صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 64

موضوع: اطلس تاریخ سلسله های ایرانی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    خط وزبان

    در مقايسه با بين النهرين آنچه از ايلام تا كنون به دست آمده بسيار اندك مي باشد . اين امر سبب شده است كه آگاهي ما درباره زبان ايلام پيش از داريوش بزرگ ،بسياراندك باشد.

    خط ايلامي

    آنچه ايلاميان براي ما برجاي نهاده اند ، به دو بخش اصلي تقسيم مي شود:

    - ايلام متقدم و ايلام نوشته شده به خط مرسوم ميخي .

    1 . ايلام متـقدم : نوشته هاي به دست آمده از ايلام متقدم ، در بردارنده سه گروه متمايز از يكديگر است. نخستين گروه ، به احتمال از آن قرون پاياني هزاره چهارم و آغاز هزاره سوم پيش از ميلاد است كه در شوش پيدا شده اند . اين گروه در بردارنده عددها و رقمهايي همراه با شكل حيواني اهلي است .گروه دوم ، به احتمال نوشته هاي ديواني بوده است . در اين نوشته ها، در حدود پنج هزار شكل يافت شده اند كه به نظر مي رسد 400 تا 800 مورد از آنها شكل اصلي بوده كه به صورت شكل نگاري Logogramme به كار برده مي شده اند . از سومين گروه ، نوزده نوشته به دست آمده كه هفده نوشته آن از شوش است و يكي از شهداد كرمان و ديگري از تپه اي روبه روي تخت جمشيد . اين نوشته ها ، بر روي تنديسها وظروف و يا به صورت گل نبشته هايي بزرگ است. ازاين 19 نبشته ، 3 نبشته آن افزون بر خط ايلام داراي نبشته أي به زبان اكدي نيز هستند . شيوه خواندن شادروان هينتز( W.Hinz ) و برداشت وي از اين نوشته ، هنوز مقبوليت تام نيافته است .

    2. نوشته هاي خط ميخي : نخستين نوشته هاي به دست آمده از ايلاميان به خط ميخي مرسوم ، همزمان با سلسله اكد است . مهمترين نوشته اين دوره ، پيماني ميان نرام سين (Naram-sin ) پادشاه اكده (2218-2254 ق.م. ) با پادشاهي از ايلام – كه به نظر بيشتر ايلام شناسان نام وي هيت ( Hita ) يازدهمين فرمانرواي سلسله اوان (Awan ) مي باشد.از زمان سرنگوني سلسله اكد تا ميانه قرن سيزدهم پيش از ميلاد، نوشته أي به زبان ايلامي به دست نيامده است. همه نوشته هاي به دست آمده از اين چند سده ، به زبانهاي سومري و اكدي است. با روي كار آمدن خاندان ايگي هلكي ( lgi/e-Halki ) بار ديگر به كارگيري خط و زبان ايلامي رونق گرفت و تا سالهاي پاياني هخامنشيان ، ادامه يافت .

