صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 32

موضوع: شناختنامه سعدی و مقالاتی در باب سعدی

  1. #11
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    جهان به روایت شاعر جهانگرد


    به مناسبت اول اردیبهشت ، روز بزرگداشت شیخ اجل، سعدی شیرازی ......












    619bb28659af03d8fbc7aaf3708d8bdb











    ● مهمترین ویژگی سخن سعدی فصاحت و شیوایی کلام اوست
    شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی یکی از بزرگترین شعرای ایران است که بعد از فردوسی، آسمان زیبای ادبیات فارسی را با نور خود روشن ساخت. او نه تنها یکی از بزرگترین شعرای ایران بلکه یکی از بزرگترین سخنوران جهان است. ولادت سعدی در سال های اول سده هفتم هجری حدوداً در سال ۶۰۶ ه.ق در شهر شیراز است. خانواده اش از عالمان دین بودند و پدرش از کارکنان دربار اتابک بود. سعدی نیز از همان دوران کودکی تحت تعلیم و تربیت پدرش قرار گرفت ولی در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد و تحت تکفل جد مادری خود قرار گرفت.
    او مقدمات علوم شرعی و ادبی را در شیراز آموخت و سپس در دوران جوانی به بغداد رفت که این سفر آغاز سفرهای طولانی سعدی بود. او در بغداد درمدرسه نظامیه مشغول به تحصیل شد. در همین شهر بود که به محضر درس جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن محتسب رسید. پس از چند سال که او در بغداد به تحصیل مشغول بود شروع به سفرهای طولانی خود کرد؛ از حجاز گرفته تا روم و بارها با پای پیاده به حج رفت. سعدی سفرهای خود را تقریباً در سال ۶۲۱ ۶۲۰ آغاز و حدود سال ۶۵۵ با بازگشت به شیراز به اتمام رساند که البته درخصوص کشورهایی که شیخ به آنجا سفر کرده علاوه بر عراق، شام ، حجاز که کاملاً درست بوده، هندوستان، غزنین، ترکستان و آذربایجان و بیت المقدس و یمن و آفریقای شمالی را نیز ذکر کرده اند و اکثر این مطالب را از گفته های خود شیخ استنباط نموده اند. ولیکن بنا بر نظر بسیاری از محققین به درستی آن نمی توان اطمینان کرد بخصوص اینکه بعضی از آن گفته ها با شواهد تاریخی و دلایل عقلی سازگار نیست.
    شیخ شیراز دوستی محکمی با دو برادر معروف به صاحب دیوان یعنی شمس الدین محمد و علاء الدین عطا ملک جوینی؛ وزرای دانشمند مغول؛ داشت. آن طور که از سخنان شیخ معلوم است او به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شاید در سلسله متصوفه داخل شده و همچنین گفته اند که محلی که امروز مقبره اوست خانقاهش بوده است. نکته مهمی که باید ذکر شود شهرت بسیاری است که این شاعر بزرگ هم در حیات خود داشت و هم بعد از وفاتش که البته این نکته تازگی نداشته و در مورد شعرای دیگر نیز بوده است. اما آنچه که قابل توجه و ذکر است این است که معروفیت سعدی فقط مختص به ایران نبوده حتی در زمان خودش به مرزهای خارج از ایران مانند هندوستان، آسیای صغیر نیز رسیده بود و خودش در چند جا به این شهرت اشاره داشته است. این شهرت سعدی معلول چند خاصیت است اول اینکه او زبان شیوای خود را وقف مدح و احساسات عاشقانه نکرده، دوم اینکه او شاعری جهانگرد بود و گرم و سرد روزگار را چشیده و تجارب خود را برای دیگران با زیبایی و شیرینی بیان کرده و همچنین وی در سخنان خود چه از نظر نثر و چه نظم از امثال و حکایات دلپذیر استفاده نموده است و دیگر اینکه سعدی به شاعری شوخ طبع و بذله گو معروف است که خواننده را مجذوب می کند و همه اینها دست به دست هم داده و سبب شهرت او گردیده است . شیخ شیراز در دوران شاعری خود افراد معدودی را مدح کرده که بیشتر اتابکان سلغری و وزراء فارس و چند تن از رجال معروف زمانش می شوند. مدایح او هیچ شباهت به ستایش های دیگر شاعران ندارد چون نه تملق می گوید و نه مبالغه می کند، بلکه تمام گفتارش موعظه و اندرز است و متملقان را سرزنش می کند و ممدوحان خود را به دادرسی و مهربانی و دلجویی از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهیه توشه آخرت و به دست آوردن نام نیک تشویق و ترغیب می کند. این شاعر بزرگ در زمانی دار فانی را وداع گفت که از خود شهرتی پایدار به جا نهاد بنا به گزارش سایت بنیاد اندیشه اسلامی، سال وفات او را بعضی ۶۹۱ه.ق ذکر کرده اند و گروهی معتقدند که او در سال ۶۹۰ه.ق وفات یافته و مقبره او در باغی که محل آن نزدیک به سرچشمه نهر رکن آباد شیراز است قرار دارد. مهمترین ویژگی سخن سعدی چه در نثر و چه در نظم، فصاحت وشیوایی و شیرینی کلام اوست .
    او توانست از طرفی زبان ساده و فصیح استادان قبل را زنده کند و همچنین خود را از قید تصنعات عجیب که در نیمه دوم قرن ۶ و حتی در قرن ۷ گریبانگیر شعر فارسی شده بود رهایی بخشد. از خصوصیات شگفت انگیز سعدی در سخن، آن دلیری و شهامتی است که در حقیقت گویی استفاده کرده است و در دوران مغول و جباران دست نشانده که جز امارت و ریاست و هوسرانی چیزی در نظر نداشتند، شیخ بزرگ حقایق را به صورت نظم و نثر بدون هیچ گونه ترس و بی پرده آشکارا بیان کرد و چنان فریاد کرد که در هیچ عصر و زمان کسی به این صراحت سخن نگفته و عجیب تر اینکه در همان هنگام تنها به صاحبان قدرت و حکومت نپرداخته بلکه از قاضی فاسد و صوفی دنیا دار و عبادت و ریاضتی که از روی صدق و صفا نبوده و نظر به خلق و مردم نداشته خودداری نکرده و به قول خود او در این روزگار دو بار عمر کرده و تجربه آموخته و اینک تجربه را به کار می برد و تمام اینها در سخنان شیرین و زیبای خود بیان می کند. آثار او به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود که در آثار منثور او مشهورترین آنها که شاهکار سعدی نیز هست، گلستان است. در آثار منظوم که باز معروفترین و مشهورترین آنها بوستان است که این منظومه شعری در اخلاق و تربیت و وعظ و تحقیق سروده است و شامل ۱۰ باب است که عبارتند از
    ۱) عدل
    ۲) احسان
    ۳) عشق
    ۴) تواضع
    ۵) وفا
    ۶) ذکر
    ۷) تربیت
    ۸) شکر
    ۹) توبه
    ۱۰) مناجات و ختم کتاب،
    که شاعر تاریخ تمام شدن کتاب را در سال ۶۵۵ ه.ق بیان کرده است این کتاب را شاعر قبل از بازگشت به شیراز سروده و آن را به عنوان یک ارمغانی به شهر خود آورده است. مجموعه دوم از آثار منظوم سعدی قصاید عربی است که کمتر از ۷۰۰ بیت است که شامل: مدح، نصیحت و یک قصیده مفصل در مرثیه المستعصم باا... است. مجموعه سوم شامل قصاید فارسی در موعظه و نصیحت و توحید و مدح پادشاهان و رجال معروف زمان خود می گردد.
    break








    روزنامه ابرار
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #12
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سعدی داستانگو


    یاد دارم که در ایام جوانی، گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی . از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیوار کردم ، مترقب که کسی حْر تموز از من به برَ د ِ ( خنکای) آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای ، روشنی بتافت .












    1c7f4e51c86581164d025bcc43d1b690











    ۱) حکایت
    یاد دارم که در ایام جوانی، گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی . از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیوار کردم ، مترقب که کسی حْر تموز از من به برَ د ِ ( خنکای) آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای ، روشنی بتافت . یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت او عاجز آید ، چنانکه در شب تاری صبح بر آید یا آب حیات از ظلمات به در آید ، قدحی برفآب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق بر آمیخته ، ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده ، فی الجمله شراب از دست نگارینش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم .
    خرم آن فرخنده طالع را که چشم
    بر چنین روی اوفتد هر بامداد
    مست می بیدار گردد نیم شب
    مست ساقی روز محشر ، بامداد
    ▪ نگاه نو
    این حکایت کوتاه یکی از ساده ترین داستان های گلستان سعدی است . نه اثری از قحطی و قتل و عیاری در آن می بینیم و نه پند و حکمتی سترگ را به ما گوش زد می کند . تمام این حکایت فقط روایت ساده ای از روزهای سپری شده است . خاطره ی یک روز گرم تابستانی در کوچه های تفتیده ی شهری که حتا نام آن در خاطر شاعر نمانده است ، اما سیمای حیرت انگیز زیبا رویی را که کاسه ای برفآب شکرین به او داده ، به یاد می آورد . آنچه برای شاعر باقی مانده ، لذتی فراموش نشدنی ست در بی کرانگی زمان های از دست رفته . حسرتی لطیف که شاعر آشکارا آن را ستایش می کند . او کوشیده با آوردن چند بیتی در پایان حکایت ، معنا و قرائتی قلندرانه از آن به دست دهد و این زیبا روی را مثالی از زیبایی ابدی بنماید :
    مست می بیدارگردد نیم شب
    مست ساقی روز محشر بامداد
    اما این زیبایی فریبنده ، چون ماهی، از دستان ِ خرد شاعر می گریزد و همچنان در گوشه ای دور از دسترس، خود نمایی می کند . این حکایت کوتاه ، چنان در دایره ی محدود خود ،کامل و بسنده است که به سختی می شود چیز دیگری به آن افزود ، از همین روی شعری که در پایان حکایت، به سیاق دیگر حکایت های گلستان آمده ، چندان هماهنگ ، با متن داستان نمی نماید.
    کل این حکایت بیان یک لحظه است. لحظه ای کوتاه از گره خوردن دو نگاه در هم و لذت نوشیدن برفآبی که با نشئه ی دیدار رخِ خوی کرده ی زیبا روی ناشناس، در آمیخته است . از حس دریغی که در صدای شاعر است ، می توان دریافت که بعد از این دیدار، هیچ اتفاقی میان آن دو نیفتاده و سعدی نیز احتمالا دیگر این زیبا روی را ندیده است . اکنون نیز بازگویی این خاطره ، جز زنده کردن دردی لذت بخش ، سودی در پی ندارد . گویی شاعر آن را برای هیچ کس جز خود حکایت نمی کند و تمامی آن روایتی بی هوده است ، روایتی برای هیچ !
    از این منظر این حکایت کهن را می توان با برخی داستان های مدرن امروزی مقایسه کرد . داستان هایی که تمامی عناصر داستانی در آنها ، به حداقل می رسند و آنچه باقی می ماند ، سادگی نابی ست که چون سطحی صیقلی و لغزنده ، باعث می شود هر خواننده سیمای خویش را در آن ببیند و به چند باره خواندن و لغزیدن به روی آن ، برانگیخته می شود .
    این حکایت سعدی نیز چنین وضعیتی دارد . در آن نه حادثه ای ست که شوری برانگیزد و نه حکمت آشکاری که خرد را به سنجش فراخواند . این حکایت ، تجسمی ساده است . تصویری که می توانیم خود را در آن ببینیم و چون نوری که محور می شود بر آن دریغ خوریم . راز زیبای این حکایت شاید در همین باشد .
    لمحه هایی دیگر از حکایات سعدی را اینجا می آوریم ، باشد که این برفآبِ شکرینِ کهن ، خیال آن جهان پاک و درخشان را که در آرمانشهرِ ذهنیِ شاعرِ عاشقانه هایِ زمینی ست ، برایمان زنده کند .
    ۲) حکایت
    شیادی گیسوان بافت ، یعنی علویست و باقافله حجاز به شهری درآمد که از حج همی آید و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته ام . نعمت بسیار فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود،گفت : من او را عید اضحی(عید قربان) در بصره دیدم . معلوم شد که حاجی نیست . دیگری گفتا : پدرش نصر انی بود در مُلطیه ، پس او شریف چگونه صورت بندد ؟ و شعرش را به دیوان انوری دریافتند . ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت . گفت : ای خداوند روی زمین ، یک سخنت در خدمت بگویم ، گر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم . گفت : بگو تا آن چیست . گفت :
    غریبی گرت ماست پیش آورد
    دو پیمانه آب ست و یک چمچه دوغ
    اگر راست می خواهی از من شنو
    جهان دیده بسیار گوید دروغ
    ملک را خنده گرفت و گفت ازین راست تر سخن تا عمر او بوده باشد ، نگفته است . فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به خوشی برود .
    ۳) حکایت
    یکی را ، از علما ، پرسیدند که : یکی با ماه رویی ست درخلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب ، چنانکه عرب گوید : التمرْ یانع و الناطُورْ غیرْ مانع ، هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری ازو به سلامت بماند ؟ گفت اگر از مه رویان به سلامت بماند ، از بدگویان نمان .
    شاید پس کار خویشتن بنشستن
    لیکن نتوان زبان مردم بستن
    حکایت
    یکی را از بزرگان ائمه ، پسری وفات یافت. پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم؟ گفت: آیات کتاب مجید را عزت و شرف بیش از آن است که روا باش بر چنین جای ها نوشتن ، که به روزگار سوده گردد و خلایق برو گذرند و سگان برو شاشند. اگر به ضرورت چیزی هم نویسید ، این بیت کفایت ست .
    وه که هر گه که سبزه در بستان
    بدمیدی چه خوش شدی دل من
    بگذر ای دوست تا به وقت بهار
    سبزه بینی دمیده بر گِل ِ من
    break









    علیرضا محمودی . ایرانمهر




    کانون ادبیات ایران
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #13
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سعدی در نگاه سخن سرایان


    بی گمان، سعدی، یکی از نامدارترین سخن سرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری که اندیشه های نورانی و افسون گریهای هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا کرده که او را در زمانها و مکانها به شایستگی گسترده است.












