى كه در وجود او قرار دارد و سوءظن به انديشه و فكر خود.
    سوءظن باعث مى شود انسان ، جبون ، ترسو و غيرمطمئن به خود تربيت شود. گاهى مطلبى به ذن محصل يا دانشجويى خطور مى كند و چون به دريافت و برداشت خود اطمينان ندارد، از اظهار آن مى ترسد. اين هراس از اظهارنظر در مجامع علمى ، برخاسته از سوءظن به دريافت و انديشه خود است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لا اءَجبَنَ مِن مُريب (580).
    ((هيچ كس از انسان بدگمان ، ترسوتر نيست )).
    انسان بدگمان ، ترسو است . بنابراين ى درمان اين بيمارى ها بسته به درمان ريشه اصلى آن يعنى سوءظن و بدگمانى است .
    اگر بخواهيم فرزندى شجاع و بى باك تربيت كنيم كه داراى سلامت روحى و خيرخواه ديگران باشد؛ و دچار اضطراب و بى قرارى روانى نباشد، بايد سعى كنيم گرفتار بيمارى سوءظن نشود.
    4 - حرص و آز
    يكى ديگر از بيمارى هايى كه سوءظن به وجود مى آورد، حرص و آز است كه سخت ترين بيمارى روحى است . اين بيمارى از انسان سالم ، موجودى سيرى ناپذير مى سازد كه هيچ گنجينه اى او را اشباع نمى كند. اصلاح چنين انسانى يا با موازين اخلاقى و از همه مهمتر، قناعت است و يا مرگ .گفت چشم تنگ دنيادوست را يا قناعت پر كند يا خاك را

    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الحريصُ تَعِب (581).
    ((حريص ، همشه دچار بيمارى است )).
    اگر انسان به درمان برخى بيمارى ها از جمله حرص اهتمام نكند، زمانى از اين بيمارى رهايى مى يابد ه از اين دنيا رخت بربسته است . برخلاف بعضى از بيمارى هاى روحى كه در ديگران اثر دارد، اين بيمارى اول خود انسان را مى آزارد.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الحريصُ عبدُ المَطامِع (582).
    ((حريص ، بنده طمع هاى خود است )).
    حضرت در جاى ديگرى مى فرمايند:
    الحريصُ اءسيرُ مَهانة لا يَفُكُّ اءسرُهُ(583).
    ((حريص ، بنده خوارى است كه اسارتش پايان ناپذير است )).
    و در جاى ديگر مى فرمايند:
    الطَّمع رِقّ مُؤَبَّد(584).
    ((حرص و طمع ، بردگى هميشگى است )).
    شايد انسان در زندگى ، افرادى را ديده باشد كه حرص و ولع زيادى براى جمع آورى مال دارند؛ با اين كه ثروتمندند و اندوخته آنها تا پايان عمرشان كفايت مى كند، گويى انسان فقيرى است كه بايد براى نان شبش تلاش كند. اين فقر پايان ناپذير است ؛ چون ، فقر مادى نيست ، فقر روحى است كه با جمع آورى مال ، اقناع نمى شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الحريصُ فقير ولو ملِك الدنيا بِحَذافيرِها(585).
    ((حريص ، اگر مالك همه دنيا هم باشد، احساس فقر مى كند)).
    اين بيمارى كه مولود همان سوءظن و بدگمانى است ، براى انسان شقاوت و ذلت و در اجتماع براى او خوارى فراهم مى كند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    المَذَلَّةُ والمَهانَةُ والشَّقاءُ فى الطَّمع والحرص (586).
    ((انسان در اثر طمع و حرص ذليل مى شود. در اجتماع خوار مى شود و شقاوت و بدبختى پيدا مى كند)).
    اما چرا انسان ها به اين درد مبتلا مى شوند؟ با توجه به روايات مى توان گفت در آنها روح حسن ظن به ذات ذوالجلال الهى وجود ندارد.
    خداوند متعال وعده كرده است كه آنچه را آفريده ، روزى مى دهد و جاى ترديد نيست كه همه ، روزى و رزق مقدر دارند.
    در مباحث گذشته و در مسائل مال و ثروت ، به اين نكات دقيقا توجه كرديم كه انسان نبايد در خانه بنشيند و در را بر روى خود ببندد و به انتظار روزى بماند. اگر انسان تلاش و فعاليت نكند، امكان ندارد خداوند براى او روزى برساند. كسانى كه حريص و سيرى ناپذيرند، روح حرص آنها را آرام نمى گذارد. طورى كه به هيچ مساءله اى از مسائل زندگى توجه نمى كنند. اين نيست جز سوءظن به ذات ذوالجلال الهى ؛ چون خداوند متعال مى فرمايند:
    نحنُ نرزُقُكم و ايّاهُم (587).
    ((ما شما و آنها را روزى مى دهيم )).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ الرِّزقَ مَقسوم مَضمون لكُم ، قَسَمَهُ عادِل بينكُم و سَيَفى لكُم (588).
    ((همانا روزى تقسيم شده براى شما تضمين شده است . عادلى آن را براى شما تقسيم كرده و به زودى به آن وفا مى نمايد)).
    5 - بخل
    يكى ديگر از بيمارى هاى ناشى از سوءظن ، بخل است كه دارنده آن بيش از ديگران آزار مى بيند. درست مانند حرص ؛ چون انسان بخيل در عين نيازمندى از خود هم دريغ مى كند.
    بخل ؛ ترك ايثار در هنگام حاجت و نياز است و موجب اثبات عادات حيوانى بر صفات انسانى مى شود.
    در معارف ما، براى بخل ، تعبيرات عجيبى ديده مى شود كه به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم :
    البخلُ فقر(589).
    ((انسان بخيل ، فقير است )).
    نفس بخل فقر است ؛ يعنى كسى كه داراى صفات بخل است ؛ دارد و نمى خورد، نمى پوشد و وسيله رفاهى براى خود و خانواده اش فراهم نمى كند. اين فقر است ، وقتى چنين شد، همه او را مذمت مى كنند:
    البخلُ يَكسبُ الذمُّ(590).
    ((خصيصه بخل ، موجب مذمت و نكوهش ديگران مى شود)).
    يا در روايت ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    البخلُ يوجِبُ البَغضاءَ(591).
    ((خصيصه بخل ، موجب عداوت و دشمنى مى شود)).
    وقتى حقوقى را انسان به ذمه دارد ادا نمى كند، دشمنى و عداوت به وجود مى آورد. انسان بخيل حتى وقتى در بازار خريد مى كند، حاضر نيست حق صاحب مال را بپردازد؛ همين موجب عداوت و دشمنى در اجتماع مى شود. در ميان خانواده خود نيز غريب و ذليل مى شود. حضرت مى فرمايند:
    ليس لِبخيل حبيب (592).
    ((بخيل نمى تواند دوست و رفيق داشته باشد)).
    وقتى انسان دوستى نداشته باشد، طبعا همه جا احساس غربت مى كند.
    حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    البخيل ذليل بينُ اءعزَّتِه (593).
    ((بخيل در بين عزيزان خود هم ذليل است )).
    زن ، فرزند و بستگان نزديك او، وقتى روح بخل و امساك را در او مى بينند، از او نفرت پيدا مى كنند، او را تحقير مى كنند و او ديگر نمى تواند منزلت و جايگاهى در خانواده داشته باشد. بدبختى او تا آن جا است كه :
    البخيل يبخَلُ على نفسه باليسيرِ من دُنياه و يَمسحُ لِوُرّاثه بكلِّها(594).
    ((بخيل از مصرف چيز بى ارزش دنيا براى خود، دريغ مى كند و همه را به وارثانش مى بخشد)).
    گاهى افراد ثروتمند بيمار مى شوند، ولى به پزشك مراجعه نمى كنند؛ حاضرند بيمارى را تحمل كنند، اما براى اين كه پول خرج نكنند، درصدد معالجه خود برنمى آيند. و توجه ندارند كه با سماحت و بخشندگى كامل ، آنچه را كه دارند، به وراثشان مى بخشند. در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    البخيلُ خازن لوَرَثَتِهِ(595).
    ((بخيل در واقع انباردار وارثه اش است )).
    سرانجام عمر او به پايان مى رسد و آنچه كه جمع آورى كرده و در عين نياز مصرف نكرده ، به دست وراث او مى رسد. چرا انسان به اين مرحله مى رسد؟ بايد گفت به خاطر سوءظن به خدا است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الجبنُ والحرصُ والبخلُ غرائزُ سوء يَجمَعها سوءُالظَّنِّ باللهِ سُبحانهُ(596).
    ((ترس ، حرص و بخل بيمارى ها و غرائز سوئى هستند كه جامع آنها سوءظن به ذات ذوالجلال الهى است )).
    وقتى انسان نسبت به خدا سوءظن داشته باشد، در جمع آورى مال افراط مى كند؛ در خرج كردن مال امساك مى كند؛ از ترس اين كه مبادا فقير شود يا بدون روزى بماند، در مورد ذات اقدس پروردگار انديشه هاى سوء به او راه مى يابد و او را به رذايل اخلاقى مبتلا مى كند.
    از سوءظن به ذات ذوالجلال الهى و همچنين به ديگران نهى شده است ، در قرآن مى خوانيم :
    انَّ بعضَ الظنِّ اثم (597).
    ((همانا بسيارى از گمان ها گناه است )).
    هنگامى كه انسان سوءظن پيدا كرد، روح او ناتوان و فرسوده مى شود؛ درست مثل جسم . وقتى بيمارى به جسم انسان راه پيدا مى كند، جسم ضعيف شده ، پذيراى بيمارى هاى ديگر نيز مى شود. سوءظن زمينه ساز بيمارى هاى روحى ديگر نيز هست . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    سوءُالظَّنِّ يُفسدُ الامورَ، و يَبعَثُ على الشُّرورِ(598).
    ((اگر سوءظن و بدگمانى بر كسى غلبه كند، هرگز صميميت و صلحى بين او و دوستانش نخواهد بود)).
    وقتى صلحى بين انسان و دوستانش باقى نماند، رفيقى هم برايش باقى نمى ماند. در تعبير ديگرى ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن حَسُنَ ظنُّه بالنّاس حازَ منهم المَحَبَّةَ(599).
    ((كسى كه نسبت به مردم خوش گمان باشد، مى تواند دوستى آنها را به دست آورد)).
    طبيعتا اگر كسى به مردم سوءظن داشته باشد، نه تنها نمى تواند محبت آنها را به دست آورد، بلكه دشمنى آنها را تحصيل خواهد كرد.
    از برخى فرمايش هاى اهل بيت عليهم السلام به خصوص از كلمات اميرالمؤ منين عليه السلام استفاده مى شود كه حسن ظن ، علاوه بر تامين سلامت دنيوى ، آرامش روانى و نجات از بيمارى هاى روحى ، سلامت اخروى نيز براى انسان فراهم مى كند.
    مَن اءَحسَنَ ظَنَّه باللهِ فاز بالجَنَّةِ(600).
    ((كسى كه داراى حسن ظن به خداوند باشد، به فوز بهشت نايل مى شود)).
    انسان در سايه سلامت نفس به مقام فوز بهشت مى رسد. به خصوص اگر اين حسن ظن نسبت به خداوند متعال باشد. در مقابل ، اگر كسى دچار سوءظن شود، عبادات ، اعمال و امور عبادى و معنوى خود را از بين برده است .
    ايّاكَ اءن تُسى ءَ الظنَّ سوءَالظَّنِّ يُفسدُ العبادةَ و يُعظِّمُ الوِزرَ(601).
    ((بر شما باد كه از سوءظن پروا كنيد. سوءظن عبادات شما را فاسد مى كند و گناهان بزرگ را بزرگ تر مى كند)).
    در كلامى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    لا يُلفَى المُريبُ صَحيحا(602).
    ((انسان گرفتار سوءظن را در حال سلامتى نمى يابى )).
    يا در كلام ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند:
    المُريبُ اءبدا عليل (603).
    ((انسانى كه دچار بيمارى سوءظن است ، هميشه عليل و بيمار است )).
    منظور از اين بيمارى ، بيمارى جسمانى است ؛ ولى سوءظن يك بيمارى روحى است كه در روايات زيادى به آن تصريح شده است . روشن است كه وقتى روح كسى افسرده و بيمار شود، بالطبع جسم او هم عليل و ناتوان مى شود. در تعبير جامع ديگرى از حضرت نقل شده است كه مى فرمايند:
    ايَّاكَ والتَّغايُرَ فى غَيرِ موضِع غيرَة فانَّ ذلكَ يدعو الصَّحيحةَ الى السَّقَمِ والبَريئَةَ الى الرِّيَبِ(604).
    ((از غيرت مندى نابجا بپرهيزيد كه غيرت نابجا و سوءظن ، انسان سالم را بيمار و دل هاى آرام را مضطرب مى كند)).
    معارف ما براى اين كه انسان ها را از مبتلا شدن به بيمارى هاى اخلاقى نجات دهند و پيشگيرى كنند، قبل از اين كه عوارض مختلف اين بيمارى ها را متذكر شوند، بيمارى هايى را كه متوجه روح انسان مى شود و خسارت هاى اجتماعى آن را متعرض مى شوند. در نهايت براى كسانى كه مسائل معنوى و پاداش هاى اخروى براى آنها اهميت دارد، آثار معنوى و ثواب اخروى آن را برمى شمارند. حضرت مى فرمايند:
    حسنُالظَّنِّ راحةُ القلبِ و سلامةُ الدينِ(605).
    ((حسن ظن ، راحتى قلب و سلامتى دين را تضمين مى كند)).
    بالطبع سوءظن ، سلامت دين انسان را تهديد مى كند. به تعبيرى دين دارى با انديشه سوء درباره ديگران ، قابل جمع نيست . نمى شود انسانى مدعى تدين باشد و خود را ملتزم به دين اسلام و آيين الهى پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم بداند، اما در دل و فكر، به ديگران سوءظن داشته باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    نظامُ الدينِ خَصلتانِ: انصافُكَ مِن نفسكَ، و مُواساةُ اخوانكَ(606).
    ((نظام دين بر دو پايه استوار است : رعايت انصاف نسبت به خود و خيرخواهى نسبت به ديگران )).
    كسى كه نسبت به برادرش مواسات نداشته باشد و براى او خيرخواهى نكند، چگونه مى تواند انسان متدينى باشد؟ پس نگرش سوء به هر چيز و هر كس ، انسان را به اعمالى وادار مى كند كه از منظر شرع ، منهى و ممنوع است . انسان را مجبور به غيبت ، جاسوسى و تجسس در امور مردم مى كند و به تهمت زدن وامى دارد. به حرص و بخل و... دچار مى كند و بسيارى از اين خلقيات و اعمال و رفتار انسان باعث تجاوز به حقوق عمومى و خروج از موازين شرع و دين است .
    لا ايمانَ معَ سوءِظنّ(607).
    ((اگر كسى به سوءظن مبتلا باشد فاقد ايمان است )).
    آفةُ الدين سوءِالظّن (608).
    ((آفت دين ، سوءظن است )).
    آفت به مرضى گويند كه انسان ، حيوان و يا گياه را به تدريج از پا درآورد. اگر انسان دچار آفت سوءظن شود، به تدريج بنيان دين او منهدم مى شود.
    سوءالظنِّ بالمحسنِ شرُّ الاثمِ و اءقبحُ الظُّلم (609).
    ((سوءظن به انسان نيكوكار، از بدترين گناهان و زشت ترين ظلم ها است )).
    سوء الظنِّ بِمَن لا يَخونُ مِن اللُّؤ مِ(610).
    ((بدگمانى درباره كسى كه خيانت نمى كند، از گناهان بزرگ است )).
    مبتلا به سوءظن ، گنهكار و لئيم است و روح ظلم در او حلول مى يابد. اين روح لئيم و گنهكار چگونه مى تواند انتظار بهشت و نعمت هاى الهى را داشته باشد؟
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    والله لا يُعذّبُ الله سبحانهُ مؤ منا بعدَ الايمانِ الا بسوءِ ظنِّه و سوءِ خُلقِه (611).
    ((به خدا قسم ، خداوند مومن را بعد از ايمان عذاب نمى كند؛ مگر به خاطر سوءظن و سوءخلق )).
    بدگمانى نسبت به ديگران ، عامل عذاب الهى مى شود. از سوى ديگر، سوءظن به معناى عام آن ، يعنى بدگمانى به همه حقايق عالم . چه بسا اين بدگمانى موجب ويرانى و انهدام اركان يقين و اعتماد انسان به اصول اعتقادى مى شود و با قوت گرفتن آن ، ظن جاى خود را به شك و ترديد در اعتقادات مى دهد و انسان را از منزل يقين به جايگاه شك سقوط داده ، به وادى بى دينى مى كشاند. يقينا انسانى كه مبانى اعتقادى استوارى نداشته باشد و اصول هيچ مكتبى را نپذيرد و به آن معتقد نشود، التزام به احكام اخلاقى و عملى هم نخواهد داشت .
    در معارف ما، انسان از گرفتار شدن در تزلزل و ترديد عقيده نهى شده است .
    ترديد در باورها نه تنها عذاب اخروى دارد، خير دنيا و سعادت دنيوى را هم از انسان سلب مى كند. در روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است :
    والله ما اءُعطىَ مومن خيرَ الدُّنيا والآخرةِ الا بِحُسنِ الظَّنِّ بالله عزّوجلّ و رجائِهِ لَهُ(612).
    ((به خدا قسم هيچ مومنى از خير دنيا و آخرت بهره مند نمى شود، مگر اين كه به خداى خود حسن ظن داشته و اميدوار باشد)).
    اميدوارى ، سرمايه بسيار ارزشمندى است كه سوءظن مى تواند آن را از بين ببرد؛ مخصوصا اميد به خدا و رحمت او. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام حسن ظن را چنين تعريف مى فرمايند:
    حُسنُ الظَّنِّ اءَن تُخلِصَ العَملَ و ترجو مِن اللهِ اءَن يَعفو عنِ الزَّللِ(613).
    ((حسن ظن آن است كه عمل خود را براى خدا خالص كنى و اميدوار باشى كه با اين عمل خالص ، خدا از لغزش ها و گناهان تو درگذرد)).
    وقتى انسان حسن ظن ندارد، طبعا عمل خالص هم نداشته ؛ در نتيجه ، اميدوارى به عفو و بخشش الهى را از دست مى دهد و در اين مرحله است كه دست به هر گناهى مى آلايد.
    در اين مباحث ، از نقل داستانهاى تاريخى پروا كرده ايم ، اما گاهى بعضى از اين داستانها ، براى تبيين مطلب مفيدند. شخصى درباره حميدبن قحطبه كه يكى از ظالمان تاريخ و مامور برجسته نظامى حكومت هارون است ، نقل مى كند كه هنگام ظهر يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان به ملاقات او رفتم و او را در حالى ديدم كه بر سفره طعام نشسته است . از او سؤ ال كردم : آيا بيمارى ؟ گفت : كار من از بيمارى ، روزه مدارى و افطار گذشته است ؛ آنقدر گناه كرده ام كه ديگر اميدى به بخشش و غفران الهى ندارم (614).
    گاه انسان به اين جا مى رسد كه به رحمت و غفران الهى نيز بدگمان مى شود و به غلط يقين مى كند كه ديگر خدا او را نمى بخشد. اين نمونه اى از بيمارى سوءظن است كه در نهايت به جايى مى رسد كه به هر گناهى آلوده مى شود، نافرمانى حق مى كند؛ واجبات را ترك مى كند و محرمات را انجام مى دهد. قرآن درباره اين عده مى گويد:
    ثمَّ كان عاقبَةَ الَّذينَ اءَساؤُوا السُّواءَى اءَن كذَّبوا بآيات الله و كانوا بها يَستهزِؤ ون (615).
    ((سرانجام كسانى كه مرتكب اعمال بد شدند، به جايى رسيدند كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند)).
    عوامل پيدايش سوءظن
    بايد ديد منشا پيدايش اين بيمارى چيست ؟ به چه صورت و چرا دامنگير آدمى مى شود؟ ابتدا بايد بگوييم مشكل بتوان علت قطعى و روشنى براى اين گونه بيماريها پيدا و بيان كرد. حتى بعضى از علماى علم اخلاق گفته اند كه پيدايش سوءظن اختيارى نيست و از قدرت انسان خارج است . ولى آن طور كه از معارف ما و سخنان اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود، خلاف اين است . سوءظن مانند ويروس مسرى است كه از جاى ديگر به انسان سرايت مى كند. بهترين راه درمان بيماريهاى مسرى و واگيردار، پيشگيرى است . اولا انسان بايد در محيط آلوده به اين بيمارى قرار نگيرد. ثانيا آن طور كه امروزه متداول است ، خود را در مقابل ابتلا به اين بيمارى مصونيت ببخشد و به اصطلاح واكسينه كند.
    بسيارى از بيماريهاى واگيردار به صورت اجتناب ناپذيرى در جامعه وجود دارند. براى اين كه افراد به اين بيمارى هاى جسمى مبتلا نشوند، دستوراتى براى ايجاد مصونيت وجود دارد كه بايد از دوران كودكى رعايت شوند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سخنى به ريشه بيمارى سوءظن و چگونگى انعقاد اين ويروس در وجود انسان ها اشاره كرده و مى فرمايند:
    مُجالسَةُ الاءَشرارِ تورثُ سوءَ الظَّنِّ بالاءَخيارِ(616).
    ((همنشينى با انسان هاى شرور باعث مى شود دچار بدگمانى به خوبان شود)).
    طبيعى است وقتى نيكان و خوبان عالم در چشم انسان بد جلوه كنند، ديگر نزد او صفات خوب هم جلوه و جايگاه نخواهد داشت و تدريجا بدبينى او به انسان هاى خوب و ساير مخلوقات هم سرايت مى كند. اين بيمار ديگر در دنيا هيچ چيز را زيبا و خوب نمى بيند. هرچه مى بيند زشت و بدمنظر است ؛ زيرا طينت و سرشت او منقلب شده است و به حكم اثرپذيرى از اشرار، خود او نيز در زمره آنان قرار گرفته است . چنين آدمى مصداق اين مثال شده است كه : ((كافر همه را به كيش خود پندارد)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الشَّرِّيرُ لا يَظُّنُ باءحد خيرا لانَّه لا يَراهُ الا بطبعِ نفسِهِ(617).
    ((انسان شرير به هيچ كس گمان خوب نخواهد داشت ؛ چون همه را با طبع خود قياس مى كند)).
    اگر معاشرت و روابط انسان براى وى محيطى آلوده فراهم كرد؛ طورى كه هر چه مى بيند زشتى و ناروايى و هرچه مى شنود بدگويى و هرچه استشمام مى كند عفونت و بدبويى باشد، در صورتى كه از آن محيط هم خارج شود باور نخواهد كرد مناظرى را كه مى بيند زيبا است ، اصواتى را كه مى شنود دلنشين است ؛ عطرهايى را كه مى بويد، جان افزا و روح نواز است ؛ چرا كه محيط آلوده تاثيرات ژرفى در باطنش گذاشته است . امام عليه السلام مى فرمايند: بهترين راه آلوده نشدن به سوءظن ، پروا و پرهيز از همنشينى با اشرار است .
    بعضى از روايات علت ابتلا به بيمارى سوءظن را سوءتدبير فرد دانسته و سؤ ال اصلى را اين مى دانند كه چرا فرد به محيط آلوده رفت ؟ چرا با كسانى نشست و برخاست كه به اين بيمارى دچار بودند؟
    اين كه گفته مى شود پيدايش سوءظن اختيارى نيست ، غلط است . پيدايش ‍ اين بيمارى ، مقدماتى دارد كه فراهم كردن مقدمات آن ، اختيارى است . بر اين اساس ، بهترين روش درمان ، پيشگيرى است . اگر كسى به هر دليلى به اين بيمارى آلوده شد، راه درمان آن ، بى اعتنايى به گمانهاى سوء و زشت است .
    تفاوتى كه بيمارى هاى روحى با جسمى دارند اين است كه بى اعتنايى و تربيت اثر ندادن به بيمارى هاى روحى ، موجب ضعف و كاستى آنها مى شود و تدريجا زائل مى شوند و اگر به آنها ترتيب اثر داده شود و طبق آنها عمل شود، كم كم قوت پيدا مى كنند و ريشه دار مى شوند؛ تا جايى كه بيمارى ضعيف و قابل علاج ، به يك بيمارى مزمن تبديل مى شود كه گاه به جنون و ديوانگى هم كشيده مى شود.
    در تكميل اين بحث ، تذكر اين نكته ضرورى است همان طور كه از نظر اخلاقى ، انسانى و شرعى كه همه انسان ها مامورند از بدگمانى و سوءظن پرهيز كنند، موظفند باعث تقويت بدگمانى در ديگران نيز نشوند. يعنى انسان نبايد در زندگى طورى عمل كند كه خود را در معرض گمان هاى بد و سوءظن قرار دهد. قرار گرفتن در موضع ظن دو اثر دارد: يكى اين كه موجب احيا يا تقويت اين بيمارى در اجتماع مى شود؛ ديگر اين كه عِرض و آبروى فرد را در معرض خطر قرار مى دهد.
    اين تعبير در معارف ما زياد آمده كه انسان بايد خودش را از موضع تهمت دور نگه دارد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    اتَّق مواضِعَ التُّهَمِ(618).
    ((از جايگاه هايى كه مورد تهمت است پروا كن )).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن عَرَضَ نَفسهُ للتُّهمَةِ فلا يَلومَنَّ مَن اءَساءَ الظَّنِّ بهِ(619).
    ((كسى كه خود را در معرض تهمت قرار مى دهد، افرادى را كه به او بدگمان مى شوند ملامت نكند، خود را سرزنش كند)).
    از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
    اءَولَى النَّاسِ بالتُّهمَةِ مَن جالَسَ اءَهلَ التُّهمَةِ(620).

  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((سزاوارترين شخص براى تهمت ، كسى است كه در مجالس اهل تهمت مى نشيند)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سخن ديگرى مى فرمايند:
    مَن دَخَلَ مَداخِلَ السوءِ اءُتُّهِم (621).
    ((كسى كه به جاهاى ناپسند وارد مى شود، در معرض تهمت قرار مى گيرد)).
    در شرح و بيان اين مطلب روايتى را كه در مورد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است بيان مى كنيم :
    در يك بعد از ظهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مسيرى با همسرشان صفيه صحبت مى كردند دو نفر از انصار از كنار ايشان عبور كردند. رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را صدا كرده و فرمودند:
    انَّها صفيّةُ بنتُ حيىّ، قالا: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اءفَنَظُنُّ بك الا خيرا؟! قال : انَّ الشَّيطان لَيجرى مِن بنى آدمَ مَجرى الدّمِ و انّى خَشيتُ اءن يَدخُلَ عليكما(622).
    ((اين زن ، همسرم صفيه است . آنها گفتند: آيا ما جز خير به شما گمان ديگرى داريم ؟ حضرت فرمودند: شيطان در دل انسان وارد مى شود؛ همانند خون كه در رگ هاى انسان جارى است . ترسيدم كه شيطان بر شما وارد شود و به من بدگمان شويد)).
    اين روايت ، حاوى نكات ظريف و دقيق اخلاقى است . مخصوصا براى كسانى كه از جايگاه هاى رفيع اجتماعى برخوردارند يا در تشكيلات حكومت ، داراى مقام و منزلت اجتماعى يا سياسى هستند، بايد از اين مسائل بيشتر بپرهيزند؛ چرا كه بيشتر در منظرند. ديگر اين كه واقعا مردم را دوست داشته باشند، صرف نظر از اين كه براى كسى مهم نباشد كه ديگران درباره او چه مى گويند. ممكن است انسان كريم النفسى از اين كه ديگران درباره او چه بگويند، نگران نشود. اما اين باعث مى شود كه ديگران به بيمارى آلوده شوند. اگر او مردم و جامعه را دوست داشته باشد، بايد طورى عمل كند كه در ذهن و انديشه ديگران گمان سوء تقويت نشود.
    از طرف ديگر انسان عاقل كسى است كه خود را در معرض تهمت قرار ندهد و به اين وسيله از خود صيانت كند.
    نكته ديگر اين كه گاهى اجتماع چنان آلوده مى شود كه فساد و زشتى در همه زوايا خودنمايى مى كند و همه افراد به مفاسد و زشتى هاى اخلاقى و اعتقادى دچار مى شوند. در اين اجتماع چه بايد كرد؟
    جامعه اى را ترسيم كنيم كه زشتى بر او حاكم شده و مردم معمولا دچار بيمارى نفاق شده اند و اگر حقايقى از دين و اخلاق مى دانند، كتمان مى كنند. اين اجتماع ، جامعه اى است كه فساد بر آن حاكم شده و همه افراد به آن مبتلا شده اند.
    در تاريخ مى نويسند كه معاويه در مسير صفين ، نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه كرد. اگر نگوييم همه مردم ، بعضى از آنها مى دانستند كه روز جمعه نيست و چهارشنبه است . حكم نماز جمعه هم مربوط به روز جمعه است . ولى با اين حال نماز جمعه را با او اقامه كردند و هيچ كس هم اعتراض ‍ نكرد(623).
    درچنين جامعه اى چنان رعب ، وحشت و هراس حاكم شده ، دين و اعتقادات تحت الشعاع قدرت و حكومت قرار گرفته بود كه نه تنها به معاويه اعتراض نمى كنند، بلكه در راه او از جانشان هم مى گذرند. ((مروج الذهب )) مى نويسد:
    اءعاروه رُؤ وسَهم عندَ القِتالِ(624).
    ((سر خود را در معركه جنگ به او عاريه دادند)).
    اين جامعه اى است كه فساد و انحراف بر آن حاكم شده است . حالا در چنين جامعه اى آيا م يتوان به افراد، حسن ظن داشت و خوش گمان بود؟ يقينا نمى توان .
