عباس!
ای صبر و قرار بی قراران
امّید دل امیدواران
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساغر نزنم ز دست هر کس
من دست تو می شناسم و بس
عباس!
ای صبر و قرار بی قراران
امّید دل امیدواران
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساغر نزنم ز دست هر کس
من دست تو می شناسم و بس
جمال حق ز سر تا پاست عباس
به یكتایى قسم، یكتاست عباس
خدا داند كه از روز ولادت
امام خویش را مىخواست عباس
علم در دست، مشك آب بر دوش
كه هم سردار و هم سقاست عباس
نه در دنیا بود باب الحوائج
شفیع خلق در عقباست عباس
هنوز از تشنه كامان شرمگین است
ببین در علقمه تنهاست عباس
اگرچه زاده امالبنین است
ولیكن مادرش زهراست عباس
پنداری دروغ نیست که بگوییم او مادری دلاور و پاکسرشت به پاکی فرشتهها داشت.
لافی گزاف نیست که بگوییم پدرش علی نام داشت و بردن این نام کافی است تا بدانیم از نسل کیست؟
جنت و رضوان و حور و کوثر،
همگی آیت و نشانهای از خوی وی است.
او آبشاری است که از کوهی استوار چون على،
در طبیعتی چون امالبنین جاری شد و در سرشاری از عطش سوخت.
قهرمان نهر علقمه که شمس و قمر از نور جمالش خجل میشوند، افسانه و اساطیر نبود؛
مردی بود که مثل یک عَلَم هیچ وقت بر زمین نماند.
لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حملههای حیدری در میدانها تکرار شوند
و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب،
چهرهاش در زلالی آب میلرزد؛
گویی تنها بعد از خدا از آب میترسد.
مردی که افسانه نیست.
بزن جام از می جان پرور عشق
بگیر از دست ساقی، ساغر عشق
برآید آفتابی، هستی افروز
شود هر دل سپند مجمر عشق
گوارایت شود شهد شهادت
گلوگر ترکنی از کوثر عشق
دهندت رتبه عین الیقین را
اگر در سینه داری باور عشق
کسی نومید از این درگه نگردد
ندارد برگ باطل، دفترعشق
به تیغ عشق هر کس جان سپارد
سرش گردد سزای افسرعشق
به راه عشق جانبازی بیاموز
ز سردار امیر لشکر عشق
ابالفضل آن گل بستان حیدر
که در دشت بلا شد پرپرعشق
در آن هنگامه هر زخمی که برداشت
دمید از جای آن صد اخترعشق
" محمد علی صاعد"
خرم ای دل که جهان پر زسرور است، امشب
کشور جان همه چون وادی طور است، امشب
مظهر عشق و محبت به ظهور است، امشب
صحنه دهر همه غرقه نور است، امشب
شام میلاد همایون اباالفضل رسید
پسر علم و فضیلت، پدر فضل رسید
قمر بني هاشم ، سردار کربلا ،
ساقي دشت نينوا ، علمدار سپاه ثارالله ،
قهرمان نامي عاشورا ، انسان بي مانند
و شخصيت والاقدري هستن
که پس از حضرت « اباعبدالله »
در دانش و بينش از همه پيشتاز تر ،
در اطاعت و عبادت از ديگران ممتازتر ،
در شجاعت و شهامت از همه سلحشورتر
و در دفاع از حريم آل الله از همه پرشور تر بودند .
آمد آن ماه که خوانند مَهِ انجمنش
جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهرة تابنده ز وجه حَسَنش
▲سیمای اباالفضل(ع)
هم چهره عباس زیبا بود،
هم اخلاق و روحیّاتش.
ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پرجاذبه.
ظاهرش هم آیینه باطنش بود.
سیمای پر فروغ و تابنده اش او را همچون ماه، درخشان نشان میداد و در میان بنی هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند،
اباالفضل همچون ماه بود؛
از این رو او را «قمر بنی هاشم» میگفتند.
