صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 35

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد دوم

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    احترام دوستان اهل بيت

    ابراهيم ساربان يكى از شيعيان و دوستان ائمه (ع ) بود براى كارى خواست وارد خدمت على بن يقطين شود ابراهيم مردى شتربان و على بن يقطين وزير هارون الرشيد بود از نظر ظاهر، او را آن شاءن را نبود كه شخصا پيش -- وزير برود (اينكه مشاهد كنيد اسلام چگونه اين تعينات و مزاياى پوشالى را لغو كرده و بر تقوى و پرهيزگارى امتياز به اشخاص داده است ) على بن يقطين ابراهيم را اجازه نداد و از ورودش جلوگيرى كرد. همان سال پس از مدتها على بعنوان حج مسافرت نمود در مدينه خواست شرفياب خدمت موسى بن جعفر(ع ) شود حضرت اجازه ى ورود ندادند هر چه صبر كرد رخصت نيافت ، روز دوم در بيرون خانه ، آن حضرت را ملاقات نمود عرض -- كرد اى سيد من تقصيرم چه بود كه مرا راه نداديد.
    فرمود: به جهت آنكه تو مانع ورود برادرت ابراهيم ساربان شدى خداوند اباء و امتناع فرمود: از اينكه سعى ترا در اين حج قبول فرمايد مگر بعد از آنكه ابراهيم را راضى كنى .
    على بن يقطين عرض كرد من ابراهيم را در اين هنگام چگونه ملاقات كنم او در كوفه و من در مدينه ام .
    فرمود: شامگاه تنها به بقيع مى روى بدون اينكه كسى از غلامان و همراهان تو متوجه شود، در آنجا شترى آماده خواهى يافت بر آن شتر سوار مى شوى به كوفه خواهى رسيد. على اول شب به بقيع رفت همان شتريكه حضرت فرموده بود در آنجا ديد سوار شد در اندك زمانى در خانه ابراهيم ساربان رسيد شتر را خوابانيد و در را كوبيد ابراهيم پرسيد كيست . گفت : على بن يقطين ابراهيم گفت على بن يقطين بر در خانه ساربان چه مى كند على تقاضا كرد بيرون بيا كه پيش آمد بزرگى واقع شده او را سوگند داد كه اجازه ورود بدهد.
    ابراهيم اجازه داد، داخل شد گفت اى ابراهيم مولاى من از پذيرفتن عملم امتناع ورزيده مگر آنكه تو از من خشنود شوى گفت خدا از تو خشنود شود (غفرالله لك ) على بن يقطين صورت خود را بر خاك گذاشت و ابراهيم نپذيرفت آنقدر سوگند داد و اصرار ورزيد تا قبول كرد ساربان پاى خويش را بر صورت وزير گذاشت و گونه او را با پاى خشن خود ماليد على در آن هنگام مى گفت (اللهم اشهد) خدايا تو گواه باش كه ابراهيم از من راضى شد آنگاه بيرون آمد و سوار شتر گرديد همان شب به مدينه برگشت بر در خانه موسى بن جعفر(ع ) شتر را خوابانيد. حضرت او را اجازه ورود داد. امام كاظم رضايت ابراهيم را پذيرفت على شادمان گرديد(23).

    دعا براى برادر مؤ من

    ابراهيم بن هاشم گفت عبدالله جندب را ديدم در موقع عرفات ، حال هيچكس را بهتر از او نديدم پيوسته دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و آب ديده اش بر روى او جارى بود تا بزمين مى رسيد. چون مردم فارغ شدند به او گفتم در اين پايگاه وقوف هيچ كس را بهتر از تو نديدم .
    گفت به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران مؤ من خود زيرا كه از امام ، موسى ابن جعفر(ع ) شنيدم هر كس دعا كند براى برادران مؤ من خويش -- پشت سر آنها، از عرش ندا رسد كه از براى تو صد هزار برابر باد. به خدا قسم دست برندارم از صد هزار برابر دعاء فرشتگان كه قطعا مستجاب و مقبول است براى يك دعاى خودم كه معلوم نيست متسجاب شود يا نه (24).