    ضرورت هم ندارد كه انسان به اين افراد حسن ظن داشته باشد و از سوءظن بپرهيزد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اذَا استَولَى الفَسادُ على الزَّمانِ و اءَهله فاءَحسَنَ الرجل الظَّنَّ برَجل فَقد غُرِرَ(625).
    ((هنگامى كه در جامعه اى فساد استيلا پيدا كرده و زمان و اهل آن فاسد شده اند، اگر انسان به افراد آن جامعه حسن ظن داشته باشد زيان مى بيند)).
    در چنين جامعه اى ى انسان بايد از نزديك شدن به اين افراد و حسن ظن و خوش گمانى بپرهيزد. مالش را در اختيار آنها قرار ندهد، نسبت به ناموسش ‍ به آنها اطمينان نكند و بر سلامت دين و اعتقاداتش از آنها بترسد.
    براى اين كه بيمارى سوءظن انسان را از پاى درنياورد، بهترين راه درمان ، تقويت نيروى ايمان و باورهاى دينى است تا به بيمارى بدبينى كه نتيجه آن اضطراب و ناراحتى هاى روح و روان از جمله جبن ، ترس ، بخل و عوارض ‍ جسمانى است گرفتار نشود. يعنى ضمن اين كه ساده انديشى نمى كنند و به افرادى كه در يك زمان فاسد زندگى مى كنند اعتماد بى جا نمى كند، خود را نيز از آثار منفى سوءظن دور نگه مى دارد.
    مرحوم مجلسى در ((بحارالانوار)) از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايند:
    انَّ المَشورَةَ لا تكونُ الا بِحدودِها فَمَن عَرَفَها بِحُدودها و الا كانَت مَضَرَّتها على المُستَشير اءَكثَرَ مِن مَنفَعتِها له فَاءَوَّلها اءَن يكونَ الَّذى تُشاورُه عاقلا و الثَّانيةُ اءَن يكونَ حُرّا مُتَدَيِّنا والثَّالثةُ اءَن يكونَ صَديقا و الرَّابعةُ اءَن تُطلِعَه على سِرِّكَ فيكونَ عِلمُه به كَعِلمِكَ بِنَفسكَ ثمَّ يُسِرَّ ذلكَ و يَكتُمَهُ فانَّه اذا كانَ عاقلا انتَفَعتَ بِمَشورَته و اذا كانَ حرّا مُتَديِّنا اءَجهدِ نفسَه فى النَّصيحَةِ لكَ واذا كانَ صديقا مُؤَاخيا كَتَمَ سِرِّكَ اذا اءَطلَعتَهُ عليهِ و اذا اءَطلَعتَهُ على سِرِّكَ فكانَ علمُهُ بهِ كَعِلمِكَ تَمَّتِ المَشورَةُ و كَمَلَتِ النَّصيحَةُ(626).
    مشورت ، حدود و تعريفى دارد. اگر كسى توانست آن تعريف را كاملا بشناسد، نتيجه مى گيرد وگرنه ضررش برا، مستشير - كسى كه به دنبال نظرخواهى از ديگران است - بيشتر خواهد بود. امام عليه السلام حدود و قواعد را اين گونه بيان مى فرمايند:
    اول اين كه مشاور او، داراى عقل و تدبير كافى باشد؛
    دوم اين كه آزاده ، منتقد و متدين باشد؛
    سوم اين كه دوستى باشد در حد برادر؛
    چهارم اين كه درباره موضوعى كه مى خواهد مشورت كند، همه اطلاعات و آگاهى هاى لازم را به مشاور بدهد، تا او همانند خود انسان ، به همه جوانب موضوع آگاهى پيدا كند و چون داراى اوصاف گذشته است - يعنى عاقل ، آزاده ، متدين و دوست در حد برادر است - در پنهان كردن اسرار او كوتاهى نخواهد كرد.
    اگر مشاور عاقل باشد، عاقلانه اظهارنظر مى كند؛ در نتيجه تو از مشاوره او بهره مند مى شوى . اگر چيزى را هم نداند براى جستجوى خير تو دريغ نمى كند.
    وقتى دوست و برادر باشد، سر تو را فاش نمى كند. در صورتى كه اسرار خود را به او گفتى ، از دو جهت آگاهى و عمل او مثل تو است : يكى از اين جهت كه وقتى تو همه جزئيات را بدانى ، به نفع خود بهتر تصميم مى گيرى ؛ ديگر اين كه اسرار خود را افشا نمى كنى . او هم مثل تو عمل مى كند. در چنين حالتى است كه مشورت مفيد و خيرخواهى كامل مى شود.
    از اين بيان جامع امام صادق عليه السلام معلوم مى شود كه در هر حال مستشير بايد از آغاز، سلسله قواعدى را براى انتخاب مشاور خود در نظر بگيرد از جمله دارا بودن شايستگى هايى مثل عقل و تدبير. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    استَرشِدوا العاقِلَ و لا تَعصوهُ فَتَندَموا(627).
    ((از عاقل راهنمايى بخواهيد و بعد از اين كه نظر او را گرفتيد، تخلف نكنيد كه موجب پشيمانى مى شود)).
    روايتى را امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارشان نقل فرمودند كه :
    قيلَ يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ماالحَزمُ قالَ صلى الله عليه و آله و سلم مُشاورَةُ ذَوى الرَّاءى واتِّباعُهُم (628).
    ((از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سؤ ال كردند احتياط در امور يعنى چه ؟ حضرت فرمودند: احتياط در امور يعنى مشاوره با صاحبان نظر و انديشه و پيروى كردن از آنها)).
    در فرمايش هاى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز شبيه به اين مضامين فراوان مى يابيم كه روى عقل و تدبير تاءكيد شده است . حضرت مى فرمايند:
    استَشِر عدُوِّكَ العاقلَ واحذَر راءىَ صديقِكَ الجاهِلِ(629).
    ((اگر دشمنى دارى كه عاقل است ، با او مشورت كن ؛ اما دوست جاهل را مشاور خود قرار نده و از مشاوره با او بپرهيز)).
    با اين بيان معلوم مى شود كه در مشاوره ، عقل و تدبير بر دوستى و صميميت ترجيح دارد. دوستى و صميميت شرط لازم است ، ولى شرط كافى نيست و اين عقل و تدبير است كه رجحان دارد. به همين دليل در روايات متعددى ، آثار مشورت با انسان هاى عاقل و خردمند بيان شده است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به نتيجه مشاوره با عاقل تصريح كرده ، مى فرمايند:
    مَن شاوَرَ ذَوى العقولِ استَضاءَ باءَنوارِ العقوُلِ(630).
    ((اگر كسى با صاحبان خرد و انديشه مشورت كند به رستگارى و نتيجه مى رسد)).
    از نتايج عقل و تدبير اين است كه انسان را در هر كارى به نتيجه و هدف مى رساند. حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    مَن استَشارَ ذَوى النُّهى والاءَلبابِ فازَ بالحَزمِ والسَّدادِ(631).
    ((كسى كه با صاحبان خرد و انديشه مشورت كند، به احتياط و استوارى دست مى يابد)).
    نتيجه احتياط و استوارى ، مصونيت از لغزش ، ترديد و اضطراب است . در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    شاور ذَوى العقولِ تَاءمَن اللَّومَ والنَّدَمَ(632).
    ((كسى كه با عقلا مشورت كند، از ملامت و پشيمانى ايمن مى ماند)).
    در كلام ديگرى مى فرمايند:
    مَن استَشارَ العاقِلَ مَلَكَ(633).
    ((كسى كه عاقل را مشاور خود قرار دهد - به هدفى كه دارد نايل شده و - مالك مقصد و مقصود خود مى شود)).
    عاقل ، داراى تدبير و همه جانبه نگر است . اين همه جانبه نگرى و نيروى تدبير و صلاح انديشى ، يا يك توان غريزى و ذاتى است ، يا تدريجا در سايه علم و تجربه حاصل شده كه اتفاقا در معارف ما به هر دو صورت آن توصيه و تاءكيد شده است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءَفضلُ مَن شاوَرتَ ذوالتَّجارِبِ(634).
    ((برترين مشاوران ، صاحبان تجربه اند)).
    اگر مى خواهى مشورت كنى به سراغ كسانى برو كه صاحب تجربه و اندوخته هايى از گذشته هستند.
    خيرُ مَن شاوَرتَ ذَوُوا النُّهى والعِلمِ و اءُولوالتَّجاربِ والحَزمِ(635).
    در اين روايت ، هم به تجربه اشاره شده ، هم به عقل . حاصل عقل و تدبير كه در سايه تجربه و احتياط در امور پيدا مى شود، غير از غريزه ذاتى و نيروى خدادادى است .
    در مقابل ، آنچه شديدا از آن نهى شده ، مشاوره با افراد جاهل است . حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    جَهلُ المُشيرِ هلاكُ المُستشير(636).
    ((مشاور جاهل ، باعث هلاكت مى شود)).
    تجربه چيزى نيست كه با يك روز و يك عمل براى انسان حاصل شود؛ تجربه ، امرى تدريجى است كه در طول زندگانى براى انسان حاصل مى شود؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
    راءىُ الشيخُ اءَحَبُّ الىَّ مِن حيلةِ الشّبابِ(637).
    ((انديشه و نظر كسى كه به مرحله پيرى رسيده ، نزد من محبوب تر از انديشه جوان است )).
    معنى اين روايت ، نفى قدرت تدبير جوان نيست ، يقينا پختگى تفكر پيران در شرايط مساوى ، بيشتر از جوانان است . از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    راءىُ الشيخُ اءَحَبُّ الىَّ مِن جَلدِ الغلامِ(638).
    ((نزد من ، نظر پير از صلامت و قوت جوان برتر است )).
    در روايتى از امام سجاد عليه السلام آمده است :
    هَلَك مَن ليس له حكيم يُرشِدُه و ذَلَّ مَن ليس به سفيه يَعضُدُهُ(639).
    ((كسى كه صاحب انديشه اى براى ارشاد؛ قوه و قدرتى براى يارى نداشته باشد، هلاك مى شود)).
    امام عليه السلام مى فرمايند كه قدرت جسمانى - يعنى لشكر و ارتش - يك ارزش خاص دارد، اما ارزش مشاوران عاقل و باتجربه بيشتر از يك گروه نظامى است ؛ چرا كه مى توانند انسان را از افتادن در مخاطره حفظ كنند. وقتى مخاطره اى پيش مى آيد، ياور قدرتمند ممكن است كمك كند و انسان را از مخاطره نجات دهد، اما صاحب خرد و انديشه از غرق شدن انسان در مخاطرات جلوگيرى مى كند.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در شرايط مشاور فرمودند كه بايد صاحب انديشه ، آزاده و متدين باشد. در جاى ديگرى مى فرمايند:
    شاوِر فى اُمورِكَ الَّذينَ يَخشونَ اللهَ تَرشُد(640).
    ((در امور خود با كسانى مشورت كن كه از خدا مى ترسند تا به راه رشد و سداد قدم گذارى )).
    متدين و خداترس كسى است كه در زندگى داراى مبنا و اصل است . در اصطلاح ادبيات امروز، اصول گرا است . اين افراد معمولا به خود اجازه تخطى از چهارچوبه مقررات شرع را نمى دهند و كسى كه با آنها مشورت مى كند، مى تواند به ايشان اعتماد كند؛ چرا كه در واقع نظرات او برخاسته از مبانى استورا است ؛ نه برگرفته از اميال و هواهاى نفسانى . بنابراين ، در اوصاف مشاور خوب كلمه ((حرّ)) در كنار ((متدين )) آمده است ؛ يعنى انسانى آزاده باشد. نه اين كه اسير و برده ديگران باشد. كسى كه در اسارت ديگرى يا در اسارت هوا و هوس و اميال نفسانى خود است ، نمى تواند آزاد بينديشد. و شرط ديگر تدين است . تدين باعث مى شود تا انسان آزاده و رها شده از قيود ديگر، غير از بندگى باشد.
    نكته ديگرى كه در كلام امام صادق عليه السلام آمده است : صديقا مؤَاخيا(641). يعنى دوست صميمى در حد اخوت و برادرى باشد منافع و مضار مشورت گيرنده را منافع و مضار خود بداند. تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اين است :
    مُشاورَةُ الحَازِمِ المُشفِقِ ظَفَر(642).
    ((مشورت با انسان اهل احتياط و دلسوز، موجب ظفر و پيروزى است )).
    اگر مشاور، مشفق و اهل احتياط نباشد، موجب خسارت و شكست است . پس وجود مهربانى و علقه در مشاور، يك ضرورت است . همان طور كه در ذيل كلام امام صادق عليه السلام آمده است : مشاور بايد از اسرار موضوع آگاه باشد، اگر انسان فرد عاقلى را مشاور قرار بدهد كه دشمن او است ، يقينا از اطلاعات به دست آمده ، عليه وى استفاده مى كند.
    بنابراين ، چون مشاوره نيازمند اطلاعات مفيد، لازم و كافى است و مشاور بايد مثل خو؛ انسان بر همه جزئيات موضوع آگاه ؛ و از طرفى داراى رحيه مهربانى و اخوت باشد، اگر نتواند با مستشير رابطه عاطفى داشته باشد، يقينا مشاوره با او زيان آور خواهد بود.
    افرادى كه از مشاوره با آنها نهى شده است
    از مشورت با برخى افراد نهى شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
    1 - دروغگو
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سخنى مى فرمايند:
    لا تَستَشرِ الكَذّابَ، فانَّه كالسَّرابِ يُقَرِّبُ عليكَ البعيدَ و يُبعِّدُ عليكَ القَريبَ(643).
    اولين كسى كه انسان بايد از مشاوره با او پرهيز كند، دروغگو است . در علت آن ، حضرت مى فرمايند: دروغگو مثل سراب است كه وقتى از دوردست به آن نگاه شود، آب ديده مى شود، اما همين كه نزديك آن مى شوى ، هيچ نمى يابى . دروغگو چنين است كه مسائل دور از دسترس را نزديك جلوه مى دهد و فرد را تشجيع و تحريك مى كند و امور در دسترس را دور جلوه مى دهد و انسان را از تعقيب اهداف خود منصرف مى كند.
    2 - جبون و ترسو
    صفت ديگرى كه نبايد در مشاور باشد، جبن و ترس است حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام د رنامه خود به مالك اشتر مى فرمايند:
    لا تُشرِكَنَّ فى رَاءيِكَ جَبانا يُضَعِّفُكَ عن الاَمرِ و يُعَظِّم عليكَ ما ليسَ بعَظيم (644).
    ((انسان ترسو را مشاور قرار نده ؛ زيرا تو را در پرداختن به امور تضعيف مى كند و امور كوچك را براى تو بزرگ جلوه مى دهد)).
    اين گونه افراد، به خاطر خصيصه جبن و ترس هميشه از قافله زندگى عقب هستند. مرحوم مجلسى تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان مى كند كه حضرت به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند:
    يا علىُّ! لا تُشاوِر جَبانا فانَّه يُضَيِّقُ عليك المخرَجَ(645).
    ((يا على ! با ترسو مشورت مكن ؛ چرا كه راه ورود و خروج را بر انسان تنگ مى كند)).
    انسان ترسو هرگز نمى تواند وارد كارى شود و در صورت شروع به كارى در همان آغاز بازمى ماند.
    3 - حريص
    وصف ديگرى كه در كلام امام عليه السلام آمده ، حرص است . حضرت مى فرمايند:
    لا تُشرِكَنَّ فى مشوَرَتِكَ حريصا يُهوِّن عليكَ الشَّرِّ، و يُزَيِّن لكَ الشَّرَهَ(646).
    ((با انسان هاى حريص كه هيچ چيز آنها را قانع نمى كند مشورت مكن ! چرا كه شر را براى تو آسان و حريص را زيبا جلوه مى دهد)).
    گروهى از راه خير و صواب به اهداف خود مى رسند، اما اقناع نمى شوند، ناچار براى اقناع نفس ، به راه هاى شر و غيرصحيح روى مى آورند.
    وقتى انسان با اين افراد مشورت كند، طبيعتا كارهاى شر و ناپسند را براى وى آسان جلوه مى دهند. معمولا انسان در آغاز، گناه كوچك را هم بزرگ مى داند و جرات نمى كند مرتكب آن گناه مى شود، اما وقتى تدريجا بر گناه اصرار ورزيد و گناهان كوچك در وجود او قوت گرفت ، بر گناه بزرگ متجرى مى شود. امور شر، بر انسان حريص سهل و آسان است و زشتى ها را زيبا جلوه مى دهد. بنابراين با افراد حريص هم نبايد مشاوره كرد.
    4 - بخيل
    شرط ديگرى كه در انتخاب مشاور بايد رعايت شود اين است كه مشاور نبايد بخيل باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه معروف خود به مالك اشتر مى فرمايند:
    لا تُدخِلَنَّ فى مَشُورَتِكَ بَخيلا يَعدلُ بكَ عنِ الفَضلِ و يَعِدُكَ الفقرَ(647).
    ((بخيل را در مشورت خود راه مده ؛ زيرا تو را از احسان منصرف و از تهى دستى و فقر مى ترساند)).
    بخيل به كسى مى گويند كه حاضر نيست چيزى از منافع و امتيازاتى را كه در اختيار دارد، به ديگران ببخشد يا در اختيار ديگران قرار دهد. بخيل كسى است كه حتى در خرج كردن براى خود هم بخل مى ورزد. حضرت مى فرمايند: با بخيل مشورت نكن ؛ چون اعتدال و ميانه روى ندارد و تو را هم از مسير اعتدال خارج مى كند. بخيل ، مال دوست است و تو را وعده فقر مى دهد و از فقر و نادارى مى ترساند.
    5 - دشمن
    گروه پنجمى كه نبايد مورد مشاوره قرار بگيرد، دشمن انسان است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لا تُشاور عدُوَّكَ واستُرهُ خَبَرَكَ(648).
    ((با دشمن خود مشاوره نكن و احوال خود را از او مخفى بدار)).
    بديهى است كه مشاوره براى يافتن راه صحيح است . دشمنى كه با انسان سر عناد و دشمنى دارد و مصلحت وى را در نظر نمى گيرد و راه صلاح را به انسان نشان نمى دهد، نبايد مشاور انسان باشد. و علاوه بر اين شايد براى مشورت گرفتن برخى از اسرار انسان هويدا شده و او از آنها مطلع شود و بعد از آن سوءاستفاده كند. پس بهتر است انسان از مشورت با دشمن خود نيز بپرهيزد.
    6 - بندگان و بردگان
    در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    فلا تَستَشِرِ العَبيدَ والسَّفِلَةَ فى اءَمرِكَ(649).
    ((با افرادى كه روح دنائت و بردگى در وجود آنها است و آزادگى و حريت نزد ايشان يافت نمى شود، مشورت مكن )).
    كسى كه به خصيصه زشت اخلاقى مبتلا مى شود، خود را اسير و برده سيئه اخلاقى كرده است و كسى كه مبتلا به بردگى نفسانى شده ، نمى تواند خارج از اين چهارچوب نظر راه گشايى ارائه كند؛ يعنى نظر و راى او متاثر از اخلاقيات حاكم بر انديشه و منش او است . از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايتى نقل شده است كه شايد بتواند آنچه را كه گفتيم در برگيرد. حضرت مى فرمايند:
    اءَفضَلُ مَن شاوَرتَ ذوالتَّجارِبِ و شرُّ مَن قارَنتَ ذوالمعايِبِ(650).
    ((بافضيلت ترين مشاور كسى است كه صاحب تجربه است و بدترين مشاور كسى است كه داراى عيب است )).
    انسانى كه داراى عيب است - عيب در عقيده ، عيب در اخلاق ، عيب در رفتار و... - عيوبش در مشاوره تاثير مى گذارد و به انسان مستشير منتقل مى شود.
    بنابراين ، انسان بايد سعى كند در مشورت به خصوصياتى كه قبلا ذكر شد - قبلا ذكر شد - كه فرد عاقل ، متدين ، آزاده ، دوست و مهربان باشد - توجه كند.
    حقوق مشاور از ديدگاه اسلام
    مشاور بر انسان حقوقى پيدا مى كند؛ از جمله اين است كه : وقتى مشاور نظر داد و راى او را نپسنديدى ، نبايد از موضع سوءظن به وى بنگرى و او را متهم كنى .
    حق دوم اين كه همين مقدار كه او نظرش را از تو دريغ نمى كند، بايد سپاس گزار باشى . چون شكر نعمت ، آثار وضعى زيادى دارد. مضافا اين كه انسان ها اگر خدمتى انجام مى دهند، به زحمت و رنج مى افتند و سپاس از اين زحمت واجب است .
    المُشاورَةُ راحَة لكَ و تَعَب لغَيرِكَ(651).
    ((مشاوره موجب آرامش و راحتى براى انسان مى شود و براى مشاور موجب زحمت و رنج )).
    كسى كه مى خواهد نظر صحيحى بدهد، به رنج و زحمت مى افتد. اگر زحمات او ناديده گرفته شده و از وى سپاس گزارى نشود، باعث مى شود از مشورت دادن به ديگران امتناع كند.
    مشاور هم بايد به هنگام نظر دادن نكاتى را رعايت كند. چون اين نكات زياد است ، بدون توضيح و تفسير، فقط به آنها اشاره مى كنيم .
    مرحوم مجلسى روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرموده اند:
    لا تكونَنَّ اءوّلَ مُشير، و ايّاكَ والراءى الفَطيرِ، و تَجَنَّب ارتِجالَ الكلامِ، و لا تُشر على مُستبدّ بِراءيه ، و لا على وُغد، و لا على مُتَلَوِّن ، و لا على لَجوج ، و خِفِ اللهَ فى مُوافَقةِ هَوى المُستَشيرِ فانَّ التِماسَ مُوافَقَتِهِ لُؤ م ، و سوءَ الاستماعِ منه خيانَة (652).
    نكته اول اين كه مواظب باش اولين نفرى نباشى كه مورد مشورت قرار مى گيرى ! بگذار آن كه با تو مشورت مى كند، از ديگران هم نظرخواهى كند؛ چرا كه همه وزر و وبال و يا خطا و ثواب آن به گردن تو مى افتد.
    نكته دوم اين كه مواظب باش نظر خام و نپخته اى ندهى . سعى كن نظر و راى تو از عمق و پشتوانه فكرى بالا و انديشه صحيحى برخوردار باشد.
    نكته سوم اين كه اگر از تو مطلبى را پرسيدند؛ بى درنگ نظر مده ؛ بلكه قبل از سخن گفتن فكر و محاسبه كن .
    نكته چهارم اين كه به افراد خودراى نظر نده ؛ چون انسان مستبد، به نظر تو عمل نمى كند و زحمات تو را هدر مى دهد. به آنان كه داراى عقل و انديشه ضعيف هستند نيز نظر نده ؛ چون به خاطر ضعف و ناتوانى در انديشه ، به راى تو ترتيب اثر نخواهند داد و رنج تو بى حاصل خواهد ماند.
    نكته پنجم اين كه به افراد متلون هم مشورت مده ؛ چرا كه ممكن است در شرايط روحى خاصى از تو مشورت بخواهد، اما چون هر حادثه اى او را به رنگى مى آورد، دگرگون شده ، به نظر و راى تو عمل نكند.
    نكته ششم اين كه مواظب باش به خاطر همراهى و هم فكرى با او، حقيقت را زير پاى نگذارى ، بلكه مطابق حق نظر بده . سعى نكن كه رضايت او را به دست آورى . حقيقت را بگوى ، كه نظر دادن برخلاف واقعيت و مطابق با ميل مشورت گيرنده ، پستى و دنائت است . به حرف هاى مستشير توجه كن . بى اعتنايى و گوش ندادن و بعد هم اظهار نظر كردن خيانت است و خيانت در مشاوره يكى از بزرگ ترين گناهان . علاوه بر اين ، مشاور موظف است كه براى به دست آوردن نظر درست اجتهاد كند؛ يعنى كوشش كند و زحمت بكشد، بعد نظر دهد.
    على المُشيرِ الاجتِهادُ فى الرَّاى ، و ليسَ عليه ضَمَانُ النُجح (653).
    ((بر طرف مشورت است تا در راى و نظر خود كوشش و دقت كند، ولى بر او ضمانت پيروزى نيست )).
    يعنى تنها وظيفه مشاور اجتهاد است نه پيروزى . در حديث ديگرى آمده است :
    ظُلمُ المُستشيرِ ظُلم و خيَانَة (654).
    ((ستم بر مشورت كننده ظلم و خيانت است )).
    مَن ضَلَّ مُشيرُهُ بَطَلَ تدبيرُهُ(655).
    ((هر كه طرف مشورتش گمراه باشد، تدبيرش باطل مى شود)).
    در عبارت ديگرى چنين آمده است :
    مَن غَشَّ مُستَشيرَهُ سُلِبَ تدبيرُهُ(656).
    ((اگر كسى در مشاوره ظلم كند يا عمدا موجب گمراهى مستشير شود، خداوند نيروى خرد و انديشه را از او مى گيرد)).
    تعبير ديگرى از حضرت رضا عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    مَن غَشَّ المسلمين فى مَشورة فقد بَرِئتُ منه (657).
    ((از كسى كه در مقام مشاوره با ديگران غش و پنهان كارى مى كند و معايب را به آنها گوشزد نمى كند بيزارم )).
    در تعبير ديگرى آمده است كه علاوه بر اثر وضعى خيانت در مشاوره و گمراه كردن مستشير، كه خدا عقل و تدبير را از او مى گيرد، عقاب شديد اخروى هم در انتظار او است .
    خيانَةُ المُستَسلِمِ والمُستشيرِ مِن اءَفظَعِ الاُمورِ، و اءَعظمِ الشُّرورِ و موجِبُ عذابِ السَّعيرِ(658).
    ((خيانت كردن به مطيع و منقاد و كسى كه با وى مشورت مى كند، از وى شنيع ترين امور و بزرگ ترين بدى ها و موجب عذاب سعير - آتش افروخته شده - است )).
    به هر حال ، از مجموعه اين مطالب استفاده مى شود كه رمز موفقيت انسان در امور جارى زندگى مشورت است . با مشورت ، چه جان هايى كه حفظ شده ، از بروز چه جنگ ها و خونريزى هاى زيايد كه جلوگيرى شده است ؛ چه اموال و نواميسى در امان مانده و چه علومى در سايه مشورت ، نصيب ديگران شده است .
    آثار و فوايد مشاوره آنقدر زياد است كه نمى توان برشمرد؛ البته با رعايت شرايط آن كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام به آنها اشاره شده است و پاره اى از آنها را در اين مختصر بيان كرديم .
    42 - حق نصيحت خواه
    و امَّا حقُّ المُستَنصِحِ فانَّ حقَّهُ اءَن تُؤ دِّى اليه النَّصيحَةَ على الحَقِّ الَّذى تَرى له اءَنَّه يَحمِلُ و يخرُجُ المَخرَجَ الَّذى يَلينُ على مَسَامعِهِ و تُكَلِّمَه مِن الكلامِ بما يُطيقُهُ عقلُهُ فانَّ لكلِّ عقل طَبَقَة مِن الكلامِ يَعرِفُهُ و يَجتَنِبُهُ وَليَكُن مَذهَبُكَ الرَّحمَةَ و لا قوَّةَ الا باللهِ
    ((و اما حق كسى كه از تو نصيحت مى خواهد اين است كه به اندازه توانش ‍ او را پند دهى ؛ و سخن آن چنان گويى كه هم به گوش او خوش آيد و هم توان فهم آن را داشته باشد؛ زيرا هر عقلى را سخنى شايسته است . در هر حال ، روش تو مشفقانه باشد)).
    طرح حق انسانى كه طالب نصيحت است ، در كلام امام سجاد عليه السلام بيانگر اين است كه انسان در قبال نياز معنوى ديگران نمى تواند بى تفاوت باشد؛ چنان كه در قبال فقر مالى يا تامين حوايج آنها نمى تواند بى اعتنا باشد.
    اهتمام به راهنمايى و ارشاد
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    ليس بمؤ من مَن باتَ شَبعانا و جارُه طاويا(659).
    ((مومن نيست ؛ كسى كه شب سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد)).
    جايز نيست همسايه اى گرسنه و انسان سير باشد؛ همسايه اش برهنه و او پوشيده باشد؛ همسايه اش در نهايت تنگدستى و سختى و او در رفاه باشد. انسان متمكن بايد قبل از اين كه همسايه نيازمند او، نيازش را اظهار كرده و كمك و استمداد بطلبد، براى تامين نياز او اقدام كند؛ چرا كه طبق قوانين شرع مقدس انسان نمى تواند نسبت به اين موارد بى تفاوت باشد، بلكه حمايت از آنها ضرورى و واجب است .
    از طرفى فسلفه وضع حقوق مالى مثل زكات ، خمس ، صدقات و... اين است كه انسن نسبت به آنها رسيدگى كند؛ به خصوص زمانى كه نيازمند، نياز خود را اظهار و از ديگران استمداد مى كند.
    همچنين اگر انسانى احساس نياز روحى و معنوى كند و از ديگران بخواهد تا او را راهنمايى فكرى و عملى كنند. در شرع مقدس راهنمايى ، نصيحت و تعليم مسائل مورد نياز زندگى و امر به معروف و نهى از منكر چنين انسانى از واجبات است ؛ به ويژه كه از طرف فرد، تقاضا شده باشد.
    همان طور كه انسان نبايد نسبت به نيازهاى مالى ديگران بى تفاوت باشد، نبايد نياز معنوى و فقر علمى افراد و جامعه را نيز بودن پاسخ بگذارد. به خصوص زمانى كه فرد يا جامعه خواهان هدايت ، راهنمايى و يا نصيحت باشد كه اين خواستن حقوقى را ايجاد مى كند.
    اولين حق اين است كه در ارشاد و راهنمايى كوتاهى نكند و به هدايت و ارشاد كسى كه نصيحت خواسته ، همت گمارد.
