صفحه 2 از 16 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 157

موضوع: داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض کار خوب به جای خود، کار بد به جای خود !

    در دهکده شیوانا مردی چاهکن بود که به همراه دو پسرش چاه حفر میکرد و بابت این کار دستمزد میگرفت. لازم شد که در مدرسه شیوانا چاه آبی حفر شود. از مرد چاهکن و پسرانش برای این کار دعوت شد در ازا ده سکه چاه مدرسه را حفر کنند. آنها شروع به کار کردند و طبق عادت همیشگی خود بیاعتنا به حال و هوای مدرسه موقع کار کردن با صدای بلند شعر میخواندند و با یکدیگر شوخی میکردند و این مساله برای بعضی از ساکنان مدرسه خوشایند نبود.
    وقتی حفر چاه با موفقیت به پایان رسید، چند نفر از شاگردان شیوانا که از سر و صدای چاهکنها در این مدت ناراحت شده بودند لیستی بلندبالا از اشتباهات و خطاهای رفتاری چاهکنها در طول ایام حفر تهیه کردند و آن را به عنوان فهرست کارهای نادرست آنها به شیوانا دادند تا بر اساس این لیست مزد کارشان را ندهد. شیوانا در مقابل جمع مرد چاهکن و پسرانش را نزد خود خواند و با احترام از بابت چاه خوبی که کنده بودند از آنها قدردانی کرد. سپس لیست ادعایی گروه شاگردان معترض را نیز برای ایشان خواند و سپس گفت: "طبق توافق بابت کاری که انجام دادید این ده سکه به شما داده میشود." بعد از گفتن این حرف شیوانا ده سکه به مرد چاهکن داد. سپس ادامه داد: "چون کارتان خیلی خوب بود و عالیتر از حد انتظار کار کردید پس سه سکه هم به عنوان پاداش اضافی به شما داده میشود." آنگاه شیوانا سه سکه اضافی به مرد چاهکن داد.
    شیوانا ادامه داد: "چون درست سر موقع کار را تمام کردید پس استحقاق سه سکه اضافه دیگر را هم دارید ولی چون خطای رفتاری داشتید و موجب آزار بعضی از ساکنان مدرسه شدید، یک سکه را به همین خاطر به شما نمیدهیم."
    مرد چاهکن و پسرانش با خوشحالی سکههای خود را گرفتند و از رفتار خود عذر خواستند و قصد رفتن کردند. شاگردان معترض با صدای بلند به شیوانا گفتند: "این عادلانه نیست. شما باید مزد اصلی آنها را کم میدادید!؟"
    شیوانا با تعجب گفت: "اینجا مدرسه اخلاق است و ما در اینجا کارهای خوب را جداگانه حساب میکنیم و کارهای بد را مجزا. ما مزد و مجازات آنها را با هم مخلوط نمیکنیم. آنها بابت کارهای خوب و عالیشان مزد خوبی گرفتند و بابت کارهای ناخوبی که داشتند مزد خوبی نگرفتند. به همین سادگی! یاد بگیرید که در زندگی هم انسانها را به همین شیوه مورد قضاوت قرار دهید و کارهای خوب و بد آدمها را با هم قاطی نکنید!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض اول ماموریت بعدا معرفت !

