صفحه 2 از 66 نخستنخست 1234561252 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 656

موضوع: ديوان اشعار ابوسعید ابوالخیر

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ما را بجز این جهان جهانی دگرست

    جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست

    قلاشی و عاشقیش سرمایه‌ی ماست

    قوالی و زاهدی از آنی دگرست



    سرمایه‌ی عمر آدمی یک نفسست

    آن یک نفس از برای یک همنفسست

    با همنفسی گر نفسی بنشینی

    مجموع حیوت عمر آن یک نفسست



    گفتی که فلان ز یاد ما خاموشست

    از باده‌ی عشق دیگری مدهوشست

    شرمت بادا هنوز خاک در تو

    از گرمی خون دل من در جوشست



    راه تو بهر روش که پویند خوشست

    وصل تو بهر جهت که جویند خوشست

    روی تو بهر دیده که بینند نکوست

    نام تو بهر زبان که گویند خوشست



    دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست

    غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست

    جان میطلبد نمیدهم روزی چند

    در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست



    دل بر سر عهد استوار خویشست

    جان در غم تو بر سر کار خویشست

    از دل هوس هر دو جهانم بر خاست

    الا غم تو که برقرار خویشست



    بر شکل بتان رهزن عشاق حقست

    لا بل که عیان در همه آفاق حقست

    چیزیکه بود ز روی تقلید جهان

    والله که همان بوجه اطلاق حقست



    گریم زغم تو زار و گویی زرقست

    چون زرق بود که دیده در خون غرقست

    تو پنداری که هر دلی چون دل تست

    نی‌نی صنما میان دلها فرقست



    گنجم چو گهر در دل گنجینه شکست

    رازم همه در سینه‌ی بی کینه شکست

    هر شعله‌ی آرزو که از جان برخاست

    چون پاره‌ی آبگینه در سینه شکست



    آنشب که مر از وصلت ای مه رنگست

    بالای شبم کوته و پهنا تنگست

    و آنشب که ترا با من مسکین جنگست

    شب کور و خروس گنک و پروین لنگست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دور از تو فضای دهر بر من تنگست

    دارم دلکی که زیر صد من سنگست
    عمریست که مدتش زمانرا عارست

    جانیست که بردنش اجلرا ننگست

    نردیست جهان که بردنش باختنست

    نرادی او بنقش کم ساختنست
    دنیا بمثل چو کعبتین نردست

    برداشتنش برای انداختنست

    آواز در آمد بنگر یار منست

    من خود دانم کرا غم کار منست
    سیصد گل سرخ بر رخ یار منست

    خیزم بچنم که گل چدن کار منست

    تا مهر ابوتراب دمساز منست

    حیدر بجهان همدم و همراز منست
    این هر دو جگر گوشه دو بالند مرا

    مشکن بالم که وقت پرواز منست

    عشق تو بلای دل درویش منست

    بیگانه نمی‌شود مگر خویش منست
    خواهم سفری کنم ز غم بگریزم

    منزل منزل غم تو در پیش منست

    از گل طبقی نهاده کین روی منست

    وز شب گرهی فگنده کین موی منست
    صد نافه بباد داده کین بوی منست

    و آتش بجهان در زده کین خوی منست

    دردیکه ز من جان بستاند اینست

    عشقی که کسش چاره نداند اینست
    چشمی که همیشه خون فشاند اینست

    آنشب که به روزم نرساند اینست

    آنرا که فنا شیوه و فقر آیینست

    نه کشف یقین نه معرفت نه دینست
    رفت او زمیان همین خدا ماند خدا

    الفقر اذا تم هو الله اینست

    دنیا بمثل چو کوزه‌ی زرینست

    گه آب درو تلخ و گهی شیرینست
    تو غره مشو که عمر من چندینست

    کین اسب عمل مدام زیر زینست

    ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست

    جور تو از آنکشم که روی تو نکوست
    مردم گویند بهشت خواهی یا دوست

    ای بیخبران بهشت با دوست نکوست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ایزد که جهان به قبضه‌ی قدرت اوست
    دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست
    هم سیرت آنکه دوست داری کس را
    هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست

    چشمی دارم همه پر از دیدن دوست
    با دیده مرا خوشست چون دوست دروست
    از دیده و دوست فرق کردن نتوان
    یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست

    دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست

    هر لحظه هزار مغز سرگشته‌ی اوست
    میدان که خدای دشمنش میدارد
    گر دشمن حق نه‌ای چرا داری دوست

    شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست
    هم بر سر گریه‌ای که چشمم را خوست
    از خون دلم هر مژه‌ای پنداری
    سیخیست که پاره‌ی جگر بر سر اوست

    عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
    تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
    اجزای وجودم همگی دوست گرفت
    نامیست ز من بر من و باقی همه اوست

    غازی بره شهادت اندر تک و پوست
    غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست
    فردای قیامت این بدان کی ماند
    کان کشته‌ی دشمنست و این کشته‌ی دوست

    هر چند که آدمی ملک سیرت و خوست
    بد گر نبود به دشمن خود نیکوست
    دیوانه دل کسیست کین عادت اوست
    کو دشمن جان خویش میدارد دوست

    عنبر زلفی که ماه در چنبر اوست
    شیرین سخنی که شهد در شکر اوست
    زان چندان بار نامه کاندر سر اوست
    فرمانده روزگار فرمانبر اوست

    عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست
    با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست
    شیرین دهنی و شهد در شکر اوست
    فرمانده روزگار فرمانبر اوست

    آن مه که وفا و حسن سرمایه‌ی اوست
    اوج فلک حسن کمین پایه‌ی اوست
    خورشید رخش نگر و گر نتوانی
    آن زلف سیه نگر که همسایه‌ی اوس

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    زان میخوردم که روح پیمانه‌ی اوست
    زان مست شدم که عقل دیوانه‌ی اوست
    دودی به من آمد آتشی با من زد
    زان شمع که آفتاب پروانه‌ی اوست

    ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
    درد تو بجان خسته داریم ای دوست
    گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
    ما نیز دل شکسته داریم ای دوست

    بر ما در وصل بسته میدارد دوست
    دل را به فراق خسته میدارد دوست
    من‌بعد من و شکستگی در دوست
    چون دوست دل شکسته میدارد دوست

    ای خواجه ترا غم جمال ماهست
    اندیشه‌ی باغ و راغ و خرمن گاهست
    ما سوختگان عالم تجریدیم
    ما را غم لا اله الا اللهست

    عارف که ز سر معرفت آگاهست
    بیخود ز خودست و با خدا همراهست
    نفی خود و اثبات وجود حق کن
    این معنی لا اله الا اللهست

    در کار کس ار قرار میباید هست
    وین یار که در کنار میباید هست
    هجریکه بهیچ کار می‌ناید نیست
    وصلی که چو جان بکار میباید هست

    تا در نرسد وعده‌ی هر کار که هست
    سودی ندهد یاری هر یار که هست
    تا زحمت سرمای زمستان نکشد
    پر گل نشود دامن هر خار که هست

    با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
    دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
    گفتا که چگونه باشد احوال کسی
    کو را بمراد دیگری باید زیست

    پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
    گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
    بنشست و به های‌های بر من بگریست
    کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست

    جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
    در عشق تو بی جسم همی باید زیست
    از من اثری نماند این عشق ز چیست
    چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دیروز که چشم تو بمن در نگریست
    خلقی بهزار دیده بر من بگریست
    هر روز هزار بار در عشق تو ام
    میباید مرد و باز میباید زیست

    عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
    بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
    خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار
    هجران و وصال را ندانست که چیست

    گر مرده بوم بر آمده سالی بیست
    چه پنداری که گورم از عشق تهیست
    گر دست بخاک بر نهی کین جا کیست
    آواز آید که حال معشوقم چیست

    می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست
    می‌گفتم عشق و می‌ندانستم چیست
    گر یار اینست چون توان بی او بود
    ور عشق اینست چون توان بی او زیست

    ای دل همه خون شوی شکیبایی چیست
    وی جان بدرآ اینهمه رعنایی چیست
    ای دیده چه مردمیست شرمت بادا
    نادیده به حال دوست بینایی چیست

    اندر همه دشت خاوران گر خاریست
    آغشته به خون عاشق افگاریست
    هر جا که پریرخی و گل‌رخساریست
    ما را همه در خورست مشکل کاریست

    در بحر یقین که در تحقیق بسیست
    گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست
    هر گوش صدف حلقه‌ی چشمیست پر آب
    هر موج اشاره‌ای ز ابروی کسیست

    رنج مردم ز پیشی و از بیشیست
    امن و راحت به ذلت و درویشیست
    بگزین تنگ دستی از این عالم
    گر با خرد و بدانشت هم خویشیست

    ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست
    ماییم به درد عشق تا جان باقیست
    غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله
    می خون جگر مردم چشمم ساقیست

    چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست
    زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست
    مغرور مشو بخود که اصل من و تو
    گردی و شراری و نسیمی و نمیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دایم نه لوای عشرت افراشتنیست
    پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست
    این داشتنیها همه بگذاشتنیست
    جز روشنی رو که نگه داشتنیست

