صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 70

موضوع: *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    30051311531226880279
    صلح امام حسن عليه السلام ، سرنوشت ساز و بى نظير
    دوران امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاويه ، يا آن چيزى كه به نام صلح ناميده شد، حادثه ى سرنوشت ساز و بى نظيرى در كل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. ديگر ما نظير اين حادثه را نداشتيم . توضيح كوتاهى راجع به اين جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم . انقلاب اسلام ، يعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دوره ى اول ، يك نهضت و يك حركت بود و در غالب يك مبارزه و يك نهضت عظيم انقلابى ، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم )، اين فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحيد و اسلام ، در مقابل آن صف آرايى نمودند؛ براى اين كه نگذارند اين فكر پيش برود. پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤ من ، اين نهضت را سازماندهى كرد و يك مبارزه ى بسيار هوشمندانه و قوى و پيشرو را در مكه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه ، سيزده سال طول كشيد. اين ، دوره ى اول بود. بعد از سيزده سال ، با تعليمات پيامبر، با شعارهايى . كه داد، با سازماندهى يى كه كرد، با فداكارى يى كه شد، با مجموع عواملى كه وجود داشت ، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسى و نظام زندگى يك امت تبديل گرديد و آن هنگامى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه تشريف آوردند و آن جا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آن جا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت ، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين ، دوره ى دوم بود.
    اين روند، در ده سالى كه نبى اكرم (ص ) حيات داشتند و بعد از ايشان ، در دوران خلفاى چهار گانه و سپس تا زمان امام مجتبى (عليه والصلاة و السلام )و خلافت آن بزرگوار- كه تقريبا شش ماه طول كشيد- ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت ، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعى را هم داشت ؛ يعنى حكومت و ارتش و كار سياسى و كار فرهنگى و كار قضايى و تنظيم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش ‍ پيدا كند و اگر به همان شكل پيش مى رفت ، تمام روى زمين را هم مى گرفت ؛ يعنى اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.
    اوج قدرت يك جريان مخالف در زمان امام حسن (ع )
    در دوران امام حسن عليه السلام ، جريان مخالفى آن چنان رشد كرد كه توانست به صورت يك مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف ، در زمان امام مجتبى عليه السلام به وجود نيامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفا متكى به شواهد تاريخى حرف بزند، شايد بتواند ادعا كند كه اين جريان ، حتى در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلكه ادامه يى بود از آنچه كه در دوران نهضت پيامبر- يعنى دوران مكه - وجود داشت .
    بعد از آن كه خلافت در زمان عثمان - كه از بنى اميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - كه در آن وقت ، نابينا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسيد: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد كه فلانى و فلانى و فلانى . وقتى كه خاطر جمع شد همه خودى هستند و آدم بيگانه يى در جلسه نيست ، به آنها خطاب كرد و گفت :تلقفنها تلقف الكرة .
    (13) يعنى مثل توپ ، حكومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سنى و شيعه نقل كرده اند. اينها مسايل اعتقادى نيست و ما اصلا از ديدگاه اعتقادى بحث نمى كنيم ؛ يعنى من خوش ندارم كه مسايل را از آن ديدگاه بررسى كنم ؛ بلكه فقط جنبه ى تاريخى آن رامطرح مى كنم . البته ابوسفيان در آن وقت ، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح يا مشرف به فتح . اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. اين جريان ، در زمان امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جريانى بود كه به شكل معاوية بن ابى سفيان ، در مقابل امام حسن مجتبى (ع ) ظاهر شد. اين جريان ، معارضه راشروع كرد؛ راه را بر حكومت اسلامى - يعنى اسلام به شكل حكومت - بريد و قطع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آن جايى كه عملا مانع از پيشروى آن جريان حكومت اسلامى شد.
    صلح امام حسن ، صد در صد منطبق بر استدلال منطقى
    در باب صلح امام حسن عليه السلام ، اين مساءله را بارها گفته ايم و در كتابها نوشته اند كه هر كس - حتى خود امير المؤ منين عليه السلام - هم اگر به جاى امام حسن مجتبى عليه السلام بود و در آن شرايط قرار مى گرفت ، ممكن نبود كارى بكند، غير از آن كارى كه امام حسن كرد. هيچ كس ‍ نمى تواند بگويد كه امام حسن ، فلان گوشه ى كارش سؤ ال برانگيز است . نه ، كار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقى غير قابل تخلف منطق بود.
    در بين آل رسول خدا(صلى الله عليه و اله و سلم )، پر شورتر از همه كيست ؟ شهادت آميزترين زندگى را چه كسى داشته است ؟ غيرتمندترين آنها براى حفظ دين در مقابل دشمن ، براى حفظ دين چه كسى بوده است ؟ حسين بن على عليه السلام شريك بودند. صلح را تنها امام حسن نكرد؛ امام حسن و امام حسين اين كار را كردند؛ منتها امام حسن عليه السلام جلو بود و امام حسين عليه السلام پشت سر او بود.
    امام حسين عليه السلام ، جزو مدافعان ايده ى صلح امام حسن عليه السلام بود. وقتى كه در يك مجلس خصوصى ، يكى از ياران نزديك - از اين پرشورها و پرحماسه ها - به امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) اعتراضى كرد، امام حسين با او برخورد كردند:فغمزالحسين فى وجه حجر.
    (14) هيچ كس نمى تواند بگويد كه اگر امام حسين به جاى امام حسن بود، اين صلح انجام نمى گرفت . نخير، امام حسين با امام حسن بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن عليه السلام هم نبود و امام حسين عليه السلام تنها بود، در آن شرايط، باز هم همين كار انجام مى گرفت و صلح مى شد.
