صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 49

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد سوم

  1. #11
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    23- ميانه روى در زندگى علاء بن زياد يكى از ارادتمندان ثروتمند على عليه السلام در بصره ، بيمار بود اميرالمؤ منين به عيادت او رفت ، زندگى وسيع و اتاقهاى مجلل و بزرگ توجه امام را به خود جلب كرد، معلوم بود علاء در زندگى زياده روى كرده است .
    فرمود:
    اى علاء! تو خانه اى به اين بزرگى را در دنيا براى چه مى خواهى در صورتى كه تو در آخرت به چنين خانه اى محتاج ترى (زيرا كه در اين خانه بيش از چند روز نمى مانى ولى در آن خانه هميشه خواهى بود.)
    آرى ! اگر بخواهى در آخرت نيز چنين خانه وسيع داشته باشى در اين خانه مهمان نوازى كن ، صله رحم بجا آور و حقوق الهى و برادران دينى را بپرداز! اگر اين كارها را انجام دهى خداوند به شما در جهان ديگر مانند همين خانه را مى دهد.
    علاء: دستور شما را اطاعت خواهم كرد.
    سپس عرض كرد:
    يا اميرالمؤ منين ! من از برادرم عاصم شكايت دارم !
    حضرت فرمود:
    - براى چه ؟ مگر چه كرده است ؟
    علاء در پاسخ گفت :
    - لباس خشن پوشيده ، از دنيا كناره گيرى نموده است . به طورى كه زندگى را بر خود و خانواده اش تلخ كرده .
    فرمود:
    او را نزد من بياوريد!
    عاصم را آورند.
    اميرالمؤ منين چون او را ديد چهره در هم كشيد و فرمود:
    اى دشمن جان خويشتن ! شيطان عقلت را برده و تو را به اين راه كشانده است ، از اهل و عيالت خجالت نمى كشى ؟ چرا به فرزندت رحم نمى كنى ؟ گمان مى كنى خدايى كه نعمت هاى پاكيزه را بر تو حلال كرده نمى خواهد از آن ها استفاده كنى ؟ تو در پيشگاه خداوند كوچك تر از آنى كه چنين انديشه را داشته باشى .
    عاصم گفت :
    يا اميرالمؤ منين ! چرا شما به خوراك سخت و لباس خشن اكتفا نموده اى ؟ من از تو پيروى مى كنم .
    فرمود:
    واى بر تو! من مانند تو نيستم ، من وظيفه ديگر دارم ، زيرا من پيشواى مسلمانان هستم ، من بايد خوراك و پوشاك خود را تا آن حد پايين بياورم كه فقيرترين مردم در دورترين نقاط حكومت اسلامى تلخى زندگى را تحمل كند. با اين انديشه كه بگويد:
    رهبر و پيشواى من هم مانند من مى خورد و مانند من مى پوشد، اين وظيفه زمامدارى من است تو هرگز چنين تكليفى ندارى .
    پس از سخنان حضرت ، عاصم لباس معمولى پوشيد و به كار و زندگى پرداخت .(24)

    24- جمجمه انوشيروان سخن مى گويد به امام على عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاى اسلامى حمله كند.
    على عليه السلام براى سركوبى دشمنان از كوفه بيرون آمد و با سپاه مجهز به سوى صفين حركت كردند در سر راه به شهر مدائن (پايتخت پادشاهان ساسانى ) رسيدند و وارد كاخ كسرى شدند.
    حضرت پس از اداى نماز با گروهى از يارانش مشغول گشت ويرانه هاى كاخ انوشيروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مى رسيدند كارهايى را كه در آنجا انجام شده بود به يارانش توضيح مى دادند به طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و عاقبت يكى از آنان گفت :
    يا اميرالمؤ منين ! آنچنان وضع كاخ را توضيح مى دهيد گويا شما مدتها اينجا زندگى كرده ايد!
    در آن لحظات كه ويرانه هاى كاخها و تالارها را تماشا مى كرند، ناگاه على عليه السلام جمجمه اى پوسيده را در گوشه خرابه ديد، به يكى از يارانش -- فرمود:
    او را برداشته همراه من بيا!
    سپس على عليه السلام بر ايوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند و مقدارى آب در طشت ريختند و به آوردند جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وى هم جمجمه را در ميان طشت گذاشت .
    آنگاه على عليه السلام خطاب به جمجمه فرمود:
    اى جمجمه ! تو را قسم مى دهم ! بگو من كيستم تو كيستى ؟
    جمجمه با بيان رسا گفت :
    تو اميرالمؤ منين ، سرور جانشينان و رهبر پرهيزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خدا هستم .
    على عليه السلام پرسيد:
    حالت چگونه است ؟
    جواب داد:
    يا امير المومنين ! من پادشاه عادل بودم ، نسبت به زيردستان مهر و محبت داشتم ، راضى نبودم كسى در حكومت من ستم ببيند. ولى در دين مجوسى (آتش پرست ) به سر مى بردم . هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دنيا آمد كاخ من شكافى برداشت . آنگاه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذيرم ويل زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و اسلام باز داشت و اكنون پشيمانم .
    اى كاش كه من هم ايمان مى آوردم و اينك از بهشت محروم هستم و در عين حال به خاطر عدالت از آتش دوزخ هم در امانم .
    واى به حالم ! اگر ايمان مى آوردم من هم با تو بودم . اى اميرالمؤ منين و اى بزرگ خاندان پيغمبر!
    سخنان جمجمه پوسيده انوشيروان به قدرى دل سوز بود كه همه حاضران تحت تاءثير قرار گرفته با صداى بلند گريستند.(25)
    اميد است ما نيز پيش از فرا رسيدن مرگ در فكر نجات خويشتن باشيم .


