صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 91

موضوع: اشعار طنز

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    خسرو و فرهاد!

    با اجازه استاد نظامی گنجوی


    نخستین بار گفتش کز کجایی؟
    مبادا هم محل، هم خاک مایی؟
    چرا این دختر همسایه مان را
    تو کردی خواستگاری بی خبر،ها؟!
    چرا اورا تو کردی انتخابش؟
    بگفتا: مطمئنم از جوابش!
    بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟
    بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!
    بگفتا: بیشتر من دارمش دوست
    بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست!
    بگفتا: دوستش داری چنان من؟
    بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن!
    بگفتا: ازچه رو دارد قبولت؟
    بگفت: او گفته با من بهر پولت!
    بخندید: این دلیلش نیست کافی!
    بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟!
    به ضرب پول، بنده روسفیدم
    و سربازی خود را هم خریدم!
    تو حتی یک موتور گازی نداری
    خریدم من دو ماشین شکاری!
    تو یک آلونک کوچک نداری
    تو چون من خانه در پونک نداری!
    به دانشگاه بودم سخت ساعی
    ولی البته غیر انتفاعی!
    بنابراین دلیلش هست کافی
    نباید بیش از این مهمل ببافی
    بگفت: اما منم فرهاد عاشق
    بگفت: ازغصه اش باید کنی دق!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ...
    ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
    از عشق تو هرگزنکنم گریه و زاری
    اگر روزی بری و یار بگیری
    الهی تب کنی فرداش بمیری
    الهی سرخک و اوریون بگیری
    تب مالت و فشار خون بگیری
    اگر بردی از این ها جان سالم
    الهی درد بی درمان بگیری
    الهی تو بمیری من بمانم
    سر قبرت بیام قرآن بخوانم



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    ..
    پسری هستم به سن سی و سه
    فارغ از درس و کلاس و مدرسه
    مدرک لیسانس دارم در زبان
    دارم از خود خانه و جا و مکان
    مردم و خواهم ز بهر خود عروس
    من بدون مرغ کی باشم خروس
    مبل و اسباب و لوازم هر چه هست
    پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
    من نخواهم به خدا از هیچ کسی
    پول نقد زانتیا دارم بسی
    هرچه گوئی هست و تنها روی نیست
    چونکه بر سر اندکی هم موی نیست
    ترسم از بی همسری گردم تلف
    بر دهانم آید از اندوه کف
    کاش جای این همه پول و پِله
    گیر میکرد دختری توی تله
    می زدم بر پای او من روی خود
    می نمودم چاره درد موی خود
    گیسوانی عاریت چون یال اسب
    می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
    زلف خود را چون پریشان کردمی
    حتم دارم دردلش جا کردمی
    آنچنان شوری زخود برپاکنم
    تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
    بارالها تو کرم کن دختری
    خود مرتب میکنم زلف سری




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    حافظ در عصر جديد


    نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
    ديدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
    گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم
    گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
    گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي
    گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي
    گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
    گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری
    گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
    گفتم : رقيب ، گفتا : کله پا شد
    گفتم : کجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي؟
    گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
    گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
    گفتا : عمل نموده ، ديروز يا پريروز
    گفتم : بگو ، ز مويش گفتا که مش نموده
    گفتم : بگو ، ز يارش گفتا ولش نموده
    گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
    گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
    گفتم : کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟
    گفتا : خريده قسطي تلويزيون به جايش
    گفتم : بگو ، ز ساقي حالا شده چه کاره ؟
    گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
    گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
    گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
    گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
    گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
    گفتم : بگو ، ز محمل يا از کجاوه يادی
    گفتا : پژو ، دوو ، بنز يا گلف نوک مدادی
    گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقي
    گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقي
    گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
    گفتا : به جای هدهد ديش است و ماهواره
    گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
    گفتا : به پست داده ، آورد يا نياورد ؟
    گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگي
    گفتا : که ادکلن شد در شيشه های رنگي
    گفتم : سراغ داری ميخانه ای حسابي ؟
    گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابي
    گفتم : بيا دوتايي لب تر کنيم پنهان
    گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان ؟
    گفتم : شراب نابي تو دست و پا نداری ؟
    گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری
    گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
    گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
    گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟
    گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي !



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    ...

