[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
شوق , یک واژه کوچک اما
اختصار کلماتی است بزرگ
شعفِ وقتِ قرار
هجر هم همچون شوق
همهِ جور ِ رخ یار
بی نصیب از دیدار
عشق هم همچون هجر
عطش ِ شوق ِ قرار
که ز هجر دلدار, اینگونه غریب
ریشه کرده است میان دل ِ من
عمادالدین مشایی
بهار 1389
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
من آن شبگرد بی تابم
که گم کرده است راهش را , درون کوچه پرسه
پریشان , در پی کاشانه امید می گردم
تنم رنجور
وجودم سرد
درونم کورسویی مانده از عشقی فروزان , تا کنون باقی
به سختی گام برمی دارم از , این کوچه تاریک
چه گویم : آسمان هم ماهتابش را نهان گرده
فروغی نیست
نوری نیست
نمی یابم چرا؟ کاشانه امید را , در این سیاهی ها
دلم راضی است , به کوچک شعله شمعی
عمادالدین مشایی
مهرماه 1389
( یه توضیح کوچک : این شعر رو با حس دوست عزیزی که شرایطش رو درک می کنم گفتم و به او تقدیم می کنم. )
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
دستم بگیر, ای همه آرامشم به جان , دستم به دامنت
عشقم پذیر, ای شده از دیده ام نهان , دستم به دامنت
اشکم روان به صورتم از شورو اشتیاق, در آرزوی تو
هر لحظه ام به یاد تو , چون سیل خون فشان , دستم به دامنت
در خواب دیده ام که رسیدم به کوی تو , ای انتهای حسن
بیدار کی رسم به در خانه ات دوان ؟ دستم به دامنت
در باغ انتظار , تک غنچه رز نشکفته ام فسرد , اما نیامدی
در دشت آرزو به وصال تو شادمان , دستم به دامنت
لبریز از هوای توام , از روز تا به شام , جانم فدای تو
کین گونه سیل اشک ز چشمان من روان , دستم به دامنت
یک لحظه دیدنت شده است آرزوی من , ای غایت خیال
کی بینمت به نازو کجا بینمت عیان , دستم به دامنت
عاطف بسور از غم هجران و دم مزن, کین است رسم عشق
باشد در این طریق , شوی شهره جهان , دستم به دامنت
------------------------------درود به همه شما خوبان . راستش یه نکته رو توضیح بدم : اونم اینه که اگه توجه فرموده باشید این شعر یکی از غزل هایی که گفتم . در شعر کلاسیک مخصوصا غزل هر شاعری یه تخلطی داره مثل حافط و سعدی و عطار و امثال اونها . من هم برای اینکه اصول غزل رو رعایت کرده باشم تخلص عاطف رو برای خودم در نظر گرفتم . البته این تخلص رو 28 سال پیش که شروع به نوشتن شعر کردم از حافظ کمک خواستم و بعد گرفتن فال اولین کلمه ای که تو شعر فالم که به نیت تخلص گرفته بودم به چشمم خورد عاطف بود . البته بنده خودم رو شاعر نمی دونم. درست که چیزهایی می گم ولی در اندازه ای نیست که بشه بهشون شعر گفت .
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
من و تنهایی شبهای دراز
چون پریشانی آن زلف تو ناز , درد هم می دانیم
غم هجران تو و درد فراق , زان دو چشمان فریبای تو ای اوج نیاز
در دلم مویه کنان می نالند , که چرا ؟
دور می باید بود ؟
و درین غربت بی نام و نشان , اینچنین گریه چه می باید سود ؟
کاش این اشک روان می دانست که مرا جز تو تمنایی نیست
من تو را می خواهم هرچه خواهد بشود
آسمان گر به زمین آید و پایان جهان گر برسد
من تو را می خواهم
بی تو ای آتش جان , در دلم , نه تمنایی هست
نه نیازی به نفسهای عبث
شوق دیدار تو ای مظهر آرامش من
مرهم درد من و قوت جانم گشته
ورنه در من , نه چنین تاب و توانی می بود
نه قراری که بدان , لحظه ای را گذرانم بی تو
وای بر این شب و تنهایی من
عمادالدین مشایی
بهمن 13789
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
این شعر رو برای همسر خوبم فرزانه عزیز گفتم که اسم شناسنامه ایش لیلاست و تقدیم می کنم به خودش و تمام کسانی که در جای جای دلم جا دارند چون هر عزیزی جایگاه خودش رو در دلم داره .
