صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 23

موضوع: تاریخ فرانسه

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    مجمع ملی فرانسه

    مجمع ملی فرانسه (یا به طور خلاصه: مجمع) در هنگامهٔ انقلاب فرانسه نقش مجلس موسسان قانون اساسی و قانونگذاری را به عهده داشت. این مجمع از ۲۰ سپتامبر ۱۷۹۲ تا ۲۶ اکتبر ۱۷۹۵ تشکیل میشد. پس از آن دیرکتوار جانشین آن گردید.

    تشکیل
    هنگام برخیزش ۱۰ اوت ۱۷۹۲ و در زمانی که تودهٔ مردم پاریس به کاخ تولری هجوم برده و خواستار الغای سلطنت شدند، مجمع قانونگذاری حکم به تعلیق موقت پادشاهی لویی شانزدهم داد و سپس فرمان به تشکیل «مجمع ملی» که وظیفهٔ تصویب یک قانون اساسی را داشت داد. در همین زمان تصمیمی اتخاذ شد مبنی بر این که نمایندگان این مجمع باید توسط مردهای فرانسوی بالای ۲۵ سال و به مدت یک سال انتخاب شوند و از کار شخصی خود درآمد داشته باشند. بنابراین مجمع ملی نخستین مجمع انتخابی جهان بود که تمام افراد ذکور کشور بدون توجه به طبقه، حق رأی در آن داشتند. بعدها محدودیت سنی رأیدهندگان به ۲۱ سال کاهش یافت و صلاحیت سنی نمایندگان روی ۲۵ سال تثبیت شد.

    اولین جلسه در ۲۰ سپتامبر ۱۷۹۲ برگذار شد. در روز بعد پادشاهی الغا شد و به این ترتیب پادشاهی فرانسه به طور رسمی پایان یافت. یک سال و اندی بعد روز ۲۲ سپتامبر به عنوان تاریخ آغاز تقویم جدید انقلابی فرانسه و آغاز نخستین سال جمهوری فرانسه انتخاب شد.

    دولت انقلابی

    مجمع به مدت سه سال ادامه یافت. کشور در جنگ به سر میبرد و مصلحت بر آن بود که اجرای قانون اساسی جدید به روزهای پس از صلح موکول شود. مجمع در این هنگام نیروی خود را در جهت مقابله با خطراتی که جمهوری را تهدید میکردند گسترش میداد.

    با اینکه این مجمع یک قوهٔ مقننه به شمار میآمد ولی با سپردن وظایف اجرایی به اعضای خود، در قوهٔ مجریه هم دخالت میکرد. این «تداخل قوا» بر خلاف نظریههای فلسفی (به ویژه نظریات مونتسکیو) که منشأ انقلاب بودند یکی از شاخصههای اصلی مجمع به شمار میرفت. مجموعهٔ موارد استثنایی که باعث تداخل قوا شده بودند موجبات تشکیل «دولت انقلابی» به معنای واقعی کلمه را فراهم آوردند. دولتی که بخش اعظم دوران حکومتش معروف به دوران «سلطهٔ وحشت» شد. با اینحال لازم است که در زمینهٔ کار این مجمع دو مسألهٔ «مقتضیات اضطراری و قوانین ثابت» را از هم جدا بدانیم.

    ساختار و عضویت
    اولین جلسهٔ مجمع در یکی از سالنهای کاخ تولری برگذار شد. سپس نمایندگان در سالن مانژ و در آخر در تاریخ ۱۰ مه ۱۷۹۳ در اسپکتکل (یا ماشین) که سالنی بزرگ بود که نمایندگان در آن کمی پراکنده به نظر میرسیدند مستقر شدند. این سالن دارای تریبونهایی برای عموم بود که بارها با تشویقها یا انقطاع سخن توسط آنها روی گفتگوها تأثیر گذاشته میشد.

    اعضای مجمع جزو تمامی طبقات جامعه بودند ولی تعداد حقوقدانهای آن نسبت به دیگران بیشتر بود. هفتاد و پنج نفر از اعضا در مجمع اصلی نمایندگان و ۱۸۳ نفر در مجمع قانونگذاری وجود داشتند. تعداد کل نمایندگان مجمع بدون در نظر گرفتن ۳۳ نماینده مستعمرات (که تنها چند از نفر از آنها به پاریس رسیدند) ۷۴۹ نفر بود.

    همچنین به دپارتمانهایی جدیدالتشکیلی که بین سالهای ۱۷۹۲ تا ۱۷۹۵ به فرانسه ملحق شده بودند اجازه داده شد تا نمایندههای خود را بفرستند. بسیاری از نمایندگان اصلی در زمان برقراری مجمع تبعید شده یا مردند ولی جای همهٔ آنها توسط نمایندگان علیالبدل پر نشد. برخی از نمایندگان در طول دوران ترور و وحشت پس از ۹ ترمیدور از کار منع شدند. در نهایت بسیاری از اعضا به دپارتمانها یا ارتش فرستاده شدند تا در عملیاتهایی که برخی از آنها مدت بسیار زیادی طول میکشیدند خدمت کنند. با توجه به تمام دلایل فوقالذکر فهمیدن تعداد واقعی نمایندگان در یک تاریخ خاص مشکل است. در زمان ترور تعداد میانگین نمایندگان به ۲۵۰ نفر میرسید.

    بنابر آییننامهٔ داخلی مجمع، رئیس مجمع باید هر دو هفته مجدداً انتخاب میشد. رئیس پیشین میتوانست بار دیگر نیز انتخاب شود. جلسات مجمع معمولاً صبحها برگذار میشدند اما بعضی از جلسات در عصر نیز برگذار میشدند که معمولاً تا شب هم ادامه پیدا میکردند. جلسات این مجمع در برخی از شرایط ویژه، به طور دائمی برگذار میشد و تا چند روز بدون قطع یا تعلیق ادامه مییافت. مجمع به دلایل مدیریتی و قانونگذاری از کمیسیونهایی استفاده میکرد که قدرت هر کدام نسبت به دیگری تفاوت داشت و توسط قوانین کنترل میشدند. مشهورترین کمیسیونها عبارت بودند از کمیسیون سلامت عمومی (کمیته دو سالوت پابلیک)، کمیسیون امنیت ملی (کمیته دو سورت جنرال) و کمیسیون آموزش (کمیته دو لینستراکسیون).

    میراث
    استنتاج مقالهٔ مربوط به مجمع در دایرةالمعارف ۱۹۱۱ بریتانیکا به این شکل میباشد: «اگر بخواهیم بدون پیشداوری و غرضورزی نقش و جایگاه مجمع را درک کنیم باید به یاد بیاوریم که این مجمع توانست فرانسه را از جنگ داخلی و تاخت و تاز حفظ کند، نظام آموزش عمومی را بنیانگذاری کند (موزه، مدرسهٔ پلیتکنیک، مدرسهٔ تربیت مدرس، مدرسهٔ زبانهای شرقی، کنسرواتوار)، سازمانهایی با اهمیت زیاد به وجود آورد و به طور قطع توانست به اهداف سیاسی و اجتماعی انقلاب جامهٔ عمل بپوشاند.»

  2. 2 کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #12
    afsanah82
    مهمان

    دیرکتوار فرانسه

    انجمنِ گردانندگان یا دیرکتوار فرانسه یا دیرکتوار (به فرانسوی Directoire exécutif) رژیمی بود که از ۲ نوامبر ۱۷۹۵ میلادی تا ۱۰ نوامبر ۱۷۹۹(در بازه زمانی میان رژیمهای مجمع ملی و کنسولهای فرانسه ) در کشور فرانسه قدرت را در دست داشت. در این انجمن پنج گرداننده(دیرکتور) قدرت را میان خویش بخش کرده بودند. این رژیم واپسین مرحله از انقلاب فرانسه بود. پس از این دوره کنسولها روی کار آمدند و پس از آن فرانسه به سوی امپراتوری یکم کشانیده شد.

    قانون اساسی سهساله

    دیرکتوار از دو مجلس تشکیل میشد، مجلس پانصدنفری و مجلس کهن. کمینه سن در مجلس نخست سی سال و در دومی چهل سال بود.از رأیگیری مردمی برای گزینش نمایندگان این دو مجلس خودداری شد. میانهروها برای برگزیده شدن برای نمایندگی به تندروها پیشی داشتند. شیوه گزینش مجلس کهن چنین بود که پس از برگزیدن هفتصد و پنجاه تن، اینان از میان خود دویست و پنجاه تن را به عنوان نمایندگان مجلس کهن برمیگزیدند. مجلس دورهای سهساله داشت. نمایندگان مجلس کهن دارای حق وتو بودند ولی در قبال این حق نمیتوانستند در قانونگذاری پیشگام باشند. دیرکتورها را مجلس کهن برمیگزید. هر سال یکی از پنج دیرکتور بازنشست میشد. یک نخستوزیر به این پنج دیرکتور یاری میرساند اگر چه خود نیروی چندانی در گرداندن دولت نداشت.