    از در درآمدى و من از خود به در شدم"
    از ديدنت، به جان تو، كلى پكر شدم!
    باز آمدى كه ناله برآرى ز دخل و خرج
    از دست شكوه‏هاى تو، من خون جگر شدم!
    مى‏گفت روز پيش، "حسن" با پدر كه: من
    مغبون ز گفته‏هاى شما، اى پدر، شدم!
    من اهل ازدواج نبودم ز ابتدا
    خواندى به گوشم آن‏قدر آخر كه خر شدم!
    من خانه‏اى مصادره‏اى داشتم، دريغ!
    صاحب زمين بيامد و من دربدر شدم
    گفتم: به قرض، تر نشود شصت پاى من
    در منجلاب قرض، فرو تا كمر شدم!
    شد با ظهور "نظم نوين" وضع من خراب
    بد بود حال و روزم و از بد، بتر شدم!
    دنيا به مثل دوره عصر حجر شده است،
    يا بنده مثل آدم عصر حجر شدم؟!
    بر من مگير اگر پس از اين شعر آبدار
    چون استكان كنار سماور، دمر شدم!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    پشیمانی(شعر)




    "در ایامی که صاف و ساده بودم"
    به فکر درس و مشق افتاده بودم

    همیشه جــــزوه ای انــدر بَرَم بود
    سرم لای کتــــــــاب و دفترم بود

    همـــــــه درها به رویم بسته بودم
    ز خرخــــوانی شدیداً خسته بودم

    ز خواب و از خوراک افتاده بودم
    بـــــه بَربَچ پاســــخ رد داده بودم

    خـــــریٌت کرده بودم بیش در بیش
    پراندم از خــودم بیگانه و خویش

    بــه عشقم اس ام اس دیگر نــدادم
    جگــرخون می شوم افتد چو یادم

    نمــــودم دَس بسر،عشق نهــــــانم
    دلیـــــــــــــل این حماقـت را ندانم

    موبایلـــــــــــم را همیشه آف کردم
    حسابی خر شدم من گــــاف کردم

    زدم بر کـــــــــامپیوتر چهار تکبیر
    نمـــــــودم قهر با آهنگ و تصویر

    نکــــــردم رایت آهنگ جـــــدیدی
    شکستم رایتر و دستـگاه وسی دی

    ز خود ضبط خَفـَن را دور کــــردم
    به شدت خویش را سانسور کــردم

    نه در فکــــــــــــــر کانال ماهواره
    نمودم جمــــع دیشش را دوبـــــاره

    ز فکــــــــــرم دور شد لیلا و اندی
    فراموشــــــــــم بشد آهنگ سندی

    برفت از یاد آهنگ متــــــــــــالیک
    ندیدم فیلــــــــم های خوب و آنتیک

    ز اینترنــت شدیداً دور گشتـــــــــم
    چو خود می خواستم مجبور گشتم

    ز وبگـــــــردی نمودم ترک عادت
    ز بیخوابی بکـــــردم خویش راحت

    ز چت کردن نمودم توبه ای سخت
    خیالــــــم شد کمی آسوده و تخت

    بکردم آی دی او را فـــــــــراموش
    نمــــودم لامپ خود را باز خاموش

    نکـــــردم هیچ ایمیلی دگـــــــر باز
    خریٌت را نکـــــــردم باز آغــــــــاز

    کشـــــــــاکش بود در اعماق جانـم
    کسی آگـــــــه نمی شد از نهانـــم

    خـــــلاصه خویش را محدود کردم
    ره ابلیس را مســـــــدود کــــــــردم

    سر ساعت به پـــــای کــــــار بودم
    ز صبح تــــــــا نیمه شب بیدار بودم

    نمـــــــــــودم در شگفت افراد خانه
    ندادم دست خویشــــانم بهـــــــــانه

    دگـــــــر بهر غذا کی داد کـــــــردم
    برای شــــام کی فریـــــــــاد کــردم

    شدم راضی به خــــــــــامه با مربا
    نبودم دیگــــــر اندر فکـــــــــر پیتزا

    هرآنچه مــــــادرم می پخت خوردم
    دگـــــــر من آبـــــــــرویش را نبردم

    همــــــــــــه گفتند بَه بَه چه جوانی
    خـــــــــدا قسمت کنــــــد در زندگانی

