صفحه 2 از 20 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 199

موضوع: رمان الهه ناز ( جلد اول )-(جلد دوم)

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هول شدم ولي سريع جواب دادم : پدر فوت كردن مغازه كه از بين نرفته هنوز هست
    نگاهي با تعجب به من انداخت و دود سيگارش را بيرون داد و گفت: يه مغازه عتيقه فروشي دارين، اونوقت اومدين پرستاري ؟
    كفرم را بالاآورده بود عجب آدم پرچونه اي! به او چه ربطي داشت؟
    خب اجاره مغازه رو براي كار ديگه اي مصرف مي كنيم ، در ضمن، مگه پرستاري چه اشكالي داره؟
    پرستاري اشكال نداره ، ولي بيخود كار كشيدن از خود اشكال داره
    اجازه مرخصي مي فرمايين ؟ هوا تاريك شده
    با سوالاتم خسته تون كردم؟ مي بخشين
    نخير
    به من حق بدين وقتي تازه واردي رو به خونه م راه مي دم بايد كسب اطلاع كنم
    البته
    بالاخره نگفتين چه مي كنين ميايين يا نه؟
    شبانه روز نخير، متاسفم روزش هم بستگي به نظر شما داره
    خب من دوست دارم شما رو استخدام كنم چون احساس كردم مادر شما رو پسنديدن
    شما لطف دارين ولي شرايط منو هم در نظر بگيرين
    خب باشه فعلا تا خواهرتون رو استخدام نكرديم و جا نيفتادين مي تونين شبها به منزلتون برين، ولي بعد مي شه شبانه روز
    اگه استخدام نكردين چي؟ شايد به دلتون نشينه
    اگه به شما رفته باشه، نگراني شما بي مورده و زير چشمي نگاهي به من انداخت
    پس چشمت منو گرفته و به دلت نشسته ام؟ يه دماري از روزگارت در بيارم كه حظ كني!
    قبوله خانم؟
    قبوله، شايد من لياقت نشون ندادم اونوقت نه ايشون استخدام مي شن نه تنها مي مونن و نه من نگران
    با لبخند گفت : اگه ببينم لياقت ندارن، بدون رو دربايستي مي فرستمشون خونه پيش شما. پس زودتر ايشون رو بيارين ببينم لازم نيست تا امتحان شما ايشون بيكار بمونه
    سكوت كردم
    به چي فكر مي كنين؟
    هيچي
    حتما پيش خودتون مي گفتين عجب آدم رك و بي ملاحظه اي هستم، ولي جنگ اول به از صلح آخر
    باز سكوت كردم
    در مورد حقوقتون چيزي نمي پرسين؟ همه پرستارها اول از حقوقشون سوال ميكردن
    اولا كه از ديگران شنيدم شما حقوق خوبي مي دين، دوما اگه ببينم حقوقتون راضي ام نميكنه ، منم به اندازه پولي كه مي گيرم زحمت مي كشم كم لطفي شما راه دوري نمي ره
    ابرويي بالا انداخت و مطمئن بودم پيش خودش مي گويد: عجب بلاييه اين ديگه به زلزله گفته نيا كه من هستم
    حقوقتون ماهي............
    راضي ام خيلي عاليه ولي مي دونين كه محبت رو با ريال و تومان نمشيه سنجيد
    باز نگاه تحسين آميز
    شما كه گفتين به اندازه حقوقتون زحمت مي كشين
    به اندازه پولي كه مي گيرم زحمت مي كشم ولي محبتم رو كه دريغ نمي كنم نگفتم به اندازه پولي كه مي گيرم محبت مي كنم
    خاكستر سيگارش ريخت.آنرا از روي شلوارش پاك كرد بيچاره آنقدر محو شيرين زباني و حاضر جوابي من شده بود كه حواسش به خاكستر سيگارش نبود
    يكي از مضرات سيگار همينه مهندس متين
    خنده قشنگي تحويلم داد وگفت: شايد خواستيم از شما كمك بگيريم كه ما رو هم ترك بدين
    اگه من اراده تون باشم حتما موفق خواهم شد ولي اين محاله هميشه به پدرم مي گفتم سيگار كشيدن ، رنج و درد كشيدن در آينده ‌س . بشما هم مي گم مهندس فكر سلامتي تون باشين حيفه اين سيما و اندام كه در بستر بيماري بيفته هر موقع عصباني شدين ورزش كنين پياده روي مطمئنم مفيدتره
    همانطور كه انگشتش را زير گونه اش گذاشته بود و آرنجش را روي دسته مبل، نگاهي به من كرد كه از خجالت داغ شدم نفهميدم چه معني داشت ، ستايش، تحسين ،عشق ، نفرت،ندمت از استخدام من؟نفهميدم
    با اجازه مهندس متين ، مي بخشيد پر حرفي كردم
    اختيار دارين خانم، از هم صحبتي با شما لذت بردم شام در خدمتتون باشيم!
    متشكرم ، هم سلوليم تنهاست منتظره
    صداي خنده اش بلند شد. پس صبح منتظرتونم راس ساعت هشت شب ها هم بعد از اينكه مادر خوابيدن مي گم راننده شما رو ببره
    با نگراني پرسيدم . خداي ناكرده مادرتون كه بيخوابي ندارن مهندس؟
    صداي خنده اش فضا را پر كرد واي كه چقدر قشنگ مي خنديد خودم هم خنده ام گرفت گفت: نه نگذان نباشين مادر بخاطر خوردن داروها ساعت ده به خواب مي ره
    از ديدارتون خوشحال شدم . خدانگهدار
    بسلامت خانم رادمنش ثريا!
    بله آقا
    شال و باروني خانم رو بدين
    بله چشم
    ممنونم
    به مرتضي بگو خانم رو تا منزلشون برسونه
    بله چشم
    خدانگهدار ديگري گفتم و از ساختمان خارج شدم ثريا پرسيد:آقا چطور بود گيتي خانم؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در برخورد اول غير قابل تحمل، رك،بدون ملاحظه و بي محبت، ولي مطمئنم چنين آدمي نيست
    ثريا لبخندي زد وگفت: برام جالب بود كه آقا دلش نمي خواست شما برين . دلش ميخواست بيشتر بمونين با پرستارهاي قبلي انقدر خشك و جدي برخورد ميكرد كه بيچاره ها رنگ و روشون رو مي باختن حالا بسلامتي استخدام شدين ؟
    بله
    شبانه روز؟
    نخير
    چطور ممكنه ؟ آقا نمي پذيره
    ولي من قانعشون كردم
    معلومه به دل آقا نشستين بهتون تبريك مي گم البته اگه به دلي ايشون نمي نشستين جاي تعجب داشت
    اين نظر لطف شماست
    وقتي بمنزل ثريا رسيديم زري ومرتضي را صدا زد خواهر و برادر از سوييت بيرون آمدند و بعد از كمي صحبت، از ثريا خانم خداحافظي كردم . به من سفارش كرد كه صبح سر ساعت آنجا باشم و آقا را عصباني نكنم با ماشين سفيد زيبايي راهي منزل شديم .
    كجايي گيتي ؟ دلم هزار راه رفت، ساعت هشت شبه
    معذرت ميخوام گيسو، اين آقاي عمارت انقدر پرچونه س كه حد نداره
    چه فاميلي بامزه اي داره، عمارت!
    عمارت فاميلش نيست، خونه ش رو ميگم كه مثل قصر مي مونه ، گيسو
    پس مصاحبه داشتي بالاخره قبول شدي يا رد؟
    قبول شدم و البته تا وقتي تو رو استخدام كنه، روزها بعد شبانه روز
    منو استخدام كنه؟
    ميخواد تورو هم ببينه، گفت تو شركتش كار براي تو هست
    تو رو خدا راست ميگي؟
    زياد ذوق نكن مريض مي شي مي افتي رو دستم ، از كار بيكار مي شم
    نكنه من هم بايد جارو كشي شركتش رو بكنم؟
    نخير،مترجمي مي كني، من بدبخت هميشه جاده صاف كن تو هستم گيسو خانم مي دوني كه!
