صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20

موضوع: گلستان سعدی -باب هفتم - در تأثیر تربیت

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در مسطور[۲۰] آمده است که سه نشان دارد یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیّم بر آمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد:
    بس آنکه در بند رضای حق جلّ وعلا بیش از آن باشی که در بند حظّ نفس خویش و هر آن که درو این صفت موجود نیست به نزد محققان بالغ نشمارندش
    به صورت آدمى شد قطره آب که چل روزش قرار اندر رحم ماند و گر چل ساله را عقل و ادب نیست به تحقیقش نشاید آدمی خواند هنر باید که صورت میتوان کرد به ایوان‌ها در از شنگرف[۲۱] و زنگار به دست آوردن دنیا هنر نیست یکی را گر توانی دل به دست آر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    سالی نزاعی در پیادگان حجیچ[۲۲] افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل[۲۳] خود میگفت یاللعجب[۲۴] پیاده عاج[۲۵][۲۶] میشود یعنی به از آن میگردد که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند چو عرضه شطرنج به سر می‌برد فرزین
    از من بگوى حاجى مردم گزاى را کو پوستین خلق به آزار مى درد حاجی تو نیستی شترست از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار[۲۷] رفت که دوا کن بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد.
    ندهد هوشمند روشن راى به فرومایه کارهاى خطیر بوریا باف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    یکی را از بزرگان ائمه[۲۸] پسری وفات یافت پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم گفت آیات کتاب مجید را عزت و شرف بیش از آن است که روا باشد بر چنین جای‌ها نوشتن که به روزگار سوده گردد و خلایق برو گذرند و سگان برو شاشند، اگر به ضرورت چیزی همی‌نویسند این بیت کفایتست:
    بگذر ای دوست تا به وقت بهار سبزه بینی دمیده بر گل من

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    پارسایی بر یکی از خداوندن نعمت گذر کرد که بنده ای را دست و پای استوار بسته عقوبت همی‌کرد گفت ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عزّوجل اسیر حکم تو گردانیده است و ترا بر وی فضیلت داده شکر نعمت باری تعالی بجای آر و چندین جفا بر وی مپسند نباید[۲۹] که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری.
    او را تو بده درم خریدی آخر نه به قدرت آفریدی ای خواجه ارسلان[۳۰] و آغوش[۳۱] فرمانده خود مکن فراموش در خبرست از خواجه عالم صلی الله علیه و سلم که گفت بزرگترین حسرت روز قیامت آن بود که یکی بنده صالح را به بهشت برند و خواجه فاسق را به دوزخ.
    بر غلامی که طوع خدمت تست خشم بی حد مران و طیره[۳۲] مگیر که فضیحت[۳۳] بود به روز شمار[۳۴] بنده آزاد و خواجه در زنجیر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ[۳۵] انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی
    پیل کو تا کتف و بازوى گردان بیند شیر کو تا کف و سر پنجه مردان بیند ما درین حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قتال ما کردند به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی جوان را گفتم چه پایی[۳۶]؟
    بیار آنچه دارى ز مردى و زور که دشمن به پاى خود آمد به گور تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان
    نه هر که موى شکافد به تیر جوشن خاى[۳۷] به روز حمله جنگ آوران به دارد پای چاره جز آن ندیدم که رخت و سلاح و جامه‌ها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم.
    بکارهای گران مرد کار دیده فرست که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند جوان اگر چه قوى یال[۳۸] و پیلتن باشد به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است چنانکه مساله شرع پیش دانشمند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    توانگر زاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه[۳۹] رنگین و فرش رخام[۴۰]انداخته و خشت پیروزه[۴۱] درو به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.
    خر که کمتر نهند بروى بار بى شک آسوده تر کند رفتار مرد درویش که بار ستم فاقه کشید به در مرگ همانا که سبکبار آید به همه حال اسیری که ز بندی برهد بهتر از حال امیری که گرفتار آید

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اَعدی عدوِّک نَفسُک الَّتی بینَ جَنبیکَ[۴۲] گفت به حکم آن که هران دشمنی را که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.
    مراد هر که بر آری مطیع امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
    یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایتی باز کرده و ذم توانگران آغاز کرده سخن بدین جا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته. مرا که پرورده نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد گفتم ای یار توانگران دخل مسکینان اند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل[۴۳] بار گران بهر راحت دگران.
    دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیر دستان بخورند و فضله مکارم ایشان به ارامل[۴۴] و پیران و اقارب و جیران[۴۵] رسیده
    توانگران را وقف است و نذر و مهمانى زکات و فطره و اعتاق[۴۶] و هدی و قربانی خداوند مکنت به حق مشتغل پراکنده روزى پراکنده دل اگر قدرت جودست و گر قوت سجود توانگران را به میسر شود که مال مزکّا[۴۷] دارند و جامه پاک و عرض مصون و دل فارغ و قوت طاعت در لقمه لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف پیداست که از معده خالی چه قوّت آید وز دست تهی چه مروّت وز پای تشنه چه سیر آید و از دست گرسنه[۴۸] چه خیر
    مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش [۴۹]عشا بسته و یکی منتظر عشا[۵۰] نشسته هرگز این بدان کی ماند
    پس عبادت اینان به قبول اولیتر که جمعند و حاضر نه پریشان و پراکنده خاطر اسباب معیشت ساخته و به اوراد[۵۱] عبادت پرداخته عرب گوید اَعوذ بالله مِنَ الفقر المُکِّبِ و جوارِ من لا یُحَبّ[۵۲] وَ در خبرست الفقرُ سوادُ الوجهِ فی الدّارین[۵۳]. گفتا نشنیدی که پیغمبر علیه السلام گفت الفقرُ فخری. گفتم خاموش که اشارت خواجه[۵۴] علیه السلام به فقر طایفه‌ای است که مرد میدان رضا اند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ابرار[۵۵]پوشند و لقمه ادرار[۵۶] فروشند.
    اى طبل بلند بانگ در باطن هیچ بى توشته چه تدبیر کنى دقت بسیج[۵۷] روى طمع از خلق بپیچ از مردى تسبیح هزار دانه بر دست مپیچ درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد کادَ الفقرُ اَنْ یَکونَ کفراً[۵۸] که نشاید جز به وجود نعمت برهنه‌ای پوشیدن یا در استخلاص گرفتاری کوشیدن و ابنای جنس ما را به مرتبه ایشان که رساند و ید علیا[۵۹]به ید سفلی[۶۰] چه ماند نبینی که حق جلّ و علا در محکم تنزیل[۶۱] از نعیم اهل بهشت خبر میدهد که اولئکَ لَهم رزقٌ معلومٌ[۶۲] تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محرومست و ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم.
    حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان بر کشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخن‌های پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاق اند یا کلید خزانه ارزاق مشتی متکبر مغرور معجب نفور[۶۳] مشتغل مال و نعمت مفتتن[۶۴] جاه و ثروت که سخن نگویند الاّ به سفاهت و نظر نکنند الاّ به کراهت. علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پایی معیوب گردانند و به عزت مالی که دارند و عزّت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند بی خبر از قول حکما که گفته اند هر که به طاعت از دیگران کمست و به نعمت بیش به صورت توانگرست و به معنی درویش.
    گر بى هنر به مال کند کبر بر حکیم کون خرش شمار، و گرگا و عنبرست[۶۵] به رنج و سعی کسی نعمتی به چنگ آرد دگر کس آید و بی سعی و رنج بر دارد [۶۶] شدید بر گمارند تا بار عزیزان ندهند و دست بر سینه صاحب تمیزان نهند و گویند کس اینجا در نیست و راست گفته باشند
    گفتم به عذر آن که از دست متوقعان به جان آمده‌اند و از رقعه گدایان به فغان و محال عقلست اگر ریگ بیابان در شود که چشم گدایان پر شود هر کجا سختی کشیده‌ای تلخی دیده‌ای را بینی خود را بشره در کارهای مخوف اندازد و از توابع آن نپرهیزد وز عقوبت ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد
    وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند لئیم الطبع پندارد که خوانیست [۶۷] بریده الا به علّت درویشی شیرمردان را به حکم ضرورت در نقبه‌ای گرفته‌اند و کعب‌ها[۶۸] سفته و محتمل است آن که یکی را از درویشان نفس امّاره طلب کند چو قوّت احسانش نباشد به عصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توام اند یعنی فرزند یک شکم اند مادام که این یکی بر جایست آن دگر بر پاست.