    خوشـــــــــا بر حال شخص مادر او
    زده این بچٌه تـــــاجی بر ســـــــــر او

    چگــــــــونه یکشبه این گونه گشته
    چـــــــــه بـــوده اینچنین وارونه گشته

    همه اندر شگـفت از کـــــــــار ایٌـام
    چگــــــونه گشته اسب سرکشی رام

    خلاصه کار مـــــا درس و دعا بود
    به تست و نکته فکــــــــــرم مبتلا بود

    نمــــــــودم دوره هر درسی فراوان
    خـــــــــریدم جزوه از آینده ســــــازان

    شدم درتست، حــاذق چون قلم چی
    شدم دکتر پس از آن نسخــــه پیچی

    چو تــــــابستان شد و هنگام کنــکور
    هــزاران بـــــــــــــار رفتم تا لب گور

    ولی ما امتحــــــــــان را خوب دادیم
    به خود مــــــــــا وعدۀ مطلــوب دادیم

    پذیرفتــــــــــه شدم در رشته ای ناب
    نمی دیــــــدم چنین چیزی بجز خـواب

    درآمـــد اسم من در روزنـــــــــــامه
    زدند عکس مــــــــــــــرا در هفته نامه

    درآوردم ســـــــــــری در بین سرها
    به رویــــم بـــــــــاز شد آن بسته درها

    بگفتــــــــــــــا دختر همسایه تبریک
    به من تقـــــدیم شد یک هدیــــۀ شیک

    پـــــــدر برمن بگفتــــــــــــــا آفرینا
    نمـــــــودی رو سفیـــــــــــــــدم نازنینا

    دگـــــــــر مادر نگو با شور و شادی
    بگفتــــــــا پاسخم را خــــــــــوب دادی

    به پــــــا بنمود جشن بـــــا شکوهی
    ز دوش خویشتن برداشت کــــــــــوهی

    شـــــــدم وارد به دانشگـــــاه تهران
    نمودم سعی و کوشش ها فـــــــــراوان

    گــــــــرفتم مدرکـــی با نمـــرۀ خوب
    خریدم بهر آن یک قــــــــــاب مرغوب

    نمودم قاب یعنی مــــــــــــــا فلانیم
    مهندس گشته ایــــم و شادمــــــــانیم

    به کـــــــــــار خویشتن مغرور بودم
    ز ژرفـــــای حقــــــــــــــایق دور بودم

    چو بگذشت زین قضایا چند مـــاهی
    ز دانشگــــــاه بگرفتم گـــــــــــــــواهی

    شدم مشمول و دیدم چاره ای نیست
    در این دنیاچومن بیچـــــــاره ای نیست

    شدم سربـــــــاز و گشتم من نظامی
    شدم مــــــــــامور بخش انتظـــــــــامی

    شدم افسر ولی تـــــــاجی نه برسر
    شدم عـــــــــــــاشق ولی یاری نه دربر

    بمـــــــا بگذشت بیهوده دوسالــــــی
    پز عـــــــالی ولی با جیب خـــــــــــالی

    گرفتـــم کارت در پایــــــــان خــدمت
    شدم راحـــت از آن زنـــــــــــدان نکبت

    سپس در جستجــــــوی کـــــار بودم
    چو خیـــــل دوستـــــان بیکـــــــار بودم

    بهر جـــــــــایی که شد، گشتم روانه
    بــــــه شرکت یا محــــل کــــــــــارخانه

    هـــــــــــزاران وعده و پیمان شنیدم
    ولـــــــــی از آن همـــــــه خیری ندیدم

    نه مـــــن وابسته بودم بر نهــــــادی
    نه شرکت کـــــــــرده بودم در جهـــادی

    نه آقــــــــــــا زاده ای بی ریش بودم
    نه فـــــــــــــــردی عـاقبت اندیش بودم

    خلاصه هرچـــه من سگدو زدم بیش
    نبردم کــــــــــــــاری آخـر بـــاز از پیش

    در این اوضـــــــاع و احوال پریشان
    بدیدم من یکـــی از قــــــوم و خویشان

    که بــود او آشنا با کـــــــــــــار بازار
    شگـــــرد اصلیش قاچــــاق سیگــــــار

    به من گفتـــــا چرا بیکـــــــار هستی
    چـــــرا چون دیگران سربـــــار هستی

    بیا اینجـــــــــــــا به نزد دوستان باش
    نخواهــــــم کـــــــرد اسرار تورا فاش

    بـــداد آن خویش گوشی را به دستم
    ز تحصیـــــــلات طرفی مـــــــن نبستم

    بدیدم مــــــایه در بــــــــــــازار باشد
    فقط ابلــــــــه به فکــــــــــــر کار باشد

    پشیمــــــان گشته ام از کردۀ خویش
    نبرده علــــــم کــــــــار بـــنده را پیش

    ز کـــــــار خویشتن من شرمســـارم
    نمــــودم شعـــــــــــر ایـــرج را شعارم

    بگویم بـــــــــــــــا رها با مدٌ و تشدید
    "کـه گــُــه خوردم غلط کردم ببخشید"

    ندیــــــــــدم روی خوش در زندگـانی
    اگـــــر چـــــه رفته ایــٌــــام جــــوانی