    2050032e774116618079e17e32bf79ae











    بی گمان، سعدی، یکی از نامدارترین سخن سرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری که اندیشه های نورانی و افسون گریهای هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا کرده که او را در زمانها و مکانها به شایستگی گسترده است.
    پس از انتشار آثار سعدی در سده هفتم، تاکنون هیچ زمانی را در تاریخ ادبیات ایران نمی توان سراغ گرفت که سعدی حضور قاطع نداشته باشد و آن دوره از آثار سعدی بی بهره مانده باشد.
    گستردگی و تنوع آثار سعدی و چیره دستی مسلم او در میدانهای گونه گون سخن، نام او را به عنوان سخنوری توانا و اندیشه ورز در سراسر دنیا گسترانیده، سلیقه های مختلف را به سوی خود درکشیده و بسیاری را به پیروی واداشته است.
    در میان شاعران و نویسندگان نامی ایران، او تنها کسی است که در هر دو عرصه شعر و نثر، با توانمندی شگفت آور خویش، آثاری بی همانند آفریده است، به گونه ای که شعر او به شیوایی نثر و نثر او به زیبایی شعر در بالاترین جایگاه هنری قرار گرفته است.
    حضور همیشگی سعدی در میان مردم و آمیزش او با گروههای مختلف اجتماع، به گونه ای روشن، سخن او را عمومی کرده است. از همین رو، می توان او را سخنگوی صادق مردم دانست.
    بداهت این حضور بی وقفه، تنها در محدوده جغرافیایی زبان پارسی نمانده است؛ بلکه در هر جای دیگری که سخن سعدی امکان حضور یافته، نام صاحب خود را به بلندی برکشیده است. به قول امرسون، شاعر، نویسنده و اندیشمند آمریکایی، «سعدی به زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می گوید و گفته های او مانند هومر، شکسپیر، سروانتس و مونتنی، همیشه تازگی دارد.»۱ امرسون، کتاب گلستان را یکی از اناجیل و کتب مقدس دیانتی جهان می داند و معتقد است که دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بین المللی است.۲
    اگر بخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قله های بلند شعر فارسی بسنجیم، همواره سعدی را بیشتر از دیگران در میان ِ مردم خواهیم دید. مثلاً هنگامی که سعدی و مولوی را از دیدگاه پیوند و ارتباط آنها با مردم جامعه مقایسه کنیم، می بینیم که مولوی، پروازی خیلی بلند دارد و در ارتفاع بسیار بالایی، رو به مقصد در پرواز است. آن قدر بالا که بیشتر اوقات از دسترس مردم و حتی از دیدرس آنها هم خارج است، اما سعدی، از روی ِ زمین، مستقیم به سوی هدف حرکت می کند.
    از همین رو در دسترس مردم است و مردم می توانند به سادگی با او همراه شوند. دامن ِ او را بگیرند و به مقصد برسند. یا وقتی سعدی را با حافظ می سنجیم، می بینیم که حافظ هم به گستردگی در میان طبقه های جامعه نفوذ پیدا کرده و جاری شده، اما حافظ، مثل یک پدر مقدس و قابل احترام است که باید او را دوست داشت، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت. اما اگر حافظ در ذهن ِ مردم مثل ِ یک پدر ِ باشکوه است، سعدی مثل یک دوست صمیمی است که بسیاری اوقات با او شوخی هم می کنند. این همه حکایتهایی که به نام سعدی، دختر سعدی، زن ِ سعدی و حاضرجوابیهای سعدی ساخته شده، گواه ِ همین پیوند ِ نزدیک است.
    سادگی ِ بیان از ویژگیهای شعر غنایی است، حتی سخنوران دیرآشنایی چون خاقانی، در غزل، زبان و بیانی ساده دارند. اما سادگی شعر سعدی گونه ای دیگر است. آن گونه که صفت ِ سهل ِ ممتنع، نامدارتر از همه به سخن ِ سعدی اختصاص یافته است.
    یکی از دلایل این سادگی، همان درنگ بایسته در فرهنگ مردم و هم زیستی اجتماعی سعدی است. سعدی، پایه های اصلی سخن خود را از فرهنگ مردم گرفته است. از همین رو، غزل او، در سنجش با غزلهای عارفانه، در عنصر تمثیل، ت ُنک مایه تر است. شاعران عارف، به دنبال بیان مفاهیم مجرد ذهنی، ناچار به تمثیل دست می آویختند و سعدی در آفرینش هنری خود از این ناگزیری رهاست.۳
    آوازة سعدی در همان زمانه پ ُرآشوب و خونبار مغول، به شایستگی گسترش یافت و بخشهایی از آثار او به دست بسیاری از اهل ادب و معرفت افتاد. نشانه های این آواز گسترده و «ذکر جمیل» را هم در سخن خود سعدی به روشنی می توانیم ببینیم و هم در آثار برخی از معاصران او:
    «ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده وصیت سخنش که در بسیط زمین منتشر گشته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر می خورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر می برند ...»۴
    سعدی، در بسیاری از سروده های خود نیز به این شهرت عالمگیر خود اشاره کرده است،۵ از آن جمله است:
    هفت کشور نمی کنند امروز
    بی مقالات سعدی انجمنی
    یا:
    سعدیا خوش تر از حدیث تو نیست
    تحفه روزگار اهل شناخت
    آفرین بر زبان شیرینت
    کاین همه شور در جهان انداخت
    و جالب تر اینکه او تنها آوازه ای فراگیر نداشته، بلکه این آوازه با محبوبیتی ویژه هم همراه بوده است. به گونه ای که برای نمونه، صوفی ِ پاک نهادی چون سیف فرغانی، از شاعران معاصر سعدی، تا حد سرسپردگی به او ارادت می ورزد و شیفته اوست.
    سیف فرغانی، شاعری زبان آور، دانشمندی نام دار و عارفی بلنداندیشه بود، مردی پ ُردل که بسیاری از نابسامانیها و ستمهای جامعه معاصر خود را بی پروا باز نموده است.
    سیف بسیاری از سروده های سعدی را پاسخ گفته و در چندین قصیده سعدی را فروتنانه ستوده است. او، این ستایش نامه های خود را از صدها کیلومتر آن طرف تر، از «آق سرا» برای سعدی به شیراز می فرستاده است. چند بیت از یکی از آن قصیده ها را باز می نگریم تا درجه ارادت سیف را به سعدی ببینیم:
    نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
    به دریا قطره آوردن، به کان، گوهر فرستادن
    شبی بی فکر، این قطعه، بگفتم در ثنای تو
    ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن
    مرا از غایت ِ شوقت، نیامد در دل این معنی
    که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
    حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
    به آتشگاه زردشت است، خاکستر فرستادن
    ضمیرت جام ِ جمشید است و در وی نوش جان پرور
    ب َر ِ او جرعه ای نتوان از این ساغر فرستادن
    سوی فردوس، باغی را نزیبد میوه آوردن
    سوی طاووس، زاغی را نشاید پ َر فرستادن
    تو لشکرگیر ِ آفاقی و شعر ِ تو، تو را لشکر
    چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
    مسیح عقل می گوید که چون من خرسواری را
    به نزد مهدیی چون تو، سزد لشکر فرستادن؟
    چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
    ز بهر ِ خدمت ِ پایت، بخواهم سر فرستادن
    سعادت می کند سعیی، که با شیرازم اندازد
    ولیکن خاک را نتوان، به گردون بر فرستادن۶
    همام تبریزی، یکی دیگر از شاعران معاصر سعدی است که به او ارادت می ورزیده و به شیوه های مختلف از آثار سعدی تأثیر پذیرفته و پیروی کرده است.
    دکتر رشید عیوضی که از همشهریان همام است، در پیوند با این موضوع می گوید: «اگرچه عروس سخن، سعدی، در حد کمال بود و صاحب نظری به یک نگاه مفتون آن می شد و دل می باخت، ولی دلباختگی و شیفتگی همام به غزلهای سعدی، گذشته از دل انگیزی آنها، منشأ و آبشخوری دیگر داشت:
    مسلماً کیفیت برخورد شاعری با آثار شاعری دیگر، در میزان تأثر او از آن آثار بستگی دارد ... چنان که می دانیم، سعدی و همام، در یک نقطه با هم اشتراک کامل دارند؛ آن نقطه، خاندان معروف جوینی است.»۷ این هر دو شاعر، وابستگی نزدیکی به خاندان جوینی داشته اند و آنها را در اشعار خود ستوده اند.
    «سحر بیان سعدی در سرودن غزلهای عاشقانه به حدی بود که در زمان خود، از نهایت مقبولیت برخوردار بود و هر غزل او به زودی در همه جا منتشر می شد و مایه شیرینی کام ِ جان ِ صاحب دلان می گشت. شاید توان گفت که به مناسبت وجود خواجه شمس الدین که خود شاعر و شعرشناس بوده، آثار سعدی در تبریز زودتر از دیگر جاها انتشار می یافت و مورد بررسی اهل ذوق قرار می گرفت ... به هر حال، همام بیش از هر شاعری، از سعدی تأثر پذیرفته است.»
    با آنکه از اشعار همام، بیش از دویست و چند غزل در دست نیست، از این مقدار، در حدود هشتاد غزل، یعنی بیش از یک سوم غزلهای موجود همام، با همان مقدار از غزلهای سعدی در وزن و قافیه اتحاد دارند.
    و اینها تأثرات بیرونی هستند؛ در حالی که تأثرات درونی همام، حکایت دیگری است: «تأثرات درونی، تأثراتی است که اساس و بنیاد سبک همام محسوب می شود. یعنی بی آنکه شباهتی ظاهری و مضمونی میان غزلهای همام و سعدی باشد، بیان شیرین و دلاویز سعدی را از زبان همام می شنویم. در حقیقت این نوع تأثرات را می توان عالی ترین مراحل نظر همام به غزلهای سعدی دانست.»۸
    از دیگر شاعران ِ معاصر سعدی که به شیخ عشق ورزیده و از او تأثیر پذیرفته، نزاری قهستانی است.
    «این شاعر قهستانی از همان آغاز، سخنان شیخ شیراز را که همگان چون کاغذ زر می بردند، سرمشق سخن سرایی خویش قرار داده ... و در غزل، سبک سعدی را تتبع می نموده است و بیش از سی غزل به پیروی سعدی با همان وزن و قافیه سروده است.»۹
    نزاری در یکی از قطعات خود، سعدی را این گونه ستوده است:
    سعدی سخن وری ست به ظاهر که دعوی اش
    با خاص و عام و عالم و جاهل برابر است
    انصاف آن که ذوق غزلهای نادرش
    شیرین تر از طبرزد و خوش تر ز شک ّر است
    با این حلاوت الفاظ روح بخش
    کاندر جهان به ح ُسن عبارت مشه ّر است
    اما حدیث ریزة من در لباس رمز
    با خاصگان عالم ارواح دیگر است ...۱۰
    حکایتی از ملاقات نزاری قهستانی و سعدی در بعضی از منابع گذشته، از جمله «سفینة خوش گو» آمده که صرف نظر از درستی یا نادرستی آن، شنیدنش خالی از لطف نیست.
    «نزاری، وقتی در اثنای سیاحت به شیراز رسید [با سعدی آشنا شد]. شیخ را از محاوره او بسیار خوش آمد، به فراست دریافت که نزاری است. به منزل خود بردش. اکرام بسیار به جا آورد. تا سه روز انواع طعامها پیش کشید. بعد از آن، حکیم نزاری، وقت رفتن، به خادم شیخ گفت: ”اگر شیخ شما به خراسان بیاید او را طرز مهمان داری بیاموزم.“ شیخ چون این معنی بشنید، گفت: ”مگر قصوری رفته باشد“. به قهستان رفته، منزل حکیم فرود آمد. روز اول ”سرداغی“ برای شیخ پخت. روز دوم ”قاتق“ را پیش آورد. روز سوم قدری گوشت ِ بریان کرده بر آتش گذاشت، روز چهارم مقداری گوشت ِ جوشانیده ... به خدمت شیخ عرض کرد: ”آن مهمانداری که شما کرده بودید، زیاده از یک روز مشکل است و این چنین که مشاهده می رود، به سالها انجام می توان داد.“۱۱
    آوازة جهان گیر سعدی و درخشش خیره کنندة او، بی گمان فر ّ و فروغ بسیاری از سخن وران زمان او را کم بها می کرده و حسادت آنها را بر می انگیخته است. دولتشاه سمرقندی در «تذکرة الشعرا»ی خود، می نویسد:
    «روزی خواجه شمس الدین محمد و ملک معین الدین پروانه که در عهد اباقاخان، حاکم ممالک روم بود، و مولانا نورالدین رصدی و ملک افتخارالدین که از نژاد ملک زوزن است، هر چهار فاضل به اتفاق، قطعه ای به حضور خواجه ”مجدالدین همگر“ فرستادند و از او [درباره امامی هروی، سعدی شیرازی و مجد الدین همگر داوری خواستند و] استفتا کردند:
    ز شمس فارس مجد ملت و دین
    سؤالی می کند پروانة روم
    ز شاگردان تو هستند حاضر
    رهی و افتخار و نور و مظلوم
    چو دولت حضرتت را هست لازم
    دعاگو صاحب دیوان ملزوم
    از اشعار تو و سعدی، امامی
    کدامین به پسندند اندر این بوم
    تو کن تعیین این، ای ملک انصاف
    بود در دست تو چون مهره و موم
    خواجه مجدالدین این رباعی را در جواب فرستاد:
    ما گرچه به نطق طوطی خوش نفسیم
    بر شک ّر گفته های سعدی مگسیم
    در شیوه شاعری به اجماع امم
    هرگز من و سعدی به امامی نرسیم
    صاحب تذکرة ”خیر البیان“ می نویسد : شیخ استماع این معنی نموده، این رباعی را بر بدیهه گفت و ارسال داشت:
    هر کس که به نطق بر امامی نرسد
    از ناقصی و تبه کلامی نرسد
    همگر که به عمر خویش نگزارد نماز
    معلوم که هرگز به امامی نرسد»۱۲
    البته سعدی، با شاعران درباری که همة آبروی خود را برای رضایت ممدوح بر کف می نهند و از دست می دهند، پیوند نمی یابد:
    گویند سعدیا ز چه بطال مانده ای
    سختی مبر که وجه کفافت معین است
    این دست ِ سلطنت که تو داری به ملک شعر
    پای ریاضتت به چه در قید دامن است
    یک چند اگر مدیح کنی کامران شوی
    صاحب هنر که مال ندارد مغابن است
    آری مثل به کرکس مردارخور زنند
    سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است
    از من نیاید که به دهقان و کدخدای
    حاجت برم که فعل گدایان خرمن است
    گرگویی ام که سوزنی از سفله ای بخواه
    چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است
    صد گنج شایگان به بهای جوی هنر
    منت بر آن که می دهد و حیف بر من است۱۳
    این گونه شد که سعدی، نفس هنری خود را در تاریخ این سرزمین دمید و از پیغمبران شعر فارسی شد؛ چنان که عبدالرحمان جامی در این باره در بهارستان خود گفته است:
    در شعر سه تن پیمبران اند
    هر چند که لا نبی بعدی
    اوصاف و قصیده و غزل را
    فردوسی و انوری و سعدی
    بازنمود نمونه هایی از سروده های سخن ورانی که پس از سعدی از او تأثیر گرفته اند، دفترهایی پر برگ و بار را شامل خواهد شد و چنین جست وجویی، بی شک، مجال بسیار می طلبد و در حوصله این مقدمه نمی گنجد.
    اما همان گونه که پیش از این اشاره شد، بیرون از مرزهای زبان فارسی و در آن سوی فرهنگ ایرانی نیز، سعدی بسیاری از اندیشمندان و سخن سرایان دنیا را به شگفتی همراه با ستایش برانگیخته است:
    «فطرت مداراپسند، فکر مثبت، طبیعت آرام، طبع معتدل و سازشگر و مایل به انتظام، خوی نرم و صلحجو، قیافه مسالمت آمیز و خیراندیش و روح منصف سعدی، حکمت معتدلی پرداخت که در شرق و غرب ستایشگر و دوستدار یافت ... در واقع، آنچه بیش از همه از غربیان، دل برده و آنان را مجذوب ساخته، تعالیم اخلاقی سعدی است که انگیزه ای جز بشردوستی و بزرگداشت آدمیت و حیثیت و شرف انسانی ندارد.»۱۴
    از میان آثار ارجمند ادب پارسی، گلستان سعدی، ظاهراً نخستین اثری است که در اروپا ترجمه شده و فرانسویان در شناساندن ادب پارسی به اروپاییان بر دیگران تقدم دارند؛ البته با آنکه فرانسه این افتخار را دارد که پیش از دیگر اروپاییان سعدی را به مردم مغرب زمین معرفی کند، اما کشورهای دیگر در حوزه سعدی پژوهی و سعدی شناسی از فرانسه وا پس نماندند، بلکه در برخی موضوعات پیشی هم گرفتند.۱۵
    در این نوشته، بر آن نیستم تا جایگاه و پایگاه سعدی را در ادبیات اروپا باز نمایم۱۶، بلکه می خواهم برای نمونه به برخی از ستایشهای سخن وران کشورهای دیگر از سعدی، اشاره ای گذرا بکنم.
    کنتس دونوآی، یکی از شاعران نامدار فرانسه است. او را «شاهزاده خانم دنیای شعر» لقب داده اند و کتابهای شعر او، چندین بار جایزه آکادمی فرانسه را گرفته است. خانم کنتس دونوآی، آن قدر شیفته سخنوران بزرگ ایران بود که غرفه شخصی مجلل خود را در کنار دریاچه «لمان» سوئیس به سبک آرامگاه حافظ ساخت و بعد هم وصیت کرد که او را پس از مرگ در همان جا به خاک بسپارند.
    او مقدمه ای گسترده بر ترجمه معروف گلستان از «فرانتس توسن» نوشته است که در عالم ادب فارسی دارای ارزشی ویژه است و از آن به عنوان یک شاهکار نویسندگی یاد می شود.۱۷ چند عبارت شاعرانه از آن مقدمه را باز می نگریم:
    «... سعدیا، تا دلی در دنیا می تپد و تا نگاهی از شیفتگی به نگاهی دوخته می شود، تو با مردمان جهان راز عشق و هوس خواهی گفت: پریشان دلان را آرام خواهی کرد و تنگ چشمان را بخشندگی خواهی آموخت. حسودان را با آرامش خاطر خواهی خواند و تیره روزان را با شادکامی و خرم دلی آشنا خواهی ساخت و همیشه و در هر حال، آرامش و زیبایی نغمه ای جواهرنشان را آرایندة پریشانیها و آشفتگیها خواهی کرد.
    ... و ما با خواندن قطعات زیبا و لطیف و روح پرور تو، خواهیم توانست به پیروی از شاعرة سخن سنج خویش، مارسلین دبرد والمور بگوییم: «بیا و عطر آن گلها را از دامان من ببوی!»
    زبان فرانسه ما، با همه کمال خود، قدرت آن را ندارد که زیبایی سخن تو و عمق آن را کاملاً منعکس کند. ولی عطر پنهان این سخن، از خلال ترجمه کلام تو به مشام همه می رسد ...»۱۸
    گی یو دوسه، یکی دیگر از شاعران، نمایش نامه نویسان و داستان پردازان نامدار معاصر فرانسه است که با دلبستگی به آثار سعدی، از آنها بسیار الهام گرفته است. او از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۶۱ به مدت پنجاه و هشت سال به انتشار داستانهایی پرداخته که آنها را کم و بیش از سعدی گرفته است و یکی از مجموعه داستانهای خود را «در گلستان سعدی» نام نهاده است.۱۹
    گوته آلمانی نیز از شاعران غربی است که به سخن سرایان بزرگ ایرانی ارادت ورزیده و از آن جمله بارها از آثار سعدی بهره جسته است.۲۰ به عنوان نمونه، دیوان «شرقی ـ غربی» خود را با این دو بیت پایانی گلستان سعدی زینت داده است.
    ما نصیحت به جای خود کردیم
    روزگاری در این به سر بردیم
    گر نیاید به گوش رغبت کس
    بر رسولان پیام باشد و بس
    همان گونه که ویکتور هوگو هم یکی از عبارتهای مقدمه گلستان را سرلوحه کتاب «شرقیات» خود قرار داده است.»۲۱
    اشتراکات شخصیت «ژان وال ژان ِ هوگو» و «زاهد تبریزی»، بوستان سعدی نیز توجه برخی از نویسندگان را جلب کرده است.
    ارنست رنان، باربیه دومنار، هانری ماسه، مارسلین دبرد والمور، لویی آراگون و ... از دیگر نویسندگان، منتقدان و شاعران فرانسوی هستند که سعدی را فروتنانه ستوده اند.۲۳
    دکتر حسن هنرمندی در پیوند با تأثیرپذیری آراگون نوشته است:
    «عطر گل خانه سعدی، هم اکنون در صنعتی ترین کشورهای جهان و در ذوق و ذهن نوآورترین شاعران غربی پراکنده است. گواه ما در این باره، شعری است بلند از آراگون، شاعر فرانسوی که پس از ماجراهای بسیار ادبی، شیوه های دادائیسم و سوررئالیسم را پشت سر نهاده و سرانجام به آستان سعدی (و بعد جامی) روی آورده و نام آن را ”تمثیلی به شیوه سعدی“ نهاده است.
    ... پس از ”دیوان شرقی“ گوته که ستایش نامه ای است درباره ادبیات فارسی، در قرن بیستم در ادبیات فرانسه به دو اثر مهم بر می خوریم که از نظر ادبی بسیار مهم تر از دیوان شرقی به شمار می روند و این دو اثر، یکی ”مائده های زمینی“ اثر آندره ژید است و دیگری ”دیوانه الزا“ اثر آراگون.
    این دو اثر، تأثیر شدید ادبیات فارسی را به خوبی نشان می دهند.»۲۴
    رالف والدو امرسون، که او را «پدر ادبیات آمریکا» لقب داده اند، در سال ۱۸۴۲ شعر بلندی، در ۱۷۶ سطر، با نام «سعدی» و در ستایش او سروده است۲۵ که نشان دهنده پایگاه و جایگاه بلند سعدی در نظر امرسون است. دکتر جروم رایت کلینتون، یکی از هم وطنان امرسون، در پیوند با سعدی و نگاه امرسون به او می گوید:
    «اگر کسی نتواند قدر سعدی را بداند، عیب کار در فهم اوست نه در هنر سعدی.
    سعدی، شاعردوستی، عشق، گوشه نشینی و آرامش خاطر است. هر صفحه نشانی از مهارت او دارد و به طور چشمگیری نشان دهندة خوش رویی است. خوش رویی که با آن صفتی همنام او درست کرده اند. در حقیقت سعدی، یعنی خوش بخت. در او این صفت ناشی از سهل انگاری و سبکسری نیست ... چه فرق عجیبی هست بین بدبینی ”بایرون“ و حکمت نیک سعدی. سعدی به زبان فارسی تکلم می کند، ولی مثل هومر، سروانتس و شکسپیر و مونتین، خطابش به همه ملل است و حرف او دایماً جنبه امروزی دارد.»
    کلینتون، با بررسی آرای امرسون نتیجه می گیرد که:
    «برای ما نباید چندان شگفت آور باشد که ببینیم امرسون نتوانسته است سعدی و دنیای او را به اندازة خواننده ایرانی و اسلامی بشناسد. دنیای امرسون در بوستون و دنیای سعدی در شیراز از هر نظر با هم متفاوت بود و اینکه امرسون توانسته است به رغم این دوری، پلی میان شیراز و بوستون بزند، گواهی نبوغ هر دو شاعر است.»۲۶
    سروده ای که خانم «آلماروبنس» با عنوان «به سعدی» سروده و در آن سعدی را به نیکی ستوده است، نشان دیگری از قدرت نفوذ سعدی و ذکر جمیل اوست که تا جزیره «پورتوریکو» و تا شهر «سانتورس» در آمریکای مرکزی گسترش یافته است.۲۷
    مردم کشور چین نیز از دیرباز با سعدی آشنایی داشته اند. جان خوئین، در این باره نوشته است:
    «آثار سعدی شیرازی، هفتصد سال قبل وارد چین گردیده و از قرن چهارده به بعد، گلستانش جزء کتابهای درسی مسلمانان چین واقع شده است. به غیر از گلستان، مردم چین در قدیم با غزلیات سعدی نیز آشنا بودند و شاهد این امر ابن بطوطه، جهان گرد معروف مراکشی است. بنا بر نوشته ابن بطوطه، هنگامی که وی در حدود سال ۱۳۴۸ م. از شهر ”هان جو“ (در آن وقت نامش ”سین تزه“ بود.) چین دیدن کرده بوده، مورد پذیرایی و استقبال گرم مردم قرار گرفته بود و یک روز مهمانداران او از وی دعوت کردند که در روی رودخانه قایق سواری کند. در آن هنگام، او از دهان آوازخوانان چینی، سرودی را به زبان فارسی می شنود که محتوای آن، یکی از غزلیات شیخ سعدی است. ابن بطوطه، تنها توانست بیتی از آن را یادداشت کند که بدین قرار است:
    تا دل به محنت داده ایم، در بحر فکر افتاده ایم
    چون در نماز ایستاده ایم، قوی به محراب اندریم
    باید خاطرنشان ساخت که این یادداشت ابن بطوطه، بی اشتباه نبوده است. اکنون ما این غزل را در کلیات شیخ پیدا کرده ایم و بیت صحیحش بدین قرار است:
    تا دل به مهرت داده ایم، در بحر فکر افتاده ایم
    چون در نماز استاده ای، گویی به محراب اندری۲۸
    در خارج از ایران، گاهی چهره سعدی به گونه ای کاملاً متفاوت دیده می شود. چهره ای که در ایران هرگز از سعدی دیده نمی شود و برای ایرانیان چنین تصویری از سعدی شگفتی آفرین است. مثلاً اینکه آثار سعدی را در جنگ، چونان متنی حماسی و پ ُرتأثیر بخوانند و نیرو بگیرند:
    در سال ۱۹۵۸ میلادی به مناسبت هفتصدمین سال تألیف گلستان (به حساب سالهای شمسی)، جشنی در شوروی برپا می شود و آقای «براگینسکی» عضو وابسته فرهنگستان علوم جمهوری تاجیکستان به عنوان سخنران دوم این مراسم در بخشی از سخنرانی خود درباره حبیب یوسفی ـ از شاعران تاجیکستانی ـ می گوید:
    «در سالهای جنگ عظیم میهنی، کلام باشهامت سعدی، الهام بخش جنگاوران تاجیکستان و جمهوریهای دیگر آسیای میانه و مشوق آنان برای فداکاری بوده. حبیب یوسفی، شاعر خوش قریحه تاجیکستان که در میدانهای جنگ دوم جهانی دلیرانه جان نثار کرد ... در نامه های خود از جبهه می نوشت که همیشه کتابی از اشعار سعدی را در جیب روی سینه خود دارد و همه جنگجویان آتش بار او با اشعار سعدی آشنا هستند و پیش از هر نبرد، اشعار سعدی را برای آنان می خواند. یوسفی در اشعار خود که در آن ترغیب به جنگ میهنی می کند، چند بیت از اشعار سعدی را وارد کرده است؛ از جمله:
    آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
    آن منم کاندار میان خاک و خون بینی سری۲۹
    درباره تأثیر و نفوذ سعدی و آثار او در فرهنگ ایران و خارج از ایران، می توان بسیار سخن گفت، اما مقصود ما در این نوشتار کوتاه، جز اشاره ای گذرا به جایگاه بلند او نبود.
    break