    زبان ايلامي
    زبان ايلامي ، زباني است كه تاكنون پيوند مستقيم آن با ديگر زبانهاي منطقه دقيقا" مسجل نشده است . زباني است كه از نظر دستوري پيوندي با افزودن پسوندهاي گوناگون به پايان واژه و نيز ، ميان وندهايي خاص و پسوندهاي ضميري به ريشه فعل در سه صورت اصلي آن و بدون در نظر گرفتن جنس و يا حالت واژه در جمله ، مقصود خود را بيان مي كرد . زبان ايلامي گرچه از نظر دستوري ساختار آسان را نشان مي دهد ، ولي از نظر محتوايي به علت كمبود نبشته ها بجز از ايلام هخامنشي و نيز نبود فرهنگي تطبيقي با ديگر زبانهاي همزمان ، از درك و فهم معناي راستين آن ناآگاهيم .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. #2
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    نگاهي به تاريخ ايلام
    از آغاز و چگونگي برپايي حكومت و نيز پيدايش تاريخ در ايلام، اطلاعي در دست نداريم. با نام ايلام KUR.NIM.KI.=Elam(a) نخستين بار در نامنامه شاهان سومري كه در حدود سالهاي 2100 ق.م. تنظيم شده است . برخورد مي كنيم. بر اساس اين نامنامه در حدود سالهاي 2600 ق.م. فرمانروايي از شهر كيش ( Kish ) ايلام را فتح كند . در حماسه اي ديگر از سومريان فروانرواي شهر اوروك ( Uruk ) از فرمانرواي ارت Aratta ( شهداد كرمان ) در خواست فلزهاي گرانبها و سنگ لاجورد وصنعتگر كرده است . در حماسه أي از لوگل – بند ( Lugal-banda ) يكي ديگر از فرمانروايان اوروك آمده كه وي از راه انشان Anshan/Anzan (بيضاي فارس ) بر ارت تاخته است . در زمان همين فرمانروا و دموزي (Dumuzi ) – پادشاهي نيمه خدا – ايلاميان نيز بر بين النهرين تاخته اند .
    بر اساس همين نامنامه ، در حدود سالهاي 2500 ق.م. ايلاميان بين النهرين را به تصرف در آورده و سه فروانروا از سلسله اون به مدت 356 سال( تعداد سالها را اسطوره اي بايد به شمارآورد ) بر آن سرزمين فرمانروايي كرده اند . در حدود سالهاي 2450 ق.م. يكي از فرمانروايان شهر لگش (Lagash) از پيروزي خود بر ايلاميان سخن گفته است. در حدود 80 سال از اين يكي ديگر از فرمانروايان همين شهر مدعي پيروزي بر سپاهي مركب از 600 سرباز ايلامي كه شهر را مورد حمله قرار داده بودند ، شده است .
    باروي كار آمدن شروكين اكدي ( Sharru-kin =سارگون اول) 2279 –2334 ق.م. واقعه هاي تاريخي بيشتر صورت حقيقي به خود گرفته اند تا حماسي محض و اسطوره اي .
    از زمان اين پادشاهان بين النهريني خاندان شروكين، نخستين بار با نام فرمانروايان واقعي جنوب ايران روبه رو مي شويم . بر اساس دو نوشته شروكين ، وي بر ايلام و ورهشي و رخشي Warahshi - مرهشي مرخشي Marahshi وپرش (Parashe ) ( قرنهاي بعد ) – تاخته غنيمتهاي بسيار از شهرهاي شوش و اون ( مكان نامعلوم ) بر گرفته است . در ميان شكست خوردگان ايلامي دوباره با نام سنم – شيموت ( Sanam –Chimut ) ، يك بار با عنوان حكمران ( Ensi ) و بار ديگر با عنوان نايب السلطنه (GIR/NITA ) و لوه- ايشن ( Luh-ishan ) پسر پادشاه ايلام كه هيشپ- رشيني ( Hishep-Rashini ) نام داشته و نيز يك داور و برادر پادشاه ورهشي و چند حكمران جزء ديگر ، برخورد مي كنيم.
    گل نبشته اي يكتا كه زمان نسخه برداري آن بايستي در حدود ميانه سالهاي 1800 تا 1600 ق.م. بوده باشد به دست آمده است كه در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله اوان مي باشد . بر اساس اين نبشته ، بنيانگذار سلسله اوان ، پلي ( Peli ) نام داشته است كه متاسفانه نه از وي و نه از شش پادشاه پس از او ، هيچ گونه آگاهي در دست نداريم . فرمانرواي هشتم اين نامنامه ، لوه ايشن ( Luhishan ) است كه به احتمال زياد بايد همان لوه –ايشن ( Luh-ishan ) نام برده شده در نبشته شروكين باشد. اگر اين احتمال درست باشد ، آغاز سلسله اوان به حدود 2500 ق.م. مي رسد .
    فرمانروايان اكدي پس از شروكين نيز ، هر يك مدعي حمله به جنوب ايران و تصرف شهرهاي آن بودند. سومين فرمانرواي اكد ، من – ايشتو – سو ( Man-ishtu-su ) در نبشته أي مي گويد كه سپاهيان وي انشان (در فارس ) شري خوم / هوم ( Sherihum ) ( مكان نامعلوم به احتمال در محدوده فارس ) و سي و دو شهر را كه بر كناره درياي پارس بوده اند ،به تصرف خود در آوردند. حكمران شوش ( Ensi ) در اين زمان به نام اشپوم ( Eshpum ) خود را بنده من – ايشتو – سو خوانده است . فرمانرواي ديگر اكد ، نرام سين ( Naram-Sin ) نيز بر جنوب ايران تاخته تا شورش همگاني ملوخ ( Meluthha ) =ارت ( شهداد كرمان ) ، ورهشي و همه سرزمين انشان را سركوب نموده است . نخستين گل نبشته زبان ايلامي به خط ميخي مرسوم ، پيمان نامه أي ميان وي و فرمانروايي نامعلوم از ايلام – شايد هيت ( Hita ) يازدهمين فرمانرواي سلسله اوان – مي باشد . آخرين فرمانرواي سلسله اوان پوزور- اين شوشينك ( Puzur-In-Susinak ) و يا تعبير شادروان هينتز ، كوتيك – اين شوشينك ( Kutik-In-Shushinak ) است كه از وي سه نبشته به اكدي همراه با متن ايلامي متقدم ، به دست آمده است وي در دو متن اكدي خود را " نيرومند " ( Diannum ) و پادشاه اوان ( LUGAL/Shar Awanki ) ناميده و در سومين متن ،خود را نايب السلطنه GIR.NITA= Shakkanakkom خوانده و نيز خود را فاتح هفتاد جاي از جمله كيمش ( Kimash ) ( ميان جبل حرمين و زاب كوچك ) و سيمشكي ( Simashki ) ( جاي نامعلوم ) ، شهر يا سرزميني كه در آن قرن بعد خاستگاه سلسله جديد فرمانروايان ايلامي بوده ، شمرده است .
    پس از سرنگوني اكديان به دست گوتيان و تا برقراري سلسله سيمشكيان در ايلام ، در نبشته هاي بين النهريني تنها دو مورد از ايلام ياد شده است : گودا ( Gudea ) فرمانرواي لگش ( به احتمال حدود 2124 –2143 ق.م.) يك بار براي آراستن پرستشگاه شهر لگش به آن شهر رفته بودند ياد كرده است .
    با به قدرت رسيدن سلسله سوم اور در بين النهرين ( 2004 – 2112 ق.م. ) بار ديگر دشت خوزستان را زير نفوذ و چيرگي پادشاهان اين سلسله مي يابيم . از زماني شولگي ( Shulgi ) ، دومين پادشاه سلسله سوم اور ( 2047 – 2094 ق.م. ) ، فرمانروايان شوش از سوي پادشاهان اين سلسله تعيين مي شده اند و همچنين ، مسافران بسيار ميان شهر لگش در بين النهرين و شهرهاي شوش ، ادمون ( Adamdun ) ( جاي نامعلوم ) ، سبوم ( Sabum ) ( جاي نامعلوم ) ، ورهشي ( جاي نامعلوم ) ، هوهنوري ( Huhnuri ) = هنر ( Hunar ) زمان داريوش بزرگ ، به احتمال زياد در نزديكيهاي باشت امروزي ، سيمشكي ( جاي نامعلوم ) ، انشان ( بيضاي فارس ) و سرزمين سو ( KUR.SU ) ( جاي در همين زمان ،پادشاهان اور با دادن دختراني از خانواده خود به همسري حكمرانان شوش ، آنان را همپيمانان خود نگاه مي داشتند . شولگي در سال هيجدهم پادشاهي خود يكي از دخترانش را به زني فرمانرواي انشان داد . شو- سين (Shu – Sin ) ( 2029 – 2037 ق.م. ) و ايبي – سين ( Ibbi – Sin ) نيز دختران خود را به همسري فرمانروايان زبشلي ( Zabashli ) ( جاي نامعلوم ) و انشان دادند.
    با مهاجرت هجوم گونه آموريان به بين النهرين و پديد آمدن سستي و ناتواني در سلسله اور سوم ، ايلاميان براي رهايي از چيرگي بين النهرين ، سر به شورش برداشتند . از اين رو ، ايبي سين وادارشد كه در سالهاي نهم و چهارده هم سلطنت خويش به هوهنوري ( منطقه فهليان ) و ادمدون و اوان بتازد . سرانجام در سال 2004 ق.م. سپاهي از ايلاميان و مردم سو- به فرماندهي فرمانرواي انشان كه داماد – ايبي سين بوده – اور را به تصرف در آوردند و آخرين فرمانرواي اور سوم را با خود به انشان بردند .
    از شوش ، نامنامه أي ب بابلي كهن به دست آمده است كه در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله سيمشكي در شوش است . سه فرمانرواي نخست اين سلسله ، گيرنم ( Girnamme ) ، تزيت ( Ebarti ) به گواهي مدارك سومري مي بايست همزمان با پادشاهان سلسله سوم اور بوده باشند و به احتمال ، تا حدود سال 1928 ق.م. در شوش فرمان مي رانده اند . در اين سال ، يكي از فرمانروايان شهر لارسا ( Larsa ) به نام گونگونوم (Gungunnum ) ( 1906 – 1932 ق.م.) به جنوب ايران تاخته و تا انشان را به تصرف خود در آورده و به احتمال زياد ، اين حمله سبب سرنگوني سلسله سيمشكي ها شده است .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  3. #3
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    سلسله سوكل مخ ( SUKKAL.MAH ) ( حدود سالهاي 1900 تا 1500 ق.م. )

    عنوان سومري سوكل مخ ( SUKKAL.MAH ) در اكدي (Sukkalmahhu ) متشكل از دو بخش ( SUKKAL ) پيامبر و فرمانروا و ( MAH ) بزرگ است . عنوان sukkal عنواني بوده كه فرمانروايان منصوب شده از سوي شاهان اور سوم در شوش به كار مي برده اند كه در ضمن اندك تشابهي نيز با واژه ايلامي sunkir,sukkir,sunki = شاه دارد . اين دوره در تاريخ ايلام ، يكي از مستندترين دوره هاي تاريخي است . افزون بر نوشته سنگ بنا ها ، هدايا و نسخه هاي باز نويسي شده اين دوره در دوره ايلامي ميانه ، صدها نبشته حقوقي و اقتصادي به زبانهاي سومري و اكدي نيز از اين دوره بر جاي مانده كه به ياري آنها ، هم مي توان از شيوه فرمانروايي سوكل مخ ها آگاهي پيدا كرد و هم، روزنه أي به درون جامعه ايلاميان آن زمان باز كرد .
    در نبشته هاي حقوقي ، پس از طرح دعوا و نتيجه ، دو دعوا مي بايستي به جان خدايان و سپس به جان سوكل مخ و سپس سوكل ايلام و سيمشكي ( اغلب برادر كهتر سوكل مخ ) و سوكل شوش ( اغلب پسر يا نوه سوكل مخ ) سوكند ياد مي كردند . با مرگ سوكل مخ ، سوكل ايلام و سيمشكي جاي وي را گرفت . سوكل شو شبه سوكل ايلام و سيمشكي مي رسيد و سوكل جديدي ( معمولا" پسر سوكل مخ جديد ) بر شوش گمارده مي شد. زمان تقريبي برخي از سوكل مخ را مي توان با توجه به نوشته هاي بين النهريني تعيين كرد :

    1 . شيروكتوه / شيرو كتدوه ( Shirtukt/duh ) همزمان با شمشي ادد/ ادو( Shamsi-Adad/Addu ) .

