صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 14 , از مجموع 14

موضوع: ویژه نامه شهادت غم انگیز حضرت رقیه علیهاالسلام

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    شناخت چشم تر عمه اين حوالي را

    شناخت تك تك اين قوم لا ابالي را



    چقدر خون جگر خورد مرتضي شبها

    ز يادشان ببرد سفره هاي خالي را



    هنوز عمه برايم به گريه مي گويد

    حكايت تو و آن فصل خشكسالي را



    نمي شود كه دگر سمت معجرش نروي؟

    به باد گفته ام اين جمله ي سئوالي را



    عطش به جاي خودش،كعب ني به جاي خودش

    شكسته سنگ ملامت دل سفالي را



    دلم براي رباب حزينه مي سوزد

    گرفته در بغلش كودك خيالي را



    شبيه مادرتان زخمي ام،زمين گيرم

    بگو چه چاره نمايم شكسته بالي را؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نگاهی به شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها در مقاتل


    neshaneh در كتاب «عوالم العلوم» و بعضي كتب ديگر روايت شده است كه در ميان اسيران دختر كوچكي از امام حسين عليه السلام باقي مانده بود، و اسم او بنا بر قولي رقيّه، و از عمر شريفش سه سال گذشته بود، و آن حضرت او را بسيار دوست مي داشت، و آن دخترك بعد از شهادت پدر شب و روز گريه مي كرد، كه از گريه ي او دل اهل بيت مجروح مي شد و دائماً از اهل بيت سؤال مي كرد كه پدر من كجا رفت؟ و چرا از من دوري نمود؟...(1)

    neshaneh يكي از مصيبت هايي كه در شام براي اهل بيت عليهم السلام رخ داد، شهادت طفل عزيز، حضرت رقيّه خاتون عليها السلام بود.(2)

    neshaneh عماد الدين طبري رحمةالله از كتاب «الحاوية» نقل كرده كه زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از كودكان پنهان مي داشتند و مي گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند.
    امام حسين عليه السلام دختري چهار ساله داشت، شبي با حالت پريشاني از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين عليه السلام كجاست؟ اكنون او را ديدم!
    زنان و كودكان از شنيدن اين سخن گريان شدند و شيون از ايشان برخاست.
    يزيد از خواب بيدار شد و گفت: چه خبر است؟ جريان را به او خبر دادند.
    آن لعين دستور داد سر پدر را براي او ببرند، سر را آوردند و در دامنش گذاشتند.
    گفت: اين چيست؟ گفتند: سر پدر توست. آن كودك هراسان شد، ترسيد و فرياد بر آورد، بعد مريض شد و در همان روزها در دمشق از دنيا رفت.(3)
    roghayah1
    neshaneh در بعضي كتب چنين نقل شده كه:دستمالي روي سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن بر گرفت و گفت: اين سر كيست؟
    گفتند: سر پدر توست. سر را از ميان طشت برداشت و به سينه گرفت و مي گفت:
    «يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ! يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! يا أبَتاهُ، مَنْ بَقي بَعْدَك نَرْجوه؟ يا أبَتاهُ، مَنْ لِلْيتيمة حَتّي تَكْبُر»
    «پدر جان، كي تو را با خونت خضاب كرد! اي پدر كه رگهاي گردنت را بريد! اي پدر، كي مرا در كودكي يتيم كرد! پدر جان، بعد از تو به كه اميد وار باشيم؟ پدرجان، اين دختر يتيم را كي نگهداري و بزرگ كند!».
    و از اين سخنان با او گفت، تا اينكه لب بر دهان شريف پدر نهاد و سخت بگريست تا غش كرد و از هوش رفت. چون او را حركت دادند از دنيا رفته بود.
    اهل بيت چون اين بديدند، صدا به گريه بلند كردند و داغشان تازه شد، و همه از زن و مرد بر آن آگاه شدند و گريستند.(4)