    کاووس حسن لی
    پی نوشت
    ۱ .مقام سعدی در ادبیات فرانسه، دکتر جلال ستاری، مجله هنر و مردم، دوره جدید: شماره ۸۳، شهریور ۱۳۴۸.
    ۲. همان.
    ۳. شگردهای هنری سعدی، کاووس حسن لی، سعدی شناسی، دفتر ششم، به کوشش کوروش کمالی سروستانی، مرکز سعدی شناسی، ۱۳۸۲، ص ۷۴.
    ۴. گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلام حسین یوسفی، خوارزمی، ۱۳۶۸، ص ۵۱.
    ۵. برای آگاهی بیشتر، رک:
    ـ سخنان سعدی درباره خود، سعید نفیسی، مهر، سال پنجم، شماره ۱تا ۷، (خرداد تا آذر ۱۳۱۶).
    ـ ستایش سعدی از خودش، بهجة الفقیه: یغما: سال ۲۸، شماره ۱ و ۳، فروردین و مرداد ۱۳۵۴.
    ـ شیخ سعدی از دیدگاه خود او، فوشه گور، ذکر جمیل سعدی، ج ۳، سازمان ملی یونسکو و وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۴، صص ۱۲۹ ـ ۱۴۱.
    ۶. سعدی و سیف فرغانی، ذبیح الله صفا: ایران نامه، سال سوم، شماره ۴، تابستان ۱۳۶۴، صص ۶۷۵ تا ۶۸۱.
    ۷. تأثرات همام تبریزی از سعدی شیرازی، دکتر رشید عیوضی، مقالاتی درباره زندگی و شعر سعدی، دکتر منصور رستگار فسایی، دانشگاه شیراز، ۱۳۵۷، ص ۲۵۳.
    ۸. همان، صص ۲۵۴ ـ ۲۵۶.
    ۹. ارتباط سعدی و نزاری ...، دکتر سید علی رضا مجتهدزاده، مقالاتی درباره سعدی ... دکتر منصور رستگار فسایی، ص ۳۲۰.
    ۱۰. همان، ص ۳۲۴.
    ۱۱. همان، ص ۳۲۷.
    ۱۲. گلستان، عبدالعظیم قریب گرگان، ۱۳۱۰، ص «؟» این حکایت در بسیاری دیگر از متون تکرار شده است.
    ۱۳. کلیات سعدی، محمدعلی فروغی، امیرکبیر، ۱۳۶۳، صص ۸۱۴ و ۸۱۵.
    ۱۴. مقام سعدی در ادبیات فرانسه، دکتر جلال ستاری، هنر و مردم، دوره جدید، شماره ۸۳، شهریور ۱۳۴۸.
    ۱۵. رک. سعدی در اروپا، دکتر عبدالحسین زرین کوب، یادداشتها و اندیشه ها، زمستان ۱۳۶۲، ص ۱۷۷.
    ۱۶. برای شناخت بخشی از نفوذ سعدی در اروپا رک. سلسله موی دوست، کاووس حسن لی.
    هفت اورنگ، ۱۳۷۸، صص ۴۵۸ تا ۶۳۸.
    ۱۷. گلزار همیش بهار، کنتس دونو آی، شجاع الدین شفا، اطلاعات ماهانه، شمارة ۱۱۳، مرداد ۱۳۳۶، ص ۱۶. البته برخی از مطالبی که در این مقدمه دربارة زندگی سعدی نوشته شده، مطالبی غیر معتبر و ساختگی است. برای آگاهی بیشتر، رک: فرهنگ سعدی پژوهی، کاووس حسن لی، بنیاد فارس شناسی و مرکز سعدی شناسی، ۱۳۸۰، صص ۳۴۳ و ۳۴۴.
    ۱۸. همان، ص۱۸.
    ۱۹. برخورد اندیشه ها، دکتر جواد حدیدی، انتشارات توس، ۱۳۵۶، ص ۵۵.
    ۲۰. برای آگاهی از برخی بهره گیریهای گوته از سعدی، رک: تأثیر سعدی بر گوته، جهانگیر فکری ارشاد، مجلة وحید، شماره ۳۳۵، ۱۳۵۶، صص ۴۲ تا ۴۶.
    ۲۱. سعدی در اروپا، دکتر عبدالحسین زرین کوب، یادداشتها و اندیشه ها، زمستان ۱۳۶۴، ص ۱۸۱.
    ۲۲. برای آگاهی بیشتر، رک:
    ـ عارف تبریزی و کشیش فرانسوی، دکتر پرویز ناتل خانلری، هفتاد سخن، ج ۳، ۱۳۶۹، صص ۲۱۷ ـ ۲۱۹.
    ـ با کاروان حله، دکتر عبدالحسین زرین کوب، ۱۳۶۲، ص ۲۰۹.
    ـ سعدی شیرازی و هوگوی فرانسوی، مهدی آستانه ای، آینده، سال دوازدهم، شمارة ۱ ـ ۳ فروردین ـ خرداد ۱۳۶۵، صص ۵۷ تا ۶۳.
    ۲۳.رک: از سعدی تا آراگون، تأثیر ادبیات فارسی در فرانسه، دکتر جواد حدیدی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران: ۱۳۷۳.
    ۲۴. لویی آراگون در تأثیر سعدی، دکتر حسن هنرمندی، بنیاد شعر نو در فرانسه، زو ّار تهران: ۱۳۵۰، صص ۵۴۷ و ۵۵۱.
    ۲۵.سعدی و امرسون، فرهنگ جهان پور، ایران نامه، (مجلة تحقیقات ایران شناسی ـ آمریکا) سال سوم، شمارة ۴، تابستان ۱۳۶۴، ص ۶۹۲.
    ۲۶. متن سخنرانی دکتر جروم کلینتون، ذکر جمیل سعدی، ج ۳، کمیسیون ملی یونسکو و وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۴، صص ۱۳ تا ۱۳۷، آقای رایت کلینتون در این سخنرانی، نقدی بر سرودة امرسون دارد که خواندنی است.
    ۲۷. زیبا دختری که به سعدی عشق می ورزید، دکتر مهدی بیابانی، یغما، سال سوم، شمارة چهارم، ۱۳۲۹، ص ۱۷۹.
    ۲۸. مشرف الدین مصلح در چین، جان خوئین، ذکر جمیل سعدی، ج اول، ۱۳۶۴، صص ۳۳۵ تا ۳۴۵.
    ۲۹. جشن هفتصدمین سال تألیف گلستان سعدی، پیام نوین، سال اول، شمارة یک، مهر ۱۳۳۷، صص ۳۱ تا ۴۵.




    سورۀ مهر

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #14
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سعدی شیرازی


    سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانواده اش از دین آموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزه های علمی آن شهر به دانش آموزی پرداخت.