    براى كلمه نصح و نصيحت معانى مختلفى ذكر كرده اند: ((مجمع البحرين )) درباره كلمه نصيحت مى گويد: لفظ حامل لِمعان شَتّى (660). لفظى است كه معانى متعددى دارد. يكى از معانى نصيحت ، خيرخواهى و خيرجويى است . ((اقرب الموارد)) علاوه بر اين ، نصيحت را به اخلاص در محبت و دوستى معنى كرده است . ارشاد و راهنمايى به خير هم يكى ديگر از معانى نصيحت است (661). كلام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: الدِّينُ النَّصيحةُ(662). مى تواند داراى چند معنا باشد.
    يكى اين كه بگوييم دين همان خيرخواهى براى افراد است . ديگر اين كه دين ، ارشاد و هدايت افراد است .
    بنابراين ، كلمه نصيحت داراى معانى متعدد است . تفاوت اين معانى ، بستگى به موارد استعمال و متعلقات آن دارد؛ مثلا اگر اين كلمه را در جايى به كار بريم كه نصيحت به ديگرى باشد و آن فرد نيز حضور داشته باشد و مخاطب كلام باشد، آن جا مصداق همان هدايت و ارشاد است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    انَّ اءَعظَمَ النَّاسِ مَنزِلَة عندَ اللهِ يومَ القيامَةِ اءَمشاهُم فى اءَرضِه بالنَّصيحةِ لِخَلقِهِ(663).
    ((در قيامت ، عظيم ترين مرتبه را نزد خدا كسانى دارند كه در دنيا تلاش و سعى آنها، براى ارشاد ديگران ، بيشتر است )).
    اين جا كلمه نصيحت به ((النصيحة لخلقه )) يعنى ارشاد و هدايت ديگران اطلاق شده است . در برخى موارد از نصيحت ، خيرخواهى اراده شده است ؛ مثلا تعبير امام باقر عليه السلام است كه مى فرمايند:
    يَجبُ للمُؤ مِنِ على المؤ مِن النَّصيحَةُ(664).
    ((واجب است مومن نسبت به برادر مومنش خيرخواه باشد)).
    قرآن نيز در نقل داستان انبياى سلف از اين تعبير استفاده كرده است ؛ مثلا وقتى حضرت صالح عليه السلام از قوم خود روى برتافت ، نسبت به آنها گفت :
    يا قومِ لَقَد اءَبلَغتُكُم رسَالَةَ ربِّى و نَصَحتُ لكُم (665).
    ((اى قوم ! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرط خيرخواهى را انجام دادم )).
    يا در آيه ديگرى حضرت نوح عليه السلام خطاب به قومش مى گويد:
    اءُبَلِّغُكم رسالاتِ ربِّى و اءَنصَحُ لكُم (666).
    ((رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و خيرخواه شما هستم )).
    و يا در همين سوره ، هود نسبت به قومش مى فرمايد:
    اءَنا لكم ناصِح اءَمين (667).
    ((من براى شما خيرخواه امين و مطمئنى هستم )).
    اما به طور مسلم مى توان گفت در غياب شخص ، معناى كلمه نصيحت درباره و همان خيرخواهى است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    يَجبُ للمؤ مِن على المؤ مِن النَّصيحةُ له فى المشهدِ و المَغيبِ(668).
    ((واجب است مومن نسبت به برادر مومنش ناصح باشد؛ هم در حضور و هم در غياب او)).
    شايد تصور شود كه ارشاد در غياب معنا ندارد. انسان نبايد از ديگرى بخواهد او را در غياب ارشاد كند و يا ارشاد مستلزم حضور فرد است . در اين موارد، نصيحت به معناى خيرخواهى است ؛ يعنى چه او باشد و چه نباشد، بايد خيرخواه او باشد. خيرخواهى در غيبت ، مى تواند مصاديق مختلفى داشته باشد؛ مثلا مومنى حضور ندارد و ديگران او را متهم مى كنند، يا از او بدگويى مى كنند؛ معناى خيرخواهى اين است كه از او دفاع كنند و اجازه ندهند كه در غاياب مومن ، از او بدگويى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    للمُسلمِ على اءَخيهِ المسلمِ مِن الحقِّ اءَن يُسَلِّمَ عليه اذا لَقيهُ و يَعودَهُ اذا مَرِضَ و يَنصَحَ له اذا غابَ(669).
    ((مسلمان نسبت به مسلمانان ديگر حقوقى دارد: وقتى او را مى بيند، سلام كند. وقتى او مريض مى شود، به عيادتش برود و اگر غايب است ناصح و خيرخواه او باشد)).
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است :
    لِيَنصحِ الرَّجُلُ منكُم اءَخاهُ كَنَصيحتِهِ لِنَفسهِ(670).
    ((همان طور كه براى خود، خوبى مى خواهى ، براى برادرت هم بخواه - و او را همان طور نصيحت كن -)).
    شايد بتوان گفت يكى از معانى نصيحت ، دوستى و اخلاص در آن است .
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    النُّصحُ يُثمِرُ المَحَبَّةَ(671).
    ((ثمره خيرخواهى و خالص بودن ، محبت و دوستى است )).
    اگر نصيحت را به معناى دوست بگيريم معنى حديث اين است كه اگر كسى را خالصانه دوست داشته باشى ، ثمره اش اين است كه او هم تو را دوست خواهد داشت .
    بنابراين ، اگر متعلق كلمه نصيحت خدا باشد؛ يعنى تركيب ((نصيحة لله )) و يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد؛ ((نصيحة لرسوله )) بايد گفت كه منظور از نصيحت قطعا ارشاد و راهنمايى نيست ؛ نصيحت در اين جا به معنا، محبت و مودت خالصانه است ؛ يعنى دوست داشتن خالصانه ذات اقدس پروردگار يا دوست داشتن پيام آوران الهى و هدايت كنندگان بشر و همين طور آن جا كه فرموده اند:
    الدِّينُ النَّصيحةُ(672).
    ((ايمان ، (مايه ) خيرخواهى است )).
    اين لغت حاوى بسيارى از ارزشهاى دينى ، انسانى و اخلاقى است . اگر انسان ، خدا را دوست داشته باشد، نافرمانى او نمى كند. اگر پيامبر را دوست داشته باشد، به دستورها و ارشادهاى ايشان ترتيب اثر مى دهد و عصيان نمى كند.
    همين طور اگر ائمه و هدايتگران بشر را دوست داشته باشد، از اطاعت آنها سر باز نمى زند. اگر مردم را دوست بدارد، در قبال نيازهايشان بى تفاوت نمى ماند و از آزار و اذيت ديگران پرهيز مى كند. اين است كه حضرت مى فرمايند: دين ، يعنى نصيحت ، خيرخواهى و خالص بودن .
    شايد بتوان گفت منشا خيرخواهى و خيرجويى براى ديگران و هدايت و ارشاد آنها كه خود نوعى خيرخواهى است ، همان دوست داشتن خالصانه است ؛ چرا كه معنا ندارد كه بدون دوست داشتن ديگرى خود را به زحمت نصيحت دچار كند؟ پس ناصحان و هدايت كنندگان بشر، كسانى اند كه واقعا انسان ها را دوست دارند.
    در داستان حضرت يوسف عليه السلام ، وقتى برادرانش از پدر خويش ‍ خواستند كه اجازه بدهد يوسف عليه السلام را همراه خود به تفريح و گردش ببرند، يعقوب عليه السلام استنكاف مى كرد و اجازه نمى داد. آنها گفتند:
    قالوا يا اءَبانا ما لكَ لا تَامَنَّا على يوسُفَ و انَّا له لنَاصحونَ(673).
    ((گفتند: پدر جان ! چرا تو درباره برادرمان يوسف ، به ما اطمينان نمى كنى ؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم !)).
    معناى نصح در اين آيه اين نيست كه ما مى خواهيم يوسف را ببريم موعظه ، هدايت و ارشاد كنيم ؛ يا برايش خيرخواهى كنيم ؛ بلكه معناى ((انا له لناصحونَ)) اين است كه با اين كه ما يوسف را دوست داريم ، چطور به ما اطمينان نمى كنى كه با ما بيايد؟ وقتى ما او را دوست داريم ، به او آزار نمى رسانيم .
    در داستان موسى بن عمران عليه السلام مى بينيم وقتى حضرت موسى عليه السلام متولد شد و به فرمان خدا او را در جعبه اى قرار دادند و در رود نيل رها كردند، موسى عليه السلام را در كاخ فرعون از آب گرفتند و چون فرعون صاحب فرزند نمى شد، به پيشنهاد آسيه همسر فرعون ، موسى عليه السلام را به فرزندى قبول كردند، اما در شير دادن و بزرگ كردن او درمانده بودند كه خواهر موسى عليه السلام كه در قصر فرعون رفت و آمد داشت گفت :
    هَل اءَدُلُّكم على اءَهلِ بيت يَكفُلونَه لكُم و هم له ناصِحونَ(674).

  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((آيا من شما را به خانواده اى راهنمايى كنم كه كفالت او را بپذيرند و همه كارهايش را انجام دهند و او را دوست داشته باشند؟)).
    نصح در اين آيه نيز مى تواند به معناى دوستى و مودت باشد.
    ويژگى هاى نصيحت كننده
    از مجموع اين معانى مختلف برمى آيد كه اگر چه نصيحت در اين حق ، به معناى طلب هدايت ، راهنمايى و ارشاد است ، اما ارشاد و راهنمايى برخاسته از خيرانديشى ؛ و خيرخواهى نشات گرفته از محبت و دوستى خالصانه موردنظر است . بنابراين مى گوييم كه مستنصح - كسى كه طلب ارشاد و هدايت مى كند - بايد قواعدى را رعايت كند و توجه داشته باشد كه چه كسى را به عنوان ناصح برمى گزيند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    قد جَهِلَ مَنِ استَنصَحَ اءعداءَهُ(675).
    ((كسى كه دشمن خود را به عنوان ناصح انتخاب مى كند و از او نصيحت و راهنمايى مى خواهد، آدم جاهلى است )).
    به دليل آن كه نصيحت بايد از سر خيرخواهى باشد، طبعا از دشمن انتظار دوستى نمى رود. اين نكته قابل توجه است كه براى نصيحت خواهى ، بايد كسى را انتخاب كند كه در دوستى و محبت خالصانه او ترديد نداشته باشد. نكته ديگر اين است كه انسان بايد كسى را به عنوان ناصح برگزيند كه شايستگى كامل عقلى داشته باشد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لا تنتَصِح بِمَن فاتَهُ العَقلُ، و لا تَثِق بِمَن خانَهُ الاصلُ، فانَّ مَن فاتَهُ العَقلُ يَغُشُّ مِن حيثُ يَنصَحُ، و مَن خانَهُ الاصلُ يُفسدُ مِن حيثُ يُصلحُ(676).
    ((از كسى كه فاقد گوهر گرانمايه عقل است ، نصيحت مخواه ؛ زيرا به علت نداشتن توازن و اعتدال اگرچه مى خواهد نصيحت و راهنمايى كند، اما خيانت مى كند. از كسى كه ريشه و اصالت خانوادگى و ايمانى ندارد، نصيحت مخواه ؛ چون اگر اصل و ريشه انسان صالح نباشد، نمى تواند ميوه صالح داشته باشد. بنابراين اگر چه مى خواهد به اصلاح امور بپردازد، اما به فساد آن مى انجامد)).
    علاوه بر اين شرايط سه گانه ، شروط ديگرى هم بايد رعايت شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لا يَنصَحُ اللَّئيمُ اءَحَدا الا عَن رَغبَة اءو رَهبَة ، فاذا زَالَتِ الرَّغبَةُ والرَّهبَةُ عادَ الى جوهَرهِ(677).
    ((انسان فرومايه هرگز در مقام نصيحت - چه هدايت و ارشاد و چه خيرخواهى - برنمى آيد؛ مگر به خاطر رغبت و طمع در خواسته خود و يا خوف و هراس . بنابراين ، وقتى شعله طمع او فروكش كرد و يا خوف و هراسش از بين رفت ، به همان جوهره اصلى خود بازمى گردد)).
    چون طبع انسان فرومايه چنين است كه نمى تواند به كسى محبت و علاقه داشته باشد و به يقين نمى توانند، خيرخواه ديگران باشند و مستنصح - كسى كه جوياى نصيحت است - نبايد اين افراد را براى نصيحت انتخاب كند.
    در روايت ديگرى وارد شده است كه حضرت فرمودند:
    النَّصيحةُ مِن اءخلاقِ الكرامِ(678).
    ((نصيحت ، روش و منش انسان هاى بزرگوار است )).
    انسان نبايد افراد پست را به عنوان مستنصح برگزيند، بلكه بايد افرادى را انتخاب كند كه داراى كرامت و بزرگوارى و واجد ملكات ارزشمند شخصيتى و نفسانى اند؛ يعنى فقط بزرگوارانند كه نمى توانند نسبت به نيازهاى ديگران بى تفاوت باشند و در قبال درخواست ديگران سكوت كنند. انسان كريم ، حتى قبل از اين كه كسى نيازمندى خود را اظهار كند، به كمك او مى شتابد. چنين افرادى براى نصيحت خواهى لياقت دارند، نه افراد پست فطرت ؛ چرا كه اگر نصيحت و خيرخواهى هم بكنند، بايد بررسى كرد كه چطور شده است كه خيرخواه شده اند؟
    چگونه شده است كه در لباس مرشد و هادى درآمده اند؟ گاهى منشا آن ، منفعت مشتركى است كه با انسان پيدا مى كنند. گاهى ضرر مشتركى وجود دارد كه براى دفع آن درصدد نصيحت برمى آيند. بنابراين ، در نصيحت و خيرخواهى ايشان ، بايد به ديده ترديد نگريست .
    نكته ديگر اين كه نه تنها به عنوان ناصح بايد شايستگى هاى لازم را داشته باشد، بلكه بايد خود نيز به آنچه مى گويد عمل كند. اگر انسانى است كه به خلاف آنچه كه مى گويد عمل مى كند، چگونه مى تواند براى ديگران راهنماى خوبى باشد؟ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    كيفَ يَنصحُ غيرَهُ مَن يَغُشُّ نفسهُ؟(679).
    ((كسى كه به خود خيانت مى كند، چگونه مى تواند براى ديگران راهنما باشد؟)).
    مهم اين است كه انسان ، در انتخاب ناصح و خيرخواه توجه داشته باشد كه او داراى شايستگى هاى لازم اخلاقى باشد.
    همان طور كه در شرايط مشير به تفصيل گفتيم ، مستنصح نيز بايد به نصيحت ها ترتيب اثر دهد. اگر انسان به تدبير، انديشه و خيرخواهى كسى اطمينان دادر و از او نصيحت و راهنمايى مى خواهد، نبايد نصحيت و هدايت او را ناديده انگارد و به آن عمل نكند؛ زيرا در اين صورت خود را فريب داده است .
    ناصح ، چشم مستنصح را به سوى حقايق بازمى كند، اما اگ راو با اين كه چشمش باز است و نسبت به حقايق بينا شده ، مسيرى خلاف را طى كند، خطاى او غيرقابل بخشش است ، چون انسانى كه آگاهى ندارد اگر مسيرى را به انحراف برود و گمراهى پيشه كند، شايسته ملامت نيست ؛ اما كسى كه راهنمايى شده و چشم او باز شده است ، اگر مسير خلافى را طى كند و در چاه افتد، هيچ عذرى از او پذيرفته نخواهد بود و حتما شايسته ملامت است .چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش

    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    قد نُصِحتُم فانتَصحوا و بُصِّرتُم فاءبصِروا، و اُرشدتُم فاستَرشدوا(680).
    ((وقتى نصحيت مى شويد، نصيحت پذير باشيد. وقتى چشم شما به روى حقايق گشوده شد، خوب بنگريد و راه را ببينيد و وقتى ارشاد مى شويد، به آن ترتيب اثر دهيد)).
    ناصح كسى است كه ما به محبت ، خيرخواهى ، صلاحيت و شايستگى علمى و ايمانى او كاملا معتقديم و از او نصيحت ، راهنمايى و ارشاد خواسته ايم ؛ بنابراين ، خلاف گفته او عمل كردن ، يعنى پيمودن مسيرى خلاف حق و واقع . اما در مشاوره احتمال خطا و لغزش وجود دارد.
    حقوق مستنصح
    از حقوق مستنصح اين است كه بايد از نصيحت او دريغ نشود. مستنصح نيز بايد به نصيحت ناصح عمل كند. اگر ناصح از نصيحت و خيرخواهى خوددارى كند، حق نصيحت خواه و نصيحت جو را رعايت نكرده است .
    1 - قابليت درك گفته ها را داشته باشد
    حضرت سجاد عليه السلام در حق مستنصح مى فرمايند: آن گونه با او سخن بگويد كه توان درك گفته هايش را داشته باشد. برخلاف مشورت ، سخنان ناصح بايد با طبع و مزاج مستنصح سازگار باشد در مشورت بايد حق را گفت : گرچه با طبع و نظر فرد مخالف باشد. در نصيحت هم بايد حق را بگويد، اما به زبانى كه براى او خوشايند و آرامش بخش است . از كلماتى استفاده كند كه توان فهم آنها را داشته باشد. نوع گفتار و رفتار، در نصيحت تاثيرى به سزا و مستقيم دارد عمق تاثير نصيحت دايرمدار استفاده از روش هاى نصيحت و كلماتى است كه ناصح به كار مى برد. دقت در سنت ائمه هدى عليهم السلام اين نكته را روشن مى كند كه همواره افراد خطاكار را با تعبيرات و روش هاى ظريف و دقيقى هدايت و ارشاد كرده اند. ائمه اطهار عليهم السلام به صورت غيرمستقيم ، سخنان و كلماتى سنجيده و شيوه هاى دقيقى را به كار مى گرفتند كه تاثيرى بسيار عميق و شايسته در طرف مقابل مى گذاشت .
    قبلا نمونه اى از اين روشها را در سيره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ذكر كرديم ، اما اشاره اى به يكى از آن موارد، خالى از فايده نيست :
    در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيرمردى كه سنى از او گذشته بود، در وضو گرفتن دچار خطا و اشتباه بود. امام حسن و امام حسين عليهماالسلام براى اين كه او را راهنمايى كرده و وضوى صحيح را به او ياد بدهند، نزد پيرمرد آمدند و گفتند كه پدر جان تو قضاوت كن ، ببين كدام يك از ما دو نفر بهتر وضو مى گيريم . هر دو وضو ساخته و غيرمستقيم وضوى صحيح را به پيرمرد آموختند. او گفت كه شما هر دو صحيح وضو مى گيريد، اين من بودم كه اشتباه مى كردم (681).
    يقينا اگر يك كودك يا نوجوان حتى با آگاهى ، علم و شايستگى لازم ، به پيرمردى بگويد كه شما در نماز خواندن خطا مى كنى ، تاثير منفى خواهد گذاشت .
    سخن امام سجاد عليه السلام در اين باره ، بسيار گويا و روشن است ؛ امام عليه السلام مى فرمايند:
    تَرى له اءَنَّه يَحمِلُ و يخرُجُ المَخرَجَ الَّذى يَلينُ على مَسَامعِهِ و تُكَلِّمَه مِن الكلامِ بما يُطيقُهُ عقلُهُ.
    در اين گفتار، حضرت عليه السلام نكاتى را با عبارات مختلف تبيين مى كنند: اول اين كه به طورى با او گفتگو كند و زبان به نصيحت و ارشاد باز كند كه سخن در گوش جان او شيرين آيد و از شنيدن نصيحت احساس لذت كند تا در جان او تاثير بگذارد.
    قرآن خيلى زيبا چگونگى گفتگو، نصيحت و موعظه را به نقل از لقمان به مؤ منان مى آموزد:
    و اذ قالَ لُقمانُ لابنِهِ و هوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لا تُشرِك باللهِ انَّ الشِّركَ لَظُلم عظيم (682).
    ((به خاطر بياور هنگامى كه لقمان به فرزندش - در حالى كه او را موعظه مى كرد - گفت : پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ، ظلم بزرگى است )).
    قرآن ، زبان لقمان را نرم و لطيف ، همراه با محبت و مودت معرفى مى كند و ناصح نيز بايد اين نكته دقيق را همواره در نظر داشته باشد.
    تركيب جملات ، كلمات و عبارات بايد طورى باشد كه شنونده از آن احساس محبت ، مودت و دوستى كند؛ نه اين كه براى او ناخوشايند باشد. امام عليه السلام درباره شخصى كه دچار غفلت و لغزش كوچكى شده و يا خطايى انجام داده است كه نياز به نصيحت دارد مى فرمايند:
    تَلويحُ زِلَّةِ العاقلِ له مِن اءَمَضِّ عِتابهِ.(683).
    ((اگر با اشاره و كنايه ، لغزش عاقل را به او بگويى ، اثرش بيشتر از اين است كه او را سرزنش و ملامت كنى )).
    سرزنش كردن يكى از انواع نصيحت است و بازداشتن از خطا با كنايه نيز نوع ديگرى كه به تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام تاثيرش بيشتر است .
    در اين باره نكات دقيقى هست كه لازم است به آنها اشاره كنيم . افراد در پذيرش نصيحت متفاوتند: گاهى افراد در ملاءِ عام ، خلاف و گناه مى كنند و از فضاحت اجتماعى و لكه دار شدن حيثيت خويش پروا ندارند. به يقين اين گونه افراد را با نصيحت و تحذير از فضاحت اجتماعى ، نمى توان از گناه و خطا بازداشت . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    كيفَ يَنتَفعُ بالنَّصيحَةِ مَن يَلتَذُّ بالفَضيحَةِ؟(684).
    ((كسى كه از افتضاح و رسوايى لذت مى برد، چگونه مى تواند از نصيحت و ارشاد بهره مند شوداء)).
    معناى روايت اين نيست كه هيچ راه ديگرى براى نصيحت و هدايت او باقى نمانده است ، بلكه بايد زبان و شيوه ديگرى را براى هدايت او به كار گرفت و به نكاتى كه عواطف ، عقل و تشخيص او حساسيت دارد، توجه كرد و او را به آن سمت هدايت كرد.
    بعضى از انسان ها از فضاحت و لكه دار شدن حيثيت اجتماعى خود، بسيار رنج مى برند؛ هدايت و نصيحت كردن اين افراد در ملا عام اثر معكوس و منفى دارد؛ يعنى چون حيثيت و شخصيت خود را زير سؤ ال و لكه دار مى بينند، نه تنها به ارشاد و نصيحت توجهى نمى كنند، بلكه عكس العمل منفى نيز نشان مى دهند.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    النُصحُ بينَ الملاءَ تَقرِيع (685).
    ((نصيحت و هدايت كردن در ملاعام يك نوع آزار است )).
    شيوه رفتار و گفتار و چگونگى استخدام كلمات و عبارات در اثرگذارى مستنصح بسيار موثر است . به عبارت دقيق تر، ناصح بايد روحيات مستنصح و نحوه تاثير در آن را به خوبى شناخته و سپس اقدام كند. اگر او به حيثيت اجتماعى خود حساس است ، بايد به آن نكته توجه كند. اگر كسى از لكه دار شدن حيثيت اجتماعى پروا ندارد، بايد به مسائل ديگر، مثل عواطف و علايق او توجه كند.
    2 - قابليت نصيحت و موعظه را داشته باشد
    همان طور كه در شيوه و روش اهل بيت عصمت عليهم السلام مى بينيم كه در نصيحت ، ارشاد و هدايت ديگران از همه ابزارهاى ممكن استفاده مى كردند، ناصح نيز بايد در حالات فرد مطالعه و دقت كند و بهترين روش را براى نصيحت او برگزيند. در زمان ائمه عليهم السلام كسانى روى امور دنيوى حساس بودند. ائمه عليهم السلام عوارض دنيوى را به آنها تذكر مى دادند. كسانى هم به مسائل اخروى ، بهشت و جهنم ، ثواب و عقاب حساسيت داشتند؛ ائمه عليهم السلام آنها را به آن مسائل توجه مى دادند. كسانى نيز بودند كه به آثار سوء جهانى گناه حساس بودند. ائمه عليهم السلام آن نكات را براى آنها تبيين مى كردند. مهم اين است كه ناصح بايد روحيات و توان متسنصح را بشناسد و بر آن اساس عمل كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    انَّا معاشِرَ الانبياءِ اءُمرنا اءَن نُكَلِّمَ النَّاسَ على قدرِ عقولِهم (686).
    ((ما انبيا ماموريم به اندازه فهم و توان مردم با آنها سخن بگوييم )).
    سخن ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءُمرنا معاشرَ الانبياءِ اءن نُكَلِّمَ النَّاسَ على قدرِ عقولِهم (687).
    ((ما انبيا از ناحيه خدا مامور شده ايم كه به اندازه فهم مردم با آنها سخن بگوييم )).
    اساسا خداوند متعال ملاك محاسبه دقيق اعمال را در قيامت ، بر مبناى ادارك ، عقل و شعور افراد قرار داده است . امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
    انَّما يُداقُّ اللهُ العبادَ فى الحسابِ يومَ القيامَةِ على قدرِ آتاهُم مِن العقولِ فى الدُّنيا(688).
    ((خدا در قيامت در حساب افراد، به همان مقدار ملاحظه مى فرمايد كه در دنيا به آنها عقل و درايت داده است )).
    كسى كه عقل و ادراكش توان درك استدلال عميق را ندارد، نبايد سخنان استدلالى مطرح كند. همچنين از نصيحت آمرانه نيز بايد پرهيز كند؛ چرا كه بشر معمولا از اوامر و نواهى - كه از موضع اشراف و علوّ است - متنفر است .
    3 - همراه با محبت و ملاطفت باشد
    بايد نصيحت و ارشاد همراه با محبت و ملاطفت باشد. ملاحظه مى شود براهين انبيا در امور اعتقادى ، بسيار بسيط و ساده است . دليل آن ، رعايت مخاطبان پيام است . تفاوت در موعظه و نصحيت را مى توان درباره كسانى كه به حضور رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و يا بعضى ائمه عليهم السلام شرفياب مى شدند و تقاضاى نصيحت و سفارش مى كردند، مشاهده كرد. كسانى كه با منابع روايى سر و كار دارند، اين تفاوت ها را در كلمات اهل بيت عليهم السلام زياد ملاحظه مى كنند. فردى به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب مى شود و عرض مى كند:
    اءَوصِنى ، فقال صلى الله عليه و آله و سلم : اءُوصيكَ اءن لا تَغضَبَ(689).
    ((مرا وصيت كن . حضرت مى فرمايند: تو را توصيه مى كنم كه خشم نگيرى و عصبانى نشوى )).
    فرد ديگرى به حضور حضرت شرفياب مى شود و همين تقاضا را مى كند:
    يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اءَوصنى و اءَقلِل لعلّى اءن اءَحفَظ، قال : اءُوصيكَ بِخَمس : بالياءسِ عمّا فى اءيدى النّاس فانَّه الغِنى ، و ايَّاكَ و الطَّمَعَ فانَّه الفقرُ الحاضرُ، و صَلِّ صلاةَ مُودِّع ، و ايَّاكَ و ما يَعتَذِرُ منهُ، و اءَحِبَّ لاءَخيكَ ما تُحبُّ لِنَفسكَ(690).
    ((يا رسول الله ! مرا نصيحتى كنيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند تو را به پنج چيز توصيه مى كنم : يكى اين كه چشم به دست ديگران نداشته باشى ؛ زيرا احساس بى نيازى از ديگران ثروتمندى است ؛ دوم اين كه از طمع و ولع پرهيز كنى ؛ كه طمع ، فقر و نادارى است ؛ سوم اين كه عبادت و نمازت را طورى به جا آورى كه گويى آخرين نماز تو است ؛ چهارم اين كه از كارهايى كه نهايتا بايد از آنها عذرخواهى كنى بپرهيزى ؛ پنجم اين كه آنچه را براى خودت دوست دارى ، براى برادرت هم دوست داشته باشى )).
    اين تفاوت هاى فاحش در پاسخ به يك سؤ ال ، گوياى اين است كه حالات سؤ ال كنندگان متفاوت بوده و توان تحمل آنها نيز با يكديگر فرق داشته است .
    نكته ديگر اين كه نيازهاى آنها هم متفاوت است . يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان ناصح ، معلم و مربى كه به همه نيازهاى افراد و اصحاب خود احاطه دارند، به آن نيازها توجه كرده و بر آن اساس پاسخ مى داده اند.
    4 - قدرت پذيرش نصيحت را داشته باشد
    ناصح بايد در جواب كسى كه طلب نصيحت مى كند، قدرت و توان پذيرش ‍ او را در كلمات بسنجد و به تناسب آن سخن بگويد. ديگر اين كه درباره خواسته او بررسى كند و به او پاسخ بگويد؛ اشتباه است اگر او درباره مشكلى مالى مشاوره بخواهد، ناصح به مسائل معنوى بپردازد؛ يا برعكس ‍ درباره مسائل معنوى و اخروى راهنمايى بخواهد، او به مسائل دنيوى و مادى بپردازد. بايد در نصيحت خود نيازها و احتياجات شخص را دقيق درنظر بگيرد.
    نكته ديگر اين كه به توان و قدرت تحمل و عقل و انديشه او هم توجه كند.
    مثلا شخصى كه به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و موعظه و نصيحت خواست و حضرت به او فرمودند: اءُوصيكَ اءن لا تَغضَبَ(691). كسى كه نصيحت خواسته بود، از قبايل بيابان نشين بود. در آن زمان عصبيت هاى قبيله اى آن چنان بر جوامع بدوى حاكم بود، كه اگر يكى از افراد قبيله مورد تعرض قبيله ديگر قرار مى گرفت ، چنان روح عصبيت قومى بر آنها غلبه مى كرد؛ كه بدون بررسى و تحقيق ، به خونريزى و جنگ مبادرت مى كردند. اين شخص مى گويد: من سه بار از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تقاضاى نصيحت كردم و هر سه بار فرمودند به تو سفارش مى كنم كه خشم نگيرى .