    صلح ، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گزيرى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم (شيخ راضى آل ياسين )(رضوان الله تعالى عليه )، در اين كتاب (صلح الحسن ) - كه من بيست سال پيش ، آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مى كند كه اصلا جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نيست ؛ كشته شدن با شرايطى ، شهادت است . آن شرايط، در آن جا نبود و اگر امام حسن عليه السلام
    در آن روز كشته مى شدند، شهيد نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرايط، حركت مصلحت آميزى انجام بدهد كه كشته بشوند و اسمش شهادت باشد و انتحار نكرده باشد.


    30051311531226880279



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در زمان امام مجتبى ، تفكر انقلابى اسلامى ، دوباره بهشكل نهضت درآمد
    راجع به صلح ، از ابعاد مختلف صحبت كرديم ؛ اما حالا مساءله اين است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، كار به شكل هوشمندانه و زيركانه تنظيم شد كه اسلام و جريان اسلامى ، وارد كانال آلوده يى كه به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. اين ، هنر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بود. امام حسن مجتبى كارى كرد كه جريان اصيل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان امير المؤ منين و زمان خود او رسيده بود - در مجراى ديگرى ، جريان پيدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت - زيرا ممكن نبود - لااقل دوباره به شكل نهضت جريان پيدا كند. اين ، دوره ى سوم اسلام است .
    اسلام ، دوباره نهضت شد. اسلام ناب ، اسلام اصيل ، اسلام ظلم ستير، اسلام سازش ناپذير، اسلام دور از تحريف و مبرا از اين كه بازيچه ى دست هواها و هوسها بشود، باقى ماند؛ اما در شكل نهضت باقى ماند. يعنى در زمان امام حسن (عليه الصلاة و السلام )، تفكر انقلابى اسلامى - كه دوره يى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسيده بود - دوباره برگشت و يك نهضت شد. البته در اين دوره ، كار اين نهضت ، به مراتب مشكلتر از دوره ى خود پيامبر بود؛ زيرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند؛ در حالى كه از مذهب نبودند. مشكلى كار ائمه ى هدى (عليهم السلام )، اين جا بود.
    البته من از مجموعه ى روايات و زندگى ائمه (عليهم السلام ) اين طور استنباط كرده ام كه اين بزرگواران ، از روز صلح امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) تا اواخر، دايما در صدد بوده اند كه اين نهضت را مجددا به شكل حكومت علوى و اسلامى در بياورند و سرپا كنند. در اين زمينه ، رواياتى هم داريم . البته ممكن است بعضى ديگر، اين نكته را اين طور نبينند و طور ديگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخيص من اين است . ائمه مى خواستند كه نهضت ، مجددا به حكومت و جريان اصيل اسلامى تبديل بشود و آن جريان اسلامى كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهاى هواهاى نفسانى دور است ، روى كار بيايد؛ ولى اين كار، كار مشكلى است .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    30051311531226880279
    نياز جوامع اسلامى ، شناسايى اصالتهاى اسلام از لابلاى حرفهاى گوناگون
    در دوران دوم نهضت - يعنى دوران خلافت خلفاى سفيانى و مروانى و عباسى - مهمترين چيزى كه مردم احتياج داشتند، اين بود كه اصالتهاى اسلام و جرقه هاى اسلام اصيل و قرآنى را در لابلاى حرفهاى گوناگون و پراكنده ببينند و بشناسند و اشتباه نكنند. بى خود نيست كه اديان ، اين همه روى تعقل و تدبر تكيه كرده اند. بى خود نيست كه در قرآن كريم ، اين همه روى تفكر و تعقل و تدبر انسانها تكيه كرده شده است ؛ آن هم درباره ى اصيلترين موضوعات دين ، يعنى توحيد.
    توحيد، فقط اين نيست كه بگوييم كه خدايى هست ، آن هم يكى است و دو نيست . اين ، صورت توحيد است . باطن توحيد، اقيانوس بيكرانه يى است كه اولياى در آن غرق مى شوند. توحيد، وادى بسيار با عظمتى است ؛ اما در چنين وادى با عظمتى ، باز از مؤ منين و مسلمين و موحدين خواسته اند كه با تكيه به تفكر و تدبر و تعقل ، پيش بروند. واقعا هم عقل و تفكر مى تواند انسان را پيش ببرد. البته در مراحل مختلف ، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزشهاى اولياى خدا، تجهيز و تغذيه مى شود؛ ليكن بالاخره آنچه كه پيش مى رود، عقل است . بدون عقل ، نمى شود هيچ جا رفت . ملت اسلامى ، در تمام دوران چند صد ساله يى كه چيزى به نام خلافت ، بر او حكومت مى كرد، يعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسى ، باز در گوشه و كنار، چيزهايى به نام خلافت وجود داشت ؛ مثل زمان مماليك در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى ديگر) آن چيزى كه مردم احتياج داشتند بفهمند، اين بود كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آيا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى واحاديث مسلمه راجع به اولياى امور، با واقعيت موجود تطبيق مى كند، يا نه . اين ، چيز خيلى مهمى است .
    به نظر من ، امروز هم مسلمانان همين را كم دارند. امروز، جوامع اسلامى و كسانى كه گمان مى كنند در نظامهايى كه امروز در دنيا به نام اسلام وجود دارد، تعهدى دارند؛ مثل بسيارى از علما و متدينان ، بسيارى از توده هاى مردم ، مقدسان و غير مقدسان - به آنهايى كه لااباليند و به فكر حاكميت دين نيستند و تعهدى براى خودشان قايل نمى باشند، كارى نداريم و فعلا در اين بحث ، وارد نيستند - اگر اينها فقط فكر كنند ببينند، آيا آن نظامى كه اسلام خواسته ، آن مديريتى كه اسلام براى نظام اسلامى خواسته - كه اين دومى آسان تر است - با آنچه كه آنها با آن روبرو هستند، تطبيق مى كند يا نه ، برايشان مساءله روشن خواهد شد.


