صفحه 2 از 19 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    عدالت

    گفت روزي به من خداي بزرگ
    نشدي از جهان من خشنود!

    اين همه لطف و نعمتي كه مراست
    چهره‌ات را به خنده‌اي نگشود!

    اين هوا، اين شكوفه، اين خورشيد
    عشق، اين گوهر جهان وجود

    اين بشر، اين ستاره، اين آهو
    اين شب و ماه و آسمان كبود!

    اين همه ديدي و نياوردي
    همچو شيطان، سري به سجده فرود!

    در همه عمر جز ملامت من
    گوش من از تو صحبتي نشنود!

    وين زمان هم در آستانه مرگ
    بي‌شكايت نمي‌كني بدرود!

    گفتم: آري درست فرمودي
    كه درست است هرچه حق فرمود


    خوش سرايي‌ست اين جهان، ليكن
    جان آزادگان در آن فرسود

    جاي اين‌ها كه بر شمردي، كاش
    در جهان ذره‌اي عدالت بود.


  2. #12
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    شادي


    غم دنيا نخواهد يافت پايان
    خوشا در بر رخ شادي‌گشايان

    خوشا دل‌هاي خوش، جان‌هاي خرسند
    خوشا نيروي هستي‌زاي لبخند

    خوشا لبخند شادي‌آفرينان
    كه شادي رويد از لبخند اينان

    نمي‌داني- دريغا- چيست شادي
    كه مي‌گويي: به گيتي نيست شادي

    نه شادي از هوا بارد چو باران
    كه جامي پر كني از جويباران

    نه شادي را به دكان مي‌فروشند
    كه سيل مشتري بر آن بجوشند

    چه خوش فرمود آن پير خردمند
    وزين خوشتر نباشد در جهان پند

    اگر خونين دلي از جور ايام
    « لب خندان بياور چون لب جام»


    به پيش اهل دل گنجي‌ست شادي
    كه دستاورد بي‌رنجي ست شادي

    به آن كس مي‌دهد اين گنج گوهر
    كه پيش آرد دلي لبخندپرور

    به آن كس مي‌رسد زين گنج بسيار
    كه باشد شادماني را سزاوار

    نه از اين جفت و از آن طاق يابي
    كه شادي را به استحقاق يابي

    جهان در بر رخ انسان نبندد
    به روي هر كه خندان است خندد

    چو گل هرجا كه لبخند آفريني
    به هر سو رو كني لبخند بيني

    چه اشكت همنفس باشد، چه لبخند
    ز عمرت لحظه لحظه مي‌ربايند

    گذشت لحظه را آسان نگيري
    چو پايان يافت پايان مي‌پذيري

    مشو در پيچ و تاب رنج و غم گم
    به هر حالت تبسم كن، تبسم!

  3. #13
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    گام نخستين


    با من سخن مي‌گويد اين بيد كهن‌سال
    مي‌بيندم سرگشته و برگشته احوال
    اين چهره در گيسو نهفته
    اين در گذرگاه زمان، با رهگذاران
    روزي هزاران قصه ناگفته، گفته.

    گر گوش جانت هست هر برگش زباني‌ست
    با هر زبانش داستاني‌ست
    من هر سحر مي‌خوانمش، چونان كتابي
    مي‌تابد از او در وجودم آفتابي
    هر روز در نور و نسيم بامدادان
    با اولين لبخند خورشيد
    با من سخن مي‌گويد اين بيد:
    «مي‌داني، اي فرزند، روزي، روزگاري
    فرمان پاك اورمزدت كارفرما
    آيين مهرت رهنما بود؟
    نيروي تدبير تو، نور دانش تو
    بر نيمي از روي زمين فرمانروا بود؟

    انديشه نيكت چو خورشيدي فرا راه
    گفتار نيكت، پرتوي از جان آگاه
    كردار نيكت، سروري را رهگشا بود

    آن روزگاران كهن را ياد داري؟
    مي‌بيني اكنون در چه حالي، در چه كاري؟
    مي‌داني آيا تخت و ايوانت كجا بود؟

    اي مانده اينك، بسته در زنجير تحقير
    زنجير تقدير
    زنجير تزوير
    زنجير...
    كي جان آزادت به دوران‌هاي تاريخ
    با اين همه خواري، زبوني آشنا بود؟

    افسوس، افسوس
    زهر سياه نااميدي
    اين قوم را مسموم كرده‌ست
    احساس شوم ناتواني
    آن عزم چون پولاد را چون موم كرده‌ست

    ديري‌ست دل‌ها و روان‌ها
    از پرتو خورشيد دانش دور مانده‌ست
    وان ديده در هر زبان بيدار، انگار
    دور از جهان روشنايي، كور مانده‌ست