    قانونهای سفت و سختی برای مرکزیتبخشی به دولت گزارده شد. دیرکتورها اجازه نشستن و یا سخنرانی در هیچ کدام از مجلسهای دوگانه را نداشتند و این منع شامل حال نخستوزیر هم میشد. همچنین آنان هیچ دستی در تعیین بودجه و سامانه مالیاتی نداشتند.

    قانون آزادی دین، مطبوعات، کار و دیگر آزادیهای فردی را تضمین میکرد ولی در قبال این آزادیها دیگر کسی حق نگاهداشتن جنگافزار را نداشت و انجمنهای سیاسی نیز غیرقانونی بود.

    هنگامی که این پیشنویس قانون به همهپرسی گذارده شد از یک میلیون و پنجاه هزار تن تنها پنج هزار تن بدان رای منفی دادند. پس در روز ۲۳ سپتامبر این پیشنویس به عنوان قانون اساسی تصویب شد. حزبهایی که کنار گذاشته شده بودند در شهر پاریس گرد هم آمدند و شورش کردند. دولت پدافند را به پل دو بارا سپرد، ولی در حقیقت همه کارها را نماینده و پیرو او سرلشکر ناپلئون بوناپارت به پیش برد. او با چند هزار سرباز آماده و توپخانهای نیرومند در ۵ اکتبر۱۷۹۵ کار شورشیان را بی آنکه نیروهایش آسیبی ببینند یکسره کرد.

    نام گردانندگان(دیرکتورها)
    لوئی ماری دولالوریر؛ از ۲ نوامبر ۱۷۹۵ تا ۱۸ ژوئن ۱۷۹۹
    اتین-فرانسوا لوتورنور؛ از ۲ نوامبر ۱۷۹۵ تا ۲۶ مه ۱۷۹۷
    ژان-فرانسوا روبل؛ از ۲ نوامبر ۱۷۹۵ تا ۱۹ مه ۱۷۹۹
    پل دو بارا؛ از ۲ نوامبر ۱۷۹۵ تا ۱۰ نوامبر ۱۷۹۹
    لازار کارنو؛ از ۴ نوامبر ۱۷۹۵ تا ۵ سپتامبر ۱۷۹۷
    فرانسوا بارتلمی؛ از ۲۶ مه ۱۷۹۷ تا ۵ سپتامبر ۱۷۹۷
    فیلیپ آنتوان مرلن؛ از ۸ سپتامبر ۱۷۹۷ تا ۱۸ ژوئن ۱۷۹۹
    نیکولا فرانسوا دو نوفشاتو؛ از ۹ سپتامبر ۱۷۹۹ تا ۱۹ مه ۱۷۹۸
    ژان باپتیست تریار؛ از ۲۰ مه ۱۷۹۸ تا ۱۷ ژوئن ۱۷۹۹
    امانوئل ژوزف سیه؛ از ۲۰ مه ۱۷۹۹ تا ۱۰ نوامبر ۱۷۹۹
    لوئی ژروم گوهیه؛ از ۱۷ ژوئن ۱۷۹۹ تا ۱۰ نوامبر ۱۷۹۹
    پیر روژه دوکو؛ از ۱۹ ژوئن ۱۷۹۹ تا ۱۰ نوامبر ۱۷۹۹
    ژان فرانسوا آگوست مولن؛ از ۲۰ ژوئن ۱۷۹۹ تا ۱۰ نوامبر ۱۷۹۹
    [ویرایش] ویژگیهای دیرکتوار
    دیرکتوار را واپسین بخش از انقلاب فرانسه میدانند. ملت دیگر نیاز به آسودگی داشت و خواستههای بسیاری را در سر میپروراند. احساسات برخی خواستار بازگرداندن و دستگیری لوئی هژدهم بود و برخی نیز که کم شمار بودند فرمانروایی او را آرزو داشتند. در این هنگام از دخالت بیگانگان کاسته شده بود. روی هم رفته دوره دیرکتوار دورهای آشفته و دیکتاتورمنش بود. هرگونه سازشی میان حزبهای گوناگون که تا آن زمان با هم برخوردی سنگدلانه داشتند ناشدنی مینمود. اعضای دو مجلس تنها در پی نیرومند ساختن پایههای برتری خویش بودند. ایشان بهترین راهی را که برای گستراندن نیروی خویش برگزیدند جنگ بود و آن هم به پشتوانه ارتش. اقتصاد به کلی نابود شده بود و دیرکتوار برای فراهم نمودن هزینههای خود راهی جز گرفتن مالیات بیشتر و باج از بیگانگان نداشت. از سوی دیگر بهتر میبود تا سپاهیان در جبههها باشند تا بخواهند به خانه خویش بازگردند و نظم را بر هم بزنند. آنان به درازا کشیده شدن جنگ را برابر با افزایش فرمانروایی خویش میدانستند.

    سرلشگرانی چون بارا و روبل چهرههای بدنامی و بیهواداری بودند. پشتیبانی آنان از گردانندگان از آن محبوبیتی هم که داشتند کاست.

    قانونگذاران به کنارگذاردن قانونهای دینی تمایل داشتند همچنین به لغو قانونهایی که بر ضد کوچندگان از فرانسه بود و بخششهایی درباره آنان داشت همت میگماردند .آنها توانستند توطئههایی را فرو بنشانند و اندکی نیز اقتصاد را بهبود بخشند.

    کامیابیهای جنگی

    در سال ۱۷۹۶ دیرکتوار از ارتش پشتیبانی نمود. لوئی لازار هوش در ونده شورش را خواباند. ناپلئون در ایتالیا پیروزیهایی به دست آورد. پادشاه ساردینی در مه ۱۷۹۶ با فرانسه صلح کرد و نیس و ساووا را به جمهوری فرانسه واگذار کرد و همچنین سنگرهای پیدمونتز را به فرانسویان سپرد. اسپانیا به جرگه همپیمانان فرانسه پیوست و در اکتبر ۱۷۹۶ ناپل با فرانسه پیمان آشتی امضا کرد.

    در همین زمان ناپلئون جنگ را در شمال ایتالیا به پایان برد و به اتریش لشگر کشید. وی لومباردی و بخش اتریشی هلند را به فرانسه ضمیمه کرد و در عوض با پیمانی که میان جمهوری فرانسه و امپراتور اتریش به امضا رسید ونیز را به اتریش واگذار نمود. گشودن هلند برای انگلستان زنگ خطری بود چرا که ناوگان مستعمراتی این کشور را دچار چالش مینمود.

    پایان کار
    دیرکتوار فرانسه با کودتای ناپلئون بوناپارت در ۹ نوامبر ۱۷۹۹ به پایان راه خود رسید و رژیم کنسولی جای آن را گرفت. این رویداد در هشتمین سال انقلاب فرانسه انجام گرفت.

    در همین سال دیرکتوار سزای جنگافروزیهای خود را با ماجراجوییهای ناپلئون در خاورمیانه دید. هنگامی که ناپلئون در مصر بود مخالفین در فرانسه بر ضد دیرکتوار متحد میشدند و بازگشت قدرت به ژاکوبینها شدنی مینمود. برای کودتا نخست آبه سیه و آنگاه یکی از پنج دیرکتور زمینهچینی نمودند. هنگامی که ناپلئون از مصر بازگشت مردم به او به چشم یک قهرمان نگاه میکردند و سیه انگاشت که فرد مورد نیاز خویش برای کودتا را یافته است. به هر روی ناپلئون بیدرنگ دست به کودتا زد ولی سرانجام میوه این کودتا به ناپلئون رسید و نه سیه.

    نقشه این بود که پاریس را محاصره کنند و از دیرکتورها بخواهند که بی درگیری کنار بروند. آنگاه دو کنسول نرمشپذیر را برگزینند و به خواسته خویش قانون را تغییر دهند.

    سه دیرکتور که سیه یز یکی از آنها بود کنار رفتند ولی دو تن دیگر که از ژاکوبها بودند به نامها گوهیه و مولن زیر بار استعفا نرفتند. مولن گریخت و گوهیه به زندان افتاد.

    پس از آن رژیم کنسولی فرانسه به کنسولی ناپلئون، سیه و روژه دوکو آغاز شد.


  4. 2 کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #13
    afsanah82
    مهمان

    کنسولهای فرانسه

    کُنسولهای فرانسه نام یکی از دولتهای قدیمی فرانسه است.