    نيكى و احسان نجاتبخش است

    خداوند بزرگ به حضرت موسى خطاب كرد آيا در عمرت براى من عملى انجام داده اى (قال الهى صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرتك كثيرا) خداوندا نماز و روزه و زكوة از براى تو انجام داده ام و پيوسته ترا ياد مى كردم .
    فرمود اما نماز راهنماى تو است به بهشت و اما روزه سپرى است از آتش ، صدقه زكوة نيز نور است ، يادآورى و ذكر هم براى تو قصرهاى آراسته ى بهشتى خواهد شد براى من چكار كرده اى ؟! حضرت موسى عرض كرد پروردگارا مرا به آن عملى كه مخصوص تو است راهنمائى فرما.
    خطاب رسيد اى موسى هرگز شد دوست مرا دوست داشته باشى و يا دشمن مرا دشمن . (فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض -- فى الله ) حضرت موسى از آن موقع متوجه شد بهترين اعمال دوستى در راه خدا و دشمنى نيز براى خدا است .
    از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه روز قيامت بنده اى را در مقام حساب مى آورند كه هيچ حسنه اى ندارد به او مى گويند فكر كن ببين هيچ كار نيكى كرده اى . عرض مى كند پروردگار را كارى نكرده ام جز اينكه فلان بنده ى تو از منزل ما مى گذشت تقاضاى آب كرد تا وضو بگيرد و نماز بخواند من او را آب دادم آن بنده را مى آورند عرض مى كند صحيح است پروردگارا خطاب مى رسد ترا بخشيدم اين بنده مرا داخل بهشت كنيد.
    روز قيامت به مؤ من مى گويند ميان مردم جستجو كن و دقت نما هر كس به تو شربت آبى يا يك خوراك غذا و يا نوعى نيكى از اين قبيل نموده است ، دست او را بگير و داخل بهشت نما آن مؤ من بر صراط با جمعيت كثيرى مى گذرد ملائكه مى گويند اى ولى خدا كجا مى روى در اين هنگام خداوند به ملائكه خطاب مى كند: بنده ى مرا اجازه دهيد برود ملائكه او را اجازه مى دهند(25).


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #2
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    مسرور كردن مؤ من

    سيد جزائرى در رياض الابرار از حضرت سيدالشهداء عليه السلام نقل مى كند: آن جناب فرمود: اين فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بعد از نماز بهترين عملها مسرور كردن مؤ من است با وسائلى معصيت نباشد براى من به تجربه رسيد.
    روزى غلامى را ديدم با خوراك خود سگى را شريك قرار داده پرسيدم چرا چنين مى كنى ؟ گفت : يابن رسول الله من محزونم و جوياى سرورى هستم مى خواهم با مسرور كردن اين حيوان غم از دلم زدوده شود زيرا بنده بنده مردى يهودى هستم مايلم از او جدا شوم . ابا عبدالله عليه السلام پيش آن مرد يهودى رفت و دويست دينار قيمت غلام را با خود برد درخواست كرد غلام را بفروشد. آن مرد عرض كرد غلام فداى قدم مبارك شما اين بستان را نيز به او بخشيدم دويست دينار را هم تقديم بشما مى كنم . حضرت فرمود: من مال را به تو بخشيدم مرد يهودى عرض كرد پذيرفتم آن را هم به غلام مى بخشم . سيدالشهداء عليه السلام فرمود: منهم غلام را آزاد كردم دينارها و بستان را نيز به او بخشيدم زن آن يهودى گفت : منهم اسلام مى آورم و مهريه خود را به شوهرم مى بخشم (فقال اليهودى انا ايضا اسلمت و اعطيتها هذه الدار) من نيز مسلمان مى شوم و اين خانه را بزنم بخشيدم (26).

    مسيحى اسلام آورد

    حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردى از كفار اهل كتاب (ذمى ) در راه رفيق اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد ايشان را نمى شناخت . پرسيد كجا مى روى ، حضرت فرمود: به كوفه ، هنگاميكه بر سر دو راهى رسيدند ذمى خواست از راه ديگر برود حضرت مقدارى او را همراهى نمود، ذمى عرض -- كرد شما كه خيال كوفه داشتيد براى چه از اين راه ميآئيد، مگر نمى دانيد راه كوفه از اين طرف نيست ؟ فرمود: مى دانم ولى دستور پيغمبر ما است كه نيكو رفاقت و مصاحبت كردن ، به اينست كه رفيق خود را مقدارى همراهى و مشايعت كنند. من از اين جهت با تو آمدم . مرد ذمى گفت : شيفته ى اخلاق نيك اسلام شده اند كسانيكه پيروى اين دين را نموده اند من شما را گواه مى گيرم كه به اسلام وارد شدم .
    از همانجا آن مرد به همراهى على عليه السلام به كوفه آمد در كوفه ايشان را شناخت و مراسم اجراء شهادت اسلام را بجا آورد(27).

    بين دو مسلمان را اصلاح كنيد

    در كافى ذكر شده كه بين ابوحنيفه رهبر حجاج (سائق الحاج ) و دامادش در مورد ميراثى مشاجره و گفتگو شد مفضل بن عمر كوفى كه از خواص -- اصحاب حضرت صادق عليه السلام است بر آنها گذشت چون مشاجره ى آنها را ديد، ايشان را به منزل بر دو بينشان را به چهارصد درهم آميزش داد، آن مبلغ را هم از خود به آنها پرداخت ، گفت : اين وجه از من نيست حضرت صادق عليه السلام پيش من وجهى گذاشته كه هر گاه بين دو نفر از شيعيان نزاع شود من اصلاح كنم و مقدار مالى كه به آن صلح مى شود از همان پول بپردازم (28).