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #12
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    25- درمان گناه كميل يكى از ياران مخلص اميرالمؤ منين است ، مى گويد:
    از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدم ، انسان گاهى گرفتار گناه مى شود و به دنبال آن از خدا آمرزش مى خواهد، حد آمرزش خواستن چيست ؟
    فرمود:
    حد آن توبه كردن است .
    كميل : همين مقدار؟
    امام عليه السلام : نه .
    كميل : پس چگونه است ؟
    امام : هرگاه بنده گناه كرد، با حركت دادن بگويد استغفرالله .
    كميل : منظور از حركت دادن چيست ؟
    امام : حركت دادن دو لب و زبان ، به شرط اين كه دنبال آن حقيقت نيز باشد.
    كميل : حقيقت چيست ؟
    امام : دل او پاك باشد و در باطن تصميم گيرد به گناهى كه از آن استغفار كرده باز نگردد.
    كميل : اگر اين كارها را انجام دادم از استغفاركنندگان هستم ؟
    امام : نه !
    كميل : چرا؟
    امام : براى اين كه تو هنوز به اصل آن نرسيده اى .
    كميل : پس اصل و ريشه استغفار چيست ؟
    امام : انجام دادن توبه از گناهى كه از آن استغفار كردى و ترك گناه . اين مرحله ، اولين درجه عبادت كنندگان است .
    به عبارت ديگر، استغفار اسمى است شش معنى دارد؛
    1. پشيمانى از گذشته .
    2. تصميم بر بازنگشتن بدان گناه به هيچ وجه . (تصميم بر اين كه گناهان گذشته را هيچ وقت تكرار نكنى .)
    3. پرداخت حق همه انسانها كه به او بدهكارى .
    4. اداى حق خداوند در تمام واجبات .
    5. از بين بردن (آب كردن ) هرگونه گوشتى كه از حرام بر بدنت روييده است ، به طورى كه پوستت به استخوان بچسبد سپس گوشت تازه ميان آنها برويد.
    6. به تنت بچشانى رنج طاعت را، چنانچه به او چشانيده اى لذت گناه را.
    در اين صورت توبه حقيقى تحقق يافته و انسان توبه كنندگان به شمار مى رود.(26)

    26- فاطمه عليهاالسلام نورى در پرستشگاه پيامبر اسلام مى فرمايد:
    دخترم فاطمه ، بانوى بانوان اولين و آخرين هر دو جهان است .
    فاطمه پاره وجود من است .
    فاطمه نور ديدگان من است .
    فاطمه ميوه دل من است .
    فاطمه روح و جان من است .
    فاطمه حوريه اى است ، در چهره انسان .
    هنگامى كه او در محراب عبادت ، در برابر پروردگارش مى ايستد، نور وجودش به فرشتگان آسمان مى درخشد، همان گونه كه ستارگان به زمينيان مى درخشند.
    خداى مهربان به فرشتگان مى فرمايد:
    هان اى فرشتگان من ! به بنده شايسته ام (فاطمه ) بنگريد! كه در درگاهم قرار گرفته است و از خوف و وحشت به خود مى لرزد. فاطمه با تمام وجود مشغول پرستش من است . اينك شما را شاهد مى گيرم شيعيان او را از آتش -- دوزخ امنيت بخشيدم .(27)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #13
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    27- پسنديده ترين صفت زن مسلمان حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
    در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ، فرمود:
    به من بگوييد بهترين و پسنديده ترين چيز براى يك زن مسلمان چيست ؟
    ما همگى از پاسخ عاجز مانديم .
    سپس از خدمت حضرت بيرون آمديم و من به خانه برگشتم ، قضيه را به فاطمه اطلاع دادم .
    زهراى مرضيه اظهار داشت :
    بهترين چيز براى يك زن مسلمان آن است كه مردهاى نامحرم را نبيند و مردهاى اجنبى هم او را نبينند.
    آنگاه خدمت پيامبر اسلام برگشتم و پاسخ فاطمه را به حضرت رساندم . پيغمبر صلى الله عليه و آله از شنيدن جواب به قدرى خوشحال شد كه فرمود: ان فاطمه بضعه منى
    حقا فاطمه پاره تن من و جزء وجود من است .(28)

    28- سه جمله زيبا در لوح بانوى بانوان فاطمه عليها السلام روزى نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از برخى مشكلات زندگى شكايت كرد.
    پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله لوحى به او داد و فرمود:
    دخترم ! آنچه را در لوح نوشته شده بخوان و به خاطر بسپار!
    زهرا بر آن نگريست و ديد نوشته شده :
    من كان يومن باالله و اليوم الاخر فلا يوذى جاره ، و من كان يومن باالله و اليوم الاخر فليكرم ضيفه ، و من كان يومن باالله و اليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت .
    هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد همسايه خود را نبايد بيازارد و هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد مهمانش را احترام كند هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد سخن حق بگويد يا سكوت كند.(29)