    کنسولهای فرانسه دولتی است که در مدت واژگونی دیرکتوار تا کودتایی که به پدید آمدن امپراتوری ناپلئون انجامید در کشور فرانسه بر سر کار بودند (۱۷۹۹-۱۸۰۴). در این دوره ناپلئون بوناپارت به عنوان کنسول نخست فرانسه قدرتش را به این کشور گسترش داد، ولی هنوز خود را امپراتور نخوانده بود.

    سرنگونی دیرکتوار
    شکستهای نظامی فرانسه در سالهای ۱۷۹۸ و ۱۷۹۹ ترسایی به نابودی دیرکتوار انجامید.فروپاشی سیاسی دیرکتوار از ۱۸ ژوئن ۱۷۹۹ آغاز شد،زمانی که امانوئل ژوزف سیه با یاری پل بارا توانست دیگر دیرکتور(فَرنِشین)ها را کنار بزند.با گزینش ژان باپتیست تریلار -که پشتیبانی لوئی ژروم گوئیه را دارا بود - بر هرج و مرج افزوده شد.در همین روزها فیلیپ آنتوان مرلن و لوئی ماری دو لارویر استعفا دادند،مولن و دوکو جایگزین آنان شدند.سه فرنشین تازه در نهادی جای گرفتند که دیگر وجود نداشت.

    در همین هنگام هواخواهان پادشاهی در جنوب به پا خواستند،همچنین دردسرهای شوکان در نورماندی و خیزشهای دیگر برای دولت شکست شمرده میشد.دلجویی از مردم،پاسداری از مرزها و برخورد با خرابکاران نیازا بود.دیرکتوار تازهپا بر این باور بود که قانون نیازمند بازنگری و یک شمشیر است.منظور از شمشیر کسی بود که بتواند این قانون را بازگرداند.ژان ویکتور مورو این شمشیر را یافت،او بارتلمی کاترین ژوبر بود،ولی پس از اینکه او در جنگی در ۱۵ آگوست ۱۷۹۹ کشته شد نگاه به سوی ناپلئون بوناپارت چرخید.

    سرانجام در پی کودتای ۹ نوامبر ۱۷۹۹ پارلمان و ارتش هر دو به چنگ یک تن افتاد که او همان ناپلئون بود.ملت فرانسه پس از سالها جنگ و انقلاب خسته و فرسوده شده بودند،از سوی دیگر نیاز به کسی را که پاسدار آزادی و برابری باشد را حس مینمودند،هوده این شد که پایداری اندکی در برابر ناپلئون به کار بستند.روز پس از این کودتا بازماندههای نظام پیشین را نیز زدودند و کودتای ناپلئون را قانونی و مشروع خواندند.از این پس تاریخ فرانسه و بخش پهناوری از اروپا به دست یک تن ورق میخورد.

    دولت تازه
    در آغاز کودتا پیروزی سیهSieyès دانسته میشد،ولی در آینده همگان آن را پیروزی ناپلئون دانستند.سیه تز تازهای برای گرداندن سامانه جمهوری در کشور داشت که از همان آغاز برای پایه ریزی این سیستم تازه کوشید.زیرکی ناپلئون سبب شد تا او نقشه پیر کلود فرانسوا دونو را بر ضد سیه و در راستای جاهطلبیهای خویش به کار بندد.

    دولت تازه از سه نماینده پارلمان تشکیل شده بود.اینان از میان چهرههای برجسته برگزیده میشدند و ده سال میبایست گرداندن دولت را بر گرده گیرند.در این سامانه تازه به رای مردم چندان توجهی نمیشد.

    ناپلئون با دیدگاه سیه که خواستار یک فرد بالاتر برای گردانندگی کشور بود مخالفت کرد.ناپلئون توانست جایگاه کنسولها را تقویت کند.ولی او هنوز برابری در این پیمان سهگانه را نمیتوانست بپذیرد.با گذشت زمان ناپلئون جایگاه دو کنسول دیگر؛ژان ژاک رژی دو کامباسره و شارل فرانسوا لبرون؛ را سست نمود و ایشان تنها به زیردستان خویش بدل ساخت.

    با افزایش قدرت ناپلئون دیگر میتوانست قانون آریستوکرات زمان را به دیکتاتوری تبدیل کند.

    در ۷ فوریه ۱۸۰۰ همهپرسی انجام شده ناپلئون را به کنسول نخست و رئیس قوه مجریه کشور رساند و به او نیرویی بیش از دو کنسول دیگر بخشید.رای به دست آمده برای او ۹۹/۹٪ بود که البته تقلب آشکار در آن انجام گرفته بود.ولی خوب این آمار رای به دست آمده مردم را دلگرم ساخته و ناپلئون را به عنوان یک چهره مردمی بازشناشانده بود.او توانست پایههای قدرتش را استوار سازد.همچنین او سخن از دادگری و میانهروی به زبان میآورد.او این باور را در مغز مردم تزریق کرد که فرانسه اکنون یک دولتمرد راستین دارد.

    فرانسه زیر چیرگی کنسولی ناپلئون
    اکنون ناپلئون میخواست از شر سیه و جمهوریخواهان رقیب گرداگردش به ویژه مورو و مسنا آسوده گردد.پیروزیهای او بر محبوبیت عامه و در نتیجه بر جاهجوییاش افزود.در ۲۴ دسامبر ۱۸۰۰ او مخالفانش را به گینه فرانسه تبعید کرد و بر قدرت سنا افزود.در فوریه ۱۸۰۱ فرانسه با اتریش پیمان آشتی امضا کرد و اروپا آرام شد.این زمان فرصتی را برای ناپلئون فراهم آورد تا با تنظیم یک نظامنامه شهروندی مخالفانش را محدود کند.توافقنامهای که در ۱۸۰۱ با کلیسا بسته شد و همچنین ناتوان کردن هواخواهان پادشاهی در روان عامه دید خوبی را نسبت به ناپلئون به جا گذارد.ولی راستش او با تابع تنودن کلیسا به درآمدزایی پرداخته بود.

    در ۲۵ مارس ۱۸۰۲ فرانسه و همپیمانانش اسپانیا و جمهوری باتاوی؛ با انگلستان پیمان صلح بستند.این صلح نه تنها از هزینهها کاست بلکه بسیاری از این هزینهها را بازگرداند و از ناپلئون در دید مردم یک آشتیبَخش آفرید.در آگوست ۱۸۰۲ همهپرسی دیگری ناپلئون را به کنسول نخست تا پایان زندگی بدل ساخت.رایهای این همهپرسی را که به سود او به صندوق ریخته شد را ۹۹٪ اعلام کردند.

    رژیم تکنفره او برداشتی از نظامهای کهن فرانسه بود.او شیوههای بوروکرات را به راه انداخت و نظامهای قضایی،افتصادی،بانکی و تحصیلی سودمندی را پایهریزی نمود تا به یاریش برخیزند و نیروی کارد نیازای او را فراهم سازند.او سازمانهایی درای وجدان کاری را پی ریخت.در زیر اصلاحات او فرانسه به آسودگی و رفاه شایستهای رسید.برای نمونه پاریس که گرسنگی و نداری بسیاری را کشیده بود و از آتش و نور محروم بود به فراوانی و ارزانی رسید.با راه افتادن بازرگانی دستمزدها نیز افزایش یافته بود.شکوه و عیش و نوش به اوج خود رسید و ژوزفین،مادام تالین و ژولیت رکامیه نمادهای آن شدند.

    با این همه جمهوریخواهان و نظامیان ناپلئون را چون پادشاهی ستمگر نمینگریستند.آنها به نیروی فشار پلیسی رژیم تازه خرده میگرفتند.ولی دیگر ناتوان شده بودند.سنا به ابتذال کشیده شده و مطبوعات خاموش بودند.برای پیشبرد ماشین چیرگی بر کشور نشانهای لژیون دونور و کونکوردا پدید آمد.گرفتن مالیاتهای نامتعارف خیانت به انقلاب شمرده میشد.ناپلئون با کنار گذاشتن منتقدانی چون بنژامن کنستان و مادام دو استائل اختلاف دیدگاهها را در دولت سرکوب نمود.او با لشکرکشی به سن دومینگو شمار انقلابیون را صفر رساند و با پافشتری بر جنگ روحیه رهبران سپاهی را ویران ساخت و آنها را پراکنده نمود چه که آنان نسبت به همرزم پیشینشان بوناپارت رشک داشتند.بیشترین چالش ناپلئون با مورو بود که سرانجام به تبعید مورو و پیروزی ناپلئون انجامید.