    رفتار موسى بن جعفر عليه السلام با پيرمرد

    زكرياى اعور گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام را در حال نماز خواندن ديدم ، در پهلوى ايشان پيرمردى سالخورده نشسته بود اراده كرد از جاى برخيزد، عصائى داشت آن را جستجو مى كرد تا بدست آورد امام عليه السلام با آنكه در نماز ايستاده بود خم شد عصاى پيرمرد را برداشته بدستش داد و برگشت به موضع نماز خود.

    معاشرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

    در يكى از سفرها حضرت رسول صلى الله عليه و آله امر فرمود: همراهان گوسفندى بكشند. مردى از اصحاب عرض كرد كشتن آن به عهده ى من ديگرى گفت : پوست كندنش با من سومى عرض كرد من آنرا مى پزم حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: جمع كردن هيزمش با من گفتند يا رسول الله ما در خدمتگزارى حاضريم ، هيزم جمع مى كنيم شما خود را به زحمت نيندازيد فرمود: مى دانم ولكن خوش ندارم خود را بر شما امتيازى بدهم . خداوند دوست ندارد كه بنده اش را ببيند خويش را بر رفيقان و همراهان امتياز داده است (29).
    دانى كرا سزد صفت پاكى
    آنكو وجود پاك نيالايد.
    تا خلق از او رسند بآسايش
    هرگز به عمر خويش نياسايد
    تا ديگران گرسنه و مسكينند
    بر مال و جاه خويش نيفزايد
    تا بر برهنه جامه نپوشاند
    از بهر خويش جامه نيفزايد
    تا كودكى يتيم همى بيند
    اندام طفل خويش نيارايد
    مردم بدين صفات اگر يابى
    گر نام او فرشته نهى شايد