    30051311531226880279


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مردم عادت داده مى شدند كه هيچ چيرى بر خلافميل خليفه بر زبان نياورند
    دوران خلافت مروانى و سفيانى و عباسى ، دورانى بود كه ارزشهاى اسلامى از محتواى واقعى خودشان خالى شدند. صورتهايى باقى ماند؛ ولى محتواها، به محتواهاى جاهلى و شيطانى تبديل شد. آن دستگاهى كه مى خواست انسانها را عاقل ، متعبد مومن آزاد، و دور از آلايشها، خاضع عندالله و متكبر در مقابل متكبران تربيت كند و بسازد - كه بهترينش ، همان دستگاه مديريت اسلامى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود - به دستگاهى تبديل شد كه انسانها را با تدابير گوناگون ، اهل دنيا و هوى و شهوات و تملق و دورى از معنويات و انسانهاى بى شخصيت و فاسق و فاسدى مى ساخت و رشد مى داد. متاسفانه در تمام دوران خلافت اموى و عباسى ، اين طور بود.
    در كتابهاى تاريخ ، چيزهايى نوشتند كه اگر بخواهيم آنها را بگوييم ، خيلى طول مى كشد از زمان خود معاويه هم شروع شد. معاويه را معروفش كردند، يعنى مورخان نوشتند كه او آدمى حليم و با ظرفيت بوده و به مخالفانش ‍ اجازه مى داده كه در مقابلش حرف بزنند و هر چه مى خواهند، بگويند البته در برهه يى از زمان و در اوايل كارش ، نوشته اند: اين كه او چه طور اشخاص ‍ و روسا و وجوه و رجال را وادار مى كرد كه از عقايد و ايمان خودشان دست بكشند و حتى در راه مقابله با حق ، تجهيز بشوند.
    اينها را خيليها ننوشته اند. البته باز هم در تاريخ ثبت است و همينهايى را هم كه ما الان مى دانيم باز يك عده نوشته اند.
    مردمانى كه در آن دستگاهها پرورش پيدا مى كردند عادت داده مى شدند كه هيچ چيزى را برخلاف ميل و هواى خليفه ، بر زبان نياورند، اين ، چه جامعه يى است ؟! اين ، چه طور انسانى است ؟! اين چه طور اراده ى الهى و اسلامى در انسانهاست كه بخواهند مفاسد را اصلاح كنند و از بين ببرند و جامعه را جامعه يى الهى درست كند آيا چنين چيزى ممكن است ؟ ((جاحظ)) و يا شايد ((ابوالفرج اصفهانى )) نقل مى كند كه معاويه در دوران خلافتش ، با اسب به مكه مى رفت . يكى از رجال آن روز هم در كنار او بود. معاويه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اينها هم عده يى مى آمدند. معاويه صحبت با آن شخص بود. پشت سر اينها هم عده يى مى آمدند. معاويه مفاخر اموى جاهلى خودش را نقل مى كرد كه در جاهليت ، اين جا اين طورى بود، آن طورى بود، پدر من - ابوسفيان - چنين كرد، چنان كرد بچه ها هم در مسير، بازى مى كردند و ظاهرا سنگ مى انداختند. در اين بين ، سنگى به پيشانى كسى كه كنار معاويه اسب مى راند و حركت مى كرد، خورد و خون جارى شد. او چيزى نگفت و حرف معاويه را قطع نكرد و تحمل كرد. خون ، روى صورت و محاسنش ريخت . معاويه همين طور كه سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف اين برگشت و ديد خون روى صورت اوست . گفت : از پيشانى تو خون مى ريزد. آن فرد، در جواب معاويه گفت : خون ؟! از صورت من ؟! كو؟ كجا؟ وانمود كرد كه از بس مجذوب معاويه بوده ، خوردن اين سنگ و مجروح شدن پيشانى و ريختن خون را نفهميده است ! معاويه گفت : عجب ، سنگ به پيشانيت خورده ، ولى تو نفهميدى ؟! گفت : نه ، من نفهميدم . دست زد و گفت : عجب خون ؟! بعد به جان معاويه و يا به مقدسات قسم خورده كه تا وقتى تو نگفتى ، شيرينى كلام تو نگذاشت كه بفهمم خون جارى شده است ! معاويه پرسيد: سهم عطيه ات در بيت المال ، چقدر است ؟ مثلا گفت : فلان قدر. معاويه گفت : به تو ظلم كرده اند، اين را بايد سه برابر كنند! اين ، فرهنگ حاكم بر دستگاه حكومت معاويه بود.




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    كارها در دست متملقان خلفا بود
    كسانى كه در اين دوران ، تملق روسا و خلفا را مى گفتند، كارها در دست آنها بود. كارها براساس صلاحيت و شايستگان واگذار نمى شد. اصولا عرب ، به اصل و نسبت خيلى اهميت مى دهد. فلان كس ، از كدام خانواده است ؟ پدرانش ، چه كسانى بودند؟ اينها حتى رعايت اصل و نسب را هم نمى كردند. ((خالدبن عبدالله قصرى )) نوشته اند كه كسى بود كه مى گفت ، خلافت از نبوت بالاتر است : ((كان يفضل الخلافة على النبوة ))! استدلال هم مى كرد و مى گفت : وقتى شما به مسافرت برويد، كسى را به عنوان خليفه و جانشين خودتان مى گماريد كه به كارهاى خانه و دكانتان رسيدگى كند؛ اين خليفه است . بعد كه به مسافرت رفتيد، مثلا كاغذى هم مى فرستيد و پيغامى هم به يك نفر مى دهيد كه مى آورد؛ آن رسول است . حالا كدام بالاتر است ؟! كدام به شما نزديكتر است ؟! آن كس كه شما را در راءس ‍ خانوادتان گذاشتيد، يا آن كس كه يك كاغذ داده ايد، تا براى شما بياورد؟! بااين استدلال عوامانه ى ابلهانه ، مى خواست ثابت بكند كه خليفه از پيامبر بالاتر است ! به چنين آدمى كه چنين ايده يى را تبليغ مى كرد، پاداش ‍ مى داد.