    neshaneh چون اولاد رسول و ذراري فاطمه بتول عليها سلام را در خرابه ي شام منزل دادند، آن غريبان ستمديده و آن اسيران داغديده، صبح و شام براي جوانان شهيد خود در ناله و نوحه بودند. عصرها كه مي شد آن اطفال خردسال درب خرابه صف مي كشيدند، مي ديدند كه مردم شام خرّم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تهيّه كرده به خانه هاي خود مي روند.
    آن طفلان خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمّه را مي گرفتند كه اي عمّه، مگر ما خانه نداريم؟ مگر بابا نداريم؟
    مي فرمود: چرا نور ديدگان، خانه هاي شما در مدينه، و باباي شما به سفر رفته است.
    در ميان آنها دختركي بود از امام عليه السلام به نام فاطمه كه درد هجران كشيده، گرسنگي و تشنگي ها آزموده، رنج سفر و داغ پدر و برادر ديده، بر بالاي شتر برهنه راه درازي پيموده، كعب نيزه و تازيانه خورده.
    پدر او را خيلي دوست مي داشت، محبّت اين دختر در دل امام عليه السلام منزل گرفته بود، هميشه در كنار پدر مي نشست و دم به دم مانند دسته گل او را مي بوسيد، و شبها هم در بغل امام عليه السلام مي خوابيد...
    پيوسته احوال پدر مي پرسيد و گريه مي كرد كه «أيْنَ أبي وَ والدي وَ الْمُحامي عَنّي».
    به هر نحوي كه بود زنها او را آرام مي كردند، تا آن كه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام رسيدند. در بين راه از رنج شتر سواري به تنگ آمده بود، به خواهرش سكينه مي گفت:«أيا أ ُختَ، قَدْ ذابَتْ مِنَ السَّيْر مُهْجَتي»
    «خواهرم اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شد».
    از اين ساربان بي رحم درخواست كن ساعتي شتر را نگاه دارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم، از ساربان بپرس كي به منزل مي رسيم...
    در يكي از شب ها در آن منزل خرابه، شور ديدن پدر به سرش افتاد، و از هجران پدر اشك مي ريخت، سر روي خاك نهاد آن قدر گريه كرد كه زمين از اشك چشمش گل شد. در اين اثنا به خواب رفت.خواب پدر ديد، از خواب بيدار شد، فَبَك وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّةَ عَيناهُ، واحُسَيناهُ، چنان صيحه كشيد كه خرابه نشينان پريشان شدند...
    هر چه خواستند او را آرام كنند ممكن نشد. امام زين العابدين عليه السلام پيش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سينه چسبانيد و تسلّي مي داد. آن مظلومه آرام نمي گرفت و نوحه مي كرد، آن قدر روي دامن حضرت گريه كرد«حَتّي غُشيَ عَليهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُها»
    «تا آن كه غش كرد و نفس او قطع شد».
    امام به گريه درآمد. اهل بيت به شيون آمدند«فَضجُّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلي رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُيوبَ، وَ قامَ الصِّياحُ».
    آن ويرانه از ناله اسيران يك پارچه گريه شد.
    دختر بيهوش افتاده بود و مخدّرات در خروش بر سر مي زدند و به سينه مي كوبيدند. خاك بر سر مي كردند گريبان مي دريدند، كه صداي ايشان در قصر به گوش يزيد رسيد.
    طاهر بن عبدالله دمشقي گويد: سر يزيد روي زانوي من بود. سر پسر فاطمه هم در ميان طشت بود، همين كه شيون از خرابه بلند شد، ديدم سرپوش از طبق به كنار رفت، سر بلند شد تا نزديك بام قصر، به صوت بلند فرمود:«أُخْتي سَكِّتي اِبْنَتي»
    «خواهرم زينب، دخترم را ساكت كن».
    طاهر گويد: ديدم آن سر برگشت رو به يزيد كرد و فرمود: يا يزيد، من با تو چه كرده بودم، كه مرا كشتي و عيالم را اسير كردي؟!
    يزيد از اين ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسيد: طاهر چه خبر است؟
    گفتم: نمي دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولي ديدم سر مبارك حسين را كه از طشت بلند شد و چنين و چنان گفت.
    يزيد غلامي فرستاد كه خبري بياورد. غلام آمد و واقعه را براي يزيد نقل كرد.
    آن ملعون گفت: سر پدرش را براي او ببريد تا آرام گيرد.
    آن سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالي كه پرده بر روي آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم»
    «خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود مي زد تا اينكه دهانش پر از خون شد».(5)