    روزی شیوانا برای جمعی از شاگردانش درس می گفت. مردی با تکبر وارد مجلس درس شد و خطاب به شیوانا گفت که او یکی از مامورین عالی رتبه امپراتور است و آمده است تا از بیانات استاد بزرگ معرفت درس بگیرد. شیوانا با تبسم پرسید:" جناب امپراتور شما را به چه شغلی در این منطقه گمارده اند؟!"
    مامور امپراتور گفت:" ماموریت من ساخت جاده و بازسازی و اصلاح جاده های منتهی اصلی و فرعی این سرزمین است."
    لبخند شیوانا محو شد و با خشم بر سر مامور فریاد زد:" تو که از سوی امپراتور مامور شده ای تا جاده ها را اصلاح کنی به چه جراتی در این کلاس حضور یافته ای. هیچ می دانی که چقدر گاری به خاطر چاله های ترمیم نشده در سطح معابر چرخهایشان شکسته و چقدر اسب و قاطر به خاطر سنگ ها و موانع پراکنده در سطح جاده دست و پا شکسته شده اند؟آیا از جاده دهکده عبور کردی و مشکلات آن را در هنگام بارندگی و حتی در مواقع عادی ندیدی!؟ تو این وظیفه سنگین نگهداری و بازسازی جاده ها را از امپراتور پذیرفتی و آن را به خوبی انجام نداده ای و بعد آرام و با غرور به کلاس من آمده ای تا درس معرفت بگیری!؟ شرط اول کسب معرفت این است که ماموریت نهاده شده بر دوش خودت را به نحو احسن انجام دهی. دفعه بعد که خواستی به این کلاس بیایی، یا ماموریتت را به فرد صلاحیت دار دیگری محول کن و یا اینکه آن را به درستی انجام بده و بعد از پایان کار به سراغ معرفت بیا. شایستگی در انجام امور زندگی به نحو احسن شرط اساسی پذیرفته شدن در کلاس های معرفت شیوانا است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    کاری کن که رخ دهد !

    شیوانا از مقابل مدرسه ای عبور می کرد. پسر جوانی را دید که غمگین و افسرده بیرون مدرسه به درختی تکیه کرده و به افق خیره شده است. شیوانا کنار او رفت و جویای حالش شد. پسر جوان گفت: " حضور در این مدرسه نیاز به پول زیادی دارد ولی پدرم فقیر است و نمی تواند از پس مخارج تحصیل من برآید. با مدیر مدرسه صحبت کردیم و او گفته است به شرطی می توانم رایگان در این مدرسه تحصیل کنم که بتوانم در امتحانات درسی در تمام دروس بالاترین نمره را بدست آورم.اما این درس ها سخت است و با خودم می گویم که این اتفاق هرگز نمی تواند رخ دهد. برای همین به ناچار باید تحصیل را ترک کنم."
    شیوانا نفسی عمیق کشید و گفت:" یعنی تو قبل از انجام آزمون شکست را پذیرفته ای و از پذیرفتن آن غمگین هم شده ای؟ دلیل این تسلیم و واگذاری مبارزه هم تنها این است که این اتفاق یعنی پیروز شدن افتادنی نیست! خوب اینکه کاری ندارد! راهی پیدا کن و اگر پیدا نمی شود راهی بساز که این اتفاق بیافتد. کاری کن که این چیزی که می خواهی رخ دهد. به جای دست روی دست گذاشتن و قبل از آزمون از تلاش دست کشیدن سعی کن با چنگ و دندان از چیزی که به آن علاقه داری دفاع کنی و اتفاقی که دوست داری را رخ دادنی سازی! اگر سرنوشت تو به رخ دادن این اتفاق بستگی دارد خوب کاری بکن که رخ بدهد!"
    سپس شیوانا دست بر شانه های پسر جوان کوبید و گفت:" انسان قوی وقتی به مانعی برمی خورد تسلیم نمی شود. یا راهی پیدا می کند که از آن مانع عبور کند و اگر این راه پیدا نشد آن راه را می سازد! برخیز و راه پیروزی خود را بساز و اتفاقی که بقیه محال می دانند را رخ دادنی کن!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض اسب بعدی !