    382067beb53936a3cc5043d5bf521983











    ● زندگینامه سعدی شیرازی
    سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانواده اش از دین آموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزه های علمی آن شهر به دانش آموزی پرداخت. تا ۶۲۳ (هجری قمری) (۱۲۲۶ (میلادی)) سعدی به عنوان طالب علم در بغداد ماند و از محضر استادانی چون شیخ ابوالفرج جوزی و شیخ شهاب الدین سهروردی بهره برد. پس از دانش آموختگی تصمیم به ترک بغداد گرفت ولی چون ایالت فارس ناامن و محل تاخت و تاز مغولان بود، به شیراز بازنگشت و برای حج گزاردن و جهانگردی یک رشته سفرهای طولانی را در پیش گرفت.
    در این که سعدی از چه سرزمین هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر است و به حکایات خود سعدی هم نمی توان چندان اعتماد کرد، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی.
    مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، یمن و افریقای شمالی هم دیدار کرده باشد. او در این سفرهای سخت ماجراهای بسیار از سر گذراند که اسارتش به دست فرانک ها و بردگی در کار ساختمان برج و باروی شهر طرابلس از آن جمله است.
    پس از حدود سی سال جهانگردی، وقتی سعدی به زادگاه خود بازگشت، مردی کهنسال بود (۱۲۵۵ (میلادی)) و ابوبکر بن سعد بن زنگی بر فارس حکومت می کرد. سال های باقیمانده عمر سعدی به موعظه و نگارش گذشت. با استفاده از تجربه ها و آموخته هایش کتاب بوستان را در سال ۶۵۵ (هجری قمری) (۱۲۵۷ (میلادی)) به نظم، و گلستان را در سال ۶۵۶ (هجری قمری) (۱۲۵۸ (میلادی)) به نظم و نثر نگاشت.
    ● آثار سعدی
    ▪ گلستان سعدی
    گلستان سعدی نام کتابی است که سعدی در میانه های عمر و یک سال پس از نوشتن بوستان (کتاب نخستش) آن را به نثر روان فارسی نوشت. از نثرهای روان، و بی مانند گلستان است که آن را استاد سخن می دانند. سعدی در همان ابتدا و در دیباچه گلستان، کتاب خود را با نثری آغاز می کند که به واقع نشان دهنده چیرگی او در سخنوری و دانش او در واژه گزینی فارسی است.
    رفتار شاهان، منش درویشان، مزایای سکوت، جوانی و پیری از جمله موضوعاتی است که سعدی در هشت باب گلستان از آنها سخن می راند. پایان یافتن گلستان به دست سعدی برابر است با زمانی که مغولان به وسیله هلاکوخان موفق به فتح بغداد شدند.
    break










    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #15
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سعدی و مولانا


    مولانا در سنجش با سعدی























    ef7622870376e90482280d15016ccffb











    سخن ما درباره مولانا در سنجش با سعدی است. یعنی دو بزرگواری که هر کدام چونان تاجی جواهرنشان بر تارک فکر، فرهنگ و هنر ایرانی قرار گرفته اند. بارها از خود می پرسیدم و فکر می کردم که اگر مولانا و سعدی روزی با هم روبرو می شدند؛ مولانای متوفی به سال ۶۷۲ و سعدی متوفی به سال ۶۹۱ (مرگ این دو ۱۹ سال از هم فاصله دارد. اگرچه سعدی از مولانا کوچکتر بود اما این دو زمان یکدیگر را درک کردند) پس از روبرو شدن این دو چه اتفاقی می افتاد؟
    با هم چگونه برخورد می کردند؟ به دنبال این پاسخ می گشتم و فکر می کنم که اگر سعدی با مولانا روبرو شود، باید بعد از سلام و علیکی مختصر همدیگر را معرفی کنند.
    آنچه باید مد نظر قرار داد تفاوت فرهنگی این دو است. هر کدام از این دو ویژگی ها و اشتراکاتی دارند. ولی افتراقات این دو خیلی بیشتر است. برخورد این دو تکان دهنده خواهد بود. هرچند سعی کنند جانب ادب را نسبت به هم نگه دارند ولی اختلافات بسیار آن دو سریع بروز می کند.
    در زمان ما وجه غالب در بلوک بندی افراد، سیاسی است. یعنی بیشتر مردم عادت کرده اندافراد را بر اساس گرایش های سیاسی تقسیم بندی کنند. ولی در قدیم تقسیم بندی های سیاسی اینگونه قوی نبود. فردوسی آرمان سیاسی نیرومندی داشت. بابک و بسیاری افراد دیگر روزگاران قدیم سیاسی بودند اما وجه غالب در گذشته تفاوت فرهنگی بود. یعنی برخلاف امروز که وقتی دو نفر به هم می رسند به دنبال اینند که طرف مقابل به کدام بلوک سیاسی تعلق دارد؛ به دنبال این بودند که فرهنگ طرف مقابل چگونه است، چگونه فکر می کند و خواسته های فرهنگی اش چگونه است.
    جزو کدام گرایش فرهنگی است؟ علت بروز اختلاف وسیع این دو هم جهت های فرهنگی متفاوت این دوست.
    دو بیت از غزل مولانا و سعدی می خوانم تا خودتان تفاوت شدید فرهنگی بین این دو را درک کنید. این امرباعث موضع گیری سعدی و ارسال جوابیه دندان شکن به مولانا می شود.
    همانطور که حافظ به سبب تفاوت فرهنگی و بینش با کسی مثل شاه نعمت الله ولی از در مخالفت در می آید و آن غزل معروف: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند را می سراید.
    غزل سعدی جوابیه ای عالی و هنرمندانه است. سعدی در واقع طاقت نمی آورد و غزلی علیه مولانا می گوید.
    مولانا می گوید:
    هر نفس آواز عشق
    می رسد از چپّ و راست
    ما ز فلک برتریم
    وز ملک افزون تریم
    زین دو چرا نگذریم
    منزل ما کبریاست
    این دو بیت را حتی به صورت سرود هم درآورده اند.
    اما سعدی می گوید:
    من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم
    وگر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
    نه تاب آن که کشم سر ز آستانه دوست
    نه احتمال نشستن نه پای رفتارم
    احتمال اینجا معنی تحمل می دهد. این دو بیت تفاوت شدید و شوکه کننده فرهنگی بین این دو فرد را نشان می دهد. همین دو بیت از دو شاعر از یک غزل نشان از درجه تفاوت فرهنگی این دو می دهد.
    من هنوز هم به دنبال پاسخ سؤالی که ابتدا مطرح کردم مبنی بر اینکه هنگام رویارویی سعدی و مولانا چه اتفاقی می افتد، هستم.
    سعدی فردی است کم سخن، سنجیده و پرمغز گوی و البته لفظ قلم گو؛ چنانچه شایسته یک فرد تحصیل کرده است.
    ولی مولانا خیلی تند، به شتاب و شاید از ابتدای سخن شروع به طنز و تمسخر مخالفان می کند.
    همانطور که می دانید زمینه غزل های مولانا نوعی تحقیر و تمسخر نسبت به افرادی است که عقایدشان با او مخالف است، خواه تحت عنوان خواجه یا غیره.
    سعدی ولی فردی است دانشگاه دیده، زیرا در نظامیه تحصیل کرده است.
    مولانا هم تحصیلات علوم دینی دارد ولی سعدی منظبط تر و آکادمیک تر تحصیل کرده است. مولانا بیشتر از روی جوشش و علاقه خود به تحصیل ادامه می داد کما اینکه اگر امروز بخواهم این دو را شبیه سازی کنیم، سعدی می تواند شاعری دانشگاه دیده باشد که رموز ادب و هنجار سخن را می شناسد، اگرچه آن جوشش ها و خلاقیت های خاص مولانا را که تا مرز اعجاب آور می رسد، ندارد. ولی به هنجار سخن بسیار اهمیت می دهد.
    ولی مولانا انسانی است که در مکتب خود آموخته و می خواهد هر چه دل تنگش می خواهد بگوید. به قول خودش هیچ آدابی و ترتیبی نجوید.به قافیه و لفظ و هنجارها نیندیشد، چه بسا آنها را هم بشکند.
    هنگامی که این دو بیشتر با هم سخن بگویند تفاوت ها بیشتر می شود. ممکن است سخن به دیدگاه هر یک از این دو درباره تصوف و عرفان برسد.
    می دانیم که هر دو رسماً از وادی عرفان تأثیر گرفته بودند. مولانا عارفی تمام و کمال است، مانند عطار.
    اما سعدی کسی است که صرفاً تأثیراتی از تصوف شامل حال او شده است. البته او نمی توانست از این وادی بی تأثیر باشد. در قرن هفتم هجری، تصوف هنجار رایج فکر و فرهنگ مردمان ایران بود.
    در این قرون هیچ شاعری نیست که از تأثیرات تصوف و عرفان بر کنار مانده باشد. به این اعتبار دو گونه شاعر وجود دارد.
    یک دسته مانند عطار و مولانا که به معنای دقیق کلمه عارفند. دسته دیگر مانند سعدی و حافظ که فقط از تصوف تأثیر گرفته اند.
    در حقیقت اگر بخواهیم یکی از تفاوت های مهم بین سعدی و مولانا را نام ببریم همین نقطه است. سعدی و حافظ گاهی اوقات با عمل تصوف، اعتکاف و رسوم و آداب و سنن صوفیان مخالفند. سراسر دیوان حافظ انتقاد، طعن و تمسخر نسبت به صوفی است. حافظ و سعدی فقط از تصوف تأثیر گرفتند.
    به بیان دیگر برای بیان تفاوت این دو دسته باید گفت امثال عطار و مولانا همه چیز مکتبشان را در قالب شعر بیان می کنند. یعنی آئین تصوف را از مفاهیم، اصول، آداب، اعمال و تمام کارها و تعلیماتی که یک صوفی انجام می دهد تا به عرفان برسد یا نرسد؛ همه چیز خود را در شعر نشان می دهند.
    دیوان شعر عطار آئینه ای است از تمام افکار او درباره تصوف و عرفان.
    غزل مولانا هم همینطور است. خمیرمایه مثنوی او تصوف و اندیشه دینی است. غزل مولانا از تمامی اندیشه های صوفیانه برخوردار است. این انسان به ایدئولوژی تصوف پایبند بوده و مکتب دارد. حتی آنجایی که شرح عشق و ارادت او به شمس تبریزی است در چهارچوب ایده های تصوف است.
    شَطَح از عناصر اصلی تصوف است. اما حافظ هر جا که شَطَح آورده، آن را مورد تمسخر قرار داده است. سعدی هم به صراحت می گوید: به صدق و ارادت میان بسته دار / ز طامات و دعوی زبان بسته دار
    در حالی که شعر مولانا همه طامات است: ما به فلک می رویم.
    مبحث شَطَح بسیار گسترده است. شَطَح از لوازم حتمی تصوف است.
    شَطَح عبارتی است که دو طرف آن تشکیل پارادوکس می دهند. فرض کنید: عالم ز تو تهی و هم پُر. دو طرف این عبارت متضادند و با عقل و منطق عادی هماهنگ نیست. ولی عارف از این جمله نتیجه می گیرد و معنایی در سر دارد. عارف عمری در این راه است که این دو با هم تضادی نداشته باشند. ولی از دید انسانی دارای منطق عادی، شطح واجد معنی نیست.
    شطح گاهی اوقات به مرحله طامات می رسد. یعنی هنگامی که دعوی های بزرگی همراهش می شود. مثل این جمله: من خدا هستم.
    منصورحلاج به شبلی می گوید: زیر جُبه من خداست. یا انا الحق. یا با یزید بسطامی می گوید: من چه شأنم بزرگ است.
    درون طامات اغلب شَطَح وجود دارد. یعنی دو طرف پارادوکسیکال وجود دارد. ولی با دعاوی بزرگتر همراه است. البته بعضی صوفیان این دعاوی را قبول نداشتند و حتی معتقد بودند نباید این عبارات و مدعیات را نزد مردم بیان کرد. زیرا بسیاری از افراد جانشان را بر سر طامات از دست دادند.
    حافظ و سعدی طامات را بی قید و شرط نکوهش می کنند. البته اگر گاهی در بوستان سعدی که بسیار کم هم است، این عبارات را ملاحظه کردید، طامات در معنای منفی اش به کار نرفته است. زیرا طامات در معنای عرف زبان و ادب فارسی به معنای اندرز است اما در سایر موارد، طامات صوفیانه مورد انتقاد و نکوهش است.
    سعدی خطاب به مولانا می گوید که تو به چه حقی می گویی ما به فلک می رویم؟ تو انسان خاکی حقی نداری که اینگونه ادعایی داشته باشی. تو باید سر فرو بیاوری و فروتن باشی. این سخن سعدی و حافظ است.
    حال تصور کنید انسانی صبور، آرام، اهل اندیشه مثل سعدی به انسانی مثل مولانا برخورد می کند که اهل شطح و طامات و پرشور است. نتیجه این می شود که هر دو در مقابل هم موضع می گیرند. سعدی می گوید فلانی چه آدم کم سوادی است که حتی تحصیلات عادی هم ندارد. مولانا هم به سعدی می گوید تو مثل بچه مدرسه ای ها و بچه دانشگاهی ها با من سخن می گویی. اینقدر تحصیلات خود را به رخ ما نکش. من از تو بالاترم چون با جوشش دل خودم به این جا رسیده ام. همانطور که گفتم این دو با هم ناسازگارند.
    این خلاصه ای از برخورد دو فرد از دو فرهنگ متفاوت است. من هر چه درباره تفاوت این دو بیان می کنم براساس اشعار آنان است. و چیزی جدا از شعر این دو نفر مطرح نمی کنم.
    ما با دو فرد متفاوت روبروئیم. مولانا به طور کامل اهل آزادی اندیشه است. او هر چه دلش می خواهد می گوید. حد و مرزی در شعر برایش وجود ندارد. حتی جهش های ذهنی خود و تداعی هایی که آن ها را تداعی آزاد نامیده اند را روی دایره می ریزد. مولانا بسیاری اوقات از سه کلمه، ترکیب خاصی می سازد. ما در می مانیم که چرا این چند کلمه با هم ترکیب شده اند. اما مولانا این کلمات را براساس تداعی آزاد ساخته و در ذهن خود جاری کرده است.
    تفاوت بارز دیگری بین شعر سعدی و مولانا وجود دارد. غزل مولانا دو گونه است. یک دسته غزل های واقعی مولانا است. غزل هایی که با ریتم تند، شاد، کوبنده و طرب انگیز همراه است. اما همه غزل های او اینگونه نیست. مولانا بیش از ۲۰ هزار غزل از خود بر جا گذاشته است. این امر حاصل خلاقیت فوق العاده مولاناست. یک دسته همان غزلیات فوق العاده مولاناست. یک دسته همان غزلیات تند و کوبنده و شطح ناک است که در تصوف وجود دارد.
    اما او غزل های دیگری دارد که معمولی و آرام اند. مانند غزل های سعدی و حافظ..
    دکتر شفیعی کدکنی وزن های شعر فارسی را به دو نوع تقسیم کرده است. اول وزن های "خیزابی" که (موجی) تند و جوشان و دارای ضرب و ریتم تند و کوبنده اند. اما اوزانی دیگر وجود دارد که آرام اند. استاد کدکنی نام دسته دوم را اوزان "جویباری" می گذارد. این اوزان مثل جویبار آرام و نرم و حرکتشان گوش نواز است. مولانا دارای هر دو گونه غزل است. هم دارای غزل های خیزابی و هم دارای غزل های جویباری است.
    به گمان من، مولانا در اوزان خیزابی شناخته می شود. اوزان تند و شاد و طرب انگیز. او در اوزان جویباری فرد شناخته شده ای نیست. غزل هایی که در اوزان جویباری سروده از او چهره فرد دیگری غیر از مولانا را نمایانده است.
    ولی سعدی و حافظ بر عکس اند. این دو اوزان خیزابی هم دارند اما خیلی کمتر. این دو بیشتر اوزان جویباری دارند. این نکته یکی دیگر از تفاوت های بارز این دو شاعر بزرگوار است. اما تفاوت ها بسیار زیاد است. قبلاً در مورد تفاوت فرهنگی این دو شاعر مطالبی عرض شد که از اخلاقشان ناشی می شود.
    تفاوت بارز بین غزل مولانا و سعدی در این است که مولانا و همفکرانش مثل عطار هر چه که دارند، تمامی اندیشه شان را به سلک غزل در آورده و بیان می کنند. اما سعدی و حافظ فقط در شعرشان و به طور مشخص در غزلشان از نوعی حاصل اخلاق صوفیانه بهره گرفتند. برای چه؟
    این دو شاعر عاشقند. مولانا سخن از عشق می گوید. سعدی و حافظ هم از عشق سخن می گویند.
    حاصل اخلاق صوفیانه یعنی چه؟
    در شعر سعدی و حافظ به عشق به عنوان رکن رکین عالم حیات، پیوند دهنده همه ذرات عالم هستی، پیوند دهنده انسان ها، ایجاد کننده رابطه بین عبد و حق بر می خورید.
    اخلاق صوفیانه هم چیزی نیست جز فروتنی، تواضع و خاکساری. بارها از سعدی و حافظ می شنویم که خود را مثل ذره ای خاک می کنند.
    حافظ می گوید: بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم. سعدی هم چنین می گوید. این حاصل اخلاق صوفیانه است. سعدی و حافظ نه خود تصوف را بلکه اخلاق صوفیانه را با همه ملحقاتش شامل عقاید مسلکی، آداب و رسوم دریافت کردند. تفاوت مهم و بارز شعر سعدی با مولانا در همین نکته نهفته است.
    می خواهم از تفاوت بارز دیگری بین این دو صحبت کنم. اگر به تمام تاریخ شعر فارسی بنگرید، دو گونه شاعر می بینید. به یک اعتبار خاص شعرا را به دو گونه می توان تقسیم کرد. نوع اول شاعرانی اند که از عدم دست به خلاقیت می زنند. از نیست، وجود می سازند. این شاعران را شاعران خلاق می نامیم.
    به بحثی کوتاه در پزشکی که به بحث ما هم بی ربط نیست، می پردازم. در روان پزشکی و پزشکی اصطلاحاتی وجود دارد که آدمیان را بر آن اساس تقسیم بندی می کنند. البته این که چنین انسان های بزرگی را تجزیه و تحلیل روانی کنیم بسیار مشکل است. زیرا ما در حد آنها نیستیم. اما فقط به خاطر بیان کردن و براساس عقل خودم به بیان آنها می پردازم.
    بعضی افراد دو قطبی اند. یعنی افراد در بعضی ماه های سال روحیه خاصی پیدا می کنند و نمی توانند شعر بگویند و حرف بزنند. حالتی مثل افسردگی به آنان دست می دهد. اما این افراد وقتی از این حالت بیرون می آیند شروع به خلاقیت به نحو عجیبی می کنند. قصد ندارم بگویم مولانا شخصی دو قطبی بوده است.
    البته متأسفانه از زندگی این بزرگان نوشته ای در دست نیست. اما جسته و گریخته مواردی از زندگی مولانا در دست ماست که نشان می دهد مولانا احتمالاً در مواقعی از سال در حالت شبیه افسردگی بوده و وقتی که به مواقع خوب و خوش احوالی اش می رسید ذهنش به طور عجیبی شروع به خلق از عدم می کرد.
    بی تردید در عرصه فارسی هیچ کس به پای خلاقیت مولانا نمی رسد. زمین و آسمان در شعر مولانا به هم پیوند می خورد. شعر او همه کائنات را در بر می گیرد. مولانا اگر شخصیت دو قطبی نداشته باشد، اهل خلق است.
    دسته دوم افرادی اند که آنها را وسواسی می نامند. این دسته خلاقیت دارند ولی جهت خلقشان فرق می کند. مولانا اگر در زمره دسته خلاق ها قرار می گیرد، سعدی و حافظ در دسته دوم قرار می گیرند. دسته اول چیزها را از نیست به هست می آورند. مضامین شعری را بیان می کنند که کسی قبلاً آن ها را بیان نکرده است.
    اما دسته دوم آنها را به کمال رسانده و پرداخت می کنند. کاری را که دسته اول به خلق آن مبادرت ورزیده بودند، به کمال می رسانند. مثلاً سعدی و حافظ غزل فارسی را به کمال رساندند نه مولانا. این دسته کمال بخشند. یعنی ایده های افرادی را که خلق کرده اند، پردازش و تقویت می کنند. در نتیجه کاخی زیبا و بی عیب از شعر بنا می نهند. چنانچه سعدی و حافظ کردند.
    البته این دو دسته لازم و ملزوم یکدیگرند. به طور خلاصه باید گفت جهان حاصل کنش و واکنش این دو دسته است. همه چیز جهان را این دو دسته می سازند. نه اینکه دسته دوم خلاقیت ندارند. بلکه در جهت هر چه رساتر و زیباتر و قوی تر کردن شعر گام برمی دارند. ولی از دیدگاه علمی این تقسیم بندی وجود دارد.
    پس با دو فرد متفاوت سر و کار داریم. مولانای خلاق و سعدی کمال بخش.
    از این لحاظ هم آب این دو کمتر داخل یک جوی می رود. اما این دو کار یکدیگر را کامل کردند. سعدی کار امثال مولانا را در شعر پارسی به اوج کمال رساند.
    این هم یکی از تفاوت های این دو شاعر است. بین این دو تفاوت های بسیاری وجود دارد که بعضی از آنها بیان شد.
    شعر این دو حاصل تفاوت عقاید، بینش و فرهنگ این دوست. حال به تفاوت های دیگری می پردازیم. سعدی انسانی ساده، آرام، مهذب و مؤدب است. اما مولانا اینگونه نیست. مولانا خدا نکند از خواجه ای متنفر باشد. در غزل هایش ببینید چگونه درباره او حرف می زند! همانطور که می دانید قالب غزل بسیار لطیف و عرصه عشق و شور و شیدایی است. ولی غزل های مولانا عرصه مبارزه و انتقاد و حتی بد و بیراه گفتن به مخالف است.
    در گلستان سعدی و ۸ باب آن چه می بینید؟ اگر عصاره گلستان را بگیرید؛ فقط یک کلمه است: اخلاق.
    اخلاقی مبتنی بر بردباری، صبوری، شکیبایی و گاهی اوقات انتظار.
    درست برخلاف مولانا که گاهی اوقات مثل ترقه می پرد! سخن سعدی براساس مقاومت منفی است. تفکر او تا حدی مسیح گونه است. صبر و متانت و سکوت، ذات حکایات سعدی است.
    با مراجعه به حکایات گلستان سعدی می توانید به قضاوت بپردازید. مطمئنم اگر کل بوستان و گلستان را به بفشاریم عصاره آن اخلاق و صبر و متانت و توصیه به صبر است. ولی مولانا آدمی زودجوش است و هیجانی. او در حال عصبانیت تصمیم می گیرد.
    break