    ناپلئون اکنون رویای نشستن به جای لوئی هژدهم را داشت.

    پایان جمهوری

    در ۱۸ مه ۱۸۰۴ سنا به ناپلئون لقب امپراتور را داد.این رویداد به همراه یک همهپرسی دیگر در همین روز بود.ناپلئون در همین سال به عنوان ناپلئون یکم تاجگذاری نمود و رژیم کنسولی فرانسه به پایان رسید.


  6. 2 کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #14
    afsanah82
    مهمان

    امپراتوری اول فرانسه

    امپراتوری یکم فرانسه یا امپراتوری فرانسه یا امپراتوری ناپلئون دورهای از تاریخ را در بر میگیرد که در آن ناپلئون بناپارت توانست به جز فرانسه بر بخش بزرگی از اروپا چیره گردد.این امپراتوری به سالهای ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۴ میلادی، دوره کنسولهایفرانسه و بازگشت بوربونها و همچنین صد روزی را که در سال ۱۸۱۵ ناپولئون کوشید تا به قدرت بازگردد را در برمیگیرد.

    امپراتوری فرانسه در آینده به دست ناپلئون سوم(۱۸۵۲-۱۸۷۰ میلادی) و با نام امپراتوری دوم فرانسه بازسازی شد.

    خاستگاه

    ناپولئون به یکی از اعضای دیرکتوار به نام سیه نزدیک شد و از او خواهان پشتیبانی برای کودتا علیه رژیم فرمانروا شد.طرح این کودتا را ناپلئون،برادرش لوسین،تالیران و روژه دوکو کشیده بودند.در روز ۹ نوامبر نیروها به رهبری ناپولئون کنترل اوضاع را در دست گرفتند،مجلس را منحل کردند و در اعلامیهای با نام ناپلئون،دوک و سیه خود را کنسولهای موقت گرداننده دولت خواندند.سیه چنین میپنداشت که ریاست دولت را در دست میگیرد ولی از ناپلئون رودست خورد.ناپلئون خود را کنسول یکم خواند و نیرومندترین فرد فرانسه شد.در سال دهم قدرت فرمانروایی او چنان افزوده گشت که کنسول همیشگی فرانسه شد.

    او در راه بازسازی فرانسه و محکم نمودن پایههای قدرتش گام برداشت و کم کم به سوی تشکیل امپراتوری جهت گرفت.وی اندک اندک از شور مخالفان و جمهوریخواهان با فشارهای اداری سیستماتیک،تبعید و پیگرد قانونی کاست.در ۱۸ مه ۱۸۰۴ سنا به او لقب امپراتور داد.

    ناپلئون پشتیبانی عمومی را با جذب و برانگیختن آرزوهای آن زمان مردم فرانسه به دست آورد.این آرزوها نفرت از اشراف وابسته به رژیم پیشین که از فرانسه گریخته بودند را نیز در بر میگرفت. همچنین نفرت از کشورهای بیگانه به ویژه انگلستان ،و علاوه بر آن پی گیری آرمانهای انقلابی فرانسه از دیگر این آرزوها بودند.

    ناپلئون به گونهای گسترده اثرات دولت پیشین را زدود.او میدید که ایشان در برپایی برابری بسیار ناتوانند.

    از کنسولی تا امپراتوری
    بناپارت که اکنون امپراتور شده بود از دید پیوندهای خویشاوندی، سنجشپذیر با هیچکدام از فرمانروایان آن زمان اروپا نبود.با آگاهی از اینکه ملت فرانسه پیشتر یک پادشاهی را برانداخته بودند پس توانایی براندازی یکی دیگر را نیز داشتند، پس ناپلئون به تبلیغ برای نظرپرسی از باور مردم درباره سیاست خارجی خود دست زد. او که ایدئولوژی ویژهای نداشت، و ادعای پادشاهی مطلق نیز نمیکرد؛ با این همه پادشاهی مستبد بود.او را میتوان خودکامهای روشنفکر خواند که لیبرالیسم را میپسندید.

    ناپلئون در سیاست خارجی دیدی گسترده داشت.او کوشید تا نمایی از امپراتوری روم را در میان مردم زنده کند. او همچنین کوشید تا شور ملی را در میان فرانسویان بارور سازد.

    او آنگاه به نفوذ در ایتالیا پرداخت. ناپلئون میخواست همانند شارلمانی، پشتیبان پاپ باشد.پس از چندی زد و خورد و چسباندن دوکنشینهای کوچک به فرانسه، در کاری بیباکانه به مصر رفت.آنگاه به آلمان پرداخت.این اقدامات رشک انگلستان را برمیانگیخت.

    پس از یکسری جنگ، او با الگوی روم به تشکیل امپراتوری خویش میاندیشید. در این راه میبایست انقلاب را اصلاح کند.

    پیروزیهای زودرس
    او نخست در یک سری جنگ پراکنده در اندیشه به چنگ آوردن بازمانده ارمپراتوری مقدس روم افتاد.بخشهایی از جنوب آلمان در برگیرنده باواریا،زاکسن،بادن،وورتمب رگ و هسه دارمشتات را با عنوان کنفدراسیون راین به فرانسه چسباند.پیمان پرسبورگ در ۲۶ دسامبر ۱۸۰۵ به امضا رسید.از سوی دیگر او پادشاهی ایتالیا را به خاک خویش پیوند زد.او با اشغال بخشهایی دیگر از اروپا در بازگردانی مرزهای امپراتوری روم پرداخت.

    او خویشاوندان خویش را به فرمانروایی ملتهای اروپا گمارد.خاندان بناپارت با اشراف اروپایی آمیختند.ایشان با شاهدختهای با اصل و ریشه پیمان زناشویی بستند و اینچنین پادشاهی خویش را به ایشان پیوند زدند.در ۶ آگوست ۱۸۰۶ او هابسبورگها را شکست داد و تنها اتریش را در دست ایشان باقی گذاشت تا دیگر نتوانند لقب امپراتوران مقدس روم را یدک بکشند.تنها پروس و آن هم با پشتیبانی ناپلئون از کنفدراسیون راین بیرون ماند.

    در دومین لشکرکشی او به جنا ارتش و سرزمین فردریک ویلیام سوم را نابود کرد.کشتارگاه ایلو و خونخواهی که در فریدلند در ۱۴ ژوئن ۱۸۰۷ انجام گرفت کار فردریک بزرگ را به پایان رساند و روسیه،پروس و انگلستان را ناچار ساخت تا در برابر ناپلئون و به ویژه در برابر نیروی دریایی او در یک صف بایستند.

    پس از پیمان تیلسیت در ژوئیه ۱۸۰۷ او کوشید اروپا را با قدرتش آشتی دهد.او سرانجام به این نتیجه رسید که نخست انگلستان را نابود کند و آنگاه به گسترش مرزهایش در ایتالیا بیاندیشد.او در ۲۱ نوامبر ۱۸۰۶ در شهر برلین در اندیشه افتاد که دشمن دیرینهاش را با محاصره قارهای از پای بیاندازد.در این راستا او دستور داد تا بندرهای شمال و جنوب اروپا(دریای بالتیک و مدیترانه) را بر روی کشتیهای انگلیسی ببندند.پیرو همین فرمان در ۱۷ دسامبر ۱۸۰۷ به فرمان او نیروی دریاییش شهر کوپنهاگ را به توپ بستند.

    پس از کوششی که برای گشودن پرتغال و اسپانیا انجام شد ناپلئون با تزارالکساندر یکم پادشاه روسیه پیمانی را در ارفورت امضا کرد و از اندیشههایش در باره خاور اندکی دست کشید و با سپاهش به مادرید شتافت.نبرد اسپانیا بسیاری از سربازان هواخواه ناپلئون را نابود کرد و او به ناچار سربازان مزدور را جایگزین آنان کرد.ولی پایدارای قهرمانانه اسپانیاییان بر اتریشیان هم تأثیر گذارد.در ۱۸۰۹ ناپلئون به سوی وین لشکر کشید.با افزودن بخشهایی از این سرزمین به فرانسه امپراتوری بسیار گسترده شد.

    ناپلئون پاپ را به ساوونا تبعید کرد و سرزمینش را نیز به امپراتوری پیوند زد.اندکی پس از آن ناپلئون ناپسریاش اوژن دو بوهارنه را برای پادشاهی بر لهستان برگزید و او را بدان کشور روانه ساخت.میان سالهای ۱۸۱۰ تا ۱۸۱۲ ناپلئون از همسرش ژوزفین جدا شد.اندکی پس از آن با آرشیدوشس ماری لوئیز اتریشی پیوند زناشویی بست.او در اوج پادشاهی اندک اندک از قدرت برادران و خویشانش که آنها را برای فرمانروایی بر سرزمینهای اروپایی گمارده بود کاست و کوشید سیاست مرکزگرایی را پی گیرد و همچنین توجه بیشتری به پسرش که به تازگی زاده شده بود بنماید.او اکنون در اوج قدرت بود.