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #3
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((20)) بهترين اهل بهشت مردى به همسرش گفت : برو خدمت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از او بپرس آيا من از شيعيان شما هستم يا نه ؟
    آن زن خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام رسيد و مطلب را پرسيد. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
    - به همسرت بگو اگر آنچه را كه دستور داده ايم بجا مى آورى و از آنچه كه نهى نموده ايم دورى مى جويى از شيعيان ما هستى وگر نه شيعه ما نيستى .
    زن به منزل برگشت و فرمايش حضرت زهرا عليهاالسلام را براى همسرش -- نقل كرد. مرد با شنيدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فرياد كشيد:
    - واى بر من ! چگونه ممكن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟
    بنابراين من هميشه در آتش جهنم خواهم سوخت ، زيرا هركس از شيعيان ايشان نباشد هميشه در جهنم خواهد بود.
    زن بار ديگر محضر فاطمه عليهاالسلام رسيد و ناراحتى و سخنان همسرش -- را نزد آن حضرت بازگو نمود.
    حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
    - به همسرت بگو؛ آن طور كه فكر مى كنى نيست . چه اينكه شيعيان ما بهترين هاى اهل بهشتند ولى هركس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نيز دل و زبان او تسليم ما شود، ولى در عمل با اوامر و نواهى ما مخالفت كرده ، مرتكب گناه شود، گرچه از شيعيان واقعى ما نيست اما در عين حال او نيز در بهشت خواهد بود، منتهى پس از پاك شدن گناه .
    آرى ! به اين طريق است كه به گرفتاريهاى (دنيوى ) و يا به شكنجه مشكلات صحنه قيامت و يا سرانجام در طبقه اول دوزخ كيفر ديده ، پس از پاك شدن از آلودگيهاى گناه به خاطر ما از جهنم نجات يافته ، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل مى گيرد.(21)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #4
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((21)) انفاق نان جو حسن و حسين عليهماالسلام مريض شدند. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با چند تن از ياران به عيادتشان آمدند. گفتند:
    - يا على ! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندانت مى كردى .
    على عليه السلام و فاطمه عليهماالسلام نذر كردند، اگر عزيزان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. خود حسن و حسين عليهماالسلام و فضه كه خادمه آنها بود نيز نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. چيزى نگذشت كه خداوند به هر دو شفاى عنايت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالى كه غذايى در خانه نداشتند. حضرت على عليه السلام سه صاع (تقريبا سه كيلو) جو قرض كرد. حضرت زهرا عليهاالسلام يك قسمت آن را رد كرد. پنج عدد نان پخت . وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر كنار سفره نشستند. هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ! من مستمندى از مستمندان مسلمين هستم . طعامى به من دهيد كه خداوند به شما از طعامهاى بهشتى عنايت كند. خاندان على عليه السلام همگى غذاى خويش را به او دادند و تنها با آب افطار كردند و خوابيدند. روز دوم را نيز روزه گرفتند. فاطمه عليهاالسلام پنج عدد نان جو آماده كرد و در سفره گذاشت . موقع افطار يتيمى آمد و گفت : - سلام بر شما اى خاندان محمد صلى الله عليه و آله ! من يتيمى مسلمانم ، به من غذايى دهيد كه خداوند به شما از غذاى بهشتى مرحمت كند. همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار كردند. روز سوم را نيز روزه گرفتند. زهرا عليهاالسلام غذايى (نان جو) آماده كرد. هنگام افطار اسيرى به در خانه آمد و كمك خواست . بار ديگر همه غذاى خويش را به اسير دادند و تنها با آب افطار كرده و گرسنه خوابيدند. صبح كه شد على عليه السلام دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته و محضر پيامبر رسيدند. در حاليكه بچه ها از شدت گرسنگى مى لرزيدند. وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را در چنان حالى ديد فرمود: يا على ! اين حالى را كه در شما مى بينم برايم بسيار ناگوار است . سپس برخاست و با آنان به سوى فاطمه عليهاالسلام حركت كردند. وقتى كه به خانه وارد شدند. ديدند فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده ، در حالى كه از شدت گرسنگى بسيار ضعيف گشته و ديدگانش به گودى نشسته . رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به آغوش -- كشيد و فرمود: از وضع شما به خدا پناه مى برم . در اين وقت جبرئيل نازل گشت و گفت : اى رسول خدا! خداوند به داشتن چنين خاندانى تو را تهنيت مى كند. آن گاه سوره ((هل اءتى )) را بر او خواند.(22)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #5
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((22)) جاذبه امام حسن عليه السلام مردى از اهل شام كه در اثر تبليغات دستگاه معاويه گول خورده بود و خاندان پيامبر را دشمن مى داشت ، وارد مدينه شد. در شهر امام حسن عليه السلام را ديد. پيش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد و هر چه از دهانش مى آمد به آن بزرگوار گفت . حضرت با كمال مهر و محبت به وى مى نگريست . چون آن مرد از سخنان زشت فراغت يافت ، امام به او سلام كرده ، لبخندى زد و سپس فرمود:
    - اى مرد! من خيال مى كنم تو در اين شهر مسافر غريبى هستى و شايد هم اشتباه كرده اى . در عين حال اگر از ما طلب رضايت كنى ، ما از تو راضى مى شويم . اگر چيزى از ما بخواهى به تو مى دهيم . اگر راهنمايى بخواهى ، هدايتت مى كنيم . اگر براى برداشتن بارت از ما يارى طلبى بارت را برمى داريم . اگر گرسنه هستى سيرت مى كنيم . اگر برهنه اى لباست مى دهيم . اگر محتاجى بى نيازت مى كنيم . اگر آواره اى پناهت مى دهيم . اگر حاجتى دارى برآورده مى كنيم و چنانچه با همه وسايل مسافرت بر خانه وارد شوى ، تا هنگام رفتنت مهمان ما مى شوى و ما مى توانيم با كمال شوق و محبت از شما پذيرايى كنيم . چه اين كه ما خانه اى وسيع و وسايل پذيرايى از هر جهت در اختيار داريم .
    وقتى مرد شامى سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنيد سخت گريست و در حال خجلت و شرمندگى عرض كرد:
    - گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا بر روى زمين هستى ؛ ((الله اءعلم حيث يجعل رسالته )) . و خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را در كدام خانواده قرار دهد و تو اى حسن و پدرت دشمن ترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون تو محبوب ترين خلق خدا پيش منى . سپس -- مرد به خانه امام حسن عليه السلام وارد شد و هنگامى كه در مدينه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذيرايى شد و از ارادتمندان آن خاندان گرديد.