    دردا که درین سوز و گدازم کس نیست
    همراه درین راه درازم کس نیست
    در قعر دلم جواهر راز بسیست
    اما چه کنم محرم رازم کس نیست

    در سینه کسی که راز پنهانش نیست
    چون زنده نماید او ولی جانش نیست
    رو درد طلب که علتت بی‌دردیست
    دردیست که هیچگونه درمانش نیست

    در کشور عشق جای آسایش نیست
    آنجا همه کاهشست افزایش نیست
    بی درد و الم توقع درمان نیست
    بی جرم و گنه امید بخشایش نیست

    افسوس که کس با خبر از دردم نیست
    آگاه ز حال چهره‌ی زردم نیست
    ای دوست برای دوستیها که مراست
    دریاب که تا درنگری گردم نیست

    گفتار نکو دارم و کردارم نیست
    از گفت نکوی بی عمل عارم نیست
    دشوار بود کردن و گفتن آسان
    آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست

    هرگز المی چو فرقت جانان نیست
    دردی بتر از واقعه‌ی هجران نیست
    گر ترک وداع کرده‌ام معذورم
    تو جان منی وداع جان آسان نیست

    گر کار تو نیکست به تدبیر تو نیست
    ور نیز بدست هم ز تقصیر تو نیست
    تسلیم و رضا پیشه کن و شاد بزی
    چون نیک و بد جهان به تقدیر تو نیست

    از درد نشان مده که در جان تو نیست
    بگذر ز ولایتیکه آن زان تو نیست
    از بی‌خردی بود که با جوهریان
    لاف از گهری زنی که در کان تو نیست

    در هجرانم قرار میباید و نیست
    آسایش جان زار میباید و نیست
    سرمایه‌ی روزگار می‌باید و نیست
    یعنی که وصال یار میباید و نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  12. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جانا به زمین خاوران خاری نیست
    کش با من و روزگار من کاری نیست
    با لطف و نوازش جمال تو مرا
    دردادن صد هزار جان عاری نیست

    اندر همه دشت خاوران سنگی نیست
    کش با من و روزگار من جنگی نیست
    با لطف و نوازش وصال تو مرا
    دردادن صد هزار جان ننگی نیست

    سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
    کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
    در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
    کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست

    کبریست درین وهم که پنهانی نیست
    برداشتن سرم به آسانی نیست
    ایمانش هزار دفعه تلقین کردم
    این کافر را سر مسلمانی نیست

    ای دیده نظر کن اگرت بیناییست
    در کار جهان که سر به سر سوداییست
    در گوشه‌ی خلوت و قناعت بنشین
    تنها خو کن که عافیت تنهاییست

    سیمابی شد هوا و زنگاری دشت
    ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
    گر میل وفا داری اینک دل و جان
    ور رای جفا داری اینک سر و تشت

    آنرا که قضا ز خیل عشاق نوشت
    آزاد ز مسجدست و فارغ ز کنشت
    دیوانه‌ی عشق را چه هجران چه وصال
    از خویش گذشته را چه دوزخ چه بهشت

    هان تا تو نبندی به مراعاتش پشت
    کو با گل نرم پرورد خار درشت
    هان تا نشوی غره به دریای کرم
    کو بر لب بحر تشنه بسیار بکشت

    از اهل زمانه عار میباید داشت
    وز صحبتشان کنار میباید داشت
    از پیش کسی کار کسی نگشاید
    امید به کردگار میباید داشت

    افسوس که ایام جوانی بگذشت
    دوران نشاط و کامرانی بگذشت
    تشنه بکنار جوی چندان خفتم
    کز جوی من آب زندگانی بگذشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  14. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    روزم به غم جهان فرسوده گذشت
    شب در هوس بوده و نابوده گذشت
    عمری که ازو دمی جهانی ارزد
    القصه به فکرهای بیهوده گذشت


    سر سخن دوست نمی‌یارم گفت
    در یست گرانبها نمی‌یارم سفت
    ترسم که به خواب در بگویم بکسی
    شبهاست کزین بیم نمی‌یارم خفت


    دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
    یک موی ندانست و بسی موی شکافت
    گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
    آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

    آسان آسان ز خود امان نتوان یافت
    وین شربت شوق رایگان نتوان یافت
    زان می که عزیز جان مشتاقانست
    یک جرعه به صد هزار جان نتوان یافت

    از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
    بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
    اکنون ز منش هیچ نمی‌آید یاد
    بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت

    دل عادت و خوی جنگجوی تو گرفت
    جان گوهر همت سر کوی تو گرفت
    گفتم به خط تو جانب ما را گیر
    آن هم طرف روی نکوی تو گرفت

    آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت
    از دل هوس روی نکوی تو نرفت
    از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت
    کس با دل خویشتن ز کوی تو نرفت

    آن دل که تو دیده‌ای زغم خون شد و رفت
    وز دیده‌ی خون گرفته بیرون شد و رفت
    روزی به هوای عشق سیری میکرد
    لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت

    یار آمد و گفت خسته میدار دلت
    دایم به امید بسته می‌دار دلت
    ما را به شکستگان نظرها باشد
    ما را خواهی شکسته میدار دلت

    علمی نه که از زمره‌ی انسان نهمت
    جودی نه که از اصل کریمان نهمت
    نه علم و عمل نه فضل و احسان و ادب
    یا رب بکدام تره در خوان نهمت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  16. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صد شکر که گلشن صفا گشت تنت
    صحت گل عشق ریخت در پیرهنت
    تب را به غلط در تنت افتاد گذار
    آن تب عرقی شد و چکید از بدنت

    دی زلف عبیر بیز عنبر سایت
    از طرف بناگوش سمن سیمایت
    در پای تو افتاد و بزاری می‌گفت
    سر تا پایم فدای سر تا پایت

    ای قبله‌ی هر که مقبل آمد کویت
    روی دل مقبلان عالم سویت
    امروز کسی کز تو بگرداند روی
    فردا بکدام روی بیند رویت

    ای مقصد خورشید پرستان رویت
    محراب جهانیان خم ابرویت
    سرمایه‌ی عیش تنگ دستان دهنت
    سررشته‌ی دلهای پریشان مویت

    زنار پرست زلف عنبر بویت
    محراب نشین گوشه‌ی ابرویت
    یا رب تو چه کعبه‌ای که باشد شب و روز
    روی دل کافر و مسلمان سویت

    ای در تو عیانها و نهانها همه هیچ
    پندار یقین‌ها و گمانها همه هیچ
    از ذات تو مطلقا نشان نتوان داد
    کانجا که تویی بود نشانها همه هیچ

    ای با رخت انوار مه و خور همه هیچ
    با لعل تو سلسبیل و کوثر همه هیچ
    بودم همه بین، چو تیزبین شد چشمم
    دیدم که همه تویی و دیگر همه هیچ

    گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ
    گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ
    گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی
    باز آوردی حکایتی پیچا پیچ

    حمدا لک رب نجنی منک فلاح
    شکرا لک فی کل مساء و صباح
    من عندک فتح کل باب ربی
    افتح لی ابواب فتوح و فتاح

    رخساره‌ات تازه گل گلشن روح
    نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
    نزدیک به دیده گر خیالش گذرد
    از سایه‌ی خار دیده گردد مجرو

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  18. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گر درد کند پای تو ای حور نژاد
    از درد بدان که هر گزت درد مباد
    آن دردمنست بر منش رحم آید
    از بهر شفاعتم بپای تو فتاد

    در سلسله‌ی عشق تو جان خواهم داد
    در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
    روزی که ترا ببینم ای عمر عزیز
    آن روز یقین بدان که جان خواهم داد

    هر راحت و لذتی که خلاق نهاد
    از بهر مجردان آفاق نهاد
    هر کس که زطاق منقلب گشت بجفت
    آسایش خویش بر دو بر طاق نهاد

    در وصل زاندیشه‌ی دوری فریاد

    در هجر زدرد ناصبوری فریاد
    افسوس ز محرومی دوری افسوس
    فریاد زدرد ناصبوری فریاد

    با کوی تو هر کرا سر و کار افتد
    از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد
    گر زلف تو در کعبه فشاند دامن
    اسلام بدست و پای زنار افتد


    گر عشق دل مرا خریدار افتد
    کاری بکنم که پرده از کار افتد
    سجاده‌ی پرهیز چنان افشانم
    کز هر تاری هزار زنار افتد

    با علم اگر عمل برابر گردد
    کام دو جهان ترا میسر گردد
    مغرور مشو به خود که خواندی ورقی
    زان روز حذر کن که ورق بر گردد

    آن را که حدیث عشق در دل گردد
    باید که زتیغ عشق بسمل گردد
    در خاک تپان تپان رخ آغشته به خون
    برخیزد و گرد سر قاتل گردد

    ما را نبود دلی که خرم گردد
    خود بر سر کوی ما طرب کم گردد
    هر شادی عالم که بما روی نهد
    چون بر سر کوی ما رسد غم گردد

    دل از نظر تو جاودانی گردد
    غم با الم تو شادمانی گردد
    گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
    آتش همه آب زندگانی گردد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  20. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 2 از 66 نخستنخست 1234561252 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/