صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 33

موضوع: گلستان سعدي - باب دوم، در اخلاق پارسايان

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت دهم


    يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند
    که اى روشن گهر پير خردمند

    ز مصرش بوى پيراهن شنيدى
    چرا در چاه كنعانش نديدى؟

    بگفت احوال ما برق جهان است
    دمي پيدا و ديگر دم نهانست

    گهى بر طارم اعلى نشينيم
    گهى بر پشت پاى خود نبينيم

    اگر درويش در حالى بماندى
    سر و دست از دو عالم بر فشاندى

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت يازدهم


    در جامع بعلبك بودم .يك روز چند كلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى كه در آنجا بودند، مى گفتم ، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصيرت يافتم كه آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند كه در وجود آنها راهى به جهان معنويت نبود. ديدم كه سخنم در آنها بى فايده است و آتش سوز دلم ، هيزم تر آنها را نمى سوزاند. تربيت و پرورش آدم نماهاى حيوان صفت و آينه گردانى در كوى كورهاى بى بصيرت ، برايم ، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مى دادم و در معنويت باز بود. سخن از اين آيه به ميان آمد كه خداوند مى فرمايد:
    و نحن اقرب اليه من حبل الوريد:
    و ما از رگ گردن ، به انسان نزديكتريم .
    دوست نزديكتر از من به من است

    وين عجبتر كه من از وى دورم

    چه كنم با كه توان گفت كه دوست

    در كنار من و من مهجورم

    من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده اي برکنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره‌اي زد که ديگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش.گفتم:
    اى سبحان الله ! دوران باخبر، در حضور و نزديكان بى بصر، دور
    فهم سخن چون نکند مستمع
    قوت طبع از متكلم مجوى

    فسحت ميدان ارادت بيار
    تا بزند مرد سخنگوى گوى

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت داوزدهم
    شبى در بيابان مكه از بي‌‌خوابي پاي رفتنم نماند. سربنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار .


    پاى مسكين پياده چند رود
    كز تحمل ستوه شد بُختى

    تا شود جسم فربهى لاغر
    لاغرى مرده باشد از سختى

    گفت: اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس. اگر رفتى، بردى و گر خفتى مردى .


    خوشست زير مغيلان براه باديه خفت
    شب رحيل ، ولى ترك جان ببايد گفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سيزدهم


    پارسايي را ديدم بر کنار دريا که زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به نمي‌شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خداي عز وجل علي الدوام گفتي. پرسيدندش که شکر چه مي گويي؟ گفت: شکر آنکه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي.
    گر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز
    تا نگويى كه در آن دم، غم جانم باشد

    گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد
    كو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت چهاردهم


    درويشي را ضرورتي پيش آمد، گليمى از خانة ياري بدزديد. حاکم فرمود تا دستش بدر کنند. صاحب گليم شفاعت کرد که من او را بحل کردم. گفتا : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم. گفت: آنچه فرمودي راست گفتي وليکن هر که از مال وقف چيزي بدزدد قطعش لازم نيايد والفقير لايملک هر چه درويشانراست وقف محتاجانست. حاکم دست ازو بداشت و ملامت کردن گرفت که جهان برتو تنگ آمده بود که دزدي نکردي الا از خانه چنين ياري. گفت: اى خداوند نشنيده‌اى كه گويند: خانه دوستان بروب و در دشمنان مكوب.


    چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده
    دشمنان را پوست بر كن، دوستان را پوستين

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت پانزدهم


    پادشاهى پارسايي را ديد گفت: هيچت از ما ياد آيد؟ گفت: بلي، وقتي که خدا را فراموش مي کنم.


    هر سو دود آن كس ز بر خويش براند
    و آنرا كه بخواند به در كس ندواند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت شانزدهم
    يكى از جملة صالحان، بخواب ديد پادشاهى را در بهشت است و پارسايى در دوزخ ، پرسيد موجب اين درجات چيست و سبب درکات آن که مردم بخلاف اين معتقد بودند.
    ندا آمد كه اين پادشه به ارادت درويشان به بهشت اندرست و اين پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ.


    دلقت به چكار آيد و مسحى و مرقع
    خود را زعملهاى نكوهيده برى دار

    حاجت به كلاه بركى داشتنت نيست
    درويش صفت باش و كلاه تترى دار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت هفدهم


    پياده‌اي سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومي نداشت؛ خرامان همي رفت و مي‌گفت:


    نه بر اشترى سوارم، نه چو خر به زير بارم
    نه خداوند رعيت، نه غلام شهريارم

    غم موجود و پريشانى معدوم ندارم
    نفسى ‌مي‌زنم آسوده و عمرى مي‌گذارم

    اشتر سواري گفتش؛ اي درويش کجا مي‌روي؟ برگرد که بسختي بميري. نشنيد و قدم در بيابان نهاد و برفت. چون به نخله محمود در رسيديم ، توانگر را اجل فرار سيد. درويش به بالينش فراز آمد و گفت: ما بسختي بنمرديم و تو بر بختي بمردي.


    شخصى همه شب بر سر بيمار گريست
    چون روز آمد بمرد و بيمار بزيست

    اى بسا اسب تيزرو كه بماند
    خرك لنگ، جان به منزل برد

    بس كه در خاك تندرستان را
    دفن كرديم و زخم خورده نمرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت هجدهم


    عابدي را، پادشاهي طلب کرد. انديشيد که داروي بخورم تا ضعيف شوم، مگر اعتقادي که دارد در حق من زيادت کند. آورده‌اند که داروي قاتل بخورد و بمرد.


    آنکه چون پسته ديدمش همه مغز
    پوست بر پوست بود همچو پياز


    پارسايان روي در مخلوق
    پشت بر قبله مي‌کنند نماز


    چون بنده خداي خويش خواند
    بايد که بجز خدا نداند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت نوزدهم


    کارواني در زمين يونان بزدند و نعمت بي‌قياس ببردند. بازرگانان گريه و زاري کردند و خدا و پيمبر شفيع آوردند و فايده نبود.


    چو پيروز شد دزد تيره روان
    چه غم دارد از گريه کاروان


    لقمان حکيم اندر آن کاروان بود يکي گفتش: از کاروانيان مگر اينان را نصيحتي کني و موعظه‌اي گويي تا طرفي از مال ما دست بدارند که دريغ باشد چندين نعمت که ضايع شود. گفت: دريغ کلمه حکمت با ايشان گفتن.


    آهني را که موريانه بخورد
    نتوان برد ازو به صيقل زنگ


    با سيه دل چه سود گفتن وعظ
    نرود ميخ آهني در سنگ


    همانا که جرم از طرف ماست.


    به روزگار سلامت شکستگان درياب
    که جبر خاطر مسکين بلا بگرداند


    چو سائل از تو به زاري طلب کند چيزي
    بده و گرنه ستمگر بزور بستاند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/