    لغزشها
    ناپلئون در خواباندن شورش اسپانیا سستی به خرج داد و دشمن اصلی او انگلستان از این بسیار سود برد.انگلیسیها بیکار ننشستند و به برانگیختن یاران ناپلئون و همچنین شکسخوردگان از سپاه او پرداختند.مردانی مانند اشتاین،هاردنبرگ وشارنهورست پنهانی با پروسیها پیوند برقرار کردند.همچنین ناپلئون توان برابری با قدرت معنوی پاپ را نداشت.همچنین او با خویشانش اختلافاتی داشت.پس از این شورشهای ملی و برخوردهای خویشاوندی ناپلئون شاهد خیانت وزیرش بود؛تالیران نقشههای ناپلئون را برای مترنیخ اشکار کرده بود.فوشه که در ۱۸۰۹ و ۱۸۱۰ با اتریش مکاتبه داشت هنگامی که بورین به جرم اختلاس محکوم شد هوشمندانه به سوی لوئی و انگلستان رفت.برنادوت که در کنسولی به ناپلئون یاری رسانده بود او را به گونهای بازی داد تا خود بتواند به پادشهای سوئد برسد.بسیاری برای پیروزیهایش پیش او چاپلوسی میکردند.کشور دیگر برای جانفشانی در راه او خسته شده بود.سربازان از جنگ اوسترلیتز ناخشنود بودند و برای صلح ایلو میگریستند.کاتولیکها او را تکفیر میکردند و امپراتوریش از ۱۸۱۱ در برابر بحران بود.

    او دیگر ژنرال بناپارت در ایتالیا نبود.ناتوانی جسمانی در او نمایان میشد.او چاق شده و غدههای لنفاویش بزرگ شده بودند.فروریختن ذهنش او را دچار دودلی و تردید ساخته بود.در جنگهای ایلو،واگرام و سرانجام نبرد واترلو شیوه جنگیش که تلفات بسیاری که بر پیادهنظام،سوارهنظام و توپخانه او وارد آورد نشان از شهوت دیوانهوار او به پیروزی است.سه جنگ در درازای دو سال ۱۸۱۲-۱۸۱۴ پایان داستان ناپلئون بود.

    سرانجام
    در ۱۸۱۲ ناپلئون کوشید تا بر روسیه چیره شود.او پیروزیهای درخشانی در گشودن اسمولنسک و ورود به مسکو را به دست آورد.ولی با پایداری بسیار روسها و بدی آب و هوا روبرو شد.پس به عقبنشینی اندوهباری دست زد.ولی اکنون اروپا بر پاد او شوریده بود.او از سنگری به سنگر دیگر پس مینشست.سرانجام او به مرزهای سال ۱۸۰۹ بازگشت.اتریش در کنگره پراگ به ناپلئون طرح آشتی را بازنمود.اکنون دوستانش برنادوت ولیعهد کنونی سوئیس و همچنین فرمانروایان باورایا و زاکسن هم بدو پشت کرده بودند.سرانجام او پذیرفت که به مرزهای سال ۱۷۹۵ بازگردد.ناپلئون کنارهگیری کرد ولی در یک دوره صد روزه به قدرت بازگشت ولی باز هم ناکام ماند و حکومت دوباره به بوربونها رسید.

  8. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #15
    afsanah82
    مهمان

    بازگشت بوربونها به سلطنت فرانسه

    پس از بیرون راندن ناپلئون بوناپارت در سال ۱۸۱۴ همپیمانان در جنگ با ناپلئون دودمان بوربونها را بر تخت پادشاهی فرانسه بازنشاندند.این دوره را که بازگشت بوربونها میخوانند به راستی بازگشن شیوه کهن فرمانروایی در فرانسه و نیز بازگشت کلیسای کاتولیک روم به نیروی سیاسی این کشور بود.

    پادشاهی لوئی هجدهم
    لوئی هجدهم به ۱۸۱۴ و به یاری تالیران نخستوزیر پیشین ناپلئون بر تخت نشست. تالیران همپیمانان پیروز را برآن داشت که تاج و تخت را به کسی از خاندان بوربون بسپارند. او دو مجلس اعیان و مجلس نمایندگان را برپا داشت. اعیان به گونه انتصابی یا ارثی برگزیده میشدند و نمایندگان را نیز با رای برمیگزیدند. تنها گروهی از مردان، حق رای داشتند.
    پس از برخوردهای خشمگین مردم با این قانون تازه لوئی به تندی به دستاوردهای انقلاب فرانسه و حق رای مردم بازگشت. پس از شنیدن بازگشت ناپلئون، لوئی از پاریس گریخت و پس از فرمانروایی سد روزه ناپلئون و شکست در واترلو به این شهر بازگشت. در این هنگام هواداران لوئی به ویژه در جنوب فرانسه دست به ترورهای سنگدلانهای بر ضد هواداران ناپلئون زدند.هر چند نخستوزیر با این رویداد به شدت مخالفت کرد ولی در باز داشت آن ناکام بود.
    پارلمان در سال ۱۸۱۵ به راه افتاد. هواداران متعصب پادشاهی به پارلمان راه یافتند. نخست وزیر از کار با این تندروها ناتوان بود. در ۱۸۲۰ پادشاه در اندیشه اصلاحات افتاد. در این هنگام و با اصلاح قانون انتخابات گروهی از محافظهکاران نرمشپذیر به پارلمان راه یافتند.با این همه ترور شارل فردیناند دوک دو بری پسر برادر تندروی شاه(شارل دهم آینده) در فوریه ۱۸۲۰ سبب برکناری دوک الی دکاز نخستوزیر وقت و بیرقیب شدن تندروها گردید.پس از او کنت دو ویلل تندرو قدرت را در دست داشت.با این حال او سیاستهای ارتجاعی را در پایینترین سطح ممکن نگاه داشت.
    لوئی هجدهم در ۱۶ سپتامبر۱۸۲۴ مرد.او را در سن دنی به خاک سپردند.پس از او برادرش شارل دهم بر تخت نشست.

    پادشاهی شارل دهم
    او برادر لوئی هجدهم بود.پیش از پادشاهی لقب کنت دارتووا را داشت.وی همچنین رهبری هواداران تندروی پادشاهی را داشت.ترور پسرش زخم روحی شدیدی بر او وارد ساخت که هرگز نتوانست فراموش کند.کنت دو ویلل نخست وزیری او را نیز بر گرده گرفت.
    کابینه ویلل در سال ۱۸۲۷ زیر فشار آزادیخواهان ناچار به کنارهگیری شد.جانشینش ویکونت دو مارتنیاک کوشید تا راه میانهروی را پیش بگیرد ولی در ۱۸۲۹ شارل شاهزاده ژول آرمان دو پولینیاک تندرو را به جای او به نخستوزیری منصوب کرد.پولینیک الجزایر را مستعمره فرانسه نمود.سیاستهای او در بازداشت آزادی مطبوعات و نیز محدودیتهای حق رای مردمان به انقلاب ژوئیه انجامید.ولی به هر روی دلیل اصلی ناکامی او را نداشتن همراهی سرمایهداران و کارگران با او دانستهاند.
    شارل پادشاهی را به پسرش کنت دو شامبور واگذار کرد و خود به انگلستان رفت.سرمایهدارانی که بر مجلس نمایندگان چیرگی یافته بودند از پذیرش کنت دو شامبور به عنوان هنری پنجم پادشاه فرانسه سر باز زدند.از آنجا که تاج و تخت فرانسه بی پادشاه مانده پس از یک رایگیری لوئی فیلیپ دوکِ اورلئان را به شاهی برگزیدند.