    چه خوب! انگار خدا برامون خواسته با يك تير دو نشون زديم
    حالا بايد با خودش صحبت كني گيسو
    كي؟
    وقتي من لياقت كاريم رو نشون دادم
    پس قضيه منتفيه
    اتفاقا منم فكر ميكنم منتفي باشه، چون نمي تونم تو رو شبها تنها بذارم
    خودت مي دوني كه من ترسو نيستم، پس با خيال راحت به كارت برس
    من نگرانم اونجا همه ش دلم شور ميزنه
    تلفن كنار دستمونه از حال هم خبر مي گيريم هفته اي يه بارو كه مياي
    آره جمعه ها
    ماهي چقدر ميگيري
    ....... تومن
    به به! چه خبره؟!
    در عوض بايد با دوتا ديوونه سروكله بزنم خدا به فريادم برسه
    يارو خله؟
    مادره نه، ولي پسره آره
    من فكر كردم پيرمرده كاش من رفته بودم پرستاري چند سالشه؟
    سي وچهار سال
    زن داره؟
    نه متاسفانه
    ديوونه متاسفانه نداره ، بگو خوشبختانه قاپش رو بدزد
    برو بابا حوصله داري يارو اصلا با زنها بده ، اخلاقش هم مثل هيتلر مي مونه
    بعضي آدمهاي پولدار و متشخص آدمها متكبر و ركي هستن اين رو بحساب ديوونگي اونها نذار، گيتي جان، پدر خودمون رو يادت بيار كه چقدر غُد و يه دنده س.
    مي دوني گيسو ، به مهندس نگفتم بابام زنده س
    چرا؟
    ترسيدم مسخره ام كنه
    مگه مسخره ميكنه ؟
    نه آدم عجيبيه . تيز، حاضرجواب، دقيق ، خشك ، بي روح ، جدي ، با سياست ، ولي دلچسب و دوست داشتني
    بسم الـله الرحمن الرحيم !
    باور كن با تمام اين خصوصيات آدم دوستش داره ، خيلي جذابه
    پس هيتلر مباركت باشه
    بجاي اين حرفها بلند شود شام رو بيار كه مُردم از گرسنگي
    الساعه بانو گيتي! و بمنظور احترام دو طرف رانش را گرفت و كمي زانوهايش را خم كرد .
    ********************
    · خدا بگم چكارت كنه گيسو ، آخه صبح سحر كجا رفتي ، ديرم شد !
    · ببخشيد رفتم نون بگيرم ، شلوغ بود
    · الان خرخره ام رو مي جوه
    · كي؟
    · آقا
    · خب تو مي رفتي
    · ترسيدم كليد نبرده باشي ، پشت در بموني
    · خب بيا زود صبحونه ات رو بخور ، برو
    · نه ديرم شده ، الان هم بايد جواب پس بدم من رفتم خداحافظ
    · بسلامت بهم تلفن بزن لياقتت رو نشان بده كه من هم از اين چهار ديواري در بيام ، تو رو بخدا!
    · باشه مواظب خودت باش.
    *********************
    · سلام گيتي خانم ، شما كجايين؟ آقا عصباني شدن نيمساعته منتظر شما هستن
    · خواهرم كليد نبرده بود منتظر موندم بياد
    با عجله مسافت در تا ساختمان اصلي را پيمودم به نفس نفس افتاده بودم . وارد سالن شدم روي دسته مبل نشسته بود.كت و شلوار سرمه اي پوشيده بود همراه پيراهن آبي آسماني و كراوات سرمه اي با خالهاي زرشكي .در خوشتيپي بي همتا بودلامذهب! به سيگارش با عصبانيت پك ميزدحسابي كفرش بالا آمده بود
    سلام مهندس متين !
    با شتاب بطرفه برگشت . با عصبانيت پك ديگري به سيگارش زد آنرا در جاسيگاري خاموش كرد بلند شد و ايستاد و بر و بر مرا نگاه كرد و گفت: بخاطر همين چيزها از خانمها بدم مياد فقط وعده مي دن خانم عزيز، من نيمساعته منتظر شما هستم كار دارم ، زندگي دارم ، قرار دارم
    در حاليكه شكستن شيشه غرورم را بوضوح احساس كردم بر و بر نگاهش كردم و باز گفتم :سلام!
    با بي حوصلگي سرش را بطرف پنجره برگرداند و گفت: سلام !
    ببخشيد منتظر خواهرم بودم . ترسيدم پشت در بمونه وگرنه از شش ونيم صبح بيدارم
    خواهرتون نيمه شب بيرون مي رن ، صبح سحر ميان؟
    خشمگين به او زل زدم مرتيكه خجالت نمي كشيد ؟ فكر ميكرد كيست؟ چقدر پررو و وقيح! او حق نداشت بما توهين كند . با عصبانيت گفتم: خواهر من بدكاره نيست آقا. رفته بود نون بخره . در ضمن فكر نمي كنم ما بتونيم به تفاهم برسيم . من اومدم اينجا كار كنم . نه اينكه توهين بشنوم . بمادر سلام بنده رو برسونين و از ايشون عذرخواهي كنين . خدانگهدار . و بطرف در خروجي راه افتادم
    صبركنيد خانم
    اهميت ندادم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صبر كنيد، خواهش ميكنم!
    باز اهميت ندادم ، پله هاي تراس را پايين مي رفتم كه گفت: خانم راد منش، حداقل بخاطر مادر
    نمي دانم بخاطر وجدانم، محبتم يا مهر مادرش كه به دلم نشسته بود ايستادم .گفت: متاسفم من قصد توهين نداشتم پوزش منو بپذيرين
    نگاهش نميكردم، جلو آمد، مقابلم ايستاد و با دست بطرف ساختمان اشاره كرد و گفت: مادر منتظر شما هستن
    باز بدون اينكه نگاهش كنم از پله ها بالا رفتم و وارد ساختمان شدم دنبال من آمد و گفت: شال و باروني تون رو بدين من
    تو دلم گغتم كم كم كاري ميكنم كارهاي ثريا رو هم بكني . شالم را برداشتم و باروني ام را در آوردم و با اخم گفتم : كجا بايد بذارم ؟
    نگاه قشنگي به من كرد و گفت: بدين به من
    ثريا وارد ساختمان شد و با ديدن آن صحنه قدمهايش را كند كرد و با تعجب به ما چشم دوخت حتما پيش خودش مي گفت: دختره بلانگرفته هنوزهيچي نشده آقا رابه نوكري واداشته .بعد گفت: آقا شما چرا؟ بدين من
    در دل از خنده داشتم مي مردم. آخه اين شال و باروني چيه كه انقدر هم اين دست و اون دست بشه گيسو خداذليلت نكنه .ببين چه بساطي واسه مادرست كردي بااين نون خريدنت! الان شال و بارونيم چهل تيكه ميشه
    مهندش گفت: نه ثريا، ميخوام خودم افتخارش رو داشته باشم
    من و پريا به هم نگاه كرديم و لبخند زديم مهندس آنها را به جالباسي زد و دنبالم آمد ثريا به آشپزخانه رفت از پله ها بالا آمدم دنبالم آمد و گفت: خانم اينبار نخنديدين
    شما حال و حوصله براي آدم نمي ذارين
    خب، عوضش ياد اجاره خونه هم نيفتادين
    اون چيزي نيست كه از ياد بره در ضمن بجاي احساس غرور احساس خفت كردم
    خدا نكنه! منكه عذرخواهي كردم
    من هم بخشيدمتون كه دارم مي رم بالا شما زحمت نكشين من راه رو بلدم قرارتون دير نشه
    نه خانم، تا مادر رو به شما تحويل ندم نمي رم . در ضمن، كيفم رو بايد از اتاقم بيارم حالابخاطر مادر منو بخشيدين يا بخاطر خودم ؟
    شما هم از وجود مادرين، از هم جدا نيستين ، پس بخاطر هر دو .
