صفحه 2 از 14 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 140

موضوع: .:: اشعار و زندگینامه زنده یاد حسین پناهی ::.

  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پروانه ها

    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
    در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
    با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
    کاش تنها نبودم
    فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
    کاش تنها نبودی
    آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
    بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
    می دانی ؟
    انگار چرخ فلک سوارم
    انگار قایقی مرا می برد
    انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
    مرا ببخش
    ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
    می شنوی ؟
    انگار صدای شیون می اید
    گوش کن
    می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
    اما به جای آن
    می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
    گوش کن
    یکی بود یکی نبود
    زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
    به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
    به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
    به جای پختن کلوچه شیرین
    ساده و اخمو
    در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
    صدای شیون در اوج است
    می شنوی
    برای بیان عشق
    به نظر شما
    کدام را باید خواند ؟
    تاریخ یا جغرافی ؟
    می دانی ؟
    من دلم برای تاریخ می سوزد
    برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
    برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
    گوش کن
    به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما مادربزرگ ها گفته اند
    چشم ها نگهبان دل هایند
    می دانی ؟
    از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
    کودک
    خرگوش
    پروانه
    و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
    بی نهایت
    بار
    در نامه ها و شعر ها
    در شعله ها سوختند
    تا سند سوختن نویسنده شان باشند
    پروانه ها
    آخ
    تصور کن
    آن ها در اندیشه چیزی مبهم
    که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
    در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
    یادم می اید
    روزگاری ساده لوحانه
    صحرا به صحرا
    و بهار به بهار
    دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
    عشق را چگونه می شود نوشت
    در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
    که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
    دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
    من تو را
    او را
    کسی را دوست می دارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #12
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض شبی که من و نازی با هم مردیم

    نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم
    من : نازی بیا
    نازی :‌ می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست
    که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟
    من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند
    نگاه کن
    نازی : یه سایه نشسته تو ساحل
    من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه
    نازی : غول انتزاع است. آره ؟
    من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن
    نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا
    راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
    من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
    نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟
    من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟
    باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟
    نازی : دیوونه ست؟.
    من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش دیوونه شده
    نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم
    من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند
    نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
    من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند
    نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی
    عاشقه؟
    من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه
    نازی : واه
    من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟
    من : نه
    یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه
    نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خورک چیکار می کنن
    من : سرما می خورن
    مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه
    نازی : مادرش سایه یه درخته ؟
    من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو
    من : شنیدی ؟
    نازی : آره صدای باده !‌داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند
    و از سگ هایی برام بگو که سیاهند
    و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند
    من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است
    آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ...
    و این چنین شد که
    پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم
    و باد حتی آه نرگس طلایی ما را
    با خود به هیچ کجا نبرد
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #13
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    سلام خداحافظ

    چیز تازه اگر یافتیدبر این دو اضافه كنید تا بل باز شود این در باز شده بر دیوار
    همه چی از یاد ادم میره غیر یادش كه همیشه یادشه
    یادمه قبل از سؤال كبوتر با پای من راه میرفت
    جیرجیرك با گلوی من میخوند
    شاپرك با پر من پر میزد
    سنگ با نگاه من برفو تماشا میكرد
    مست میكردم من با زنبوراز گس عطر گل بابونه
    سبز بودم در شب رویش گلبرگ پیاز
    هاله بودم در صبح
    گرد چتر گل یاس
    گیج میرفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب
    نور بودم در روز سایه بودم در شب
    خود هستی بودم
    روشن ورنگی و مرموزودوام
    من عفریته مرا افسون كرد
    مرا از هستی خود بیرون كرد
    راز خوشبختی ان سلسله خاموشی بود خود فراموشی بود
    چرخو چرخیدن خود با هستی
    حذر از دیدن خود در هستی
    حلقه افتاد پس از طرح سؤال
    ابدی شد قصه ی هجرو وصال ادمی مانده واماو محال
    بیكرانست دریا كوچكه قایق من
    تو كجای نازی عشق بی عاشق من
    سردمه مثل یه قایق یخ كرده رو دریاچه یخ یخ كردم
    عین اغاز زمین
    زمین..............
    یه كسی اسم منو گفت؟
    تو منو صدا كردی یا جیرجیرك اواز میخواند؟
    جیرجیرك اواز میخواند
    تشنته اب میخوای؟
    كاشكی كه تشنم بود...............
    گشنته نون میخوای؟
    كاشكی كه گشنم بود..................
    سردمه
    خوب برو زیر لحاف صد لحافم كممه
    آتیشو علو كنم؟
    میدونی چیه نازی.....
    تو سینم قلبم داره یخ میزنه اونوقت تو سرم كوره روشن كردن

