صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

موضوع: برگزیده اشعاری از محمد علی بهمنی

  1. #11
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    بارانی

    با همه ی بی سر و سامانی ام
    باز به دنبال پریشانی ام
    طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
    در پی ویران شدنی آنی ام
    آمده ام بلکه نگاهم کنی
    عاشق آن لحظه ی توفانی ام
    دلخوش گرمای کسی نیستم
    آماده ام تا تر بسوزانی ام
    آمده ام با عطش سالها
    تا تو کمی عشق بنوشانی ام
    ماهی برگشته ز دریا شدم
    تا که بگیری و بمیرانی ام
    خوبترین حادثه می دانمت
    خوبترین حادثه می دانی ام
    حرف بزن ابر مرا باز کن
    دیرزمانی است که بارانی ام
    حرف بزن حرف بزن سالهاست
    تشنه ی یک صحبت طولانی ام
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #12
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    گفتگو

    می پرسد از من کیستی ؟ می گویمش اما نمی داند
    این چهره ی گم گشته در ایینه خود را نمی داند
    می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
    ایینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند
    می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
    کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند
    می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
    حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند
    می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت
    کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند
    می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم
    حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند
    می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین
    آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #13
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست

    گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
    حتی اگر به دیده رویا ببینیم
    من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
    بر این گمان مباش که زیبا ببینم
    شاعر شنیدنی ست ولی میل توست
    آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم
    این واژه ها صراحت تنهایی من اند
    با این همه مخواه که تنها ببینیم
    مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
    بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
    یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
    در خود که ناگزیری دریا ببینیم
    شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
    اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #14
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    دلم برای خودم تنگ می شود

    اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
    کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
    دلم برای خودم تنگ می شود آری
    همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
    نشد جواب بگیرم سلام هایم را
    هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
    چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
    اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #15
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم

    من زنده بودم اما انگار مرده بودم
    از بس که روزها را با شب شمرده بودم
    یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
    او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
    یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
    از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
    در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
    گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
    وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
    کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #16
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    امشب ز پشت ابرها بیرون نیامده ماه

    از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
    شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
    پشت ستون سایه ها روی درخت شب
    می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
    می دانم اری نیستی اما نمی دانم
    بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟
    هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
    نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
    ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
    ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
    هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
    حتی ز برگی هم نمی اید صدا امشب
    امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
    بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
    گشتم تمام کوچه ها را ‚ یک نفس هم نیست
    شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
    طاقت نمی آرم ‚ تو که می دانی از دیشب
    باید چه رنجی برده باشم ‚ بی تو ‚ تا امشب
    ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
    آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #17
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

    تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
    بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
    تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
    چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
    تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
    که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
    مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
    چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
    چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
    که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
    تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
    حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
    دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
    چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
    کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
    که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #18
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    خسته

    از زندگی از این همه تکرار خسته ام
    از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
    دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
    امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
    دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
    آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
    بیزارم از خموشی تقویم روی میز
    وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
    از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
    از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
    تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
    از حال من مپرس که بسیار خسته ام
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #19
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    آن بهاری باغها و این بیابانی زمستان

    ناگهان دیدم که دورافتاده ام از همرهانم
    مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
    ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
    دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
    ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
    گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
    ها ... شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها
    خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
    می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
    بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
    آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
    ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم ؟
    سوز سردی می کشد شلاق و می چرخاند و من
    درد را حس می کنم در بند بند استخوانم
    می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
    مشت خاکی روی زخم خونفشانم می فشانم
    خیره بر خاکم که می بینم زکرت زخمهایم
    می شکوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
    می زنم لبخند و برمیخیزم از خاک و بدینسان
    می شود آغاز فصل دیگری از داستانم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #20
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    هی مترسک کلاه را بردار

    قطره قطره اگر چه آب شدیم
    ابر بودیم و آفتاب شدیم
    ساخت ما را همو که می پنداشت
    به یکی جرعه اش خراب شدیم
    هی مترسک کلاه را بردار
    ما کلاغان دگر عقاب شدیم
    ما از آن سودن و نیاسودن
    سنگ زیرین آسیاب شدیم
    گوش کن ما خروش و خشم تو را
    همچنان کوه بازتاب شدیم
    اینک این تو که چهره می پوشی
    اینک این ما که بی نقاب شدیم
    ما که ای زندگی به خاموشی
    هر سوال تو را جواب شدیم
    دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
    ما که با مرگ بی حساب شدیم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/