    2 . سيوه – پلر- هوپك ( Huppak-Siwe-Palar ) و كودوزولوش اول همزمان با حمورابي پادشاه بابل ( 1750-1792 ق.م. ) .

    3 . كوك نشور ( Kuk-Nashur ) با سال اول پادشاهي امي صدوق ( Ammisaduqa ) ( 1646 ق.م. ) .

    سر سلسله سوكل مخ ها اپرتي ( Eparti ) ( ابرت Ebarat ) نام داشته است كه تشابه اسمي بسيار با ششمين فرمانرواي سيمشكي ها دارد . به يقين نمي توان گفت كه آيا اين دو ، يك شخص بوده اند يا نه ، اما احتمال يكي بودن آن دو ضعيف است . در نبشته أي از اپرتي به عنوان پادشاه انشان و شوش ، از شيلهه ( Shilhaha )سوكل مخ ، پدر سرزمين (؟) انشان و شوش ، ازاد / تهوشو (Add/ ttahushu ) سوكل و Magitrate فرمانرواي مردم شوش نام برده شده است . در نبشته هاي سالهاي بعدي شاهان سوكل مخ و همچنين در دوره هاي ايلامي ميانه ، خود را پسر خواهر ( Rohushak ) شيلهه خوانده اند . به نظر مي رسد كه شيلهه توانسته است بار ديگر قدرت ايلاميان را بر شوش پس از تاخت و تاز گونگونوم تثبيت كند ( اندكي پيش از 1900 ق.م. ) همچنين ، به احتمال انتقال قدرت از سيمشكيان به سوكل مخ ها بدون پديد آمدن تغييراتي شديد بوده باشد . همزمان با روي كار آمدن سوكل مخ ها در ايلام ، در ميان فرمانروايان به دو شخص به نامهاي ورد – سين ( Warad-sin ) ( 1823 – 1834 ق.م.) وريم – سين ( Rim-Sin ) ( 1763- 1822 ) از لارسا بر مي خوريم كه از نوادگان شخصي به نام پسر ( Kudur-Mahuk ) و شيمتي – شيلهك ( Shimti-Shilhak ) بوده اند. نمي توانيم منكر نفوذ ايلاميان اين دوره بر بين النهرين در ميان فرمانروايان قبيله أي شويم .
    با ارتقاي سيوه- پلر –هوپك و كودوزولوش ، قدرت ايلام گسترش يافت . بر اساس نوشته هاي شهر ماري ( Mari ) ( تل الحريري امروزي ، در سوريه و نزديك مرز عراق و بر كناره رود فرات ) ، سيوه –پلر – هوپك ( كه به صورت Seplarpak نوشته شده ) شاه انشان و سوكل ايلام ، اشنونا ( بر كناره رود دياله ) را به تصرف در آورد . در حالي كه نواحي گوتيوم ( Gutium ) – در كوههاي زاگرس و بر كناره رود زاب كوچك – را نيز در تصرف داشت .
    در زمان كودوزولوش اول ، دارنده مهري كه به احتمال از شهر مرزي ملگيوم ( Malgium ) ( به احتمال بر كناره رود دياله ) خود را غلام كودوزولوش ( نوشته شده به صورت Kudusulush مي خواند . در اين زمان ايلاميان با در اختيار داشتن رودهاي دياله و زاب كوچك ، پس از مرگ شمشي ادد – پادشاه آشور – سرزمينهاي شمالي بين النهرين و كناره هاي دجله را به تصرف خود در آوردند و به رودهاي باليخ و خابور رسيدند.
    در بابل ، حمورابي قدرت بسيار يافت و در سال سي ام ( 1764 ق.م. ) نيروهاي متحد ايلام ، اشنون ( Eshnunna ) و سوبرتو ( Subartu ) و ملگيوم را شكست داد و پس از آن ديگر شهر هاي بين النهرين را به تصرف خود در آورد . جانشين وي ، سمسو – ايلون ( Samau-Iluna ) ( 1712 – 1749 ق.م.) نيز مدعي باز پس راندن ايلاميان و گوتيان به مرزهايشان شده است . پس از نيمه نخست قرن هيجدهم ق.م. مدارك بين النهريني مربوط به فعاليتهاي سياسي سوكل مخ ها به گونه أي چشمگير كاهش يافته است . بر اساس نوشته هاي يافت شده در شوش وبرخي مدارك بين النهريني همزمان ، مي توان گفت كه فرمانروايي سوكل مخ ها ، تا اوايل سده پانزدهم ق.م. به درازا كشيده است و از اين رو طولاني ترين سلسله در ايلام بوده است .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  4. #4
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    ايلامي ميانه ( حدود 1100 – 1450 ق.م. )

    از چگونگي به پايان رسيدن سلسله سوكل مخ ها و نيز از چگونگي بر روي كار آمدن خاندان ايگي هلكي، آگاهي چنداني در دست نيست . سه شخص كه داراي عنوان پادشاه شوش و انشان هستند ، به نامهاي كيدينو ( Kidinu ) وتن / دن روهوراتير ( دوم ) ( Tan/Dan –Ruhuratir ) و اين شوشينك – شر – ايلاني (In-shusinak-shar-Ilami ) مي باشند . مدارك يافته شده در هفت تپه متعلق به زمان تپتي – اهر
    ( Tepti-Ahar ) پادشاه شوش و انشان است . البته ، بيشتر گمان برده مي شود كه وي يكي از فرمانروايان سلسله سوكل مخ ها بوده است ، اما به كارگيري نام سالي از آن كدشمن _ انليل اول Kadashman-Enlil = ( Kadashman-d.DUR.GL ) ( مرگ در 1374ق.م. ). در مهري كه داراي نام تپتي اهر است ، زمان فرمانروايي وي را به حدود سال 1360 ق.م. مي رساند. بر اساس يك گل نبشته تاريخ نگاري بابلي ، كوري گلزوي دوم (Kurigalzu ) ( 1324 –1345 ق.م.) پادشاه كاشي بابل يورش برده و هورپتيل ( Horpatila ) پادشاه ايلام ( Elammat ) را شكست داده است .