    جدا؟
    چند ضربه به در زد . وارد شديم و سلام كردم . نگاه پر از مهرش را به من دوخت .انگار منتظرم بود جلو رفتم و اورا بوسيدم و گفتم : ببخشيد دير كردم مادر جون
    دستهايم را گرفت .
    خب من دارم مي رم كاري ندارين خانم؟
    مادر داروهاشون رو خوردن مهندس؟
    اطلاع ندارم
    صبحونه چطور؟
    اطلاع ندارم
    اطلاع ندارين؟ بنظر خودتون جواب درستيه ؟ خوب بود شما هم وقتي كوچيك بودين، در جواب گريه ها و خواسته هاتون، مادر مي گفتن اطلاع ندارم
    لبخندي زد و گفت: خانم عزيز، بنده از شكم ديگران چطور مطلع باشم؟
    با يه پرسش در ضمن ايشون ديگران نيستن مادر شما هستن پاره تنتون هستن
    متين دستهايش را لاي موهايش كرد و نفسي بيرون داد مادر نگاهي مملو از تحسين به من كرد انگار حرف دو سال را كه در دلش انباشته شده بود من به زبان آورده بودم .
    گويا بجاي اينكه شما به من جواب بدين ، بايد من بشما جواب پس بدم اين وظيفه شماست!
    اومديم و من تو راه تصادف كردم و هرگز به اين خونه نرسيدم . نبايد صبحانه و داروهاي مادرتون رو بدين؟ از شخصيت شما بعيده مهندس متين ، باورم نميشه
    خانم من ديرم شده ، ممكنه اجازه بفرمايين
    راجع به اين موضوع بعدا ميخوام با شما صحبت كنم يعني حتما لازم مي دونم
    پس تا بعد . و رفت و در را بست
    خاك بر سرت كنن با اين مادر داريت . حاضر بودم بميرم و چنين پسري نداشته باشم .
    سري به افسوس تكان دادم و گفتم : مادرجون شما ناراحت نباشين جوونه ، تجربه نداره
    از نگاه مادر خواندم كه گفت: مگه تو چند سالته تازه ده سال هم كه از پسر من كوچكتري
    خب حالا صبحانه خوردين ؟ داروهاتون رو چي؟
    پس اوضاع رو به راهه ، بيخودي مهندس رو دعوا كردم . مياين بريم بيرون قدم بزنيم؟ شايد از هواي ابري خوشتون نمياد . باشه، اصرار نمي كنم. ميخواين براتون كتاب بخونم ؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    باز همان نگاه قشنگ!
    رمان تاريخي_عشقي دوست دارين؟
    با بستن چشمهايش رضايتش را اعلام كرد: خب من الان بر ميگردم
    از اتاق بيرون آمدم . در پله ها به ثريا برخوردم
    همه چيز رو به راهه گيتي خانم؟
    بله ممنون. كتابخانه طرف چپه ديگه ، درسته؟
    بله، بياين تا نشونتون بدم
    با هم به كتابخانه رفتيم . خانمي جوان، تقريبا سي و چند ساله ، مشغول تميز كردن آنجا بود .
    سلام خسته نباشين
    سلام خانم ، ممنونم
    ايشون محبوبه خانم هستن ، نظافت منزل با ايشونه
    كار رو به كاردون سپردن . اين خونه واقعا مي درخشه
    ممنونم نظر لطف شماست ديگران هم كمك مي كنن
    آقاي مهندس كه ناراحت نمي شن من كتاب بردارم ؟
    نه خانم ، آقا دست و دلبازن . فقط تميز نگهدارين . خودتون ميخواين بخونين؟
    بله، ولي براي خانم متين . بايد سرگرمشون كنم يه گوشه تنها نشستن و فكر كردن افسردگي مياره
    فكر نمي كنم مفيد باشه ، خانم
    ولي ايشون كه راضي بودن
    جدا؟ خودشون گفتن؟
    نه من پرسيدم ايشون با نگاه و اشاره چشم، جوابم رو دادن
    اي خانم، خودتون رو خسته نكنين پرستارهاي سابق فقط لباسهاي تميز به خانم مي دادن . دارو ، غذا رو هم مي دادن ، همين . بقيه وقتشون رو به خودشون اختصاص مي دادن
    من حقوق خوبي مي گيرمف پس بايد كاري كنم كه حلال باشه . اينجوري اتفاقا سر منم گرم ميشه . بيكاري بيشتر از هر چيز آدم رو خسته ميكنه .
    راستي به دستور آقا ، اتاق كنار اتاق خانم رو براتون آماده كرديم . اونجا اتاق پرستارهاي خانمه
    ممنونم
    مي خواين بريم اونجا رو ببينين؟
    فعلا كه قول دادم براي خانم كتاب بخونم ، باشه يه ساعت ديگه ثريا خانم
    هر طور ميل شماست
    ثريا رفت . محبوبه هنوز داشت گردگيري ميكرد . عجب كتابخانه بزرگي آدم را ياد كارتن زشت و زيبا مي انداخت . حقا هم كه اخلاق صاحبش هم مثل همان هيولاهه بود. كتاب دلاور زند را از داخل كتابخانه برداشتم و به طبقه بالا آمدم
    مادر جون يه كتاب خوب پيدا كردم . نمي دونين چقدر قشنگه . اينو كه نخوندين؟ خب، پس بخونم؟
    سرش را به مبل تكيه داد و آمادگي خودش را اعلام كرد . سه ربع مداوم برايش كتاب خواندم ديگر زبانم خشك شده بود كتاب را بستم و گفتم : خب براي صبح كافيه .
    بلند شدم رفتم دستم را شستم و به اتاق برگشتم تا با ميوه هايي كه ثريا آورده بود از مادر جون پذيرايي كنم . پس از آن از ثريا خواستم اتاقم را به من نشان دهد . با هم به آنجا رفتيم. اتاقم مجاور اتاق خانم متين بود و بطرف جلوي باغ پنجره داشت . اتاقي در حدود بيست متر، دلباز ، روشن زيبا ، با موكت و پرده هاي كرم، مبلمان كرم قهوه اي ، تلويزيون ، ميز توالت ، تخت و تمام وسايل رفاهي
    ثريا در كمد را باز كرد . اين لباسها براي شماست . بعضي نوئه ، بعضي رو هم پرستارهاي سابق استفاده كردن
    چه لباسهاي قشنگي!
    خب اينجا مهموني هاي آنچناني داريم . بايد لباسهاي مرتب مي پوشيدن هرچند خانم تو مهموني ها شركت نمي كنن . البته جشن و مهموني بزرگ دو سالي ميشه كه نداشتيم . ديگه روحيه اين برنامه ها رو ندارن اينطوري كار ما هم كمتره. و خنديد
    حالا من بايد اينها رو بپوشم؟
    اگه دوست داشتين . اجباري در كار نيست
    خوشحال شدم . هيچ دوست ندارم لباس دست دوم بپوشم . بطرف ميز توالت رفتم يكي دوتا اسپري ها و عطرها را بو كردم و گفتم : واي چه عطرهاي خوشبويي اينجاست . چه وسايل آرايشي! نكنه پرستار خونه رو با خانم خونه عوضي گرفتن
    با لبخند پاسخ داد: پرستار خونه كمتر از خانم خونه نيست . چون همه جا همراهشونه ، تو مهموني ها، مجالش ، مسافرتها. اگه با من كاري ندارين من برم گيتي خانم
    بفرمايين سپاسگزارم
    وقتي ثريا رفت ، روي تخت دراز كشيدم و به فكر فرو رفتم . خدايا حاضر نيستم زندگي به اين راحتي داشته باشم و روحم ناراحت و در عذاب باشه . اقلا اگه همه چيز رو ازمون گرفتي، سلامتي مون رو نگير . عاطفه و محبتم رو نگير . كمكم كن اين زن رو از اين وضع نجات بدم . يا حضرت زينب ، تو رو بهترين پرستار لقب دادن ، پس تو رو به بزرگيت قسم مي دم دستم رو بگيري .