    من میخوام به كودكیم برگردم

  5. #14
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    ارسطو آدم بود دندون داشت . تو خونش آهن بود ... مثل یه سنگ که آهن داره !
    وقتی که خواب کم داشت چشماش قرمز می شد !
    فلسفه یعنی رنج!
    افتخاره که بگی رنجورم؟
    رنج یعنی خورشید !
    اگه خیلی دلخوری از اغراق , رنج یعنی فرمول !
    رنج یعنی امکان
    رنج یعنی خانه
    یعنی شربت و قرص و دوا
    رنج یعنی یخچال
    رنج یعنی ماشین
    سنگ چخماق بهتره یا کبریت؟
    پیه سوز روشن تره یا چلچراغ؟
    تلفن راحت تره یا فریاد؟
    وقتی فهمیدم زمین , توی تسبیح کرات , یکدونه ست....
    جنسش هم از خاکه
    سنگش هم جور واجوره , ماهی و علف داره , بهار و پائیز داره ,
    خیالم راحت شد.
    دیگه وقت زایمان , نمی ترسم از " آل" ,
    چون به بازوی چپم , سرم خون می زنند
    نمی ترسم از غول
    نمی ترسم از سل
    چون که در کودکی واکسینه شدم
    خوشبختم , خیلی هم خوشبختم.

  6. #15
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
    در دو طاقچه ی روبه روی ام شش دسته خوشه ی زرد گندم چیده ام
    با آن گیس های سیاه و وِزوِزِ پریشانشان
    کاش تنها نبودم
    فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید؟
    کاش تنها نبودی
    آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر این قدر بلند بلند بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
    می دانی ؟
    انگار چرخ فلک سوارم
    انگار قایقی مرا می برد
    انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم
    مرا ببخش
    ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت؟
    می شنوی؟
    انگار صدای شیون می آید
    گوش کن!
    می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
    اما به جای آن می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
    گوش کن!
    یکی بود یکی نبود
    زنی بود که به جایِ آبیاریِ گلهای بنفشه
    به جای خواندنِ آوازِ "ماه خواهر من است"
    به جای علوفه دادن به مادیان های آبستن
    به جای پختن کلوچه شیرین
    ساده و اخمو
    در سایه بُته های نی شکر نشسته بود و کتاب می خواند
    صدای شیون در اوج است
    می شنوی؟!
    برای بیان عشق به نظر شما کدام را باید خواند؟
    تاریخ یا جغرافی؟
    می دانی ؟
    من دلم برای تاریخ می سوزد
    برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
    برای خمره های عسل اش که در رف ها شکسته اند
    گوش کن!
    به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی
    می شود چیزهای دیگری نوشت
    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما مادربزرگ ها گفته اند
    چشم ها نگهبان دل هایند
    می دانی؟
    از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
    کودک
    خرگوش
    پروانه
    و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم
    که بی نهایت بار
    در نامه ها و شعرها
    در شعله ها سوختند
    تا سند سوختن نویسنده شان باشند
    پروانه ها
    آخ
    تصور کن
    آن ها در اندیشه ی چیزی مبهم
    که انعکاسِ لرزانی از حس ترس و امید را
    در ذهن کوچک و رنگارنگ شان می رقصاند به گل ها نزدیک می شوند
    یادم می آید
    روزگاری ساده لوحانه
    صحرا به صحرا
    و بهار به بهار
    دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
    عشق را چگونه می شود نوشت
    در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
    که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
    دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند
    من تو را
    او را
    کسی را دوست می دارم

  7. #16
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نیم ساعت پیش ،
    خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
    سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
    و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
    آواز که خواند تازه فهمیدم ،
    پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

  8. #17
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    ما چیستیم؟
    جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
    که خاطرات کهکشان ها را
    مغشوش می کنیم !

  9. #18
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
    و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
    من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
    اولین آواز را من خواندم ،
    برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
    تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !
    من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !
    من ماگدالینم ! غول تماشا !
    کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
    سپهر را من نیلگون شناختم !
    چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !
    خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
    و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
    اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !
    کفش ، ابتکار پرسه های من بود
    و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !
    هندسه ! شطرنج سکوت من بود
    و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !
    من اولین کسی هستم که ،
    در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !
    من اولین سیاه مستِ زمینم !
    هر چرخی که می بینید ،
    بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
    آه را من به دریا آموختم !
    من ماگدالینم !
    پوشیده در پوستِ خرس
    و معطر به چربی ِ وال !
    سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
    با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
    یک جا در آن می چرخانم !
    اولین اشک را من ریختم ،
    بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
    کنار نارگیلی مُرده بود !
    بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !

  10. #19
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    عقرب عاشق



    دم به کله میکوبد و

    شقیقه اش دو شقه میشود

    بی آنکه بداند

    حلقه آتش را خواب دیده است

    عقرب عاشق.....

  11. #20
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    سکوت



    چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

    نه به دستی ظرفی را چرک میکنند

    نه به حرفی دلی را آلوده

    تنها به شمعی قانعند

    واندکی سکوت

صفحه 2 از 14 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/