    وقتى به قبيله خود برگشتم به حكمت كلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پى بردم ؛ چرا كه مطلع شدم فردى از افراد قبيله به دست قبيله ديگر كشته شده است و همه اهل قبيله براى انتقام جويى آماده تهاجم مى شوند. من گفته رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را به خاطر آوردم و همين يادآورى باعث شد كه آنها را آرام كنم و به ريشه يابى قضيه بپردازم . بعد از تحقيق معلوم شد كه خطا از ناحيه افراد قبيله ما بوده است . اين جا بود كه از يك جنگ و خونريزى بزرگ جلوگيرى شد.
    5 - در نظر گرفتن موقعيت مكانى و زمانى
    نكته مهم اين است كه ناصح بايد هم به توان شنونده توجه داشته باشد و هم نياز او را بررسى كند و با او سخن بگويد. از امام موسى بن جعفر عليه السلام مطالبى به عنوان نصيحت نقل شده است ؛ صرف نظر از اصل مطلب ، از نظر سنجش موقعيت ، مكان و زمان و كسانى كه حضور دارند، قابل مطالعه و دقت است . امام عليه السلام در حالى كه جنازه اى را در درون قبر مى گذاشتند، فرمودند:
    انَّ شيئا هذا آخَرهُ لَحَقيق اءن يُزهَدَ فى اءَوَّلهِ و انَّ شيئا اءوَّله لَحَقيق اءن يُخافُ آخَرُهُ(692).
    ((در دنيايى كه آخر آن گور تنگ و تاريك است ، بهتر است انسان از آغاز با احتياط و زهد عمل كند و آخرتى كه منزل ابتدايى اش چنين پرخطر و دلهره آفرين است ، بهتر است از پايان اين منزل بترسد و وحشت داشته باشد)).
    ممكن است انسان اين كلمات را در مجلس جشن و سرورى كه افراد در حال گناه هستند، مطرح كند. در اين جا طبيعى است كه با يك عكس العمل منفى مواجه خواهد شد كه اين چه سخنى است كه عيش ما را از بين مى برد. اين سخنان در جايى مطرح مى شود كه مردم ، عزيزى را از دست داده اند، قبر تاريكى حفر شده و آنها گرد آن جمع شده اند در چنين حالى كه جنازه را به داخل قبر مى گذارند و فضاى حزن و اندوه و تعمق و تفكر بر جمع حاكم است ، حضرت اين كلمات را به زبان مى آورند و به يكى از برترين شيوه هاى بلاغت كه از شرايط تاثير كلام بوده و علمى در علوم معانى و بيان است روى مى آورند.
    بنابراين ، توجه به شرايط زمانى و مكانى مخاطب ، از نكات دقيقى است كه بايد در نصيحت و موعظه مورد توجه قرار بگيرد. فردى به نام جابر بن يزيد جعفى مى گويد:
    خَدَمتُ سيِّدَ الاءَنامِ اءباجعفر محمَّدَ بنَ علىّ عليهماالسلام ثمانيةَ عشرةَ سنة فلمّا اءرَدتُ الخروجَ ودَّعته فقلت له : اءَفِدنى ، فقال : بعد ثمانيةَ عشرَ سنة يا جابرُ؟ قلتُ: نعم ، انَّكم بحر لا يُنزَفُ و لا يُبلَغُ قَعرُهُ، قال : يا جابرُ بَلِّغ شيعتى عنّى السلامَ و اءعلِمهم اءَنَّه لا قرابةَ بيننا و بينَ اللهِ عزّوجلّ، و لا يُتَقَرَّبُ اليه الا بالطّاعة له ، يا جابرُ مَن اءطاعَ الله و اءحَبَّنا فهو وليُّنا، و مَن عصَى الله لَم يَنفَعهُ حُبُّنا(693).
    ((من هجده سال در مدينه و محضر امام باقر عليه السلام بودم . بعد از اين مدت كه خدمت امام عليه السلام بودم ، حضور ايشان شرفياب شدم تا خداحافظى كنم و براى ديدار بستگان و ارحام به كوفه بروم . در لحظه آخر از امام عليه السلام خواستم كه مرا موعظه كنيد، امام فرمودند: بعد از هجده سال كه اين جا بودى و از محضر ما توشه برگرفتى و اندوختى ، حالا باز هم موعظه و نصيحت مى خواهى ؟ جابر مى گويد: عرض كردم شما اقيانوسى هستيد كه هرگز نمى توان به عمق آن دسترسى پيدا كرد. حضرت فرمودند: اى جابر! وقتى به كوفه رفتى ، به شيعيان ما سلام برسان و به آنها بگو كه بين ما و خدا رابطه رحميت و خويشاوندى نيست . آن كس كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست داشته باشد، از اولياى خدا و دوستان ما است و آن كس ‍ كه خدا را عصيان كند، دوستى ما به او فايده اى نمى رساند)).
    سخنى كه امام باقر عليه السلام به جابر بن يزيد جعفى مى گويد، با سخنى كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و يا موسى بن جعفر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام و يا ساير ائمه هدى عليهم السلام به ديگران مى گويند، تفاوت آشكارى دارد. جابر بن يزيد جعفى ، مردى وارسته و از خواص ‍ اصحاب است . هجده سال در محضر امام بوده است . بنابراين ، با او بايد با يك زبان سخن گفت ؛ و با كسى كه تازه آمده و انس و آشنايى پيدا كرده ، با زبانى ديگر.
    بنابراين ، شناخت مستنصح ، حالات و روحيات او، علايق و دلبستگى هاى او كمك مى كند تا ناصح بهترين و موثرترين راه را براى نصيحت او برگزيند.
    43 - حق نصيحت كننده
    و اءَمَّا حقُّ النَّاصحِ فاءَن تُلينَ لهُ جناحَكَ ثمَّ تَشرَئِبَّ لهُ قلبَكَ و تَفتَحَ له سمعَكَ حتّى تَفهَمَ عنهُ نصيحَتَهُ ثمَّ تنظُرَ فيها فان كانَ وُفِّقَ فيها للصَّوابِ حَمِدَ الله على ذلكَ و قَبِلتَ منه و عَرَفتَ له نصيحَتَهُ و ان لم يكُن وُفِّقَ لها فيها رحِمتَهُ و لم تَتَّهِمهُ و عَلِمتَ اءَنَّه لم يَاءلُكَ نُصحا الا اءَنَّه اءَخطَاءَ اءَن يكونَ عندَكَ مُستَحِقّا للتُّهَمَةِ فلا تَعبَاء بِشَى ء مِن اءَمرِهِ على كلِّ حال و لا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((اما حق نصيحت كننده اين است كه در برابر او نرم خو، متواضع و شنوا باشى . با گوش جان گفته هايش را بشنوى ؛ اگر نصايح او به صواب و درستى مقرون است ، بپذيرى و خدايت را سپاس گويى و اگر درست نبود، بر او رحمت آورى و متهمش مسازى ؛ زيرا او در خيرخواهى كوتاهى نكرده ، بلكه خطا نموده است . ولى اگر در مظانّ اتهام است ، به سخنانش اعتماد نكنى )).
    اين حق ، ادامه مساءله نصيحت ، نصيحت خواهى و نصيحت گويى است كه قدرى به توضيح آن مى پردازيم :
    وظايف نصيحت شنونده
    همانگونه كه نصيحت جو حقوقى بر نصيحت كننده دارد، نصيحت كننده نيز بر نصيحت شنونده و نصيحت جو، حقوقى دارد كه عبارتند از:
    1 - نرم خويى با ناصح
    از فرمايش امام عليه السلام استفاده مى شود كه اولين حق ناصح ، حفظ حرمت او از جانب مستنصح است ؛ زيرا ناصح به منزله معلمى مهربان و دلسوز است كه نه تنهابه انسان علم مى آموزد، بلكه راه و رسم زندگى را نيز به او تعليم مى دهد. تفاوت ناصح با معلم و استاد اين است كه معلم و استاد، علومى را به انسان ياد مى دهد كه در سرنوشت اخلاقى و اخروى و هدايت و اعتقادات انسان تاثيرى ندارد؛ اما ناصح كسى است كه آموخته هاى او در اخلاق ، رفتار، عقايد و آخرت انسان تاثير دارد. اين افراد، كريم هستند و انسان بايد در برابر كرام الناس ، متواضع باشد.
    النّصيحةُ مِن اخلاقِ الكرامِ(694).
    ((نصيحت ، روش و منش انسان هاى بزرگوار است )).
    همان گونه كه در مباحث گذشته نيز گفتيم ، نصيحت ، ارشاد و هدايت شيوه بزرگواران است . بنابراين ، به دو دليل ناصح را بايد گرامى داشت :
    يكى اين كه او معلم و مربى است ؛ ديگر اين كه براى انسان بهره مادى و معنوى فراهم مى كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن تاجَرَكَ بالنُّصحِ فقَد اءَجزَلَ لكَ الرِّبحَ(695).
    ((كسى كه تو را هدايت و نصيحت مى كند، براى تو بهره فراوان فراهم مى كند)).
    باز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن تاجَرَكَ فى النُّصحِ كانَ شَرِيكَكَ فى الرِّبحِ(696).
    ((كسى كه تو را نصيحت مى كند، در سود بهره اى كه به دست مى آورى شريك تو است )).
    به صورت طبيعى وقتى انسن احساس كند كسى به او احسان مى كند، او را گرامى مى دارد.
    بنابراين ، حق اول ناصح اين است كه بايد نسبت به او نرم خو بوده و به او احترام بگذارد كه البته نتيجه آن به مستنصح بازمى گردد؛ چرا كه وقتى به او احترام كرد و متواضع و نرم خو شد، ناصح هم از نصيحت كردن دريغ نخواهد كرد.
    2 - پذيرفتن سخن ناصح
    حق دوم كه حضرت به آن اشاره مى كنند اين است كه مستنصح ، با گوش ‍ جان سخنان ناصحان را بپذيرد. اين كه ناصح نصيحت كند و نصيحت شنونده به نصايح او ترتيب اثر ندهد، خسارات زيادى را در پى خواهد داشت .
    مَن عصى نَصيحَة نَصَرَ ضِدَّه (697).
    ((كسى كه از عمل به نصيحت سر باز زند دشمن خود را يارى كرده است )).
    ناصح همان دوست است . اگر انسان سخن كسى را كه از روى دوستى و مودت او را هدايت مى كند نپذيرد، در واقع دشمن خود را يارى كرده است .
    حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايند:
    مَن اءعرَض عن نَصيحَةِ الناصحِ اءُحرِقَ بِمَكيدةِ الكاشِحِ(698).
    ((اگر انسان به نصايح ناصحان توجه نكند، خود را به آتش سوزنده دشمنانى كه دشمنى پنهان مى كنند، مى سوزاند)).
    و باز آن حضرت مى فرمايند:
    مَن خالَفَ النُّصحَ هَلَكَ(699).
    ((كسى كه با نصيحت مخالفت كند، خود را هلاك كرده است )).
    3 - دور ماندن از رسوايى
    اما نقطه مقابل آن فوايدى است كه بر نصيحت پذيرى مترتب است ؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن قَبِلَ النَّصيحةَ اءَمِنَ مِنَ الفَضيحَةِ(700).
    ((كسى كه نصيحت پذير باشد، از فضاحت و آبروريزى مصون مى ماند)).
    حال اين آبروريزى ممكن است هتك حيثيت دنيوى باشد، يا اخروى .
    بنابراين ، بايد به اين نكته توجه داشت كه ممكن است غرائز و تمايلات نفسانى ، انسان را به سمت و سويى دعوت كند و نصيحت ناصحان او را به سمت و سويى ديگر. دعوت غرائز به حسب ظاهر به سمت خواسته ها و اميال او است و طبعا شيرين است و كلام ناصحان تلخ و ناملايم ، اما بايد دقت كرد كه :
    مَرارَةُ النُّصحِ اءَنفَعُ مِن حَلاوَةِ الغِشِّ(701).
    ((تلخى نصيحت ، نافع تر از شيرينى خيانت است )).
    دوست خائن ، گاه بيرونى است و گاه همان غرائز درونى كه انسان را به سمت و سويى راهنمايى مى كنند كه به حسب ظاهر براى انسان حلاوت و شيرينى و لذت آور است ، اما ناصح ، انسان را به چيزى دعوت مى كند كه در نظر ابتدايى تلخ و ناگورا است . فرزندان ما بايد توجه داشته باشند كه منفعت تحمل آن تلخى ، بسان منفعتى است كه در تحمل تلخى دارو نهفته است . مستنصح ، انسانى است كه در معرض يك بيمارى خطرناك است و بايد به نصيحت به منزله دارو بنگرد كه براى او هديه و عطيه اى شفابخش ‍ است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    نِعمَ الهَديَّةُ المَوعظَةُ(702).
    ((موعظه و نصيحت ، نيكو هديه اى است )).
    4 - حلاوت كلام ناصح
    چنان كه در حق مستنصح تذكر داديم ، كلمات ، جملات و محتواى سخن ناصح بايد براى مستنصح شيرين بوده و لذت آور باشد، اما مستنصح هم بايد توجه داشته باشد كه اگر احيانا مواعظ براى او تلخى مى آفريند و يا مرارت و سختى ايجاد مى كند، بايد اين مرارت ، تلخى و سختى براى او شيرين تر از حلاوت كاذب اميال و خواهش هاى درونى باشد؛ يعنى بداند كه :
    مُناصِحُكَ مُشفِق عليكَ مُحسنُ اليكَ ناظر فى عَواقِبِكَ مُستدرك فَوَارِطَكَ فَفى طاعَتهِ رَشادُكَ و فى مُخالِفَتهِ فَسادُكَ(703).
    ((ناصح ، دلسوز است و نسبت به تو نيكوكار؛ به عواقب امر توجه مى كند؛ آنچه را كه تو از دست داده اى ، به تو بازمى گرداند. پس اگر از او اطاعت كنى ، در راه رستگارى قدم گذاشته اى و اگر مخالفت كنى ، راه فساد پيموده اى )).
    جوانان و نوجوانان عزيز بايد به سخن ناصحان به خصوص پدران و مادران كه يقينا نسبت به فرزندان ، مشفق و دلسوز هستند، ترتيب اثر دهند و به زندگى انسان هاى موفق توجه كنند و آن را سرلوحه زندگى خود قرار دهند و از زندگى و سيره آنها پند و نصيحت بجويند كه يقينا آنها كه مراحل مادى و معنوى را طى كرده اند، هرگز ايام عمر را به تباهى و سياهى نگذرانده اند. آنها نصيحت ناصحان را به گوش جان شنيده اند و راه توفيق را از كلمات آنها جسته اند.
    44 - حق بزرگسالان
    و امَّا حقُّ الكبيرِ فانَّ حقَّهُ تَوقيرُ سِنِّهِ و اجلالُ اسلامِه اذا كانَ مِن اءَهلِ الفَضلِ فى الاسلامِ بِتَقديمهِ فيهِ و تَركُ مُقَابَلَتِهِ عندَ الخِصامِ و لا تَسبِقهُ الى طريق و لا تَاءُمَّهُ فى طَريق و لا تَستَجهِلهُ و ان جَهِلَ عليكَ تَحَمَّلتَ و اءَكرَمتَهُ بحقِّ اسلامِهِ معَ سِنَّهِ فانَّما حقُّ السِّنِّ بِقدرِ الاسلامِ و لا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق سالمند اين است كه او را احترام كنى و اگر سابقه مسلمانى اش ‍ بيشتر است ، اسلامش را بزرگ دارى و ارج نهى و از دشمنى و رويارويى با او بپرهيزى و در هيچ كار بر او سبقت نگيرى و به هنگام راه رفتن از او پيشى نگيرى و نابخردانه با او برخورد نكنى . چنانچه او جهالت ورزيد، تحمل كنى . پس او را به دليل اسلام و بزرگسال بودنش ، گرامى بدارى ، كه حق بزرگسالى به اندازه اسلام او است )).
    درباره اين حق ، سخن را با نقل روايتى از امام باقر عليه السلام آغاز مى كنيم كه مى فرمايند:
    اُوصيكَ اءن تَتَّخُذَ صغيرَ المسلمين ولدا و اءوسَطَهم اءخا و اءكبَرَهم اءبا فارحَم وَلدَكَ وَصِل اءخاكَ و بَرِّ والِدكَ(704).
    ((سفارش مى كنم كه با كودكان امت همانند فرزند، و با ميان سالان ايشان همانند برادر و با بزرگسالان آنها همانند پدر رفتار كنيد. پس به فرزند ترحم كنيد و با برادر سعى در پيوند و ارتباط داشته باشيد و به پدر نيكى و احترام كنيد)).
    اين سخنان و هدايت ها، آموزه هاى مكتبى است كه سلامت و سعادت افراد و جوامع را در ارتباط موزون و پيوند استوار با ديگران مى داند و خلاف آن را موجب تلخكامى و عامل دشمنى . با كودك بسان فرزند، با هم سن و سال مانند برادر و با بزرگتر همانند پدر رفتار كردن ، همان ملايمت و سازگارى با ديگران است كه سعادت و سلامت جامعه را تضمين مى كند. اگر غير از اين ديدگاه حاكم باشد و كودكان را فرزند خود، همسالان را برادر و بزرگان را پدر خود ندانند، جامعه از مسير هماهنگى و سازگارى خارج شده و موجب تلخ ‌كامى مى گردد كه گاهى به مخاصمه ، عناد و دشمنى ها مى انجامد.
    ملاك احترام به ديگران
    در حق پدر و برادر به تفصيل در اين باره سخن گفته ايم ؛ ولى تصريح امام سجاد عليه السلام در اين حق تامل مضاعفى را مى طلبد. از نظر معارف ما، ملاك احترام به ديگران ، قدرت و توان جسمى و مالى نيست ؛ چنانچه هر يك از اين دو ملاك و معيار باشد، بسيارى از خردسالان و بزرگسالان فاقد اين ويژگى هستند. اگر به آيات كريمه قرآن توجه كنيم ، هم خردسال و هم بزرگسال را، با عنوان ضعيف معرفى مى كند:
    اللهُ الَّذى خَلَقَكم مِن ضَعف ثمَّ جَعَلَ مِن بعدِ ضَعف قوَّة ثمَّ جَعَلَ مِن بعدِ قوَّة ضَعفا و شَيبَةُ يَخلُقُ ما يَشاء و هو العليمُ القديرُ(705).
    ((خدا همان كسى است كه شما را آفريده ؛ در حالى كه ضعيف بوديد بعد از ناتوانى ، قوت بخشيد و بعد از قوت ، ضعف و پيرى بر وجود شما قرار داد؛ و هرچه بخواهد مى آفريند، و او دانا و توانا است )).
    هم كودك ضعيف است و هم بزرگسال . در اين ميان توانمندى از آن ميان سالان و جوانان است . حال اگر ملاك احترام به ديگران قدرت و توانايى است ، طبعا نه كودك داراى اين دو ملاك است ؛ نه بزرگسال . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    لا تُحَقِّرَنَّ اءحدا من السملينَ فانَّ صغيرهم عندَ الله كبير(706).
    ((هيچ يك از مسلمانان را كوچك نشماريد؛ چون صغير و خردسال ايشان هم نزد خدا بزرگ است )).
    و همچنين رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    مِن اجلالِ الله اِجلالُ ذِى الشَّيبَةِ المُسلمِ(707).
    ((اگر كسى مسلمان سپيدمويى را احترام كند و بزرگ بدارد، خدا را بزرگ داشته است )).
    بزرگداشت مسلمان سپيدموى ، بزرگداشت و تجليل ذات اقدس پروردگار است ؛ در حالى كه مسلمان سپيدموى فاقد قدرت و توانايى جسمى است . پس ملاك احترام ، توانايى جسمى و مالى نيست . از منظر مكتب اخلاقى اسلام ، ارزش ها و معيارهاى ديگرى هم براى تجليل و احترام وجود دارد كه يكى از آنها بزرگسالى و كبَر سن است . اين تعبير رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كه عامه و خاصه نقل كرده اند:
    الشَّيخُ فى اءَهلِه كالنَّبىِّ فى اءُمِّتِهِ(708).
    ((پيرمرد در ميان ارحام و بستگانش مثل پيامبر است در بين امتش )).
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است :
    ((انسانى كه عمرى از خدا گرفته و اصطلاحا به مرحله شيخوخيت رسيده است ، احترامش در خانواده مانند پيامبر در بين امت واجب است (709))).گفت پيغمبر كه شيخ رفته پيش چون نبى باشد ميان قوم خويش

    اگر در اين روايت تامل كنيم و حقوق يك پيامبر را در ميان امت خود برشماريم ، مى بينيم كه او، هم حق تعليم و ارشاد و هدايت دارد و هم واسطه ارتباط با مبدا اعلا و ذات ذوالجلال الهى است ؛ كه به دليل وجود همين ملكات و معيارها است كه امت به پيامبرش به ديده احترام مى نگرد و حتى به او تبرك مى جويد.
    فوايد احترام به بزرگان
    در كلمات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تعبيرى است كه مى فرمايند:
    الَبَرَكَةُ معَ اءَكابِرِكُم (710).
    ((بركات خداوندى ، همراه با پيران شما است )).
    اگر از ميان قوم و فاميلى ، پيرى رخت بربندد، طبعا بركتى كه با او بوده از بين خواهد رفت . باز نقل شده است كه انس بن مالك مى گويد:
    اءَوصانِى رسولُ الله صلى الله عليه و آله و سلم بخَمسِ خِصال فقالَ فيهِ و وَقِّرَ الكبيرَ تَكن مِن رُفَقائى يَومَ القيامَةِ(711).
    ((رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مرا به پنج چيز توصيه فرمودند: يكى از آنها اين بود كه به پيرمردان يا پيرزنان امت احترام بگذاريد تا در قيامت از دوستان من باشيد)).
    براى اهميت اين وظيفه ، روايت ديگرى را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در همين مورد مى آوريم ، حضرت فرموده اند:
    مَن عرَفَ فَضلَ كبير لِسِنِّهِ فَوَقِّرهُ آمَنَهُ الله مِن فَزَعِ يومِ القيامَةِ(712).
    ((از ما نيست كسى كه به خردسالان امت رافت و رحمت نداشته باشد و بزرگسالانش را توقير و اكرام نكند)).

  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    يعنى اگر قرار باشد انسان روش محبوب اولياى دين را برگزيند، بايد به اين سفارش ها عمل كند. در غير اين صورت از زمره انسان هاى وارسته خارج مى شود.
    در روايات ، آثار وضعى ديگرى هم براى احترام گذاشتن ذكر شده است كه به طريق ديگرى افراد را، به رعايت احترام بزرگسالان تشويق و ترغيب مى كند. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    ما اءَكرمَ شابّ شَيخا الا قَضى الله لهُ عندَ شَيبِهِ مَن يُكرِمُهُ(713).
    ((جوانى كه به حرمت پيرى ، بزرگسالى را احترام كند، قضاى الهى چنين است كه او نيز به هنگام پيرى مورد اكرام و تجليل قرار گيرد)).
    از مجموع روايات استفاده مى شود كه شيخوخيت و بزرگى سن و سال يك معيار ارزشى است ؛ اگر كسانى مى خواهند خود را متخلق به اخلاق اسلامى و دينى نمايند، بايد بزرگسالان را - اعم از زن و مرد - احترام كنند.
    امام سجاد عليه السلام علت اين سفارش ها را درباره پيران و بزرگسالان ، اجلال اسلام مى داند؛ چون در جامعه اى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زندگى مى كردند، افراد جديدالعهد به اسلام زياد بودند كه در سنين مختلف به اسلام گرايش پيدا كرده بودند. چه بسا پيرمردى كه سابقه اسلام او از يك جوان كمتر بوده است . سبقت در اسلام خود يك فضيلت است . حتى قرآن كسانى را كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند و آنهايى را كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند، مساوى نمى دانند:
    لا يَستوى منكُم مَن اءَنفقَ مِن قبلِ الفَتحِ و قاتَلَ(714).
    ((آنها كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند و در راه خدا انفاق و جهاد كردند، با كسانى كه بعد از آن اسلام آوردند، مساورى نيستند)).
    به هر حال ، اعتقاد صحيح فضيلت است و سبقت گيرنده در آن نيز داراى فضيلت مضاعف است . طبعا كسى كه داراى سن بيشترى است و بر عقايد خود پايبند است ، داراى رجحان است . اگر چه تعبير امام سجاد عليه السلام اين است كه :
    اجلالُ اسلامِه اذا كانَ مِن اءَهلِ الفَضلِ فى الاسلامِ بِتَقديمهِ فيهِ.
    ((اگر سابقه مسلمانى سالمند بيشتر است ، اسلامش را بزرگ دارى و او را ارج بنهى )).
    سبقت در خير، براى انسان فضيلت مى آفريند؛ طبعا به واسطه اين فضيلت ، احترام مضاعف نيز از آن او است . امروز نيز اين معيا نزد عقلا مورد قبول است . دو نفر اگرچه در يك رشته علمى از درجه مساوى برخوردارند، اما عقلا آن را مقدم مى دارند كه زودتر آموخته است .
    امام عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند: ضرورت اكرام بزرگسالان ، هم به خاطر اسلام است و هم به خاطر سن و سال آنها. بعد مى فرمايند:
    فانَّما حقُّ السِّنِّ بِقدرِ الاسلامِ.
    ((حق بزرگسالى به اندازه اسلام است )).
    معلوم مى شود اينها دو معيار است كه اگر در يك نفر جمع شود، دو حق پيدا مى كند: يكى حق بزرگسالى و ديگر حق تقدم در اعتقاد صحيح و اسلام .
    جالب اين است كه در ادبيات فارسى ما هم ، كه نوعا متاثر و برگرفته از معارف اسلامى و دينى است ، به ارزش پيران و بزرگسالان توجه شده است . يعنى دليل احترام به بزرگسالان ، اين است كه او را صاحب فضيلت در علوم و تحصيل تجربيات مى دانند:موى سفيد را فلكم رايگان نداد اين رشته را به نقد جوانى خريده ام

    وقتى انسان متاع ارزشمندى مثل عمر را براى خريد متاعى ديگر (علم و تجربه ) از دست داده است ، صاحب سرمايه كلان و ارزشمندى است ، كه بايد از سرمايه او بهره جست .سپيد گشتن موى تو نشان اين سخن است كه سر برآر ز خواب گران سپيده موى

    در حقيقت شب هاى ظلمانى دوران جهالت و نادانى را پشت سر گذاشته و با كوله بارى از تجربيات ، طلوع سپيده دم و روشنايى را درك كرده است .
    در شعر و ادبيات فارسى هم تعبيرات زيادى در اين باره آمده كه گاه به زبان طنز است و گاهى در قالب نصيحت و تربيت . همه اينها برگرفته از معارف ناب اسلامى است كه به صورت يك سنت از قرن ها پيش در جامعه ما رواج يافته و مورد توجه و عمل قرار گرفته است .
    به هر حال ، مهمترين علت تقدم رتبى و فضيلتى موى سپيدان ، يكى مساءله سبقت در اعتقادات است و ديگرى سبقت در خداشناسى كه مجموعه اين دو ويژگى از او، انسانى مجرب و داراى آگاهى و علم براى راه گشايى و راهنمايى ديگران ساخته است .
    در روايت ، تعبيراتى وارد شده كه سپيدى مو، نورانيت است . نورانيت به اين معنا كه بعد از گذراندن شب ظلمانى جوانى و جهالت ، دورنماى زندگى را به روشنى مى بينيد. از اين رو در حدود شرعى ، اگر پيرى مرتكب گناه و خطايى شود، جزاى او سنگين تر از ديگران است ؛ مثلا در حدود شرعى زنا، اگر زانى ، محصه و جوان باشد، حد او رجم است ، ولى اگر شيخ و پيرمرد باشد؛ گرچه محصن نيز نباشد، باز محكوم به رجم است . به اين دليل كه بعد از يك عمر تجربه ، از او انتظار لغزش و خطا نمى رود.
    مصاديق احترام به بزرگان
    به هر حال ، در حد اقتضاى اين مختصر، مصاديق احترامى را كه خداوند متعال ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام براى بزرگسالان مقرر فرموده اند از زبان امام سجاد عليه السلام بيان مى كنيم .
    امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    تَركُ مُقَابَلَتِهِ عندَ الخِصامِ.
    ((هنگام دشمنى از رويارويى با او بپرهيزى )).
    يكى از مصاديق احترام اين است كه هرگز با او دشمنى نورزى ؛ چرا كه به طور طبيعى انسانى كه عمرى از او گذشته ، انتظارات و توقعات بيشترى از ديگران پيدا مى كند و ممكن است به دليل داشتن اين روحيه طبيعى ، هميشه خود را از ديگران طلبكار ببيند؛ كه گاهى منتها به عداوت و دشمنى و مخاصمه و درگيرى مى شود. امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: چون احتمال دارد اين روحيه ، او را به سمت و سوى درگيرى با ديگران بكشاند، طبعا احترام او اقتضا مى كند كه ديگران با او درگير نشوند و با او از در مخاصمه و دشمنى درنيايند.
    در هيچ كارى بر بزرگسال سبقت نگيريد؛ مثلا اگر سفره اى گسترده است ، مادام كه بزرگان خانه ، اعم از مرد يا زن ، پيرمرد يا پيرزن ، شروع به خوردن نكرده اند ديگران و كوچكتران شروع نكنند.
    مصداق ديگر احترام اين است كه انسان بايد بزرگسال را به منزله پدر بداند و با او نابخردانه سخن نگويد؛ درست است كه بايد او را چون پدر خود بداند اما نبايد توقعات زياد و بى جايى از او داشته باشد، يا به او سخنانى بگويد كه از يك انسان خردمند صادر نمى شود؛ بلكه بايد در همه امور او را احترام كند و از برخورد جاهلانه با او بپرهيزد؛ و اگر احيانا به دليل سن و سال بالا و ضعف قواى جسمى و روحى ، سخن نامربوطى به زبانش جارى شد كه از او انتظار ندارد، نبايد با او برخورد كند؛ بايد گفتار و رفتار او را تحمل كرده و پذيرا باشد و از واكنش سوء بپرهيزد.