    مرد ثروتمندی در دهکدهای دور زمینهای زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانوادهشان روی این زمینها به کار گرفته بود. و برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار کند یک سرکارگر خشن و بیرحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود و سرکارگر با خشونت و بیرحمی کارگران و خانوادههای آنها را وادار میکرد روی زمینهای مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بیشتری حاصل شود. روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور میکرد. کارگران وقتی او را دیدند شکایت سرکارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند: "صاحب مزرعه، این فرد بیرحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم. چیزی به او بگویید تا با ما ملایمتر رفتار کند."
    شیوانا به سراغ سرکارگر رفت. او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی میرود. شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید: "این اسب پیر را کجا میبری؟"
    سرکارگر با بدخلقی جواب داد: "این اسب همیشه پیر نبوده است. مرد ثروتمندی که مالک همه این زمینهاست سالها از این اسب سواری کشیده و استفادههای زیادی از او برده است. اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمیخورد. چون صاحب زمینها به هر چیزی از دید سوددهی و منفعت نگاه میکند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت. به همین خاطر او از من خواسته تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگهای مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد."
    شیوانا لبخندی زد و گفت: "اگر صاحب این مزرعه آدمهای اطراف خود را فقط از پنجره سوددهی و منفعت نگاه میکند، پس حتما روزی فرامیرسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت. آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند. اگر کمی با آنها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی میتوانی به لطف و کمک آنها امیدوار باشی. همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم! در این صورت حتماً اخلاقت لطیفتر و جوانمردانهتر خواهد شد."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض مهاجرت پیش از موعد

    روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله کرد . او گفت که در دهکده زمینی کوچک دارد و کلبه ای محقرانه و متاسفانه دخل و خرجش کفاف تامین معاش خانواده را نمیدهد و هر روز از روز قبل فقیرتر و تنگدست تر میشود . او گفت که در دهکده برای او کاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا کاری برای خود دست و پا کند و درآمدی کسب نماید . اما چنین کاری پیدا نمیشود و او نمیداند چه کند .

    شیوانا از مرد پرسید : " اگر همین الان زلزله ای بیاید و همه چیز حتی همان کلبه و زمین را از بین ببرد و چیزی برای فروختن و کسی برای خریدن در دهکده باقی نماند ، اما تو و خانواده و بقیه اهل دهکده به فرض محال زنده بمانید ، آنگاه چه میکنید ؟"

    مرد تنگدست فکری کرد و گفت :" خوب ! اندکی قوت لایموت جمع میکنیم و دست
    جمعی به شهر دیگری مهاجرت میکنیم و دسته جمعی هر جا کاری بود مستقر میشویم و زندگی کولی وار را شروع میکنیم! "

    آنگاه شیوانا تبسمی کرد و گفت :" خوب! حتما باید بمیری و یا حتما باید زلزله ای بیاید تا تو و خانواده ات به خود تکانی دهید و مهاجرت را شروع کنید . تا زنده ای کمی تلاش به خرج دهید و اگر لازم آمد همین امشب مهاجرت را شروع کنید !".


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض عشقی جدا از معشوق

    روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است . شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد . شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفائی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج با دیگری را پذیرفته است . شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس میکند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند .
    شیوانا با تبسم گفت : " اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد؟!"
    شاگرد با حیرت گفت :" ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود"
    شیوانا با لبخند گفت :" چه کسی چنین گفته است . تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است . این ربطی به دخترک ندارد . هر کس دیگری هم جای دختر بود ، تو این آتش عشق را به سمت او میفرستادی . بگذار دختر برود ! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست . مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمیکند چه کسی باشد ! دختر
    اگر رفت با رفتنش پیغام دادکه لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر ! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند ! به همین سادگی!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض آن ديگري هم چنين خواهد شد!

    مردي جوان نزد شيوانا آمد و به او گفت كه از همسرش به خاطر شيطنت هايش راضي نيست! و مي خواهد از او جدا شود و همسر ديگري اختيار كند! چرا كه او افسر گارد امپراتور است و بايد همسر و فرزندانش وقار خاصي داشته باشند ، اما همسر جوانش بي پروا و جسور است و در مقابل خانواده هاي افسران ديگر ، سبك رفتار مي كند.

