نه، به چه جهت باید چنین گمانی کرده باشم. من گفتم، بله آقای مهندس، انتظار داشتی بگویم، نه، آقای مهندس؟
- انتظار دارم به من نگوئی مهندس، قبلاً هم یک بار این موضوع را به شما گفته بودم، ولی برایت توضیح می دهم که چرا مهندس نیستم و از این عنوان هم خوشم نمی آید. درست است که من برای ادامه تحصیل به آلمان رفتم. ولی از همان ابتدا راهم از تحصیل جدا شد. زیرا مجبور بودم برای معاشم کار کنم. من حتی یک روز هم به دانشگاه یا هیچ مؤسسه آموزش عالی نرفتم. تمام این مدت ده سال را کار کردم. کار در کارخانه؛ آنهم در کیفیتی که ابتدا یک کلمه زبان نمی دانستم و برای درک ساده ترین موضوعات دچار بزرگترین اشکالات و ناراحتی ها می شدم. آقای نصرت برای معالجه بیماری اش به آلمان آمد و در ملاقاتی که در شهر انگل اشتاد با من کرد پیشنهاد مدیریت کارخانه را جلوی رویم نهاد. من وضع خود را به او گفتم که صاحب هیچ نوع مدرک تحصیلی جز همان دیپلمی که از ایران گرفته بودم نبودم. خوب، شما این را هم بد نیست بدانید که من در ایران بعد از گرفتن دیپلم چند سالی در کارگاههای مختلف کارگر بودم- بهرحال، آقای نصرت به من گفت که ما مؤسسۀ دولتی نیستیم و میزان و مأخذ حقوقهائی را که می دهیم روی مدرک تحصیلی تنظیم نمی کنیم. ما در مؤسسه تولیدی خود هیچکس را روی مدرک تحصیلی استخدام نکرده ایم و به این کار نیازی نداریم. ما یک مدیر متخصص می خواهیم که در این رشته کار کرده و تجربه کافی اندوخته باشد. در آسمان دنبال چنین کسی می گشته ایم ولی حالا روی زمین او را یافته ایم او به این ترتیب زبان مرا بست. ولی ضمناً گفت: درست است که ما به مدرک تحصیلی نیاز نداریم، ولی چه لازم است که شما هر جا بنشینید بگوئید که مهندس نیستید. مقام شما برای ما از هر مهندس مدرک داری بالاتر است. البته این را هم اضافه کنم که من در وضع فعلی مناسبترین فرد برای این کارخانه و این هیئت مدیره هستم. زیرا کسی نیستم که به خاطر داشتن مدرک مهندسی، حالا چه قلابی و تو خالی و چه درست و حقیقی، چشمم به مؤسسات دولتی یا نیمه دولتی باشد و برای استفاده از مزایای استخدامی این گونه مؤسسات همیشه استعفایم توی بغلم باشد. من که تا دیروز عنوان غیررسمی مدیریت فنی کارخانه را داشتم از امشب توسط هیئت مدیره به عنوان مدیرعامل کارخانه انتصاب شدم. ولی با همه احوال نباید فکر کرد که موقعیتم مثل صخره های لب دریا همیشه محکم و پا برجا است و در مقابل امواج خم به ابرو نخواهم آورد. من که خودم زاده و پرورده کویر هستم آنقدر نازک نارنجی نیستم که از کوچکترین ناراحتی یا نگرانی سر بخورم. نه، من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم. اما برای خودم حساسیت هائی دارم و بعضی مسائل هست که به آن عادت نکرده ام و شاید هم مایل نباشم بکنم. این هیئت مدیره ای که من می بینم، مثل کوفته ای است که قبل از پخته شدن وا می رود. اگر من نیامده بودم الان مت***** شده بود. همچنانکه کارخانه نیز به علت پاره ای نقیصه های جزئی فنی به کلی خوابیده و در حال از بین رفتن بود. درست مثل آسیابی که وقتی آبش می افتد و می خوابد موشها از هر طرف هجوم می آورند و بنیانش را سوراخ سوراخ می کنند. این آقایان کم و بیش همه گرفتار کارهای سودبخش تری هستند با دردسرهای کمتر. کار تولیدی تخصص می خواهد و حوصله که این دو هیچکدام در آنها نیست. برای آنها البته تولید مهم است، ولی لاف و گزاف خیلی مهمتر از تولید است. شما لاف بزن که در یک سال تولید را چهار برابر خواهید کرد. همه چهره ها باز خواهد شد و هیچکس از شما نخواهد پرسید: چطور و با چه برنامه ای؟ بعد، زمانی خواهد رسید که شما به این هدف نرسیده اید، سهل است، از سال پیش هم میزان زیادی پائین تر رفته اید- دروغی می گوئید و بهانه ای می تراشید. آن وقت همه شما را خواهند بخشید و به شما اجازه خواهند داد که با همان لاف و گزاف ها به ریش خود و آنها بخندید و به این طرز زندگی که پایه اش بر خودفریبی است باز هم ادامه دهید. اما بگذار اظهارنظری را که مدیر کارخانه توی پرونده من در آلمان کرده بود برای شما بگویم:
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)