    لازم است بدانيم معارف ما نسبت به حرمت پيران ، حتى در مسائل بسيار كوچك و دور از ذهن اهميت داده ، حساسيت نشان مى دهد. طبيعى است كه در مسائل مهم ، اين حساسيت ها بيشتر است .
    نكته ديگر اين كه سخن در مطلق بزرگسالان است ؛ اعم از قوم و خويش يا غير آن . اگر قرابت و خويشاوندى وجود داشته باشد، طبعا اين حقوق هم بيشتر مى شود؛ و چون درباره حقوق پدر و مادر و ارحام به تفصيل سخن گفته ايم ، بيش از اين به آن نمى پردازيم . اما در مورد بزرگسالى كه از خويشان و نزديكان نيست ، نكته اى قابل دقت است كه به امور معيشتى و زندگى آنها مرتبط است . در روايتى درباره اميرالمؤ منين عليه السلام و حكومت حضرت چنين آمده است :
    مَرَّ شَيخ مَكفوف كَبير يَساءَلُ فقالَ اميرالمؤ منين عليه السلام ما هذا قالوا يا اميرالمؤ منين عليه السلام نَصرَانىّ فقال اميرالمؤ منين عليه السلام استَعمَلتُموهُ حتَّى اذا كَبِرَ و عَجَزَ مَنَعتُموهُ اءَنفِقوا عليهِ مِن بيتِ المالِ(715).
    ((اميرالمؤ منين در بازار كوفه پيرمردى را ديدند كه از بينايى عاجز است و دست طلب به سوى مردم دراز كرده است . حضرت فرمودند: اين چيست ؟ عرض كردند كه او يك نصرانى است كه در بازار مسلمين گدايى مى كند. حضرت فرمودند: تا مادامى كه او قدرت و توانايى داشت او را به كار كشيديد و از او استفاده كرديد و حالا كه پيرمرد و ناتوان شده ، او را احترام نمى كنيد و حقوقى را كه دارد ادا نمى كنيد. بعد فرمودند: نفقه او را از بيت المال بپردازيد)).
    اين روايت يادآور خانه هاى سالمندان در عصر ما است . اگر واقعا سالمندان مستقر در اين مراكز، نزديكان و فرزندانى ندارند، بسيار كار ارزشمند و خيرى است .
    همان توجه و سفارشى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام نيز به آن امر فرمودند كه حكومت و دستگاه دولت از اين افراد حمايت كند و نيازهاى آنها را تامين كند. اما اگر داراى خويشان و فرزندانى هستند، اين گونه برخورد با آنان جز بى اعتنايى و كشتن روح عطوفت و مهربانى حاصلى نخواهد داشت .
    45 - حق خردسال
    و امَّا حقُّ الصَّغيرِ فَرَحمَتُهُ و تَثقِيفُهُ و تَعليمُهُ و العفوُ عنهُ والسَّترُ عليهِ والرِّفقُ به والمعُونَةُ له والسَّترُ على جَرَائِرِ حَداثَتِهِ فانَّهُ سَبَب للتَّوبَةِ والمُدارَاةُ له و تَركُ مُمَاحَكَتهِ فانَّ ذلكَ اءَدنى لِرُشدِهِ.
    ((و اما حق كودك ، مهر ورزيدن به او، پرورش و آموزش وى و گذشت و پرده پوشى از خطاهى كودكانه وى و نرمش و كمك كردن به او است ؛ زيرا سبب توبه ، مدارا و تحريك نكردن او و نيز كوتاه ترين راه براى رشد او است )).
    كوچك ترين نهاد جامعه تا وسيع ترين و بزرگ ترين آن ، مجموعه اى از انسان هاى كوچك و بزرگ هستند كه در كنار يكديگر زندگى مى كنند و شيرينى و حلاوت اين زندگى اجتماعى ، در هر وسعت و اندازه اى كه باشد، جز با يك همزيستى سازگار و رعايت حقوق يكديگر، تامين نخواهد شد.
    اديان الهى و حتى مقررات مدون بشرى ، فراهم كردن چنين دنيايى را براى ابناى بشر نويد مى دهند. منتها هر مكتبى اصول ثابت و غيرقابل تغييرى دارد كه از زاويه آن به همه آفرينش مى نگرد و راه و رسم زيستن را با توجه به آن تنظيم مى كند. يكى اصالت را به شهوت و قدرت مى دهد؛ ديگرى به مال و ثروت و سومى به معنويت و روحانيت . خلاصه ، هر يك از اين مكتب ها، از ديدگاه و زاويه اى خاص به دنيا و زندگى نگاه مى كنند. بر همين اساس نيز قواعدى را تعيين و تبيين مى كنند. در كمتر مكتبى مانند مكتب ارزشمند اسلام ، مى توان جامع نگرى و وسعت بينش يافت كه در آن چيزى از اركان زندگى حتى كوچكترين جزئيات ، فراموش نشده است .
    وظايف بزرگان نسبت به كودكان
    اگر به حق سالمندان و خردسالان توجه شود، درمى يابيم كه چنانچه از منظر شهوت و قدرت به آفرينش بنگريم پيران و كودكان ، تا زمانى كه در خدمت تامين اين نيازها باشند، محترمند؛ وگرنه شرايط متفاوت مى شود؛ خانواده ها پيران را در بين خود نگه نمى دارند و فرزندان را در كوچه و خيابان رها مى كنند و در قبال اين دو طبقه فاقد قدرت و ثروت چون تامين كننده غرائز شهوانى نيستند؛ احسان هيچ تعهد، مسووليت و تكليفى نمى كنند. ولى اگر از منظر جامع نگر اسلام ، به تماشاى آفرينش بنشينيم ، پير، جوان و كودك هر يك داراى جايگاه ويژه خود هستند كه در رساله امام سجاد عليه السلام به برخى از اين حقوق اشاره شده كه به قدر حوصله به آن اشاره مى كنيم :
    1 - عطوفت و مهرورزى
    امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
    اُصيكَ اءن نتَّخذَ صغيرَ المسلمينَ وَلَدا و اءَوسَطهم اءخا و اءكبَرَهم اءبا فارحَم وَلَدَكَ وَصِل اءخاكَ وَ بَرِّ والِدكَ(716).
    ((سفارش مى كنم كه با كودكان امت همانند فرزند، با ميان سالان ايشان همانند برادر و با بزرگسالان آنها همانند پدر رفتار كنيد؛ پس به فرزند ترحم كنيد و با برادر سعى در پيوند و ارتباط داشته باشيد و به پدر نيكى و احترام كنيد)).
    امام عليه السلام در اين جا از طبقات مختلف به عنوان فرزند، برادر و پدر ياد مى كند و براى هر يك حقى ذكر مى كند. حق كودك ، حق فرزندى است ؛ حق هم سن و سال حق برادرى و حق بزرگسال ، حق پدرى است . حق سغيير را اين گونه بيان مى كند كه به او مهر بورزد و به حكم تكليفى كه بر عهده او است پرورش و آموزش او را به خوبى انجام دهد، و در قبال آينده جامعه بشرى احساس مسووليت و تعهد كند.
    بنابراين اگر ما سراغ رواياتى برويم كه درباره كودكان وارد شده به اين طبقه كه در حقيقت اركان آينده اجتماع هستند، با وسعت نظر و جامعيت نگاه شده و درباره آنها به مهم ترين شيوه و روش هاى تربيتى سفارش شده است .
    آنچه گفته شد براى آينده است . براى حال نيز رابطه دوستانه و صميمانه اى ترسيم كرده تا انسان ها به خاطر وجود كودكان از شيرينى و حلاوت زندگى نيز محروم نشوند. وجود كودكان به زندگى و بنياد خانواده حلاوت مى بخشد، اما به صورت طبيعى نگهدارى و حضانت و تامين نيازهاى آنان ، براى انسان مشكلاتى به وجود مى آورد. روشى كه اسلام براى آسان شدن مشكلات بيان مى كند، مهربانى با كودكان و دوست داشتن آنها است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    اءُحبُّوا الصِبيانَ وارحَموهم (717).
    ((اطفال را دوست بداريد و به آنها مهر بورزيد)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    لِيَتَاءَسَّ صغيرُكم وَليَراءَف كبيرُكم بصَغيرِكم و لا تكونوا كَجُفاةِ الجاهليَّةِ(718).
    ((كودكان به بزرگسالان تاسى كنند و رفتار همراه با تجربه آنان را فراگيرند. بزرگسالان هم نسبت به كودكان ، راه و رسم رافت و مهربانى پيشه كنند و با افراد همانند جفاكاران و سنگ دلان جاهليت رفتار نكنند)).
    از آن جا كه در فرهنگ جاهليت ، مردم فقط به خاطر منافع فرورى و عاجل به دنيا مى نگريستند، منافعى را مى ديدند كه در مقطع كوتاه زمانى متوجه آنان بود و بر همين اساس ، درباره كودكان و بزرگسالان حكم مى كردند؛ مثلا دختران را زنده به گور مى كردند و پسران را چون براى شركت در جنگ ها و منازعات و خونريزى ها مفيد مى ديدند، نگه مى داشتند. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايند: مانند سنگدلان بى رحم جاهليت نباشيد كه فرزندان خود را از ترس گرسنگى زنده به گور مى كردند. قرآن مى فرمايد:
    و لا تَقتُلوا اءَولادَكم مِّن املَاق نحنُ نَرزُقُكم و ايَّاهُم (719).
    ((فرزندانتان را از ترس فقر، نكشيد؛ ما، شما و آنها را روزى مى دهيم )).
    اين آيه خطاب به جماعتى است كه فاقد فرهنگ هستند و بينشى غلط بر جامعه آنها حاكم شده و به صورت يك سنت درآمده است ؛ مثلا زنده به گور كردن دختران ، براى فرار از هزينه هاى زندگى و مفيد نبودن براى مقاصد جاهلانه آنها بوده و بر اساس تصورات و موهومات غلطى شكل گرفته بود كه آنها را در بقاى نسل و توسعه قبيله مفيد نمى دانستند كه اين تصورات در جامعه جاهلى به صورت يك سنت ، نهادينه شده بود؛ به صورتى كه فرزندان دختر را فرزند و از نسل خود به حساب نمى آوردند. روح عاطفى و مهرورزى به اين جنس ، در وجود آنها از بين رفته بود. چگونه مى شود كه انسان ، فرزند و پاره جگر خود را زنده به خاك بسپارد.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سخنى به فرزندشان امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
    وَجَدتُكَ بَعضى بَل وَجَدتُكَ كُلِّى (720).
    ((تو را نه تنها جزئى از خود بلكه همه وجود خود يافتم )).
    چگونه مى شود انسان اين جزء يا همه وجود خود را برخلاف غريزه حب به نفس زير خاك كند؟ در برابر اين انديشه و تفكرات غلط، دستور دين مهرورزيدن ، محبت كردن ، ملاطفت و رافت به كودكان است . اين سخن نه تنها براى رفتار با فرزندان و بستگان به خود است ، بلكه يك حق كلى است كه امام سجاد عليه السلام براى كودكان بيان مى فرمايند. يعنى هر كودك خردسالى اعم از فرزند، وابسته يا غير آن .
    مرحوم مجلسى از سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه :
    كان النبىُّ صلى الله عليه و آله و سلم اذا اءَصبَح مَسَحَ على رؤُوس وَلَدهِ و وَلدِ وَلَدهِ(721).
    ((هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شب را صبح مى كردند، بر سر فرزند و فرزند فرزندانشان دست مى كشيدند)).
    سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چنان بود كه اگر از كوچه و بازار عبور مى كردند، كودكان با ديدن حضرت به وجد مى آمدند و گاهى حضرت را براى شركت در بازى خود دعوت مى كردند. اين مهر ورزيدن و اظهار علاقه در حقيقت نشات گرفته از فطرت و سرشت انسانى است ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام در حد اعلا، از آن برخوردار بودند. نبودن اين علقه ها نيز ناشى از يك نوع نقصان و خلا در روح انسان است .
    در روايتى كه از مكارم الاخلاق در بحث حقوق فرزند نقل كرديم ، گفتيم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرزندشان امام حسن و امام حسين عليهم السلام را مى بوسيدند؛ شخصى به نام اقرع بن حابس در آن مجلس ‍ حضور داشت كه عرض كرد:
    انَّ لى عشرة مِن الاولادِ ما قَبَّلتُ واحدا منهم ، فقال : ما علىَّ ان نزَعَ الله الرحمةَ منك ، اءو كلمة نحوَها(722).
    ((من ده فرزند دارم ، ولى تاكنون هيچ يك را نبوسيده ام . حضرت فرمودند: من چه كنم كه خداوند مهر و محبت را از دل تو برداشته است ؟)).
    مهر ورزيدن به همنوع و به خصوص به كودكان ، امرى فطرى و طبيعى و نبود آن ، نقصان در غريزه است .
    2 - مساوات در تكريم
    در معارف ما، به بيان هاى مختلفى ، سخنان و دستورات زيادى درباره رسيدگى به ايتام و مهر ورزيدن ، محبت كردن و كفالت آنها توصيه شده است .
    حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايند:
    بَرُّوا اءيتامَكم و واسُوا فُقَراءَكم وَارفُقوا بِضُعفائِكم (723).
    ((به ايتام و به فقرا مواسات پيشه كنيد و با افراد ضعيف و كم قدرت رفق و مدارا كنيد)).
    در تعبير ديگرى ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    كافِلُ اليتيمِ والمسكينِ عندَالله منَ المُكَرَّمين (724).
    ((كسى كه امور يتيمان و تهى دستان را كفالت كند، نزد خدا گرامى داشته مى شود)).
    كافِلُ اليتيمِ اءَثيرُ عندَالله (725).
    ((كسى كه متكفل امور يتيمان است ، برگزيده خدا و منتخب خدا است )).
    مَن رَعى الاءَيتامَ رُعىَ فى بَنيهِ(726).
    ((اگر كسى مراعات حال ايتام را نمايد و از آنها حمايت كند - اثر وضعى عمل او اين است كه اگر از دنيا برود - رعايت فرزندان يتيم او خواهد شد)).
    در مقابل مى فرمايند:
    مَن ظَلَمَ يتيما عَقَّ اءَولادَهُ(727).
    ((كسى كه به يتيمى ستم كند - اثر وضعى اش اين است كه - فرزندان او مورد ستم واقع خواهند شد)).
    مهربانى و مهرورزى با كودكان يك حق است و فرد بزرگتر به عنوان تكليف بايد با آنها، مهر و محبت پيشه كند.
    3 - تعليم و علم آموزى
    نكته ديگرى كه در ادامه كلام امام عليه السلام آمده است ((تَثقيفُه و تعليمُه )) است . ثقافت به معناى پرورش و تاديب است ؛ يعنى صرف نظر از آموختن علم به فرزندان ، بايد در آموختن ادب و رسم صحيح زندگى به آنها اهتمام كند، تا بتواند از لذايذ دنيا به درستى بهره مند شود و به دليل عدم آشنايى با آداب صحيح زندگى به سختى هاى راه گرفتار نشود و از شيرينى زندگى و حلاوت آن محروم نماند. در حق فرزند گفتيم كه در مكتب اسلام تاءكيد مى شود كه كودكان را فرزندان خود بدانيد؛ اين سفارش بدان جهت است كه وقتى كودكان ، فرزند به حساب آمدند حقوقى پيدا مى كنند و انسان نسبت به آنها تكليف پيدا مى كند.
    مُن حَقِّ الوَلَدِ على والِدِهِ ثلاثَة يُحَسِّنُ اسمَهُ و يُعَلِّمُهُ الكتابَةَ و يُزَوِّجُهُ اذا بَلَغَ(728).
    ((حق فرزند بر پدر اين است كه او را نام نيكو نهد؛ علم و دانش بياموزد و بعد از بلوغ ، امكان ازدواج او را فراهم كند)).
    پدر نبايد در تاديب فرزند كوتاهى كند و همان طور كه او را به آداب خوب مودب مى كند، او را به علوم مختلف نيز آشنا كند و راه و رسم تعليم علم را به او بياموزد و مقدمات آن را فراهم سازد.
    طبيعى است يك انسان نمى تواند اين حق را نسبت به همه كودكان ، رعايت كرده ، از عهده آنها برآيد. بايد گفت كه مراد امام عليه السلام نيز اين نيست كه يك نفر نسبت به همه كودكان چنين باشد. كلام امام عليه السلام ناظر به اين است كه انسان ها در جوامع كوچك و بزرگ مسووليت مشترك دارند؛ يعنى وظيفه دارند محيطى را فراهم كنند كه آكنده از رافت و عطوفت نسبت به كودكان باشد. جامعه بايد، چنان باشد كه كودكان در آن فرصت بيابند تا ادب بياموزند و محيط زندگى طورى باشد كه آموزش و پرورش آنها سهل و آسان باشد.
    با استمداد از روايات ديگر مى توانيم كلمه تعليم را بيشتر به جنبه هاى دينى و مذهبى و راه و رسم صحيح خداجويى تفسير نماييم . امام عليه السلام بزرگسالان را سفارش مى كنند كه به تعليم معارف دينى و مذهبى كودكان اهتمام داشته باشند.
    4 - عفو و بخشش
    حضرت مى فرمايند:
    و العفوُ عنهُ والسَّترُ عليهِ.
    اگر كودك به اقتضاى سن خود خطايى كند و اشتباهى را مرتكب شود، بزرگ تر بايد از او بگذرد و بدون تامل تنبيه و مقابله به مثل دست نزند. مساءله عفو از خطاكار، بحثى است كه ان شاء الله در يكى دو حق ديگر به تفصيل به آن خواهيم پرداخت ؛ ولى به طور خاص درباره كودكان و كسانى كه سن كمترى دارند بايد گفت : هيچ انسانى از خطا و اشتباه مصون نيست و در كودكان احتمال خطا و اشتباه بيشتر است . به اين دليل كه ادراكات آنها ضعيف بوده و علاوه بر آن غرائز دوران كودكى آنها را به كارهايى وادار مى كند كه ممكن است در اثر آن ، خسارات و زيانى متوجه ديگران بشود. بنابراين ، بهترين راه براى تربيت او اعماض و گذشت از خطاهاى او است ؛ امام عليه السلام در تعبير خود مى فرمايند:
    والسَّترُ على جَرَائِرِ حَداثَتِهِ فانَّهُ سَبَب للتَّوبَةِ.
    اقتضاى خردسالى اشتباه و خطا است . انسان موظف است خطاهاى او را بپوشاند و مانع اشاعه آنها شود؛ چون اگر كودكى به خطاكارى معروف شود، آينده او تحت تاثير قرار مى گيرد و امام عليه السلام چه زيبا به اين نكته وقوف پيدا كرد، يا احيانا از خطاى او زياد ديد و متضرر شد؛ اولا، از خطاهاى او اغماض كند و ثانيا، خطاهاى او را بپوشاند و مانع اشاعه گناه شود؛ چرا كه وقتى اين كودك قوت فكرى پيدا كرد و خطاهاى او هم مورد اغماض ‍ بزرگ ترها قرار گرفت ، به توبه و پشيمانى از گناه رغبت پيدا مى كند؛ اما اگر او در جامعه فردى خاطى و گناهكار شناخته شد، او متجرى شده و رغبت او به گناه تقويت مى شود و هرگز پشيمانى نشده و توبه نمى كند. در نتيجه كسانى كه باعث هتك حيثيت و تحقير او در اجتماع شده اند، در گناهان آينده او شريك خواهند بود.
    بنابراين ، يكى ديگر از حقوقى كه بزرگسالان نسبت به كودكان دارند اين است كه نه تنها خود از خطاهاى آنها چشم پوشى كنند، بلكه از اشاعه گناهان آنها نيز جلوگيرى كنند.
    5 - كمك و يارى نمودن
    از حقوق ديگر اين است كه اگر كارى را به او مى سپارند، با او مدارا و به او كمك كنند. كودك به دليل ناتوانايى جسمى و عدم قدرت لازم و كافى ، ممكن است انجام كارى برايش مشكل و سخت باشد؛ بايد با او مدارا كرد و او را يارى رساند.
    در نتيجه اين نكته تربيتى از همان دوران كودكى در روح او رسوخ پيدا خواهد كرد كه هر كس قدرتمند است ، موظف است به ضعيف تر از خود كمك كند.
    رعايت اين حق نشات گرفته از روح عاطفه انسانى و مهرورزى با ديگران است و نوعى تعليم و تربيت عملى است . و اصولا منظور امام عليه السلام از آموختن ادب ، آموزش عملى ادب است نه صرف خطابه و گفتار.
    بسيارى از آداب و سنت هاى اجتماعى است كه تنها در مقام عمل مى توان آنها را به ديگران آموزش داد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    كونوا دُعادة للنَّاس بغَير اءَلسِنَتِكم (729).
    ((مردم را با غير زبان و گفتار (يعنى با عمل ) آموزش دهيد)).
    نكته ديگرى كه در كلام امام سجاد عليه السلام به عنوان يك حق ذكر شده ، مدارا كردن با كودك است . مدارا، يعنى در حد توان ، از او انتظار داشتن ؛ مثلا اگر با كودكى گفتگو مى كند، از او انتظار نداشته باشد مانند يك بزرگسال سخن بگويد؛ و اگر خطا و لغزشى در زبان دارد، بر او ببخشايد و با او مدارا كند. خلاصه انتظارات خود را در حد توانايى هاى كودك تعريف كند.
    6 - سرزنش نكردن او
    در ادامه حقوق كودك ، امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: ((تَركُ مُمَاحَكَتهِ)) تحريك نكردن و او را به لجاجت و اصرار در خطا وادار نكردن .
    خطا براى همه ما به ويژه اطفال جايز است ؛ اما انسان بايد به كم كردن خطاهاى ديگران مخصوصا كودكان همت نمايد تا خطا و اشتباه در جامعه كمتر جلوه كند.
    امام عليه السلام در اين عبارت ، به دو روش مهم تربيتى تاءكيد مى فرمايند: اول مدارا با كودك و ديگر وادار نكردن او به لجبازى .
    در پايان به چند نكته از كلمات اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره مى كنيم : از سخنان آن حضرت است كه مى فرمايند:
    الافراطُ فى المَلامَةِ يَشُبُّ نارَ اللَّجاجَةِ(730).
    ((زياده روى در سرزنش كردن ، باعث برافروخته شدن آتش لجاجت مى شود)).
    از جمله عواملى كه افراد به خصوص كودكان را تحريك كرده و به لجبازى وادار مى كند، سرزنش كردن زياد است . اگر خطايى در حد متعارف كرد؛ سرزنش هم بايد به همان مقدار باشد؛ يعنى در حدى كه توجه پيدا كند كه خطا كرده است .
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سخن ديگرى مى فرمايند:
    اذا ذَمَمتَ فاقتَصر(731).
    ((اگر خواستى كار زشتى را مذمت كنى ، كوتاه سخن بگو)).
    7 - پرهيز از تنبيه
    نكته ديگر اين كه براى تاديب كودك ، سرزنش كافى است و انسان نمى تواند و نبايد به ضرب و جرح روى آورد و اين ممنوعيت ، صرف نظر از جهات فقهى آن است كه اساسا حرام بوده و گاهى موجب قصاص است .
    التَّقريعُ اءَحدُ العُقوبَتَينِ(732).
    ((سرزنش يكى از راه هاى كيفر است )).
    اگر كودكى خطايى كرد و لازم بود كيفر ببيند، همان سرزنش كافى است ؛ نه اين كه به زدن و كتك روى آورد. امام موسى بن جعفر عليه السلام به پدرى كه قصد داشت فرزندش را تاديب كند، فرمودند:
    لا تَضرِبه وَاهجُرهُ و لا تُطِل (733).
    ((حق ندارى او را كتك بزنى ؛ فقط مى توانى از او دورى كنى ، اما اين دورى هم نبايد طولانى شود)).
    ملامت و سرزنش نبايد باعث شود كه كودك تلخ ‌كام شود تا او را به لجبازى وادارد.
    التَّقريعُ اءشَدُّ مِن مَضَضِ الضَّربِ(734).
    ((سرزنش ، ناراحت كننده تر از كتك زدن است )).
    مربيان و معلمان و آنها كه با كودكان سر و كار دارند، بايد در كلاس هاى آموزشى به اين روش هاى بسيار ارزشمند توجه داشته باشند. گاهى ملامت ها باعث مى شود كه كودكان از استاد، معلم ، علم و از محيط آموزشى گريزان شوند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    كَثَرَةُ التَّقريعِ توغِرُ القلوبِ و توحِشُ الاءَصحابَ(735).
    ((ملامت زياد - به خصوص در ملا عام - باعث مى شود تا دلها به كينه مبتلا شود و دوستان از انسان فرار كنند)).
    كودك در آغاز كه به مدرسه مى رود، اولين بار است كه در محيطى بزرگ تر از خانواده حضور پيدا مى كند. اگر با ملامت ، سرزنش و كم اعتنايى مواجه شود، دل لطيف و روح نازك او آزرده شده ، كم كم دل او - كه سرشار از محبت به ديگران است - به كينه آلوده و بعد هم دچار وحشت و فرار مى شود.
    46 و 47 - حق سائل و مسوول
    و امَّا حقُّ السَّائلِ فاءِعطاؤُهُ اذا تَهَيَّاءَت صَدَقَة و قَدَرتَ على سَدِّ حاجَتهِ و الدُّعاءُ لهُ فيما نزلَ به والمُعاوَنةُ على طَلِبَتهِ و ان شَكَكتَ فى صِدقِه و سَبَقتَ اليه التُّهمَةُ له و لم تَعزِم على ذلكَ و لم تَاءمَن اءَن يكونَ مِن كَيدِ الشَّيطانِ اءَرادَ اءَن يَصُدَّكَ عن حَظِّكَ و يَحولَ بينَكَ و بينَ التَّقرُّبِ الى ربِّكَ تَرَكتَهُ بِسَترهِ و رَدَدتَهُ رَدَّا جميلا و ان غَلَبتَ نفسَكَ فى اءَمرهِ و اءَعطَيتَه على ما عرَضَ فى نفسكَ فانَّ ذلكَ مِن عزمِ الامورِ.
    و امَّا حقُّ السمؤ ولِ فحقُّهُ ان اءَعطى قُبِلَ منه ما اءَعطى بالشُّكرِ له و المَعرفَةِ لفَضلهِ و طَلَبِ وجهِ العُذرِ فى منعِهِ و اءَحسِن به الظَّنَّ واعلَم اءَنَّه ان منَع مالَه و اءَن ليسَ التَّثريبُ فى مالِهِ و ان كان ظالما فانَّ الانسانَ لَظَلوم كفَّار.
    ((و اما حق سائل و خواهنده اين است كه اگر صدقه اى فراهم شد و مى توانى نيازش را برطرف كنى ، به او صدقه داده و براى رفع مشكلش دعا نموده ، كمكش كنى و اگر در راستگويى او شك دارى و او را متهم مى دانى ولى مطمئن نيستى ، بدان كه اين ترديد دام شيطان است كه مى خواهد تو را از بهره تقرب به خدا بى نصيب گرداند. در هر حال او را آبرومندانه و با خوش زبانى جواب ده و اگر با اين حال چيزى به او دادى ، كار درستى كرده اى )).
    ((و اما حق مسوول - كسى كه چيزى از او مى خواهند - اين است كه اگر چيزى داد، با تشكر و قدردانى پذيرفته شود و اگر نداد، عذر او را قبول كند و به او خوش بين باشد. بدان كه اگر از دادن چيزى خوددارى كرد، مال خود را نداده است و سرزنشى متوجه او نيست و اگر ستم كرد، اين طبع انسان است كه ستمگر و ناسپاس است )).
    حقوق سائل و مسوول را با هم مطرح كرده و شرح مى دهيم .
    وقتى انسان به توصيه هاى اخلاقى درباره رسيدگى به نيازمندان و همچنين به قوانين فقهى در قالب وجوب و استحباب اين مهم در مكتب اسلام مى نگرد، بر اين باور راسخ ‌تر مى شود كه اگر به اين قوانين و توصيه ها ترتيب اثر داده مى شد و همگان در هر جايگاهى كه هستند، به وظايف اخلاقى و يا حداقل قانونى و شرعى خود عمل مى كردند، يقينا نيازمند و فقيرى در جوامع اسلامى يافت نمى شد.
    امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    لو اءَنَّ النَّاسَ اءَدَّوا زَكاةَ اءَموالِهم ما بَقىَ مسلم فقيرا مُحتاجا(736).
    ((اگر مردم زكات مال خود را ادا مى كردند، هرگز در جامعه اسلامى فقيرى يافت نمى شد)).
    اگر به اين وظايف قانونى ، شرعى و اخلاقى عمل شود، نه تنها هيچ فقير و نيازمندى خود را محتاج مطالبه و سؤ ال نمى بيند، مى توان گفت اصلا فقير و نيازمندى وجود نخواهد داشت . اين يك ادعا نيست . اگر به كلام امام سجاد عليه السلام در حق سائل توجه كنيم ، مى بينيم كه امام عليه السلام مى فرمايند: اگر در راستگويى او شك دارى و او را متهم مى بينى ، توجه داشته باش كه ممكن است اين وسوسه ، دام شيطان باشد و مى خواهد تو را از بهره ((تقرب الى الله )) محروم كند.
    پاداش صدقه
    اين تعبير يكى از توصيه هاى معروف ما در رسيدگى به حال نيازمندان جامعه است كه بيانگر بهره مندى بيشتر مسوول قبل از سائل است . يعنى فايده رسيدگى به حال نيازمندان ، بيشتر و پيش تر از آن كه به نيازمند وسايل الشيعه ، محتاج برسد، به معطى و بخشنده خواهد رسيد، زيرا كسى كه به سؤ ال سائل پاسخ مثبت مى دهد، با اين عمل خود به خدايش ‍ نزديك تر مى شود و عملى عبادى انجام مى دهد.
    پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    انَّ الصَّدقةَ تَقَعُ فى يدِ الله قبلَ اءن تَصِلَ الى يدِ السائلِ(737).
    ((صدقه قبل از آن كه به دست نيازمند برسد، به دست خدا مى رسد)).
    قرآن كريم مى فرمايد:
    اءَلَم يَعلَموا اءَنَّ الله هوَ يَقبَلُ التَّوبَةَ عن عبادِهِ و يَاءخُذُ الصَّدقاتِ و اءَنَّ الله هو التَّوَّاب الرَّحيمُ(738).
    ((آيا نمى دانستند كه فقط خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد و صدقات را مى گيرد؟ و خداوند توبه پذير و مهربان است )).
    نكته بسيار مهم اين است كه انسان در كمك به محتاجان و نيازمندان از چه زاويه اى مى نگرد؛ اگر ايشان را واسطه تقرب خود به خدا و موجب عبادت و صعود و تعالى خود بداند، نگاه سائل و صداى او را آهنگ و نغمه هشداردهنده و دلنشينى تلقى خواهد كرد كه موجب تعالى او است ، نه آزاردهنده و مزاحم ؛ پس به استقبال آن خواهد شتافت و از اين فرصت ، بهره خواهد جست و به وسوسه هاى شيطانى ترتيب اثر نخواهد داد.
    بهره مسوول - شخصى كه مورد سؤ ال قرار گرفته و اعطا كننده - بيش از حظ و نصيب سؤ ال كننده و گيرنده است . ديگر اين كه بى توجهى به نيازمندان از روى عمد يا غفلت ، آثار و تبعات منفى دنيوى و اخروى در پى دارد كه سؤ ال سائل و پاسخ معطى ، از ترتب آن آثار پيش گيرى مى نمايد.
    از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند: در كتاب جدم اميرالمؤ منين يافتم كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرموده اند:
    اذا مُنِعتِ الزَّكاةُ مَنَعَتِ الارضُ برِكاتِها(739).
    ((اگر در پرداخت حقوق نيازمندان دريغ شود، زمين هم بركاتش را از اهل خود دريغ خواهد كرد)).
    سؤ ال سائل به انسان هشدار مى دهد كه از خواب غفلت و بى توجهى به نياز نيازمندان برخيزد و احتياجات آنها را برآورده كند.
    معمولا حق از آن كسى است كه فايده اى به انسان مى رساند. در اينجا چون سائل براى اعطاكننده ، فايده تقرب و عبادت فراهم نموده و با سؤ ال ش آثار وضعى بخشش را براى او به ارمغان آورده است ، بر انسان حق پيدا كرده و حقش اين است كه اگر توانايى دارد، از تامين نياز او دريغ نكند و نسبت به تامين احتياج او بخل نورزد. تعبير امام عليه السلام اين است كه :
    اذا تَهيَّاءَت صَدَقَة و قَدَرتَ على سَدِّ حاجَتِهِ.
    ((وقتى صدقه اى فراهم آورده اى و مى توانى نياز او را برطرف كنى به او اعطا كن )).
    نه تنها رسيدگى به وضع او حق او است ، بلكه دعا و كمك كردن به او براى حل مشكل نيز حق ديگرى است .
    نگاه عميق مكتب انسان ساز اسلام به اين مساءله مهم است كه موجب تكامل و تقرب انسان به خدا مى شود. رسيدگى به نيازمندان ، بذل مال و كمك به آنها يك عمل قربى است . بر اين اساس ، در باب زكات واجب يا مستحب ، قصد قربت را شرط دانسته اند و اگر كسى اين عمل را به قصد ريا انجام دهد، باطل خواهد بود و حبط خواهد شد. حتى اگر بر گيرنده منت بگذارد، باز هم موجب حبط عمل مى شود و آن را از بين مى برد.
    مكتب اسلام به حل مشكلات ديگران ، به خصوص مشكلات مالى و مادى به عنوان عملى عبادى و قربى مى نگرد و انسان را ابتدا به انجام عمل عبادى ترغيب و تشويق مى كند و مسلمانان را به آثار نيك دنيوى و اخروى آن وعده مى دهد؛ تا آن جا كه فرمودند وقتى انسان صدقه مى دهد، ابتدا خدا صدقه را مى پذيرد. در واقع قبل از آن كه در دست گيرنده قرار گيرد، در دست خدا قرار مى گيرد. اين بالاترين تصوير ممكن براى يك پيوند و تقرب معنوى ميان مخلوق و خالق است .
    موارد سوءاستفاده از صدقه
    نكته مهمى كه بايد متذكر شويم آن است كه راه سوءاستفاده از همه حقايق عالم باز است . در بحث سائل نيز ممكن است افرادى با وجود مكنت و عدم نياز، به درخواست و تكدى بپردازند و بدين وسيله در جامعه سوءظن ايجاد كنند. كمترين اثر اين سوءاستفاده اين است كه افراد جامعه در قبال محتاجان دچار ترديد شوند و اگر اين سوءظن غلبه پيدا كند، از كمك و يارى نيازمندان امتناع خواهند كرد.
    در جامعه هميشه افراد به تعاليم قوانين و مقررات دينى احترام نمى گذارند،
    بلكه گاهى از آن سرپيچى يا سوءاستفاده مى كنند. درمان اين پديده آن است كه قوانين و مقررات طورى مصونيت پيدا كند كه از سوءاستفاده ديگران محفوظ بماند.






  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مكتب اسلام براى اين كه راه سوءاستفاده از تعاليم انسانى خود را ببندد، به آثار و تبعات منفى بهره بردارى نامطلوب از آنها اشاره كرده و آن را به عنوان يك گناه معرفى مى كند؛ آن هم گناهى بزرگ و غيرقابل بخشش .
    اولين اثر منفى سوءاستفاده از تعاليم انسانى دين مقدس اسلام درباره صدقه اين است كه بيمارى سوءظن را در جامعه رواج مى دهد كه در اثر آن خير و بركت از جامعه سلب مى شود و راه علاج معضل فقر نيز بسته مى شود. در واقع فرد با سوءاستفاده از تعاليم انسانى دين ، راه حل يك معضل اجتماعى را سد كرده و گذشته از اين ، مركتب گناهى نابخشودنى شده است .
    در بعضى از روايات ، تعبيرى است كه مى فرمايد: ليسَ منَّا مَن فعَلَ ذلكَ بِنفسِهِ(740).كسى كه فلان عمل را انجام دهد از ما نيست و ما او را از خود نمى دانيم . سوءاستفاده از تعاليم اسلام درباره صدقه نيز يكى از اين موارد است و شايد دليل چنين طردى از ناحيه آن بزرگواران اين باشد كه سوءاستفاده از رافت و رحمت دين ، گناهى غيرقابل بخشش است ؛ زيرا فرد عزت و آبروى انسانى خود را كه با هيچ چيز قابل معامله نيست ، با مال دنيا معامله كرده است .
    در روايتى كه از بيانات معصومين عليهم السلام به دست ما رسيده به اين نكته تاءكيد شده است كه :
    المسئَلَةُ طَوقُ المَذَلَّةِ تَسلُبُ العزيزَ عزَّهُ والحَسيبَ حسَبَهُ(741).
    ((دست نياز به سمت اين و آن دراز كردن ، طوق ذلت و بردگى است كه سائل به گردن خود مى افكند. بنابراين ، با اين كار انسان عزيز، عزت خود را سلب كرده است و انسان شريف ، شرافت خود را)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تعبيرى به اين مضمون دارند كه :
    الذُّلُّ فى مساءلةِ النَّاس (742).
    ((در دراز كردن دست نياز به سوى مردم ، ذلت نهفته است )).دست طلب چو پيش كسى مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

    در حالى كه در فرمايش امام صادق عليه السلام آمده است :
    انَّ اللهَ تبارَكَ و تعالى فَوَّضَ الى المؤ منِ كلَّ شى ء الا اذلالَ نفسِهِ(743).
    ((خدا اختيار همه چيز را به مومن سپرده است ؛ مگر حقارت و ذلت نفس او را)).
    اگر سوءاستفاده كنندگان از صدقه به وعده عقاب اخروى و نيز به طرد شدن از جامعه مسلمان اهيمت ندهند و گوهر و شرافت انسانى شان هم برايشان بهايى نداشته باشد، روايات اين افراد را به آثار دنيوى عملشان توجه مى دهند؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن ساءَلَ ما لا يَستَحقُّ قُوبِلَ بالحِرمانِ(744).
    ((اگر كسى نيازمند نباشد و دست تكدى دراز كند، جز محروميت براى خود به بار نخواهد آورد)).
    يعنى ممكن است چندبار تكدى كند و به نتيجه برسد؛ اما نهايتا رازش افشا مى شود و در جامعه با محروميت جدى مواجه خواهد شد.
    حفظ آبروى نيازمند
    ممكن است سائل از دستورات اخلاقى كه كاملا منطبق با عواطف و وجدان انسانى و بشرى است سوءاستفاده كند و در عين بى نيازى دست نياز دراز كند؛ در اين شرايط كسى را كه مورد سؤ ال قرار گرفته در قبال سائل وظايفى دارد و اسلام او را به رعايت نكته هاى ظريف اخلاقى توصيه مى كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن لم يَصُن وَجهَهُ عن مساءَلَتِكَ فاءَكرِم وَجهَكَ عن رَدِّهِ(745).
    ((كسى كه آبروى خود را با سؤ ال و اظهار احتياج كردن نزد تو صيانت نمى كند، بايد كرامت و بزرگواريت بيش از اين باشد كه او را رد كنى )).
    تعبير ديگر كه شايد لطيف تر از اين تعبيرات باشد اين كه :
    لا تَرُدَّ السَّائلَ وَصُن مُرُوَّتِكَ عن حِرمانهِ(746).
    ((انسان نيازمندى را كه از تو تقاضا كرده ، رد نكن و مردانگى خود را با محروم نكردن او حفظ كن )).
    مروت و جوانمردى چنين اقتضا مى كند كه انسان اگرچه علم به عدم نياز شخص دارد، او را از خود نراند. امام سجاد عليه السلام هم در حق سائل اين نكته را يادآورى فرموده اند: اگر او را متهم مى دانى و مى خواهى با زبان خوش او را از خود برانى بران ، اما اگر واقعا بنا گذاشته اى كه او را رد نكنى ، اين كار شايسته تر و با مروت و مردانگى سازگارتر است .
    بنابراين ، سؤ ال شونده هم بايد به اين نكته توجه داشته باشد. اكنون كه سائل عرض و آبروى خود را با سؤ ال از ديگرى در معرض خطر قرار داده و از آبروى خود گذشته است ، مردانگى ، كرامت و بزرگوارى اقتضا مى كند كه درخواست شونده ، در حفظ آبروى او اهتمام داشته باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اُبذُل مالَكَ لِمَن بَذَلَ لك وَجهه فانَّ بَذلَ الوَجهِ لا يُوازيهِ شى ء(747).
    ((كسى كه آبروى خود را نزد تو آورده است ، بذل آبرو كرده است ؛ تو نيز از مالت در قبال آبروى او بگذر؛ چرا كه آبرو را نمى توان با هيچ چيز معامله كرد)).
    صيانت از عزت نفس مومن
    عزت و شرافت مومن ، و در نگاهى فراتر، گوهر ارزشمند انسانى ، چيزى است كه با هيچ متاعى قابل معاوضه نيست . در روايات آمده است كه حتى نيازمندان و كسانى كه واقعا احتياج دارند و به دليل مسامحه اغنيا و كوتاهى متمولان ، در تنگدستى و فقر به سر مى برند، تا مى توانند دست حاجت به سوى ديگران دراز نكنند. در اين باره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الذُّلُّ فى مسئَلةِ النّاسِ(748).
    ((در دراز كردن دست نياز به سوى مردم ذلت نهفته است )).
    المساءَلَةُ مِفتاحُ الفَقرِ(749).
    ((درخواست از ديگران ، كليد فقر است )).
    حتى مى توان تعبيرات عجيب ترى را در احاديث پيدا كرد؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    السؤ ال يُضعِفُ لسَانَ المُتَكَلِّم و يَكسِر قلبَ الشُّجاعِ البَطَلِ و يوقِفُ الحُرَّ العزيزَ مَوقِفَ العبدِ الذَّليلِ و يُذهبُ بَهاءَ الوجهِ و يَمحَقُ الرِّزقَ(750).
    ((عرض نياز كردن ، زبان گوينده را ضعيف و قلب انسان شجاع را مى شكند؛ مقام انسان عزيز و آبرومند را بسان مقام برده اى ذليل كرده ، آبروى او را از بين مى برد و رزق و روزى را نيز كم مى كند)).
    حتى به نيازمندان توصيه شده است تا مى توانند به جاى ابراز حاجت به ديگران ، حاجت خود را به خدا بگويند. حضرت مى فرمايند:
    مَن سَاءَلَ غيرَ اللهِ استَحقَّ الحِرمانَ(751).
    ((هر كس حاجت خود را از غيرخدا بخواهد، مستحق محروميت خواهد بود)).
    از طرف ديگر، دين مبين اسلام به افرادى كه داراى مكنت و توانايى اند و قادر به حل مشكل مادى ديگران هستند، توصيه هاى زيادى دارد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    انَّكم اءَغبطُ بما بَذَلتُم مِن الرّاغبِ اليكُم فيما وَصَلهُ منكُم (752).
    ((بهره شما از بذل مالتان بيشتر از چيزى است كه به شخص سؤ ال كننده مى رسد)).
    او فقط به مال مى رسد، اما بخشنده به جهت رعايت دستورات دينى به مرتبه كرامت انسانى و تقرب الى الله مى رسد.
    از طرف ديگر، شرع مقدس به حاجتمندان توصيه مى كند كه سعى كنند افرادى را براى برآورده شدن حاجت خود انتخاب كنند كه شايستگى آن را داشته باشند؛ نه افرادى كه تازه از فقر به غنا رسيده اند و تشخص فردى آنها به مرتبه كمال نرسيده است .
    در اين مقوله ، توصيه هاى بسيارى از ناحيه حضرات معصومين عليهم السلام به دست ما رسيده است ؛ مثلا وقتى شخصى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:
    علِّمنى عَملا لا يُحالُ بينَه و بينَ الجَنَّةِ قال لا تَغضَب و لا تَساءلِ النَّاس ‍ شيئا وارضَ للنَّاس ما تَرضى لنَفسكَ(753).
    ((به من كارى بياموزيد كه با انجام آن ، از بهشت محروم نشوم . حضرت فرمودند: اول اين كه هرگز غضب نكن ؛ دوم اين كه هيچ گاه از ديگران چيزى مخواه ؛ و سوم اين كه آنچه براى خود مى پسندى براى ديگران هم بپسند)).
    اين توصيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مطلق است ؛ يعنى چه در صورتى كه احتياج دارى و چه زمانى كه احتياج ندارى از ديگران چيزى مخواه . اگر فرد عفت بورزد و اعتبار و عزت خود را حفظ كند، با كم بسازد و قناعت كند، شايسته تر خواهد بود.
    تعبير عجيبى در يكى از روايات حضرت رضا عليه السلام آمده است كه فرموده اند:
    اتَّخَذَ الله عزّوجلّ ابراهيمَ خليلا لاءَنَّه يَرُدَّ اءحدا و لم يَساءل اءحدا غيرَ الله عزوجل (754).
    ((علت اين كه خداوند متعال ، ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام را به دوستى خود برگزيد اين بود كه او دست رد به سينه هيچ نيازمندى نمى زد و جز از خدا چيزى از كسى نمى خواست )).
    اگر كسى احساس نياز و احتياج مى كند براى تامين نياز و احتياجاتش قبل از هر كس و هر چيز بايد از خدا بخواهد. در ويژگى هاى شيعه آمده است :
    شيعَتُنا مَن لا يَساءَلُ النَّاسَ و لَو ماتَ جُوعا(755).
    ((از خصوصيات شيعيان ما اين است كه اگر از گرسنگى بميرند از مردم چيزى نمى خواهند)).
    امام صادق عليه السلام در وصف شيعه فرموده اند:
    انَّما شيعتُنا مَن لا يَساءَل الناسَ بكَفِّه و ان مات جوعا(756).
    ((شيعيان ما هرگز پيش ديگران دست نياز دراز نمى كنند؛ اگر چه از گرسنگى بميرند)).
    يعنى عزت نفس و جوهر انسانى خود را صيانت مى كنند و با دست دراز كردن ، آبروى خود را در معرض مخاطره قرار نمى دهند.
    اين بهترين سفارشى است كه درباره سؤ ال كننده وارد و توصيه شده كه انسان ها سعى كنند تا آن جا كه مقدور است ، حاجت پيش ديگران نبرند. در بعضى از روايات وارد شده است كه كسى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:
    ما طَمِعتُ طَعاما مُنذُ يومَينِ فقال عليكَ بالسُّوقِ فلَمَّا كانَ مِن الغَدِ دخلَ فقالَ يا رسول الله اءَتيتُ السُّوقَ اءَمسَ فلَم اءُصِب شيئا... فقال له النَّبىُّ صلى الله عليه و آله و سلم مَنِ استَغنَى اءَغناهُ اللهُ و مَن فَتَحَ على نفسِهِ مساءَلَة فَتَحَ اللهُ عليهِ سبعينَ بابا مِنَ الفَقرِ لا يَسدُّ اءَدناهَا شَى ء(757).
    ((دور روز است غذايى نخورده ام ، حضرت فرمودند: به بازار برو (و كسبى كن ). آن شخص دوباره فردا آمد و عرض كرد: به بازار رفتم ولى چيزى به دست نياوردم . حضرت به او فرمودند: اگر كسى استغنا بورزد؛ يعنى در حال ندارى و فقر تظاهر به دارا بودن كند، خدا او را بى نياز مى كند و اگر كسى نزد ديگران باب سؤ ال و تكدى بگشايد، اثر وضعى اش اين است كه هفتاد باب فقر به روى او گشوده مى شود)).
    ر اساس روايات ، انسان ها به تلاش ، فعاليت و كار توصيه مى شوند و از تنبلى در تحصيل مال و اداره معيشت آن هم به وسيله ديگران كه امرى مذموم و ناپسند شمرده شده ، برحذر داشته شده اند.
    به كسى كه تلاش و فعاليت مى كند، اما تلاش او جوابگوى نياز و احتياج نيست ، توصيه شده است كه قناعت پيشه كرده و عزت ، شرافت و كرامت انسانى خود را حفظ كنند؛ چرا كه نبايد اين كرامت را به بهاى ارزان معامله و سودا كند.
    وظايف صدقه دهنده و صدقه خواه
    حال با وجود همه سفارش هاى دينى كه در بخش قبل به آن اشاره شد، اگر فردى در مضيقه و فقر غيرقابل تحملى گرفتار شد و به مرحله اى رسيد كه نيازمندى و احتياج ، او را وادار به درخواست كرد و ديگر گرسنگى خود و عايله و فرزندانش قابل تحمل نبود، در چنين شرايطى ، شرع مقدس به درخواست و سؤ ال اجازه داده است ، اما باز هم توصيه شده كه بيش از نياز خود مطالبه نكند؛ زيرا همان طور كه در حديث پيش گفته شد، اثر وضعى مطالبه بيش از نياز اين است كه به آن خواسته دست پيدا نمى كند.
    1 - رد نكردن سؤ ال نيازمند
    سؤ ال كننده بايد بداند كه حاجت خود را به چه كسانى بگويد. در توصيه اى كه از معارف دينى به دست مى آيد، تاءكيد شده كه نبايد سراغ فردى برود كه تازه به مال و مكنتى رسيده اند و از شرافت و اصالت دينى و خانوادگى برخوردار نيستند.
    از طرف ديگر به توانمندان و متمكنين هم توصيه شده است كه حق نيازمندان بر آنان اين است كه هرگز آنان را از نزد خود نرانند. صريح قرآن است كه به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
    اءَلَم يَجدكَ يتيما فَآوَى# و وَجَدَكَ ضالّا فَهدَى (758).
    ((آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! و تو را گمشده يافت و هدايت كرد)).
    در مقابل اين نعمت ها اين نكته را از او مى خواهد:
    و اءَمَّا السَّائِلَ فلا تَنهَر(759).
    ((و سؤ ال كننده را از خود مران )).
    در اين باره ، روايات فراوانى داريم كه در مباحث قبل به آنها اشاره شده است . در حديث قدسى است كه خداوند متعال به موسى بن عمران عليه السلام فرمان داد:
    اءَكرِمِ السَّائِلَ اذا اءَتَاكَ بِرَدّ جميل اعطَاء يَسير(760).
    ((هرچند كم و ناچيز، بايد به سائل كمك كنى و او را دست خالى برنگردانى و اگر هم نمى توانى ، با لطافت و سخن نيكو او را جواب گوييد)).
    اين توصيه اى بود كه امام سجاد عليه السلام هم به عنوان حق سائل بدان اشاره فرمودند. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
    لا تَرُدُّوا السائلَ ولو بِشِقّ تَمرَة (761).
    ((نيازمند را رد نكنيد؛ هرچند با دادن نيمى از خرما)).
    2 - استماع كلام سائل
    گاهى ديده مى شود نيازمندان مى خواهند از مشكلات خود بگويند، بعضى افراد حتى حاضر نيستند درد دل آنها را بشنوند و يا به او اجازه سخن گفتن بدهند.
    رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين باره فرموده اند:
    لا تَقطَعوا على السائِلِ مساءَلَتَه و دَعوهُ يَشكو بَثَّه و يُخبِرُ بِحالِهِ(762).
    ((كلام شخصى كه حاجت و نياز خود را مى گويد قطع نكنيد و بگذاريد گرفتارى خود را بگويد و از حال خود خبر دهد - زيرا شنيدن مطالب او برايش التيام مى آورد -)).
    برخى ديگر، وقتى نيازمندى از آنها حاجتى مى طلبد به دليل نداشتن چيز قابل توجهى ، او را رد مى كنند؛ غافل از اين كه همان مقدار كم هم مطلوب است .
    در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    لا تَستَحِ مِن اعطَاءِ القَليلِ فانَّ الحِرمانَ اءَقَلُّ منهُ(763).
    ((از بخشش كم ، حيا مكن ؛ زيرا محروم ساختن ، از آن هم كمتر است )).
    روايتى را علامه مجلسى رحمة الله از امالى صدوق نقل كرده است كه :
    يُروَى اءَنَّ رجلا جاء الى علىِّ بنِ اءبى طالب عليه السلام فقال له : يا اميرالمؤ منين عليه السلام انَّ لى اليكَ حاجة ، فقال : اُكتُبها فى الارض فانّى اءَرى الضُّرَّ فيك بيِّنا، فكَتَبَ فى الارض : اءنا فقير محتاج ، فقال علىّ عليه السلام : يا قنبرُ اءُكسُهُ حُلَّتَين ، فاءنشاءَ الرجلُ يقول :... فقال عليه السلام : اءَعطوهُ مائةَ دينار، فقيل له : يا اميرالمؤ منين عليه السلام لقد اءَغنَيتَه . فقال : انِّى سَمعتُ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقولُ: اءَنزِل الناسَ مَنازِلهم ، ثمَّ قال علىّ عليه السلام : انِّى لَاءَعجَبُ مِن اءقوام يَشترونَ المَماليكَ باموالهم و لا يَشترون الاحرارَ بِمعروفِهِم (764).
    ((شخصى به حضور اميرالمؤ منين عليه السلام شرفياب شد و گفت : من از شما حاجتى دارم . حضرت فرمودند: مى بينم خيلى در فشار هستى ! حاجتت را روى زمين بنويس . اين شخص روى زمين نوشت كه من انسان فقير و نيازمندى هستم . بلافاصله اميرالمؤ منين عليه السلام به قنبر دستور دادند كه دو دست لباس براى او بياورد. بعد اين شخص اشعارى را در ستايش كارى كه اميرالمؤ منين عليه السلام انجام دادند سرود. اميرالمؤ منين عليه السلام صد دينار ديگر به اين شخص عنايت كردند. فردى به حضرت عرض كرد: يا اميرالمؤ منين عليه السلام آن لباس اين آدم را بى نياز كرد، پس ‍ چرا صد دينار ديگر به او اعطا كردى ؟ حضرت فرمودند من از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمودند: به حسب منزلت و جايگاهى كه افراد دارند بايد با آنها رفتار كرد. حضرت در ادامه فرمودند: من در عجبم از مردمانى كه مالشان را مى دهند و بردگان را خريدارى مى كنند، اما با عمل معروف ، انسان هاى آزد را خريدارى نمى كنند)).
    در اين روايت كوتاه چند نكته بسيار دقيق آموزشى و اخلاقى نهفته است :
    اولا اين شخص كه به محضر امام عليه السلام مى آيد و حاجت خود را ابراز مى كند. حضرت به او مى فرمايند: خواسته ات را روى زمين بنويس . باز هم از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه حضرت اعلام رسمى كرده بودند كه :
    مَن كانَت له حاجة فَليَرفَعها فى كتاب لَاءَصونَ وجهَه على المساءَلَةِ(765).
    ((هر كس به من حاجتى دارد، نياز و حاجتش را در كاغذى بنويسد و به من بدهد تا آبروى او را حفظ كنم )).
    اين اوج كرامت و بزرگوارى است كه شخصيتى مثل اميرالمؤ منين عليه السلام كه از همه مقامات و مراتب ظاهرى و باطنى برخوردار است و حاكم على الاطلاق عصر خويش است ، با آن مقامات و مراتب و كمالات انسانى ، كسى نزد او برود و با زبان حاجت خود را بگويد؛ در عين حال حضرت توصيه مى فرمايند اگر نيازى داريد، آن را رودررو به من نگوييد كه شرم و حيا مانع شود و يا احساس كنيد عزت و شرافت شما از بين رفته است .
    دومين نكته اين كه وقتى اين شخص حاجتش را در نوشته اى بيان كرد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بلافاصله آن را برآورده كردند. سرعت در برآورده كردن حاجات ديگران از ديگر نكات اين روايت است . او نيز متقابلا در شعرى از حضرت تشكر كرد.
    نكته سوم اين كه حضرت از كلمات و سخنان او دريافتند كه او انسان با كمال و داراى دانش و بينش است ؛ در قبال ارزشهايى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در او يافتند، محبت خود را به او چند برابر كردند. بعد از آن سؤ ال كرد كه شما آنقدر به او دادى كه او تا پايان عمر بى نياز شد - صد دينار - حضرت در جواب به سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اشاره كردند و فرمودند كه ما از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم كه فرمودند: جايگاه و مراتب شخصيتى افراد را دريابيد و بعد با آنها رفتار كنيد. ممكن است سائل فرد نيازمندى باشد كه از كمالات روحى فوق العاده برخوردار نيست . بايد با او طورى رفتار كرد و با يك انسان صاحب علم و دانش و انديشه اى كه دست روزگار، قضا و قدر و شرايط حاكم بر دنيا او را به فقر كشانده به صورتى ديگر. اين هم نكته آموزنده ديگرى است در عمل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه قابل توجه و تامل است .
    نكته چهارم اين كه حضرت فرمودند: احسان و خدمت به ديگران و رفع حاجت و نياز آنان بدين معنا است كه در واقع انسان با احسان خود آنها را بنده و برده خود كرده است . اين نكته را ما در خلال مباحث گذشته هم مكرر عرض كرديم كه :
    جُبِلَت القلوبُ على حُب +ِ مَن اءحسنَ اليها(766).
    ((فطرت و سرشت انسان ، دوست داشتن شخص نيكى كننده است )).
    در مجموع بايد گفت كه انسان نبايد افراد نيازمند را از خود براند و اگر هم در شرايطى قرار گرفت كه افراد نزد او آمدند و حاجتى خواستند، طورى رفتار كند كه شرم و خجالت سؤ ال ، مانع از بيان حاجت آنها شود و يا فقط به نوشته آنها اكتفا كند و حاجت آنها را بى پاسخ بگذارد؛ چرا كه در روايات ما دست عطاكننده در كنار ((يدالله )) ذكر شده است و اين در قبال خدمتى است كه انسان انجام مى دهد.
    رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    الاءيدى ثلاث فَيَدُ اللهِ عزّوجلّ العُليا و يدُ المُعطى التى تَليها، و يدُ السائلِ السُّفلى (767).
    ((دست ها سه نوعند: دست خدا كه فوق همه دست ها است ؛ دست عطاكننده كه در كنار ((يدالله )) است و دست نيازمند كه در مرتبه سفلى و پايين تر قرار دارد)).
    آن دستى كه در مرتبه عالى قرار دارد بايد دست سافل را بگيرد. با افراد نيازمند بايد به طورى رفتار كند كه عزت و اعتبار آنها مصون و محفوظ بماند.
    3 - تعجيل در برآوردن حاجت نيازمند
    در روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    اذا سَاءَلَكَ اءَخوكَ حاجَة فَبَادِر بِقَضائِها قَبلَ استِغنَائِهِ عنَها(768).
    ((اگر برادرت ، از تو حاجت و نيازى طلبيد، حاجت او را زود برآورده كن ؛ قبل از اين كه او به هر دليلى مستغنى و بى نياز شود)).
    در اين روايت به سرعت در برآورده كردن حاجت برادر دينى سفارش شده ، چرا كه ممكن است ديگرى از نياز او باخبر شود و نياز او را برآورده كند. در اين سفارش نكاتى نهفته است : اول اين كه وقتى او حاجت خود را بيان مى كند، شيرينى و ارزش كار در آن است كه زود مشكل حل شود؛ دوم اين كه حاجت حاجتمند براى اعطاكننده نيز نعمتى است كه به او عرضه شده است و زمينه اى است كه براى ((تقرب الى الله )) فراهم شده ؛ بنابراين ، قبل از اين كه زمينه از بين برود، بايد منافع معنوى خود را تامين كند. در روايات متعددى بسيار تاءكيد شده است كه در امور معنوى مسامحه نكنيد:
    خيرُ المعروفِ ما لَم يَتَقَدَّمهُ المَطلُ و لَم يَتبَعهُ المَنُّ(769).