    neshaneh و در «منتخب» آمده است كه او پدرش را مخاطب قرار داده مي فرمود:«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ»
    «پدر جان، كي صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟».
    «يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ!»
    «پدر جان، چه كسي رگهاي گردنت را بريده است؟».
    «يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي»
    «پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكي يتيم كرده است؟».
    «يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر»
    «پدرجان، كي متكفّل يتيمه ات مي شود تا بزرگ شود؟».
    «يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات»
    «پدر جان، چه كسي به فرياد اين زنان سر برهنه مي رسد؟»
    «يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ»
    «پدر جان، چه كسي دادرسي از اين زنان بيوه و اسير مي كند؟».
    «يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ»
    «پدر جان، چه كسي نظر مرحمتي به سوي اين چشمهاي گريان (ما كند كه شب و روز در فراق تو گريه) مي كند؟».
    «يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات»
    «پدرجان، كي متوجّه اين زنان بي صاحب، غريب خواهد شد؟»
    «يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات»
    «پدرجان، كي از براي اين موهاي پريشان خواهد بود؟».
    «يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ»
    «پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدي!».
    «يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ»
    «پدر جان، بعد ا زتو داد از غريبي و بي كسي!».
    «يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء»
    «پدر جان، كاش من فداي تو مي شدم».
    «يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ»
    «پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمي ديدم».
    «يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء»
    «پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد».
    آن معصومه نوحه مي كرد و اشك مي ريخت تا آن كه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سركنده، گاهي سر را به طرف راست مي نهاد و مي بوسيد و بر سر مي زد، و زماني به چپ مي گذارد و مي بوسيد...
    پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلي از سخن افتاد گريست «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...»
    «آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوي من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است».(6)

    roghayah2
    neshaneh راوي گويد: وقتي كه خواستند نعش آن يتيم را از خاك خرابه بردارند علمهاي سياه بر پا كرده بودند و مردان و زنان شامي همه جمع شده گريه و ناله مي كردند و سنگ بر سر و سينه مي زدند. او را غسل دادند و كفن نمودند(7) و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، كه الان قبر او معلوم و مشهور است.(8)

    neshaneh در كتاب «وقايع الشهور و الأيّام» مرحوم آية الله بيرجندي آمده است كه دختر كوچك امام حسين عليه السلام روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات كرد. چنانكه همين مطلب در كتاب «رياض القدس» نيز نقل شده است.

    neshaneh و در قصيده ي شيوا و سوزناك سيف بن عَميره (صحابي بزرگ امام صادق و امام كاظم عليهما السلام ) نيز در دو جا از اين نازدانه سخن به ميان آمده:
    وَ رقيّة رَقَّ الْحسودَ لِضعْفِها وَ غَدا ليَعْذِرَها الَّذي لَمْ يعْذَر
    لَمْ أَنْسها و سكينة و رقيَّة يَبْكينهُ بِتَحسُّرٍ و تَزفُّرٍ(10)

    neshaneh از حميد بن مسلم نقل شده كه چون حضرت علي اصغر شهيد شد... دختراني از خيمه بيرون دويدند، و خود را بر روي نعش آن طفل شهيد انداختند... و آن دختران فاطمه و سكينه و رقيّه بودند.(11)

    neshaneh چون امام حسين عليه السلام مانع شدند از اينكه امام سجّاد عليه السلام به ميدان برود، فرمودند: فرزندم، تو پاكترين فرزندان من و افضل عترتم مي باشي، و جانشين من بر زنان و كودكانم هستي... آنگاه با صداي بلند فرمود: اي زينب، و اي اُمّ كلثوم، و اي سكينه و اي رقيّه و اي فاطمه، سخن مرا بشنويد، بدانيد اين پسرم خليفه و جانشين من بر شماست، او امام و پيشوا است كه اطاعتش بر شما واجب است.(12)
    پي نوشتها:

    1- انوار الشهادة / 242 ف 20
    2- در كتاب «اجساد جاويدان» با شواهد و قرائن فراوان اثبات شده كه فرزند سه ساله ي امام حسين عليه السلام «رقيّه» نام داشت.(اجساد جاويدان / 59تا68)
    3- كامل بهائي: 2/ 179
    4- نفس المهموم / 456
    5- رياض القدس: 2/323
    6- انوار الشهادة / 244، رياض القدس: 2/326
    7- طبق بعضي روايات او را با همان پيراهن كهنه اش كفن كردند.(ستاره درخشان شام / 221 به نقل از خصائص الزينبيّه / 296)
    8- انوار الشهادة /246 ف 20
    9- مقتل جامعه مقدّم: 2/205
    10- سياهپوشي در سوگ ائمّه نور / 320، به نقل از منتخب طريحي: 2/447
    11- مهيّج الأحزان / 244 مجلس دهم
    12- معالي السّبطين: 2/12 به نقل از الدّمعة السّاكبة


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
    زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
    درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
    درد سه ساله تو مداوا نمی شود
    شأن نزول رأس تو ویرانه من است
    دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
    بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
    زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
    بیهوده زیر منت مرهم نمی روم
    این پا برای دختر تو پا نمی شود
    صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
    خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
    چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
    از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
    کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
    این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    رقيه دختر خورشيد است