    در زمان عبدالملك و بعضى پسرهاى او، يك نفر به نام يوسف بن عمر ثقفى را مدتهاى مدير بر عراق گماشتند. او سالها حاكم و والى عراق بود. اين شخص ، آدم عقيده يى بدختى بود كه از عقيده يى بودنش ، چيزهايى نقل كرده اند. مرد كوچك جثه و كوچك اندامى بود كه عقده ى كوچكى جثه ى خودش را داشت . وقتى كه پارچه يى به خياط مى داد تا بدوزد، از خياط سؤ ال مى كرد كه آيا اين پارچه به اندازه ى تن من است ؟ خياط به اين پارچه نگاه كرد و اگر مثلا مى گفت اين پارچه براى اندام شما اندازه است و بلكه زياد هم مى آيد، فورا پارچه را از اين خياط مى گرفت و دستور مى داد كه او را مجازات هم بكنند! خياطها اين قضيه را فهميده بودند. به همين خاطر، وقتى پارچه يى را به خياط عرضه مى كرد و مى گفت براى من بس ‍ است يا نه ، خياط نگاه مى كرد و مى گفت نه ، اين پارچه ظاهرا براى هيكل و جثه ى شما كم بيايد و بايد خيلى زحمت بكشيم ، تا آن را مناسب تن شما در بياوريم ! او هم با اين كه مى دانست خياط دروغ مى گويد، ولى خوشش ‍ مى آمد؛ اين قدر احمق بود! و همان كسى است كه زيدبن على (عليه الصلاة و السلام ) را در كوفه به شهادت رساند. چنين كسى ، سالها بر جان و مال و عرض مردم مسلط بود. نه يك اصل و نسب درستى ، نه يك سواد درستى ، نه يك فهم درستى داشت ؛ ولى چون به راءس قدرت وابسته بود، به اين سمت گماشته شده بود. اينها آفت است . اينها براى يك نظام ، بزرگترين آقتهاست .




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نهضت اسلامى ايران ، انفجارى در عصر ماديگرايى
    در همين مقطع كه همه ى محاسبات مادى نشان مى داد كه آينده ى بشريت آن است ، ناگهان حادثه يى اتفاق افتاد. اين حادثه ، در اول توجه دنيا را خيلى هم به خودش جلب نكرد؛ اما برخلاف انتظار تفسير كنندگان و بينندگان ، روز به روز حجم و معنا و محيط تسلط و تصرف او وسيعتر شد و ناگهان به يك انفجار در يك نقطه ى عالم منتهى گرديد. آن وقت ، صاحبان قدرت جهانى احساس كردند كه تا حالا در ارزيابى اين پديده اشتباه مى كردند. به فكر علاج افتادند، ولى ديگر نتوانستند. آن حادثه چيست ؟ حادثه ى نهضت روحانيت و نهضت دين در ايران در سال 1341.
    آن روزى كه اين حادثه اتفاق افتاد، كسى در دنيا براى آن اهميتى قايل نشد. حتى آن وقتى كه پانزده ى خردادى به وجود آمد و آن كشتار و آن مسايل اتفاق افتاد، در دنيا آن قدر انعكاسى پيدا نكرد. نه كسى را خيلى اميدوار كرد، نه كسى را خيلى ترساند. شعله يى بود، بعد هم ديدند مثل اين كه فروكش كرد. مانند آن كه شعله ى تراشه و پوشال و تركه و كارتن و مقوا، يك مرتبه مى گيرد و بعد از چند لحظه هم فرو مى نشيند و همه خيال مى كنند تمام شد؛ غافل از اين كه آن هيزمها و كنده هاى بسيار قطور و آتشدار، زير اين شعله ها بود. آنها گرفته ، كسى هم درست ملتفت نيست و لحظه به لحظه هم آتش ماندگار و دير پا توليد مى كند. اين آتشها توليد شد، تابه بيست و دوم بهمن و تشكيل جمهورى اسلامى رسيد و ناگهان كشورى براساس دين و معنويت ايجاد شد كه ديگر وقت گذشته بود. يعنى به مجردى كه اين نظام به وجود آمد، براى دشمنان دين و معنويت ، كار از كار گذشت و هر چه ضربت زدند و مظلومش كردند، نفوذ معنويش و توجه دلهاى مسلمين در دنيا به آن بيشتر شد. آتشهايى در اين جا و آن جا گرفت و شايد بعضى هم خودشان درست ندانند كه از كجا سرچشمه گرفت . در خبرها ديديد و شنيديد كه در آفريقا و منطقه فرانسوى زبان شمال آن - كه متاءسفانه اروپاييها از لحاظ فرهنگ هم در آن جا خيلى سرمايه گذارى و نفوذ كرده اند - چه وقايعى رخ داد.
    (17) من از نزديك ، وضع مردم و مسلمانى مردم را- تا آن جايى كه به آنها تحميل شده - ديده ام كه چگونه است . در شرق دنياى اسلام (هند و كشمير و تركستان شرقى ) هم احساسات مسلمين را مى بينيد.