    ((23)) شرايط دريافت كمك مالى روزى عثمان در آستانه مسجد نشسته بود. شخص فقيرى به نزدش آمد و از او كمك مالى خواست . عثمان دستور داد. پنج درهم به او بخشيدند. فقير گفت : اين مبلغ برايم كافى نيست . مرا به كسى راهنمايى كن كه مبلغ بيشترى به من كمك كند.
    عثمان گفت : برو پيش آن جوانان كه مى بينى و با دست خود اشاره به گوشه اى از مسجد كرد كه حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند.
    مرد فقير پيش آنها رفت . سلام داد و اظهار حاجت نمود.
    امام حسن عليه السلام به خاطر اينكه از رحمتهاى اسلام سوء استفاده نشود، پيش از آنكه به او كمك كند فرمود:
    - اى مرد! از ديگران درخواست كمك مالى فقط در سه مورد جايز است :
    1- ديه اى كه انسان بر ذمه دارد و از پرداخت آن عاجز است .
    2- بدهى كمرشكن داشته باشد و از پرداخت آن ناتوان باشد.
    3- مسكين و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد.
    كدام يك از اين سه مورد براى تو پيش آمده است ؟
    فقير گفت : اتفاقا گرفتارى من در يكى از اين سه مورد است امام حسن عليه السلام پنجاه دينار و امام حسين عليه السلام چهل و نه دينار و عبداله بن جعفر چهل و هشت دينار به او دادند.
    مرد فقير برگشت و از كنار عثمان خواست بگذرد. عثمان پرسيد:
    - چه كردى ؟
    فقير پاسخ داد: پيش تو آمدم و پول خواستم . تو هم مبلغى به من دادى و از من نپرسيدى اين پولها را براى چه مى خواهى ؟ ولى نزد آن سه نفر كه رفتم وقتى كمك خواستم ، يكى از آنان (امام حسن ) پرسيد: براى چه منظورى پول درخواست مى كنى ؟ و فرمود: تنها در سه مورد مى توان از ديگران كمك مالى درخواست نمود. (ديه عاجز كننده ، بدهى كمرشكن و فقر زمين گير كننده ). من هم گفتم گرفتاريم يكى از آن سه مورد است . آن گاه يكى پنجاه دينار و دومى چهل و نه دينار و سومى چهل و هشت دينار به من دادند. عثمان گفت : هرگز نظير اين جوانان را نخواهى يافت ! آنان كانون دانش و حكمت و سرچشمه كرامت و فضيلتند.(23)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #6
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((24)) ازدواج امام حسين عليه السلام هنگامى كه اسيران فارس را به مدينه آوردند، از يك سو عمر قصد داشت كه زنان اسير را بفروشد و مردان آنها را غلام عرب قرار دهد و از سوى ديگر اين فكر را نيز در سر داشت كه اسيران فارس ، افراد عليل و ضعيف و پيران عرب را در موقع طواف كعبه به دوش بگيرند و طواف دهند ولى على عليه السلام به او متذكر شدند كه پيغمبر بزرگوار فرموده است :
    - ((افراد شريف و بزرگوار هر ملتى را محترم بداريد، اگر چه با شما يك سو نباشند)). فارس (ايرانيها) مردمانى دانا و بزرگوارند، بنابراين سهم خود و سهم بنى هاشم را كه از اين اسيران داريم در راه خدا آزاد مى كنيم . سپس -- مهاجرين و انصار گفتند: اى برادر رسول خدا! ما نيز سهم خود را به تو بخشيديم . على عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! اينان سهم خود را بخشيدند و من هم قبول كردم و اسيران را آزاد كردم .
    عمر گفت : على بن ابى طالب عليه السلام پيشى گرفت و تصميمى كه درباره مردم عجم داشتم در هم شكست .
    بعضى از آن جمع هم بر آن شدند كه با دختران پادشاهان كه اسير شده بودند. ازدواج نمايند. حضرت على عليه السلام در اين رابطه به عمر فرمود:
    - اين دختران شاهان را در ازدواج آزاد بگذار و آنان را مجبور نكن .
    يكى از بزرگان عرب به شهربانو دختر يزدگرد (پادشاه ايران ) اشاره كرد ولى او صورت خود را پوشاند و نپذيرفت .
    به شهربانو گفتند: تو كدام يك از اين خواستگاران را انتخاب مى كنى ؟ آيا راضى هستى ازدواج كنى ؟ آن بانو سكوت اختيار كرد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: او به ازدواج راضى است و بعدا همسر انتخاب خواهد كرد زيرا سكوت وى علامت رضايت اوست . وقتى كه بار ديگر پيشنهاد كردند شهربانو گفت : اگر در ازدواج آزاد باشم ، غير از حسين كه چون نورى است پرتوافكن و مهتابى است درخشان ، كسى را انتخاب نمى كنم . حضرت على عليه السلام فرمود: تو چه كسى را براى انجام كارهايت به وكالت مى پذيرى ؟ شهربانو آن حضرت را وكيل قرار داد. اميرالمؤ منين عليه السلام به حذيفه يمانى دستور داد خطبه نكاح را بخواند. او نيز خطبه را خواند. بدين طريق شهربانو به ازدواج امام حسين درآمد و امام زين العابدين عليه السلام از اين بانوى مكرمه متولد شد و نسل امام حسين عليه السلام بوسيله او ادامه يافت . (24)