    باران به شيشه ها ميخورد . انگار بجاي من آسمان گريه ميكرد . بي اختيار منتظر مهندس بودم
    ***********************
    به اتاق خانم متين سري زدم . ديدم كتاب را در دستش گرفته و مشغول مطالعه است . لبخند به لبم نشست گفتم: بخونيد، راحت باشيد. و از اتاق بيرون آمدم . تصميم گرفتم گشتي در ساختمان بزنم . اول بسمت اتاق رو به رويم كشيده شدم كه اتاق مهندس بود . ده متري با اتاق من و مادر فاصله داشت . يعني راهرو حد فاصل اتاق ما و او بود . آرام در آن را باز كردم . موكت آبي آسماني پرز دار، پرده هاي سرمه اي زيبا ، كه زيرش تور سفيدي آويزان بود ، مبلمان سرمه اي ، تخت مشكي كه رو تختي سرمه اي زيبايي روي آن كشيده شده بود و با پرده ها هماهنگي كامل داشت . چه اتاق آرام بخشيه! اين مرد با اين روحيه عصبي چه اتاقي داره! آدم انگشت به دهن مي مونه . نه حدسم درسته . تو اوني نيستي كه نشون مي دي. واي، چه عكس خودش رو هم گذاشته كنار تختش. چه از خودش خوشش مياد . پس خودت هم مي دوني چه تيكه اي هستي؟ اين هم كه باباته، خدا رحمتش كنه! چه دستش رو دور گردن زنش انداخته ، در را بستم و به راهرو بازگشتم . آن طرف، سالني بزرگ توجهم را جلب كرد كه همه چيزش گلبهي بود . چه كنسول و ويترين زيبايي. چه دستشويي و حمامي. خدايا حتي دستشويي اين كاخ نشينهاي اشراف زاده هم با همه فرق داره . هنگام پايين رفتن از پله به خانمي چهل و چند ساله برخوردم كه ملحفه به دست بالا مي آمد
    سلام خانم
    سلام گيتي خانم ، خسته نباشين
    شما خسته نباشين. افتخار آشنايي با......
    من صفورا هستم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خوشوقتم
    منم همينطور تعريفتون رو زياد شنيدم
    ممنونم
    وقتي شنيدم آويزون كردن شال و باروني شما به جالباسي ، از افتخارات آقاست ، خوشحال شدم
    اين چه فرمايشيه . ايشون خواستن ناراحتي رو از دلم بيرون بيارن آخه صبح كمي دير رسيدم ، ايشون عصباني شدن
    بله تو آشپزخونه صداتون رو شنيدم ، خوشم اومد. اعتماد به نفس تون عاليه و البته فوق العاده زيبا هستين
    لطف دارين . اين خونه چقدر خدمه داره !
    كار هم زياده . تازه يه ساختمون هم پشت اينجاس كه متروكه س . زماني به پدر ومادر جناب متين مرحوم تعلق داشته، خانم بيدارن؟
    بله، فكر ميكنم
    ميخوام ملحفه هاشون رو عوض كنم . با صفورا همراه شدم و بالا برگشتم
    روزي چند بار اينكار رو مي كنين؟
    هر روز، آقا وسواس دارن ، بيچاره مون كردن بخدا
    اگه لعنتم نكنين خواستم خواهش كنم از اين به بعد روزي دو بار ملحفه ها رو عوض كنين ، صبح ، شب
    فكر كنم در دل گفت: آقا فقط وسواس داره ولي اين كه ديگه ديوونه حسابيه . در ضمن اگه ممكنه رنگ ملحفه ها متفاوت باشه . دو رنگ شاد و مليح . بايد براي تغيير روحيه خانم تلاش كنيم صفورا خانم
    در زدم و وارد اتاق خانم متين شديم . سلام خانم!
    اما ملحفه هاي رنگي بايد تهيه بشه خانم ، ما فقط سفيد داريم . بايد به آقا بگيد
    من با ايشون صحبت مي كنم مهندس چه ساعتي تشريف مياره؟
    ساعت دو ميان
    خانم ناهار رو با ايشون مي خورن ؟ صفورا در حاليكه ملحفه قبلي را از روي تخت برمي داشت گفت: نه ، خانم اينجا تو اتاقشون مي خورن
    تنها؟
    بله
    چراتنها؟
    والـله چي بگم، گيتي خانم
    به مادر نگاه كردم . غم در چشمهايش هويدا بود. مادر و پسر آنقدر با هم غريبه!
    مسئول ميز غذا كيه؟
    ثريا خانم
    رفتين پايين صداشون كنين
    چشم
    خانم متين ميخوام ازتون اجازه بگيرم و برنامه ريزي اينجا رو عوض كنم شما بهم اجازه مي دين؟
    چشمهايش را بست و باز كرد
    ممنونم اين مهندس رو به من واگذار كنين مي دونم باهاش چكار كنم ، انگار با زمين و زمان قهره
    خانم متين آهي كشيد و سري بطرفين تكان داد . بيچاره چه دل پردردي داشت ثريا آمد . با من كاري داشتين گيتي خانم ؟
    بله، ببخشيد مزاحم شدم . خواستم بپرسم اينجا غذا چه ساعتي سرو ميشه؟
    خانم ساعت يك ناهار مي خورن . آقا ساعت دو ، دو و نيم
    آقا كجا غذا ميخورن؟
    سر ميز ، تو سالن غذاخوري
    از اين به بعد من و مادرجون هم همون جا غذا مي خوريم . اتاق خواب كه سالن غذا خوري نيست
    بله، ولي آقا؟
    آقا ناراحت مي شن؟
    نمي دونم
    امتحان مي كنيم تازه ايشون كه ديرتر ميان
    شام چي؟
    خب اگه ناراحت شدن ، ايشون تشريف ببرن تو اتاق خوابشون غذا بخورن ببينن چه مزه اي داره

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خانم متين لبخندي زد كه از چشم من پنهان نماند . ثريا با تعجب گفت: گيتي خانم ، مي بخشين دخالت مي كنم ، ولي آقا اخلاقهاي بخصوصي دارن . الان دو ساله اينطور عادت كردن البته در كنار مادر غذا خوردن را دوست دارن اما اينطور عادت كردن . نكنه
    خب اين به ما چه ربطي داره؟
    آخه مي ترسم نارحتتون كنه
    ناراحت نمي شم ثريا خانم . يه چشمه اش رو كه صبح ديدي
    بله و از تعجب چشمام شده بود چهار تا . آقا شال و كت كسي رو بگيره و به جالباسي بزنه؟!