    ديگر كار از كار گذشته است ؛ يعنى آن جريانى كه اوج پيدا مى كرد، قطع شد. من و شما در لحظه ى اين قطع قرار گرفتيم .
    ثم جعلنا خلائف فى الارض (18). من و شما همان كسانى هستيم كه اگر درست حركت كنيم ، عمل و تصميم و قاطعيت و اراده مان خواهد توانست اين راه را ترسيم كند و ماندگارى و سلامت آن را تضمين نمايد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    30051311531226880279
    معنويت حق خود را از اقتدار جهانى در دنيا به دست خواهد آورد.
    اين را بدانيد كه وضع دنيا عوض خواهد شد و معنويت ، حق خود را از اقتدار جهانى در دنيا به دست خواهد آورد. هيچ ترديدى در اين نيست . اين ديگر امكان ندارد كه قدرتهاى بزرگ مثل امريكا و غيره ، فرض كنند كه اين حركت شتابنده معنويت را در دنيا از بين خواهند برد. هر كارى با نظام جمهورى اسلامى بكنند، بازتاب مظلوميت اين نظام و ايستادگى و مقاومتش ، تاثير برانگيزاننده تر و زنده كننده ترى در سطح دنياى اسلام خواهد داشت و كسانى را برخواهد انگيخت ؛ كما اين كه تا امروز هر حادثه يى همين گونه بوده است .
    جنگ را بر ما تحميل كردند. ما از جنگ ضربات مادى و معنوى زيادى ديديم ، اما خسارت نكرديم ؛ زيرا با وجود اين ضربات ، اسلام عزيز شد و همه در دنيا فهميدند كه اگر ملتى مومن شد و به خدا و قرآن و روز جزا معتقد گرديد و جوانانش در ميدان جنگ ، اين گونه با مظلوميت جنگيدند، تا حدى كه دشمن را ناكام كردند، سربلند و پيروز است . همه قدرتهاى دنيا دستشان را روى هم گذاشتند، تا بتوانند به قصد ساقط كردن نظام اسلامى ، بخشى از اين كشور را جدا كنند و تماميت اراضى ايران را از بين بردند؛ ولى نتوانستند اين ، شكست قدرتهاى بزرگ نيست ؟ اين ، غلبه و عزت و توانايى ملت ما نيست ؟
    امروز، هم اروپاييها و هم امريكاييها و هم روسها و هم خيلى از كشورهاى ديگر - كه مى دانستيم به عراق كمك مى كنند و خيلى از كشورها را هم كه نمى دانستيم - خودشان اعتراف مى كنند كه در طول جنگ ، چه قدر به عراق كمك كرده اند. يعنى ناتو، امريكا و ورشو - سه محور اصلى قدرت نظامى - دست روى دست هم گذاشتند و به يك طرف كمك كردند، تا آن طرف ديگر را شكست بدهد و او را به عقب بنشاند و حكومتش را ساقط و سرزمينش را تجزيه كند؛ ولى نتوانستند. اين ، واقعا خيلى عظمتى است ؛ عظمت اسلام . پس ، اسلام در اين جنگ عزيز شد و مسلمانان فهميدند كه اسلام با يك ملت چه مى كنند
    (19).

    30051311531226880279



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    انقلاب روسيه به خاطر كمبود نان بود!!
    شايد بتوانم بگويم كه سرگذشت همه انقلابهاى دوران انقلابات - يعنى قرن بيستم - را خوانده ام و يادم نمى آيد كه ماجراى يكى از انقلابهاى اين كشورها را نخوانده و ندانسته باشم . از انقلاب كشور روسيه و شوروى گرفته ، تا آنچه كه در هند و مصر و كشورهاى امريكاى لاتين و ديگر كشورهاى آفريقايى و آسيايى پيش آمد.
    در هيچ كدام از اين كشورها، آن حادثه يى كه در ايران اتفاق افتاد، اتفاق نيفتاد. اسم همه اينها، انقلاب بود. يعنى مثلا انقلاب در ايران و انقلاب در شوروى ، واقعا مشترك لفظى است ، ولى اصلا يك كار انجام نشده ؛ دو كار انجام شده است . آنچه كه در ايران اتفاق افتاد، با آنچه كه در كشور شوروى در سال 1917 اتفاق افتاد و منجر به انقلاب ماركسيستى و كمونيستى شد، بكلى متفاوت است . البته اينها مشتركات و وجوه تشابهى با هم دارند؛ اما حقيقتشان يك چيز نيست .
    حالا اگر من بخواهم وارد اين بحث بشوم و فرقهايش را بگويم ، مى ترسم از اصل مطلب دور بمانم . اگر بخواهيم اجمالا مطرح كنيم ، بايد بگوييم در آن انقلابى كه در كشور شوروى اتفاق افتاد، محور و عامل قضيه ، عبارت از حزب يا تشكيلاتى بود كه با ايدئولوژى و تفكر خاصى ، در راس و رهبرى كشور قرار داشت . آنها سالها كار كردند، بعد هم آمدند وارد ميدان شدند و در حقيقت روى يك حركت مردمى اثر گذاشتند و بعد هم از آن حركت مردمى ، بل گرفتند.
    بنابراين ، استفاده واقعى را آنها بردند كه در راس كار آمدند و حكومت كردند. آنها در مقابل مردم هم هيچ تعهدى نداشتند. اصلا از اول ، به مردم اجازه نفس كشيدن ندادند. در ايدئولوژيشان هم اين هست ؛ ديكتاتورى پرولتاريا. يعنى آن قوه - به قول و ادعاى آنها - كارگرى كه در راس كار قرار مى گيرد، اصلا ديكتاتورى مى كند و به كسى اجازه نفس كشيدن نمى دهد. آن كه فعال ما يشاء است ، همان راس قدرت و هيات حاكمه مى باشد كه عبارت از يك حزب است .