    متن پیش رو بخش اول سخنرانی دکتر سعید حمیدیان محقق ادبیات با عنوان سعدی و مولانا است که روز چهارشنبه ۲۴ مرداد ۸۶ درشهر کتاب مرکزی ایراد شده است.




    باشگاه اندیشه
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #16
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    ورقی از گلستان


    نگاهی به گنجینه پرگوهر سعدی شیرازی.












    67ef4cd78df9793a9bc9f4a4ecbf0f22











    در تاریخ ادبیات پرگوهر فارسی، آثار منظوم و منثور بسیاری وجود دارد که بدون شک از گنجینه های ادبی دنیاست اما کمتر مورد توجه عامه مردم قرار گرفته و مشتری خود را در میان ادب شناسان و خوانندگان جدی آثار ادبی پیدا می کند. این امر در بیشتر اوقات به دلیل سخت و مشکل بودن خواندن این آثار است، چه اینکه بسیاری از این آثار بزرگ با نثر فنی و مکلف نوشته شده یا به نثری نوشته شده که روزگار آن گذشته و اصطلا حات و کلماتش برای عامه مردم امروز غریبه است. علا وه بر این، می توان ادعا کرد که دوران ما، دوران گسست از کتاب های ادبی و فرهنگی کلا سیک است و چرخه تمدن و توسعه صنعت چنان آدم ها را گرفتار خود کرده که دیگر وقت و فرصت و علا قه و اشتیاقی برای تورق کتاب های جدی روزگاران گذشته وجود ندارد، چه رسد به اینکه کسی غیر از طیف دانشگاهی و محقق به سراغ این نوع کتابها برود و روزها و هفته ها و ماه هایش را با آنها سپری کند.
    با همه این تفاصیل می توان کتاب هایی پیدا کرد که نه آنچنان نثر مشکل و مکلفی دارد و نه به شیوه اغلب کتاب های کلا سیک، پرحجم و مطول است، ضمن آنکه شیرینی و شکوهی دارد که نمی توان از آن گذشت اما متاسفانه باز هم مورد غفلت واقع شده و نسل جوان امروز ما با آن بیگانه است. از جمله این گونه کتاب ها«گلستان سعدی» است. البته این نام برای همه ما آشناست و اکثرا به برکت کتاب های ادبیات مدارس و دانشگاه ها، نام سعدی را بارها شنیده ایم و می دانیم که گلستان و بوستان، دو کتاب اصلی اوست و احتمالا در ته ذهن چیزی هم از یکی دو حکایت منقول در آن کتاب ها به خاطر داریم اما اینها به معنای آشنایی و موانست با گلستان نیست. کمتر کسی در میان عامه مردم و بالا خص نسل جوان امروز کشور به جز این معلومات تحصیلی، چیزی از سعدی می داند یا گلستان او را خوانده است. با آنکه این کتاب را می توان همراه داشت و حتی در فرصت های کوتاه، حکایتی از آن خواند و حظی برد.
    در این نوشته کوتاه، سعی شده به معرفی اجمالی این کتاب ارزشمند پرداخته شود تا شاید خوانندگان را به مراجعه مستقیم به آن و بهره مندی از دریای بیکران معرفت و سخنوری و ادب آن ترغیب کند.
    ● گلستان چیست؟
    کتاب کم حجم سعدی شیرازی، مجموعه ای است از نثر و شعر شامل حکایت های کوتاه و بلند که در هشت باب (فصل) جمع بندی شده و مقدمه ای خواندنی به آغاز آن اضافه شده است. در این مقدمه سعدی علا وه بر حمد و ستایش خدا و رسول و صاحب منصبان روزگار خود که سنت آغاز هر کتاب بوده است دلا یل و چگونگی نگارش این کتاب را بیان می کند اما قدرت قلم سعدی به اندازه ای است که این مقدمه را چنان خواندنی و شیرین کرده که گویی خود بهترین و مفصل ترین حکایت کتاب است.
    هشت باب گلستان به ترتیب عبارتند از : درسیرت پادشاهان، در اخلا ق درویشان، در فضیلت قناعت، در فواید خاموشی، در عشق و جوانی، در ضعف و پیری، در تاثیر تربیت و در آداب صحبت.
    نثر کتاب نثر مسجع (آهنگین) است و همین خواندن آن را لذت بخش تر می کند. ضمن اینکه همراهی نثر و نظم هم در این امر بسیار موثر است. این کتاب در طول تاریخ آنقدر تاثیرگذار و مورد توجه بوده که سیصد تن از اهل ادب شاید کمی بیشتر یا کمتر در طول تاریخ به تقلید آن کتاب هایی نوشته اند اما هیچیک از این کتاب ها نتوانسته حتی به حریم گلستان نزدیک شود و ارزشی چون آن کتاب پیدا کند و تنها دو کتاب بهارستان جامی و پریشان قاآنی در تاریخ ادبیات ماندگار شده اند که البته آنها هم از قله گلستان فاصله ای بسیار دارند.
    تاثیر این کتاب بر فرهنگ عامه در طول سالها و قرن های متمادی به اندازه ای بوده که امروزه بسیاری از ضرب المثلها و کلمات قصاری که در سخنان روزمره و گفته های عوام و خواص وجود دارد، از این کتاب گرفته شده است و این نشان می دهد که امروز ما علی رغم عدم آشنایی با این کتاب به طور غیرمستقیم وامدار آن هستیم و از آن بسیار نکته ها گرفته و آموخته ایم. به نمونه های زیر نگاه کنید تا ببینید چه عبارات آشنا و پرکاربردی از این کتاب در میان گفتار ما وجود دارد:
    دروغ مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز
    ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
    پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد
    عاقبت گرگ زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود
    باران که در لطافت طبعش خلا ف نیست، در باغ لا له روید و در شوره زار خس
    آنان که غنی ترند، محتاج ترند
    بنی آدم اعضای یکدیگرند... تا آخر
    راستی موجب رضای خداست
    دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی
    گاوان و خران بار بردار، به زآدمیان مردم آزار
    جهان دیده بسیار گوید دروغ
    اگر بینی که نابینا و چاه است، اگر خاموش بنشینی گناه است
    این ره که تو می روی به ترکستان است
    لقمان را گفتند ادب از که آموختی، گفت از بی ادبان
    گربه مسکین اگر پر داشتی، تخم گنجشک از جهان برداشتی
    مورچگان را چو بود اتفاق، شیر ژیان را بدرانند پوست
    مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
    سگ به دریای هفتگانه بشوی، که چو تر شد پلیدتر گردد
    جور استاد به ز مهر پدر
    چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
    کریمان را به دست اندر درم نیست، خداوند نعمت را کرم نیست
    پیش دیوار آنچه گویی هوش دار، تا نباشد در پس دیوار گوش
    اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی
    قدر عافیت کسی داند که در مصیبتی گرفتار آید
    ● روایت چند حکایت گلستان به زبان امروزی
    اصل حکایت های زیر با قلم پرتوان و فاخر سعدی در گلستان آمده است. حتما بعدا اصل این حکایت ها را بخوانید.
    ۱) شکایت خر
    مرد احمقی چشم درد گرفت و برای درمان پیش دامپزشک رفت. او هم از قطره درمانی چهارپایان در چشمش ریخت و کورش کرد. مرد بینوا از دامپزشک شکایت کرد ولی قاضی پس از شنیدن شکایت و دفاعیه متهم، رای بر برائت دامپزشک داد و گفت: اگر این مرد خر نبود سراغ دامپزشک نمی رفت.
    ندهد هوشمند روشن رای
    به فرومایه کارهای خطیر
    بوریا باف اگرچه بافنده است
    نبرندش به کارگاه حریر
    (یک توضیح ضروری: این طور که از حکایت سعدی برمی آید دامپزشک داستان، احمق تر از خود مرد بوده است و بعید نیست اگر چشم خودش هم درد می گرفته از همان قطره مصرف می کرده است!)
    ۲) عاقبت شاعری
    شاعری در وصف رئیس یک باند دزد، شعری گفت و برایش خواند. رئیس دزدها دستور داد لباسش را درآوردند و لخت رهایش کردند! زمستان بود و شاعر بیچاره لخت شده می لرزید و می رفت. چند سگ گرسنه هم دنبالش افتاده بودند. شاعر بخت برگشته نشست تا سنگی بردارد و سگ ها را بزند و دور کند اما زمین یخ زده بود! شاعر رو به رئیس دزدها فریاد زد: «بابا، تو دیگه، کی هستی؟! سگ ها را بازکردی و سنگ ها را بستی؟»
    رئیس دزدها از این حرف خیلی خوشش می آید. برای همین پیش شاعر می رود و می گوید: عیب ندارد، در عوض از من چیزی بخواه! شاعر می گوید: چیزی نمی خواهم فقط لباس های خودم را بده!
    امیدوار بود آدمی به خیر کسان
    مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
    (باز هم توضیح ضروری: ۱ از این داستان معلوم می شود که شعر شاعر مورد نظر خیلی شعر آبکی ای بوده والا رئیس دزدهایی که از یک جمله شاعر خوشش آمده، اگر شعر حسابی شنیده بود هیچ وقت شاعر بدبخت را لخت نمی کرد ۲ از این داستان می شود نتیجه گرفت که شعر گفتن نه تنها برای آدم آب و نان نمی آورد بلکه ممکن است باعث برهنگی هم بشود).
    ۳) بدبختی را بیشتر نکنیم!
    بازرگانی در معامله ای صد میلیون تومان ضرر کرد. به زنش گفت: جان مادرت به کسی نگو ضرر کردیم، زنش گفت: خیالت راحت باشد. اما چرا اینقدر سفارش می کنی؟ بازرگان گفت: برای اینکه بدبختی مان دو برابر نشود. هم ضرر کرده باشیم و هم سرزنش فامیل و دوست و آشنا و همسایه را بشنویم.
    رفت چون مالم، ننالم پیش غیر
    یا نگویم درد با هیچ آشنا
    درد بی درمان زمانی می رسد
    دیگران گویند: ای بی دست و پا
    (توضیح خیلی ضروری: شعر مال سعدی نیست، مال نگارنده است!)
    ۴) حقیقت تلخ
    از پیرمرد ثروتمندی پرسیدند: چرا زن نمی گیری؟ گفت: با پیرزن زندگی کردن که لطفی ندارد! گفتند: تو که الحمدلله وضعت خوب است، زن جوان بگیر. گفت: من پیرمرد از پیرزن خوشم نمی آید، آن وقت زن جوان از من پیرمرد خوشش می آید؟!
    break









    نویسنده : محمدحسین روانبخش




    روزنامه مردم سالاری
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #17
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سعدی


    در دوران تازش مغولان به ایران ، سعدی میراث فرهنگی ایرانیان را گرد آورد و شاهکارهای کم مانندی آفرید و این همان کاری بود که فردوسی در دوره ای از تاریخ در زمینه ادبیات و زبان، انجام داد.