    دخترخورشيد است... رقيه (سلام الله عليها) از تبار نور و از جنس آبي آسمان است. رقيه(سلام الله عليها) جلوه ديگري از شكوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور اين كودكخردسال در متن نهضت سرخ حسيني بي هيچ شك و شبهه‌اي اتفاقي ساده و ناچيز نبوده است،چنانكه هر يك از كساني كه در واقعه نينوا حضور داشته‌اند، چون نيك بنگريم، حاملپيامي شگرف و شگفت بوده‌اند.
    به گواهتاريخ نگاران و مقتل نويسان رحلت شهادت‌ گونه رقيه (سلام الله عليها) اندكي پس ازواقعه خونين كربلا در سال شصت و يكم هجري رخ داده است و در اين هنگام وي سه يا چهارساله بوده است و نخستين نكته شگفت درباره حضرت رقيه (سلام الله عليها)، شايد همينباشد كه با چنين عمر كوتاهي، از مرزهاي تاريخ عبور كرد و به جاودانگي رسيد، آن گونهكه برادر شيرخوارش علي ‌اصغر (عليه السّلام) به چنين مرتبه‌اي نايل شد.
    به عبارت ديگر يكي از جلوه‌هاي رويداد بزرگ عاشورا تنوع سني شخصيت‌هاي آنمي‌باشد كه از پايين‌ترين سن آغاز و به بالاترين سنين (حضرت حبيب‌ بن مظاهر) ختممي‌گردد. نكته قابل تأمل ديگر در بررسي اين مهم آن است كه در پديد آوردن اين حماسهبي ‌بديل و شكوهمند تنها يك جنسيت سهيم نبوده، بلكه در كنار اسامي مردان و پسرانجانباز و ايثارگر اين واقعه، نام زنان و دختران نيز حضوري پررنگ و تابناكدارد.
    مصائب وشدائدي را كه رقيه (سلام الله عليها) از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام متحملمي‌شود، آنچنان تلخ و دهشتناك است كه وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلي را مي‌آزارد وقلب و روح را متأثر و مجروح مي‌سازد. تحمل گرماي شديد كربلا همراه با تشنگي، حضوردر صحنه شهادت خويشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهاي شقاوت آلود بودن، آزار و شكنجه‌هاي جسمي و روحي فراوان، دلتنگي براي پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظمايياست كه يك كودك خردسال با جسم و روح لطيف خود با آن مواجه شده است. از ديگر سو همينقساوت سپاه يزيد است كه بر عظمت نهضت سترگ عاشورا مي‌افزايد، زيرا حضرت امام حسين (عليه السّلام) با شناخت و پيش‌بيني تمام اين مصائب و شدائد به قيام در راه احياءدين جد بزرگوار خويش قد علم فرمود و چنين دشواري‌هايي نتوانست هيچ گونه خللي بر عزماستوار آن حضرت در راه آزمايش بزرگ الهي پديد آورد.
    رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است بر حقانيت قيام امام حسين (عليه السّلام) كه تنها كسي مي‌تواند چنين به مبارزه و مقابله با ستم برخيزد كه مقصدي الهي داشتهباشد، و رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است بر مظلوميت عترت پاك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و رسواكننده سياهكاراني است كه داعيه جانشيني رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را سر دادند و رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگديگري است براي آن كه اوج توحش و سنگدلي دژخيمان دستگاه بني ‌اميه براي هميشه تاريخبه اثبات بماند، و رقيه (سلام الله عليها) فاتح شام و سفير بزرگ عاشورا در اينسرزمين است، و رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است بر اين حقيقت بزرگ كهحق بر باطل پيروز خواهد شد و اينك پس از قرن‌هاي متمادي آنان كه به مرقد مطهر آنحضرت در شام مشرف مي‌شوند به عينه تفاوت ميان مقام و مرتبه اين كودك سه ساله را باخليفه جابري چون يزيد درمي‌يابند.
    آرامگاه‎‎‎ملكوتيدختسه سـالـه امـام‎‎سـوم شيعياندر شامكنـار بـاب "الفـراديـس " مابينكوچههايتاريخيو پر ازدحامدمشـقاست‎‎كه‎‎هر ساله بسيارياز شيفتگاناهلبيت (عليهم السّلام) را از مناطقمختلفجهانبهسويخود جلبميكند.پروردگارا ما را به کسب توفيق درك شخصيت حضرترقيه(سلام الله عليها) مرحمت فرما


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/