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ديپلم

    اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست؟
    مدرك ديپلمم اينجاست ولي كار كجاست؟
    هر كجايي كه من مدرك خود را بردم
    پاسخ اين بود كه يك پارتي پولدار كجاست؟
    روز و شب هر چه دويدم پي همسر گفتند
    از براي چو تويي همسر و غمخوار كجاست؟
    پدر دختره تا ديد مرا با فرياد
    گفت اوٌل تو بگو درهم و دينار كجاست؟
    خانه در جردن و شمران چه داري بچه؟
    پست و عنوان و يا حجره و انبار كجاست؟
    ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
    بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
    يك عدد بنز مدل 98 دو در
    تا كند فيس در آن در بر اغيار كجاست؟
    اعتياد ار كه نداري و سلامت هستي
    برگي پاكي ژن از دكتر و بهيار كجاست؟
    هر چه فرياد زدم حرف مرا كس نشنيد
    كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
    نيست چون بهر جوان عيب اكنون حمٌالم
    توي ميدان بكنم باربري، بار كجاست؟
    مدرك ديپلم خود را بفروشم به دو پول
    ايهالناس بگوييد خريدار كجاست؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    روزگارم خوش نيست
    ژتوني دارم ، خرده پولي ، سر سوزن هوشي
    دوستاني دارم بهتر از شمر و يزيد
    دوستاني هم چون من مشروط
    و اتاقي که که همين نزديکي است ،پشت آن کوه بلند.
    اهل دانشگاهم !
    پيشه ام گپ زدن است.
    گاه گاهي هم مي نويسم تکليف،مي سپارم به شما
    تا به يک نمره ناقابل بيست که در آن زنداني است،
    دلتان تازه شود - چه خيالي - چه خيالي
    مي دانم که گپ زدن بيهوده است.
    خوب مي دانم دانشم کم عمق است.
    اهل دانشگا هم،
    قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم ميز
    عشق از پنجره ها مي گيرم.
    همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
    درسهايم را وقتي مي خوانم
    که خروس مي کشد خميازه
    مرغ و ماهي خوابند.

    استاد از من پرسيد : چند نمره ز من مي خواهي ؟
    من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
    پدرم استاتيک را از بر داشت و کوئيز هم مي داد.
    خوب يادم هست
    مدرسه باغ آزادي بود.
    درس ها را آن روز حفظ مي کردم در خواب
    امتحان چيزي بود مثل آب خوردن.
    درس بي رنجش مي خواندم.
    نمره بي خواهش مي آوردم.
    تا معلم پارازيت مي انداخت همه غش مي کردند
    و کلاس چقدر زيبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
    درس خواندن آن روز مثل يک بازي بود.
    کم کمک دور شديم از آنجا ، بار خود را بستيم.
    عاقبت رفتيم دانشگاه ، به محيط خس آموزش ،
    رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

    در دانشکده اتوبوسي ديدم يک عدد صندلي خالي داشت.
    من کسي را ديدم که از داشتن يک نمره10دم دانشکده پشتک مي زد.
    دختري ديدم که به ترمينال نفرين مي کرد.
    اتوبوسي ديدم پر از دانشجو و چه سنگين مي رفت.
    اتوبوسي ديدم کسي از روزنه پنجره مي گفت «کمک»!
    سفر سبز چمن تا کوکو،
    بارش اشک پس از نمره تک،
    جنگ آموزش با دانشجو،
    جنگ دانشجويان سر ته ديگ غذا،
    جنگ نقليه با جمعيت منتظران،
    حمله درس به مُخ،
    حذف يک درس به فرماندهي رايانه،
    فتح يک ترم به دست ترميم،
    قتل يک نمره به دست استاد،
    مثل يک لبخند در آخر ترم،
    همه جا را ديدم.

    اهل دانشگاهم!
    اما نيستم دانشجو.
    کارت من گمشده است.
    من به مشروط شدن نزديکم،

    آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجويان،
    نبضشان را مي گيرم
    هذيانهاشان را مي فهمم،
    من نديدم هرگز يک نمره20،
    من نديدم که کسي ترم آخر باشد
    من در اين دانشگاه چقدر مضطربم.