    واقعا مردم در انقلاب روسيه و در كنار حزب ، چه كاره بودند؟ قضيه اين بود كه قبل از حكومت كمونيستها، حكومت معروف تزارها در راس كار قرار داشت كه زياد فساد و ظلم مى كرد، ولى در عين حال مردم زندگى مى كردند؛ يعنى هيچ نشانه يى از اين كه بناست اين اوضاع تغيير كند، وجود نداشت . حادثه يى پيش آمد كرد كه عبارت از كمبود نان بود. حالا تشكيلات دولتى ، يا خيانت كردند و يا بى عرضگى نشان دادند. البته در بحبوحه ى جنگ بين المللى اول بود و حكومت روسيه با آلمان و اتريش و آن گروه جنگ بين المللى اول مى جنگيد. ناگهان ، اين طرف ، كمبود نان پيدا شد و در شهر مسكو نان كم آمد و مردم به خاطر گرسنگى ، از خانه ها بيرون آمدند. اين ، واقعيت و متن تاريخ است و ادعا نيست . آن حزب هم از بلبشوى اوضاع جنگ استفاده كرده بود و كسانى را به داخل كشور فرستاده بود. تا ديدند كه قضيه اين طورى است ، به مساءله رنگ سياسى دادند و جنجالى درست كردند. بعد هم با طرح شعارها و هدايت حزبى ، مردمى را كه براى نان - نان به معناى واقعى ، يعنى قرص نان - شورش كرده بودند، عليه حكومت تحريك كردند. به عبارت ديگر، اگر در آن جا نان پيدا مى شد و به مردم مى دادند مى خوردند، شورش تمام شده بود! اين ، حادثه ى روسيه بود.
    چه قدر خطا مى كنند كسانى كه وقتى مى خواهند انقلاب اسلامى را تحليل كنند، مى روند از سوابق و اندوخته هاى ذهنى خودشان نسبت به انقلابهاى ديگر استفاده مى كنند، تا اين انقلاب را تحليل كنند؛ در حالى كه اصلا اين انقلاب ، با آن ابزارها قابل تحليل نيست . در انقلاب روسيه ، قضيه ى نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحريك كردند. پيداست كه يك گروه متشكل سياسى ايدئولوژى دار زرنگ كهنه كار و سابقه دار در مبارزه ، وقتى بخواهند يك عده مردم را آنتريك كنند، راه بيندازند، به آنان شعار ياد بدهند و سياستشان بكنند، راحت مى توانند. زمينه ى مردم آماده بود، اينها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان هم كندند و استفاده بردند. اين ، انقلاب شد! غالب انقلابهايى كه در دنيا اتفاق افتاده ، يا چيزى شبيه اين است - حتى با نقش كمترى براى مردم - يا يك كودتاست .
    (20)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    30051311531226880279
    داستان عجيب حضرت سليمان و شكستن شيشه غرور بلقيس !
    در اين سوره ى مباركه نمل ، من تاءمل مى كردم . ماجراى سليمان پيامبر (على نبينا و عليه السلام ) كه در اين سوره ، مقدارى از آن ذكر شده ، خيلى عجيب است . تقريبا همه ى قضايا، دور همين محور دور مى زند. سوره ، با ماجراى موسى شروع مى شود و به فرعون - كه علو و استكبار فرعونى را ذكر مى كند- منتهى مى شود. يعنى اين كه يك انسان ، به قدرت و عزت ظاهرى خود، آن قدر ببالد كه دنيايى از او به وجود بيايد كه از فرعون به وجود آمد. بلافاصله وارد قضاياى سليمان و داود مى شود: و لقد اتينا داود و سليمان علما.(24)خداى متعال ، علم و ملك و قدرت را به اينها داد؛ تا جايى كه سليمان به مردمى كه در اطرافش بودند، خطاب كرد و گفت :و اوتينا من كل شى ء.(25) همه امكاناتى كه براى يك قدرت يگانه لازم است ، خداى متعال به سليمان عطا كرده بود. ملك سليمانى ، حكومت سليمانى ، محصول تلاش چند صد ساله ى بنى اسراييل است ؛ يعنى حق ، همان حقى كه موسى آن را بر فرعون عرضه كرد. آن كلمه ى توحيدى كه در بنى اسراييل ، ساليان درازى تعقيب شد، مظهر حكومت اين حق و كلمه ى توحيد، حكومت داود است و بعد از او، حكومت سليمان پيامبر كه حكومت عجيبى است .
    تمام داستان سليمان ، از اول تا آخر - تقريبا آن مقدارى كه خداى متعال در اين سوره ذكر مى كند - پيرامون اين نكته است كه اين انسان مقتدر عظيم الشاءنى كه نه فقط كليدهاى قدرت مادى و معمولى و عادى ، بلكه كليدهاى قدرت معنوى و همچنين كليدهاى قدرت غير معتاد و غير معمولى ، در اختيار او بوده و يك قدرت بى نظير داشته كه هيچ كسى قبل از سليمان و بعد از سليمان ، به چنين حكومت و قدرتى نرسيده ؛ در اوج اين قدرت ، اين انسان در مقابل پروردگار عالم ، خاضع و خاشع است : ((نعم العبد انه اواب ))
    (26) در آيات متعددى از قرآن - چه در سوره ى نمل ، چه در سوره ى سبا، چه در سوره ى صاد، چه در سوره ى بقره - پروردگار عالم ، از سليمان اسم آورد و او را به عنوان ((اواب )) و بنده يى كه براى خدا تواضع مى كند و به خدا بر مى گردد و همه ى امور خود را به خدا محول مى نمايد، توصيف مى كند.