    e98c5c30c064d4a4496afe7d56045cf0











    جهان پر سماعست و مستی و شور
    سخن از شاعری دارم که انسانی سرخوش و شاد و شیدای زندگی بود.
    نمی دانم چرا سده هاکوشیدیم تا این چهره ی شادمانه و سرمست زندگی را در غباری از اندوه و ملالت و آهن دلی بپوشانیم. گویی سده هاست که فرهنگ خنده و شادی و عشق و شور از میان ما رخت بربسته است و موی کندن و مویه کردن همه جا را پر کرده است.
    بیاییم در آستانه ی رستاخیز بزرگ فرهنگی در جهان ، ما نیز جان و جهان تازه کنیم.
    خانه تکانی کنیم.
    هنر و فرهنگ نازنین و ارزشمندمان را از سردابه های خوف و فراموشی به در آوریم. غبار از چهر ی جانشان برگیریم. بگذاریم تا در این میانه دوباره حافظ و سعدی و مولانا و نظامی، آن چنان که بودند؛ خندان و رقصان و شادان به کوچه های شهر ما گام بگذارند.
    این رداهای پوسیده و سیاه را از تن این شاعران بدر آوریم تا مست و برهنه بر باغ جانمان به رقص درآیند. مگر رنسانس و رستاخیز فرهنگی همین نیست؟
    اینک که سده هاست دشمنان و دوستان نادان از این اندیشه ورزان و شاعران ما، انسان هایی سختگیر و خام و سر در گریبان، قضا و قدری، گوشه گیر و تارک دنیا، ترس زده و بی درد و مداح و منقبت خوان و نوحه سرا برساخته و به ما نشان داده اند؛ بیایید تا بار دیگر گوهر و جان شعر و اندیشه ی آنان را باز یابیم.
    مولانا و حافظ و خیام و فردوسی و نظامی چرا شاعران سده ها و هزاره هایند؟ آنان با بانگ بلند و در تاریک ترین روزگار ستم و سیاهی، بانگ پرشور امید و زندگی، زیبایی و عشق یر دادند. آنان چراغ جانشان را در سیاهی شب برافروختند. آنان با زندگی و عشق و شادی پیمان بسته بودند.
    آنا ن دلیر و دانا بودند. ما نیز دلیر و دانا باشیم.
    یکی از این شاعران شیدای زندگی، استاد سخن و شوریده ی زندگی ، سعدی است. هم نشین عاشقان و پهلوانان و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان و قلندران جهان. جهانگردی بی قرار و دلیر و گستاخ.مسافر درون و برون.
    شاعری که از او ملایی تنگ اندیش برساخته اند.
    در دوران تازش مغولان به ایران ، سعدی میراث فرهنگی ایرانیان را گرد آورد و شاهکارهای کم مانندی آفرید و این همان کاری بود که فردوسی در دوره ای از تاریخ در زمینه ادبیات و زبان، انجام داد. سعدی خداوندگار طنزی روشن و تابناک در تاریخ ادبیات ماست و نیک در باره ی ادبیات درخشان خویش آورده است:
    ● حد همین است سخندانی و زیبایی را
    عبدالعلی دستغیب محقق و نویسنده بر این باوراست که: «شعر سعدی اگر چه ادامه شعرای پیش از خود بود اما تحولی در ادبیات ما به وجود آورد. بیشتر شعرای ایران از دوره بعد از رودکی، در همان فرم قالب هایی که از دوره ساسانی باقی مانده بود، اشعار خود را سرودند. این قالب ها عبارت بودند ازچکامه ها، چامه ها و سرودها. این قالب ها که توسط موسیقی دانان دوره ساسانی مثل باربد و نکیسا ابداع شده و حاوی اشعاری بود که همراه با موسیقی خوانده می شد. چکامه قالبی بود که بعد از گذشت دویست سالی که مراحل انتقال قدرت از ساسانیان به حکومت اسلامی بود، تبدیل به قصیده شد. چکامه ها سرودهای رزمی بودند و سرودها که در اواخر تصنیف گفته می شدند، قالبی بود که به شکل غزل تبدیل شد.»
    «سعدی در زمانی می زیست که شهرهای بزرگ در حال شکل گیری بود، طبقه بازرگان و مرفه و جامعه شهری نیز طالب موسیقی و تصنیف بودند، به همین دلیل غزل از قرن پنجم و ششم مطرح شد و ما شاعران غزل سرای زیادی چون خاقانی و سنایی را داریم که غزل فارسی را به وجود آوردند، اما هیچ کدام حتی حافظ نتواست، چون سعدی غزل را این طور عاشقانه مطرح کنند. در غزل سعدی بعد معنوی هم جلوه دارد اما غالب، جنبه روانشناسی غزل سعدی است.»
    «اروپا ادبیات فارسی را با شعر سعدی شناخت، تا کمتر از صد سال پیش اشعار سعدی به دلیل سهولتش در خواندن به صورت تصنیف بیشتر طرفدار داشت.»
    «بعد از آغاز دوره رنسانس اروپایی ها به شعر سعدی توجه کردند و آثار او به زبان های اروپایی ترجمه شد. کسانی چون لافونتن جنبه های داستانی آثار او را در کارهای خود تاثیر دادند و کسانی چون مونتسکیو، لامارتین و حتی ویکتور هوگو به جنبه های شعر سعدی توجه کردند. گلستان سعدی زمانی که به فرانسه ترجمه شد، نهضت رمانتیسم فرانسه و بعد اروپا را تحت تاثیر قرار داد.»
    این منتقد ادبی معتقد است: «اروپایی ها شعر سعدی را بهتر از حافظ می شناسند چرا که شعر حافظ بر خلاف شعر سعدی ترجمه پذیر نیست. به نظر من بزرگ ترین شاعر ایرانی که بعد از خیام در اروپا مطرح است و شعرایی مانند یوشکین و امرسون در روسیه و آمریکا از وی تاثیر گرفته اند، سعدی است.»
    مسعود خیام پژوهشگر اعتقاد دارد: «شعر سعدی اگر چه نمونه بالای غزل فارسی است و حتی می توان گفت شعر حافظ زاده شعر سعدی است، اما سعدی در ادبیات فارسی تحول شگرفی ایجاد کرد. یعنی کلام سعدی باعث شد گونه ای جدید از صنایع بزرگ ادبی پدید آید.»
    ● بیایید دوباره به سراغ سعدی برویم.
    در این نوشتار بر آنم تا نگاه سعدی به عشق را بازنگریم:
    گلستان و بوستان باب هایی در عشق و جوانی دارد و غزل های وی نیز همه از عشق است. عشقی زمینی و رو به زندگی. سراسر شادمانه و شوخ. سخن از زیبایی تن است و جان. سخن از دوست داشتن و عشقبازی است و عشق ورزیدن. از بلندای بام سخن، خدای عشق خرامان فرود می آید تا پا بر زمین بگذارد. جادوی شعرش دز هم آمیزب زیباترین دقایق شعر با زبانی ساده و شگفت است. شعری فاخر اما فروتن. کوتاهی سخن تا بدانجا که گویی پیکر زیبایی است که برداشتن حتا یک واژه آن را در هم می شکند و نابودش می کند:
    ▪ حکایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: «تو را که خانه نئین است، بازی نه این است.»
    آن هنگام که سخن از عشق می رود، چنان با تو نزدیک است و چنان زلال سخن می گوید که خویش را بااو یکی می بینی و شور عشق در تو زبانه می زند:
    در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهد پسری سر و سری داشتم.
    سخن آشکار و پاک و زیباست.
    یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر بارویی.
    گویی دانه دانه باران عشق است که می چکد. گویی از زبان تو، نهان ترین گوشه های جان را چنان باز می گوید که یعنی نهان مدار این راز را!
    در شهر سخن سعدی، عشق نیاز و بازی همگان است:
    قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سرخوش بود و نعل دل در آتش!
    و در جایی دیگر:
    طبیبی پریچهره در مرو بود
    که در باغ دل قامتش سرو بود
    و باز درجایی دیگر:
    شکر لب جوانی نی آموختی
    که دل ها در آتش چو نی سوختی
    سعدی اما فرزند زمانه ی خویش نیز هست. بی پروا از عشق پسران سخن سر می کند و آن چنان از عشق ان زیبا کاکلان سخن می سراید که همتراز با زیباترین اشعار عاشقانه ی جهان و سرشار از زیبایی است. من از همین آغاز می گویم که سعدی به آشکار مانند هزاران شاعر و انسان دیگر از عشق خویش به پسران و هم جنسان خویش سخن سر می کند. به درستی و نا درستی آن کار ندارم. اما آشکار بگویم که حکایت را بی پرده و آشکار، به گونه ای انسانی و زیبا و سرشار از تصاویر تازه و بکر بیان می دارد. دروغ و ریا در کارش راه ندارد. در عشق دلیر و داناست. شوریده و سرمست زندگی است و این ها را بهایی بسیار است:
    به بیت هایی از این غزل ها نگاه کنید:
    ای پسر دلربا، وی قمر دلپذیر
    از همه باشد گریز، وز تو نباشد گزیر
    تا تو مصور شدی در دل یکتای من
    جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
    و بازهم:
    خواب خوش من ای پسر دست خوش خیال شد
    نقد امید عمر من در طلب وصال شد
    و در غزل دیگر:
    آفتاب ست آن پری رخ، یا ملایک، یا بشر
    قامت ست آن، یا قیامت، یا الف، یا نی شکر
    گل بن ست آن، یا تن نازک میانش، یا حریر
    آهن ست آن، یا دل نامهربانش، یا حجر
    تا جایی که می رسد:
    دختران طبع را یعنی سخن با این جمال
    آبرویی نیست پیش آن آن زیبا پسر
    و باز:
    روز برآمد بلند، ای پسر هوشمند
    گرم ببود آفتاب، خیمه به رویش ببند
    هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر
    بس که بخواهد شنید، سرزنش ناپسند
    دکتر سیروس شمیسا، در کاری پژوهشی و با ارزش،(شاهد بازی در ادبیات فارسی) با تکیه بر ادبیات فارسی، بویژه شعر، می کوشد جریان شاهد بازی و علاقه به همجنس را که از دیرباز در ایران سابقه داشته است مورد بررسی قرار دهد.
    نویسنده در جستجوی سابقه تاریخی این رفتار متوجه فرهنگ یونان و فلاسفه ای نظیر سقراط می شود، که به آشکار به این امر و درگیری با آن اعتراف داشته اند. نویسنده از سوی دیگر فرهنگ ترکان را نیز آمیخته با رفتار همجنس گرایانه تعریف می کند. در نتیجه ایران در جریان تاریخ، از سویی از ناحیه ی غرب و از دیگر سو از ناحیه ی شرق مورد هجوم مردمانی بوده است که گرایش به همجنس داشته اند.
    اما من بر این گمانم که این ماجرا در بسیاری از سرزمین ها ی دور و نزدیک جهان رواج داشته است. تنهادر زمانه های جنگ سالاری و غلبه ی مردسالاری و خشک اندیشی های دینی و آیینی و انبوه شدن حرمسراها و کم شدن ارزش زن در جامعه و زیاد شدن غلامان و کنیزان، این امر رونق و گسترش یافته است.
    آن همه ابروی یار که کمان است و مژگان که تیر و خدنگ است و گیسو که کمند است و ترک غارتگر و رهزن دین و دل که در ادب فارسی است و معشوق را در حد یک سرباز جنگجو تصویر می کند، یادگار این دوران هاست.
    سرو بالای کمان ابرو اگر تیر زند
    عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را
    تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
    که روز معرکه بر خود زره کنی مورا
    کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
    شحنه ی عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
    هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
    پیکان غمزه در دل زابروی چون کمانت
    روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش
    آسمان بر چهره ی ترکان یغمایی کشد
    شاهد بازی و نظر بازی در بین مردمان ایران رواج بسیار داشته است. سلسله صفوی که در رواج آیین شیعه بسی کوشید و شاهانش خود را سگ استان علی می نامیدند ؛ به نشانه دوازده امام دوازده جلاد آدمی خوار در دربار خویش نگه می داشتند تا دگراندیشان را زنده بخورند؛ و یک جا هزاران فقیه از لبنان وارد ایران کرده بودند.
    همینان را نادر چون خواست از سلطنت برکنار کند، بزرگان را بر آستان سرای شاه خواند تا دیدند که چگونه بر زیبا پسران افتاده بود و سر ازپا نمی شناخت. سرانجام نیز از همین سلسله بودکه شاه خم شکن که پیاده به مشهد می رفت بر اثر خوردن شراب و تریاک با هم درگذشت.
    نگاهی کوتاه بر شعر این شاعران نامدار بیندازید و ببینید که چه زیبا سروده اند:
    اوحدی مراغه ای:
    وقت گل است ای غلام، روز می است ای پسر
    شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
    و باز دارد:
    زلف مشکینت چو دام است ای پسر
    عارضت ماه تمام است ای پسر
    زان دهان تنگ شیرینم بده
    بوسه ای گر خود به دام است ای پسر
    عراقی عارف شوریده دارد:
    سر به سر از لطف جانی ای پس
    بهتر از جان چیست؟ آنی ای پسر
    و:
    رو که شیرین دلستانی ای پسر
    کز صفا آب روانی ای پسر
    سنایی غزلیاتی بس دل نشین تازه و گستاخانه در این زمینه دارد:
    ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر
    و:
    چون سخن گویی از آن لب لطف باری ای پسر
    و محتشم نیز دارد:
    دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر
    داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر
    و:
    خاست غو غایی و زیبا پسری آمد و رفت
    به گمان من به سر رسیده است روزگاری که اینگونه باورها را به سرزنش بگیریم و حضورش در شعر و زندگی را مایه ی بدنامی بدانیم. که به سروده ی سعدی:
    هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
    نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
    شاهد و شاهد بازی در کارهای سعدی و نظربازی در غزلیات حافظ ، نگاهی رندانه و قلندرانه است به این پدیده.
    به هر روی عشق ان چنان زیباست که گاه در دمی و آنی چهره می نماید و همه شادمانی جهان در آن دم است. در داستانی چنین می آورد که:
    در تموزی که حرورش دهان بخوشانید و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی و..... ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای، چنان که در شب تاری صبح بر آید، یا آب حیات از ظلمت به در آید یار قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق برآمیخته، ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده...
    و با نوشیدن این قدح است که عاشق گویی از جام وصل سیراب می شود. عشق در آنی چهر می نماید و جهانش را رخشان می کند.
    اینک نگاهی داشته باشیم به غزل هایش.
    در غزلی که خواهیم خواند، زیباترین جلوه های تن و عشقبازی با زبانی زیبا و هنرمندانه بیان می شود. در سرزمین تحریم ها و ممنوعه ها، گستاخی و دانایی و شور هنری می خواهد تا بتوانی چنین داد سخن دهی:
    امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
    عشلق بس نکرده هنوز از کتار و بوس
    پستان یار در خم گیسوی تابدار
    چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
    در این غزل نیز زیبایی های عشقی تن به تن با هنرمندی بیان شده است:
    چه لطیف است قبا بر تن چون سرو روانت
    آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
    در دلم هیچ نیاید، مگر اندیشه ی وصلت
    تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت
    در اندیشه ببستم، قلم وهم شکستم
    که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت
    آن جا که سخن از عشقبازی و هماغوشی است ، هیچ چیز دیگر در میان نباشد، ناز و نیاز است و هیاهوی تن و جان.:
    نه آن شب ست که کس در میان ما گنجد
    به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
    کلاه ناز و تکبر بنه، کمر بگشای!
    که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد
    و قیامت و رستاخیز شاعر در آغوش یار است. شور و شراب و مستی جان در آن دم است:
    قیامت باشد آن قامت در آغوش
    شراب سلسبیل از چشمه ی نوش
    غلام کیست آن لعبت که مارا
    غلام خویش کرد و حلقه در گوش
    و چون در آغوش دلدار، بی تاب و بی قرار می شود:
    یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
    گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم
    و در همین غزل از آن دم گلپوش در آمیختن تن و تن چنین می گوید:
    میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
    وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم.
    در وصف معشوق نیز نگاه وی به زمین و به کوچه باغ های شیراز است. با من و تو و بر روی همین زمین به عشقبازی و دیدار یار می رود. ساده و دوست داشتنی. کوچه باغ شیراز است و سروناز و آهوانه نگاه کردن سیاه چشمان شیرازی:
    آن سرو ناز بین که چه خوش می رود به راه
    وان چشم آهوانه که چون می کند نگاه
    تو سرو دیده ای که کمر بست برمیان
    یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه
    و از همین کوچه های بهار نارنج و لیموست که شاعر سری به شرابخانه می زند و با همان سادگی و به زبان زمانه ی خویش، آنچنان که گویی بر کنار میدان مشک فروشان شیراز با رهگذری سخن می گوید، می سراید:
    سرمست بتی لطیف ساده
    در دست گرفته جام باده
    در مجلس بزم باده نوشان
    بسته کمر و قبا گشاده...
    خورشید که شاه آسمان است
    در عرصه ی حسن او پیاده
    و اعجاز کلام در همین آمیختگی سادگی و زبان روان و زلال با زیبایی است. و در اخر شاعر از شرم خویش در نزدیکی به یار و سادگی او سخن می گوید:
    سعدی نرسد به یار هرگز
    کو شرمگن ست و یار ساده
    و با همین سادگی است که تصویری تازه و نو، دیدنی و این زمانی از یار می دهد:
    در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن
    این است که دور از لب و دندان من است آن
    عارض نتوان گفت که دور قمر است این
    بالا نتوان خواند که سرو چمن است آن
    در سرو رسیدست ولیکن به حقیقت
    از سرو گذشتست که سیمین بدن است آن
    ودر جایی دیگر سخن از اندام و پیکر اوست:
    قامتت گویم که دلبند است و خوب
    یا سخن، یا آمدن، یا رفتنت؟
    شرمش از روی توباید آفتاب
    کاند آید بامداد از روزنت
    حسن اندامت نمی گویم به شرح
    خود حکایت می کند پیراهنت
    و در جایی دیگر:
    لعل است یا لبانت؟ قند است یا دهانت؟
    تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
    و در همان شیراز و سرزمین پارس است که دل بسته می شود و می سراید:
    فتنه در پارس بر نمی خیزد
    مگر از چشم های فتانت
    بلبلانیم یک نفس بگذار
    تا بنالیم در گلستانت
    و در جایی سخن از یاری است که با دیگران بوده است و بس بی پرده از این در سخن می رود:
    ای لعبت خندان لب لعلت که گزیده است
    وی بـاغ لطــافت بـه رویت که مـزیـده است
    در برخی از داستان ها نیز عشق و مسایل تن از آن روح زیبایی تهی می شود. گاه چون داستان زیر به یک باره و بی پرده سخن از مساله ای سر می کند که در روزگار وی و حتا امروز مساله ای جدی است. ازدواج و عشق بین دو انسان با تفاوت سنی خیلی زیاد. در آن روزگار البته که این امر با زور و تهدید و تجاوز همراه بوده است و از همین رو سعدی چونان انسلنی امروزین با آن به جدال بر می خیزد:
    در گلستان پس از بیان داستانی در همین زمینه می گوید: زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند، به که پیری.
    و در داستانی در پایان باب ششم آورده است که:
    شنیده ام که درین روزها، کهن پیری
    خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت
    و پس از ازدواج پیر می خواهد تا با دختر جوان همبستر شود، اما:
    ولی به حمله ی اول عصای شیخ بخفت
    کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت
    مگر به خامه ی فولاد جامه ی هنگفت
    و چون کار زن و شوهر از ناتوانی مرد به قاضی می کشد، سعدی وی را می گوید:
    ترا که دست بلرزد، گهر چه دانی سفت.
    استاد جلال خالقی مطلق در باره ی اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دید سعدی می نویسد
    ))از دید «سعدی» یکی از مهمترین رشته های پیوند زندگی زناشویی، وظیفه ی شوهر در رفع نیاز جنسی زن است:
    منجّمی به خانه درآمد. مردی بیگانه دید با زن او به هم نشسته. دشنام داد و سقط گفت و درهم افتادند و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت:
    تو بر اوج فلک چه دانی چیست
    که ندانی که در سرای تو کیست!
    این حکایت مثَل مردی ست که آنچنان به کار خود سرگرم است که دیگر وقتی برای زن خود ندارد و در نتیجه زن او آنچه را که از شوهر نمی یابد، در مردی دیگر می جوید. البته این حکایت را بدین گونه نیز می توان تعبیر کرد که آنچه زن از شوهر خود نمی یابد، الزاماً عمل جنسی نیست، بلکه چشمداشت همنشینی و مهربانی ست، چنان که در حکایتی از «بوستان» آمده است:
    شکـایت کنــــد نـوعروسی جــــوان
    بـــه پیــــری ز دامــــاد نـــامهــــربان
    کـه«مپسند چندین که با این پسر
    بــــه تلخی رود روزگـــارم بــه ســـــر
    کسانی کـــه با مـا در این منزلنـــد
    نبینـــم کـه چـون من پریشان دلنـد
    زن و مــرد با هــم چنان دوستنــــد
    کــه گـویی دو مغـــز و یکی پوستند
    ندیــدم در این مــدت از شــوی من
    کــه باری بخنـــدیــــــد در روی من»
    شنید این سخن پیــــر فرخنـده فال
    سخنــدان بود مــرد دیرینــه سال
    یکی پاسخش داد شیـرین و خَوش
    کــه «گـر خـوبـروی ست بارش بکش
    دریــــغ است روی از کسی تافتــن
    کـــه دیگـــر نشایــــد چنـــو یافتــــن
    چرا سرکشی زان که گــر سرکشد
    بــه حـــرفِ وجـودت قلــم درکشــد»
    یکـــم روز بـــر بنـده ای دل بسوخت
    که می گفت و فرماندهش می فروخت:
    تو را بنــده از من بــه افتــد بسی
    مـــرا چـون تو دیگـــر نیفتد کسی((*
    در پایان کلیات سعدی رساله های هزلیات و خبیثات و مجالس الهزل نیز هست. کتاب هایی که در آن پنهان ترین گوشه های تن با زبانی بی پرده و عریان آمده است. گویی بیشتر شاعران و عارفان در تنهایی و خلوت، در سرزمینی که همه چیز تابو و حرام و ممنوع است، یکباره زبان گشوده و راز های مگو را در میان آورده اند. این نوشته ها گرچه بسیاری از تابو ها را می شکند اما ارزش ادبی چندانی ندارد و از روح زیبایی تهی است. بیشتر گونه ای تجاوز جنسی به پسران و امردان را بیان می دارد.
    این که آیا ممکن است کسانی این سخنان را نوشته و برای آن که بماند به نام سعدی کرده اند یا نه، تفاوت چندانی ندارد. این ها که در مثنوی و کارهای عبید زاکانی و ایرج میرزا و بسیارانی دیگر آمده است و بخش قابل توجهی از لطیفه ها و شوخی های بین مردم را تشکیل می دهد، بخشی از پنهان ترین گوشه های اخلاق و فرهنگ و نگاه ما به زندگی است. با ید با آن ها روبرو شد و نهانش نکرد. در پستوهای ترس و راز و رمز جز سیاهی و نادانی نهان نیست.
    برای رسیدن به قله های نیاز تن و شناخت زیبایی های تن، برای رسیدن به شور جنسی و شادمانی تنانگی، آنجا که تن و جان به رقص در می اید و در هم می پیچد و گره از هزار بند وا می کند؛ برای دریافت آن همه زیبایی و شادمانگی و پروازی که می تواند در عشقبازی و هماغوشی باشد، ما راه درازی در پیش داریم.
    سعدی اما شاعر این زمین و این زمان است و از میان همین مردمان که ما باشیم برخاسته است. قلندری مست و سرخوش و بر این باور که:
    تا دست ها کمر نکنم بر میان دوست
    بوسی به کام دل ندهم بر دهان دوست
    با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک
    وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست
    break