    واژگونی
    رکود اقتصادی به همراه فشار اپوزیسیون آزادیخواه شارل را به اندیشه کنارهگیری از پادشاهی انداخت.رکود صنعت و کشاورزی آنچنان وضع آشفتهای پدید آورده بود که شارل را به یاد انقلاب فرانسه میانداخت.فشارهای خارجی نیز بر دشواری کار افزوده بود.صنعتران پاریسی در بیچیزی به سر میبردند و از سیاستهای اقتصادی شارل دهم در رنج بودند.این وضع اسفناک با افزایش نیروی آزادیخواهان در مجلس نمایندگان نیز همراه بود.آنان که در ۱۸۲۴ تنها دارای ۱۷ کرسی بودند در سال ۱۸۲۷ ۱۸۰ کرسی و در سال ۱۸۳۰ ۲۴۷ کرسی را به چنگ آوردند.اینان که اکنون به نیروی بیشینه مجلس تبدیل شده بودند با سیاستهای مارتینیاک و پولینیاک به ستیز برخواستند.آنان خواهان آزادیهای بیشتر سیاسی و اقتصادی بودند.آنها همچنین خواستار حق تعیین نخستوزیر و کابینه بودند.این کامیابی همزمان با برآمدن مطبوعات آزادیخواه در فرانسه بود.آنها که کانونشان بیشتر در پاریس بود در برابر روزنامهها و مطبوعات هواخواه رژیم ایستادند.آنها همچنین به تندی باورهای آزادیخواهانه سیاسی و اقتصادی را میان توده مردم پخش نمودند.
    اینچنین بود که در ۱۸۳۰ دولت شارل دهم از همه سو با دشواریهای فراوان رو در رو شد.اکثریت آزادیخواه خیال کوتاه آمدن در برابر پولینیاک را نداشت.مطبوعات آزاد که برعکس مطبوعات دست راست حاکم پیشفروش میشد نشان از کشش توده مردم به چپ داشت.کار به تندی به پایان خویش نزدیک میشد.شاه به تکاپو افتاد و یک دستور چهاربخشی را داد :
    ۱.مجلس نمایندگان باید منحل شود.
    ۲.ایجاد قانونهای محدودکننده برای مطبوعات
    ۳.حق رای تنها به ثروتمندان داده شود.
    ۴.انتخاباتی تازه برپایه قانون انتخابات برگذار گردد.
    در ۱۰ ژوئیه۱۸۳۰ پیش از اعلام این فرمان گروهی از ثروتمندان به سرپرستی آدولف تیر در پاریس درباره برخورد با شارل دهم به کنکاش نشستند.این رویداد سه هفته پیش از انقلاب رخ داد.هنگامی که شاه در ۲۵ ژوئیه همان سال فرمان خویش را اعلان کرد مطبوعات آزاد به نکوهش او پرداخت.مردمان پاریس با شور میهنی فراوان به بسیج نیرو و سنگربندی در درون شهر پرداختند.آنها هم از مطبوعات آزادیخواه دفاع کردند و هم به مطبوعات هوادار شاه تاختند و بنیاد پادشاهی را فلج ساختند.مجلسیان نیز رفتار شاه را به باد سرزنش و توبیخ گرفتند.
    سرانجام شاه در ۳۰ ژوئیه کنارهگیری کرد.بیست دقیقه پس از آن پسرش دوک لانگولم نیز راه پدر را پی گرفت و کنارهگیری نمود.تخت و تاج باید به هنری پنجم میرسید ولی مجلس نمایندگان لوئی فیلیپ را به شاهی برگزید و اینچنین سلطنت ژوئیه آغاز شد.


  10. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #16
    afsanah82
    مهمان

    سلطنت ژوئیه فرانسه

    پادشاهی ژوئیه یا سلطنت ژوئیه به دوران فرمانروایی لوئی فیلیپ بر فرانسه گفته میشود.لوئی فیلیپ جانشین شارل دهم بود.شارل بزرگترین پسرش هنری کنت دو شامبور را به جانشینی برگزیده بود ولی سرانجام لوئی فیلیپ بر تخت نشست و هنری هرگز به تاج و تخت نرسید.سلطنت ژوئیه از زمان انقلاب ژوئیه در ۱۸۳۰ تا جمهوری دوم فرانسه در ۲۴ فوریه۱۸۴۸ پایدار ماند.

    سیاستهای پادشاهی ژوئیه

    لوئی فیلیپ با یاری بورژواها که بر مجلس بیشینگی داشتند به قدرت رسید و خود نیز این را به خوبی میدانست.در دوران پادشاهی او از قدرتهای پادشاه کاسته شد، آزادی دینی به تصویب رسید، گارد ملی پدید آمد و آزادیهای شهروندی نهادینه شد، در انتخابات اصلاحاتی پدید آمد.همچنین در جایگاه اشراف بازنگری شد.اگر چه بیشتر این اصلاحات تنها نمایشی بود.

    در درازای پادشاهی ژوئیه شمار کسانی که حق رای داشتند از زمان شارل دهم که ۹۴ هزار تن بودند دوبرابر شد و به ۲۰۰ هزار تن رسید.این البته تنها یک درصد از جمعیت فرانسه آن زمان بود که همگی از دارایان شمرده میشدند و از حق شهروندی بهره میبردند.این نشان از گرایشهای دولت بورژوای حاکم بود.لوئی فیلیپ نیز از این بها دادن به بورژواهای هوادار خویش پشتیبانی مینمود.ولی این در انحصار داشتن حق رای برای بورژواها هرگونه فعالیت پارلمانی را برای گروههای رادیکال ناشدنی میساخت.

    مجلسی که در ۱۸۳۰ تشکیل شد شاه را از هرگونه قدرت قانونگذاری و قدرت اجرایی بازداشته بود.ولی این هنوز برای پادشاه فرانسه جا نیفتاده بود که باید پادشاهی کند و نه فرمانروایی.او به تکاپو افتاد و کوشید تا دو پسر بزرگش را به مجلس بزرگان برساند.همچنین کوشید تا وزیرانی را بر سر کار برساند که به او و پادشاهی مشروطه توانمندی که او او آرزویش را داشت وفادار باشند.این ولی تنها به پایان کار او یاری میرساند.

    سرانجام کازیمیر پیر پریه که او را قهرمان اصلاحات میدانستند به عنوان نخستوزیر بر روی کار آمد.او که یک بانکدار بود ابزار درخوری برای پیشبرد سیاستها و نیز مقابله با اتحادیههای کارگری -که در این زمان سازمان یافته بودند- بود.او گارد ملی را از اندیشههای رادیکال پالایش نمود.او خواستههای شاه را به انجام میرساند.گفتاوردی از او هست که همه بدبختی ملت فرانسه را از انقلاب میدانست.بر این پایه او دشمن جمهوریخواهان و آشوبگران رادیکال بود.او خواستار برپایی کابینهای معتقد و سختکوش بود.او به اصلحطلبان پروانه سخنرانی نمیداد.همچنین درباره درگیریهای درونی اتحادیههای کارگری سیاست عدم مداخله را پیش گرفت.

    فرانسوا گیزو در کابینه او وزیر داخلی بود.در این هنگام رادیکالها و جمهوریخواهان رژیم پاداهی را تهدید میکردند.از ۱۸۳۴ گروههای غیرقانونی جمهوریخواه فعالیتهایی را آغاز کردند.گیزو آنها را سرکوب کرد و مطبوعات ایشان را بازداشت نمود.در این هنگام گارد ملی بر اثر حملههای گروههای کارگری از هم پاشیده شد.در این هنگام ارتش توانست دولت را نسبت به وفاداریشان قانع سازد.در این هنگام کابینه به دو شاخه از دید اندیشه بخش میشد، بخش آزادیخواهان محافظهکاری چون گیزو و بخش دیگر آزادیخواهان اصلاحطلبی مانند آدولف تیر، البته این گروه دوم دارای برتری نبودند.پس از پریه فردی محافظه کار به نام مول به نخستوزیری رسید و او هم اندکی پس از آن جایش را به آدولف تیر داد.تیر پس از آنکه سیاست خارجی پرخاشگرانهای را در پیش گرفت به دست لوئی فیلیپ کنار گذاشته شد.پس از او گیزو به نخستوزیری رسید.گیزو به نعقیب جمهوریخواهان پرداخت.او همچنین دست به ایجاد تعرفههایی زد که بازرگانان را ثروتمندتر مینمود.دولت گیزو راهآهن و قراردادهای معادن را به بورژواهای هواخواه دولت میسپرد.کارگران حق داشتن اتحادیه را نداشتن و نمیتوانستند برای افزایش دستمزد یا کاستن از ساعتهای کار عریضهای به دولت بدهند.دولت پادشاهی ژوئیه دولتی بود که آزادیها را برپایه مالیات دریافتی معین میکرد.


  12. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #17
    afsanah82
    مهمان

    جمهوری دوم فرانسه

    جمهوری دوم به حکومت فرانسه در دوران بین انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و کودتای ۱۸۵۲ ناپلئون سوم گفته میشود.

  14. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #18
    afsanah82
    مهمان

    امپراتوری دوم فرانسه

    امپراتوری دوم فرانسه یا امپراتوری دوم به رژیم پادشاهی ناپلئونگرای ناپلئون سوم از ۱۸۵۲ تا ۱۸۷۰ میلادی؛یعنی بازه میان دو رژیم جمهوری دوم فرانسه و جمهوری سوم این کشور گفته میشود.

