مردی را گفتند پسرت را به تو شباهتی نباشد. گفت: اگر همسایگان باری ما را رها کنند فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتادت.
مردی را گفتند پسرت را به تو شباهتی نباشد. گفت: اگر همسایگان باری ما را رها کنند فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتادت.
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
یهودی از نصرانی پرسید: موسی برتر است یا عیسی؟ گفت: عیسی مردگان را زنده می کرد ولی موسی مردی را بدید و او را به ضربت مشتی بیفکند و آن مرد بمرد عیسی در گهواره سخن می گفت اما موسی در چهل سالگی می گفت خدایا گره از زبانم بگشای تا سخنم را دریابند
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مردی کودکی را دید که می گریست و هر چند مادرش او را نوازش می کرد خاموش نمی شد گفت خاموش شو تا مادرت را به کار گیرم مادر گفت این طفل تا آنچه گویی نبیند به راست نشمارد و باور نکند
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
ابوالعینا بر سفره ای بنشست فالوده ای برایش نهادند مگر کمی شیرین بود گفت این فالوده را پیش از آن که به زنبور عسل وحی شود ساخته اند
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
عربی را از حال زنش پرسیدند گفت زنده است و تازنده است همچنان مار گزنده است.
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
معاویه به حلم معروف بود و کسی نتوانسته بود او را خشمگین سازد مردی دعوای کرد که او را بر سر خشم آورد نزدش شد و گفت خواهم مادرت را به زنی به من دهی از آن که او رای بزرگ است معاویه گفت پدرم را نیز سبب محبت به او همین بود
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
پیر زالی با شوی می گفت شرم نداری که با دیگران زنا می کنی و حال آن که ترا در خانه چون من زنی حلال و طیب باشد شوی گفت حلال آری اما طیب نه
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
کنیزی را گفتند آیا تو با کرهای؟ گفت خدا از تقصیرم درگذرد بودم.
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
زن مزبد حامله بود. روزی به روی شوی نگریست و گفت وای بر من اگر فرزندم به تو ماند. مزبد گفت: وای بر تو اگر به من نما ند.
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
پسرکی از حمص به بغداد شد و صنعت را پرسود یافت مادرش او را برای مرمت آسیا به حمص خواند پسر بدو نوشت که گردش سرین در عراق به از چر خش دستاس به حمص باشد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)