    زنجير صد بندت بر اندام است هرچند
    هرچند مي‌سايد تو را زنجير صد بند
    هرچند دشمن
    مانند بيژن در بن چاهت نشانده‌ست
    بيرون شدن زين هفتخوان را چاره مانده‌ست

    گام نخستين: همتي در خود برانگيز
    برخيز! در دامان فردوسي بياميز
    شهنامه او مي‌نمايد گوهرت را
    انديشه او مي‌گشايد شهپرت را

    جانداري او مي‌رهاند جانت از رنج
    يكبار ديگر بر مي‌افرازي سرت را

    فردوسي، اين داناي بيناي بشردوست
    باغ خرد را در گشوده‌ست
    در مكتب «دانا تواناست»
    راه رهايي را نموده‌ست
    در هر ورق نيروي دانش را ستوده‌ست

    شهنامه‌اش، آزادگي را زادگاه است
    آزادگان پاک جان را زاد راه است
    نيكي، درستي، مهر، پاكي، مكتب اوست
    ناداني و سستي، كژي، انديشه بد
    در پيشگاه او گناه است

    بر رسم و راه داد مي‌خواهد جهان را
    همواره سوي داد خواند مردمان را
    دشت سخن را طبع سرشارش سمند است
    پندي اگر مي‌بايدت دنياي پند است
    هرگز نه اهل ماتم و تسليم و خواري
    هرگز نه اهل ناله و نفرين و زاري
    حتي در آن دوران كه پيري مستمند است
    سوي پديد آرنده گردون گردان
    چون رعد، فريادش بلند است!

    خورشيد شعرش، خون تازه‌ست
    در پيکر پژمرده تو
    گفتار نغزش نور و نيروست
    در هستي سردرگريبان برده تو!
    برخيز! در دامان فردوسي بياويز
    گام نخستين است و گام آخرين است
    راهي كه از چاهت برون آرد همين است.

  4. #14
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نور عشق


    رهروان كوي جانان سرخوش‌اند
    عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند

    جان عاشق، سر به فرمان مي‌رود
    سر به فرمان سوي جانان مي‌رود

    راه كوي مي‌فروشان بسته نيست
    در به روي باده‌نوشان بسته نيست

    باده ما ساغر ما عشق ماست
    مستي ما در سر ما عشق ماست

    دل ز جام عشق او شد مي پرست
    مست مست از عشق او شد مست مست

    ما به سوي روشنايي مي‌رويم
    سوي آن عشق خدايي مي‌رويم

    دوستان! ما آشناي اين رهيم
    مي‌رويم از اين جدايي وارهيم

    نور عشق پاك او در جان ما
    مرهم اين جان سرگردان ما

  5. #15
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    مجموعه تا صبح تابناک اهورايی

    باغ در پنجره


    چه غم كه در دل اين برج‌هاي سيماني
    ز باغ و باغچه دورم، در اين اتاق صبور
    همين درخت پر از برگ سبز تازه و نغز
    كه قاب پنجره‌ام را تمام پوشانده است
    به چشم من باغي است.

    وگر هزار درخت
    بر آن بيفزايند
    جمال پنجرة من نمي‌كند تغيير
    كه بسته راز تسلاي من به صحبت پير

    -« چو قسمت ازلي بي حضور ما كردند
    گر اندكي نه به وفق رضاست خرده مگير»

  6. #16
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    خورشيد، با دو سرخي


    سرآمد مگر روز را سروري،
    كه شد چهرة دهر نيلوفري؟

    حريقي است در بيشه‌زاران آب
    مگر گشت پرپر گل آفتاب؟

    همه روي دريا گل ارغوان
    به هر موج تا بي‌كران‌ها روان

    چه بوده‌ست خورشيد را سرنوشت
    كه دريا غمش را به خون مي‌نوشت

    جمال جهان را تماشا خوش است
    تماشاي خورشيد و دريا خوش است

    دو سرخي برون زايد از آفتاب
    كه دريا از آن مي‌شود سرخ ناب

    شگفتا دو سرخي، حيات و عدم
    يكي سرخ شادي يكي سرخ غم!

    يكي صبح، وقت فراز آمدن
    گل افشاني جشن باز آمدن

    يكي عصر از اوج شوكت نگون
    همه سرخي‌اش سرخي اشك و خون

    درين جا كه من دارم اكنون مقام
    تماشا كنم هر دو را صبح و شام

    در آيينه صبح چون بنگرم
    همه سرخ شادي بود ياورم

    به سرخ غروبم چو افتد نگاه
    مرا هست در كام اندوه، راه!