    شيوانا تبسمي كرد و گفت:" آيا او قبلا هم چنين بوده است!؟"
    مرد جوان پاسخ داد:" نه به اين اندازه ! شدت شيطنتش در منزل من بيشتر شده است!"
    شيوانا گفت:" بي فايده است. تو با هر زن ديگر هم كه ازدواج كني ! مدتي بعد رفتار و حركات و سكنات همين زن اول تو به همسر بعدي ات سرايت مي كند! چرا كه اين تو هستي كه رگ شيطنت را در رفتار همسرت تقويت مي كني!"
    مرد جوان با تعجب پرسيد:" يعني مي گوئيد نفر بعد هم چنين خواهد شد!؟" شيوانا سري تكان داد و گفت: آري ! در وجود هم
    انسان ها رگه هاي شيطنت و پاكدامني و وقار و سبك مغزي وجود دارد. اين همراهان هستند كه تعيين مي كنند كدام رگه تحريك و فعال شود. تو هر همسري اختيار كني همين رگه را در او فعال خواهي كرد. چرا كه تو چنين مي پسندي ! تو ارزش ها و خواسته هاي خود را تغيير بده همسرت نيز چنان خواهد شد.
    آنگاه شيوانا تبسمي كرد و از افسر جوان پرسيد:" و مگر نه اينكه تو همسرت را قبل از ازدواج به خاطر همين جسارت و بي پروايي اش پسنديدي و شيفته اش شدي!؟"
    افسر جوان با تبسمي كمرنگ سرش را از شرم به زير انداخت و ديگر هيچ نگفت.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض لیاقت اشک

    زن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت . شیوانا از مقابل آنها عبور کرد . وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید.
    زن گفت : همسرم جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند!
    او مرد لایق و خوبی است و تنها عیب
    که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه وا می دارد.
    شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت :
    هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز دلش نمی آید که دل دیگری را به درد و اشک او را در آورد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  11. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض معنای دوم عشق

    روزي يكي از خانه هاي دهكده آتش گرفته بود. زن جواني همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شيوانا و بقيه اهالي براي كمك و خاموش كردن آتش به سوي خانه شتافتند. وقتي به كلبه در حال سوختن رسيدند و جمعيت براي خاموش كردن آتش به جستجوي آب و خاك برخاستند شيوانا متوجه جواني شد كه بي تفاوت مقابل كلبه نشسته است و با لبخند به شعله هاي آتش نگاه مي كند. شيوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسيد:" چرا بيكار نشسته اي و به كمك ساكنين كلبه نرفته اي!؟
    جوان لبخندي زد و گفت:" من اولين خواستگار اين زني هستم كه در آتش گير افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اينكه فقير بودم نپذيرفتند و عشق پاك و صادقم را قبول نكردند. در تمام اين سالها آرزو مي كردم كه كائنات تقاص آتش دلم را از اين خانواده و از اين زن بگيرد. و اكنون آن زمان فرا رسيده است."
    شيوانا پوزخندي زد و گفت:" عشق تو عشق پاك و صادق نبوده است. عشق پاك هميشه پاك مي ماند! حتي اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بي مهري در حق او روا سازد. عشق واقعي يعني همين تلاشي كه شاگردان مدرسه من براي خاموش كردن آتش منزل يك غريبه به خرج مي دهند. آنها ساكنين منزل را نمي شناسند اما با وجود اين در اثبات و پايمردي عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخيز و يا به آنها كمك كن و يا دست از اين ادعاي عشق دروغين ات بردار و از اين منطقه دور شو!"
    اشك از چشمان جوان سرازير شد. از جا برخاست. لباس هاي خود را خيس كرد و شجاعانه خود را به داخل كلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقيه شاگردان شيوانا نيز جرات يافتند و خود را خيس كردند و به داخل آتش پريدند و ساكنين كلبه را نجات دادند. در جريان نجات بخشي از بازوي دست راست جوان سوخت و آسيب ديد. اما هيچكس از بين نرفت.
    روز بعد جوان به درب مدرسه شيوانا آمد و از شيوانا خواست تا او را به شاگردي بپذيرد و به او بصيرت و معرفت درس دهد. شيوانا نگاهي به دست آسيب ديده جوان انداخت و تبسمي كرد و خطاب به بقيه شاگردان گفت:" نام اين شاگرد جديد "معناي دوم عشق" است. حرمت او را حفظ كنيد كه از اين به بعد بركت اين مدرسه اوست!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض خودت پل خودت را بساز