-----------------------------------------------------------------------------------
تو مرا لیلایی
دل سودایی من , از ازل مست و پریشان تو بود
و دلم تا ابد تشنه و خواهان تو بود
ای که , عشق تو مرا مجنون کرد
جز توام نیست مرا لیلایی
سالها رفت و ندیدم رویت
ای فدای شکن ابرویت
تو کجایی تو کجا ؟
آه کی می آیی ؟
جز توام نیست مرا لیلایی
عمادالدین مشایی
فروردین 1386
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
گناه
کوله باری ز گنه پر شده را
گویی امروز به پشتم بستم
و چه سنگین شده ام
رد پایم , چهره دلهره را , در زمین حک کرده
بوی وحشت همه جا پیچیده
هیچ کس می دانم , که خریدار گناهانم نیست
چه فروشنده بی تجربه ای هستم من
در چنین بازاری , که هم محتکر جنس گناه اند ویا
همگان بار گناهی دارند
چه کسی می خرد , آه ؟
از من بیچاره , گناه
-------------------
عمادالدین مشایی بهار 1378
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
دعای شب قدر
باز هم شب شد و من بی تو
در این گرداب تنهایی , غریب و سرد و مسکوتم
بازهم جای تو , در کنارم همچنان خالیست
بازهم من از فراقت اشکریزانم
و در پندار و افکارم نبودت را گریزانم
خداوندا بیآفزا صبر و حلمم را , نبودش را هراسانم
گریزی نیست , گریز ناگزیری نیست
امیدم را مگیر از من
توانم ده , پناهم را مگیر از من
خدایا تو توانایی
به نادانسته آگاهی
الهی , به حق هر چه دانایی
تو یارم را مگیر از من
خداوندا تو امشب را
که قدرش از هزاران شب , جلال و منزلت دارد
دعایم را اجابت کن و این ناپاک تنها را
ببخشا و محبت کن وصالش را مقرب کن
خداوندا تو امشب این دعایم را اجابت کن
خداوندا محبت کن خداوندا محبت کن.
--------------------------------
عمادالدین مشایی زمستان 1378
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
نازت به دل نشسته و ماه رخت به کام
ای ماهتاب من ز نگاهت شدم به دام
آن چشم مست تو دل و دین مرا ربود
زین رو گسسته است دلم در پی ات لجام
آتش زدی به جان و دلم با نگاه خویش
تا جز نگاه تو شده بر من نظر حرام
گر جان فدا کنم به هوای رسیدنت
شیرین بود مرا که بمانم برت مدام
گر گوییم برو چو نخواهم ببینمت
آری چنان روم که نماند زمن دوام
تیغم زنی بزن اگرم میکشی بکش
صاحب توایی مراو منم کمتر از غلام
دل انتظار وصل تورا تا ابد کشد
این انتظار دل بودم بر تو مستدام
عاطف ندید در همه ایام عمر خویش
ماه ای مثال روی تو , نازی چنین خرام
ای همه آرامشم , پندار تو رویای من
دیدگان مهربانت , هستی و دنیای من
تا ابد پروانه ام بر شمع نورافشان تو
تا بسوزانی مرا ای بانی سودای من
فاش می گویی مرا اینکونه باشم تا ابد
تا ابد اینگونه ام آخر تویی فردای من
جان به عشقت می سپارم در مدار زندگی
تحفه جانم پذیرا باش هم آوای من
بی قرار دیدنم , دیدار تو آرامشم
بی تو دنیایم شب است ای دیده بینای من
دل به امید تو دارم , کامرانم می کنی
کامرانت می کنم با عشق پر غوغای من
عاطف از این عشق جاویدان سخنها کم نگفت
باز می گوید تورا ای عشق پر معنای من
________________________________________________
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس استگــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است
آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد
EmAd.M
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)