    29- بانگ اذان بلال ! هنگامى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله چشم از جهان فرو بست بلال - اذان گوى پيغمبر صلى الله عليه و آله - از گفتن اذان خوددارى كرد و گفت :
    من بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى هيچ كس اذان نخواهم گفت .
    روزى فاطمه فرمود:
    دوست دارم صداى اذان گوى پدرم را بشنوم .
    وقتى كه سخن فاطمه به گوش بلال رسيد آماده گفتن اذان شد.
    هنگامى كه دوبار گفت :
    الله اكبر، الله اكبر،
    زهراى مرضيه خاطره دوران پدر بزرگوارش را به ياد آورد ديگر نتوانست از گريه خوددارى كند و بلند گريست .
    وقتى كه بلال گفت :
    اشهد ان محمد رسول الله .
    فاطمه عليهاالسلام ضجه اى زد و بر زمين افتاد و غش كرد به طورى كه گمان كردند زهرا دنيا را وداع نمود.
    مردم آمدند، گفتند: بلال اذان بگو! دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله دنيا را وداع كرد.
    بلال اذان را ناتمام گذاشت . وقتى فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد فرمود:
    بلال اذان را تمام كن !
    بلال پاسخ داد:
    اى بانوى بانوان دو جهان ! از اين كه هرگاه صداى اذان مرا مى شنوى چنين احساسات بر تو هجوم مى آورد، از جانت مى ترسم .
    فاطمه عليهاالسلام نيز او را بخشيد.(30)
    بلال از آن وقت ديگر براى عموم اذان نگفت .


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #14
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    30- فاطمه عليهاالسلام در صحراى محشر جابربن عبدالله انصارى (صحابه ارزشمند پيامبر) مى گويد:
    به امام باقر عليه السلام گفتم :
    فدايت شوم ! تقاضا مى كنم حديثى در مورد عظمت مادرت فاطمه برايم بفرماييد كه هر وقت آن را براى پيروان شما خاندان رسالت باز گفتم ، شاد و خرسند شوند.
    امام باقر فرمود:
    پدرم از رسول خدا نقل كرد كه پيامبر فرمود:
    وقتى كه روز قيامت فرا مى رسد براى پيغمبران الهى منبرهايى از نور نصب مى شود كه در ميان آنها منبر من بلندترين منبرها خواهد بود. آنگاه خداوند مهربان مى فرمايد:
    اى پيامبر برگزيده ام ! سخنرانى كن ! و من آن روز چنان سخنرانى مى كنم كه هيچ كس حتى پيامبران و سفيران الهى نيز همانند آن را نشنيده باشند.
    سپس منبرهايى براى جانشينان پيغمبران نصب مى شود و در ميان آنها منبر جانشين من ((على )) از همه منبرها بلندتر است آنگاه خداوند به او دستور مى دهد سخنرانى كند و او سخنرانى مى كند كه هيچ كدام از جانشينان پيغمبران خدا مانند آن را نشنيده باشند.
    پس از آن براى فرزندان پيامبران ، منبرهايى از نور نصب مى شود و براى دو فرزندم و دو گل باغ زندگى من ((حسن و حسين )) منبرى مى گذارند و از آنان درخواست مى شود سخنرانى كنند و آن دو نور ديده ام سخنرانى خواهند كرد كه هيچ يك از فرزندان پيغمبران نشنيده اند.
    سپس فرشته وحى ، جبرئيل امين ندا مى دهد كه ((فاطمه )) دختر گرامى پيامبر كجاست ؟
    آنگاه فاطمه پا مى شود.
    از جانب خداوند ندا مى رسد كه اى اهل محشر! اكنون شكوه و بزرگوارى از آن كيست ؟
    پيامبر و اميرالمؤ منين و دو فرزند گرامى شان جواب مى دهند از آن خداى بى همتا.
    خداوند مى فرمايد:
    اى اهل محشر! من عظمت و بزرگوارى را بر پيامبر برگزيده ام محمد، و بندگان عزيزم على ، فاطمه ، حسن و حسين قرار دادم .
    هان اى اهل محشر!
    سرها را به زير آوريد و چشمانتان را بر هم نهيد! اين فاطمه دخت پيامبر است كه به سوى بهشت گام برمى دارد.
    سپس جبرئيل امين شترى از شترهاى بهشت را كه دو سوى آن از انواع زينتهاى بهشتى آراسته و مهارش از لؤ لؤ تازه و زين آن از مرجان است ، مى آورد، بانوى دو جهان بر آن شتر سوار مى شود، آنگاه خداوند مهربان دستور مى دهد يكصد هزار فرشته از سمت راست و يكصد هزار فرشته از سمت چپ فاطمه را همراهى كنند و يكصد هزار فرشته را ماءمور مى كند كه آن بانو را بر روى بالهاى خويش گرفته و با اين شكوه و جلال او را به در بهشت برسانند.
    هنگامى كه به در بهشت مى رسد، به پشت سر خويش نگاه مى كند، از جانب خداوند ندا مى رسد:
    اى دختر پيامبر محبوب من چرا وارد بهشت نمى شوى ؟
    جواب مى دهد:
    خداوندا! دوست دارم در چنين روزى مقام و منزلت من به همگان روشن گردد.
    ندا مى رسد:
    اى دختر حبيب من برگرد به سوى محشر نظاره كن ! هر كس در سويداى قلب او مهر تو يكى از فرزندان معصوم تو است برگير و او را وارد بهشت ساز.
    سپس امام باقر فرمود:
    هان اى ((جابر))! به خدا سوگند! كه مادرم فاطمه آن روز شيعيان و دوستان خود را از ميان مردم جدا مى كند، همانند پرنده اى كه دانه هاى سالم را از ميان دانه هاى فاسد بر مى چيند. آنگاه پيروانش به همراه آن بانو به سوى بهشت روان مى شوند.
    وقتى كه بر در بهشت مى رسند بر دلهايشان الهام مى گردد بايستند و آنها مى ايستند. در اين وقت از سوى پروردگار ندا مى رسد:
    اى دوستان من ! چرا ايستاده ايد شما كه مورد شفاعت فاطمه قرار گرفته ايد.
    پاسخ مى دهند:
    بار پروردگارا! دوست داريم در اين چنين روزى ارزش بندگى و محبت اهل بيت رسالت را ببينم و مقام ما شناخته شود.
    ندا مى رسد:
    دوستان من به سوى صحراى محشر بنگريد! هر كس شماها را به خاطر محبتتان به فاطمه دوست مى داشت و هر كس در راه محبت شما به فاطمه اطعام و احسان مى كرد و آن كس كه به خاطر شما به آن بانو، لباس -- مى پوشانيد و آب گوارا مى داد و هر كس غيبت غيبت كننده را به خاطر داشتن محبت شما به فاطمه رد مى كرد و از شما دفاع مى نمود... دست همه آنان را بگيريد و به همراه خود داخل بهشت جاويد بسازيد.(31)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #15
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    31- مسابقه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام روزى امام حسن با برادرش امام حسين عليه السلام مشغول نوشتن بودند. حسن به برادرش حسين (ع ) گفت :
    خط من بهتر از خط تو است .
    حسين : نه ، خط من بهتر است .
    - حالا كه اين طور است مادرمان فاطمه عليهاالسلام در حق ما قضاوت كند.
    - مادر جان ! خط كداميك از ما بهتر است ؟
    زهراى مرضيه براى اين كه هيچ كدامشان ناراحت نگردند، قضاوت را به عهده اميرالمؤ منين گذاشت و فرمود:
    برويد از پدرتان بپرسيد.
    - پدر جان شما بفرماييد خط كداميك از ما بهتر است ؟
    على عليه السلام احساس كرد اگر قضاوت كند يكى از آنان ناراحت خواهد شد، از اين رو فرمود:
    عزيزانم برويد از جدتان پيامبر اكرم بپرسيد.
    - پدر بزرگ و مهربان خط كدام يك از ما بهتر است ؟
    - من درباره شما قضاوت نمى كنم ، مگر اين كه از جبرئيل بپرسم .
    جبرئيل خدمت رسول خدا رسيد عرض كرد:
    يا رسول الله ! من هم در بين ايشان قضاوت نمى كنم بايد اسرافيل بين آنان قضاوت كند.
    اسرافيل گفت :
    من نيز تا از خداوند پرسش نكنم ، قضاوت نخواهم كرد.
    اسرافيل : خدايا! خط حسن بهتر است يا خط حسين ؟
    خطاب آمد: قضاوت به عهده مادرشان فاطمه عليهاالسلام است بايد بگويد خط كدام يك از آنان بهتر است .
    حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
    عزيزانم دانه هاى اين گردن بند را ميان شما پراكنده مى كنم هر كدام از شما بيشترين دانه ها را جمع كند خط او بهتر است .
    آنگاه دانه هاى گردن بند را پراكنده كرد، خداوند به جبرئيل دستور داد به زمين فرود آمده دانه هاى گردن بند را بين ايشان تقسيم كند تا هيچ كدام آن دو بزرگوار رنجيده خاطر نشود.
    جبرئيل نيز براى احترام و تعظيم ايشان امر خدا را بجا آورد.(32)