    پسري جوان از شهري دور به دهكده شيوانا آمد و به محض ورود به دهكده بلافاصله سراغ مدرسه شيوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روي زمين مودبانه نشست و گفت: «از راهي دور به دنبال يافتن جوابي چندين ماه است كه راه مي روم و همه گفته اند كه جواب من نزد شماست! تو كه در اين ديار استاد بزرگي هستي برايم بگو چگونه مي توانم تغييري بزرگ در سرنوشتم ايجاد كنم كه فقر و نداري و سرنوشت تلخ والدينم نصيبم نشود!؟»

    شيوانا نگاهي به تن خسته و رنجور جوان انداخت و با تبسم گفت: «جوابت را زماني خواهم داد كه آرام بگيري و گرد و خاك جاده را از تن خود پاك كني. برو استراحت كن و فردا صبح زود نزد من آي!»

    روز بعد شيوانا پسر جوان را از خواب بيدار كرد و همراه چند تن از شاگردانش به سوي رودخانه اي بزرگ در چند فرسنگي دهكده به راه افتاد. نزديك رودخانه كه رسيدند شيوانا خطاب به پسر جوان و شاگردانش گفت: «تكليف امروز شما اين است! از اين رودخانه عبور كنيد و از آن سوي رودخانه تكه اي كوچك از سنگ هاي سياه كنار صخره برايم باوريد. حركت كنيد!»

    پسر جوان مات و مبهوت به شاگردان شيوانا خيره ماند و ديد كه هر كدام از آنها براي رفتن به آن سوي رودخانه يك روش را انتخاب كردند. بعضي خود را بي پروا به آب زدند و شنا كنان و به سختي خود را به آن سوي رودخانه رساندند. بعضي با همكاري يكديگر با چوب هاي درختان اطراف رودخانه كلك كوچكي درست كردند و خود را به جريان آب رودخانه سپردند تا از آن سوي رودخانه سر در آورند. بعضي از گروه جدا شدند تا در بالادست در محلي كه عرض رودخانه كمتر بود از آن عبور كنند.

    پسر جوان به سوي شيوانا برگشت و گفت: «اين ديگر چه تكليف مسخره اي است!؟ اگر واقعا لازم است بچه ها آن سمت رودخانه بروند، خوب براي اين كار پلي بسازيد و به بچه ها بگوييد از آن پل عبور كنند و بروند آن سمت برايتان سنگ بياورند!؟»

    شيوانا تبسمي كرد و گفت: «نكته همين جاست! خودت بايد پل خودت را بسازي! روي اين رودخانه دهها پل است. اين جا كه ما ايستاده ايم پلي نيست! اما تكليف امروز براي اين است كه ياد بگيري در زندگي بايد براي عبور از رودخانه هاي خروشان سر راهت بيشتر مواقع مجبور مي شوي خودت پل خودت را بسازي و روي آن قدم بزني! تو اين همه راه آمدي تا جواب سوالي را پيدا كني و من اكنون مي گويم كه جواب تو همين يك جمله است: اگر مي خواهي چون بقيه گرفتار جريان خروشان رودخانه هاي سر راهت نشوي، دچار فقر و فلاكت نشوي و زندگي سعادتمندي پيدا كني، بايد يك بار براي هميشه به خودت بگويي كه از اين به بعد پل هاي زندگي خودم را خودم خواهم ساخت و بلافاصله از جا برخيزي و به طور دايم و مستمر و در هر لحظه در حال ساختن پلي براي قدم گذاشتن روي آن و عبور از رودخانه باشي. منتظر ديگران ماندن دردي از تو دوا نمي كند. پل من به درد تو نمي خورد! پل خودت را بايد خودت بسازي!»


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 16 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/