    از قرنهاي سيزدهم و دوازدهم ق.م. نوشته هاي بسيارارزشمندي از شاهان اين دوره بر جاي مانده است . از نخستين پادشاهان ايلامي ميانه ، تنها نامهايي بر جاي مانده است كه بزرگترين پادشاه تاريخ ايلام به نام شيلهك – اين شوشينك ( Shilhak-In-shushinak ) در فهرستهاي خود به هنگام بازسازي پرستشگاه خداوند "اين شوشينك " در شهر شوش ، از آنان نام برده است . وي نخست از دو پسر ايگي –هلكي ( lgi/e-Halki ) به نامهاي پهير – ايشن ( Pahir-Ishshan ) و اتر – كيته (Attar-Kitah ) بلافاصله پس از شاهان سلسله سوكل مخ ها ياد مي كند كه به احتمال ، سه نسل پيش از كيدن – هوترن ( Kidin-Hutran ) بوده اند . دو نوشته يافت شده از ده نو ، گواه بر فرمانروايي ايگي – هلكي پيش از دو فرزندش است .
    پس از اتر كيته – پسروي هومبن –نومن ( Humban-numena ) به پائشاهي رسيد كه پرستشگاهي در ليان ( بوشهر ) بنا مي كند. از وي ، نوشته أي اهدايي به اكدي و پاره آجري كه برآن تنها بخشي از نام او باقي مانده ، برجاست . شيلهك اين شوشينك از وي به عنوان سازنده ( بازسازنده ) پرستشگاه خداوند اين شوشينك پيش از خود ياد كرده و او را از فرزندان سوكل مخ بزرگ ، شيلهه خوانده است .
    پس از هومبن – نومن ، پسر وي به نام اونتش – گل / نپيريش ( Untash-d.Gal/Napirisha ) به پادشاهي رسيدو به احتمال ، پادشاهي وي همزمان با پادشاهي شولمانو- اشريداول ( Shulmanu-Asharid ) , ( 1245 – 1247 ق.م. ) پادشاه آشور ، و كدشمن – انيل دوم ( Kabashman ) ( 1256-1264 ق.م. ) پادشاهان كاشي بابل بوده باشد.
    وي در 42 كيلومتري جنوب شرقي شوش پرستشگاه بزرگ چغازنبيل را در شهر آل – اونتش – گل / نپيريش ( شهر اونتش گل / نپيريش ) ك امروز بزرگترين و سالمترين زيگورات بر جاي مانده در ايران و بين النهرين است . براي خدايان شوش و ايلام ، به ويژه خداوند اين شوشينك ساخت . همچنين ، از كارهاي ساختماني و بازسازي شوش نيز –غافل نبود . با پيدايش سستي در فرمانروايي كشتي – لييش چهارم ( Kashti-Liliash ) ( 1235 – 1242 ق.م. )پادشاه بابل ، اونتش گل / نپيريش بر بين النهرين تاخت و با غنيمتهاي بسيار كه در بردارنده تنديسهاي خداياني چند نيز بود، به شوش باز گشت .
    در بيست سال پادشاهي اونتش گل/نپيريش ، ايلام از انزواي تاريخي خود بيرون آمد و بار ديگر ، در پهنه سياست روز منطقه فعال شد .
    پس از مرگ اونتش- گل /نپيريش ،شخصي به نام اونپتر / گل نپيريش ( GAL/Napirisha – Unpatar ) به پادشاهي رسيده كه گفته شده پدرش پهير ايشن ( Pahir-Ishshan ) نام داشته است . ب احتمال زياد ، اين پهير – ايشن نمي توانسته عموي هومبن – نومن – پدر اونتش – گل / نپيريش بوده باشد، شايد از نوادگانش باشد . در زمان فرمانروايي اين پادشاه در آشور توكولتي – نينورت ( Tukulti-Ninurta) ( 1208-1244 ق.م.) به گسترش قلمرو خود پرداخت و در حمله به بابل كشتي لييش چهارم را به اسارت به آشور برد وشاهي دست نشانده خود را به پادشاهي بابل منصوب كرد. در بازگشت از بابل ايلاميان وادار به باز پس نشيني از كناره هاي رودخانه كرخه شدند كه در تسلط خود داشتند .
    گفته شده كه پس از مرگ اونتش – گل / نپيريش به مدت يكسال همسر وي به نام نپير – اسو ( Napir-Asu ) كه پيكره أي مفرغي به وزن 2200 كيلو ( بدون سر ) از وي برجاي مانده، پادشاه ايلام شده است. اما ، مدركي كه اين را تاييد كند وجود ندارد .
    پس از او نپتر – گل / نپيريش ، برادرش به نام كيدين هوترن ( Kidin –Hutran ) به پادشاهي رسيد كه به احتمال ، حدود بيست سال پادشاهي كرده است . كيدين هوترن با استفاده از ناتواني پادشاهان كاشي بابل ، دو بار بر بين النهرين تاخت و با غنيمتهاي بسيار ، به شوش بازگشت .با وجود اين دو يورش موفقيت آميز ، بابل همچنان زير سلطه آشور باقي ماند.
    پس از كيدين هوترن ،شخصي به نام " هلوتوش/ هلودوش – اين شوشينك " سلسله جديد و نيرومندي را در ايلام پايه گذاري كرد كه به مدت حدود پنجاه سال ،نيرومندترين نيروي سياسي و نظامي منطقه بوده است .
    شوتروك – نهونت ( Shutruk-Nahhunte ) پس از هلو دوش – اين شوشينك به پادشاهي رسيد. وي با استفاده از زمان مناسب به همراه پسر خود ، كوتير – نهونت ( Kutir-Nahhunte ) بربابل تاخت ( 1160 ق.م. ) و شكست سختي را بر پادشاه آن زبت – شوم- ايدي (Zababa-shum-iddina ) وارد كرد وسبب سرنگوني وي شد. شوتروك – نهونت در بازگشت به شوش ، انبوهي از غنيمتهاي جنگي را چون ستون قانون حمورابي ، سنگ يادبود من – ايشتو – سو اكدي و با خود به شوش آورد.
    سه سال بعد ، 1157ق.م. كوتير – نهونت موفق شد آخرين پادشاه سلسله كاشي ها به نام انليل – نادين-آخ ( Enlil- nadin-ahe ) را دستگير و به همراه تعداد زيادي از بينالنهرينيها به ايلام بفرستد . كوتير- نهونت كه پس از پدر به پادشاهي رسيده بود ، با غنيمتهاي بسيار ، از جمله : پيكر خداوند مردوك ، خداي بابل و پيكره هاي ديگر خدايان بين النهرين به شوش باز گشت . ب اسارت بردن خداوند مردوك ، تا"ثير بسياري بر روحيه مردم بين النهرين گذاشت و سبب شده كه چهار دهه بعد ، بين النهرينيها بر ايلام بتازند و آن پيكره را بار ديگر به بابل بازگردانند .
    پس از مرگ كوتير – نهونت در حدود سال 1140 ق.م. برادرش شيلهك اين ش.شينك ( Shilhak-In-Shushinak ) كه بي گمان بزرگترين پادشاه تاريخ ايلام بود، به پادشاهي رسيد. وي با هشت بار لشكركشي ، دامنه سلطه ايلام را تا نواحي كركوك و كوههاي غربي زاگرس گسترش داد. به احتمال زياد وي، سبب اختلال در حكومت آشور شد ومسبب قتل" آشور-دان " اول ( Ashshurdan ) ( 1134-1179 ق.م. ) گشت . همچنين ، يك بار نيز به بابل كه به احتمال شورشهايي در آن پديد آمده بود تاخت و تا بابل و فرات پيش رفت . شيلهك – اين – شوشينك پس از مرگ برادر ، با همسر وي نهونت – اوتو ( Nahhunte-Utou ) ازدواج كرد و در همه نوشته ها ، همواره براي وي و فرزنداني كه از برادرش بودند در خواست طول عمر وشادي و خوشي كرده است .
    از شيلهك – اين – شوشينك نوشته هاي بسياري بر جاي مانده است .نبشته هاي پيروزيها و آبادانيهايش . وي ، به هنگام نو سازي پرستشگاههاي گوناگون ، از شاهان گذشته أي كه براي نوسازي آن پرستشگاه كوشش كرده بودند نام برده است . از اين رو ، فهرست طويلي از پادشاهان گذشته ايلام براي ما به يادگار گذاشته است .
    پس از مرگ شيلهك اين شوشينك ، پسر وي " هوتلودوش – اين شوشينك " ( Hutelludus-In-Shushinak ) به پادشاهي رسيد. وي نيز همانند پدر، به نوسازي پرستشگاهها پرداخت . در زمان وي ، بابل و نواحي دجله از زير چيرگي ايلام خارج شد و پادشاه بابل ، " نبوكدوري- اوصور" ( Nabu-kudurri-usur ) ( 1103 –1124 ق.م.) دو حمله به خوزستان و شوش مي كند كه دومين آن ،در گرمترين روزهاي تابستان خوزستان بود .
    در اين حمله ، هوتلودوش اين شوشينك را وادار به گريز از شوش شد و نبوكدوري اوصور ، تنديس خداوند مردوك را از شوش به بابل بازگرداند . شايد با بازگشت نبوكدوري اوصور ، هوتلودوش – اين- شوشينك به شوش باز گشته و آنجا را در اختيار خود گرفته باشد .
    با پايان يافتن پادشاهي هوتلودوش اين شوشينك، يك باره با سكوت كاملي در مورد ايلام و نيز بيشتر سرزمينهاي خاور نزديك روبه رو مي شويم كه كم و بيش نزديك به دويست سال به درازا مي كشد .
    نوشته هاي ايلامي ميانه قرن هشتم پيش از ميلاد ، برادر هوتلودوش اين شوشينك را به نام " شيلهين –همرو-لگمر " ( shilhina-Hamru-Lagamar ) پادشاه بعدي ايلام خوانده ، ولي در مورد اين پادشاه ، سندي از زمان خود وي به دست نيامده است .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  5. #5
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    ايلامي نو از 814 ق.م. تا كوروش بزرگ
    در نبردي كه ميان ايلاميان و بابليان با سپاهيان سين – اخ –اريب ( Sin-ahhe-eriba ) ( سناخريب، 681-704ق.م. ) پادشاه تازه آشور رخ داد ، آشوريان پيروز شدند و پسر سين – اخ – اريب به نام آشور- نادين – شومي ( Assur-nadin-shomi ) به پادشاهي بابل منصوب گشت ( 700ق.م. )
    پس از شوتروك – نهونت دوم ، برادرش هلوشو- اين شوشينك ( Hallush-In-Shushinak ) ( 693-698 ق.م.) به پادشاهي ايلام رسيد .