    32- رعايت ادب روزى امام حسن و امام حسين عليه السلام از محلى مى گذشتند. پيرمردى را ديدند كه مشغول وضو است . ولى به طور صحيح وضو نمى گيرد، آداب و شرايط آن را بجا نمى آورد. - چون آموختن آدم جاهل واجب است - از اين رو تصميم گرفتند به طور غير مستقيم با كمال ادب ، صحيح وضو گرفتن را به او بياموزند.
    نخست با يكديگر به بحث و گفتگو پرداختند طورى كه پيرمرد سخنانشان را بشنود.
    يكى گفت :
    وضوى تو صحيح نيست وضوى من درست است .
    ديگرى گفت :
    نه ، وضوى تو درست نيست وضوى من صحيح است .
    سپس نزد پيرمرد آمدند و گفتند:
    ما در حضور شما وضو مى گيريم نگاه كن ! و ببين ! كداميك از ما خوب وضو مى گيريم و درباره ما داور باش !
    هر دو وضوى درست و كاملى جلوى چشم پيرمرد گرفتند.
    آنگاه از پيرمرد پرسيدند:
    وضوى كداميك از ما صحيح تر و بهتر است ؟ پيرمرد متوجه شد كه وضوى صحيح چگونه است و منظور اصلى آن دو كودك آموختن او است . با كمال فروتنى اظهار داشت :
    عزيزان ! وضوى هر دوى شما خوب و صحيح است من پيرمرد نادان هنوز درست وضو گرفتن را نمى دانم و شما بخاطر محبت و دل سوزى كه بر امت جدتان داريد، مرا آگاه ساختيد و وضوى درست و صحيح را به من آموختيد، سپاسگزارم .(33)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #16
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    33 - برخورد منطقى با سخن چين شخصى سخن چين ، به حضور امام حسن رسيد.
    عرض كرد:
    فلانى از شما بدگويى مى كند.
    امام به جاى تشويق چهره درهم كشيد و به او فرمود:
    تو مرا به زحمت انداختى .
    از اين كه غيبت يك مسلمان را شنيدم بايد درباره خود استغفار كنم و از اين كه گفتى آن شخص با بدگويى از من ، مرتكب گناه شده بايستى براى او نيز دعا كنم .(34)