    ((بهترين عمل خير آن است كه قبل از انجامش ، نيازمند به احسان را سرگردان نكرده باشد و بعد از آن براى انجام خدمت ، منتى بر او نگذارد)).
    كرامت انسانى اين است كه به محض اين كه حاجتمندى اظهار نياز كرد، در اداى حاجت او سرعت به خرج دهد و كار او را زود انجام بدهد و بعد هم بر او منت نگذارد.
    در سخنان امام رضا عليه السلام به علت سرعت در برآورده كردن حاجت ، اشاره شده است ؛ حضرت مى فرمايند:
    لا يَتِمُّ المعروفُ الا بِثلاثِ خِصال تَعجيلهِ و تَصغيرهِ و سَترهِ فاذَا عَجَّلته هَنَّاءتَه و ذا صَغَّرتَه عَظَّمتَه و ذا سَتَرتَه اءَتمَمتَه (770).
    ((احسان به ديگران كامل نمى شود مگر با سه ويژگى : يكى اين كه كار را سريع انجام دهد؛ دوم اين كه كار خود را نزد فرد نيازمند كوچك جلوه دهد و سوم اين كه آن عمل را از ديگران پنهان نگه دارد. سرعت در اجابت ، باعث شيرينى و كوچك شماردن ، باعث بزرگى و پنهان نگه داشتن ، باعث كمال آن كار خير مى گردد)).
    عللى كه امام عليه السلام براى اين سه شرط بيان مى فرمايند، قابل ملاحظه است : اما وقتى نيازمند، حاجتش را عرضه كرد و تو به سرعت آن را اجابت كردى ، اين عمل و كار خير در كام او گوارا مى شود؛ چون واقعا تا فشار شديد بر كسى وارد نشود، آبروى خود را نزد ديگران گرو نمى گذارد. در اين حال ، وقتى بلافاصله خواهش او اجابت شد، شيرينى و حلاوت اين كار، كام او را هميشه شيرين نگاه خواهد داشت ؛ اما اگر كرامت كنى و به او وانمود كنى كه خدمت تو، كار كوچكى بوده است كه من انجام داده ام و ارزش تو نزد من بيشتر از خدمتى است كه انجام داده ام ، او را تعظيم كرده اى و گرامى داشته اى ؛ چون همين كه كسى نزد ديگرى دست حاجت دراز مى كند، خود را تحقير و كوچك كرده است و وقتى انسان اعطاكننده ، آن خدمت را كوچك جلوه دهد، جبران آن حقارت نفسى است كه سائل احساس مى كند و نكته سوم اين كه وقتى اين كار را پنهان نگاه داشتى ، خدمتت را به مرحله كمال و تمام رسانده اى .
    4 - دارا بودن شايستگى رفع نياز
    از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    اصنَع المعروفَ الى مَن هوَ اءَهلُه و الى مَن ليسَ مِن اءَهلِه فان لَم يكُن هوَ مِن اءَهلِه فكُن اءَنتَ مِن اءَهلِه (771).
    ((نسبت به كسى كه شايستگى خوبى كردن دارد، خوبى كن ! و همچنين نسبت به كسى كه شايستگى ندارد؛ چرا كه اگر او مستحق خوبى نيست تو بايد اهل خير و خوبى باشى )).
    سخنى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه اوج روح كرامت انسانى را در معارف ما به انسان ها مى آموزد؛ حضرت مى فرمايند:
    جَزَى اللهُ المعروفَ اذا لم يَكن يُبدَاءُ عن مساءَلة فاءَمَّا اذا اءَتاكَ اءَخوكَ فى حاجَة كادَ يُرَى دَمُهُ فى وَجهِهِ مُخاطِرا لا يَدرِى اءَ تُعطيهِ اءَم تَمنَعُهُ(772).
    جزاى معروفى كه خدا وعده داده است ، به كسانى تعلق مى گيرد كه خود سراغ نيازمندان رفته ، به حوايج آنها رسيدگى كنند؛ نه آن كه بعد از سؤ ال و درخواست حاجتمندان به آنها كمك كرده باشند. به تعبيرى نبايد احسان ريشه در سؤ ال سائل داشته باشد؛ چون وقتى سائل درخواست مى كند، به تعبير امام عليه السلام خون در چهره او دويده و صورت او از شدت خجلت قرمز شده است و در اضطراب قرار دارد كه آيا حاجت او را روا خواهى كرد يا نه . حضرت مى فرمايند:
    فَوَ اللهِ ثُمَّ واللهِ لو خَرَجتَ لهُ مِن جميع ما تَملكُهُ ما كافَيتَهُ(773).
    ((به خدا قسم ! به خدا قسم ، اگر همه آنچه را كه دارى در مقابل اين حال و حاجت او ببخشى ، براى آن حالت روحى او كافى نيست )).
    پس نه تنها نبايد سائل را رد كند، بلكه مكلف است قبل از اين كه او عرض ‍ حاجت كند، حاجت او را برآورده كند.
    خداوند وعده داده كه محسنين و نيكوكاران را جزا مى دهد و اين وعده الهى در آيات كريمه قرآن و در روايات ما تكرار شده است :
    و اءَحسِنوا انَّ اللهَ يُحبُّ المحسنينَ(774).
    ((نيكويى كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد)).
    واللهُ يُحبُّ المحسنينَ(775).
    ((خداوند دوستدار نيكوكاران است )).
    انَّ رحمَت اللهِ قريب مِن المحسنينَ(776).
    ((همانا رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است )).
    و سَنزيدُ المحسنينَ(777).
    ((بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم )).
    و لا نُضيعُ اءَجرَ المحسنينَ(778).
    ((پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم )).
    انَّ اللهَ لا يُضيعُ اءَجرَ المحسنينَ(779).
    ((خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند)).
    و كذلكَ نُجزِى المُحسنينَ(780).
    ((و همچنين نيكوكاران را پاداش خواهيم داد)).
    همان طور كه ملاحظه مى شود آيات متعددى در قرآن است كه به اين وعده اشاره شده و همچنين در روايات فراوانى همين وعده تكرار شده است .
    در حق زكات ، به تفصيل درباره اين كه بايد حرمت نيازمندان و عزت انسانى آنها را حفظ كرد، سخن گفتيم . در آن جا روايتى را نقل كرديم كه حضرت از اسحاق بن عمار سؤ ال كردند كه تو امسال با زكات مالت چه كردى ؟ گفت : پرداختم .
    حضرت فرمودند: چگونه پرداختى ؟ گفت : گندم ها را در خانه انبار كرده بودم و به فقرا گفتم بيايند و ببرم . حضرت فرمودند: اسحاق تو مؤ منين را ذليل كردى ! گفت : يابن رسول الله ! من چه كردم كه آنها را ذليل كردم ؟ حضرت فرمودند: تو بايد شبانه آن را به در خانه آنها مى بردى ؛ نه اين كه آنها در روز روشن بيايند از خانه تو گندم ببرند و معلوم شود كه تو به فقرا زكات مى دهى !(781).
    اين روش رسيدگى به حال نيازمندان و فقرا است كه اهل بيت عليهم السلام پيروان خود را به آن سفارش كرده اند.
    روايت مفصلى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه بخشى از آن را بيان مى كنيم . امام عليه السلام به جابربن عبدالله انصارى فرمودند:
    يا جابرُ مَن كَثُرَت نِعَمُ الله عليهِ كَثُرت حوائجُ النَّاس فَمَن قامَ للهِ فيهابمَا يَجِبُ فيها عَرَّضها للدَّوام والبَقاءِ و مَن يَقُم بما يَجِبُ عرَّضها للزَّوالِ والفَناءِ(782).
    ((وقتى كه خدا نعمتش را بر انسان زياد نازل كند، حاجت مردم به او زياد مى شود و مردم بيشتر از او سؤ ال و درخواست مى كنند و حاجت مى طلبند. اگر كسى قدر اين نعمت را بداند و نياز نيازمندان را برآورده كند، آن نعمت دوام و بقا خواهد يافت ، اما اگر كسى به آن وظيفه اى كه خدا مقرر كرده ، عمل نكند، نعمت الهى را در معرض زوال و نابودى قرار داده است )).
    در تعبير ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    انَّ للهِ عبادا يَختَصُّهم اللهُ بالنِّعم لمنافعِ العبادِ فيُقرُّها فى اءَيديهم ما بَذَلوها فاذَا مَنَعواها نَزَعها منهُم ثمَّ حوَّلها الى غيرِهم (783).
    ((خداوند بندگانى دارد كه نعمت هاى خود را در اختيار آنان گذاشته است ؛ اين نعمت براى آن است كه ديگران نيز از آن بهره مند شوند. مادامى كه از اين نعمت بذل و بخشش كنند، نعمت پايدار است و اگر نبخشند و ديگران را بهره مند نكنند، نعمت را از آنها مى گيرد و به ديگران مى دهد)).
    نكته اى را كه در ابتداى اين حق بيان كرديم اين جا تكرار مى كنيم كه در مكتب هايى كه داعيه اداره جامعه را دارند، مى گويند حل مشكل اجتماعى مردم بسيار مهم است و مى بينيم كه در دين مقدس اسلام اين مشكلات به چه زيبايى و لطافتى حل و بيان شده است .
    حقوق مسوول و صدقه دهنده
    بحث را در حقوق فردى كه ابراز نياز مى كند و كسى كه نياز او را برآورده مى كند ادامه مى دهيم :
    1 - سپاس گزارى از صدقه دهنده
    اگر كسى مورد سؤ ال قرار گرفت و پاسخ مثبت داد، سائل نيز نسبت به او تكاليفى داشته و اعطاكننده نيز بر سائل و درخواست كننده حقوقى دارد. وظيفه سائل اين است كه اگر كسى حاجت او را برآورده ساخت ، او را سپاس گويد و از تفضلى كه به او كرده است ، قدردانى كند. اين يك قاعده عقلانى است كه ما در مباحث گذشته هم به تكرار، بيان كرده ايم . روايتى را مرحوم مجلسى در ((بحارالانوار)) ذكر كرده است كه مسمع بن عبدالملك مى گويد:
    كنَّا عندَ اءبى عبدالله عليه السلام بمِنى ، و بينَ اءيدينا و عِنَب نَاءكُلُه ، فجاء سائل فسَاءَلَه فاءمَرَ بعُنقود فاءعطاه فقال السائل : لا حاجةَ لى فى هذا ان كان درهم قال : يَسَعُ اللهُ عليك ، فَذَهب ، ثمَّ رجع فقال : ردُّوا العنقودَ فقال : يَسَع الله لك و لم يَعطِه شيئا، ثمَّ سائل آخرُ، فاءخذَ ابوعبدالله عليه السلام ثلاث حبَّاتِ عِنَب فناوَلَها ايَّاهُ، فاءَخَذَها السائلُ مِن يدهِ ثمَّ قال : الحمدلله ربِّ العالمين الَّذى رَزَقَنى فقال ابوعبدالله عليه السلام : مكانَك فحَثا مِل ءُ كَفَّيهِ عِنَبا فَناوَلها ايَّاهُ، فاءخَذَها السائلُ مِن يَدهِ، ثمَّ قال الحمدلله ربّ العالمين الَّذى رَزَقَنى ، فقال ابوعبدالله عليه السلام : مكانَك فحَثا مِل ءَ كَفَّيهِ عِنَبا فَناوَلها ايَّاهُ، فاءَخَذَها السائلُ مِن يدهِ، ثمَّ قال الحمدلله رب العالمين الَّذى رَزَقَنى ، فقال ابوعبدالله عليه السلام : مكانَك يا غلام ! اءىُّ شى ء معكَ مِن الدراهمِ؟ فاذا معه نحو مِن عشرينَ درهما فيما حَزَرناه اءو نحوُها فناولها ايَّاه فاءخَذَها. ثمَّ قال : الحمد الله ، هذا مِنك وحدَكَ لا شريكَ لكَ فقال ابوعبدالله عليه السلام : مكانَك فخَلَعَ قميصا كان عليه فقال : البَس هذا، فلَبِسه فقال : الحمدلله الَّذى كَسَانى و سَتَرنى يا اباعبدالله - اءو قال : جزاك اللهُ خيرا، لم يَدعُ لاءبى عبدالله عليه السلام الَّا بِذَا، ثمَّ انصَرَفَ، فَذَهَبَ قال : فظَنَّا اءنَّه لو لم يَدعُ لَم يَزَل يُعطيهَ لاءنَّه كان يُعطِيه حَمِدَ الله اءعطاهُ(784).
    (( (در سفر حج و در منا، حضور امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و پيش روى ما مقدارى انگور بود كه مشغول خوردن بوديم . نيازمندى آمد و از محضر امام عليه السلام حاجتى طلبيد. امام عليه السلام دستور دادند كه شاخه اى انگور به او داده شود. سائل گفت : نه من انگور نمى خواهم ، اگر پول هست به من پول بدهيد. امام عليه السلام فرمودند كه خدا به تو وسعت بدهد و چيزى به او ندادند. او رفت و سپس برگشت و گفت : همان شاخه انگور را به من بدهيد.
    حضرت فرمودند: خدا به تو وسعت بدهد؛ ما چيزى نداريم و چيزى به او ندادند. نيازمند ديگرى آمد. حضرت نه يك شاخه نگور، بلكه سه دانه انگور به او دادند. همان سه دانه انگور را گرفته و گفت : شكر خدايى را كه مرا روزى داد. امام عليه السلام فرمودند: بايست ! سپس دو دستشان ر ا از انگور پر كردند و به آن نيازمند دادند. دوباره خدا را سپاس گفت . مجددا امام عليه السلام فرمودند: بايست ! غلام خود را صدا زدند و فرمودند: چقدر پول همراه تو است ؟ غلام گفت : بيست درهم . حضرت آن بيست درهم را گرفتند و به اين نيازمند دادند. باز خدا را سپاس گفت . باز حضرت فرمودند: بايست ! سپس لباسى را كه به تن مباركشان بود بيرون آوردند و به آن نيازمند دادند.
    مجددا سائل خدا را شكر كرد و براى حضرت دعا كرد. مسمع ابن عبدالملك - راوى حديث - مى گويد كه ما گمانمان اين بود كه اگر اين از خودحضرت سپاس گزارى نكرده بود و در قبال هر محبتى كه امام عليه السلام به او مى كردند فقط خدا را سپاس مى گفت ، حضرت مرتب به او اعطا مى فرمودند)).
    بر اساس اين ماجرا، اگر كسى مورد سؤ ال قرار بگيرد و آن خواسته اجابت شود، وظيفه سائل در مرتبه اول شكرگزارى ذات ذوالجلال پروردگار است و همچنين شكر كسى كه اين محبت و نعمت را به او كرده است . آثار زيادى بر شكر مترتب است كه ما در باب شكر ذكر كرديم ؛ چون شكر از صفات ارزنده اى است كه شرط انسانيت است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن لم يشكُرِ الانعَامَ فَليُعدَّ مِن الاءَنعامِ(785).
    ((اگر كسى انعام و تفضل ديگرى را سپاس نگويد، در زمره چهارپايان به حساب مى آيد)).
    شكر از اخلاق اصيل انسانى است و انسان بايد در قبال تفضل و محبت ديگران ، زبان به سپاس و شكر بگشايد وگرنه آثار منفى بسيارى براى خود و جامعه به ارمغان خواهد آورد. امام عليه السلام به كسى كه خدمتى نسبت به ديگران انجام مى دهد مى فرمايند:
    لا يُزَهِّدَنَّكَ فى المعروفِ مَن لا يَشكُرُهُ لكَ فقد يَشكُرُكَ عليه مَن يَستمعُ بِشى ء منهُ و قد تُدركُ مِن شكرِ الشَّاكرِ اءَكثَرَ ممَّا اءَضاعَ الكافرُ (((والله يُحبُّ المُحسنينَ(786))))(787).
    ((اگر به ديگران احسانى روا داشتى و او شكرگزارى نكرد، مطمئن باش ‍ كسى كه از اين كار تو بهره اى نبرده است تو را شكر خواهد گفت ؛ يعنى ذات اقدس پروردگار؛ كه شكر او بيشتر از آن چيزى است كه آن شخص كفران كرده است ؛ زيرا خاوند دوستدار نيكوكاران است )).
    طبيعى است وقتى انسان خدمتى انجام مى دهد، انتظار دارد و وقتى از طرف مقابل خود سپاس گزارى نديد، آزرده خاطر مى شود؛ وقتى آزرده خاطر شد ذات اقدس پروردگار او را شكر مى گويد. با اين شكر بيشتر از آنچه كه از دست داده ، به دست خواهد آورد.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در ضمن اين سخنان به اهل احسان و نيكوكارى سفارش مى كنند كه در قبال كفران نعمت افرادى كه سپاس گزار نيستند مايوس نشويد و به همان سيره و سجيه پسنديده احسان ادامه دهيد. به خاطر ناسپاسى ، از خدمت گزارى به ديگران دست برنداريد.
    از توصيه هاى حضرت معلوم مى شود ثمره منفى شكر نكردن در مقابل احسان ديگران اين توصيه است كه اهل خير را از كار خير خود پشيمان و نادم مى كند.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    قِلَةُ الشُّكرِ تُزَهِّدَ فى اصطناعِ المعروفِ(788).
    ((كم سپاسى موجب كم شدن كارهاى خير مى شود)).
    انسان وقتى صاحبان فعل خير و اهل احسان ، را شكر نگويد، باعث مى شود كه احسان و نيكوكارى از جامعه رخت بربندد. پس ضرورى است كسى كه سؤ ال مى كند و مورد اجابت واقع مى شود، در قبال محبت و خدمت ، زبان شكر و سپاس بگشايد. از طرف ديگر امام عليه السلام معطى را راهنمايى مى كنند كه :
    اءَحقُّ مَن بَرِرتَ مَن لا يفغُلُ بِرَّكَ(789).
    ((شايسته ترين كسى كه لياقت نيكى ، خدمت و معروف تو را دارد كسى است كه از احسان و نيكى تو غفلت نكند)).
    شكر نسبت به طبقات مختلف اجتماعى ، متفاوت است . افرادى هستند كه به دليل امتيازات نفسى و برخوردارى از درجات معنوى و علمى ، برتر از ديگران هستند. اگر معطى از اين طبقه بود، درجه اى بالاتر از سائل دارد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    شُكرُ مَن فوقَكَ بِصدقِ الوَلاءِ(790).

  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((شكر احسان آنها اين است كه سائل صميمانه آنها را دوست بدارد)).
    در اجتماع افرادى هستند كه از فرد مساوى خود تقاضايى مى كنند؛ يعنى سائل و مسوول از نظر رتبه اجتماعى يا شخصى مساوى هستند. در اين حالت ، شكر و سپاس گزارى هم فرق خواهد كرد حضرت مى فرمايند:
    شُكرُ نظيركَ بِحُسنِ الاخَاءِ(791).
    ((شكر كسى كه در رتبه پايين ترى از تو قرار دارد اين است كه به او محبت و عطاى فراوان كنى )).
    حال اگر كسى به انسانى نيازمند شد كه از نظر مرتبه اجتماعى پايين تر از او است و او نيز حاجت وى را روا كرد، شكر او اين است كه وقتى قدرت پيدا كرد، محبت و لطف خود را نسبت به او جارى كند. البته بايد توجه داشته باشيم كه شكر فقط زبانى نيست :
    شُكرُ المومنِ يَظهرُ فى عملِهِ(792).
    ((شكر مومن در رفتار و اعمال او جلوه مى كند)).
    شُكرُ المُنافقِ لا يَتَجاوَزُ لسانَهُ(793).
    ((شكرگزارى منافق از حد زبان تجاوز نمى كند)).
    پس شكر مومن اين است كه در عمل او تجلى كند و مظهر عملى داشته باشد.
    نكته ديگرى كه در شكرگزارى نهفته ، اين است كه وقتى انسانى در حق ديگرى محبتى كرد، طبيعى است كه اين محبت او را مقيد مى سازد.
    جُبِلت القلوبُ على حُبِّ مَن اءحسنَ اليها(794).
    ((سرشت و فطرت انسان ، دوست داشتن شخص نيكى كننده است )).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن اُوتىَ نعمَة فقدِ استُعبدَ بها حتّى يُعتِقَهُ القيامُ بِشُكرها(795).
    ((كسى كه مورد تفضل ديگرى قرار مى گيرد، در واقع عبد او شده است . وقتى از اين بردگى رهايى مى يابد كه سپاس گزارى نمايد)).
    پس تا وقتى كه سپاس نگفته ، برده او است . انسان بايد سعى كند خودش را از قيد بندگى و عبوديت ديگران خارج كند. در چنين شرايطى سائل نمى تواند بگويد من بنده و عبد كسى نيستم ؛ چون كسى كه مورد محبت و خدمت ديگرى واقع مى شود، مديون او است و تا زمانى كه اين دين را ادا نكرده ، مديون باقى مى ماند.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در حديث فوق ، بالاتر از دين به رقيت تعبير فرموده اند. به هر حال شكر و قدردانى در مقابل تفضل و اجابت خواسته ، يك فريضه و وظيفه است . حقى است كه معطى نسبت به سائل پيدا مى كند.
    2 - پذيرفتن عذر اعطاكننده
    دومين حقى كه حضرت براى مسوول ذكر مى كنند اين است كه مى فرمايند:
    و طَلَبَ وجهِ العُذرِ فى مَنعهِ و اءَحسن بهِ الظَّنَّ.
    ((وقتى كه سؤ ال شونده به او كمك نكرد، بپذيرد و نسبت به او حسن ظن داشته باشد. گمان سوء پيدا نكند)).
    ممكن است سائل دورادور گمان كند كه مسوول قادر به كمك كردن به او است و كمك نمى كند؛ ولى خود مسوول و يا هر انسان ديگرى به توانايى هاى خود آگاهتر از ديگران است ؛ چرا كه :
    بَلِ الانسانُ على نفسهِ بصيرَة (796).
    ((انسان بر نفس خود آگاهتر است )).
    بصيرت انسان نسبت به خود و متعلقاتش نفس خود بيشتر است . پس نبايد با گمان سوء او را متهم كند كه عمدا و براى اين كه نياز مرا اجابت نكند، به من چيزى نداد.
    اين يك قاعده اخلاقى است كه متاسفانه امروزه در زندگى اجتماعى از اين نكته هاى دقيق اخلاقى دور افتاده ايم .
    3 - دورى از سرزنش و ملامت
    حضرت مى فرمايند:
    واعلَم اءَنَّه ان مَنعَ مالَهُ منعَ و اءَن ليسَ التَّثريبُ فى مالهِ و ان كان ظالما.
    ((اگر خواسته تو را اجابت نمى كند، هيچ سرزنش و ملامتى بر او نيست ، مال او است ؛ اگر بخواهد مى تواند ندهد. ما حق نداريم در حضورش ‍ بدگويى كنيم و يا در غيابش او را مذمت و سرزنش كنيم ؛ گرچه او ستم كرده باشد)).
    در قرآن آمده است :
    انَّ الانسانَ لَظلوم كَفَّار(797).
    ((انسان ، ستمگر و ناسپاس است )).
    چون انسان به جاى شكور بودن ، فطرتا ظلوم و ناسپاس است و مظاهر فريبنده مادى او را جذب كرده ، به انحراف مى كشاند، بايد خود را با آداب اخلاقى و شرعى ، تربيت كند تا از اين رذيله رهايى يابد. قرآن نعمت هايى را كه خداوند به انسان عنايت كرده برمى شمارد:
    اللهُ الَّذى خَلقَ السَّمواتِ والارضَ و اءَنزَلَ مِن السَّماءَ ماء فاءَخرجَ به مِنَ الثَّمَراتِ رزقا لكُم و سخَّرَ لكمُ الفُلكَ لتَجرىَ فى البَحرِ بِاءَمره و سخَّر لكمُ الانهار#و سخَّرَ لكمُ الشَّمسَ و القَمَرَ دآئِبينَ و سخَّرَ لكمِ اللَّيلَ و النَّهارَ(798).
    ((خداوند همان كسى است كه آسمان ها و زمين را آفريد و از آسمان ، باران نازل كرد و با آن ميوه هاى مختلف را براى روزى شما از زمين بيرون آورد و كشتى ها را مسخر گردانيد، تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخر شما نمود و خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما درآورد؛ و شب و روز را مسخر شما ساخت )).
    سپس مى فرمايد:
    و آتاكم مِن كلِّ ما سَاءَلتُموهُ و ان تَعدُّوا نعمتَ اللهِ لا تُحصوها انَّ الانسانَ لَظَلوم كَفَّار(799).
    ((از هر چيزى كه از او خواستيد به شما داد و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد. انسان ، ستمگر و ناسپاس ‍ است )).
    اين دو وصف (ظلوم و كفار) همديگر را تفسير مى كنند؛ ظلوم از ظلم مشتق شده ، ظلم به معناى خروج از مسير عدالت است . كفار هم پرده پوشى بر نعمت است . وقتى انسان چشمش را بر نعمت هاى الهى مى بندد، شكر نمى كند؛ شكر كه نكرد، كفران نعمت كرده و كفران نعمت ظلم است .
    انسانى كه در معرض تربيت دينى قرار نگرفت و مودب نشد، وقتى به حاجتمندى كه دست نياز به سوى او دراز كرده كمك نمى كند، كفران نعمت كرده است .چون خدا به او نعمتى داده و او را مامور كرده است كه هيچ سائلى را رد نكند. خداوند خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
    و اءَمَّا السَّائلَ فلا تَنهَر(800).
    ((سؤ ال كننده را از خود مران )).
    چرا كه اگر اين كار را كرد، ظلوم و كفور مى شود. در عين حال سائل حق ندارد در صورت برآورده نشدن حاجت و نياز خود، زبان به بدگويى و جسارت و اهانت اين انسان ظلوم و كفار بگشايد.
    48 - حق شخص شادمان كننده
    و امَّا حقُّ مَن سَرَّكَ اللهُ بهِ و على يَدَيهِ فان كانَ تعَمَّدَها لكَ حَمِدتَ اللهَ اءَولا ثمَّ شَكَرتَه على ذلكَ بِقدرِه فى مَوضعِ الجَزَاءِ و كافَاءتَه على فضلِ الابتدءِ و اءَرصَدتَ له المُكافَاءَةَ و ان لم يكُن تَعَمَّدُها حَمدتَ اللهَ و شَكَرتَه و عَلِمتَ اءَنَّه منهُ تَوَحَّدَكَ بها و اءَحبَبتَ هذا اذا كانَ سَببا مِن اءَسبابِ نِعَمِ اللهِ عليكَ و تَرجو له بعدَ ذلكَ خيرا فانَّ اءَسبابَ النِّعمِ بَرَكة حيثُ ما كانَت و ان كانَ لَم يَعمِد و لا قوُّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق كسى كه خدا به وسيله او موجب سرور و شادمانى تو گرديده اين است كه اگر با علم و آگاهى چنين كرده ، پس از حمد خدا، او را سپاس ‍ گويى و مزيت پيش قدم شدن او را در نظر داشته باشى و در مقام جبران برآيى و اگر به عمد و آگاهى نبوده ، خدا را حمد كنى و بدانى كه از جانب او است كه تو را برگزيده است و آن شخص را كه سبب شادى تو شده ، دوست بدار؛ زيرا او وسيله جريان نعمت خداوند بر تو شده است و براى او دعاى خير كن كه اسباب نعمت ها و بركات الهى است ، بركات اويند هر چند اين كار او از روى قصد نباشد)).
    قبل از تفسير و تبيين فرمايش امام عليه السلام نكته اى را درباره شرع مقدس ‍ و احكام الهى متذكر شويم . اگر چنين تصور شود كه آيين مقدس اسلام به طور خاص و يا اديان الهى به طور عام ، شادى ، سرور و فرح را براى مردم نمى پسنديدند، دروغ و بهتان صرف و برخاسته از افكار و انديشه كسانى است كه يا به اديان الهى به ويژه دين اسلام ، آگاهى ندارند، و يا از روى غرض ورزى چنين مى گويند.
    سرور و شادمانى از ديگاه اسلام
    اساس سرور و شادمانى يكى از نيازهاى بشر است . به تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    السُّرورُ يَبسُطُ النَّفسَ و يُثيرُ النَّشاطَ(801).
    ((شادمانى موجب مى شود نفس انسان گشوده ؛ و نشاط او برانگيخته شود)).
    تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام حاكى از آن است كه سرور و شادمانى براى انسان ، امرى مستحسن ، لازم و مورد توصيه معارف دينى است . اگر به متون دينى مراجعه كنيم ، توصيه هاى بسيار جالبى را براى خوشحال كردن و خنداندن ديگران و اجر و پاداشى كه خداوند در قبال اين كار مقرر كرده ، مى يابيم . از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمودند:
    مَن اءدخلَ على مومن سرورا فقد سرَّنى و من سرَّنى فقد اتخذ عندالله عهدا و من اتخذَ عندالله عهدا فلن تمسَّه النارُ ابدا(802).
    ((كسى كه مومنى را شادمان كند، مرا شاد كرده است و كسى كه مرا مسرور كند، از خدا پيمان هدايت و رستگارى گرفته است و كسى كه خدا نسبت به او عهدى ببندد، هرگز آتش آخرت را نخواهد ديد)).
    مومن - كسى كه به ماوراى طبيعت و به قيامت اعتقاد دارد - وقتى با اين بيان روبرو مى شود، يقينا تلاش خواهد كرد كه سرور و شادمانى خود را در عالم آخرت به وسيله شادمان كردن بندگان و مؤ منان ديگر در دنيا تضمين كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَن سرَّ مومنا فقد سرِّنى ، و مَن سرَّنى فقد سَرَّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، و مَن سرَّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقد سرَّ اللهَ، و مَن سرَّ اللهَ اءَدخَلَهُ الجَنَّةَ(803).