    هنگامي كه سين اخ اريب سرگرم سركوب آخرين ياران مردوك – اپل – ايدين بود هلوشو – اين –شوشينك به شمال بابل تاخت و به ياري بابليان ، پسر سين – اخ – اريب را دستگير كرد و به ايلام فرستاد ( 694 ق.م.) و يكي از متحدان بابلي خود را به پادشاهي بابل نشاند .
    در سال 693 ق.م. آشوريان به بابل تاختند و پس از به دست گرفتن بابل ، دست نشانده ايلاميان را به اسيري گرفتند .در پايان سال 693 ق.م. گفته شده كه براثر شورشي ، هلوشو – اين شوشينك كشته شد و كودور – نهونت دوم به پادشاهي نشست . كودور – نهونت ، پايتخت ايلام را به مدكتو ( Madakto ) ( به احتمال در شرق يا جنوب شرقي خوزستان ، جايي تا حدي دورتر از دسترس آشوريان ) و سپس ، به هيدلو ( Hidalo ) ( هيدلي Hidali ) در گل نبشته هاي تخت جمشيد و بي گمان دژسپيد در نزديكي نور آباد فهليان ) منتقل كرد.
    در سال 692 ق.م. سين – اخ – اريب به ايلام تاخت . بنابرگزارشي ، كودور – نهونت ، سه ماه پس اين حمله مرد و بنابر گزارش ديگر ، وي دستگير و دو ماه پس از آن كشته شد. پس از كودور – نهونت، هومبن – نيمن ( Humban-nimena ) ( 689-692ق.م.) به پادشاهي رسيد.
    در سال 691 ق.م. وي فرماندهي سپاهيان ايلامي ، بابلي و كوه نشينان زاگرس را نبردي با آشوريان ، بر عهد داشته كه بنابر نوشته هاي بابلي ، پيروزي از آن هومبن – نيمن شده است . سال بعد – به تلافي- سين – اخ – اريب بابل را تصرف و ويران كرد .
    اندكي پس از سقوط بابل ، هومبن – نيمن در گذشت و هومبن – هلتش اول ( Humban-haltash ) ( 681-688 ق.م.) به پادشاهي رسيد . د رزمان وي ، به نشان دوستي گويا برخي از پيكره هاي خدايان بابلي كه در زمانهاي گوناگون به شوش برده شده بودند ، به بابل بازگردانده شدند. هومبن – هلتش اول بر اثر بيماري در سال 681 ق.م. مرد .
    پس از وي ، هومبن – هلتش دوم ( 675-680 ق.م. ) به جاي وي نشست . با كشته شدن سين – اخ – اريب در سال 681 ق.م. ، بار ديگر بابليان كوشيدند تا از پشتيباني ايلاميان برخوردار شوند . در سال 675ق.م. هومبن – هلتش دوم به شمال بابل تاخت و شهر سيپر( Sippar ) را تصرف كرد.
    اندكي پس از اين رويداد ، گويا بر اثر سكته در گذشت و برادرش اورتكي ( Urtaki ) به پادشاهي رسيد . با روي كار آمدن اورتكي ، رابطه أي دوستانه ميان وي و پادشاه آشور ، آشور – اخ – ايدين ( Ashshur-an-Issin ) ( اسارها دون 669 –680 ق.م.) پديد آمد و ايلاميان از ياري دادن به شورشيان بابلي بر ضد آشوريان ، خوداري نمودند . اين پيوند دوستي در زمان پادشاهي آشور – باني – اپلي ( Ashsur-bani-apli ) ( آشورباني پال ، 627-668 ق.م. ) و تا سال 665 ق.م. ادامه يافت .
    در سال 665 ق.م. اورتكي حمله اي به بابل كرد ، اما سپاه آشور او را وادار به باز پس نشيني كرد . اندكي بعد اورتكي مرد.
    بر اساس نبشته هاي آشوري ، پس از اورتكي ، تپتي – هومبن – اين – شوشينك ( Tepti-Humban-In-Shushinak ) كه از پسران شيلهك – اين – شوشينك دوم بود به پادشاهي ايلام رسيد . در اين نبشته ها از وي به ت او من ( Teuman ) ياد شده است . بنابر گفته آشوريان ، سه تن از فرزندان اورتكي به دربار آشور پناهنده شدند . مدت ده سال جنگي ميان ايلام و آشور رخ نداد و در اين مدت ، ت اومن به بازسازي پرستشگاههاي سرگرم شد. درسال 653 ق.م. آشور – باني – اپلي به ايلام تاخت و پس از تصرف در ، در كناره رود اولايي ( كارون و يا شائور امروزي ) در نزديكي شوش با ايلاميان درگير شد. نبرد ، تپتي هومبن اين شوشينك به قتل رسيد . آشورباني اپلي ، يكي از پسران پناهنده اورتكي را به نام هومبن – نيكش دوم ( Humban-nikash ) به پادشاهي شوش و مدكتو نشاند . با اين حال ، مداركي ديگر نشان دهنده آن است كه شخصي به نام ات – هميتي –اين شوشينك ( Atta-Hamiti-In-Shushinak ) فرزند هوترن – تمپي – به فرمانروايي شوش رسيده است . در ميان سالهاي 652 تا 648 ق.م. كه ميان آشورباني اپلي و برادرش شمش – شوم – اوكين ( Shamash-shum-ukin ) پادشاه بابل جنگ و كارزار بود، هومبن نيكش دوم به ياري پادشاه بابل رفت كه در نزديكي شهردر ، از سپاهيان آشورباني اپلي شكست خورد. در پي اين شكست و در پي شورشي ، شخصي به نام تمريتو ( Tammaritu ) ( 649 –652 ق.م. )ب جاي هومبن نيكش دوم نشست . وي با نبوبل شوماتي ( Nabu-Bel-shumati ) كلداني بر آشورباني اپلي متحد شد. او نيز در نبردي از سپاهيان آشور شكست خورد و در پي شورشي ،از پادشاهي بر كنار شد و به دشمن خود – آشور – پنا برد كه پناه هم داده شد. با گريز تمريتو ، شخصي به نام ايندبي بي ( يا ايندبي كش 648-649 ق.م.م) به سلطنت رسيد كه در پي تـهديد آشوريـانـي پـال در حمله بـه ايلام ، كشته شد و به جاي وي هومبن – هلتش سوم ( ؟- 648 ق.م.) به پادشاهي رسيد .
    در سالهاي 646 –647 ق.م. آشوريان بار ديگر به ايلام تاختند . هومبن – هلتش سوم ناگزير به گريز گشت . همزمان با بازگشت آشوريان ، هومبن – هلتش به مدكتو مراجعت نمود كه با بازگشت آشوريان روبه رو شد و به دور – اونتش پناه برد . آشوريان ، اين بار كم و بيش همه دشت خوزستان و كوههاي شرقي را به تصرف در آوردند و در بازگشت ، شوش را غارت و ويران كردند و بار ديگر ، تمريتورا به پادشاهي شوش نشانند. چنين به نظر مي رسد كه با بازگشت آشوريان ، هومبن – هلتش به مدكتو بازگشته باشد ، اما مدتي بعد دستگير و به آشور برده شده .
    شاهان آشور هماره در همه گزارشهاي خود درباره كشتارها ،چپاولگريها و غارتها ، بيش از اندازه غلو و خودستايي كرده اند و آشور – باني – اپلي هم مدعي است كه شوش را جايگاه ماران و گژدمها كرده است . با اين حال ، مي بينيم كه ايلاميان اندك اندك از ميان همان ويرانه ها سر بر آورده و به بازسازي خود سرگرم شده اند . با مرگ آشور باني اپلي و پديدار شدند سستي روز افزون در آشور ، بابل نبواپل – اوصور( nabu- apal – usur‌) ( 605 – 625 ق.م. ) به سلطنت نشست و براي بدست آوردن پشتيباني نيروهاي ايلامي ، در كارزاربا آشوريان ، خدايان ايلامي را كه سپاهيان آشوباني اپلي به اوروك ( در جنوب بين النهرين ) برده بودند به شورش باز گرداند . به نظر مي آيد كه ايلاميان مركزيتي در شوش پديد آورده و به تقويت نيروي نظامي خود پرداخته اند چه در نسل بعدي ، در زمان نبوكد دوري – اوصور دوم ( بخت نصر عهد عتيق 562 – 604 ق.م. ) در سال 596 ق.م. ميان ايلاميان و بايليان در كرانه دجله درگيري پيش آمد . مدارك ديواني ايلامي به دست آمده از شوش كه درباره جامه ، سلاح و ديگر كالاها ( كه بر اساس خط و شيوه نگارش مي توان گفت متعلق به سالهاي پاياني قرن هفتم و نيمه نخست قرن ششم پيش از ميلاد مي باشد ) ، به درستي نشانگر تجديد حيات شهر شوش در اين دوران است . با برقراريي فرمانروايي هخامنشيان در پارس ، بخش شرقي – انشان – از حوزه تصرف فرمانروايان ايلامي خارج گشت . كوروش اول ، پدر بزرگ كوروش دوم ، به گواهي نقش مهري برگل نوشته هاي با روي تخت جمشيد ، " مهر 93 " خود را از " انشان " و " فرزند چيش پيش " خوانده است . كوروش بزرگ نيز در گل خوزستان به تصرف كوروش بزرگ در آمد ،‌مدركي در دست نيست . اما، آنچه از زمان كوروش بزرگ در مي يابيم ،‌اين است كه سرزمينهاي ايلامي از آن زمان تا به امروز همواره بخشي از ايران زمين بوده اند .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  6. #6
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    نام سرزمين باستاني ايلام به صورت Hat\Hal-tam-ti و صورتهاي مشابه آمده است. اين نام در خط سومري در صورت هزوارشي Nim.ki نوشته شده كه به صورت Elam(a) (در سومري) و Elamtu (در اكدي) خوانده مي شده است از واژه Hal-tam-ti و نام امروزي ايلام يا عيلام كه در جهان مرسوم شده است ، برگرفته از گونه نوشتاري در عهد عتيق است متاسفانه شيوه نگارش سومري ونوشتاري عهد عتيق بي توجه به اصل واژه براي برخي اين گمان را ايجاد كرده است كه ايلام يا عيلام را واژهاي سامي، هم ريشه با علي –يعلوا عربي بپندارند و آن را به نادرست و ناروا سرزمين بلند معني كنند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  7. #7
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    هخامنشیان