    ((25)) پاداش علم و آگاهى مرد عربى نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد:
    - اى فرزند پيغمبر! من خونبهايى را ضامن شده ام و از پرداخت آن ناتوانم . با خود گفتم خوب است آن را از شريفترين مردم درخواست كنم و شريفتر از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله به نظرم نرسيد.
    حضرت فرمود: اى برادر عرب من سه مساءله از تو مى پرسم ، اگر يكى را پاسخ دادى يك سوم بدهى تو را مى دهم و اگر دو سؤ ال را پاسخ دادى دو سوم آن را مى دهم و چنانچه همه را پاسخ دادى ، همه بدهى تو را پرداخت مى كنم .
    مرد عرب گفت : ((اءمثلك يسئل عن مثلى )).
    پسر پيغمبر آيا شخصى مانند شما كه اهل علم و شرفى از همچو منى كه عرب بيابانى هستم ، مساءله مى پرسد؟
    امام عليه السلام فرمود: بلى ! چون از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
    - ((اءلمعروف بقدر المعرفة )). خوبى و احسان را به اندازه شناخت و آگاهى بايد انجام داد.
    مرد عرب گفت : اگر چنين است ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن . اگر دانستم جواب مى دهم و گرنه از شما ياد مى گيرم . ((و لاقوة الا بالله )).
    حضرت فرمود: كدام عمل از تمامى اعمال برتر و بالاتر است ؟
    عرب عرض كرد: ايمان به خدا.
    فرمود: چه چيز انسان را از هلاكت نجات مى دهد؟
    عرض كرد: توكل و اعتماد به خدا.
    فرمود: آنچه آدمى را زينت دهد چيست ؟
    عرب عرض كرد: علم و دانش كه با آن عمل باشد.
    امام عليه السلام فرمود: اين را ندانسته باشد؟
    عرب گفت : ثروتى كه جوانمردى و مروت همراه آن باشد.
    امام عليه السلام فرمود: اگر آن نبود؟
    عرض كرد: فقرى كه با آن صبر و شكيبايى باشد.
    فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟
    عرض كرد: در اين صورت آتش از آسمان فرود آيد و چنين آدمى بسوزاند كه او شايسته اين گونه عذاب است .
    آن گاه امام عليه السلام خنديد و كيسه اى را كه هزار دينار طلا در آن بود به او مرحمت كرد و انگشتر خود را نيز كه نگينش دويست ارزش داشت به او داد و فرمود: اين دينارهاى طلا را به طلبكارانت بده و اين انگشتر را نيز به مصرف خرج زندگى خود برسان .
    مرد عرب آنها را گرفت و اين آيه شريفه را خواند:
    - ((اءلله يعلم حيث يجعل رسالته )) . يعنى خداوند مى داند رسالتش را در كجا قرار دهد. (25)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #7
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((26)) پرهيز از نفرين پدر امام حسين عليه السلام مى فرمايد:
    من با پدرم در شب تاريكى خانه خدا را طواف مى كرديم . كنار خانه خدا خلوت شده بود و زوار به خواب رفته بودند كه ناگهان ناله جانسوزى به گوشمان رسيد. شخصى رو به درگاه خدا آورده و با سوز و گداز خاصى ناله و گريه مى كرد.
    پدرم به من فرمود: اى حسين ! آيا مى شنوى ناله گنهكارى كه به درگاه خداوند پناه آورده و با دل شكسته اشك پشيمانى فرو مى ريزد. برو او را پيدا كن و نزد من بياور.
    امام حسين عليه السلام مى فرمايد: در آن شب تاريك دور خانه خدا گشتم . او را در ميان ركن و مقام در حال نماز يافتم .
    سلام كردم و گفتم : اى بنده پشيمان گشته ! پدرم اميرالمؤ منين تو را مى خواهد. با شتاب نمازش را تمام كرد. او را محضر پدرم آوردم حضرت ديد جوانى است زيبا و لباسهاى تميز به تن دارد. فرمود:
    - تو كيستى ؟
    عرض كرد: من يك عربم .
    پرسيد: حالت چطور است ؟ چرا با آهى دردمند و ناله اى جانگداز گريه مى كردى ؟
    عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! گرفتار كيفر نافرمانى پدرم گشته ام و نفرين او اركان زندگيم را ويران ساخته و سلامتى و تندرستى را از من گرفته است . پدرم فرمود: قضيه تو چيست ؟
    گفت : من جوانى بى بند و بار بودم . پيوسته آلوده معصيت و گناه بودم و از خدا ترس و واهمه نداشتم . پدر پيرى داشتم كه نسبت به من خيلى مهربان بود. هر چه مرا نصيحت مى كرد به حرفهايش گوش نمى دادم .
    هر وقت مرا نصيحت و موعظه مى كرد، آزرده خاطرش نموده و دشنام مى دادم و گاهى كتك مى زدم . يك روز مقدارى پول در محلى بود، به سويش رفتم تا آن پول را بردارم و خرج كنم . پدرم مانع شد و نگذاشت . من هم از دستش گرفته او را محكم به زمين زدم . دستهايش را روى زانو گذاشت . خواست برخيزد، اما از شدت درد و كوفتگى نتوانست از زمين بلند شود. پولها را برداشتم و به دنبال كارهاى خود رفتم و در آن لحظه شنيدم كه همه آمال و آرزوهايش نسبت به من بر باد رفته و در آخر به خدا سوگند خورد كه به خانه خدا رفته و درباره من نفرين مى كند.
    چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. سپس وسايل مسافرت را تهيه كرد و به سوى خانه خدا حركت نمود و خود را به اينجا رسانيد. من شاهد رفتارش -- بودم . پس از طواف دست بر پرده كعبه انداخت و با دلى شكسته و آهى سوزان نفرينم كرد.
    به خدا قسم ! هنوز نفرينش به پايان نرسيده بود كه اين بدبختى به سراغم آمد و تندرستى از من گرفته شد.
    در اين هنگام پيراهنش را بالا زد و يك طرف بدنش را فلج ديديم .
    جوان سخنانش را ادامه داد و گفت : پس از اين قضيه از رفتار خود سخت پشيمان شدم . پيش پدرم رفته ، معذرت خواستم ، ولى او نپذيرفت و به سوى خانه خود حركت كرد. سه سال با اين وضع زندگى كردم تا اينكه سال سوم موسم حج درخواست كردم به خانه خدا مشرف شده ، در آن مكان كه مرا نفرين كرده ، براى من دعاى خير نمايد. پدرم محبت كرد و پذيرفت . به سوى مكه حركت كرديم تا به بيابان سياك رسيديم . شب تاريك بود. ناگهان پرنده اى از كنار جاده پرواز كرد. بر اثر سر و صداى بال و پر او شتر پدرم رميد و او را به زمين انداخت . پدرم روى سنگها افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. بدن او را در همان مكان دفن كردم و آمدم . مى دانم اين بدبختى و بيچارگى من به خاطر نفرين و نارضايتى پدرم است . اميرالمؤ منين پس از شنيدن قصه دردناك جوان فرمود:
    - اكنون فريادرس تو فرا رسيد. دعايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من آموخت به تو مى آموزم و هر كس آن دعا كه ((اسم اعظم )) الهى در آن است بخواند خداوند دعاهايش را مستجاب مى كند و بيچارگى ، غم ، درد، مرض ، فقر و تنگدستى از زندگى او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزيده مى شود.... (26)
    سپس فرمود: در شب دهم ذى حجة دعا را بخوان . سحرگاه نزد من آى تا تو را ببينم .
    امام حسين عليه السلام مى فرمايد: جوان نسخه را گرفت و رفت . صبح دهم ماه ، با خوشحالى پيش ما آمد. ديديم سلامتى اش را باز يافته است .
    جوان گفت : به خدا اسم اعظم الهى در اين دعا است . سوگند به پروردگار! دعايم مستجاب شد و حاجتم برآورده گرديد.
    حضرت امير عليه السلام او خواست كه چگونگى شفا يافتنش را توضيح دهد.
    جوان گفت : در شب دهم كه همه در خواب رفتند و پرده سياه شب همه جا را فرا گرفت ، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا ناليدم و اشك ريختم . همين كه براى بار دوم چشمانم را خواب گرفت ، آوازى به گوشم رسيد كه اى جوان ! كافى است . خدا را به اسم اعظم قسم دادى و دعايت مستجاب شد. لحظه اى بعد به خواب رفتم . در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست مباركش را بر اندامم گذاشت و فرمود:
    - به خاطر اسم اعظم الهى سلامت باش و زندگى خوشى را داشته باشد. من از خواب بيدار شدم و خود را سالم يافتم . (27)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #8
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((27)) مشتى از خاك كربلا حرثمه مى گويد:
    چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام برگشتيم ، آن حضرت وارد كربلا شد. در آن سرزمين نماز خواند. و آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود:
    - آه ! اى خاك ! حقا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.
    وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود بازگشت ماجرايى كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد و با تعجب پرسيد: اين قضيه را على عليه السلام از كجا و چگونه مى داند؟
    حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آن روز كه عبيدالله بن زياد لشكر به جنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشكر بودم .
    هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ، ناگهان همان مكانى را كه على عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديده و شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در آن محل از پدرش على عليه السلام شنيده بودم ، برايش نقل كردم .
    امام حسين عليه السلام فرمود:
    - آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟
    گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان بيمناكم . حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:
    - حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . به خدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميت ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد. (28)