    34 - عشق حسين (ع ) در كانون دل پيغمبر(ص ) يعلى پسر مره مى گويد:
    روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مهمانى دعوت شده بود، مى رفتند، ناگاه با حسين روبه رو شدند كه با كودكان در كوچه بازى مى كرد.
    حسين با ديدن پيغمبر صلى الله عليه و آله به سوى آن حضرت آمد.
    رسول گرامى دستهاى خود را گشود (بغل باز كرد) تا او را به آغوش -- بگيرد.
    اما كودك جست و خيز مى كرد، اين طرف آن طرف مى دويد، پيامبر مى خنديد و او را مى خندانيد تا اين كه حسين را گرفت .
    آنگاه يكى از دستهايش را زير چانه و دست ديگرش را پشت گردن او گذارد و لبهايش را بر لبهاى حسين گذاشت و بوسيد و فرمود:
    حسين از من است و من از حسينم ، خدايا! دوست بدار آن كسى را كه حسين را دوست بدارد و حسين يكى از فرزندان فرزند (نوه ) من است .(35)

    35 - شوخى در صبح عاشورا صبح عاشورا امام حسين عليه السلام دستور داد خيمه ها را زدند - يكى از خيمه ها را براى شستشو و نظافت تعيين گرديد.
    بُرير با عبدالرحمان انصارى در كنار خيمه نظافت ايستاده بودند تا سيدالشهداء بيرون آيد و آنها براى نظافت و استعمال نوره يكى پس از ديگرى وارد شوند.
    برير در اين موقعيت حساس با عبدالرحمن به شوخى پرداخت و كارى مى كرد كه ايشان را بخنداند.
    عبدالرحمن گفت :
    اى برير! مزاح مى كنى ! و مى خندى ؟ اكنون وقت مزاح و خنده نيست . برير در پاسخ گفت :
    تمام خويشاوندانم مى دانند كه من اهل مزاح و سخن باطل نبوده ام ، نه در جوانى و نه در پيرى .
    اما اين شوخى و خنده را كه اكنون مى كنم به خاطر مژده آن نعمتى (بهشت ) است كه در پيش داريم و به آن خواهيم رسيد.
    سوگند به خدا! كه بين ما و هم آغوشى با حوريان بهشتى هيچ فاصله اى نيست جز اين كه يك حمله از طرف دشمن بشود و ما جان خويش را در يارى فرزند رسول خدا فدا كنيم چه قدر دوست دارم هر چه زودتر انجام گيرد.(36)

    36 - پاداش دسته گل اهدايى يكى از كنيزان امام حسين عليه السلام خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و دسته گلى تقديم آن حضرت نمود.
    حضرت هديه آن كنيز را پذيرفت و در مقابل به او فرمود:
    تو را در راه خدا آزاد كردم .
    انس كه ناظر اين برخورد انسانى بود از آن حضرت با شگفتى پرسيد:
    چگونه در مقابل يك دسته گل بى ارزش او را آزاد كردى ؟! - چون ارزش -- مادى يك كنيز به صدها دينار طلا مى رسيد. -
    حضرت با تبسمى حاكى از رضايت خاطر بود فرمود:
    خداوند اينگونه ما را ادب كرده ، چون در قرآن كريم مى فرمايد:
    اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها او ردوها
    اگر كسى به شما نيكى كرد او را نيكى و رفتار شايسته ترى پاسخ دهيد.
    و من فكر كردم ، از هديه اين كنيز بهتر اين است كه در راه خدا آزادش -- كنم (37)
    اگر واقعا هر كس خوبيهاى مردم را با نيكيها و رفتار خوب ترى پاسخ مى داد، همان طور كه خاندان پيغمبر گرامى انجام داده اند، زندگى بهتر و جامعه ما جامعه اى اسلامى مى شد.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #17
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    37 - مقام دانش +آموزى عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت . هنگامى كه پيش پدر خويش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دينار پول و هزار دست لباس بخشيد و دهان او را نيز پر از ((در)) نمود، كه بعضى در خصوص اين بخشش ها به آن حضرت اعتراض كرد. - به خاطر تعليم آن همه جايزه دادى !-
    حضرت در پاسخ فرمود:
    - جايزه من كجا مى تواند به عطاى (تعليم سوره حمد) عبدالرحمن برسد.
    سپس اين اشعار را بيان فرمود:
    اذا جادت الدنيا عليك فجد بها
    على الناس طرا قبل ان تتفلت
    فلا الجود يفنيها اذا ماهى اقبلت
    و لا البخل يبقيها اذا ما تولت
    هنگامى كه دنيا تو بخشيد، تو هم به مردم ببخش ! پيش از آنكه از دستت برود.
    زيرا نه بخشش آن را از بين مى برد، هنگامى كه روى آورد و نه بخل آن را باقى مى گذارد، وقتى كه دنيا از تو روگردان شود.(38)

    38- كاروانى به سوى مرگ كاروان امام حسين عليه السلام از منزلگاه قصر بنى مقاتل به سوى كربلا حركت كرد مقدارى راه طى شد. امام حسين عليه السلام در حالى كه سوار بر اسب بود اندكى به خواب رفت .
    سپس بيدار شد، دو يا سه بار فرمود:
    انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين
    فرزندش على بن حسين (على اكبر) روى به پدر نمود و عرض كرد: پدرجان ! سبب اين استرجاع و حمد چه بود؟
    امام فرمود:
    سوارى در خواب بر من ظاهر شد و گفت :
    اهل اين كاروان مى روند ولى مرگ ايشان را تعقيب مى كند.
    من فهميدم خبر مرگ به ما داده مى شود.
    على عرض كرد:
    پدر جان ! مگر ما بر حق نيستيم ؟
    امام حسين فرمود:
    پسرم ! سوگند به خداى كه بازگشت بندگان به سوى او است ما بر حقيم . على عرض كرد: بنابراين باكى از مرگ نيست .
    امام فرمود:
    فرزندم ! خداوند بهترين پاداش را كه از سوى پدر به فرزند مقرر فرموده ، به تو عنايت كند.(39)