    ويدئوي پاسارگاد



    کوروش ( سيروس در انگليـسي، و کوروس در يوناني ) در تاريخ يکي از چهرهاي شاخص شناخته شده است. موفـقـيت او در شکل گيري امپراطوري هخامنشي، نـتـيجه و آميزه اي از هوشياري و مهارتهاي او در ديـپـلماسي و نظامي گري؛ و همچـنـين خلق و خوي او و داشتن دانايي و درايت کامل او از کشور بود. ايرانـيان او را " پدر " ؛ و يونانـيان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند يک مرد قانونگذار و قانون نگر مي ديدند؛ و يهوديان به او مانند يک روحاني مقدس احترام مي گذاشتـند.


    آرمانها و ايده آل هاي او بسيار بالا بود؛ و به هيچ کس اجازه و حق قانونگذاري نمي داد مگر اينکه آن کس از لحاظ توانمندي از آنچه که دارد بالاتر باشد. از لحاظ يک رئيـس و مدير و مجري، فراست و بـيـنش زيادي داشت، و خودش را يک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـيجه ميتوانست راحتر از جهانگشايان گذشته قانون بگذارد.

    انسانـيـت او مساوي بود با آزادي با افتخار، که همين باعـث مي شد که او مردم را در يک سطح نگاه کند، که همين شخصيـت او باعـث شد که بقيه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند.

    تاريخ حتي از اين هم فراتر رفتـه و به او لقب هايي مانند نابغـه، سياستمدار، مدير و رهبر تمام مردها، و اولين مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشي و تدابـيـر جنگي داده است. کوروش براستي و حقيـقـتاً که لياقت دريافت کلمه " کبـيـر " را دارد.

    کوروش کبـير بعـد از پـيروزي بر آستـياگ، آخرين پادشاه ماد، در 550 قبل از ميلاد به قدرت رسيد. بعـد از چندين پـيروزي بر پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني )، کروسيوس، در 546 قبل از ميلاد، و بعـد از موفـقـيت يک رشته عـمليات جنگي بر عـليه بابل در 539 قبل از ميلاد، کوروش بـنـياد يک امپراطوري عـظيم را گذاشت؛ که از درياي مديـترانه در غـرب شروع و تا شرق ايران، و از شمال از درياي سياه تا به کشورهاي عـربي بود.


