ولادت با سعادت اشرف اوصياء ؛ خاتم الانبياء؛
خير المرسلين؛ حبيب اله العالمين ؛ طبيب
القلوب المومنين ؛ پيامبرعطوفت ورافت
و رحمت ،حضرت محمد (ص) و آغاز هفته
وحدت بر مسلمانان وشيعيان ومحبان خاندان
عصمت و طهارت عليهم السلام مبارك باد
مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشتهای روشن توحید، از پروانههای سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.
آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.
آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.
فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بیخبری، جوانههای آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوههای نا مردمی به خون نشسته بود.
آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشمهای توحیدی تو جستجو میکند و بشر، از آن هنگام که صدای گامهایت را در کوچههای بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.
تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمانها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمههای شورانگیز شبانهاش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت میآید.
محمد صلی اللهعلیه وآله میآید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.
میآید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.
خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود میآید.
آئینش تکاپو میآموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.
محمد صلی الله علیه وآله پا به دنیا میگذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله میکند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.
او میآید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه میایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال میدوند
نیمه شب ، خورشید مىتابد ...
زمین و آسمان «مكه» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مىپیچید، امید زندگى در جان موجودات مىجوشید. هوا آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود. شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مكه» مهد پاك جانان، دختر مهتاب مىخندید. شبانگه ساحت «ام القرى» در خواب مىخندید، ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابى دمادم بس ستاره مىشكفت و آسمان پولك نشان مىشد. صداى حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوى كهكشان مىشد.
دل سیارهها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر«گل آفریدن» داشت.
خانه «ام القرى» در انتظار رویدادى بود. شب جهل و ستمكارى به امید طلوع بامدادى بود. سراسر دستگاه آفرینش اضطرابى داشت و نبض كائنات از انتظارى دم به دم مىزد كه:
امشب، نیمه شب خورشید مىتابد ز شرق آفرینش، اختر امید مىتابد.
در آن حال «آمنه» در عالم سرگشتگى مىدید:
به بام خانهاش بس آبشار نور مىبارد و هر دم یك ستاره در سرایش می چكد، رنگین و نورانى وزین قدرت نمایی ها نصیب او شگفتى بود و حیرانى. در آن دم مرغكى را دید با پرهاى یاقوتى و منقارى زمرد فام كه سویش پر كشید از بام و در صحن سرا پر زد و پرهاى پرندین را به پهلوى زن درد آشنا سایید، به ناگه درد او آرام شد، آرام به كوته لحظهاى گرداند سر را «آمنه» با هاله امید تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید چو دید آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر«احمد(ص)» را، شنید از هر كران عطر دلاویز محمد را.
سپس بشنید این گفتار وحى آمیز:
الا،اى «آمنه» اى مادر پیغمبر خاتم! سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد، سعادت همره جان تو و جان «محمد» باد.
- بدو بخشیدهایم اى «آمنه» اى مادر تقوا! صداى دلكش «داود» و حبّ «دانیال» و عصمت « یحیی».
- به فرزند تو بخشیدیم: كردار«خلیل» و قول «اسماعیل» و حسن چهره «یوسف» شكیب «موسى عمران» و زهد و عفت «عیسی».
- بدو دادیم: خلق «آدم» و نیروى «نوح» و طاعت «یونس» وقار و صولت «الیاس» و صبر بى حد «ایوب» بود فرزند تو یكتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاك سرا پا خوب.
دو گوش «آمنه» بر وحى ذات پاك سرمد بود، دو چشم «آمنه» در چشم رخشان «محمد» بود كه ناگه دید روى دخترانى آسمانى را به دست این یكى ابریق سیمین در كف آن دیگرى طشت زمّرد بود دگر حورى، پرندى چون گل مهتاب در كف داشت، «محمد» را چو مروارید غلتان شستشو دادند به نام پاك یزدان بوسهها بر روى او دادند.
سپس از آستین كردند بیرون «دست قدرت» را زدند از سوى درگاه خداوندى میان شانههاى حضرتش «مُهر نبوت» را سپس در پرنیانى نقره گون، آرام پیچیدند و زآنجا «آسمانى دختران» بر«عرش» كوچیدند.همان شب قصه پردازان ایرانى خبر دادند: كه آمد تك سوارى در«مدائن» سوى «نوشروان» و گفت: اى پادشه «آتشكده آذرگشسب» ما كه صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش.
به «یثرب» یك «یهودى» بر فراز قلهاى فریاد را سر داد:
كه امشب اخترى تابنده پیدا شد و این نجم درخشان اختر فرزند«عبدالله» نوین پیغمبر پاك خداوندست و انسانى كرامندست. یكى مرد عرب اما بیابانگرد و صحرایى قدم بگذاشت در«ام القرى» وین شعر خوش برخواند:
كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟
كه دید از «مكیان» آن ماهتاب پرنیانى را؟
زمین و آسمان «مكه» دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
بیابان بود و تنهایى و من دیدم
كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم: ماه را از جاى خود كندند
ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد
بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى!
بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى!
بیابان، رازها دارد ولى در شهر، آن اسرار، پیدا نیست
بیابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟
كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه» را كردند گلباران
ولى گل نه، ستاره بود جاى گل
زمین و آسمان «مكه» دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
به شعر آن عرب، مردم همه حالى عجب دیدند به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند:
كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟
كه دید از «مكیان» آن ماهتاب پرنیانى را؟
بیابان بود و تنهایى و من دیدم
كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جاى خود كندند
ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد
بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى!
بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى!
بیابان رازها دارد، بیابان، نقش ها دارد
كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟
كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه» را كردند
گلباران ولى گل نه، ستاره بود جاى گل
زمین و آسمان «مكه» دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود.
روانت شادمان بادا! كجایى اى عرب، اى ساربان پیر صحرایى؟! كجایى اى بیابانگرد روشن راى بطحایى؟!
كه اینك بر فراز چرخ، بینى نام «احمد» را
و در هر موج بینى اوج گلبانگ «محمد» را
«محمد» زنده و جاوید خواهد ماند
«محمد» تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانى نیك مىداند كه نامى همچو نام پاك پیغمبر مؤید نیست
و مردى زیر این سبز آسمان همتاى «احمد» نیست
زمین ویرانه باد و سرنگون باد آسمان پیر،
امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر میشمارد:
1- ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.
2-شیاطین دور شدند.
3- تمامیبت ها بر زمین افتادند.
4-ایوان کسری شکست و چهارده کنگرهی آن سقوط کرد.
5- آب دریاچه سماوه خشک شد.
6- سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
7- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
8- نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
9-کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
10- سحر ساحران باطل شد.
استحیائیل ــ یکی از فرشتگان بزرگ خدا ــ در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم کوه ابو قبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت:« ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستادهایم ایمان بیاورید.»
منابع:
- بحارالانوار، ج15، ص257 --- امالی صدوق
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)