    برآمدن ناپلئون سوم
    جمهوری دوم با نمونه نخستینش یک تفاوت داشت و آن اینکه در نتیجه عملکرد امپراتوری ناچار بود مردم را به سوی آشتی ابدی و دادگری رهنمون سازد.ناتوانی این رژیم در بهرهگیری از اختیارات این دستگاه فرمانروا همچون رای همگانی مردم،سود بردن از ابزارهای زندان و تبعید،رسوا کردن رژیمهای پیرو الیگارشی،سبب پدید آمدن پرسشهای فراوانی در ویر مردمان شد که اینان در پاسخ بدان درماندند.این وضعیت سبب بازگشت «اندیشه ناپلئونی» به کشور شد.با مراجعه به رای مردم یک نماینده را برای پاسداری از دموکراسی میبایست برگزینند که او برترین مردمان بود.او همچنین نماینده ناپلئون یکم بود؛فرزند انقلاب و پاسدار دوره انقلابی.

    در ۱۴ ژانویه ۱۸۵۲ ناپلئون سوم یک نظامنامهٔ ضدپارلمانی را پایهریزی نمود.این نظامنامه به راستی باززایندهٔ نظامنامه سال ۱۸۴۸ بود.همه قدرت به امپراتور سپرده شد و اکنون او قَیِّم مردم بود.مردم که دیگر هیچ توانی برای اصلاحات نداشتن تنها امیدوار به نیکخواهی امپراتور ماندند. او کنسولهایی را برای آمادهسازی قانون گمارد و سنا تبدیل به یک بخش سازنده و اساسی امپراتوری شد.یک نوآوری انجام شد و آن پدید آوردن بدنهٔ قانونگذار با رای همگانی بود، البته هم? قانونها را قوه مجریه پیشنهاد میداد.در ۲ دسامبر ۱۸۵۲ در حالی که هنوز اندیشه ناپلئونی و ترس از هرج و مرج بر همه چیره بود یک همهپرسی برای گزینش امپراتور انجام شد که همه یکصدا به ناپلئون سوم رای دادند.

    ناپلئون سوم به زودی به همگان نشان داد که دادگری با آزادی یکسان نیست.او به زودی روح ملی فرانسویان را که در رای همگانی،روزنامهنگاری،پارلم ان،آموزش و پرورش و انجمنها آفریده شده بود را زمینگیر ساخت.قوه مقننه اجازه نداشت نه رئیسی برای خویش برگزیند نه رویهای را پیش گیرد نه لایحه یا قانونی را تصویب کند نه جزئیات بودجه را از دید بگذراند و نه از افکار عمومی آگاهی داشته باشد یا نظرسنجیای انجام دهد.همچنین حق رای همگانی را با گماردن کسانی برای نظارت و کنترل بر رای مردم و دستکاری در رایهای ایشان خدشهدار نمود.همچنین نشریات و مطبوعات را نیز برای سانسور زیر فشار گذاشت.همچنین برخورد مخالفانش را زیر ذرهبین بدبینی خویش گذاشت.حمله یک جوان ایتالیایی به نام فلیچه اورسینی به امپراتور در سال ۱۸۵۸ بهانه خوبی بودتارژیم فشار را به بهانه امنیت همگانی بیشتر کند.تبعید،بازداشت و نفیِ بلد همگی بدون محاکمه افزایش یافت.نظارت سختگیرانه بر امر آموزش بیشتر شد و آموزش فلسفه نیز نهی شد.

    برای هفت سال فرانسه زندگی سیاسی نداشت.امپراتوری با همهپرسیهای چندگانه به فرمانروای میپرداخت.پس از سال ۱۸۵۷ اپزیسیون دیگر وجود نداشت،تا سال ۱۸۶۰ شمار اپوزیسون به این پنج تن رسیده بود:داریمون،امیل الیویه،هنون،ژول فاور و ارنس پیکار.همچنین هواخواهان پادشاهی نیز به سستی گراییده بودند.

    سراشیبی
    ناپلئون سوم پس از چند رویداد نزدیک به هم بسیار شاد و خوشنود گشته بود؛نخست جنگ کریمه که پس از صلح روسیه را از دریای سیاه دور نگاه داشته بود، و دیگر زاده شدن اوژن بوناپارت که نشان از این میداد که پادشاهیش پس از او بیجانشین نخواهد ماند.

    او پس از ایتالیا فرانسه را به سوی جنگ با اتریش رهبری نمود.فرانسه پیروز شد و نیس و ساووا را به دست آورد ولی کاتولیکها که از امپراتوری پشتیبانی میکردند از هتک حریم ایتالیا رنجیدند.اپوزیسیون تندروی کاتولیک سر برآورد وحتی هنگام فرستادن گروهی به سوریه برای یاری رساندن به مارونیهای ستمدیده کاتولیک به دست دروزیها در سال ۱۸۶۰ نیز خاموش نشدند.از سوی دیگر امضای پیمان بازرگانی با انگلستان در ژانویه ۱۸۶۰ برای صنعت فرانسه یک شوک بزرگ بود.پشتیبانان صنعت بومی و کاتولیکها خواستار یک استبداد دست کم اخلاقی شدند.

    در ۱۶ آگوست ۱۸۵۹ ناپلئون در بازگشت از ایتالیا فرمان عفو عمومی داد.این نشانگر آغاز چرخش پادشاهی او به سوی آزادی بود که در ده ساله پایانی فرمانرواییش پی گرفته شد.

    [ویرایش] آزادی مطبوعات
    ناپلئون کم کم از محدودیتها کاست.در ۲۴ نوامبر ۱۸۶۰ هنگامی که به خیانت وزیرش شک کرد دست به یکسری اصلاحات زد.به روزنامهها اجازه داد تا بحثهای پارلمانی را به بیرون منتقل کنند.

    او به کاتولیکها امتیازات ویژهای داد.آزادی را بیشتر کرد.در ۱۸۶۱ قانون بودجه را اصلاح کرد.ولی با همه اینها جنگهای درنی آمریکا بر بحران بازرگانی افزود.فشار مخالفان برای رقابت با انگلیس وی را ناچار کرد تا راه بازرگانی با چین را بگشاید.در سال ۱۸۶۳ در مکزیک مداخله نظامی کرد که البته نافرجام ماند.از ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۳ بخت خویش را در گشودن مستعمرههایی در چوچین کشور چین و آنام آزمود.در سیاست اروپایی او تناقضی آشکار شد.دلبستگی او به ایتالیا آرزوهایی را در سر او نسب به دیگر ملتهای اروپایی برانگیخت.اعلامیه پادشاهی ایتالیا در ۱۸ فوریه ۱۸۶۱ پس از انضمام توسکانی و پادشاهی ناپل زنگ خطر را به صدا درآورد.

    در ۱۸۶۳ لهستان، شلسویگ و هولشتاین خواستار به رسمیت شناخته شدن گردیدند.اینان در ایتالیا با هم یکی شدند بدون اینکه پایتختی داشته باشند.

    یگان آزاد

    ناپلئون که آرزوهایش را در ایتالیا از دست رفته میدید گذاشت تا آلمان بر دانمارک بر سر پرسمان شلسویگ-هولشتاین به پیروزی برسد.این تناقضهای سیاسی او سبب شد تا مخالفانش در برگیرنده کاتولیکها، جمهوریخواهان و آزدایخواهان در جبهه واحدی به نام یگان آزاد گرد هم بیایند.انتخابات می وژوئن ۱۸۶۳ چهل کرسی را ازآن اپوزیسیون نمود و آدولف تیر به ریاست مجلس رسید.او خواستار آزادیهای نیازی شد.

    برای امپراتور سخت بود که این لغزشهای درونی و درماندگیهای بیرونی را برتابد، او دیگر توان سرکوب این موجهای خروشان را نداشت.مجلی وزیرانی را برگمارد از آن دسته یک فرد ضدروحانی به نام ژان ویکتور دوروی وزیر آموزش شد که چندی پس از ان اعتراض کلیسا را نسبت به برنامه درسی او در ۱۸۶۴ را به دنبال داشت.

    به هر روی مجلس زیر رهبری تیر بیش از دودمان پادشاهی به قانون اساسی بها میداد.ولی باز اپوزیسوین تبعیدی جمهوریخواه وجود داشت که سخنگوی توانایی چون ویکتور هوگو یکی از عضوهای آن بود.