    نوشته های عبدالعلی دستغیب و مسعود خیام از تارنمای میراث فرهنگی در تاریخ ۱۱/۴/۱۳۸۳
    *فصلنامه ی «ایران شناسی»، سال پنجم، از «جلال خالقی مطلق»
    (اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دیدِ سعدی)




    محمود کویر

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #18
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    ز خـاک سعدی شیراز بوی عشق آید


    از عشق این پربسامدترین واژه در ادب فارسی بسیار گفته اند، سروده اند، تعریف و تفسیر کرده اند. عشق را میل به کمال می دانند. عشق را میل به جمال می خوانند. عشق را محبتی می دانند که برعقل و خرد غالب گردد.












    19e1c70957d0df3a414d97976b2a4959











    ز خـاک سعدی شیراز بوی عشق آید
    هزار سال پس از مرگ او گرَش بویی
    از عشق این پربسامدترین واژه در ادب فارسی بسیار گفته اند، سروده اند، تعریف و تفسیر کرده اند. عشق را میل به کمال می دانند. عشق را میل به جمال می خوانند. عشق را محبتی می دانند که برعقل و خرد غالب گردد. عشق را شوق مستمر برای رسیدن به یاری، هدفی و معبودی می خوانند. عشق را الهی می دانند و انسانی. عشق را بلا می دانند و صفا. در تعریف عشق که دیری است می زیَد، چنان که گویی همراه انسان آفریده شده است، اختلاف فراوان است و به راستی چرا که نباشد؟ به قول شیخ جام: «هیچ مسئله ای نیست که مشایخ را و علما را در آن خلاف نیست، چرا می باید که در مسئله عشق خلاف نباشد؟!»۱
    شیخ جام در تعریف عشق می گوید: «بدان که «عشق» را از «عشقه» گرفته اند... و آن گیاهی است که کس نبیند از کجا برآید و کی برآید، آن وقت ببینند که بر سرِ درخت رسیده باشد و درخت را به صفتِ خویش گردانیده! هر چند کوشی تا از درخت آن را بازکنی و بسیار رنج برگیری، آخر بازو برنیایی، اگر یک ذره از آن بر درخت بماند، همه درخت را فراگیرد، سرمای زمستان آن را خشک تواند و بس، اما چندان که گرمای تابستان باز پیدا آید، او هم بازان سر پی خویش شود، چون بنگری باز بر سر درخت رسیده باشد و بازان درخت از دو کار یکی بکند؛ یا درخت را خشک کند و از بُن ببُرد و یا داغ خویش بر وی نهد که هرگز از داغ وی خالی نباشد؛ «عشق» را از این «عشقه» گرفته اند و عشقه این گیاهی است که بر هر چه آویزد، او را از صفت خویش بگرداند...».۲
    سهروردی در رساله «فی حقیقه العشق» عقل، عشق، حزن و یا درد فراق را سه پایۀ خلقت می داند و بر آن است که خدا انسان را هم با عشق آفریده است.
    آفرینش پیوند ناگسستنی با عشق دارد، مگر می توان عاشق نبود و از روح خود در خاک دمید؟ آری، آفرینش و عشق به گونه ای ناگسسته به هم پیوسته اند.
    نجم الدین رازی در مرصاد العباد آورده است: «چون نوبت به خلقت آدم رسید، گفت: «خانه آب و گِل آدم من می سازم. این را به خودی خود می سازم، بی واسطه که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد». پس جبرئیل را بفرمود که: برو از روی زمین یک مشت بردار. خاک گفت: ای جبرئیل چه می کنی؟ گفت: تو را به حضرت می برم که از تو خلیفتی می آفریند. خاک سوگند برداد: به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم.
    جبرئیل چون ذکر سوگند شنید، به حضرت بازگشت. گفت: خداوندا تو داناتری، خاک تن در نمی دهد. میکائیل را فرمود: تو برو. او برفت. هم چنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: تو برو. هم چنین سوگند برداد. بازگشت. حق تعالی عزرائیل را خطاب کرد: تو برو اگر به طوع و رغبت نیاید، به اکراه و اجبار برگیر و بیار. عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی زمین بر گرفت.
    خـاک آدم هـنـوز نابیـخته بـود
    عشق آمده بود و در دل آویخته بود
    اول شرفی که خاک آدم را بود، این بود که به چندین رسول به حضرتش می خواندند و او نمی آمد و ناز می کرد و می گفت: ما را سَر این حدیث نیست!
    آری قاعده چنین رفته است. هر کس که عشق را منکرتر بود، چون عاشق شود، در عاشقی غالی تر گردد.
    جملگی ملایک را در آن حالت انگشت تعجب در دندان متحیر مانده که آیا چه سرّ است که خاک ذلیل از از حضرت عزّت به چندین اعزاز می خوانند و خاک در کمال مذلت و خواری با حضرت عزّت و کبریایی چندین ناز و تعزز می کند و با این همه، حضرت غنا و استغنا با کمال غیرت به ترک او نگفت و دیگری را به جای او نخواند و این سّر با دیگری در میان ننهاد.
    الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سّر ملایکه فرو می گفت: «شما چه دانید که مرا با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟
    عشقی است که از ازل مرا در سر بود
    کاری است که تا ابد مرا در پیش است
    معذورید که شما را سروکار با عشق نبوده است. شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدسید! از گرمروان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟»
    پس از ابر کرَم باران محبت برخاک آدم بارید و خاک را گِل کرده، به ید قدرت در گِل از گِل دل کرد و در دل چندین شور و فتنه حاصل کرد.
    از شـبنـم عشـق خـاک آدم گِـل شـد
    صد فتنه و شور در جـهان حاصل شد
    سر نشـتر عشـق بـر رگ روح زدنـد
    یک قطره فرو چـکیـد، نامـش دل شـد
    ... و حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و در گِل آدم چهل شبانه روز تصرف می کرد... و در هر آینه که در نهاد آدم برکار می نهاد، در آینۀ جمال نمای، دیدۀ جمال بین می نهاد تا چون او در آینه به هزار و یک دریچه خود را بیند، آدم به هزار و یک دیده او را بیند.
    در من نگری، همه تنم دل گردد
    در تو نگرم، همه دلم دیده شود
    این جا عشق معکوس گردد اگر معشوق خواهد که از او بگریزد او به هزار دست در دامنش آویزد.
    آن چه بود که اول می گریختی و این چیست که امروز در می آویزی؟
    آری، آن روز از آن گریختم تا امروز در نباید آویخت.
    توسنـی کردم ندانستـم همـی
    کز کشیدن سخت تر گردد کمند
    آن روز گِل بودم، می گریختم. امروز همه دل شدم در می آویزم. اگر آن روز به یک گِل دوست نداشتم، امروز به غرامت آن به هزار دلت دوست می دارم»۳.
    اگر عشق، سعادت به کمال است و میل به جمال و اگر عشق یافتن آن است که می خواهی و نمی یابی، چه عشقی برتر از اوست که به کمال است و به جمال. چه معشوقی از او فراتر که با روح خود ودیعه عشق پرداخته. بزرگان، عشق به جمال انسانی را نیز جلوه ای از عشق الهی می دانند، گویی خدا در هر یک از انسان ها جلوه گری می کند و عشق زمینی نیز آغاز راهی گردیده به سوی عشق خدایی.
    سرگذشت عشق، سرگذشتی است جانکاه. هزار روایتش کرده اند، هزار قصه اش گفته اند، هزار شعرش سروده اند، به هزار دام او را برده اند، از هزار بلا او را رهانده اند. عشق آمده است تا زندگی را شرح کند. عشق آمده است تا انسان خود را باور کند.
    کوچه دالان های ادبیات فارسی از عشق پر است. گویی عطار هفت شهرش را جز در عشق نمی جوید و مولانای شوریده، از شرح و بیان عشق خجل می گردد و قلمش در نوشتن از عشق می شکافد.
    عشق حدیثی است مکرر که حافظ از هر زبان که بشنود، نامکرر است و آن را بحری بی کرانه می داند. عشق زندگی است، عشق نیاز است، عشق حرکت به اوج و عروج است، عشق امید است، عشق گریستن است، خندیدن است، عشق یافتن است، گم شدن است، عشق بودن است، نبودن است، عشق رفتن است، عشق ماندن است، عشق زندگی است.
    عمر که بی عشق رفت، هیچ حسابش مگیر
    آب حیات است عشق، در دل و جانش پذیر
    عشق برآمده از زندگی و سَرزندگی، در زمان های مختلف، در گونه ها و قالب های متفاوت ادبیات ایرانی و فارسی رخ می نماید تا آن گاه که جامۀ در خورِ خود را در غزل می یابد.
    «غزل در عربی، مصدر ثلاثی مجرد (و اسم) است و به معنای مختلف اما متشابه سخن گفتن با زنان و عشق بازی و حکایت کردن از جوانی و محبت ورزیدن و وصف زنان به کار رفته است»۴ و در اصطلاح شعر فارسی «غزل اشعاری است بر یک وزن و قافیت با مطلع مُصَرَّع که حد معمول متوسط مابین پنج بیت تا دوازده بیت باشد و گاهی بیشتر از آن تا حدود پانزده و شانزده بیت و به ندرت تا نوزده بیت نیز گفته اند، اما از پنج بیت کمتر، چون سه، چهار بیت باشد، می توان آن را غزل ناتمام گفت و کمتر از سه بیت را به نام غزل نشاید نامید.
    کلمه غزل در اصل لغت، به معنی عشق بازی و حدیث عشق و عاشقی کردن است و چون این نوع بیشتر مشتمل بر سخنان عاشقانه است، آن را غزل نامید ه اند، ولیکن در غزل سرایی حدیث مغازله شرط نیست بلکه، ممکن است متضمن مضامین اخلاقی و دقایق حکمت و معرفت باشد و از این نوع غزل های حکیمانه و عارفانه نیز بسیار داریم»۵.
    اگر چه برخی بر این باورند که «سرود یا سرودهای خسروانی، چکامه، فهلویات و ترانه، اشعار غنایی ادبیات ایرانی در پیش از اسلام بوده است و شاید هسته های اصلی غزل به مفهوم دیرین را بتوان در این سروده جستجو کرد»۶ اما بی تردید غزل فارسی به مفهوم امروزین آن از آن زمان زاده شد که سرنوشت خویش را از نسیب و تشیب قصیده جدا کرد.
    غزل بدین سان با سنایی در قرن ششم آغاز می شود و در دو تنۀ نیرومند و پایای عارفانه و عاشقانه رشد می کند. خاقانی، عطار، عراقی و مولانا سرآمد شاعران عرفانند و انوری، ظهیر، جمال، کمال و سعدی شاعران عشقند.
    غزل عارفانه و عاشقانه در سیر تکاملی خود در غزل های ناب حافظ به هم می پیوندند و اوج می گیرند و بدین سان حافظ اوج غزل عارفانه و عاشقانه می شود و کلام را از فرش به عرش می برد.
    این که عرایس و عشاق در ادبیات فارسی چه نقشی داشته اند؟ سی نامه ها و ده نامه ها برای چه نگاشته شده اند؟ مثنوی های دل انگیز نظامی چگونه سروده شد؟ هفت شهر عشق عطار چگونه طی شد؟ شمس در مولانا چگونه آتش زد؟ و حافظ چگونه واژه را به عرش برد؟ حکایتی است که نقل و نقد آن زمان و جای در خور می طلبد، اما «همان گونه که شعر فارسی آغاز شکفتگی و پایه های نخستین خود را به رودکی، حماسه های شکوهمند و دلیرانۀ خویش را به فردوسی، شاهکارهای جاویدان اشعار و غزلیات عرفانی را به عطار و مولوی و حافظ»۷ مدیون است، زبان غنایی و غزلیات عاشقانه و نثر دلاویز خود را مرهون سعدی است.
    شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی در اوایل قرن هفتم، قرن اوج غزل در شیراز، زاده شد و در سال ۶۹۱هـ.ق در همان جا درگذشت.
    سعدی یگانه ای است که سحر کلامش به غایت اعجاز دست می یازد و از آن روست که ذکر جمیلش در افواه عوام افتاده و صیت سخنش در بسیط زمین رفته. شیخ بزرگ، گلستان را برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران در حُسن معاشرت و آداب محاورت، در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت بیافزاید، تصنیف نمود و بوستان را بر مبنای حکمت بنیان نهاد. با این همه تار و پود شیخ را از عشق سرشته اند، عشق برای او «آغاز هست و انجام نیست»، از این رو غزل های خویش را عاشقانه سروده است.
    دغدغه عشق برای سعدی، دغدغه ای جاودان است و به همین دلیل است که در گلستان باب «عشق و جوانی» را گشوده است و در بوستان به «عشق و شور و زیبایی» پرداخته است و در غزل هایش عشق را جاودانه کرده است.
    گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
    اکسـیر عشـق در مِسَـم آمیخت زر شدم
    سعدی عشق شناس و عشق ورز است و در شعرهایش عیان:
    عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
    داستـانی است که بر هر سـر بازاری هست
    □□□
    سعدیا زنده عاشقی باشد
    کـه بمـیرد بر آسـتان نیاز
    به باور شیخ شوق و صبر دو همدمان عشقند و وصل چارۀ عشق:
    ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
    به وصـل خـود دوایـی کـن دل دیـوانۀ ما را
    عـلاج درد مـشتـاقان طـبیب عـام نـشنـاسد
    مـگر لیـلی کـند درمـان غـم مجـنون شیدا را
    و به هر حال گسستن از عشق سعدی را نشاید و هر چه کوشد آن را نیابد:
    گفتـم: آهـن دلـی کـنم، چنـدی
    نـدهـم دل بـه هـیـچ دلـبـندی
    وآن که را دیده در دهان تو رفت
    هـرگـزش گـوش نـشـنود پندی
    بـه دلـت، کـز دلـت بـه در نـکنم
    سـخت تـر ز این مخواه سوگندی
    آن چه در پی می آید گزیدۀ غزلیات عاشقانه شیخ عاشق، سعدی شیرازی است که از «کلیات سعدی» تصحیح استاد محمدعلی فروغی برگرفته شده است. بی هیچ تردید، سعدی از عاشق ترین شاعران ایران زمین است و عاشقانه هایش، ماندگارترین و لطیف ترین عاشقانه ها و قول خودش گواه:
    بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
    حد همین است سخندانی و زیبایی را
    break