در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و ابروان كشیده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضیلتهای او نیز، كه درخشان بود، جزئی از سیمای اباالفضل را تشكیل میداد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و تعهّدش بسیار بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام به شمار می آمد.
زیبایی صورت و سیرت را یكجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قوی و بازوانی ستبر وتوانا و چهره ای نمكین و دوست داشتنی داشت. هم وجیه بود، هم ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهایی داشت.
وقتی سوار بر اسب میشد، به خاطر قامت كشیده اش پاهایش به زمین میرسید و چون پای در ركاب اسب مینهاد
، زانوانش به گوشهای اسب میرسید.
شجاعت و سلحشوری را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواری و عزّت نفس و جاذبه سیما و رفتار، یادگاری از همه عظمتها و جاذبه های بنی هاشم بود. بر پیشانی اش علامت سجود نمایان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساری در برابر «اللّه» حكایت میكرد. مبارزی بود خدا دوست و سلحشوری آشنا با راز و نیازهای شبانه.
قلبش محكم و استوار بود همچون پاره آهن.
فكرش روشن و عقیده اش استوار و ایمانش ریشه دار بود.
توحید و محبّت خدا در عمق جانش ریشه داشت.
عبادت و خداپرستی او آن چنان بود كه به تعبیر شیخ صدوق:
نشان سجود در پیشانی و سیمای او دیده میشد.
▐♠*♠*♠ ▐*علمدار کربلا * ▐♠*♠*♠ ▐
ویژه نامه ولادت با سعادت ماه بنی هاشم
حضرت ابا الفضل العباس علیه السلام
روز آغاز و فرجام مردانگی
از آن سو، فراتر از دیوار سپید عاطفه، پشت نخل های قد قامت بسته،
از خانه که غایت نور بود، صدایی از هستی به گوش زمان می رسید.
نوزاد آفتاب، قدم بر چشمان سیاه آن شب فراگیر ظلمانی گذاشته بود
و قداست سپیده را نوید می داد.
فرش فرش آن خانه بال و پر حضور فرشتگانی بود
که حضورش را مبارک باد می گفتند.
گوشه گوشه اش «صفا» به اعتکاف نشسته بود
و از خشت خشتش رایحه «فردوس» به مشام آسمان می رسید.
غنچه نور را به دستان گرم پدر آفتاب سپردند؛
پدر، نگاهی که حلاوت عشق در آن موج می زد، به فرزند بخشید.
با سرانگشت محبت، دستان کوچک غیورت را لمس کرد؛
ژاله اشک بر گونه اش جاری شد.
بر سیمای مادر عاطفه، موجی از اضطراب نشست؛
سبب را پرسید، و پدر چنین فرمود:
این دستان، عروج مردانگی را بر صحیفه دل های زمانیان نقش می زند
این دستان، شجاعت را به حیرت وا می دارند
این دستان، پاسبان خیمه خورشیدند و نگاهبان آستان برادر.
لبخند با لبان مادر احساس آشنا شد و برخاست،
طفل را همچون پروانه به طواف شمع وجود حسینش برد و به دستان او سپرد.
هر دو، چشم در معراج چشمان یکدیگر دوختند؛
آنان در دشت نگاهشان یکدیگر را می یافتند.
از ازل، خالق آب و آئینه آن دو را برای هم سرشته بود
و حسین علیه السلام ، این حقیقت آبی را نیک می دانست.
آری! او می دانست آن هنگام، طفلی را در آغوش سبزش دارد
که در آینده ای نزدیک، کاشف الکرب سیماش خواهد بود
می دانست، چشمانی را نظاره می کند که به انتظار نوشیدن زهر
تیر دشمنان او می درخشد و می دانست...
شکوه دیدار دو پاره نور، حاضران مجلس انس را به وجد آورده بود
و تنها زمان بود که کمال این همه دلدادگی را در ظهر عشق نظاره می کرد.
آن روز، آغاز و فرجام مردانگی رقم خورد.
ملیحه عابدینی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)