    تازه من ميخواستم صبر كنيم با آقاي مهندس غذا بخوريم، ولي خب شايد ايشون خوششون نياد در كنار يه پرستار بشينه غذا بخوره . ولي از مادر جون مطمئنم و اين جسارت رو مي كنم . ساعت يك سر ميز هستيم
    بله
    پرستارهاي قبلي كجا غذا مي خوردن؟
    تو آشپزخونه، گاهي هم همين جا با خانم
    آدمها تا مي تونن دور هم باشن ، چرا دور از هم باشن؟ افراد اين خونه از خدمه و ارباب ، عضو اين خونه هستن . سكوت و تنهايي نه تنها مشكلي رو حل نمي كنه ، بلكه مشكلاتي رو هم بوجود مياره و اين يه نمونه شه . و به مادرجون اشاره كردم و ادامه دادم: حيف اين خانم زيبا و مهربون نيست تو كنج اين اتاق عمرشو تلف كنه؟ مادرجون چيزيش نيست فقط تنهايي باعث سكوتش شده و افسرده شده ، همين . اون رو هم من درست ميكنم ، ولي اول بايد مهندس رو اصلاح كنيم ايشون از همه بيمارترن
    همه زديم زير خنده . مادر هم لبخند زد. ثريا رفت . بلند شدم موهاي مادرجون را بحالت خياري پشت سرش جمع كردم . كمي عطر به او زدم ، كمي كرم و رژ برايش ماليدم و و با هم از پله ها پايين آمديم . مادرجون بخاطر مصرف داروها كمي آهسته تر از حد معمول راه مي رفت. كمي در سالن نشيمن نشستيم تا غذا آماده شد . سر ميز دوازده نفره اي نشستيم كه شمعدانهاي قشنگ نقره اي رويش بود. گلدان چيني بزرگ در وسط ميز از گل خالي بود . محبوبه خانم غذا را آورد . خانم متين يك كفگير كشيد . كفگير را برداشتم و گفتم : مادر جون اين غذاي يه كودك يه ساله س نه شما، پس دستم رو رد نكنين و ميل كنين. شما بايد تقويت بشين .كمبود ويتامين روي اعصاب اثر مي ذاره همينطور روي اندام، پوست ، زيبايي. شما خانم زيبايي هستين پس زيبايي تون رو حفظ كنين
    نگاهي به من كرد كه اين معني را مي داد: زيبايي رو ميخوام چكار؟ به چه دردم ميخوره . بگو محبت و سلامتي كجاست؟ براي خانم متين يك ران مرغ سرخ شده گذاشتم . بعد براي خودم يك كفگير برنج كشيدم و كمي مرغ برداشتم . خانم متين چپ چپ به من نگاه كرد . گفتم: اونطوري نگاهم نكنين مادرجون، ميترسم اگه يه كفگير بيشتر بخورم ديگه بيشتر بخورم ديگه اين ظرافت رو نداشته باشم ، ولي بخاطر شما چشم ، اينم يه كم ديگه . خوبه؟
    لبخند زد و مشغول صرف غذا شديم . مادر وقتي غذا را در دهانش مي گذاشت دستهايش لرزش خفيفي داشت كه در اثر مصرف داروهاي اعصاب بود . دلم گرفت . خدايا آخه اين زن زيبا سني نداره ، موهاي مشكي اش فقط چند تار سپيد داره، همين فردا موهاش رو براش رنگ مي كنم
    ثريا خانم؟
    بله
    ميشه خواهش كنم از اين به بعد اين گلدون رو از گل طبيعي پر كنين؟
    چشم،گيتي خانم
    ببخشيد من دارم دستور مي دم . اينها همه بخاطر سلامتي مادر و آقاي مهندسه
    بله،خواهش مي كنم . ما حاضريم روز و شب در اختيار شما باشيم ، ولي شما پرستار دائم خانم باشين و خانم سلامتي شون رو بدست بيارن
    انشاءا.....
    ولي آقاي مهندس كه حالشون خوبه؟
    بنظر من مادرجون حالشون خوبه ، آقاي مهندس پرستار ميخوان
    صداي خنده بلند شد . مادر جون سري تكان داد و لبخند زد .
    واي خانم ،آقا اومدن. صداي بوقشون مياد برعكس امروز چه زود اومدن ساعت يك ونيمه
    نگران نباشين تا برسن داخل ساعت شده دو، وما غذامون رو خورديم و رفتيم
    ثريا از ترسش در رفت .راستش خودم هم نگران بودم كه اين هيولاي بي شاخ و دم زيبا چه عكس العملي نشان مي دهد ، ولي بايد مبارزه ميكردم و سكوت حاكم بر عمارت را مي شكستم . خانم متين از سر ميز بلند شد و قصد رفتن كرد .من هم بلند شدم و همراهش از سالن بيرون آمدم كه به مهندس برخورديم. با حالت تعجب به مادرش چشم دوخته بود .
    سلام مهندس متين
    سلام خانم، سلام مامان
    خانم متين سرش را خم كرد
    سلام آقا خسته نباشين
    اين محبوبه بود كه براي جمع كردن ظرفها با سيني وارد سالن غذاخوري مي شد .
    سلام محبوبه.مثل اينكه امروز اينجا خبرهاييه. جشن گرفتين؟
    بله يه كوچيك دوستانه ! جاي شما خيلي خالي بود .
    سكوت كرد و لبخند ظريفي زد .خوشحال شدم با خانم متين از پله ها بالا رفتيم . خانم متين را به اتاقش بردم و داروهايش را دادم . از اتاق بيرون آمدم . به مهندس برخوردم كه بسمت اتاقش مي رفت .لبخندي به من زد وگفت: امروز چطور گذشت ؟
    خيلي خوب
    خوشحالم
    مادر خوابيدن؟
    كم كم مي خوابند
    مهندس بسمت اتاق خودش قدم برداشت تا كيفش را در اتاق بگذارد و لباسش را عوض كند گفتم : مي بخشين جناب متين؟
    بله خانم . جلوتر رفتم تا خانم متين صدايم را نشنود
    حالي از مادرتون نمي پرسين؟
    ديدمشون سرحال بودن نيازي به پرسش نداره
    ولي مادرتون نيازمند محبت شماست .اون مادرتونه ، نه يه غريبه
    مي گيد چكار كنم؟
    بريد اتاقشون و كمي باهاش صحبت كنين
    وقتي جواب نمي ده چه فايده داره؟
    ولي من از صبح از ايشون جواب گرفتم
    يعني با شما حرف زد؟
    به روش خودشون
    شما روانشناسيد ، من كه نيستم
    خب من دارم شما رو راهنمايي مي كنم
    ببينين خانم ، شما پرستار مادر هستين ، نه معلم بنده
    من شاگرد شما هستم ، ولي خواهش ميكنم كمي به مادرتون توجه كنين . رسيدگي و محبتهاي من بدون توجهات شما بي فايده س . شما دارين اين همه هزينه مي كنين ، خب به جاش محبت كنين . والـله ، خيلي راحتتر و كم هزينه تره
    بسمت اتاق خودش قدم برداشت
    مي رين احوالشون رو بپرسين؟ · بعد از ناهار ، فعلا خسته و گرسنه هستم
    · ولي اون موقع ايشون خوابن
    · خب بعدازظهر كه بيدارن
    · برنامه بعدازظهر از ظهر جداست . بعد از ظهر هم بايد محبت كنين با مادر چاي ميل كنين و باهاشون صحبت كنين .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    · دارين دستور مي دين؟ اگه يادتون باشه ازتون خواستم به روش زندگي ما كاري نداشته باشين
    · اولا ، ازتون خواهش كردم . دوما ، من در روش زندگي شما دخالت نمي كنم ، فقط ازتون محبت خواستم .
    · خيلي خب . الان ميام احوالي از ايشون مي پرسم ، بشرطي كه شما نگاه مادرم رو معني كنين
    · حتما ، با اجازه
    · رفتين كه !
    · هر موقع خواستين برين اتاق مادر، چند ضربه به در اتاق من بزنين ميام .
    مهندس داخل رفت و در را بست . به اتاقم آمدم ، گلسري به موهايم زدم كه فرمايش متين را اطاعت كرده باشم . يادم رفت حكمت گلسر زدن را بپرسم . مردم پاك زده به سرشون . به موهاي همديگه هم كار دارن . چند ضربه به در خورد . در را باز كردم .كسي را نديدم . خم شدم بيرون را نگاه كردم ، كنار در اتاق مادرش ايستاده بود . بطرفش رفتم . در زد و وارد اتاق شديم
    مادر ، آقاي مهندس خواستن حالي ازتون بپرسن . گفتم خوابيدين، ولي ايشون اصرار كردن .