    شنیدم که درویشی را با حدثی[۶۹] بر خبثی گرفتند با آنکه شرمساری برد بیم سنگساری بود گفت ای مسلمانان قوّت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم چه کنم لا رهبانیة فی الاِسلام[۷۰] وز جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگر را میسر میشود یکی آنکه هر شب صنمی در برگیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سر و خرامان را پای از خجالت او در گلمحالست که با حسن طلعت او گرد مناهی گردد یا قصد تباهی کند.
    [۷۱] کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی [۷۲]
    چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد کین شتر صالحست یا خر دجّال با گرسنگی قوّت پرهیز نماند افلاس[۷۳] عنان از کف تقوی بستاند [۷۴] که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی ک بخواندی به فرزین[۷۵] بپوشیدمی تا نقد کیسه همت در باخت و تیر جعبه حجت همه بیانداخت
    دین ورز و معرفت که سخندان سجع گوی بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست تا عاقبت الامر دلیلش نماند، ذلیلش کردم. دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند. چون آزر[۷۶] بت تراش که به حجت با پسر بر نیامد به جنگش برخاست که لئنَ لَم تَنتهِ لاَرْجُمنَّکَ[۷۷]. دشنامم داد سقطش گفتم گریبانم درید زنخدانش گرفتم.
    انگشت تعجب جهانی از گفت و شنید ما به دندان القصه مرافعه این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدل راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی جوید. قاضی چو حیلت[۷۸] ما بدید و منطق ما بشنید سر به جیب تفکر فرو برد و پس از تأمل بسیار بر آورد و گفت ای آنکه توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی بدان که هر جا که گلست خارست و با خمر خمارست و بر سرگنج مارست و آنجا که درّ شاهوار است نهنگ مردم خوار است. لذت عیش دنیا را لدغه[۷۹] اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکاره در پیش.
    نظر نکنی در بوستان که بید مشکست و چوب خشک همچنین در زمره توانگران شاکرند و کفور و در حلقه درویشان صابرند و ضجور[۸۰]مقرّبان حق جل و علا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین توانگران آنست که غم درویش خورد و بهین درویشان آنست که کم توانگر گیرد و من یَتوکل علی اللهِ فهوَ حَسبُهُ[۸۱].
    پس روی عتاب از من به جانب درویش آورد و گفت ای که گفتی توانگران مشتغلند و ساهی[۸۲] و مست ملاهی[۸۳] نَعَم طایفه‌ای هستند برین صفت که بیان کردی قاصر همت کافر نعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و گر به مثل باران نبارد یا طوفان جهان بر دارد به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای عزّوجل نترسند و گویند
    ار از نیستى دیگرى شد هلاک مرا هست، بط[۸۴] را ز طوفان چه باک [۸۵]
    قومی برین نمط که شنیدی و طایفه‌ای خوان نعمت نهاده و دست کرم گشاده طالب نامند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازّمه[۸۶] انام حامی ثغور[۸۷]اسلام وارث ملک سلیمان اعدل ملوک زمن مظفر الدنیا و الدین اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامه و نصر اعلامه
    خدای خواست که بر عالمی ببخشاید ترا به رحمت خود پادشاه عال کرد قاضی چون سخن بدین غایت رسید وز حد قیاس ما اسب مبالغه گذرانید بمقتضای حکم قضاوت رضا دادیم و از مامضی[۸۸] در گذشتیم و بعد از مجارا[۸۹] طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک بر قدم یکدگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن برین بود
    مکن ز گردش گیتى شکایت، اى درویش که تیره بختى اگر هم برین نسق مردى توانگرا چو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض




    1. ^ بی پروا و بی ملاحظه
    2. ^ سرزنش کردن
    3. ^ خداوند ایشان را نیکو بپرورد.
    4. ^ دبستان ـ مکتب
    5. ^ صورت
    6. ^ نوعی بازیست.
    7. ^ کنار
    8. ^ گناهان
    9. ^ ولخرجی
    10. ^ آواز ـ گفتار
    11. ^ آینده
    12. ^ برسان وبگو آنچه بر تو لازم است چون نپذیرند بر تو باکی نیست.
    13. ^ خود سر و نصیحت نشنو
    14. ^ سخندانی
    15. ^ درشتی و عتاب
    16. ^ پوست دباغی شده و موج دار و رنگین.
    17. ^ آنچه در شکم باشد از روده و غیر آن.
    18. ^ نیکبخت
    19. ^ حلق
    20. ^ کتاب و نوشته‌ها
    21. ^ نام سرخی است که از گوگرد و جیوه ساخته میشود و در نقاشی و تذهیب استفاده میشود.