    من به يک نمره ناقابل10خشنودم
    و به ليسانس قناعت دارم.
    من نمي خندم اگر دوست من مي افتد.
    من در اين دانشگاه در سراشيب کسالت هستم.
    خوب مي دانم کي استاد کوئيز مي گيرد
    اتوبوس کي مي آيد،
    خوب مي دانم برگه حذف کجاست.
    هر کجا هستم باشم،
    تريا،نقليه،دانشکده از آن من است.
    چه اهميت دارد، گاه مي رويد خار بي نظمي ها
    رختها را بکنيم ، پي ورزش برويم،
    توپ در يک قدمي است
    و نگوييم که افتادن مفهوم بدي است !
    و نخوانيم کتابي که در آن فرمول نيست.
    و بدانيم اگر سلف نبود همگي مي مرديم!
    و بدانيم اگر جزوه استاد نبود همه مي افتاديم!

    و بدانيم اگر نقليه نبود همگي مي مانيم
    و نترسيم از حذف و بدانيم اگر حذف نبود مي مانديم.
    و نپرسيم کجاييم و چه کاري داريم
    و نپرسيم که در قيمه چرا گوشت نيست
    و اگر هست چرا يخ زده است.
    بد نگوييم به استاد اگر نمره تک آورديم.
    کار ما نيست شناسايي مسئول غذا،
    کار ما شايد اين است که در حسرت يک صندلي خالي،
    پيوسته شناور باشيم.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دختری با مادرش در رختخواب
    درددل می کرد با چشمی پر آب
    گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
    زندگی از بهر من مطلوب نیست
    گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
    روی دستت باد کردم مادرم!
    سن من از بیست وشش افزون شد
    دل میان سینه غرق خون شد
    هیچ کس مجنون این لیلا نشد
    شوهری از بهر من پیدا نشد
    غم میان سینه شد انباشته
    بوی ترشی خانه را برداشته!
    مادرش چون حرف دختش را شنفت
    خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
    دخترم بخت تو هم وا می شود
    غنچه ی عشقت شکوفا می شود
    غصه ها را از وجودت دور کن
    این همه شوهر یکی را تور کن!
    گفت دختر مادر محبوب من!
    ای رفیق مهربان و خوب من!
    گفته ام با دوستانم بارها
    من بدم می آید از این کارها
    در خیابان یا میان کوچه ها
    سر به زیر و با وقارم هر کجا
    کی نگاهی می کنم بر یک پسر
    مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
    با سعیدویاسر وایضا صفر
    با سه تاشان رفته بودم سینما
    بگذریم از مابقی ماجرا!
    یک سری هم صحبت صادق شدم
    او خرم کرد آخرش عاشق شدم
    یک دو ماهی یار من بود و پرید
    قلب من از عشق او خیری ندید
    مصطفای حاج علی اصغر شله
    یک زمانی عاشق من شد،بله
    بعد جعفر یار من عباس بود
    البته وسواسی وحساس بود
    بعد ازآن وسواسی پر ادعا
    شد رفیقم خان داداش المیرا
    بعد او هم عاشق مانی شدم
    بعد مانی عاشق هانی شدم
    بعدهانی عاشق نادر شدم
    بعد نادر عاشق ناصر شدم
    مادرش آمد میان حرف او
    گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
    گرچه من هم در زمان دختری
    روز و شب بودم به فکر شوهری
    لیک جز آن که تو را باشد پدر
    دل نمی دادم به هرکس اینقدر
    خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
    واقعا که پوز مادر را زدي



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    زن ذلیل نامه

    الهی! به مردان در خانه ات
    با آن زن ذلیلان فرزانه ات

    به آنانکه با امر (( روحی فداک ))
    نشینند و سبزی نمایند پاک

    به آنان که از بیخ و بن زی ذیند
    شب و روز با امر زن می زیند

    به آنانکه مرعوب مادر زنند
    ز اخلاق نیکوش دم میزنند

    به آن شیر مردان با پیشبند
    که در ظرف شستن به تاب و تبند

    به آنانکه در بچه داری تکند
    یلان عوض کردن پوشکند

    به آنانکه بی امر و اذن عیال
    نیاید در از جیبشان یک ریال

    به آنکه با ذوق و شوق تمام
    به مادر زن خود بگویند: مام!

    به آنانکه دارند با افتخار
    نشان ایزو...نه! (( زی ذی نه هزار ))

    به آنانکه دامن رفو میکنند
    ز بعد رفویش اتو میکنند

    به آنانکه درگیر سوزن نخند
    گرفتار پخت و پز مطبخند

    به آن قرمه سبزی پزان قدر
    به آن مادران به ظاهر پدر

    الهی! به آه دل زن ذلیل
    به اشک چشمان ممد سبیل(!)

    به تنهایی مردان که از لنگه کفش
    چو جیغ عیالشان شد بنفش

    که ما را بر این عهد کن استوار!
    از این زن ذلیلی مکن بر کنار!

    به زی ذی جماعت نما لطف خاص
    نفرما از این یوغ ما را خلاص!



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/