    متين نگاهي به من كرد و لبخند زد . مادر از توي رختخوابش بلند شد نشست
    راحت باشين مامان. و كنار مادرش روي لبه تخت نشست .
    ببخشيد مهندس ، خيلي معذرت مي خوام ، ولي ممكنه با شلوار بيرون روي تخت نشينين . ملحفه رو تازه عوض كردن
    حق با شماست خانم ، اما اين شلوار منزلمه
    جدي؟ همرنگ قبليه من متوجه نشدم . ببخشين
    اشكالي نداره خانم . اتفاقا خوشم اومد . مثل اينكه از تميزتر هم هستيد
    اختيار دارين
    خب مامان ، چه خبرها؟
    مادر به كتاب روي ميز نظري انداخت
    خبرها رو ميزه ، مامان جان؟
    شما هم كه روانشناس و مترجميد مهندس!
    كتاب خوندين مامان؟ با سرش جواب داد
    خيلي عاليه . مدتها بود اينكار رو نميكردين . مادر نگاهي به من كرد و لبخند زد
    مي گن من براشون خوندم ، ولي بعد خودشون ادامه دادن
    خيلي ممنون . پس مامان حسابي امروز مشغول بودن . خوشحالم . سر ميز هم كه ناهار خوردين خوشحالتر شدم
    بلند شد و گفت: خب الحمدالـله مثل اينكه روز خوبي داشتين . من فعلا برم ناهار بخورم . با اجازه
    من هم بيرون آمدم و گفتم : ممنون . ديدين چه راحت بود . لبخند زد
    البته يه كاري رو فراموش كردين
    چكاري؟
    اينكه ايشون رو ببوسين
    دستهايش را در جيبش كرد و گفت: لابد بعد هم بايد ايشون رو بغل كنم و توي هوا بچرخونم
    نه فعلا اينكار لازم نيست ، چون ميترسم از هيجان حالشون بد بشه .
    با لبخند گفت: پس بايد برم ايشون رو ببوسم؟
    ممنون ميشم . البته روزي چندبار! ولي حالا ديگه نه ، چون ميفهمه كه من ازتون خواستم . بعدازظهر وقت صرف چاي، شب موقع صرف شام ، و آخر شب وقت خواب
    اينطور پيش بره كه ديگه بو سه اي براي بقيه نمي مونه ، خانم رادمنش
    بقيه ؟ نكنه منظورتون ثريا خانم و محبوبه خانم و صفورا خانمه
    زد زير خنده . من هم خنديدم . سري تكان داد و گفت: نخير منظورم كس ديگه ايه
    شما آدم مهربوني هستين . نگران نباشين . در ضمن تقديم بوسه بمادر موهبتي نيست كه همه ازش برخوردار باشن، هربوسه به مادر يك قدم به سوي خوشبختيه و ده قدم بسوي بهشت . هرچقدر مادر رو ببوسين بپاي بوسه هاي ايشون نمي رسه و باز هم كمه . مهندس ، اي كاش مادرم زنده بود و يه دنيا بوسه تقديمش ميكردم
    نگاه عميق به من كرد و لبخند زد: ممنون خانم دكتر، امر ديگه اي نيست ؟ به قار و قور افتاده . و به معده اش اشاره كرد .
    عرضي نيست مهندس . باز هم ممنونم .
    از پله ها كه پايين مي رفت گفت: ايستادين ببينم احساس غرور ميكنم يا نه؟
    نخير ، چون مي دونم حتما احساس غرور مي كنين . البته نه بخاطر زيبايي پله ها ، بخاطر محبتي كه به مادرتون كردين . مطمئنم خدا هم ازتون راضيه
    خدا؟
    بله خدا
    كدوم خدا؟
    استغفرالـله . منظورتون چيه؟ مگه چندتا خدا داريم ؟
    خدايي كه پدرم رو ازم گرفت ، يا اونكه مادرم رو بيمار كرد ، يا شايد هم اونكه به درياي وسيعش دستور داد خواهر بيست و پنج ساله ام رو ببلعه .
    به چشماني كه غم و درد در آن موج مي زد خيره شدم . درحاليكه از پله ها پايين مي رفت گفتم : متاسفم مهندس ، نمي دونستم كه اين خونه از پاي بست ويرونه .
    نگاهي به من كرد و دوباره به راهش ادامه داد. به اتاقم آمدم و شروع به نوشتن اتفاقات آن روز كردم و بعد خوابيدم .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ساعت چهار و نيم بيدار شدم. نيمساعت سه ربعي خودم را با ديدن وسايل اتاق وكشوها و تلويزيون سرگرم كردم و ساعت 5 به اتاق خانم متين رفتم . روي مبل نشسته بود و كتاب ميخواند .
    سلام مادر جون عصرتون بخير
    سرش را تكان داد و از جا حركت كرد.
    راحت باشين به كجا رسيدين؟ و كنارش نشستم . به به! تند تند مي خونين ماشاءا... خوب خوابيدين؟ خب، حالا ميايين بريم پايين؟ بلند شيد بريم ديگه . مادر جون خودتون رو تو اين اتاق حبس نكنين.
    مادر بلند شد.با هم پايين آمديم ووارد سالن نشيمن شديم .ثريا برايمان دو فنجان چاي آورد .تلويزيون نگاه ميكرديم كه مهندس از پله ها پايين آمد
    سلام ! عصر بخير
    به احترامش از جا بلند شدم و سلام كردم
    بفرمايين خانم راحت باشين .
    از پشت بطرف مادرش خم شد. گونه اش را بوسيد وگفت: مامان جان چطوري؟
    مادرجون نگاهي با تعجب به پسرش كرد . متين گفت: تعجب كردي مامان؟ يعني ما بلد نيستيم مادر خوبمون رو ببوسيم سر عقل اومدم ديگه .وقتي شما افتخار دادين تشريف آوردين پايين، من هم شما رو مي بوسم خاك پاتون هم هستم . و روي مبل نشست و به من لبخند زد . چه خواب خوبي كردم
    محبت كردن آرامش مياره مهندس
    بله خانم، حق با شماست خواب بهشت هم ديدم
    سلام‌‌ آقا عصر بخير
    سلام ثريا ممنونم
    بفرمايين . جلوي مهندس خم شد تا او چاي بردارد
    كسي برام زنگ نزد؟
    نيمساعت پيش الناز خانم تماس گرفتن گفتم استراحت مي كنين
    باشه باهاشون تماس ميگيرم
    الناز خانم ديگه كيه؟ من آدم حسودي نيستم ، ولي نمي دونم چرا يه دفعه يه طوري شدم پس حتما بوسه ها رو براي الناز نگهداشته و ذخيره ميكنه اي خوش به سعادتت الناز خانم!
    ثريا؟
    بله!
    به آقا نبي بگو يه نقاش بياره در بيرون رو رنگ كنه
    چه رنگ آقا؟
    مشكي خوبه
    چشم
    ببخشين مهندس ، چرا مشكي ؟ بهتر نيست اين خونه زيبا در و پنجره هاي زيبا داشته باشه؟
    مشكي شيك تر نيست؟
    چرا، مشكي رنگ شيكيه ، اما سفيد آرامتر و زيباتره . در ضمن به ساختمون شما سفيد بيشتر مياد
    در حاليكه فنجان چاي را از روي ميز كنارش بر مي داشت گفت: شما چه رنگي دوست دارين خانم روانشناس؟
    سفيد و سبز . شما چطور؟
    من سياه رو دوست دارم
    فكر نمي كنم مهندس
    فكر مي كنين چه رنگي مورد علاقه منه ؟
    آبي از روشن تا سيرش كه سرمه اي باشه
    فنجان را كنار لبش نگهداشت . تعجب كرده بود . ادامه دادم : البته مشكي رو هم دوست دارين ، ولي آبي رنگ دلخواه شماست
    از كجا فهميدين خانم رادمنش؟
    از اتاقتون . شما روحيه آرومي دارين . از رنگبندي اتاقتون لذت بردم . واقعا زيباست .
