صفحه 2 از 44 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 438

موضوع: دیوان حافظ(غزلیات)

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    ساقی به نور باده برافروز جام ما

    ساقی به نور باده برافروز جام ما----------مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
    ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم-----------ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
    هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق---------ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان ----------کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
    ای باد اگر به گلشن احباب بگذری---------------زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
    گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری---------------خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
    مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است------------زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
    ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست---------------نان حلال شیخ ز آب حرام ما
    حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان------------باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
    دریای اخضر فلک و کشتی هلال-------------هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما

    ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما-------آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
    عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده--------------بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
    کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت-------------به که نفروشند مستوری به مستان شما
    بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر-----------------زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
    با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای--------------بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
    عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم-----------------گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
    دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید -----------------زینهار ای دوستان جان من و جان شما
    کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند ----------خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
    دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری-----------کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
    ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو --------------کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
    گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست------------بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
    ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی --------------تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
    میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو-------------روزی ما باد لعل شکرافشان شما

  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    میدمد صبح و کله بست سحاب

    میدمد صبح و کله بست سحاب----------الصبوح الصبوح یا اصحاب
    میچکد ژاله بر رخ لاله------------------المدام المدام یا احباب
    میوزد از چمن نسیم بهشت-----------هان بنوشید دم به دم می ناب
    تخت زمرد زده است گل به چمن----------راح چون لعل آتشین دریاب
    در میخانه بستهاند دگر-----------------افتتح یا مفتح الابواب
    لب و دندانت را حقوق نمک -----------هست بر جان و سینههای کباب
    این چنین موسمی عجب باشد---------که ببندند میکده به شتاب
    بر رخ ساقی پری پیکر------------همچو حافظ بنوش باده ناب

  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

    گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب -----------گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
    گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار-------------خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
    خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم-------------گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
    ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست-----------خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
    مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت--------همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
    بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت-------گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
    گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو-------------در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
    گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند------------دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

    خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت---------به قصد جان من زار ناتوان انداخت
    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود ------------زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
    به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد-----------فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
    شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن----------که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم---------------چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
    بنفشه طره مفتول خود گره میزد-----------------صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
    ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم---------------سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
    من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش------------هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
    کنون به آب می لعل خرقه میشویم-------------------نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
    مگر گشایش حافظ در این خرابی بود------------------که بخشش ازلش در می مغان انداخت
    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان-----------------مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

    ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت------------و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
    خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز-------------کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
    درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد-----------------اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
    راه دل عشاق زد آن چشم خماری---------------پیداست از این شیوه که مست است شرابت
    تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت--------------تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
    هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی-------------------پیداست نگارا که بلند است جنابت
    دور است سر آب از این بادیه هش دار--------------تا غول بیابان نفریبد به سرابت
    تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل -------------باری به غلط صرف شد ایام شبابت
    ای قصر دل افروز که منزلگه انسی-------------------یا رب مکناد آفت ایام خرابت
    حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد-----------------صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت---------آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
    تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت------------------جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
    سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع---------------دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
    آشنایی نه غریب است که دلسوز من است------------چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
    خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد--------------------خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
    چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست------------همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
    ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم-------------خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
    ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی---------------که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    ساقیا آمدن عید مبارک بادت

    ساقیا آمدن عید مبارک بادت---------------وان مواعید که کردی مرواد از یادت
    در شگفتم که در این مدت ایام فراق ---------برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
    برسان بندگی دختر رز گو به درآی------------که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
    شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست----------جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
    شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت-------------بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
    چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد------------------طالع نامور و دولت مادرزادت
    حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح---------------ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست--------------منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
    شب تار است و ره وادی ایمن در پیش------------آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
    هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد--------------در خرابات بگویید که هشیار کجاست
    آن کس است اهل بشارت که اشارت داند---------نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
    هر سر موی مرا با تو هزاران کار است-------------ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
    بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش----------------کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
    عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو----------------دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
    ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی-------------عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
    حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج--------------فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست

    روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست--------می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
    نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت-----------------وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
    چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد--------------این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
    باده نوشی که در او روی و ریایی نبود--------------بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
    ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق-------------آن که او عالم سر است بدین حال گواست
    فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم ---------------وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
    چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم--------------باده از خون رزان است نه از خون شماست
    این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود------------ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست

صفحه 2 از 44 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/