    39 - مرگ در چشم انداز امام حسين عليه السلام روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين عليه السلام بسيار سخت شد، بعضى از اصحاب آن حضرت ديدند برخى از ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسيدن وقت شهادت و جانبازى آنها، رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهايشان فراگرفته است . اما خود سيدالشهدا و تعدادى از خواص يارانش برخلاف آنها هر چه فشار بيشتر، و مرحله شهادت نزديكتر مى شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته و سكون و آرامش بيشتر مى يابند. بعضى از اين شهامت فوق العاده تعجب كرده با امام حسين اشاره كرده ، به يكديگر مى گفتند:
    به حسين نگاه كنيد كه ابدا از مرگ و شهادت باكى ندارد.
    امام حسين عليه السلام متوجه گفتارشان شده ، فرمود:
    اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگيريد! صبر و شكيبايى پيشه كنيد! چون مرگ پلى است كه شما را از گرفتاريها و سختيها عبور داده و به بهشت هاى پهناور و نعمتهاى جاودانى مى رساند.
    و اما براى دشمنانتان پلى است كه از قصر به زندان مى رساند. و كداميك از شما نخواهد از يك زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
    پدرم از پيامبر صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد، كه مى فرمود:
    دنيا براى مؤ منان همانند زندان و براى كافران همانند بهشت است .
    و مرگ پلى است كه مؤ منان را به بهشتشان ، و كافران را به جهنمشان مى رساند. آرى ، نه دروغ شنيده ايم و نه دروغ مى گويم .(40)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #18
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    40- سردار عاقبت به خير عده اى از مردم كوفه نقل مى كنند:
    ما در كاروان زهيربن قين بوديم ، همزمان با بيرون آمدن امام حسين عليه السلام از مكه ، به سوى كوفه حركت كرديم ، از ترس بنى اميه ، نمى خواستيم با كاروان حسين در يك منزل توقف كرده و با امام حسين ملاقات كنيم ، هر وقت كاروان امام حسين حركت مى كرد ما مى ايستاديم و هنگامى كه توقف مى كرد، ما حركت مى كرديم .
    از قضا در يكى از منزلگاه ها كاروان امام حسين توقف كرده بود، ما نيز ناچار در آنجا فرود آمديم . در اين ميان نشسته بوديم و غذا مى خورديم ناگهان فرستاده امام حسين وارد شد و سلام كرد و گفت :
    زهير! امام حسين تو را مى خواهد.
    ما همگى از اين پيشآمد مبهوت شديم و زهير اندكى به فكر فرو رفت ، ناگاه همسرش به زهير گفت :
    سبحان الله ! اى زهير! در مقابل دعوت فرزند پيغمبر درنگ مى كنى ؟ چه مى شود كه نزد او بروى و سخنانش را بشنوى و برگردى ؟
    زهير پس از سخن شجاعانه همسرش تكانى خورد و برخاست و به خدمت امام حسين رفت ، چيزى نگذشت شاد و خندان برگشت ، به طورى كه صورتش برافروخته شده بود. دستور داد خيمه او را برچينند و اسباب و وسايل او را به سوى كاروان امام حسين ببرند.
    سپس به همسرش گفت :
    تو را طلاق دادم و مى توانى نزد خويشان خود بروى ، زيرا من دوست ندارم به خاطر من صدمه ببينى و من تصميم دارم فداى امام حسين شوم .
    سپس اموال او را به عموزاده اش سپرد تا به خويشان وى تحويل دهد. در اين وقت آن بانو اشك ريزان زهير را وداع كرد و گفت :
    خداوند به تو خير عنايت كند و تمنا دارم مرا روز قيامت نزد جد حسين عليه السلام ياد كنى .
    آنگاه به همراهان گفت :
    هر كس مايل است همراه من بيايد وگرنه اينجا آخرين ديدار من با شما است . اما داستانى برايتان بگويم :
    به جنگ روميان كه رفته بوديم ، در جنگ دريايى به خواست خدا، ما پيروز شديم و غنائم بسيار به دست ما آمد. سلمان كه با ما بود پرسيد:
    آيا از اين غنيمتها كه خداوند نصيبتان كرد خوشنوديد؟
    گفتيم : آرى ! البته كه خوشنود هستيم .
    گفت :
    پس چقدر خوشحال خواهيد بود هنگامى كه سرور جوانان آل محمد - امام حسين - را درك كنيد و در ركابش بجنگيد؟ جهاد در ركاب او مايه سعادت دنيا و آخرت است .
    پس از آن با همه وداع كرد و در صف ياران حسين عليه السلام قرار گرفت .(41)