    خنده اي كرد و چايي اش را نوشيد . ثريا با ظرف كريستال پر از ميوه وارد
    ثريا به آقا نبي بگو نرده هاي بيرون و پنجره ها رو رنگ سفيد بزنه
    مي بخشين شما برنامه خودتون رو اجرا كنين من فقط پيشنهاد دادم
    پيشنهاد بجايي بود ، ما هم اجرا مي كنيم . بد نيست تنوعي بشه
    مادر جون لبخند زد.
    يك پرتقال پوست كندم و خوردم . مهندس پرسيد: با خواهرتون صحبت كردين؟
    بله
    نظرشون چي بود؟
    ايشون كه از خداشونه ، اما بايد صبر كنيم
    من كه گفتم كار شما به كار ايشون مربوط نمي شه
    با اينحال بهتره صبر كنيم
    اونوقت ممكنه ما يكي ديگه رو استخدام كنيم
    ماهم خدا رو داريم ، مي گيم حتما مصلحت نبوده يا قسمت نبوده
    نگاهي طولاني به من كرد. لبخند زد بعد پرتقالش را برداشت پوست كند . سپس پوستها را خيلي سريع درون بشقابي ديگر با چاقو بحالت گل دور هم چيد و آنرا روي ميز گذاشت! از اين كارش خنده ام گرفت برايم جالب و ديدني بود
    خانم رادمنش ؟ از ديد روانكاوي، اين كار من رو چي معني مي كنين؟ و به گلي كه كاشته بود اشاره كرد : منظورم پوست پرتقاله
    با لبخند به مادرجون نگاه كردم .لبخند به لب داشت و مرا نگاه ميكرد گفتم: يك نوع شكرگزاري
    شكرگزاري؟!
    نمي دونم تا حالا براتون پيش اومده بشقابي حلوا يا كاسه اي شله‌زرد يا يه چيز خوردني از كسي هديه بگيرين ؟
    كمي فكر كرد و گفت : شخصا نخير
    يعني تا حالا نشده يه دوست براتون يه ظرف خوردني بياره و ازش تشكر كنين؟
    خب چرا، تو شركت دوستان گاهي تخمه ، شكلات تو ظرفي مي ريزن و روي ميز مي ذارن . يه بار هم شركت طبقه پايين ما به مناسبت سالگرد تاسيس ، يه ظرف پر از شيرينيِ تر برامون آورد
    خب شما چطور تشكر كردين؟
    راستش، من هم چند شاخه گل از سبد گلي كه دوستم برام آورده بود چيدم و تو ظرف شيريني گذاشتم و برگردوندم . بعد هم از مستخدم شركت خواستم سبد گلي تهيه كنه و از طرف من و پرسنل تقديمشون كنه
    و حالا شما هم به پاس تشكر از خداي مهربون كه چنين پرتقال خوشمزه‌اي براتون آفريده همينطور ثريا خانم كه زحمت كشيدن و ميوه آوردن، اين گل رو درست كردين و توظرف گذاشتين اين روانكاوي بنده است .البته شايد خودتون ظاهرا چنين قصدي نداشتين ، ولي ذاتا در وجودتون بوده و خواستين يه جوري محبت رو جبران كنين .

    صداي كف زدن خانم متين، من و مهندس را به تعجب واداشت، مهندس نگاهي با ناباوري به من انداخت ، بعد نگاهش تبديل به تحشين شد وگفت : شما دختر عاقل و باهوشي هستين جدا لذت بردم
    نظر لطف شماست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مامان مي بينين اين بار چه پرستاري براتون پيدا كردم .
    لبخند زد و من هم تشكر كردم . تصميم گرفتم به اتاقم بروم كه مهندس مخالفت كرد: مي خواين تنها برين بالا چكار؟
    ميخوام شما و مادر راحت باشين
    ما راحتيم، بفرمايين خواهش مي كنم ! ترسيدم ، نكنه حرف بدي زدم
    اختيار دارين
    بعد از كمي صحبت مادر جون قصد رفتن كرد. بلند شدم تا او را همراهي كنم . روي پله ها بوديم كه مهندس گفت: خانم رادمنش گويا مي خواستين صحبت كنين من منتظرتونم
    در اون موضوع به تفاهم رسيديم آقاي مهندس، ديگه لارم نمي دونم . ولي در مورد موضوع ديگه اي ميخوام باهاتون صحبت كنم
    پس منتظرم
    خانم متين را به اتاقش بردم و به سالن برگشتم
    خب امرتون ؟
    مي خواستم خواهش كنم دستور بفرمايين ملحفه هاي متنوع تهيه كنند
    ملحفه هاي متنوع؟! زنگ تلفن بلند شد و ثريا آمد گوشي را برداشت
    ثريا گفت: ببخشيد كلامتون رو قطع كردم گيتي خانم
    خواهش مي كنم
    الناز خانم پاي تلفن هستن آقا
    در دل گفتم كه اين الناز امروز ول كن نيست . الناز خانم! الناز خانم!
    مهندس گفت : ببخشيد خانم.
    راحت باشين . و رفت گوشي را از ثريا گرفت .
    سلام الناز خانم ........ ممنونم شما خوبيد؟ .............خونواده چطورن؟..............بله شرمنده م بهم گفتن اتفاقي افتاده ؟............... شما لطف دارين ، هميشه احوال ما رو مي پرسين كوتاهي از بنده‌س .............. من گرفتارم ، خرده نگيرين .......... جانم .............. امشب بريم دربند؟.......... چه ساعتي؟
    بلند شدم از سالن بيرون برم تا راحتتر صحبت كند كه رو به من كرد و گفت: خانم رادمنش تشريف داشته باشين، من راحتم . و اشاره كرد كه بنشينم دوباره نشستم
    مهمون كه چه عرض كنم، صاحبخونه اند . خب نگفتين چه ساعتي......... ساعت 12 شب؟ نميشه به پنج شنبه موكولش كنين؟ اين هفته شمال نمي رم ........ آه ، پس قرار قبلي گذاشتين؟............... باشه موردي نداره ، من ساعت 12 ميام دنبالتون با هم بريم . الميرا خانم هم ميان ؟......... باشه منتظرم باشين ............ اختيار دارين . مقصر منم كه فراموش كردم تماس بگيرم ........... قربان شما ، خوشحال شدم . سلام برسونين ........... خدانگهدار.
    و گوشي را گذاشت . حسادت به دلم چنگ انداخته بود . چرا؟ نمي دانم
    خيلي معذرت ميخوام خانم رادمنش
    خواهش ميكنم
    روي مبل نزديكتر به من نشست و گفت: خب، مي گفتين !
    گويا ملحفه ها روزي يكبار عوض ميشه و همه سفيدن ، من خواستم روزي دوبار عوض بشه و هر بار رنگهاي متنوع داشته باشه . اينه كه در صورت موافقت ملحفه رنگي تهيه بفرمايين
    ملحفه سفيد اشكالي داره؟
    آدم رو ياد بيمارستان و بيماري مي ندازه .