    در اين بخش از داستان سليمان هم كه در سوره ى نمل آمده ، همين طور است . اول ، از داستان مورچه ها شروع مى كند حتى اذا اتو وادالنمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان و جنوده .
    (27) سخن مورچه يى به مورچه هاست كه مى گويد:و هم لايشعرون .(28) يعنى سپاهيان سليمان ، در حالى كه آنها نمى دانند و نمى فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نكنند. سليمان پيامبر، اين سخنان را مى فهمد. اين ، قدرت الهى است . حالا اين پيامبر، چگونه اين امواجى را كه از مورچه ها ساطع مى شود و و سيله ى ارتباط يك مورچه با مورچه هاى ديگر است و براى انسان غير قابل فهم و درك ، درك مى كند؟ اين ، جزو قدرتهاى الهى است كه علمنا منطق الطير.(29) سليمان پيامبر، سخن گفتن پرندگان را درك مى كند. اينها چيزهايى است كه هر چه علم پيشتر مى رود و خصوصياتى از پرندگان و جانوران و گياهان را براى ما روشن مى كند، بيشتر قابل فهم و قابل قبول مى شود.
    يك روز بود كه هر كدام از اين حرفها مطرح مى شد، ذهن مادى مردم و حتى علما، آن را رد مى كرد. تقريبا در حدود صد سال پيش ، مفسران و روشنفكرانى با تفكرات صد در صد مادى و نفى معنويت ، در هند و مصر بودند كه با افكار قرن نوزدهمى اروپا، ماءنوس و آشنا بودند. اينها هر چيزى از اين قبيل را ديدند به معناى ديگرى حمل كردند؛ در حالى كه هيچ احتياجى به اين نيست . پيشرفت دانش ما، چيزهاى زيادى از اين قبيل راثابت كرده كه مى شود فهميد. ادعا كرده اند كه آنها را هم فهميده اند و قابل درك است ! على اى حال ، قرآن ناطق صريح ، جاى شبهه يى ندارد و ما آن را قبول داريم و اين معنا، براى ما قابل فهم است .
    بعد از آن كه آن قدرت عظيم ، سخن مورچه را مى شنود،فتبسم ضاحكا من قولها:
    (30) از سخن مورچه تبسم مى كند! اين ، يك چيز خيلى شيرين و سمبليك است . مورچه ، مظهر ضعف و خردى و حقارت است و سليمان ، مظهر قدرت انسانى و مظهر عظمت است . از اين عظمت ، بيشتر نمى شود. در مقابل سخن طعن آميز حقيرترين موجودات ، خشمناك نمى شود و در صدد مقابله و انتقام بر نمى آيد. اين ، روحيه ى خيلى عجيبى است . البته در پيامبر، چنين روحيه هايى قابل تصور است ؛ اما براى انسانهاى معمولى ، اين مقدار حلم و ظرفيت روحى ميسور نيست .
    نكته يى در همين داستانهاى مربوط به سليمان پيامبر هست كه در قرآن كريم ، روى آن تكيه شده و قابل توجه است . آن نكته هم در همين روال مى باشد. عرض كردم كه اين بخش مربوط به سليمان در اين سوره ، كاءنه همه اش در اطراف همين قضيه است ؛ يعنى نشان دادن اين كه انسانهاى قدرتمند، چگونه ممكن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نببنند، حيثيت و منيت خود را به حساب نياورند، در مقابل خدا هيچ باشند و چگونه اين ، مايه ى كمال انسانى است . سعى شده ، اين نشان داده بشود.
    وتى سليمان اطلاع پيدا كرد كه حكومت ملكه ى سبا - بلقيس - وجود دارد، پيغام فرستاد كه الا تعلوا على واتونى مسلمين .
    (31) يعنى اين قدرت فايقه ى الهى ، همه ى قدرتهاى فرعونى و شخصى و شيطانى را از بين مى برد و همه را در مقابل خداى متعال تسليم مى كند. شهر سبا، حدودا محلى در يمن يا نزديك شمال آفريقا بوده كه البته محل دقيق آن ، مورد اختلاف است . سليمان به بلقيس پيغام مى دهد كه بايستى در مقابل قدرت سليمانى تسليم بشويد. بلقيس ، هديه يى به خدمت سليمان مى فرستد؛ ولى سليمان هديه ى آن را رد مى كند. نشان مى دهد كه مساءله ، مساءله ى مبادلات مالى و معامله نيست ؛ مساءله ى ايمان و تسليم در مقابل خداست .
    وقتى بلقيس وارد منطقه ى قدرت سليمان و مشرف به قصر او مى شود، سليمان دستور مى دهد كه يك قصر و ايوان و مححل معظمى از جنس ‍ شيشه درست كنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختيار سليمان بود:يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل .
    (32) قصر يا ايوان با عظمتى از جنس شيشه درست كردند. وقتى كه بلقيس خواست وارد آن مححوطه بشود، از شفافيت اين شيشه ها، خيال كرد اينها آب است . و چون ناچار كه وارد بشود - گفته بودند كه بايد وارد بشوى - لباسش را بلند كرد كه به آب تر نشود. وقتى لباسش را بلند كرد، سليمان به او گفت :انه صرح ممرد من قوارير:(33) اينها آب نيست ، شيشه است . برو، نمى خواهد لباست را بلند كنى !