    به هر روی در ۱۵ سپتامبر پیمانی بسته شد که کنترل ایالت پاپال را به ایتالیا میسپرد.همچنین درباره پرسمان شلسویگ-هولشتاین در ۳۰ اکتبر ۱۸۶۴ پیمانی به امضا رسید.

    برخاستن پروس
    در سال ۱۸۶۶ پروس توانست اتریش را شکست دهد و به عنوان یک قدرت در اروپا خودنمایی کند.در درون فرانسه از آنجا که امپراتور آزادی را به طور کامل اهدا نکرده بود چند دستگی رخ داد و دوباره صدای اعتراضها بلند شد.در ۱۹ ژانویه ۱۸۶۷ ناپلئون دستوری را بیان کرد؛به برخی از مخالفان چون الیویه نزدیک شد واصلاحات بیشتری را به جریان انداخت.این اصلاحات شامل بازنگری در نظارت بر مطبوعات و حق گردآمدن مردم بود.او آزادی بیان را تصویب کرد.با این همه به زودی آشکار شد که جمهوریخواهان آشتیناپذیرند.

    گرایشهای کارگری
    اصلاحات بازرگانی تحولاتی را در پی داشت.پیر ژوزف پرودون به کمونیسم تاخت.ولی کم کم چنین اندیشههایی با نگرههای اشتراکی کارل مارکس و تئوریهای انقلابی میخائیل باکونین رو به ضعف نهاد.نخستین کنگره انترناسیونال برپا گردید و به موضوعات کارگری در آن پرداخته شد. جمهوریخواهان که بیشتر از فرهیختگان طبقه متوسط بودند به همراه اشتراکیگرایان بیشتر از طبقه کارگران رژیم پادشهای را در برگرفته بودند.ایشان دست به یک سری کارهای انقلابی و اعتصاب زدند.انتخابات مه ۱۸۶۹ ضربه سختی را به بنیاد پادشاهی وارد آورد.

    همه پرسی سال ۱۸۷۰

    پس از انتخابات ۲ ژانویه ۱۸۷۰ جمهوریخواهان خواستار برافتادن پادشاهی شدند.اینان بر این باور بودند که آزادی و فرمان در یکجا با هم نمیگنجند.کشته شدن یک روزنامهنگار به نام ویکتور نوا به دست پیر بوناپارت، یک تن از خانواده پادشاهی دستاویز خوبی را به دست انقلابیها داد.ولی اپراتور باز توانست در همهپرسی ۸ مه ۱۸۷۰ به سود پادشاهی رای بیاورد.این پیروزی که میتوانست پایههای امپراتوری را استوارتر سازد، وازگونیش را آسان ساخت.امپراتور در راه جنگ کونیگراتس با پروس بود که دید یارانش از او سرپیچی کرده و سپاه را خلع سلاح نمودهاند و این پایان کار او امپراتوری او بود.

  16. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #19
    afsanah82
    مهمان

    جمهوری چهارم فرانسه

    جمهوری چهارم رژیمی بود که میان سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۸ بر کشور فرانسه فرمان میراند.این نظام بازسازی جمهوری سوم فرانسه بود که تا پیش از جنگ دوم جهانی بر این کشور فرمانروا بود.بر این پایه این رژیم همان گرفتاریهای رژیم پیشین را مانند کوتاه بودن دوره وزارت و در نتیجه دشواری برنامهریزی سیاسی را با خود به همراه داشت.مردم فرانسه قانون اساسی جمهوری چهارم را در ۱۳ اکتبر۱۹۴۶ پذیرفتند.

    در این رژیم کوششهایی برای افزایش نیروی قوه مجریه به منظور پیشگیری از نااستواریها و سستیهایی به مانند پیش از جنگ انجام گرفت.ولی این بیثباتی با تغییر و دگرشهای پی در پی در دولت به چشم میخورد.هرچند که جمهوری چهارم توانست اقتصاد را رونق دهد و صنعت کشور را بازسازی کند.برجستهترین رویداد این زمان استعمارزدایی بود.

    استعمارزدایی
    اندکی پس از استقلال هندوچین از فرانسه الجزایر دیگر مستعمره این کشور نیز سر به شورش برداشت.دولت در آغاز توانست جلوی این شورش را بگیرد، ولی افشای شکنجه که دولت و دستگاه اطلاعاتی در برخورد با شورشیان در پیش گرفته بودند آبروی دولت را برد و رسوایی بزرگی به بار آورد.با اینکه ارتش فرانسه به پیروزیهای چشمگیری در نبرد با شورشیان دست یافته بودند ولی مردم فرانسه این بحث اخلاقی را پیش میکشیدند که آیا نگه داری مستعمرهها با زور سرنیزه درست است؟

    در ۱۹۵۸ که دولت اعلام کرد که با ملیگرایان الجزایری به گفتگو خواهد نشست، بیثباتی و نااستواری دولت به اوج خود رسید.نیرویهای دست راستی ارتش فرانسه به رهبری سرلشکر ژاک ماسو به شهر الجزیره تاختند و تهدید کردند که با نیروهای چترباز به پاریس خواهند تاخت مگر اینکه شارل دو گل ریاست جمهوری را برگرده گیرد.دو گل پیششرط پذیرش دولت را افزایش قدرت رئیس جمهور در قانون نوین گذارد.تغییراتی که پس از این رخ داد به پیدایش جمهوری پنجم فرانسه انجامید.

  18. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #20
    afsanah82
    مهمان

    جمهوری پنجم فرانسه

    جمهوری پنجم فرانسه نام دولت کنونی فرانسه است که از ۵ اکتبر ۱۹۵۸ پدید آمده است. این جمهوری توسط شارل دوگل بر ویرانههای جمهوری چهارم فرانسه ساخته شد. با کنار گذاشتن نظام پارلمانی ناکارآمد جمهوری چهارم نوعی نظام ریاستی زاده شد که در آن رئیس کشور دیگر مقامی تشریفاتی نیست و رئیسجمهور و نخستوزیر هر دو در اداره عملی کشور نقش دارند. موریس دوورژه آن را یک نظام سیاسی جدید نامید و اصطلاح نظام نیمه ریاستی را برای توصیف آن ابداع کرد و در دهه ۱۹۹۰ بیشتر کشورهای کمونیستی پیشین با الهام از جمهوری پنجم این الگوی حکومتی را برای کشور خود برگزیدند.

    پایهریزی
    انگیزاننده پایهریزی جمهوری پنجم، بحران الجزایر بود. هرچند فرانسه بسیاری از مستعمرههایش را در باختر آفریقا و جنوب شرقی آسیا از دست داده بود ولی هنوز الجزایر را نگاه داشته بود. سرانجام در ۵ ژوئیه ۱۹۶۲ الجزایر به استقلال رسید.

    شارل دوگل از این بحران برای پدیدآوردن جمهوری نوینی با رئیسجمهوری دارای اختیارات بیشتر سود برد. دوره زمامداری رئیسجمهور در قانون اساسی نو درازتر شد (در آغاز هفت سال و اکنون پنج سال) و نیروی رئیسجمهور نیز در سنجش با دیگر رژیمهای مردمسالار در اروپا بسیار بیشتر شد. قانون اساسی تازه در ۲۸ سپتامبر ۱۹۵۸ به همهپرسی گذارده شد و با رای ۸۲٫۶٪ مردم به تصویب رسید.

    رئیس جمهور در آغاز از سوی دانشکده گزینش برگزیده میشد ولی در سال ۱۹۶۲ دوگل پیشنهاد کرد که رئیسجمهور با رای مستقیم مردم برگزیده شود.

    جمهوری پنجم پس از دوگل
    جانشینان دوگل به ترتیب عبارتند از:

    ژرژ پمپیدو: از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴
    والری ژیسکار دستن: از ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۱
    فرانسوا میتران: ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۵
    ژاک شیراک: ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۷
    نیکلا سارکوزی از ۲۰۰۷ تاکنون

    از سال ۱۹۷۰ تاکنون تغییرات اندکی به قانون اساسی فرانسه وارد آمده است. از شمار عزل و نصب ها بسیار کاسته شده است. درازای زمامداری رئیسجمهور و پارلمان هر دو پنج سال است. نخستوزیر دارای مقداری قدرت اجرائی برای انتقال به اتحادیه اروپا است.

    گاهی به دلیل داشتن قدرت اجرائی رئیسجمهور در جمهوری پنجم این رژیم را برای برپایی یک حکومت پادشاهی نکوهش کردهاند. برخی جناحهای چپ فرانسه نیز مانند فردی به نام آرنو مونتبورگ سخن از ویرانی جمهوری پنجم و برپایی جمهوری ششم بر زبان میآورند ولی به هر روی نشانهای از فروپاشی در این رژیم دیده نمیشود.


  20. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/