    ((كسى كه مومنى را خوشحال كند، مرا خوشحال كرده است و كسى كه مرا شادمان كند، رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را خوشحال كرده و كسى كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را مسرور كند، خدا را مسرور كرده است و كسى كه خدا را شاد كند خدا او را به بهشت داخل خواهد كرد)).
    حضرت در آخر كلام خود به كلام خداوند اشاره مى كنند كه :
    فَادخُلى فى عبادى # وادخُلى جَنَّتى (804).
    ((باز آى و در صف بندگان خاص من درآى ؛ و با خشنودى در بهشت من داخل شو)).
    در اين آيه ، خداوند بهشت را به خود نسبت داده است ؛ يعنى بهشت خاص ‍ خدا، نه مطلق بهشت . خدا در قرآن به خيلى از طبقات وعده داده است ، ولى به بعضى از طبقات وعده داده كه آنها را به بهشت خود داخل مى كند. اين به معناى نهايت قرب الهى در عالم معنا و آخرت است . بنابراين ، خوشحال كردن ديگران ، فضيلت و ارزش است .
    فضيلت مسرور نمودن مؤ منين
    مرحوم محدث قمى از قول رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    افضل الاعمال بعداَ الصلاةِ اءدخالُ السرور فى قلب المؤ منين بما لا اثمَ فيه (805).
    ((بالاترين اعمال بعد از نماز، شاد كردن دل مؤ منان است به آنچه كه گناه در آن نباشد)).
    نكته ديگر اين كه شاد كردن ديگران ابزار و وسائل مختلفى دارد: يكى همان است كه در دو حق گذشته نيز مورد بررسى قرار گرفت و آن گره گشودن از كار نيازمندان است ؛ ولى مى توان معنايى وسيع تر از تعبير امام سجاد عليه السلام در ادخال سرور و شادمان كردن برداشت كرد و آن اين كه اساسا خلق و خوى و روش و منش مومن بايد به طورى باشد كه ديگران ، از معاشرت و ديدن چهره او فرحناك و شادمان شوند؛ نه اين كه با ديدن او بذر غم در دلهايشان پاشيده شود. از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند:
    المومنُ بِشرُهُ فى وجهِهِ و حُزنُهُ فى قلبِهِ(806).
    ((شادى و سرور مومن در چهره ؛ و غم و اندوهش در قلب او است )).
    به آنان كه تصور مى كنند در پياده كردن احكام شرع ، نياز به خشونت و تندى است توصيه مى كنيم كه در اين بينش خود تجديد نظر كنند. بايد دين را طورى به مردم معرفى كنيم كه از نزديك شدن به اين مكتب و التزام به قوانين آن احساس امنيت ، آرامش ، راحتى و شادى كنند؛ نه اين كه تصور كنند اسلام ، مكتبى است كه براى انسان ها غم ، ماتم ، اندوه ، گريه و مجلس ‍ مصيبت به ارمغان مى آورد. اين تصور، بدترين برداشت از دين و احكام آن است .
    سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خشنود كردن ديگران
    اگر در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مطالعه كنيم مى بينيم كه آن حضرت در معاشرت با نزديكان ، اصحاب و اطرافيان با روى متبسم ، بشاش و اخلاق نيكو رفتار مى كردند. بعضى از اصحاب نقل كرده اند كه ما هيچ كس را بيشتر از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم متبسم نمى ديديم . چهره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هميشه خندان و شادان بود.
    درباره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه ايشان طورى به اصحابشان نزديك مى شدند و با آنها مزاح مى فرمودند كه آنها را در عين فقر شديد، خندان و شادمان مى نمودند.
    جمع كثيرى از مردم مدينه هيچ سرپناهى نداشتند كه در آن مسكن گزينند يا بتوانند وسيله امرار معاش خود را فراهم آورند؛ بنابراين ، در محلى به نام صفه زندگى مى كردند. حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم غير از اين كه نيازهاى جسمى آنها را فراهم مى كردند، به نيازهاى روحى آنها نيز توجه مى نمودند، بنابراين گاهى با آنها مى نشستند و مزاح كرده ، آنها را مى خنداندند.
    نوشته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام در جمعى نشسته بودند و خرما مى خوردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هسته هاى خرما را جلوى اميرالمؤ منين عليه السلام ريختند و بعد از اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مَن كثُرَ نَواهُ فهو اءكُول كسى كه هسته هيا خرماى او بيشتر است پرخور است . اميرالمؤ منين عليه السلام در جواب فرمودند: مَن اءكَل نواهُ فهو اءكول كسى كه هسته هاى خرمايش را هم مى خورد پرخورتر است (807).
    در اسلام ، مسرور كردن و خنداندن ديگران از فضايل و ارزش هاى مورد تاءكيد است ؛ به اين شرط كه گناهى در آن راه پيدا نكند. سخريه و استهزاى مومن ، غيبت و تهمت ، استفاده از الفاظ ركيك و... مى تواند از مصاديق گناه در خوشحال كردن ديگران باشد.
    در مجموع مى توان گفت كه سرور، شادمانى و فرحى مورد نهى واقع شده است كه موجب غفلت از ياد خداوند متعال شود؛ يعنى لهو و لعب باشد. و هر چه كه اين عنوان بر آن صدق كند، مورد نهى واقع شده است ؛ اعم از اين كه سرور و شادمانى باشد و يا غم و اندوه . به صورتى كه گاه مى بينيم انسان در مصائب و مشكلات چنان در نگرانى و ناراحتى فرو مى رود كه از ياد خداوند متعال غافل مى شود. در آياتى كه فرح و شادمانى نهى شده است ، دليل آن ، غرق شدن در ماديات و رضايت به متاع دنيا عنوان شده است . در سوره رعد مى خوانيم :
    و فرحوا بالحَياةِ الدُّنيا و ما الحياةُ الدُّنيا فى الآخرةِ الا مَتاع (808).
    ((كافران به زندگى دنيا، شاد و خوشحال شدند؛ در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت ، متاع ناچيزى است )).
    قرآن در داستان قارون مى فرمايد:
    قال له قَومُه لا تَفرح انَّ اللهَ لا يُحبُّ الفرحينَ(809).
    ((قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن ، كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست ندارد)).
    در روايت ديگر نيز نزديك به اين مضمون آمده است :
    يا موسى لا تَفرَح بِكثرَةِ المالِ و لا تَدَع ذِكرى على كلِّ حال (810).
    ((اى موسى ! به خاطر زيادى مال شادى مكن و در هيچ حالى از ذكر من غافل مباش )).
    انسان از فراوانى مال و غرق شدن در نعمت نهى شده است ؛ زيرا گاهى انسان را از ياد و ذكر خدا غافل مى كند.
    نفس سرور و شادمانى امرى است كه فطرت انسان به آن تمايل دارد؛ و آنچه كه فطرت و دل به آن تمايل دارد، تا زمانى كه مستلزم ارتكاب مناهى و محرمات نشود، هيچ دليل بر ناپسندى يا حرمت و عدم جواز آن نيست ، بلكه بدان توصيه نيز شده است .
    شادمان كردن مومن از بهترين اعمال
    پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    انَّ اءَحبَّ الاعمالِ الى اللهِ عزّوجلّ اءِدخالُ السُّرورِ على المؤ منين (811).
    ((بهترين اعمال نزد خداوند متعال ، شادمان كردن مؤ منان است )).
    مصاديق شادمان كردن مختلف و بسيار است . گاهى مسلمانى قرض و دينى دارد، مشكل مسكن دارد و يا بيمار است ، حل كردن اين مشكلات به معناى شادمان كردن او است ، اما گاه هيچ يك از اين گرفتاريها وجود ندارد؛ بلكه دچار ملامت ها و اضطراب هاى روحى است . در تعبيرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده كه قابل تامل است :
    انَّ هذهِ القلوبَ تَمَلُّ الابدانُ فابتَغوا لها طَرَائفَ الحكمَةِ(812).
    ((به درستى كه دل و روح انسان مانند بدن آنها ملالت پيدا مى كند. اين ملالت و بيمارى را با حكمت هاى تازه و نو بزداييد)).
    همان طور كه انسان با ورزش يا استراحت ، خستگى را از بدن مى زدايد، روح هم به ابزار و وسائلى نياز دارد كه تكدر، نگرانى و ملالت ها از آن زدوده و پاك شود.
    هيچ اشكالى ندارد كه انسان ، روح آزرده مومنى را كه به خاطر خستگى ، فشار كار و ابتلائات روزمره دچار ملالت شده است ، با كلمات زيبا، نقل حكايات شيرين و... شادمان كند تا خستگى او از بين برود و بر لب هاى او خنده بنشيند. اين امرى پسنديده است . در روايات ما كه ساعات روزمره انسان را تقسيم كرده اند چنين آمده است :
    للمومنِ ثَلاثُ ساعَات : ساعَة يُناجى فيها رَبَّه و ساعَة يُحاسِبُ فيها نفسَه و ساعَة يُخَلّى بينَ نفسهِ و لَذَّتها فيما يَحِلُّ و يَجمُلُ(813).
    ((مومن زندگى خود را به سه قسمت تقسيم مى كند. در بخشى از ساعات به عبادت و مناجات با خدايش مشغول مى شود؛ بخشى از ساعات خود را به محاسبه نفس خود اختصاص مى دهد و بخشى از ساعات خود را براى لذت هاى حلال و استفاده از زيباييهاى زندگى قرار مى دهد - كه به طور طبيعى به شادمانى و سرور او مى انجامد -)).
    اين توصيه از پسنديده بودن لذت سرور حكايت مى كند. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: خدا به داوود پيغمبر عليه السلام وحى فرستاد كه بعضى از بندگان من كه حسنه اى را انجام مى دهند، بهشت را بر آنها مباح مى كنم .
    داوود سؤ ال كرد:
    يا ربِّ و ما تلكَ الحَسَنةُ قال يُدخلُ على عبدِىَ المومنِ سُرورا و لو بِتَمرَة قالَ داودُ يا ربِّ حقّ لمَن عَرَفَكَ اءَن لا يَقطعَ رَجاءَه مِنكَ(814).
    ((آن حسنه اى كه موجب مباح شدن بهشت مى شود، چيست ؟ خداوند فرمود: شادمان و مسرور كردن بنده من ، گرچه با يك خرما. حضرت داوود عرض كرد: شايسته است كسى كه تو را مى شناسد، اميدش را به تو از دست ندهد)).
    در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    ما مِن اءحد اءَودَعَ قَلبا سُرورا الا و خَلَقَ الله له مِن ذلكَ السُّرورِ لُطفا(815).
    ((كسى كه مومنى را شادمان و مسرور كند، خدا از آن سرور، لطفى خلق مى كند - كه به هنگام غربت و نگرانى در دنيا و آخرت ، دست او را خواهد گرفت -)).
    در اين باره امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ مِن اءَحَبِّ الاعمالِ الى اللهِ عزّوجلّ اءدخالَ السرور على المومنِ(816).
    ((شاد كردن مومن از محبوب ترين اعمال نزد خداوند است )).
    توصيه امام سجاد عليه السلام به كسى كه به هر وسيله اى توسط ديگرى شادمان شده اين است كه اگر از روى عمد و آگاهى بوده ، بايد در قبال اين خدمت ، او را سپاس گويد كه در واقع شكر نعمت وظيفه اى است كه در مباحث گذشته هم از آن سخن گفته ايم . اگر تصادفا عملى انجام داده كه موجب شادمانى و سرور او شده ، بداند كه خدا او را وسيله سرور و شادمانى او قرار داده است . بنابراين ، لازم است كه خدا را بر اين نعمت ، سپاس گويد و شخصى كه وسيله سرور انسان شده ، از اسباب نزول نعمت الهى است . خداوند بركت و خيرى در اين شخص ديده كه او را واسطه سرور و شادمانى مومن قرار داده است .
    49 - حق بدى كننده
    و اءَمَّا حقُّ مَن ساءَ لكَ القَضاءَ على يديهِ بِقول اءَو فعل فان كانَ تعَمَّدَها كان العفوُ اءَولى بكَ لمَا فيهِ له مِنَ القَمعِ و حُسنِ الاءدبِ مع كثيرِ اءَمثالهِ مِنَ الخُلُقِ فانَّ اللهَ يقولَ و لَمَنِ النتَصَرَ بعدَ ظلمِه فاءُلئكَ ما عليهم مِن سبيل الى قولِهِ لَمِن عَزمِ الاءُمورِ و قال عزّوجلّ و ان عاقَبتُم فعَاقبوا بِمِثلِ ما عُوقِبتم به و لَئن صَبَرتُم لهوَ خير للصَّابرينَ هذا فى العَمدِ فان لم يكُن عمدا لم تَظلِمهُ بِتَعَمُّدَ الانتِصارِ منهُ فتكونَ قد كافَاءتَه فى تَعَمُّد على خَطَا و رَفَقتَ به وَرَدَدتَهُ باءَلطَفِ ما تَقدِرُ عليه و لا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق كسى كه به دست يا زبان و از روى عمد به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى ؛ زيرا با اين عمل ريشه بدى كنده مى شود. شايسته است كه با اين ونه افراد، با ادب رفتار شود؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: كسى كه مورد ستم واقع شود و انتقام جويد، مسووليتى ندارد. بعد مى فرمايد: اگر كيفر مى دهى همانگونه باشد كه بر شما ستم رفته است و اگر صبر كنى و كيفر نكنى بهتر است . اما اگر از روى عمد نبود حق انتقام جويى ندارى ؛ زيرا تو به عمد با خطا مقابله مى كنى . با نرمى و ملاطفت عمل كن )).
    عفو و گذشت يعنى آيينه دل را از هرگونه زنگار و كدورت زدودن و پاك و منزه داشتن . توصيه به اين سجيه اخلاقى ، توصيه به كرامتى است كه دربرگيرنده همه محسنات و زيبايى هاى اخلاقى است .
    عفو و بخشش از ديدگاه اسلام
    خداوند هم در قرآن خود را بر اين خصلت ستوده است :
    انَّ اللهَ كانَ عفُوّا غفورا(817).
    ((خداوند، بخشش و آمرزنده است )).
    انَّ اللهَ كان عفوّا قديرا(818).
    ((خداوند، آمرزنده و توانا است )).
    خداوند در عين قدرت كامل ، اهل گذشت و اغماض است . عفو در جايى معنا و مفهوم پيدا مى كند كه فرد قادر بر انتقام باشد، اما اغماض و گذشت كند.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن عَفى عَنِ الجَرائمِ فقَد اءَخَذَ بِجوامِعِ الفَضلِ(819).
    ((كسى كه زشتى هاى ديگران را ببخشد، به همه فضيلت ها دست يافته است )).
    يعنى خصلت اغماض و گذشت ، خصلتى اخلاقى است كه بسيارى از ملكات اخلاقى در آن نهفته است :
    العَفوُ اءحسنُ الاحسَانِ(820).
    ((عفو، زيباترين چهره انسان است )).
    العفوُ تَاجُ المَكارمِ(821).
    ((عفو، سرلوحه همه كرامت هاى اخلاقى است )).
    حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايند:
    تَجاوَز معَ القُدرَةِ و اَحسِن معَ الدَّولَةِ تَكمُل لكَ السِّيادَةُ(822).
    ((در حال برخوردارى از قدرت ، عفو و اغماض كن و در حال مكنت ، اهل احسان باش كه بزرگوارى با اين دو خصيصه به كمال مى رسد)).
    حضرت در روايتى ديگر مى فرمايند:
    العفوُ زَكوةُ الظَّفَرِ(823).
    ((عفو، زكات پيروزى است )).
    اگر افراد جامعه داراى چنين خصلتى شوند، اگر كسى هم در حق آنها بدى كرد - چه در مقام عمل و چه در مقام قول و زبان - اغماض و گذشت مى كنند. در اين صورت نتايج بسيار مطلوبى حاصل خواهد شد؛ در چنين جامعه اى ريشه همه بدى ها كنده مى شود، در عوض صفا، پاكى ، مهربانى و مودت حاكم مى شود.
    در مباحثى كه در ((حق متخاصمين )) داشتيم - حق كسى كه عليه انسان اقامه دعوا مى كند يا كسى كه انسان عليه او اقامه دعوا مى كند - اولين توصيه امام سجاد عليه السلام به دو طرف دعوا اين بود كه راهى بگشايند تا ريشه دعوا و اختلاف خشكانده شود تا اين بيمارى در شكل هاى ديگر بروز و ظهور نداشته باشد. اما اگر علت بيمارى از بين نرود و درمان نشود، بعد از مدتى به صورتى ديگر رخ مى نمايد. نه تنها تلاش امام سجاد عليه السلام ، بلكه تلاش همه بزرگان دين و توصيه هاى اخلاقى اين است كه ريشه همه زشت كارى ها و افعال و حركات ناپسند در خلق و خوى انسان ها از بين برود. در سوره مباركه حجرات هم مى خوانيم :
    و ان طائِفتَانِ مِنَ المؤ منين اقتَتَلوا فاءَصلِحوا بَينَهما فان بَغَت احدَاهما على الاءُخرى فقَاتِلوا الَّتى تَبغِى حتَّى تَفِى ءَ الى اءَمرِ اللهِ فان فاءت فاءَصلحوا بينَهما بالعَدلِ و اءَقسطوا انَّ اللهَ يُحبُّ المُقسطينَ(824).
    ((هرگاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد و هرگاه بازگشت و زمينه صلح فراهم شد، ميان آن دو به عدالت ، صلح برقرار سازيد و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد)).
    براى از بين رفتن زمينه گناه و كج روى ، بايد عدالت برقرار كنند؛ چرا كه اگر عدالت حاكم شود، ريشه بيمارى از بين خواهد رفت . اگر چه در مكتب حقوقى اسلام ، انتقام و قصاص ، حق كسى است كه مورد ستم قرار گرفته ، ولى در بسيارى از موارد كدورت و زنگار بر دلها باقى مى ماند و ممكن است روزى آن عقده در نسل هاى بعد طغيان كند و دوباره مفسده به وجود بياورد. اگر عفو و اغماض پيشه كرد، اساس بدى و بدكارى درمان شده است . قرآن مى فرمايد:
    خُذِ العفوَ واءمُر بالعُرفِ و اءَعرِض عنِ الجاهلينَ(825).
    ((به هر حال با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى برگردان و با آنان ستيزه مكن )).
    اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توصيه مى كند كه عفو را ملاك عمل قرار دهد و از افراد جاهل اعراض كند؛ چون بسيارى از بدى ها از روى جهالت و نادانى رخ مى دهد. در آيه شريفه ديگر مى فرمايد:
    والكاظِمينَ الغَيظَ والعافينَ عنِ النَّاسِ واللهُ يحبُّ المحسنينَ(826).
    ((آنها خشم خود را فرو مى برند و عفو و اغماض مى كنند و خداوند محسنين را دوست دارد)).
    اين دو عمل كه بايد بر يكديگر مترتب باشند، يكى نيستند؛ كظم غيظ و فرونشاندن خشم با عفو به دو مفهوم است ؛ عفو بر كظم غيظ مترتب است !
    اين از شؤ ون انسان هاى محسن و نيكوكار است . هر كسى كه كظم غيظ مى كند و مجرم را عفو مى كند، محسن است . خداوند هم انسان هاى محسن و نيكوكار را دوست دارد.
    نكته آخر اين كه دستورات اخلاقى مكتب انسان ساز اسلام ، حتى براى كسى كه در حق ديگرى بدى مى كند، حقوقى را به رسميت شناخته است . اين از لطايف موازين اخلاقى اسلام است كه در هيچ مكتب حقوقى ديگر يافت نمى شود كه براى كسى كه جرمى در حق انسان مرتكب مى شود و ستمى بر انسان روامى دارد، حقى قائل شده باشند. امام عليه السلام در ادامه به آيه شريفه اى استدلال فرموده اند كه :
    و لَمَنِ انتَصَرَ بعدَ ظلمهِ فاءُلئكَ ما عليهم مِن سبيل (827).
    ((و كسى كه مورد ظلم واقع شده ، اگر يارى بطلبد، بر او ايرادى نيست )).
    و يا در آيه اى ديگر مى فرمايد:
    و ان عاقَبتُم فعاقِبوا بِمِثلِ ما عُوقِبتم به و لَئِن صَبَرتُم لهوَ خير للصَّابرينَ(828).
    ((هرگاه خواستيد مجازات كنيد، تنها به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد و اگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است )).
    امام عليه السلام در اين بيان خود، به صفت اغماض و گذشت اشاره مى كنند كه خداوند متعال نيز خود را بدان ستوده است .
    آثار عفو و اغماض
    عفو و اغماض سه اثر به همراه دارد: برخى از اين آثار براى جامعه است ؛ برخى ديگر براى فردى است كه عفو مى كند؛ و برخى ديگر متوجه كسى است كه عفو مى شود. اما آثارى كه براى عفوكننده به همراه دارد:
    المُبادَرَةَ الى العَفوِ مِن اءَخلاقِ الكِرامِ(829).
    ((سرعت گرفتن به عفو و اغماض از خصلت افراد كريم و بلندمرتبه است )).
    در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كنند: مكارم اخلاقى چيست ؟ حضرت يكى از مصاديقى كه برمى شمرند عفو و اغماض ‍ است :
    العفوُ عمَّن ظَلَمَكَ(830).
    ((به آن كه به تو بدى مى كند نيكى كن ؛ و آن را كه بر تو جنايت مى كند ببخش )).
    اگر مى خواهى به عالى ترين مراتب كرامت دست يابى ؛ به جاى انتقام به او احسان كن . آثار ديگرى كه بر عفو و اغماض مترتب است نكته اى است كه در روايت زير نهفته است :
    اغتَفر زَلَّةَ صَديقكَ يُزكّك عدوُّكَ(831).
    ((اگر از لغزش و خطاى دوست خود درگذرى و او را ببخشايى ، دشمن نيز حكم به پاكى تو خواهد داد)).
    يعنى غير از اين كه انسن از نظر روحى تقويت مى شود، حسن اجتماعى ديگرى نيز براى او دارد و آن اين كه ديگران نيز حكم به پاكى و سلامت نفس او مى كنند.
    اقبَل اءَعذَرَ النّاس تَستمتِع باِخائِهم وَالقَهُم بالبِشرِ تُمِت اءضغانَهُم (832).
    ((عذرخواهى مردم را بپذير تا شاهد برادرى آنها باشى و با روى گشوده با آنان برخورد كن تا كينه آنها را از بين ببرى )).
    انسان وقتى اهل عفو و گذشت باشد، از منافع برادرى و اخوت كسانى كه به او بدى كرده اند، بهره مند مى شود؛ يعنى وقتى كسى كه به انسان بدى مى كند ببيند بدى او را جبران نكرد، شرمسار مى شود و در مقام جبران اين خوبى برمى آيد.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    تَجاوَز عنِ الزَّلَلِ و اءَقلِ العَثَرَاتِ تُرفعُ لكَ الدَّرجاتُ(833).
    ((از لغزش ها درگذر و اشتباهات را ناديده انگار تا منزلت بلندى بيابى )).
    اين اثر وضعى گذشت و اغماض است كه فرد در دنيا صاحب رتبه هاى اجتماعى مى شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اغتَفر ما اءَغضَبَكَ لمَا اءرضَاكَ(834).
    ((براى چيزى كه تو را - در آينده - خشنود خواهد ساخت ، آنچه كه تو را به خشم مى آورد ببخش )).
    همان طور كه دوست داريم خداوند متعال گناهان و جرايم ما را ببخشايد، شما نيز در برابر خطاهاى يكديگر، بگذريد و صبر پيشه كنيد كه صبر براى صابران بهتر است . امام سجاد عليه السلام هم به اين آيه استدلال فرموده اند كه مى فرمايد:
    و لَئِن صَبَرتُم لهوَ خير للصَّابرينَ(835).
    ((اگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است )).
    بنابراين آيه ، اگر انسان بر زشتى صبر كند، بهتر است . اين بهتر بودن هم در دنيا است و هم در آخرت ؛ يعنى وعده الهى است كه اگر انسان در اين دنيا از كسى كه به او بدى كرده ، بگذرد، خدا هم در قيامت گناهان او را مى بخشد. عفو و گذشت براى آن شخصى كه مرتكب گناه شده است آثارى به همراه دارد.
    شخصى كه مرتكب خطا و اشتباه مى شود، چه بسا در اثر عفو و بخشش ، از بدرفتارى پشيمان و نادم شود. در روايات حوادث فراوانى ذكر شده و كسانى كه بر جسارت به معصومين عليهم السلام و بزرگان ما اصرار داشته اند، منش ايشان در اغماض از خطاها، باعث هدايت آنها شده است .
    عفو و بخشش در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليهالسلام
    يكى از مصاديق بسيار روشن بخشش ، حركتى بود كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پس از فتح انجام دادند. مشركان مكه در طول سيزده سال زشت ترين رفتار و بالاترين جنايات را در حق رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان روا داشتند. آنها را سه سال در شعب ابى طالب زندانى كردند. خاى تاريخ نوشته است كه در آن ايام ، گاه پوست بعضى از حيوانات را آرد مى كردند و از آن غذا فراهم مى كردند. اما وقتى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وارد مكه شدند، فرمودند:
    ما تَرَونَ اءنّى فاعل فيكم ؟ قالوا: خيرا، اءخ كريم و ابنُ اءخ كريم ، قال : اذهَبوا فاءنتُم الطُّلَقاءُ(836).
    شما گمان مى كنيد من با شما چه خواهم كرد؟ مردم مكه با شناختى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داشتند، با اين كه مشرك بوده و ستم كرده بودند و بارها به جنگ با رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم برخاسته بودند و واقعه احد و خندق را آفريده بودند، در پاسخ گفتند: آنها در شخصيت حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين بزرگوارى را يافته بودند.
    بنابراين ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: برويد، همه شما آزاديد. سيره اهل بيت عليهم السلام چنين بود كه با عفو و بخشش ، باعث ندامت و پشيمانى دشمنان مى شدند.
    در نمونه ديگر، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از جنگ جمل كه آن همه فجايع به وجود آمد و آن همه كشتار بين دو طايفه از مسلمانان رخ داد و جمعيت بسيارى از سپاه اميرالمؤ منين عليه السلام و سپاه عياشه كشته شدند، وقتى حضتر وارد بصره شدند، فرمودند:
    نَظُنُّ خَيرا و نَراكَ قد ظَهَرتَ و قَدَرتَ فان عاقَبتَ فقد اجتَرَمنا ذلك ، و ان عَفَوتَ فالعفوُ اءحَبُّ الى الله تعالى ، فقال : قد عَفَوتُ عنكم فايّاكم والفتنَةَ(837).
    ((ما به تو گمان نيك داريم و حال كه پيروز شدى و قدرت در دست توست اگر ما را عقوبت كنى ، ما مستحق كيفريم و اگر بخشش كنى ، نزد خداوند متعال پسنديده تر است . حضرت فرمودند: شما را بخشيدم پس ديگر گرد فتنه نگرديد)).
    اين دو واقعه ، نمونه اى است از روش پسنديده بخشش از دو شخصيت عظيم كه به يقين نمى تواند بدون حكمت باشد، شايد حكمت آن آثار و فوايد شخصى است براى خود اين بزرگواران و يا براى افرادى كه مورد عفو واقع شده اند و مى تواند داراى آثار مفيد اجتماعى هم باشد. اولين اثر روشن و آشكار اين عفو و اغماض رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين نكته است كه در سوره نصر به آن اشاره شده است :
    اذَا جاءَ نصرُ اللهِ والفَتحُ # و رَاءَيتَ الناسَ يدخُلونَ فى دينِ اللهِ افواجا(838).
    ((هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد، ببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند)).
    مردم ، فوج فوج و دسته دسته وارد دين شدند و اسلام را پذيرفتند و به توحيد و يگانگى خدا شهادت دادند و رسالت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را قبول كردند.
    شايد در مكه كمتر خانواده اى به دشمنى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نپرداخته بود. بر اساس قواعد شرعى جنگ ، حضرت مى توانست فرمان قتل عام آنها را صادر كند؛ مخصوصا كه مسبوق به سوابق دشمنى و كينه ديرينه هم بودند، اما حركت بزرگوارانه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم باعث شد كه همه مردم به دين گرايش پيدا كنند. اساسا، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، پيغمبر رحمت است و هرگز براى انتقام جويى و كينه توزى مبعوث نشده ، بلكه براى هدايت و ارشاد مردم آمده است . رسالت او نسل كشى و از بين بردن انسان ها به عنوان ضديت با اسلام و دشمنى با رهبر اسلام نبود.
    قَل يا اءَيُّها النَّاس انِّى رسولُ اللهِ اليكُم جَميعا(839).
    ((بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى شما هستم )).
    او وظيفه رسالت و ابلاغ پيام دارد؛ حتى وظيفه دارد كسانى را كه مستعد پذيرش هستند و عداوت به خرج مى دهند، با استفاده از قوه قهريه ، مستعد كند و زمينه لازم را براى هدايت آنها فراهم كند. كه در اين صورت آنها اجازه استفاده از شمشير و قوه قهريه را به خود نمى دهند.
    اشاره به اين نكته خالى از لطف نيست كه توصيه به عفو كسانى كه بدى مى كنند و مرتكب زشتى در گفتار يا كردار مى شوند، توصيه اى اخلاقى است و موضوع قصاص نيز فرمان ديگر الهى است كه در قرآن نيز به آن اشاره شده است :
    و لكُم فى القِصَاصِ حيَاة يا اءُولى الاَلبابِ(840).
    ((براى شما در قصاص ، حيات و زندگى است ، اى صاحبان خرد!)).

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/