  7. #17
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    شهــر


    اين صبح تابناك اهورايي
    نوباوة « طراوت» و « لبخند» است

    اين بامداد پاك بهشت آسا
    آيينة جمال خدواند است

    پيروزه‌گون سپهر درخشانش
    چون آسمان آخر اسفند است

    آن گونه شسته رفته كه از اين دور
    پيدا در آن شكوه دماوند است

    مهري كه از نسيم رسد بر گل
    همتاي مهر مادر و فرزند است

    گويي كه تار و پود طبيعت نيز
    از لطف اين مشاهده خرسند است

    آيا نسيم روح مسيحا نيست
    كز ذره ذرة زندگي آكنده است؟

    دردا كه با برآمدن خورشيد
    ديگر نه آن صفاي خوش‌آيند است

    ديگر نه اين تبسم شيرين است
    ديگر نه اين ترنم دلبند است

    روز است و گرم‌تاز دغلباران
    در عرصة تقلب و ترفند است

    روز است و هاي و هوي رياكاران
    هنگامة چه برد و چه بردند است

    بازار چند و چون چپاول‌ها
    تا: خونبهاي جان بشر چند است؟

    بس گونه‌گون فريب، كه ايمان است
    بس گونه‌گون دروغ كه سوگند است

    غارتگري به باديه اين سان نيست
    نه، نه، كه اين و آن نه همانند است

    تا شب همين بساط فراگير است
    فردا همين روال فزاينده است

    آه آن طلوع روشن زيبا را
    با اين غروب تيره چه پيوند است

    اين صبح و شام مي‌گذرد بر ما
    اما بلاي جان خردمند است.

  8. #18
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    مادران


    نيمه شب،
    از نالة مرغي كه در ژرفاي ظلمت
    بال و پر مي‌زد
    زجا جستم
    نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور مي‌آمد
    لحظه‌اي در بهت بنشستم
    نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور مي‌آمد

    ماه غمگين
    ابر سنگين
    خانه در غربت
    نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور مي‌آمد
    لحظه‌هايي شهر سرشار از صداي نالة مرغان زخمي شد
    اوج اين موسيقي غمناك، در افلاك مي‌پيچيد!

    مانده بوده سخت در حيرت كه آيا هيچ‌كاري مي‌توانستم؟

    آسمان، هستي، خدا، شب، برگ‌ها چيزي
    نمي‌گفتند
    آه در هر خانه اين شهر،
    مادران با گريه مي‌خفتند،
    دانستم!

  9. #19
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    ايران و جوانان


    ايران كهن‌سال
    در عرصة تاريخ
    در پهنة علم و ادب و دانش و فرهنگ
    همواره درخشده
    توانمند،
    توانا
    پرورده بزرگاني، نام‌آور
    دانا
    پيران كهن داشته،
    در عالم يكتا!

    امروز،
    ايران به جوانانش نازد كه توانند
    «اسب شرف از گنبد گردان بجهانند،»
    در عرصة ميدان جهان نام برآرند

    ايران،
    ديروز به پيران خردمندش نازيد
    امروز،
    ايران به جوانان برومندش نازد
    نسلي كه تواند
    ايران را آزادتر، آبادتر از پيش بسازد
    نسلي كه ز اوهام و خرافات گسسته است
    اهريمن ناداني را شاخ شكسته است!
    نسلي كه به ظلمت‌كدة جهل نمانده ا‌ست
    خود را به جهان‌هاي پر از نور رسانده است

    فردا همه با نسل جوان است كه امروز
    هر روز
    تواناتر و آگاه‌تر از پيش
    با تكيه به نيروي اميد و خرد خويش
    در عرصة ميدان جهان راه گشايد
    هر روز سرافرازتر از پيش برآيد!

  10. #20
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    با كاروان صبح


    گم كرده راه
    در تنگة غروب
    از پا درآمديم
    از دست داده همرهي كاروان صبح!

    شب همچو كوه بر سر ما ريخت
    آواري از سياهي اندوه
    ما سر به زير بال كشيديم
    تاكي، كجا، دوباره برآيد نشان صبح

    پاسي ز شب نرفته هيولاي تيرگي
    نطع گران گشود
    تيغ گران كشيد
    تا چشم باز كرديم
    خون روي نطع او به تلاطم رسيده بود.

    گهگاه، آه، انگار
    چشم ستاره‌اي
    از دوردست‌ها
    پيغام مي‌فرستاد
    خواهيد اگر ز مسلخ شب جان بدر بريد

    خواهيد اگر دوباره به خورشيد بنگريد
    از خواب بگذريد
    از خواب بگذريد
    اي عاشقان صبح!

    هر چند عمر شوم تو اي نابكار شب
    بر ما گذشت تلخ‌تر از صد هزار شب
    من، با يقين روشن،
    بيدار، پايدار
    تا بانگ احتضار تو هستم در انتظار
    آغوش باز كرده سوي آسمان صبح.

صفحه 2 از 19 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/