    لبخند ظريفي زد و با انگشت پيشاني اش را كمي خاراند و گفت: باشه، حرفي نيست . اين رو هم در دانشگاه ياد گرفتين؟
    نخير احساسم بهم ميگه
    خب ، امر ديگه؟
    اون باشه بعد ، ميترسم باز كنايه بزنيد. چون يه كم گرون‌تر و اساسي‌تره
    شما خيلي حساسيد . بگيد خواهش ميكنم
    حالا نه يه وقت ديگه
    باشه اصرار نمي كنم
    راستي خواستم بخاطر اينكه سر ميز با مادرتون غذا خوردم و اينجا نشستم عذرخواهي كنم قصد جسارت ندارم ، خواستم مادر از تنهايي بيرون بيان و حال و هواشون عوض بشه
    اختياردارين اين چه فرمايشيه .اتفاقا خيلي خوشحال شدم . امروز روز متفاوتي براي من و مادر بود
    اميدوارم
    چطور همچين فكر كردين؟
    گفتم شايد درست نباشه يه پرستار كنار شما بشينه ، غذا بخوره
    مگه ما شاهزاده ايم ، خانم ؟
    در هر صورت ، فكر نكنين قصد سوء استفاده دارم
    نه خانم، چنين فكري نمي كنم . شما بايد هميشه كنار مادرم باشين . پس بايد راحت باشين اينجا منزل خود شماست
    متشكرم
    ميتونم بپرسم مادر شما چرا فوت كردن؟
    سكته مغزي كردن.
    متاسفم، وپدرتون؟
    ايشون هم از غصه دق كرد. تو دلم گفتم دور از جون
    فاصله مرگ مادر و پدرتون چقدر بود؟
    شش ماه
    همدردي منوبپذيرين . دركتون مي كنم .خيلي سخته . من كه فقط يكي رو از دست دادم هنوز نتونستم بپذيرم واي بحال شما
    شما هم دو نفر از دست دادين :خواهرتون و پدرتون
    سرش را پايين انداخت و نفسي بيرون داد وگفت: منظورم والدين بود . در هر صورت همدرديم
    او چه مي دانست كه من برادرم را هم از دست داده ام .آره واقعا همدرديم . قدر مادرتون رو بدونين مهندس متين .بي مادري سختتر از بي پدريه

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    فكر كردين نمي دونم؟
    شايد قلبا بدونين ، ولي عملتون اينو نميگه
    نه خانم من عاشق مادرم هستم
    پس اينو نشون بدين
    دادم ديگه
    اميدوارم دائمي باشه . حتي وقتي من از اينجا رفتم .
    من اين چيزها رو موثر نمي دونم ، ولي براي اينكه در كار شما خللي وارد نشه به حرفهاتون گوش ميكنم .تصميم گرفتم اين بار من مطيع پرستار مادرم باشم .نميخوام روزي كه از اينجا مي رين، كه مطمئنم اون روز دور نيست بگيد كمكتون نكردم
    از حالا دارين بيرونم مي كنين؟
    اختيار دارين . ديدين كه صبح بخاطر اينكه بمونين ازتون پوزش خواستم اين كار اصولا از من بعيده
    ممنونم
    هنوز نمي خواين كاردومتون رو بگين
    نه اون باشه يعد. راستي من اجازه دارم از وسايل اينجا استفاده كنم؟ از كتابخونه،ضبط صوت....
    البته گفتم كه اينجا منزل شماست
    ممنونم واسه خودم نميخوام واسه مادر ميخوام
    مادر اهي موسيقي بود، اما ديگه نيست.خودتون رو عذاب ندين
    من افراد اين رو به اصلشون بر مي گردونم
    در حاليكه سيگاري روشن ميكرد لبخندي زد وگفت: پس فرشته نجات استخدام كردم؟!
    شايد خدا منو وسيله كرده تا خودش رو بشما يادآوري كنه
    من كه حالم خوبه خانم، شما به مادر برسين
    اتفاقا بنظر من مادر حالشون خوبه
    يعني بنده حالم خرابه؟
    شما اون چيزي نيستين كه نشون مي دين . دارين تظاهر مي كنين، يا شايد هم يه نوع لجبازي با خود يا فرار از واقعيتهاست
    باز روانشناسي؟همون زير ديپلم استخدام ميركدم بهتر بود
    لبخند زديم
    حالا چي شد كه اينطور فكر مي كنين؟
    بيشتر از هرچيز ، از رنگ آميزي اتاقتون فهميدم . همينطور از قاب عكس خودتون، مادرتون و پدرتون كه سه نفري كنار هم ايستادين .از چهره تون مي شه فهميد آدم خوش قلب و مهربوني هستين.
    پس به اتاق منم رفتين؟
    داخل نرفتم ، فقط دو قدم وارد شدم
    خوبه
    لبخند زد و دود سيگارش را بيرون داد.
    شما سيگار نمي كشين ؟
    مي خواين منو مثل خودتون سيگاري كنين كه ديگه راحت باشين ؟
    شما كه گفتين دوست دارين مرد باشين؟
    ولي نه بجاي شما
    مگه من مشكلي دارم خانم؟
    دوتا مشكل ، يكي اينكه محبتتون رو نشون نمي دين . دوم اينكه من از سيگار خوشم نمياد ، همونطور كه شما از زنها خوشتون نمياد
    ولي من از بعضي زنها خوشم مياد
    ولي من از بعضي سيگارها خوشم نمياد
    با لبخندي عميق سيگارش را خاموش كرد و گفت: خيلي دوست داشتم سيگار رو ترك ميكردم، ولي شديدا بهش وابسته‌م.
    از نظر من مسئله اي نيست ، ولي براي سلامتي شما مسئله سازه
    سلامتي من براي شما مهمه؟
    خب البته!چرا مهم نباشه؟
    لحظه اي در عمق چشمهايم خيره شد و پرسيد: چرا؟ ه دليل كنايه‌هام يا توهين‌هام؟ يا شايد هم بي محبتي‌ام ؟
    هم يه حس انسان دوستانه و هم اينكه وجودتون و سلامتي تون براي كسيكه من پرستارشم حياتيه.
    يعني شما فكر ميكنين مادرم منو دوست داره؟
    اين چه سواليه؟
    آهي از ته دل كشيد و گفت: من ومادر مدتهاست از هم فاصله گرفتيم . خودم هم نمي دونم چرا، احساس ميكنم مادر باهام قهره
    · ولي من مي دونم
    · ميشه بگيد
    · بله، علت فاصله شما ومادر ماديات، تجملات، مشغله و گرفتاري نيست همسر هم ندارين كه بگيم علتش همسر، ازدواج و عيالواريه ، حتي اختلاف سليقه هم نيست
    · پس چيه كه من دوساله نفهميدم ، اونوقت شما يه روزه پي بردين
    · من حدس مي زنم از وقتي خدا رو فراموش كردين ، مادر رو هم فراموش كردين
    · اين دو موضوع جداست
    · نه مهندس ، يادخدا دل رحمي مياره . عاطفه و محبت و گذشت مياره، صفا و آرامش مياره صبر در برابر مشكلات مياره
    · براي من كه نياورد
    · چون نخواستين .آيا اون موقع كه خواهرتون غرق شد از خدا خواستين كه بهتون صبر بده؟ يا اون موقع كه پدر رو از دست دادين از خدا خواستين هم بهتون صبر بده ، هم مادرتون رو براتون حفظ كنه؟فقط ناشكري كردين و كفر گفتين مطمئنم همينطوره
    نگاهش را به زمين دوخت و دستهايش را بهم قلاب كرد
    · شما عوض اينكه جاي خواهرتون رو براي مادر پر كنين يا نقش سرپرست رو براي مادر ايفا كنين و كانون خونواده رو حفظ كنين و نذارين دستخوش گردباد زمانه بشه، از او دوري كردين و در خود فرو رفتين . اونو تنها گذاشتين و محبت و حتي يه بوسه و احوالپرسي رو از ايشون دريغ كردين . شما دو نفر رو از دست دادين ، ولي مادرتون ، سه نفر رو . اونوقت مي گيد چرا خداوند مادرم رو مريض كرده؟
    يك دستش را در موهايش فرو برد وگفت : شايد هم از اول بي ايمان بودم
    · نه نبودين
    · از كجا مي دونين؟
    · از قاب وان يكادي كه به ديوار اتاقتون درست مقابل تخت نصب كردين تا هميشه چشمتون بهش باشه يعني خدا را تكيه گاه و حافظ خودتون مي دونين

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 20 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/