    در اين جا، اين عظمت سليمانى - كه علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چيز را جمع كرده بود و در اختيارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقيس را شكست و آن مانع اصلى براى اسلام و مسلمان شدن و ايمان آوردن او را از سر راه برداشت . به هر حال ، او هم پادشاه و فرد قدرتمندى بود. وقتى قدرتمندان در مقابل يكديگر قرار مى گيرند، بيشتر تكبر مى ورزند و روح كبر آلود و آن نفس سركش خودشان را بيشتر ميدان و پرورش مى دهند؛ معارضه است ديگر. در مقام معارضه ، خصوصيت فرعونى انسان ، بيشتر ظاهر مى شود. با اين وضعيت ، ممكن نبود كه بلقيس ايمان بياورد. اگر ايمان هم مى آورد، ايمان ظاهرى و از روى ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت ، در باطنش اجازه نمى داد كه او ايمان بياورد. وقتى در مقابل اين عظمت قرار گرفت - عظمتى كه در كمال قدرت و پيچيدگى ، در يك انسان جمع شده است ؛ اما در عين حال ، اين انسان خودش را بنده ى خدا مى داند - ناگهان آن شيشه ى عجب و غرور درون بلقيس شكسته شد؛قالت رب انى ظلمت نفسى .
    (34) بعد از آن كه اين آيت عظيم را ديد، اين جا بود كه بلقيس ، زبان به مناجات پروردگار باز كرد و گفت : پروردگارا! من به خودم ظلم كردم .واسلمت مع سليمان .(35) از روى دل ، اسلام آورد؛ يعنى آن مانع برطرف شد.
    در اين جا هم خداى متعال نشان مى دهد كه يك انسان ، مادامى كه اسير طلسم كبر و كبريايى و جبروت درونى خودش است ، ممكن نيست ايمان بياورد. وقتى اين طلسم شكست ، ايمان آوردن او هم آسان مى شود. اين ، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است . تمام مشكلاتى كه در دنيا پيدا شده ، به خاطر همين كبرياييها پيدا شده است . افرادى كه امروز در دنيا داراى قدرت هستند - قدرتهاى بزرگ پوشالى ، قدرتهايى كه هيچ چيز نيست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاك سياه نشسته اند. امروز يك سلطان است ؛ اما دو روز بعد، يك هفته ى بعد، موجود عاجز و ناتوانى است كه قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه قدر تاريخ از اين قضايا پر است . اين ، چه قدرتى است ؟ اين ، چه جبروتى است كه انسان به آن بنازد و ببالد؟
    (36)


    49  4


    30051311531226880279


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    30051311531226880279
    حق عظيم امام مجتبى (ع ) بر بقاى اسلام
    اين جريان ، همين طور ادامه پيدا كرد. در كنار اين ، جريان مسلمانى اصيل ، جريان اسلام ارزشى ، جريان اسلام قرآنى - كه هيچ وقت با آن جريان حاكم ، اما ضد ارزشها كنار نمى آيد - نيز ادامه پيدا كرد كه مصداق بارز آن ، ائمه ى هدى (عليهم الصلاة و السلام ) و بسيارى از مسلمانان همراه آنان بودند. به بركت امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، اين جريان ارزشى نهضت اسلامى ، اسلام را حفظ كرد. اگر امام مجتبى اين صلح را انجام نمى داد، آن اسلام ارزشى نهضتى باقى نمى ماند و از بين مى رفت ؛ چون معاويه بالاخره غلبه پيدا مى كرد.
    وضعيت ، وضعيتى نبود كه امكان داشته باشد امام حسن مجتبى (عليه السلام ) غلبه پيدا كند. همه ى عوامل ، در جهت عكس غلبه ى امام مجتبى (عليه السلام ) بود. معاويه غلبه پيدا مى كرد؛ چون دستگاه تبليغات در اختيار او بود. چهره ى او در اسلام ، چهره يى نبود كه نتواند موجه كنند و نشان بدهند. اگر امام حسن (ع ) صلح نمى كرد، تمام اركان خاندان پيامبر(ص ) را از بين مى بردند و كسى را باقى نمى گذاشتند كه حافظ نظام ارزشى اصيل اسلام باشد. همه چيز بكلى از بين مى رفت و ذكر اسلام بر مى افتاد و نوبت به جريان عاشورا هم نمى رسيد.
    اگر بنا بود امام مجتبى (عليه السلام )، جنگ با معاويه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پيامبر منتهى بشود، امام حسين (ع ) هم بايد در همين ماجرا كشته مى شد، اصحاب برجسته هم بايد كشته مى شدند، ((حجربن عدى ))ها هم بايد كشته مى شدند، همه بايد از بين مى رفتند و كسى كه بماند و بتواند از فرصتها استفاده بكند و اسلام را در شكل ارزشى خودش ‍ باز هم حفظ كند، ديگر باقى نمى ماند. اين ، حق عظيمى است كه امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) بر بقاى اسلام دارد.
    اين هم يك بعد ديگر از زندگى امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) و صلح آن بزگوار است كه اميدواريم خداوند به همه ى ما بصيرتى عنايت كند، تا بتوانيم اين بزرگوار را بشناسيم و نگذاريم پرده ى جهالت و غبار بد شناخى يى كه تا مدتها بر چهره ى آن بزرگوار بوده ، باقى بماند. يعنى حقيقت را بايد همه بفهمند و بدانند كه صلح امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، همان قدر ارزش داشت كه شهادت برادر بزرگوارش ، امام حسين (عليه الصلاة و السلام ) ارزش داشت . و همان قدر كه آن شهادت به اسلام خدمت كرد، آن صلح هم همان قدر يا بيشتر به اسلام خدمت كرد.
    (15)

    30  4
    30051311531226880279


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/