نمیـــــــــــــدانم تعبیـــــــــر نگـــــــــاهت
خـداحافظیســـــــــــــــ ـت
یا
انتــــــــــــــــظار...... ..
نمیـــــــــــــدانم تعبیـــــــــر نگـــــــــاهت
خـداحافظیســـــــــــــــ ـت
یا
انتــــــــــــــــظار...... ..
آسان نبود ولی ،
رفتم درون پیله تنهایی خودم ،
شاید رها شوم از این همه دردی که می کشم.
حالا؛
......فضای پیله ام ،
سرد است و ساکت و خاکستری و تنگ.
اما،
من خواب دیده ام،
طاقت اگر بیاورم
یک روز زخم عمیق روی دلم خوب می شود ...!!!
من خواب دیده ام ،
طاقت اگر بیاورم
یک روز عاقبت پروانه می شوم..
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
خداوندا...........!!!
در گلویم ابر کوچــــــــــکی است
که خیال بارش نــــــــــــدارد...
میشود مرا بغـــــــــــــل کنی؟؟
چشـــــــــــــــــــم هایـــم را بـــــــــــه بیمارستـــــــــــان میبــــــــــــــــــرم
نمیـــــــدانم چــــــــــــــــــه مرگشان شـــــــــــــده.....؟
هــــــرشــــــــــــــــ ــب درخــــــواب
جایشـــــــان را خیس می کننـــــــــــــــــــــد ...............
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند،
چهار می شود
گاه میل می کند به صفر
گاه نیز می زند به کله اش...
هوس کند می رود به آسمان،
هزار می شود.
یک و یک برای من...
-- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام --
جز دو خط ساده نیست؛
جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند،
وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند...
جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛
روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ...
پیر می شوند!
« توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. »
آه...
من که حرف این حساب را سرم نمی شود
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.
امروز نبودی ...
اما خیلی چیزها بود ...
من بودم ...
باران بود ...
چتر بود ...
......بغض بود ...
همراه همیشگی ام هم بود ...
جای خالی ات را میگویم
كاش مي دانستم...
چه كسي اين سرنوشت را برايم بافت...
آنوقت به او ميگفتم...
يقه را آنقدر تنگ بافته اي...
كه بغض هايم را نمي توانم فرو دهم...!!!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)