    کوروش در سال 530 قبل از ميلاد در جنگي که در شمال شرقي امپراطوري اش داشت، کشته شد. گزنـفون در نوشته هاي خود گفته : " او توانايي توسعـه دادن از ترس از خود را در قسمتي از دنـيا داشت، که همه را متحـير بکند، و هيچ کسي کاري که به زيان و ضرر او باشد انجام نمي دهد. تمام خواسته هاي مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام مي داد و هر کسي آرزو داشت که در امپراطوري او زندگي کند ".
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  8. #8
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش کبـيـر

    هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.

    بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد. کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است. مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد. بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.

    بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد. اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.

    کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند. او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند. موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند. آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است. بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد. به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.

    هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد. هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت. سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد. موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند. کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.

    چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  9. #9
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    شرح تاريخي

    پايـه گذار رژيم سلطـنـتي هخامنـشي شخصي بود به نام " هخامنش "، پرنس قـبايل پاسارگاد که پايـتخـتـش هم به نام او اسم گرفت، که ويرانه هاي آن هنوز هم وجود دارد و نشانگر دوره کوروش بزرگ است. هيچ کس بطـور کامل نمي تواند بگويد که هخامنشيان بعـد از کدام سلسله اسم گرفته شد. اما اين حقـيـقـت که حافظه او که بايد احترام زيادي به آن گذاشت، قبايل پارسي را بصورت يک ملت درآورد قـبل از آنکه در گذر تاريخ از بـيـن بروند. پسر او " تيـس پس " از موقـعـيـت بي دفاعي ايلام استفاده کرده و آنجا را تصرف کرد و " آشور بانـيال " را از تخت بزير کشيد. و لقب پادشاه، پادشاه انشان، را بر روي خود گذاشت. بمجرد مرگ او يکي از پسرانش در " انشان " موفـق شد و بـقـيه در پارس.



    همانطور که در جدول بالا نشان داده شد اين طبـقه بـندي از دو خط بالا شروع شده و مرجع آن کتـيـبه داريوش در بـيـستون است :

    " هشت پادشاه از نـژاد من قبل از من بوده اند، و من نهميـن پادشاه هستم و تمام ما در اين دو خط همگي پادشاه بوده ايم ".

    کوروش که از نوادگان پادشاهان گذشته است، در واقع بايد کوروش دوم نام گيرد که اسم بـعـد از پـدر بزرگ خود برده است. او بخودش به چشم يک پادشاه انشان نگاه مي کند و خودش را متعـلق به فرمانروايان فارسي مي داند، اما کوروش از طرف مادري هم به درجه پادشاهان مي رسيد چونکه مادرش دختر آستياک آخرين پادشاه هخامنشي بود.

    مطابق با گفته هرودوت، آخرين، آخرين فرمانرواي ماد، آستياک ( سلطنت از سال 585 - 550 قبل از ميلاد ) در تاريخ 549 قبل از ميلاد از کوروش شکست خورد و اکباتان پايتخت او در سال 550 قبل از ميلاد فتح شد.

    تاريخه " نابونيداس " داستاني را تعـريف مي کند که بدين شرح است :

    سپاهي که او براي جنگـيدن با کوروش جمع کرده بود به تاخت بسوي او مي رفـتـند. براي آستـياگ رفـتن بسوي کوروش براي جنگ با سپاهش مانند اين بود که، چونکه سپاه آستياگ از او متـنـفر بودند و مي خواستـند که طغـيان کنند، سپاه خود را براي اوببرد. کوروش شهر اکباتان را با تمام طلا و نقره و تمام چيزهايش گرفت.

    بدين گونه کوروش فرمانرواي ماد و پارس شد. ما هـنوز هم مطمـعـاً نـيستـيم که کوروش کي بر تخت سلطـنت پارس نـشست. ممکن است بعـد از فـتح اکباتان از او خواسته شده باشد که بر تخت سلطـنت پارس هم تکيه کند.

    چند سال بعـد، کروسيـوس، پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني ) ( که بسيار ثروتمند بود ) تصـميم گرفت که از موقعـيت پـيش آمده در ايران استفاده کرده و با عـوض شدن رژيم در ايران به آنجا حمله کرده و سرزميـنهايي را گرفته و قلمرو خودش کند. او از رود " هاليس " که در گذشته مرز بـيـن کشور ليدي و ماد بود گذشت و وارد ايران شد. کوروش بعـد از پي بردن به اين موضوع شتابان بسوي باختر(غرب) رفـته و بعـد از مواجه شدن با نـيروي کروسيوس آنها را بزور بـيرون رانده و آنها به " سارديس " پايتخت ليدي مراجعـت کردند. کروسيوس بقدري شتابزده عـقب نـشيني کرد که فکر نميکرد سپاه ايران را پشت سر دارد، و فکر مي کرد که شهرهاي کوچک مي تواند جلوي او را بگيرد. او احمقانه فکر مي کرد که زمستان نزديک است و کوروش که خيلي از شهر و خانه اش دور است، نمي تواند که او را تعـقيب کند. اما کوروش او را تعـقـيب کرد و در جنگي تاريخي در 546 قبل از ميلاد در دشتهاي باز " هرموس " سپاه ليدي را شکست داد. نيرنگي که کوروش به سپاه ليدي زد اين بود که مقـداري شتر در قلب سپاه خود جاي داد و از آنجايي که اسب از بوي شتر نفرت و هراس زيادي دارد، عملاً سوارنظام نـتوانست کاري از پـيش ببرد و کوروش فاتح اين نبرد شد.

    بعـد از آن شکست، کروسيوس به پايتخت " تسخير ناپذيرش" سارديس مراجعـت کرد و منـتـظر متحديـنش شد که هر چه زودتر به کمک او بروند. در اينجا هرودوت نحوه دستگيري او را توضيح مي دهد.

    "بعـد از گذشت 14 روز از محاصره، کوروش گفت به اولين کسي که وارد ليدي شود جايزه هنگفتي را مي دهد. روزي يک سرباز مرديان (که در بعـضي تواريخ از او به اسم رستم نام برده شده است، رجوع شود به " سرزمين جاويد "، جلد اول، ترجمه ذبـيح الله منصوري) ديد که چگونه يک نفر سرباز مستـقر در پادگان شهر براي آوردن کلاه خود که به پائـين افتاده بود، از صخره که دور از دسترس نگهبانان ديگر بود پائـين آمد و کلاه خود را برداشت و دوباره مراجعـت کرد. او آن راه را نشان کرد و با چند نفر از دوستانش آن پادگاه را غـافلگير کرده و دروازه شهر را بر روي سپاه ايران گشود ".

    کراسيوس بصورت يک زنداني به پارس منـتـقـل شد، اما متعـاقـباً بصورت يک اصيل زاده در بارگاه خودش زندگي مي کرد. براي کوروش که زندگي آستـياگ را به او بخشيده بود، از بـيـن بردن کراسيوس محال بنظر مي رسيد. کراسيوس و بقيه خاندان او جزو اولين خارجياني، مخصوصا يونانيان، بودند که در خدمت خانواده سلطـنـتي درآمدند، و اين براي ايرانيان بسيار خوب و کاربرد عملي و فرهنگي داشت.