    ((28)) نماز در رزمگاه روز عاشورا هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صيداوى به امام حسين عليه السلام عرض كرد:
    - يا ابا عبدالله ! جانم فداى تو باد! لشكر به تو نزديك شده ، به خدا شما كشته نخواهى شد تا من در حضورتان كشته شوم . دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم و آن گاه با آفريدگار خويش ملاقات نمايم .
    حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:
    - به ياد نماز افتادى . خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى ! اكنون اول وقت نماز است . از اين مردم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاريم .
    حصين نمير چون سخن امام را شنيد، گفت :
    - نماز شما قبول درگاه الهى نيست ! حبيب بن مظاهر در پاسخ خطاب به او اظهار داشت : اى خبيث ! تو گمان مى كنى نماز فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟!...
    سپس زهير بن قين و سعيد بن عبدالله در جلو حضرت ايستادند و امام عليه السلام با نصف ياران خود نماز خواندند. سعيد بن عبدالله از هر جا كه تير به سوى امام حسين عليه السلام مى آمد خود را نشانه تير قرار مى داد و به اندازه اى تير بارانش كردند كه روى زمين افتاد و گفت :
    - خدايا! اين گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدايا! سلام مرا به محضر پيامبرت برسان و آن حضرت را از درد اين همه زخمها كه بر من وارد شده آگاه نما. زيرا كه هدفم از اين كار تنها يارى فرزندان پپامبر تو مى باشد.
    سعيد پس از اين جريان به شهادت رسيد. رحمت و رضوان الهى بر او باد.(29)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #9
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((29)) اولين بانوى شهيد عاشورا وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در ميان لشكر امام حسين عليه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت : فرزند عزيزم ! به يارى فرزند رسول خدا قيام كن .
    وهب در پاسخ گفت : اطاعت مى كنم . و كوتاهى نخواهم كرد. سپس به سوى ميدان حركت كرد.
    در ميدان جنگ پس از آنكه رجز خواند و خود را معرفى نمود به دشمن حمله كرد و سخت جنگيد. بعد از آنكه عده اى را كشت به جانب مادر و همسرش برگشت . در مقابل مادر ايستاد و گفت :
    - اى مادر! اكنون از من راضى شدى ؟
    مادرش گفت : من از تو راضى نمى شوم ، مگر اينكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى .
    همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! كه مرا در مصيبت خود داغدار منما.
    مادر وهب گفت : فرزندم ! گوش به سخن اين زن مده . به سوى ميدان حركت كن و در پيش روى فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله بجنگ تا شهيد شوى تا فرداى قيامت براى تو شفاعت نمايد.
    وهب به ميدان كارزار برگشت و رجز مى خواند كه مطلع آن چنين است :
    - ((انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب ...)).
    1- اى مادر وهب ! من گاهى با نيزه و گاهى با شمشير زدن در ميان اينها تو را نگهدارى مى كنم .
    2- ضربت جوانى كه به پروردگارش ايمان آورده است تا اينكه تلخى جنگ را به اين گروه ستمگر بچشاند.
    3- من مردى هستم ، قدرتمند و شمشير زن و در هنگام بلا، سست و ناتوان نخواهد شد. خداى دانا برايم كافى است .
    و با تمام قدرت مى جنگيد تا اينكه نوزده نفر سوار و بيست نفر پياده از لشكر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهايش قطع شد. در اين وقت همسرش -- عمود خيمه را گرفت و به سوى وهب شتافت در حالى كه مى گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى توانى در راه پاكان و خاندان پيامبر بجنگ .
    وهب خواست كه همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت :
    - من هرگز باز نمى گردم تا اينكه با تو كشته شوم .
    امام حسين عليه السلام كه اين منظره را مشاهده كرد، به آن زن فرمود:
    - خداوند جزاى خير به شما دهد و تو را رحمت كند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهيد شد.- رحمة الله عليه همسر وهب پس از شهادت او بى تابانه به ميدان دويد و خونهاى صورت وهب را پاك مى كرد كه چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى كه در دست داشت بر او زد و شهيدش نمود. اين اولين بانويى بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام روز عاشورا شهيد شد.(30)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #10
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((31)) برخورد پسنديده (33) يكى از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويى گشود. حضرت در پاسخ او چيزى نگفت . هنگامى كه مرد از پيش حضرت رفت . امام به اصحاب خود فرمود:
    - آنچه را كه اين مرد گفت ، شنيديد. اكنون دوست دارم ، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد.
    عرض كردند: حاضريم ، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه مى توانيم به او بگوييم .
    سپس امام نعلين خويش را پوشيده ، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را مى خواند:
    - ((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين .))(34)
    راوى مى گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزى نخواهد گفت . وقتى رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود:
    - به او بگوييد على بن الحسين با تو كار دارد.
    همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب براى تلافى جسارتهايى كه از او سر زده آمده است .
    ولى چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود:
    - برادر! چندى پيش نزد من آمدى و آنچه خواستى به من گفتى . اگر آن زشتيها كه به من گفتى در من هست ، هم اكنون استغفار مى كنم و از خداوند مى خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتى در من نيست ، خداوند تو را بيامرزد.
    راوى مى گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشانى امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد:
    - آرى ! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم .


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/