    41- او را مكه و منى مى شناسد در يكى از سالها هشام پسر عبدالملك (دهمين خليفه عباسى ) در مراسم حج شركت كرد و مشغول طواف خانه خدا گرديد وقتى كه خواست حجرالاسود را لمس كند، به واسطه ازدحام جمعيت نتوانست حجرالاسود را دست بمالد. در آنجا منبرى برايش گذاشتند، او بالاى منبر نشست مردم شام اطرافش را گرفتند.
    هشام مشغول تماشاى طواف كنندگان بود كه ناگاه امام على بن الحسين (امام سجاد) آمد در حالى كه لباس احرام به تن داشت و زيباترين و خوش اندام و خوشبوترين مردم بود و اثر سجده در پيشاپيش به روشنى ديده مى شد. امام با كمال آرامش به طواف پرداخت و در هاله اى از عظمت و شكوه ، به نزديك حجرالاسود رسيد.
    مردم خود به خود به احترام حضرت راه باز كردند. امام به آسانى حجرالاسود را استلام كرد - دست ماليد - هشام از ديدن عظمت حضرت و احترام مردم به امام سجاد خيلى ناراحت شد.
    مردى از اهالى شام رو به هشام كرد و گفت :
    اين شخص كيست كه چنين مورد احترام مردم است !؟
    هشام به خاطر اين كه مردم شام حضرت را نشناسند و به او علاقمند نشوند با اين كه امام را مى شناخت ، گفت :
    او را نمى شناسم .
    فرزدق شاعر آزاده ، آنجا حضور داشت . بدون پروا گفت :
    اما من او را به خوبى مى شناسم .
    مرد شامى گفت :
    اى ابوفراس اين شخص كيست ؟
    فرزدق با كمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد عليه السلام قصيده زيبايى سرود كه مضمون چند بيت آن چنين است :
    اين مرد كسى است كه سرزمين مكه جاى پاى او را مى شناسند.
    خانه كعبه ، بيرون و درون حرم نيز او را مى شناسند.
    اين فرزند بهترين بندگان خدا است .
    اين انسان پرهيزكار و پاك و پاكيزه ، نشانه خداوند در روى زمين است .
    اين شخص كسى است كه پيغمبر برگزيده (محمد) پدر اوست كه خداوند همواره بر او درود مى فرستد.
    اگر ((ركن )) مى دانست چه كسى به بوسيدن او آمده است .
    بى درنگ خود را به زمين مى انداخت تا خاك پاى او را ببوسد
    نام اين آقا ((على )) است و رسول خدا پدرش مى باشد كه نور هدايتش -- امتها را از گمراهى نجات داد.
    اين كسى است كه عمويش جعفر طيار است و عموى ديگرش حمزه شهيد، همان شيرمردى كه به دوستى او قسم مى خورند.
    اين فرزند بانوى بانوان فاطمه است .
    و فرزند جانشين پيغمبر، همان كس كه در شمشير او براى كفار عذاب نهفته است .
    پرسش شما از اين شخص كيست ؟ هرگز به او ضرر نمى زند.
    زيرا كه همه از عرب و عجم او را مى شناسند.(42)
    هشام از اشعار فرزدق ، چنان خشمگين شد كه گفت : چرا چنين اشعارى درباره ما نگفتى ؟
    فرزدق در جواب گفت :
    تو نيز جدى مانند جد او و پدرى مثل پدر او و مادرى چون مادر وى داشته باش تا درباره تو چنين قصيده اى بگويم .
    به دنبال آن دستور داد حقوق او را قطع كردند.
    و نيز فرمان داد، فرزدق را به غسفان - محلى است بين مكه و مدينه - تبعيد كرده و در آنجا زندانى كنند.
    امام سجاد عليه السلام از اين جريان باخبر شد، دوازده هزار درهم برايش -- فرستاد و فرمود:
    ما را معذور بدار اگر بيش از اين امكان داشتم بيشتر مى فرستادم .
    فرزدق نپذيرفت و پيغام داد:
    اى فرزند رسول خدا! من اين قصيده را به خاطر خشم و ناراحتيم كه براى خدا بود، سرودم .
    هرگز در مقابل آن چيزى نمى پذيرم و مبلغ را محضر امام فرستاد.
    امام سجاد عليه السلام مبلغ را دومين بار فرستاد و فرمود:
    تو را به حقى كه من در گردن تو دارم اين مبلغ را بپذير! خداوند از نيت قلبى و ارادت باطنى تو نسبت به خانواده ما آگاه است . آنگاه فرزدق قبول كرد.(43)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #19
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    42- امام باقر(ع ) نورى درخشان ابوبصير مى گويد:
    در محضر امام محمد باقر وارد مسجد شدم ، مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود:
    از مردم بپرس مرا مى بينند؟
    من به هركس كه رسيدم پرسيدم :
    امام باقر را ديده اى ؟
    مى گفت :
    نه ! با اينكه همانجا ايستاده بود.
    در اين وقت ابو هارون مكفوف (نابينا) وارد شد.
    امام عليه السلام فرمود:
    اكنون از ابو هارون بپرس كه مرا مى بيند يا نه ؟
    من از او پرسيدم :
    امام باقر را ديده اى ؟
    پاسخ داد: آرى !
    آنگاه به حضرت اشاره كرد و گفت :
    مگر نمى بينى امام اينجا ايستاده است .
    پرسيدم :
    از كجا فهميدى ؟ (تو كه نابينا هستى .)
    پاسخ داد:
    چگونه ندانم با اينكه امام نورى درخشان است ؟(44)
    آرى حقيقت را با چشم ديگرى بايد ديد.