    کوروش کمالی سروستانی
    پی نوشت:
    ۱. از جام شیخ جام، انتخاب و توضیح دکتر علی فاضل، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران۱۳۶۷، ص۶۵.
    ۲. همان صص ۶۵ و۶۶.
    ۳. گزیدۀ مرصادالعباد، نجم الدین رازی، به انتخاب و مقدمۀ دکتر محمدامین ریاحی، انتشارات علمی، چاپ اول، تهران ۱۳۷۳، صص ۶۵ و ۶۸.
    ۴. سیر غزل در شعر فارسی، سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، چاپ سوم، تهران۱۳۷۰، ص۱۱.
    ۵. فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلال الدین همایی، مؤسسۀ نشر هما، چاپ چهارم، تهران۱۳۶۷، ص۱۲۴.
    ۶. آفاق غزل فارسی، داریوش صبور، نشر گفتار، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۰، صفحه۹۶
    ۷. همان، ص۳۳۱.
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #19
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    تغزل در غزل سعدی؛ شب و روز در خیالی و ندانمت كجایی


    می توان گفت سعدی در تمام غزلهایش، با نگاهی عارفانه به اطراف می نگریسته است وقتی هم ذهن شاعر برای ما شفاف نباشد كه قطعاً نیست نمی توانیم به استعاره مند بودن شعر او پی ببریم.












    57b738c450ec0c942d90b94fea88e875











    بسیار گفته اند و شنیده ایم كه سعدی، بهترین عاشقانه سرای غزل پارسی است و حافظ، بهترین عارفانه سرای این سرزمین. من اصولاً با این تقسیم بندی موافق نیستم و احساس می كنم آنچه بزرگان اهل نقد و نقادی را به این سمت برده و به این نتیجه گیری رسانده، كاربرد نمادهای فراوان در غزل حافظ و بیان نسبتاً مستقیم اشعار سعدی بوده است.
    البته، می توان گفت سعدی در تمام غزلهایش، با نگاهی عارفانه به اطراف می نگریسته است وقتی هم ذهن شاعر برای ما شفاف نباشد كه قطعاً نیست نمی توانیم به استعاره مند بودن شعر او پی ببریم.
    اما آنچه مسلم است، سعدی در تغزل خویش بسیار عمیق تر از آن چیزی است كه در سنت ادبی ما به عاشقان نسبت داده می شده است. برای مثال، این دو بیت را با هم مقایسه كنید:
    نظامی در گفتگوی مشهور و كم نظیر «خسرو و فرهاد» از قول فرهاد، مرگ را با پایان عشق معرفی می كند:
    بگفتا: دل زمهرش كی كنی پاك
    بگفت: آنگه كه باشم خفته در خاك
    اما سعدی را حال و روز دگر است كه می گوید:
    در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشم
    بدان امید دهم جان كه خاك كوی تو باشم
    به صبح روز قیامت كه سر زخاك برآرم
    به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
    به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
    به خواب عافیت آن دم به بوی موی تو باشم
    اما از این گذشته، ادبیات عاشقانه سعدی در تمام طول حكومت شعر عراقی بر شعر فارسی یك استثناست.بسیار از «سهل ممتنع» بودن شعر سعدی شنیده اید، اما من معتقدم او به گونه ای پنهان در نقاط متعددی، از تفكری شبه كودكانه بهره می گیرد و از تكنیك دشوار «تجاهل» در شعر كاملاً جدی خود استفاده می كند. این پدیده، آن زمان پررنگتر می شود كه رابطه جملات وی نیز به كمك این اتفاق می آیند:
    ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
    افسانه مجنون به لیلا نرسیده
    این تكنیك در این بیت آن قدر به وضوح به چشم می خورد كه در دو بیت به آن اشاره می كند:
    بس در طلبت كوشش بی فایده كردیم
    چون طفل دوان در پی گنجشك پریده
    از سوی دیگر، برخورد استثنایی و هنجارگریز سعدی با بسیاری از صنایع بدیع شعر فارسی در كنار این برخوردهای ساده و دلنشین با زبان، كار سعدی را پیچیده تر از آن می كند كه در نگاه اول به نظر می رسد. در این میان، مهمترین نفش را «تشبیه» ایفا می كند.در تقسیمات سنتی «تشبیه»، بالاترین مرحله آن این همانی «مشبه» و «مشبه به» نام گرفته است.
    اما سعدی به وضوح این سقف را می شكند و از این هم بالاتر می رود:
    به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را
    تو سیمین تن چنان خوبی كه زیورها بیارایی
    حافظ با بهره بردن از همین تجربه است كه حدود صد سال بعد در بیتی شاهكار می سراید:
    هلالی شد تنم زین غم كه با طغرای ابرویت
    كه باشد مه كه بنماید زطاق آسمان ابر
    ویا:
    دگر حور و پری را كس نگوید با چنین حسنی
    كه این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابر
    وولی هر گاه هم كه سعدی ناچار به همین سقف قناعت می كند، معمولاً با دلنوازترین و نوآورترین تشبیه ها روبروییم.
    بیتهایی ماندگار و زبانزد از سعدی با بهره گیری از این روش سروده شده اند:
    در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
    من خود به چشم خویشتن، دیدم كه جانم می رود
    در این جا، ارتباط معشوق مهجور و جان انسان در همان سقف این همانی باقی مانده است، اما شاعر اجازه نداده است كه شعرش در جایگاه یك شعر معمولی تجلی یابد و برای بالاتر رفتن، مقدمات لازم را تدارك دیده است.
    اما مهمترین اتفاق در شعر سعدی و در بهره بردن از این تكنیك، حضور اسلوب معادله های توانا و بدیع است:
    خبرت خراب تر كرد جراحت جدایی
    چو خیال آب روشن كه به تشنگان نمایی
    از آشنایی بی بدیل سعدی با واژه آرایی در این بیت كه بگذریم، با ارتباطی شگفت روبه روییم. وقتی در انتهای مصرع نخست توقف می كنیم، از خود می پرسیم: «مگر چه خبری آمده كه جراحت جدایی را خراب تر كرده است؟» اما وقتی به مصرع دوم می رسیم، می فهمیم كه محتوای خبر اهمیتی نداشته و این ذات خبر است كه این بلا را بر سر راوی آورده است.
    در این میان، نباید از كنار تركیب مؤثر و استثنایی «خیال آب روشن» به سادگی گذشت. «خیال» به ذات چندان روشن نیست، اما با زمینه سازی سعدی به راحتی به فعل كاملاً شفاف «نمایی» می رسد.
    تو با این حسن نتوانی كه روی از خلق در پوشی
    كه همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
    تو صاحب منصبی جانا، به مسكینان نیندیشی
    تو خواب آلوده ای، بر چشم بیداران نبخشایی
    این دو بیت واقعاً با مصاریع زوج خود با بهترینهای هزار سال شعر پارسی پهلو می زنند.
    پیش از سعدی هیچ جا به خاطر ندارم آفتاب از جام و حور از جامه پیدا باشد. همچنین، بدیع است كسی این گونه بیداری را به سخره گرفته باشد.
    اما این ادای دین مختصر به آستان حضرت سعدی را با نگاه به بیتی، به پایان می برم كه چند ماهی است ذهنم را عجیب درگیر خود كرده است. به عقیده من این بیت هم به گونه ای زیركانه و بسیار جذاب از همین اسلوب معادله سازی سعدی بهره گرفته است.
    با این تفاوت كه اجزای متفاوتی از جملات هر دو مصرع به گونه ای زیركانه با قرینه معنوی حذف شده اند و حداكثر سخن، در حداقل كلمات گفته شده است. آن بیت را حتماً شنیده اید:
    سل المصانع ركباً تهیم فی الفلوات
    تو قدر آب چه دانی كه در كنار فراتی
    این مؤلفه ها تنها گوشه ای از دلایلی است كه سبب شده غزل امروز هم را متأثر از سعدی بدانند و نگاهی تطبیقی می تواند این حضور را به عینه نشان دهد.
    break









    محمدرضا شالبافان




    روزنامه قدس
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #20
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر و نثر سعدی؛ ساده و جهانشمول


    سعدی پس از تحصیل مقدمات علم، به بغداد می رود و در مدرسه نظامیه بغداد مشغول به تحصیل می شود. در این دوران تأثیر زیادی از آموزه های امام محمدغزالی می گیرد و در درس استادانی چون سهروردی شركت می كند.












    7ddaace8f190bd036c9670a645bf9db9











    ابومحمد مصلح بن عبدا... مشهور به سعدی شیرازی در قرن هفتم هجری در شیراز به دنیا آمده و در خانواده ای اهل دین و علم تربیت شده است. وی پس از تحصیل مقدمات علم، به بغداد می رود و در مدرسه نظامیه بغداد مشغول به تحصیل می شود. در این دوران تأثیر زیادی از آموزه های امام محمدغزالی می گیرد و در درس استادانی چون سهروردی شركت می كند.
    بعد به حجاز و شام می رود و در پایان سفرهایش راهی حج می شود و با تجربه و دانش و وسعت نظر و جامعه شناسی جهانی، به شیراز باز می گردد. سعدی پس از بازگشت به شیراز، «گلستان» و «بوستان» را به ترتیب می نگارد و می سراید.
    اما آنچه قصد داریم در این فرصت اندك به آن بپردازیم، سفرهای سعدی و تجربیاتی می باشد كه در نتیجه این مسافرتها به دست آورده است. نخست آن كه زبان سعدی بویژه در «گلستان» زبانی جهانی است. شعر سعدی نیز قید و بندهای جغرافیا و زمان را شامل نمی شود و هر انسانی در هر مكان و جغرافیایی آن را می فهمد و درك می كند.
    محمدعلی فروغی درباره سعدی می نویسد: «اهل ذوق، اعجاب می كنند كه سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است. ولی حق این است كه ما پس از هفتصد سال به زبانی كه از سعدی آموخته ایم، سخن می گوییم.»
    بنابراین، بسیاری نیز معتقدند كه شعر سعدی به همان اندازه كه تابع قواعد جغرافیایی محدودی نیست، توانسته به شناسنامه زبانی و فرهنگی مردم ما تبدیل شود.
    شاید از مهمترین دلایل جهانی شدن شعر سعدی، وسعت نظر و تجربیات وسیع این شاعر پارسی گوی باشد. سفرهای متعدد و همنشینی و معاشرت با گروهها و آدمهای مختلف از اصناف گوناگون، سعدی را با ماجراها و داستانهای واقعی و ذهنی فراوانی آشنا می كند كه هیچ یك به محدوده و زمانه ای خاص مقید نشده اند.
    سعدی مثل یك سالك واقعی، سفری را در عالم بیرون آغاز می كند و همزمان سفر درونی اش هم شكل می گیرد. همین ویژگی هم هست كه شعر او را بیش از آنكه محدود به مكان و زمان سازد، وسعتی فرا زمانی و فرا مكانی می بخشد.
    نگاهی گذرا به ترجمه آثار سعدی به زبانهای دیگر، به راحتی نشان می دهد كه سعدی خیلی پیش تر از دیگر سخن سرایان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی یافته و در دل پیر و جوان جای گرفته است. این اشعار به زبان فهم خاص و عام نوشته شده اند و قبل از هر خصیصه دیگر، انسانی هستند و به درون انسانها نفوذ می كنند:
    بنی آدم اعضای یك پیكرند
    كه در آفرینش زیك گوهرند
    چو عضوی به درد آورد روزگار
    دگر عضوها را نماند قرار
    در سال ۱۶۳۴میلادی بخشهایی از گلستان به فرانسوی ترجمه شد. یك سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر گردید. در سال ۱۶۵۱ میلادی، ترجمه گلستان به لاتین در آمستردام به چاپ رسید و سه سال بعد بازهم ترجمه دیگری مستقیماً از فارسی به آلمانی توسط آدام الئاریوس منتشر شد كه بسیاری، آن را سرآغاز مطالعات ایرانشناسی در ایران می دانند.
    در همین سال، ترجمه هلندی گلستان و در سال ۱۷۷۴ ترجمه انگلیسی از گلستان و بوستان به چاپ رسید.
    تنها در میان سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، ۷ ترجمه انگلیسی و ۸ ترجمه آلمانی از بوستان و گلستان منتشر شد. «هردر» و «گوته» در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاق گرایانه سعدی استفاده زیادی كردند و در ضمن توانستند این شاعر ایرانی را به جهانیان معرفی نمایند. یكی از بهترین ترجمه های آلمانی نیز ترجمه «فریدریش روكرت» زبانشناس و شاعر آلمانی می باشد كه از گلستان صورت گرفته است.
    از ویژگیهای مهمی كه به شعر سعدی نسبت می دهند و باعث شده تا اشعار او در میان خاص و عام طرفداران زیادی داشته باشد، «سهل ممتنع» بودن شعر اوست.
    اشعار سعدی ساده و روان هستند. شاید از عوامل مهم ساده بودن شعر او تجربیات عینی این شاعر و ظهور آن در شعرهایش باشد. سفر كردن و آشنایی با واقعیت و عینیات و حشر و نشر با اجتماع و گروههای مختلف مردم باعث شده تا شعر سعدی ساده و نزدیك به واقعیت باشد و به سادگی نیز درك شود و مورد پسند قرار گیرد. اكثر كارشناسان معتقدند بیشتر حكایتهای آثار سعدی بیش از آنكه ناشی از ذهنیت و تخیل شاعر باشد، برپایه ماجراهای واقعی نوشته شده اند، این نتیجه حاصل سلوك بیرونی شاعر است تا حركت درونی و ذهنی او. همین ویژگی هم مهمترین عامل دلنشینی حكایتها و داستانهای آثار سعدی است.
    «حكیمی را پرسیدند: چندین درخت نامور كه خدای عز وجل آفریده است و برومند، هیچ یك را آزاد نخوانده اند مگر سرو را كه ثمره ای ندارد. این چه حكمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره معین است كه به وقتی معلوم وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است؛ و این است صفت آزادگان!»
    نثرهای سعدی از طرف دیگر «ممتنع» هستند؛ یعنی با وجود این كه ساده به نظر می رسند، گفتن آنها سخت و دشوار است. این ویژگی به عمق اشعار سعدی بر می گردد. این شعرها در پس سادگی ظاهرشان، مفاهیم عمیقی را مطرح می كنند: «پادشاهی پارسایی را دید و گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی. وقتی كه خدا را فراموش می كنم.»
    ایجاز، انگاره های نمادین، لحن ظریف طنز و بسیاری ویژگیهای دیگر را هم می توان در آثار سعدی مورد بررسی قرار داد و به بحث گذاشت. در كنا رهمه این مشخصات باید به این نكته نیز اشاره كرد كه شعر او از جمله كاملترین اشعار فارسی است و زبان فارسی را باید پس از فردوسی مدیون بیان سعدی دانست.
    break









    مهدی نصیری




    روزنامه قدس


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/