    کوروش، هارپاگوس که يکي از افسران ارشدش بود را براي محکم کردن موقعـيت کشور پارس گذاشت، و بصورت کوتاهي بعـد از آن "ليسيا"، "کاريا" و حتي شهرهاي يوناني آسياي صغـير هم جزو امپراطوري کوروش درآمدند. در حقـيـقـت اولين برخورد ايرانيان با يونانيان که منجر به مقاومت کمي شد، از آنجا شروع شد که تجار يوناني مي خواستـند که تجارت خود را بسط دهند. قبل از اين بـيـشترين مبادله کالا در داخل امپراطوري و مناطـقي بود که به تازگي جزو قـلمرو امپراطـوري درآمده بود.

    در همين موقع بود که کوروش در پاسارگاد( که در زبان ايراني به معـني زيست گاه است ) پايـتختي که فراخور خودش و امپراطوري باشد، بنا کرد.

    در سال 540 قبل از ميلاد کوروش متوجه بابل شد. نبوکد که با حيله و نيرنگ بر تخت سلطـنت بابل نشسته بود، موفـق نشد که از بابل نگهداري کند، و نـتوانست که هيچگونه همبستگي داخلي و خارجي براي بابل درست کند و بابل را به همان صورت به پسرش " بل شازار " داد. بـيشتر از تمام اينها که مردم بابل را از دست نبوکد ناراضي کرده بود و آنها را تحريک مي کرد، دين مسخره و زوري نبوکد بود که مردم نمي توانستـند قبول کنند و کوروش هم از همين اختلاف و تـفرقه ميان حکومت و مردم استـفاده کرد. در حقـيـقـت پرنس " بل شازار " از فريب خوردگي مردم استفاده مي کرد؛ هرودوت و گزنفون شهامت و جرات او را در فن لشگر کشي شرح مي دهند : "در موقعي که بل شازار در حال جشن خيلي بزرگي بود، ايرانيان مسير رودخانه فرات را که از وسط بابل مي گذشت عـوض کردند. و يک شب که مردم بابل در حال شادي کردن ديني بودند، سپاه ايران از مسير رودخانه وارد شهر شدند ". گزنفون مي نويـسد که " ساکنـين آن منطقه مرکزي، خيلي بعـد از اينکه بخش بـيروني شهر گرفته شد، متوجه تغـيـير نشدند و همينطـور به عـياشي کردن ادامه دادند تا اينکه تمام شهر بطـور کامل تصرف شد ".

    بهر جهت ما هيـچگونه دليلي را نمي توانـيم بـياوريم که اين داستان را رد کند. ولي حقـيـقـت امر اين است که نـيروي دفاعـي بابل بخاطر شورشي که در داخل شده بود ضـعـيف بود و نمي توانست هنچگونه دفاعي بکند.

    بابل بدون کوچکترين مقاومتي تسليم کوروش شد، بدون آنکه حتي کسي به فکر جنگيدن باشد؛ و اين يکي از نادرترين جنگهاي تاريخ است که بايد گفت که گرفـتـن بابل بصـورت غـافـلگيرانه بود. کوروش با آوردن خداي بزرگ و قديمي بابل " مردوک " که خداي خدايان بابل بود و کوتاه کردن دست مبـلغـين که خود را هم طراز با شاه مي دانستـند، بابل را هم جزو امپراطوري خود کرد.

    کوروش اکنون فرمانرواي بزرگـترين منطـقه، که از درياي مديـترانه تا به شرق ايران و از شمال از درياي سياه تا به مرزهاي عـربي ادامه داشت، بود. تمام اين ها از روي لوحه کوروش که به " استوانه کوروش " ( در موزه انگلستان ) معـروف است و مانـند يک بشکه است که روي آن با خط ميخي حکايت گرفتن بابل حکاکي شده است، و کوروش خودش را در آن فرمانرواي دنـيا مي خواند. کوروش همچنـين بازگو مي کند که چطـور مردمي را که بصورت برده در بابل بودند به سرزميـنهاي خود برگردانده و هميـنطـور تمام تصاوير را به معـابد بازگردانده است. در اين لوح از يهوديان نامي برده نشده است، اما بطـور مشخص در کتاب " ازرا" ( 3 - 1 ،1 ) گفته شده که تمام اسيراني که بوسيله نبوکد نصر گرفتار شده بودند به کشور خود اورشليم مراجعـت کرده و معـبد خود را از نو بنا کردند. اين سندي است از عـقـيده و ايمان کوروش که هميـشه به آن ممارست ميکرد و مي خواست که صلح و صفا را به زندگي مردم بـياورد و اين خوش باش و درودي است که در اولين فصل حقوق بشر آمده است. با اين که قسمتي از لوحه کوروش کبـير بر اثر مرور زمان از بـيـن رفته است اما قسمت اعظم آن مانده و ترجمه شده است.




    لوحه معـروف کوروش کبـير که در سال 539 قبل از ميلاد نوشته شده و چگونگي فتح بابل را مي گويد من، کوروش، پادشاه جهان، پادشاه کبـير، پادشاه مقـتـدر، پادشاه بابل، پادشاه سرزمين سومر و اکد، پادشاه چهارگوشه جهان، پسر کمبودجيه، پادشاه " انشان"، نوه کوروش، زاده "تـيس پس"، از سلاسه خاندان سلطـنـتي، که گرامي مي داشتـند حکم "بل" و "نـبـيو" را، که مقام سلطـنت که آنها مايل به آن بودند، در قلبشان جاي داشت.
    وقـتي که من، بخوبي ترتـيـب کارها را مشخص کردم، وارد بابل شدم؛ من به شادي و ميـمنـت صندلي دولت را در وسط کاخ سلطـنـتي بنا کردم. "مردوک" بزرگترين خداي بابل را که مورد احترام ساکنـين بابل بود آوردم که آنها بسوي من بـيايـند. من ديدم که چگونه آن را پرستش ميکردند. سپاه بـيشمار من بدون آنکه مخـتـل شود به طرف قـلب بابل حرکت کرد. من نگذاشتم که هيچکس در سرزمين سومر و اکد ارعاب و وحشي گري کند. من متوجه امنـيـت بابل و تمام اماکن مقـدس آنجا بودم. من تمام خانه هاي ويران مردم بابل را دوباره بازسازي کردم. من به بدبخـتي هاي مردم بابل پايان دادم.
    شهرهاي آشور، سوسا، آگد، زامبان، و ميرون و تا آنجايي که منـطـقه اجازه مي داد تمام شهرهاي مذهبـي آن منطـقه را که مکانهاي مقـدس آنها ويران شده بود و خانه خداي آنها از بـيـن رفته بود، من تمام آنها را درست کردم و خانه خدايان آنها را به وسط شهرهايشان برگرداندم.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  10. #10
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    تخت جمشيد



    پرسپوليس، يا آنگونه که شناخته تر است "تخت جمشيد"، مجموعه ای از کاخهای بسيار باشکوهی است که ساخت آنها در سال ب512 قبل از ميلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجاميد. اسکندر مقدونی در يورش خود به ايران در سال 331 قبل از ميلاد، آنرا به آتش کشيد. تاريخنگاران در مورد علت اين آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از يک حادثه غير عمدی ميدانند ولی برخی کينه توزی و انتقام گيری اسکندر را تلافی ويرانی شهر آتن بدست خشايار شاه علت واقعی اين آتش سوزی مهيب ميدانند.

    از آنچه امروز از تخت جمشيد بر جای مانده تنها می توان تصوير بسيار بهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با اين همه می توان به مدد يک نقشه تاريخی که جزئيات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخيل، به اهميت و بزرگی اين کاخها پی برد. نکته ای که سخت غير قابل باور می نمايد اين واقعيت است که اين مجموعه عظيم و ارزشمند هزاران سال زير خاک مدفون بوده تا اينکه در اواخر دهه1310 خورشيدی کشف شد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/