    43- مردى از برزخ ابو عتيبه مى گويد:
    در محضر امام باقر عليه السلام بودم جوانى وارد شد.
    عرض كرد:
    من اهل شام هستم دوستار شما بوده و از دشمنانتان بيزارم ولى پدرم دوستان بنى اميه بود و جز من اولادى نداشت .
    او مايل نبود اموالش به من برسد، بدين جهت همه را در جايى مخفى كرد. پس از فوت او هر چه جستجو كردم ، مالش را پيدا نكردم .
    حضرت فرمود:
    دوست دارى او را ببينى و محل پولها را از خودش بپرسى ؟
    عرض كردم :
    بلى ! به خدا سوگند! شديدا فقير و نيازمندم .
    امام عليه السلام نامه اى را نوشت و مهر كرد آنگاه فرمود:
    امشب با اين نامه به قبرستان بقيع مى روى ، وسط قبرستان كه رسيدى صدا مى زنى يا ((درجان !)) يا ((درجان !))
    شخصى نزد تو خواهد آمد، نامه را به ايشان بده و بگو من از طرف امام محمد باقر عليه السلام آمده ام . او پدرت را مى آورد سپس هر چه خواستى از پدرت بپرس !
    آن مرد نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقيع رفت و دستورات حضرت را انجام داد.
    ابو عتيبه مى گويد:
    من اول صبح خدمت امام محمد باقر رسيدم تا ببينم آن مرد شب گذشته چه كرده است .
    ديدم او در خانه ايستاده و منتظر اجازه ورود است . اجازه دادند من هم با ايشان وارد شدم .
    به امام عليه السلام عرض كرد:
    ديشب رفتم هر چه فرموده بوديد انجام دادم ، درجان را صدا زدم وى آمد به من گفت :
    همين جا باش تا پدرت را بياورم .
    ناگاه مرد سياه چهره اى را آورد، آتش سوزنده و دود جهنم و عذاب و قهر الهى قيافه اش را دگرگون ساخته بود.
    درجان گفت :
    اين مرد پدر تو است .
    از او پرسيدم :
    تو پدر من هستى ؟
    پاسخ داد: آرى !
    گفتم :
    چرا قيافه ات اين چنين تغيير يافته ؟
    جواب داد:
    فرزندم من دوستدار بنى اميه بودم و آنان را بهتر از اهل بيت مى دانستم به اين جهت خداوند مرا عذاب كرد و به چنين روزگار سياهى گرفتار شدم و چون تو از پيروان اهل بيت پيغمبر بودى ، از تو بدم مى آمد، لذا ثروتم را از تو پنهان كردم . اما امروز از اين عقيده پشيمانم .
    پسرم ! به باغى كه داشتم برو و زير درخت زيتون را بكن پولها را درآور كه مجموعا صدهزار درهم است . پنجاه هزار دهم آن را به امام محمد باقر تقديم كن و پنجاه هزار درهم ديگر آن را خودت خرج كن !(45)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #20
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    44- امام صادق (ع ) و تجارت منصفانه امام عليه السلام غلامى به نام مصادف داشت هزار دينار به او داد براى تجارت به كشور مصر برود.
    غلام با آن پول كالاى خريد و با بازرگانان ديگر كه از همان كالا خريده بودند به سوى مصر حركت كردند، همين كه نزديك مصر رسيدند با كاروانى كه از مصر باز مى گشتند، رو به رو شدند و از آنان وضعيت كالاى خود را كه نيازمنديهاى عمومى بود - از لحاظ بازار مصر- پرسيدند.
    در پاسخ گفتند:
    كالاى شما در مصر كمياب است و بازار خوبى دارد.
    غلام و همراهانش از كمبود متاعشان در مصر و نيز نياز مردم به آن ، آگاه گشتند. و با يكديگر هم قسم شدند و پيمان بستند، كه متاع را با سودى كمتر از صد در صد نفروشند.
    وقتى كه وارد مصر شدند، مطابق پيمان خود بازار سياه به وجود آوردند و كالا را به دو برابر قيمتى كه خريده بودند، فروختند.
    غلام با هزار دينار سود خالص به مدينه بازگشت و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار داشت به امام صادق عليه السلام تسيلم نمود و عرض كرد:
    فدايت شوم ! يكى از كيسه ها اصل سرمايه است كه شما به من داديد و ديگرى سود خالص تجارت است .
    امام فرمود: اين سود زيادى است ، بگو ببينم چگونه اين را بدست آوردى ؟
    مصادف گفت : قضيه از اين قرار است كه در نزديك مصر آگاه شديم كه كالاى ما در آنجا كمياب است ، هم قسم شديم و پيمان بستيم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و همين كار را كرديم .
    امام گفت : سبحان الله ! شما با ايجاد بازار سياه به زيان گروهى از مسلمانان هم قسم مى شويد كه كالايتان را به سودى كمتر از صد در صد خالص -- نفروشيد؟
    نه ! من همچو تجارت و سودى را نمى خواهم .
    آنگاه يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود:
    اين اصل سرمايه من و ديگرى را نپذيرفت ، فرمود: اين سود - كه با بى انصافى بدست آمده - نيازى به آن ندارم .
    سپس فرمود: اى مصادف ! با شمشير جنگيدن ، از كسب حلال آسان تر است ، به دست آوردن مال از راه حلال بسيار سخت و دشوار است .(46)

    45- حساسترين سخن در آخرين لحظه زندگى ابوبصير مى گويد:
    پس از وفات امام صادق عليه السلام من به خانه آن حضرت رفتم تا به همسرش (حميده ) تسليت بگويم ، وقتى آن بانو مرا ديد گريست من هم گريه كردم .
    سپس گفت :
    اى ابوبصير! اگر در لحظات آخر عمر امام در كنارش بودى قضيه عجيبى را مشاهده مى كردى .
    گفتم :
    چه قضيه اى ؟
    گفت :
    دقايق آخر عمر امام بود كه ناگهان چشمان مباركش را باز كرد و فرمود:
    همين الان تمام خويشان و نزديكان مرا حاضر كنيد! ما همه را جمع كرديم ، به طور كه كسى از خويشان و نزديكان امام باقى نماند.
    حضرت نگاهى به آنان كرد و فرمود:
    كسانى كه نماز را سبك مى شمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسيد ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة (47)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/