    22. ^ جمع حاج
    23. ^ همکجاوه ـ همسر
    24. ^ عجبا و شگفتا
    25. ^ دندان فیل
    26. ^ نام مهره وزیر شطرنج
    27. ^ طبیب چارپایان
    28. ^ بزرگان و پیشوایان دین
    29. ^ مبادا
    30. ^ شیر درنده
    31. ^ نام غلام
    32. ^ غضب
    33. ^ رسوائی
    34. ^ روز قیامت
    35. ^ تیر انداز
    36. ^ چه نگاه میکنی
    37. ^ پاره کننده زره
    38. ^ گردن
    39. ^ آنچه با خطّ درشت بر مساجد نویسند.
    40. ^ سنگ مرمر
    41. ^ کاشی
    42. ^ دشمنترین دشمنان تو نفس تست که میان دو پهلوی تو قرار گرفته.
    43. ^ حمل کننده
    44. ^ مستمندان
    45. ^ همسایگان
    46. ^ بنده آزاد کردن
    47. ^ زکوة داده شده
    48. ^ آدم گرسنه
    49. ^ گفتن تکبیرة الاحرام
    50. ^ غذای شب
    51. ^ ذکرها
    52. ^ به خدا پناه میبرم ازفقری که شخص را برو میاندازد و همسایگی کسی که وی را دوست ندارم.
    53. ^ فقر سیاه روئی دو جهان است.
    54. ^ پیغمبر
    55. ^ نیکان
    56. ^ وظیفه و مستمرّی
    57. ^ حرکت
    58. ^ نزدیک است فقر که کفر باشد.
    59. ^ دست بخشنده
    60. ^ دست عطا گیرنده
    61. ^ قرآن
    62. ^ ایشان را روزی معیّن است.
    63. ^ نفرت کننده از مردم
    64. ^ شیفته
    65. ^ گاوی که تولید کننده عنبر است.
    66. ^ مأمورین درشت وسخت
    67. ^ مچ و بند دست
    68. ^ قاپ پا
    69. ^ جوان
    70. ^ ترک دنیا و کنارهگیری از مردم در اسلام نیست.
    71. ^ غارت
    72. ^ آن که در پیش وی هر چه خرمای تازه دلش بخواهد مست این کار وی را بی نیاز میکند از اینکه سنگ به خوشه‌ها بیندازد.
    73. ^ تنگدستی
    74. ^ پیاده شطرنج
    75. ^ وزیر شطرنج
    76. ^ عموی حضرت ابراهیم
    77. ^ اگر از کار خود باز نایستی ترا سنگسار کنم.
    78. ^ ظاهر و هیأت
    79. ^ گزیدن
    80. ^ دلتنگ
    81. ^ وآنکه بر خدا توکّل کند خدا وی را کفایت کننده است.
    82. ^ فراموش کار
    83. ^ بازی‌ها و کارهای مشغول کننده
    84. ^ مرغابی
    85. ^ زمانی که در کجاوه‌ها بر شتران ماده سوارند هیچ توجّهی ندارند به کسی که در توده‌های ریگ فرو رفته است.
    86. ^ مهارها
    87. ^ سرحدها
    88. ^ آنچه گذشت.
    89. ^ مجاورت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حکایت

    یکی از فضلا تعلیم ملک زاده‌ای همی‌داد و ضرب بی محابا[۱] زدی و زجر بی قیاس کردی. باری پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند بر داشت پدر را دل به هم بر آمد. استاد را گفت که پسران آحاد رعیت را چندین جفا و توبیخ[۲] روا نمیداری که فرزند مرا، سبب چیست؟ گفت سبب آن که سخن اندیشیده باید گفت و حرکت پسندیده کردن همه خلق را علی العموم و پادشاهان را علی الخصوص به موجب آن که بر دست و زبان ایشان هر چه رفته شود هر آینه به افواه بگویند و قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نباشد.
    اگر صد ناپسند آمد ز دوریش رفیقانش یکى از صد ندانند وگر یک بذله گوید پادشاهی از اقلیمی به اقلیمی رسانند پس واجب آمد معلم پادشه زاده را در تهذیب اخلاق خداوند زادگان، انبتهم الله نباتا حسنا[۳] اجتهاد از آن بیش کردن که در حقّ عوام
    چوب تر را چنانکه خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/